فــــراتــر از جــــــنون
931 subscribers
20 photos
1 video
1 file
1 link
فراتر از جنون رمانے براساس واقعیت 💔
بـہ قلمـ مهرسـا عابـدزاده خالق اثر آغوشـ خالے

عضو انجمن :
wWw.best-style.net
Download Telegram
وقتی استیکر جدید پیدا میکنم همه بحثا رو بصورت هدفمند پیش میبرم که از اون استیکره استفاده کنم

| @Faratar_aZ_jOnOon
من اصلا به روابط جنـسی علاقه ندارم و خوشم نمیاد

[از آینه دستشویی لب میگیرد ]

| @Faratar_aZ_jOnOon
#part346

با شنیدن اسم رویا از جاش بلند شدو با لکنت گفت ؛
ر...رو...رویا؟!
ک..کدوم رو... رویا؟!

پوزخندی زدم
دستامو باز کردمو یه دور جلوش چرخیدم ؛
همون رویا کوچولویی که شبا تو زیر زمینتون میخوابید
همون رویایی که خرِ دخترت میشدو تو خونه سواریش میداد
خوب نگام کن زن عمو
خوب بهم توجه کن
الان به قدری قدرت دارم که میتونم با یه اشاره تو و دخترتو بخرم
زمین گرده زن عمو
امروز اومدم واسه انتقام
انتقام جون دادن مادرم
انتقام مردن بابام
همونجوری که شوهرتو زجر کش کردم تورو هم ذره ذره نابودت میکنم

با بهت لب زد ؛
شوهرم؟!
ناصر؟! کجاست؟!
ناصر کجاست؟

تقی زدم زیر خنده ؛
بهتره بگی ناصر خدا بیامرز...

تو چشمای ناباورش زل زدمو با خونسردی گفتم ؛
شیش سال پیش دزدیدمشو تقاص تجاوزش به مادرمو ازش پس گرفتم
بنده خدا دم دم های آخر بدجور مرد
البته حقش بود...
بعدم که نوبت دخترت بود
اگه ببینی که ماشالله چه هرزه ای شده
تنهایی شصت نفرو حریفه
تازه شده کپ مامانش

سمتم خیز برداشت که عقب گرد کردم ؛
نیومدم اینجا نبش قبر کنم
حوصله ی یادآوری گذشته رو ندارم
فقط اومدم بگم که شوهرت با چه خفتی مرد
کسی نبود ببرتش دستشویی خودشو خیس میکرد
بوی تعفنش همه رو شاکی کرده بود
مرد خودشو راحت کرد...

زن عمو نگاهی به حاجی انداخت ؛
به خدا دروغ میگه
همه چی رو واستون توضیح میدم
هی دختره ی بی ابرو
نمیخوام جلو دوتا مرد دهنمو باز کنم
گورتو گم کن تا همین جا پارت نکردم
فقط بدون یکی طلبت

سمت در خروجی رفتم که یهو یه چیزی یادم افتاد

گوشیمو از کیفم بیرون آوردمو رو به حاجی که تا اون موقع ساکت بود گفتم ؛
میشه بلوتوثتونو روشن کنین؟
پشیمون نمیشین...

انگشتمو رو فیلم زن عمو و پسرش لغزوندمو بعد چند ثانیه فیلم بهش ارسال شد

تا فیلم رو پلی کرد مثل ببر زخمی سمت زن عمو خیز برداشتو موهاشو از پشت کشید ؛
چه غلطی کردی زنیکه...

منتظر دعواشون نموندمو از خونه بیرون زدم

با دیدن هومن که به ماشین تکیه داده بود سوالی نگاهش کردم که پوزخندی تحویلم داد ؛
خیالتون تخت خانوم
الان همه ی همسایه ها یه نسخه از فیلم سوگل خانومو دارن...

ادامه ی داستان در چنل 👈
@Faratar_aZ_jOnOon 💏💍
لطفا همگی گوش کنید حرفای #نوای داستان 😞
❤️ @Faratar_aZ_jOnOon ❤️
#part347

پر غرور نفسمو بیرون دادمو توی ماشین نشستم
حس سبکی داشتم
فکر میکردم الان دیگه مامانم با آرامش میخوابه

با رسیدنمون به عمارت کوروش خبری از ماشین رهام نبود
نفس آسوده ای کشیدمو بدون ترس وارد خونه شدم

با دیدن سوگل که روی کاناپه لش کرده بودو مشغول خوردن پاستیل بود بهش اشاره ای کردم که سریع خودشو پیشم رسوند

نگاه تمسخر آمیزی به لباسای خنده دارش انداختم

جلوتر رفتمو صورتمو تا چند سانتیه صورتش پیش بردم

لبامو از هم باز کردمو شمرده شمرده لب زدم ؛
بارو بندیلتو جمع کن بزن به چاک
تو اخراجی

با شنیدن حرفم رنگ نگاهش عوض شد ؛
چ...چرا خانوم؟!
کار اشتباهی کردم؟!

نگاهمو ازش گرفتمو به نقطه ی نا معلومی خیره شدم ؛
اینجا نون واسه جنده نداریم

آب دهنشو پر صدا قورت داد ؛
یعنی چی خانوم؟!

لبخند دندون نمایی زدم ؛
خانوم؟!
میتونی رویا صدام کنی
یا مثلا دختر عمو

با شنیدن اسم دختر عمو کمی عقب تر رفتو براندازم کرد

با ناباوری سرشو تکون داد ؛
نه نه
امکان نداره
امکان نداره شما به این همه شکوه و جلال دختر عموی زشتو آشغاله من باشین

با شنیدن این کلمات از دهنش با پشت دست کوبیدم تو دهنش

تک نگین انگشتر باعث شد که خون از لباش جاری شه

با لذت نگاهی بهش انداختمو گفتم ؛
چرا اتفاقا خودمم
من همون دختر عموی زشتیم که لباس پاره های تورو می پوشید
من همونیم که تو خونه خرت میشد دورت میداد
خوب نگاهم کن
من همونم

با بهت نگاهم میکرد
در حالیکه اشک از شیش طرف چشمام سرازیر میشد

نزدیکش شدمو از پشت موهاشو چنگ زدم ؛
کاری میکنم واسه مردنت زجه بزنی هرزه

به هومن اشاره کردم ؛
ببرینش
هدیه ی امشب من به شماست
چطوره؟!

هومن تک خنده ای زدو لبشو با زبون تر کرد ؛
فقط خانوم تا فردا زنده بمونه یا نه؟!

از حرفش خوشم اومد صدامو بالا بردمو خنده ی چندش آوری از خودم سر دادم ؛
مرده ی متحرک باشه بهتره...


ادامه ی داستان در چنل 👈
@Faratar_aZ_jOnOon 💏💍
Forwarded from | lovestik |
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#part348

توجهی به جیغ کشیدن ها و التماس های سوگل نداشتم

رو به خدمتکار گفتم ؛
نلی هنوز خوابه؟!

سرشو تکون داد ؛
نه خانوم بیدارن السا خانوم پیششونن

پله های عمارتو یکی یکی بالا رفتمو در اتاقمو باز کردم

السا روی تخت نشسته بودو نلی رو بغل گرفته بود

با دیدنم بوسه ای به صورت نلی زد ؛
رویا؟!

ساک نلی رو برداشتمو مشغول جمع کردن لباساش شدم ؛
بله؟!

بچه رو به خودش چسبوند ؛
نمیدونم چرا علاقه ی خاصی به نلی دارم
شاید چون خون رهام تو رگاش جریان داره
تصمیمت چیه؟!
بعد اینکه نقشه تون با عماد تموم شد میخواین این بچه رو چیکارش کنین؟!
میدیش به رهام؟!

زیپ ساکو بستمو سمت السا رفتم
نلی رو ازش گرفتمو لباساشو پوشوندم ؛
السا یه چیزی میگم بهت
تا هم خوشحال شی
هم اینکه خیالت راحت شه
فقط باید قول بدی بین خودمون دوتا بمونه حتی به کوروش خانم چیزی نگی

سری تکون داد ؛
قول میدم بین خودمون دوتا بمونه...

نگاهی به نلی انداختم ؛
نلی دختر منو عماده
نه رهام

بهت زده پرسید ؛ یعنی چی رویا؟!

پوزخندی زدم ؛
یعنی اینکه من تاحالا هیچ رابطه ای با رهام نداشتم
و اینکه بهم تجاوز کرده هم یه نقشه بود
رهام حتی یکبارم منو نبوسیده
بعد اینکه نقشه ی ما تموم شد
اگه اون دختره نوا بذاره میتونی به عشقت برسی

با فهمیدن اینکه رهام حتی بهم دستم نزده چشمای السا برقی زد
خوشحال از جاش بلند شدو از اتاق بیرون رفت

دختره ی ابله آخرشم با این عشقش مارو به فنا میداد

ساک و نلی رو برداشتمو از اتاق بیرون زدم

شماره ی عمادو گرفتم که بعد چندتا بوق جواب داد ؛
جانم عزیزم؟!

با کلافه گی گفتم ؛
عماد پس قضیه ی این دختره نوا چیشد؟!
من خسته شدم از بس نقش بازی کردم
تو راه خونه ی رهامو شما آلاخون بالا خون شدم
پس کی تموم میکنی؟!

با صدای پر از آرامشی گفت ؛
اخر همین هفته عقدش میکنم عزیزم
دوهفته ی دیگه شبا کنار خودم میخوابی
بهت قول میدم عزیزم

باشه ای گفتمو گوشی رو قطع کردم

همراه دخترم عقب ماشین نشستیمو راهیه ی خونه ی رهام شدیم...

ادامه ی داستان در چنل 👈
@Faratar_aZ_jOnOon 💏💍
#part349

پشت چراغ قرمز ایستاده بودیم
سرمو به بغل چرخوندمو نگاهی به اطراف کردم
ماشینی که کنارمون بود خیلی آشنا میزد
با دیدن راننده اش مثل جن زده ها عقب کشیدم

شیشه ی ماشینو بالا دادمو رو به هومن گفتم ؛
حرکت کن هومن

صداش پیچید ؛ چراغ هنوز قرمزه خانوم

عصبی فریاد زدم ؛
مگه نشنیدی میگم حرکت کن

****رهام****

نگهبان در ماشینمو باز کرد که یا تشکری سوار شدمو از خونشون خارج شدم

پیشنهاد السا بدجوری ذهنمو درگیر کرده بود

یکباره دیگه جمله شو از ذهنم گذروندم
" کافیه تو بهم اوکی بدی رهام
اونوقت میبینی که چه جوری رویا و دخترتو از سر راه برمیدارم
اونوقت میبینی چه چیزایی هست که تو نمیدونی ولی من میدونم
اون روز بهترین روز زندگیت میشه
ولی به شرطی این کارو انجام میدم
که قبلش با پدرم صحبت کنیو اسمم یع عنوان همسرت وارد شناسنامت شه"

این دختره ی آب زیر کاه چی می دونست
اون چی از زندگیه من میدونست
چه جوری می خواست نلی و رویا رو از سر راهم برداره

نه نه
حتی اگه رویا هم کنار بره من دخترمو بهش نمیدم
حتی اگه رویا هم کنار بره کسی که تو قلبمه نواست نه السا

باز رویا سر به زیر تر و حرف گوش کن تر از السا بود

مگه کسی می تونه به السا بگه بالا چشمت ابروئه

با یادآوریه اتاق خواب کناریه السا و بچه ای که داخل تخت بود دوباره ذهنم درگیر شد

اون بچه ی کی می تونست باشه؟!
نکنه بچه ی السا بود

دستی رو پیشونیم کشیدم

وای رهام زده به سرت
رسما خل شدی
بچه ی السا چرا باید تو یه اتاق دیگه باشه

با قرمز شدن چراغ پشت خط عابر پیاده ترمز کردم

با دیدن مازراتی گیبلی که کنارم ایستاد پوفی کردم

اوه لعنتی ببین ملت چیا زیر پاشونه

پسر خوش هیکلی پشت فرمون بود و خانومی همراه با بچه عقب

مشخص بود خانوم راننده شخصی داره

با کشیدن پایین کشیدن شیشه اش زیر چشمی نگاهی از تو آیینه بهش انداختم

خیلی آشنا میزد

سریع شیشه رو پایین دادمو سرمو از شیشه بیرون آوردم

چقدر شبیه رویا بود

قبل از اینکه بخوام حرکتی انجام بدم یارو پاشو رو گاز فشار دادو دِ برو که رفتیم

ادامه ی داستان در چنل 👈
@Faratar_aZ_jOnOon 💏💍
#ابراهیم_تاتلیسس

سورمه چکمیش گوزلرینه ایناندیم
یار سوزلرینه🎸🎸
#part350

بهت زده به جای خالیه مازراتیه نگاه کردم

درسته که عینک به چشمش بودو ولی مگه این حد از شباهت امکان پذیره؟!
فقط یکم بیشتر از رویا مالیده بودو تیپ زده بود
حتی بچه ای که بغلش بود درست هم اندازه ی نلی من بود

چراغ که سبز شد بی هوا مسیر شرکتو سمت خونه ‌کج کردم

آخه چطور ممکنه رویا راننده شخصی داشته باشه
مگه میشه؟!

پامو روی پدال گاز فشار دادم تا زودتر به خونه برسم

مغزم درحال منفجر شدن بود

همینکه به خونه رسیدم ماشینو جلوی در پارک کردمو با کلید درو باز کردم...

به سرعت مسیر حیاطو طی کردمو خودمو به داخل خونه رسوندم

_ رویا؟!
رویا کجایی؟!

صدایی نمی اومد

یعنی اون خود رویا بود؟!

وارد اتاق خواب نلی شدم

با همون لباس دیشبش روی تخت خوابیده بود

زیر لب گفتم ؛
پس رویا کجاست؟!

با صدای آبی که از حموم می اومد درشو باز کردم

با دیدن صحنه ی رو به رو مخم ارور داد

رویا بدون هیچ آرایشی پتوی نلی رو توی وان انداخته بودو مشغول پا زدنش بود

با دیدنم تعجب زده پرسید ؛
سلام؟!
چقدر زود اومدی امروز؟!

سلام آرومی بهش دادمو در حمومو بستم

دستمو رو پیشونیم گذاشتمو تو چارچوب در اتاق نلی خشکم زد

چه جوری امکان داره آخه
من خودم دیدم
رویا رو
تو اون ماشینه
مگه میشه
یعنی دیوونه شدم من؟!

سمت کمد رویا رفتمو بیرون کشیدم
دوتا عینک بیشتر نداشت
ولی هیچکدوم شبیه اونی که امروز دیدم نبود

قبل از اینکه بیرون بیاد هم سمت کمد لباساش رفتم

ولی چیز آشنایی به چشمم نخورد

پاک زده بود به سرم

آخه رویا و چه به این حرفا...

ادامه ی داستان در چنل 👈
@Faratar_aZ_jOnOon 💏💍
#part351

خواستم از اتاق خارج شم که صدای گریه ی نلی متوقفم کرد
همون گریه ی آشنا
حالا دیگه مطمئن بودم امروز نلی تو عمارته کوروش بوده
ولی چراشو نمیدونم
شاید السا رانندشو فرستاده دنبال رویا تا ازش حرف بکشه و اذیتش کنه
و اون زنی که پشت چراغ قرمز دیدم خود رویا بوده
اما چه دلیلی داره که رویا بخواد چیزی رو ازم مخفی کنه
اگه مشکلی پیش بیاد حتما بهم میگه

ولی شاید السا تهدیدش کرده و ترسوندتش

شماره ی السارو تو گوشی گرفتمو از خونه بیرون زدم

هنوز دوتا بوق نخورده صداش از اون ور خط پیچید ؛
جانم عزیزم؟!

سرد گفتم ؛
باید ببینمت

خنده ی مستانه ای کرد ؛
چه زود دلت واسم تنگ شد عشقم

نفسمو با حرص بیرون دادم ؛
السا الان وقت شوخی نیست
باید ببینمت

تو آن واحد جدی شد ؛
کی و کجا؟!

ماشینو روشن کردم ؛
آماده شو
دارم میام دنبالت...

منتظر جوابش نموندمو گوشیو قطع کردم

با رسیدنم جلو درشون نگهبان سرشو خم کرد ؛
چند دقیقه منتظر باشین
الان خانوم تشریف میارن

از این همه دبدبه و کبکبه پوفی کردمو دستمو لای موهام فرو بردم

در که باز شد السا طبق معمول با تیپ خاص و تکی ظاهر شد

در ماشینو باز کردو با طمانینه جلو نشست

روم خم شدو گونمو بوسید ؛
میتونم حتی شده زوری داشته باشمت
ولی دوست دارم توام منو بخوای رهام
من تاحالا به کسی باج ندادم
اما تو واسم متفاوتی

بدون اینکه جوابشو بدم ماشینو روشن کردمو گازشو گرفتم تا از محوطه ی خونشون دور شیم

ماشین رو تو کوچه ی خلوتی پارک کردمو دست به سینه سمت السا برگشتم ؛
خب ، میشنوم...

متعجب پرسید ؛
چی رو میشنوی؟!

پوزخند تلخی زدم ؛
زنو بچه ی من امروز خونه ی شما بودن
فقط کتمان نکن
چون خودم دیدمشون
هنوز چیزی از رویا نپرسیدم
اومدم از تو بپرسم
فقط امیدوارم چرتو پرت تحویلم ندی
چون اون موقع شمارمو پاک میکنی همینجا پیاده میشی و رهامو از ذهنت بیرون می کنی...

ادامه ی داستان در چنل 👈
@Faratar_aZ_jOnOon 💏💍
یا مقلب القلوب والابصار
یا مدبر اللیل والنهار
یا محول الحول والا احوال
حول حالنا الی احسن الحال

#عیدتون_مبارک

@Faratar_aZ_jOnOon
#part352

دستپاچه در حالیکه سعی داشت استرسشو پنهون کنه به جلو خیره شد ؛
تو داری تهدیدم میکنی رهام؟!
نکنه هنوزم منو نشناختی!!!

مشتمو بی هوا روی فرمون کوبیدمو عربده کشیدم ؛
نیومدم اینجا تورو بشناسم
بگو زنو بچه ی من خونه ی تو چیکار داشتن
خودتم میدونی که دیگه آب از سر من گذشته پس منو خر فرض نکن

بهت زده به لبام چشم دوخته بود بالاخره لب به حرف باز کرد ؛
امروز که خونمون بودی بهت گفتم اگه از نوا دست بکشی حقایقی تو زندگیتو واست روشن میکنم
سوالت جزو همون حقایقه

سوالای زیادی تو ذهنم بود
با خودم کلنجار رفتم
چه حقایقی تو زندگیه من هست که السا ازش با خبره اما من بی خبر

چمدونی که زیر تخت رویا بود همیشه واسم سوال بوده

غیب شدنای وقتو بی وقتش
لباسای شیکو پیکی که تنش میکرد
حتی کارا و حرف زدناش
واسه یه دختره بی سواده شهرستانی نبود

رویا چه ارتباطی با السا می تونست داشته باشه؟!

عصبی غریدم ؛
واسه من معما طرح نکن السا
ربط تو با رویا چیه!!

کیفشو سفت چسبیدو با طعنه گفت ؛
آشناییه من با رویا واسه چند ماه نیست
برمیگرده به پنج سال پیش
اون موقع هنوز تو شرکت توام استخدام نبود
آشناییه منو رویا خیلی قبل تر از آشنایی با تو بوده
شرمنده که بیشتر از این نمیتونم بهت بگم
چون اینجوری جونمو از دست میدم
واسه داداشم مهم نیست که من دختر کوروشم
اون هر کسی رو که صد راهش باشه از میون برمی داره
حالا چه السا باشه چه رهام

مبهوت محو حرفاش بودم
کم کم داشتم از این دخترو خونوادش میترسیدم

در ماشینو که باز کرد تلاشی واسه نگه داشتنش نکردم

با پیاده شدنش در عرض جیک ثانیه بنزی وارد کوچه شد

چشمکی تحویلم داد ؛
مراقب خودت باش رهام
همه چی رو بسپر به زمان
خودتو درگیر هیچ ماجرایی نکن چون به نفع خودت نیست...

پشت بندش سمت ماشین قدم برداشت
درو واسش باز کردنو بعد هم ناپدید شد

سرمو روی فرمون چسبوندم
من چقدر ساده بودم
نوچه های طرف پشت سرم بودنو من متوجه نشدم
رهام ناخواسته وارد بازیه خطرناکی شد

صدای السا تو گوشم اکو میرفت که هی می گفت مراقب خودت باش

ماشینو آتیش کردمو دوباره راهیه خونه شدم

رویا تو آشپزخونه مشغول پختو پز بود
وارد اتاق مشترکش با نلی شدم
دخترم مثل فرشته ها خواب بود

دستمو نوازش وار روی سرش کشیدم

کپی برابر اصل رویا بود
آخه چرا هیچ شباهتی با من نداشت...

ادامه ی داستان در چنل 👈
@Faratar_aZ_jOnOon 💏💍
رهام چجوری میفهمه نلی دخترش نیستو همش یه نقشه بوده؟!😱
بنظرتون آخر داستان چی میشه😍
کسی میتونه حدس بزنه؟😝
👇👇👇
https://telegram.me/HarfBeManBot?start=MjIwMzcxMzM0
#part353

با دیدن چمدون زیر تخت عصبی کف زمین نشستم

خم شدمو چمدونو بیرون کشیدم

زیپشو باز کردمو مشغول برانداز کردن لباسای داخلش شدم

آخه رویا پول اینارو از کجا آورده
اینا که همشون مارکه...

پوفی کردم از گشتن داخل این لباسا چیزی عایدم نمیشد
خواستم سرجاش هلش بدم که صدایی ازش در اومد

بیشتر که دقت کردم صدای ویبره بود

دوباره درشو باز کردمو به دقت گوش دادم

صدای ویبره از داخل یه شلوار می اومد

دستمو وارد جیب شلوار کردمو محتویاتشو بیرون ریختم

گوشیه 1100 ای درحال وول خوردن بود
به اسم سیو شده روی گوشی نگاه کردم
" عشقم "

عشقم کیه دیگه
اصلا این گوشب واسه کیه

دهنمو باز کردم که رویارو صدا بزنم

ناخوآگاه زیر لب گفتم ؛ چیکار میکنی احمق
چرا داری ضایع بازی درمیاری

بعد اینکه تماس قطع شد پیامکی که روی گوشی خودنمایی میکرد رو بازش کردم
" خانومی دلم بدجوری واستون تنگ شده
امروز از دور دیدمتون
خواستم بیام جلو ولی یه کاری واسم پیش اومد
قول میدم برنامه ای بچینم که آخر هفته خونواده ی سه تاییمون کنار هم باشه
آدرسو واست میفرستم
دخترمو ببوس"

با شنیدن صدای پای رویا سریع اس ام اس رو حذف کردمو گوشی رو سرجاش گذاشتم

در اتاقو که باز کردم مشغول بازی دادن نلی بود

حالم واقعا غیر قابل توصیف بود

از درون درحال گر گرفتن بودم

صداش تو اتاق پیچید ؛
دخترم؟!
دختر گلم!!
پدرو دختر دوتایی خوب خلوت کردینا...

نگاهی به رویا انداختمو سریع به سمت سرویس بهداشتی حرکت کردم

آب روشویی رو باز کردمو مشتای پر از آبمو رو صورتم پاچیدم

نه نه این امکان نداره
حتما گوشی واسه کس دیگه ایه
رویا نمیتونه در این حد مارمولک باشه
نلی دختر منه...

دنیا داشت دور سرم میچرخید
بغض راه نفسمو بند آورده بود
می خواستم فریاد بکشم
می خواستم داد بزنم بگم اینجا چه خبره...

ادامه ی داستان در چنل 👈
@Faratar_aZ_jOnOon 💏💍
#part354

سرمو خم کرده بودمو ماتو مبهوت تو افکارم گم بودم

جوری که حتی متوجه ریزش آب دهنم توی روشویی نبودم

با تقه ای که به در خورد تکونی خوردم

صدای رویا از پشت در می اومد ؛
رهام؟!
یک ساعته اون تو چیکار میکنی؟!
شیر آب چرا یک سره بازه؟!
حالت خوبه؟!

دلم می خواست درو باز کنمو خرخره شو بجوام
دلم می خواست دستمو رو گلوش بذارم و خفش کنم تا مُقُر بیاد همه چیزو

دوست داشتم تقاص این دوسال بدبخت کردن منو بده

ولی هنوز زود بود

ندای درونم مدام نجوا میکرد آروم باش رهام
صبر کن رهام
تا ته و توی ماجرا رو درنیاوردی و همه چیزو نفهمیدی خودتو لو نده پسر

اگه این بازی برنده ایم داشته باشه باید تو باشی

صورتمو با حوله پاک کردمو درو باز کردم

لبخند ساختگی رو لبام نشوندم ؛
شام آماده ست؟!
من که حسابی گرسنه م...

موهاشو پشت گوشش داد ؛
آره عزیزم میزو چیدم منتظر توام...

در تمام مدت زمان خوردن شام ذهنم درگیر بود

شامو می خوردم ولی حتی نمیدونستم چه مزه ای هست

روی کاناپه لم داده بودم
باید نقشه ای می کشیدم
باید اول مطمئن میشدم
اما چه جوری...

تو همین فکر بودم که رویا با ظرف پر از میوه ای جلوم خم شد

یقه ی تاپه زردش که بدون سوتین تن کرده بود تا وسط سینه هاش باز بود
نگاهی به سینه هاش انداختم که به خاطر شیر دادن به نلی پر و پیمون شده بود
برجستگیه نوکش که از تاپ بیرون زده بود بهم چشمک میزد

خمار گفتم ؛
رویا امشب حالم خوش نیست
میشه از لبایی که زیر تختته واسم بپوشی؟!

چشماش برقی زد ؛
خوبی رهام؟!
ما دوساله داریم باهم زندگی میکنیم ولی تو حتی بهم دست‌..‌.

حرفشو بریدم ؛
از این به بعد دلم میخواد شبو روز با زنم باشم...

بدون هیچ حرفی از جاش بلند شدو مستقیم سمت اتاق رفت

اگه به من بود که امشب جرش میدادم

ولی همه چی گاماس گاماس

زیاد طول نکشید که رویا با لباسی که مدلشو جایی ندیده بودم وارد پذیرایی شد

جلوی لباسش تیکه ای از پولک های بهم چسبیده شده بودو از پشت فقط یه زنجیر باریک بهش وصل میشد

لبشو به دندون گرفتو بهم نزدیک شد

مست نگاهش کردم که آروم پاهاشو دو طرفم گذاشتو روی پام نشست...

ادامه ی داستان در چنل 👈
@Faratar_aZ_jOnOon 💏💍
#part355

باسنشو روی مردونگیم می مالیدو سعی داشت حسابی تحریکم کنه

نگاه سردی بهش انداختم ؛
حوصله ی این پیش مقدمه هارو ندارم
برو سر اصل مطلب

سوالی نگاهم کرد ؛ یعنی چی؟!

به شلوارم اشاره کردم ؛
درش بیار

مات نگاهم کرد که صدامو بالا بردم ؛
مگه کری؟!

بدون وقت تلف کردن از رو پام بلند شدو دکمه ی شلوارمو باز کرد

کمرمو بالا گرفتمو کمکش کردم که شلوارمو در بیاره

با لمس آلتم سرمو روی مبل گذاشتمو چشمامو بستم که خیسیه زبونشو حس کردم

با مهارت دستشو بالا پایین میکردو می لیسد

خیلی وقت بود کمرمو خالی نکرده بودم

آه بلندی کشیدمو که تا ته توی حلقش فرو برد

با حس گرمای شدید دستمو پشت سرش گذاشتمو به خودم فشردم

زیرکانه تف مینداختو می مالید

با به اوج رسیدنم از جام بلند شدمو با دست سرشو گرفتم آلتمو با ضربات محکم و پی در پی داخل دهنش فرو میبردمو بیرون میکشیدم

با یادآوریه مسیجی که به گوشیش اومده بود ضربه هامو محکمتر میکوبیدم
کاش میشد گلوشو پاره کنم

با احساس خروج آبم بیرون کشیدمو محتویاتشو روی دهن و صورتش خالی کردم

با آه بلندی که سر دادم بی جون روی مبل افتادم
چشمم که بهش خورد سینه هاشو بیرون داده بودو آبی که روی سرو صورتش بود روی پستونش می مالید

تو دلم جنده ای نثارش کردمو از به سختی از جام بلند شدم

سمت اتاق نلی رفتمو نگاهمو بهش دوختم

یعنی این کوچولو دختر من نبود؟!

اگه بچه ی کسه دیگه ایه چرا پس رویا داره تو این شرایط با من زندگی میکنه؟!

پلاستیک توی جیبمو بیرون کشیدمو چنتا تار مو از موهاشو داخلش انداختم

باید اول از همه نلی رو به خودم ثابت میکردم

صبح زود با همراه داشتن تار موهای نلی وارد آزمایشگاه شدم

بعد از انجام آزمایش و برداشتن کمی از مخاط دهنم سمت پذیرش رفتم

_ خانوم چقدر طول میکشه تا جواب آزمایشم مشخص شه

سرشو بالا آوردو نگاهی بهم انداخت ؛
یک هفته

تو چشماش زل زدم ؛
خواهش میکنم ازتون خانوم
من زندگیم رو هواست
دارم داغون میشم
به خدا اگه یک هفته تو این بلاتکلیفی باشم زنده نمی مونم...
لطفا خانوم...

نگاه دلسوزانه ای بهم انداخت ؛
اسمتونو واسم بنویسید
۴۸ساعته دیگه جواب آزمایشتونو حاضر میکنم...

با زبون بی زبونی ازش تشکر کردمو بیرون زدم

الان دیگه فقط باید دو روز صبر کنم...

ادامه ی داستان در چنل 👈
@Faratar_aZ_jOnOon 💏💍
فــــراتــر از جــــــنون
رمـان جــــدیـد #فــــراتـر_از_جــــنـون👇
پی دی اف رمان #فراتر_از_جنون
پارت های #یک_تا_دویستونودوشش

داستان هنوز ادامه داره طبق معمول هرشب بقیه ی پارت ها گذاشته میشه
#part356

برگه ی آزمایشو گرفتمو توی ماشین نشستم

استرس تمام وجودمو فرا گرفته بود
دستام می لرزیدو قادر نبود پاکت آزمایش رو باز کنه

نفس عمیقی کشیدمو با دلهره برگه ی آزمایشو بیرون آوردم
چشمم به اخرین خط صفحه افتاد

"تطابق با رهام زند 0%"

ماتو مبهوت به رو به رو خیره شدم
چطور ممکنه؟
یعنی نلی دختر من نیست؟
یعنی رویا از من باردار نبوده؟!
یعنی تموم این دوسال بازی خوردم؟!
یعنی رویا منو خر فرض کردو نداشتن بکارتشو گردن من انداخت؟!

اشکای چشمام بدجور هوس سرسره بازی کرده بودن
یکی پس از دیگری از گونه م سرازیر میشدنو روی لباسم می ریختن

چیکار کردی رهام
خودتو قاطیه چه جریانی کردی
اصلا رویا کیه
دو ساله داری با چه جور آدمی زندگی می کنی؟!

برگه ی تو دستمو مچاله کردم

می کشمت رویا
به قرآن که می کشمت
قسم می خورم هر لحظه آرزوی مرگ کنی...

با پشت دست صورتمو پاک کردمو از اولین دور برگردون سمت خونه دور زدم

درو خونه رو که باز کردم رویا مشغول جمعو جور کردن خونه بود

سلام سردی دادمو مستقیم سمت اتاق خواب رفتم

چمدونمو از زیر تخت بیرون کشیدم
در حالی که چند دست لباس داخلش می انداختم با صدای بلندی گفتم ؛
رویا
من دارم میرم اصفهان
واسه خرید سنگ
نیستم چند روزی
مراقب خودتو نلی باش

تو چارچوب در ظاهر شد ؛
حالا کی بر می گردی رهام؟!

شونه ای بالا انداختمو بوسه ای به پیشونیه نلی زدم ؛
حداقل سه چهار روزی طول می کشه

تو چشماش زل زدم ؛
وقتی برگردم یه سوپریز خفن دارم واست خانومی
مطمئنم غافلگیر میشی جوجو

دستاشو رو سینه م گذاشتو سرشو جلو آورد ؛
دلم واست تنگ میشه رهام

تو دلم لعنتی به دروغگو فرستادم

ولی در ظاهر تو چشمام خیره شدمو آروم زمزمه کردم ؛
تو این دوسال خیلی ازت غافل بودم رویا
برگشتم جوری جبران می کنم که همه انگشت به دهن بمونن...

چمدونو از زمین بلند کردمو زدم بیرون

زنگی به مازیار زدمو بهش گفتم میرم خونه ش...

ادامه ی داستان در چنل 👈
@Faratar_aZ_jOnOon 💏💍
#part357

با فشردن زنگ خونه ش و باز شدن در منو تو آغوشش کشید ؛
به به داش رهام
چه عجب راه گم کردی پسر؟!

چمدونم رو روی زمین رها کردمو بی حال گفتم ؛
خیلی مفصله مازی
جوری بازی خوردم که خودمم باورش ندارم

دستشو رو شونه م گذاشت ؛
این چمدون چیه رهام؟!
چی شده خیر باشه؟
با رویا حرفت شده؟
نلی کوچولو چطوره؟!

روی زمین افتادمو زانو هامو بغل گرفتم ؛
نلی دختر من نیست مازیار
اون از من نیست...

دستشو سمت چونه ش برد ؛
چی داری میگی رهام؟!
چطور امکان داره؟!

سرمو پایین انداختم ؛
وارد بازیه خطرناکی شدم رفیق
نمی دونم دارم چکار میکنم

کنار نشستو دستامو گرفت ؛
میشه بگی چه اتفاقی افتاده رهام؟!

با عصبانیت دستمو لای موهام کشیدم ؛
بهش شک کردم مازی
به رویا شک کردم
تار موی نلی رو واسه آزمایش دی ان ای بردم
تطابقش با من صفر درصد بود
می فهمی...
دوساله بازیچه ی دست اون دختره ی هرزه شدم

کل داستانو واسش تعریف کردم

با دقت به حرفام گوش میکرد
چشاش از تعجب شیش تا شده بود
نفسشو بیرون دادو با بهت گفت ؛
عجب مارمولکی بوده این رویا
یعنی قبل از اینکه تو باهاش رابطه داشته باشی حامله بوده؟!

سرمو به نشونه ی آره تکون دادم ؛
آره مازیار
آره وقتی دقیق می شمارم از روزی که با من بوده تا به دنیا اومدن نلی فقط هشت ماه طول کشید
چقدر ابله بودم که متوجه نشدم
یک درصد هم به معصومیت رویا شک نداشتم
اصلا عقلم به این جاها نرسید

لیوان آبی سمتم گرفت ؛
غصه نخور
اتفاقیه که افتاده
کاریش نمیشه کرد
الان می خوای چیکار کنی؟!

جرعه ای از آب بالا کشیدم ؛
بهش گفتم دارم میرم ماموریت که احساس راحتی کنه
باید جلو در خونه کشیک بدم
باید تعقیبش کنم ببینم کجا میره کجا میاد با کی میره با کی میاد...

لبخندی تحویلم داد ؛
میفهممت الان چه حالی داری!!
نگران نباش رهام
کنارتم تا بفهمی ماجرا چی بوده
اصلا نترس
پشتتم تا انتقامتو از کسایی که وارد بازیت کردن بگیری...

ادامه ی داستان در چنل 👈
@Faratar_aZ_jOnOon 💏💍