#پارت30
به جای آنکه به دنبال راه چاره درآید، به فکر فرار افتاد. آری، نمیتواست تحمل کند. احساس میکرد که اگر کمی دیگر بماند، منفجر خواهد شد. تصمیم گرفت بکند و برود و همهچیز را رها کند؛ و کرد! رها کرد. به دروغ، به باران گفته بود که معطل مقدار ناچیزی پول است تا بتواند سرمایهی هنگفتی را برگرداند و تمام پساندازهای دختر وسطیاش را گرفت. جیران را که میدانست چیزی ندارد؛ و نازان! با تدبیر و نقشه خود را به او نزدیک کرد و برایش دستهچک گرفت و از او خواست پای چکها را امضا کند تا به طلبکارها بدهد. خواسته بود به کسی چیزی نگوید. نازان، سادهلوحانه تمام برگهچکها را امضا کرده بود. هیچگاه فکر نمیکرد پدرش اینگونه سرش کلاه بگذارد.
* پس هركس به اندازۀ ذره اى كار نيك كرده باشد، آن را مى بيند و و هركس به اندازۀ ذره اى كار بد كرده باشد، آن را مى بيند
25
***
عرفان زیر لب طوری که فقط خودش بشنود، گفت:
ـ هرچند کام من یکی هرگز شیرین نمیشه.
مادر درحالیکه حوله روی سرش میچرخاند تا موهای کوتاهش خشک شود، از داخل خانه صدایش زد:
ـ عرفان برو حموم، تا بیایی سفره رو انداختیم.
عرفان که از خدا میخواست به خلوتی پناه ببرد، از داخل اتاقش، حولهای برداشت و به حمام رفت. تن خستهاش را به نوازشهای آب گرم ریز دوش سپرد و بعد از شستوشویی سریع، بیرون آمد و خسته روی تخت افتاد.
دخترها حیاط را شسته بودند و مرغهای پاکشده را در یخچالی که در زیرزمین مخصوص برای چیزهای اضافه بود، گذاشتند.
نگاه عرفان به پوستر مقابلش افتاد؛ کار جیران بود! عکسی که هنگام ورود به دانشگاه، انداخته بود و جیران بعد از کلی قربانصدقه، آن را داده و پوستر کرده بود و حال عرفان به روبهروی تختش زده بود.
آهی کشید، نگاه از عکس خود گرفت و کلافه مشت بر پیشانیاش کوبید. عکس، او را به روزهای خوش دانشگاه برد. آن روزهایی که نمیدانست غم چیست، استیصال چیست و درماندگی یعنی چه. غصه، واژهی بیگانهای بود. عرفان میان سه خواهر، تکپسر بود و همگی ناز او را میکشیدند؛ هرچند نازان به حکم تهتغاریبودن، جایگاه ویژهی خود را داشت، اما در میان سه خواهر، بودن یک پسر یعنی تکیه بر اریکهی سلطنت! مادر را که نگو! مادر جدی و خشکش به او که میرسید، تا حدی نرمش نشان میداد. چه روزهایی بود!
پدر، مادر و بقیه، آن موقعها همه مهربان بودند. دلسیری، موفقیت، داشتن خانوادهای نجیب و بامحبت، اعتمادبهنفس او را بهشدت بالا برده بود؛ به علاوهی تیپ و قیافه و هیکلش که آن هم عامل مهمی در جذابیتش بود.
به جای آنکه به دنبال راه چاره درآید، به فکر فرار افتاد. آری، نمیتواست تحمل کند. احساس میکرد که اگر کمی دیگر بماند، منفجر خواهد شد. تصمیم گرفت بکند و برود و همهچیز را رها کند؛ و کرد! رها کرد. به دروغ، به باران گفته بود که معطل مقدار ناچیزی پول است تا بتواند سرمایهی هنگفتی را برگرداند و تمام پساندازهای دختر وسطیاش را گرفت. جیران را که میدانست چیزی ندارد؛ و نازان! با تدبیر و نقشه خود را به او نزدیک کرد و برایش دستهچک گرفت و از او خواست پای چکها را امضا کند تا به طلبکارها بدهد. خواسته بود به کسی چیزی نگوید. نازان، سادهلوحانه تمام برگهچکها را امضا کرده بود. هیچگاه فکر نمیکرد پدرش اینگونه سرش کلاه بگذارد.
* پس هركس به اندازۀ ذره اى كار نيك كرده باشد، آن را مى بيند و و هركس به اندازۀ ذره اى كار بد كرده باشد، آن را مى بيند
25
***
عرفان زیر لب طوری که فقط خودش بشنود، گفت:
ـ هرچند کام من یکی هرگز شیرین نمیشه.
مادر درحالیکه حوله روی سرش میچرخاند تا موهای کوتاهش خشک شود، از داخل خانه صدایش زد:
ـ عرفان برو حموم، تا بیایی سفره رو انداختیم.
عرفان که از خدا میخواست به خلوتی پناه ببرد، از داخل اتاقش، حولهای برداشت و به حمام رفت. تن خستهاش را به نوازشهای آب گرم ریز دوش سپرد و بعد از شستوشویی سریع، بیرون آمد و خسته روی تخت افتاد.
دخترها حیاط را شسته بودند و مرغهای پاکشده را در یخچالی که در زیرزمین مخصوص برای چیزهای اضافه بود، گذاشتند.
نگاه عرفان به پوستر مقابلش افتاد؛ کار جیران بود! عکسی که هنگام ورود به دانشگاه، انداخته بود و جیران بعد از کلی قربانصدقه، آن را داده و پوستر کرده بود و حال عرفان به روبهروی تختش زده بود.
آهی کشید، نگاه از عکس خود گرفت و کلافه مشت بر پیشانیاش کوبید. عکس، او را به روزهای خوش دانشگاه برد. آن روزهایی که نمیدانست غم چیست، استیصال چیست و درماندگی یعنی چه. غصه، واژهی بیگانهای بود. عرفان میان سه خواهر، تکپسر بود و همگی ناز او را میکشیدند؛ هرچند نازان به حکم تهتغاریبودن، جایگاه ویژهی خود را داشت، اما در میان سه خواهر، بودن یک پسر یعنی تکیه بر اریکهی سلطنت! مادر را که نگو! مادر جدی و خشکش به او که میرسید، تا حدی نرمش نشان میداد. چه روزهایی بود!
پدر، مادر و بقیه، آن موقعها همه مهربان بودند. دلسیری، موفقیت، داشتن خانوادهای نجیب و بامحبت، اعتمادبهنفس او را بهشدت بالا برده بود؛ به علاوهی تیپ و قیافه و هیکلش که آن هم عامل مهمی در جذابیتش بود.