(خیام نیشابوری)
@eslaminodoushan
میدانید که خیام عنصر خاصی است در ادبیات فارسی، خاصّ از این جهت که هم شاعر است. هم نیست. بیشتر عالم شناخته شده و در زمان خود و بعد از خود به این عنوان معروف بوده است. گذشته از آن درست روشن نیست که چه تعداد رباعی گفته و یا اصلاً این رباعیهای منسوب به او تا چه مقدار به او مربوطند. چنانکه میبینیم چند سوال و ابهام در برابر نامش هست.
نخست به عنوان عالم یعنی ریاضیدان، متفکر، فیلسوف و کسی که در ستاره شناسی کار میکرده معروف شده. ولی بعد موضوع شاعریش مطرح گردیده. میدانید که وی تا حدود صد سال پیش در ایران شاعر معروفی نبود. نام او به عنوان شاعر در میان بود، ولی کسی او را به عنوان یک گوینده صاحب دیوان به حساب نمیآورد. بیشتر شعر به سبک «خیامی» رواج داشت، که دیگران به تقلید او میسرودند. واقعیت آنست که شهرتش از زمانی بالا گرفت که فیتز جرالد انگلیسی تعدادی از رباعیها را به اسم او ترجمه کرد و انتشار داد و بعد از این، شهرت او از انگلستان شروع شد و به سراسر جهان سرایت کرد. از نظر خود ما هم، باید اعتراف کرد که فیتز جرالد ما را متوجه اهمیت شاعری خیام کرد. و این از عجایب است که کسی که از همه کمتر در زبان فارسی شعر گفته، در جهان معروفترین شاعر ایران شود. الآن تقریباً خیام به همه زبانهای مهم دنیا ترجمه شده، به بعضی از زبان ها چند بار ولی با این همه هنوز در مقابل این سوال قرار دارد که چگونه کسی است؟
(کتاب "آواها و ایماها" نوشته دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن صفحه 237)
@eslaminodoushan
@eslaminodoushan
میدانید که خیام عنصر خاصی است در ادبیات فارسی، خاصّ از این جهت که هم شاعر است. هم نیست. بیشتر عالم شناخته شده و در زمان خود و بعد از خود به این عنوان معروف بوده است. گذشته از آن درست روشن نیست که چه تعداد رباعی گفته و یا اصلاً این رباعیهای منسوب به او تا چه مقدار به او مربوطند. چنانکه میبینیم چند سوال و ابهام در برابر نامش هست.
نخست به عنوان عالم یعنی ریاضیدان، متفکر، فیلسوف و کسی که در ستاره شناسی کار میکرده معروف شده. ولی بعد موضوع شاعریش مطرح گردیده. میدانید که وی تا حدود صد سال پیش در ایران شاعر معروفی نبود. نام او به عنوان شاعر در میان بود، ولی کسی او را به عنوان یک گوینده صاحب دیوان به حساب نمیآورد. بیشتر شعر به سبک «خیامی» رواج داشت، که دیگران به تقلید او میسرودند. واقعیت آنست که شهرتش از زمانی بالا گرفت که فیتز جرالد انگلیسی تعدادی از رباعیها را به اسم او ترجمه کرد و انتشار داد و بعد از این، شهرت او از انگلستان شروع شد و به سراسر جهان سرایت کرد. از نظر خود ما هم، باید اعتراف کرد که فیتز جرالد ما را متوجه اهمیت شاعری خیام کرد. و این از عجایب است که کسی که از همه کمتر در زبان فارسی شعر گفته، در جهان معروفترین شاعر ایران شود. الآن تقریباً خیام به همه زبانهای مهم دنیا ترجمه شده، به بعضی از زبان ها چند بار ولی با این همه هنوز در مقابل این سوال قرار دارد که چگونه کسی است؟
(کتاب "آواها و ایماها" نوشته دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن صفحه 237)
@eslaminodoushan
(شب آخر)
شب آخر دوان دوان رفتم
تا ببینم به آخرین بارش
نرم نرمک زدم به در انگشت
کردم از خواب ژرف بیدارش
شب مهتابی غم انگیزی
ماه آهسته در چمیدن بود
اندکی سرد و اندکی دلکش
باد پاییز در وزیدن بود
آمد آسیمه سر برون ز اتاق
لرز لرزان و مست و برهنه پا
گفت با ناله وار آوایی
"راستی رای رفتن است تو را؟"
مانده عریان برون ز جامه ی خواب
آن بر و بازوان و دوش سپید
اندر آغوش ماهتاب خزان
از دم باد سرد می لرزید
اشک گردنده حلقه بسته به چشم
شرم بر گونه های سوزانش
تنگ در گردنم حمایل کرد
ناگهان بازوان عریانش
لحظه ای چند خیره ماند و خموش
نگه خویش بر نگاهم بست
آه دیدم که آن گه می گفت
رشته ی وصل ما گسست گسست
گفتمش نازنین خداحافظ
لیک او خیره ماند و هیچ نگفت
موجی از گیسوان خود بگشود
وندر آن مهر و درد را بنهفت
چهره ای روی چهره افتاد
تپش هر دو دل فزونتر شد
بازوانی فشرد و کرد رها
اشکی افتاد و گونه ای تر شد
(دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن)
@eslaminodoushan
شب آخر دوان دوان رفتم
تا ببینم به آخرین بارش
نرم نرمک زدم به در انگشت
کردم از خواب ژرف بیدارش
شب مهتابی غم انگیزی
ماه آهسته در چمیدن بود
اندکی سرد و اندکی دلکش
باد پاییز در وزیدن بود
آمد آسیمه سر برون ز اتاق
لرز لرزان و مست و برهنه پا
گفت با ناله وار آوایی
"راستی رای رفتن است تو را؟"
مانده عریان برون ز جامه ی خواب
آن بر و بازوان و دوش سپید
اندر آغوش ماهتاب خزان
از دم باد سرد می لرزید
اشک گردنده حلقه بسته به چشم
شرم بر گونه های سوزانش
تنگ در گردنم حمایل کرد
ناگهان بازوان عریانش
لحظه ای چند خیره ماند و خموش
نگه خویش بر نگاهم بست
آه دیدم که آن گه می گفت
رشته ی وصل ما گسست گسست
گفتمش نازنین خداحافظ
لیک او خیره ماند و هیچ نگفت
موجی از گیسوان خود بگشود
وندر آن مهر و درد را بنهفت
چهره ای روی چهره افتاد
تپش هر دو دل فزونتر شد
بازوانی فشرد و کرد رها
اشکی افتاد و گونه ای تر شد
(دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن)
@eslaminodoushan
(جنگ و صلح)
@eslaminodoushan
از اینکه سراسر تاریخ بشریّت را جنگ پوشانده است، جای تعجب نیست. تعجب در آن است، که او تا امروز توانسته است زندگی خود را ادامه پذیر سازد و هنوز گروهی از مردم در مسالمت نسبی با هم زندگی می کنند. این، برای آن است که بشر مصلحت بین است و هرجا زور نتواند به کار افتد، مسالمت را به کار می آورد. هوش بشر که راهنمای حبّ ذات او بوده، اقتضایش این بوده که آدمیزاد به هر قیمت که شده، خواست خود را بر کرسی بنشاند، و کوتاه ترین راه را اِعمال زور دانسته. منتها در زمانی از آن دست کشیده که به مانع برخورده. زیرا هدف اصلی او آن بوده که کار خود را از پیش ببرد.
اینگونه است که به مرور زمان و برحسب تجربه، هوش به خرد تبدیل شده، خرد، یعنی هوش متراکم و مصلحت بین.
بشر برحسب سرشت خود، ته دل، هرگز با خرد میانه ی خوشی نداشته، زیرا به او مهار می زده و از سرکشی های او که -خواست طبیعی اوست- جلو می گرفته. بنابراین، از روی ناچاری به آن رضا داده. او در ذات خود طالب آزادی بی قید و شرط است، و قیود اجتماعی او را بمنزله ی (مرغ در قفس) کرده. به این علت حسابگر و نقشه کش از آب در آمده. نقشه کشی، به کار انداختن هوش از راه خودخواهانه است.
عقل که در زبان عربی به معنای جلو گیرنده است، برای آن بوده است که جلو سرکشی های بشر را بگیرد. بشر عاقل، یعنی بشر محدود، بشر پای بند به ملاحظات مصلحتی. این، برای آن است که بتواند در اجتماع زندگی کند. نوعی معامله است. چیزی از خود می دهد، و در مقابل چیزی می گیرد. آن چه می دهد آزادی بی حدّ و مرز خود است، آن چه می گیرد امکان زندگی در اجتماع و امنیت است.
موضوع باز می گردد به خودبینی بشر، که می خواهد به هر قیمت که هست، زندگی کند، ولو به بهای نیمه آزاد زندگی کردن.
این کشاکش میان طبیعت و اجتماع همیشه هست، و به این علت است که باید گفت: "بشر متمدّن" ناکام می میرد.
تمدن، در حدّ نهایی و مطلوب خود کارش این است که حق اجتماع را ادا کند، در عین آنکه کمترین لطمه به آزادی فرد وارد آید. کار بسیار باریکی است و تاکنون تحقق پیدا نکرده، پس باید به نسبت قانع شد. زندگی برای انسان یک نوع (بند بازی) است، نوسان میان (خواست) و (مصلحت)؛ اینکه زندگی بی دردسر بگذرد، و در عین حال شکوفایی وجود متوقف نماند. ما پیوسته در حال گشایش هستیم. یعنی موانعی را که پنهانی ما را در بند کشیده اند، بگسلیم.
عارفان ما که آن قدر از سرکوبی "نفس" دم می زنند، می خواهند به تمامیّت زندگی دست یابند. چون دوست دارند که آن را بشکفانند، و بر سر راه خود مانع می بینند، به جهت عکس حرکت می کنند، و از سرکوبی خواست ها حرف می زنند. این، نشانه عجز است. از فرط علاقه به خواهش نفس -که منشأ آزادی است- آن را قربانی می کنند. اتللو وقتی "دزدمونا" را کشت، گفت (تو را کشتم تا سپس دوستت بدارم)<<تراژدی شکسپیر>>
عشق، نفس تصعید شده و تلطیف شده است. عاشق خود را در آن محو می کند، تا از نو خود را بزایاند. کوششی است برای رهایی از نفس، از طریق افتادن در کام نفس. مانند کسی که از آب می ترسد و خود را به دریا می زند. مولوی می گوید:
گفت من مستقیم آبم کَشد
گرچه می دانم که هم آبم کُشد
(کتاب "شهرزاد قصه گو" نوشته دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن صفحه 132)
@eslaminodoushan
@eslaminodoushan
از اینکه سراسر تاریخ بشریّت را جنگ پوشانده است، جای تعجب نیست. تعجب در آن است، که او تا امروز توانسته است زندگی خود را ادامه پذیر سازد و هنوز گروهی از مردم در مسالمت نسبی با هم زندگی می کنند. این، برای آن است که بشر مصلحت بین است و هرجا زور نتواند به کار افتد، مسالمت را به کار می آورد. هوش بشر که راهنمای حبّ ذات او بوده، اقتضایش این بوده که آدمیزاد به هر قیمت که شده، خواست خود را بر کرسی بنشاند، و کوتاه ترین راه را اِعمال زور دانسته. منتها در زمانی از آن دست کشیده که به مانع برخورده. زیرا هدف اصلی او آن بوده که کار خود را از پیش ببرد.
اینگونه است که به مرور زمان و برحسب تجربه، هوش به خرد تبدیل شده، خرد، یعنی هوش متراکم و مصلحت بین.
بشر برحسب سرشت خود، ته دل، هرگز با خرد میانه ی خوشی نداشته، زیرا به او مهار می زده و از سرکشی های او که -خواست طبیعی اوست- جلو می گرفته. بنابراین، از روی ناچاری به آن رضا داده. او در ذات خود طالب آزادی بی قید و شرط است، و قیود اجتماعی او را بمنزله ی (مرغ در قفس) کرده. به این علت حسابگر و نقشه کش از آب در آمده. نقشه کشی، به کار انداختن هوش از راه خودخواهانه است.
عقل که در زبان عربی به معنای جلو گیرنده است، برای آن بوده است که جلو سرکشی های بشر را بگیرد. بشر عاقل، یعنی بشر محدود، بشر پای بند به ملاحظات مصلحتی. این، برای آن است که بتواند در اجتماع زندگی کند. نوعی معامله است. چیزی از خود می دهد، و در مقابل چیزی می گیرد. آن چه می دهد آزادی بی حدّ و مرز خود است، آن چه می گیرد امکان زندگی در اجتماع و امنیت است.
موضوع باز می گردد به خودبینی بشر، که می خواهد به هر قیمت که هست، زندگی کند، ولو به بهای نیمه آزاد زندگی کردن.
این کشاکش میان طبیعت و اجتماع همیشه هست، و به این علت است که باید گفت: "بشر متمدّن" ناکام می میرد.
تمدن، در حدّ نهایی و مطلوب خود کارش این است که حق اجتماع را ادا کند، در عین آنکه کمترین لطمه به آزادی فرد وارد آید. کار بسیار باریکی است و تاکنون تحقق پیدا نکرده، پس باید به نسبت قانع شد. زندگی برای انسان یک نوع (بند بازی) است، نوسان میان (خواست) و (مصلحت)؛ اینکه زندگی بی دردسر بگذرد، و در عین حال شکوفایی وجود متوقف نماند. ما پیوسته در حال گشایش هستیم. یعنی موانعی را که پنهانی ما را در بند کشیده اند، بگسلیم.
عارفان ما که آن قدر از سرکوبی "نفس" دم می زنند، می خواهند به تمامیّت زندگی دست یابند. چون دوست دارند که آن را بشکفانند، و بر سر راه خود مانع می بینند، به جهت عکس حرکت می کنند، و از سرکوبی خواست ها حرف می زنند. این، نشانه عجز است. از فرط علاقه به خواهش نفس -که منشأ آزادی است- آن را قربانی می کنند. اتللو وقتی "دزدمونا" را کشت، گفت (تو را کشتم تا سپس دوستت بدارم)<<تراژدی شکسپیر>>
عشق، نفس تصعید شده و تلطیف شده است. عاشق خود را در آن محو می کند، تا از نو خود را بزایاند. کوششی است برای رهایی از نفس، از طریق افتادن در کام نفس. مانند کسی که از آب می ترسد و خود را به دریا می زند. مولوی می گوید:
گفت من مستقیم آبم کَشد
گرچه می دانم که هم آبم کُشد
(کتاب "شهرزاد قصه گو" نوشته دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن صفحه 132)
@eslaminodoushan
(زن در شاهنامه)
@eslaminodoushan
شاهنامه کتابی است که زن در سراسر آن حضور دارد؛ برعکس ایلیاد همر که در آن سیمای زن پریده رنگ و کم اهمیت است. زن در ایلیاد، آتش فاجعه را برمی افروزد و خود کنار می نشیند. این گونه است هلن که زیبایی شوم و تباه کننده اش موجد جنگ است.
در دوران پهلوانی شاهنامه، حضور زن لطف و گرمی و نازکی و رنگارنگی به ماجراها می بخشد. این زن ها هستند که به داستان های شاهنامه آب و رنگ بخشیده اند. اگر تهمینه نبود مرگ سهراب آن قدر موثر و غم انگیز جلوه نمی کرد. همین گونه است مرگ فرود اگر جریره نبود، و مرگ سیاوش اگر فرنگیس نبود، و مرگ اسفندیار اگر کتایون نبود، و مرگ رستم و تراژدی زال، اگر رودابه نبود. سیمای تراژیک زن در شاهنامه به نجیب ترین و پاکیزه ترین نحو یعنی به عنوان مادر و همسر جلوه می کند، نه به عنوان معشوقه. در تمام داستانهای شاهنامه حضور زن را می بینیم. در تمام دوران پهلوانی، از سودابه که بگذریم، یک زن پتیاره دیده نمی شود. اکثر زنان شاهنامه نمونه ی بارز زنِ تمام عیار هستند که در عین برخورداری از فرزانگی و بزرگ منشی، از جوهر زنانگی و زیبایی نیز به نحو سرشار بهره مندند.
زن خوب در شاهنامه، زنی است که زیبایی و رعنایی را با آهستگی و فرزانگی، و شرم را با خواهش جمع داشته باشد. شرم، نخستین صفت زن است. آوای نرم نشانه ی ادب و آزرم است و آهستگی نشانه ی بزرگ منشی.
صفت دوم، خرد و فرزانگی است. از این لحاظ زن همپایه ی مرد است، زیرا برای مرد نیز خردمندی مهم ترین صفت شناخته شده است. در کنار آهستگی و خردمندی و شرم و شایستگی، چاره گری و زبان آوری نیز صفت مقبولی است. نمونه ی بارز زنان کدبانو و چاره گر و سخندان، سیندخت زن مهراب کابلی و مادر رودابه است. این زن در جریان عشقبازی دخترش با زال چنان پختگی و تدبیر به خرج می دهد و چنان ظرافت را با زیرکی می آمیزد، که امر مشکل ازدواج زال و رودابه به همت او آسان می شود و کشورش از بلایی بزرگ که تا آستانه اش آمده نجات می یابد.
عشق در شاهنامه در عین برهنگی، پاک و نجیبانه است. رابطه ی زن و مرد بی آنکه به تکلّف و تصّنع گراییده باشد از تمدن و فرهنگ آن قدر مایه دارد که بتواند با ظرافت و پاکیزگی همراه باشد. در دوران پهلوانی شاهنامه، تنها یک مورد می بینیم که عشق به کام نمی رسد و آن عشق ناگهانی و نافرجام سهراب به گردآفرید است. و تنها در یک مورد، عشق، ناپاک و نارواست و آن عشق سودابه به سیاوش است.
(کتاب "آواها و ایماها" نوشته دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن صفحه 13)
@eslaminodoushan
@eslaminodoushan
شاهنامه کتابی است که زن در سراسر آن حضور دارد؛ برعکس ایلیاد همر که در آن سیمای زن پریده رنگ و کم اهمیت است. زن در ایلیاد، آتش فاجعه را برمی افروزد و خود کنار می نشیند. این گونه است هلن که زیبایی شوم و تباه کننده اش موجد جنگ است.
در دوران پهلوانی شاهنامه، حضور زن لطف و گرمی و نازکی و رنگارنگی به ماجراها می بخشد. این زن ها هستند که به داستان های شاهنامه آب و رنگ بخشیده اند. اگر تهمینه نبود مرگ سهراب آن قدر موثر و غم انگیز جلوه نمی کرد. همین گونه است مرگ فرود اگر جریره نبود، و مرگ سیاوش اگر فرنگیس نبود، و مرگ اسفندیار اگر کتایون نبود، و مرگ رستم و تراژدی زال، اگر رودابه نبود. سیمای تراژیک زن در شاهنامه به نجیب ترین و پاکیزه ترین نحو یعنی به عنوان مادر و همسر جلوه می کند، نه به عنوان معشوقه. در تمام داستانهای شاهنامه حضور زن را می بینیم. در تمام دوران پهلوانی، از سودابه که بگذریم، یک زن پتیاره دیده نمی شود. اکثر زنان شاهنامه نمونه ی بارز زنِ تمام عیار هستند که در عین برخورداری از فرزانگی و بزرگ منشی، از جوهر زنانگی و زیبایی نیز به نحو سرشار بهره مندند.
زن خوب در شاهنامه، زنی است که زیبایی و رعنایی را با آهستگی و فرزانگی، و شرم را با خواهش جمع داشته باشد. شرم، نخستین صفت زن است. آوای نرم نشانه ی ادب و آزرم است و آهستگی نشانه ی بزرگ منشی.
صفت دوم، خرد و فرزانگی است. از این لحاظ زن همپایه ی مرد است، زیرا برای مرد نیز خردمندی مهم ترین صفت شناخته شده است. در کنار آهستگی و خردمندی و شرم و شایستگی، چاره گری و زبان آوری نیز صفت مقبولی است. نمونه ی بارز زنان کدبانو و چاره گر و سخندان، سیندخت زن مهراب کابلی و مادر رودابه است. این زن در جریان عشقبازی دخترش با زال چنان پختگی و تدبیر به خرج می دهد و چنان ظرافت را با زیرکی می آمیزد، که امر مشکل ازدواج زال و رودابه به همت او آسان می شود و کشورش از بلایی بزرگ که تا آستانه اش آمده نجات می یابد.
عشق در شاهنامه در عین برهنگی، پاک و نجیبانه است. رابطه ی زن و مرد بی آنکه به تکلّف و تصّنع گراییده باشد از تمدن و فرهنگ آن قدر مایه دارد که بتواند با ظرافت و پاکیزگی همراه باشد. در دوران پهلوانی شاهنامه، تنها یک مورد می بینیم که عشق به کام نمی رسد و آن عشق ناگهانی و نافرجام سهراب به گردآفرید است. و تنها در یک مورد، عشق، ناپاک و نارواست و آن عشق سودابه به سیاوش است.
(کتاب "آواها و ایماها" نوشته دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن صفحه 13)
@eslaminodoushan
Forwarded from محمدعلی اسلامی ندوشن
اگر کانالِ تلگرامیِ "دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن" مورد پسندتان است، لطفاً آن را به دوستان و همفکران خود پیشنهاد دهید.
https://t.me/joinchat/AAAAAEKsfjl-zAB12hUQ3g
https://t.me/joinchat/AAAAAEKsfjl-zAB12hUQ3g
(دیوان حافظ)
@eslaminodoushan
دیوان حافظ مانند روزنامه ی روزانه است. تمام وقایع روز را در خودش منعکس کرده، و تبدیل کرده به وقایع دیر پای جهانی، به سرنوشت پایدار بشریّت. اتفاق چنین پیش آمده که حافظ آخرین پیام گزار زبان فارسی باشد. قبل از او بزرگان دیگری آمده بودند و همه ی گفتنی ها را گفته بودند، بخصوص سه بزرگ دیگر: فردوسی، مولوی و سعدی. شخص دیگری هم که باید اضافه کنیم خیام است که خیلی تأثیر گذارده، همین مقدار کم رباعی های منسوب به ردّپای خود را در غزل های حافظ نهاده اند. بدینگونه می توان گفت که حافظ یک شاهنامه ی کوچک را دیوانش جای داده، یک مولوی خلاصه شده و فشرده شده؛ و سعدی بیشتر از همه، برای اینکه در بیان و کلام و سبک و روش او دنباله رو سعدی است. تفکر خیامی نیز بر آنها اضافه می شود. یعنی می توان گفت که او خلاصه ی این چهار تن است. البته از همه ی کتاب های ارزنده ی گذشته دیگر هم بهره گرفته. از تمام شاعران گذشته، از رودکی تا مسعود سعد، نظامی، خاقانی، و بیشتر از همه سنایی و عطار. از کتاب های نثر، غزالی، کشف الاسرار، تفسیرهای قرآنی... و البته سبک بیان قرآن خیلی در او تأثیر گذارده، چون خودش هم حافظ قرآن بوده و خیلی از زیبایی ها و ظرافت های هنری شعری خود را از قرآن گرفته. همه ی اینها وقتی در یک وجود جمع شد، در یک نفر که طیّ بیش از پنجاه سال این کارش بوده و ابداً وقت تلف نمی کرده و هرچه را می دیده فوری ضبط می کرده و تبدیل به احسن می کرده، یعنی واقعاً مثل مسی که اکسیر به آن بزنند و طلا شود، فوری وقایع جزئی و عادی را تبدیل می کرده به وقایع اصلی و عمده، خوب چنین کسی هنر خود را مفت به دست نیاورده. البته از همه ی اینها مهمتر آن استعداد خداداد و ذاتی عجیبی است که داشته و توانسته همه ی اینها را با هم تلفیق و جمع کند، وگرنه کسان دیگری هم بوده اند که از او معلومات بیشتر داشته باشند، کتاب بیشتر خوانده باشند، ولی آنطور نتوانسته اند بشوند. این یک استثناء نادر است که می تواند در تاریخ یک کشور پیش بیاید تا یکی را به این صورت عجیب بپروراند، و عرض کردم شاید تمام تاریخ بشری چند نفر آن طوری که فردوسی نسبت به ایران هست توانسته بپروراند، یا مغزی مثل مولوی، آن طور پهناور، یا مانند سعدی آنطور چالاک اندیش، البته در تمدّن های دیگر هم کسانی بوده اند اما به طور کاملاً استثنایی.
(کتاب "چهار سخنگوی وجدان ایران" نوشته دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن صفحه 194)
@eslaminodoushan
@eslaminodoushan
دیوان حافظ مانند روزنامه ی روزانه است. تمام وقایع روز را در خودش منعکس کرده، و تبدیل کرده به وقایع دیر پای جهانی، به سرنوشت پایدار بشریّت. اتفاق چنین پیش آمده که حافظ آخرین پیام گزار زبان فارسی باشد. قبل از او بزرگان دیگری آمده بودند و همه ی گفتنی ها را گفته بودند، بخصوص سه بزرگ دیگر: فردوسی، مولوی و سعدی. شخص دیگری هم که باید اضافه کنیم خیام است که خیلی تأثیر گذارده، همین مقدار کم رباعی های منسوب به ردّپای خود را در غزل های حافظ نهاده اند. بدینگونه می توان گفت که حافظ یک شاهنامه ی کوچک را دیوانش جای داده، یک مولوی خلاصه شده و فشرده شده؛ و سعدی بیشتر از همه، برای اینکه در بیان و کلام و سبک و روش او دنباله رو سعدی است. تفکر خیامی نیز بر آنها اضافه می شود. یعنی می توان گفت که او خلاصه ی این چهار تن است. البته از همه ی کتاب های ارزنده ی گذشته دیگر هم بهره گرفته. از تمام شاعران گذشته، از رودکی تا مسعود سعد، نظامی، خاقانی، و بیشتر از همه سنایی و عطار. از کتاب های نثر، غزالی، کشف الاسرار، تفسیرهای قرآنی... و البته سبک بیان قرآن خیلی در او تأثیر گذارده، چون خودش هم حافظ قرآن بوده و خیلی از زیبایی ها و ظرافت های هنری شعری خود را از قرآن گرفته. همه ی اینها وقتی در یک وجود جمع شد، در یک نفر که طیّ بیش از پنجاه سال این کارش بوده و ابداً وقت تلف نمی کرده و هرچه را می دیده فوری ضبط می کرده و تبدیل به احسن می کرده، یعنی واقعاً مثل مسی که اکسیر به آن بزنند و طلا شود، فوری وقایع جزئی و عادی را تبدیل می کرده به وقایع اصلی و عمده، خوب چنین کسی هنر خود را مفت به دست نیاورده. البته از همه ی اینها مهمتر آن استعداد خداداد و ذاتی عجیبی است که داشته و توانسته همه ی اینها را با هم تلفیق و جمع کند، وگرنه کسان دیگری هم بوده اند که از او معلومات بیشتر داشته باشند، کتاب بیشتر خوانده باشند، ولی آنطور نتوانسته اند بشوند. این یک استثناء نادر است که می تواند در تاریخ یک کشور پیش بیاید تا یکی را به این صورت عجیب بپروراند، و عرض کردم شاید تمام تاریخ بشری چند نفر آن طوری که فردوسی نسبت به ایران هست توانسته بپروراند، یا مغزی مثل مولوی، آن طور پهناور، یا مانند سعدی آنطور چالاک اندیش، البته در تمدّن های دیگر هم کسانی بوده اند اما به طور کاملاً استثنایی.
(کتاب "چهار سخنگوی وجدان ایران" نوشته دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن صفحه 194)
@eslaminodoushan
(موسیقی و نقش در شعر حافظ)
@eslaminodoushan
شعر در ایران می بایست بار هنرهای دیگر را نیز به دوش بکشد، یعنی بار موسیقی و نقش. این است که می بینیم که شعر حافظ که می توان گفت نوع کامل این معنا است، هم نقش در آن هست، هم موسیقی. همیشه در حالت تصویر است، با تصویر می خواهد خاطر نشان سازد، با سایه روشن، با ابهام هایی که دارد، با ابهام ها و کنایه هایی که دائماً بازی می کند، هم با گوش و هم با ذهن. می خواهد بگوید که جواب هنرهای دیگر را هم باید در اینجا از شعر گرفت، زیرا هنرهای دیگر به طور کلّی منع مذهبی داشته اند. همینطور پای رقص هم به میان می آید. تمام وجود در یک نوع حالت اهتراز می بایست از این شعر و آهنگ استفاده کند، و بی تردید شعرهای حافظ، هم با آهنگ خوانده می شده و هم با رقص همراه بوده، در مجالسی که در زمان خود او -در دوره هایی که گشایش بیشتر بوده- تشکیل می گردیده؛ یعنی با حرکات موزون بدن که عارفان به آن "سماع" می گفتند و همیشه با موسیقی همراه بوده. چون به احتمال خیلی زیاد صدای حافظ خوب بوده است غزل خود را در مجلس می خوانده و دیگران به همراه غزل می نواختند و چه بسا رقص هم می کردند. حالا من دو سه بیت را در اینجا به عنوان نمونه می آورم، تا ببینید که چه اندازه هماهنگی دارد با رقص:
سمن بویان غبار غم چو بنشینند، بنشانند
پری رویان قرار از دل چو بستیزند، بستانند
به فتراک جفا دل ها چو بربندند، بربندند
ز زلف عنبرین جان ها چو بگشایند، بفشانند
به عمری یک نَفَس با ما چو بنشینند، برخیزند
نهال عشق در خاطر چو برخیزند، بنشانند
تا به آخر...
ببینید چقدر بازی در کلمات هست. مثل موج می برد و می آورد و نهایتاً با آهنگ بدن و با آهنگ رقص، موضوع را همراهی می کند. بسیاری از غزل ها همین خاصیت را دارند و به همین دلیل است که در این ششصد سال تقریباً می توان گفت که غزل و موسیقی با هم همراه بوده اند، یعنی اگر در جایی بنوازند ولی شعر نباشد، احساس نقص و کمبود می شود، چون انتظار دارند که حتماً یک غزل باید با این نواختن همراه شود. از زمانی که حافظ و سعدی وارد زبان فارسی شده اند، دیگر موسیقی و هر نوع آهنگی را در ایران این دو اشغال کرده اند. به طور استثناء ممکن است غزلی از عطار یا از عراقی و حتی مولانا خوانده شود. با همه ی آهنگی که در اشعار مولانا هست، سعدی و حافظ بیشتر از او در صحنه اند، برای اینکه به تمام معنا اینها تطابق پیدا کرده اند با موسیقی، با آهنگ و با روح ایرانی. به هرحال این چیزی است که هست و همراه شده با تاریخ ایران. در عرض این ششصد-هفتصد سال حضور دارد و هنوز هم برجاست.
(کتاب "چهار سخنگوی وجدان ایران" نوشته دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن صفحه 188)
@eslaminodoushan
@eslaminodoushan
شعر در ایران می بایست بار هنرهای دیگر را نیز به دوش بکشد، یعنی بار موسیقی و نقش. این است که می بینیم که شعر حافظ که می توان گفت نوع کامل این معنا است، هم نقش در آن هست، هم موسیقی. همیشه در حالت تصویر است، با تصویر می خواهد خاطر نشان سازد، با سایه روشن، با ابهام هایی که دارد، با ابهام ها و کنایه هایی که دائماً بازی می کند، هم با گوش و هم با ذهن. می خواهد بگوید که جواب هنرهای دیگر را هم باید در اینجا از شعر گرفت، زیرا هنرهای دیگر به طور کلّی منع مذهبی داشته اند. همینطور پای رقص هم به میان می آید. تمام وجود در یک نوع حالت اهتراز می بایست از این شعر و آهنگ استفاده کند، و بی تردید شعرهای حافظ، هم با آهنگ خوانده می شده و هم با رقص همراه بوده، در مجالسی که در زمان خود او -در دوره هایی که گشایش بیشتر بوده- تشکیل می گردیده؛ یعنی با حرکات موزون بدن که عارفان به آن "سماع" می گفتند و همیشه با موسیقی همراه بوده. چون به احتمال خیلی زیاد صدای حافظ خوب بوده است غزل خود را در مجلس می خوانده و دیگران به همراه غزل می نواختند و چه بسا رقص هم می کردند. حالا من دو سه بیت را در اینجا به عنوان نمونه می آورم، تا ببینید که چه اندازه هماهنگی دارد با رقص:
سمن بویان غبار غم چو بنشینند، بنشانند
پری رویان قرار از دل چو بستیزند، بستانند
به فتراک جفا دل ها چو بربندند، بربندند
ز زلف عنبرین جان ها چو بگشایند، بفشانند
به عمری یک نَفَس با ما چو بنشینند، برخیزند
نهال عشق در خاطر چو برخیزند، بنشانند
تا به آخر...
ببینید چقدر بازی در کلمات هست. مثل موج می برد و می آورد و نهایتاً با آهنگ بدن و با آهنگ رقص، موضوع را همراهی می کند. بسیاری از غزل ها همین خاصیت را دارند و به همین دلیل است که در این ششصد سال تقریباً می توان گفت که غزل و موسیقی با هم همراه بوده اند، یعنی اگر در جایی بنوازند ولی شعر نباشد، احساس نقص و کمبود می شود، چون انتظار دارند که حتماً یک غزل باید با این نواختن همراه شود. از زمانی که حافظ و سعدی وارد زبان فارسی شده اند، دیگر موسیقی و هر نوع آهنگی را در ایران این دو اشغال کرده اند. به طور استثناء ممکن است غزلی از عطار یا از عراقی و حتی مولانا خوانده شود. با همه ی آهنگی که در اشعار مولانا هست، سعدی و حافظ بیشتر از او در صحنه اند، برای اینکه به تمام معنا اینها تطابق پیدا کرده اند با موسیقی، با آهنگ و با روح ایرانی. به هرحال این چیزی است که هست و همراه شده با تاریخ ایران. در عرض این ششصد-هفتصد سال حضور دارد و هنوز هم برجاست.
(کتاب "چهار سخنگوی وجدان ایران" نوشته دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن صفحه 188)
@eslaminodoushan
(اسطوره، تاریخ و آنچه امروز می گذرد)
@eslaminodoushan
چون تیغ به دست آری مردم نتوان کشت
نزدیک خداوند بدی نیست فرامشت
این تیغ نه از بهر ستمکاران کردند
انگور نه از بهر نبید است به چرخشت
عیسی به رهی دید یکی کشته فتاده
حیران شد و بگرفت به دندان سرانگشت
گفتا که کرا کشتی تا کشته شدی زار؟
تا باز که او را بکشد آنکه تو را کشت
انگشت مکن رنجه به در کوفتن کس
تا کس نکند رنجه به در کوفتنت مشت
(ناصر خسرو)*
همین چند بیت همه ی حکمت و عبرت تاریخ را در خود خلاصه کرده است. اگر هم همیشه به واقعیت نپیوسته، همین اندازه که باور عمومی بر آن بوده که هیچ بدی بی پاسخ نمی ماند، امید بشر را رنگ و آب داده است. گذشتگان ما آنقدر به کیفر اعتقاد داشتند که می گفتند حتی اگر نتیجه ی عمل شخص به خود او باز نگردد، به بازماندگانش باز خواهد گشت. به روایت شاهنامه، مصیبتی که بر سیاوش وارد آمد، نتیجه ی کردار بد پدرش کاووس بود. نظائر آن هم باز در اسطوره و تاریخ دیده شده است.
*این قطعه به رودکی نیز نسبت داده شده است.
(کتاب "هشدار روزگار" نوشته دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن صفحه 249)
@eslaminodoushan
@eslaminodoushan
چون تیغ به دست آری مردم نتوان کشت
نزدیک خداوند بدی نیست فرامشت
این تیغ نه از بهر ستمکاران کردند
انگور نه از بهر نبید است به چرخشت
عیسی به رهی دید یکی کشته فتاده
حیران شد و بگرفت به دندان سرانگشت
گفتا که کرا کشتی تا کشته شدی زار؟
تا باز که او را بکشد آنکه تو را کشت
انگشت مکن رنجه به در کوفتن کس
تا کس نکند رنجه به در کوفتنت مشت
(ناصر خسرو)*
همین چند بیت همه ی حکمت و عبرت تاریخ را در خود خلاصه کرده است. اگر هم همیشه به واقعیت نپیوسته، همین اندازه که باور عمومی بر آن بوده که هیچ بدی بی پاسخ نمی ماند، امید بشر را رنگ و آب داده است. گذشتگان ما آنقدر به کیفر اعتقاد داشتند که می گفتند حتی اگر نتیجه ی عمل شخص به خود او باز نگردد، به بازماندگانش باز خواهد گشت. به روایت شاهنامه، مصیبتی که بر سیاوش وارد آمد، نتیجه ی کردار بد پدرش کاووس بود. نظائر آن هم باز در اسطوره و تاریخ دیده شده است.
*این قطعه به رودکی نیز نسبت داده شده است.
(کتاب "هشدار روزگار" نوشته دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن صفحه 249)
@eslaminodoushan
@eslaminodoushan
از نوشتن بیش از یک هدف نداشتم، و آن این بود که حق انسانیت خود را ادا کنم. بگویم آنچه را که بنا به وظیفه انسانی و ایرانی باید گفت. کار دیگری از دستم بر نمی آمد. من در هیچ زمینه تخصص نداشته ام. عمر را کوتاه تر از آن می دانستم که خود را در دایره تنگ یک تخصص محدود سازم. از کشوری بودم که در تکاپو و انتظار به سر میبرد و می خواستم که ناظر و نگران او باشم. گرچه اتفاق آن شد که حقوق بخوانم، ولی به سوی ادبیات رانده شدم که بزرگترین سرمایه ی زبان فارسی است. به آن دل سپردم، بی آنکه آن را از دیدگاه حرفه ای بنگرم. با این حال، از حقوق پشیمان نیستم زیرا چشم مرا قدری به روی جهان باز کرد. این احساس خوشنودی را نمی توانم پنهان دارم که طی این نیم قرن کسی بوده ام که بیش از هر کس دیگر، دو کلمه ی ایران و فرهنگ بر قلمش رفته است. خشنودیم از آن جهت است که در سال های اخیر می بینم که این دو کلمه بیشتر از گذشته در مرکز توجه است، بخصوص نزد جوانان. جوانان و دانشجویان در مجامعی که تشکیل میدهند، خواستشان آن است که ببینند فرهنگ ایران چه راه حلی می تواند برای مسائل کشور ارائه کند، و ایران نیز نامی گرامی شده است. از رسانه های دور و نزدیک نیز آنچه می شنویم، این گرایش دیده می شود که ایران و فرهنگ را تکیه کلام و شفیع پیشبرد منویات خود قرار دهند. از این قرار، عمر خود را بر سر آنچه گفتم تباه شده نمی بینم.
(کتاب "هشدار روزگار" نوشته دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن صفحه 270)
@eslaminodoushan
از نوشتن بیش از یک هدف نداشتم، و آن این بود که حق انسانیت خود را ادا کنم. بگویم آنچه را که بنا به وظیفه انسانی و ایرانی باید گفت. کار دیگری از دستم بر نمی آمد. من در هیچ زمینه تخصص نداشته ام. عمر را کوتاه تر از آن می دانستم که خود را در دایره تنگ یک تخصص محدود سازم. از کشوری بودم که در تکاپو و انتظار به سر میبرد و می خواستم که ناظر و نگران او باشم. گرچه اتفاق آن شد که حقوق بخوانم، ولی به سوی ادبیات رانده شدم که بزرگترین سرمایه ی زبان فارسی است. به آن دل سپردم، بی آنکه آن را از دیدگاه حرفه ای بنگرم. با این حال، از حقوق پشیمان نیستم زیرا چشم مرا قدری به روی جهان باز کرد. این احساس خوشنودی را نمی توانم پنهان دارم که طی این نیم قرن کسی بوده ام که بیش از هر کس دیگر، دو کلمه ی ایران و فرهنگ بر قلمش رفته است. خشنودیم از آن جهت است که در سال های اخیر می بینم که این دو کلمه بیشتر از گذشته در مرکز توجه است، بخصوص نزد جوانان. جوانان و دانشجویان در مجامعی که تشکیل میدهند، خواستشان آن است که ببینند فرهنگ ایران چه راه حلی می تواند برای مسائل کشور ارائه کند، و ایران نیز نامی گرامی شده است. از رسانه های دور و نزدیک نیز آنچه می شنویم، این گرایش دیده می شود که ایران و فرهنگ را تکیه کلام و شفیع پیشبرد منویات خود قرار دهند. از این قرار، عمر خود را بر سر آنچه گفتم تباه شده نمی بینم.
(کتاب "هشدار روزگار" نوشته دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن صفحه 270)
@eslaminodoushan
(برتری کتاب بر تلویزیون)
@eslaminodoushan
از طریق کتاب با آرامش مطلب را جذب می کنیم و تصویر آن را در ذهنمان ایجاد می نماییم و این تصویر ها را با تداعی معانی ذهنی خویش می آمیزیم، یعنی با اطلاعات دیگری که خودمان داریم و آن را می شناسیم و در یاد و حافظه داریم مخلوط می کنیم. این فرآیند سبب می شود تا یک سلسله معلومات در ذهن ما به حرکت آیند و آنچه را که از کتاب گرفته ایم در کارگاه درونی خودمان مبادله کنیم و مجموعه ی آن را به سراچه ذهن سرازیر نماییم. بنابراین، معلومات ناشی از کتاب با تفکر و زایندگی فکر همراه می شود، یعنی دو مرحلهای است: در یک مرحله مطلب را از کتاب می گیریم و در مرحله بعد آن را به مفاهیم به یاد ماندنی تبدیل می کنیم تا در نهایت وارد ذهن شود و آن را جذب نماییم.
تلویزیون بیشتر برای سرگرم کردن است، برای اینکه معلومات بتواند با نوعی سهولت جریان یابد. اما کتاب برای آن است که بتواند فکر را به حرکت درآورد و در واقع معلومات را به صورت عمیق وارد ذهن سازد.
یکی دیگر از مشکلات تلویزیون نوعی به اصطلاح همخوانی فکری در مردم ایجاد می کند، یعنی همه را به طور یکسان به یک نوع فکر وا می دارد و همین مشکل هم لطمه بزرگی را به استقلال فکر وارد می آورد که آثار آن برای یک کشور زیان آور است، چرا که تمدن یک کشور به فکر مردمش وابسته است و اگر قرار باشد دیگران برای او فکر کنند، فرستنده ها خط بدهند، مجالی برای اندیشیدن نباشد، تمدن کشور در واقع لاغر و تهی می شود و چنین سرزمینی مجبور می گردد نگاهش را به دیگران بدوزد و از علم و فکر به تعبیر دیگران برداشت نماید و اصلا به خودش زحمت تفکر مستقل را ندهد که می دانید چقدر خسارت بار است.
(کتاب "دیروز امروز فردا" نوشته دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن صفحه 61-62)
@eslaminodoushan
@eslaminodoushan
از طریق کتاب با آرامش مطلب را جذب می کنیم و تصویر آن را در ذهنمان ایجاد می نماییم و این تصویر ها را با تداعی معانی ذهنی خویش می آمیزیم، یعنی با اطلاعات دیگری که خودمان داریم و آن را می شناسیم و در یاد و حافظه داریم مخلوط می کنیم. این فرآیند سبب می شود تا یک سلسله معلومات در ذهن ما به حرکت آیند و آنچه را که از کتاب گرفته ایم در کارگاه درونی خودمان مبادله کنیم و مجموعه ی آن را به سراچه ذهن سرازیر نماییم. بنابراین، معلومات ناشی از کتاب با تفکر و زایندگی فکر همراه می شود، یعنی دو مرحلهای است: در یک مرحله مطلب را از کتاب می گیریم و در مرحله بعد آن را به مفاهیم به یاد ماندنی تبدیل می کنیم تا در نهایت وارد ذهن شود و آن را جذب نماییم.
تلویزیون بیشتر برای سرگرم کردن است، برای اینکه معلومات بتواند با نوعی سهولت جریان یابد. اما کتاب برای آن است که بتواند فکر را به حرکت درآورد و در واقع معلومات را به صورت عمیق وارد ذهن سازد.
یکی دیگر از مشکلات تلویزیون نوعی به اصطلاح همخوانی فکری در مردم ایجاد می کند، یعنی همه را به طور یکسان به یک نوع فکر وا می دارد و همین مشکل هم لطمه بزرگی را به استقلال فکر وارد می آورد که آثار آن برای یک کشور زیان آور است، چرا که تمدن یک کشور به فکر مردمش وابسته است و اگر قرار باشد دیگران برای او فکر کنند، فرستنده ها خط بدهند، مجالی برای اندیشیدن نباشد، تمدن کشور در واقع لاغر و تهی می شود و چنین سرزمینی مجبور می گردد نگاهش را به دیگران بدوزد و از علم و فکر به تعبیر دیگران برداشت نماید و اصلا به خودش زحمت تفکر مستقل را ندهد که می دانید چقدر خسارت بار است.
(کتاب "دیروز امروز فردا" نوشته دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن صفحه 61-62)
@eslaminodoushan
Forwarded from نور سیاه
باران، نه رگبار
(درگذشت محمدعلی اسلامی ندوشن)
باران، نه رگبار! این نامی است که محمدعلی اسلامی ندوشن برای کتابی که فهرست توصیفی مجموعه آثارش بود، برگزیده است. اسمی که جهانبینی و منش و روش او را بازتاب میدهد. ایران با درگذشت محمدعلی اسلامی ندوشن، روشنفکری روشنبین را از دست داد. مردی خردمند، معتدل، دنیادیده، کتابخوانده. مسئولیتشناس. فارغ از وسوسۀ آوازهگری و خودنمایی. سازنده. نه تخریبگر. مصلح. نه انقلابی. باران،نه رگبار! باران، نه تگرگ! باران، نه سیل!
آمیزهای از فرهنگ ایران و غرب. با ریشههایی در اعماق و شاخههایی در آسمانهای نو. حساس به آنچه در جامعه میگذرد و برکنار از سیاستبازی و سبکسری. هوشمند. اصیل. بااصول.ای دریغ.
اسلامی ندوشن عمری دراز و با برکت یافت. زندگینامه و سفرنامه و نثر ادبی و نمایشنامه و ترجمه و جستار و مقاله و کتاب نوشت. آثارش رنگارنگ است. در تمام آثارش بر مدار ایران و فرهنگ و خرد و اعتدال بوده است. هر چه نوشته معلمی است برای نوشتن نثر درست و فصیح و بلیغ و زنده و زاینده و زیبا. نثر او فصلی روشن از کتاب نثر فارسی در تاریخ درازدامن آن است.
با شاعری شروع کرد. دفتر شعر هم چاپ کرد. مورد توجه منتقدان هم بود. اما طبع کمالجو و عقلش مانع شد که به قول خودش شاعری متوسط بماند. شاعری را رها کرد و به نثر پرداخت. ذوق شاعرانه و طبع زیباییشناس و زیبایییاب با او ماند و به نوشتههایش گرمی و نمک داد. گیرم که میکوشید نقابی از وقار و خودداری بر آن بیفکند.
اسلامی ندوشن مردی ایراندوست بود بی آنکه دشمن اسلام و شوونیست باشد. بر خرد تاکید داشت بی آنکه جانب عشق را فرو بگذارد. نقاد بود بی آنکه هوچی و نفرتپراکن باشد. دردمند بود بی آنکه ادا دربیاورد. گفت: گفتن نتوانیم نگفتن نتوانیم. سخنها را میگفت ولو شنیده نشود. بسیار سخنهای مهم گفت که شنیده نشد. آوای نجیب او در میان هیاهوها گم شد. اما او نومید و تلخ نشد. تا وقتی که توان نوشتن داشت، نوشت و گفت. بر مدار ایران و عقل و اعتدال و فرهنگ ماند و نوشت.
اسلامی ندوشن انسان را مبنا و محور توسعه میدانست. فرهنگ در نگاهش مهمترین بود. ادبیات را جان فرهنگ میدانست. با فرهنگ غرب آشنا بود و از ادب جهان ترجمهها کرده بود. سخت دلبسته به ادبیات فارسی بود. آثار فردوسی و سعدی و مولانا و حافظ و خیام را سخنگوی وجدان ایران و ملت ایران میدانست. چون اهل پرداختن به اصول و دریافتن لب لباب بود، بیشتر به آثار این بزرگان پرداخت. نوعی برخورد آزادوار با آثار بزرگ زبان فارسی داشت. تأویلی روزآمد. ناظر به پاسخ گفتن به پرسشهای انسان ایرانی معاصر. اسلامی ندوشن پلی بود برای آشنایی عمومیتر با ادبیات فارسی. بخصوص با شاهنامه و حافظ. در این زمینه اهل تاویل بود نه شرح و تفسیر. من شک ندارم که نیاز امروز فرهنگ ایران به امثال اسلامی ندوشن، کمتر از احتیاج به فیالمثل علامه قزوینی نیست. اگر آبراههها نباشد آب از سدها به دشتها و باغها نخواهد رسید.
آثار اسلامی ندوشن بسیار خوانده شده و به گمانم بیشتر هم خوانده خواهد شد. چون برای سرگشتگی ایران در آثارش پاسخها هست. هر جا که به خاک سپرده شود، خاک آن بقعۀ مبارک بوی عشق به ایران خواهد داد. اما... مردم دیدۀ صاحبنظران جای تو بود و مردم دیدۀ صاحبنظران جای تو باد!
https://t.me/n00re30yah
(درگذشت محمدعلی اسلامی ندوشن)
باران، نه رگبار! این نامی است که محمدعلی اسلامی ندوشن برای کتابی که فهرست توصیفی مجموعه آثارش بود، برگزیده است. اسمی که جهانبینی و منش و روش او را بازتاب میدهد. ایران با درگذشت محمدعلی اسلامی ندوشن، روشنفکری روشنبین را از دست داد. مردی خردمند، معتدل، دنیادیده، کتابخوانده. مسئولیتشناس. فارغ از وسوسۀ آوازهگری و خودنمایی. سازنده. نه تخریبگر. مصلح. نه انقلابی. باران،نه رگبار! باران، نه تگرگ! باران، نه سیل!
آمیزهای از فرهنگ ایران و غرب. با ریشههایی در اعماق و شاخههایی در آسمانهای نو. حساس به آنچه در جامعه میگذرد و برکنار از سیاستبازی و سبکسری. هوشمند. اصیل. بااصول.ای دریغ.
اسلامی ندوشن عمری دراز و با برکت یافت. زندگینامه و سفرنامه و نثر ادبی و نمایشنامه و ترجمه و جستار و مقاله و کتاب نوشت. آثارش رنگارنگ است. در تمام آثارش بر مدار ایران و فرهنگ و خرد و اعتدال بوده است. هر چه نوشته معلمی است برای نوشتن نثر درست و فصیح و بلیغ و زنده و زاینده و زیبا. نثر او فصلی روشن از کتاب نثر فارسی در تاریخ درازدامن آن است.
با شاعری شروع کرد. دفتر شعر هم چاپ کرد. مورد توجه منتقدان هم بود. اما طبع کمالجو و عقلش مانع شد که به قول خودش شاعری متوسط بماند. شاعری را رها کرد و به نثر پرداخت. ذوق شاعرانه و طبع زیباییشناس و زیبایییاب با او ماند و به نوشتههایش گرمی و نمک داد. گیرم که میکوشید نقابی از وقار و خودداری بر آن بیفکند.
اسلامی ندوشن مردی ایراندوست بود بی آنکه دشمن اسلام و شوونیست باشد. بر خرد تاکید داشت بی آنکه جانب عشق را فرو بگذارد. نقاد بود بی آنکه هوچی و نفرتپراکن باشد. دردمند بود بی آنکه ادا دربیاورد. گفت: گفتن نتوانیم نگفتن نتوانیم. سخنها را میگفت ولو شنیده نشود. بسیار سخنهای مهم گفت که شنیده نشد. آوای نجیب او در میان هیاهوها گم شد. اما او نومید و تلخ نشد. تا وقتی که توان نوشتن داشت، نوشت و گفت. بر مدار ایران و عقل و اعتدال و فرهنگ ماند و نوشت.
اسلامی ندوشن انسان را مبنا و محور توسعه میدانست. فرهنگ در نگاهش مهمترین بود. ادبیات را جان فرهنگ میدانست. با فرهنگ غرب آشنا بود و از ادب جهان ترجمهها کرده بود. سخت دلبسته به ادبیات فارسی بود. آثار فردوسی و سعدی و مولانا و حافظ و خیام را سخنگوی وجدان ایران و ملت ایران میدانست. چون اهل پرداختن به اصول و دریافتن لب لباب بود، بیشتر به آثار این بزرگان پرداخت. نوعی برخورد آزادوار با آثار بزرگ زبان فارسی داشت. تأویلی روزآمد. ناظر به پاسخ گفتن به پرسشهای انسان ایرانی معاصر. اسلامی ندوشن پلی بود برای آشنایی عمومیتر با ادبیات فارسی. بخصوص با شاهنامه و حافظ. در این زمینه اهل تاویل بود نه شرح و تفسیر. من شک ندارم که نیاز امروز فرهنگ ایران به امثال اسلامی ندوشن، کمتر از احتیاج به فیالمثل علامه قزوینی نیست. اگر آبراههها نباشد آب از سدها به دشتها و باغها نخواهد رسید.
آثار اسلامی ندوشن بسیار خوانده شده و به گمانم بیشتر هم خوانده خواهد شد. چون برای سرگشتگی ایران در آثارش پاسخها هست. هر جا که به خاک سپرده شود، خاک آن بقعۀ مبارک بوی عشق به ایران خواهد داد. اما... مردم دیدۀ صاحبنظران جای تو بود و مردم دیدۀ صاحبنظران جای تو باد!
https://t.me/n00re30yah
Telegram
نور سیاه
یادداشتهای ایرانشناسی میلاد عظیمی
@MilaadAzimi
@MilaadAzimi
Forwarded from از گذشته و اکنون (احمدرضا بهرامپور عمران)
«پیمانهای که پُر شد»(درگذشت استاد اسلامی ندوشن)
حقوق خواندهبود اما ذهن و زبانش با ادبیات سرشته شدهبود و سرشار از مطالعاتِ فرهنگی بود. همچون چخوف که تناقضِ میانِ شغلِ پزشکی و هنرِ داستاننویسیاش را در عبارتی جاودانهکردهبود، او نیز میگفت حقوق عیال و ادبیات محبوب من است! و ادبدوستیاش را بیشاز هرکسی مرهونِ خالهٔ شویناکردهٔ خویش میدانست؛ خالهای که در خردسالی او را بهویژه با آثارِ سعدی، این «شیخِ همیشهشاب»، آشناکردهبود. جیمز جویس نیز میلِ بیمارگونهٔ خویش به داستان و هنر را وامدارِ عمهٔ قدّیسهمانند خود میدانست؛ عمهای که جویس را در خردسالی به تماشای تابلوی «روزِ قیامت» میبُرد.
استاد اسلامی مردی اروپارفته و پاریسدیده و شرقوغربگردیده بود، اما دلی داشت که همواره برای ایران میتپید. درک و دریافتم از مطالعهٔ مستمرِ آثار استاد را اگر بخواهم در چند واژه خلاصهکنم، این کلیدواژهها است: خردگرایی، مداراگری، فرهنگمداری و اندیشیدن به سرنوشتِ ایران و ایرانی.
استاد اسلامی مردِ «دیدهور»ی بود و هرگز فریبِ «افسانه و افسونِ» زمانه را نخورد. سالها شعر سرود و داستان و نمایشنامه نوشت. یک عمر ادبیات ایران را البته بیشتر ازمنظر و زوایای انسانی و اخلاقی پژوهید و تحلیلکرد. بیگمان نقدِ ادبیِ ما بسیار وامدارِ ایشان است و تاریخِ شاهنامهپژوهی و حافظشناسی آراء ایشان را ازیادنخواهدبرد. سهمِ استاد در شکلگیری ادبیاتِ تطبیقی ایران نیز شایانِ توجهاست. استاد اسلامی آثارِ رنگارنگی (شعر و زندگینامه و ...) را به فارسی نیز برگرداند؛ چندین سفرنامه خواندنی و ماندنی از خود یادگارنهاد. و بسیار اند کسانی که از دریچهٔ دلانگیزی که او بهرویشان گشود، با کشورِ شوراها و شهرهای افغانستان و سرزمین چین آشنا شدند. استاد ندوشن جستارنویسِ پرکاری نیز بودند و مقالات گوناگونشان در برترین مجلات هر دوره («پیامِ نوین»، «یغما»، «هستی» و ...) منتشرمیشد. اما همهٔ این آثارِ گوناگون، معطوف بود به دغدغههای ایراندوستانهٔ استادی که همیشه و همهجا چشمی به تاریخ و فرهنگ سرزمینِ مادریاش داشت و به ما نیز یادآورمیشد «ایران را ازیادنبریم».
استاد اسلامی بهخلافِ اغلبِ ادیبان، جانمایه و جوهرهٔ آثارِ ادبی را با زبان و بیانی روشن و رسا به مخاطب میشناساند. شاهنامه و شعرِ حافظ را با دید و دریافتی روزآمد مینگریست. اغلب درپیِ پیامِ انسانی و اخلاقیِ آثار بود. هرگز به جانبِ جدالهای قلمیِ فرصتسوزانه و فرهنگستیزانه میلنکرد.
بهگمانِ من در طولِ هزارسالی که از سرودهشدنِ شاهنامه میگذرد، هیچکسی درستتر و خوشخوانتر از آثارِ استاد اسلامی و زندهیاد شاهرخِ مسکوب «داستانِ داستانها»ی شاهنامه را تحلیلنکردهاست. گرچه ایشان ادعایی در حافظپژوهی نداشتند اما چند اثر در این زمینه نیز منتشرکردند و «ماجرای پایانناپذیرِ حافظِ»، ایشان از درخشانترین آثار در حیطهٔ حافظپژوهی است.
نکتهٔ آخر:
ایشان بارها در نوشتههایشان کسانی را کامیاب خواندهاند که پیمانهٔ زندگیشان را پُرکردهاند و «ذخائر و استعدادِ وجودیشان را بهحدّاعلا شکوفاندهاند»؛ یا بهقولِ بیهقی «جهانخوردند»! ازجمله دربارهٔ بهار نوشتهاند: «من بهار را مردی کامروا میدانم، زیرا از زندگی نترسید و خود را دلیرانه در دهانِ آن انداخت». دربارهٔ اخوان نوشتهاند: «کوتاه یا بلند، مهم آن است که پیمانه پُر شود؛ و پیمانهٔ اخوان پر بود و پیمان را به آخر رساند». نیز دربارهٔ استاد غلامحسین یوسفی نوشتهاند: «برسرِهم [...] سعادتمند زندگی کرد [...]. زندگی پاکیزه و باحاصلی را گذراند».*
بیگمان استاد ندوشن خود از نامورانِ کامروایی است که پیمانهٔ زندگیاش پُر بودهاست!
*عبارات نقلشده برگرفته از کتابِ «نوشتههای بیسرنوشت»، اثرِ استاد اسلامی ندوشن است.
@azgozashtevaaknoon
حقوق خواندهبود اما ذهن و زبانش با ادبیات سرشته شدهبود و سرشار از مطالعاتِ فرهنگی بود. همچون چخوف که تناقضِ میانِ شغلِ پزشکی و هنرِ داستاننویسیاش را در عبارتی جاودانهکردهبود، او نیز میگفت حقوق عیال و ادبیات محبوب من است! و ادبدوستیاش را بیشاز هرکسی مرهونِ خالهٔ شویناکردهٔ خویش میدانست؛ خالهای که در خردسالی او را بهویژه با آثارِ سعدی، این «شیخِ همیشهشاب»، آشناکردهبود. جیمز جویس نیز میلِ بیمارگونهٔ خویش به داستان و هنر را وامدارِ عمهٔ قدّیسهمانند خود میدانست؛ عمهای که جویس را در خردسالی به تماشای تابلوی «روزِ قیامت» میبُرد.
استاد اسلامی مردی اروپارفته و پاریسدیده و شرقوغربگردیده بود، اما دلی داشت که همواره برای ایران میتپید. درک و دریافتم از مطالعهٔ مستمرِ آثار استاد را اگر بخواهم در چند واژه خلاصهکنم، این کلیدواژهها است: خردگرایی، مداراگری، فرهنگمداری و اندیشیدن به سرنوشتِ ایران و ایرانی.
استاد اسلامی مردِ «دیدهور»ی بود و هرگز فریبِ «افسانه و افسونِ» زمانه را نخورد. سالها شعر سرود و داستان و نمایشنامه نوشت. یک عمر ادبیات ایران را البته بیشتر ازمنظر و زوایای انسانی و اخلاقی پژوهید و تحلیلکرد. بیگمان نقدِ ادبیِ ما بسیار وامدارِ ایشان است و تاریخِ شاهنامهپژوهی و حافظشناسی آراء ایشان را ازیادنخواهدبرد. سهمِ استاد در شکلگیری ادبیاتِ تطبیقی ایران نیز شایانِ توجهاست. استاد اسلامی آثارِ رنگارنگی (شعر و زندگینامه و ...) را به فارسی نیز برگرداند؛ چندین سفرنامه خواندنی و ماندنی از خود یادگارنهاد. و بسیار اند کسانی که از دریچهٔ دلانگیزی که او بهرویشان گشود، با کشورِ شوراها و شهرهای افغانستان و سرزمین چین آشنا شدند. استاد ندوشن جستارنویسِ پرکاری نیز بودند و مقالات گوناگونشان در برترین مجلات هر دوره («پیامِ نوین»، «یغما»، «هستی» و ...) منتشرمیشد. اما همهٔ این آثارِ گوناگون، معطوف بود به دغدغههای ایراندوستانهٔ استادی که همیشه و همهجا چشمی به تاریخ و فرهنگ سرزمینِ مادریاش داشت و به ما نیز یادآورمیشد «ایران را ازیادنبریم».
استاد اسلامی بهخلافِ اغلبِ ادیبان، جانمایه و جوهرهٔ آثارِ ادبی را با زبان و بیانی روشن و رسا به مخاطب میشناساند. شاهنامه و شعرِ حافظ را با دید و دریافتی روزآمد مینگریست. اغلب درپیِ پیامِ انسانی و اخلاقیِ آثار بود. هرگز به جانبِ جدالهای قلمیِ فرصتسوزانه و فرهنگستیزانه میلنکرد.
بهگمانِ من در طولِ هزارسالی که از سرودهشدنِ شاهنامه میگذرد، هیچکسی درستتر و خوشخوانتر از آثارِ استاد اسلامی و زندهیاد شاهرخِ مسکوب «داستانِ داستانها»ی شاهنامه را تحلیلنکردهاست. گرچه ایشان ادعایی در حافظپژوهی نداشتند اما چند اثر در این زمینه نیز منتشرکردند و «ماجرای پایانناپذیرِ حافظِ»، ایشان از درخشانترین آثار در حیطهٔ حافظپژوهی است.
نکتهٔ آخر:
ایشان بارها در نوشتههایشان کسانی را کامیاب خواندهاند که پیمانهٔ زندگیشان را پُرکردهاند و «ذخائر و استعدادِ وجودیشان را بهحدّاعلا شکوفاندهاند»؛ یا بهقولِ بیهقی «جهانخوردند»! ازجمله دربارهٔ بهار نوشتهاند: «من بهار را مردی کامروا میدانم، زیرا از زندگی نترسید و خود را دلیرانه در دهانِ آن انداخت». دربارهٔ اخوان نوشتهاند: «کوتاه یا بلند، مهم آن است که پیمانه پُر شود؛ و پیمانهٔ اخوان پر بود و پیمان را به آخر رساند». نیز دربارهٔ استاد غلامحسین یوسفی نوشتهاند: «برسرِهم [...] سعادتمند زندگی کرد [...]. زندگی پاکیزه و باحاصلی را گذراند».*
بیگمان استاد ندوشن خود از نامورانِ کامروایی است که پیمانهٔ زندگیاش پُر بودهاست!
*عبارات نقلشده برگرفته از کتابِ «نوشتههای بیسرنوشت»، اثرِ استاد اسلامی ندوشن است.
@azgozashtevaaknoon
Forwarded from نقش بر آب (Hamed Khatamipour)
در سوک استادم دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن!
- در دورهٔ دکتری درس مکتبهای ادبی را استاد اسلامی ندوشن برای ما تدریس میکرد .
پیشتر و در روزگار دانشجویی، کتابها و مقالات او را خواندهبودم. روشنای نثرش مخاطب را شیفتهٔ سخنش میکرد. مکتوباتش حاصل همآغوشی اندیشهای عمیق و احساسی زلال بود. لغات و عبارات در آثارش آگاهانه و به قاعده به کار میرفت. زنگ صدای بیهقی و ناصرخسرو از کلماتش به گوش می رسید.
- جلسهٔ اول در کلاس نشستهبودیم که از در درآمد. ساعت ۳ بعد از ظهر بود. کت و شلوار سورمهای و یک بلوز شیری رنگ یقه اسکی به تن داشت. حلقهٔ ازدواجش در دست چپش میدرخشید؛ نشان پیمان عشقی عتیق!
صورت لطیفش اگرچه یک سیمای سالخورده را قاب گرفتهبود اما نگاهش گرم و گیرا و شاداب و زنده بود. صدای مخملی و ملایمش تو را محو افکار بلندش میکرد.
- استاد اسلامی ندوشن بدون مبالغه و به گواه آثار ماندگارش، فرزند ایران بود. تا زیست و تا نوشت، ایران در مرکز نگاهش نشستهبود. قلمش خونچکانِ هر زخمی بود که بر تن ایران است.
جان رنگینش، جام جهاننمای ایران و مصائبش بود. حکیمانه و به صواب بر ناراستیها و نادرستیها انگشت مینهاد.
کتابخانهٔ فضیلت و فرهنگ ایران را داروخانهٔ دردهای مرموز و مزمن وطن میدانست.
جهان را گشته بود و جهاندیده بود. جان شیفتهاش خانهٔ فرهنگهای جهان بود، شاخسار ذهن و ضمیرش به آنسوی دیوارهای مشرق و مغرب، رفته و راه کشیدهبود اما اصالتی استوار و ستودنی داشت. اسلامیندوشن چه پیش از سقوط سلطنت و چه پس از آن، دست از هشدار و انذار برنداشت. کتاب” هشدار روزگار”ش ازین چشمانداز حائز اهمیت و اعتبار است.
اسلامیندوشن، آزاده بود و بیپروا مینوشت. ملاک و معیارش در قضاوت، احوالات ایران و اخلاقیات ایرانیان بود. سرمقالات مجلّهٔ هستی از این منظر خواندنی و قابل تأمّل و همچنان راهگشاست.
دکتر اسلامی، سخنگوی وجدان ایران بود؛ ترجمان فراز و فرود جغرافیایی نجیب.
فردوسی و سعدی و مولانا و حافظ به روایت او جلوه و جمال دیگری داشتند. آنچه دربارهٔ و بر اساس آثار بزرگان ادب ایران نوشتهاست یک دوره حکمت عملی است. خواندنش جانپرور و خردبخش است.
تحقیقات او از جنس تحقیقات و تالیفات آکادمیک زریاب و زرینکوب و صفا و خانلری نبود. به دنبال نکات نویافته و ارائهٔ مقالات پر استناد هم نبود. مسألهاش روشن بود؛ ایران.
چشمی به اوضاع ایران و چشمی به میراثفکری و فرهنگی پیشینیان داشت.
او دردمندانه و با دریغ قلم میزد. عقلش املا میکرد و دلش مینوشت. آثارش اگر در مجامع دانشگاهی خارج از ایران، مرجعیت ندارد چه باک؟ این قدر هست که برای ایران و دردهای جانکاهش همواره حکم نوشدار را دارد.
دریغا که ارباب قدرت در این مُلک، ازچشم کور و از گوش کر بودهاند تا بودهاند. تملّقهای مُشتی کاسهلیس و کُرنشهای جماعتی فرومایه، جای را بر حقبینی و حقشنوی تنگ کردهاست، وگرنه هر سطر از کتابها و مقالات این نادرهمرد، دستگیر اولیای امور میتوانست باشد.
اسلامیندوشن در جرگهٔ روشنفکران درنیامد و شعارهای عوامانه و عوامفریبانهٔ ایشان را هم سرنداد، امّا قبل از همهٔ این به اصطلاح روشنفکران(چه وطنی و چه وارداتی)، از افول اخلاق و از غیاب عقل و اندیشه در تمشیت امور ایران، انذار و بیم داد. انذار و بیم داد و کسی به گوش نگرفت!
عصارهٔ اندیشه و آثار اسلامیندوشن یک جمله بیش نبود: “ ایران را از یاد نبریم”
ایران در سوک این فرزند روشنضمیر خردمندش جان و جامه، نیلی کردهاست.
تا جهان باقی است باقی باد ایران بزرگ
دوستانش کامیاب و دشمنانش نامراد
https://t.me/naghshbarab
- در دورهٔ دکتری درس مکتبهای ادبی را استاد اسلامی ندوشن برای ما تدریس میکرد .
پیشتر و در روزگار دانشجویی، کتابها و مقالات او را خواندهبودم. روشنای نثرش مخاطب را شیفتهٔ سخنش میکرد. مکتوباتش حاصل همآغوشی اندیشهای عمیق و احساسی زلال بود. لغات و عبارات در آثارش آگاهانه و به قاعده به کار میرفت. زنگ صدای بیهقی و ناصرخسرو از کلماتش به گوش می رسید.
- جلسهٔ اول در کلاس نشستهبودیم که از در درآمد. ساعت ۳ بعد از ظهر بود. کت و شلوار سورمهای و یک بلوز شیری رنگ یقه اسکی به تن داشت. حلقهٔ ازدواجش در دست چپش میدرخشید؛ نشان پیمان عشقی عتیق!
صورت لطیفش اگرچه یک سیمای سالخورده را قاب گرفتهبود اما نگاهش گرم و گیرا و شاداب و زنده بود. صدای مخملی و ملایمش تو را محو افکار بلندش میکرد.
- استاد اسلامی ندوشن بدون مبالغه و به گواه آثار ماندگارش، فرزند ایران بود. تا زیست و تا نوشت، ایران در مرکز نگاهش نشستهبود. قلمش خونچکانِ هر زخمی بود که بر تن ایران است.
جان رنگینش، جام جهاننمای ایران و مصائبش بود. حکیمانه و به صواب بر ناراستیها و نادرستیها انگشت مینهاد.
کتابخانهٔ فضیلت و فرهنگ ایران را داروخانهٔ دردهای مرموز و مزمن وطن میدانست.
جهان را گشته بود و جهاندیده بود. جان شیفتهاش خانهٔ فرهنگهای جهان بود، شاخسار ذهن و ضمیرش به آنسوی دیوارهای مشرق و مغرب، رفته و راه کشیدهبود اما اصالتی استوار و ستودنی داشت. اسلامیندوشن چه پیش از سقوط سلطنت و چه پس از آن، دست از هشدار و انذار برنداشت. کتاب” هشدار روزگار”ش ازین چشمانداز حائز اهمیت و اعتبار است.
اسلامیندوشن، آزاده بود و بیپروا مینوشت. ملاک و معیارش در قضاوت، احوالات ایران و اخلاقیات ایرانیان بود. سرمقالات مجلّهٔ هستی از این منظر خواندنی و قابل تأمّل و همچنان راهگشاست.
دکتر اسلامی، سخنگوی وجدان ایران بود؛ ترجمان فراز و فرود جغرافیایی نجیب.
فردوسی و سعدی و مولانا و حافظ به روایت او جلوه و جمال دیگری داشتند. آنچه دربارهٔ و بر اساس آثار بزرگان ادب ایران نوشتهاست یک دوره حکمت عملی است. خواندنش جانپرور و خردبخش است.
تحقیقات او از جنس تحقیقات و تالیفات آکادمیک زریاب و زرینکوب و صفا و خانلری نبود. به دنبال نکات نویافته و ارائهٔ مقالات پر استناد هم نبود. مسألهاش روشن بود؛ ایران.
چشمی به اوضاع ایران و چشمی به میراثفکری و فرهنگی پیشینیان داشت.
او دردمندانه و با دریغ قلم میزد. عقلش املا میکرد و دلش مینوشت. آثارش اگر در مجامع دانشگاهی خارج از ایران، مرجعیت ندارد چه باک؟ این قدر هست که برای ایران و دردهای جانکاهش همواره حکم نوشدار را دارد.
دریغا که ارباب قدرت در این مُلک، ازچشم کور و از گوش کر بودهاند تا بودهاند. تملّقهای مُشتی کاسهلیس و کُرنشهای جماعتی فرومایه، جای را بر حقبینی و حقشنوی تنگ کردهاست، وگرنه هر سطر از کتابها و مقالات این نادرهمرد، دستگیر اولیای امور میتوانست باشد.
اسلامیندوشن در جرگهٔ روشنفکران درنیامد و شعارهای عوامانه و عوامفریبانهٔ ایشان را هم سرنداد، امّا قبل از همهٔ این به اصطلاح روشنفکران(چه وطنی و چه وارداتی)، از افول اخلاق و از غیاب عقل و اندیشه در تمشیت امور ایران، انذار و بیم داد. انذار و بیم داد و کسی به گوش نگرفت!
عصارهٔ اندیشه و آثار اسلامیندوشن یک جمله بیش نبود: “ ایران را از یاد نبریم”
ایران در سوک این فرزند روشنضمیر خردمندش جان و جامه، نیلی کردهاست.
تا جهان باقی است باقی باد ایران بزرگ
دوستانش کامیاب و دشمنانش نامراد
https://t.me/naghshbarab
Telegram
نقش بر آب
موجِ دریاست این جهانِ خراب
بیثبات است همچو نقش بر آب
یادداشتهایی دربارهٔ تاریخ، فرهنگ و ادب ایران
حامد خاتمی پور
ارتباط با ادمین:
@HamedKhatamipour55
بیثبات است همچو نقش بر آب
یادداشتهایی دربارهٔ تاریخ، فرهنگ و ادب ایران
حامد خاتمی پور
ارتباط با ادمین:
@HamedKhatamipour55
Forwarded from کاروند پارسی || محمودفتوحیرودمعجنی (Mahmood Fotoohi)
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
زندهیاد استاد محمد علی اسلامی ندوشن، تا پایان زندگی و تا آخرین نفسها دلواپس ایران بود.
#محمودفتوحی
#کاروندپارسی
@karvandparsi
.
#محمودفتوحی
#کاروندپارسی
@karvandparsi
.
Forwarded from نگاه متفاوت (احمد زیدآبادی)
به یاد استاد اسلامی ندوشن
استاد محمدعلی اسلامی ندوشن چهره در نقاب خاک فروکشید.
زندهیاد ندوشن در شمارِ بلندپایهترینِ رجالِ بسیار فرهیخته اما انگشتشمارِ معاصری بود که از ادبیات و تاریخ و فرهنگ و حقوق و دیگر میراثهای ایرانزمین، کولهباری گرانبها و بینهایت سنگین در ذهن و ضمیر خود حمل میکردند.
استاد اسلامی ندوشن با قلم روان و شیرین و جذاب و فاخر خویش بخشی از این میراث را در قالب دهها کتاب و صدها مقاله برای فرزندان میهنش به یادگار گذاشت، اما دریغ که توسن چموش سیاست و فرهنگ کشورمان به بیراههای سرازیر شده است که حتی ارباب بسیاری از رسانههای تصویری، گویی نامی هم از او نشنیدهاند که در حد زیرنویسی خبر فقدانش را اطلاعرسانی کنند! علامتی واضحتر از این برای اثبات انحطاط سیاسی و فرهنگی؟
خداوند روح نستوه و پرتلاش و خلاق استاد ندوشن و یار و همراه همیشگی او زندهیاد دکتر محمد ابراهیم باستانی پاریزی را شادی ابدی بخشد و روزگارِ منزلتِ فراگیرِ چنین چهرههای درخشانی را فرا رساند.
@ahmadzeidabad
استاد محمدعلی اسلامی ندوشن چهره در نقاب خاک فروکشید.
زندهیاد ندوشن در شمارِ بلندپایهترینِ رجالِ بسیار فرهیخته اما انگشتشمارِ معاصری بود که از ادبیات و تاریخ و فرهنگ و حقوق و دیگر میراثهای ایرانزمین، کولهباری گرانبها و بینهایت سنگین در ذهن و ضمیر خود حمل میکردند.
استاد اسلامی ندوشن با قلم روان و شیرین و جذاب و فاخر خویش بخشی از این میراث را در قالب دهها کتاب و صدها مقاله برای فرزندان میهنش به یادگار گذاشت، اما دریغ که توسن چموش سیاست و فرهنگ کشورمان به بیراههای سرازیر شده است که حتی ارباب بسیاری از رسانههای تصویری، گویی نامی هم از او نشنیدهاند که در حد زیرنویسی خبر فقدانش را اطلاعرسانی کنند! علامتی واضحتر از این برای اثبات انحطاط سیاسی و فرهنگی؟
خداوند روح نستوه و پرتلاش و خلاق استاد ندوشن و یار و همراه همیشگی او زندهیاد دکتر محمد ابراهیم باستانی پاریزی را شادی ابدی بخشد و روزگارِ منزلتِ فراگیرِ چنین چهرههای درخشانی را فرا رساند.
@ahmadzeidabad
Forwarded from نور سیاه
به خاک رفتن اسلامی ندوشن در نیشابور
به رومی تو اکنون و ایران تهیست
همه مرز بیارز و بی فرّهیست
مراسم تدفین و پرسهٔ دکتر اسلامی ندوشن را از اینستاگرام دیدم. پیکر استاد فقید را در خاک غربت به امانت گذاشتند تا در وقتی مناسب به ایران برگردد.
خانم دکتر شیرین بیانی گفتند که دکتر اسلامی ندوشن دوست داشت در نیشابور و در جوار خیام به خاک برود. به یاد نوشتههای گرم و گیرای اسلامی دربارهٔ خیام افتادم. جوان بودم و آنها را خواندم. خیام همواره برای من تهمزهای از نوشتههای اسلامی ندوشن داشت و دارد.
خانم دکتر بیانی خبر دادند که مسئولان نیشابور از به خاک سپردهشدن دکتر اسلامی ندوشن در شهر فیروزه و صبح و خیام و عطار استقبال کردهاند. نامهٔ دلگرمکنندهٔ شورای شهر نیشابور هم خوانده شد. امید دارم که این اتفاق نیکو بیفتد.
آقای دکتر محمود فتوحی در سخنان سنجیدهای که در مراسم پرسه بیان کردند، بهدرستی دکتر اسلامی را تجلی یک ایرانی نجیب و نژاده در عصر ما نامیدند؛ آنچه در متون قدیم از آن به بنیالاحرار و آزادگان تعبیر شده است؛ کسانی که «ایران» را دریافتند و عصارهٔ هویت ملی را به نسلهای بعد از خود انتقال دادند.
جای غبن و دریغ است که خاک ایران تهی از جسم پاک این آزادمرد باشد. آزادمردی که در روزگار «تنهایی ایران»، در عصر عسرت ملیت و فردوسی، «ایرانسرای فردوسی» پی افکند و مدام در گوش سنگین زمانه خواند: ایران را از یاد نبریم.
استاد فروزانفر در مقدمهٔ ترجمهٔ رسالهٔ قشیریه نوشته بود که نیشابور را «ابرشهر» و «ایرانشهر» مینامیدند. اسلامی ندوشن نیشابور را بالقوه کانون مقاومت فرهنگی ایران در برابر هجوم تمدن صنعتی میدانست؛ دژ دفاع از اصالت و دیرینگی ایران. شهر ایران. فشردهٔ ایران.
خاک تن اسلامی ندوشن، این فرزند ایران، این دلباختهٔ ایران، این افتخار ایران، این نگهبان ایران، این نگران ایران، باید با خاک نیشابور، خاک ایرانشهر، بیامیزد. که از آن خاک گل بدمد. نه! از آن خاک گندم بروید. که از آن گندم نان بپزند. نانش جان بشود به تن فرزندان ایران تا ایران را از یاد نبرند.
گمان مبر که به پایان رسید کار مغان
هزار بادهٔ ناخورده در رگ تاک است
.
https://t.me/n00re30yah
به رومی تو اکنون و ایران تهیست
همه مرز بیارز و بی فرّهیست
مراسم تدفین و پرسهٔ دکتر اسلامی ندوشن را از اینستاگرام دیدم. پیکر استاد فقید را در خاک غربت به امانت گذاشتند تا در وقتی مناسب به ایران برگردد.
خانم دکتر شیرین بیانی گفتند که دکتر اسلامی ندوشن دوست داشت در نیشابور و در جوار خیام به خاک برود. به یاد نوشتههای گرم و گیرای اسلامی دربارهٔ خیام افتادم. جوان بودم و آنها را خواندم. خیام همواره برای من تهمزهای از نوشتههای اسلامی ندوشن داشت و دارد.
خانم دکتر بیانی خبر دادند که مسئولان نیشابور از به خاک سپردهشدن دکتر اسلامی ندوشن در شهر فیروزه و صبح و خیام و عطار استقبال کردهاند. نامهٔ دلگرمکنندهٔ شورای شهر نیشابور هم خوانده شد. امید دارم که این اتفاق نیکو بیفتد.
آقای دکتر محمود فتوحی در سخنان سنجیدهای که در مراسم پرسه بیان کردند، بهدرستی دکتر اسلامی را تجلی یک ایرانی نجیب و نژاده در عصر ما نامیدند؛ آنچه در متون قدیم از آن به بنیالاحرار و آزادگان تعبیر شده است؛ کسانی که «ایران» را دریافتند و عصارهٔ هویت ملی را به نسلهای بعد از خود انتقال دادند.
جای غبن و دریغ است که خاک ایران تهی از جسم پاک این آزادمرد باشد. آزادمردی که در روزگار «تنهایی ایران»، در عصر عسرت ملیت و فردوسی، «ایرانسرای فردوسی» پی افکند و مدام در گوش سنگین زمانه خواند: ایران را از یاد نبریم.
استاد فروزانفر در مقدمهٔ ترجمهٔ رسالهٔ قشیریه نوشته بود که نیشابور را «ابرشهر» و «ایرانشهر» مینامیدند. اسلامی ندوشن نیشابور را بالقوه کانون مقاومت فرهنگی ایران در برابر هجوم تمدن صنعتی میدانست؛ دژ دفاع از اصالت و دیرینگی ایران. شهر ایران. فشردهٔ ایران.
خاک تن اسلامی ندوشن، این فرزند ایران، این دلباختهٔ ایران، این افتخار ایران، این نگهبان ایران، این نگران ایران، باید با خاک نیشابور، خاک ایرانشهر، بیامیزد. که از آن خاک گل بدمد. نه! از آن خاک گندم بروید. که از آن گندم نان بپزند. نانش جان بشود به تن فرزندان ایران تا ایران را از یاد نبرند.
گمان مبر که به پایان رسید کار مغان
هزار بادهٔ ناخورده در رگ تاک است
.
https://t.me/n00re30yah
Telegram
نور سیاه
یادداشتهای ایرانشناسی میلاد عظیمی
@MilaadAzimi
@MilaadAzimi