ای عشق تو داده باز جان را پرواز
لطف تو کشیده چنگ جان را در ساز
یک ذره عنایت تو ای بنده نواز
بهتر ز هزارساله تسبیح و نماز
@Eshgh_mani_to
لطف تو کشیده چنگ جان را در ساز
یک ذره عنایت تو ای بنده نواز
بهتر ز هزارساله تسبیح و نماز
@Eshgh_mani_to
⏱ساعت روانشناسی
✨✨
📝 #متن_زندگی_روانشناسی
👈🏻📌 گیر عاشقانه 📌
🌸 بعضی وقت ها خانم ها بخاطر دیر کردن همسرشان دچار اضطراب میشوند ولی این نگرانی را به بدترین شکل ابراز میکنند و قدرت بیان خوبی برای نشان دادن آن ندارند لذا از کلماتی مانند «چرا دیر کردی؟» و «کجا بودی تا الان؟» استفاده میکنند که این رفتار.. بخاطر دوست داشتن.. دل نگرانی و استرس ناشی از دیر کردن همسرشان هست.
‼️ مردها توجه داشته باشند که همسرشان.. دل نگرانی خود را اینگونه ابراز میکند و قصد گیر دادن.. دعوا و یا اعصاب خوردی ندارد.
🆔@Eshgh_mani_to
✨✨
📝 #متن_زندگی_روانشناسی
👈🏻📌 گیر عاشقانه 📌
🌸 بعضی وقت ها خانم ها بخاطر دیر کردن همسرشان دچار اضطراب میشوند ولی این نگرانی را به بدترین شکل ابراز میکنند و قدرت بیان خوبی برای نشان دادن آن ندارند لذا از کلماتی مانند «چرا دیر کردی؟» و «کجا بودی تا الان؟» استفاده میکنند که این رفتار.. بخاطر دوست داشتن.. دل نگرانی و استرس ناشی از دیر کردن همسرشان هست.
‼️ مردها توجه داشته باشند که همسرشان.. دل نگرانی خود را اینگونه ابراز میکند و قصد گیر دادن.. دعوا و یا اعصاب خوردی ندارد.
🆔@Eshgh_mani_to
⏱ساعت روانشناسی
#آشپزی_با_طعم_معنویت
اگه میخوایی اعضای خانواده صبور شوند هنگام پخت غذا سوره عصر یادت باشه!
@Eshgh_mani_to
#آشپزی_با_طعم_معنویت
اگه میخوایی اعضای خانواده صبور شوند هنگام پخت غذا سوره عصر یادت باشه!
@Eshgh_mani_to
سلام دوستان..
شبتون بخیر باشه..
دوستان امشب یه اندک پارتی داریم...
نشستم به نوشتن تا تمومش کنم و تقدیمتون کنم...
در آخر هم ممنونم از صبوری شما عزیزان که به من عشق و انرژی میدین تا از ترسامون و احوالش بنویسم.. مخصوصا با شیطنت های این دختر و لجبازی هاش😂🤪
تا رسیدن همون اندک پارت ها یاحق🤗
#قرار_نبود
شبتون بخیر باشه..
دوستان امشب یه اندک پارتی داریم...
نشستم به نوشتن تا تمومش کنم و تقدیمتون کنم...
در آخر هم ممنونم از صبوری شما عزیزان که به من عشق و انرژی میدین تا از ترسامون و احوالش بنویسم.. مخصوصا با شیطنت های این دختر و لجبازی هاش😂🤪
تا رسیدن همون اندک پارت ها یاحق🤗
#قرار_نبود
عشق_ممنوعه
#پارت_۴ بدون آرایش هم به اندازه کافی اعتماد به نفس داشتم..! کفش های پاشنه ۵سانتی سورمه ای ام را هم به پا کردم و از در بیرون رفتم. بالای پله ها دوباره خواستم نرده سواری کنم که چشمم به عزیز افتاد که پائین پله ها ایستاده بود. طوری به چشم هایم زل زده بود که…
#پارت_۵
عزیز چس و فس کنان به سمت اتاق خودش رفت تا سوئیچ را بیاورد.
زیر لب هم غر میزد: ای امان از جوون های امروز..! الان میگه یواش میرم ولی تا بشینه پشت فرمون همه چی یادش میره! اول صدای ضبطش محله رو برمیداره بعد هم جیغ تایرهای ماشین ننه خدابیامرزش..!
دیگر صدایش را نشنیدم.
دم در این پا و آن پا میکردم تا بالاخره عزیزجون سوئیچ را آورد.
سوئیچ را قاپیدم و هوارکشان خداحافظی کرده و از در بیرون رفتم.
پرشیای بژ مامانم زیر نور آفتاب برق میزد.
با شادی پشت فرمون پریدم و ماشین را روشن کردم.
در پارکینگ را با ریموت باز کردم و بیرون رفتم.
همینکه از در بیرون رفتم صدای ضبط را تا ته بلند کردم.
صدای جیغ لاستیک ها هم بلند شد.
جلوی خانه بنفشه و اینها که یک کوچه با خانه ما فاصله داشت ایستادم و دستم را روی بوق گذاشتم.
بیرون پرید..!
توله سگ چه تیپی زده بود..!
مانتو کتی قهوه ای رنگ با جین کرمی و روسری کرم قهوه ای..!
موهای قهوه ای اش را هم از اینطرف و آنطرف روسری بیرون ریخته بود.
عاشق فر درشت موهای او بودم..!
روی صندلی کنار من پرید و جیغ کشید: چه دیر اومدی بیشعور!؟
-: میدونی که!؟ سرم گرم عزیزه..!
بنفشه: آره میدونم! عزیزجونت عشقه! ان شاءالله به پای همدیگه پیر بشین..!
انگشتم را سمت چشمش بردم که سرش را عقب برده و گفت: نکن توروخدا! پدرم دراومد تا خط چشمم رو صاف درآوردم..! دست بزنی اشکم درمیاد ریده میشه توش..!
-: پس زر نزن!
بنفشه: باشه بابا! راه بیفت! شبنم داده زنگ میزنه.
پایم را روی گاز گذاشتم و اینبار جلوی خانه شبنم ایستادم.
شبنم هم با یک تیپ جلف تر از ما دوتا عقب پرید.
مانتوی آبی و نقره ای تنگ و کوتاهی پوشیده بود با شلوار جین پاره پاره!
موهای حالت دارش را با اتو مو لخت شلاقی کرده بود و از یکطرف شال سفیدش تا روی سینه اش بیرون ریخته بود.
آرایشش تکمیل تکمیل بود..!
من و بنفشه سوتی زدیم و همزمان گفتیم: اولالا!
شبنم پشت چشمی نازک کرد و گفت: چطوره!؟ میپسندین؟!!
بنفشه: درد تو جون پسرکشت!
شبنم: وای نگوووو! جون به اون پسر!
-: خاک بر سر هیزت کنم..!
هر سه خندیدیم و شبنم گفت: بدو برو! روزنامه اومده.
-: همچین هول میزنه انگار چخبره!؟ بابا فقط ما سه تا عین اوسکول ها میخوایم روزنامه بخریم..! همه همون دیشب تو سایت دیدند و الان هم خیالشون راحت تخت نشستند زیر باد کولر دارند فیلم نگاه میکنند که خستگی اشون در بره..!
شبنم: نخیرم! همون ها که دیدند قبول شدند حالا میاند دنبال روزنامه که اسمشون رو یادگاری دورش خط سرخ بکشند..!
جلوی در دکه روزنامه فروشی ایستادم و گفتم: بدوین برین بخرین و بیاین! جا پارک نیست.
حق با بنفشه و شبنم بود..!
جلوی دکه حسابی شلوغ بود..!
نفهمیدم چطوری این دوتا ورپریده سه سوته روزنامه را گرفتند و برگشتند..!؟
چنان جیغ و هواری میکردیم که همه به سمتمان برگشته بودند..!
بنفشه صفحه س را برداشته بود و بلند بلند تکرار میکرد: سمیعی!؟ بنفشه سمیعی!؟ بنفشه...
یکهو جیغ زد: ایناهاش...! ایناهاش! وای خدا! من قبول شدم...! قبول شدم! قبول شدم..!
روزنامه های مچاله شده را کنار زدم و گفتم: درد بگیری! چی قبول شدی حالا؟!!
بنفشه که از هیجان زیاد سرخ شده بود و داشت خودش را باد میزد گفت: ژنتیک قبول شدم...! همونکه میخواستم! وای خدا! الان بال درمیارم..!
یکهو صدای جیغ شبنم هم بلند شد: وااااااااااااای! شبنم نیازی...! رشته داروسازی...! خدااااااااااااااجوننننننننن ماااااااااااااااااااااچچچچچچ!
#قرار_نبود
@Eshgh_mani_to
عزیز چس و فس کنان به سمت اتاق خودش رفت تا سوئیچ را بیاورد.
زیر لب هم غر میزد: ای امان از جوون های امروز..! الان میگه یواش میرم ولی تا بشینه پشت فرمون همه چی یادش میره! اول صدای ضبطش محله رو برمیداره بعد هم جیغ تایرهای ماشین ننه خدابیامرزش..!
دیگر صدایش را نشنیدم.
دم در این پا و آن پا میکردم تا بالاخره عزیزجون سوئیچ را آورد.
سوئیچ را قاپیدم و هوارکشان خداحافظی کرده و از در بیرون رفتم.
پرشیای بژ مامانم زیر نور آفتاب برق میزد.
با شادی پشت فرمون پریدم و ماشین را روشن کردم.
در پارکینگ را با ریموت باز کردم و بیرون رفتم.
همینکه از در بیرون رفتم صدای ضبط را تا ته بلند کردم.
صدای جیغ لاستیک ها هم بلند شد.
جلوی خانه بنفشه و اینها که یک کوچه با خانه ما فاصله داشت ایستادم و دستم را روی بوق گذاشتم.
بیرون پرید..!
توله سگ چه تیپی زده بود..!
مانتو کتی قهوه ای رنگ با جین کرمی و روسری کرم قهوه ای..!
موهای قهوه ای اش را هم از اینطرف و آنطرف روسری بیرون ریخته بود.
عاشق فر درشت موهای او بودم..!
روی صندلی کنار من پرید و جیغ کشید: چه دیر اومدی بیشعور!؟
-: میدونی که!؟ سرم گرم عزیزه..!
بنفشه: آره میدونم! عزیزجونت عشقه! ان شاءالله به پای همدیگه پیر بشین..!
انگشتم را سمت چشمش بردم که سرش را عقب برده و گفت: نکن توروخدا! پدرم دراومد تا خط چشمم رو صاف درآوردم..! دست بزنی اشکم درمیاد ریده میشه توش..!
-: پس زر نزن!
بنفشه: باشه بابا! راه بیفت! شبنم داده زنگ میزنه.
پایم را روی گاز گذاشتم و اینبار جلوی خانه شبنم ایستادم.
شبنم هم با یک تیپ جلف تر از ما دوتا عقب پرید.
مانتوی آبی و نقره ای تنگ و کوتاهی پوشیده بود با شلوار جین پاره پاره!
موهای حالت دارش را با اتو مو لخت شلاقی کرده بود و از یکطرف شال سفیدش تا روی سینه اش بیرون ریخته بود.
آرایشش تکمیل تکمیل بود..!
من و بنفشه سوتی زدیم و همزمان گفتیم: اولالا!
شبنم پشت چشمی نازک کرد و گفت: چطوره!؟ میپسندین؟!!
بنفشه: درد تو جون پسرکشت!
شبنم: وای نگوووو! جون به اون پسر!
-: خاک بر سر هیزت کنم..!
هر سه خندیدیم و شبنم گفت: بدو برو! روزنامه اومده.
-: همچین هول میزنه انگار چخبره!؟ بابا فقط ما سه تا عین اوسکول ها میخوایم روزنامه بخریم..! همه همون دیشب تو سایت دیدند و الان هم خیالشون راحت تخت نشستند زیر باد کولر دارند فیلم نگاه میکنند که خستگی اشون در بره..!
شبنم: نخیرم! همون ها که دیدند قبول شدند حالا میاند دنبال روزنامه که اسمشون رو یادگاری دورش خط سرخ بکشند..!
جلوی در دکه روزنامه فروشی ایستادم و گفتم: بدوین برین بخرین و بیاین! جا پارک نیست.
حق با بنفشه و شبنم بود..!
جلوی دکه حسابی شلوغ بود..!
نفهمیدم چطوری این دوتا ورپریده سه سوته روزنامه را گرفتند و برگشتند..!؟
چنان جیغ و هواری میکردیم که همه به سمتمان برگشته بودند..!
بنفشه صفحه س را برداشته بود و بلند بلند تکرار میکرد: سمیعی!؟ بنفشه سمیعی!؟ بنفشه...
یکهو جیغ زد: ایناهاش...! ایناهاش! وای خدا! من قبول شدم...! قبول شدم! قبول شدم..!
روزنامه های مچاله شده را کنار زدم و گفتم: درد بگیری! چی قبول شدی حالا؟!!
بنفشه که از هیجان زیاد سرخ شده بود و داشت خودش را باد میزد گفت: ژنتیک قبول شدم...! همونکه میخواستم! وای خدا! الان بال درمیارم..!
یکهو صدای جیغ شبنم هم بلند شد: وااااااااااااای! شبنم نیازی...! رشته داروسازی...! خدااااااااااااااجوننننننننن ماااااااااااااااااااااچچچچچچ!
#قرار_نبود
@Eshgh_mani_to
عشق_ممنوعه
#پارت_۵ عزیز چس و فس کنان به سمت اتاق خودش رفت تا سوئیچ را بیاورد. زیر لب هم غر میزد: ای امان از جوون های امروز..! الان میگه یواش میرم ولی تا بشینه پشت فرمون همه چی یادش میره! اول صدای ضبطش محله رو برمیداره بعد هم جیغ تایرهای ماشین ننه خدابیامرزش..! دیگر…
#پارت_۶
از خوشحالی دوست هایم شاد شدم و هر دونفرشان را محکم بوسیدم.
آنها هم در بغل همدیگر کمی اشک شادی ریختند و دست آخر بنفشه که تازه متوجه من شده بود گفت: تو چی؟!!
درحالیکه پوست لبم را میجویدم شانه بالا انداختم.
بنفشه با حرص گفت: شونه و درد! بده ببینم این روزنامه رو...!
صفحه را قاپید و تند تند و زمزمه وار شروع به گشتن کرد: رادمهر ترسا...!؟ رادمهر ترسا...!؟ رادمهر ترسا...!؟
شبنم هم روی روزنامه افتاد و دوتایی شش چشمی مشغول گشتن شدند.
روزنامه را کشیدم و گفتم: گشتم نبود! نگرد نیست...!
بنفشه و شبنم هر دونفر با بغض نگاهم کردند.
خندیدم و با بیخیالی گفتم: چتونه عین گربه شرک زل زدین به من؟!! به جهنم که قبول نشدم..!
ینفشه: کاش یه ذره سطح پائین تر انتخاب رشته میکردی! آخه تو فقط سه تا رشته های بالا رو زدی..!
-: چون اگه چیز دیگه هم قبول میشدم نمیرفتم..!
شبنم: حالا آزاد که قبول میشی..!؟
-: بشم هم نمیرم..!
بنفشه: یعنی چی؟!! مگه دست خودته؟!! باید بری..!
-: میرم... ولی نه دانشگاه..!
شبنم: پس کجا؟!!
-: میخوام برم اونور...! فقط منتظر یه بهونه بودم که این قبول نشدن شد برام یه بهونه!
هر دونفر با چشم های گشاد شده نگاهم کردند.
همان لحظه ماشینی کنارمان ایستاد که سرنشین هایش دو پسر به قول شبنم توتو بودند..!
موهای فشن و آخر تیپ!
یکی از آنها گفت: جیگر!؟ کدوم دانشگاه قبول شدی؟!! میخوام ببینم هم دانشگاهی شدیم یا نه به یاری خدا؟!!
بنفشه و شبنم و من هر سه نفر با خشم گفتیم: خفه...! هری!
اگر وقت دیگری بود حتما کلی تفریح میکردیم ولی در آن لحظه...
بنفشه دستم را گرفت و گفت: خودت فهمیدی چی گفتی؟!!
سرم را تکان دادم و گفتم: آره...! میخوام برم! خیلی وقته تو فکرشم..!
بنفشه: ولی...! ولی بابات که نمیذاره..!
-: میدونم..!
شبنم: اگه میدونی پس چرا این حرف رو میزنی؟!!
-: چون امیدوارم بتونم راضی اش کنم..!
هر دونفر با همدیگه گفتند: نمیتونی!
سری تکان دادم و گفتم: به هر قیمتی که شده باشه راضی اش میکنم..!
بنفشه بی توجه به حضور شبنم گفت: بخاطر قضیه آتوسا بابات عمرا نمیذاره! حتی اگه خودت رو پر پر کنی..!
شبنم دوست دو الی سه ساله من و بنفشه بود و برای همین هم زیاد در جریان اتفاقات خانوادگی ما نبود.
به خصوص ماجرای آتوسا که مربوط به شش سال پیش هست..!
ولی بنفشه را از دبستان میشناختم.
با خانواده اش هم مراوده داشتیم و خوب همدیگر را میشناختیم.
شبنم با گنگی پرسید: آتوسا؟!! مگه خواهرت چیکار کرده؟!!
بنفشه با شرمندگی نگاهم کرد و لبش را گزید.
برای من مهم نبود که شبنم هم قضیه را بفهمد برای همین هم دستی سر شانه بنفشه زدم و گفتم: آتوسا ده سال پیش برای تحصیل رفت لندن... بابا هم برای اینکه اون پیشرفت کنه از هیچ راهی فروگذار نکرد..! مرتب پول به حسابش میریخت و در ازاش فقط از اون میخواست که درس بخونه و خانوم دکتر بشه..! آتوسا هم مرتب میگفت چشم باباجون! هرچی شما بگین..!
#قرار_نبود
@Eshgh_mani_to
از خوشحالی دوست هایم شاد شدم و هر دونفرشان را محکم بوسیدم.
آنها هم در بغل همدیگر کمی اشک شادی ریختند و دست آخر بنفشه که تازه متوجه من شده بود گفت: تو چی؟!!
درحالیکه پوست لبم را میجویدم شانه بالا انداختم.
بنفشه با حرص گفت: شونه و درد! بده ببینم این روزنامه رو...!
صفحه را قاپید و تند تند و زمزمه وار شروع به گشتن کرد: رادمهر ترسا...!؟ رادمهر ترسا...!؟ رادمهر ترسا...!؟
شبنم هم روی روزنامه افتاد و دوتایی شش چشمی مشغول گشتن شدند.
روزنامه را کشیدم و گفتم: گشتم نبود! نگرد نیست...!
بنفشه و شبنم هر دونفر با بغض نگاهم کردند.
خندیدم و با بیخیالی گفتم: چتونه عین گربه شرک زل زدین به من؟!! به جهنم که قبول نشدم..!
ینفشه: کاش یه ذره سطح پائین تر انتخاب رشته میکردی! آخه تو فقط سه تا رشته های بالا رو زدی..!
-: چون اگه چیز دیگه هم قبول میشدم نمیرفتم..!
شبنم: حالا آزاد که قبول میشی..!؟
-: بشم هم نمیرم..!
بنفشه: یعنی چی؟!! مگه دست خودته؟!! باید بری..!
-: میرم... ولی نه دانشگاه..!
شبنم: پس کجا؟!!
-: میخوام برم اونور...! فقط منتظر یه بهونه بودم که این قبول نشدن شد برام یه بهونه!
هر دونفر با چشم های گشاد شده نگاهم کردند.
همان لحظه ماشینی کنارمان ایستاد که سرنشین هایش دو پسر به قول شبنم توتو بودند..!
موهای فشن و آخر تیپ!
یکی از آنها گفت: جیگر!؟ کدوم دانشگاه قبول شدی؟!! میخوام ببینم هم دانشگاهی شدیم یا نه به یاری خدا؟!!
بنفشه و شبنم و من هر سه نفر با خشم گفتیم: خفه...! هری!
اگر وقت دیگری بود حتما کلی تفریح میکردیم ولی در آن لحظه...
بنفشه دستم را گرفت و گفت: خودت فهمیدی چی گفتی؟!!
سرم را تکان دادم و گفتم: آره...! میخوام برم! خیلی وقته تو فکرشم..!
بنفشه: ولی...! ولی بابات که نمیذاره..!
-: میدونم..!
شبنم: اگه میدونی پس چرا این حرف رو میزنی؟!!
-: چون امیدوارم بتونم راضی اش کنم..!
هر دونفر با همدیگه گفتند: نمیتونی!
سری تکان دادم و گفتم: به هر قیمتی که شده باشه راضی اش میکنم..!
بنفشه بی توجه به حضور شبنم گفت: بخاطر قضیه آتوسا بابات عمرا نمیذاره! حتی اگه خودت رو پر پر کنی..!
شبنم دوست دو الی سه ساله من و بنفشه بود و برای همین هم زیاد در جریان اتفاقات خانوادگی ما نبود.
به خصوص ماجرای آتوسا که مربوط به شش سال پیش هست..!
ولی بنفشه را از دبستان میشناختم.
با خانواده اش هم مراوده داشتیم و خوب همدیگر را میشناختیم.
شبنم با گنگی پرسید: آتوسا؟!! مگه خواهرت چیکار کرده؟!!
بنفشه با شرمندگی نگاهم کرد و لبش را گزید.
برای من مهم نبود که شبنم هم قضیه را بفهمد برای همین هم دستی سر شانه بنفشه زدم و گفتم: آتوسا ده سال پیش برای تحصیل رفت لندن... بابا هم برای اینکه اون پیشرفت کنه از هیچ راهی فروگذار نکرد..! مرتب پول به حسابش میریخت و در ازاش فقط از اون میخواست که درس بخونه و خانوم دکتر بشه..! آتوسا هم مرتب میگفت چشم باباجون! هرچی شما بگین..!
#قرار_نبود
@Eshgh_mani_to
چون ذره به رقص اندر آییم
خورشید تو را مسخر آییم
در هر سحری ز مشرق عشق
همچون خورشید ما برآییم
در خشک و تر جهان بتابیم
نی خشک شویم و نی تر آییم
@Eshgh_mani_to
خورشید تو را مسخر آییم
در هر سحری ز مشرق عشق
همچون خورشید ما برآییم
در خشک و تر جهان بتابیم
نی خشک شویم و نی تر آییم
@Eshgh_mani_to
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
⏱ساعت روانشناسی
✨✨
🎥 #کلیپ_زندگی_روانشناسی
⭕️تربیت نسل باشخصیت
😳با غفلت از این کار ساده در
👈🏻حق بچه ها جنایت نکنیم ...
🆔@Eshgh_mani_to
✨✨
🎥 #کلیپ_زندگی_روانشناسی
⭕️تربیت نسل باشخصیت
😳با غفلت از این کار ساده در
👈🏻حق بچه ها جنایت نکنیم ...
🆔@Eshgh_mani_to
نقش غیب در زندگی
<unknown>
⏱ساعت روانشناسی
✨✨
📣 #صوت_زندگی_روانشناسی
😳نقش غیب و #انرژی مثبت
➕ و منفی➖ در زندگیمون
✍🏻 ادامه دارد بخش1...
🆔@Eshgh_mani_to
✨✨
📣 #صوت_زندگی_روانشناسی
😳نقش غیب و #انرژی مثبت
➕ و منفی➖ در زندگیمون
✍🏻 ادامه دارد بخش1...
🆔@Eshgh_mani_to