ارجاعات
1.63K subscribers
319 photos
16 videos
190 links
قسمت‌هایی از کتاب‌ها و مقالاتی که می‌خونم رو این‌جا تایپ می‌کنم. اگر متنی رونوشت (copy) شده از جایی بود بهش ارجاع داده می‌شه.

- t.me/startreatments :کانال اصلی

- t.me/etrazatvapasokh/1530 :کانال‌ها
Download Telegram
سه تقدیمیه‌ از ترجمه‌های میر شمس‌الدین ادیب‌سلطانی.
در نوعِ خود عجیب و جالب‌توجه.
@erjahat
«[به نقل از یاکوب گریم] "یک بوتهٔ آزمایش را زیرِ هرگونه شعله‌ای بگذارید به جوش می‌آید؛ گیاهانِ تازه کشف شده که نام‌های سردِ لاتین بر خود دارند در اقلیم‌های مشابه، هرجایی که باشند می‌رویند‌. ولی ما از تجربهٔ زدودنِ گردِ کهنگی از یک کلمهٔ آلمانی، که مدت‌ها ناپدید بود، بیش از کشفِ مجددِ یک واژهٔ بیگانه لذت می‌بریم، چرا که می‌توانیم آن را دوباره از آنِ کشورِ خود کنیم؛ در کشفی در تاریخِ سرزمینِ مادری بلاواسطه به آن سود می‌رساند."

روحِ خلق، که مأخذِ نهایی در تمیز بینِ خودی و بیگانه است به ناب‌ترین شکل در شعر خود را متجلی می‌کند. و شعر نیز، به نوبه خود، به گونه‌ای مستقیم با "زبانِ بومی" پیوند دارند. به این ترتيب ظاهراً یاکوب گریم به این پرسش که "به چه چیزی می‌گوییم خلق" به سادگی پاسخ می‌دهد که "خلق گوهرِ آن‌هایی است که به یک زبان سخن می‌گویند." با این حساب، ظاهراً "یک خلق"، که در نگاهِ اول باید یک تعینِ فرهنگی باشد، برحسبِ جوهرِ وجودی تعریف و صورت‌بندی می‌شود.

- "جهانی شدن و آیندهٔ دموکراسی: منظورمهٔ پسامِلّی"، نوشتهٔ یورگن هابرماس، ترجمهٔ کمال پولادی.
@erjahat
وقتی در نقل بینِ بند/پاراگراف‌ها فاصله می‌گذارم، بدین معناست که از قسمتِ دیگری از نوشته (چند خطِ بعد یا فصلی دیگر) آورده شده. اگر از وسطِ بندی شروع می‌شد یک "..." قبلش گذاشته می‌شه.
- "مجلهٔ اندیشه پویا، شمارهٔ ۸۲"، از داستانِ جلد، گفت‌وگوی عباس کاظمی با هفت دههٔ هشتادی.
در بهمن ماهِ سالِ گذشته، یادداشتی نوشتم به نامِ صفحه‌گرام‌های خش‌دار که با این مسئله مرتبط است.
- "چند پیش‌نهاد دربارهٔ روشِ نگارشِ خطِ فارسی"، نوشتهٔ داریوش آشوری.
@erjahat
«نقد در ایران زبانِ محافظه‌کارانه دارد. محافظه‌کاریِ نقد در ایران دو مسئله را کاملاً آشکار می‌کند: الف) اگر هوایِ هم را داشته باشیم به‌تر از آن است که هوایِ حقیقت را داشته باشیم. ب) چون همه میان‌مایه هستیم همیشه در هراس به سر می‌بریم؛ نکند دیگری بیش‌تر از من بداند و آن‌گاه جهلِ من آشکار شود. این دو مسئله باعث شده است که در نقدِ اندیشهٔ دیگری، پنهان‌کار و محافظه‌کار باشیم و فضایِ نقد را مناسب‌ترین فضا برای نان قرض دادن بدانیم. نمی‌گویم استاد طباطبایی اصلاً نان قرض نداده است اما او در مقایسه با بسیاری از محققانِ ایرانی هم حقیقت را بیش‌تر دوست داشته است و هم می‌دانست دانسته‌هایش بیش‌تر از دانسته‌های دیگران است؛ به همین دلیل به‌ راحتی نقد می‌کرد و انديشه‌های دیگران را زیرِ سؤال می‌برد. اعتماد‌به‌نفسِ زنده‌یاد طباطبایی از میان‌مایگیِ ما می‌آمد. وقتی بارها سطحِ دانشِ دیگران را بیازمایید و به ناامیدی برسید ممکن است زبانتان درشت‌تر شود؛ خصوصاً زمانی که شما را به دلیلِ دانایی از میدان به در گردند تا با همان میان‌مایگی تاخت‌وتاز کنند. خشمِ غیرِ معمولی که در طباطبایی وجود داشت، چنان‌که عده‌ای او را محققی غیرِ اخلاقی و بد زبان می‌دانستند، از همین مسئله مایه می‌گیرد.»

- "فصل‌نامهٔ سیاست‌نامه، شمارهٔ ۲۶"، از یادداشتِ سینا جهان‌دیده.
@erjahat
«یک جوانِ هوشمندِ ایرانی که سخت زیرِ تاثیرِ طرزِ فکرِ اروپایی بود روزی پیشِ من دردِ دل کرد و گفت: "از نظرِ دین و مذهب باید بگویم که من دیگر به هیچ چیز اعتقاد ندارم. بسیاری از رفقای من هم که در اروپا تحصیل کرده‌اند همین وضع را دارند‌." اما از جانبِ دیگر در مساجد و بقاع و گورستان‌ها آدم به این نتیجه می‌رسید که توده‌های عظیمِ مردم لااقل به سنن و آدابِ موروثِ خود سخت پای‌بند هستند. عمومِ مردم در ماهِ رمضان روزه‌دار بودند و در عوض اغلب در رعایت و انجام دادنِ فرایضِ دینیِ روزانه از خود اهمال و سستی نشان می‌دادند. خدمهٔ من به کلیهٔ ارواحِ طیبه و خبیثه معتقد بودند و شب بدونِ چراغی روشن که نورِ آن می‌بایست ارواحِ خبیثه را بگریزاند نمی‌خوابیدند. زیارتِ اماکنِ مقدسه عموماً رواج داشت و کاظم نیز یک بار برای زیارت عازمِ مکه شد.»

- "سفرنامۀ بلوشر"، ترجمهٔ کیکاووسِ جهان‌داری.

پ.ن: ویپرت فون بلوشر (۱۹۶۳-۱۸۸۳) سفیرِ آلمان در ایران از ۱۹۳۱ تا ۱۹۳۵ بود.
@erjahat
ارجاعات
«یک جوانِ هوشمندِ ایرانی که سخت زیرِ تاثیرِ طرزِ فکرِ اروپایی بود روزی پیشِ من دردِ دل کرد و گفت: "از نظرِ دین و مذهب باید بگویم که من دیگر به هیچ چیز اعتقاد ندارم. بسیاری از رفقای من هم که در اروپا تحصیل کرده‌اند همین وضع را دارند‌." اما از جانبِ دیگر در…
«من به‌خصوص شایق بودم بدانم متفکرِ مستقلی هم‌چون [محمدعلی] فروغی نسبت به این مسائل چه نظری دارد و چه وضعی اتخاذ می‌کند. از صحبت‌های خصوصی که با وی داشتم به این نتیجه رسیدم که او علی‌رغمِ تمعق و مطالعه‌ای که در افکارِ فلسفیِ اروپایی دارد، باز یک شیعهٔ معتقد و مؤمن باقی مانده است، هرچند به‌ روشنی به من نگفت که روحِ آزاده‌اش تا کجا به قوانینِ شریعت پای‌بند مانده است. از همهٔ آن‌چه می‌گفت چنین برمی‌آمد که ارزش‌های اخلاقی و فلسفی را که در دینِ او وجود دارد در اثرِ سال‌ها اشتغال با مراجع و منابع ارجِ فراوان می‌گذارد و شخصاً راهی و پُلی بینِ علومِ غربی و مابعدالطبیعهٔ شرقی یافته است. آن متفکرِ غربی که سخت موردِ توجهِ وی قرار داشت آلبرتِ کبیر [آلبرتوس ماگنوس، فیلسوف و متأله و طبیعی‌دانِ آلمانی] بود، و بدونِ تردید -با در نظر گرفتنِ همهٔ تناسب‌ها- یک قرابتِ روحی و معنوی بینِ این دو تن جریان داشت.
در قبالِ سایرِ اعتقادات و ادیان، فروغی دارای گذشت بود و ادعا داشت که عدمِ تسامح و عدمِ تساهل در مکتبِ شیعه وجود ندارد.

...[مخبرالسلطنه/مهدی‌قلی هدایت] این نکته را یادآور شد: "هم‌وطنانِ من نسبت به قدرتِ مطلقهٔ ماشین اعتقادی عرفانی پیدا کردند."
از این نکته و مطالبِ دیگری که به دنبالِ آن عنوان شد چنین برآمد که ایرانیان نه تنها ماشین را دوای شفابخشِ کلیهٔ دردهای ناشی از عقب‌ماندگیِ اقتصادیِ خود می‌دانند، بل‌که با شیفتگیِ فراوان وظیفه‌ای آسمانی برای آن قائلند.»

- همان.

پ.ن: توجه کنید که "ماشین" در این‌جا با "خودرو" اشتباه نشود. واژهٔ machine اولین‌‌‌ بار از زبانِ فرانسه واردِ ایران شد؛ ماشین به هرگونه ابزاری شامل یک یا چند جزء که از انرژی برای انجام کار مطلوب استفاده می‌کند گفته می‌شود -تعریف از ویکی‌پدیا-.
به خودرو در فرانسوی automobile، می‌گویند.
احمد شاملو در این‌جا گریزی به داستانِ نام‌گذاریِ خودرو زده بود.
@erjahat
«رضاشاه برخلافِ ظاهرِ پُرهیبتش صدایی نرم و نازک داشت. اگر چشم‌‌ها را بسته و فقط صدای سخنش را شنیده بودم، گمان می‌کردم که زنِ جوانی، هیجده-نوزده ساله، حرف می‌زند. شنیده‌ام که بیسمارک و ولینگتون هم صدایِ نازکی داشته‌اند. هیچ تصور نمی‌کردم که اعلی‌حضرت رضاشاه که پیش‌تر سردارِ لشکری بامهابت بود و -سران و سربازانِ- قوایِ سه‌گانه را تشویق یا توبیخ می‌کرد صدایی چنین نرم و نازک داشته باشد.»

- "سفرنامۀ کازاما: سفرنامه و خاطراتِ آکی‌ئو کازاما"، ترجمهٔ هاشم رجب‌زاده (با همکاریِ گروهی از دانش‌جویان).
@erjahat
ارجاعات
«من به‌خصوص شایق بودم بدانم متفکرِ مستقلی هم‌چون [محمدعلی] فروغی نسبت به این مسائل چه نظری دارد و چه وضعی اتخاذ می‌کند. از صحبت‌های خصوصی که با وی داشتم به این نتیجه رسیدم که او علی‌رغمِ تمعق و مطالعه‌ای که در افکارِ فلسفیِ اروپایی دارد، باز یک شیعهٔ معتقد…
«آقای فروغی به وضوحِ تمام در این گفت‌وگو برایم روشن کرد که آزادیِ مطبوعات از جمله آن امورِ بدیهی و متعارفِ اروپایی است که در ایران موردِ قبول نیست و دیگر این‌که اصلی را ارائه داد که طبقِ آن هر تاج‌داری هم‌چون شاه باید به‌خصوص نسبت به هتکِ حیثیت از خود سخت حساس و سخت‌گیر باشد.
من نمونه‌ای کاملاً مخالفِ این اصل از تاریخِ آلمان برای او مثال زدم: فردریشِ کبیر روزی دید که مردم برای دیدنِ کاریکاتورِ او که بر دیوار نصب شده بود هجوم آوردند. اما چون این کاریکاتور در جایی بلند قرار داشت و مردم به‌ زحمت می‌توانستند آن را ببینند، این شاهِ بزرگ دستور داد آن را قدری پایین‌تر بیاورند تا همه خوب آن را ببینند.
آقای فروغی با لبخندی به من پاسخ داد و یادآور شد که برداشت‌ها تا این اندازه با هم تفاوت دارند.»

- همان.
@erjahat
ارجاعات
۲۷/۰۵/۱۹۸۸ غزاله می‌گفت اگر کسی از من خوشش بیاد لاغر می‌شم. گفتم خوب، من از تو خوشم می‌آد، چرا لاغر نمی‌شی؟ با ناز و اعتراض گفت پدر! خودت می‌دونی‌ چی می‌گم. گفتم نه؛ گفت یعنی مَرو دوست داشته باشه. گفتم من خیلی دوستت دارم. خندید و گفت پدر اذیت نکن. ماتیلد هم…
۲۰/۰۴/۱۹۸۸
«برگشته‌ام به زندگیِ عادیِ روزانه یعنی نگرانی‌های ایران، بیماریِ اخبار، اسرائیل و فلسطینی‌ها، انتخاباتِ فرانسه، جریان‌های شوروی و راست‌ودروغ‌های درهمِ دیگر به اضافهٔ گرفتاری‌های خصوصیِ خانوادگی و عمری که مثلِ سرب در باطلاقِ زمان فرو می‌رود.»

- همان.
@erjahat
ارجاعات
۲۰/۰۴/۱۹۸۸ «برگشته‌ام به زندگیِ عادیِ روزانه یعنی نگرانی‌های ایران، بیماریِ اخبار، اسرائیل و فلسطینی‌ها، انتخاباتِ فرانسه، جریان‌های شوروی و راست‌ودروغ‌های درهمِ دیگر به اضافهٔ گرفتاری‌های خصوصیِ خانوادگی و عمری که مثلِ سرب در باطلاقِ زمان فرو می‌رود.» -…
۲۷/۱۲/۱۹۸۸
«...حالی که دارم برایِ خودم هم چندان شناخته نیست. گیتا خیال می‌کند از ناخوشی اوقاتم تلخ است، یا اخم‌ کرده‌ام و با کسی حرف نمی‌زنم و..‌. اما هیچ‌کدامِ این‌ها نیست. از همه‌چیز خالی شده‌ام. نه خوش‌حالم نه بدحال، نه شاد نه غمگین و نه امیدوار یا نومید. رخوتی اندروا، بی‌گذشته و آینده، سکونی بی‌زمان و مکان، معلق در هیچ، همراه با نوعی آگاهیِ خواب‌زده به وجودِ خود، خوابی بدونِ رؤیا، با چشم‌های باز.»

- همان.
@erjahat