ارجاعات
«مارکس: ائتلاف کارگران در نیوکاسل، بارسلون، لندن و برلین نمیتواند در تمام جزئیات یکسان باشد. مثلاً در انگلستان راه بروز قدرت سیاسی برای طبقهٔ کارگر گشوده است. قیام در جایی که تحریکِ عمومی صلحآمیز میتواند کار را بهتر و قاطعانهتر انجام دهد جنون محض است.…
«بدترین قسمت این بلوا [جنگ داخلی آمریکا] آنجاست که آدم تا بخواهد در آن مشارکت کند با هزارجور دردسر مواجه میشود. مثلاً همین اخیراً باید پیام تبریکی به لینکلن میفرستادیم [از طرف بینالملل اول]، و من دوباره مسئول نگارش آن شدم، کاری که واقعاً از نوشتن یک کتاب فلسفه سختتر است، چون الزامات انتخاب واژگان در آن بسیار پیچیده است، اگر بخواهیم حداقل از گفتار رایج دموکراتیک متمایز باشد.»
- همان، صفحهٔ ۲۵۶، از نامهٔ مارکس به انگلس، ۲ دسامبر ۱۸۶۴.
@erjahat
- همان، صفحهٔ ۲۵۶، از نامهٔ مارکس به انگلس، ۲ دسامبر ۱۸۶۴.
@erjahat
«اگر قرار است تمثیلهای دینی به شکل صحیحی فهم گردند، باید تفسیر شوند. اما این تفسیر فقط مختص افراد اندکی است که از هوش کافی برای فهم آن برخوردارند؛ برای عوام نص و وحی و تمثیلهای دنیوی آن باید [به منزلهٔ] حقایق واقعی باقی بماند. این آموزه در میان فیلسوفان مسلمان بسیار رایج است. ابن رشد در 'فصل المقال' (ص ۱۸-۲۹) غزالی را به تلاش برای افشا کردن معانی رمزی کتابهای مقدس و عدم توفیق در این کار متهم میکند. او در 'تهافت التهافت' (ص ۵۸۴) اظهار میدارد دینی که کاملاً بر عقل مبتنی است همواره باید فرومرتبهتر از ادیان وحیانی باشد که هم بر عقل و هم بر نمادپردازیِ خیالی مبتنیاند. ولی شاید هیچکس این ایده را استوارتر از ابنسینا تشریح نکرده باشد، کسی که، با جدیت تمام، اعتقاد دارد اگر شخصی حقایقِ پیبرده را برای همگان بازگوید، پیام او باید فاقد منشأ الهی دانسته شود و معتقد است که این تمثیلها باید برای اکثر مردم [به منزلهٔ] حقایق واقعی باقی بمانند.»
- "نبوت در اسلام: فلسفه و اعتقاد رسمی"، نوشتهٔ فضل الرحمان، ترجمهٔ امیررضا صادقی، صفحهٔ ۵۶.
@erjahat
- "نبوت در اسلام: فلسفه و اعتقاد رسمی"، نوشتهٔ فضل الرحمان، ترجمهٔ امیررضا صادقی، صفحهٔ ۵۶.
@erjahat
«وظیفهٔ زیبا بودنِ فیونا وارونه میشود، اما وظیفهٔ الاغ به معنای واقعی کلمه خر بودن است و این عجیب نیست. الاغ که شخصیتی سنتی در قصههای عامیانه است، به عنوان ابلهی بهکار میرود که بلاهت بقیهٔ شخصیتها را نیز افشا میکند. "حیوانی که بسیار با خرسندی و بلاهت در پیوند باشد الاغ است، اما خرها به گونهای متناقض دیوهایی نیز هستند که در قصههای پریان و عامیانه وقف نیروهای غیبگویی و خردورزی میشوند" (وارنر، ۱۳۶)¹. این سنتِ غنی به آثار شکسپیر و شخصیت زن قدرتمندی به نام تیتانیا در 'رویای شب نیمهٔ تابستانِ' او باز میگردد -درست مثل آنجا که ماده اژدهای ترسناک به الاغ اظهار عشق میکند-. پیش از آن، در 'الاغ طلایی' آپولیوس -که نام دیگرش دگردیسی است و مطابق تقویم کلیسای انگلستان در قرن دوم [میلادی] نوشته شده است- مردی تبدیل به الاغ میشود که قصهٔ 'خدای عشق و الاههٔ پاکدامنی' از دل آن بیرون میآید (وارنر، ۱۴۵).
الاغ منبع -و ریشهٔ- بسیاری از لطیفههاست، اما بیانگر شعوری عوامانه -بیشتر روانشناسی عامهپسند- نیز هست که زیرمتن فیلم را منعکس میکند. شاید شرک غول مادرزاد باشد، اما واقعاً هیولا نیست. او بیشتر شبیه مردان حاضر در طنزهای تلویزیونی است، تدی خرسیِ ابله و گاه نخراشیدهای است که باید مقداری وزن کم کند -سریالهای 'در ماه عسل'، 'شاه ملکهها'، 'رُزان' و مانند آن.- آداب موقری ندارد، غذاهای چندشآور میخورد، آروغ میزند، خود را میخاراند و بهنظر میرسد به بهداشت عاطفی و شخصی بیتوجه است. او رمانتیک نیست اما ذاتاً مرد خوبی است. نقش الاغ این است که از همهٔ این لایههای مردانه -غول بودن- عبور کند تا شرک را در معاشرت بهتر با دیگران، از جمله با زنان، یاری دهد.»
1: marina warner, from the beast to the blonde, 1994.
- "سینمای فانتزی"، نوشتهٔ کاترین. اِی فوکس، ترجمهٔ علیظفر قهرمانینژاد، صفحهٔ ۲۰۶.
@erjahat
الاغ منبع -و ریشهٔ- بسیاری از لطیفههاست، اما بیانگر شعوری عوامانه -بیشتر روانشناسی عامهپسند- نیز هست که زیرمتن فیلم را منعکس میکند. شاید شرک غول مادرزاد باشد، اما واقعاً هیولا نیست. او بیشتر شبیه مردان حاضر در طنزهای تلویزیونی است، تدی خرسیِ ابله و گاه نخراشیدهای است که باید مقداری وزن کم کند -سریالهای 'در ماه عسل'، 'شاه ملکهها'، 'رُزان' و مانند آن.- آداب موقری ندارد، غذاهای چندشآور میخورد، آروغ میزند، خود را میخاراند و بهنظر میرسد به بهداشت عاطفی و شخصی بیتوجه است. او رمانتیک نیست اما ذاتاً مرد خوبی است. نقش الاغ این است که از همهٔ این لایههای مردانه -غول بودن- عبور کند تا شرک را در معاشرت بهتر با دیگران، از جمله با زنان، یاری دهد.»
1: marina warner, from the beast to the blonde, 1994.
- "سینمای فانتزی"، نوشتهٔ کاترین. اِی فوکس، ترجمهٔ علیظفر قهرمانینژاد، صفحهٔ ۲۰۶.
@erjahat
«انقلابگران قرنهای نوزدهم و بیستم، برخلاف اسلافشان در سدهٔ هجدهم، مردمی بیامید و کارد به استخوان رسیده بودند. از اینرو، انقلاب بیشتر کسانی را به خود جلب کرد که چون غریق به هر خار و خاشاک متشبث میشدند و از هیچ اقدامی رویگردان نبودند یا به قول مدیسن "نوعی مردم بدبخت... که در روزگار آرامش و تحت حکومت منظم به سطحی پایینتر از بقیهٔ مردم نزول میکنند ولی در صحنهٔ توفانزدهٔ خشونت و اغتشاش به حالتِ انسان درمیآیند و به هر دسته که بپیوندند نیروی آن را بر دیگر گروهها برتری میبخشند."¹
گفتهٔ مدیسن راست است اما برای تعمیم آن به انقلابهای اروپا باید افزود که این آمیزهٔ مردم بدبخت و عناصر پست جامعه هنگامی "دوباره به حالت انسان درآمدند" و بپاخاستند که پس از فاجعهٔ انقلاب فرانسه بهترین عناصر جامعه دیدند احتمالی برای موفقیت آنان نیست ولی در عین حال از آرمان انقلاب نیز نمیتوانستند دست بردارند. از یکسو دلنمودگی و همدردی و حس عدالتخواهی آسوده رهایشان نمیکرد و از سوی دیگر "لذت خود را در عمل میدیدند نه در سکون." توکویل معتقد بود "در آمریکا عقاید و احساسات مردم از دموکراسی مایه میگیرد؛ در اروپا عقاید و احساسات ما هنوز از انقلاب برمیخیزد."² این گفته هنوز هم در قرن کنونی [بیستم] صادق است. اما چون این عقاید و احساسات نمایندهٔ روح انقلابی نبود، هرگز نتوانست حافظ آن روح باشد و با اینکه زائیدهٔ انقلاب فرانسه بود، روح اصلی آن، یعنی اصول آزادی همگانی و خوشبختی همگانی و روح معطوف به همگان را که از اول منبع الهام عاملان و بازیگران انقلاب بود خفه کرد.»
1: the federalist, no. 43
2: دموکراسی در آمریکا، جلد دوم، صفحهٔ ۲۵۶.
- "انقلاب"، نوشتهٔ هانا آرنت، ترجمهٔ عزتالله فولادوند، صفحهٔ ۳۱۹.
@erjahat
گفتهٔ مدیسن راست است اما برای تعمیم آن به انقلابهای اروپا باید افزود که این آمیزهٔ مردم بدبخت و عناصر پست جامعه هنگامی "دوباره به حالت انسان درآمدند" و بپاخاستند که پس از فاجعهٔ انقلاب فرانسه بهترین عناصر جامعه دیدند احتمالی برای موفقیت آنان نیست ولی در عین حال از آرمان انقلاب نیز نمیتوانستند دست بردارند. از یکسو دلنمودگی و همدردی و حس عدالتخواهی آسوده رهایشان نمیکرد و از سوی دیگر "لذت خود را در عمل میدیدند نه در سکون." توکویل معتقد بود "در آمریکا عقاید و احساسات مردم از دموکراسی مایه میگیرد؛ در اروپا عقاید و احساسات ما هنوز از انقلاب برمیخیزد."² این گفته هنوز هم در قرن کنونی [بیستم] صادق است. اما چون این عقاید و احساسات نمایندهٔ روح انقلابی نبود، هرگز نتوانست حافظ آن روح باشد و با اینکه زائیدهٔ انقلاب فرانسه بود، روح اصلی آن، یعنی اصول آزادی همگانی و خوشبختی همگانی و روح معطوف به همگان را که از اول منبع الهام عاملان و بازیگران انقلاب بود خفه کرد.»
1: the federalist, no. 43
2: دموکراسی در آمریکا، جلد دوم، صفحهٔ ۲۵۶.
- "انقلاب"، نوشتهٔ هانا آرنت، ترجمهٔ عزتالله فولادوند، صفحهٔ ۳۱۹.
@erjahat
«گادامر در مخالفت با طرحهای هرمنوتیکیِ شلایرماخر و هم در خصوصِ دیلتای از نوعی هرمنوتیکِ رمانتیک سخن میگوید، اما این کار را انجام میدهد تا به مخالفت با جهتگیریِ بیش از اندازه یکجانبهٔ این هرمنوتیک به جانبِ تصورِ روش در علمِ عصرِ جدید بپردازد. اما خودِ این توصیف هم اندکی غریب است: آیا میتوان همزمان رمانتیک بود و به روش تعصب داشت؟ آیا فهمی که اندیشهٔ رمانتیک از خود داشت در مقابلِ روشنگری، که شیفتهٔ روش بود، قرار نداشت؟
...در خصوصِ گادامر با تصورِ دیگری از هرمنوتیک روبهروییم، یعنی سروکارِ ما، برخلافِ آنچه نزدِ شلایرماخر و دیلتای میبینیم، با یک روششناسی نیست. ولی آیا میتوانیم شلایرماخر و دیلتای را از این بابت ملامت کنیم که هرمنوتیک را اینگونه فهمیدهاند، در حالی که آنها کلِ سنتِ هرمنوتیکِ معطوف به قواعد را پشتِ سر داشتند؟ بنابراین بارِ اثباتِ ایدهٔ جدیدِ هرمنوتیک بر دوشِ خود این ایده است.»
- "از هایدگر تا گادامر: در مسیر هرمنوتیک"، نوشتهٔ ژان گروندن، ترجمهٔ سیدمحمدرضا حسینیبهشتی و سیدمسعود حسینی، صفحهٔ ۱۰۳.
@erjahat
...در خصوصِ گادامر با تصورِ دیگری از هرمنوتیک روبهروییم، یعنی سروکارِ ما، برخلافِ آنچه نزدِ شلایرماخر و دیلتای میبینیم، با یک روششناسی نیست. ولی آیا میتوانیم شلایرماخر و دیلتای را از این بابت ملامت کنیم که هرمنوتیک را اینگونه فهمیدهاند، در حالی که آنها کلِ سنتِ هرمنوتیکِ معطوف به قواعد را پشتِ سر داشتند؟ بنابراین بارِ اثباتِ ایدهٔ جدیدِ هرمنوتیک بر دوشِ خود این ایده است.»
- "از هایدگر تا گادامر: در مسیر هرمنوتیک"، نوشتهٔ ژان گروندن، ترجمهٔ سیدمحمدرضا حسینیبهشتی و سیدمسعود حسینی، صفحهٔ ۱۰۳.
@erjahat
مرحوم سید جواد طباطبایی در صفحهٔ ۴۲۷ چاپ چهارمِ (۱۴۰۰) کتابِ 'تأملی دربارهٔ ایران، جلد دوم، بخش نخست' نقلی از رسالهٔ مجدیه نوشتهٔ مجدالملک سینکی میآورد و سپس در جملهای که ابتدا به ساکن بیمعنا مینماید، بهجای "قانون اسلام" مینویسد "قانون ایران". با رجوع به تصحیح و چاپ سعید نفیسی و علی امینی میبینیم بهشکلی قابل قبول ضبط هردو عبارت "قانون اسلام" بوده و ظاهراً طباطبایی از نسخهٔ امینی رونوشت کرده، زیرا عبارت "ترکمان" در نسخهٔ نفیسی نیست و در رونوشت طباطبایی هست.
عجیب است بعد از سه بار تجدید چاپ و بسیار خوانده شدن این کتاب مهم، چنین غفلت یا تحریفی (؟) نادیده مانده.
@erjahat
عجیب است بعد از سه بار تجدید چاپ و بسیار خوانده شدن این کتاب مهم، چنین غفلت یا تحریفی (؟) نادیده مانده.
@erjahat
ارجاعات
«در تاریخِ متأخرِ سوسياليسم دولتی، رویکرد غالب، مارکسيسم-لنینیسم بوده، لذا کاملاً محتمل است که جریان چپ را با سیاستورزیِ از بالا به پایین یکی بدانیم، اما از یک سدهٔ قبل چنین نبود؛ در آن زمان، سیاستورزیِ بالا به پایین، خیلی از رادیکالها را از مارکسيسم دور…
«فلاسفه از دیرباز به وضع طبیعی اندیشیدهاند. اما برخی از آنها نگاهِ چندان سختگیرانهای به نواقص انسان در وضع طبیعی ندارند، از جمله، جان لاک در سدهٔ هفده. در تفکر فلسفی، زمانی سخن از وضع طبیعی به میان میآید که بلافاصله بخواهند "برخلاف واقعیت" بیندیشند، به عنوان مثال، زمانی که بخواهند به این پرسش بپردازند که اگر محدودیتهای اجتماعی وجود نداشته باشد، زندگی به چه صورتی درمیآید؟ اما یک سده پس از میلتون و هابز یعنی در سدهٔ هجده، این پرسش، از قالب انتزاعی خارج شد؛ عصر روشنگری میخواست این گزاره را که انسانها نمیتوانند در وضع طبیعی بمانند وارونه کند. اندیشمندانِ این عصر از طبیعی بودن سخن میگفتند و منظورشان سادگی در لباس پوشیدن، تغذیه و کلامِ روزمره بود. به عنوان مثال، در سدهٔ هجده، زنان آرامآرام پیراهنهای مَلمَلِ نازکی پوشیدند که شکل و شمایلشان را نمایان میکرد؛ در اواخر سدهٔ مزبور نیز برخی زنان فرانسوی و انگلیسی، پیراهنشان را خیس میکردند تا به بدنشان بچسبد و بدننما شود؛ با این کار میخواستند پرده ار طبیعت بردارند.»
- همان، صفحهٔ ۱۰۴.
@erjahat
- همان، صفحهٔ ۱۰۴.
@erjahat
ارجاعات
«فلاسفه از دیرباز به وضع طبیعی اندیشیدهاند. اما برخی از آنها نگاهِ چندان سختگیرانهای به نواقص انسان در وضع طبیعی ندارند، از جمله، جان لاک در سدهٔ هفده. در تفکر فلسفی، زمانی سخن از وضع طبیعی به میان میآید که بلافاصله بخواهند "برخلاف واقعیت" بیندیشند، به…
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
«از ابونواس نقل است که در مکه پسر بیریشی دید [که] حجرالاسود را میبوسد. گفت به خدا من باید این پسر را نزد حجرالاسود ببوسم. هرچه منعش کردند سود نبخشید، نزدیک رفت و در کنار حجرالاسود صورت بر صورتِ آن پسر گذاشت و او را بوسید. راوی میگوید: "گفتم: 'وای بر تو! در حرم خدا عملِ حرام کردی!' گفت: 'بیخیالش! خدا رحیم است.' و چنین سرود:
و عاشقان التف خداهُما/عند استلام الحجرالاسود
فاشتفیا من غیر أن یأثما/کأنما کانا علی موعد"
(یعنی: دو عاشق هنگام بوسیدن حجرالاسود، چهره به چهرهٔ هم چسباندند، گویی آنجا وعدهگاهی است که از وصال هم سیراب شوند بیآنکه گنهکار شده باشند.)»
- "تلبیس ابلیس"، نوشتهٔ ابوالفرج ابن جوزی، ترجمهٔ علیرضا ذکاوتی قراگزلو، صفحهٔ ۳۰۸.
پ.ن: این کتاب نقدنامهای بر صوفیان، فیلسوفان، شاعران و اصولاً افرادیست که به مذهب حنبلی، یعنی مذهب مؤلف پایبند نبودند. از این رو صحت و سقم روایتها با وجود چندصد سال فاصلهشان با راوی زیرسؤال است.
@erjahat
و عاشقان التف خداهُما/عند استلام الحجرالاسود
فاشتفیا من غیر أن یأثما/کأنما کانا علی موعد"
(یعنی: دو عاشق هنگام بوسیدن حجرالاسود، چهره به چهرهٔ هم چسباندند، گویی آنجا وعدهگاهی است که از وصال هم سیراب شوند بیآنکه گنهکار شده باشند.)»
- "تلبیس ابلیس"، نوشتهٔ ابوالفرج ابن جوزی، ترجمهٔ علیرضا ذکاوتی قراگزلو، صفحهٔ ۳۰۸.
پ.ن: این کتاب نقدنامهای بر صوفیان، فیلسوفان، شاعران و اصولاً افرادیست که به مذهب حنبلی، یعنی مذهب مؤلف پایبند نبودند. از این رو صحت و سقم روایتها با وجود چندصد سال فاصلهشان با راوی زیرسؤال است.
@erjahat
«به ما اتهام میزنند که سرخپوستها را در فیلمهایمان به شایستگی نشان ندادهایم، شاید این اتهام هم تا حدودی بر حق باشد. اما دوباره میگویم این اتهامها صرفاً در اثر تعمیم دادنهای غیرحرفهای بهوجود آمدهاند و به هیچوجه منصفانه نیستند. میدانید، سرخپوستها برای سفیدپوستان مهاجم فرش قرمز پهن نکردند. آنها سیاستمدار هم نیستند. ما با هم دشمن بودیم و با هم جنگیدیم. جنگ با سرخپوستان در تاریخ شکلگیری غرب نقش اساسی داشته است. اگر میبینید که در فیلمها رفتار شایستهای با سرخپوستها نمیشود، شوربختانه این مسئله بازتابی از واقعیت تاریخی ماست. تعصب نژادی در غرب ریشه دوانده است و فقط شامل سرخپوستها نمیشود بلکه سیاهان را هم در بر دارد. من سعی کردم این مسئله را در فیلمِ 'سرجوخه راتلج' نشان بدهم.
سرخپوستها آدمهای شگفتآوری هستند. من قبیلهٔ ناواهو در درهٔ ماینومت را به خوبی میشناسم. آنها پشت اسب به دنیا میآیند و سوارکاران ماهری هستند. از طرف دیگر، به نظر من آنها بزرگترین جنگجویان لعنتی دنیا هستند. شکست دادن آنها در زمانهٔ غربِ قدیم کار بسیار دشواری بود و در دنیای مدرن هم شکست دادن آنها کار سختی است. در جنگهای جهانی شمار زیادی از آنها قهرمانانه برای ما جنگیدهاند. با وجود این، اگرچه امروزه سرخپوستان درک بهتری از تمدن ما دارند، ولی ما هنوز راجع به فرهنگ و تمدن آنها برداشت شایستهای نداریم. هنوز نگاه ما خودآگاه و ناخودآگاه با تعصب درآمیخته است.
در همهٔ فیلمها باید نوعی از پایبندی به واقعیتهای تاریخی وجود داشته باشد. اما ما مجبور هستیم در برخی موارد اندکی تغییر ایجاد کنیم. مخاطب به سادگی پدیدهها و وقایع عجیب و غیرعادی را باور نمیکند، حتی اگر این پدیدهها وقایعی واقعی باشند. مثلاً شما نمیتوانید یک فرماندهٔ نظامی را در حالی نشان بدهید که به سمت میدان نبرد میرود، بر قاطر سوار است و لباس مخمل کبریتی پوشیده و کلاه حصیری بر سر گذاشته و برای فرار از تابش سوزناک آفتاب روی سرش یک چتر نگه داشته، اما واقعیت این است که ژنرال کروک دقیقاً همینطور رفتار میکرده است.
بیشتر مردان جهان وسترن لباس مندرس و زمخت و کثیف میپوشیدند. شما در بیابان خیلی زود کثیف میشوید و دسترسی به حمام و شستن لباسها کار دشواری است. اما واقعیت این است که تا همین چند وقتِ پیش به ما اجازه نمیدادند که شخصیتهای وسترن را با چنین شمایلی نشان دهیم. من برای اولین بار در 'سربازان اسبسوار' توانستم لباس شیک و برازنده را از تن جان وین درآورم و لباس آدمهای واقعی آن دوران را به او بپوشانم.
در واقع پدیدهای که در فیلمهای وسترن به دقیقترین و موثقترین شکل ممکن بازنمایی شده، سرزمین است. یعنی جایی که هم تاریخ و هم فیلمهای ما در آن روایت شدهاند. من همیشه به فیلمبرداریِ فیلمهایم افتخار کردهام. فیلمبرداریِ اکثر فیلمهای وسترن شایان توجه بوده اما شوربختانه کمتر به آن پرداخته شده است. تو گویی جلوههای بصری به خودیِ خود اهمیت چندانی ندارد که از منظر من باورِ کاملاً غیرمنطقی و احمقانهای است.
آیا تصویری زیباتر از یک نمای طولانی از اسبسواری که به تاخت پیش میرود وجود دارد؟ یا اسبی که در دشتی سبز و بیپایان آزادانه میدود؟ آیا علاقهٔ آدمها به این زیبایی، چه خودشان شخصاً آن را تجربه کنند و چه آن را بر پردهٔ سینما ببینند اشکالی دارد؟ تعداد آدمهایی که در مزرعه و دشتهای باز و در دل طبیعت و کنار حیوانات باشند روزبهروز کمتر میشود. ما آن زیبایی را دوباره نزد آنها میآوریم. آنها به کمک ما از زندگی شهری خود میگریزند.
...هیچکس نباید از دوست داشتن فیلمهای وسترن خجالت بکشد. مردمان سایر نقاط جهان نیز به اندازهٔ ما ستایشگر و دوستدارِ وسترن هستند. وقتی که به ژاپن میروم مردم مرا زودتر از اینجا میشناسند... وقتی که به انگلستان میروم از من دعوت میشود که برایشان سخنرانی کنم. مثلاً به آکسفورد یا کمبریج میروم و در آنجا مدام دربارهٔ فیلمهایی نظیر 'دلیجان' از من سؤال میپرسند، فیلمی که در اینجا تقریباً بهطور کامل از یادها رفته است. من این مسئله را به فال نیک میگیرم. به عنوان یک فیلمساز، مخاطب من جهان است نه فقط آمریکا.»
- "گفتوگو با جان فورد"، گردآوریِ جرالد پری، ترجمهٔ آرمان صالحی، از مصاحبه با بیل لیبی در سال ۱۹۶۴، صفحهٔ ۹۰ تا ۹۳.
@erjahat
سرخپوستها آدمهای شگفتآوری هستند. من قبیلهٔ ناواهو در درهٔ ماینومت را به خوبی میشناسم. آنها پشت اسب به دنیا میآیند و سوارکاران ماهری هستند. از طرف دیگر، به نظر من آنها بزرگترین جنگجویان لعنتی دنیا هستند. شکست دادن آنها در زمانهٔ غربِ قدیم کار بسیار دشواری بود و در دنیای مدرن هم شکست دادن آنها کار سختی است. در جنگهای جهانی شمار زیادی از آنها قهرمانانه برای ما جنگیدهاند. با وجود این، اگرچه امروزه سرخپوستان درک بهتری از تمدن ما دارند، ولی ما هنوز راجع به فرهنگ و تمدن آنها برداشت شایستهای نداریم. هنوز نگاه ما خودآگاه و ناخودآگاه با تعصب درآمیخته است.
در همهٔ فیلمها باید نوعی از پایبندی به واقعیتهای تاریخی وجود داشته باشد. اما ما مجبور هستیم در برخی موارد اندکی تغییر ایجاد کنیم. مخاطب به سادگی پدیدهها و وقایع عجیب و غیرعادی را باور نمیکند، حتی اگر این پدیدهها وقایعی واقعی باشند. مثلاً شما نمیتوانید یک فرماندهٔ نظامی را در حالی نشان بدهید که به سمت میدان نبرد میرود، بر قاطر سوار است و لباس مخمل کبریتی پوشیده و کلاه حصیری بر سر گذاشته و برای فرار از تابش سوزناک آفتاب روی سرش یک چتر نگه داشته، اما واقعیت این است که ژنرال کروک دقیقاً همینطور رفتار میکرده است.
بیشتر مردان جهان وسترن لباس مندرس و زمخت و کثیف میپوشیدند. شما در بیابان خیلی زود کثیف میشوید و دسترسی به حمام و شستن لباسها کار دشواری است. اما واقعیت این است که تا همین چند وقتِ پیش به ما اجازه نمیدادند که شخصیتهای وسترن را با چنین شمایلی نشان دهیم. من برای اولین بار در 'سربازان اسبسوار' توانستم لباس شیک و برازنده را از تن جان وین درآورم و لباس آدمهای واقعی آن دوران را به او بپوشانم.
در واقع پدیدهای که در فیلمهای وسترن به دقیقترین و موثقترین شکل ممکن بازنمایی شده، سرزمین است. یعنی جایی که هم تاریخ و هم فیلمهای ما در آن روایت شدهاند. من همیشه به فیلمبرداریِ فیلمهایم افتخار کردهام. فیلمبرداریِ اکثر فیلمهای وسترن شایان توجه بوده اما شوربختانه کمتر به آن پرداخته شده است. تو گویی جلوههای بصری به خودیِ خود اهمیت چندانی ندارد که از منظر من باورِ کاملاً غیرمنطقی و احمقانهای است.
آیا تصویری زیباتر از یک نمای طولانی از اسبسواری که به تاخت پیش میرود وجود دارد؟ یا اسبی که در دشتی سبز و بیپایان آزادانه میدود؟ آیا علاقهٔ آدمها به این زیبایی، چه خودشان شخصاً آن را تجربه کنند و چه آن را بر پردهٔ سینما ببینند اشکالی دارد؟ تعداد آدمهایی که در مزرعه و دشتهای باز و در دل طبیعت و کنار حیوانات باشند روزبهروز کمتر میشود. ما آن زیبایی را دوباره نزد آنها میآوریم. آنها به کمک ما از زندگی شهری خود میگریزند.
...هیچکس نباید از دوست داشتن فیلمهای وسترن خجالت بکشد. مردمان سایر نقاط جهان نیز به اندازهٔ ما ستایشگر و دوستدارِ وسترن هستند. وقتی که به ژاپن میروم مردم مرا زودتر از اینجا میشناسند... وقتی که به انگلستان میروم از من دعوت میشود که برایشان سخنرانی کنم. مثلاً به آکسفورد یا کمبریج میروم و در آنجا مدام دربارهٔ فیلمهایی نظیر 'دلیجان' از من سؤال میپرسند، فیلمی که در اینجا تقریباً بهطور کامل از یادها رفته است. من این مسئله را به فال نیک میگیرم. به عنوان یک فیلمساز، مخاطب من جهان است نه فقط آمریکا.»
- "گفتوگو با جان فورد"، گردآوریِ جرالد پری، ترجمهٔ آرمان صالحی، از مصاحبه با بیل لیبی در سال ۱۹۶۴، صفحهٔ ۹۰ تا ۹۳.
@erjahat
«اصول بزرگ ایدئولوژی لنین و استالین که بر تساوی تمام نژادها و ملل و دوستی اقوام مبتنی است پایه و اساس سیاست لنین و استالین را تشکیل داده، ترقی عظیم فرهنگی ملتهای جماهیر شوروی را تأمین نمود. این ملل را دولت شوروی در امر بزرگ بنای جامعهٔ نو سوسیالیستی شریک ساخت.
لنین در سال ۱۹۱۸ چنین گفت:
"ما برخلاف قانون جابرانهٔ روم قدیم، حاکمیت خود را بهوسیلهٔ ایجاد تفرقه تأمین نمیکنیم، بلکه تمام زحمتکشان را با علائق نگسستنی منافع حیاتی و فکر طبقاتی بههم بسته و متحد میسازیم."
...تشکیلات جامعه که روزبهروز بهتر و مأنوستر و استوارتر میگردد و عشق به کار و پیشرفت و ترقی، اینهاست سرچشمهٔ حزب بزرگ، حزب لنین و استالین... و همین است علتالعلل انرژی بیپایان و نظم استواری که عقبماندگی کشور روسیه را رفع کرده و در مدت کوتاهی با اجرای نقشههای پنجاه سالهٔ استالین تسامح و تعلل صدها سال را جبران نمود.»
- "مجلهٔ پیام نو"، از یادداشت 'لنین بزرگ' نوشتهٔ محمدتقی بهار (ملکالشعرا)، بهمن ۱۳۲۴.
© "لنین و استالین در حال بحث در مورد طرح گوئلرو"، نقاشی از دیمیتری آرکادیویچ نعلبندیان، ۱۹۴۸.
@erjahat
لنین در سال ۱۹۱۸ چنین گفت:
"ما برخلاف قانون جابرانهٔ روم قدیم، حاکمیت خود را بهوسیلهٔ ایجاد تفرقه تأمین نمیکنیم، بلکه تمام زحمتکشان را با علائق نگسستنی منافع حیاتی و فکر طبقاتی بههم بسته و متحد میسازیم."
...تشکیلات جامعه که روزبهروز بهتر و مأنوستر و استوارتر میگردد و عشق به کار و پیشرفت و ترقی، اینهاست سرچشمهٔ حزب بزرگ، حزب لنین و استالین... و همین است علتالعلل انرژی بیپایان و نظم استواری که عقبماندگی کشور روسیه را رفع کرده و در مدت کوتاهی با اجرای نقشههای پنجاه سالهٔ استالین تسامح و تعلل صدها سال را جبران نمود.»
- "مجلهٔ پیام نو"، از یادداشت 'لنین بزرگ' نوشتهٔ محمدتقی بهار (ملکالشعرا)، بهمن ۱۳۲۴.
© "لنین و استالین در حال بحث در مورد طرح گوئلرو"، نقاشی از دیمیتری آرکادیویچ نعلبندیان، ۱۹۴۸.
@erjahat
«مسکوب: بزرگترین گنجينهٔ نثر فارسی تفسیرهای قرآن است که [در دورهٔ پهلوی، اینجا خصوصاً رضاشاه] یا چاپ نمیشدند یا اگر میشدند معمولاً بیسروصدا میگذشت؛ نه اینکه از چاپشان جلوگیری کنند بلکه فضا و حالوهوایی بود که چنین آثاری خریداری نداشت. و حالآنکه ما مثلاً از نظر تنوع واژگان کمتر گنجینهای بزرگتر از ده جلد 'کشفالاسرار میبُدی' داریم، یا کمتر نثری به زیباییِ 'تفسیر ابوبکر عتیق نیشابوری' داریم... جنبههایی از فرهنگ ما نادیده گرفته میشد و این اساساً قابل قبول نیست.»
- "دربارهٔ سیاست و فرهنگ"، گفتوگوی علی بنوعزیزی با شاهرخ مسکوب.
@erjahat
- "دربارهٔ سیاست و فرهنگ"، گفتوگوی علی بنوعزیزی با شاهرخ مسکوب.
@erjahat
ارجاعات
«مسکوب: بزرگترین گنجينهٔ نثر فارسی تفسیرهای قرآن است که [در دورهٔ پهلوی، اینجا خصوصاً رضاشاه] یا چاپ نمیشدند یا اگر میشدند معمولاً بیسروصدا میگذشت؛ نه اینکه از چاپشان جلوگیری کنند بلکه فضا و حالوهوایی بود که چنین آثاری خریداری نداشت. و حالآنکه…
«مسکوب: مسئلهٔ زبان با فکر ناسیونالیسم توأم است. هر دو باهماند. پیراستن زبان از لغات عربی و نوشتن فارسی "سره" پیش از مشروطیت شروع شد. در دورهٔ رضاشاه به نتایجی رسید و تا پایان دورهٔ رضاشاه ادامه پیدا کرد و تا امروز هم ادامه دارد، اگرچه حالا دستگاه مرکزی پشت سرش نیست. و فکر ناسیونالیسم هم همینطور. و نکتهٔ جالب این است که هر دوتای اینها فرضاً. در میرزا آقاخان کرمانی متجلّی میشود. او هم میخواهد فارسی را فارغ از لغات عربی بنویسد و هم اولین کسی است که کوشش میکند به سبک غربی تاریخ پیش از اسلام را بنویسد. و کارِ او من تصور میکنم بعدها در دورهٔ رضاشاه به صورت دیگری در کسروی تکرار میشود. او مورّخی ملیگراست. در عین حال به زبان بیشتر توجه دارد و این کوشش را میکند، شاید افراطی -که البته در این مورد عیب خاصی نمیبینم و نثر او بسیاری از وقتها برایم دلپذیر است-.»
- همان، صفحهٔ ۳۸.
@erjahat
- همان، صفحهٔ ۳۸.
@erjahat
ارجاعات
«مسکوب: مسئلهٔ زبان با فکر ناسیونالیسم توأم است. هر دو باهماند. پیراستن زبان از لغات عربی و نوشتن فارسی "سره" پیش از مشروطیت شروع شد. در دورهٔ رضاشاه به نتایجی رسید و تا پایان دورهٔ رضاشاه ادامه پیدا کرد و تا امروز هم ادامه دارد، اگرچه حالا دستگاه مرکزی…
«مسکوب: پدر من با رضاشاه سخت مخالف بود. هم علل شخصی داشت هم علل عمومی، علل عمومی شناختهشده است کموبیش. حکومتِ ترس و وحشتی که ایجاد کرده بود و استبدادش با مزاج پدر من سازگار نبود. علت خصوصی هم این بود که گویا پدرم مالک یکی-دو دانگی از دهی بود در مازندران که آن را ناچار شد قباله کند به "املاک شاهی" به بیستوچهار تومان. شاه با بیستوچهارتا یک تومانی ملک پدر من را "خرید". این موضوع را هم هیچوقت نمیتوانست فراموش کند. دائم فحش میداد به رضاشاه، البته تو خانه. وقتی که رضاشاه سقوط کرد پدر من خیلی خوشحال شد. سر از پا نمیشناخت. خوب یادم هست اولبار بود که پدرم را میدیدم که با لباس خواب پاشده بود. از رادیو شنیده بود و تو اتاق میپرید هوا، میرقصید. با آن جذبهای که او داشت و آن ترسی که ما از او داشتیم اصلاً باور نمیکردیم بابا از این کارها بکند.»
- همان، صفحهٔ ۴۲.
@erjahat
- همان، صفحهٔ ۴۲.
@erjahat
ارجاعات
«مسکوب: پدر من با رضاشاه سخت مخالف بود. هم علل شخصی داشت هم علل عمومی، علل عمومی شناختهشده است کموبیش. حکومتِ ترس و وحشتی که ایجاد کرده بود و استبدادش با مزاج پدر من سازگار نبود. علت خصوصی هم این بود که گویا پدرم مالک یکی-دو دانگی از دهی بود در مازندران…
«شاهنامه مرا فرستاد سراغ ادبیات بزرگ. چون یککمی که آدم با شاهنامه آشنا میشود آسان نیست به سراغ ادبیات میانمایه و متوسط رفتن. آدم بیاختیار بلندنظر میشود.
... ترجمه جای تمرین فوقالعادهای است برای زبان. برای اینکه اگر آدم نخواهد وراجی بکند، شلخته نباشد و خودش را با ترجمهٔ آزاد دلخوش نکند، یککمی وجدانِ کار داشته باشد، آنوقت یک فضای محدودی دارد که دیگری، نویسندهٔ متن اصلی، به او داده و در آن محدوده باید معنا را برساند.»
- همان، صفحهٔ ۱۴۰.
@erjahat
... ترجمه جای تمرین فوقالعادهای است برای زبان. برای اینکه اگر آدم نخواهد وراجی بکند، شلخته نباشد و خودش را با ترجمهٔ آزاد دلخوش نکند، یککمی وجدانِ کار داشته باشد، آنوقت یک فضای محدودی دارد که دیگری، نویسندهٔ متن اصلی، به او داده و در آن محدوده باید معنا را برساند.»
- همان، صفحهٔ ۱۴۰.
@erjahat
ارجاعات
«شاهنامه مرا فرستاد سراغ ادبیات بزرگ. چون یککمی که آدم با شاهنامه آشنا میشود آسان نیست به سراغ ادبیات میانمایه و متوسط رفتن. آدم بیاختیار بلندنظر میشود. ... ترجمه جای تمرین فوقالعادهای است برای زبان. برای اینکه اگر آدم نخواهد وراجی بکند، شلخته نباشد…
«تمدن غرب تمام آن مفاسدی را که خودشان میگویند و ما از آنها یاد گرفتیم و بازگو میکنیم دارد، ولی تمدنی است که الآن تمام دنیا را گرفته. ما برای اینکه با آن مقابله بکنیم، یا در مقابل آن بتوانیم ادامهٔ حیات بدهیم، از راه پناه بردن به سنّت به نتیجهای نمیرسیم. باید ابزارش را بشناسیم به آن نزدیک شویم، بهدست بگیریم و بتوانیم بهنحوی با آن کنار بیاییم. من آن نحو را نمیدانم چیست، ولی مسلماً پناه بردن به سنّت نیست. نفی غرب نیست. این غرب یک غیری است که جهان را گرفته. ما با نفی آن نمیتوانیم خودمان را اثبات کنیم.
...گمان میکنم بعد از این انقلاب [۵۷] در بسیاری از ارزشهایمان باید تجدیدنظر بکنیم. من مطلقاً دیگر به صداقت به عنوان یک ارزش فینفسه اعتقاد ندارم. در مبارزهٔ اجتماعی، صداقت با چه میزانی از خِرَد؟ با چه میزانی از آگاهی؟ آنها که گفتی [جزنی، شعاعیان، گلسرخی] روشنفکر نبودند، نوشتههایشان هست، اکتیویستاند، یک نظریات دستِ دوم-سومی از مارکسيسم داشتند و دارند. منتهی چیزی که در آنها اهمیت داشت صداقتشان بود که تا پای مرگ میرفتند. در مقابل دستگاهی بودند که آزادی فکری را به قول قدیمیها برنمیتافت، تحمل نمیکرد، ولی آنها اگر تا این مرحله رفتند بهمناسبتِ صداقتشان بود. شور و عشق به آزادی، به رهایی. اما این اشتیاق وقتی با عدم آگاهی توأم باشد الزاماً برمیگردد به ضد خود آزادی.»
- همان، صفحهٔ ۱۵۱/۵۲.
@erjahat
...گمان میکنم بعد از این انقلاب [۵۷] در بسیاری از ارزشهایمان باید تجدیدنظر بکنیم. من مطلقاً دیگر به صداقت به عنوان یک ارزش فینفسه اعتقاد ندارم. در مبارزهٔ اجتماعی، صداقت با چه میزانی از خِرَد؟ با چه میزانی از آگاهی؟ آنها که گفتی [جزنی، شعاعیان، گلسرخی] روشنفکر نبودند، نوشتههایشان هست، اکتیویستاند، یک نظریات دستِ دوم-سومی از مارکسيسم داشتند و دارند. منتهی چیزی که در آنها اهمیت داشت صداقتشان بود که تا پای مرگ میرفتند. در مقابل دستگاهی بودند که آزادی فکری را به قول قدیمیها برنمیتافت، تحمل نمیکرد، ولی آنها اگر تا این مرحله رفتند بهمناسبتِ صداقتشان بود. شور و عشق به آزادی، به رهایی. اما این اشتیاق وقتی با عدم آگاهی توأم باشد الزاماً برمیگردد به ضد خود آزادی.»
- همان، صفحهٔ ۱۵۱/۵۲.
@erjahat
ارجاعات
«تمدن غرب تمام آن مفاسدی را که خودشان میگویند و ما از آنها یاد گرفتیم و بازگو میکنیم دارد، ولی تمدنی است که الآن تمام دنیا را گرفته. ما برای اینکه با آن مقابله بکنیم، یا در مقابل آن بتوانیم ادامهٔ حیات بدهیم، از راه پناه بردن به سنّت به نتیجهای نمیرسیم.…
«مسکوب: در مورد آدمهای نوع بیژن جزنی یا آلاحمد ما دو نوع قضاوت میتوانیم بکنیم. یک قضاوت عقلی تا آنجا که عقل آدمیزاد قد میدهد، و فارغ از اخلاق و احساسات. یک نوع قضاوت اخلاقی میتوانیم بکنیم که در حد خودش فوقالعاده اهمیت دارد، برای اینکه پیوستگی اخلاق با سیاست مسئلهٔ اساسی است. اگر بخواهیم دربارهٔ این افراد قضاوت اخلاقی بکنیم تحسینانگیز است. جز تحسین کاری نمیتوانیم بکنیم. آدمهایی بودند که تا آنجا که توانایی فکری و عملیشان اجازه میداد، تا نهایت، تا نفی وجود خودشان رفتند. من قضاوت اخلاقیام در مورد این اشخاص جز تحسین چیزی نیست. اما بگذریم از این قضاوت اخلاقی که آیا رواست ما امروز در مورد اینها اینطور صحبت بکنیم یا نه، که از جنبهٔ اخلاقی شاید روا نیست. اما فارغ از این امر، قضاوتی که من در مورد آلاحمد و در مورد بیژن جزنی و فعالین این دوره دارم، قضاوت مثبتی نیست. بعد از تجربهٔ خودم در حزب توده و بعد از نگاه به راهی که آنها رفتند حالا دیگر عقیده ندارم هر عملی که از سر صدق باشد و به ضد دستگاه حاکم، الزاماً عمل مفیدی است، یا تلاشی در راه آزادی است. خیال میکنم که در بسیاری از وقتها دست نزدن به کاری در سیاست، فعال نبودن، مبارزه نکردن، بهتر از مبارزه کردنِ نادانسته است. نفس مبارزه با فداکاری، بهخودیِ خود دارای ارزش نیست. چیزی که کم داشتهایم و کم داریم، شعور اجتماعی-سیاسی است.»
- همان، صفحهٔ ۱۵۶/۵۷.
@erjahat
- همان، صفحهٔ ۱۵۶/۵۷.
@erjahat
ارجاعات
«مسکوب: در مورد آدمهای نوع بیژن جزنی یا آلاحمد ما دو نوع قضاوت میتوانیم بکنیم. یک قضاوت عقلی تا آنجا که عقل آدمیزاد قد میدهد، و فارغ از اخلاق و احساسات. یک نوع قضاوت اخلاقی میتوانیم بکنیم که در حد خودش فوقالعاده اهمیت دارد، برای اینکه پیوستگی اخلاق…
«مسکوب: وقتی روزهای انقلاب پیش آمد من یک نوع خوشحالی داشتم که خیلیخیلی دورهاش کوتاه بود. انقلاب ۲۲ بهمن رخ داد من ۷ یا ۸ اسفند بود، بله ۸ اسفند [مسکوب در تمام گفتوگو ۸ مارس را با ۸ اسفند اشتباه گرفته، تظاهرات روز ۱۷ اسفند بود]، روز تظاهرات زنان یک نقطهٔ عطف بود. یعنی بهار آزادی من از ۲۲ بهمن تا ۸ اسفند حداکثر آن هم با تردیدهای بسیار. و ۸ اسفند روزی بود که من در تظاهرات زنان شرکت کردم و دیدم که این انقلاب در چه مسیری افتاده...
بنوعزیزی: خُب، از کِی با افکار خمینی آشنا شدی؟
مسکوب: ...'ولایت فقیه' را یکی-دو ماه پیش از انقلاب به عنوان 'نامهٔ کاشفالغطاء' خریدم و خواندم و به جد هم نگرفتم. یعنی فکر میکردم که خُب مطالبی است که گفته میشود. ولیکن اینها چیزهایی نیست که برای این جامعه باشد. در این دوره، برنامهٔ عمل سیاسی نیست، تبلیغات است برای مؤمنین.
بنوعزیزی: تصدیق میکنی که این گاف بزرگی بود، بهخصوص برای کسی که تجربیات و شک و تردیدهای تو را داشته؟
مسکوب: بله، معلوم است. البته که گاف بود. حماقت محض بود. از جمله چیزهایی که نهایت ندارد حماقت آدمی است.
بنوعزیزی: چه تبیینی برای آن داری؟
مسکوب: این موضوع تبیینی ندارد. اما، ذکر خیر که میخواهم بکنم از احمد اشرف است، رفیق هردوِ ما. بر سر این کتاب چندین بار با هم بحث کردیم. او به جد میگرفت و تا آخرش را خوانده بود که لُب کلام چیست. ولی من، نفهمیدم. بله، من پیشتر از این خمینی را نمیشناختم و احتمالاً کسی که بیاید، هر دستگاه یا سازمانی که باشد، از این رژیم بهتر خواهد بود. جز اینکه دو شب بالای پشتبام خانهمان اللهاکبر گفتم. قاطی جماعت شدم. ۸ اسفند یک تجربهٔ باز وحشتناکی بود برای من.
...خمینی همانطوری که خودش هم ابراز میکرد من و خیال میکردم که او به این حرف عمل خواهد کرد، به عنوان یک نوع رهبر معنوی اجتماعی باقی میماند. اجتماع برمیگردد به پارهای از سنتهایش که قابل اجراست. و در مجموع این انقلاب همانطوری که انقلاب طبقهٔ متوسط و بیشتر فرهنگی بود، بیانکنندهٔ خواستهای سیاسی-اجتماعی و فرهنگی و برآورندهٔ این خواستهای طبقهٔ متوسط خواهد بود. آنوقت در این چهارچوب و در یک چنین بافتی اجرا شدن ولایت فقیه بهنظر غیرممکن میآمد و بیشتر به عنوان یک تبلیغ سیاسی در زمان خودش در سال ۱۹۷۰ در مخالفت با افراط در تجدّد و تجدّدگرایی آن دوره جلوه میکرد نه یک برنامهٔ عملی سیاسی.
بنوعزیزی: پس چشماندازی که در آن زمان برای تو وجود داشت، حکومتی مانند حکومت بازرگان بود.
مسکوب: بله، از نوع مثلاً حکومت بازرگان فرض کنیم. آنوقت کموبیش کریم سنجابی و بختیار و فروهر شروع کرده بودند. آن اعلامیهٔ سهنفری. فکر میکردم یک مجموعهای از نوع مذهبیها و جبههٔ ملّی و رویهمرفته طبقهٔ متوسطی که تکیه میکند بر بعضی سنّتهای خودش، که جزئی از واقعیت و حقیقت اوست و خیلی هم خوب.
...شاید برای بار اول در اربعین متوجه شدم. بله، در
تاسوعا و عاشورا [۵۷] من ایران نبودم. اگر بودم احتمالاً شرکت میکردم... [اربعین ۵۷] تنها باری بود که من در تظاهرات خیابانی شرکت کردم. دمِ دانشگاه دیدم چندتا طلبه بالای سکومانندی یا میزی ایستاده بودند و به زنها هشدار میدادند که باحجاب باشند؛ و هم مانع کسان دیگری میشدند از اینکه دم دانشگاه صحبت بکنند و این کار را خیلی با شدت و آمرانه میکردند. این برای من هشدار خیلی ترسناکی بود.
...من برایم قطعی بود که آنها کوشش خواهند کرد، ولی فکر نمیکردم موفق بشوند که ولایت فقیه را برقرار بکنند. فکر میکردم این امر در شرایط تاریخی ایران نشدنی است.»
- همان، صفحهٔ ۱۷۱ تا ۱۸۰.
@erjahat
بنوعزیزی: خُب، از کِی با افکار خمینی آشنا شدی؟
مسکوب: ...'ولایت فقیه' را یکی-دو ماه پیش از انقلاب به عنوان 'نامهٔ کاشفالغطاء' خریدم و خواندم و به جد هم نگرفتم. یعنی فکر میکردم که خُب مطالبی است که گفته میشود. ولیکن اینها چیزهایی نیست که برای این جامعه باشد. در این دوره، برنامهٔ عمل سیاسی نیست، تبلیغات است برای مؤمنین.
بنوعزیزی: تصدیق میکنی که این گاف بزرگی بود، بهخصوص برای کسی که تجربیات و شک و تردیدهای تو را داشته؟
مسکوب: بله، معلوم است. البته که گاف بود. حماقت محض بود. از جمله چیزهایی که نهایت ندارد حماقت آدمی است.
بنوعزیزی: چه تبیینی برای آن داری؟
مسکوب: این موضوع تبیینی ندارد. اما، ذکر خیر که میخواهم بکنم از احمد اشرف است، رفیق هردوِ ما. بر سر این کتاب چندین بار با هم بحث کردیم. او به جد میگرفت و تا آخرش را خوانده بود که لُب کلام چیست. ولی من، نفهمیدم. بله، من پیشتر از این خمینی را نمیشناختم و احتمالاً کسی که بیاید، هر دستگاه یا سازمانی که باشد، از این رژیم بهتر خواهد بود. جز اینکه دو شب بالای پشتبام خانهمان اللهاکبر گفتم. قاطی جماعت شدم. ۸ اسفند یک تجربهٔ باز وحشتناکی بود برای من.
...خمینی همانطوری که خودش هم ابراز میکرد من و خیال میکردم که او به این حرف عمل خواهد کرد، به عنوان یک نوع رهبر معنوی اجتماعی باقی میماند. اجتماع برمیگردد به پارهای از سنتهایش که قابل اجراست. و در مجموع این انقلاب همانطوری که انقلاب طبقهٔ متوسط و بیشتر فرهنگی بود، بیانکنندهٔ خواستهای سیاسی-اجتماعی و فرهنگی و برآورندهٔ این خواستهای طبقهٔ متوسط خواهد بود. آنوقت در این چهارچوب و در یک چنین بافتی اجرا شدن ولایت فقیه بهنظر غیرممکن میآمد و بیشتر به عنوان یک تبلیغ سیاسی در زمان خودش در سال ۱۹۷۰ در مخالفت با افراط در تجدّد و تجدّدگرایی آن دوره جلوه میکرد نه یک برنامهٔ عملی سیاسی.
بنوعزیزی: پس چشماندازی که در آن زمان برای تو وجود داشت، حکومتی مانند حکومت بازرگان بود.
مسکوب: بله، از نوع مثلاً حکومت بازرگان فرض کنیم. آنوقت کموبیش کریم سنجابی و بختیار و فروهر شروع کرده بودند. آن اعلامیهٔ سهنفری. فکر میکردم یک مجموعهای از نوع مذهبیها و جبههٔ ملّی و رویهمرفته طبقهٔ متوسطی که تکیه میکند بر بعضی سنّتهای خودش، که جزئی از واقعیت و حقیقت اوست و خیلی هم خوب.
...شاید برای بار اول در اربعین متوجه شدم. بله، در
تاسوعا و عاشورا [۵۷] من ایران نبودم. اگر بودم احتمالاً شرکت میکردم... [اربعین ۵۷] تنها باری بود که من در تظاهرات خیابانی شرکت کردم. دمِ دانشگاه دیدم چندتا طلبه بالای سکومانندی یا میزی ایستاده بودند و به زنها هشدار میدادند که باحجاب باشند؛ و هم مانع کسان دیگری میشدند از اینکه دم دانشگاه صحبت بکنند و این کار را خیلی با شدت و آمرانه میکردند. این برای من هشدار خیلی ترسناکی بود.
...من برایم قطعی بود که آنها کوشش خواهند کرد، ولی فکر نمیکردم موفق بشوند که ولایت فقیه را برقرار بکنند. فکر میکردم این امر در شرایط تاریخی ایران نشدنی است.»
- همان، صفحهٔ ۱۷۱ تا ۱۸۰.
@erjahat