ارجاعات
Photo
لازم به ذکر است که دیجیکالا نیز با کلاشیِ تمام از این ناشران حمایت کرده و کتابهایشان را به فروش میرساند و آنها به دلیلِ قیمتِ پایین، همیشه در فهرستِ پرفروشترینها قرار دارند.
شبهناشرانی مانندِ آتیسا، نیکفرجام، آزرمیدخت، آسو، پرثوآ، داریوش، زرینکلک، ندای معاصر، راز معاصر، سپهر ادب و...
شبهناشرانی مانندِ آتیسا، نیکفرجام، آزرمیدخت، آسو، پرثوآ، داریوش، زرینکلک، ندای معاصر، راز معاصر، سپهر ادب و...
«ادعایِ اینکه دیدگاهِ فلسفهٔ ایرانی دربارهٔ طبیعت عینِ نظرِ یک هندو و بودایی است، نشان از این دارد که اگر هم شایگان تصوری از "نظرِ یک هندو و بودایی" پیدا کرده بود، اما به هر حال نمیدانست که "نظرِ متفکرانِ اسلامی دربارهٔ طبیعت" چه ویژگیهایی دارد. در این باره پژوهشهای اساسی بسی بیشاز از آن است که بتوان اینجا به آنها اشاره کرد. اینجا، شایگان، که آشناییِ او با فلسفهٔ دورهٔ اسلامی از محدودهٔ نوشتههای هانری کربن فراتر نمیرفت و آن آشنایی نیز سخت نادرست و نامنسجم بود، بارِ دیگران، نظراتِ کربن را تکرار و آن دیدگاه را با دانستههایِ خود دربارهٔ ادیانِ هندی ترکیب کرده است. او میتوانست، به عنوانِ مثال، کتابِ ارنست بلوخ را تورقی بکند و بدیهی است تصورِ دیگری از ابن سینا پیدا میکرد. ابن سینا، چنانکه بلوخ در رسالهای با عنوانِ "ابن سینا و نهضتِ چپِ ارسطویی" نشان داده است، در ادامهٔ علومِ اوایلِ یونانی، به شیوهٔ اندیشیدنِ علمیِ اروپایی نزدیکتر بود تا به فرزانگیِ هندوان، و البته ابن سینا تنها یکی از فیلسوفانِ دورهٔ اسلامی است.»
- "ملّت، دولت و حکومتِ قانون: جستار در بیانِ نصّ و سنّت"، نوشتهٔ جواد طباطبایی.
@erjahat
- "ملّت، دولت و حکومتِ قانون: جستار در بیانِ نصّ و سنّت"، نوشتهٔ جواد طباطبایی.
@erjahat
ارجاعات
۳۱ شهریور، ۱۴۰۲
یک پنجرهست که شخصی لبهاش قرار داره و بیرون رو نگاه میکنه.
«به نظرِ ما، هرگونه تئوریِ مبتنی بر توطئه، عواملِ خارجی و تغییرات و دگرگونیهای سیاستِ خارجی، نه میتواند انقلابِ ایران را در پیچیدگیهایِ آن توضیح دهد و نه اصولاً قادر است تاریکیهایِ تاریخِ شکستِ تجدد و بازگشت به نظمِ قبل از اتقلابِ مشروطیت را روشن کند. به نظرِ ما، انقلابِ ایران انقلابی مردمی بود که نتوانست و نه میتوانست به تأسیسِ آزادی بپردازد. انقلابِ ایران دقیقاً به این علت شکست خورد که انقلابی مردمی بود.
برای اینکه مقصودِ خود را از انقلابِ مردمی توضیح داده باشیم باید در استدلالِ خود کمی جلو رویم و به اساسیترین مطلبی که در این گفتار طرح خواهیم کرد، اشاره کنیم. انقلابِ مردمی به معنایی که در اینجا مُراد خواهیم کرد، صرفاً بهمعنایِ حضورِ وسیعِ مردم در میدانِ مبارزۀ انقلابی نیست. از این دیدگاه همۀ انقلابها مردمی هستند. اگرچه وسعتِ ابعادِ حضورِ مردم در انقلابِ ایران با بسیاری از انقلابها قابلِ مقایسه نبود. فرضِ ما از انقلابِ مردمی همانا اشاره بهامواجِ بلند و بنیانکنِ ذهنیاتِ آشفته و مهآلودِ تودههایِ شرکتکننده در انقلاب است. اگر در انقلابِ مشروطیت، پیشروانِ نهضت، مردانِ آزادیخواه، واقعبین، نیکاندیش، و روشنرای بودند و نیروهایِ انقلابی را به سویِ هدفِ واحدِ تأسیسِ آزادی سوق دادند در انقلابِ ایران، طلایهدارانِ انقلاب نه آزادیخواه بودند و نه تصورِ روشنی از ماهیتِ نظامی که میبایست مستقر شود داشتند.
در حقیقت دو تصور، یا بهتر بگوییم، دو توهم، باعث شد که پیشروانِ انقلاب خیلی زود به دنبالهروانِ تودههایی تبدیل شوند که در نهایت، چنانکه اشاره کردیم، موجی بنیانکن میتوانست باشد. مبنا و شالودۀ آن دو توهم، سوءتفسیری بود که از یکسو از امّت و ناس در اسلامِ راستین انجام میگرفت و از سویِ دیگر، استنباط از تودههایِ زحمتکش در مارکسیسمِ مبتذلی بود که از طریقِ ادبیاتِ حزبِ توده به سازمانهایِ چپ القاء شده بود. این دو توهم مبین دو عقبماندگیِ بنیادینِ جامعۀ ایرانی بود که عدمِ وجودِ حیاتِ سیاسیِ آزاد و فضایِ بازِ سیاسی و سرکوبِ پلیسیِ بیامان، تعطیل و تصفیۀ کلیۀ نهادهایِ دمکراتیک و از بین رفتنِ حاکمیتِ ملت که مخصوصاً بهدنبالِ ایجاد حزبِ رستاخیز که بنا به الگویِ احزابِ توتالیتر ایجاد شده بود، آن دو عقبماندگی را بهبیماریِ مزمن جامعۀ ایرانی مبدل ساخت.»
- "انقلاب و آزادی¹"، نوشتهٔ جواد طباطبایی.
1: منتشر شده در هفتهنامهٔ ایران و جهان، اسفند ماهِ ۱۳۶۲، شمارهٔ ۱۸۳.
@erjahat
برای اینکه مقصودِ خود را از انقلابِ مردمی توضیح داده باشیم باید در استدلالِ خود کمی جلو رویم و به اساسیترین مطلبی که در این گفتار طرح خواهیم کرد، اشاره کنیم. انقلابِ مردمی به معنایی که در اینجا مُراد خواهیم کرد، صرفاً بهمعنایِ حضورِ وسیعِ مردم در میدانِ مبارزۀ انقلابی نیست. از این دیدگاه همۀ انقلابها مردمی هستند. اگرچه وسعتِ ابعادِ حضورِ مردم در انقلابِ ایران با بسیاری از انقلابها قابلِ مقایسه نبود. فرضِ ما از انقلابِ مردمی همانا اشاره بهامواجِ بلند و بنیانکنِ ذهنیاتِ آشفته و مهآلودِ تودههایِ شرکتکننده در انقلاب است. اگر در انقلابِ مشروطیت، پیشروانِ نهضت، مردانِ آزادیخواه، واقعبین، نیکاندیش، و روشنرای بودند و نیروهایِ انقلابی را به سویِ هدفِ واحدِ تأسیسِ آزادی سوق دادند در انقلابِ ایران، طلایهدارانِ انقلاب نه آزادیخواه بودند و نه تصورِ روشنی از ماهیتِ نظامی که میبایست مستقر شود داشتند.
در حقیقت دو تصور، یا بهتر بگوییم، دو توهم، باعث شد که پیشروانِ انقلاب خیلی زود به دنبالهروانِ تودههایی تبدیل شوند که در نهایت، چنانکه اشاره کردیم، موجی بنیانکن میتوانست باشد. مبنا و شالودۀ آن دو توهم، سوءتفسیری بود که از یکسو از امّت و ناس در اسلامِ راستین انجام میگرفت و از سویِ دیگر، استنباط از تودههایِ زحمتکش در مارکسیسمِ مبتذلی بود که از طریقِ ادبیاتِ حزبِ توده به سازمانهایِ چپ القاء شده بود. این دو توهم مبین دو عقبماندگیِ بنیادینِ جامعۀ ایرانی بود که عدمِ وجودِ حیاتِ سیاسیِ آزاد و فضایِ بازِ سیاسی و سرکوبِ پلیسیِ بیامان، تعطیل و تصفیۀ کلیۀ نهادهایِ دمکراتیک و از بین رفتنِ حاکمیتِ ملت که مخصوصاً بهدنبالِ ایجاد حزبِ رستاخیز که بنا به الگویِ احزابِ توتالیتر ایجاد شده بود، آن دو عقبماندگی را بهبیماریِ مزمن جامعۀ ایرانی مبدل ساخت.»
- "انقلاب و آزادی¹"، نوشتهٔ جواد طباطبایی.
1: منتشر شده در هفتهنامهٔ ایران و جهان، اسفند ماهِ ۱۳۶۲، شمارهٔ ۱۸۳.
@erjahat
«نیچه مسیحیت را شکلی از انحطاط -شکلی از روانرنجوری- میدانست و رد میکرد، ولی در عینِ حال دلالتهای رادیکالِ معادشناسیِ مسیحی را تصدیق میکرد. او همچنین به این مطلب آگاه بود که آموزهٔ مدرنِ پیشرفت (و احتمالاً روایتِ داروینیستیِ ایدهٔ پیشرفت) روایتهای سکولار شدهٔ دیدگاهِ مسیحی دربارهٔ تاریخ -صعودِ مؤمنان به ملکوتِ خداوند- است. به نزدِ نیچه، بازگشتِ ابدی و پیامبرِ آن دیونوسوس مؤلفهای مهم در تلاشِ او برای پدیدآوردنِ ارزشیابیِ مجددِ ارزشهاست. نیچه بازگشتِ ابدی را "فلسفهٔ آریگویِ" خوداثباتی در مقابلِ آموزهٔ مسیحیِ خلقِ واحد تلقی میکند. مع هذا، همانطور که لویت اشاره میکند، نیچه انسانی مدرن است، که پذیرشِ بیقید و شرطِ جهانبینیِ کلاسیک را مسئلهساز مییابد. بنابراین، "تلاشِ عظیمِ" نیچه "برای پیوند دادنِ تقدیرِ انسان به سرنوشتِ کیهانی یا 'بازگرداندنِ انسان به سوی طبیعت' به منزلهٔ متنِ آغازین، به جایی نرسید و عقیم ماند." (283 :1945 löwith).»
- "ماکس وبر و کارل مارکس"، نوشتهٔ کارل لوویت، از مقدمهٔ برایان ترنر، ترجمهٔ شهناز مسمیپرست.
@erjahat
- "ماکس وبر و کارل مارکس"، نوشتهٔ کارل لوویت، از مقدمهٔ برایان ترنر، ترجمهٔ شهناز مسمیپرست.
@erjahat
ارجاعات
«نیچه مسیحیت را شکلی از انحطاط -شکلی از روانرنجوری- میدانست و رد میکرد، ولی در عینِ حال دلالتهای رادیکالِ معادشناسیِ مسیحی را تصدیق میکرد. او همچنین به این مطلب آگاه بود که آموزهٔ مدرنِ پیشرفت (و احتمالاً روایتِ داروینیستیِ ایدهٔ پیشرفت) روایتهای…
«وبر این گفتهٔ نیچه را میپذیرفت که شناخت ("حقیقت") همیشه شناخت از دیدگاهی خاص است، یعنی از موضعِ نظامی از ارزشها. از آنجا که خدا مرده است، هیچ مبنایی وجود ندارد که با آن دیدگاهی بتواند نسبت به دیدگاههای دیگر حقانیت و اعتباری داشته باشد. به این ترتیب "حقیقت" امری موقت (مشروط) است و عملی است از این لحاظ که به اهداف و مقاصدِ خاص مربوط است.»
- همان.
@erjahat
- همان.
@erjahat
«وبر بهویژه دلمشغول و نگرانِ این احتمال بود که تحقیقِ وی دربارهٔ سلطهٔ حقوقی و خردگراییِ اخلاقی، به غلط، دفاعی به طرفداری از عقلانیت و تمدنِ غرب تلقی شود. او بارها تأکید کرد که موضوعِ مطالعهٔ وی [در اینجا] هم مثلِ سایرِ پژوهشها به دلخواه انتخاب شده است. او بارها و بهروشنی میگفت که مطالعهٔ سایرِ تمدنها و تفوقِ کاریزما و سنت در آنها را فقط تا آنجا مدِ نظر دارد که جهتِ تحقیق در موردِ عناصرِ متمایزِ تمدنِ غرب ضروری است. هرجا رویه و روشِ پژوهشیِ مزبور فینفسه به تأکید بر تحول و آزادی به عنوانِ مشخصههای تمدنِ غرب در تقابل با ایستایی و استبداد به عنوانِ مشخصههای جوامعِ شرقی میانجامید، نتیجهگیریِ مزبور، به عنوانِ نتیجهگیریای که صرفاً زاییدهٔ تمهیداتِ روششناختی بوده و نمیتواند از اعتبار برخوردار باشد، به کنار گذاشته میشد. به یقین، وبر میانِ شرق و غرب تفاوتهایی واقعی میدید و هدفِ مطالعاتِ وی در این زمینه روشن کردنِ این تفاوتها بود. اما این کار میبایست نتیجهٔ تحقیقاتِ تجربی باشد نه نتیجهٔ سهویِ پیشداوری یا مسئلهٔ گزیدهشده برایِ تحقیق، یا مفاهیمِ بهکار گرفته شده. به همین جهت هرگز از تلاش برای تحلیلِ سنخهای تحولیافتهٔ عقلانیت در چین و هند و نیز نقشِ مهمی که کاریزما و سنت به نحوی پایدار و مکرر در تمدنِ مغربزمین بازی کرده است، خسته نشد.»
- "سیمایِ فکریِ ماکس وبر"، نوشتهٔ راینهارد بندیکس، ترجمهٔ محمود رامبد.
@erjahat
- "سیمایِ فکریِ ماکس وبر"، نوشتهٔ راینهارد بندیکس، ترجمهٔ محمود رامبد.
@erjahat
معمولاً به اشتباه نقشهٔ سمتِ چپ را به عنوانِ زمینهای از دست رفته با قراردادهای دورانِ قاجار منتشر میکنند. درحالی که آشکارا دارای غلطهای تاریخی در مرزبندی است.
عجیب است -البته شاید دیگر عجیب هم نیست- که این نقشهٔ متوهمانه به کتابهای درسیِ ما هم راه یافته و میتوانید تصویرِ آن را در صفحهٔ ۴۲ تاریخِ ۳ مشاهده کنید.
نقشهٔ سمتِ راست بسیار به واقع نزدیکتر است.
@erjahat
عجیب است -البته شاید دیگر عجیب هم نیست- که این نقشهٔ متوهمانه به کتابهای درسیِ ما هم راه یافته و میتوانید تصویرِ آن را در صفحهٔ ۴۲ تاریخِ ۳ مشاهده کنید.
نقشهٔ سمتِ راست بسیار به واقع نزدیکتر است.
@erjahat
«فلسطینیان از آغاز، به سهمِ خودشان، متحملِ جنگی شدهاند که تا به امروز در دفاع از سرزمینِ خویش، سنگهای خویش، و شیوهٔ زندگیِ خویش ادامه داشته است. هیچکس به این جنگِ نخستین اشاره نمیکند، زیرا بسیار حیاتی است مردم به نحوی زورکی متقاعد شوند که فلسطینیان اعرابی هستند که به جایی دیگر تعلق دارند، و چه کسی میتواند به عقب بازگردد؟
اسرائیلیها هرگز نمیتوانند فلسطینیها را برانند، هرگز نمیتوانند آنها را کاملاً محو کنند و در نسیانِ شب مخفیشان سازند.
...هر مرگ اعلامِ خطری برای زندگان است و فلسطینیان به بخشی از جانِ اسرائیل بدل شدهاند. فلسطینیان ژرفاهای آن جان را به صدا درمیآورند و آن را با سنگهای تیزشان عذاب میدهند.¹
فلسطینیان هرگز هیچ گزینهای بهجز تسلیمِ بیقیدوشرط پیشِ رویِ خود ندیدهاند. مرگ تمامِ آن چیزی بود که به آنها پیشنهاد شد. در نزاعِ اسرائیل-فلسطین اعمالِ اسرائیلیها را مقابلهبهمثلهایی مشروع تلقی میکنند -حتی وقتی حملاتِ آنها واقعاً بیتناسب بهنظر میرسد-، در حالی که اعمالِ فلسطینیان بیکموکاست جنایتهای تروریستی دانسته میشود. به علاوه، مرگِ یک فلسطینی نه به اندازهٔ مرگِ یک اسرائیلی توجهی به خود جلب میکند و نه تأثیری مشابهِ آن دارد.
...آنها [فلسطینیان] به راستی در جنگ هستند، اما جنگی که خود انتخاب نکردند.²»
- "یک زندگی..."، از یادداشتهایِ ۱: سنگها و ۲: برهمزنندگانِ صلح، نوشتهٔ ژیل دلوز، ترجمهٔ پیمان غلامی و ایمان گنجی.
@erjahat
اسرائیلیها هرگز نمیتوانند فلسطینیها را برانند، هرگز نمیتوانند آنها را کاملاً محو کنند و در نسیانِ شب مخفیشان سازند.
...هر مرگ اعلامِ خطری برای زندگان است و فلسطینیان به بخشی از جانِ اسرائیل بدل شدهاند. فلسطینیان ژرفاهای آن جان را به صدا درمیآورند و آن را با سنگهای تیزشان عذاب میدهند.¹
فلسطینیان هرگز هیچ گزینهای بهجز تسلیمِ بیقیدوشرط پیشِ رویِ خود ندیدهاند. مرگ تمامِ آن چیزی بود که به آنها پیشنهاد شد. در نزاعِ اسرائیل-فلسطین اعمالِ اسرائیلیها را مقابلهبهمثلهایی مشروع تلقی میکنند -حتی وقتی حملاتِ آنها واقعاً بیتناسب بهنظر میرسد-، در حالی که اعمالِ فلسطینیان بیکموکاست جنایتهای تروریستی دانسته میشود. به علاوه، مرگِ یک فلسطینی نه به اندازهٔ مرگِ یک اسرائیلی توجهی به خود جلب میکند و نه تأثیری مشابهِ آن دارد.
...آنها [فلسطینیان] به راستی در جنگ هستند، اما جنگی که خود انتخاب نکردند.²»
- "یک زندگی..."، از یادداشتهایِ ۱: سنگها و ۲: برهمزنندگانِ صلح، نوشتهٔ ژیل دلوز، ترجمهٔ پیمان غلامی و ایمان گنجی.
@erjahat
ارجاعات
سه تقدیمیه از ترجمههای میر شمسالدین ادیبسلطانی. در نوعِ خود عجیب و جالبتوجه. @erjahat
«ایرانیان اکنون خوب به کانت میپردازند و نیکو دربارهی کانت مینویسند. هرآینه کانتدانی و کانتگزاری هرچند بایسته است، ولی بسنده نیست: ای کاش کانتهای تازهای از میان جوانان ما برخیزند، یا کاش دانشمندان ما رایانههای اندیشندهای اختراع کنند که بتوانند مینوهایی سترگ بیافرینند.
ایدون باد.»
- "سنجشِ خردِ ناب"، نوشتهٔ ایمانوئل کانت، ترجمهٔ مرحوم میرشمسالدین ادیب سلطانی، از مقدمهٔ مترجم.
@erjahat
ایدون باد.»
- "سنجشِ خردِ ناب"، نوشتهٔ ایمانوئل کانت، ترجمهٔ مرحوم میرشمسالدین ادیب سلطانی، از مقدمهٔ مترجم.
@erjahat
«اسرائیل رژیمی اشغالگر است که عدمِ مشروعیتش قابلِ مقایسه با با صرفِ یک حکومتِ مستبد نیست. دنیا پُر از حکومتهای مستبدی است که در آنها یک اقلیت -یا حتی اکثریتِ- قومی، نژادی، طبقاتی یا دینی به شیوههای غیرِ دموکراتیک بر دیگران حکومت میکنند. اسرائیل اما ماهیتاً غاصب است و به دلیلِ این بحرانِ مشروعیتِ ذاتی، همواره مجبور به اشغالگری است به نحوی که حتی نمیتوان به بیانِ متعارف، اتباعش را "شهروند" یا "غیرنظامی" نامید. به همین دلیل است که انتسابِ "بزرگترین دموکراسیِ خاورمیانه" به اسرائیل، از اساس بیمعناست.
رفعِ مطلقِ اسرائیل به هیچوجه به معنایِ کشتارِ همهٔ کسانی که خود را اسرائیلی میدانند نیست. نفیِ مطلقِ اسرائیل نفیِ ایدهٔ اسرائیل است. به همین دلیل حتما باید بینِ اسرائیل و یهودیان فرق گذاشت.
اصلِ حملهٔ اخیرِ حماس به اسرائیل -فارغ از نقدهای جدی در خصوصِ روش و مصادیق- "گامی رو به جلو" است که ممکن است بتواند با شکستنِ هیمنهٔ امنیتیِ اسرائیل، راهی برای خلقِ آلترناتیوهای تازه بگشاید و تنها از این جهت است که باید از آن به عنوانِ یک فرصت دفاع کرد.»
- "ما و مسئلهٔ فلسطین"، نوشتهٔ محمدمهدی اردبیلی.
@erjahat
رفعِ مطلقِ اسرائیل به هیچوجه به معنایِ کشتارِ همهٔ کسانی که خود را اسرائیلی میدانند نیست. نفیِ مطلقِ اسرائیل نفیِ ایدهٔ اسرائیل است. به همین دلیل حتما باید بینِ اسرائیل و یهودیان فرق گذاشت.
اصلِ حملهٔ اخیرِ حماس به اسرائیل -فارغ از نقدهای جدی در خصوصِ روش و مصادیق- "گامی رو به جلو" است که ممکن است بتواند با شکستنِ هیمنهٔ امنیتیِ اسرائیل، راهی برای خلقِ آلترناتیوهای تازه بگشاید و تنها از این جهت است که باید از آن به عنوانِ یک فرصت دفاع کرد.»
- "ما و مسئلهٔ فلسطین"، نوشتهٔ محمدمهدی اردبیلی.
@erjahat
«مارکس نسبت به نثرِ خودش خیلی حساس بود و یک بار به یکی از ناشرانش گفته بود که علتِ تأخیر در تحویلِ دستنوشتههایش فقر، بیماریِ کبد و "وسواسِ ذهنی نسبت به سبکِ نگارش" است. در مقامِ کسی که استادِ هجو و استهزا و البته استادِ بیانِ موقرانه است، او پُرحرارت و پُرطمطراق مینویسد، از حالتِ رزمی به حالتِ بزمی میرود و از مهربانی به تُندخویی میرسد. روزنامهای که در شهرِ کُلنِ آلمان او سردبیرش بود، روزنامهٔ راینِ جدید، توجهِ وسواسگونهای به سبکِ نویسندگانی داشت که از آنها بحث میکرد، به طوری که خودِ مارکس گاهی با استدلالهای سیاسیِ مخالفانش به شیوهٔ یک منتقدِ ادبی برخورد میکرد. ایدئولوژیِ آلمانی حاویِ یک تحلیلِ وزنی روی نثرِ یک نویسندهٔ آلمانیِ خردهپاست و نشان میدهد که چهطور ضربانگِ خوابآورِ او موجب میشود خواننده از سرِ بیحوصلگی متوجهِ پوچیِ استدلالهایش نشود. جملهبندیهای بد و استعارههایِ پریشان نشانهٔ فکرِ بیمحتواست.»
- "فصلنامهٔ ترجمان، شمارهٔ ۲۸"، از یادداشتِ تری ایگلتون با عنوانِ "از مارکسِ ادیب و شاعر چه میدانید؟"¹.
1: مروری بر کتابِ marx's literary style, 2023.
@erjahat
- "فصلنامهٔ ترجمان، شمارهٔ ۲۸"، از یادداشتِ تری ایگلتون با عنوانِ "از مارکسِ ادیب و شاعر چه میدانید؟"¹.
1: مروری بر کتابِ marx's literary style, 2023.
@erjahat