📚 #نامه_نگاری به : معشوق 🩵
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
سلام مهربانم! اکنون که دارم برایت مینویسم قلب بیچارهام به تپشهای سنگین افتاده و چونان نوای طبلی بزرگ، گوشهایم را تسخیر کرده است. جوهر قلمی که در دست دارم واسطهی روح عاشقم و صفحهی سفید کاغذ است. آنچه از عمق درونم میتراود را مینویسد. حس میکنم که اتصال کاغذ نامه با دستانت لحظه میعاد من و توست. ما به هم وصل میشویم حتی اگر کوهها و دریاها بینمان فاصله بیندازد. قلب من! عشقی که به تو دارم در هوا معلق است هر جا سخن از عشاق باشد تو ذرات عشق مرا در هوا نفس میکشی. عزیز من! فاصله بین عاشق و معشوق چیز عجیبی نیست. داستانهای زیادی خواندهام از عشق ورزیدن، فاصله و نرسیدن. من و تو مثل آن داستانها نیستیم. داستان من و تو با اشک و اندوه به پایان نمیرسد. انتهایش سرشار از تجربه عاشقی و نیک زیستن است. تو همه جا همراه من هستی من رایحهی مهربانی و ضربانهای قلب پراحساست را لمس میکنم. آنقدر رایحهی بودنت واقعی و روشن است که گاهی احساس میکنم کل مردم شهر عطر همیشگی تو را به تنشان زدهاند. صدایت، لحن خاص حرف زدنت با من، جریان اندوه یا شادی در حالاتت، همگی اینها را میشنوم و میبینم چون روح مرا در تو دمیدهاند و روح تو را در من. ذهن من، تو را هر روز مجسم میکند. من به تو متصلام. میدانم که تو هم با من حرف میزنی. انرژی حضورت را از این فاصلهی جغرافیایی خیلی دور احساس میکنم. عزیز من! گاهی احساس میکنم که فاصله بین من و تو تنها دیواریست بین اتاقهای یک خانه. صدای هم را میشنویم؛ باهم حرف میزنیم؛ همزمانی خندیدن و گریستنمان را عمیقاً احساس میکنیم و همیشه باهمیم. ستارهی آسمان من! برایت مینویسم چون نامهها سوغاتی شهر قلب و احساس من است. دلم میخواهد تا ابد برایت نامه بنویسم روی آن را مهر و موم کنم. در ذهنم انگشتانت را تجسم کنم که با شوق وصف نشدنی آن را میگشاید و باران احساست کاغذ نامه را تر میکند. عزیز من! باز هم از شهر عاشقی برای تو سوغات در راه است. جانم را فدایت میکنم. بر کاغذ نامه بوسه میزنم و آرزو میکنم کوهها و دریاهای بینمان محو شوند. فقط من باشم؛ تو باشی و انبوهی از نامهها که دورمان چیدهایم.
➖➖➖➖➖➖➖➖
🛜 کانال #رسمی #انشا در پیام رسان تلگرام ↓ :
🆔 @ENSHA
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
سلام مهربانم! اکنون که دارم برایت مینویسم قلب بیچارهام به تپشهای سنگین افتاده و چونان نوای طبلی بزرگ، گوشهایم را تسخیر کرده است. جوهر قلمی که در دست دارم واسطهی روح عاشقم و صفحهی سفید کاغذ است. آنچه از عمق درونم میتراود را مینویسد. حس میکنم که اتصال کاغذ نامه با دستانت لحظه میعاد من و توست. ما به هم وصل میشویم حتی اگر کوهها و دریاها بینمان فاصله بیندازد. قلب من! عشقی که به تو دارم در هوا معلق است هر جا سخن از عشاق باشد تو ذرات عشق مرا در هوا نفس میکشی. عزیز من! فاصله بین عاشق و معشوق چیز عجیبی نیست. داستانهای زیادی خواندهام از عشق ورزیدن، فاصله و نرسیدن. من و تو مثل آن داستانها نیستیم. داستان من و تو با اشک و اندوه به پایان نمیرسد. انتهایش سرشار از تجربه عاشقی و نیک زیستن است. تو همه جا همراه من هستی من رایحهی مهربانی و ضربانهای قلب پراحساست را لمس میکنم. آنقدر رایحهی بودنت واقعی و روشن است که گاهی احساس میکنم کل مردم شهر عطر همیشگی تو را به تنشان زدهاند. صدایت، لحن خاص حرف زدنت با من، جریان اندوه یا شادی در حالاتت، همگی اینها را میشنوم و میبینم چون روح مرا در تو دمیدهاند و روح تو را در من. ذهن من، تو را هر روز مجسم میکند. من به تو متصلام. میدانم که تو هم با من حرف میزنی. انرژی حضورت را از این فاصلهی جغرافیایی خیلی دور احساس میکنم. عزیز من! گاهی احساس میکنم که فاصله بین من و تو تنها دیواریست بین اتاقهای یک خانه. صدای هم را میشنویم؛ باهم حرف میزنیم؛ همزمانی خندیدن و گریستنمان را عمیقاً احساس میکنیم و همیشه باهمیم. ستارهی آسمان من! برایت مینویسم چون نامهها سوغاتی شهر قلب و احساس من است. دلم میخواهد تا ابد برایت نامه بنویسم روی آن را مهر و موم کنم. در ذهنم انگشتانت را تجسم کنم که با شوق وصف نشدنی آن را میگشاید و باران احساست کاغذ نامه را تر میکند. عزیز من! باز هم از شهر عاشقی برای تو سوغات در راه است. جانم را فدایت میکنم. بر کاغذ نامه بوسه میزنم و آرزو میکنم کوهها و دریاهای بینمان محو شوند. فقط من باشم؛ تو باشی و انبوهی از نامهها که دورمان چیدهایم.
➖➖➖➖➖➖➖➖
🛜 کانال #رسمی #انشا در پیام رسان تلگرام ↓ :
🆔 @ENSHA
👍53❤24🗿12🤮7🍌7💔3👏2
📚 #انشا جانشین سازی در مورد : آیینه🪞
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
مرا با احتیاط به خانه آوردند،گوشه ای از اتاق گذاشتند و یک میخ کوچک را در دیوار فرو کردند.
دیوار بیچاره دردش گرفت.به خود نالید و گفت؛آخر آیینه به چه کارتان میآید، که مرا این چنین عذاب می دهید ،مگر من چه گناهی کرده ام؟
از شنیدن صدایش ناراحت شدم و به خود لغزیدم که نزدیک بود ترک بردارم .به او سلام کردم ، و او هم در جوابم گفت ؛سلام شما ؟
آیینه هستم .
خب میدانم آیینه هستی ،آیینه جان خب حالا اسمت چیست؟
اسم ثابتی ندارم،هر کس که روبه روی من قرار بگیرد اسم مرا تائین می کند .
گاهی خوشحالم،گاهی غمگینم،شادم،زیبام،زشتم
و.....
دیوار از شنیدن حرف هایم تعجب کرد. خلاصه من را به دیوار نصب کردند ،روبه روی من یک دیوار دیگر بود .سلام کردم،سلام کرد.
باهم حرف زدیم ،چند ساعت گذشت .انگار به هم زل زده بودیم .من به او نگاه می کردم و او به من نگاه می کرد.حرفی نداشتیم دیگر برای گفتن،به من گفت ؛چیزی شده؟
گفتم؛برای چه؟
جواب داد؛لحظاتی می گذرد و تو به من خیره شده ای و مادام ادای مرا را در می آوری .
ای وای ،ن لطفا رنجور نشو ،تو در مقابل من قرار داری و خیال می کنی که من به تو خیره شده ام و ادای تو را در می آورم ،در حالی که چنین نیست ،این یکی از ویژگی های من است.
امید وارم که ناراحت نشوی و تا زمانی که اینجا هستم دوستان خوبی برای هم باشیم .
➖➖➖➖➖➖➖➖
🛜 کانال #رسمی #انشا در پیام رسان تلگرام ↓ :
🆔 @ENSHA
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
مرا با احتیاط به خانه آوردند،گوشه ای از اتاق گذاشتند و یک میخ کوچک را در دیوار فرو کردند.
دیوار بیچاره دردش گرفت.به خود نالید و گفت؛آخر آیینه به چه کارتان میآید، که مرا این چنین عذاب می دهید ،مگر من چه گناهی کرده ام؟
از شنیدن صدایش ناراحت شدم و به خود لغزیدم که نزدیک بود ترک بردارم .به او سلام کردم ، و او هم در جوابم گفت ؛سلام شما ؟
آیینه هستم .
خب میدانم آیینه هستی ،آیینه جان خب حالا اسمت چیست؟
اسم ثابتی ندارم،هر کس که روبه روی من قرار بگیرد اسم مرا تائین می کند .
گاهی خوشحالم،گاهی غمگینم،شادم،زیبام،زشتم
و.....
دیوار از شنیدن حرف هایم تعجب کرد. خلاصه من را به دیوار نصب کردند ،روبه روی من یک دیوار دیگر بود .سلام کردم،سلام کرد.
باهم حرف زدیم ،چند ساعت گذشت .انگار به هم زل زده بودیم .من به او نگاه می کردم و او به من نگاه می کرد.حرفی نداشتیم دیگر برای گفتن،به من گفت ؛چیزی شده؟
گفتم؛برای چه؟
جواب داد؛لحظاتی می گذرد و تو به من خیره شده ای و مادام ادای مرا را در می آوری .
ای وای ،ن لطفا رنجور نشو ،تو در مقابل من قرار داری و خیال می کنی که من به تو خیره شده ام و ادای تو را در می آورم ،در حالی که چنین نیست ،این یکی از ویژگی های من است.
امید وارم که ناراحت نشوی و تا زمانی که اینجا هستم دوستان خوبی برای هم باشیم .
➖➖➖➖➖➖➖➖
🛜 کانال #رسمی #انشا در پیام رسان تلگرام ↓ :
🆔 @ENSHA
👍52🤣26❤15🗿8🤷♀7😡7🫡5🥰4👏4
📚 #انشا جانشین سازی در مورد : باران🌧
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
▪️من باران هستم، من از در آغوش گرفتن ابرها و رعدوبرق آنها پدید می آیم.
از دل ابرها می گذرم و پس از گذشتن از هوای جو، در آغوش زمین و در دل دریا فرود می آیم.
هنگامی که بر زمین فرود می آیم، گل هاو گیاهانی با طرح ها و رنگ های فراوانی را به وجود می آورم.
گاهی بر سر دهکده ایی می بارم، و رود آن دهکده که مردم از آن برای سیراب کردن دام ها و شستن لباس هایشان از آن استفاده میکنند پرآب تر
میکنم . مردم آنجا خوشحال می شوند ، و دست را برای شکر نعمت خداوند بالا می آورند.
گاهی هم بر سر شهری می بارم ، و در چشمان به غم نشسته دختری می نگرم که عمیق به فکر فرو رفته، و اشک های اون مانند دانه های مروارید بر روی گونه هایش می غلتد .
دل نگران هستم، که از اشک های این دختر سیل سهمگینی شهر را فرا گیرد .
نمیدانم شاید مقصر من هستم ، شاید او در روزی بارانی دلبندی را از دست داده ، و حال با باریدن دباره ی من ، غم قلب شکسته ی دختر را چند برابر کرده است .
خلاصه من هم میتوانم همدمی برای دل های تنها، مرحمی برای دل های غم گرفته و امیدی برای افراد شکست خورده باشم .
" پایان"
➖➖➖➖➖➖➖➖
🛜 کانال #رسمی #انشا در پیام رسان تلگرام ↓ :
🆔 @ENSHA
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
▪️من باران هستم، من از در آغوش گرفتن ابرها و رعدوبرق آنها پدید می آیم.
از دل ابرها می گذرم و پس از گذشتن از هوای جو، در آغوش زمین و در دل دریا فرود می آیم.
هنگامی که بر زمین فرود می آیم، گل هاو گیاهانی با طرح ها و رنگ های فراوانی را به وجود می آورم.
گاهی بر سر دهکده ایی می بارم، و رود آن دهکده که مردم از آن برای سیراب کردن دام ها و شستن لباس هایشان از آن استفاده میکنند پرآب تر
میکنم . مردم آنجا خوشحال می شوند ، و دست را برای شکر نعمت خداوند بالا می آورند.
گاهی هم بر سر شهری می بارم ، و در چشمان به غم نشسته دختری می نگرم که عمیق به فکر فرو رفته، و اشک های اون مانند دانه های مروارید بر روی گونه هایش می غلتد .
دل نگران هستم، که از اشک های این دختر سیل سهمگینی شهر را فرا گیرد .
نمیدانم شاید مقصر من هستم ، شاید او در روزی بارانی دلبندی را از دست داده ، و حال با باریدن دباره ی من ، غم قلب شکسته ی دختر را چند برابر کرده است .
خلاصه من هم میتوانم همدمی برای دل های تنها، مرحمی برای دل های غم گرفته و امیدی برای افراد شکست خورده باشم .
" پایان"
➖➖➖➖➖➖➖➖
🛜 کانال #رسمی #انشا در پیام رسان تلگرام ↓ :
🆔 @ENSHA
👍65❤15🔥3🥰3😁3🌭3🤯2🤮1
📚 #انشا در مورد : ماهی قرمز 🐠
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
ماهی قرمزی هستم که شبانهروز تلاطم رودخانه را حس میکنم. همآوا با نوای شُرشُرش سوت میزنم. به خیابانهای خیسش چشم میدوزم. هنگام صبح که از خواب برمیخیزم مقصودی ندارم. دست به دست آب میدهم. سوار میشوم. کمربندم را میبندم. راه میافتیم و او هرجا که خواست مرا با خود میبرد. به دستاندازهای سنگی که میرسیم محکم مینشینم. اینجا به جز دلهایمان همهچیز سنگی است. خیابانهایمان را آسفالت نمیکنیم. جادهها همه خاکیاند. اینجا همهکس و همهچیز خاکی است. برای هم رجز نمیخوانیم. با هم رفیقیم. باران که میبارد، همه زیر یک چتر پناه میگیریم. کسی با کسی دشمنی ندارد. اینجا همه خوباند. با رنگها و شکلهای گوناگون اما همه مثل هم هستیم. اینجا تمام ملودیها آرام است؛ آرامِ آرام.
ما با هم قهر نمیکنیم. ما گریه نمیکنیم. اینجا همه شادند. اینجا چراغ قرمز نداریم. همهٔ چراغها زردند. نه تند میرویم و نه زندگی برایمان میایستد. اینجا آرام زندگی میکنیم. فال نمیگیریم. اینجا همه خوشبختاند. شاید دنیای ما کوچکتر از دنیای ما باشد؛ اما قلبهای ما بزرگتر، زیباتر و پاکتر است. اینجا گذر رودخانه است. همه میگذرند. کسی نمیماند. اینجا همهچیز یکنواخت است؛ چون این اطراف کسی عاشق نمیشود.
➖➖➖➖➖➖➖➖
🛜 کانال #رسمی #انشا در پیام رسان تلگرام ↓ :
🆔 @ENSHA
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
ماهی قرمزی هستم که شبانهروز تلاطم رودخانه را حس میکنم. همآوا با نوای شُرشُرش سوت میزنم. به خیابانهای خیسش چشم میدوزم. هنگام صبح که از خواب برمیخیزم مقصودی ندارم. دست به دست آب میدهم. سوار میشوم. کمربندم را میبندم. راه میافتیم و او هرجا که خواست مرا با خود میبرد. به دستاندازهای سنگی که میرسیم محکم مینشینم. اینجا به جز دلهایمان همهچیز سنگی است. خیابانهایمان را آسفالت نمیکنیم. جادهها همه خاکیاند. اینجا همهکس و همهچیز خاکی است. برای هم رجز نمیخوانیم. با هم رفیقیم. باران که میبارد، همه زیر یک چتر پناه میگیریم. کسی با کسی دشمنی ندارد. اینجا همه خوباند. با رنگها و شکلهای گوناگون اما همه مثل هم هستیم. اینجا تمام ملودیها آرام است؛ آرامِ آرام.
ما با هم قهر نمیکنیم. ما گریه نمیکنیم. اینجا همه شادند. اینجا چراغ قرمز نداریم. همهٔ چراغها زردند. نه تند میرویم و نه زندگی برایمان میایستد. اینجا آرام زندگی میکنیم. فال نمیگیریم. اینجا همه خوشبختاند. شاید دنیای ما کوچکتر از دنیای ما باشد؛ اما قلبهای ما بزرگتر، زیباتر و پاکتر است. اینجا گذر رودخانه است. همه میگذرند. کسی نمیماند. اینجا همهچیز یکنواخت است؛ چون این اطراف کسی عاشق نمیشود.
➖➖➖➖➖➖➖➖
🛜 کانال #رسمی #انشا در پیام رسان تلگرام ↓ :
🆔 @ENSHA
👍54❤19👏7🎉5🍌5💊5😭4🤮3
📚 #مثل_نویسی در مورد مثل : آب ریخته ، جمع شدنی نیست
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
این ضرب المثل به معنای این است که جبران برخی کارهای اشتباه غیرممکن است مثل آبی که میریزد و دیگر جمع نمیشود و یا مانند آبرویی که میریزد و دیگر جبران نمیشود...
وقتی که ما حرف دلمان را به کسی میزنیم، در واقع بین ما و آن فرد رازی هست ... اگر آن راز فاش شود و آبرویی برود، دیگر نمیتوان آن را دوباره به حالت اول بازگرداند...و برای همین است که در همچین مواقعی میگویند:"(همانند آبی است که اگر بر زمین ریخته یا جاری شود نمیتوان آن را جمع کرد...)
"کارهای اشتباه ما مانند پرتاب سنگی هستند که بر سر جای اول خود دیگر بر نمیگردند اگر انسان کار ناشایستی یا گناهی کند پاک کردن و جبران آن کار مشکلی است...
روزی روزگاری روستایی بود بسیار کوچک و زیبا،...اهالی آن روستا مردمانی مهربان و دلسوز یکدیگر بودند. آنها باهم خیلی صمیمی بودند.
در آن روستا چند خانه بیشتر زندگی نمیکردند. یکی از خانوادههای آن روستا که نسبت به یکی از همسایه های خود حسودی میکرد شایعهای را مدام دربارهی او تکرار میکرد ...
در عرض چند روز همهی محل داستان آن خانواده را فهمیدند. آن فردی که داستان دربارهاش بود خیلی خیلی ناراحت و غمگین بود.
بعد از گذشت چند روز آن خانواده متوجهی کار زشت و ناپسند خود میشوند که کارشان کاملا اشتباه بود. خیلی فکر میکردند که راه حلی پیدا کنند برای جبران کارشان... برای همین تصمیم گرفتند که به خانه ی پیر دانایی که در آن روستا زندگی میکرد بروند و از او کمک بگیرند. آنها به نزد آن پیر دانا رفتند و از او کمک خواستند و پرسیدند برای جبران اشتباهشان چه میتوانند بکنند!!. پیر دانا به آنها گفت:"(بروید و از درختی که بر روی بلندترین تپهی روستا است یه مشت برگ بچینید و سر راه که به خانه بر میگردید برگها را یکی یکی در راه بریزید...)"
آن خانواده هرچند از این حرف پیر دانا تعجب کرده بودند ولی سکوت کردند و سری به نشانه مثبت و بله تکان دادند...از خانهی پیر دانا خارج شدند و آنچه را که گفته بود انجام دادند.
روز بعد که آن خانواده به خانهی پیر دانا رفتند به آنها گفت:"(حالا بروید و همه برگهایی را که دیروز ریخته بودید جمع کنید و برای من بیاورید...)"
آن خانواده هم به ناچار در همان مسیر راه افتادند؛ اما با ناامیدی دریافتند که باد و باران همهی برگها را با خود برده است، پس از ساعتها جستوجو با تنها چهار برگ در دست برگشتند. پیر دانا گفت: "(میبینی؟؟...انداختن آن برگها آسان بود اما باز گرداندن آنها غیرممکن است...)" شایعه هم اینگونه است پخش کردنش کاری بسیار آسان است اما به محض اینکه چنین کردی دیگر هرگز نمیتوانی آن را کاملا جبران کنی...آبروی مردم هم همینطور است، اگر آن را ریختی به فکر جمع کردنش هم باش...
آنجا بود که آن خانواده به یاد این ضربالمثل افتادند که میگوید:"(آب ریخته،جمع شدنی نیست...)"
➖➖➖➖➖➖➖➖
🛜 کانال #رسمی #انشا در پیام رسان تلگرام ↓ :
🆔 @ENSHA
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
این ضرب المثل به معنای این است که جبران برخی کارهای اشتباه غیرممکن است مثل آبی که میریزد و دیگر جمع نمیشود و یا مانند آبرویی که میریزد و دیگر جبران نمیشود...
وقتی که ما حرف دلمان را به کسی میزنیم، در واقع بین ما و آن فرد رازی هست ... اگر آن راز فاش شود و آبرویی برود، دیگر نمیتوان آن را دوباره به حالت اول بازگرداند...و برای همین است که در همچین مواقعی میگویند:"(همانند آبی است که اگر بر زمین ریخته یا جاری شود نمیتوان آن را جمع کرد...)
"کارهای اشتباه ما مانند پرتاب سنگی هستند که بر سر جای اول خود دیگر بر نمیگردند اگر انسان کار ناشایستی یا گناهی کند پاک کردن و جبران آن کار مشکلی است...
روزی روزگاری روستایی بود بسیار کوچک و زیبا،...اهالی آن روستا مردمانی مهربان و دلسوز یکدیگر بودند. آنها باهم خیلی صمیمی بودند.
در آن روستا چند خانه بیشتر زندگی نمیکردند. یکی از خانوادههای آن روستا که نسبت به یکی از همسایه های خود حسودی میکرد شایعهای را مدام دربارهی او تکرار میکرد ...
در عرض چند روز همهی محل داستان آن خانواده را فهمیدند. آن فردی که داستان دربارهاش بود خیلی خیلی ناراحت و غمگین بود.
بعد از گذشت چند روز آن خانواده متوجهی کار زشت و ناپسند خود میشوند که کارشان کاملا اشتباه بود. خیلی فکر میکردند که راه حلی پیدا کنند برای جبران کارشان... برای همین تصمیم گرفتند که به خانه ی پیر دانایی که در آن روستا زندگی میکرد بروند و از او کمک بگیرند. آنها به نزد آن پیر دانا رفتند و از او کمک خواستند و پرسیدند برای جبران اشتباهشان چه میتوانند بکنند!!. پیر دانا به آنها گفت:"(بروید و از درختی که بر روی بلندترین تپهی روستا است یه مشت برگ بچینید و سر راه که به خانه بر میگردید برگها را یکی یکی در راه بریزید...)"
آن خانواده هرچند از این حرف پیر دانا تعجب کرده بودند ولی سکوت کردند و سری به نشانه مثبت و بله تکان دادند...از خانهی پیر دانا خارج شدند و آنچه را که گفته بود انجام دادند.
روز بعد که آن خانواده به خانهی پیر دانا رفتند به آنها گفت:"(حالا بروید و همه برگهایی را که دیروز ریخته بودید جمع کنید و برای من بیاورید...)"
آن خانواده هم به ناچار در همان مسیر راه افتادند؛ اما با ناامیدی دریافتند که باد و باران همهی برگها را با خود برده است، پس از ساعتها جستوجو با تنها چهار برگ در دست برگشتند. پیر دانا گفت: "(میبینی؟؟...انداختن آن برگها آسان بود اما باز گرداندن آنها غیرممکن است...)" شایعه هم اینگونه است پخش کردنش کاری بسیار آسان است اما به محض اینکه چنین کردی دیگر هرگز نمیتوانی آن را کاملا جبران کنی...آبروی مردم هم همینطور است، اگر آن را ریختی به فکر جمع کردنش هم باش...
آنجا بود که آن خانواده به یاد این ضربالمثل افتادند که میگوید:"(آب ریخته،جمع شدنی نیست...)"
➖➖➖➖➖➖➖➖
🛜 کانال #رسمی #انشا در پیام رسان تلگرام ↓ :
🆔 @ENSHA
👍68❤10👎4👏4🌚2😐2
📚 #مثل_نویسی در مورد مثل : از تو حرکت از خدا برکت
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
آسمان خموش بود، شب سرد و تار، نوری از دور در پنجره نیم رخش را به رخ میکشاند،از پرطاووسی که در آن خفته بودم،دل کندم؛آبی به سرو صورتم خراندم و لباس برتن کردم و به
سوی مدرسه قدم برداشتم،پایم که به در حیاط رسید،صدای قهقه و شادی عده ای از دانش آموزان به گوشم خطور کرد،ناخداگاه لبخندی برلبم نشست،از آنان جویاشدم،چه شده که همگی اینقدر خوشحالید؟یکی از آنان باصدایی گرم که درآن ذوق موج میزد،اینگونه گفت:«ماکسانی هستیم که به پاس قدردانی برای حضور فعال در مدرسه و مسابقات برای سه روز زیارت مشهد برگزیده شدیم».
لبخندی نثارش کردم و گفتم:« خوشا به حالتان». و اندوه زده از آنجا دور شدم؛بسی خود را سرزنش کردم،مقصر خویش بودم که ایام به تفریح گذراندم و حال چوب جاهلیت خویش را بر من می زنند.
انگار به یک باره در من تحولی پدید آمد،در چند مسابقه بدنی،دینی و دگر موضوعات نام نویسی نمودم.
با دوستم گپ می زدم خطاب به او گفتم:« درست است دگر آن فرصت را از دست دادم،اما این درس خوبی بود و می کوشم تا دگر این خطا را تکرار نکنم».
در همین حال بودیم که مدیرمان به سویم آمد و گفت:«دوستانت از شوق تو برای رفتن به این سفر گفته بودند،اما نمی دانستم اینقدر زود ناامید شده ای!یکی از دانش آموزان در این فکر است با خانواده اش به زیارت بیاید،تو می توانی به جای او با ما بیایی».
انگار قلبم برای لحظه ای از حرکت ایستاد!چه می شنیدم؟یعنی من به آرزویم رسیدم؟
در همین میان مریم لب باز کرد:« شنیده ای می گویند{از تو حرکت از خدابرکت} تو قدمی برداشتی و کردگار کبیر نیز،برای تو چندین قدم برداشته است».
➖➖➖➖➖➖➖➖
🛜 کانال #رسمی #انشا در پیام رسان تلگرام ↓ :
🆔 @ENSHA
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
آسمان خموش بود، شب سرد و تار، نوری از دور در پنجره نیم رخش را به رخ میکشاند،از پرطاووسی که در آن خفته بودم،دل کندم؛آبی به سرو صورتم خراندم و لباس برتن کردم و به
سوی مدرسه قدم برداشتم،پایم که به در حیاط رسید،صدای قهقه و شادی عده ای از دانش آموزان به گوشم خطور کرد،ناخداگاه لبخندی برلبم نشست،از آنان جویاشدم،چه شده که همگی اینقدر خوشحالید؟یکی از آنان باصدایی گرم که درآن ذوق موج میزد،اینگونه گفت:«ماکسانی هستیم که به پاس قدردانی برای حضور فعال در مدرسه و مسابقات برای سه روز زیارت مشهد برگزیده شدیم».
لبخندی نثارش کردم و گفتم:« خوشا به حالتان». و اندوه زده از آنجا دور شدم؛بسی خود را سرزنش کردم،مقصر خویش بودم که ایام به تفریح گذراندم و حال چوب جاهلیت خویش را بر من می زنند.
انگار به یک باره در من تحولی پدید آمد،در چند مسابقه بدنی،دینی و دگر موضوعات نام نویسی نمودم.
با دوستم گپ می زدم خطاب به او گفتم:« درست است دگر آن فرصت را از دست دادم،اما این درس خوبی بود و می کوشم تا دگر این خطا را تکرار نکنم».
در همین حال بودیم که مدیرمان به سویم آمد و گفت:«دوستانت از شوق تو برای رفتن به این سفر گفته بودند،اما نمی دانستم اینقدر زود ناامید شده ای!یکی از دانش آموزان در این فکر است با خانواده اش به زیارت بیاید،تو می توانی به جای او با ما بیایی».
انگار قلبم برای لحظه ای از حرکت ایستاد!چه می شنیدم؟یعنی من به آرزویم رسیدم؟
در همین میان مریم لب باز کرد:« شنیده ای می گویند{از تو حرکت از خدابرکت} تو قدمی برداشتی و کردگار کبیر نیز،برای تو چندین قدم برداشته است».
➖➖➖➖➖➖➖➖
🛜 کانال #رسمی #انشا در پیام رسان تلگرام ↓ :
🆔 @ENSHA
👍106❤26👏11🤡10🤨8✍6⚡5👎4🤣3🥰2💔1
📚 #انشا در مورد : صبح سرد و برفی زمستان ❄️
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
❄️آسمان شب گذشته احساس سنگینی داشت و سرما امانش را بریده بود حالش کاملاً متفاوت بود و حال باریدن به خود گرفته بود گویی قرار بود هدیهای برای زمین بفرستد هدیهای مانند چادری سفید که خودش را با آن بپوشاند.
💨امروز همه چیز خیلی عجیب بود حتی چشم باز کردن من اول صبح. نسیم سردی در حال وزیدن بود به طوری که پردههای اتاقم را همراه خود میرقصاند و دستی به گونههایم میکشید و زلفانم را آشفتههتر میکرد. به سمت پنجره رفتم تا جویای احوال امروز آسمان باشم میدانید چه دیدم مرواریدهای سفیدی که بالاخره خانه آسمانی خود را ترک کرده بودند و به دیدن اهل زمین آمده بودند و آنها را در آغوش گرفته بودند.
🌨درختان به احترامشان سر تعظیم خم کرده بودند و آنها را روی سر خود جای داده بودند کلاغ سیاه و پرندگان دیگر در میان آن مرواریدهای سفید بالا و پایین میپریدند و به نحوی شادمانی خود را ابراز میکردند. اما به نظر میرسید او بیشتر دلتنگ باشد . میدانید چرا؟زیرا رد پای هر جانداری را در دل خود حک کرده بود تا مرحمی بر دل بیقرارش باشد. دلم نمیخواست چشم از این منظره زیبا بردارم اما یک چیز توانم را بریده بود. بله،همان رفتار سرد و خشن زمستان که دیگر به استخوانم نیز نفوذ پیدا کرده بود.
با عجله لباس گرم پوشیدم و خود را با یک فنجان چای،در حیاط مهمان کردم. خورشید خانم ابرها را با دستان گرمش کنار میزند و رخسار زیبایش را نمایان میکند. با ورودش مرواریدهای خفته بر روی زمین شروع به درخشیدن میکنند.
از سوی دیگر هیاهوی بچهها در اطراف پیچیده است و این پیام آور این بود که قرار است به دیدار دوست صمیمی شان یعنی آدم برفی بروند.
اگرچه برف یک رنگ و دل سردی دارد؛اما هیچ از زیبایی اش کاسته نمیشود.
➖➖➖➖➖➖➖➖
🛜 کانال #رسمی #انشا در پیام رسان تلگرام ↓ :
🆔 @ENSHA
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
❄️آسمان شب گذشته احساس سنگینی داشت و سرما امانش را بریده بود حالش کاملاً متفاوت بود و حال باریدن به خود گرفته بود گویی قرار بود هدیهای برای زمین بفرستد هدیهای مانند چادری سفید که خودش را با آن بپوشاند.
💨امروز همه چیز خیلی عجیب بود حتی چشم باز کردن من اول صبح. نسیم سردی در حال وزیدن بود به طوری که پردههای اتاقم را همراه خود میرقصاند و دستی به گونههایم میکشید و زلفانم را آشفتههتر میکرد. به سمت پنجره رفتم تا جویای احوال امروز آسمان باشم میدانید چه دیدم مرواریدهای سفیدی که بالاخره خانه آسمانی خود را ترک کرده بودند و به دیدن اهل زمین آمده بودند و آنها را در آغوش گرفته بودند.
🌨درختان به احترامشان سر تعظیم خم کرده بودند و آنها را روی سر خود جای داده بودند کلاغ سیاه و پرندگان دیگر در میان آن مرواریدهای سفید بالا و پایین میپریدند و به نحوی شادمانی خود را ابراز میکردند. اما به نظر میرسید او بیشتر دلتنگ باشد . میدانید چرا؟زیرا رد پای هر جانداری را در دل خود حک کرده بود تا مرحمی بر دل بیقرارش باشد. دلم نمیخواست چشم از این منظره زیبا بردارم اما یک چیز توانم را بریده بود. بله،همان رفتار سرد و خشن زمستان که دیگر به استخوانم نیز نفوذ پیدا کرده بود.
با عجله لباس گرم پوشیدم و خود را با یک فنجان چای،در حیاط مهمان کردم. خورشید خانم ابرها را با دستان گرمش کنار میزند و رخسار زیبایش را نمایان میکند. با ورودش مرواریدهای خفته بر روی زمین شروع به درخشیدن میکنند.
از سوی دیگر هیاهوی بچهها در اطراف پیچیده است و این پیام آور این بود که قرار است به دیدار دوست صمیمی شان یعنی آدم برفی بروند.
اگرچه برف یک رنگ و دل سردی دارد؛اما هیچ از زیبایی اش کاسته نمیشود.
➖➖➖➖➖➖➖➖
🛜 کانال #رسمی #انشا در پیام رسان تلگرام ↓ :
🆔 @ENSHA
👍50❤20🥰4👏1
📚 انشا به روش #سنجش_مقایسه در مورد مثل : مقایسه انشا و ریاضی
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
▪️بین خودمان بماند، هر دفعه که قرار است انشا بنویسم از صبح روز قبلش ذهنم درگیر میشود که باید چگونه بنویسم تا خواننده متوجه منظور من در انشا شود، آخر من یک مربع در دنیای مستطیل ها هستم که هیچکس متوجه عرض بنده نمیشود.
اما برای حل کردن تمرینات ریاضی همین که جواب و روش را بنویسم کفایت میکند و همه متوجه منظورم خواهند شد، یعنی مجبورند که متوجه شوند، چون اگر نفهمند، اعداد جور دیگری به آن ها حالی میکنند.
معمولا بچه ها تا اسم ریاضی را میشنوند یاد بدبختی های زندگیشان می افتند و برایشان از عذاب الهی هم دردناک تر است. ( البته من برایشان متاسفم! ). همین بچه ها تا اسم انشا را میشنوند مثل خری که تیتاب دیده است ذوق میکنند و خرکیف میشوند. (باز هم برایشان متاسفم) .
البته باید برای خودم هم متاسف باشم، چون هیچکس به جز من برای نوشتن دوازده خط انشا به سه ساعت زمان نیاز ندارد که آخر سر هم باعث شود مدیر با هزار بدبختی از سالن امتحان بیرونت کند.
برای بقیه شیرین بودن ریاضی یک پارادوکس به حساب میآید، انشا برایشان شیرین تر است، چون میتوانند آزادانه هرچه که به ذهنشان خطور میکند را به روی کاغذ بیاورند. ولی ریاضی محدودیت دارد و باید چیزی را که از تو میخواهد پیدا کنی.
اما هردو خبر از اعماق ذهن ما میدهند، یکی با کلمات و دیگری با اعداد. هر چقدر بیشتر بخوانی، بیشتر میدانی و توانایی توصیف بالاتری خواهی داشت.
هردو را معلم ها درس میدهند اما معلم انشا همیشه بین دیگران محبوب است و معلم ریاضی همان است که حتی اگر کره زمین به قدری گرم شود که یخ های قطبی، آب شوند و تمام کره زمین را آب بپوشاند، باز هم خودش را میرساند و کلاس درس در قایق شناور روی آب برگزار خواهد شد. چرا؟ چون درس عقب است.
در آخر هم باید بگم که ریاضی از تو انتظار طنز گفتن ندارد ولی انشا انتظار دارد که آدم جدیای مثل من، طنز بنویسد.
➖➖➖➖➖➖➖➖
🛜 کانال #رسمی #انشا در پیام رسان تلگرام ↓ :
🆔 @ENSHA
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
▪️بین خودمان بماند، هر دفعه که قرار است انشا بنویسم از صبح روز قبلش ذهنم درگیر میشود که باید چگونه بنویسم تا خواننده متوجه منظور من در انشا شود، آخر من یک مربع در دنیای مستطیل ها هستم که هیچکس متوجه عرض بنده نمیشود.
اما برای حل کردن تمرینات ریاضی همین که جواب و روش را بنویسم کفایت میکند و همه متوجه منظورم خواهند شد، یعنی مجبورند که متوجه شوند، چون اگر نفهمند، اعداد جور دیگری به آن ها حالی میکنند.
معمولا بچه ها تا اسم ریاضی را میشنوند یاد بدبختی های زندگیشان می افتند و برایشان از عذاب الهی هم دردناک تر است. ( البته من برایشان متاسفم! ). همین بچه ها تا اسم انشا را میشنوند مثل خری که تیتاب دیده است ذوق میکنند و خرکیف میشوند. (باز هم برایشان متاسفم) .
البته باید برای خودم هم متاسف باشم، چون هیچکس به جز من برای نوشتن دوازده خط انشا به سه ساعت زمان نیاز ندارد که آخر سر هم باعث شود مدیر با هزار بدبختی از سالن امتحان بیرونت کند.
برای بقیه شیرین بودن ریاضی یک پارادوکس به حساب میآید، انشا برایشان شیرین تر است، چون میتوانند آزادانه هرچه که به ذهنشان خطور میکند را به روی کاغذ بیاورند. ولی ریاضی محدودیت دارد و باید چیزی را که از تو میخواهد پیدا کنی.
اما هردو خبر از اعماق ذهن ما میدهند، یکی با کلمات و دیگری با اعداد. هر چقدر بیشتر بخوانی، بیشتر میدانی و توانایی توصیف بالاتری خواهی داشت.
هردو را معلم ها درس میدهند اما معلم انشا همیشه بین دیگران محبوب است و معلم ریاضی همان است که حتی اگر کره زمین به قدری گرم شود که یخ های قطبی، آب شوند و تمام کره زمین را آب بپوشاند، باز هم خودش را میرساند و کلاس درس در قایق شناور روی آب برگزار خواهد شد. چرا؟ چون درس عقب است.
در آخر هم باید بگم که ریاضی از تو انتظار طنز گفتن ندارد ولی انشا انتظار دارد که آدم جدیای مثل من، طنز بنویسد.
➖➖➖➖➖➖➖➖
🛜 کانال #رسمی #انشا در پیام رسان تلگرام ↓ :
🆔 @ENSHA
👍63❤21😁6🤗4
📚 #مثل_نویسی در مورد مثل : از دل برود هر آنکه از دیده برفت
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
▪️از دل برود هر آنکه از دیده برفت؛ آری به راستی هرکه از دیده برفت، دمی بعد از دل و یاد رود ولیکن محبوب من قانون اساس این دنیا هیچگاه برای تو شامل نشود و از آنگه که دیده گذشتی و راه به دل باز کردی،حتی از دیده برفتنت نیز خیالی بر دل ما نزد.
آنگه که آمدی و همه دیده ها و شنیده ها و گفته ها از آن تو شد،کاخی به جمال هستی از خشت عشق و محبت در دل ما بنا کردی؛
حقا که تو بنا و ما شیفته هنر دست تو بودیم.
آن قدر بیل به خاک دل مرده ما زدی که حال و احوال دوران ما نیک گشت و هزاران بار از ایزد شکر بودن تو کردیم؛
آن قدر باران محبت شدی بر دل کویر ما که زنده بودن یا نبودن ماهی های آرزو وابسته به وجود تو شد، ولی چشم باز کردیم و دیده ایم که رفته ای پی پوچ؛
آنچه بر ما گذشت بماند میان منو ایزد ولی از دیده برفتی و هیچ دم از دل نرفتی!!!
آمدنت با خودت و از دل برفتنت اتفاقی محال محبوب جاودانه من!!!
➖➖➖➖➖➖➖➖
🛜 کانال #رسمی #انشا در پیام رسان تلگرام ↓ :
🆔 @ENSHA
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
▪️از دل برود هر آنکه از دیده برفت؛ آری به راستی هرکه از دیده برفت، دمی بعد از دل و یاد رود ولیکن محبوب من قانون اساس این دنیا هیچگاه برای تو شامل نشود و از آنگه که دیده گذشتی و راه به دل باز کردی،حتی از دیده برفتنت نیز خیالی بر دل ما نزد.
آنگه که آمدی و همه دیده ها و شنیده ها و گفته ها از آن تو شد،کاخی به جمال هستی از خشت عشق و محبت در دل ما بنا کردی؛
حقا که تو بنا و ما شیفته هنر دست تو بودیم.
آن قدر بیل به خاک دل مرده ما زدی که حال و احوال دوران ما نیک گشت و هزاران بار از ایزد شکر بودن تو کردیم؛
آن قدر باران محبت شدی بر دل کویر ما که زنده بودن یا نبودن ماهی های آرزو وابسته به وجود تو شد، ولی چشم باز کردیم و دیده ایم که رفته ای پی پوچ؛
آنچه بر ما گذشت بماند میان منو ایزد ولی از دیده برفتی و هیچ دم از دل نرفتی!!!
آمدنت با خودت و از دل برفتنت اتفاقی محال محبوب جاودانه من!!!
➖➖➖➖➖➖➖➖
🛜 کانال #رسمی #انشا در پیام رسان تلگرام ↓ :
🆔 @ENSHA
❤33👍22🔥3🌭3🗿3👎2👏1
📚 #انشا در مورد : یک روز سرد زمستانی
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
سردی هوا کم کم بر گرمای قلبم غلبه می کرد؛
دستانم را به هم میفشردم تا اندکی مرهم باشم بر روز زخم های روح خویش؛
خود را بغل می کردم تا یادم رود چقدر دوست داشته نشدم و چقدر جان دادم پی جانی که از جان من نبود ولی تمام جان و جهان من بود.
آن روز آسمان نیز بر حال دلم گریان بود و میبارید برایم.
هم درد خوبی بود ولیکن شوری اشک هایش نمکی بود بر زخم هایم.
با او گفتم ای آسمان نبار که حال دل کویرِ کویر است و این خاک با اشک های زمستانی تو دریا نخواهد شد؛
پاسخم داد: که ای پاره دل ، تیماری برات خواهم شد طاقت بیار...
گفتمش آنچه ندارم صبر و طاقت است پیش نداشته از داشته هایت نگو
پاسخم داد: صبر کردم تا ز یک ذره آسمان شدم، صبر کن تا ز یک حبه شرابی دیرینه شوی...
آنچه میگفت دلیل قانع کننده ای ولی عاشق کی فهمد دلیل و منطق ؟!
چه بسا رسم عاشقی دیوانگیست و هیچ دم دیوانه و عاشق رفیق هم نشوند!!!
آن روز چشم هایم نیز با آسمانی تبانی کرده بودند که بشکافند زخم های تازه جوش خورده را و عجب تیم قدری بودند؛
چاقو زدند بر بخیه ها ؛ شکافتند و شکافتند تا به استخوان رسیدند و یادم آوردند که چه ها بر من گذشت و چه شب ها به صبح رساندم؛
ز رگ و پی درد بیرون کشیدند و سلول به سلول پی خاطره های تلخ گشتند؛
قلب را گروگان گرفته و مجبورش کردند با صدایی بلند فریاد بزند "آری دوستم نداشت"
آن روز ویران شدم و از نو ساخته شدم
آنچه بر من گذشت آن روز ، بماند میان من و یزدان
➖➖➖➖➖➖➖➖
🛜 کانال #رسمی #انشا در پیام رسان تلگرام ↓ :
🆔 @ENSHA
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
سردی هوا کم کم بر گرمای قلبم غلبه می کرد؛
دستانم را به هم میفشردم تا اندکی مرهم باشم بر روز زخم های روح خویش؛
خود را بغل می کردم تا یادم رود چقدر دوست داشته نشدم و چقدر جان دادم پی جانی که از جان من نبود ولی تمام جان و جهان من بود.
آن روز آسمان نیز بر حال دلم گریان بود و میبارید برایم.
هم درد خوبی بود ولیکن شوری اشک هایش نمکی بود بر زخم هایم.
با او گفتم ای آسمان نبار که حال دل کویرِ کویر است و این خاک با اشک های زمستانی تو دریا نخواهد شد؛
پاسخم داد: که ای پاره دل ، تیماری برات خواهم شد طاقت بیار...
گفتمش آنچه ندارم صبر و طاقت است پیش نداشته از داشته هایت نگو
پاسخم داد: صبر کردم تا ز یک ذره آسمان شدم، صبر کن تا ز یک حبه شرابی دیرینه شوی...
آنچه میگفت دلیل قانع کننده ای ولی عاشق کی فهمد دلیل و منطق ؟!
چه بسا رسم عاشقی دیوانگیست و هیچ دم دیوانه و عاشق رفیق هم نشوند!!!
آن روز چشم هایم نیز با آسمانی تبانی کرده بودند که بشکافند زخم های تازه جوش خورده را و عجب تیم قدری بودند؛
چاقو زدند بر بخیه ها ؛ شکافتند و شکافتند تا به استخوان رسیدند و یادم آوردند که چه ها بر من گذشت و چه شب ها به صبح رساندم؛
ز رگ و پی درد بیرون کشیدند و سلول به سلول پی خاطره های تلخ گشتند؛
قلب را گروگان گرفته و مجبورش کردند با صدایی بلند فریاد بزند "آری دوستم نداشت"
آن روز ویران شدم و از نو ساخته شدم
آنچه بر من گذشت آن روز ، بماند میان من و یزدان
➖➖➖➖➖➖➖➖
🛜 کانال #رسمی #انشا در پیام رسان تلگرام ↓ :
🆔 @ENSHA
👍77❤15👎6👏5🔥3🍌3💔1
📚 #انشا به روش سنجش و مقایسه در مورد : قلب و مغز🩵
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
" به نام یگانه معبودم"
ای دلیل بقای حیات رویایی بی انتهای من، به تو سلام می کنم!
امشب هم مانند شب های دیگر زیر نور ماه، خواستم از تو بنویسم ولی قلم همراهی نکرد، مغز آشفته ام قصد همسفری نداشت ولی هر چه که بود قلب تپنده ای درون سینه ام فرمان نوشتن را صادر کرد.
این بار باید قلم را می رقصاندم، به قصه نوشتن، آری ، برای تو !!!
معشوق من امروز هوای قلبم غبار آلوده تر از هر روز است، می دانی گویا تقدیر و سرنوشت چند قدم از تقلا هایم جلوتر بوده و هستند. من از دریایی عشق تو کوچ کردم و در باتلاق هجر فرو رفتم!
آری، عشق مثل جنگی است که شروع کردنش آسان است، تمام کردنش دشوار و فراموش کردنش...
وای از فراموش کردنش که محال و ناممکن است.
رویای بی انتهای من، در اتاق تاریک ذهن من ،در صندقچه ی خاک گرفته ی گوشه ی مغزم خاطراتی ثبت شده اند که حال، رنگ خیال گرفته اند، خاطرات که نمی میرند! می میرند؟؟
امروز که از شهر احساس عبور کردم، سرمایش به وجودم چنگ می زد!
آوخ! که زود تابستان گرمش ،زمستان شده! پیر مرشد آن شهر مرا به صرف اندکی سخن و اندرز، میهمان کرد .
نخست از حال آشفته ام پرسید و خواست از حزن لانه کرده درجانم بکاهد. چندی بعد با جامی از پند گران مایه اش ،از من پذیرایی نمود!
گفت : قلبت سرای احساسات جانت است !
نگذار چون انفرادی زندانهای مغزت خالی از احساس باشد، که آنگاه عنکبوت ها تارهایشان را بساط می کنند و نه مهمانسرا باشد که هر که از راه رسد، در آن فواد تپنده ات ،جای دهی!
دل آرامم حتی در نبود تو، من خیال تو را هزاران بار در صندوقچه ی ذهن غرق در خیالم بافتم و تن نمودم، پس نه عنکبوت ها تارهایشان را می بافنند نه جهان
دیگری در قلب من جایی خواهد گرفت!
این را برای تو می گویم ،مراقب قلبت باش، به تو می گویم که به جای عبور از دوراهی های قلبت از چهار راه مغزت عبور کن که مغز سرای منطق است و قلب سرای سرای احساس ...
نگذار بیهوده در سینه ات بی قراری کند و اجازه نده، خاطر خواهی ناسره در آن قلب کوچک و سیعت، صورت گیرد.
يحتمل در انزوای خاطراتت یادی از این کوچک داری ، پس گردِ این خیال را بگیر که مبادا خاکستر فراموشی، صورت این خیال را بپوشاند.
آرام جان من ! جای خالیت در آسمان ابری چشمانم ، حالم را چو انسانی کرده که در مهامه و فیافی ، گرفتار و افتان و خیزان در حرکت است!
خواهانم از شما ،که در یادتان یادی از مجنون مهجور افتاده از لیلی خویش، بگیرید !!!
«در دیار عاشقان ، چشم ها بارانی
تابوده همین بوده ، این رسم عاشقی است ».
➖➖➖➖➖➖➖➖
🛜 کانال #رسمی #انشا در پیام رسان تلگرام ↓ :
🆔 @ENSHA
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
" به نام یگانه معبودم"
ای دلیل بقای حیات رویایی بی انتهای من، به تو سلام می کنم!
امشب هم مانند شب های دیگر زیر نور ماه، خواستم از تو بنویسم ولی قلم همراهی نکرد، مغز آشفته ام قصد همسفری نداشت ولی هر چه که بود قلب تپنده ای درون سینه ام فرمان نوشتن را صادر کرد.
این بار باید قلم را می رقصاندم، به قصه نوشتن، آری ، برای تو !!!
معشوق من امروز هوای قلبم غبار آلوده تر از هر روز است، می دانی گویا تقدیر و سرنوشت چند قدم از تقلا هایم جلوتر بوده و هستند. من از دریایی عشق تو کوچ کردم و در باتلاق هجر فرو رفتم!
آری، عشق مثل جنگی است که شروع کردنش آسان است، تمام کردنش دشوار و فراموش کردنش...
وای از فراموش کردنش که محال و ناممکن است.
رویای بی انتهای من، در اتاق تاریک ذهن من ،در صندقچه ی خاک گرفته ی گوشه ی مغزم خاطراتی ثبت شده اند که حال، رنگ خیال گرفته اند، خاطرات که نمی میرند! می میرند؟؟
امروز که از شهر احساس عبور کردم، سرمایش به وجودم چنگ می زد!
آوخ! که زود تابستان گرمش ،زمستان شده! پیر مرشد آن شهر مرا به صرف اندکی سخن و اندرز، میهمان کرد .
نخست از حال آشفته ام پرسید و خواست از حزن لانه کرده درجانم بکاهد. چندی بعد با جامی از پند گران مایه اش ،از من پذیرایی نمود!
گفت : قلبت سرای احساسات جانت است !
نگذار چون انفرادی زندانهای مغزت خالی از احساس باشد، که آنگاه عنکبوت ها تارهایشان را بساط می کنند و نه مهمانسرا باشد که هر که از راه رسد، در آن فواد تپنده ات ،جای دهی!
دل آرامم حتی در نبود تو، من خیال تو را هزاران بار در صندوقچه ی ذهن غرق در خیالم بافتم و تن نمودم، پس نه عنکبوت ها تارهایشان را می بافنند نه جهان
دیگری در قلب من جایی خواهد گرفت!
این را برای تو می گویم ،مراقب قلبت باش، به تو می گویم که به جای عبور از دوراهی های قلبت از چهار راه مغزت عبور کن که مغز سرای منطق است و قلب سرای سرای احساس ...
نگذار بیهوده در سینه ات بی قراری کند و اجازه نده، خاطر خواهی ناسره در آن قلب کوچک و سیعت، صورت گیرد.
يحتمل در انزوای خاطراتت یادی از این کوچک داری ، پس گردِ این خیال را بگیر که مبادا خاکستر فراموشی، صورت این خیال را بپوشاند.
آرام جان من ! جای خالیت در آسمان ابری چشمانم ، حالم را چو انسانی کرده که در مهامه و فیافی ، گرفتار و افتان و خیزان در حرکت است!
خواهانم از شما ،که در یادتان یادی از مجنون مهجور افتاده از لیلی خویش، بگیرید !!!
«در دیار عاشقان ، چشم ها بارانی
تابوده همین بوده ، این رسم عاشقی است ».
➖➖➖➖➖➖➖➖
🛜 کانال #رسمی #انشا در پیام رسان تلگرام ↓ :
🆔 @ENSHA
👍73❤24💔1
📚 #انشا به روش سنجش و مقایسه در مورد : قلب و سنگ 🫀🪨
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
قلب وسنگ هر دو از سه حرف تشکیل شده است؛ ولی تفاوت هایی هم با یکدیگر دارند:
قلب تکه گوشتی نرم ولطیف است که در سینه آدمی جای دارد و تپیدن آن نشانگر حیات انسان است. سنگ، سخت و محکم است.
قلب اصلی ترین عضو بدن است و اگر زمانی آسیب ببیند ممکن است دیگر قدرت زندگی کردن را نداشته باشد.
قلب سرچشمه تمام احساسات آدمیان است،
اما سنگ بسیار سرد و بی روح است و گاهی می تواند چنان آسیبی بزند که در بعضی اوقات قابل ترمیم نیست؛ قلب هم همینطور است اگر آسیبی ببیند هیچ راه درمانی ندارد.
قلب و سنگ هر دو می شکنند با این تفاوت که اگر قلب بشکند دیگر قابل ترمیم نیست ولی اگر سنگ بشکند یا با چند قطره چسب درست می شود یا در گذر زمان به سنگی زیبا تبدیل می شود.
وجه شباهت سنگ و قلب این است که هردو توسط یک موجود شکسته می شوند و آن موجود کسی نیست جز انسان که قلب را با سخنان و رفتار خویش و سنگ را با ابزاری سخت و آهنین می شکند.
گاهی وقت ها انسانها چنان از همنوع خود آسیب می بینند که قلب آنها به به سنگی سرد تبدیل می شود و دیگر هیچ حسی ندارد؛به یکباره سرچشمه تمام احساسات درون او خشک می شود.
بعضی سنگ ها درون خود حفره هایی دارند که به برخی از موجودات سر پناه می دهند همانند قلب که دارای دریچه هایی است که احساساتی را در خود جای می دهد ، گاهی این احساسات به خاطر اینکه در قلبت می ماند و تلنبار می شود همانند موجودی به این طرف و آن طرف می روند و می خواهند بیرون بروند ولی حیف که خیلی از این موجودات هیچ گاه نمی توانند از قلب خارج شوند و به غمبادی بزرگ تبدیل می شوند.
➖➖➖➖➖➖➖➖
🛜 کانال #رسمی #انشا در پیام رسان تلگرام ↓ :
🆔 @ENSHA
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
قلب وسنگ هر دو از سه حرف تشکیل شده است؛ ولی تفاوت هایی هم با یکدیگر دارند:
قلب تکه گوشتی نرم ولطیف است که در سینه آدمی جای دارد و تپیدن آن نشانگر حیات انسان است. سنگ، سخت و محکم است.
قلب اصلی ترین عضو بدن است و اگر زمانی آسیب ببیند ممکن است دیگر قدرت زندگی کردن را نداشته باشد.
قلب سرچشمه تمام احساسات آدمیان است،
اما سنگ بسیار سرد و بی روح است و گاهی می تواند چنان آسیبی بزند که در بعضی اوقات قابل ترمیم نیست؛ قلب هم همینطور است اگر آسیبی ببیند هیچ راه درمانی ندارد.
قلب و سنگ هر دو می شکنند با این تفاوت که اگر قلب بشکند دیگر قابل ترمیم نیست ولی اگر سنگ بشکند یا با چند قطره چسب درست می شود یا در گذر زمان به سنگی زیبا تبدیل می شود.
وجه شباهت سنگ و قلب این است که هردو توسط یک موجود شکسته می شوند و آن موجود کسی نیست جز انسان که قلب را با سخنان و رفتار خویش و سنگ را با ابزاری سخت و آهنین می شکند.
گاهی وقت ها انسانها چنان از همنوع خود آسیب می بینند که قلب آنها به به سنگی سرد تبدیل می شود و دیگر هیچ حسی ندارد؛به یکباره سرچشمه تمام احساسات درون او خشک می شود.
بعضی سنگ ها درون خود حفره هایی دارند که به برخی از موجودات سر پناه می دهند همانند قلب که دارای دریچه هایی است که احساساتی را در خود جای می دهد ، گاهی این احساسات به خاطر اینکه در قلبت می ماند و تلنبار می شود همانند موجودی به این طرف و آن طرف می روند و می خواهند بیرون بروند ولی حیف که خیلی از این موجودات هیچ گاه نمی توانند از قلب خارج شوند و به غمبادی بزرگ تبدیل می شوند.
➖➖➖➖➖➖➖➖
🛜 کانال #رسمی #انشا در پیام رسان تلگرام ↓ :
🆔 @ENSHA
👍86❤31💘7👏6🔥4😁1💔1
📚 #انشا جانشین سازی در مورد : خاک
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
▪️خیلی منتظرت بودم . چرا نیامدی؟
سرت گرم کجا بود؟
نکند مرا از یاد برده ای؟
قلب صاف و هموارم را با دوریات پاره پاره کردی!
میدانی؟ با ابرها آمدی و با ابرها رفتی. هرچه صدایتزدم نشنیدی.
در تمام جهانم یکی می توانست جانم را نجات دهد، آن تو بودی .
دلگیرم و ناامید .افسوس که گوش شنوا نداری و دلم راهی به دلت کاش داشت .
یک دمی امید در دلم جوانه زد. سر بلند کردم. قطره قطره چکیدی ؛ دست مریزاد. پس فراموشم نکردی یار با معرفت ! روحم تازه تر میشد. پیدایم کردی، پیدایت کردم. ترک های قلبم را یکی به یک پیوند زدی و تمام تشنگیام را برطرف کردی .
همیشه همینطوری بمان . مگذار دوریات دشت سرسبزم را تبدیل به بیابانی پوچ و سرد کند.
مگذار بگویند: این خاک چه بی باران است.
بدون وجودت ، چیزی در من به وجود نمیآید.
دانه این جوانه نمیزند. گلی سردر نمیآورد . درختی پربار نمیشود . بدون تلفیق و ترکیب بوی من و تو روح کسی شاداب نمیشود .
همیشه همینطور بمانو ببار و من را با دوری ات امتحان نکن .
➖➖➖➖➖➖➖➖
🛜 کانال #رسمی #انشا در پیام رسان تلگرام ↓ :
🆔 @ENSHA
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
▪️خیلی منتظرت بودم . چرا نیامدی؟
سرت گرم کجا بود؟
نکند مرا از یاد برده ای؟
قلب صاف و هموارم را با دوریات پاره پاره کردی!
میدانی؟ با ابرها آمدی و با ابرها رفتی. هرچه صدایتزدم نشنیدی.
در تمام جهانم یکی می توانست جانم را نجات دهد، آن تو بودی .
دلگیرم و ناامید .افسوس که گوش شنوا نداری و دلم راهی به دلت کاش داشت .
یک دمی امید در دلم جوانه زد. سر بلند کردم. قطره قطره چکیدی ؛ دست مریزاد. پس فراموشم نکردی یار با معرفت ! روحم تازه تر میشد. پیدایم کردی، پیدایت کردم. ترک های قلبم را یکی به یک پیوند زدی و تمام تشنگیام را برطرف کردی .
همیشه همینطوری بمان . مگذار دوریات دشت سرسبزم را تبدیل به بیابانی پوچ و سرد کند.
مگذار بگویند: این خاک چه بی باران است.
بدون وجودت ، چیزی در من به وجود نمیآید.
دانه این جوانه نمیزند. گلی سردر نمیآورد . درختی پربار نمیشود . بدون تلفیق و ترکیب بوی من و تو روح کسی شاداب نمیشود .
همیشه همینطور بمانو ببار و من را با دوری ات امتحان نکن .
➖➖➖➖➖➖➖➖
🛜 کانال #رسمی #انشا در پیام رسان تلگرام ↓ :
🆔 @ENSHA
👍82❤13🍌11🍓4🤮3🥰2🔥1👏1
📚 #شعر گردانی در مورد : ای صبا نکهتی از خاک ره یار بیار
ببر اندوه دل ومژه دلدار بیار
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
▪️به سمت شرق مینگرم.
باد صبا را مینگرم که خرامان خرامان به سویم می آید.
دلم دگر طاقت تحمل حجم زیادی از غم و غصه را ندارد.سر درد و دل را با صبا باز می کنم.
با طمأنینه به من مینگرد.
از غصه دلتنگی که همچون میخی آهنین هر روز،هر ساعت وهر لحظه قلبم را سوراخ میکند برایش می گویم.
از نفس های کم و بیشم که از فراق یار هر لحظه امکان دارد متوقف شود برایش می گویم.
از سیم های خارداری که دور تا دور روحم را احاطه کرده و به بدترین شکل در حال شکنجه ام است می گویم.
با ناله و لحنی سرشار از سودایی،از صبا میخواهم غم و اندوه دلم را شست و شو دهد و با آوردن خبری از جانب حال خوش را به تک تک رگ هایم تزریق کند.
خبر از سخن های شیرینش که روزی لالایی شب های مهتابی ام بود برایم سوغات آورد.
آنگاه که با دستان خوش تراشش قلم به دست می گرفت و افکارش را روی کاغذ پیاده میکرد من غرق در زیبایی های تمام نشدنی اش می شدم؛صبا نامه ای از جانبش برایم بیاور که دل غم زده ام را به آن خوش کنم.
نمی دانی که بند بند وجودم عطر وجودش را طلب می کند.صبا عطری از دلداری بیاور که از بوی عطرش مست شوم.
➖➖➖➖➖➖➖➖
🛜 کانال #رسمی #انشا در پیام رسان تلگرام ↓ :
🆔 @ENSHA
ببر اندوه دل ومژه دلدار بیار
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
▪️به سمت شرق مینگرم.
باد صبا را مینگرم که خرامان خرامان به سویم می آید.
دلم دگر طاقت تحمل حجم زیادی از غم و غصه را ندارد.سر درد و دل را با صبا باز می کنم.
با طمأنینه به من مینگرد.
از غصه دلتنگی که همچون میخی آهنین هر روز،هر ساعت وهر لحظه قلبم را سوراخ میکند برایش می گویم.
از نفس های کم و بیشم که از فراق یار هر لحظه امکان دارد متوقف شود برایش می گویم.
از سیم های خارداری که دور تا دور روحم را احاطه کرده و به بدترین شکل در حال شکنجه ام است می گویم.
با ناله و لحنی سرشار از سودایی،از صبا میخواهم غم و اندوه دلم را شست و شو دهد و با آوردن خبری از جانب حال خوش را به تک تک رگ هایم تزریق کند.
خبر از سخن های شیرینش که روزی لالایی شب های مهتابی ام بود برایم سوغات آورد.
آنگاه که با دستان خوش تراشش قلم به دست می گرفت و افکارش را روی کاغذ پیاده میکرد من غرق در زیبایی های تمام نشدنی اش می شدم؛صبا نامه ای از جانبش برایم بیاور که دل غم زده ام را به آن خوش کنم.
نمی دانی که بند بند وجودم عطر وجودش را طلب می کند.صبا عطری از دلداری بیاور که از بوی عطرش مست شوم.
➖➖➖➖➖➖➖➖
🛜 کانال #رسمی #انشا در پیام رسان تلگرام ↓ :
🆔 @ENSHA
👍58❤13🤯9😍3👀2
📚 #انشا در مورد : ☘ عید نوروز ☘
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
دست خورشيد زرنگار، حرير برف از رخسار زمين به كناري می زند. نرمای نسيم، طُرّه ی نازك نسترن و نارون را نوازش می كند. غلغل چشمه ساران و زمزمه ی جويباران به ابريشم صداي پرندگان و اشعه ی زيبای خورشيد با آن آفتاب ملايم و دلخواهش پيوند می خورد. روز از روزن زرين و نازنين ابر به ترانه ی آبشار و ترنم نمناك بوته زاران دامنه و دشت می تابد. وزش بال چلچله ها در خنكای هوای جلگه و كوه درمی آميزد و نفس گلبرگ ها به طراوت شبنم سحرگاهی گره می خورد.
غوی غوكان و نوای نای قناريان و همهمه ی هزارها گنجشكك پر ترمه ای در هم تنيده شده، غوغای غريب و شور شگفت طبيعت در سرزمين بهار طنين انداخته، نيلی نرم افق با آبی قلب آسمان ممزوج گشته، و حيات ديگري در رگ های گياه و گل جاری شده است؛ جشن پرشكوه هستی آغاز می شود.
نوروز از راه می رسد و شعر سبز شكفتن می سرايد. در اين گير و دار دل انگيز شور و سرشاری كه جوانه های خشنودی و لبخند بر شاخه های خيس و خنك درختان می نشيند و رخوت خواب های زمستانی از پلك های خسته تاريخ رخت برمی بندد، بهار بر دل شقايق ها داغ عشق و عبادت می نهد و بيدارباش قافله نور در ديده ها و دل های سبزپوش جهان آدمی سرود زيبای زندگی سر می دهد.
▪️ اينك «موسم اسفند» خيمه و خرگاه برمی چيند تا «موعد بهار» بر مرغزار عاطفه ی آدميان خراميدن بياغازد.
آه... اين همه سرخ و سپيد و سبز كه در باغ و بستان و دشت و دمن جاریست، دل های دوستان وطن را به پارچه ای از پرچم پريچهر ايران می پيچد تا در جشن افتتاح كارخانه ی فروردين به گل های محفل عاطفه و عشق پيشكش كند.
و به بانگ بلند بگويد:
امروز و هر روز، نوروز، بر نوروزيان زمين، خجسته باد
➖➖➖➖➖➖➖➖
🛜 کانال #رسمی #انشا در پیام رسان تلگرام ↓ :
🆔 @ENSHA
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
دست خورشيد زرنگار، حرير برف از رخسار زمين به كناري می زند. نرمای نسيم، طُرّه ی نازك نسترن و نارون را نوازش می كند. غلغل چشمه ساران و زمزمه ی جويباران به ابريشم صداي پرندگان و اشعه ی زيبای خورشيد با آن آفتاب ملايم و دلخواهش پيوند می خورد. روز از روزن زرين و نازنين ابر به ترانه ی آبشار و ترنم نمناك بوته زاران دامنه و دشت می تابد. وزش بال چلچله ها در خنكای هوای جلگه و كوه درمی آميزد و نفس گلبرگ ها به طراوت شبنم سحرگاهی گره می خورد.
غوی غوكان و نوای نای قناريان و همهمه ی هزارها گنجشكك پر ترمه ای در هم تنيده شده، غوغای غريب و شور شگفت طبيعت در سرزمين بهار طنين انداخته، نيلی نرم افق با آبی قلب آسمان ممزوج گشته، و حيات ديگري در رگ های گياه و گل جاری شده است؛ جشن پرشكوه هستی آغاز می شود.
نوروز از راه می رسد و شعر سبز شكفتن می سرايد. در اين گير و دار دل انگيز شور و سرشاری كه جوانه های خشنودی و لبخند بر شاخه های خيس و خنك درختان می نشيند و رخوت خواب های زمستانی از پلك های خسته تاريخ رخت برمی بندد، بهار بر دل شقايق ها داغ عشق و عبادت می نهد و بيدارباش قافله نور در ديده ها و دل های سبزپوش جهان آدمی سرود زيبای زندگی سر می دهد.
▪️ اينك «موسم اسفند» خيمه و خرگاه برمی چيند تا «موعد بهار» بر مرغزار عاطفه ی آدميان خراميدن بياغازد.
آه... اين همه سرخ و سپيد و سبز كه در باغ و بستان و دشت و دمن جاریست، دل های دوستان وطن را به پارچه ای از پرچم پريچهر ايران می پيچد تا در جشن افتتاح كارخانه ی فروردين به گل های محفل عاطفه و عشق پيشكش كند.
و به بانگ بلند بگويد:
امروز و هر روز، نوروز، بر نوروزيان زمين، خجسته باد
➖➖➖➖➖➖➖➖
🛜 کانال #رسمی #انشا در پیام رسان تلگرام ↓ :
🆔 @ENSHA
👍124😐25🗿19😍14🆒9❤7🔥7🍌7👎6👏6🌭6
▪️این ضرب المثل زندگی انسانها را توصیف میکند، که علم و دانش همان میوههای درخت و شاخههای او استعدادهای بشر است.
آیا ما به وجود خود پی بردهایم.؟ که چه چیزهایی است که ما را از دیگران متمایز میکند؟ و آیا شعور و معرفت به تحصیلات و مدارک است؟
انسان با وجود این مشکلات و سختیهای روزگار بارها و بارها شده است که از زندگی سیر شده است و توانی برای ادامه دادن راه را ندارد.
در یکی از این روزهای سخت و دشوار پی در پی پیرمردی بود کشاورز که از زمانی که چشم خود را باز کرده بود و کمی خود را شناخته بود به دنبال پدرش در زمینها و در روزهای گرم و سوزان تابستانی کار کرده بود و هنوز هم در حال کاشتن و برداشتن محصولات خویش بود.
روری از این روز ها پیرمرد از خواب برخاست، صبحانه خود را برداشت و به باغ خود رفت.
در آن نسیم صبحگاهی و دلنواز صبحانه خود را خورد،و شروع به کار کردن کرد. در این هنگام بود که جوانی پیش او آمد و درخواست خرید، محصولاتی از او شد که از او بخرد، و تازه و خوب به خانه ببرد تا اینکه از مغازه بخرد پیرمرد به او گفت الان ظهر است، فردا صبح زود بیا تا برایت محصولات را بچینم و همان موقع به خانه ببری که از بین نرود در گرمای این روزهای تابستانی،جوان با عصبانیت به او گفت چرا من دوباره فردا این همه راه را بیایم من دانشجوی دکترای پزشکی هستم مگر میتوانم مسخره تو پیرمرد باشم و هزاران بد و بیراه دیگر را بار آن پیرمرد کرد.
پیرمرد با بغض که گلویش را گرفته بود به او گفت:”درخت هرچه بارش بیشتر میشود سرش فروتر میآید“ جوان کمی در فکر فرو رفت و راه خود را گرفت و رفت پیرمرد در کنار دیوار نشست، و با چشمان پر از اشک و اندوه به یاد این سخن افتاد که میگوید:
«میزان شعور و معرفت هر کسی به تحصیلات و مدارک او نیست بلکه به شخصیت و نوع نگاه و به دیدگاه او بستگی دارد.»
وگرنه شخصی هست که هیچ گونه تحصیلاتی ندارد ولی با آن فردی که تحصیلات دارد از زمین تا آسمان متفاوت است.
که میفرماید:
آدمی را آدمیت لازم است
عود را گر بو نباشد هیزم است
”تن آدمی شریف است به جان آدمیت نه همین لباس زیباست نشان آدمیت است.“ زمین با ارزش خواهد شد زمانی که مردم بفهمند با ارزشترین دین انسانیت است.
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
👍38❤11🐳3🔥1
در روزگاران قدیم فردی به نام نصرالدین که فردی ناشک بود و شغل او رانندگی بود در شهر تهران زندگی میکرد.
او و همسرش یک سالی بود که صاحب فرزند شده بود نصرالدین از مردم شنیده بود که خداوند روزی رسان است و هیچکس گرسنه نمیخوابد حتی نان خشکیدهای هم که باشد میخورد و سرش را به روی زمین میگذارد.
نصرالدین هر روز با ناشکری از خواب بیدار میشد و از روزی که این مسئله بین مردم به اشتباهی رواج پیدا کرده بود نصرالدین دیگر صبحها از خواب برنمیخاست که برای ان روز کار کند در خانه میخوابید که خداوند روزی آن را بدهد به هر طریقی که هست در یکی از روزها همسر او از دست نصرالدین کلافه شده بود و به او گفت این هم وضع زندگی ما هست این چه زندگی هست که برای من و بچهام درست کردی که ما به نان شبمان محتاج هستیم در این حین کودک به گریه افتاد و شروع به سر و صدا کرد نصرالدین با شرمندگی گفت خوب من که روزی نمیدهم این خدا هست که روزی من را فراموش کرده است. همسر او که از این خرافات به دور بود و این خرافات را قبول نداشت به او گفت هر کاری که میخواهی انجام بده من که از این خانه میروم نصرالدین تنها با ناراحتی به کنار دیوار تکیه داد و به فکر فرو رفت که خدایا چرا روزی من را نمیدهی و هزاران گلایه و شکایتهای دیگر چند لحظهای به فکر فرو رفت بعد از آن تصمیم گرفت که لباسهای خود را به تن کند و پیاده به راه بیفتد. طراح بندگان خدا را میدید که هر کدام با مشقت و سختی بسیار کار میکنند تا شکم زن و بچه اش را پر کند بعد از چند دقیقهای که پیاده راه میرفت فردی فقیر را دید که با لباسهای نابسامان و چهره آلوده به خاک و خون را در کنار جدول دید که روی زمین نشسته است با دستان آلوده غذایی را که مردم به او داده بودند را با گرسنگی بسیار میخورد. نصرالدین در کنار او نشست و به او گفت: چگونه خداوند روزی تو را میدهد من چرا هیچ روزی ندارم نزد خداوند.
فرد فقیر با تاسف و ناراحتی بسیار به نصرالدین گفت در سر جاده میایستم و اسفند دود میکنم افرادی هم که میخواهند شیشه های ماشینشان را پاک میکنم. تا پول کمی برا غذای روزم بدست آورم.
که در حال پاک کردن شیشه ی ماشینی بودم که زمانی که تمام شد ماشین رفت و ناگهان موتوری از پشت آن ماشین با سرعت به من زد. و من پرتاب شدم یک متر بعد از آن ماشین، نصرالدین با نارحتی از او پرسید حالت خوب است الان؟! یا اینکه به اورژانس نیاز داری؟!
فقیر جواب داد: طوری نشده ام فقط بدنم زخم شده است که آنها هم بعد از چند روز بهبود میباید. فردی بعد از اینکه من با زمین برخورد کردم من را به کنار جدول آورد و این غدا هم به من داد تا اینکه کمی ضعف من خوب شود و اگر توانستم بلند شوم و راه بیفتم ببینم شب کجا بخوابم!
نصرالدین متوجه شد خداوند روزی میدهد ولی در قبال کار کردن و فعالیت داشتن در هر کاری برای بدست آوردن مال حلال، نه اینکه دست به روی دست بگذاری و بنشینی در خانه تا اینکه خدا روزی تو را بدهد.
که ناگهان به یاد این ضرب المثل افتاد که مادرش در کودکی به او گوشزد میکرده است.
«از تو حرکت از خدا برکت»
بعد از چند دقیقه بطری آبی را با باقیمانده پولی که در جیب کتش بود خرید و به فقیر داد تا گلوی خویش را تازه کند.
و با ناراحتی و غم به خانه بازگشت و بر روی صندلی شکستهی چوبی نشست و به فکر فرو رفت.
”برکت تنها نان درون سفره نیست نه!
برکت گاهی آدمیست که با بودنش در سفرهی قلبت مهر میکند ادامهی زندگی ات را...“
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
👍55❤14🌚5👎3😍3🕊2🆒2🤨1
عید فطر یکی از مهم ترین جشن ها در اسلام است،که بعد از پایان ماه مبارک رمضان برگزار میشود. این عید به نماد پایان یافتن ماه روزه گیری جشن گرفته میشود.
در روز عید فطر، همه روزه گیر ها به نماز جماعت میروند و به یکدیگر هدیه هایی میدهند. عید فرصتی است ک مسلمانان به فقرا و نیازمندان کمک کنند و زکات های خود را به نیازمندان تقدیم کنند.
این عید با احساس مهربانی، همدردی از جانب مردم جشن گرفته میشود و مهمانی هایی میگرند واقوام،خویشاوند های خود را دعوت میکنند و کنار هم به خوشی سر میبردند.
من امسال روزه گرفتم و همیشه فکر میکردم که روزه گرفتن خیلی سخت و دشوار است اما وقتی برای سحر بلند میشدم و غذا میخوردم و منتظر میماندم که اذان صبح رو بگوید حس لذت بخشی داشت.
در روز گرسنگی، تشنگی زیادی رو تحمل میکردم حتی باعث میشد که دیگر توان راه رفتن را نداشته باشم و وقتی میخواستم راه بروم سرم گیج میرفت اما این درس به من یاد داد که فقرا و مستضعفان سختی های زیادی رو تحمل میکنند و آنهارا درک نمیکنیم و این باعث شد که به فقرا بیاندیشم و تا حد توانم به آنها کمک کنم.
پس نتیجه میگیرم که خداوند هیچ اعمالی را بدون هدف واجب نکرده است و هدف خداوند همین بوده که ما در شرایط فقرا قرار گیریم و آنها را درک کنیم، و فقط به فکر خودمان نباشیم و خودخواه نباشیم و به دیگران هم کمک کنیم، خداوند این کارمان را بدون پاداش نمیگذارد. هر نیکی که در این دنیا کنیم بدون پاداش نیست اگرچه ممکن است پاداش را در این دنیا نگیریم اما قطعا در آخرت به ما اعطا میشود.
➖➖➖➖➖➖➖➖
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
👍40❤12👎1💔1
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
کجایی؟! واقعا دوست دارم بدانم کجایی؟ درخاطرت هست؟ به جزفرزندت چیزی دیگر را به یاد می آوردی؟
دراین جهان تمام حق مادران، مادری بوده وبس! از آسمان باران می بارید، مادر بودی ! اگرازکوهها برما سنگ می بارید بازهم مادر بودی!! هرچه اذیت می کردیم بازهم مادربودی!مواقعی که ازشدت غصه سرازیرمی شدندآن مرواریدهای غلطان بازهم مادر بودی! گرسنه بودی اما مادربودی!تشنه بودی اما مادربودی!شب بود،مادربودی!روزبود، مادربودی! آسمان و زمینم بودی!باران بودی،دریابودی،نگران ترین نگران هابودی اما بازهم مادربودی!
تابه خودت آمدی، یادت آمد که پیر شده ای! مادر جان تو هم یک روزجوان بودی،یکی از هزاران شمع سوزان بودی،اماحالاپیر وناتوان شدی!نمی دانی چه پیرباشی وچه جوان یکی از فرشته های نهان خداوند سبحان دراین کیهان هستی!
دلتنگ فرزندانی هستی که زندگی کردن رابه آنها آموختی! اماحالاسرگرم زندگی های خویشند! و تودر زندانی، زندانی بالقب های مختلف واسم های مستعار...شب ها را راحت می خوابند، بدون این که به یاد توباشند، تویی که شب بهترین قسمت روزت بودتابنشینی برای کودکت آوایی یا لالایی بخوانی،شب های مهتابی شب های عبادتت بود،اما عبادتی به شیوه خودت! شب های مهتابی پرده را کنارمی زدی وبه صورت کودکت که رد قرص ماه روی ان بود ،زل میزدی!درهرزمان، درهر مکان، درهرعیان ونهان فرزندانت برای تو همه چیز بودند،حتی گاهی تمام دین ودنیا وایمانت!.حالاکجایندآن فرزندان؟ راست گفته شاعر که: به کجا می رویم چنین شتابان...؟!
ازخدا برای این فرزندان فقط طالب سلامتی بودی وبس !یادت رفت آرزوهای خودت را،تمام آرزوهایت شده بود آرزوهایی که بچه هایت دوست داشتند.ازنبودشان احساس دلتنگی می کنی! اماجزصبرکردن دراین زمانه وحشتناک ،چاره ای نداری!!
خودت را آنقدر برای بچه هایت اسطوره ی مقاومت وفداکاری کردی که یادت رفت به خودت فکرکنی!رنگ آرامش رابه خود ندیدی!کسی سخن چشم هایت را نفهمید!کسی آواز دلت را باگوش هایت نشنید!کسی متوجه فریاد اشک هایت نشد،برسرت فریادکشیدندوکوه دلت را لرزاندند،فراموشت کردند واشک های چشمت برروی صورت غمگینت جاری شد .. اما ای مادر ،غمگین مباش که بعد از خداوندتومهربان ترین مهربان ها، بخشنده ترین ترین بخشنده ها،دوست داشتنی ترین دوست داشتنی ها وصبورترین صبورها هستی.
تو حلاوت بخش تمام تلخی ها،تو صدای ساکت درمیان فریادها، تولبخند آرام میان تمام بغض ها،تو غمگین ترین خنده روی این دنیا، تو روز روشن تمام شب ها بودی وهستی.
آنقدر به صورت فرزندت زل زدی و او را ستایش کردی که ازچین های صورتت غافل شدی اما بازوهم میشود تو را صدازد: زیباترین کمرخمیده و صورت چروکیده!
ومن اما چه تلخ
درآسمان خیال خویش
به دنبال قلبی سرخ
روزهاگشتم تا اینکه فهمیدم
گمشدهام در خانهمان بود
آری
او مادرم بود ...!
➖➖➖➖➖➖➖➖
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
👍60❤38❤🔥7😢7😇7
بعضی آثار هنری مانند انسانها هستند:
بعضی اثار هنری با شما حرف میزنند و بعضی دیگر بیصدا فریاد میکشند.
بعضی آثار هنری واقعیت را منعکس میکنند و بعضی دیگر واقعیت را شکل میدهند.
بعضی آثار هنری تو را در آغوش میکشند و برخی تنهاییشان را.
بعضی آثار هنری به هدف وضع قانون و قدرتطلبی جلو میآیند و برخی دیگر همانجور که هستی تو را میپذیرند.
بعضی آثار هنری تو را در خودشان حبس میکنند و بعضی دیگر راه گریزی به تو نشان میدهند.
بعضی آثار هنری یک فرد را تغییر میدهند و برخی دیگر یک جماعت را.
بعضی اثر هنری به تو قدرت میبخشند و برخی دیگر متواضع ات میکنند.
بعضی انسانها مانند اثر هنری هستند:
بعضی انسانها مانند مونالیزا به تو لبخند میزنند و بعضی انسانها مانند جیغ ادوارد مونک فریاد میکشند.
بعضی انسانها مانند شب پرستاره تاریکاند ولی حرفها برای گفتن دارند.
بعضی انسانها مانند صدها اثر هنری خاک خوردند در حالی که روزها منتظر بودند تا از حرفهای دلشان بگویند.
بعضی انسانها مانند برخی اثرهای هنری، روحت را نوازش میکنند.
انسانها مثل بعضی اثرها، گاهی رنگارنگاند و گاهی سیاه و سفید.
بعضی انسانها همانند بعضی اثار هنری تنها هستند؛ تنهای تنها و برخی دیگر هر روزشان را با آدمهای جدیدی سپری میکنند.
بعضی انسانها مانند بعضی اثرها پوچ هستند در حالی که برخی از انها به دیگری درس زندگی میدهد.
بعضی انسانها چون برخی اثرها فریاد نمیکشند و مغرور نیستند و به رخ نمیکشند؛ ولی همواره هر چقدر که بگذرد بهترین خودشاناند و هرگز فراموش نمیشوند.
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
👍91❤12👎4
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
👍29🤔7❤6👏3👌3💔3😁1