در ارتباط با توافق ۲۵ ساله با چین، متنها و تحلیلهای زیادی خواندم که بیشترشان هم احساسی و به دور از دقت و موشکافی بودند.
اما در این بین، مقالهی آقای حسین طباطبائی به گمانم تحلیلی موجز و جامع را ارائه داده است و خواندنش خالی از لطف نیست.
اما در این بین، مقالهی آقای حسین طباطبائی به گمانم تحلیلی موجز و جامع را ارائه داده است و خواندنش خالی از لطف نیست.
به بهانه تصویب پیشنویس سند همکاری ۲۵ ساله بین ایران و چین توسط هیات وزیران؛ تقویت روابط با چین؛ آری یا نه؟
سید حسین طباطبایی (هیات علمی دانشگاه تربیت مدرس، گروه حقوق بین الملل)
بخش اول
برخی معتقدند امریکا تا آینده قابل مشاهده از دید ژئوپلیتیک، ابرقدرت خواهد ماند و دل بستن به چین به عنوان آلترناتیو این قدرت بیشتر شبیه شوخی است. نگارنده با نفس این جمله مشکلی ندارد و حتی با بخشی از آن همدل است بویژه که دارای قید «از دید ژئوپلیتیک» است. اما نکته قابل تامل این است که با بیان یک قید درست (فرض ما) یک نتیجه فراتر از قید گرفته شده است. گویی حتی اگر مراد بیان کنندگان چنین تحلیل هایی هم نباشد اما مخاطب گمان می کند سیاست نزدیک شدن به چین در هر زمینه ای مساوی است با این «توهم» که قدرت ایالات متحده مد نظر قرار نگرفته است یا تنها گزینه حل و فصل مشکلات از طریق مذاکره با آمریکا است. بگذارید ساده بگویم. نگارنده نه معتقد است چین قرار است جای آمریکا را بگیرد و نه گمان دارد ایالات متحده رو به سراشیبی است و قرار است دیگر قدرت درجه یک جهانی نباشد؛ به هیچ وجه، اما مساله سیاست ما (ایران) در قبال تغییرات حال و آینده و تعریف ارتباط خودمان با این دو کشور است.
نگارنده طی یادداشتی به تاریخ ۱۲ دی ۱۳۹۷ در روزنامه اعتماد با عنوان «چرا، چگونه و به چه کسی منافع اقتصادی مان را گره بزنیم» نگاشته بود: دوره معاصر نشان می دهد روابط بین کشورها زمانی پایدار می ماند که روابط تجاری ایشان مستحکم است. این واقعیت را می توان از ایده تشکیل اتحادیه اروپا تا تداوم همکاری آلمان و روسیه بعد از وضع تحریم ها علیه روسیه به دنبال بحران کریمه، مشاهده کرد. مهم ترین بازار در تجارت بین المللی، تجارت انرژی و بویژه نفت و گاز است و علت عقب نشینی ایالات متحده و اعطای معافیت به مشتریان نفت ایران (در آن بازه زمانی)، منطق بازار بوده است. با این حال تاکید شده بود عقب نشینی ایالات متحده موقت است اما لابی سعودی-اسرائیلی دائم. درواقع همانطور که در بند ۶ آن یادداشت ذکر شده بود تمام ترفندهای ایران و واقعیت بازار تنها برای رجزهای «کوتاه مدت» ایالات متحده می توانست کارایی نسبی داشته باشد، به بیان دیگر اگر سیاست ایالات متحده برای میان مدت یا بلند مدت به صفر رساندن نفت ایران باشد و وقت کافی و استراتژی لازم برای تقویت تولید عربستان و خود ایالات متحده داشته باشد، معلوم نیست در سال ۲۰۱۹ یا در طول سال ۲۰۲۰ هم ایران بتواند درآمد نفتی خود را حفظ نماید. بنابراین باید نگران آینده بود و گمان نکرد این عقب نشینی مهم ایالات متحده همیشگی است. بویژه که اتحاد سعودی-اسرائیلی برای تحت فشار قرار دادن ایران ظاهرا پایانی ندارد. اتحادی ثروتمند و صاحب نفوذ در تجارت بین الملل که به دنبال صفر کردن درآمد ایران و وارد ساختن ضربه نهایی است. ادعایی که امروز کم و بیش می توان صحتش را تصدیق کرد.
برگردیم به مساله یعنی سیاست ما (ایران) در قبال تغییرات حال و آینده و تعریف ارتباط خودمان با ایالات متحده و چین. ایران در حال تبدیل شدن به یک قدرت منطقه ای است (شده است) بدین معنا که هیچ مساله ای در منطقه بدون حضور ایران حل نمی شود. شاید بهترین شاهد مثالش مسائل سوریه و یمن باشد (حتی اگر با این گزاره موافق نباشیم، ایران دست کم کشور تاثیرگذاری در منطقه است و امتیازاتی در منطقه دارد که می تواند طبق منافع ملی از آن بهره برداری نماید).
اما بازیگر جهانی منطقه ما در آینده کیست؟ و از طریق ایجاد رابطه اقتصادی مستحکم با کدام قدرت جهانی باید به تقویت جایگاه ایران پرداخت؟
آمریکا از ۲۰۱۶ به صادر کننده انرژی تبدیل شده است، (این مهم با انقلاب نفت و گاز شیل، تغییرات سیاست آمریکا به دنبال بحران اقتصادی سال ۲۰۰۸، تغییرات سیاست این کشور در استفاده از منابع نفتی آن کشور از جمله لغو قانون منع خام فروشی، پیشرفت تکنولوژی و پایین آوردن آستانه سودآوری استخراج مخازن طی دهه اخیر و... رقم خورده است)، بیش از یک دهه است مهم ترین مساله سیاست خارجی خود را چین و «جنگ تجاری» تعیین کرده است و در حال تمرکز نظامی بر اقیانوس آرام به جای خاورمیانه است درواقع آمریکا به دلایل «مختلف» رغبتی به ماندن در خاورمیانه و هزینه برای این منطقه به اندازه سابق ندارد، مرکز ثقل تجارت جهانی از دو سمت اقیانوس اطلس به دو سمت اقیانوس آرام منتقل شده است و توان امریکا را بدان سمت سوق داده است (این دغدغه (یکی از) مهم ترین بحث (ها) بین دو حزب ایالات متحده بوده است که بحث های انتخاباتی «اوباما-رامنی» و «ترامپ-هیلاری» بخوبی نشان دهنده این ادعاست).
سید حسین طباطبایی (هیات علمی دانشگاه تربیت مدرس، گروه حقوق بین الملل)
بخش اول
برخی معتقدند امریکا تا آینده قابل مشاهده از دید ژئوپلیتیک، ابرقدرت خواهد ماند و دل بستن به چین به عنوان آلترناتیو این قدرت بیشتر شبیه شوخی است. نگارنده با نفس این جمله مشکلی ندارد و حتی با بخشی از آن همدل است بویژه که دارای قید «از دید ژئوپلیتیک» است. اما نکته قابل تامل این است که با بیان یک قید درست (فرض ما) یک نتیجه فراتر از قید گرفته شده است. گویی حتی اگر مراد بیان کنندگان چنین تحلیل هایی هم نباشد اما مخاطب گمان می کند سیاست نزدیک شدن به چین در هر زمینه ای مساوی است با این «توهم» که قدرت ایالات متحده مد نظر قرار نگرفته است یا تنها گزینه حل و فصل مشکلات از طریق مذاکره با آمریکا است. بگذارید ساده بگویم. نگارنده نه معتقد است چین قرار است جای آمریکا را بگیرد و نه گمان دارد ایالات متحده رو به سراشیبی است و قرار است دیگر قدرت درجه یک جهانی نباشد؛ به هیچ وجه، اما مساله سیاست ما (ایران) در قبال تغییرات حال و آینده و تعریف ارتباط خودمان با این دو کشور است.
نگارنده طی یادداشتی به تاریخ ۱۲ دی ۱۳۹۷ در روزنامه اعتماد با عنوان «چرا، چگونه و به چه کسی منافع اقتصادی مان را گره بزنیم» نگاشته بود: دوره معاصر نشان می دهد روابط بین کشورها زمانی پایدار می ماند که روابط تجاری ایشان مستحکم است. این واقعیت را می توان از ایده تشکیل اتحادیه اروپا تا تداوم همکاری آلمان و روسیه بعد از وضع تحریم ها علیه روسیه به دنبال بحران کریمه، مشاهده کرد. مهم ترین بازار در تجارت بین المللی، تجارت انرژی و بویژه نفت و گاز است و علت عقب نشینی ایالات متحده و اعطای معافیت به مشتریان نفت ایران (در آن بازه زمانی)، منطق بازار بوده است. با این حال تاکید شده بود عقب نشینی ایالات متحده موقت است اما لابی سعودی-اسرائیلی دائم. درواقع همانطور که در بند ۶ آن یادداشت ذکر شده بود تمام ترفندهای ایران و واقعیت بازار تنها برای رجزهای «کوتاه مدت» ایالات متحده می توانست کارایی نسبی داشته باشد، به بیان دیگر اگر سیاست ایالات متحده برای میان مدت یا بلند مدت به صفر رساندن نفت ایران باشد و وقت کافی و استراتژی لازم برای تقویت تولید عربستان و خود ایالات متحده داشته باشد، معلوم نیست در سال ۲۰۱۹ یا در طول سال ۲۰۲۰ هم ایران بتواند درآمد نفتی خود را حفظ نماید. بنابراین باید نگران آینده بود و گمان نکرد این عقب نشینی مهم ایالات متحده همیشگی است. بویژه که اتحاد سعودی-اسرائیلی برای تحت فشار قرار دادن ایران ظاهرا پایانی ندارد. اتحادی ثروتمند و صاحب نفوذ در تجارت بین الملل که به دنبال صفر کردن درآمد ایران و وارد ساختن ضربه نهایی است. ادعایی که امروز کم و بیش می توان صحتش را تصدیق کرد.
برگردیم به مساله یعنی سیاست ما (ایران) در قبال تغییرات حال و آینده و تعریف ارتباط خودمان با ایالات متحده و چین. ایران در حال تبدیل شدن به یک قدرت منطقه ای است (شده است) بدین معنا که هیچ مساله ای در منطقه بدون حضور ایران حل نمی شود. شاید بهترین شاهد مثالش مسائل سوریه و یمن باشد (حتی اگر با این گزاره موافق نباشیم، ایران دست کم کشور تاثیرگذاری در منطقه است و امتیازاتی در منطقه دارد که می تواند طبق منافع ملی از آن بهره برداری نماید).
اما بازیگر جهانی منطقه ما در آینده کیست؟ و از طریق ایجاد رابطه اقتصادی مستحکم با کدام قدرت جهانی باید به تقویت جایگاه ایران پرداخت؟
آمریکا از ۲۰۱۶ به صادر کننده انرژی تبدیل شده است، (این مهم با انقلاب نفت و گاز شیل، تغییرات سیاست آمریکا به دنبال بحران اقتصادی سال ۲۰۰۸، تغییرات سیاست این کشور در استفاده از منابع نفتی آن کشور از جمله لغو قانون منع خام فروشی، پیشرفت تکنولوژی و پایین آوردن آستانه سودآوری استخراج مخازن طی دهه اخیر و... رقم خورده است)، بیش از یک دهه است مهم ترین مساله سیاست خارجی خود را چین و «جنگ تجاری» تعیین کرده است و در حال تمرکز نظامی بر اقیانوس آرام به جای خاورمیانه است درواقع آمریکا به دلایل «مختلف» رغبتی به ماندن در خاورمیانه و هزینه برای این منطقه به اندازه سابق ندارد، مرکز ثقل تجارت جهانی از دو سمت اقیانوس اطلس به دو سمت اقیانوس آرام منتقل شده است و توان امریکا را بدان سمت سوق داده است (این دغدغه (یکی از) مهم ترین بحث (ها) بین دو حزب ایالات متحده بوده است که بحث های انتخاباتی «اوباما-رامنی» و «ترامپ-هیلاری» بخوبی نشان دهنده این ادعاست).
به بهانه تصویب پیشنویس سند همکاری ۲۵ ساله بین ایران و چین توسط هیات وزیران؛ تقویت روابط با چین؛ آری یا نه؟
سید حسین طباطبایی (هیات علمی دانشگاه تربیت مدرس، گروه حقوق بین الملل)
بخش دوم
در مقابل چین اکثر پروژه های آفریقا را با قیمت بهتر به دست آورده، همچنان متقاضی ترین مصرف کننده انرژی در افق چند دهه ای است و تقریبا تنها کشوری بود که تا مدتی با وجود کاهش واردات انرژی از ایران، «به طور رسمی» و البته «تا اندازه ای» به تحریم های ایالات متحده بی توجهی کرد. تراز تجاری بین چین و ایالات متحده به سمت چین سنگینی می کند و تقریبا تنها کشوری است که فشار اقتصادی بر آن برای ایالات متحده توالی منفی معنا دار دارد. از طرف دیگر نمودار مصرف گرایی جهانی نشان می دهد در میان مدت و دراز مدت اگر وضع محصولات چینی (خرده فروشی تا تکنولوژی های میانه مثل موبایل و خودرو) بهتر از ایالات متحده نباشد بدتر از آن نیست. اینها به معنای فروپاشی یا پوشالی بودن ایالات متحده نیست، بلکه بدین معناست که بازیگر آینده خاورمیانه (منطقه ما) بیش از آنکه امریکا باشد چین است. نکته دیگر، وضعیت ماست، برگ برنده ما قدرت منطقه ای ما (یا وضعیت ما در منطقه) و دارا بودن منابع انرژی بویژه گاز است (آنچه در پیش بینی های جهانی در آینده وضع بهتری نسبت به نفت دارا خواهد بود) و نکته مهم آنکه برگ برنده ما بویژه انرژی، رقیب بازار امریکا و متحدان منطقه ای این کشور اما نیاز چین است. به شرح مجدد این معنا که مطابق با آمارهای مختلف (برای مثال گزارش و پیش بینی BP) در افق ۲۰۵۰ گاز مهم ترین منبع سوخت جهان خواهد بود، چین در همین افق و تا چند دهه بعد از آن اولین مصرف کننده انرژی خواهد بود و ایران نیز جزو سه دارنده بزرگ منابع گازی جهان است. بنابراین پیوند استراتژیک با چین به عنوان یکی از دو قدرت اقتصادی جهانی دست کم از نظر اقتصادی و نیازها و منافع معقول تر می نماید. با این حال، در این راستا ذکر چند نکته را ضروری می دانم:
- می بایست توجه داشت عرصه سیاست و استراتژی عرصه بایدها و نبایدها نیست، عرصه هست ها و نیست هاست. ایران به دلایل مختلف امکان پیوند با ایالات متحده را ندارد (این گزاره بدین معنا نیست که برای کاهش تنش و امتیاز گرفتن از ایالات متحده نباید تلاش کرد) اما در نقطه مقابل امکان همکاری با چین را داراست و می تواند از نیازهای این قدرت جهانی (ولو دومین یا سومین یا چهارمین قدرت، اتنخاب و تعیین معیار با شما) استفاده کند. بنابراین نسخه تقویت ارتباط استراتژیک - اقتصادی با چین نه لزوما به معنای نفی قدرتمند بودن ایالات متحده است و نه منافاتی با تلاش برای کاهش تنش ها با غرب دارد (حتی می شود ادعا کرد ارتباط موثر و کارآمد با چین، برای کاهش تنش با غرب نیز می تواند موثر باشد. بدین معنا که چنین ارتباطی دست کم به کشورهای اروپایی نشان می دهد ایران بیش از این منتظر کشوری نمی ماند و اگر خواهان منافع اقتصادی در بازار ایران هستند می بایست به اصولی پایبند باشند). همچنین تاکید می کنم که به هیچ وجه نباید تقویت ارتباط با چین منافاتی با اصل نگاه به داخل و قوی شدن داخلی داشته باشد.
- فراموش نکنیم غرب (ایالات متحده و اروپای غربی) وضعیت سال های ۱۹۸۰ تا ۲۰۱۰ را ندارد نه به عنوان چشمه های «انحصاری» سرمایه گذاری و انتقال تکنولوژی به طور توامان و نه برای مصرف کننده ثابت بودن انرژی خاورمیانه. شرایط تغییر کرده است، چین هم توان سرمایه گذاری دارد (توانی که در مورد اروپا دیگر به اندازه سابق نیست) و هم نیازمند انرژی است (آنچه ایالات متحده از آن بی نیاز شده است اگرچه نسبت به تحولات آن همچنان حساس باشد).
- چین یکی از فعالان پروژه های موفق دو دهه اخیر کشور بوده است از جمله پروژه میادین آزادگان شمالی و یادآوران. به عبارت دیگر سطح پیشرفت تکنولوژی چینی ها به نحوی بوده است که اگرچه همچنان از همتای اروپایی و امریکایی اش پایین تر باشد اما قابلیت مقایسه را در ابعادی داراست.
نهایتا نگارنده امیدوارست فراموش نشود که در این برهه و در ایجاد ارتباط با چین، بیش از هر زمانی کشور نیازمند نهادهای کارآمد مدیریتی و نظارتی است، تا از این نیاز متقابل ایران و چین به یکدیگر به کارا ترین شکل بهره برداری شود. توجه جامعه مدنی و نهادهای مختلف از جمله دانشگاه ها به مساله چین می تواند در این زمینه نقش مکمل و راهگشا را داشته باشد که بررسی این موضوع خود تخصص و مطلبی دیگر میطلبد.
سید حسین طباطبایی (هیات علمی دانشگاه تربیت مدرس، گروه حقوق بین الملل)
بخش دوم
در مقابل چین اکثر پروژه های آفریقا را با قیمت بهتر به دست آورده، همچنان متقاضی ترین مصرف کننده انرژی در افق چند دهه ای است و تقریبا تنها کشوری بود که تا مدتی با وجود کاهش واردات انرژی از ایران، «به طور رسمی» و البته «تا اندازه ای» به تحریم های ایالات متحده بی توجهی کرد. تراز تجاری بین چین و ایالات متحده به سمت چین سنگینی می کند و تقریبا تنها کشوری است که فشار اقتصادی بر آن برای ایالات متحده توالی منفی معنا دار دارد. از طرف دیگر نمودار مصرف گرایی جهانی نشان می دهد در میان مدت و دراز مدت اگر وضع محصولات چینی (خرده فروشی تا تکنولوژی های میانه مثل موبایل و خودرو) بهتر از ایالات متحده نباشد بدتر از آن نیست. اینها به معنای فروپاشی یا پوشالی بودن ایالات متحده نیست، بلکه بدین معناست که بازیگر آینده خاورمیانه (منطقه ما) بیش از آنکه امریکا باشد چین است. نکته دیگر، وضعیت ماست، برگ برنده ما قدرت منطقه ای ما (یا وضعیت ما در منطقه) و دارا بودن منابع انرژی بویژه گاز است (آنچه در پیش بینی های جهانی در آینده وضع بهتری نسبت به نفت دارا خواهد بود) و نکته مهم آنکه برگ برنده ما بویژه انرژی، رقیب بازار امریکا و متحدان منطقه ای این کشور اما نیاز چین است. به شرح مجدد این معنا که مطابق با آمارهای مختلف (برای مثال گزارش و پیش بینی BP) در افق ۲۰۵۰ گاز مهم ترین منبع سوخت جهان خواهد بود، چین در همین افق و تا چند دهه بعد از آن اولین مصرف کننده انرژی خواهد بود و ایران نیز جزو سه دارنده بزرگ منابع گازی جهان است. بنابراین پیوند استراتژیک با چین به عنوان یکی از دو قدرت اقتصادی جهانی دست کم از نظر اقتصادی و نیازها و منافع معقول تر می نماید. با این حال، در این راستا ذکر چند نکته را ضروری می دانم:
- می بایست توجه داشت عرصه سیاست و استراتژی عرصه بایدها و نبایدها نیست، عرصه هست ها و نیست هاست. ایران به دلایل مختلف امکان پیوند با ایالات متحده را ندارد (این گزاره بدین معنا نیست که برای کاهش تنش و امتیاز گرفتن از ایالات متحده نباید تلاش کرد) اما در نقطه مقابل امکان همکاری با چین را داراست و می تواند از نیازهای این قدرت جهانی (ولو دومین یا سومین یا چهارمین قدرت، اتنخاب و تعیین معیار با شما) استفاده کند. بنابراین نسخه تقویت ارتباط استراتژیک - اقتصادی با چین نه لزوما به معنای نفی قدرتمند بودن ایالات متحده است و نه منافاتی با تلاش برای کاهش تنش ها با غرب دارد (حتی می شود ادعا کرد ارتباط موثر و کارآمد با چین، برای کاهش تنش با غرب نیز می تواند موثر باشد. بدین معنا که چنین ارتباطی دست کم به کشورهای اروپایی نشان می دهد ایران بیش از این منتظر کشوری نمی ماند و اگر خواهان منافع اقتصادی در بازار ایران هستند می بایست به اصولی پایبند باشند). همچنین تاکید می کنم که به هیچ وجه نباید تقویت ارتباط با چین منافاتی با اصل نگاه به داخل و قوی شدن داخلی داشته باشد.
- فراموش نکنیم غرب (ایالات متحده و اروپای غربی) وضعیت سال های ۱۹۸۰ تا ۲۰۱۰ را ندارد نه به عنوان چشمه های «انحصاری» سرمایه گذاری و انتقال تکنولوژی به طور توامان و نه برای مصرف کننده ثابت بودن انرژی خاورمیانه. شرایط تغییر کرده است، چین هم توان سرمایه گذاری دارد (توانی که در مورد اروپا دیگر به اندازه سابق نیست) و هم نیازمند انرژی است (آنچه ایالات متحده از آن بی نیاز شده است اگرچه نسبت به تحولات آن همچنان حساس باشد).
- چین یکی از فعالان پروژه های موفق دو دهه اخیر کشور بوده است از جمله پروژه میادین آزادگان شمالی و یادآوران. به عبارت دیگر سطح پیشرفت تکنولوژی چینی ها به نحوی بوده است که اگرچه همچنان از همتای اروپایی و امریکایی اش پایین تر باشد اما قابلیت مقایسه را در ابعادی داراست.
نهایتا نگارنده امیدوارست فراموش نشود که در این برهه و در ایجاد ارتباط با چین، بیش از هر زمانی کشور نیازمند نهادهای کارآمد مدیریتی و نظارتی است، تا از این نیاز متقابل ایران و چین به یکدیگر به کارا ترین شکل بهره برداری شود. توجه جامعه مدنی و نهادهای مختلف از جمله دانشگاه ها به مساله چین می تواند در این زمینه نقش مکمل و راهگشا را داشته باشد که بررسی این موضوع خود تخصص و مطلبی دیگر میطلبد.
✍ والرشتاین و مدل توسعهای برای ایران
🔸 قریب ۱۰ ماه پیش بود که مکرون، از نظم نوین جهانی و جایگاه اروپا گفت. آن زمان با استفاده از نظرات والرشتاین، رشتهتوییتی نوشتم تا بگویم بر مبنای این نظر، ایران باید به خود، مناسباتش با دنیا و همچنین برنامه اصلاحاتش چگونه بنگرد. یقینا رسیدن به برنامهای عملیاتی از پس این توصیف، کار جداگانهایست اما گام اول برای آغاز باید اینچنین باشد:
تصویری کلان که بتوان برنامهها را بر پایهی آن شکل داد.
به گمانم حالا و در خلال صحبت از همکاری ایران و چین، خواندن این رشته توییت میتواند مفید باشد. در ادامه توییتها را عینا نقل میکنم.
🔸 مردان عمل که خود را کاملا فارغ از هرگونه نفوذ روشنفکری میپندارند، معمولا بردگان یک اندیشمند مرده هستند. والرشتاین را بپسندیم یا خیر، اندیشهاش تلنگری اساسی به ما میزند. سخنان مکرون را میتوان در اندیشههای والرشتاین پیدا کرد.
🔸 اندیشه والرشتاین، حول مضمون نظامِ جهانی است. او سطح تحلیل خود را نظام جهانی میداند.مضمونِ مرکزیِ اندیشه والرشتاین، نظامِ جهانی است. وی نظام جهانی را یک نظام اجتماعی میداند که مرزها، ساختارها، گروههای عنصر، قواعد مشروعیت و پیوستگی خاص خود را دارد.
🔸 همه اجزاء از طریق تقسیم کار و با استفاده از مکانیزم بازار به نحوی به یکدیگر متصل میشوند. از دیدگاهِ والرشتاین، نظام جهانی سرمایهداری متضمن نابرابریهای بنیادین بین مناطق جغرافیایی و اقتصادی است.
🔸 درحالیکه فقر و ناتوانی مناطق پیرامونی را فراگرفته است، ثروت و قدرت در یک یا چند منطقه مرکزی جهان متمرکز است. در این بین مناطقی هستند که جزء این دو منطقه نمیباشند و منطقه شبه پیرامونی را تشکیل میدهند.
🔸 در مناطق مرکز همواره رقابت و منازعه جهت کنترل انحصاری بر آن وجود دارد. موضوع اصلی این است که والرشتاین درباره آینده نظامِ جهانی می گوید که نظامِ جهانی دچار بحران شده است.
🔸 کمونیسم به فروپاشی منجر شده است و لیبرالیسم، مشروعیت خودش را از دست داده است. او معتقد است که نظامِ جهانی کنونی به ناچار دچار فروپاشی می شود و توان حل این بحرانها را نخواهد داشت اما وی در مورد آلترناتیو و بدیلِ نظامِ جهان محتاط است و هیچ جایگزینِ مشخصی مطرح نمی کند.
🔸 در صورت قبول این تبیین موضوع این است که باید پذیرفت که تنها یک ساخت جهانی وجود خواهد داشت و تمام سیستمها در یک کلیت نمود پیدا خواهد کرد.
از دیدگاه والرشتاین انتقال و گذارِ موقعیتی جوامع پیرامونی به جوامع نیمه پیرامونی به عنوان یک استراتژیِ دستیابی به توسعه است.
🔸 او معتقد است که در این زمینه چند استراتژی اساسی وجود دارد. اغتنام فرصت اولین راهبرد است. دیگر، دعوت از شرکت های چندملیتی و اقتصادی برای سرمایه گذاری در جوامع و کشورهای پیرامونی است؛ و راهبرد سوم، توسعه از طریقِ اعتماد به نفس جوامع پیرامونی است.
🔸 این راهبرد با در پیش گرفتن یک سیاستِ توسعهای منسجم و یکپارچه که به استقلال اقتصادی بینجامد، ممکن است تحقق پیدا کند. با علم به این موارد اندیشههای مکرون بهتر تحلیل خواهد شد.
منطقه مرکزی را میتوان سرمایهداری به مرکزیت آمریکا و اروپای غربی دانست.
🔸 اما در حال حاضر اروپا در حال واگذاری این مرکزیت به چین است. اروپا با همکاری با جوامع نیمه پیرامونی میتواند وزنهی خود را قویتر کند. ایران میتواند یکی از کشورهای شبه پیرامونی مهم در ساخت نوین جهانی باشد. اقتصاد متنوعی که فقط ۲۵ درصد آن را نفت گاز تشکیل میدهد.
🔸 موقعیتی استراتژیک دارد و شاهراه اتصال شرق به غرب است، طبقه مصرفکنندهای دو برابر چین و برزیل دارد و شهرنشینیش دو برابر هند است؛ اما چالشهای سختی برای حل کردن در پیش رو دارد. ثبات بلندمدت اقتصادی که هیچ راهی جز آشتی با دنیا ندارد، اولین گام و البته سختترین آن است.
🔸 رقابتی کردن اقتصاد و گذار از اقتصاد مرکانتیلستی دومین چالش بزرگ است. مثلث تجار، قدرت سیاسی - دینی و قدرت نظامی مانع بلند و سختی برای پریدن است. نظام مالی کارا و جراحی بزرگ بانکی چالش بعدی خواهد بود و در نهایت جذب سرمایهگذاری به میزان ۳.۵ تریلیون دلار دورنمای سختیست.
------------
@emamisadra
🔸 قریب ۱۰ ماه پیش بود که مکرون، از نظم نوین جهانی و جایگاه اروپا گفت. آن زمان با استفاده از نظرات والرشتاین، رشتهتوییتی نوشتم تا بگویم بر مبنای این نظر، ایران باید به خود، مناسباتش با دنیا و همچنین برنامه اصلاحاتش چگونه بنگرد. یقینا رسیدن به برنامهای عملیاتی از پس این توصیف، کار جداگانهایست اما گام اول برای آغاز باید اینچنین باشد:
تصویری کلان که بتوان برنامهها را بر پایهی آن شکل داد.
به گمانم حالا و در خلال صحبت از همکاری ایران و چین، خواندن این رشته توییت میتواند مفید باشد. در ادامه توییتها را عینا نقل میکنم.
🔸 مردان عمل که خود را کاملا فارغ از هرگونه نفوذ روشنفکری میپندارند، معمولا بردگان یک اندیشمند مرده هستند. والرشتاین را بپسندیم یا خیر، اندیشهاش تلنگری اساسی به ما میزند. سخنان مکرون را میتوان در اندیشههای والرشتاین پیدا کرد.
🔸 اندیشه والرشتاین، حول مضمون نظامِ جهانی است. او سطح تحلیل خود را نظام جهانی میداند.مضمونِ مرکزیِ اندیشه والرشتاین، نظامِ جهانی است. وی نظام جهانی را یک نظام اجتماعی میداند که مرزها، ساختارها، گروههای عنصر، قواعد مشروعیت و پیوستگی خاص خود را دارد.
🔸 همه اجزاء از طریق تقسیم کار و با استفاده از مکانیزم بازار به نحوی به یکدیگر متصل میشوند. از دیدگاهِ والرشتاین، نظام جهانی سرمایهداری متضمن نابرابریهای بنیادین بین مناطق جغرافیایی و اقتصادی است.
🔸 درحالیکه فقر و ناتوانی مناطق پیرامونی را فراگرفته است، ثروت و قدرت در یک یا چند منطقه مرکزی جهان متمرکز است. در این بین مناطقی هستند که جزء این دو منطقه نمیباشند و منطقه شبه پیرامونی را تشکیل میدهند.
🔸 در مناطق مرکز همواره رقابت و منازعه جهت کنترل انحصاری بر آن وجود دارد. موضوع اصلی این است که والرشتاین درباره آینده نظامِ جهانی می گوید که نظامِ جهانی دچار بحران شده است.
🔸 کمونیسم به فروپاشی منجر شده است و لیبرالیسم، مشروعیت خودش را از دست داده است. او معتقد است که نظامِ جهانی کنونی به ناچار دچار فروپاشی می شود و توان حل این بحرانها را نخواهد داشت اما وی در مورد آلترناتیو و بدیلِ نظامِ جهان محتاط است و هیچ جایگزینِ مشخصی مطرح نمی کند.
🔸 در صورت قبول این تبیین موضوع این است که باید پذیرفت که تنها یک ساخت جهانی وجود خواهد داشت و تمام سیستمها در یک کلیت نمود پیدا خواهد کرد.
از دیدگاه والرشتاین انتقال و گذارِ موقعیتی جوامع پیرامونی به جوامع نیمه پیرامونی به عنوان یک استراتژیِ دستیابی به توسعه است.
🔸 او معتقد است که در این زمینه چند استراتژی اساسی وجود دارد. اغتنام فرصت اولین راهبرد است. دیگر، دعوت از شرکت های چندملیتی و اقتصادی برای سرمایه گذاری در جوامع و کشورهای پیرامونی است؛ و راهبرد سوم، توسعه از طریقِ اعتماد به نفس جوامع پیرامونی است.
🔸 این راهبرد با در پیش گرفتن یک سیاستِ توسعهای منسجم و یکپارچه که به استقلال اقتصادی بینجامد، ممکن است تحقق پیدا کند. با علم به این موارد اندیشههای مکرون بهتر تحلیل خواهد شد.
منطقه مرکزی را میتوان سرمایهداری به مرکزیت آمریکا و اروپای غربی دانست.
🔸 اما در حال حاضر اروپا در حال واگذاری این مرکزیت به چین است. اروپا با همکاری با جوامع نیمه پیرامونی میتواند وزنهی خود را قویتر کند. ایران میتواند یکی از کشورهای شبه پیرامونی مهم در ساخت نوین جهانی باشد. اقتصاد متنوعی که فقط ۲۵ درصد آن را نفت گاز تشکیل میدهد.
🔸 موقعیتی استراتژیک دارد و شاهراه اتصال شرق به غرب است، طبقه مصرفکنندهای دو برابر چین و برزیل دارد و شهرنشینیش دو برابر هند است؛ اما چالشهای سختی برای حل کردن در پیش رو دارد. ثبات بلندمدت اقتصادی که هیچ راهی جز آشتی با دنیا ندارد، اولین گام و البته سختترین آن است.
🔸 رقابتی کردن اقتصاد و گذار از اقتصاد مرکانتیلستی دومین چالش بزرگ است. مثلث تجار، قدرت سیاسی - دینی و قدرت نظامی مانع بلند و سختی برای پریدن است. نظام مالی کارا و جراحی بزرگ بانکی چالش بعدی خواهد بود و در نهایت جذب سرمایهگذاری به میزان ۳.۵ تریلیون دلار دورنمای سختیست.
------------
@emamisadra
درست ۶ ماه پیش جمعی از متخصصین حوزه سلامت روان، بیانیهای را نوشتند که شاید در آن بحبوحه، کمتر شنیده شد.
بیانیهای که میتواند کاملا در زیر چتر پارادایم ایمنیشناسی که قبلا بیان شد جا بگیرد و بهگونهای دیگر ابعاد بیماری خودایمنی را نشان دهد.
در هر حال گمان میکنم اکنون و بعد از گذر آن روزها خواندنش میتواند مفید باشد.
----------
@emamisadra
بیانیهای که میتواند کاملا در زیر چتر پارادایم ایمنیشناسی که قبلا بیان شد جا بگیرد و بهگونهای دیگر ابعاد بیماری خودایمنی را نشان دهد.
در هر حال گمان میکنم اکنون و بعد از گذر آن روزها خواندنش میتواند مفید باشد.
----------
@emamisadra
در این روزهای پرتنش و روان فرسا، كه جراحتهایی هولناک بر روان جامعهی ایرانی فرود آمده است، اعماق فاجعه در سطوح فردی و اجتماعی می تواند فراتر از تاب آوری و هضم پذیری مردمان دردمند ایران زمین گردد و این مساله میتواند موجب بروز كنشهایی ویرانگر و پرخاشگرانه شود و گفت و شنید در فضایی فرهنگی را بین حاكمان و مردمان ناممكن سازد؛ آفتی جامعه ستیز كه برخی رویکردهای تدافعی امنیتی و انتظامی، بستر آن را سالیانی است فراهم آورده است و می تواند به عقبگردی فرهنگی بینجامد و خشونتهایی نامتمدنانه را رقم زند.
▫️ملت ایران اگرچه سالهاست که به گونهای مستمر استرسهای حاد و مزمن روانی را پشت سر نهاده، اما امروز سوگوار فقدان نه فقط عزیزان با جان برابرش، كه آرمانهای عزیزتر از جانش نیز هست. آرمانهایی چون آزادی، منافع ملی، استقرار حاكمیت و قانون برآمده از ارادهی ملت، امنیت روانی و ارتقای فرهنگی، راستی در ابعاد مختلف زیست اجتماعی و به رسمیت شناختن دیگری با هر اندیشهای و احترام به جایگاه و حقوق شهروندی اش و پرهیز از دروغ و پنهان کاری.
▫️وقتی حاکمیت به طور مکرر از طریق رسانهای که بنا بود ملی و اعتمادساز باشد، "اصل صداقت" را مخدوش میسازد، یكی از ستونهای اتكای جامعه متزلزل میگردد و "احساس ناامنی روانی ملی" فراتر از تحمل میشود و این همه راه را بر خشونت های عیان و نهان میگشاید.
▫️مسیر زمانی سختتر میشود که حاکمیت از تاب آوری و تحمل عصبانیت مردم رنجوری که تا مغز استخوان احساس تحقیر و فریب خوردگی میکنند، عبور كند. اگر مسیر طبیعی اظهار اعتراض و خشم، - كه گاه میتواند حتی با اعتراض تند و ابراز خارج از عرف مدنی باشد -، تحمل نشود و حاكمیت نخواهد پذیرای شنیدن و درک و فهم آن باشد، نتیجهاش حل و فصل پرخاش فروخورده و اصل کینه و انتقامجویی در جامعه نیست، بلکه این میزان از خشم از شکلی به شکل دیگر بدل میشود، روان فردی و اجتماعی را درگیر خویش میسازد و در موقعیتهایی دیگر بیم آن میرود که سر برآورد و برای ابراز خویش مسیرهای مخرب و مهیبی را درنوردد.
▫️ما متخصصین حوزهی سلامت روان - كه کاملا متاثر از امر سیاسی و اجتماعی است -، از تصمیمگیران محوری كشورمان میخواهیم، تا به اصلاح و بازسازی گفتمان و رابطهی خود با مردمانی بنشینند، که امروزه بسیار دردمند و روان خستهی آسیبهای روانی-اجتماعیای هستند که بر سر ایشان آوار شده است؛ گفتمان قیم مابانه را وانهند و صدای مردم را بشنوند، به دیگربودگی آنان احترام نهند و دیدگاههایشان در مورد سرنوشتشان را به رسمیت شناسند و مشاركت آنان در زندگانی اجتماعیشان را امكان پذیر سازند، احساس نادیده انگاشته شدن را از اندیشهی جامعه بزدایند، با شنیدن و پذیرش كاستیها و پوزشخواهی در گفتار و كردار، التیامی بر آلام جامعه عرضه دارند و بستر بالندگی و پویایی روان و فرهنگ را در جامعه ی امروز ایران فراهم آورند.
------
@emamisadra
▫️ملت ایران اگرچه سالهاست که به گونهای مستمر استرسهای حاد و مزمن روانی را پشت سر نهاده، اما امروز سوگوار فقدان نه فقط عزیزان با جان برابرش، كه آرمانهای عزیزتر از جانش نیز هست. آرمانهایی چون آزادی، منافع ملی، استقرار حاكمیت و قانون برآمده از ارادهی ملت، امنیت روانی و ارتقای فرهنگی، راستی در ابعاد مختلف زیست اجتماعی و به رسمیت شناختن دیگری با هر اندیشهای و احترام به جایگاه و حقوق شهروندی اش و پرهیز از دروغ و پنهان کاری.
▫️وقتی حاکمیت به طور مکرر از طریق رسانهای که بنا بود ملی و اعتمادساز باشد، "اصل صداقت" را مخدوش میسازد، یكی از ستونهای اتكای جامعه متزلزل میگردد و "احساس ناامنی روانی ملی" فراتر از تحمل میشود و این همه راه را بر خشونت های عیان و نهان میگشاید.
▫️مسیر زمانی سختتر میشود که حاکمیت از تاب آوری و تحمل عصبانیت مردم رنجوری که تا مغز استخوان احساس تحقیر و فریب خوردگی میکنند، عبور كند. اگر مسیر طبیعی اظهار اعتراض و خشم، - كه گاه میتواند حتی با اعتراض تند و ابراز خارج از عرف مدنی باشد -، تحمل نشود و حاكمیت نخواهد پذیرای شنیدن و درک و فهم آن باشد، نتیجهاش حل و فصل پرخاش فروخورده و اصل کینه و انتقامجویی در جامعه نیست، بلکه این میزان از خشم از شکلی به شکل دیگر بدل میشود، روان فردی و اجتماعی را درگیر خویش میسازد و در موقعیتهایی دیگر بیم آن میرود که سر برآورد و برای ابراز خویش مسیرهای مخرب و مهیبی را درنوردد.
▫️ما متخصصین حوزهی سلامت روان - كه کاملا متاثر از امر سیاسی و اجتماعی است -، از تصمیمگیران محوری كشورمان میخواهیم، تا به اصلاح و بازسازی گفتمان و رابطهی خود با مردمانی بنشینند، که امروزه بسیار دردمند و روان خستهی آسیبهای روانی-اجتماعیای هستند که بر سر ایشان آوار شده است؛ گفتمان قیم مابانه را وانهند و صدای مردم را بشنوند، به دیگربودگی آنان احترام نهند و دیدگاههایشان در مورد سرنوشتشان را به رسمیت شناسند و مشاركت آنان در زندگانی اجتماعیشان را امكان پذیر سازند، احساس نادیده انگاشته شدن را از اندیشهی جامعه بزدایند، با شنیدن و پذیرش كاستیها و پوزشخواهی در گفتار و كردار، التیامی بر آلام جامعه عرضه دارند و بستر بالندگی و پویایی روان و فرهنگ را در جامعه ی امروز ایران فراهم آورند.
------
@emamisadra
دفتر یادداشت صدرا امامی
yaghma – آدمیزاد خیک ماست نیست
🔹 من اضطراب رو اساسا یک امر اجتماعی تلقی میکنم؛ در نتیجه روشنفکرا هم در موقعیت اضطراب مثل بقیه مردم میدونم.
🔹 کارکرد روشنفکر تفکر انتقادی است البته.
این نوع تفکر و گسترش اون اساسا باید مایه نشاط باشه؛ منتهی شرایط و موقعیتهایی پیش میاد که با تفکر انتقادی همساز نیست یا مانع تفکر انتقادی میشه، از این بابت داشتن خود تفکر انتقادی با اضطرابهایی روبهروست.
🔹 بقیه مردم هم در همین موقعیت قرار دارند که این جون کندنهای از صبح تا شب در وجه غالب جامعه ما فقط برای گذران معیشت، حتی برای فکر کردن یا فراغ خاطر، مجالی باقی نمیمونه. اینها آدمها رو به سمت شیشدگی، به سمت از خود بیگانگی میبره. در چنین شرایطی روشنفکر هم دچار تنش میشه مثل بقیه منتهی این نکته هست که چون روشنفکران غالبا اهل بیان هستند بازتاب اضطرابشون از این طریق برای دیگران روشنتر هست.
🔹 در حالی که پیامدهای اضطراب مردم رو باید در جنبههای رفتاری، زندگی عملی گوناگون جامعه پیدا کرد. وقتی تامینها و امنیتها وجود نداشته باشه، از یک طرف آدم طبعا از رشد ذهنی و نوآوری و خلاقیت باز میمونه، جاش ترس و پرهیز و بی اطمینانی و آشفتگی و نگرانی و سرانجام خودسانسوری و خودخوری و از خودبیگانگی جای اینها رو میگیره.
🔹 آدم که نباید همه عوامل اختلال روانی رو داشته باشه که مضطرب یا افسرده قلمداد بشه، آدمیزاد که خیک ماست نیستش انگشت بزنیم توش جای انگشت هم بیاد، جای انگشت درد و فقر و رنج و بلا و تنهایی و بی پناهی و اینها در آدم میمونه و ادبیات بهرحال اگر نتونه شکل این گونه رد انگشتهای بلا رو در درون انسان کشف کنه خب پس چیکارس؟
🔹 من نمیخوام پردهی سیاهی جلوی چشمم بکشم و جلوی چشم دیگران بکشم، دوستم دارم میهنمو خوب تخیل کنم. دوست دارم مردممون رو با نشاط ببینم؛ اما نمیتونم مثل بعضیا وانمود کنم که آب از آب تکون نخورده، همه پر نشاط و شادابند و پر شکوه و جای هیچ نگرانی هم نیست. این حرف ها کار سیاست بازانه؛ اما نویسنده نمیتونه این حقایق رو در قلمش جاری نکنه و نادیده بگیره و هشدار نده نسبت به اونها
#محمدمختاری
------
@emamisadra
🔹 کارکرد روشنفکر تفکر انتقادی است البته.
این نوع تفکر و گسترش اون اساسا باید مایه نشاط باشه؛ منتهی شرایط و موقعیتهایی پیش میاد که با تفکر انتقادی همساز نیست یا مانع تفکر انتقادی میشه، از این بابت داشتن خود تفکر انتقادی با اضطرابهایی روبهروست.
🔹 بقیه مردم هم در همین موقعیت قرار دارند که این جون کندنهای از صبح تا شب در وجه غالب جامعه ما فقط برای گذران معیشت، حتی برای فکر کردن یا فراغ خاطر، مجالی باقی نمیمونه. اینها آدمها رو به سمت شیشدگی، به سمت از خود بیگانگی میبره. در چنین شرایطی روشنفکر هم دچار تنش میشه مثل بقیه منتهی این نکته هست که چون روشنفکران غالبا اهل بیان هستند بازتاب اضطرابشون از این طریق برای دیگران روشنتر هست.
🔹 در حالی که پیامدهای اضطراب مردم رو باید در جنبههای رفتاری، زندگی عملی گوناگون جامعه پیدا کرد. وقتی تامینها و امنیتها وجود نداشته باشه، از یک طرف آدم طبعا از رشد ذهنی و نوآوری و خلاقیت باز میمونه، جاش ترس و پرهیز و بی اطمینانی و آشفتگی و نگرانی و سرانجام خودسانسوری و خودخوری و از خودبیگانگی جای اینها رو میگیره.
🔹 آدم که نباید همه عوامل اختلال روانی رو داشته باشه که مضطرب یا افسرده قلمداد بشه، آدمیزاد که خیک ماست نیستش انگشت بزنیم توش جای انگشت هم بیاد، جای انگشت درد و فقر و رنج و بلا و تنهایی و بی پناهی و اینها در آدم میمونه و ادبیات بهرحال اگر نتونه شکل این گونه رد انگشتهای بلا رو در درون انسان کشف کنه خب پس چیکارس؟
🔹 من نمیخوام پردهی سیاهی جلوی چشمم بکشم و جلوی چشم دیگران بکشم، دوستم دارم میهنمو خوب تخیل کنم. دوست دارم مردممون رو با نشاط ببینم؛ اما نمیتونم مثل بعضیا وانمود کنم که آب از آب تکون نخورده، همه پر نشاط و شادابند و پر شکوه و جای هیچ نگرانی هم نیست. این حرف ها کار سیاست بازانه؛ اما نویسنده نمیتونه این حقایق رو در قلمش جاری نکنه و نادیده بگیره و هشدار نده نسبت به اونها
#محمدمختاری
------
@emamisadra
در استراتژی بحث مهمی وجود دارد که در زبان انگلیسی به آن trade off میگویند.
این واژه به این معناست که استراتژیست باید بعضی از انتخابهای خوب یا به ظاهر خوب را کنار بگذارد و بر یک سری از ویژگیها، مشتریان یا حوزههای کسب و کاری متمرکز بماند تا بتواند رشد کسب کار را رقم بزند.
مطلبی از آقای بحرینیان میخواندم که به تفصیل این نکته را در ارتباط با صنایع کشور و در یک نگاه کلان بررسی کرده بودند.
به نظرم خواندن این مقاله میتواند نگاه خوبی را ایجاد کند و نشان بدهد یکی از ضعفهای کشور در زمینه توسعه صنعتی این است که استراتژیستی در این حوزه نداریم یا حداقل فرصت حضور و بروز پیدا نکردهاند.
این واژه به این معناست که استراتژیست باید بعضی از انتخابهای خوب یا به ظاهر خوب را کنار بگذارد و بر یک سری از ویژگیها، مشتریان یا حوزههای کسب و کاری متمرکز بماند تا بتواند رشد کسب کار را رقم بزند.
مطلبی از آقای بحرینیان میخواندم که به تفصیل این نکته را در ارتباط با صنایع کشور و در یک نگاه کلان بررسی کرده بودند.
به نظرم خواندن این مقاله میتواند نگاه خوبی را ایجاد کند و نشان بدهد یکی از ضعفهای کشور در زمینه توسعه صنعتی این است که استراتژیستی در این حوزه نداریم یا حداقل فرصت حضور و بروز پیدا نکردهاند.
سابقه تاریخی این ضعف مزمن کشور را عیان میکند؛ به عبارتی همهکاره و هیچکاره بودن بسیاری از افراد که تنها در لاف زدن مهارت دارند. در شرق آسیا برای حفاظت از منابع محدود و کمیاب خود به این نتیجه رسیدند که در انتخاب راهبرد توسعه بین سه تا شش رشته صنعتی را حمایت کنند؛ نه همچون ما بیش از 26 رشته مختلف نامتجانس را و آن ها اجرای این رشتهها را در دست افرادی قرار دادند که کاملاً اهلیت حرفهای داشته باشند. حال میبینیم که نتایج اینگونه تصمیمگیری آن کشورها، برای بسیاری از ملتهای دیگر آشکار شده است. اما بسیاری از حاکمان ما این نکات مهم را درک نکردند. آنان نشانههای غلطی نیز دادند و خود را در پشت تبلیغات پنهان کردند و گفتند در این زمینه رشد داشتهایم. اما آیا این رشد کیفیت داشته است؟ حال اگر رشد کیفی بوده، پس چرا تا این اندازه متغیر است؟ جرا پایداری نسبی در آن نداشتهایم؟ چرا نتوانستهایم یک سرانه داخلی به قیمت ثابت و مناسب داشته باشیم؟ باید یادآور شد که رشد به تنهایی ملاک نیست. رشد باید کیفیت داشته باشد و کیفیت از توسعه به دست میآید و توسعه از صنعت حاصل میشود. هر ارزشافزودهای نمیتواند به کشور کمک کند و باعث توسعه شود.
https://www.daraian.com/fa/paper/141-day/30223
https://www.daraian.com/fa/paper/141-day/30223
Daraian
بحرینیان، صنعتگر و پژوهشگر توسعه:بسیاری از منابع عظیمی که در کشور داشتهایم، به واسطه عدم اهلیتها، از بین رفته است/ نمیتوانیم…
حال که فقر نظری در کشور وجود دارد و به لحاظ نظریات مطرح شده در علم اقتصاد دچار فقر هستیم و آنها را به درستی درک نکردهایم و از علم هم عقب افتادهایم و...
✍ تیتری ساده: بدهی فنی و حال و هوای این روزهای ملالانگیز
🔸 این نوشته بیشتر حکم یک اعتراف با صدای بلند را دارد تا کمی از بار این روزهایم را بتوانم زمین بگذارم. اعتراف را از آن بابت میگویم که من عادت به قبول حال بد خود ندارم و حتی به خودم نمیتوانم بگویم که: خب صدرا، قبول کن که حالت چندان میزان نیست. دیگر بیانش که جای خود دارد.
🔸 میتوانم بگویم که من در بیشتر روزهای زندگیم انسان تلاشگری بودهام، تلاشها هم کم و بیش به نتیجه رسیدهاند؛ البته تاکید کنم که کمی و بیش. باید بگویم این روزها هم در تلاشم ولی سرعتش کمتر شده.
🔸 اگر بخواهم توصیف ملموسی از حال این روزهایم به دست دهم باید از ادبیات دوستان برنامهنویسم کمک بگیرم. در توسعه سیستمهای نرمافزاری واژهای داریم به نام بدهی فنی. بدهی فنی به این معناست که شما محصول اولیهای را راهاندازی و استفاده از آن را آغاز میکنید. این سیستم کارهای فعلی را انجام میدهد و شما وقت آن را دارید که به توسعه محصول و کسب و کار خود مشغول باشید؛ اما میدانید که این سیستم مشکلاتی دارد و باید در زمانی مناسب مشکلات و کاستیهایش را برطرف کنید. این مشکلات همان بدهیهای فنی هستند.
🔸 تا اینجای کار به نظر وجود بدهی فنی خیلی دردسرساز نیست؛ اما اگر سرعت رشد بازار بسیار بالا باشد یا منابع انسانی تیم فنی شما به تعداد کافی نباشند، این بازگشت و رفع و رجوع مشکلات مدام به آیندهای نامعلوم سپرده میشود و از طرف دیگر توسعههای بعدی محصول نیز بدهیهای فنی دیگری ایجاد کردهاند و هر لحظه ریسک کسب و کار شما بالا میرود زیرا اگر بار روی سیستم از سطحی عبور کند، سیستم از دسترس خارج میشود و این تازه اول ماجراست. شما نمیدانید کدام بدهی فنی شما را به اینجا کشانده و ساعتهای بسیاری را باید برای راهاندازی مجدد صرف کنید و شاید هم مجبور شوید سیستم را از ابتدا راهاندازی کنید.
🔸 به گمانم این روزها هم من دچار همین نپرداختن به بدهیهای فنی خود شدهام. روزهای زیادی احساسات و کارهایی که دوست داشتم را به کناری زدم تا روزی به سراغشان بروم. دوست داشتنهایی که نگفتم، ترسهایی که قایمشان کردم، دادهایی که نزدم، گریههایی که نکردم، لبخندهایی که نزدم، تفریحهایی که به بعدها موکول کردم و صد البته کم کاریهایم حالا به سراغم آمده.
🔸 حالا از پس آبان، دی، تورم افسار گریخته و در نهایت کرونا، قرنطینه و اضطرابش سیستم به قدری زیر فشار رفته که بدهیهای فنی دیگر قابل چشمپوشی نیستند و آنچنان با حجم بالایی به سراغت میآیند که نمیدانی از کدام شروع کنی. فلج میشوی، غرق در فکر و خیال و ناکام در تمام کردن کارهای روزانهات که خود باری مضاعف میشوند.
🔸 قصدم ترویج ناامیدی نیست، میدانم که چند روز دیگر با گرمی خورشید صبح، خون در رگانم به خروش میآیند و دوباره تلاش را شروع میکنم. با دیدن ابرها و آسمان لبخند میزنم، کتابهایم را با ولع ترجمه میکنم و کسب و کارم را جلو میبرم. من چراییم را به یاد دارم. قصدم بیان این است که به خودمان حق بدهیم که بترسیم، ملول شویم و گاهی زره و لباس رزم را بر زمین بگذاریم و گذر روزها را هر چند با ملال تماشا کنیم. بدهیهای فنی ما معمولا به خودمان زیاد است. حق داریم گاهی، چند روزی بنشینیم، خسته باشیم و نتوانیم خود ایدهآلمان را بروز دهیم.
-------
@emamisadra
🔸 این نوشته بیشتر حکم یک اعتراف با صدای بلند را دارد تا کمی از بار این روزهایم را بتوانم زمین بگذارم. اعتراف را از آن بابت میگویم که من عادت به قبول حال بد خود ندارم و حتی به خودم نمیتوانم بگویم که: خب صدرا، قبول کن که حالت چندان میزان نیست. دیگر بیانش که جای خود دارد.
🔸 میتوانم بگویم که من در بیشتر روزهای زندگیم انسان تلاشگری بودهام، تلاشها هم کم و بیش به نتیجه رسیدهاند؛ البته تاکید کنم که کمی و بیش. باید بگویم این روزها هم در تلاشم ولی سرعتش کمتر شده.
🔸 اگر بخواهم توصیف ملموسی از حال این روزهایم به دست دهم باید از ادبیات دوستان برنامهنویسم کمک بگیرم. در توسعه سیستمهای نرمافزاری واژهای داریم به نام بدهی فنی. بدهی فنی به این معناست که شما محصول اولیهای را راهاندازی و استفاده از آن را آغاز میکنید. این سیستم کارهای فعلی را انجام میدهد و شما وقت آن را دارید که به توسعه محصول و کسب و کار خود مشغول باشید؛ اما میدانید که این سیستم مشکلاتی دارد و باید در زمانی مناسب مشکلات و کاستیهایش را برطرف کنید. این مشکلات همان بدهیهای فنی هستند.
🔸 تا اینجای کار به نظر وجود بدهی فنی خیلی دردسرساز نیست؛ اما اگر سرعت رشد بازار بسیار بالا باشد یا منابع انسانی تیم فنی شما به تعداد کافی نباشند، این بازگشت و رفع و رجوع مشکلات مدام به آیندهای نامعلوم سپرده میشود و از طرف دیگر توسعههای بعدی محصول نیز بدهیهای فنی دیگری ایجاد کردهاند و هر لحظه ریسک کسب و کار شما بالا میرود زیرا اگر بار روی سیستم از سطحی عبور کند، سیستم از دسترس خارج میشود و این تازه اول ماجراست. شما نمیدانید کدام بدهی فنی شما را به اینجا کشانده و ساعتهای بسیاری را باید برای راهاندازی مجدد صرف کنید و شاید هم مجبور شوید سیستم را از ابتدا راهاندازی کنید.
🔸 به گمانم این روزها هم من دچار همین نپرداختن به بدهیهای فنی خود شدهام. روزهای زیادی احساسات و کارهایی که دوست داشتم را به کناری زدم تا روزی به سراغشان بروم. دوست داشتنهایی که نگفتم، ترسهایی که قایمشان کردم، دادهایی که نزدم، گریههایی که نکردم، لبخندهایی که نزدم، تفریحهایی که به بعدها موکول کردم و صد البته کم کاریهایم حالا به سراغم آمده.
🔸 حالا از پس آبان، دی، تورم افسار گریخته و در نهایت کرونا، قرنطینه و اضطرابش سیستم به قدری زیر فشار رفته که بدهیهای فنی دیگر قابل چشمپوشی نیستند و آنچنان با حجم بالایی به سراغت میآیند که نمیدانی از کدام شروع کنی. فلج میشوی، غرق در فکر و خیال و ناکام در تمام کردن کارهای روزانهات که خود باری مضاعف میشوند.
🔸 قصدم ترویج ناامیدی نیست، میدانم که چند روز دیگر با گرمی خورشید صبح، خون در رگانم به خروش میآیند و دوباره تلاش را شروع میکنم. با دیدن ابرها و آسمان لبخند میزنم، کتابهایم را با ولع ترجمه میکنم و کسب و کارم را جلو میبرم. من چراییم را به یاد دارم. قصدم بیان این است که به خودمان حق بدهیم که بترسیم، ملول شویم و گاهی زره و لباس رزم را بر زمین بگذاریم و گذر روزها را هر چند با ملال تماشا کنیم. بدهیهای فنی ما معمولا به خودمان زیاد است. حق داریم گاهی، چند روزی بنشینیم، خسته باشیم و نتوانیم خود ایدهآلمان را بروز دهیم.
-------
@emamisadra
دفتر یادداشت صدرا امامی
✍ تیتری ساده: بدهی فنی و حال و هوای این روزهای ملالانگیز 🔸 این نوشته بیشتر حکم یک اعتراف با صدای بلند را دارد تا کمی از بار این روزهایم را بتوانم زمین بگذارم. اعتراف را از آن بابت میگویم که من عادت به قبول حال بد خود ندارم و حتی به خودم نمیتوانم بگویم…
در این چند بیت از شاملو، آنی وجود دارد که میتواند جلوهای از حقیقت این روزها را آشکار کند.
من
درد در رگانم
حسرت در استخوانم
چیزی نظیرِ آتش در جانم پیچید.
سرتاسرِ وجودِ مرا
گویی
چیزی به هم فشرد
تا قطرهیی به تفتگیِ خورشید
جوشید از دو چشمم.
از تلخیِ تمامیِ دریاها
در اشکِ ناتوانیِ خود ساغری زدم.
من
درد در رگانم
حسرت در استخوانم
چیزی نظیرِ آتش در جانم پیچید.
سرتاسرِ وجودِ مرا
گویی
چیزی به هم فشرد
تا قطرهیی به تفتگیِ خورشید
جوشید از دو چشمم.
از تلخیِ تمامیِ دریاها
در اشکِ ناتوانیِ خود ساغری زدم.
✍️ سه پرده و حال روز من - قسمت اول
🔸 تقریبا این روزها خبری نیست که بر بار رنج انسان نیفزاید. در داخل کرونا، خوزستان، آتشسوزی جنگلها، ترکیب کابینه، طرح صیانت و در خارج از مرزها شاید غمانگیزترین افغانستان. بحثم ذکر مصیبت این روزها نیست. این هجمه خبرهای مهلک و سنگین لاجرم آدمی را در خود فرو میبرد و زیست روزانه بر تار و پود زمان میماسد و اهمیت گذراندن پربار روزها و تبدیلش به زندگی بر زمین میریزد. وظایف و مسئولیتها گویی به کناری میروند و از معنا تهی میشوند و پرسشی پیدرپی روبهروی آدمی قرار میگیرد: که چه؟ چرا؟
🔸 پاسخ به این پرسش، سخت و البته برای هر انسان منحصر به فرد است. آنچه که هر کدام از ما زیستهایم و به آن فکر کردهایم باورهایی از خودمان، آدمیان و جهان برایمان ساخته و حالا در مقام وکیل مدافعمان پاسخهایی را ارائه میدهد؛ پاسخهایی برای ادامه و چگونگی زیست روزانه. در این میان و در حوالی همین جستوجوگری به متنهایی برخورد کردم که گمان میکنم از دریچه و زاویهای در خور تامل به موضوع پرداختهاند. در ادامه آنها را نقل میکنم:
🔷 پرده اول: اقدامهای هویتی و تاریخی
این متن را محمدرضای شعبانعلی در پاسخ به خوانندهای نوشته بود که ناامید از تغییر، از تلاشهای خود برای جلوگیری از طرح صیانت میگفت. متن طولانیتر و البته آموزندهتر است اما من همین تکهی کوتاه از آن را نقل میکنم:
✔️ سوالی که من همیشه بهش فکر میکنم اینه که: آیا اگر فکر میکنم یا احتمال میدم کاری کاملاً بیاثر هست و هیچ نتیجهای نداره، نباید انجامش بدم؟ در اینجا، جواب کاملاً شخصی خواهد بود و هر کس ممکنه بر اساس تجربیات شخصی، ارزشهای فردی و دستگاه فکری خودش، پاسخ متفاوتی داشته باشه. پاسخ من اینه که «باور بر بیاثر بودن اقدام الزاماً به این معنا نیست که نباید اقدامی انجام داد.» ما انسانها اساساً همهی کارها و رفتارها رو به خاطر نتیجهی ملموس و مشهود انجام نمیدیم. بذار برات یه مثال بزنم. شخصی رو تصور کن که ازش نفرت داری. خیلی زیاد. سیاستمداری مثل هیتلر یا استالین. حالا فرض کن یه خونه میخری و میری میبینی توی انباری خونه، جایی که شاید سالی یک بار هم بهش سر نزنی، عکسی از این شخص منفور به دیوار زده شده. کنارش هم تزئین شده و چند گل مصنوعی هم دور قاب رو گرفته. چیکار میکنی؟ آیا میذاری قاب روی دیوار بمونه؟ یا به فرض که قاب رو برنداری، گلها رو هم میذاری دور تا دور قاب بمونن؟ احتمالاً قاب (يا لااقل گلها) رو برمیداری. چرا؟ آیا این کار تو تأثیری در تاریخ یا سرنوشت جهان داره؟ آیا اصلاً کسی متوجه میشه که این رو برداشتی؟ بحث این نیست. این یک اقدام هویتی محسوب میشه. تو قاب رو برمیداری که به خودت نشون بدی آدمی نیستی که تصویر اون سیاستمدار منفور رو روی دیوار نصب کنه. تو کسی نیستی که دور عکس هیتلر یا استالین، گل بذاره. میبینی؟ یک اقدام بیاثر، اما بر پایهی ارزشها و هویت. به نظرم تلاشی که تو و دوستانت در کمیسیون فناوری و اطلاعات اتاق بازرگانی استان لرستان انجام میدید، حتی اگر کسانی باور داشته باشند که هیچ نتیجهای نداره، همچنان ارزشمنده. چون حداقل هویت خودتون را نشون میدید و مهمتر از اون، هویت اتاق رو که انتظار میره مدافع فعالیت کسب و کارها و اقتصاد استان (و کشور) باشه. البته این رو بگم که به گمان من، کاری که شما و دوستان دیگه انجام میدن، فراتر از برداشتن یک قاب عکس در انباری متروکهی یک ساختمان فراموششده است. معتقدم که این کارها، ارزش تاریخی هم داره. روزی روزگاری، ما نیستیم که این روزگار تلخ رو روایت کنیم و آیندگان علاقهمند خواهند بود واقعیتهای این مقطع از تاریخ رو در این نقطه از جغرافیا بدونن و تکتک گزارشها و صورتجلسهها و نامهها و اخطارهای این روزها، در اون زمان به کار میاد. بذار برات یه مثال تاریخی از مهندس بازرگان بزنم. بازرگان زمانی در دادگاه دوران پهلوی گفت: ما آخرین نسلی هستیم که با زبان قانون با شما سخن میگوییم و در آینده با گروههایی روبهرو خواهید شد که دیگر با زبان قانون با شما سخن نمیگویند. آیا این حرف به سبک شدن جرم او کمک کرد؟ نه. آیا حرف او به گوش شاه رسید؟ شواهدی وجود ندارد و به نظر نمیرسد که چنین شده باشد. آیا طرح این حرفِ بیاثر، بیارزش بوده است؟ نه. چون امروز سندی شده که به روشنتر شدن بخشی از تاریخ معاصر ما کمک میکنه و چه بسا افرادی صرفاً با شنیدن همین یک جمله، ترغیب بشن جزئیات بیشتری از اون دوران رو مطالعه و پیگیری کنند. من کار تو و دوستان دیگری رو که در این زمینه حرف میزنن، مینویسن، اخطار میدن، ابراز نگرانی میکنن و به شکل آشکار یا پنهان با تصمیمگیران رایزنی میکنن تحسین میکنم.
_____
@emamisadra
🔸 تقریبا این روزها خبری نیست که بر بار رنج انسان نیفزاید. در داخل کرونا، خوزستان، آتشسوزی جنگلها، ترکیب کابینه، طرح صیانت و در خارج از مرزها شاید غمانگیزترین افغانستان. بحثم ذکر مصیبت این روزها نیست. این هجمه خبرهای مهلک و سنگین لاجرم آدمی را در خود فرو میبرد و زیست روزانه بر تار و پود زمان میماسد و اهمیت گذراندن پربار روزها و تبدیلش به زندگی بر زمین میریزد. وظایف و مسئولیتها گویی به کناری میروند و از معنا تهی میشوند و پرسشی پیدرپی روبهروی آدمی قرار میگیرد: که چه؟ چرا؟
🔸 پاسخ به این پرسش، سخت و البته برای هر انسان منحصر به فرد است. آنچه که هر کدام از ما زیستهایم و به آن فکر کردهایم باورهایی از خودمان، آدمیان و جهان برایمان ساخته و حالا در مقام وکیل مدافعمان پاسخهایی را ارائه میدهد؛ پاسخهایی برای ادامه و چگونگی زیست روزانه. در این میان و در حوالی همین جستوجوگری به متنهایی برخورد کردم که گمان میکنم از دریچه و زاویهای در خور تامل به موضوع پرداختهاند. در ادامه آنها را نقل میکنم:
🔷 پرده اول: اقدامهای هویتی و تاریخی
این متن را محمدرضای شعبانعلی در پاسخ به خوانندهای نوشته بود که ناامید از تغییر، از تلاشهای خود برای جلوگیری از طرح صیانت میگفت. متن طولانیتر و البته آموزندهتر است اما من همین تکهی کوتاه از آن را نقل میکنم:
✔️ سوالی که من همیشه بهش فکر میکنم اینه که: آیا اگر فکر میکنم یا احتمال میدم کاری کاملاً بیاثر هست و هیچ نتیجهای نداره، نباید انجامش بدم؟ در اینجا، جواب کاملاً شخصی خواهد بود و هر کس ممکنه بر اساس تجربیات شخصی، ارزشهای فردی و دستگاه فکری خودش، پاسخ متفاوتی داشته باشه. پاسخ من اینه که «باور بر بیاثر بودن اقدام الزاماً به این معنا نیست که نباید اقدامی انجام داد.» ما انسانها اساساً همهی کارها و رفتارها رو به خاطر نتیجهی ملموس و مشهود انجام نمیدیم. بذار برات یه مثال بزنم. شخصی رو تصور کن که ازش نفرت داری. خیلی زیاد. سیاستمداری مثل هیتلر یا استالین. حالا فرض کن یه خونه میخری و میری میبینی توی انباری خونه، جایی که شاید سالی یک بار هم بهش سر نزنی، عکسی از این شخص منفور به دیوار زده شده. کنارش هم تزئین شده و چند گل مصنوعی هم دور قاب رو گرفته. چیکار میکنی؟ آیا میذاری قاب روی دیوار بمونه؟ یا به فرض که قاب رو برنداری، گلها رو هم میذاری دور تا دور قاب بمونن؟ احتمالاً قاب (يا لااقل گلها) رو برمیداری. چرا؟ آیا این کار تو تأثیری در تاریخ یا سرنوشت جهان داره؟ آیا اصلاً کسی متوجه میشه که این رو برداشتی؟ بحث این نیست. این یک اقدام هویتی محسوب میشه. تو قاب رو برمیداری که به خودت نشون بدی آدمی نیستی که تصویر اون سیاستمدار منفور رو روی دیوار نصب کنه. تو کسی نیستی که دور عکس هیتلر یا استالین، گل بذاره. میبینی؟ یک اقدام بیاثر، اما بر پایهی ارزشها و هویت. به نظرم تلاشی که تو و دوستانت در کمیسیون فناوری و اطلاعات اتاق بازرگانی استان لرستان انجام میدید، حتی اگر کسانی باور داشته باشند که هیچ نتیجهای نداره، همچنان ارزشمنده. چون حداقل هویت خودتون را نشون میدید و مهمتر از اون، هویت اتاق رو که انتظار میره مدافع فعالیت کسب و کارها و اقتصاد استان (و کشور) باشه. البته این رو بگم که به گمان من، کاری که شما و دوستان دیگه انجام میدن، فراتر از برداشتن یک قاب عکس در انباری متروکهی یک ساختمان فراموششده است. معتقدم که این کارها، ارزش تاریخی هم داره. روزی روزگاری، ما نیستیم که این روزگار تلخ رو روایت کنیم و آیندگان علاقهمند خواهند بود واقعیتهای این مقطع از تاریخ رو در این نقطه از جغرافیا بدونن و تکتک گزارشها و صورتجلسهها و نامهها و اخطارهای این روزها، در اون زمان به کار میاد. بذار برات یه مثال تاریخی از مهندس بازرگان بزنم. بازرگان زمانی در دادگاه دوران پهلوی گفت: ما آخرین نسلی هستیم که با زبان قانون با شما سخن میگوییم و در آینده با گروههایی روبهرو خواهید شد که دیگر با زبان قانون با شما سخن نمیگویند. آیا این حرف به سبک شدن جرم او کمک کرد؟ نه. آیا حرف او به گوش شاه رسید؟ شواهدی وجود ندارد و به نظر نمیرسد که چنین شده باشد. آیا طرح این حرفِ بیاثر، بیارزش بوده است؟ نه. چون امروز سندی شده که به روشنتر شدن بخشی از تاریخ معاصر ما کمک میکنه و چه بسا افرادی صرفاً با شنیدن همین یک جمله، ترغیب بشن جزئیات بیشتری از اون دوران رو مطالعه و پیگیری کنند. من کار تو و دوستان دیگری رو که در این زمینه حرف میزنن، مینویسن، اخطار میدن، ابراز نگرانی میکنن و به شکل آشکار یا پنهان با تصمیمگیران رایزنی میکنن تحسین میکنم.
_____
@emamisadra
✍️ سه پرده و حال روز من - قسمت دوم
🔷 پرده دوم: حرکات واژگان بر صحنه تاریخ
دومین متن را از محمد فاضلی نقل میکنم. توییتی کوتاه که در سالروز فرمان مشروطه نوشته بود:
✔️ کلمات و متنها فقط به دیوار تاریخ آویخته نمیشوند بیحرکت، بلکه بر صحنه تاریخ راه میروند، فرمان میدهند و اثر میگذارند و از این منظر است که هر قدر متن تولید کنیم و بر در دیوار تاریخ و اذهان آدمیان آویزان کنیم، فقط حرف نزدهایم، بلکه کار کردهایم.
🔷 پرده سوم: اسلاونکا دراکولیچ و کتابهایش
دراکولیچ نویسنده و روزنامهنگار کروات است و از جامعه مینویسد. تا آنجایی که من میدانم ۴ کتاب به زبان فارسی دارد و مشهورترینش کمونیسم رفت، ما ماندیم و حتی خندیدیم. این نویسنده یکی از ایدههای اصلی خود را در ابتدای همین کتاب مطرح میکند: امر سیاسی یعنی امر پیش پا افتاده. دراکولیچ جامعهشناشی خوانده و اتفاقا میتواند سیاست را در سطح کلان تحلیل کند اما او باور دارد که اگر میخواهید کارایی سیاسی یک نظام را ببینید آمارها را رها کنید. به خانهها بروید و ببینید زنان در پستوی آشپزخانه چگونه زندگی میکنند. دراکولیچ در این کتاب و دو کتاب دیگر یعنی کافه اروپا و بالکان اکسپرس به زیبایی زیست روزانه افراد را به تصویر میکشد و از انسان میگوید. لمسی واقعی از زندگی در زمانهی کمونیسم و گرفتاریهای استبدادی آن که البته نشان میدهد انسان چگونه به درون پناه میبرد، میشکند، تلاش میکند و پیش میرود.
🔸صحنهی پایانی: تلاش برای بقا به جای توسعه
کتابهای دراکولیچ را که میخوانی تازه میفهمی زندگی روزانه و توصیفش چه اهمیتی دارد. همین پیش پاافتادهها. این ثبت و توصیف لزوما مکتوب کردن آن نیست. تجربه کردن آن و تفکر به آن تجربه و انتقالش به هر بیانیست. بازگشت به همانی که در پرده اول بود: اقدامات هویتی و تاریخی تا در پی این هجمه در زیر شنهای روان زمان دفن نشویم. میدانم، من هم خوب میدانم که این ثبت و تفکر و انتقال همه در دورانیست که پیوسته یک سوال مقابل آدمیست: چرا همه تلاشهایم صرف بقاست نه توسعه؟ سوالی که تلخ است اما حالا که مجبور به بقا شدهام فکر میکنم میخواهم هویتم را بازتولید کنم، بروز دهم و فقط به اندازه یک انسان در این پهنه، زیست روزانهام را به روایت خودم ثبت کنم. ثبت و انتقالی که برای من راهش واژگان است.
_____
@emamisadra
🔷 پرده دوم: حرکات واژگان بر صحنه تاریخ
دومین متن را از محمد فاضلی نقل میکنم. توییتی کوتاه که در سالروز فرمان مشروطه نوشته بود:
✔️ کلمات و متنها فقط به دیوار تاریخ آویخته نمیشوند بیحرکت، بلکه بر صحنه تاریخ راه میروند، فرمان میدهند و اثر میگذارند و از این منظر است که هر قدر متن تولید کنیم و بر در دیوار تاریخ و اذهان آدمیان آویزان کنیم، فقط حرف نزدهایم، بلکه کار کردهایم.
🔷 پرده سوم: اسلاونکا دراکولیچ و کتابهایش
دراکولیچ نویسنده و روزنامهنگار کروات است و از جامعه مینویسد. تا آنجایی که من میدانم ۴ کتاب به زبان فارسی دارد و مشهورترینش کمونیسم رفت، ما ماندیم و حتی خندیدیم. این نویسنده یکی از ایدههای اصلی خود را در ابتدای همین کتاب مطرح میکند: امر سیاسی یعنی امر پیش پا افتاده. دراکولیچ جامعهشناشی خوانده و اتفاقا میتواند سیاست را در سطح کلان تحلیل کند اما او باور دارد که اگر میخواهید کارایی سیاسی یک نظام را ببینید آمارها را رها کنید. به خانهها بروید و ببینید زنان در پستوی آشپزخانه چگونه زندگی میکنند. دراکولیچ در این کتاب و دو کتاب دیگر یعنی کافه اروپا و بالکان اکسپرس به زیبایی زیست روزانه افراد را به تصویر میکشد و از انسان میگوید. لمسی واقعی از زندگی در زمانهی کمونیسم و گرفتاریهای استبدادی آن که البته نشان میدهد انسان چگونه به درون پناه میبرد، میشکند، تلاش میکند و پیش میرود.
🔸صحنهی پایانی: تلاش برای بقا به جای توسعه
کتابهای دراکولیچ را که میخوانی تازه میفهمی زندگی روزانه و توصیفش چه اهمیتی دارد. همین پیش پاافتادهها. این ثبت و توصیف لزوما مکتوب کردن آن نیست. تجربه کردن آن و تفکر به آن تجربه و انتقالش به هر بیانیست. بازگشت به همانی که در پرده اول بود: اقدامات هویتی و تاریخی تا در پی این هجمه در زیر شنهای روان زمان دفن نشویم. میدانم، من هم خوب میدانم که این ثبت و تفکر و انتقال همه در دورانیست که پیوسته یک سوال مقابل آدمیست: چرا همه تلاشهایم صرف بقاست نه توسعه؟ سوالی که تلخ است اما حالا که مجبور به بقا شدهام فکر میکنم میخواهم هویتم را بازتولید کنم، بروز دهم و فقط به اندازه یک انسان در این پهنه، زیست روزانهام را به روایت خودم ثبت کنم. ثبت و انتقالی که برای من راهش واژگان است.
_____
@emamisadra
قهوه را که نمیشود تنهایی خورد
صدرا
📌 فصلی از کتاب کمونیسم رفت، ما ماندیم و حتی خندیدیم: قهوه را که نمیشود تنهایی خورد.
🖇 پینوشت برای آنها که گوش میکنند:
تپقها و اشتباهات در خوانش را بر من ببخشید. بنایم این نبوده که خوانشی حرفهای و ضبطی پادکستی از کتاب داشته باشم. بیشتر شبیه این در نظر بگیرید که نزدیک هم نشستهایم و من کتاب را بلند میخوانم.
و البته به امید آن روز.
____
@emamisadra
🖇 پینوشت برای آنها که گوش میکنند:
تپقها و اشتباهات در خوانش را بر من ببخشید. بنایم این نبوده که خوانشی حرفهای و ضبطی پادکستی از کتاب داشته باشم. بیشتر شبیه این در نظر بگیرید که نزدیک هم نشستهایم و من کتاب را بلند میخوانم.
و البته به امید آن روز.
____
@emamisadra
دفتر یادداشت صدرا امامی
صدرا – قهوه را که نمیشود تنهایی خورد
✍️ طرح صیانت و تجربه شکست مطلق فرد از سیستم - قسمت اول
[ این نوشته بعد از یک مقدمه طولانی سراغ اصل مطلبش میرود.]
🔸این روزها طرح صیانت از فضای مجازی - که البته در این روزها حمایت را جایگزین صیانت کردهاند - به یکی از دغدغههای اصلی کاربران و فعالان فضای مجازی تبدیل شده است. این طرح را میتوان از زوایای گوناگونی بررسی کرد.
🔸 میتوان از فرایند سیاستگذاری و نحوه آن گفت و این که چگونه عدم کاربست اصول آن باعث شده طرحی که هنوز بررسی رسمی آن شروع نشده با ۱ میلیون امضای مخالف روبهرو شود. ۱ میلیون نفری که تک به تک و بر اساس فعالیت خود فعالان و کاربران و در یک کلام شهروندان با موضوع و خطرات آن آشنا شدهاند و اگر هم رسانهای از آن حرف زده بعد از تلاشها و صحبتهای همین افراد به آن پرداخته است. دقیقتر آنجا مشخص میشود که سیاستگذاری و نحوه آن حلقه مفقودهی این روزهای ماست که بیانیهها و صحبتهای اعضای رسمی انجمن صنفی کسبوکارهای اینترنتی، اتحادیه کسبوکارهای اینترنتی، سازمان نظام صنفی رایانهای و همچنین سازمان فناوری اطلاعات و وزارت ارتباطات را هم در مخالفت با آن میخوانی.
🔸 میتوان از دریچه استراتژی به آن نگاه کرد. در ادبیات مدیریت و استراتژی، شناخت چالشها و اولویتبندی آنها برای ارائه راهکار را هنر یک استراتژیست میدانند. با این تعریف هر طور که نگاه کنی سر از این اولویتها در نمیآوری. اگر تمرکز را بر فضای مجازی و کسبوکارهایش بگذاریم قطعا اولویتهای مهمتری مانند اینماد، حفاظت از دادههای کاربران، امکان ورود مستقیم یک قاضی یا نهاد در زمینه فیلترینگ و قانون پلتفرمها وجود دارد که باید به آنها پرداخت. اگر دریچه را کمی بازتر کنیم و کشور را مدنظر قرار دهیم و طبق گفتههای مدافعان طرح، مرکز پژوهشهای مجلس را بانی طرح بدانیم اولویتهایی مانند سیاستگذاری آب، مشکل کسری بودجه و تورم، یارانهها و نظام مالیاتی، برجام و ارتباط با جهان قطعا چالشهای مهمتری برای کشور به حساب میآیند.
🔸 میتوان از زاویه فساد به آن نگاه کرد. این که - تقریبا - هر بار در هر طرح دولتی و ملی، بودجهای برای راهاندازی جایگزینها و بومیشدهها طراحی شده چگونه بدون وجود سیستمی شفاف و با ترک تشریفات این طرحها به دست عدهای خودی رسیده و بعدها هم طرح شکست خورده و هم منابع مالی این کشور فقط در جیب عدهای خاص قرار گرفته است و البته میتوان از خود مادهها و تبصرهها گفت. از سناریوها و خطراتی که هر کدام از این مادهها میتوانند ایجاد کنند.
🔸 اما من نمیخواهم از هیچکدام از این موارد بگویم. در نگاه من دو زاویه دید مهمتر است. اولین زاویه این است که چرا در صورت تصویب و اجرای سفت و سخت این طرح و در نهایت فیلترینگ - یا به قول نویسندگان و مدافعان بخوانید حذف و محدودیت در ترافیک و ارائه گزینه جایگزین - این تلاشها مانند فیلترینگ تلگرام شکست خواهد خورد. موضوع هم بودجه و سرور و ویژگیهای نرمافزاری و سختافزاری نیست، موضوع نحوه پذیرش فناوریست و در روزهای آتی از آن خواهم نوشت.
🔸 دومین زاویه که موضوع اصلی این نوشته است و در واقع به گمان من مهمترین دلیل مخالفت با این طرح از این قرار است: ناشنوایی و شکست همیشگی فرد در مقابل سیستم. این شکست را، خیلی بهتر و کاملتر از من، مرتضی کریمی پس از حوادث دیماه ۹۶ در مقالهای با عنوان « عامل اصلی شورشها چیست » نوشت. خواندنش بسیار آموزندهست و من فقط قسمتی از آن را نقل میکنم که تبیین کاملیست از این که چرا نمیتوان به این طرح اعتماد داشت و از اساس روح و حضور آن زیر سوال است:
✔️ « کافی است که یک بار به هر دلیلی گذارتان به قوه قضاییه افتاده باشد. کافی است برای انجام یک کار عمرانی به شهرداری مراجعه کرده باشید. کافی است معلم باشید یا برعکس بچه مدرسهای داشته باشید تا تنتان به تنهی سازمانها و نهادهای کور و کری خورده باشد که بر دیوارهایشان شعارهای زیبا و دینی تزیین شدهاند. کافی است بخواهید عصر جمعه یک برنامه سرگرمکننده در تلوزیون ببینید... خلاصهاش کافی است شهروند باشید و بخواهید یک زندگی ساده و بیدردسر داشته باشید تا در هر لحظه و هر نقطه از زندگی مورد «ناشنوایی» سیستماتیک مدیران قرار بگیرید. در این مواجههی فرد با سیستم تقریبا همیشه سیستم است که پیروز است. همیشه «سیستم» یا همان «نظام»، «فرد»ی را که مورد ناشنوایی قرار گرفته است یا برعکس فردی را در درون «سیستم» مقصر میکند. مثلا در سقوط یک هواپیما همیشه خلبان، یعنی فردی که یکی از ماست مقصر است. اصل تفکیک قوا برای حمایت از این «فرد» در مقابل «سیستم»، سالها پیش ایجاد شده است. بنابراین همه از شنیده شدن رنج و درد و تنگناهایشان ناامید و خستهاند.
____
@emamisadra
[ این نوشته بعد از یک مقدمه طولانی سراغ اصل مطلبش میرود.]
🔸این روزها طرح صیانت از فضای مجازی - که البته در این روزها حمایت را جایگزین صیانت کردهاند - به یکی از دغدغههای اصلی کاربران و فعالان فضای مجازی تبدیل شده است. این طرح را میتوان از زوایای گوناگونی بررسی کرد.
🔸 میتوان از فرایند سیاستگذاری و نحوه آن گفت و این که چگونه عدم کاربست اصول آن باعث شده طرحی که هنوز بررسی رسمی آن شروع نشده با ۱ میلیون امضای مخالف روبهرو شود. ۱ میلیون نفری که تک به تک و بر اساس فعالیت خود فعالان و کاربران و در یک کلام شهروندان با موضوع و خطرات آن آشنا شدهاند و اگر هم رسانهای از آن حرف زده بعد از تلاشها و صحبتهای همین افراد به آن پرداخته است. دقیقتر آنجا مشخص میشود که سیاستگذاری و نحوه آن حلقه مفقودهی این روزهای ماست که بیانیهها و صحبتهای اعضای رسمی انجمن صنفی کسبوکارهای اینترنتی، اتحادیه کسبوکارهای اینترنتی، سازمان نظام صنفی رایانهای و همچنین سازمان فناوری اطلاعات و وزارت ارتباطات را هم در مخالفت با آن میخوانی.
🔸 میتوان از دریچه استراتژی به آن نگاه کرد. در ادبیات مدیریت و استراتژی، شناخت چالشها و اولویتبندی آنها برای ارائه راهکار را هنر یک استراتژیست میدانند. با این تعریف هر طور که نگاه کنی سر از این اولویتها در نمیآوری. اگر تمرکز را بر فضای مجازی و کسبوکارهایش بگذاریم قطعا اولویتهای مهمتری مانند اینماد، حفاظت از دادههای کاربران، امکان ورود مستقیم یک قاضی یا نهاد در زمینه فیلترینگ و قانون پلتفرمها وجود دارد که باید به آنها پرداخت. اگر دریچه را کمی بازتر کنیم و کشور را مدنظر قرار دهیم و طبق گفتههای مدافعان طرح، مرکز پژوهشهای مجلس را بانی طرح بدانیم اولویتهایی مانند سیاستگذاری آب، مشکل کسری بودجه و تورم، یارانهها و نظام مالیاتی، برجام و ارتباط با جهان قطعا چالشهای مهمتری برای کشور به حساب میآیند.
🔸 میتوان از زاویه فساد به آن نگاه کرد. این که - تقریبا - هر بار در هر طرح دولتی و ملی، بودجهای برای راهاندازی جایگزینها و بومیشدهها طراحی شده چگونه بدون وجود سیستمی شفاف و با ترک تشریفات این طرحها به دست عدهای خودی رسیده و بعدها هم طرح شکست خورده و هم منابع مالی این کشور فقط در جیب عدهای خاص قرار گرفته است و البته میتوان از خود مادهها و تبصرهها گفت. از سناریوها و خطراتی که هر کدام از این مادهها میتوانند ایجاد کنند.
🔸 اما من نمیخواهم از هیچکدام از این موارد بگویم. در نگاه من دو زاویه دید مهمتر است. اولین زاویه این است که چرا در صورت تصویب و اجرای سفت و سخت این طرح و در نهایت فیلترینگ - یا به قول نویسندگان و مدافعان بخوانید حذف و محدودیت در ترافیک و ارائه گزینه جایگزین - این تلاشها مانند فیلترینگ تلگرام شکست خواهد خورد. موضوع هم بودجه و سرور و ویژگیهای نرمافزاری و سختافزاری نیست، موضوع نحوه پذیرش فناوریست و در روزهای آتی از آن خواهم نوشت.
🔸 دومین زاویه که موضوع اصلی این نوشته است و در واقع به گمان من مهمترین دلیل مخالفت با این طرح از این قرار است: ناشنوایی و شکست همیشگی فرد در مقابل سیستم. این شکست را، خیلی بهتر و کاملتر از من، مرتضی کریمی پس از حوادث دیماه ۹۶ در مقالهای با عنوان « عامل اصلی شورشها چیست » نوشت. خواندنش بسیار آموزندهست و من فقط قسمتی از آن را نقل میکنم که تبیین کاملیست از این که چرا نمیتوان به این طرح اعتماد داشت و از اساس روح و حضور آن زیر سوال است:
✔️ « کافی است که یک بار به هر دلیلی گذارتان به قوه قضاییه افتاده باشد. کافی است برای انجام یک کار عمرانی به شهرداری مراجعه کرده باشید. کافی است معلم باشید یا برعکس بچه مدرسهای داشته باشید تا تنتان به تنهی سازمانها و نهادهای کور و کری خورده باشد که بر دیوارهایشان شعارهای زیبا و دینی تزیین شدهاند. کافی است بخواهید عصر جمعه یک برنامه سرگرمکننده در تلوزیون ببینید... خلاصهاش کافی است شهروند باشید و بخواهید یک زندگی ساده و بیدردسر داشته باشید تا در هر لحظه و هر نقطه از زندگی مورد «ناشنوایی» سیستماتیک مدیران قرار بگیرید. در این مواجههی فرد با سیستم تقریبا همیشه سیستم است که پیروز است. همیشه «سیستم» یا همان «نظام»، «فرد»ی را که مورد ناشنوایی قرار گرفته است یا برعکس فردی را در درون «سیستم» مقصر میکند. مثلا در سقوط یک هواپیما همیشه خلبان، یعنی فردی که یکی از ماست مقصر است. اصل تفکیک قوا برای حمایت از این «فرد» در مقابل «سیستم»، سالها پیش ایجاد شده است. بنابراین همه از شنیده شدن رنج و درد و تنگناهایشان ناامید و خستهاند.
____
@emamisadra
دفتر یادداشت صدرا امامی
✍️ طرح صیانت و تجربه شکست مطلق فرد از سیستم - قسمت اول [ این نوشته بعد از یک مقدمه طولانی سراغ اصل مطلبش میرود.] 🔸این روزها طرح صیانت از فضای مجازی - که البته در این روزها حمایت را جایگزین صیانت کردهاند - به یکی از دغدغههای اصلی کاربران و فعالان فضای…
✍️ طرح صیانت و تجربه شکست مطلق فرد از سیستم - قسمت دوم
✔️ « ... هر گاه صدای واقعی یک شهروند را از صداوسیمای ملی شنیدیم میتوانیم امیدوار باشیم که دیگر سیستمها هم به نفعِ فرد فردِ مردم اصلاح شوند و مثلا یک فرد در مواجهه با شهرداری یا قوه قضاییه (در صورت حق داشتن) به حقاش خواهد رسید. اما فاجعه فقط به همینجا ختم نمیشود. اوج «ناشنوایی» در امر عمومی است، جایی که حکومت مسئول مستقیم و مهمترین بازیگر آن است. فضاهای عمومی، مسایل و مشکلات عمومی - از حمایت از آزادیهاٰی عمومی و بسترسازی برای تشکلات سیاسی یا صنفی گرفته تا سامانبخشی بحرانهای طبیعی، مساله محیط زیست و آلودگی هوا - حوزه مستقیم مدیریت حاکمیت است. در این حوزه افراد نمیتوانند با صرف هزینههای شخصی مشکلات را مرتفع کنند. دلنگرانیهای مردم از طرف حاکمیت «شنیده» نمیشود در حالی که آنها نمیدانند که بودجههای دولتی و مالیاتهایی که پرداخت میکنند در چه راههایی در داخل یا خارج از ایران خرج میشود. »
🔸 حالا از پس این توصیف میتوان متوجه شد چرا تن و دل بسیاری از فعالان فضای مجازی لرزیده. چون در روح این طرح امکان ایجاد ناشنوایی بیشتر نهفته است. چون قرارگیری قدرت در دست گروهی غیر انتخابی که با کمی اغماض میتواند نماینده حاکمیت ناشنوا نامیده شود ترسناک است. زیرا هنگامی که به یکی از مدافعان طرح میگویی چگونه اعتراض کنیم به سادگی میگوید: « مهم زور شماست که میتونید از طریق هیات وزیران یا رئوسای قوا هر مصوبهای که خواستین رو جلوش رو بگیرید.» گویی وزرا و سران قوا هر روز با دوچرخه به کافههای شهر میآیند تا با شهروندان گفتوگو کنند. چون سالها پیش تجربه شده چگونه حاکمیت برای آن که حداقل به ظاهر ناشنوا نامیده نشود در فضای نشریات و مکتوبات، دوازده روزنامه را در یک روز بست و کتابهایی را خمیر و باقی را از بازار جمع کرد. از نویسندگان و رزونامهنگارهایش که دیگر نگویم. چون فضای مجازی با همه ضربههایی که میتواند بزند آخرین کورسوی حرف زدن شهروندیست که بگوید: حاکمیت ناشنوا نباش.
🔸 به کتاب برگردم و این که چرا این قسمت از کتاب را خواندم. دلیلش ساده است؛ چون همه ما و دوستان و عزیزانمان میتوانیم تانیا باشیم. گسسته شده از جامعه و به قول خود کتاب ناگاه خود را اینگونه دریابیم: تبدیل شده به یک نا_دیده، نا_مرئی، نا_موجود، نا_روزنامهنگار، نا_آدم.
🔸 در نهایت دوست دارم نوشته را با قسمتی از همین خوانش تمام کنم:
✔️ « اما تانیا در یک مورد اشتباه میکرد: فکر میکرد همه چیز همیشه همانطور میماند - همان روزنامه، همان چهرهها، همان فضای سرد ترس و تهمت و بستنهای بیسروصدا، همان سیستم بیتحرک - هیچ چیز هرگز تغییری نخواهد کرد. آنچه کمونیسم به ما القا کرده بود، دقیقا همان سکون و بیحرکتی بود، این بیآیندگی، بیرؤیایی، ناتوانی از تصور زندگی به شکلی دیگر. تقریبا امکان نداشت بتوانی به خود دلگرمی بدهی که این دورانی گذراست، خواهد گذشت، باید بگذرد. برعکس، یاد گرفته بودیم فکر کنیم هر کاری هم که بکنیم، وضع همیشه همان جور میماند. نمیتوانیم تغییرش بدهیم.
.
.
.
با اینهمه، فقط ای کاش تانیا صبر کرده بود.
____
@emamisadra
✔️ « ... هر گاه صدای واقعی یک شهروند را از صداوسیمای ملی شنیدیم میتوانیم امیدوار باشیم که دیگر سیستمها هم به نفعِ فرد فردِ مردم اصلاح شوند و مثلا یک فرد در مواجهه با شهرداری یا قوه قضاییه (در صورت حق داشتن) به حقاش خواهد رسید. اما فاجعه فقط به همینجا ختم نمیشود. اوج «ناشنوایی» در امر عمومی است، جایی که حکومت مسئول مستقیم و مهمترین بازیگر آن است. فضاهای عمومی، مسایل و مشکلات عمومی - از حمایت از آزادیهاٰی عمومی و بسترسازی برای تشکلات سیاسی یا صنفی گرفته تا سامانبخشی بحرانهای طبیعی، مساله محیط زیست و آلودگی هوا - حوزه مستقیم مدیریت حاکمیت است. در این حوزه افراد نمیتوانند با صرف هزینههای شخصی مشکلات را مرتفع کنند. دلنگرانیهای مردم از طرف حاکمیت «شنیده» نمیشود در حالی که آنها نمیدانند که بودجههای دولتی و مالیاتهایی که پرداخت میکنند در چه راههایی در داخل یا خارج از ایران خرج میشود. »
🔸 حالا از پس این توصیف میتوان متوجه شد چرا تن و دل بسیاری از فعالان فضای مجازی لرزیده. چون در روح این طرح امکان ایجاد ناشنوایی بیشتر نهفته است. چون قرارگیری قدرت در دست گروهی غیر انتخابی که با کمی اغماض میتواند نماینده حاکمیت ناشنوا نامیده شود ترسناک است. زیرا هنگامی که به یکی از مدافعان طرح میگویی چگونه اعتراض کنیم به سادگی میگوید: « مهم زور شماست که میتونید از طریق هیات وزیران یا رئوسای قوا هر مصوبهای که خواستین رو جلوش رو بگیرید.» گویی وزرا و سران قوا هر روز با دوچرخه به کافههای شهر میآیند تا با شهروندان گفتوگو کنند. چون سالها پیش تجربه شده چگونه حاکمیت برای آن که حداقل به ظاهر ناشنوا نامیده نشود در فضای نشریات و مکتوبات، دوازده روزنامه را در یک روز بست و کتابهایی را خمیر و باقی را از بازار جمع کرد. از نویسندگان و رزونامهنگارهایش که دیگر نگویم. چون فضای مجازی با همه ضربههایی که میتواند بزند آخرین کورسوی حرف زدن شهروندیست که بگوید: حاکمیت ناشنوا نباش.
🔸 به کتاب برگردم و این که چرا این قسمت از کتاب را خواندم. دلیلش ساده است؛ چون همه ما و دوستان و عزیزانمان میتوانیم تانیا باشیم. گسسته شده از جامعه و به قول خود کتاب ناگاه خود را اینگونه دریابیم: تبدیل شده به یک نا_دیده، نا_مرئی، نا_موجود، نا_روزنامهنگار، نا_آدم.
🔸 در نهایت دوست دارم نوشته را با قسمتی از همین خوانش تمام کنم:
✔️ « اما تانیا در یک مورد اشتباه میکرد: فکر میکرد همه چیز همیشه همانطور میماند - همان روزنامه، همان چهرهها، همان فضای سرد ترس و تهمت و بستنهای بیسروصدا، همان سیستم بیتحرک - هیچ چیز هرگز تغییری نخواهد کرد. آنچه کمونیسم به ما القا کرده بود، دقیقا همان سکون و بیحرکتی بود، این بیآیندگی، بیرؤیایی، ناتوانی از تصور زندگی به شکلی دیگر. تقریبا امکان نداشت بتوانی به خود دلگرمی بدهی که این دورانی گذراست، خواهد گذشت، باید بگذرد. برعکس، یاد گرفته بودیم فکر کنیم هر کاری هم که بکنیم، وضع همیشه همان جور میماند. نمیتوانیم تغییرش بدهیم.
.
.
.
با اینهمه، فقط ای کاش تانیا صبر کرده بود.
____
@emamisadra
✍️ همین حوالی - کتابی از نشر ماهی
🔸 کتاب همانطور که از نامش پیداست راجع به همین حوالیست. فصلهای کوتاهش از مکانها شروع میشود. زنی در دهه پنجم زندگیش دستمان را میگیرد و به فضاهای شهر کوچکش میبرد. کافه، نوشتافزار فروشی، خانهی دوست. همگی در ۱ سال. در طول کتاب هیچ اتفاق خاصی نمیافتد. روزمرگی زنی مجرد است که به تماشای زندگی نشسته. نه خبر از موفقیتی میخوانیم و نه شکستی. نه داستانی عاشقانه و نه درونبینی عمیق. کتاب شاهکار نیست، چون در همین حوالی، درست شبیه این روزهای ما شاهکاری وجود ندارد. فقط میگذرد و به قول خودش میتوان وجود خیلی از روزهایش را نادیده گرفت؛ اما درست در همین ورق زدنهای کتاب به اهمیت مکانها و فضاها پی میبری.
🔸 مثلا توجهت به درها بیشتر جلب میشود که گویی آغازگر داستانهای شخصی افرادند. در هر خانهای را که باز میکنی تازه به حریمی قدم میگذاری که بسیاری از اتفاقاتش را آنجا پشت در جا گذاشتهاند. درها آغاگرند و پایانبخش. درهای خانهها آدمیان زیادی به خود دیدند و داستانهای زیادی برای نقل دارند. مثلا در خانهای را تصور کنید که پیرمردی از آن رفته و حالا زوج جوانی با دو بچه کوچک به آنجا آمدهاند. چه داستانهایی. لوازم خانه هم از این داستانها زیاد دارند. من عاشق بالشتها البته بدون روبالشتی هستم. آنها رد تمام گریههایی را دارند که خاموش انجام شده. خطهایی ابرگونه که نشان از خشک شدن اشک میدهند و البته تشخیص مالکیت بالشتها هم خیلی سخت نیست. کافیست رد سیاه خط چشم را در یکی از آنها دنبال کنید. خندهها را هم از یاد نبریم. آنها سهم دیوارها شدهاند. طنینش را در خود فروبردهاند.
🔸 لاهیری در همین حوالی دست شما را میگیرد و به همهی این مکانهای زندگی و شهرش میبرد تا با او و روزمرهی ساکت و فکرهایی که در این سکوت به درون آدمی وارد میشوند آشنا کند؛ اما اوجش برای من در این فصل کوتاه بود، فصلی به نام هیچجا:
✔️ « از آنجا که نه حرفی برای گفتن مانده و نه کاری برای انجام دادن، مکان دیگر اهمیتی ندارد: فضا، دیوارها، نور. فرقی ندارد زیر آسمان صاف و آبی باشم یا زیر باران یا مشغول شنا در دریای زلال تابستان. میتوانم در قطار باشم یا در ماشین یا در هواپیما، میان ابرهای شناوری که در تمام جهات پراکنده میشوند، همچون دستهای عروس دریایی که در هوا به پرواز درمیآیند. من هرگز یکجا بند نشدهام، همیشه در حرکت بودهام، تمام عمر کارم همین بوده، همیشه منتظر رسیدن به جایی یا برگشتن از جایی، یا منتظر فرار. مدام دارم چمدانهای کوچک را کنار پایم باز و بسته میکنم. کیف دستیام را روی دامنم میگذارم. مقداری پول و یک کتاب در آن است. آیا مکانی وجود دارد که از آن عبور نکنیم؟ سرگشته، گمشده، در دریا، خلاف جهت، گمراه، آواره، پریشان، بیخانمان، برگشته. من با این واژههای مرتبط ارتباط دارم. این کلمات سکونتگاه منند، تنها سرپناه امن من.»
🔸 و چه واژههای آشنایی برای ما. برای ما زیستگان در ایران و خاورمیانه در این ۱۰۰ سال گذشته.
🔸 کتاب همانطور که از نامش پیداست راجع به همین حوالیست. فصلهای کوتاهش از مکانها شروع میشود. زنی در دهه پنجم زندگیش دستمان را میگیرد و به فضاهای شهر کوچکش میبرد. کافه، نوشتافزار فروشی، خانهی دوست. همگی در ۱ سال. در طول کتاب هیچ اتفاق خاصی نمیافتد. روزمرگی زنی مجرد است که به تماشای زندگی نشسته. نه خبر از موفقیتی میخوانیم و نه شکستی. نه داستانی عاشقانه و نه درونبینی عمیق. کتاب شاهکار نیست، چون در همین حوالی، درست شبیه این روزهای ما شاهکاری وجود ندارد. فقط میگذرد و به قول خودش میتوان وجود خیلی از روزهایش را نادیده گرفت؛ اما درست در همین ورق زدنهای کتاب به اهمیت مکانها و فضاها پی میبری.
🔸 مثلا توجهت به درها بیشتر جلب میشود که گویی آغازگر داستانهای شخصی افرادند. در هر خانهای را که باز میکنی تازه به حریمی قدم میگذاری که بسیاری از اتفاقاتش را آنجا پشت در جا گذاشتهاند. درها آغاگرند و پایانبخش. درهای خانهها آدمیان زیادی به خود دیدند و داستانهای زیادی برای نقل دارند. مثلا در خانهای را تصور کنید که پیرمردی از آن رفته و حالا زوج جوانی با دو بچه کوچک به آنجا آمدهاند. چه داستانهایی. لوازم خانه هم از این داستانها زیاد دارند. من عاشق بالشتها البته بدون روبالشتی هستم. آنها رد تمام گریههایی را دارند که خاموش انجام شده. خطهایی ابرگونه که نشان از خشک شدن اشک میدهند و البته تشخیص مالکیت بالشتها هم خیلی سخت نیست. کافیست رد سیاه خط چشم را در یکی از آنها دنبال کنید. خندهها را هم از یاد نبریم. آنها سهم دیوارها شدهاند. طنینش را در خود فروبردهاند.
🔸 لاهیری در همین حوالی دست شما را میگیرد و به همهی این مکانهای زندگی و شهرش میبرد تا با او و روزمرهی ساکت و فکرهایی که در این سکوت به درون آدمی وارد میشوند آشنا کند؛ اما اوجش برای من در این فصل کوتاه بود، فصلی به نام هیچجا:
✔️ « از آنجا که نه حرفی برای گفتن مانده و نه کاری برای انجام دادن، مکان دیگر اهمیتی ندارد: فضا، دیوارها، نور. فرقی ندارد زیر آسمان صاف و آبی باشم یا زیر باران یا مشغول شنا در دریای زلال تابستان. میتوانم در قطار باشم یا در ماشین یا در هواپیما، میان ابرهای شناوری که در تمام جهات پراکنده میشوند، همچون دستهای عروس دریایی که در هوا به پرواز درمیآیند. من هرگز یکجا بند نشدهام، همیشه در حرکت بودهام، تمام عمر کارم همین بوده، همیشه منتظر رسیدن به جایی یا برگشتن از جایی، یا منتظر فرار. مدام دارم چمدانهای کوچک را کنار پایم باز و بسته میکنم. کیف دستیام را روی دامنم میگذارم. مقداری پول و یک کتاب در آن است. آیا مکانی وجود دارد که از آن عبور نکنیم؟ سرگشته، گمشده، در دریا، خلاف جهت، گمراه، آواره، پریشان، بیخانمان، برگشته. من با این واژههای مرتبط ارتباط دارم. این کلمات سکونتگاه منند، تنها سرپناه امن من.»
🔸 و چه واژههای آشنایی برای ما. برای ما زیستگان در ایران و خاورمیانه در این ۱۰۰ سال گذشته.
یک تجربهای که از پس این واکاوی عمیق درونی به من دست داده این است که من یک الگو را بلد بودم. درونش حالم بد میشد، خوب میشد، خوشحال میشدم و غمگین اما بلدش بودم.
من یک دریچه داشتم، کمکم دستم از رویش کنار رفت و حالا زبانههای تندی از بیرون آمدند.
حالا من با حجم عمیقی از نبایدها و ترسها و خوب نبودنها، چراها و فریادها و ناتوانیها روبهرو بودم. با همهی آنهایی که نباید میبودم یا میداشتم.
دردسر کجا آغاز شد؟ دقیقا همینجا. دستم را برداشته بودم و دیگر امکان برگرداندنشان را درون آن چاه نداشتم.
حالا کجا بودم؟ جایی ناشناخته و البته ترسناک. جایی که بلدش نیستی پناه کجاست؟
در این لحظه که نگاهش میکنم موضوع این است که من حالم بد نیست. دقیقتر بگویم ناراحتم. یعنی دقیقا به معنی کلمه راحت نیستم، غمگین؟ بله لحظاتی هستم؛ اما سردرگم واژهی بهتری برای من است. سردرگم از افسرده هم بهتر است. چرا؟ چون افسرده دیوارهای بلندی برای ندیدن دنیا دارد. من اما ندارم. یعنی دنیا برایم ترسناک است چون ناشناختهست اما این گونه نیست که نخواهم سر تا تهش را ببینم.
من ترسیدهام. ترسیده از ناشناختهها ولی شاید بهتر است بگویم ترسیده از خود. از این که چقدر درونم واژه، حس، بیمنطقی، ناتوانی، توانمندی، دوست داشتن، نخواستن، الگو، استعداد، بیتابی و هیجان خوابیده. من ترسیدهام، سردرگمم و انگار حالا، تازه به دنیایی پرتاب شدهام. دنیایی که قوانینش شبیه به آنچه فکر میکردم نیست. ترسناک نیست؟ مضطربکننده نیست؟
من کم از فلسفه نمیدانستم، دنیای متفکران را میشناختم اما حالا آنچه میبینم شبیه آنها نیست. یعنی شایدم هست. مگر کامو چه زمانی بیگانه را نوشت؟ دقیقا همین لحظه. بیگانه شده با دنیا. مگر سارتر چه زمانی تهوع را نوشت؟ مگر سقوط دقیقا همین لحظه نیست؟ مگر اینها شبیه همانچه نیچه از زرتشت میگفت نیست؟
من؟ من قدرت واژگان آنها را ندارم. روایتم خاورمیانهای، پر تکانه، سانسور شده، ترسیده و ملتهب است.
من؟ زاده شده در دیکتاتوری که آشناییم با دنیای سیاست ترور بوده و قتل.
پدرم؟ همنام قاتل قتلهای زنجیرهای
خودم؟ شاملو خوانده و ترسیده از بوییدن دهانم و البته سهراب خواندهای که همزمان فهمیدن گل نکردن آب، کام بسته که این گفتههای شاعرانه چیست؟
من؟ وسطباز امروز ایران که نه بریده از قدرت مرکزیست چون تاریخ خوانده نه پیوسته به خشم چون میداند خشم برهمزنندهست نه سازنده.
من؟ بیامید نه ناامید که دارد غرق میشود اما انگار برای خودش میخواند: یک نفر در آب دارد میسپارد جان. و بعد برمیخیزد. خودش این بار در ساحل که نجات دهد.
من؟ جاماندهای که فکر میکند چگونه شد که حالا باید تقلای زیستن را داشته باشم و بعد در خیالش یا نمیدانم چه همان کسیست که پشت درختی ایستاده و میبیند شغاد، رستم را در درون چاه انداخت.
رستم؟ چاه؟ مگر این رستم همان پدران ما نیستند که یکی یکی به چاه میافتند؟ و من گریزان از جامعه، دور، ساکت، منتظر لحظهای که شغاد برود، چاه را باز کنم و نجات دهم؟
من قهرمانم؟ نه! ابدا. اصلا قدرت قهرمانی در من نیست. من ترسیدهام. سردرگمم، چپیدهم در خانه و با آفتاب هم قهرم؛ اما، اما من این صحنه را دیدهم. من معمولیم اما ناگاه در این بزنگاه این صحنهها را دیدهم.
قبل از من؟ آنها هم دیدند و تلاش کردند. مگر فاطمی برای مصدق چه بود؟ مگر مصدق به همین چاه نیفتاد؟
مگر مختاری و پوینده دم همین چاه نبودند؟
من؟ نه مطمئن نیستم که درش باز شود. اصلا حتی مطمئن نیستم که به سر چاه میرسم. من که گفتم. من همان سقوط کرده و بیگانهم. همان که تهوع دارد از این روزگار. این آدم قهرمان است؟ نه! ناجیست؟ نه. میخواهد باشد؟ نه.
من فقط فکر میکنم همه با هم ترسیدهایم. ما سردرگمیم. ما افسرده نیستیم. ما فقط ناراحتیم.
ناراحتی غم نیست. راحت نبودن است. تقلاست. تقلا اما خستهکنندهست.
من؟ خستهم. در تقلا و ناراحتم؛ اما من چاه را دیدهام و در تلاشم.
میشود؟ ابدا نمیدانم. نمیشود؟ آن را هم نمیدانم.
اصلا مگر زندگی در همین ایمان لعنتی به شدن به علت ندانستن نایستاده؟
مگر ترس و لرز کگارد همین جا نیست؟
مگر سعادت شوپنهاور دقیقا اینجا نیست که از چرخه خارج میشوی؟
من سعادتمندم؟ گمان نمیکنم. من فقط فهمیدهم اگر خوشحال نمیشوم، غمگینم نمیشوم و اگر بناست بخندم باید گریه کنم.
حالا؟ همین الان؟ دارم میخندم و گریه میکنم.
____
@emamisadra
من یک دریچه داشتم، کمکم دستم از رویش کنار رفت و حالا زبانههای تندی از بیرون آمدند.
حالا من با حجم عمیقی از نبایدها و ترسها و خوب نبودنها، چراها و فریادها و ناتوانیها روبهرو بودم. با همهی آنهایی که نباید میبودم یا میداشتم.
دردسر کجا آغاز شد؟ دقیقا همینجا. دستم را برداشته بودم و دیگر امکان برگرداندنشان را درون آن چاه نداشتم.
حالا کجا بودم؟ جایی ناشناخته و البته ترسناک. جایی که بلدش نیستی پناه کجاست؟
در این لحظه که نگاهش میکنم موضوع این است که من حالم بد نیست. دقیقتر بگویم ناراحتم. یعنی دقیقا به معنی کلمه راحت نیستم، غمگین؟ بله لحظاتی هستم؛ اما سردرگم واژهی بهتری برای من است. سردرگم از افسرده هم بهتر است. چرا؟ چون افسرده دیوارهای بلندی برای ندیدن دنیا دارد. من اما ندارم. یعنی دنیا برایم ترسناک است چون ناشناختهست اما این گونه نیست که نخواهم سر تا تهش را ببینم.
من ترسیدهام. ترسیده از ناشناختهها ولی شاید بهتر است بگویم ترسیده از خود. از این که چقدر درونم واژه، حس، بیمنطقی، ناتوانی، توانمندی، دوست داشتن، نخواستن، الگو، استعداد، بیتابی و هیجان خوابیده. من ترسیدهام، سردرگمم و انگار حالا، تازه به دنیایی پرتاب شدهام. دنیایی که قوانینش شبیه به آنچه فکر میکردم نیست. ترسناک نیست؟ مضطربکننده نیست؟
من کم از فلسفه نمیدانستم، دنیای متفکران را میشناختم اما حالا آنچه میبینم شبیه آنها نیست. یعنی شایدم هست. مگر کامو چه زمانی بیگانه را نوشت؟ دقیقا همین لحظه. بیگانه شده با دنیا. مگر سارتر چه زمانی تهوع را نوشت؟ مگر سقوط دقیقا همین لحظه نیست؟ مگر اینها شبیه همانچه نیچه از زرتشت میگفت نیست؟
من؟ من قدرت واژگان آنها را ندارم. روایتم خاورمیانهای، پر تکانه، سانسور شده، ترسیده و ملتهب است.
من؟ زاده شده در دیکتاتوری که آشناییم با دنیای سیاست ترور بوده و قتل.
پدرم؟ همنام قاتل قتلهای زنجیرهای
خودم؟ شاملو خوانده و ترسیده از بوییدن دهانم و البته سهراب خواندهای که همزمان فهمیدن گل نکردن آب، کام بسته که این گفتههای شاعرانه چیست؟
من؟ وسطباز امروز ایران که نه بریده از قدرت مرکزیست چون تاریخ خوانده نه پیوسته به خشم چون میداند خشم برهمزنندهست نه سازنده.
من؟ بیامید نه ناامید که دارد غرق میشود اما انگار برای خودش میخواند: یک نفر در آب دارد میسپارد جان. و بعد برمیخیزد. خودش این بار در ساحل که نجات دهد.
من؟ جاماندهای که فکر میکند چگونه شد که حالا باید تقلای زیستن را داشته باشم و بعد در خیالش یا نمیدانم چه همان کسیست که پشت درختی ایستاده و میبیند شغاد، رستم را در درون چاه انداخت.
رستم؟ چاه؟ مگر این رستم همان پدران ما نیستند که یکی یکی به چاه میافتند؟ و من گریزان از جامعه، دور، ساکت، منتظر لحظهای که شغاد برود، چاه را باز کنم و نجات دهم؟
من قهرمانم؟ نه! ابدا. اصلا قدرت قهرمانی در من نیست. من ترسیدهام. سردرگمم، چپیدهم در خانه و با آفتاب هم قهرم؛ اما، اما من این صحنه را دیدهم. من معمولیم اما ناگاه در این بزنگاه این صحنهها را دیدهم.
قبل از من؟ آنها هم دیدند و تلاش کردند. مگر فاطمی برای مصدق چه بود؟ مگر مصدق به همین چاه نیفتاد؟
مگر مختاری و پوینده دم همین چاه نبودند؟
من؟ نه مطمئن نیستم که درش باز شود. اصلا حتی مطمئن نیستم که به سر چاه میرسم. من که گفتم. من همان سقوط کرده و بیگانهم. همان که تهوع دارد از این روزگار. این آدم قهرمان است؟ نه! ناجیست؟ نه. میخواهد باشد؟ نه.
من فقط فکر میکنم همه با هم ترسیدهایم. ما سردرگمیم. ما افسرده نیستیم. ما فقط ناراحتیم.
ناراحتی غم نیست. راحت نبودن است. تقلاست. تقلا اما خستهکنندهست.
من؟ خستهم. در تقلا و ناراحتم؛ اما من چاه را دیدهام و در تلاشم.
میشود؟ ابدا نمیدانم. نمیشود؟ آن را هم نمیدانم.
اصلا مگر زندگی در همین ایمان لعنتی به شدن به علت ندانستن نایستاده؟
مگر ترس و لرز کگارد همین جا نیست؟
مگر سعادت شوپنهاور دقیقا اینجا نیست که از چرخه خارج میشوی؟
من سعادتمندم؟ گمان نمیکنم. من فقط فهمیدهم اگر خوشحال نمیشوم، غمگینم نمیشوم و اگر بناست بخندم باید گریه کنم.
حالا؟ همین الان؟ دارم میخندم و گریه میکنم.
____
@emamisadra
📌 سلامی دوباره به آفتاب
1⃣ حدود ۶ ماه پیش بود؛ یعنی بهمن ۱۴۰۱ که در دفترم نوشتم: ۳۶ سالگی عزیزم؛ سلام.
2⃣ سی و شش ساله نمیشدم. تازه میخواستم شمع ۳۱ را فوت کنم اما در حال فکر به تصمیمهایی بودم که حداقل تا آن سال را به صورت مستقیم تحت تاثیر قرار میداد. آن نامه در آن روزها نیمهتمام ماند چون خرما – گربۀ سیاه، تپل و اجتماعیم – سخت بیمار شد. مسیر تخلیه صفرا به روده بسته و برای همین مایع صفرا وارد خون شده بود و این موضوع کبد و کلیه را نیز دچار مشکل حاد کرده بود. پوستش به طور کامل زرد شده بود. خواهرم میگفت: «انگار انداختنش توی آب زردچوبه و درش آوردن.» نصف وزنش از دست رفته بود و دکترش میگفت: فقط باید امیدوار بود که شروع به غذا خوردن بکند. لب به غذا نزدنش حدود ۱۴ روزی طول کشید. با سرم زنده بود. هر ۱۲ ساعت سرم. تقریبا هم هر چهار روز باید جای آنژیو را عوض میکردیم چون رگهای آن قسمت دیگر به راحتی مایع سرم را منتقل نمیکردند و آن ناحیه متورم میشد. بعد ۱۴ روز، نصف یک وعدۀ معمول را خورد و گریههای شبانۀ من قطع شد. هر ۷۲ ساعت تزریق خونساز هم جواب داده بود و نتایج آزمایشهای خونش رو به بهبود رفت. بهبود که یعنی کمکم به حدود قابل قبول نزدیک میشد. روند درمان همچنان ادامه داشت اما بحران و اضطرار کمی دورتر ایستاده بودند و بعد از حدود ۵۰ روز خطر دیگر رفع شد.
3⃣ تاریخ پایین نامه، ۱۸ اسفند خورده است و قطعا تجربۀ مراقبت از خرما بر روی آن اثر گذاشته. در جایی از نامه نوشتهام:
صدرای عزیزم؛ اگر مسیر زندگی شبیه میانگین عمر باقی مردم پیش برود، حدود ۷۲ سال عمر میکنی و این یعنی در یک تصویر ساده عمرت ۴ بازه ۱۸ سالهست و ۳۶ سالگی پایان بخش دوم آن؛ البته شاید اینگونه پیش نرود و به همین دلیل لحظات زیادی به این موضوع فکر کردم و میکنم که در مواجهه با مرگ چه احساسی داری؟ در کدام مسیر این مواجهه را کمی آرامتر فهم میکنی و گمان میکنی حسرتهای کمتری را بر دوش خود داری؟
( همینجا این را بگویم که در پرانتزی نوشتهام: میدانم همۀ این فکرها برای قبل از مواجهه است و آن لحظه را نمیتوان از قبل فهم کرد ولی خب زندگی شبیه زیست یک ورزشکار نیست که بداند جامجهانی یا المپیک بعدیش چه روزیست و خود را برای آن روز و تعداد معدودی مسابقه آماده کند )
4⃣ و پاسخم به این پرسش بهصورت پررنگی رنگ و بوی حضور دیگری را داشت. آنجا برای خودم زیاد نوشتم؛ اما اگر بخواهم مربوطهایش را به این فضا و بستر بگویم قسمتی از جوابم این بود:
- اگر خودم را در حال صحبت از ایران و توسعهش با گروهی از مردم ببینم و همچنین اگر بتوانم کمکی در زمینه مالی و اقتصادی که تخصصم است به آنها بکنم.
یکی از دلایل نوشتن این متن هم همین پاسخ است. از آن روز تا به اینجا کارهایی برای در مسیر قرار گرفتن یا محسوستر در این مسیر قرار گرفتن انجام دادهام و حالا لحظهایست که میتوانم مستقیمتر بیانشان کنم. اینجا و این کانال بناست جایی شود برای نوشتن از این دو موضوع. حالا به صورت مستقیم و غیر مستقیم. از غیر مستقیمش شروع کنم: بنا دارم فعالیتهایی را برای همان صحبت از ایران شروع کنم و در نتیجه اینجا اطلاعیههایش را میگذارم که چه کاری را شروع کردهام و خوشحال خواهم شد اگر برای شما هم جذاب باشد و بتوانیم با هم همراه شویم. مستقیمش هم میشود این که از این پس تحلیلهای کلانم از فضای اقتصاد ( چه خرد و چه کلان ) را اینجا منتشر میکنم تا شاید بتواند اندکی تصمیمات روزانۀ اقتصادی همین تعداد معدود را بهتر کند. راستش را بگویم راجع به این دومی شک داشتم؛ اما خواندن کتاب چه شد؟ داستان افول اجتماع در ایران ( که بعدها قطعا بیشتر از آن خواهم گفت ) مطمئنم کرد. در این کتاب در فصلهای آخر که نویسندگان از چه باید کردشان میگویند جایی نوشتهاند: «یک راه احیای سرمایۀ اجتماعی بیشک تقویت امکانات مالی و اقتصادی افراد جامعه است.» خواندن این جمله دلیل نوشتنم از این موضوع خواهد بود.
5⃣ اما چرا گفتم حالا لحظهایست که میتوانم مستقیمتر تصمیماتم را بیان کنم؟ یکی از کارهایی که در حال شروعش هستم گروهیست به اسم میانجی. هدف میانجی خیلی خلاصه این است: تلاشی جمعی برای تأمل دربارۀ توسعۀ ایران. چگونگی انجامش را در چند پست در ادامه خواهم گفت و همانطور که گفتم تلاش میکنم نوشتن را آغاز کنم و فکر میکنم خوب باشد که با شعری تمام کنم که اسم نوشته از آن آمده است:
به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد
به جویبار که در من جاری بود
به ابرها که فکرهای طویلم بودند.
به رشد دردناک سپیدارهای باغ که با من
از فصلهای خشک گذر میکردند.
به دستههای کلاغان
که عطر مزرعههای شبانه را
برای من به هدیه میآوردند.
به مادرم که در آیینه زندگی میکرد
و شکل پیری ِ من بود.
و به زمین، که شهوت تکرار من، درون ملتهبش را از تخمههای سبز میانباشت - سلامی دوباره خواهم داد.
1⃣ حدود ۶ ماه پیش بود؛ یعنی بهمن ۱۴۰۱ که در دفترم نوشتم: ۳۶ سالگی عزیزم؛ سلام.
2⃣ سی و شش ساله نمیشدم. تازه میخواستم شمع ۳۱ را فوت کنم اما در حال فکر به تصمیمهایی بودم که حداقل تا آن سال را به صورت مستقیم تحت تاثیر قرار میداد. آن نامه در آن روزها نیمهتمام ماند چون خرما – گربۀ سیاه، تپل و اجتماعیم – سخت بیمار شد. مسیر تخلیه صفرا به روده بسته و برای همین مایع صفرا وارد خون شده بود و این موضوع کبد و کلیه را نیز دچار مشکل حاد کرده بود. پوستش به طور کامل زرد شده بود. خواهرم میگفت: «انگار انداختنش توی آب زردچوبه و درش آوردن.» نصف وزنش از دست رفته بود و دکترش میگفت: فقط باید امیدوار بود که شروع به غذا خوردن بکند. لب به غذا نزدنش حدود ۱۴ روزی طول کشید. با سرم زنده بود. هر ۱۲ ساعت سرم. تقریبا هم هر چهار روز باید جای آنژیو را عوض میکردیم چون رگهای آن قسمت دیگر به راحتی مایع سرم را منتقل نمیکردند و آن ناحیه متورم میشد. بعد ۱۴ روز، نصف یک وعدۀ معمول را خورد و گریههای شبانۀ من قطع شد. هر ۷۲ ساعت تزریق خونساز هم جواب داده بود و نتایج آزمایشهای خونش رو به بهبود رفت. بهبود که یعنی کمکم به حدود قابل قبول نزدیک میشد. روند درمان همچنان ادامه داشت اما بحران و اضطرار کمی دورتر ایستاده بودند و بعد از حدود ۵۰ روز خطر دیگر رفع شد.
3⃣ تاریخ پایین نامه، ۱۸ اسفند خورده است و قطعا تجربۀ مراقبت از خرما بر روی آن اثر گذاشته. در جایی از نامه نوشتهام:
صدرای عزیزم؛ اگر مسیر زندگی شبیه میانگین عمر باقی مردم پیش برود، حدود ۷۲ سال عمر میکنی و این یعنی در یک تصویر ساده عمرت ۴ بازه ۱۸ سالهست و ۳۶ سالگی پایان بخش دوم آن؛ البته شاید اینگونه پیش نرود و به همین دلیل لحظات زیادی به این موضوع فکر کردم و میکنم که در مواجهه با مرگ چه احساسی داری؟ در کدام مسیر این مواجهه را کمی آرامتر فهم میکنی و گمان میکنی حسرتهای کمتری را بر دوش خود داری؟
( همینجا این را بگویم که در پرانتزی نوشتهام: میدانم همۀ این فکرها برای قبل از مواجهه است و آن لحظه را نمیتوان از قبل فهم کرد ولی خب زندگی شبیه زیست یک ورزشکار نیست که بداند جامجهانی یا المپیک بعدیش چه روزیست و خود را برای آن روز و تعداد معدودی مسابقه آماده کند )
4⃣ و پاسخم به این پرسش بهصورت پررنگی رنگ و بوی حضور دیگری را داشت. آنجا برای خودم زیاد نوشتم؛ اما اگر بخواهم مربوطهایش را به این فضا و بستر بگویم قسمتی از جوابم این بود:
- اگر خودم را در حال صحبت از ایران و توسعهش با گروهی از مردم ببینم و همچنین اگر بتوانم کمکی در زمینه مالی و اقتصادی که تخصصم است به آنها بکنم.
یکی از دلایل نوشتن این متن هم همین پاسخ است. از آن روز تا به اینجا کارهایی برای در مسیر قرار گرفتن یا محسوستر در این مسیر قرار گرفتن انجام دادهام و حالا لحظهایست که میتوانم مستقیمتر بیانشان کنم. اینجا و این کانال بناست جایی شود برای نوشتن از این دو موضوع. حالا به صورت مستقیم و غیر مستقیم. از غیر مستقیمش شروع کنم: بنا دارم فعالیتهایی را برای همان صحبت از ایران شروع کنم و در نتیجه اینجا اطلاعیههایش را میگذارم که چه کاری را شروع کردهام و خوشحال خواهم شد اگر برای شما هم جذاب باشد و بتوانیم با هم همراه شویم. مستقیمش هم میشود این که از این پس تحلیلهای کلانم از فضای اقتصاد ( چه خرد و چه کلان ) را اینجا منتشر میکنم تا شاید بتواند اندکی تصمیمات روزانۀ اقتصادی همین تعداد معدود را بهتر کند. راستش را بگویم راجع به این دومی شک داشتم؛ اما خواندن کتاب چه شد؟ داستان افول اجتماع در ایران ( که بعدها قطعا بیشتر از آن خواهم گفت ) مطمئنم کرد. در این کتاب در فصلهای آخر که نویسندگان از چه باید کردشان میگویند جایی نوشتهاند: «یک راه احیای سرمایۀ اجتماعی بیشک تقویت امکانات مالی و اقتصادی افراد جامعه است.» خواندن این جمله دلیل نوشتنم از این موضوع خواهد بود.
5⃣ اما چرا گفتم حالا لحظهایست که میتوانم مستقیمتر تصمیماتم را بیان کنم؟ یکی از کارهایی که در حال شروعش هستم گروهیست به اسم میانجی. هدف میانجی خیلی خلاصه این است: تلاشی جمعی برای تأمل دربارۀ توسعۀ ایران. چگونگی انجامش را در چند پست در ادامه خواهم گفت و همانطور که گفتم تلاش میکنم نوشتن را آغاز کنم و فکر میکنم خوب باشد که با شعری تمام کنم که اسم نوشته از آن آمده است:
به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد
به جویبار که در من جاری بود
به ابرها که فکرهای طویلم بودند.
به رشد دردناک سپیدارهای باغ که با من
از فصلهای خشک گذر میکردند.
به دستههای کلاغان
که عطر مزرعههای شبانه را
برای من به هدیه میآوردند.
به مادرم که در آیینه زندگی میکرد
و شکل پیری ِ من بود.
و به زمین، که شهوت تکرار من، درون ملتهبش را از تخمههای سبز میانباشت - سلامی دوباره خواهم داد.