#آموزش_مجازی
#نظر_سنجی
دوستان عزیزم سلام
دیروز در اینستاگرام یه نظر سنجی گذاشتیم و میخواستیم نظر شما رو درباره برگزاری کلاس های مجازی بدونیم که خداروشکر رو سفید شدیم و همه شما عزیزان راضی بودید😊
این عکس ها فقط تعدادی از نظرات شما عزیزان هست
اگر میخوایید تو نظر سنجی شرکت کنید یا نظرات بقیه دوستان رو ببینید روی لینک پایین یه ضربه بزنید👇
Www.instagram.com/elmoparvaz
#نظر_سنجی
دوستان عزیزم سلام
دیروز در اینستاگرام یه نظر سنجی گذاشتیم و میخواستیم نظر شما رو درباره برگزاری کلاس های مجازی بدونیم که خداروشکر رو سفید شدیم و همه شما عزیزان راضی بودید😊
این عکس ها فقط تعدادی از نظرات شما عزیزان هست
اگر میخوایید تو نظر سنجی شرکت کنید یا نظرات بقیه دوستان رو ببینید روی لینک پایین یه ضربه بزنید👇
Www.instagram.com/elmoparvaz
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#مشاوره
#فرزندپروری
#بازی
امروز هم میخوام بهتون یک بازی جدید ، هیجان انگیز ، و کم هزینه و ساده معرفی کنم.
بعد از اینکه تکالیفتونو انجام دادید ، جهت رفع خستگی و بالا رفتن هیجانتون تو خونه با خانواده بازی کنید.
☃️واحد مشاوره دبستان علم و پرواز☃️
@elmoparvazsch1
#فرزندپروری
#بازی
امروز هم میخوام بهتون یک بازی جدید ، هیجان انگیز ، و کم هزینه و ساده معرفی کنم.
بعد از اینکه تکالیفتونو انجام دادید ، جهت رفع خستگی و بالا رفتن هیجانتون تو خونه با خانواده بازی کنید.
☃️واحد مشاوره دبستان علم و پرواز☃️
@elmoparvazsch1
#حکایت
#جهانگرد و زرگر
#قسمت سوم
-شب بود و هوا تاریک بود ،از اینجا رد می شدم،توی چاه افتادم درست همانطور که مار،ببر و مرد زرگر توی این چاه افتادند و حالا منتظر هستند تو آنها را در آوری ،اما از من به تو نصیحت که مرد زرگر را در نیاور!چون آدم بدجنسی است و فقط به مال دنیا فکر می کند،یقین داشته باش اگر بیرون بیاید زهرش را به تو می ریزد!
🐍🐯🐍🐯🐍🐯🐍🐯🐍🐯🐍🐯🐍
مرد جهانگرد با تعجب سر تا پای بوزینه را نگاه کرد و گفت:
-تو از کجا می دانی او چنین آدمی است؟
بوزینه کمرش را راست کرد ،سر پا روی زمین نشست و گفت:
-همین چند روزه که با او توی چاه بودم ، شناختمش او زرگر و زرشناس پادشاه است و عده ی زیادی کارگر زیر دستش کار می کنند و خیلی هم ثروتمند است ،کارش این است که دور و بر کشور می گردد و هر جا قطعه ای طلا ،گوشواره،سینه ریز ،دستبند و النگو می بیند بازور از دست صاحبش در می آورد و به خزانه پادشاه تحویل می دهد ،همیشه هم ده تا سرباز با او هستند که هر جا او طلای با ارزشی تشخیص داد آن را تصاحب کنند و به خزانه ی پادشاه برسانند ،این بار موقع سفر از سربازانش دور شده و توی چاه افتاده ،می گوید موقع شب آنها را گم کرده و اشتباهی به این سمت آمده است .
👑💍👑💍👑💍👑💍👑💍👑💍👑
جهانگرد گفت:
-هر چه باشد انسان است.
سپس سر طناب را توی چاه انداخت و چند لحظه بعد صدایی بلند شد:
-بکش بالا!من مار هستم .
مرد طناب را بالا کشید و مار سبک وزن فوری در دهانه چاه پیدا شد،فیشی کرد و زبانش را دور دهانش کشید و جلو آمد ،سرش را روی کفش چرمین مرد مالید و گفت :
🐍👞🐍👞🐍👞🐍👞🐍👞🐍👞🐍
-دوست من ،اگر تو نبودی من در ته چاه می مردم!
جهانگرد با تعجب گفت:
-تو که خزنده ای چرا ته چاه مانده ای؟میتوانستی روی دیوار چاه بخزی و خودت را بالا بکشی.
مار دهانش را باز کرد و فیش و فیشی کرد و با صدای نازکش گفت:
-آخر من داشتم از لبه ی این چاه رد می شدم ، ناگهان توفان سختی شروع شد و من تاآمدم به خودم بجنبم توی چاه پرت شدم و دیدم بوزینه و ببر هم آنجا هستند ، آنقدر کمرم درد گرفته بود که هنوز به سختی روی زمین می خزم چه برسد به اینکه از دیواره ی چاه ِبه این گودی بالا بیایم ،دیواره ی بلند و صاف صاف .
بوزینه مار را که حالا خودش را در سینه آفتاب داغ ول داده و کیف می کرد نگاه کرد و
گفت : .........
🌺🌿واحد پرورشی دبستان علم و پرواز🌿🌺
🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
@elmoparvazsch1
#جهانگرد و زرگر
#قسمت سوم
-شب بود و هوا تاریک بود ،از اینجا رد می شدم،توی چاه افتادم درست همانطور که مار،ببر و مرد زرگر توی این چاه افتادند و حالا منتظر هستند تو آنها را در آوری ،اما از من به تو نصیحت که مرد زرگر را در نیاور!چون آدم بدجنسی است و فقط به مال دنیا فکر می کند،یقین داشته باش اگر بیرون بیاید زهرش را به تو می ریزد!
🐍🐯🐍🐯🐍🐯🐍🐯🐍🐯🐍🐯🐍
مرد جهانگرد با تعجب سر تا پای بوزینه را نگاه کرد و گفت:
-تو از کجا می دانی او چنین آدمی است؟
بوزینه کمرش را راست کرد ،سر پا روی زمین نشست و گفت:
-همین چند روزه که با او توی چاه بودم ، شناختمش او زرگر و زرشناس پادشاه است و عده ی زیادی کارگر زیر دستش کار می کنند و خیلی هم ثروتمند است ،کارش این است که دور و بر کشور می گردد و هر جا قطعه ای طلا ،گوشواره،سینه ریز ،دستبند و النگو می بیند بازور از دست صاحبش در می آورد و به خزانه پادشاه تحویل می دهد ،همیشه هم ده تا سرباز با او هستند که هر جا او طلای با ارزشی تشخیص داد آن را تصاحب کنند و به خزانه ی پادشاه برسانند ،این بار موقع سفر از سربازانش دور شده و توی چاه افتاده ،می گوید موقع شب آنها را گم کرده و اشتباهی به این سمت آمده است .
👑💍👑💍👑💍👑💍👑💍👑💍👑
جهانگرد گفت:
-هر چه باشد انسان است.
سپس سر طناب را توی چاه انداخت و چند لحظه بعد صدایی بلند شد:
-بکش بالا!من مار هستم .
مرد طناب را بالا کشید و مار سبک وزن فوری در دهانه چاه پیدا شد،فیشی کرد و زبانش را دور دهانش کشید و جلو آمد ،سرش را روی کفش چرمین مرد مالید و گفت :
🐍👞🐍👞🐍👞🐍👞🐍👞🐍👞🐍
-دوست من ،اگر تو نبودی من در ته چاه می مردم!
جهانگرد با تعجب گفت:
-تو که خزنده ای چرا ته چاه مانده ای؟میتوانستی روی دیوار چاه بخزی و خودت را بالا بکشی.
مار دهانش را باز کرد و فیش و فیشی کرد و با صدای نازکش گفت:
-آخر من داشتم از لبه ی این چاه رد می شدم ، ناگهان توفان سختی شروع شد و من تاآمدم به خودم بجنبم توی چاه پرت شدم و دیدم بوزینه و ببر هم آنجا هستند ، آنقدر کمرم درد گرفته بود که هنوز به سختی روی زمین می خزم چه برسد به اینکه از دیواره ی چاه ِبه این گودی بالا بیایم ،دیواره ی بلند و صاف صاف .
بوزینه مار را که حالا خودش را در سینه آفتاب داغ ول داده و کیف می کرد نگاه کرد و
گفت : .........
🌺🌿واحد پرورشی دبستان علم و پرواز🌿🌺
🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
@elmoparvazsch1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
گر نگهدارِ من آن است که من میدانم
شیشه را در بغلِ سنگ نگه میدارد...
شیشه را در بغلِ سنگ نگه میدارد...
#مشاوره
#فرزندپروری
#معرفی_کتاب
این روزها که اوقات فراغتمون زیادِ از مطالعه غافل نشیم...
مامان باباها یادتون تو کارگاه ها میگفتم یکی از راه های آموزش برای گروه سنی کودک استفاده از قصه است ؟!...
من براتون کتاب معرفی میکنم که هم زمانِ باکیفیت را با فرزندانتون تجربه کنید و هم آموزش غیر مستقیم داشته باشید.
راستی ، این روزا خیلی از کتاب فروشی ها ،فروش آنلاین دارن،از این فرصت استفاده کنیید.
⭕️ لطفا به گروه سنی روی کتاب دقت کنید.
☃️واحد مشاوره دبستان علم و پرواز☃️
@elmoparvazsch1
#فرزندپروری
#معرفی_کتاب
این روزها که اوقات فراغتمون زیادِ از مطالعه غافل نشیم...
مامان باباها یادتون تو کارگاه ها میگفتم یکی از راه های آموزش برای گروه سنی کودک استفاده از قصه است ؟!...
من براتون کتاب معرفی میکنم که هم زمانِ باکیفیت را با فرزندانتون تجربه کنید و هم آموزش غیر مستقیم داشته باشید.
راستی ، این روزا خیلی از کتاب فروشی ها ،فروش آنلاین دارن،از این فرصت استفاده کنیید.
⭕️ لطفا به گروه سنی روی کتاب دقت کنید.
☃️واحد مشاوره دبستان علم و پرواز☃️
@elmoparvazsch1
#حکایت
#جهانگردو زرگر
#قسمت چهارم
بوزینه مار را که حالا خودش را در سینه آفتاب داغ ول داده و کیف می کرد نگاه کرد و گفت:
💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎
-من در باره مرد زرگر و پستی او با دوستمان حرف زدم،اما او باور نمی کند و می خواهد مرد زرگر را هم نجات دهد .
مار سرش را راست گرفت و به مرد جهانگرد گفت:
-اشتباه میکنی دوست من،همانجور که بوزینه به تو گفت و بعد ببر هم شهادت خواهد داد ،این زرگر مزدور پادشاه و شریک ستمگری های اوست و آدم درستی نیست ،من و بوزینه و ببر وقتی توی چاه افتادیم ،به قدری درد خودمان را داشتیم که لطمه ای به مرد زرگر نزدیم ،ولی او آدم درستی نیست.
💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥
مرد جهانگرد در حالی که طناب را توی چاه ول می کرد گفت:
-هر جور باشد به من ربطی ندارد ،فقط می خواهم نجاتش بدهم، آخر او هم جان دارد ،تازه انسان هم هست .
🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀
بوزینه گفت:
-هر انسانی را که نباید نجات داد ،انسانی که به دیگران ضرر بزند و آنها را آزار دهد ،در واقع انسان نیست و فقط ظاهر انسانی دارد و باید با او مبارزه کرد.
در این لحظه طناب به ته چاه رسید و صدای کلفت ببر بلند شد :
🐯🐯🐯🐯🐯🐯🐯🐯🐯🐯🐯
-آهای بکش بالا !من ببر هستم !
مرد تمام زورش را در دستهایش جمع کرد و شروع به کشیدن طناب کرد ،اما ببر خیلی سنگین بود .بوزینه که دید مرد جهانگرد نمی تواند به تنهایی ببر را بالا بکشد به کمک او رفت و سر طناب را گرفت و شروع به کشیدن کرد .
مار خندید و گفت:
🐍🐍🐍🐍🐍🐍🐍🐍🐍🐍🐍🐍
-حیف که من نمیتوانم به شما کمک کنم ،نه دست دارم ، نه اصلا زوری توی بدنم هست .
بوزینه همانجور که زور می زد و به کمک مرد جهانگرد طناب را می کشید به مار گفت :
-شاید هم یک وقت یک کاری پیش بیاید که فقط تو بتوانی آن را انجام دهی ،دنیا را چه دیدی؟
در همین لحظه سر گنده ببر از میان حلقه چاه پیدا شد ،دو دستش را به دو سوی چاه گرفت و روی زمین آمد و طناب را از کمرش باز کرد .
ناگهان نور تند آفتاب چشمانش را زد
🌞🌞🌞🌞🌞🌞🌞🌞🌞🌞🌞
فوری چشمانش را بست و روی زمین ولو شد و گفت :
-استخوانهایم از درد دارد میترکد ،وقتی توی چاه افتادم،چند جای بدنم شکست ،سپس بلند شد چند گام راه رفت اما بد جور می لنگید .به مرد جهانگرد نزدیک شد ،جلوی پایش زانو زد و با همان صدای کلفتش گفت:
-زحمتت را تلافی میکنم مرد .
آنوقت دور و برش را نگاه کرد ،هنوز چشمانش به روشنایی عادت نکرده بود که ......
🌿🌺واحد پرورشی دبستان علم و پرواز🌺🌿
@elmoparvazsch1
#جهانگردو زرگر
#قسمت چهارم
بوزینه مار را که حالا خودش را در سینه آفتاب داغ ول داده و کیف می کرد نگاه کرد و گفت:
💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎
-من در باره مرد زرگر و پستی او با دوستمان حرف زدم،اما او باور نمی کند و می خواهد مرد زرگر را هم نجات دهد .
مار سرش را راست گرفت و به مرد جهانگرد گفت:
-اشتباه میکنی دوست من،همانجور که بوزینه به تو گفت و بعد ببر هم شهادت خواهد داد ،این زرگر مزدور پادشاه و شریک ستمگری های اوست و آدم درستی نیست ،من و بوزینه و ببر وقتی توی چاه افتادیم ،به قدری درد خودمان را داشتیم که لطمه ای به مرد زرگر نزدیم ،ولی او آدم درستی نیست.
💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥
مرد جهانگرد در حالی که طناب را توی چاه ول می کرد گفت:
-هر جور باشد به من ربطی ندارد ،فقط می خواهم نجاتش بدهم، آخر او هم جان دارد ،تازه انسان هم هست .
🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀
بوزینه گفت:
-هر انسانی را که نباید نجات داد ،انسانی که به دیگران ضرر بزند و آنها را آزار دهد ،در واقع انسان نیست و فقط ظاهر انسانی دارد و باید با او مبارزه کرد.
در این لحظه طناب به ته چاه رسید و صدای کلفت ببر بلند شد :
🐯🐯🐯🐯🐯🐯🐯🐯🐯🐯🐯
-آهای بکش بالا !من ببر هستم !
مرد تمام زورش را در دستهایش جمع کرد و شروع به کشیدن طناب کرد ،اما ببر خیلی سنگین بود .بوزینه که دید مرد جهانگرد نمی تواند به تنهایی ببر را بالا بکشد به کمک او رفت و سر طناب را گرفت و شروع به کشیدن کرد .
مار خندید و گفت:
🐍🐍🐍🐍🐍🐍🐍🐍🐍🐍🐍🐍
-حیف که من نمیتوانم به شما کمک کنم ،نه دست دارم ، نه اصلا زوری توی بدنم هست .
بوزینه همانجور که زور می زد و به کمک مرد جهانگرد طناب را می کشید به مار گفت :
-شاید هم یک وقت یک کاری پیش بیاید که فقط تو بتوانی آن را انجام دهی ،دنیا را چه دیدی؟
در همین لحظه سر گنده ببر از میان حلقه چاه پیدا شد ،دو دستش را به دو سوی چاه گرفت و روی زمین آمد و طناب را از کمرش باز کرد .
ناگهان نور تند آفتاب چشمانش را زد
🌞🌞🌞🌞🌞🌞🌞🌞🌞🌞🌞
فوری چشمانش را بست و روی زمین ولو شد و گفت :
-استخوانهایم از درد دارد میترکد ،وقتی توی چاه افتادم،چند جای بدنم شکست ،سپس بلند شد چند گام راه رفت اما بد جور می لنگید .به مرد جهانگرد نزدیک شد ،جلوی پایش زانو زد و با همان صدای کلفتش گفت:
-زحمتت را تلافی میکنم مرد .
آنوقت دور و برش را نگاه کرد ،هنوز چشمانش به روشنایی عادت نکرده بود که ......
🌿🌺واحد پرورشی دبستان علم و پرواز🌺🌿
@elmoparvazsch1
#مشاوره
#فرزندپروری
عوامل مخاطرهآمیز کودکان و نوجوانان در خانواده چیست؟
سبک فرزندپروری نادرست، اختلافات، نزاع و نابهسامانی در خانواده، سبک زندگی نامناسب خانواده و سابقه رفتارهای پرخطر در خانواده.
چگونه میتوانیم از کودکان و نوجوانان مراقبت کنیم؟
مهارتهای خودمراقبتی را به آنها آموزش دهیم، خطراتی که آنها را تهدید میکند بشناسیم، عوامل مخاطرهآمیز و تهدیدکننده آنها را کنترل و کاهش دهیم. زمینههای بهداشت و سلامت روان آنها را تقویت کنیم و تابآوری آنها در رویدادهای ناگوار و شرایط مخاطرهآمیز را افزایش دهیم.
چه مهارتهایی را باید به فرزندانمان بیاموزیم؟
1.مهارتهای شخصی که عبارتند از: شناخت مسئله، تصمیمگیری، خودکنترلی، رفتارها و عادتهای سالم، شناخت عواطف و احساسات، قضاوتهای درست و مناسب و عزت نفس.
2.مهارتهای مواجهه موثر که عبارتند از: مدیریت استرس، مقابله با ناامیدی، مقابله با شکست، درخواست کمک، سازگاری و انعطاف پذیری و فایق آمدن بر مشکلات و موانع.
3.مهارتهای اجتماعی که عبارتند از: رشد مهارتهای ارتباطی خوب، در نظر گرفتن و توجه به دیدگاههای دیگران، همکاری و مشارکت با دیگران، مقاومت در برابر فشار همسالان، دوستیابی مناسب و حفظ دوستان خوب و مهارت نه گفتن.
4. مهارتهای شناخت خطر که عبارتند از: شناخت خطرات و مخاطرات تهدید کننده، شناخت زیانهای دخانیات، شناخت نقش رسانهها در گرایش به رفتارهای پرخطر، شناخت تأثیر رفتارهای پرخطر بر آینده و بر خانواده.
☃️واحد مشاوره دبستان علم و پرواز☃️
@elmoparvazsch1
#فرزندپروری
عوامل مخاطرهآمیز کودکان و نوجوانان در خانواده چیست؟
سبک فرزندپروری نادرست، اختلافات، نزاع و نابهسامانی در خانواده، سبک زندگی نامناسب خانواده و سابقه رفتارهای پرخطر در خانواده.
چگونه میتوانیم از کودکان و نوجوانان مراقبت کنیم؟
مهارتهای خودمراقبتی را به آنها آموزش دهیم، خطراتی که آنها را تهدید میکند بشناسیم، عوامل مخاطرهآمیز و تهدیدکننده آنها را کنترل و کاهش دهیم. زمینههای بهداشت و سلامت روان آنها را تقویت کنیم و تابآوری آنها در رویدادهای ناگوار و شرایط مخاطرهآمیز را افزایش دهیم.
چه مهارتهایی را باید به فرزندانمان بیاموزیم؟
1.مهارتهای شخصی که عبارتند از: شناخت مسئله، تصمیمگیری، خودکنترلی، رفتارها و عادتهای سالم، شناخت عواطف و احساسات، قضاوتهای درست و مناسب و عزت نفس.
2.مهارتهای مواجهه موثر که عبارتند از: مدیریت استرس، مقابله با ناامیدی، مقابله با شکست، درخواست کمک، سازگاری و انعطاف پذیری و فایق آمدن بر مشکلات و موانع.
3.مهارتهای اجتماعی که عبارتند از: رشد مهارتهای ارتباطی خوب، در نظر گرفتن و توجه به دیدگاههای دیگران، همکاری و مشارکت با دیگران، مقاومت در برابر فشار همسالان، دوستیابی مناسب و حفظ دوستان خوب و مهارت نه گفتن.
4. مهارتهای شناخت خطر که عبارتند از: شناخت خطرات و مخاطرات تهدید کننده، شناخت زیانهای دخانیات، شناخت نقش رسانهها در گرایش به رفتارهای پرخطر، شناخت تأثیر رفتارهای پرخطر بر آینده و بر خانواده.
☃️واحد مشاوره دبستان علم و پرواز☃️
@elmoparvazsch1
#حکایت
#جهانگردو زرگر
#قسمت پنجم
آنوقت دور و برش را نگاه کرد،هنوز چشمانش به روشنایی عادت نکرده بود.بوزینه گفت:
-آقا ببر،هر چه از مرد زرگر می دانی بگو!
ببر سرش را تکان داد و گفت :
-از بس توی تاریکی چاه بودم ،روشنایی چشمم را می زند .سپس چند نفس بلند کشید و گفت:
-به به !حال آمدم !
آنوقت رویش را به سوی مرد جهانگرد برگرداند و گفت :
💍💍💍💍💍💍💍💍💍💍💍
-مرد زرگر حاضر است بچه اش را در راه پادشاه قربانی کند که مال و مقامش بیشتر شود ،ما این چند روزه ،خیلی چیزها از او دستگیرمان شده.
💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫
مرد جهانگرد گفت:
-من که نمی خواهم با او زندگی یا کار کنم ،فقط می خواهم نجاتش بدهم و فوری بروم دنبال کارم ،از تشنگی و گرما دارم می میرم .
بعد سر طناب را توی چاه ول کرد و چند لحظه که گذشت ،صدای مرد زرگر بلند شد :
-بکش بالا!
مرد شروع به زور زدن کرد،چند لحظه بعد سر گرد و کچل مرد زرگر با آن چهره ی پر گوشت ،چشمان ریز ، بینی دراز و چانه پهن ، میان دهانه ی چاه پیدا شد .
👴👴👴👴👴👴👴👴👴👴👴👴
فوری دور و برش را پایید ،روی زمین آمد ،رو به مرد جهانگرد کرد و گفت :
-سلام دوست عزیز!جان مرا خریدی!هر چه بخواهی به تو میدهم ، من مردی ثروتمند و از نزدیکان پادشاه هستم .
مرد جهانگرد در حالی که طناب را گلوله می کرد سرش را تکان داد و گفت:
-سلام!ازت متشکرم ،ولی من نیازی به چیزی ندارم ،مردی جهانگردم وبا یک لقمه نان سیر می شوم و توی کوچه ،گوشه ی مسجد یا در بیابان هم می خوابم و از مال دنیا هم دل برداشته ام .
⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜
سپس گلوله ی طناب را در کوله پشتی انداخت ،لباده اش را پوشید ، کوله پشتی را بر شانه اش انداخت و گفت:
-خدا خافظ همگی .
راه افتاد و با گام های تند از آنجا دور شد ،تشنگی اش بیشتر شده وگرما بد جوری آزارش می داد.
🐍🦧🐯🐍🐯🦧🐍🐯🦧🐍🐯🦧🐍🐯
بوزینه ، مار ،ببر و مرد زرگر هم راه افتادند و به سوی لانه ها و خانه ی خودشان رفتند .
🏡🏠🏡🏠🏡🏠🏡🏡🏠🏡🏠🏡
یکسال بعد .......
🌿🌺واحد پرورشی دبستان علم و پرواز 🌺🌿
@elmoparvazsch
#جهانگردو زرگر
#قسمت پنجم
آنوقت دور و برش را نگاه کرد،هنوز چشمانش به روشنایی عادت نکرده بود.بوزینه گفت:
-آقا ببر،هر چه از مرد زرگر می دانی بگو!
ببر سرش را تکان داد و گفت :
-از بس توی تاریکی چاه بودم ،روشنایی چشمم را می زند .سپس چند نفس بلند کشید و گفت:
-به به !حال آمدم !
آنوقت رویش را به سوی مرد جهانگرد برگرداند و گفت :
💍💍💍💍💍💍💍💍💍💍💍
-مرد زرگر حاضر است بچه اش را در راه پادشاه قربانی کند که مال و مقامش بیشتر شود ،ما این چند روزه ،خیلی چیزها از او دستگیرمان شده.
💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫
مرد جهانگرد گفت:
-من که نمی خواهم با او زندگی یا کار کنم ،فقط می خواهم نجاتش بدهم و فوری بروم دنبال کارم ،از تشنگی و گرما دارم می میرم .
بعد سر طناب را توی چاه ول کرد و چند لحظه که گذشت ،صدای مرد زرگر بلند شد :
-بکش بالا!
مرد شروع به زور زدن کرد،چند لحظه بعد سر گرد و کچل مرد زرگر با آن چهره ی پر گوشت ،چشمان ریز ، بینی دراز و چانه پهن ، میان دهانه ی چاه پیدا شد .
👴👴👴👴👴👴👴👴👴👴👴👴
فوری دور و برش را پایید ،روی زمین آمد ،رو به مرد جهانگرد کرد و گفت :
-سلام دوست عزیز!جان مرا خریدی!هر چه بخواهی به تو میدهم ، من مردی ثروتمند و از نزدیکان پادشاه هستم .
مرد جهانگرد در حالی که طناب را گلوله می کرد سرش را تکان داد و گفت:
-سلام!ازت متشکرم ،ولی من نیازی به چیزی ندارم ،مردی جهانگردم وبا یک لقمه نان سیر می شوم و توی کوچه ،گوشه ی مسجد یا در بیابان هم می خوابم و از مال دنیا هم دل برداشته ام .
⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜
سپس گلوله ی طناب را در کوله پشتی انداخت ،لباده اش را پوشید ، کوله پشتی را بر شانه اش انداخت و گفت:
-خدا خافظ همگی .
راه افتاد و با گام های تند از آنجا دور شد ،تشنگی اش بیشتر شده وگرما بد جوری آزارش می داد.
🐍🦧🐯🐍🐯🦧🐍🐯🦧🐍🐯🦧🐍🐯
بوزینه ، مار ،ببر و مرد زرگر هم راه افتادند و به سوی لانه ها و خانه ی خودشان رفتند .
🏡🏠🏡🏠🏡🏠🏡🏡🏠🏡🏠🏡
یکسال بعد .......
🌿🌺واحد پرورشی دبستان علم و پرواز 🌺🌿
@elmoparvazsch
#افتخار_دیگر
#مدرسه_پیشتاز
#منطقه_۱۶
#آموزش_مجازی
از وزارتخانه آموزش پرورش باهامون تماس گرفتن چی گفتن؟ عکس بعدیو ببینید 👇🏻😃
@elmoparvazsch1
#مدرسه_پیشتاز
#منطقه_۱۶
#آموزش_مجازی
از وزارتخانه آموزش پرورش باهامون تماس گرفتن چی گفتن؟ عکس بعدیو ببینید 👇🏻😃
@elmoparvazsch1
#افتخار_دیگر
#مدرسه_پیشتاز
#منطقه_۱۶
#آموزش_مجازی
و اینگونه ما مدرسه سرآمد منطقه ۱۶ میشویم 🎊😃🎊😃
@elmoparvazsch1
#مدرسه_پیشتاز
#منطقه_۱۶
#آموزش_مجازی
و اینگونه ما مدرسه سرآمد منطقه ۱۶ میشویم 🎊😃🎊😃
@elmoparvazsch1
#حکایت
#جهانگردو زرگر
#قسمت ششم
یکسال بعد باز گذار مرد جهانگرد از این سمت افتاد ، هنوز زیاد جلو نرفته بود که ناگهان بوزینه از کنار جاده پیدا شد . جلو دوید و با خوشحالی گفت:
🦧🦧🦧🦧🦧🦧🦧🦧🦧🦧
-سلام دوست من!خوشحالم که باز تو را دیدم .
مرد جهانگرد ایستاد و بوزینه را در حالیکه چاق شده بود نگاه کرد و گفت :
-سلام من هم خوشحال هستم که تو را سرحال و تندرست می بینم .
بوزینه گفت:
-من هر جور شده باید زحمت تو را تلافی کنم ،البته فکر نمی کردم به این زودی تو را ببینم ،خواهش می کنم یک لحظه صبر کن تا من برگردم .
مرد جهانگرد گفت:
- من زودتر باید بروم.
بوزینه در حالیکه به سمت کوه می دوید گفت:
-زیاد تو را منتظر نمی گذارم .
⛰🌴⛰🌴⛰🌴⛰🌴⛰🌴⛰🌴⛰
مرد جهانگرد کنار جاده نشست و بوزینه را نگاه کرد .بوزینه به سمت کوه رفت ، به سرعت از دامنه ی کوه بالا رفت و در پشت کوه گم شد .
مرد آسمان را نگاه کرد ،ابر نازکی روی آسمان را پوشانده بود ،هر دم ممکن بود ،رگبار تند تابستانی بگیرد.
🌥🌥🌥🌥🌥🌥🌥🌥🌥🌥🌥🌥
چند لحظه دیگر که گذشت ،مرد بوزینه را دید که سبدی در دستش است و از کوه پایین می آید .
بوزینه به سوی مرد دوید ،سبد را که پر از انجیر شیرین و رسیده بود به او داد و گفت:
🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳
-چیز قابلی نیست ،آن را از درختهای پشت کوه چیدم .
مرد جهانگرد که خیلی گرسنه بود سبد انجیر را گرفت و در حالیکه یکی از آنها را توی دهان می گذاشت گفت:
-راضی به زحمت تو نبودم .
بوزینه گفت: زحمتی نکشیدم ،تو بیش از اینها به گردن من حق داری .
مرد انجیر ها را خورد و سیر شد و نیروی تازه ای گرفت .سپس بلند شد و از بوزینه خداحافظی کرد که برود .بوزینه هم به امید دیدار دوباره با مرد به طرف جنگل پشت کوه که خانه اش آنجا بود رفت.
مرد هم به راه افتاد ، همچنان جلو رفت تا دیوارها و دروازه ی بلند شهری را از دور دید ، این سومین باری بود که به این شهر می آمد .
🏛🕌🏛🕌🏛🕌🏛🕌🏛🕌🏛
دانه های باران به چهره اش خورد ، باران کم کم داشت شروع می شد.
⛈🌧⛈🌧⛈🌧⛈🌧⛈🌧⛈
در همین موقع نگاه مرد به ببری بزرگ افتاد که داشت از دامنه ی کوه پایین می آمد .مرد جهانگرد که در سفرهای دور و درازش بارها با حیوان های درنده و گزنده روبرو شده و جان سالم به در برده بود ، با دیدن ببر فکر کرد این بار هیچ راه فراری برایش نیست .
🐯🐯🐯🐯🐯🐯🐯🐯🐯🐯🐯
از ترس میان جاده ایستاد.......
🌿🌺 واحد پرورشی دبستان علم و پرواز🌺🌿
@elmoparvazsch
#جهانگردو زرگر
#قسمت ششم
یکسال بعد باز گذار مرد جهانگرد از این سمت افتاد ، هنوز زیاد جلو نرفته بود که ناگهان بوزینه از کنار جاده پیدا شد . جلو دوید و با خوشحالی گفت:
🦧🦧🦧🦧🦧🦧🦧🦧🦧🦧
-سلام دوست من!خوشحالم که باز تو را دیدم .
مرد جهانگرد ایستاد و بوزینه را در حالیکه چاق شده بود نگاه کرد و گفت :
-سلام من هم خوشحال هستم که تو را سرحال و تندرست می بینم .
بوزینه گفت:
-من هر جور شده باید زحمت تو را تلافی کنم ،البته فکر نمی کردم به این زودی تو را ببینم ،خواهش می کنم یک لحظه صبر کن تا من برگردم .
مرد جهانگرد گفت:
- من زودتر باید بروم.
بوزینه در حالیکه به سمت کوه می دوید گفت:
-زیاد تو را منتظر نمی گذارم .
⛰🌴⛰🌴⛰🌴⛰🌴⛰🌴⛰🌴⛰
مرد جهانگرد کنار جاده نشست و بوزینه را نگاه کرد .بوزینه به سمت کوه رفت ، به سرعت از دامنه ی کوه بالا رفت و در پشت کوه گم شد .
مرد آسمان را نگاه کرد ،ابر نازکی روی آسمان را پوشانده بود ،هر دم ممکن بود ،رگبار تند تابستانی بگیرد.
🌥🌥🌥🌥🌥🌥🌥🌥🌥🌥🌥🌥
چند لحظه دیگر که گذشت ،مرد بوزینه را دید که سبدی در دستش است و از کوه پایین می آید .
بوزینه به سوی مرد دوید ،سبد را که پر از انجیر شیرین و رسیده بود به او داد و گفت:
🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳
-چیز قابلی نیست ،آن را از درختهای پشت کوه چیدم .
مرد جهانگرد که خیلی گرسنه بود سبد انجیر را گرفت و در حالیکه یکی از آنها را توی دهان می گذاشت گفت:
-راضی به زحمت تو نبودم .
بوزینه گفت: زحمتی نکشیدم ،تو بیش از اینها به گردن من حق داری .
مرد انجیر ها را خورد و سیر شد و نیروی تازه ای گرفت .سپس بلند شد و از بوزینه خداحافظی کرد که برود .بوزینه هم به امید دیدار دوباره با مرد به طرف جنگل پشت کوه که خانه اش آنجا بود رفت.
مرد هم به راه افتاد ، همچنان جلو رفت تا دیوارها و دروازه ی بلند شهری را از دور دید ، این سومین باری بود که به این شهر می آمد .
🏛🕌🏛🕌🏛🕌🏛🕌🏛🕌🏛
دانه های باران به چهره اش خورد ، باران کم کم داشت شروع می شد.
⛈🌧⛈🌧⛈🌧⛈🌧⛈🌧⛈
در همین موقع نگاه مرد به ببری بزرگ افتاد که داشت از دامنه ی کوه پایین می آمد .مرد جهانگرد که در سفرهای دور و درازش بارها با حیوان های درنده و گزنده روبرو شده و جان سالم به در برده بود ، با دیدن ببر فکر کرد این بار هیچ راه فراری برایش نیست .
🐯🐯🐯🐯🐯🐯🐯🐯🐯🐯🐯
از ترس میان جاده ایستاد.......
🌿🌺 واحد پرورشی دبستان علم و پرواز🌺🌿
@elmoparvazsch
#ورزش
#سلامتی
#ورزش_در_منزل
بریم حرکت ورزشی ای که امروز خانم خالصی عزیز برای شما در نظر گرفتن رو باهم ببینیم
@elmoparvazsch1
#سلامتی
#ورزش_در_منزل
بریم حرکت ورزشی ای که امروز خانم خالصی عزیز برای شما در نظر گرفتن رو باهم ببینیم
@elmoparvazsch1