نتایج ساب سیلوی

🩸🎤🩸🎤🩸🎤🩸🎤🩸
🩸🎤🩸🎤🩸🎤🩸🎤
🩸🎤🩸🎤🩸🎤🩸
🩸🎤🩸🎤🩸🎤
🩸🎤🩸🎤🩸
🩸🎤🩸🎤
🩸🎤🩸
🩸🎤
🩸
🎤#مایک_و_شمشیر
🩸به قلم EL
🎤 پارت پارت ۴۱
یونگی
توی خواب که بودم با شنیدن صدای گوشیم از خواب بیدار شدم.
با چشم نیمه باز نیم خیز شدم و گوشیم رو از کنار بالشم برداشتم و بدون اینکه نگاه کنم فلش سبز رو کشیدم تا صدای گوش خراشش رو قطع کنم
اون توی گوشم گذاشتم با صدای گرفته خواب آلود و خسته یه الو گفتم‌.
نامجون پشت تلفن بود :
- الو هیونگ بیدار شدی؟
صدای نامجون به زور میومد و صدای همهمه از پشت تلفن شنیده می‌شد از شنیدن اون صداها نگران شدم که نکنه یکی از اونا...
نه نه اصلا فکرشم نکن هر دوشون برای مردن خیلی جوونند
من با نگرانی گفتم :
- چی شده جین و جونگکوک حالشون خوبه؟
نامجون جواب داد:
- جین امروز صبح بهوش اومده زود خودتون رو برسونید .
یه باشه‌ای گفتم و گوشی رو قطع کردم
این رو که گفت خیالم راحت شد و یه نفس راحتی کشیدم.
از اینکه یه خبر خوش شنیده بودم حسابی خوشحال شدم.
با خوشحالی همون طور که اون دوتا رو تکون می‌دادم با صدای بلندی که به خاطر خوشحالی و هیجان بود داد زدم:
- پسرا بیدار بشید جین بهوش اومده.
هر دو از خواب بیدار شدند و همزمان یک چی گفتند.
دوباره حرفم رو تکرار کردم :
- جین بهوش اومده.
تهیونگ با تعجب گفت :
- واقعا بهوش اومده ؟ چیزی در مورد اونی که بهش صدمه زده نگفته؟
من جواب دادم:
-نپرسیدم زود آماده شو بریم بپرسیم‌.
از تخت پایین اومدم و زود به سمت کمد لباسی که یه گوشه اتاق بود رفتم و لباس های بیرونم رو که دیشب اینجا گذاشته بودم رو برداشتم.
یه شلوار لی مشکی و پیرهن زرشکی پوشیدم و بعدش رفتم جلوی آینه ایستادم و موهام رو شونه کردم و ژل زدم و اونا رو بالا دادم.
تهیونگ و جیمین هم زود آماده شدند و هر سه همزمان بیرون زدیم و سوار آسانسور شدیم و به پارکینگ رفتیم به سمت ماشین تهیوت
جیمین ایستاد و گفت :
- بچه ها یه لحظه وایسید.
در ماشین رو همون طور که باز نگهداشته بودم گفتم:
- چیه چی شده؟
جیمین بدون هیچ حسی مثل ربات گفت:
- من باید به خونه برگردم مامانم به انرژی نیاز داره تا از جهنم برگرده!
تهیونگ و من به همدیگه با تعجب نگاه کردیم این چی می‌گفت؟
نکنه چیزی زده؟
تهیونگ با تعجب گفت:
- جیمین ما رو نترسون عین آدم بگو چی شده؟ چرا می خوای برگردی؟
جیمین با همون لحن قبلی گفت :
- باید برگردم خیلی ازش دور موندم ممکنه این همه انرژی که از من گرفته رو از دست بده. امروز روز آخر اگه اشتباهی پیش بیاد اون کامل نمی‌شه.
بعدش با لحن سریعی گفت:
- من باید برم خداحافظ
این رو که گفت مطمئن شدم جیمین تسخیر شده و داره حرفهایی می‌زنه که دست خودش نیست.
اون روحی که توی عروسک هست داره سعی می‌کنه اون رو از هر طریقی که شده بشکوندش.
بعداز گفتن این حرف بدو بدو به سمت خروجی رفت و من تهیونگ دنبالش رفتیم.
اون سریعتر از من بود و ده قدم ازش دور بودم ولی تهیونگ نزدیک تر بود.
همین که تهیونگ دستش رو روی شونه جیمین گذاشت اون دستش رو گرفت و بالای سرش آورد و اون رو روی زمین زد.
تهیونگ با ضرب شدیدی به زمین خورد و یه آخی گفت‌.
بی خیال جیمین شدم و به سمت تهیونگ رفتم ترسیدم سرش آسیبی بدی ببینه‌.
کنارش نشستم و با نگرانی گفتم:
- تهیونگ حالت خوبه سرت رو بالا بیار ببینم چیزی نشده
تهیونگ با همون حالتش با نگرانی غرید:
- من رو ول کن چیزیم برو جلوش رو بگیر نزار بره.

1.6K viewsرییس سازمان حمایت از نارنگی های سپ, 18:51