Forwarded from خودباوری - الهه فاخته
#کتاب_دختر_غمزده
#نویسنده_الهه_فاخته
مقدمه
داستانهایی که در انتهای این کتاب نوشته شده است حقیقی ست
و برگرفته از زندگی خودم می باشد که در انتهای کتاب به صورت
یک داستان مشخص در قالب چهارده فصل جمع بندی شده است
.
اصرار نمی کنم که باور کنید !
زمان این اتفاقات مشخص نیست , شاید هم اصلا زمانی ندارد
همانطور که مکانش قابل توصیف نیست , همانطور که حس و
حالش قابل بیان نیست !
من در گذشته ایمان قوی داشتم و همین که به زبان آوردم به الله
ایمان دارم مصیبت ها و بلاها چنان به سرم هوار شد که اکنون در
سن سی سالگی به دوران باز نشستگی خود رسیده ام .
کمرم شکست چرا که حق دفاع کردن را از من گرفتند و نتوانستم
ثابت کنم یا فرصتی برای ثابت کردن داشته باشم که بی گناه
هستم و این موضوع به شدت مرا افسرده کرد , زمانیکه افسرده
شدم , قدرتم را از دست دادم
تهمت, بار سنگینی بود که مرا به زمین زد , اکنون کم کم به
زندگی عادی بازگشته ام
دنیای معنویت و شناخت پروردگار دنیای دیوانه کننده ایست ,
وقتی راهش را بگیری باید قید آرامش و زندگی راحت را بزنی
, وارد دنیاهای عجیب روح می شوی و روح یک انسان چنان بر
تو آشکار می شود و چنان زخمی ات می کند که هیچ کس قادر
درک نیست .
شاید کسانی که زیاد نماز می خوانند و در زندگی خود معجزه
خداوند را بارها حس کرده اند داستانهای مرا بفهمند اما باورش ... !
باورش مهم نیست , مهم ....
@zen_fakhteh
#نویسنده_الهه_فاخته
مقدمه
داستانهایی که در انتهای این کتاب نوشته شده است حقیقی ست
و برگرفته از زندگی خودم می باشد که در انتهای کتاب به صورت
یک داستان مشخص در قالب چهارده فصل جمع بندی شده است
.
اصرار نمی کنم که باور کنید !
زمان این اتفاقات مشخص نیست , شاید هم اصلا زمانی ندارد
همانطور که مکانش قابل توصیف نیست , همانطور که حس و
حالش قابل بیان نیست !
من در گذشته ایمان قوی داشتم و همین که به زبان آوردم به الله
ایمان دارم مصیبت ها و بلاها چنان به سرم هوار شد که اکنون در
سن سی سالگی به دوران باز نشستگی خود رسیده ام .
کمرم شکست چرا که حق دفاع کردن را از من گرفتند و نتوانستم
ثابت کنم یا فرصتی برای ثابت کردن داشته باشم که بی گناه
هستم و این موضوع به شدت مرا افسرده کرد , زمانیکه افسرده
شدم , قدرتم را از دست دادم
تهمت, بار سنگینی بود که مرا به زمین زد , اکنون کم کم به
زندگی عادی بازگشته ام
دنیای معنویت و شناخت پروردگار دنیای دیوانه کننده ایست ,
وقتی راهش را بگیری باید قید آرامش و زندگی راحت را بزنی
, وارد دنیاهای عجیب روح می شوی و روح یک انسان چنان بر
تو آشکار می شود و چنان زخمی ات می کند که هیچ کس قادر
درک نیست .
شاید کسانی که زیاد نماز می خوانند و در زندگی خود معجزه
خداوند را بارها حس کرده اند داستانهای مرا بفهمند اما باورش ... !
باورش مهم نیست , مهم ....
@zen_fakhteh
Forwarded from خودباوری - الهه فاخته
#کتاب_دختر_غمزده
#نویسنده_الهه_فاخته
#فصل_اول از #بخش_اول
کنار پنجره دختری ایستاده . قد متوسط, موهای فر و
نسبتا بلند , چشم و ابروی مشکی . لیوان چای را در دست
گرفته و از پشت پرده به هیاهوی ماشینها نگاه می کند .
ناگهان خاطرات کودکی اش در ذهنش متجلی می شود .
کودکی کوچک, با پوست سبزه و موهای فرفری . در یک
شهرک. کوچه هایی خاکی با خانه هایی آجری . مردمانی
شبیه به هم . گاهی مهربانی گاهی نامهربان . صبح مثل
همیشه از خواب بیدار می شود .
دخترک صبحانه نمی خورد . انگار کسی به یاد او نیست .
همیشه اخم بر ابرو دارد .
از پله ها بالا می رود وارد حیاط خانه می شود . بوی گل
شب بو که صبح پدر رویشان آب پاشیده بود, کل حیاط
را گرفته است . گلهای آفتاب گردان به خط ایستاده اند و
منتظر فرمان آفتاب هستند . باغچه ی کوچکی که یک
درخت یاس جوان دارد که پر پشت نیست . یک درخت
سیب, دو درخت انار, درخت خرمالو و در قسمتی از باغچه
ریحان و تره و جعفری و تربچه . دخترک همیشه تربچه ها
را میکند و می خورد . او عاشق تربچه های قرمز کوچک
است . حیاط را پشت سر می گذارد و به سمت کوچه می
رود . سمت چپ, خاکریز بزرگی است که قرار بود یک روز
خانه ای شود .
به سمت دختران هم سن خود می رود . به امید اینکه
شاید بازی کند اما اینبار نه تنها به او میخندند بلکه موهای
فرفری اش را مسخره میکنند . او فقط چهار سال دارد .
اشک در چشمانش حلقه می بندد و به سمت جایی می
رود که همیشه تنها در آن بازی می کند . تلی از خاک
. بدون عروسک, بدون اسباب بازی ... با خاک با سنگ...
ظهر که می شود به خانه می رود ...
ناگهان بوی باران را حس می کند ... پنجره میزبان قطره
های باران شده است . دخترک خیسی اشکهایش را روی
گونه هایش حس می کند . چهار سالگی و باز هم تنهایی!
@zen_fakhteh
#نویسنده_الهه_فاخته
#فصل_اول از #بخش_اول
کنار پنجره دختری ایستاده . قد متوسط, موهای فر و
نسبتا بلند , چشم و ابروی مشکی . لیوان چای را در دست
گرفته و از پشت پرده به هیاهوی ماشینها نگاه می کند .
ناگهان خاطرات کودکی اش در ذهنش متجلی می شود .
کودکی کوچک, با پوست سبزه و موهای فرفری . در یک
شهرک. کوچه هایی خاکی با خانه هایی آجری . مردمانی
شبیه به هم . گاهی مهربانی گاهی نامهربان . صبح مثل
همیشه از خواب بیدار می شود .
دخترک صبحانه نمی خورد . انگار کسی به یاد او نیست .
همیشه اخم بر ابرو دارد .
از پله ها بالا می رود وارد حیاط خانه می شود . بوی گل
شب بو که صبح پدر رویشان آب پاشیده بود, کل حیاط
را گرفته است . گلهای آفتاب گردان به خط ایستاده اند و
منتظر فرمان آفتاب هستند . باغچه ی کوچکی که یک
درخت یاس جوان دارد که پر پشت نیست . یک درخت
سیب, دو درخت انار, درخت خرمالو و در قسمتی از باغچه
ریحان و تره و جعفری و تربچه . دخترک همیشه تربچه ها
را میکند و می خورد . او عاشق تربچه های قرمز کوچک
است . حیاط را پشت سر می گذارد و به سمت کوچه می
رود . سمت چپ, خاکریز بزرگی است که قرار بود یک روز
خانه ای شود .
به سمت دختران هم سن خود می رود . به امید اینکه
شاید بازی کند اما اینبار نه تنها به او میخندند بلکه موهای
فرفری اش را مسخره میکنند . او فقط چهار سال دارد .
اشک در چشمانش حلقه می بندد و به سمت جایی می
رود که همیشه تنها در آن بازی می کند . تلی از خاک
. بدون عروسک, بدون اسباب بازی ... با خاک با سنگ...
ظهر که می شود به خانه می رود ...
ناگهان بوی باران را حس می کند ... پنجره میزبان قطره
های باران شده است . دخترک خیسی اشکهایش را روی
گونه هایش حس می کند . چهار سالگی و باز هم تنهایی!
@zen_fakhteh
گاهی
دوستت دارم ,
گاهی نه
گاهی میخندانمت ,
گاهی نه
گاهی بی تفاوت هستم ,
گاهی نه
تو نرنج از گاهی هایم
بگذار گاهی اتفاق بیافتد
تا ازین روزمرگی هر روز نجاتی یابیم
گاهی باشیم
و
گاه نباشیم در این تکرار!
#کتاب_شعر_گاهی
نشر مایا
#الهه_فاخته
@elahe_fakhteh
Telegram.me/elahe_fakhteh 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
.
پ.ن: کتاب های 📚 من👸 را از سینما پردیس ملت. جنب بلیط فروشی سینما.🎥مرکز موسیقی باران 🎶🎧💿📀💽🌧تهیه بفرمایید.
دوستت دارم ,
گاهی نه
گاهی میخندانمت ,
گاهی نه
گاهی بی تفاوت هستم ,
گاهی نه
تو نرنج از گاهی هایم
بگذار گاهی اتفاق بیافتد
تا ازین روزمرگی هر روز نجاتی یابیم
گاهی باشیم
و
گاه نباشیم در این تکرار!
#کتاب_شعر_گاهی
نشر مایا
#الهه_فاخته
@elahe_fakhteh
Telegram.me/elahe_fakhteh 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
.
پ.ن: کتاب های 📚 من👸 را از سینما پردیس ملت. جنب بلیط فروشی سینما.🎥مرکز موسیقی باران 🎶🎧💿📀💽🌧تهیه بفرمایید.
Telegram
الهه فاخته | شعر، دلنوشته، خدا
یا الله
اینجا کنج منست
کپی با #الهه_فاخته
.
.
:اینستاگرام
Instagram.com/elahe_fakhteh
سایت رسمی الهه فاخته
Www.eajoorloo.rozblog.com
اینجا کنج منست
کپی با #الهه_فاخته
.
.
:اینستاگرام
Instagram.com/elahe_fakhteh
سایت رسمی الهه فاخته
Www.eajoorloo.rozblog.com
گاهی
روایت عشق را برایم دیکته می کنند
و زمانیکه عشق رخ میدهد
من فکر میکنم
باید کلمه به کلمه از آنچه بمن دیکته شده است را
رعایت بکنم
انگار یک قانون است !
گاهی
باید این قانون را شکست و عشقی نو ساخت
عشقی به دور از تمامی قانونهای شبیه به هم
که آخر همه آنها جدایی ست
عشقی باید ساخت که آخرش
فقط ... رسیدن ... باشد
#کتاب_شعر_گاهی
نشر مایا
#الهه_فاخته
@elahe_fakhteh
کپی در کانال تلگرام زیر⏬
Telegram.me/elahe_fakhteh 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
.
پ.ن: کتاب های 📚 من👸 را از سینما پردیس ملت. جنب بلیط فروشی سینما.🎥مرکز موسیقی باران 🎶🎧💿📀💽🌧تهیه بفرمایید. .
.
روایت عشق را برایم دیکته می کنند
و زمانیکه عشق رخ میدهد
من فکر میکنم
باید کلمه به کلمه از آنچه بمن دیکته شده است را
رعایت بکنم
انگار یک قانون است !
گاهی
باید این قانون را شکست و عشقی نو ساخت
عشقی به دور از تمامی قانونهای شبیه به هم
که آخر همه آنها جدایی ست
عشقی باید ساخت که آخرش
فقط ... رسیدن ... باشد
#کتاب_شعر_گاهی
نشر مایا
#الهه_فاخته
@elahe_fakhteh
کپی در کانال تلگرام زیر⏬
Telegram.me/elahe_fakhteh 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
.
پ.ن: کتاب های 📚 من👸 را از سینما پردیس ملت. جنب بلیط فروشی سینما.🎥مرکز موسیقی باران 🎶🎧💿📀💽🌧تهیه بفرمایید. .
.
Telegram
الهه فاخته | شعر، دلنوشته، خدا
یا الله
اینجا کنج منست
کپی با #الهه_فاخته
.
.
:اینستاگرام
Instagram.com/elahe_fakhteh
سایت رسمی الهه فاخته
Www.eajoorloo.rozblog.com
اینجا کنج منست
کپی با #الهه_فاخته
.
.
:اینستاگرام
Instagram.com/elahe_fakhteh
سایت رسمی الهه فاخته
Www.eajoorloo.rozblog.com
پنجره تنهاست
فکر پر می گیرد از بِستر ذهن
رخنه می اندازد در چِشم
باشد که نگاهی چَشم اندوه مرا می بیند
باشد که صدایم در سکوت قهوه ای چشمانم میجنبد
من که دوستت دارم از تو دورم
من صدایم خاموش است
رنگ چشمان مرا می بینی و از من دوری؟
اسم شعرم را هر چه می خواهی بگذار
من از دوری تو تنهایم .
دیشب
خاطراتت را چیدم از آنچه گذشت
خندیدم
یاد لبخند تو من را خندانید
آه ... جمله ام را تو بساز
من که اینجا طلب وصل تو را می خواهم
ساحری آمد و لبخندم دزدید
خاموش شدم
در کجا سفره خاطره ام را چینم ؟
نان و آبم شده ای , می فهمی؟
من نه به تنهایی خویش
بل به احساس درونم
شوق دیدار تو را می جویم, می فهمی؟
خاطراتم شده ای, می فهمی؟
باشد تو بخند
من به لبخند تو جان می گیرم
من به لبخند تو جان می گیرم
#کتاب_شعر_صدای_حق
#الهه_فاخته
@elahe_fakhteh
کپی اشعار در کانال تلگرام زیر:⏬
Telegram.me/elahe_fakhteh 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
.
پ.ن: کتاب های 📚 من👸 را از سینما پردیس ملت. جنب بلیط فروشی سینما.🎥مرکز موسیقی باران 🎶🎧💿📀💽🌧تهیه بفرمایید. .
.
🍂🍁🍂🍁🌾🍂🍁⭐🌛☃⛄🌫⛇🌪🌨❄
.
فکر پر می گیرد از بِستر ذهن
رخنه می اندازد در چِشم
باشد که نگاهی چَشم اندوه مرا می بیند
باشد که صدایم در سکوت قهوه ای چشمانم میجنبد
من که دوستت دارم از تو دورم
من صدایم خاموش است
رنگ چشمان مرا می بینی و از من دوری؟
اسم شعرم را هر چه می خواهی بگذار
من از دوری تو تنهایم .
دیشب
خاطراتت را چیدم از آنچه گذشت
خندیدم
یاد لبخند تو من را خندانید
آه ... جمله ام را تو بساز
من که اینجا طلب وصل تو را می خواهم
ساحری آمد و لبخندم دزدید
خاموش شدم
در کجا سفره خاطره ام را چینم ؟
نان و آبم شده ای , می فهمی؟
من نه به تنهایی خویش
بل به احساس درونم
شوق دیدار تو را می جویم, می فهمی؟
خاطراتم شده ای, می فهمی؟
باشد تو بخند
من به لبخند تو جان می گیرم
من به لبخند تو جان می گیرم
#کتاب_شعر_صدای_حق
#الهه_فاخته
@elahe_fakhteh
کپی اشعار در کانال تلگرام زیر:⏬
Telegram.me/elahe_fakhteh 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
.
پ.ن: کتاب های 📚 من👸 را از سینما پردیس ملت. جنب بلیط فروشی سینما.🎥مرکز موسیقی باران 🎶🎧💿📀💽🌧تهیه بفرمایید. .
.
🍂🍁🍂🍁🌾🍂🍁⭐🌛☃⛄🌫⛇🌪🌨❄
.
Telegram
الهه فاخته | شعر، دلنوشته، خدا
یا الله
اینجا کنج منست
کپی با #الهه_فاخته
.
.
:اینستاگرام
Instagram.com/elahe_fakhteh
سایت رسمی الهه فاخته
Www.eajoorloo.rozblog.com
اینجا کنج منست
کپی با #الهه_فاخته
.
.
:اینستاگرام
Instagram.com/elahe_fakhteh
سایت رسمی الهه فاخته
Www.eajoorloo.rozblog.com
خداوندا چو مجنونی، رهایم کن به دشتی
که دشت خاکیان ، گرگی ندارد
همین کوچه ، همین خاک و همین آب
همین عابر ، همین شهر, همین جا ... گرگ دارد
#الهه_فاخته
#کتاب_صدای_حق
@elahe_fakhteh
که دشت خاکیان ، گرگی ندارد
همین کوچه ، همین خاک و همین آب
همین عابر ، همین شهر, همین جا ... گرگ دارد
#الهه_فاخته
#کتاب_صدای_حق
@elahe_fakhteh
گاهی
باید بلند شد
حرکت کرد
دستی به سر و روی اتاقهای خاک گرفته کشید
تا هویدا شود
مهربانی اجسام!
که زیر خرمن ها خاک خوابیده اند,
آرام ... گاهی باید آرامش از اجسام غبار گرفته ,گرفت
#کتاب_شعر_گاهی
#الهه_فاخته
@elahe_fakhteh
پ.ن: آرامش .. آرزوی من برای قلب پر مهرتان❤
باید بلند شد
حرکت کرد
دستی به سر و روی اتاقهای خاک گرفته کشید
تا هویدا شود
مهربانی اجسام!
که زیر خرمن ها خاک خوابیده اند,
آرام ... گاهی باید آرامش از اجسام غبار گرفته ,گرفت
#کتاب_شعر_گاهی
#الهه_فاخته
@elahe_fakhteh
پ.ن: آرامش .. آرزوی من برای قلب پر مهرتان❤
گاهی
بانوی سرزمین آشفتگی اطرافت هستی
بی آنکه بدانی ...
هرگز,
بی تو بودن ممکن نیست !
در زندگی بعضی ها,
شدیدا....
جریان داری
گل هایی که تو آبشان می دهی
و پرندگانی که تو دانه شان می دهی
اسراری که تو می دانی
و عروسکی که به گرمای تو عادت دارد...
#الهه_فاخته
@elahe_fakhteh
#کتاب_شعر_گاهی
پ.ن: قدر خودت را بدان بانو❤
بانوی سرزمین آشفتگی اطرافت هستی
بی آنکه بدانی ...
هرگز,
بی تو بودن ممکن نیست !
در زندگی بعضی ها,
شدیدا....
جریان داری
گل هایی که تو آبشان می دهی
و پرندگانی که تو دانه شان می دهی
اسراری که تو می دانی
و عروسکی که به گرمای تو عادت دارد...
#الهه_فاخته
@elahe_fakhteh
#کتاب_شعر_گاهی
پ.ن: قدر خودت را بدان بانو❤
به نام مهربانترین مهربان
من از طوفان می ترسم
من از بی رحمی این باد، می ترسم
چرا باید بترسم ؟
منم فاخته
آزاد آزادم
ولی از رعد می ترسم
من از بغضی که سنگین است ... می ترسم
صدای رعد می گوید
منم چون تو ، دلم فریاد می خواهد
کمی باران,کمی اشک می خواهد
دلم می خواهد نترسم از کنایه
که پیرم کرد با سختی ها خدایا !
دلم می خواهد امشب زار زار
همپای رعد بگریم
دلم امشب هوای مرگ دارد
هوای پر زدن با اشک دارد
دلم امشب هوای دیگری هست
دلم امشب می خواهد بگرید
نکن فریاد ای ابر
دلم می ترسد از این خشم طوفان
دلم خیس است بس است باران !
چه سخت است این شب ، شب سرد
کنار هیزم خیس اتاقم
نه کبریتیست نه گرمایی, نه پتویی
که گرم دارم دلم را در اتاقم
نه اینکه خانه سرد است ای شب سرد
بل این دل, سردِ سرد است ای شب سرد!
دلم میگفت شکستم ، خستم
زمان میزد کنایه از بر من
تو ای دختر حیا کن ، دست بردار
بنوش از جام مرگ و بال بگشای
چه راه سخت و سردیست در شبهای اتاقم
اتاق خالص تنهایی من
چه قدر سخت است خندیدن در اینجا
تحمل کردن و باز لبخند و لبخند
چه قدر سخت است دل را گرفتن
گذشتن از میان سنگهای سخت بی دل
چه قدر سخت است شکستن... ماندن
ولی تو را افسانه دیدن
من امشب سردی ام کرده است ای مه !
هوا سرد است ، زمین سرد است و دل سرد
نمی دانم که گرمای اتاقم, به عشق کیست روشن
زمانیکه دلم را می زند چنگ
زمان می خندد بهر دل من
برو دختر.. برو که جای تو نیست
زمین سخت است ، دلها سخت تر
می زند فریاد در کوچه شب , قاصدک:
برقص ای دختر گیسو پریشان
بخند ای صاحب چشمان بی باک
منم آن دختر گیسو پریشان
شدم آواره پس کوچه شب ... هر شب
خداوندا چه جرمیست عاشقانه در پی یاری دویدن
بگذار زمان نیشش بخندد هی بخندد
بگذار که آدم هی بگوید هی بگوید
منم آن سرخ تن از خارهای حرف مردم
من آنقدر خسته ام ای بار الها
بگذار که آدم هی بگوید هی بکوبد !
من پای بسته ، اسیر دست خویشم
اسیرم ، من اسیر این زمانم
زمان بگذشت پیر گشتم
ولی رویم همیشه سرخ گون است
چه دنیای عجیبیست
راست گویی ! به تو ایمان ندارند
دلم سُرخست... تنم خونین حرفست
دگر آهن شدم از بهر این حرف
زمان می خندی از بهر دل من ؟
که تو رفتی ولی جا مانده ام من!
زمان گیر دادی ، گیر دادی
پریشان حال هستم از آن شب
که ازکوچه گذر کردم, و یارم
سبب شد تا ببینم روی ماهش
خداوندا چه دنیای عجیبیست
که راهم سخت تر گشت وقتی
که گفتم عاشقم, من درد دارم
خداوندا بگیر از من جهان را
جهان من دلم بود ای خدایا
دلم بشکست ، رویم ندیدند
سیه گوشان عالم ، باز خندیدند
خداوندا چو مجنونی، رهایم کن به دشتی
که دشت خاکیان ، گرگی ندارد
همین کوچه ، همین خاک و همین آب
همین عابر ، همین شهر, همین جا ... گرگ دارد
من از طوفان می ترسم
من از سرمای بی مهری
من از رعد و شب تاریک, می ترسم
من از فریاد بی پاسخ ,می ترسم
امشب آرزو دارم بمیرم
این مرگ باید بداند
در این دنیا کسی عاشق شود باید بمیرد
چون اینجا عشق را می فروشند
به ناچیزی و بی مهری!
در این دنیا عشق تنها مهریست
که از دل نه ولی از لب می نوازد
من امشب خسته هستم بارالها !
کمی بر من نظر کن
من از طوفان شب ، بسیار می ترسم.
من از فریاد بی پاسخ, می ترسم.
#الهه_فاخته
یا حق!
مقدمه #کتاب_صدای_حق
من از طوفان می ترسم
من از بی رحمی این باد، می ترسم
چرا باید بترسم ؟
منم فاخته
آزاد آزادم
ولی از رعد می ترسم
من از بغضی که سنگین است ... می ترسم
صدای رعد می گوید
منم چون تو ، دلم فریاد می خواهد
کمی باران,کمی اشک می خواهد
دلم می خواهد نترسم از کنایه
که پیرم کرد با سختی ها خدایا !
دلم می خواهد امشب زار زار
همپای رعد بگریم
دلم امشب هوای مرگ دارد
هوای پر زدن با اشک دارد
دلم امشب هوای دیگری هست
دلم امشب می خواهد بگرید
نکن فریاد ای ابر
دلم می ترسد از این خشم طوفان
دلم خیس است بس است باران !
چه سخت است این شب ، شب سرد
کنار هیزم خیس اتاقم
نه کبریتیست نه گرمایی, نه پتویی
که گرم دارم دلم را در اتاقم
نه اینکه خانه سرد است ای شب سرد
بل این دل, سردِ سرد است ای شب سرد!
دلم میگفت شکستم ، خستم
زمان میزد کنایه از بر من
تو ای دختر حیا کن ، دست بردار
بنوش از جام مرگ و بال بگشای
چه راه سخت و سردیست در شبهای اتاقم
اتاق خالص تنهایی من
چه قدر سخت است خندیدن در اینجا
تحمل کردن و باز لبخند و لبخند
چه قدر سخت است دل را گرفتن
گذشتن از میان سنگهای سخت بی دل
چه قدر سخت است شکستن... ماندن
ولی تو را افسانه دیدن
من امشب سردی ام کرده است ای مه !
هوا سرد است ، زمین سرد است و دل سرد
نمی دانم که گرمای اتاقم, به عشق کیست روشن
زمانیکه دلم را می زند چنگ
زمان می خندد بهر دل من
برو دختر.. برو که جای تو نیست
زمین سخت است ، دلها سخت تر
می زند فریاد در کوچه شب , قاصدک:
برقص ای دختر گیسو پریشان
بخند ای صاحب چشمان بی باک
منم آن دختر گیسو پریشان
شدم آواره پس کوچه شب ... هر شب
خداوندا چه جرمیست عاشقانه در پی یاری دویدن
بگذار زمان نیشش بخندد هی بخندد
بگذار که آدم هی بگوید هی بگوید
منم آن سرخ تن از خارهای حرف مردم
من آنقدر خسته ام ای بار الها
بگذار که آدم هی بگوید هی بکوبد !
من پای بسته ، اسیر دست خویشم
اسیرم ، من اسیر این زمانم
زمان بگذشت پیر گشتم
ولی رویم همیشه سرخ گون است
چه دنیای عجیبیست
راست گویی ! به تو ایمان ندارند
دلم سُرخست... تنم خونین حرفست
دگر آهن شدم از بهر این حرف
زمان می خندی از بهر دل من ؟
که تو رفتی ولی جا مانده ام من!
زمان گیر دادی ، گیر دادی
پریشان حال هستم از آن شب
که ازکوچه گذر کردم, و یارم
سبب شد تا ببینم روی ماهش
خداوندا چه دنیای عجیبیست
که راهم سخت تر گشت وقتی
که گفتم عاشقم, من درد دارم
خداوندا بگیر از من جهان را
جهان من دلم بود ای خدایا
دلم بشکست ، رویم ندیدند
سیه گوشان عالم ، باز خندیدند
خداوندا چو مجنونی، رهایم کن به دشتی
که دشت خاکیان ، گرگی ندارد
همین کوچه ، همین خاک و همین آب
همین عابر ، همین شهر, همین جا ... گرگ دارد
من از طوفان می ترسم
من از سرمای بی مهری
من از رعد و شب تاریک, می ترسم
من از فریاد بی پاسخ ,می ترسم
امشب آرزو دارم بمیرم
این مرگ باید بداند
در این دنیا کسی عاشق شود باید بمیرد
چون اینجا عشق را می فروشند
به ناچیزی و بی مهری!
در این دنیا عشق تنها مهریست
که از دل نه ولی از لب می نوازد
من امشب خسته هستم بارالها !
کمی بر من نظر کن
من از طوفان شب ، بسیار می ترسم.
من از فریاد بی پاسخ, می ترسم.
#الهه_فاخته
یا حق!
مقدمه #کتاب_صدای_حق
گاهی
مهتاب به کابوس شب می خندد
وقتی قرص کامل خود را با غرور می تاباند بر راه گمشدگان : به شب می گوید
فرق من و تو در نور است
من نور دارم و تو بی نور
اما تا تو نباشی ، نور بی معناست
باید بد باشد
تا که خوب را بهتر بشناسیم ....
باید بد باشد .... ! تا ببینیم خوب را
#الهه_فاخته
#کتاب_شعر_گاهی
@elahe_fakhteh
مهتاب به کابوس شب می خندد
وقتی قرص کامل خود را با غرور می تاباند بر راه گمشدگان : به شب می گوید
فرق من و تو در نور است
من نور دارم و تو بی نور
اما تا تو نباشی ، نور بی معناست
باید بد باشد
تا که خوب را بهتر بشناسیم ....
باید بد باشد .... ! تا ببینیم خوب را
#الهه_فاخته
#کتاب_شعر_گاهی
@elahe_fakhteh
گاهی
بی آنکه حواسم باشد
از کوچه تو می گذرم
شاخه خشکیده یک بوته
می گیرد قسمتی از پیرهنم را
و من می اندیشم
بروم یا نروم ؟!
شاید,
ناگهان از پنجره ات کوچه را بنگری و
ببینی دل من,
بی تاب ترین رهگذر کوچه تو ست !
به قلم #الهه_فاخته
#کتاب_شعر_گاهی
@elahe_fakhteh
ممنون که از این پیج حمایت میکنید 🙏🌹
#متن #شعر_کوتاه #عاشقانه
کپی در کانال تلگرام با رعایت حق کپی رایت
@elahe_fakhteh
سایت نویسنده :
Www.eajoorloo.rzb.ir
بی آنکه حواسم باشد
از کوچه تو می گذرم
شاخه خشکیده یک بوته
می گیرد قسمتی از پیرهنم را
و من می اندیشم
بروم یا نروم ؟!
شاید,
ناگهان از پنجره ات کوچه را بنگری و
ببینی دل من,
بی تاب ترین رهگذر کوچه تو ست !
به قلم #الهه_فاخته
#کتاب_شعر_گاهی
@elahe_fakhteh
ممنون که از این پیج حمایت میکنید 🙏🌹
#متن #شعر_کوتاه #عاشقانه
کپی در کانال تلگرام با رعایت حق کپی رایت
@elahe_fakhteh
سایت نویسنده :
Www.eajoorloo.rzb.ir
گاهی
در میان خطهای آبی دفتر شعرم
مي شوی
تکرار ... تکرار .. تکرار .
و آنقدر تکرار میشوی
که تکرارت می شود بروز یک احساس
و آن حس بی تکرار میشود
یک شعر ناتمام
مثل معادله ریاضی که جواب آخر
تا انتها میشود
تکرار ... تکرار .. تکرار .
اما
تکراری پر ارزش !
#الهه_فاخته
#کتاب_شعر_گاهی
@elahe_fakhteh
در میان خطهای آبی دفتر شعرم
مي شوی
تکرار ... تکرار .. تکرار .
و آنقدر تکرار میشوی
که تکرارت می شود بروز یک احساس
و آن حس بی تکرار میشود
یک شعر ناتمام
مثل معادله ریاضی که جواب آخر
تا انتها میشود
تکرار ... تکرار .. تکرار .
اما
تکراری پر ارزش !
#الهه_فاخته
#کتاب_شعر_گاهی
@elahe_fakhteh
#کتاب_شعر_گاهی
۶۴
گاهی
هرازگاهی
باید بلند بلند ساکت بود
زمانی میرسد که اشک چشم
خشک میشود
و توانی برای توضیح دادن نیست
یاحق
#الهه_فاخته
@elahe_fakhteh
۶۴
گاهی
هرازگاهی
باید بلند بلند ساکت بود
زمانی میرسد که اشک چشم
خشک میشود
و توانی برای توضیح دادن نیست
یاحق
#الهه_فاخته
@elahe_fakhteh
چو یک تنهایی ممتد
میان جنگ آب و ساحل و ماه
به جنگ زندگی رفتم
ولی دیدم , بازیست ..چه جنگی !
چه می شد ..می رسیدم سوی دیگر آبهای بی کران
از کران تا افق ...آرام آرام
بسان راز خوابیده میان دستهای وجدان ...
یاحق
#الهه_فاخته
@elahe_fakhteh
#کتاب_وشایدعشق۱
میان جنگ آب و ساحل و ماه
به جنگ زندگی رفتم
ولی دیدم , بازیست ..چه جنگی !
چه می شد ..می رسیدم سوی دیگر آبهای بی کران
از کران تا افق ...آرام آرام
بسان راز خوابیده میان دستهای وجدان ...
یاحق
#الهه_فاخته
@elahe_fakhteh
#کتاب_وشایدعشق۱
💐🌹💐🌹💐🌻
🌾🍃🍃🍃
💐🌹
پنجره تنهاست
فکر پر می گیرد از بستر ذهن
رخنه می اندازد در چشم
باشد که نگاهی چشم اندوه مرا می بیند
باشد که صدایم در سکوت قهوه ای چشمانم
میجنبد
من که دوستت دارم از تو دورم
من صدایم خاموش است
رنگ چشمان مرا می بینی و از من دوری؟
اسم شعرم را هر چه می خواهی بگذار
من از دوری تو تنهایم .
دیشب که گذشت
خاطراتم را چیدم از حافطه ی بی باکم
خندیدم
یاد لبخند تو , من را خندانید
آه ... جمله ام را تو بساز
من که اینجا طلب وصل تو را می خواهم
ساحری آمد و لبخندم چید
خاموش شدم
در کجا سفره ی خاطره ام را چینم ؟
نان و آبم شده ای , می فهمی؟
من نه به تنهایی خویش
بل به احساس درونم
شوق دیدار تو را می جویم, می فهمی؟
خاطراتم شده ای, می فهمی؟
باشد تو بخند
من به لبخند تو جان می گیرم
من به لبخند تو جان می گیرم
دوشنبه : 24/ 8/ 1389
#الهه_فاخته
#کتاب_صدای_حق
@elahe_fakhteh
کتاب شعر صدای حق
شاعر الهه فاخته
🌾🍃🍃🍃
💐🌹
پنجره تنهاست
فکر پر می گیرد از بستر ذهن
رخنه می اندازد در چشم
باشد که نگاهی چشم اندوه مرا می بیند
باشد که صدایم در سکوت قهوه ای چشمانم
میجنبد
من که دوستت دارم از تو دورم
من صدایم خاموش است
رنگ چشمان مرا می بینی و از من دوری؟
اسم شعرم را هر چه می خواهی بگذار
من از دوری تو تنهایم .
دیشب که گذشت
خاطراتم را چیدم از حافطه ی بی باکم
خندیدم
یاد لبخند تو , من را خندانید
آه ... جمله ام را تو بساز
من که اینجا طلب وصل تو را می خواهم
ساحری آمد و لبخندم چید
خاموش شدم
در کجا سفره ی خاطره ام را چینم ؟
نان و آبم شده ای , می فهمی؟
من نه به تنهایی خویش
بل به احساس درونم
شوق دیدار تو را می جویم, می فهمی؟
خاطراتم شده ای, می فهمی؟
باشد تو بخند
من به لبخند تو جان می گیرم
من به لبخند تو جان می گیرم
دوشنبه : 24/ 8/ 1389
#الهه_فاخته
#کتاب_صدای_حق
@elahe_fakhteh
کتاب شعر صدای حق
شاعر الهه فاخته
گاهی
دلم آنقدر تنگ میشود
که میخواهم از پوست خود بیرون آیم
و تا سر ابرها پرواز کنم ,
آرام بخوابم
و صدای خندیدن قطره های باران را بشنوم
قبل از آنکه بخواهند ببارانند شعری را روی خاک
#الهه_فاخته
#کتاب_شعر_گاهی
@elahe_fakhteh
دلم آنقدر تنگ میشود
که میخواهم از پوست خود بیرون آیم
و تا سر ابرها پرواز کنم ,
آرام بخوابم
و صدای خندیدن قطره های باران را بشنوم
قبل از آنکه بخواهند ببارانند شعری را روی خاک
#الهه_فاخته
#کتاب_شعر_گاهی
@elahe_fakhteh
گاهی
نظام دوست داشتن به جایی میبرد ما را
که نمیدانیم در کدام وسعتش ایستاده ایم
و عاقبت باید کوله برداریم یا کوله بگذاریم
در دلی که طبق نظام
همیشه می شکند!
#الهه_فاخته
#کتاب_شعر_گاهی
@elahe_fakhteh
نظام دوست داشتن به جایی میبرد ما را
که نمیدانیم در کدام وسعتش ایستاده ایم
و عاقبت باید کوله برداریم یا کوله بگذاریم
در دلی که طبق نظام
همیشه می شکند!
#الهه_فاخته
#کتاب_شعر_گاهی
@elahe_fakhteh
گاهی
نشانه هایی می بینم
از آنچه مطمئن هستم که اتفاق نمی افتد
اما ... ناگهان اتفاق می افتد
آنچه تصورش را هم نمیکردم
که اتفاق بیافتد
#الهه_فاخته
#کتاب_شعر_گاهی
@elahe_fakhteh
نشانه هایی می بینم
از آنچه مطمئن هستم که اتفاق نمی افتد
اما ... ناگهان اتفاق می افتد
آنچه تصورش را هم نمیکردم
که اتفاق بیافتد
#الهه_فاخته
#کتاب_شعر_گاهی
@elahe_fakhteh