الهه فاخته | شعر، دلنوشته، خدا
191 subscribers
282 photos
49 videos
17 files
310 links
یا الله

اینجا کنج منست

کپی با #الهه_فاخته
.
.
:اینستاگرام
Instagram.com/elahe_fakhteh
سایت رسمی الهه فاخته
Www.eajoorloo.rozblog.com
Download Telegram
11/08/1391

من در این بادیه سرمستم و تو پیچک غم
من منم هر که من است از من نیست
من همانم که منم
ای باد که آسان دم گوشم می زنی حرف
که این آن شد و آن، این
ای باد به گوشش برسان
این غم سنگین با صبوری سیه چرده شود

من در این بادیه شادم
و تو می پیچی چون علفی
دور این قلب که صبوری زده است
ای من تازه نفس، با تو هستم
که شدی پیچک غم و به دورم می پیچی
هر که چون من شد , دیوانه به نامش زده اند
هر که چون من شد , زمان می رود از یاد
فقط می ماند
یک صدا،
«که بمان و بنویس
بنوس ... از شب دیدار
در آن موقع که او سر کوچه
آدامس جوید و تو گفتی چه سبک ؟!
( هر چه او می خواهد , خواهد شد .. او یا هوست ! )

بنویس.. نه الف راز نه ب راز
روشن و شفاف بنوس
سر این کوچه دلیست کز نفس پاک او
یک فرشته به تقدیر بگوید : شادا !
و کسی با چشم ندید
شب مهتابی من آمده است
شب مهتابی عشق آمده است
می نویسم که با میم بنویسد جمله
می نویسم «من منم هرکه من است از من نیست، من همانم که منم «

نقشه زیباییست
یک روز که در کوچه ما می گشتی
من بالهایم را بگشایم و به سمتت بپرم
و تو را بردارم و از یاد این کوچه برم
من همینم که منم
و خدا مونس من .. و خدا ثروت من
غصه دارم که چرا تنها شده ام
حقیقت می آید
راز هستی اینجاست .... همه خوابیم , همه با هم خوابیم .... !
کاش می شد که دوید تا سرا پرده ی حق
تا آسمان پر از نور , و پر از کوکب شب
یک وجب مانده تا آخر راه
هر کسی، من نشود
من، هر کس نشوم -

داستان کی به آخر برسد تا همه بیدار شوند ؟
خواب هزاران ساله است ؟

ه خدا را میپرستم و به من می گویند
که دیوانه شدم ...
این هیاهوی عجیبی ست
نقطه پشت غروب, فصل غریبی است
انگار هر جا که غربت زده است
رنگ دنیایی دگر است
آسمان می چرخد
می پرم از سر دیوار که پابوس تقدیرشده است
مینشینم لب حوض .. ماهی می خندد
فقط خدا می داند فردا چه شود؟
و جهان پایانش چه زمان است ؟
فقط خدا میداند

@elahe_fakhteh
شاعر #الهه_فاخته
#وشایدعشق۱
بازیگر‌
بازی کن !
نقش یک دختر خوشحال که امیدش همین امروز است ...

بازی کن !
نقش یک رویا را،
که به زودی رو سپید می گرداند دل را ...

بازی کن !
گاه بخند، قه قه زن
گاه بنال، گاه اوج بگیر با پرواز
آسمان باش ... بزرگ ...‌!

بازیگر
بازی کن !
نقش یک قاضی را که بترسد از حکم اله
بگذار دلم خوش باشد
گر نشد ، بازی شد
بازیگر،‌قصه تلخ مرا بازی کن .
.
یکشنبه : ۲۳/۱/۱۳۹۴
از دفتر سال ۱۳۹۴ .. در صف مجوز
#الهه_فاخته
@elahe_fakhteh
من کیستم ! ؟؟؟🐥🐣
من الهه نازم ، چون فاخته ای آزادم🐦
در شهر پر هیاهو، دور از تر بودن اشک
می خوانم و می سازم
🐥
من فاخته ای آزادم
دل بر سنگ ندادم
با زخم و کینه و درد ... کوه خالی نسازم
من آزاد آزادم
با بال های فراخم...
رو به آسمان آبی .. پر می زنم دمادم
دانی چه عمری دارم؟
عمری پر از زخم و درد، بدون حسرت و خشم

دل بسته ام به خالق
در شهر پرهیاهو، دل بسته ام به قلبن
این پیر صد ساله ... عمرش فنا نشد دوست !
من دنیا را گشتم، به خالقم رسیدم
دیگر جانی ندارم
( عمرم به گیسوی زمان، طعنه می زند، من پیر چند سالم؟) نه اشک و آه و نفرین،عاری ز هر خیانت
دل بسته ام به قلب ها .. آخر رسالتم چیست ؟
جز خنده و تبسم ، بر قلب های خسته
بر قلب دل شکسته ، دردی فرونشانم
من تلخ تر از گذشته، جامی ندیدم اکنون
ای دوست ... دوست دیرین
این قلب، تنها بهانه ... برای ماندن ماست
بفهم راز خلقت ، تنها دلیل ... دل هاست !
۱۷/۹/۱۳۹۲
.

*این شعر رو گم کرده بودم که خداروشکر پیدا شد و در دفتر سال ۱۳۹۴ قرار دادم * .
@elahe_fakhteh
پ.ن: تمامی اشعار گذاشته شده در اینستاگرام،تلگرام،آپارات و نرم افزار اندروید الهه فاخته دارای مجوز رسمی از وزارت ارشاد است و هرگونه سو استفاده از اشعار پیگرد قانونی دارد .. حق کپی رایت فقط در صورت تگ‌کردن اسم شاعر در انتهای شعر ... مجاز ... است
#الهه_فاخته
@elahe_fakhteh
صبحی بود , که دمی پلک گشودم بودی
ساده, آرام
تو وجودت حس شد امروز
صبح زیبایی بود
من بودم و احساست...🌹
شب پره باز نمایان شو در این بهبهه تنهایی
بی قراری را شبی یاد گرفتم که نبودی
ولی احساس تو را, بی درنگ
چیدم در لحظه حال
حوزچه اکنون را پر از ماهیانی کردم
که بروی تن خویش, نام تو را حک کردند
🌹💐🌸🌼🌻
اکنون لحظه دل تنگی ماست
این ما, من و توست
حرف ناراست نگو!
تهمت دیرینه نزن! راست بگو!
من که از شرم و حیا رد شده ام
قلب تو را جستم و یکبار غلط در نزدم
نارفیق, در دل ما نیست که نیست
می رود هر چه بد است
حرف بیراهه نگو
گم شده ام باز به آغوش من آمد اکنون
گم شده ام بوی بهشت دارد و من
چه خوشحال از این معرکه داغ کنون 🌹💐🌸🌼🌻

زیبا رخ من !
حوز اکنون مرا پر کردی
حرف دیروز شدی
خاطره را تو نوشتی در کتب فاصله ها
فاصله کم شود و دست من و تو به هم گرم شود
قلب من باز همین است که همین است
حرف اکنون شده ای
آرزوی شب فردا شده ای
تو امروز غرق تماشا شده ای
می ترسم از دروغی که چرا گفتی آن روز عجیب
می ترسم از تغییر نگاهت
در میان این هیاهوی کثیف
🌹💐🌸🌼🌻
و خدا شاهد ماست , شاهد قلب من و تو
اگر این بین دلم حرف ناگفته شنید
این خدا بود که صبر داد مرا
اگر این بین دلم غصه شنید
این خدا بود که همدم شده بود
اگر این بین زمان فاصله انداخت میان من و تو
این خدا بود که احساس تو را کنج این دل بنشاند
این چه فصلی است که برویم شده باز ؟
فصل دل تنگی عشاق گران !
🌹💐🌸🌼🌻
عشق به هر دل نرود
باید اندوه عجیبی بکشی
باید از راز درونت قصه عشق بخوانی
که فضا پر شود از فلسفه پاک خدا !
عشق لبخند خداست بر لب آن دل , که همیشه پای بند تو است
بی حیایی, داستان امروز من است
اگر امروز به دیدار من آمده ای
صبح از زبان قلمی فاش شود
که به عشقی لب کاغذ بوسه ای سرخ زده است
اگر امروز به دیدار من آمده ای
من از یاد نبرم خاطره سرخ تو را
من از یاد نبرم لبخند امروز تو را
آه چه دنیای عجیبی ست بین من و تو
دور از هر باور زشت
فقط من و تو
🌹💐🌸🌼🌻
@elahe_fakhteh

1390/10/17
اسم کتاب صدای حق
شاعر بانو الهه فاخته
الهه فاخته:
🌹🌹دوستان عزیز تقاضا دارم نرو افزار رو آبدیت کنید ....🌻 وزنهای شعری اصلاح شده و غلط املاییها ادیت شده .... 🌻
‏«شعر عاشقانه کتاب الهه فاخته» را در بازار اندروید ببین:
http://cafebazaar.ir/app/?id=com.elahefakhteh.lztfegnvkdhsjrzwqw&ref=share
کسی گفت: معرفت شیره جان است
کسی گفت :
من در این بهبهه شهر شلوغ
دل به این تیکه قلبی دادم
که پر از معرفت است
که پر از عشق و وفاست
نه به این شعر که دستم خالیست
نه به طغیان دروغ

دل به دلدار زدم
بسته شدم در وادی دور
وادی دور کجاست!
من آکنده شدم از این خشم بزرگ
و فروخوردم دردی چه بزرگ!
وادی دور به خاکیست که هر ذره آن
رنگ زیبای تن یار شده ست
وادی دور همان شهر بزرگیست که معشوقه من
لب به لبخند گشود
از دوری او خسته شدم
از بی باوری پنجره ها خسته شدم
تا به کی سردی فصل ؟
حرف ناپاک لب پنجره هاست؟!
تا به کی فصل دروغ
تا به کی سردی و سوز و دروغ گرما؟!
از دروغ خسته شدم
چه کسی لایق عشق خداست؟؟؟
@elahe_fakhteh
1390/11/05
کتاب شعر صدای حق
شاعر بانو الهه فاخته
شنبه : 1391/02/16

لحظه های بی کسی را می شمارم ..یک و دو
صد هزاران گشته این لحظه های بی شمار ...
لحظه های بی کسی را می شمارم
بی توقع از نبود دلخوشی
راز دیرینه بلای جان من , لحظه های بی کسی
مرهم اسرار من !
هیچ کس از خلوت من با خدا
چیزی از اسرار دیرین را ندانست و نپرسید .
« این درخت فرتوت کهنسال زمین , صد ساله است .»
این من هستم ای دلا !
راز ها دارم ولی گفتار از گفتنش خاموش ماند
رازها دارم ولی هیچ کس از من نپرسید درد را
درد من ماتم نبود ! ... درد من هجران, ولی تنها نبود !
درد من خاموشی دلهای آدم های شاد
درد من, درد فراق از یاور غمخوار بود!
درد من از خوابیدن دلهای انسان
از گذار چابک لحظه های بی امان
از همان پل های بی تکرار بود!

ای زمان و ای زمان
سالهاست درد من دانسته ای
سالهاست در بیان صادقم ,هی صدایت می کنم
تو شاهد اشک گریزان من هستی ای زمان !
تو شاهد اسرار بیدار دلم گشتی زمان !
من کجا و شاهد مقصد کجا !؟
ای زمان و ای زمان
می گذاری لحظه ای در دامن معشوقه ام , دلخوش کنم ؟
این گذار لحظه ها عمرم خرید
از که نالم ای خدا ؟!
از دل خوابیده این آدمی ! یا از عبور لحظه ها ؟


اهل دل هستم , اهل منزل عشاق پاک
در کنار هر کس و ناکس نبودم
روح من در کنار سعدی و حافظ چه نجوا می کند !
ناله هایم درد را معنا می کند
هیچ کس از راز چشمانم راندانست ای زمان
هر کسی چشمان من را دیده بود
الفرار و الفرار، از نمی دانم چرا !
چشمهایم یادگار بیکسی های من اند
چشمهایم هدیه تنهائی دیرینه من با خداست
چشمهایم چند فصل قصه دارد بی صدا!
هیچ کس از راز تنهائی ، بوئی نبرد
ای دریغ و ای دریغ !
گرچه گاهی از دل آشوب من , تابش خورشید رحمت دیده اند
لیک یکبار دست بالا نبردندو نگفتند : خالقا ، شکرو سپاس
ای امان و ای امان
باشد اکنون گرچه طوفان پا به ماه است و من آشوب زمان فهمیده ام
باشد اکنون لحظه های آخر دنیای ماست
باشد اکنون جز من و ایزد نباشد همدمی
لیک قصه لیلی و مجنون پاک پاک
همچنان جاوید مانده است
ای زمان بی عذاب !
هر کسی شوق دارد ... عشق دارد
هر کسی عشق دارد
بی گمان در کنارش ... خالقش
می نشیند در جوار
در جوار خلوت تنهائی خود با خدا
من هم عاشقم .. عاشق عشقم .. به فریادم برس
من محبت می کنم
لیک زخم دارد گوشه گوشه از اندام تنم

ای خدای مهربان ! هر کسی سویت دوید
بهر دعائی می دوید
حاجتش دادی ولی یکبار آغوشت ندید
تو چه صبری داری ای تنها صبور !
من در این آفاق راه پر عذاب
در تنور غربتم
می سوزد این قلب خاکستری
چند بار می سوزد این قلب گران ؟
من برایم سرد و گرم یک سوز بود
گرچه می نالم امشب ای خدای مهربان
شوق دارم ، شوق پرواز چون پرنده
شوق دارم ، شوق رفتن چون گلچین شدن
چگونه خوانمت , فردا کجاست !
شوق رفتن این امانم را ربود
ای خدای مهربان
پرواز .. پرواز می کنم بالهایم کجاست ؟ !!
ای خدای مهربان , اصل من اینجا نبود .

@elahe_fakhteh
کتاب و شاید عشق 1
شاعر #الهه_فاخته
11/08/1391

قایقران بران .. باید دور شد از ساحل این شهر
مرغ دلداده ما آمده است
و صدا می پیچید در انوار غروب
می روم سوی صدا
قایقران قایق تنها شده ام
راه دراز است ولی در جنبیدن یک ماهی زرد
روی امواج
راز یک دریازدگی ، عجیب است عجیب

قایق را می رانم
تا سراپرده اکران هیاهوی پرستو
باز هم پری تازه نفس، چشم گشود
بالهایش چه فراخ .. پشت امواج سوار است ، سوار

می رانم
آخرآن سوی افق چشمی منتظر قایق ماست
این غروب قلب معشوقه ماست
در هیاهوی افق , راز نهان است ولی
آن خدایی که به من دل داده
موج را به غروب , دریا را به دل من
و هیاهو را به پرواز مهاجر ..
زده پیوند
من بی طاقت صبرکنم با ناله باد
می روم سمت غرب , سمت دریا زدگی
آنجا چشمی منتظر قلب من است .
بگذار زودتر برسم
کوتاه شود فاصله من با او
دریازدگی مهم نیست که نیست

یک چراغ .. یک نور .. یک سرزمین نا پیدا
باز باید بروم
خالص و بی ارث .. خالی و لخت
سمت آنجا بروم
ثروت من آنجاست ... در همان شهر که شاهش , آس دل ماست


اینجا کسی پشت رنگ قهوه ای چشمانم
راز عشق را نیاویخت به گوش
کسی نفهمید که سِحر نیست فلسفه ام !
من روی دستان خدا , سمت دیارت آمده ام
بپذیر راه مرا ... ای محبوبه من .

شاعر الهه فاخته
@elahe_fakhteh
وشاید عشق 1
برای گرفتن مجوز به ارشاد رفتم ... به کتابها نگاهی انداخت و گفت : مال چه کسیه ؟ گفتم مال خودم،منو فراموش کردید؟ من فاخته هستم ‌‌ گفت : مگه شما رو میشه فراموش کرد، کلی مارو اذیت کردید ... گفتم: من کجا اذیت کردم .. خندید
داشتم سیدی رو میذاشتم تو کیفم گفت : اگه بدونم کی باعث شده تو اینقدر شعر بنویسی. ... (منظورش این بود، این بلایی سرش میارم) .. ادامه داد .. یا اینکه ..... . نذاشتم بگه خیانت گفتم : دلم شکسته ... سرشو انداخت پایین .. منم سرم پایین بود .. تو دلم گفتم: چه کسی می دونه تو با من با دلم چه کردی ... و رفتم
فکر کردم اگه جبرانم کنی من تا پایان ... دلم شکسته خواهد ماند و جبران باعث میشه گاهی یادم بره دلم شکسته ... دل شکسته درمان نداره ..آه
#دستنوشته_روزانه
#الهه_فاخته
@elahe_fakhteh
زهراخانم:
شغل شما چیست؟!

من دکتر س.ص متخصص اطفال هستم.
سالها قبل چکی از بانک نقد کردم و بیرون آمدم ؛
کنار بانک دستفروشی بساط باطری ، ساعت ،فیلم و اجناس دیگری پهن کرده بود.
دیدم مقداری هم سکه دو ریالی در بساطش ریخته است.

آن زمان تلفنهای عمومی با سکه های دو ریالی کار میکردند.
جلو رفتم یک تومان به او دادم و گفتم دو ریالی بده ؛
او با خوشرویی پولم را با دو سکه بهم پس داد و گفت: اینها صلواتی است!
 
گفتم: یعنی چه؟ گفت: برای سلامتی خودت صلوات بفرست و سپس به نوشته روی میزش اشاره کرد.
(دو ریالی صلواتی موجود است)

باورم نشد ، ولی چند نفر دیگر هم
مراجعه کردند و به آنها هم...

گفتم: مگر چقدر درآمد داری که این همه دو ریالی مجانی میدهی؟

با کمال سادگی گفت:
۲۰۰ تومان که ۵۰ تومان آن را در راه خدا و برای این که کار مردم راه بیفتد دو ریالی میگیرم و صلواتی میدهم.

مثل اینکه سیم برق به بدنم وصل کردند، بعد از یک عمر که برای پول دویدم و حرص زدم ،دیدم این دست فروش از من خوشبخت تر است که یک چهارم از مالش را برای خدا میدهد،
در صورتی که من تاکنون به جرأت میتوانم بگویم یک قدم به راه خدا نرفتم و یک مریض مجانی نیز نپذیرفتم .

احساساتی شدم و دست کردم ده تومان به طرف او گرفتم .
آن جوان با لبخندی مملو از صفا گفت: برای خدا دادم که شما را خوشحال کنم . این بار یک اسکناس صد تومانی به طرفش گرفتم و او باز همان حرفش را تکرار کرد.

من که خیلی مغرور تشریف دارم مثل یخی در گرمای تابستان آب شدم...

به او گفتم : چه کاری میتوانم بکنم؟ گفت: خیلی کارها آقا! شغل شما چیست؟ گفتم: پزشکم.
گفت: آقای دکتر شب های جمعه در مطب را باز کن و مریض صلواتی بپذیر. نمیدانید چقدر ثواب دارد!

صورتش را بوسیدم و در حالی که گریان شده بودم ، خودم را درون اتومبیلم انداختم و به منزل رفتم.
دگرگون شده بودم ،
ما کجا اینها کجا؟!

از آن روز دادم تابلویی در اطاق انتظار
مطبم نوشتند با این مضمون؛
<شبهای جمعه مریض صلواتی میپذیریم>

دوستان و آشنایان طعنه ام زدند،
اما گفته های آن دست فروش در گوشم همیشه طنین انداز بود و این بیت سعدی:

گفت باور نمی کردم که تو را
بانگ مرغی چنین کند مدهوش
گفتم این شرط آدمیت نیست
مرغ تسبیح گوی و ما خاموش ..
 

راستى یك سوال  :

 شغل شما چیه؟

برای بخشنده بودن پول مهم نیست باید ببینیم چی داریم گاهی با بخشیدن بک لبخند کوچک میتونیم بزرگترین بخشش رو داشته باشیم
شخصی تعریف میکرد : توی رستوران نشسته بودم که یک دفعه یه مرده که با تلفن صحبت میکرد فریاد کشید و خیلی خوشحالی کرد و بعد از تمام شدن تلفن، رو به گارسون گفت : همه کسانی که در رستورانند، مهمان من هستن به ""باقالی پلو و ماهیچه""

""بعد از 18 سال دارم بابا میشم""

چند روز بعد تو صف سینما، همون مرد رو دیدم که دست بچه ی 3یا 4 ساله ای را گرفته بود که به او بابا میگفت

پیش مرد رفتم و علت کار اون روزشو پرسیدم

مرد با شرمندگی زیاد گفت: آن روز در میز بغل دست من، پیرمردی با همسرش نشسته بودند پیر زن با دیدن منوی غذاها گفت: ای کاش میشد امروز باقالی پلو با ماهیچه میخوردیم، شوهرش با شرمندگی ازش عذر خواهی کرد و خواست به خاطر پول کمشان، فقط سوپ بخورند

من هم با آن تلفن ساختگی خواستم که همه مهمان من باشند تا اون پیرمرد بتونه بدون شرمندگی، غذای دلخواه همسرش را فراهم کنه.

((خدا)) را
فقط با
"دولا و راست شدن" و امتداد ""والضالین"" نمیتوان شناخت...!!
ﻧﺼﯿﺤﺖ ﭘﺪﺭم ﺧﯿﻠﯽ ﺳﺎﻟﻪ ﺗﻮ ﺫﻫﻨﻢ ﻣﻮﻧﺪﻩ .
ﻣﯿﮕﻔﺖ: ﺍﮔﻪ ﻣﻬﻤﻮﻥ ﺧﻮﻧﻪ ﺍﯼ ﺑﻮﺩﯾﻦ ﻭ
ﺻﺎﺣﺐ ﺧﻮﻧﻪ ﺑﺮﺍﺗﻮﻥ ﭼﺎﯼ ﺁﻭﺭﺩ
ﺭﺩ ﻧﮑﻨﯿﻦ ،
ﺷﺎﯾﺪ
ﺍﯾﻦ ﺗﻨﻬﺎ ﭼﯿﺰﯾﻪ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﭘﺬﯾﺮﺍﯾﯽ
ﺍﺯ ﻣﻬﻤﻮﻧﺶ ﺩﺍﺭﻩ
ﻭ ﺍﮔﻪ ﻧﺨﻮﺭﯾﻦ ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﭼﯿﮑﺎﺭ ﮐﻨﻪ ....
ﺣﻮﺍﺳﻤﻮﻥ ﺑﻪ ﺩﺳﺘﺎﯼ ﺧﺎﻟﯽ ﺑﺎﺷﻪ
عجب دنیاییست!
در کله پزی ها هم زبان از مغز گرانتر است!
درست مثل جامعه که چرب زبانها از عاقلان ارزشمندترند!
من و دنیا ..
همدیگر را رنگ میکنیم ،
من با مداد سیاه، دنیا با مداد سفید!......
من ..
روزهاي اورا! ..
او..
موهاي من را ! ...                           راستی شغل شما چیه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
ممنون از جنان قربان محمدپور بابت این متن انسانی و زیبا
        
گاهی هم آنقدر گفته ای که صدایت را نشنیده‌اند،گاهی شنیده‌اند و نمیفهمند ... و من این روزها چه قدر سکوت می کنم .. واقعا تسلیم شده ام .. هرچه‌بادا .. باد
#الهه_فاخته
@elahe_fakhteh
از اینکه با انتشار اشعارم ، از من حمایت می کنید جدا سپاسگزارم 🌹❤️
17/09/1391

سیه چشم و سیه ابرو ، سیه گیسو
پریشان خاطر و افسون ... من هستم
بسان موج که می غرد تا ساحل شنها
می غرم در تلاطمهای این دنیا
نمی دانم چه باور کرده ای من را تو ای دوست ؟!
همان غواص هستم
به دنبال صدف , که یابم اصل مروارید ..
کسی امروز می گفت
بزرگی در پی حق است
آری .. که این حق جان من را می کند آرام .
سیه چشم و پریشان موی , هستم
چو یک تنهایی ممتد
میان جنگ آب و ساحل و ماه
به جنگ زندگی رفتم
ولی دیدم , بازیست ..چه جنگی !
چه می شد ..می رسیدم سوی دیگر آبهای بی کران
از کران تا افق ...آرام آرام
بسان راز خوابیده میان دستهای وجدان ... سیه چشم و پریشان خاطرم آری !
برای توست ، پریشان بودن احوال !
بگو ای دوست می آیی
من اینجا خانه را روشن کنم با شمع
من نه شهر را بل تمام کوچه هایش را کنم جارو
که تو می آیی و نوشداروست نگاه پاک تو ای دوست !
راز !!!
اگر اینبار شوی محرم , بگویم راز من در چیست !!
که اندوهم دو چندان است و راز دیگری دارم ( نمی گویم )
.
و تو ای دوست دوری
چه می گویند ؟ هجران؟
بگذار هر چه می خواهد بگوید آدم منفور
آدم چه می داند که گوید عشق!
عشق در میان واژه ها معنا نمی یابد
فقط اندوه هست و خوشحالی بسیار
دلم بی تو به جان آمد
تو سازش کن همی با من
من راز نگاهت می شوم هر شب
تو آوازی و من سازم
تو زیباتر کنی آهنگ این سازم ...
نمی خوابم ... نمی خوابم ... که شاید تو
بیایی و نباشد چشم من بیدار
آری ماهیست نمی خوابم !
بیا ای دوست
زمان می تازد و من در شمار عقربه
جام پر از خالی به سرما می دهم
که شاید گرم گردد , سرمای زمستانی ... دلم نه از تنهایی تنها بل با دلیلی که نمی دانم
کند رسوا خودش را در میان روزگار سخت
بیا ای راز دیرینه
دلم امشب هوایی گشته و تو نمی دانی چه می گویم !
ببین ، بی پرده می گویم که دوستت دارم
با دلیل بی دلیلی ,احوالت را ز خالق , باز می جویم ..
ببین این بار برف بارید
بیا و روی این دوری ، سیه کن
تاب ندارم بگذرم از سوز این سرما
بیا و ژاکتی بر تنم کن
شاید بیماری مزمن به بوی تو شود درمان ...
بیا و چشم پر از راز مرا تماشا کن
همانطور که تماشا کرده ام
دریای بی پایان , در این چشمان سبز تو
بیا آدینه نزدیک است
تو با جوش و خروش
بگذر از این دام هوس انگیز باورهای زراندودی
عریان شو که در چشمان من .. تنها
تو می مانی و دل زیبای تو ای دوست
بیا و جام خالی را تو پر کن
شاید این سوز بخوابد با نوشدارو !
@elahe_fakhteh

شاعر #الهه_فاخته
کتاب و شایدعشق 1

برای پیوستن به کانال شعر و دکلمه الهه فاخته روی لینک زیر کلیک کنید
🌺🌺

https://telegram.me/joinchat/BfJZaz6fjaDMAOmNPQ5FJg
سلام‌دوستان خوبم .. چه خبرا؟ حال و احوالتون چطوره ؟
.....
سلام‌رمضان‌..سلام ماه بخشنده ... تو را که قبولت نداشتم و بهترینهای زندگیم در ماه تو رخ داد ...
.
بیا که امید دارم با آمدنت اینبار‌...دروغ و بدی و تهمت رنگ ببازد .
بیا دست مهربان الاه ... بیا و به سادگی دلم دوباره نور بپاش ... بیا و‌ظهور کن اینبار در قلبم
و نمیدانم که چرا بعد از ده سال دوباره صدایم زده ای
.
می خواهم در آغوش تو بخوابم ... کاش معشوقه ات باشم ..خستگیم‌را‌بگیر و قدرت ده ... #رمضان_بخشنده
#یا_حق
#الهه_فاخته
@elahe_fakhteh
🔻🔷🔻🔶🔻🔷🔻🔶🔻
برای پیوستن به کانال شعر و دکلمه الهه فاخته روی لینک زیر کلیک کنید
🌺🌺

https://telegram.me/joinchat/BfJZaz6fjaDMAOmNPQ5FJg
🔺🔷🔺🔶🔺🔷🔺🔶🔺
سلام .. نماز روزه هاتون قبول ...‌
قبل از اینکه اذان بگه ، روی تخت خواب دراز کشیدم .. اشک در چشمانم حلقه زد.... بعضی ها قلبت را نمیشکنند،‌قلبت‌را پاره پاره می‌کنند ... روحت را آش و لاش ..چرا این بعضی ها از خدا نمی ترسند؟ چرا همش به فکر فریبند‌ ؟
آه .. وقتی می گویم حقم را می خواهم‌این نیست که الله حق گرفته شده ام را از آنهایی که حقم را گرفته اند پس بگیرد‌..
وقتی که می گویم حقم را می خواهم یعنی .. الله از خودت ، حقی به من ببخش‌بخاطر حقی‌که‌از‌من گرفتند.
.
تنت سلامت
الهی که همیشه شاد باشید
الهی که زندگی رویش را به سمتتان برگرداند ..
الهی که گیر آدم بد نیافتید
الهی که الله ، سایه بالای سرتان باشد .
یاحق
عبادات قبول ... التماس‌دعا 🙏
#الهه_فاخته
@elahe_fakhteh


🔻🔷🔻🔶🔻🔷🔻🔶🔻
برای پیوستن به کانال شعر و دکلمه الهه فاخته روی لینک زیر کلیک کنید
🌺🌺

https://telegram.me/joinchat/BfJZaz6fjaDMAOmNPQ5FJg
🔺🔷🔺🔶🔺🔷🔺🔶🔺
نرم افزار آبدیت شده کتابهای الهه فاخته @elahe_fakhteh
" جهش كوانتومى "


يه قانون تو فیزیک هست كه ميگه :

هر ذره د‌ر حال ساطع کردن مدام انرژي از خود است.


بیمارستان میلاد تهران دوربینی رو خریداری کرده که از انرژی های اطراف بدن بیماران تصویر برداری می کنه و با توجه به تحلیل اون انرژی ٬ عضو بیمار و گستردگی بیماری رو تشخیص داد

انرژی بدن من و شما قابل هدایت به یک سمت مشخص است.


اگر به چیز مشخصی فکر کنیم انرژی ما به سمت اون چیز مشخص میره.

خیلی وقت ها میشه که به کسی زنگ می زنیم و میگه:
- "چه خوب شد زنگ زدی!"
- " داشتم بهت زنگ می زدم!"
- "داشتم بهت فکر می کردم!"
- "حلال زاده!"
- "دل به دل راه!"

نکتهٔ جالبش اینه که من به محض اینکه به شخص خاصی در هر جای دنیا که فکر کنم انرژی های من بلافاصله به سمت اون حرکت می کنه و بلافاصله به او میرسد بدون سپری شدن زمان.
حتی اگه من توی ایران و طرف مقابل توی آمریکا باشه.

در فیزیک به این میگن "جهش کوانتومی".
یعنی انرژی ما از زمان عبور می کند.
پس به محض اینکه ما به چیزی فکر کنیم انرژی ما پیش او حاضر است


یه وقتایی توی خیابون راه میری، حس می کنی که یکی داره نگاه تون می کنه. برمی گردی می بینی واقعا داره نگاهت می کنه.
شما چطور حس کردی که یکی داره نگاه تون می کنه؟ قبول دارین کسی که به شما نگاه می کنه، داره به شما فکر هم می کنه؟ انرژی اون شخص رو دریافت می کنید و نتیجه ی تحلیلی که مغز شما از اون انرژی می کنه، میشه حس شما! شکل پر رنگ این رو میگن "تله پاتی" که آدم ها یاد می گیرن با تبادل انرژی فکر همدیگه رو بخونن

انرژی ما مثبت و منفی میشه ولی انرژی اجسام خنثی است.

اگرحالمون خوب باشه
اگر آرام باشیم، اگر مهر بورزیم، اگر لطفی کنیم
اگر دعابخونیم
انرژی ما مثبت است

اگر حالمون بد باشه
اگه غر میزنیم
اگه بد و بی راه میگیم
اگه عصبانی هستیم
اگه استرس داریم
اگه نگران هستیم
اگه اضطراب داریم
انرژی ما منفی است

انرژی اجسام خنثی است ولی انرژی انسان میتونه انرژی اجسام رو هم مثبت و منفی بکنه.

آدم هایی که مثبت هستن (فکر های خوب می کنن – روحیه عالی دارن) انرژی شون مثبت است.
آدم هایی که منفی هستن (روحیه داغونی دارن) انرژی شون منفی است.

از بحث های مهم موفقی
تا جایی که میتونی "از آدم های منفی حذر کن"
و تا جایی که می تونی "بچسب به آدم های مثبت"

چرا؟
چون انرژی اونها روی تو اثر می گذارد.

اگه آدم مثبت دیدی،
بچسب بهش!
اگه آدم منفی هم دیدی، در رو!
چون "افسرده دل، افسرده کند دل را

یک ماه با یه آدم غرغرو راه برو، بعد از یک ماه خودت هم راه میری، غر میزنی.

قدیما یه موضوعی بود به نام "مجاورت".

اگر عارفی و یا پهلوانی بود، عده ای به نام "مرید و نوچه" دور و بر اینها بودن. این مرید ها و نوچه ها همش حس خوبی داشتن.
این حس خوب به خاطر چی بود؟
به خاطر انرژی فوق العاده مثبت اون عارف و پهلوان!

هاله های انرژی در پیرامون دو قسمت از بدن ما تراکم بیشتری دارند.

چشم ها 👀
و
دست ها

زمانی که:
- حالمون خوب نیست
- عصبانیم
- غر میزنیم
چشم های ما دروازه ی انتقال انرژی منفی اند.

وقتی حالت خوب نیست حق نداری وارد خونه ( يا وارد مجموعه ات ) بشی.

به محض اینکه شما با حالت منفی وارد خونه ( يا مجموعه ات ) میشی و شروع به سلام کردن به دیگران می کنید، انرژی منفی رو از طریق چشم هاتون به اعضای خونه ( يا اعضاي مجموعه ات ) منتقل می کنید. نتیجه این میشه که نیم ساعت بعد یا دارید میزنید تو سر همدیگه یا هر کدوم خسته و کوفته و داغون یه گوشه خونه ولو شدید!

اول کیسه زباله انرژی های منفی رو بذار پشت در، بعد وارد شو.
وقتی حالتون بده، به عزیزاتون نگاه نکنید.

وقتی حالتون خوبه، تا می تونید به عزیزاتون نگاه کنید.

چشم های ما اگه حالمون خوب باشه، دروازه ی انتقال انرژی مثبت است و اگر حالمون بد باشه، دروازهٔ انتقال انرژی منفی است.
بیشترین مقدار انرژی رو اول دست ها دارن و بعد چشم ها.