Forwarded from Behboud English Group (Atiye BEHBOUD)
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تخفیف ۱۵٪ دوره های
American English File
‼️مهلت فقط تا ۲۳ اسفند‼️
همراه با تصحیح اسپیکینگ و رایتینگ
@EFFAT_BEHBOUD
American English File
‼️مهلت فقط تا ۲۳ اسفند‼️
همراه با تصحیح اسپیکینگ و رایتینگ
@EFFAT_BEHBOUD
Forwarded from Behboud English Group (Atiye BEHBOUD)
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تخفیف ۱۵٪ دوره
گرامر
‼️مهلت فقط تا ۲۳ اسفند‼️
همراه با پشتیبانی و تصحیح تکالیف بیش از ۱۶۰ ویدئو+ پی دی اف مطالب
@EFFAT_BEHBOUD
گرامر
‼️مهلت فقط تا ۲۳ اسفند‼️
همراه با پشتیبانی و تصحیح تکالیف بیش از ۱۶۰ ویدئو+ پی دی اف مطالب
@EFFAT_BEHBOUD
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
چطور به صورت حرفه ای بگیم درکت میکنم⁉️
#عبارت
🌺If it is helpful share it with your friends🌺
@ehbgroup504
#عبارت
🌺If it is helpful share it with your friends🌺
@ehbgroup504
🅾 #تفاوت #so #such و #too 🅾
#گرامر
#grammar
🛑 به سه جمله زیر دقت کنید
🅾 The tea was too hot for me to drink.
🅾 The tea was so hot that I couldn't drink it.
🅾 It was such hot tea that I couldn't drink it.
❎ هر سه جمله بالا یک معنی دارند
🅾 چای چنان داغ بود که نتوانستم بنوشمش.
🛑 این سه کلمه وقتی در جمله بکار میروند معنیشان تقریبا یکسان است ولی کاربرد متفاوتی دارند
🛑 بعد از too فعل بصورت مصدر (با to) می اید
🛑 بعد از so و such عبارت اسمی (that clause) می اید
✅✅ مستقیما بعد از so صفت می اید ولی بعد از such یا اسم می اید و یا (صفت به همراه اسم)
🔴 The exam was so hard that nobody could pass.
🔴 It was such a hard exam that nobody could pass.
🔴 امتحان انقدر سخت بود که هیچکس نتونست پاس بشه
💥💥نکته 1⃣
✅ البته اگر اسم بعد از such مفرد قابل شمارش باشد از a یا an بعد از such استفاده میکنیم
💥💥 نکته 2⃣
✅ هنگام استفاده از such اسم اول جمله به ضمیر تبدیل میشود. چون ما همان اسم را بعد از such می اوریم
مثال:
🔴 The accident was so terrible that nobody survived.
🔵 It was such a terrible accident that nobody survived.
🔴 تصادف چنان وحشتناک بود که هیچ کس جان سالم بدر نبرد
🌺If it is helpful share it with your friends🌺
@ehbgroup504
#گرامر
#grammar
🛑 به سه جمله زیر دقت کنید
🅾 The tea was too hot for me to drink.
🅾 The tea was so hot that I couldn't drink it.
🅾 It was such hot tea that I couldn't drink it.
❎ هر سه جمله بالا یک معنی دارند
🅾 چای چنان داغ بود که نتوانستم بنوشمش.
🛑 این سه کلمه وقتی در جمله بکار میروند معنیشان تقریبا یکسان است ولی کاربرد متفاوتی دارند
🛑 بعد از too فعل بصورت مصدر (با to) می اید
🛑 بعد از so و such عبارت اسمی (that clause) می اید
✅✅ مستقیما بعد از so صفت می اید ولی بعد از such یا اسم می اید و یا (صفت به همراه اسم)
🔴 The exam was so hard that nobody could pass.
🔴 It was such a hard exam that nobody could pass.
🔴 امتحان انقدر سخت بود که هیچکس نتونست پاس بشه
💥💥نکته 1⃣
✅ البته اگر اسم بعد از such مفرد قابل شمارش باشد از a یا an بعد از such استفاده میکنیم
💥💥 نکته 2⃣
✅ هنگام استفاده از such اسم اول جمله به ضمیر تبدیل میشود. چون ما همان اسم را بعد از such می اوریم
مثال:
🔴 The accident was so terrible that nobody survived.
🔵 It was such a terrible accident that nobody survived.
🔴 تصادف چنان وحشتناک بود که هیچ کس جان سالم بدر نبرد
🌺If it is helpful share it with your friends🌺
@ehbgroup504
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تخفیف ۱۵٪ دوره
گرامر صفر تا صد
‼️مهلت تا پایان امروز‼️
همراه با پشتیبانی و تصحیح تکالیف بیش از ۱۶۰ ویدئو+ پی دی اف مطالب
@EFFAT_BEHBOUD
گرامر صفر تا صد
‼️مهلت تا پایان امروز‼️
همراه با پشتیبانی و تصحیح تکالیف بیش از ۱۶۰ ویدئو+ پی دی اف مطالب
@EFFAT_BEHBOUD
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تخفیف ۱۵٪ دوره های
American English File
‼️مهلت تا پایان امروز‼️
همراه با تصحیح اسپیکینگ و رایتینگ
@EFFAT_BEHBOUD
American English File
‼️مهلت تا پایان امروز‼️
همراه با تصحیح اسپیکینگ و رایتینگ
@EFFAT_BEHBOUD
The man & the frog
#داستان_کوتاه_انگلیسی
An old gentleman was playing a round of golf. Suddenly his ball sliced and landed in a shallow pond. As he was attempting to retrieve the ball he discovered a frog that, to his great surprise, started to speak! "Kiss me, and I will change into a beautiful princess, and I will be yours for a week. He picked up the frog and placed it in his pocket As he continued to play golf, the frog repeated its message. "Kiss me, and I will change into a beautiful princess, and I will be yours for a whole month!" The man continued to play his golf game and once again the frog spoke out. "Kiss me, and I will change into a beautiful princess, and I will be yours for a whole year!" Finally, the old man turned to the frog and exclaimed, At my age, I’d rather have a talking frog.
پیرمردی، در حال بازی کردن گلف بود. ناگهان توپش به خارج از زمین و داخل برکهی کمآبی رفت. همانطور که در حال برای پیدا کردن مجدد توپ تلاش میکرد با نهایت تعجب متوجه شد که یک قورباغه شروع به حرف زدن کرد: مرا ببوس، و من به شاهزاده ای زیبا تبدیل شوم، و برای یک هفته مال تو خواهم بود. او قورباغه را برداشت و در جیبش گذاشت.
همانطور که داشت به بازی گلف ادامه میداد، قورباغه همین پیغام را تکرار کرد «مرا ببوس، و من به شاهزاده ای زیبا تبدیل شوم، و برای یک ماه مال تو خواهم بود». آن مرد همچنان به بازی گلفش ادامه داد و یک بار دیگر قورباغه گفت: مرا ببوس، و من به شاهزاده ای زیبا تبدیل شوم، و برای یک سال مال تو خواهم بود. سرانجام، پیرمرد رو به قورباغه کرد و بانگ زد: با این سن، ترجیح میدم یه قورباغه سخنگو داشته باشم.
🌺If it is helpful share it with your friends🌺
@ehbgroup504
#داستان_کوتاه_انگلیسی
An old gentleman was playing a round of golf. Suddenly his ball sliced and landed in a shallow pond. As he was attempting to retrieve the ball he discovered a frog that, to his great surprise, started to speak! "Kiss me, and I will change into a beautiful princess, and I will be yours for a week. He picked up the frog and placed it in his pocket As he continued to play golf, the frog repeated its message. "Kiss me, and I will change into a beautiful princess, and I will be yours for a whole month!" The man continued to play his golf game and once again the frog spoke out. "Kiss me, and I will change into a beautiful princess, and I will be yours for a whole year!" Finally, the old man turned to the frog and exclaimed, At my age, I’d rather have a talking frog.
پیرمردی، در حال بازی کردن گلف بود. ناگهان توپش به خارج از زمین و داخل برکهی کمآبی رفت. همانطور که در حال برای پیدا کردن مجدد توپ تلاش میکرد با نهایت تعجب متوجه شد که یک قورباغه شروع به حرف زدن کرد: مرا ببوس، و من به شاهزاده ای زیبا تبدیل شوم، و برای یک هفته مال تو خواهم بود. او قورباغه را برداشت و در جیبش گذاشت.
همانطور که داشت به بازی گلف ادامه میداد، قورباغه همین پیغام را تکرار کرد «مرا ببوس، و من به شاهزاده ای زیبا تبدیل شوم، و برای یک ماه مال تو خواهم بود». آن مرد همچنان به بازی گلفش ادامه داد و یک بار دیگر قورباغه گفت: مرا ببوس، و من به شاهزاده ای زیبا تبدیل شوم، و برای یک سال مال تو خواهم بود. سرانجام، پیرمرد رو به قورباغه کرد و بانگ زد: با این سن، ترجیح میدم یه قورباغه سخنگو داشته باشم.
🌺If it is helpful share it with your friends🌺
@ehbgroup504
Old clock
#داستان_کوتاه_انگلیسی
John lived with his mother in a rather big house, and when she died, the house became too big for him so he bought a smaller one in the next street. There was a very nice old clock in his first house, and when the men came to take his furniture to the new house, John thought, I am not going to let them carry my beautiful old clock in their truck. Perhaps they’ll break it, and then mending it will be very expensive.’ So he picked it up and began to carry it down the road in his arms.
It was heavy so he stopped two or three times to have a rest.
Then suddenly a small boy came along the road. He stopped and looked at John for a few seconds. Then he said to John, ‘You’re a stupid man, aren’t you? Why don’t you buy a watch like everybody else?
ساعت قدیمی
جان با مادرش در یک خانهی تقریبا بزرگی زندگی میکرد، و هنگامی که او (مادرش) مرد، آن خانه برای او خیلی بزرگ شد. بنابراین خانهی کوچکتری در خیابان بعدی خرید. در خانهی قبلی یک ساعت خیلی زیبای قدیمی وجود داشت، و وقتی کارگرها برای جابهجایی اثاثیهی خانه به خانهی جدید، آْمدند. جان فکر کرد، من نخواهم گذاشت که آنها ساعت قدیمی و زیبای مرا با کامیونشان حمل کنند. شاید آن را بشکنند، و تعمیر آن خیلی گران خواهد بود. بنابراین او آن را در بین بازوانش گرفت و به سمت پایین جاده حمل کرد.
آن سنگین بود بنابراین دو یا سه بار برای استراحت توقف کرد.
در آن هنگام پسر بچهای ناگهان در طول جاده آمد. ایستاد و برای چند لحظه به جان نگاه کرد. سپس به جان گفت: شما مرد احمقی هستید، نیستید؟ چرا شما یه ساعت مثل بقیهی مردم نمیخرید؟
🌺If it is helpful share it with your friends🌺
@ehbgroup504
#داستان_کوتاه_انگلیسی
John lived with his mother in a rather big house, and when she died, the house became too big for him so he bought a smaller one in the next street. There was a very nice old clock in his first house, and when the men came to take his furniture to the new house, John thought, I am not going to let them carry my beautiful old clock in their truck. Perhaps they’ll break it, and then mending it will be very expensive.’ So he picked it up and began to carry it down the road in his arms.
It was heavy so he stopped two or three times to have a rest.
Then suddenly a small boy came along the road. He stopped and looked at John for a few seconds. Then he said to John, ‘You’re a stupid man, aren’t you? Why don’t you buy a watch like everybody else?
ساعت قدیمی
جان با مادرش در یک خانهی تقریبا بزرگی زندگی میکرد، و هنگامی که او (مادرش) مرد، آن خانه برای او خیلی بزرگ شد. بنابراین خانهی کوچکتری در خیابان بعدی خرید. در خانهی قبلی یک ساعت خیلی زیبای قدیمی وجود داشت، و وقتی کارگرها برای جابهجایی اثاثیهی خانه به خانهی جدید، آْمدند. جان فکر کرد، من نخواهم گذاشت که آنها ساعت قدیمی و زیبای مرا با کامیونشان حمل کنند. شاید آن را بشکنند، و تعمیر آن خیلی گران خواهد بود. بنابراین او آن را در بین بازوانش گرفت و به سمت پایین جاده حمل کرد.
آن سنگین بود بنابراین دو یا سه بار برای استراحت توقف کرد.
در آن هنگام پسر بچهای ناگهان در طول جاده آمد. ایستاد و برای چند لحظه به جان نگاه کرد. سپس به جان گفت: شما مرد احمقی هستید، نیستید؟ چرا شما یه ساعت مثل بقیهی مردم نمیخرید؟
🌺If it is helpful share it with your friends🌺
@ehbgroup504