#کشکول
🍀از طـرف سـاواک،رژیـم طـاغوت بـراے شـهیدبـابـایے کـہ درآمـریـکاتـحصـیل مـی کرد،
🍀مـأموری گذاشـتہ بودندتاکـارهاے وےرا زیـر نـظرقـراردهـد.ازطـرفی زمـیـنـہ گـنـاه هـم بـرای ایـشان فـراهم کـرده بودنـد.
☘شـهیـد بابایی شـب هامـی دویـد.
روزے کـہ خـواستنـدازطـرف فـرمانده
لـحظہ ای از اتاق خـارج شـد.شـهیدبابایی مـتوجه شـد کـہ وقـت اذان اسـت،
🍀لذا جهت قبله را مـشخص کردوبامهری که در جـیب داشـت مشغـول نـماز خـواندن شـد.هنـگامی کـہ فـرمانـده آمـریکایی آمـد،وےرادرآن حـال دیـد،
🍀پـس ازاتـمام نمـاز از اوپـرسیـد این چـہ کارے بـود کہ کردے؟شـهیدبابایی جـواب داد:مامـسلمان هسـتیم والان ظهـربود؛لذا نماز ظـهر خواندم
🍀فرمانده امـریکایی گـفت:بـہ من گزارش داده انـدکہ تـو شب ها مـی دوی،علت ایـن کار چیست؟
🍀شهید بابایی جـواب داد:من جـوان مـجردی هستم ونیروے شهوانے مراتـحریـک میکـندومـن بـرای مـقابله برمـی خیـزم وآنـقدر می دوم کـہ خـستـہ شـوم وبـعد می خوابـم.
فرمانده هوای بهـترین رتبه را به او داد
#کشکول_حسن_کرمی
@dukhtaroonehh
🍁🌿🌿🌿🍁
🍀از طـرف سـاواک،رژیـم طـاغوت بـراے شـهیدبـابـایے کـہ درآمـریـکاتـحصـیل مـی کرد،
🍀مـأموری گذاشـتہ بودندتاکـارهاے وےرا زیـر نـظرقـراردهـد.ازطـرفی زمـیـنـہ گـنـاه هـم بـرای ایـشان فـراهم کـرده بودنـد.
☘شـهیـد بابایی شـب هامـی دویـد.
روزے کـہ خـواستنـدازطـرف فـرمانده
لـحظہ ای از اتاق خـارج شـد.شـهیدبابایی مـتوجه شـد کـہ وقـت اذان اسـت،
🍀لذا جهت قبله را مـشخص کردوبامهری که در جـیب داشـت مشغـول نـماز خـواندن شـد.هنـگامی کـہ فـرمانـده آمـریکایی آمـد،وےرادرآن حـال دیـد،
🍀پـس ازاتـمام نمـاز از اوپـرسیـد این چـہ کارے بـود کہ کردے؟شـهیدبابایی جـواب داد:مامـسلمان هسـتیم والان ظهـربود؛لذا نماز ظـهر خواندم
🍀فرمانده امـریکایی گـفت:بـہ من گزارش داده انـدکہ تـو شب ها مـی دوی،علت ایـن کار چیست؟
🍀شهید بابایی جـواب داد:من جـوان مـجردی هستم ونیروے شهوانے مراتـحریـک میکـندومـن بـرای مـقابله برمـی خیـزم وآنـقدر می دوم کـہ خـستـہ شـوم وبـعد می خوابـم.
فرمانده هوای بهـترین رتبه را به او داد
#کشکول_حسن_کرمی
@dukhtaroonehh
🍁🌿🌿🌿🍁
#غزل_عشق ♥️☔️
زیبای من تنها تویی
آرامش جانم تویی
زان لب که غنچه میشود،
غارتگر روحم تویی💋
🖊مطهره.د
@dukhtaroonehh
زیبای من تنها تویی
آرامش جانم تویی
زان لب که غنچه میشود،
غارتگر روحم تویی💋
🖊مطهره.د
@dukhtaroonehh
دخترونہ🍓🍭مذهبی
. #بهوقترمان 📚 #طَږیقِـعِۺْقْ ♥️ #پارتسیزدهم ✨ ...بیبی گلنساء؟! سکته؟! وای خدایا!! خدایا خودت نگهش دار!!!... _داری باهام شوخی میکنی؟! بیبی سالمه... اون حالش خوبه... اون منو تنها نمیزاره😭 کلماتم همراه با اشک از زبونم جاری میشدن! اونم داشت اشک میریخت.…
.
#بهوقترمان 📚
#طَږیقِـعِۺْقْ ♥️
#پارتچهاردهم 💕
_فقط...ام! وضو ندارم😐😓
_این که ایرادی نداره! میریم باهم وضو میگیریم. خوبه؟!😇
گرمای لبخندش تا اعماق قلبم رفت و لبخند رو مهمون لب هام کرد. ولی نگران بیبی گل نساء بودم.
_آره. ممنون! ولی...🙁
_نگران بی بی نباش! مراقبشن. زود میایم😉
با تردید قبول کردم و رفتیم وضو بگیریم. از ۱۲ - ۱۳ سالگی به بعد وضو نگرفته بودم. حس آرامشی که بهم داد وضو گرفتن تاحالا نداشتم. با کلی زور و زحمت یادم آوردم که نماز چطوری بود. میخواستم شروع کنم که دیدم طهورا داره با تعجب نگام میکنه!
_ام...سهاجان! فک کنم موهات بیرونه!🙄
وای عجب سوتی ای!(🤦🏻♀) سریع شالمو کشیدم جلو.
_اِ راست میگی...حواسم نبود! ببخشید😅
_خدا ببخشه خواهر😅
چطور حواسم نبود؟؟ اونقدر مشغول بیبی گلنساء بودم که همه چی یادم رفته بود.
نمازمو شروع کردم. تو نماز ناخودآگاه حواسم میرفت سمت معنی چیزایی که می گفتم. تا حالا اینقدر دقت نکرده بودم بهشون! چقدر قشنگ! عجب آرااااامشی!(😍) خدایا! ببخشید که تاحالا ازت غافل بودم. آخر های نماز عشا بودم که داداش طهورا، آقا طاها دم در نماز خونه زنونه صدا زد :_طهورا! آبجی! بیبی به هوش اومد! بیبی بهوش اومد!!!😃
خدایا فکر نمیکردم اینقدر زود جوابمو بدی! نمازم و سریع تموم کردم و دویدم طرف اتاق بیبی. اشک هام مثل رودخونه جاری بود و لبخند رو لب هام محو نمیشد. خدایا ممنونتم! ممنونم خدایا! ممنونم! فقط بی بی رو ازم نگیر! منم قول میدم همه نمازامو اول وقت بخونم!
هر سه تامون پشت شیشه منتظر بودیم دکتر بیاد بیرون و اجازه ملاقات بده. بابا هم اومد و کنارمون وایساد. خیره به خاله ی عزیزتر از جونش داشت با خوشحالی وصف ناپذیری ذکر میگفت.
بیبی سرشو برگردوند و از پشت شیشه با همون لبخند شیرین و مهربونش نگاهمون کرد. هرچهارتامون دستمونو گذاشتیم رو شیشه و بالبخند آمیخته با اشک شوق جوابشو دادیم.
طهورا_خدایا شکرت😍😌
تو یه تصمیم ناگهانی تصمیم گرفتم طهورا رو بغل کنم. محکم بغلش کردم و سرمو گذاشتم رو شونهش.
_طهورا ممنونتم. امروز اگه شما نبودین معلوم نبود چه بلایی سر بیبی گلنساء و من بیاد! من زندگیمو مدیونتم!😌☺️
اشک شوق از چشمای هردومون مثل چشمه میجوشید. آقاطاها و بابا هم داشتن با لبخند نگامون میکردن.
خدایا اندازه همه چیزایی که آفریدی ممنونتم! ممنونتم که ختم بخیر شد!!!...
حدود یک ماه از اون ماجرا گذشت. بیبی هم هیچی از "سید جواد" نگفت بهم و منم باز نپرسیدم سوالاتی رو که رسیدن به جوابشون شد رویای هر شبم.
هروقت دلم تنگ میشد راهم و کج میکردم سمت معراج شهدا. با طهورا و دخترا هم حسابی رفیق شدم. با وجود تفاوت های ظاهری مون خیلی باهام خوب و مهربون بودن. رابطه ام داشت با مهدیس و کیمیا رفته رفته کمتر میشد و با طهورا و بچه های معراج شهدا بیشتر. از این دوستی راضی بودم. اونا حتی رو اخلاقم هم تاثیر گذاشته بودن!
از طرفی اونجا دلتنگیم نسبت به مرصاد رو هم کمتر میکرد. چون حضورش رو همه جا حس میکردم.
از قضا طهورا و برادرش همسایه و هم کوچه ما در اومدن! سه تا خونه اونور تر خونه بیبی گلنساء!!!...
#فاطِمہسٰادٰاتْـ_میمـ
💞کپی بدون ذکر نام نویسنده مشکل شرعی دارد💖
💝 @dukhtaroonehh
.
#بهوقترمان 📚
#طَږیقِـعِۺْقْ ♥️
#پارتچهاردهم 💕
_فقط...ام! وضو ندارم😐😓
_این که ایرادی نداره! میریم باهم وضو میگیریم. خوبه؟!😇
گرمای لبخندش تا اعماق قلبم رفت و لبخند رو مهمون لب هام کرد. ولی نگران بیبی گل نساء بودم.
_آره. ممنون! ولی...🙁
_نگران بی بی نباش! مراقبشن. زود میایم😉
با تردید قبول کردم و رفتیم وضو بگیریم. از ۱۲ - ۱۳ سالگی به بعد وضو نگرفته بودم. حس آرامشی که بهم داد وضو گرفتن تاحالا نداشتم. با کلی زور و زحمت یادم آوردم که نماز چطوری بود. میخواستم شروع کنم که دیدم طهورا داره با تعجب نگام میکنه!
_ام...سهاجان! فک کنم موهات بیرونه!🙄
وای عجب سوتی ای!(🤦🏻♀) سریع شالمو کشیدم جلو.
_اِ راست میگی...حواسم نبود! ببخشید😅
_خدا ببخشه خواهر😅
چطور حواسم نبود؟؟ اونقدر مشغول بیبی گلنساء بودم که همه چی یادم رفته بود.
نمازمو شروع کردم. تو نماز ناخودآگاه حواسم میرفت سمت معنی چیزایی که می گفتم. تا حالا اینقدر دقت نکرده بودم بهشون! چقدر قشنگ! عجب آرااااامشی!(😍) خدایا! ببخشید که تاحالا ازت غافل بودم. آخر های نماز عشا بودم که داداش طهورا، آقا طاها دم در نماز خونه زنونه صدا زد :_طهورا! آبجی! بیبی به هوش اومد! بیبی بهوش اومد!!!😃
خدایا فکر نمیکردم اینقدر زود جوابمو بدی! نمازم و سریع تموم کردم و دویدم طرف اتاق بیبی. اشک هام مثل رودخونه جاری بود و لبخند رو لب هام محو نمیشد. خدایا ممنونتم! ممنونم خدایا! ممنونم! فقط بی بی رو ازم نگیر! منم قول میدم همه نمازامو اول وقت بخونم!
هر سه تامون پشت شیشه منتظر بودیم دکتر بیاد بیرون و اجازه ملاقات بده. بابا هم اومد و کنارمون وایساد. خیره به خاله ی عزیزتر از جونش داشت با خوشحالی وصف ناپذیری ذکر میگفت.
بیبی سرشو برگردوند و از پشت شیشه با همون لبخند شیرین و مهربونش نگاهمون کرد. هرچهارتامون دستمونو گذاشتیم رو شیشه و بالبخند آمیخته با اشک شوق جوابشو دادیم.
طهورا_خدایا شکرت😍😌
تو یه تصمیم ناگهانی تصمیم گرفتم طهورا رو بغل کنم. محکم بغلش کردم و سرمو گذاشتم رو شونهش.
_طهورا ممنونتم. امروز اگه شما نبودین معلوم نبود چه بلایی سر بیبی گلنساء و من بیاد! من زندگیمو مدیونتم!😌☺️
اشک شوق از چشمای هردومون مثل چشمه میجوشید. آقاطاها و بابا هم داشتن با لبخند نگامون میکردن.
خدایا اندازه همه چیزایی که آفریدی ممنونتم! ممنونتم که ختم بخیر شد!!!...
حدود یک ماه از اون ماجرا گذشت. بیبی هم هیچی از "سید جواد" نگفت بهم و منم باز نپرسیدم سوالاتی رو که رسیدن به جوابشون شد رویای هر شبم.
هروقت دلم تنگ میشد راهم و کج میکردم سمت معراج شهدا. با طهورا و دخترا هم حسابی رفیق شدم. با وجود تفاوت های ظاهری مون خیلی باهام خوب و مهربون بودن. رابطه ام داشت با مهدیس و کیمیا رفته رفته کمتر میشد و با طهورا و بچه های معراج شهدا بیشتر. از این دوستی راضی بودم. اونا حتی رو اخلاقم هم تاثیر گذاشته بودن!
از طرفی اونجا دلتنگیم نسبت به مرصاد رو هم کمتر میکرد. چون حضورش رو همه جا حس میکردم.
از قضا طهورا و برادرش همسایه و هم کوچه ما در اومدن! سه تا خونه اونور تر خونه بیبی گلنساء!!!...
#فاطِمہسٰادٰاتْـ_میمـ
💞کپی بدون ذکر نام نویسنده مشکل شرعی دارد💖
💝 @dukhtaroonehh
.
🌹🍃
🌸حدیث نبوی:
🔴 آیا شما را به دردتان و دوایتان خبر ندهم؟ درد شما #گناهان است و دوای شما #استغفار. ☝
📚کنزالعمال/ج۱/ص۴۷۹🍃
🔴 استغفار واقعی یعنی:
پشیمانی از #گناه از ته دل، و زیاد به زبان آوردن:
#أستغفر_الله_ربی_و_أتوب_إلیه 💔
(یعنی: از خداوند طلب آمرزش میکنم، و (از گناه) به سوی #خدا #توبه میکنم و بازمیگردم) ❤
👉 @dukhtaroonehh| احادیث 💌
🌸حدیث نبوی:
🔴 آیا شما را به دردتان و دوایتان خبر ندهم؟ درد شما #گناهان است و دوای شما #استغفار. ☝
📚کنزالعمال/ج۱/ص۴۷۹🍃
🔴 استغفار واقعی یعنی:
پشیمانی از #گناه از ته دل، و زیاد به زبان آوردن:
#أستغفر_الله_ربی_و_أتوب_إلیه 💔
(یعنی: از خداوند طلب آمرزش میکنم، و (از گناه) به سوی #خدا #توبه میکنم و بازمیگردم) ❤
👉 @dukhtaroonehh| احادیث 💌
📚 #داستانــــــڪ
ﻓﺮﺩﯼ ﺳﺮﺍﻍ ﮔﺮﺩﻭ ﻓﺮﻭﺷﯽ ﺭﻓﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ:
ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﻫﻤﻪﯼ ﮔﺮﺩﻭﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﺭﺍﯾﮕﺎﻥ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﺪﻫﯽ ،ﮔﺮﺩﻭ ﻓﺮﻭﺵ ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺟﻮﺍﺑﯽ ﻧﺪﺍﺩ ..
ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﭘﺮﺳﯿﺪ :
ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﯾﮏ ﮐﯿﻠﻮ ﮔﺮﺩﻭ ﻣﺠﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﺪﻫﯽ ﻭ ﺑﺎﺯ ﺑﺎ ﺳﮑﻮﺕ ﻣﻮﺍﺟﻪ ﺷﺪ ..
ﭘﺲ ﺧﻮﺍﻫﺶ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﺩﺳﺖ ﮐﻢ ﯾﮏ ﻋﺪﺩ ﮔﺮﺩﻭﯼ ﻣﺠﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﺪﻫﯿﺪ ..
ﺍﻭ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺍﺻﺮﺍﺭ ﮐﺮﺩ ﺗﺎ ﺑﻼﺧﺮﻩ ﮔﺮﺩﻭ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ .ﯾﮏ ﻋﺪﺩ ﮔﺮﺩﻭ ﮐﻪ ﺍﺭﺯﺵ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﯾﮏ ﻋﺪﺩ ﺩﯾﮕﺮ ﻫﻢ ﺑﺪﻫﯿﺪ .ﻭ ﺑﺎ ﺍﺻﺮﺍﺭ ﯾﮏ ﻋﺪﺩ ﺩﯾﮕﺮ ﮔﺮﺩﻭ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺩﺭﺧﻮﺍﺳﺖ ﮐﺮﺩﮐﻪ ﮔﺮﺩﻭﯼ ﺳﻮﻡ ﺭﺍ ﻧﯿﺰ ﻣﺠﺎﻧﯽ ﺑﮕﯿﺮﺩ ..
ﮔﺮﺩﻭ ﻓﺮﻭﺵ ﮐﻪ ﻋﺼﺒﺎﻧﯽ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ، ﮔﻔﺖ: ﺯﺭﻧﮕﯽ ﺍﯾﻦ ﻃﻮﺭ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯽ ﯾﮑﯽ، ﯾﮑﯽ ﻫﻤﻪ ﯼ ﮔﺮﺩﻭﻫﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﺗﺼﺎﺣﺐ ﮐﻨﯽ.
🍃ﻣﺸﺘﺮﯼ ﺳﻤﺞ ﮔﻔﺖ : ﺭﺍﺳﺘﺶ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﺩﺭﺳﯽ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺑﺪﻫﻢ ﻋﻤﺮ ﻭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﺎ ﻧﯿﺰ ﭼﻨﯿﻦ ﺍﺳﺖ ﺍﮔﺮ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺑﮕﻮﯾﻢ ﻫﻤﻪ ﻋﻤﺮﺕ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﻔﺮﻭﺵ،ﺑﻪ ﻫﯿﭻ ﻗﯿﻤﺘﯽ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﯽ ﻭﻟﯽ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﺯﻧﺪﮔﯿﺖ ﺭﺍ ﺑﯽ ﺗﻮﺟﻪ،ﯾﮑﯽﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻣﯽ ﺩﻫﯽﻭ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺕ ﺑﯿﺎﯼ ﻫﻤﻪ ﻋﻤﺮﺕ ﺍﺯ ﮐﻒ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ ..
♥️ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺯﻣﺎﻥ ﺑﻪ ﺳﺮﻋﺖ ﻣﯿﮕﺬﺭﺩ،
ﻧﻪ ﺗﮑﺮﺍﺭﯼ،
ﻧﻪ ﺑﺮﮔﺸﺘﯽ،
ﭘﺲ ﺍﺯ ﻫﺮ ﻟﺤﻈﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ ﻟﺬﺕ ﺑﺒﺮﯾﺪ.🌸
↶【به ما بپیوندید 】↷
🎀 @dukhtaroonehh🎀
ﻓﺮﺩﯼ ﺳﺮﺍﻍ ﮔﺮﺩﻭ ﻓﺮﻭﺷﯽ ﺭﻓﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ:
ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﻫﻤﻪﯼ ﮔﺮﺩﻭﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﺭﺍﯾﮕﺎﻥ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﺪﻫﯽ ،ﮔﺮﺩﻭ ﻓﺮﻭﺵ ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺟﻮﺍﺑﯽ ﻧﺪﺍﺩ ..
ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﭘﺮﺳﯿﺪ :
ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﯾﮏ ﮐﯿﻠﻮ ﮔﺮﺩﻭ ﻣﺠﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﺪﻫﯽ ﻭ ﺑﺎﺯ ﺑﺎ ﺳﮑﻮﺕ ﻣﻮﺍﺟﻪ ﺷﺪ ..
ﭘﺲ ﺧﻮﺍﻫﺶ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﺩﺳﺖ ﮐﻢ ﯾﮏ ﻋﺪﺩ ﮔﺮﺩﻭﯼ ﻣﺠﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﺪﻫﯿﺪ ..
ﺍﻭ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺍﺻﺮﺍﺭ ﮐﺮﺩ ﺗﺎ ﺑﻼﺧﺮﻩ ﮔﺮﺩﻭ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ .ﯾﮏ ﻋﺪﺩ ﮔﺮﺩﻭ ﮐﻪ ﺍﺭﺯﺵ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﯾﮏ ﻋﺪﺩ ﺩﯾﮕﺮ ﻫﻢ ﺑﺪﻫﯿﺪ .ﻭ ﺑﺎ ﺍﺻﺮﺍﺭ ﯾﮏ ﻋﺪﺩ ﺩﯾﮕﺮ ﮔﺮﺩﻭ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺩﺭﺧﻮﺍﺳﺖ ﮐﺮﺩﮐﻪ ﮔﺮﺩﻭﯼ ﺳﻮﻡ ﺭﺍ ﻧﯿﺰ ﻣﺠﺎﻧﯽ ﺑﮕﯿﺮﺩ ..
ﮔﺮﺩﻭ ﻓﺮﻭﺵ ﮐﻪ ﻋﺼﺒﺎﻧﯽ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ، ﮔﻔﺖ: ﺯﺭﻧﮕﯽ ﺍﯾﻦ ﻃﻮﺭ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯽ ﯾﮑﯽ، ﯾﮑﯽ ﻫﻤﻪ ﯼ ﮔﺮﺩﻭﻫﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﺗﺼﺎﺣﺐ ﮐﻨﯽ.
🍃ﻣﺸﺘﺮﯼ ﺳﻤﺞ ﮔﻔﺖ : ﺭﺍﺳﺘﺶ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﺩﺭﺳﯽ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺑﺪﻫﻢ ﻋﻤﺮ ﻭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﺎ ﻧﯿﺰ ﭼﻨﯿﻦ ﺍﺳﺖ ﺍﮔﺮ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺑﮕﻮﯾﻢ ﻫﻤﻪ ﻋﻤﺮﺕ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﻔﺮﻭﺵ،ﺑﻪ ﻫﯿﭻ ﻗﯿﻤﺘﯽ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﯽ ﻭﻟﯽ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﺯﻧﺪﮔﯿﺖ ﺭﺍ ﺑﯽ ﺗﻮﺟﻪ،ﯾﮑﯽﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻣﯽ ﺩﻫﯽﻭ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺕ ﺑﯿﺎﯼ ﻫﻤﻪ ﻋﻤﺮﺕ ﺍﺯ ﮐﻒ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ ..
♥️ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺯﻣﺎﻥ ﺑﻪ ﺳﺮﻋﺖ ﻣﯿﮕﺬﺭﺩ،
ﻧﻪ ﺗﮑﺮﺍﺭﯼ،
ﻧﻪ ﺑﺮﮔﺸﺘﯽ،
ﭘﺲ ﺍﺯ ﻫﺮ ﻟﺤﻈﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ ﻟﺬﺕ ﺑﺒﺮﯾﺪ.🌸
↶【به ما بپیوندید 】↷
🎀 @dukhtaroonehh🎀
.
عاشق شدن مسأله ای نیست، عاشق #ماندن مسأله ی ماست.
بقای عشق، نه بروز عشق!
عشق به اعتبار مقدار دوامش عشق است نه شدت ظہورش...
| برشی از کتاب یک عاشقانه آرام |
🌱
#نادر_ابراهیمی
@nooredelha
@dukhtaroonehh
💚💚💞💞
عاشق شدن مسأله ای نیست، عاشق #ماندن مسأله ی ماست.
بقای عشق، نه بروز عشق!
عشق به اعتبار مقدار دوامش عشق است نه شدت ظہورش...
| برشی از کتاب یک عاشقانه آرام |
🌱
#نادر_ابراهیمی
@nooredelha
@dukhtaroonehh
💚💚💞💞