هرگز خودم را نخواهم بخشید عزیزِ من؛
چرا که همیشه تو را بخشیدم
و در هر بخشیدن، تکهای از خودم را از دست دادم…
چرا که همیشه تو را بخشیدم
و در هر بخشیدن، تکهای از خودم را از دست دادم…
«و من دوام آوردهام؛
بیآنکه کسی بفهمد چه آشوب و دردی را تحمل کردهام.»
بیآنکه کسی بفهمد چه آشوب و دردی را تحمل کردهام.»
هرگز به سمت کسی که دیگری را به بودن با تو ترجیح داده، برنگرد؛
این کار را با خودت نکن.
این کار را با خودت نکن.
چیزی نبود که با گریه و فریاد رفع شود؛
قلبِ من بود، احساسات من بود، تمام خواستهی من بود، عشق و علاقهی من بود که از دستش دادم.
قلبِ من بود، احساسات من بود، تمام خواستهی من بود، عشق و علاقهی من بود که از دستش دادم.
کاش میشد جایی از تاریخ،
دوباره اتفاقی تو را ببینم،
و با گلویی که دلتنگی خفهاش کرده،
از تو آرام بپرسم:
حالا همهچیز بدون من خوب است؟
دوباره اتفاقی تو را ببینم،
و با گلویی که دلتنگی خفهاش کرده،
از تو آرام بپرسم:
حالا همهچیز بدون من خوب است؟
دلم برای تو تنگ است،
و این را نمیتوانم بگویم؛
مثل بادی که از پشتِ پنجرهات میگذرد،
یا درختهایی که خاموشاند.
سرنوشتِ عشق، گاهی سکوت است…
و این را نمیتوانم بگویم؛
مثل بادی که از پشتِ پنجرهات میگذرد،
یا درختهایی که خاموشاند.
سرنوشتِ عشق، گاهی سکوت است…
و من ایکاش میتوانستم
این دلِ خسته و غمگین را، دور از چشمِ همگان،
انگار که برای من نیست، کنارِ خیابانی رها کنم.
این دلِ خسته و غمگین را، دور از چشمِ همگان،
انگار که برای من نیست، کنارِ خیابانی رها کنم.