This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
آموزش جمع با محور @dtykb
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎞🎥 آموزش آشنایی با مفهوم ضرب
@dtykb
@dtykb
آزمون_عملکردی_اندازه_گیری_فصل_دوم.doc
53.5 KB
آزمون عملکردی فصل دوم @dtykb
اندازه گیری
اندازه گیری
داستان شهر ضرب
در یک دهکــده زیبا و قشنگ ، اعداد ۰ تا ۹ با هم زندگی می کردند. آنها زندگی خوب و خوشی داشتند، همـه با هم مهربـــان و صمیمی بودند و در کـارها به یکدیگــــــر کمـک میکردند. تا یک روز عدد ۹ با خود فکر کرد که بزرگ تر از بقیه است و در همه کارها ( به خصوص مــوقع عمل جمع و تفریق ) از همه قوی تر است . کم کم این فکــر باعث شد. او هر روز مغرور و مغرورتر شود و اعـــداد دیگر را اذیت کند. او همیشه و همه جا خود را بـــزرگ تر و قوی تر از دیگران می دانست دیگر در کـــارها به بقیه کمک نمی کرد و ... او با بدجنسی خود علامت جمع را پنهان می کرد تا عـــددها نتوانند با هم جمع شوند و عدد بـــزرگ تر یا مســـاوی او را درست کنند. کم کم او به عددی ظالم و زورگویی تبدیل شد. بقیه اعـــداد به خصـوص عدد صفــر را مسخـــره می کرد. به او می گفـت: تو به هیـچ دردی نمی خوری وقتـــی عددهای دیگر با تو جمع با تفــریق می شوند هیچ فرقی نمی کنند، تو اصلا هیچ ارزشی نداری و ... عدد صفر هم وقتی این حرفها را می شنید ناراحت می شدو در گوشه ای می نشست و غصــه می خورد . او مجبور بود همه ی کارهای ۹ را انجام دهدو در آخر هم عدد۹ به جای تشکر او را مسخره می کرد . خلاصه وقتی اعداد دیدند که عدد۹ همه را اذیت می کند ، جمع شدند تا با کمک ، هم فکری و مشورت یکدیگـــر راه حلی پیدا کنند تا غرور عدد۹ را بشکنند و کــاری کنند که مانند گذشته دوباره با هم مهربـــان و دوست باشند . روزها گذشت اما راه حلی پیدا نمی کردند . عدد ۹ هم که از جمع شدن اعداد با خبر شده بود ، آنها را مسخره می کرد . @dtykb
در یک دهکــده زیبا و قشنگ ، اعداد ۰ تا ۹ با هم زندگی می کردند. آنها زندگی خوب و خوشی داشتند، همـه با هم مهربـــان و صمیمی بودند و در کـارها به یکدیگــــــر کمـک میکردند. تا یک روز عدد ۹ با خود فکر کرد که بزرگ تر از بقیه است و در همه کارها ( به خصوص مــوقع عمل جمع و تفریق ) از همه قوی تر است . کم کم این فکــر باعث شد. او هر روز مغرور و مغرورتر شود و اعـــداد دیگر را اذیت کند. او همیشه و همه جا خود را بـــزرگ تر و قوی تر از دیگران می دانست دیگر در کـــارها به بقیه کمک نمی کرد و ... او با بدجنسی خود علامت جمع را پنهان می کرد تا عـــددها نتوانند با هم جمع شوند و عدد بـــزرگ تر یا مســـاوی او را درست کنند. کم کم او به عددی ظالم و زورگویی تبدیل شد. بقیه اعـــداد به خصـوص عدد صفــر را مسخـــره می کرد. به او می گفـت: تو به هیـچ دردی نمی خوری وقتـــی عددهای دیگر با تو جمع با تفــریق می شوند هیچ فرقی نمی کنند، تو اصلا هیچ ارزشی نداری و ... عدد صفر هم وقتی این حرفها را می شنید ناراحت می شدو در گوشه ای می نشست و غصــه می خورد . او مجبور بود همه ی کارهای ۹ را انجام دهدو در آخر هم عدد۹ به جای تشکر او را مسخره می کرد . خلاصه وقتی اعداد دیدند که عدد۹ همه را اذیت می کند ، جمع شدند تا با کمک ، هم فکری و مشورت یکدیگـــر راه حلی پیدا کنند تا غرور عدد۹ را بشکنند و کــاری کنند که مانند گذشته دوباره با هم مهربـــان و دوست باشند . روزها گذشت اما راه حلی پیدا نمی کردند . عدد ۹ هم که از جمع شدن اعداد با خبر شده بود ، آنها را مسخره می کرد . @dtykb
عدد صفر به طرف خانه ی ۹ رفت بقیه ی اعداد هم پشت سر او به راه افتادند. وقتی عدد ۹ آن ها را دیـد که عدد صفر را جلو انداختند و به مبارزه ی با او آمده اند. قهقهه ای زد:" ببین کار این بیچاره ها به کجــــا رسیده! خودشان نتوانستند کاری بکنند، از صفر کمک گرفته اند."عدد صفر هم که دل و جرأت پیدا کـــرده بود گفت:" اگر راست می گویی جلو بیا و با من مبارزه کن ."عدد ۹ هم در حالی که بر خود می بالید جلو آمد. به محض این که نزدیک صفر شدف عدد صفر با شمشیر × به او ضربه زد . در همـــان موقع عدد۹ به صفر تبدیل شد. همـــه ی اعداد تعجــب کردند. مات و مبهوت شدند . در این موقع عدد یک گفت:" هورا ! هورا! می دانستم ! هر عددی که در صفر ضرب شود صفر می شود. برای همین به شما هشدار دادم تا به عدد صفر و شمشیری که در دست دارد نزدیک نشوید." از آن روز به بعد شمشیــر ×را در جایی پنهان کردند و دوباره همه با خوبی و خوشی مشغول زندگی شدند.
@dtykb
@dtykb
بالاخره روزی از روزها که اعداد دور هم جمع شده بودند ، عدد یک گفت :" در جایی خوانده ام که غیــــر از عمل جمع و تفریق عمل دیگری نیز وجود دارد شایـــد بتواند در این کار به ما کمک کند. حالا همـــه باید به کتاب های مرجع که در خانه هایمان داریم مراجعه کنیم و آن علامت را پیدا کنیم."روزها و ماهها گذشـت و همه به دنبال جواب معما بودند تا این که به عمل ضرب دست یافتند. ولی باز هم مشکـــل حل نشد چون اگر عدد۹ را در هر کدام از آنها ضرب می کردند ، حاصل بیشتر می شد. بنابراین همه در پی یافتن راه حل دیگری شدند . عدد ۱ هم مانند بقیه شب و روز مشغول مطالعه بود. تا آنکه روزی همه ی اعداد را به خانه خود دعوت کرد و به آنها گفت :" این مشکـــل را فقط یکی از ما می تواند حل کند ." همه به یکدیگـــر می گفتند که کــــدام یک از مــا می تواند این کار را انجـــام دهد ؟! خوشـــــا به حال کسی که بتواند غرور ۹ را بشکند . حتما باید خیلی قوی و نیرومند باشد . عدد ۱ گفت :" ساکت باشید ، شلوغ نکنید ، آرام باشید تا آن عدد را معرفی کنم ." همه ساکــت شدند و منتظر ماندند تا اینکه عدد۱ گفت :" مشکـل ما را فقــــط عددصفرمی تواند حل کند . " همه با تعجب گفتند :" عدد صفر! اما او که هیچ ارزشی ندارد . چگونـــه می تواند این کار را انجام دهد و ... " هر کـــدام از اعداد چیزی می گفتند و سر و صدای زیادی اتاق را پـــر کرده بود . عدد ۱ گفت :" دوستان آرام بگیرید ، ما همه با هم دوست هستیم و نباید این حرفها را بزنید . شمـا هم باید به صفرکمک کنید تا او بتواند این کار را انجام دهد . ما باید با یکدیگـر اتحـــاد داشتـــــه باشیـم ، و شمشیری بسازیم و به جنگ عدد ۹ برویم . آن موقع می بینید که چگونه عدد ۹ را شکست خواهیم داد." همه قبول کردند و از فردای آن روز همه مشغول ساختن شمشیری به صورت × شدند . بعــد از چنــد روز تلاش و کار شمشیر × آماده شد. روز موعود فرا رسید . عدد صفر × را به دست گرفت و به طرف خــانه ۹ حرکت کرد . ( البته عدد ۱ به بقیه اعداد هشدار داده بود که وقتـــی شمشیر × در دست اوست ، نزدیــک صفر نشوند
@dtykb
@dtykb