This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
امروز ابرها را دیدم که به سمت صحرای سیستان در حرکت بودند
بادها زمزمه دعاهای کودکان آن صحرا را به گوش ابرها رسانده بودند
و آنها به همراه بادها به سوی آن سرزمین روانه شدند
به آنجا رسیدند ، همانجا ماندند و باریدند .
رودخانه خشک را دیدم که پر از آب شده بود و همچون ماری از خوشحالی در بستر خشک خود گاه می لولید و گاه می جهید و می دوید .
و کودکان را دیدم که دست و زبان و چشم و دلشان را از آدم ها گرفتند و به آسمان سپردند .
آسمان هم آنها را در آغوش خود گرفت و بوسه ی باران زد
و امروز آن کودکان بوسه باران شده ، با لباس های خیس در کوچه ها می رقصند و برای آسمان زمینشان آواز شکر می خوانند...
آری
امروز در سیستان باران بارید
آن کودکان زیر باران رفتند
آن کودکان در باران بازی کردند
آن کودکان آب نداشتند
آن کودکان امروز باران دیدند
✍دکتر زهرا کمال آراء
بادها زمزمه دعاهای کودکان آن صحرا را به گوش ابرها رسانده بودند
و آنها به همراه بادها به سوی آن سرزمین روانه شدند
به آنجا رسیدند ، همانجا ماندند و باریدند .
رودخانه خشک را دیدم که پر از آب شده بود و همچون ماری از خوشحالی در بستر خشک خود گاه می لولید و گاه می جهید و می دوید .
و کودکان را دیدم که دست و زبان و چشم و دلشان را از آدم ها گرفتند و به آسمان سپردند .
آسمان هم آنها را در آغوش خود گرفت و بوسه ی باران زد
و امروز آن کودکان بوسه باران شده ، با لباس های خیس در کوچه ها می رقصند و برای آسمان زمینشان آواز شکر می خوانند...
آری
امروز در سیستان باران بارید
آن کودکان زیر باران رفتند
آن کودکان در باران بازی کردند
آن کودکان آب نداشتند
آن کودکان امروز باران دیدند
✍دکتر زهرا کمال آراء
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
لهجه لبخند تو
با لهجه شهر آفتاب یکی است
و من چقدر این لهجه را دوست دارم
✍دکتر زهرا کمال آراء
# شهر آفتاب : اراک
# آهنگ : گیسو
# آواز : علیرضا پوراستاد
با لهجه شهر آفتاب یکی است
و من چقدر این لهجه را دوست دارم
✍دکتر زهرا کمال آراء
# شهر آفتاب : اراک
# آهنگ : گیسو
# آواز : علیرضا پوراستاد
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سهم من از گردش حزن آلود آن روز در باغ
یک سطل توت بود
که من به امید آمدن تو
برایت چیده بودم
و تو نیامدی.......
✍دکتر زهرا کمال آراء
یک سطل توت بود
که من به امید آمدن تو
برایت چیده بودم
و تو نیامدی.......
✍دکتر زهرا کمال آراء
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
خورشید را از شب گرفتند
ماه جای آن را گرفت
نور را از شب گرفتند
مهتاب جای آن را گرفت
خواب را از شب گرفتند
بیداری جای آن را گرفت
مستی را از شب گرفتند
هوشیاری جای آن را گرفت
فریاد را از شب گرفتند
سکوت جای آن را گرفت
دکتر زهرا کمال آراء
شبتان به این زیبایی.....
ماه جای آن را گرفت
نور را از شب گرفتند
مهتاب جای آن را گرفت
خواب را از شب گرفتند
بیداری جای آن را گرفت
مستی را از شب گرفتند
هوشیاری جای آن را گرفت
فریاد را از شب گرفتند
سکوت جای آن را گرفت
دکتر زهرا کمال آراء
شبتان به این زیبایی.....
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
کوکب خانم مادر عباس زن باسلیقه ای بود
هر روز خانه او پر از آمد و رفت و مهمان بود
یک روز که عباس سرزده به خانه آمده بود
از قضا کبری هم مهمان آن خانه بود
چشم پسر تا به آن دختر افتاده بود
یک دل نه صد دل عاشق او شده بود
کوکب خانم چیزی نفهمیده بود
اما گویی کبری بوهایی برده بود
هر روز به بهانه کمک نزد خاله بود
عباس هم حسابی سر به هوا شده بود
این آمد و رفت کار هر روز شده بود
دست آنها دیگر برای همه رو شده بود
کوکب خانم از این رو به آن رو شده بود
فکرش از این غذا به آن قضا کشیده بود
دیگر نه به دنبال نان و تخم مرغ و کره بود
نه در صف گوشت و مرغ و رب و گوجه بود
با این که کتاب فارسی سومش گم شده بود
درس تصمیم کبری را دیگر از بر شده بود
"جای آن کتاب بدبخت را پسرش گرفته بود "
راستی چه خوابی کبری برای آن پسر دیده بود؟؟
برای آن مادر و پسر چه تصمیمی گرفته بود؟؟
کرونا که آمد دیگر درس و کتاب جمع شده بود
خانه کوکب خانم هم به روی مهمان و کبری بسته شده بود
عباس از ترس کرونا خانه نشین شده بود
کوکب خانم هم از ترس کبرا قرنطینه شده بود
جای درس تصمیم کبری ، تصمیم کوکب درس آنلاین شده بود
✍دکتر زهرا کمال آراء
هر روز خانه او پر از آمد و رفت و مهمان بود
یک روز که عباس سرزده به خانه آمده بود
از قضا کبری هم مهمان آن خانه بود
چشم پسر تا به آن دختر افتاده بود
یک دل نه صد دل عاشق او شده بود
کوکب خانم چیزی نفهمیده بود
اما گویی کبری بوهایی برده بود
هر روز به بهانه کمک نزد خاله بود
عباس هم حسابی سر به هوا شده بود
این آمد و رفت کار هر روز شده بود
دست آنها دیگر برای همه رو شده بود
کوکب خانم از این رو به آن رو شده بود
فکرش از این غذا به آن قضا کشیده بود
دیگر نه به دنبال نان و تخم مرغ و کره بود
نه در صف گوشت و مرغ و رب و گوجه بود
با این که کتاب فارسی سومش گم شده بود
درس تصمیم کبری را دیگر از بر شده بود
"جای آن کتاب بدبخت را پسرش گرفته بود "
راستی چه خوابی کبری برای آن پسر دیده بود؟؟
برای آن مادر و پسر چه تصمیمی گرفته بود؟؟
کرونا که آمد دیگر درس و کتاب جمع شده بود
خانه کوکب خانم هم به روی مهمان و کبری بسته شده بود
عباس از ترس کرونا خانه نشین شده بود
کوکب خانم هم از ترس کبرا قرنطینه شده بود
جای درس تصمیم کبری ، تصمیم کوکب درس آنلاین شده بود
✍دکتر زهرا کمال آراء
پنج شنبه ها
هم بوی تعطیلی می دهد
هم بوی دلتنگی
هم بوی رستوران و کافه و مهمانی می دهد
هم بوی حلوا و خرما و گلاب
پنجشنبه ها
گاه خیابانی می شود پر از بوق بوق ماشین ها
و رفت و آمد آدم ها
و گاهی خیابانی پر از سکوت
با نیمکت هایی خالی از آدم ها
پنج شنبه ها
گاه زمانی است برای لمس دست ها
و زمزمه های درگوشی وخنده ها و عاشقانه ها
و گاه لمس خاطره دست هایی که دیگر نیستند
و زمزمه های فاتحه زیر لبی و اشک ها و گدازها
✍دکتر زهرا کمال آراء
# پنج شنبه ها اگر هنوز دستی برای گرفتن و لمس کردن دارید ، چشم انتظارش نگذارید
گاه چقدر زود دیر می شود.....
هم بوی تعطیلی می دهد
هم بوی دلتنگی
هم بوی رستوران و کافه و مهمانی می دهد
هم بوی حلوا و خرما و گلاب
پنجشنبه ها
گاه خیابانی می شود پر از بوق بوق ماشین ها
و رفت و آمد آدم ها
و گاهی خیابانی پر از سکوت
با نیمکت هایی خالی از آدم ها
پنج شنبه ها
گاه زمانی است برای لمس دست ها
و زمزمه های درگوشی وخنده ها و عاشقانه ها
و گاه لمس خاطره دست هایی که دیگر نیستند
و زمزمه های فاتحه زیر لبی و اشک ها و گدازها
✍دکتر زهرا کمال آراء
# پنج شنبه ها اگر هنوز دستی برای گرفتن و لمس کردن دارید ، چشم انتظارش نگذارید
گاه چقدر زود دیر می شود.....
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
خودهای شما را نمی دانم
ولی خود من از من خواسته
که او را بردارم و به اینجا بیاورم و رهایش کنم
تا در جوار خودش استراحت کند
خودش برای خودش و در کنار خودش
و برای مدتی از من دور باشد
و من برای خواسته اش احترام قائلم......
✍دکتر زهرا کمال آراء
ولی خود من از من خواسته
که او را بردارم و به اینجا بیاورم و رهایش کنم
تا در جوار خودش استراحت کند
خودش برای خودش و در کنار خودش
و برای مدتی از من دور باشد
و من برای خواسته اش احترام قائلم......
✍دکتر زهرا کمال آراء
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
پونه های لب رودخانه ها را اگر می بینید
سلام مرا هم برسانید.....
دکتر زهرا کمال آراء
سلام مرا هم برسانید.....
دکتر زهرا کمال آراء
آب را گل نکنیم_شهرام ناظری
@bazmemusighi
آب را گل نکنیم
شاید این آب روان میرود پای سپیداری
تا فرو شوید اندوه دلی.......
سهراب سپهری
شاید این آب روان میرود پای سپیداری
تا فرو شوید اندوه دلی.......
سهراب سپهری