آغاز قرن نامرئی های واقعی؟!؟
این روزها شرایط به گونه ای است که اصطلاحا "درد" را از هر طرف بنویسی "درد" است؛ حتی اگر ننویسی هم "درد" هست.
ستون های دولت اقای روحانی هم ظرف کمتر از ۶ ماه بعد از فاز اول تحریم ها شروع به ریزش کرد و بعد از یکسال از رفتن روحانی؛ شاهدیم که بر خلاف بسیاری از تحلیل های نازل؛ متحد اول اقتصادی ایران یعنی چین در روز روشن به عربستان می رود و قرارداد بزرگ نفتی و اقتصادی با بندهای مهمی که جنبه های سیاسی و اقتصادی دارد امضا می کند؛ در حالیکه به قطع چین با هدف خیانت به ایران وارد این معامله نشده است؛ ایران حیات خلوت خودروهای چینی است؛ بهشت کالای دست چندم چینی است؛ در این شرایط چرا باید نفت ارزان تر و نحوه بازپرداخت مناسب را رها کند و دست به سینه و اصطلاحا تا کمر خم؛ برود طرف رقبای بین المللی ایران و اینچنین حاضر شود بیانیه ای را امضا کند که نه فقط اقتصاد که برای امنیت ما هم مخاطره امیز باشد و در نهایت برای دلجویی از ایران (بخوانید برای افکار عمومی ما و نه واقعیت) فردی را بفرستد که به تازگی از جمع مقامات ارشد چین حذف و برکنار شده و چنان دست ما خالی باشد که خودمان ناچار شویم وی را معاون نخست وزیر خطاب کنیم؟!؟
ببنید واقعیت مشخص است؛ چین؛ روسیه؛ عراق.... هر کشوری که نام ببرید؛ برای همکاری با ایران عضویت در AFTF را می طلبد و اصلا کاری به این ندارد که در مورد این مهم در مملکت ما رنانی و راغفر تصمیم می گیرند یا مصباحی مقدم و رائفی پور.
الان دقیقا دو سال از درخواست چین برای جدی گرفتن این موضوع گذشت و واقعا این کشور را ناچار کردیم که از قید ما بگذرد؛ چین نمی تواند بالای ۲٠ هزار میلیارد دلار تولید ناخالص داخلی خود را قربانی فقط بیست میلیارد دلار تجارت خارجی با ما کند. اینجا می گویم که دیر یا زود جبر و دست نیاز و اجبار به ما خواهد فهماند که باید بپذیریم.
این موضوع حتی آن نفع حداقلی اقتصادی را هم در موضوع پیوستن به معاهده شانگهای را از ما خواهد گرفت درست مثل اینکه شما وارد یک پاساژ فروش خودرو شوی و یک باب مغازه بزرگ به شما بدهند و آنوقت بر درب مغازه بنویسی؛ فقط پول نقد بیاورید؟! ومشتری ها بدانند که اگر هم پول نقد بیاورند ممکن است پلیس پول آنها را ضبط و یا مشمول جریمه های سنگین کند.
واقعیت اقتصاد و زندگی همین است که دنیا سال 2024 تمام گوشی های اندروید را به استارلینگ متصل می کند؛ در سال ۲٠۳٠ اقتصاد چنان جهانی شود که همه باید ایدی کارت بین المللی داشته باشند؛ شرکت ها در کشورهای مختلف چنان در هم ادغام و همکار می شوند که جاماندگان ببشتر شبیه کارگاه های خانگی خواهند شد که شاید بتوانند نهایتا نیازهای شب جمعه قبرستان های محلی را پوشش بدهند انهم واقعا با تردید عرض می کنم.
هوش مصنوعی چنان پیش رفت می کند که تبعات سخنان و ارای سیاست مداران و اقتصاددانان هر کشوری بلافاصله در ابرکامیپوترها و نرم افزارهای مالی و اقتصادی و سیاسی بسیار پیشرفته محاسبه و چشم انداز اجرای سیاست ها و رفتارها کاملا مشخص به مردم کشورها اعلام خواهد شد؛ یعنی مثلا اگر وزیر اقتصاد ایران اعلام کند فلان سیاست مالی را خواهیم داشت یک بچه ۱۳ ساله با لحاظ کردن این جمله در یک نرم افزار با دقتی بسیار بالاتر از تصور خواهد فهمید که این سیاست چه بر سر اقتصاد کشور خواهد اورد.
بی سوادها بی آبرو خواهند شد و اگر خدای ناکرده بخواهیم تلاش کنیم این اشتباهات را به نام دین و مکتب تمام کنیم؛ همه چیز را قربانی خواهیم کرد. فقط و فقط هفت سال تا این روزها فاصله داریم.
فلسفه و علوم انسانی هم دچار تغییر خواهند شد و بزرگترین تهدید بشر و حتی دشواری تامین امنیت کشورها "هوش مصنوعی و نامرئی ها خواهند بود تا مرئی ها.
دیگر نیازی به خطر کردن برای هشدار نیست و کار کارشناسی و سخن از سر دلسوزی تبعات حذف و دردسر نخواهد داشت؛ تا کمتر از ده سال دیگر تکنولوژی ها تکلیف بسیاری از ایدئولوژیها را یک سره خواهند کرد و درستی یا عدم درستی انها با مهر باطل یا تایید مشخص خواهند کرد؛ زبان غالب الگوریتم و ریاضی است و نه زبان رمل و اسطرلاب؛ روانشناسی در هوش مصنوعی قالب خواهد شد و سلامت یا بیماری شخصیتی بسیاری از روسای عرفان های نوظهور و حتی سیاسیون و حتی خود روانشناسان با تحلیل یک ساعت سخن افراد توسط نرم افزارها مشخص خواهد شد. پزشکی به شدت به تکنولوژی وابسته خواهد شد و به طرف محدودیت عجیب در جراحی و درمان غیر جراحی پیش خواهیم رفت.
دنیا هیچ کاری به این نخواهد داشت که دانشگاه را چگونه اداره خواهیم کرد؛ عصر پایان مقاله نویسی برای ارتقا علمی رسیده است؛ علم باید لمس شود و مشکلی را حل کند؛ از 2030 به بعد تحولات یک قرن فقط در ده سال رخ می دهد و حتی کمتر.
مهدی اسفندیار
این روزها شرایط به گونه ای است که اصطلاحا "درد" را از هر طرف بنویسی "درد" است؛ حتی اگر ننویسی هم "درد" هست.
ستون های دولت اقای روحانی هم ظرف کمتر از ۶ ماه بعد از فاز اول تحریم ها شروع به ریزش کرد و بعد از یکسال از رفتن روحانی؛ شاهدیم که بر خلاف بسیاری از تحلیل های نازل؛ متحد اول اقتصادی ایران یعنی چین در روز روشن به عربستان می رود و قرارداد بزرگ نفتی و اقتصادی با بندهای مهمی که جنبه های سیاسی و اقتصادی دارد امضا می کند؛ در حالیکه به قطع چین با هدف خیانت به ایران وارد این معامله نشده است؛ ایران حیات خلوت خودروهای چینی است؛ بهشت کالای دست چندم چینی است؛ در این شرایط چرا باید نفت ارزان تر و نحوه بازپرداخت مناسب را رها کند و دست به سینه و اصطلاحا تا کمر خم؛ برود طرف رقبای بین المللی ایران و اینچنین حاضر شود بیانیه ای را امضا کند که نه فقط اقتصاد که برای امنیت ما هم مخاطره امیز باشد و در نهایت برای دلجویی از ایران (بخوانید برای افکار عمومی ما و نه واقعیت) فردی را بفرستد که به تازگی از جمع مقامات ارشد چین حذف و برکنار شده و چنان دست ما خالی باشد که خودمان ناچار شویم وی را معاون نخست وزیر خطاب کنیم؟!؟
ببنید واقعیت مشخص است؛ چین؛ روسیه؛ عراق.... هر کشوری که نام ببرید؛ برای همکاری با ایران عضویت در AFTF را می طلبد و اصلا کاری به این ندارد که در مورد این مهم در مملکت ما رنانی و راغفر تصمیم می گیرند یا مصباحی مقدم و رائفی پور.
الان دقیقا دو سال از درخواست چین برای جدی گرفتن این موضوع گذشت و واقعا این کشور را ناچار کردیم که از قید ما بگذرد؛ چین نمی تواند بالای ۲٠ هزار میلیارد دلار تولید ناخالص داخلی خود را قربانی فقط بیست میلیارد دلار تجارت خارجی با ما کند. اینجا می گویم که دیر یا زود جبر و دست نیاز و اجبار به ما خواهد فهماند که باید بپذیریم.
این موضوع حتی آن نفع حداقلی اقتصادی را هم در موضوع پیوستن به معاهده شانگهای را از ما خواهد گرفت درست مثل اینکه شما وارد یک پاساژ فروش خودرو شوی و یک باب مغازه بزرگ به شما بدهند و آنوقت بر درب مغازه بنویسی؛ فقط پول نقد بیاورید؟! ومشتری ها بدانند که اگر هم پول نقد بیاورند ممکن است پلیس پول آنها را ضبط و یا مشمول جریمه های سنگین کند.
واقعیت اقتصاد و زندگی همین است که دنیا سال 2024 تمام گوشی های اندروید را به استارلینگ متصل می کند؛ در سال ۲٠۳٠ اقتصاد چنان جهانی شود که همه باید ایدی کارت بین المللی داشته باشند؛ شرکت ها در کشورهای مختلف چنان در هم ادغام و همکار می شوند که جاماندگان ببشتر شبیه کارگاه های خانگی خواهند شد که شاید بتوانند نهایتا نیازهای شب جمعه قبرستان های محلی را پوشش بدهند انهم واقعا با تردید عرض می کنم.
هوش مصنوعی چنان پیش رفت می کند که تبعات سخنان و ارای سیاست مداران و اقتصاددانان هر کشوری بلافاصله در ابرکامیپوترها و نرم افزارهای مالی و اقتصادی و سیاسی بسیار پیشرفته محاسبه و چشم انداز اجرای سیاست ها و رفتارها کاملا مشخص به مردم کشورها اعلام خواهد شد؛ یعنی مثلا اگر وزیر اقتصاد ایران اعلام کند فلان سیاست مالی را خواهیم داشت یک بچه ۱۳ ساله با لحاظ کردن این جمله در یک نرم افزار با دقتی بسیار بالاتر از تصور خواهد فهمید که این سیاست چه بر سر اقتصاد کشور خواهد اورد.
بی سوادها بی آبرو خواهند شد و اگر خدای ناکرده بخواهیم تلاش کنیم این اشتباهات را به نام دین و مکتب تمام کنیم؛ همه چیز را قربانی خواهیم کرد. فقط و فقط هفت سال تا این روزها فاصله داریم.
فلسفه و علوم انسانی هم دچار تغییر خواهند شد و بزرگترین تهدید بشر و حتی دشواری تامین امنیت کشورها "هوش مصنوعی و نامرئی ها خواهند بود تا مرئی ها.
دیگر نیازی به خطر کردن برای هشدار نیست و کار کارشناسی و سخن از سر دلسوزی تبعات حذف و دردسر نخواهد داشت؛ تا کمتر از ده سال دیگر تکنولوژی ها تکلیف بسیاری از ایدئولوژیها را یک سره خواهند کرد و درستی یا عدم درستی انها با مهر باطل یا تایید مشخص خواهند کرد؛ زبان غالب الگوریتم و ریاضی است و نه زبان رمل و اسطرلاب؛ روانشناسی در هوش مصنوعی قالب خواهد شد و سلامت یا بیماری شخصیتی بسیاری از روسای عرفان های نوظهور و حتی سیاسیون و حتی خود روانشناسان با تحلیل یک ساعت سخن افراد توسط نرم افزارها مشخص خواهد شد. پزشکی به شدت به تکنولوژی وابسته خواهد شد و به طرف محدودیت عجیب در جراحی و درمان غیر جراحی پیش خواهیم رفت.
دنیا هیچ کاری به این نخواهد داشت که دانشگاه را چگونه اداره خواهیم کرد؛ عصر پایان مقاله نویسی برای ارتقا علمی رسیده است؛ علم باید لمس شود و مشکلی را حل کند؛ از 2030 به بعد تحولات یک قرن فقط در ده سال رخ می دهد و حتی کمتر.
مهدی اسفندیار
چند برابر خریدن دارو و دروغگویی از کجا شروع شد؟
..صبح یک روز، در سال ۵۹ ناگهان حزب اللهیهای دانشگاه، با هماهنگی سراسری انجمن اسلامیها، درِ دانشگاهها را بسته و از ورود دانشجوها جلو گیری کردند و گفتند این دانشگاهها اسلامی نیست و باید پاکسازی و اسلامی شود..؛ اسمش را گذاشته بودن انقلاب فرهنگی!!!
همه دانشگاهها تعطیل شدند که نه یک روز و دو روز... که چهار سال!!!
در این مدت بیشتر اساتید نخبه و دانشمند رفتند به اروپا و کانادا.
دانشجوها هم حدود یک سومشان یا ازدواج کردند، یا مشغول شغلی و حرفهای شدن یا...
یک عده زیادی هم به جرم فعالیت سیاسی ضد حکومتِ جدید، یا اعدام شدند یا به زندانهای طویلالمدت افتادند یا اصلا تصفیه شدند!
وقتی که بعد از سه چهار سال تعطیلی، سرانجام دانشگاهها باز شدند برای قبول شدن دیگر رتبه کنکور کافی نبود، دانشآموز باید در تحقیقات محلی هم قبول میشد تا بتواند وارد دانشگاه بشود.
یک مرد ریش دار با پیراهن بلندی که روی شلوار انداخته بود به سراغ همسایهها میرفت تا مطمئن بشود که نماز میخوانید و لباستان اسلامی است(یعنی شلوار لی نمی پوشید و کُت به تَن دارید) و زن همسایه را دید نمیزنید و حجابتان کامل است و موسیقی حرام گوش نمیکنید و اهل گروهکها نیستید و از این حرفها...
همین شد که از کلاس اول دبیرستان شما در خانه و به توصیهی والدین تمرین دروغ و ریا میکردید. تمرین نماز خواندن الکی، ریش گذاشتن الکی، لباس پوشیدن الکی و.... زندگی کردن الکی..!
کافی بود خودت را توی یکی از سهمیهها جا کنی، خیلی هم سخت نبود، حتی دیگر زشت هم نبود. کافی بود کمی دروغ بگویی و نمایش بدهی، که دیگر عادی شده بود... و تو پذیرفته شده بودی.!!
"جوانمردی و صداقت کم کم مُرد".
با همهی اینها مشکل دیگری هم در کار بود؛ همسایهای که از سر حسادت یا دشمنی یا بد جنسی و یا هر انگیزهی دیگری در مورد شما بدگویی میکرد تا آیندهتان به فنا برود و حاصل چندین سال درس خواندن دود شود و هوا رود!
اینجا بود که اگر قبول نمیشدید به تمام همسایهها مشکوک میشدید و دیگران را به چشم دشمن و بدخواه میدیدید.
ما دروغ و نمایش و دشمنی را آنقدر تمرین و زندگی کردیم که برایمان کاملا عادی شد و در وجودمان باقی ماند و جزیی از هست و بودمان شد!! دیگر نمیدانستیم خود واقعیمان چیست؟ چه چیز دروغ است و چه چیز واقعی..؟ مرز میان واقعیت و دروغ از بین رفت. حتی در خانه، حتی در خلوت...انگار همه چیز ساختگی شده بود، حتی حقیقت. در چنین جوّ و فرهنگی، افرادی مثل خاوریها، زنجانیها پرورش یافتند که کم هم نبودند! از همان روزهای اول تحریم شدیم؛ اسمش البته محاصره اقتصادی بود. همه چیز کوپنی بود، همه چیز بازار سیاه داشت. عادت کردیم که صف بایستیم، با همدیگر کتک کاری کنیم، فروشنده را دشنام دهیم و برای خریدنِ روغن، برنج، مرغ و تخم مرغ دنبال پارتی و آشنا بگردیم.
رادیو و آقایان شعار خودکفایی میدادند و ما شامپوی تخم مرغی تقلبی را به چند برابر قیمت میخریدیم. دیگر بازار سیاه و پارتی و صف و سهمیه، جزئی از ساز و کار بودن ما شد. انگار همهی راههای اصلی از بین رفته بودند و ما همواره دنبال راه میانبر و کوره راه و در پشتی بودیم.
حالا بعد از سالها، این شیوهی زندگی، این نحوهی دیدن و فهمیدن، این روش حل مسئله، تمام بودن ما را در بر گرفته و در هر معضل و بحران و بلیّهای خودش را نشان میدهد. مثلاً همین کرونا را ببینید، ساختن کرونایابِ مستعان و چندین نوع واکسن تخیلی، و تولید داروهای صد در صد موثر شیمیایی و گیاهی و طب اسلامی و دمنوش معجزهآسا و دورهمیهای یواشکی و سفرهای ممنوع و عزاداریهای بغل به بغل و سفر به ارمنستان برای واکسن و کتککاری در بیمارستان برای تخت خالی و فحش دادن به داروخانهچی و دنبال آشنا گشتن برای سِرُم و چندین برابر خریدن داروها و واکسن های تقلبی و ایستادن در صف گورستان و... گویا دیر فهمیدیم که حاصل همان دانشگاه و همان انقلاب فرهنگی و همان تلاش برای خودکفایی...، همین طریقهی زندگی کردن است. انگار پذیرفتیم که هیچ حقیقتی در کار نیست و همه چیز آمیزهی دروغ و نمایش و تخیل است! و پذیرفتیم که امروز برای ما تنها مرگ است که واقعیت دارد که سخت سرگرم کار است. اینها هیچ کدام سیاه نمایی نیست؛ حقیقتی تلخ و تهوع آور است که وجود دارد... همه ی مردم، در یک دوره چند دهه ای، ریاکاری، پارتی بازی، دروغگویی، دور زدنِ قانون، تظاهر، پاچه خواری، ارتشاء، اختلاس و دزدی، کلاهبرداری و... را تعلیم دیدند!
..صبح یک روز، در سال ۵۹ ناگهان حزب اللهیهای دانشگاه، با هماهنگی سراسری انجمن اسلامیها، درِ دانشگاهها را بسته و از ورود دانشجوها جلو گیری کردند و گفتند این دانشگاهها اسلامی نیست و باید پاکسازی و اسلامی شود..؛ اسمش را گذاشته بودن انقلاب فرهنگی!!!
همه دانشگاهها تعطیل شدند که نه یک روز و دو روز... که چهار سال!!!
در این مدت بیشتر اساتید نخبه و دانشمند رفتند به اروپا و کانادا.
دانشجوها هم حدود یک سومشان یا ازدواج کردند، یا مشغول شغلی و حرفهای شدن یا...
یک عده زیادی هم به جرم فعالیت سیاسی ضد حکومتِ جدید، یا اعدام شدند یا به زندانهای طویلالمدت افتادند یا اصلا تصفیه شدند!
وقتی که بعد از سه چهار سال تعطیلی، سرانجام دانشگاهها باز شدند برای قبول شدن دیگر رتبه کنکور کافی نبود، دانشآموز باید در تحقیقات محلی هم قبول میشد تا بتواند وارد دانشگاه بشود.
یک مرد ریش دار با پیراهن بلندی که روی شلوار انداخته بود به سراغ همسایهها میرفت تا مطمئن بشود که نماز میخوانید و لباستان اسلامی است(یعنی شلوار لی نمی پوشید و کُت به تَن دارید) و زن همسایه را دید نمیزنید و حجابتان کامل است و موسیقی حرام گوش نمیکنید و اهل گروهکها نیستید و از این حرفها...
همین شد که از کلاس اول دبیرستان شما در خانه و به توصیهی والدین تمرین دروغ و ریا میکردید. تمرین نماز خواندن الکی، ریش گذاشتن الکی، لباس پوشیدن الکی و.... زندگی کردن الکی..!
کافی بود خودت را توی یکی از سهمیهها جا کنی، خیلی هم سخت نبود، حتی دیگر زشت هم نبود. کافی بود کمی دروغ بگویی و نمایش بدهی، که دیگر عادی شده بود... و تو پذیرفته شده بودی.!!
"جوانمردی و صداقت کم کم مُرد".
با همهی اینها مشکل دیگری هم در کار بود؛ همسایهای که از سر حسادت یا دشمنی یا بد جنسی و یا هر انگیزهی دیگری در مورد شما بدگویی میکرد تا آیندهتان به فنا برود و حاصل چندین سال درس خواندن دود شود و هوا رود!
اینجا بود که اگر قبول نمیشدید به تمام همسایهها مشکوک میشدید و دیگران را به چشم دشمن و بدخواه میدیدید.
ما دروغ و نمایش و دشمنی را آنقدر تمرین و زندگی کردیم که برایمان کاملا عادی شد و در وجودمان باقی ماند و جزیی از هست و بودمان شد!! دیگر نمیدانستیم خود واقعیمان چیست؟ چه چیز دروغ است و چه چیز واقعی..؟ مرز میان واقعیت و دروغ از بین رفت. حتی در خانه، حتی در خلوت...انگار همه چیز ساختگی شده بود، حتی حقیقت. در چنین جوّ و فرهنگی، افرادی مثل خاوریها، زنجانیها پرورش یافتند که کم هم نبودند! از همان روزهای اول تحریم شدیم؛ اسمش البته محاصره اقتصادی بود. همه چیز کوپنی بود، همه چیز بازار سیاه داشت. عادت کردیم که صف بایستیم، با همدیگر کتک کاری کنیم، فروشنده را دشنام دهیم و برای خریدنِ روغن، برنج، مرغ و تخم مرغ دنبال پارتی و آشنا بگردیم.
رادیو و آقایان شعار خودکفایی میدادند و ما شامپوی تخم مرغی تقلبی را به چند برابر قیمت میخریدیم. دیگر بازار سیاه و پارتی و صف و سهمیه، جزئی از ساز و کار بودن ما شد. انگار همهی راههای اصلی از بین رفته بودند و ما همواره دنبال راه میانبر و کوره راه و در پشتی بودیم.
حالا بعد از سالها، این شیوهی زندگی، این نحوهی دیدن و فهمیدن، این روش حل مسئله، تمام بودن ما را در بر گرفته و در هر معضل و بحران و بلیّهای خودش را نشان میدهد. مثلاً همین کرونا را ببینید، ساختن کرونایابِ مستعان و چندین نوع واکسن تخیلی، و تولید داروهای صد در صد موثر شیمیایی و گیاهی و طب اسلامی و دمنوش معجزهآسا و دورهمیهای یواشکی و سفرهای ممنوع و عزاداریهای بغل به بغل و سفر به ارمنستان برای واکسن و کتککاری در بیمارستان برای تخت خالی و فحش دادن به داروخانهچی و دنبال آشنا گشتن برای سِرُم و چندین برابر خریدن داروها و واکسن های تقلبی و ایستادن در صف گورستان و... گویا دیر فهمیدیم که حاصل همان دانشگاه و همان انقلاب فرهنگی و همان تلاش برای خودکفایی...، همین طریقهی زندگی کردن است. انگار پذیرفتیم که هیچ حقیقتی در کار نیست و همه چیز آمیزهی دروغ و نمایش و تخیل است! و پذیرفتیم که امروز برای ما تنها مرگ است که واقعیت دارد که سخت سرگرم کار است. اینها هیچ کدام سیاه نمایی نیست؛ حقیقتی تلخ و تهوع آور است که وجود دارد... همه ی مردم، در یک دوره چند دهه ای، ریاکاری، پارتی بازی، دروغگویی، دور زدنِ قانون، تظاهر، پاچه خواری، ارتشاء، اختلاس و دزدی، کلاهبرداری و... را تعلیم دیدند!
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
درخواست نماینده مجلس از وزیر بهداشت برای زنده کردن ماماها و پرستارانی که در اثر کرونا جان خود را از دست داده اند و بازگشت به کار ان مرحومین
#drugmed
#drugmed
تفسیر مارهای مغز خوار در شاهنامه فردوسی "
آیا یک بیماری جسمی بوده یا فقر اجتماعی ؟
۱. ضحاک عرب و ازقوم سامی است وپایتخت اوبیتالمقدس است (منطقه مورد مناقشه در طول تاریخ)
ولی باترفندی دردوران اسطورهای برایران سلطه مییابد!چه رویای عجیبی ست این کابوس فردوسی وبارهاداستان مشابهاش بر سر ایران و ایرانی تکرار میشود
۲. شیطان درهیأت یک آشپزبه استخدام دربار درمیآیدوبرای نخستینبار به ضحاک پرهیزگار ودیندار، گوشت میخوراند.طعم پرندگان بریان به مذاق ضحاک خوش میایدوتصمیم به تشویق آشپز میگیرد(نماد طعم شیرین قدرت)
۳. ضحاک، آشپزرابحضور میپذیردواز اوتمجید میکندوبهاو میگوید چه دستمزدی برای این غذای لذیذ طلبمیکند؟ آشپز که همان شیطان است میگوید بوسه بر شانههای شاه بهترین پاداش برای من است(نماد سردوشی و درجات قدرت و تملق )ضحاکاز این تملق آشپز خوشش میآید و اجازه بوسه میدهد.
۴.روز زبعدشانههای ضحاک زخم میشوندوپس از مدتی زخمها باز میشوند و دو مارسیاه (نشانه ارتجاع وظلمت و تاریکی) اززخمها بیرون میآیند. مارها تمایل دارندازگوشهای ضحاک بداخل سرش بروندومغز سر اورابخورند.شیطان این بار به هیأت حکیم ظاهرمیشودومیگوید تنها راه بقای شاه این است که هر روز دو جوان ایرانی راقربانی کندومغزسرآنانرابه مارها بدهدتاسیر شوندولشتهایی برای خوردن مغزشاه نداشتهباشند.(احتمالادرمان آلزایمربامغزجوانان)
۵. هرروز۲پسر جوان ایرانی به قیدقرعه دستگیر میشوند و به آشپزخانه دربار آورده میشوند،
ظاهراًعدالت برقرارست و به کسی ظلم نمیشود. ولی روزانه مغز سر دو جوان غذای مارها میشود، باشد که مغز شاه سالم بماند (پیشگیری ازآلزایمر)هزینه حفظ مغز شاه، سالانه بیش از هفتصد مغز جوان است.
۶. هیچکس جرأت مقاومت و اعتراض ندارد و ایرانیان کماکان دچار این گفتمان هستند که: «بگذار همسایه فریاد بزند، چرا من ؟؟» فعلاً که نوبت ما نشده! و خشنودی هر خانواده ایرانی این است که امروز نوبت جوان آنها نشده است. ضربالمثل «از این ستون به آن ستون دیگر فرج است!!» اما زمان به سرعت طی میشود و نوبت دیگران هم میرسد.
۷. «اَرمایل» و «گَرمایل» دو نفری که ادارهکننده آشپزخانه دربار هستند تصمیم به اقدامی جدید میگیرند، البته نه اقدامی «رادیکال» بلکه اقدامی «میاندارانه» (شاید تغییر شرایط موجود...فکری اصلاحطلبانه...!!!). آنها فکر میکنند که اگر هر روز یک جوان را قربانی کنند و مغز سر آن جوان را با مغز یک گوسفند مخلوط کنند، مارها تغییر طعم مغز را متوجه نمیشوند و با. این کار، آنها میتوانند در طول یک سال، سیصد و شصت و پنج جوان ایرانی را از مرگ نجات دهند (اما همچنان سیصد و شصت و پنج جوان کشته می شوند!). جالب اینجاست که مارها «مغز» میخواهند، فقط مغز، نه قلب، نه جگر، نه ران، نه دست، فقط مغز! (جایگاه ادراک و عقل جایگاهی که برای حکومتها همواره مشکل ایجاد میکند.جایگاه دگراندیشی). پس هرکس که مغز نداردخوش بگذراند.مارها فقط مغزمیخوهند آن هم مغز جوان.
۸. اقدام میاندارانه و اصلاحطلبانه دو آشپز جواب میدهد. مارها طعم مغز مخلوط را تشخیص نمیدهند و هر روز از دو جوانی که به آشپزخانه سلطنتی سپرده میشوند یکی آزاد میشود. ارمایل و گرمایل خشنودند که در سال ۳۶۵ نفر را نجات دادهاند، دیدن نیمه پر لیوان، غافل از ادامه و استمرار ظلم و ستم و جنایت.
۹. ارمایل و گرمایل هر روز یک جوان را آزاد میکنند و بهاو میگویند سر به بیابان بگذارد و در شهرها آفتابی نشود که اگر معلوم شود او از آشپزخانه حکومتی گریخته، هم او خوراک مارها میشود و هم سر ارمایل و گرمایل بر باد میرود (فرار مغزها).
۱۰. «کاوه» مرد آهنگری بودکه۳پسر جوانش خوراک مارهای حکومتی شده بودند.کاوه رادیکال و انقلابی بود، اگر ارمایل و گرمایل هم سهجوان داده بودند شاید مثل کاوه رادیکال میشدند.
۱۱. ضحاک ماردوش تصمیم میگیرد از رعایا یعنی مردم جامعه، نامهای بگیرد مبنی بر این که او سلطانی دادگر است! (جلب رای مردم، بیعت و تایید حکومت، به ظاهر دموکراسی و مردمسالاری) رعایا اطاعت میکنند و به صف میایستند تا طوماری را امضا کنند بهنفع دادگری ضحاک. میایستند و امضا میکنند،
در صف میایستند و امضاء میکنند،
در صف میایستند و..(تکرار کاری بیهوده در طول سالهای حکومت ضحاک به امیدواهی تغییر).
۱۲. اما نوبت به کاوه که میرسد،او مضا نمیکند، بلکه طومار را پاره میکند،فریاد میزندکه تو بیدادگری.کاوه نمیترسد!
۱۳. فریاد کاوه، ضحاک ودرباریان راوحشتزده میکند: این فریاد دلیرانه، شمارش معکوس سقوط حکومت ضحاک است.
۱۴. کاوه آهنگر، پیشبندچرمی راکه هنگام کار بر تن میپوشید، بر سر نیزه میکند واین پرچم نماد قیامش میشود،درفش کاویانی (نمادوحدت و یکپارچگی مردم ایران)
۱۵. با پیوستن جوانان آزاد شده ازمسلخ ضحاک به کاوه، قیام علیه ضحاک آغاز میشود...
آیا یک بیماری جسمی بوده یا فقر اجتماعی ؟
۱. ضحاک عرب و ازقوم سامی است وپایتخت اوبیتالمقدس است (منطقه مورد مناقشه در طول تاریخ)
ولی باترفندی دردوران اسطورهای برایران سلطه مییابد!چه رویای عجیبی ست این کابوس فردوسی وبارهاداستان مشابهاش بر سر ایران و ایرانی تکرار میشود
۲. شیطان درهیأت یک آشپزبه استخدام دربار درمیآیدوبرای نخستینبار به ضحاک پرهیزگار ودیندار، گوشت میخوراند.طعم پرندگان بریان به مذاق ضحاک خوش میایدوتصمیم به تشویق آشپز میگیرد(نماد طعم شیرین قدرت)
۳. ضحاک، آشپزرابحضور میپذیردواز اوتمجید میکندوبهاو میگوید چه دستمزدی برای این غذای لذیذ طلبمیکند؟ آشپز که همان شیطان است میگوید بوسه بر شانههای شاه بهترین پاداش برای من است(نماد سردوشی و درجات قدرت و تملق )ضحاکاز این تملق آشپز خوشش میآید و اجازه بوسه میدهد.
۴.روز زبعدشانههای ضحاک زخم میشوندوپس از مدتی زخمها باز میشوند و دو مارسیاه (نشانه ارتجاع وظلمت و تاریکی) اززخمها بیرون میآیند. مارها تمایل دارندازگوشهای ضحاک بداخل سرش بروندومغز سر اورابخورند.شیطان این بار به هیأت حکیم ظاهرمیشودومیگوید تنها راه بقای شاه این است که هر روز دو جوان ایرانی راقربانی کندومغزسرآنانرابه مارها بدهدتاسیر شوندولشتهایی برای خوردن مغزشاه نداشتهباشند.(احتمالادرمان آلزایمربامغزجوانان)
۵. هرروز۲پسر جوان ایرانی به قیدقرعه دستگیر میشوند و به آشپزخانه دربار آورده میشوند،
ظاهراًعدالت برقرارست و به کسی ظلم نمیشود. ولی روزانه مغز سر دو جوان غذای مارها میشود، باشد که مغز شاه سالم بماند (پیشگیری ازآلزایمر)هزینه حفظ مغز شاه، سالانه بیش از هفتصد مغز جوان است.
۶. هیچکس جرأت مقاومت و اعتراض ندارد و ایرانیان کماکان دچار این گفتمان هستند که: «بگذار همسایه فریاد بزند، چرا من ؟؟» فعلاً که نوبت ما نشده! و خشنودی هر خانواده ایرانی این است که امروز نوبت جوان آنها نشده است. ضربالمثل «از این ستون به آن ستون دیگر فرج است!!» اما زمان به سرعت طی میشود و نوبت دیگران هم میرسد.
۷. «اَرمایل» و «گَرمایل» دو نفری که ادارهکننده آشپزخانه دربار هستند تصمیم به اقدامی جدید میگیرند، البته نه اقدامی «رادیکال» بلکه اقدامی «میاندارانه» (شاید تغییر شرایط موجود...فکری اصلاحطلبانه...!!!). آنها فکر میکنند که اگر هر روز یک جوان را قربانی کنند و مغز سر آن جوان را با مغز یک گوسفند مخلوط کنند، مارها تغییر طعم مغز را متوجه نمیشوند و با. این کار، آنها میتوانند در طول یک سال، سیصد و شصت و پنج جوان ایرانی را از مرگ نجات دهند (اما همچنان سیصد و شصت و پنج جوان کشته می شوند!). جالب اینجاست که مارها «مغز» میخواهند، فقط مغز، نه قلب، نه جگر، نه ران، نه دست، فقط مغز! (جایگاه ادراک و عقل جایگاهی که برای حکومتها همواره مشکل ایجاد میکند.جایگاه دگراندیشی). پس هرکس که مغز نداردخوش بگذراند.مارها فقط مغزمیخوهند آن هم مغز جوان.
۸. اقدام میاندارانه و اصلاحطلبانه دو آشپز جواب میدهد. مارها طعم مغز مخلوط را تشخیص نمیدهند و هر روز از دو جوانی که به آشپزخانه سلطنتی سپرده میشوند یکی آزاد میشود. ارمایل و گرمایل خشنودند که در سال ۳۶۵ نفر را نجات دادهاند، دیدن نیمه پر لیوان، غافل از ادامه و استمرار ظلم و ستم و جنایت.
۹. ارمایل و گرمایل هر روز یک جوان را آزاد میکنند و بهاو میگویند سر به بیابان بگذارد و در شهرها آفتابی نشود که اگر معلوم شود او از آشپزخانه حکومتی گریخته، هم او خوراک مارها میشود و هم سر ارمایل و گرمایل بر باد میرود (فرار مغزها).
۱۰. «کاوه» مرد آهنگری بودکه۳پسر جوانش خوراک مارهای حکومتی شده بودند.کاوه رادیکال و انقلابی بود، اگر ارمایل و گرمایل هم سهجوان داده بودند شاید مثل کاوه رادیکال میشدند.
۱۱. ضحاک ماردوش تصمیم میگیرد از رعایا یعنی مردم جامعه، نامهای بگیرد مبنی بر این که او سلطانی دادگر است! (جلب رای مردم، بیعت و تایید حکومت، به ظاهر دموکراسی و مردمسالاری) رعایا اطاعت میکنند و به صف میایستند تا طوماری را امضا کنند بهنفع دادگری ضحاک. میایستند و امضا میکنند،
در صف میایستند و امضاء میکنند،
در صف میایستند و..(تکرار کاری بیهوده در طول سالهای حکومت ضحاک به امیدواهی تغییر).
۱۲. اما نوبت به کاوه که میرسد،او مضا نمیکند، بلکه طومار را پاره میکند،فریاد میزندکه تو بیدادگری.کاوه نمیترسد!
۱۳. فریاد کاوه، ضحاک ودرباریان راوحشتزده میکند: این فریاد دلیرانه، شمارش معکوس سقوط حکومت ضحاک است.
۱۴. کاوه آهنگر، پیشبندچرمی راکه هنگام کار بر تن میپوشید، بر سر نیزه میکند واین پرچم نماد قیامش میشود،درفش کاویانی (نمادوحدت و یکپارچگی مردم ایران)
۱۵. با پیوستن جوانان آزاد شده ازمسلخ ضحاک به کاوه، قیام علیه ضحاک آغاز میشود...
🌐 دموکراسی عزل
#کارل_پوپر، فیلسوف انگلیسی میگوید دموکراسی نه به معنای حاکمیت مردم است، نه حاکمیت اکثریت! مردم یا اکثریت هیچوقت حکومت نکردهاند. مبنا و معیار دیگری نیاز است. آنچه دموکراسی را دموکراسی میکند «توانایی و حقِ عزل حاکمان است از سوی مردم، بدون خونریزی و براندازی».
و آنچه دیکتاتوری را دیکتاتوری میکند، «بینصیب ماندن مردم از این توان و حق است، مگر با انقلاب و سرنگونی.»
دموکراسی این سؤال افلاطونی را که «چهکس باید حکومت کند؟» کنار میزند و به جای آن میپرسد «چگونه باید حکومت کرد؟»
چنان باید حکومت کرد که شرورترین و رذلترین حاکم را بتوان پایین آورد.
اگر این درس مهم و اساسی پوپر را بسط دهیم، میتوانیم بگوییم حکومت دموکراتیک، نهادها و قوانین و دستگاههایی دارد که از این توان و حق مردمی حمایت میکنند.
بر این اساس، خطاست اگر دموکراسی را به مجلس و رأی و چیزهایی از این جنس، تقلیل دهیم.
صندوق رأی و پارلمان، دموکراسی را تضمین نمیکنند. مقصود این نیست که دموکراسی بدون رأی گرفتن از مردم ممکن است، بلکه هر رأیگرفتنی، به معنای اجرای دموکراسی نیست.
البته که انتخابات، ابزار لازم و ضروری است، اما این وسیله باید در خدمت غایتِ دموکراسی باشد؛ حقیقتِ انتخابات و دموکراسی، عزل است نه نصب!
برای دستیابی به دموکراسی، به دستگاه و نظامی نیاز است که از حق و حقوق مردمان، و در ذیل آن حقِ عزل، پشتیبانی کند.
اینگونه متون برای آموزش عمومی و افزایش آگاهی عامه مردم بسیار لازم است. بخصوص اینروزها که در بسیاری از کشورها، همه در حال فکر کردن به راه چاره هستند؛ اینکه از کجا ضربه خوردهاند و چرا همه حرکتها و جنبشهای عدالتخواهانه به نتیجه نمیرسد؟
ژنرال شارل دوگل در جنگ جهانی دوم، رهبر آزادی بخش فرانسه بود. او بعد از جنگ به ریاست جمهوری رسید و غیر از تلاشهایی که برای آزادسازی فرانسه از اشغال آلمانِ نازی کرد، از اقدامات ارزشمند او آزاد سازی ۱۲ مستعمره آفریقایی فرانسه بود. او در سال ۱۹۶۹، رفراندومی برای اصلاحات قانونی و اجتماعی برگزار کرد.
دوگل مدعی بود برای رفع مشکلاتی که اعتراضات وسیع سال ۱۹۶۸ یکی از نشانههایش بود، رئیس جمهور به قدرت و اختیارات بیشتری نیاز دارد.
مردم فرانسه علیرغم احترامی که برای شارل دوگل قائل بودند، به آن رفراندوم رأی منفی دادند و دوگل که نتوانسته بود اعتماد و موافقت مردم را جلب کند، از قدرت کنارهگیری کرد. درس بزرگ مردمِ فرانسه برای مردم دنیا این بود که: سوابقِ جانفشانی و خدمت یک قهرمان, دلیل و توجیه کافی برای سپردن مقدرات زندگی یک ملت و کشور به دست آن قهرمان نیست؛ چون به سادگی امکان هیولا شدن را به قهرمان میدهد.
دموکراسی، متضمن برابری افراد جامعه و تبعیت حاکم از ملت است، هیچ حاکم فرهمندی نباید اختیار بیابد ارادهاش را بر ملت تحمیل کند. دموکراسی فقط آن نیست که بتوان با رأی مردم کسی را به مقامی منصوب کرد، بلکه دموکراسی آنست که بشود آنکس را که در مسند قدرت است، با رأی مردم از قدرت عزل کرد.
در جامعهٔ برخوردار از دموکراسی، هیچ کسی در هیچ مکانیزمی نباید اختیاراتی بر ملت بیابد که بعداً نتوان جز به جنگ و جبر از او پس گرفت.
هیچ فضیلتی اعم از زهد، علم، قول، عهد و سوابق، ضمانت نمیکند که شخص حاکم، منافع خودش یا صنف و گروهش را در پای حقیقت و یا پای مردم قربانی کند. پس قدرت باید محدود، موقت، قابل نظارت و قابل استرداد باشد.
این سر رشتهای است که اگر در جامعهای گم شود، زندگی در آن جامعه، زندان و جهنم میشود و هر بار وعده تازهای برای رهایی و رستگاری، ما را به دنبال خود میکشد تا روزی برسد که بتوان از جهنمی که خود ساختهایم نجات یابیم.
اگر در سال ۱۹۶۹، مردم طبق میل ژنرال دوگل رأی داده بودند، احتمالاً امروز دوگل به شدت فردی منفور شده بود مثل ژنرال فرانکو، معمرقذافی، موگابه، صدام حسین، حاکمان کره شمالی، کوبا و... و تا آخر عمر دوگل رئیس جمهور میماند و هرگز بدون جنگ داخلی و انقلاب و شورش نمیشد قدرت را از او پس گرفت و به منتخبی دیگر انتقال داد، چه رسد به تحت تعقیب قرار دادن رئیس جمهور مجرم یا جنایتکار.
درس گرفتن از تاریخ شرطِ عقل است و مجازاتِ درس نگرفتن از تاریخ, تکرار تمام مصایب تاریخ.
#کارل_پوپر، فیلسوف انگلیسی میگوید دموکراسی نه به معنای حاکمیت مردم است، نه حاکمیت اکثریت! مردم یا اکثریت هیچوقت حکومت نکردهاند. مبنا و معیار دیگری نیاز است. آنچه دموکراسی را دموکراسی میکند «توانایی و حقِ عزل حاکمان است از سوی مردم، بدون خونریزی و براندازی».
و آنچه دیکتاتوری را دیکتاتوری میکند، «بینصیب ماندن مردم از این توان و حق است، مگر با انقلاب و سرنگونی.»
دموکراسی این سؤال افلاطونی را که «چهکس باید حکومت کند؟» کنار میزند و به جای آن میپرسد «چگونه باید حکومت کرد؟»
چنان باید حکومت کرد که شرورترین و رذلترین حاکم را بتوان پایین آورد.
اگر این درس مهم و اساسی پوپر را بسط دهیم، میتوانیم بگوییم حکومت دموکراتیک، نهادها و قوانین و دستگاههایی دارد که از این توان و حق مردمی حمایت میکنند.
بر این اساس، خطاست اگر دموکراسی را به مجلس و رأی و چیزهایی از این جنس، تقلیل دهیم.
صندوق رأی و پارلمان، دموکراسی را تضمین نمیکنند. مقصود این نیست که دموکراسی بدون رأی گرفتن از مردم ممکن است، بلکه هر رأیگرفتنی، به معنای اجرای دموکراسی نیست.
البته که انتخابات، ابزار لازم و ضروری است، اما این وسیله باید در خدمت غایتِ دموکراسی باشد؛ حقیقتِ انتخابات و دموکراسی، عزل است نه نصب!
برای دستیابی به دموکراسی، به دستگاه و نظامی نیاز است که از حق و حقوق مردمان، و در ذیل آن حقِ عزل، پشتیبانی کند.
اینگونه متون برای آموزش عمومی و افزایش آگاهی عامه مردم بسیار لازم است. بخصوص اینروزها که در بسیاری از کشورها، همه در حال فکر کردن به راه چاره هستند؛ اینکه از کجا ضربه خوردهاند و چرا همه حرکتها و جنبشهای عدالتخواهانه به نتیجه نمیرسد؟
ژنرال شارل دوگل در جنگ جهانی دوم، رهبر آزادی بخش فرانسه بود. او بعد از جنگ به ریاست جمهوری رسید و غیر از تلاشهایی که برای آزادسازی فرانسه از اشغال آلمانِ نازی کرد، از اقدامات ارزشمند او آزاد سازی ۱۲ مستعمره آفریقایی فرانسه بود. او در سال ۱۹۶۹، رفراندومی برای اصلاحات قانونی و اجتماعی برگزار کرد.
دوگل مدعی بود برای رفع مشکلاتی که اعتراضات وسیع سال ۱۹۶۸ یکی از نشانههایش بود، رئیس جمهور به قدرت و اختیارات بیشتری نیاز دارد.
مردم فرانسه علیرغم احترامی که برای شارل دوگل قائل بودند، به آن رفراندوم رأی منفی دادند و دوگل که نتوانسته بود اعتماد و موافقت مردم را جلب کند، از قدرت کنارهگیری کرد. درس بزرگ مردمِ فرانسه برای مردم دنیا این بود که: سوابقِ جانفشانی و خدمت یک قهرمان, دلیل و توجیه کافی برای سپردن مقدرات زندگی یک ملت و کشور به دست آن قهرمان نیست؛ چون به سادگی امکان هیولا شدن را به قهرمان میدهد.
دموکراسی، متضمن برابری افراد جامعه و تبعیت حاکم از ملت است، هیچ حاکم فرهمندی نباید اختیار بیابد ارادهاش را بر ملت تحمیل کند. دموکراسی فقط آن نیست که بتوان با رأی مردم کسی را به مقامی منصوب کرد، بلکه دموکراسی آنست که بشود آنکس را که در مسند قدرت است، با رأی مردم از قدرت عزل کرد.
در جامعهٔ برخوردار از دموکراسی، هیچ کسی در هیچ مکانیزمی نباید اختیاراتی بر ملت بیابد که بعداً نتوان جز به جنگ و جبر از او پس گرفت.
هیچ فضیلتی اعم از زهد، علم، قول، عهد و سوابق، ضمانت نمیکند که شخص حاکم، منافع خودش یا صنف و گروهش را در پای حقیقت و یا پای مردم قربانی کند. پس قدرت باید محدود، موقت، قابل نظارت و قابل استرداد باشد.
این سر رشتهای است که اگر در جامعهای گم شود، زندگی در آن جامعه، زندان و جهنم میشود و هر بار وعده تازهای برای رهایی و رستگاری، ما را به دنبال خود میکشد تا روزی برسد که بتوان از جهنمی که خود ساختهایم نجات یابیم.
اگر در سال ۱۹۶۹، مردم طبق میل ژنرال دوگل رأی داده بودند، احتمالاً امروز دوگل به شدت فردی منفور شده بود مثل ژنرال فرانکو، معمرقذافی، موگابه، صدام حسین، حاکمان کره شمالی، کوبا و... و تا آخر عمر دوگل رئیس جمهور میماند و هرگز بدون جنگ داخلی و انقلاب و شورش نمیشد قدرت را از او پس گرفت و به منتخبی دیگر انتقال داد، چه رسد به تحت تعقیب قرار دادن رئیس جمهور مجرم یا جنایتکار.
درس گرفتن از تاریخ شرطِ عقل است و مجازاتِ درس نگرفتن از تاریخ, تکرار تمام مصایب تاریخ.
ﺑﺎﯾﺪ ﯾﺎﺩ ﺑﮕﯿﺮﯾﺪ ﻧﻤﯽﺗﻮﺍﻧﯿﺪ
ﻣﺤﺒﻮﺏ ﻫﻤﮕﺎﻥ ﺑﺎﺷﯿﺪ .
ﺷﻤﺎ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﯿﺪ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺁﻟﻮﯼ ﺩﻧﯿﺎ ﺑﺎﺷﯿﺪ،
ﺭﺳﯿﺪﻩ، ﺁﺑﺪﺍﺭ، ﺷﯿﺮﯾﻦ ﻭ ﺧﻮﺷﻤﺰﻩ .
ﺍﻣﺎ ﯾﺎﺩﺗﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ، ﻫﺴﺘﻨﺪ ﺁﺩﻣﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ
ﺁﻟﻮ ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ،
ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻔﻬﻤﯿﺪ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﻣﺮﻏﻮﺑﺘﺮﯾﻦ ﺁﻟﻮ ﻫﺴﺘﯿﺪ، ﺍﻣﺎ ﺩﻭﺳﺖ ﺷﻤﺎ ﺁﻟﻮ ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺪﺍﺭﺩ، ﺣﺎﻻ ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﯿﺪ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﮐﻨﯿﺪ ﮐﻪ ﻣﻮﺯ ﺑﺸﻮﯾﺪ!
ﺍﻣﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺑﺎﺷﯿﺪ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ
ﺗﺼﻤﯿﻢ ﺑﮕﯿﺮﯾﺪ ﻣﻮﺯ ﺑﺸﻮﯾﺪ، ﻫﻤﯿﺸﻪ ﯾﮏ ﻣﻮﺯ ﺩﺭﺟﻪ ﺩﻭﻡ ﺧﻮﺍﻫﯿﺪ ﺑﻮﺩ،
ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯿﮑﻪ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﯿﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺁﻟﻮﯼ ﺩﻧﯿﺎ ﺑﺎﻗﯽ ﺑﻤﺎﻧﯿﺪ...
ﻣﺤﺒﻮﺏ ﻫﻤﮕﺎﻥ ﺑﺎﺷﯿﺪ .
ﺷﻤﺎ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﯿﺪ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺁﻟﻮﯼ ﺩﻧﯿﺎ ﺑﺎﺷﯿﺪ،
ﺭﺳﯿﺪﻩ، ﺁﺑﺪﺍﺭ، ﺷﯿﺮﯾﻦ ﻭ ﺧﻮﺷﻤﺰﻩ .
ﺍﻣﺎ ﯾﺎﺩﺗﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ، ﻫﺴﺘﻨﺪ ﺁﺩﻣﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ
ﺁﻟﻮ ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ،
ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻔﻬﻤﯿﺪ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﻣﺮﻏﻮﺑﺘﺮﯾﻦ ﺁﻟﻮ ﻫﺴﺘﯿﺪ، ﺍﻣﺎ ﺩﻭﺳﺖ ﺷﻤﺎ ﺁﻟﻮ ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺪﺍﺭﺩ، ﺣﺎﻻ ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﯿﺪ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﮐﻨﯿﺪ ﮐﻪ ﻣﻮﺯ ﺑﺸﻮﯾﺪ!
ﺍﻣﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺑﺎﺷﯿﺪ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ
ﺗﺼﻤﯿﻢ ﺑﮕﯿﺮﯾﺪ ﻣﻮﺯ ﺑﺸﻮﯾﺪ، ﻫﻤﯿﺸﻪ ﯾﮏ ﻣﻮﺯ ﺩﺭﺟﻪ ﺩﻭﻡ ﺧﻮﺍﻫﯿﺪ ﺑﻮﺩ،
ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯿﮑﻪ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﯿﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺁﻟﻮﯼ ﺩﻧﯿﺎ ﺑﺎﻗﯽ ﺑﻤﺎﻧﯿﺪ...
حکایت عدم تمرکز برای حل مشکلات کشور
دانش آموزی از جغرافیا فقط درس مربوط به پاکستان را حفظ بود.
اتفاقاً معلم از او در باره پاکستان پرسید
واو مثل بُلبل جواب دادکه:
پاکستان از کشورهای قاره آسیاست که در همسایگی ایران قرار دارد و..
معلم از ایران پرسید و دانش آموز که درباره ایران مطالعه نکرده بود پاسخ داد
ایران همسایه پاکستان است وپاکستان کشوری است که...
به تفصیل درباره پاکستان صحبت کرد
معلم فهمید که دانش آموز درس های دیگر را نخوانده است لذا از کشور ترکیه پرسید
دانش آموز گفت: ترکیه همسایه غربی ایران است و ایران همسایه پاکستان است و پاکستان کشوری است که..
معلم پرسید: نیکاراگوئه چه کشوری ست؟
دانش آموز گفت: نیکاراگوئه کشوری است که هیچ راه زمینی وخشکی به پاکستان ندارد و پاکستان کشوری است که..
*متاُسفانه اوضاع کشور ما و مقاماتمان دقیقاً مثل این داستان شده است*
آنها از همان قُماش دانش آموزی هستند که بر کُرسیهای مسئولیت تکیه زدهاند و از عالم مدیریت چیزی جُز آمریکا و دشمن نیاموختهاند.
اول پیام تبریک عید میدهند و بلافاصله بعد از تبریک از دشمن و آمریکا سخن میرانند.
وقتی میخواهند از کرونا و شیوع آن در ایران سخن بگویند اینگونه سخن میرانند
هر چند این ویروس در ایران هم آمده ولی در آمریکا بیش از...
از آمار کشته شدگان ایرانی میپرسند می گویند:
ما تلفاتی هم داشتهایم ولی سردخانههای آمریکایی...
از قیمتها میپرسند میگویند
در آمریکا قحطی آمده و..
می خواهند درخت بکارند ...
از آمریکا میگویند..
از هر کوفت و زَهر مار و بدبختی و بیچارگی و فقر و بیکاری و گرانی گوجه و پیاز و خیار و بادمجان و دلار و مسکن و دارو و گوشت که سخن به میان میآید و میپرسند
آنها به جای اشاره به واقعیتها و راه حلها و پیش گرفتن سیاستهای اصولی و کارآمد برای کشور و کاهش مُشکلات مردم، چیزی جُز آمریکا آمریکا آمریکا کردن برای پاسخ دادن نیاموختهاند!
دانش آموزی از جغرافیا فقط درس مربوط به پاکستان را حفظ بود.
اتفاقاً معلم از او در باره پاکستان پرسید
واو مثل بُلبل جواب دادکه:
پاکستان از کشورهای قاره آسیاست که در همسایگی ایران قرار دارد و..
معلم از ایران پرسید و دانش آموز که درباره ایران مطالعه نکرده بود پاسخ داد
ایران همسایه پاکستان است وپاکستان کشوری است که...
به تفصیل درباره پاکستان صحبت کرد
معلم فهمید که دانش آموز درس های دیگر را نخوانده است لذا از کشور ترکیه پرسید
دانش آموز گفت: ترکیه همسایه غربی ایران است و ایران همسایه پاکستان است و پاکستان کشوری است که..
معلم پرسید: نیکاراگوئه چه کشوری ست؟
دانش آموز گفت: نیکاراگوئه کشوری است که هیچ راه زمینی وخشکی به پاکستان ندارد و پاکستان کشوری است که..
*متاُسفانه اوضاع کشور ما و مقاماتمان دقیقاً مثل این داستان شده است*
آنها از همان قُماش دانش آموزی هستند که بر کُرسیهای مسئولیت تکیه زدهاند و از عالم مدیریت چیزی جُز آمریکا و دشمن نیاموختهاند.
اول پیام تبریک عید میدهند و بلافاصله بعد از تبریک از دشمن و آمریکا سخن میرانند.
وقتی میخواهند از کرونا و شیوع آن در ایران سخن بگویند اینگونه سخن میرانند
هر چند این ویروس در ایران هم آمده ولی در آمریکا بیش از...
از آمار کشته شدگان ایرانی میپرسند می گویند:
ما تلفاتی هم داشتهایم ولی سردخانههای آمریکایی...
از قیمتها میپرسند میگویند
در آمریکا قحطی آمده و..
می خواهند درخت بکارند ...
از آمریکا میگویند..
از هر کوفت و زَهر مار و بدبختی و بیچارگی و فقر و بیکاری و گرانی گوجه و پیاز و خیار و بادمجان و دلار و مسکن و دارو و گوشت که سخن به میان میآید و میپرسند
آنها به جای اشاره به واقعیتها و راه حلها و پیش گرفتن سیاستهای اصولی و کارآمد برای کشور و کاهش مُشکلات مردم، چیزی جُز آمریکا آمریکا آمریکا کردن برای پاسخ دادن نیاموختهاند!
تجویز شیاف ممنوع !
آقا محمد خان قاجار به علت افراط در خوردن دچار بیماری معده شد
طبیب آوردند. و طبیب با توجه به امکانات آن زمان اماله (تنقیه) تجویز کرد.
اماله وسیله ای به شکل قیف است که انتهایی دراز دارد و نوک آن کج میباشد
مایعات روان کننده به وسیله آن از پایین به روده بیمار وارد میگردد
آقا محمد خان که فردی متعصب بود و اماله را باعث تحقیر و توهین به خود میپنداشت فریاد زد:
چه کسی را اماله کنند
حکیم ترسید و گفت:
هیچ قربان گفتم بنده را اماله کنند تا شما خوب شوید
آقا محمد خان بدون تفکر و شاید از روی عصبانیت دستور به اماله حکیم داد.
در همین زمان درد معده شاه قاجار نیز فرو کش کرد.
شاه این را به فال نیک گرفت و از آن به بعد هر گاه آقا محمد خان مریض می شد دستور می داد طبیب را دراز کنند و طبیب بی چاره مجبور بود در حضور شاه اماله شود.
مملکت ما هم امروز همینطور اداره میشود.
هر گاه فسادی برملا میشود، دستور میرسد که افشا کننده را دراز کنند و اماله نمایند تا فساد از مملکت رخت بربندد.
به حول و قوه الهی هر روز موارد فساد در مملکت کمتر میشود. همینطور پیش برویم نه خبرنگار سالمی باقی میماند، نه فسادی!
آقا محمد خان قاجار به علت افراط در خوردن دچار بیماری معده شد
طبیب آوردند. و طبیب با توجه به امکانات آن زمان اماله (تنقیه) تجویز کرد.
اماله وسیله ای به شکل قیف است که انتهایی دراز دارد و نوک آن کج میباشد
مایعات روان کننده به وسیله آن از پایین به روده بیمار وارد میگردد
آقا محمد خان که فردی متعصب بود و اماله را باعث تحقیر و توهین به خود میپنداشت فریاد زد:
چه کسی را اماله کنند
حکیم ترسید و گفت:
هیچ قربان گفتم بنده را اماله کنند تا شما خوب شوید
آقا محمد خان بدون تفکر و شاید از روی عصبانیت دستور به اماله حکیم داد.
در همین زمان درد معده شاه قاجار نیز فرو کش کرد.
شاه این را به فال نیک گرفت و از آن به بعد هر گاه آقا محمد خان مریض می شد دستور می داد طبیب را دراز کنند و طبیب بی چاره مجبور بود در حضور شاه اماله شود.
مملکت ما هم امروز همینطور اداره میشود.
هر گاه فسادی برملا میشود، دستور میرسد که افشا کننده را دراز کنند و اماله نمایند تا فساد از مملکت رخت بربندد.
به حول و قوه الهی هر روز موارد فساد در مملکت کمتر میشود. همینطور پیش برویم نه خبرنگار سالمی باقی میماند، نه فسادی!
تازه فهمیدیم دانشجویان درست می گفتند !
چوپان دروغگو فقط اعتبار خودش را زایل میکند؛ اما «اذان بهوقت دروغ»، هم اعتبار مؤذن را میزداید و هم عبادت مومنان را ضایع میکند.
در آبان و آذر امسال جلساتی با برخی استادان دانشگاه داشتیم؛ بعداز آنکه که رئيس یک قوه در بوق کرده بود که بیایید گفتوگو کنیم و مقامی دیگر هم گفته بود دولت و جامعه مثل پدر و مادرند که در اختلافات باید بنشینند و با هم گفتوگو کنند. برخی از ما دانشگاهیان خوشباور هم دور هم جمعشدیم تا ببینیم آیا میتوانیم زمینهها و مسائل گفتوگوپذیر بین دانشجویان معترض و مقامات را پیدا کنیم؟ من و برخی از همکاران در چند کلاس در دو دانشگاه اصفهان و رازی کرمانشاه شرکت کردیم و برخی نیز به صورت انفرادی با دانشجویان دانشگاههای مختلف گفتوگو کردیم.
در این دیدارها هرچه ما با دانشجویان درباره گفتوگو سخن میگفتیم آنان میگفتند گفتوگو با چه کسی؟ با کسی که خِفت ما را گرفته است و باتون بر سر ما میکوبد و به جرم عکس گرفتن، با تفنگ ساچمهای چشمهامان را کور میکند؟ میگفتند تو به ما نشان بده که اصلاً حکومت ذرهای اهل گفتوگو است و قصد گفتوگو دارد! میگفتند گفتوگوی حکومت با افراد که معنی ندارد، حکومت باید با نهادهای اجتماعی، به عنوان نمایندگان جامعه، گفتوگو کند؛ به ما بگو این حکومت کدام نهاد مدنی و اجتماعی را باقی گذاشته و حرمت نهاده است تا اکنون با آن گفتوگو کند؟
میگفتند اگر ما اکنون کوتاه بیاییم و آنان بر اوضاع مسلط شوند خِرخِره ما را خواهند جوید. از آنها اصرار بود و از ما انکار. میگفتیم نه، حکومت با این اعتراضات متوجه عمق نارضایتی و خشم جامعه شده است و اکنون که در وسط دهها بحران اقتصادی و سیاسی گرفتار است دیگر نه توان و نه جرأت آن را دارد که بخواهد از نو سربهسر جامعه بگذارد. این اعتراضات، حکومت را سرعقل آورده است.
اکنون میبینم دانشجویان درست میگفتند؛ حاکمان همین که احساس کردند بر اوضاع مسلط شدهاند رجزخوانی و اتهام و تحقیر و تهدید و خشم و انتقام را آغاز کردهاند. من انتظار داشتم پس از تسلط بر اوضاع، ترس روانشناختی اولیهشان به ترس عقلانی تبدیل شود و درپی گفتوگو و راهحل بلندمدت باشند. در ترس روانشناختی، شما «واکنش» نشان میدهید؛ اما در ترس عقلانی، شما درپی پاسخمناسب یا «راهحل» میگردید. اما اکنون نه تنها در نظام تدبیر، ترس عقلانی پدیدار نشده است، بلکه تازه خشونت ایدئولوژیک را آغاز کرده است. خشونت روانشناختی با پایان ترس، پایان مییابد؛ اما خشونت ایدئولوژیک تازه پس از پایان ترس، آغاز میشود.
درواقع اکنون متوجه شدهایم که نظام میخواهد دقیقاً تجربه پس از اعتراضات ۸۸ و ۹۶ و ۹۸ را تکرار کند. ظاهراً ظرفیت «عقلانیت سازمانی» در سیستم، دیگر بیش از این نیست و فهم دقیقی از تفاوت اعتراضات آن سالها با اعتراضات امسال ندارد. کمترین تفاوتش این است که این اعتراضات از سوی نسلی است که عقبهاش تا دبستانها ادامه دارد.
بنابراین اکنون از دانشجویان پوزش میخواهم و اعتراف میکنم که فهم عینی و مبتنی بر عقلِسلیم آنان از فهم تحلیلی و آکادمیک من عمیقتر و دقیقتر بوده است. راستش در آن جلسات من از عمق روشنبینی و دقت نظر و جسارت دانشجویان حیرت کردم و به همکارانم گزارش دادم که مشکل از ماست، ما باید برویم و خودمان را با فهم این نسل هماهنگ کنیم نه برعکس. این باید درسی شده باشد برای امثال من که در نوبتی دیگر که حضرات در تنگنای خیزشی دیگر قرار خواهند گرفت و از جامعه درخواست گفتوگو خواهند کرد، خوشخیالانی چون من طرف جامعه را رها نکنند و دم از گفتوگو نزنند، با این گمان که در این ساختار، عقلانیتی هست و با آن میتوان گفتوگو کرد یا به آن اعتماد کرد.
اکنون به حاکمان میگویم، حواستان هست که از اعتراضات ۹۶ و ۹۸ تاکنون نتوانستهاید هیچ تحول مثبتی در کشور ایجاد کنید و هیچ افقی بگشایید و هیچ امیدی بیافرینید؟ از آن زمان تاکنون هیچ بحرانی حل نشده بلکه تعداد و شدت آنها بیشتر شده است. تازه در این چند سال بیشتر نقاط قوت و فرصتهای خویش را هم، در داخل و خارج ضایع کردهاید. پس چرا فکر میکنید حالا که دوباره بر اوضاع مسلط شدهاید کار تمام است و حکومتتان بردوام؟ چاههای نفتتان پر شده؟ درآمدتان بیشتر شده؟ مشروعیت دینیتان بالاتر رفته؟ جمعیت دلبستهتان انبوهتر شده؟ سرمایه اجتماعیتان بهبود یافته؟ فرصتهایتان در داخل و خارج فراوانتر شده؟ تحریمها کاهش یافته؟ مقاماتتان جوانتر و کارآمدتر شده اند؟ نخبگان مهاجرت کردهتان بازگشتهاند؟ فرار سرمایه کاهش یافته است؟ نکند گمان کنید چین یا روسیه کاری برای شما خواهند کرد؟ چین در بازی جهانی جدید، شما را به عربستان ترجیح نخواهد داد و روسیه در باتلاق اوکراین شما را از یاد خواهد برد.
چوپان دروغگو فقط اعتبار خودش را زایل میکند؛ اما «اذان بهوقت دروغ»، هم اعتبار مؤذن را میزداید و هم عبادت مومنان را ضایع میکند.
در آبان و آذر امسال جلساتی با برخی استادان دانشگاه داشتیم؛ بعداز آنکه که رئيس یک قوه در بوق کرده بود که بیایید گفتوگو کنیم و مقامی دیگر هم گفته بود دولت و جامعه مثل پدر و مادرند که در اختلافات باید بنشینند و با هم گفتوگو کنند. برخی از ما دانشگاهیان خوشباور هم دور هم جمعشدیم تا ببینیم آیا میتوانیم زمینهها و مسائل گفتوگوپذیر بین دانشجویان معترض و مقامات را پیدا کنیم؟ من و برخی از همکاران در چند کلاس در دو دانشگاه اصفهان و رازی کرمانشاه شرکت کردیم و برخی نیز به صورت انفرادی با دانشجویان دانشگاههای مختلف گفتوگو کردیم.
در این دیدارها هرچه ما با دانشجویان درباره گفتوگو سخن میگفتیم آنان میگفتند گفتوگو با چه کسی؟ با کسی که خِفت ما را گرفته است و باتون بر سر ما میکوبد و به جرم عکس گرفتن، با تفنگ ساچمهای چشمهامان را کور میکند؟ میگفتند تو به ما نشان بده که اصلاً حکومت ذرهای اهل گفتوگو است و قصد گفتوگو دارد! میگفتند گفتوگوی حکومت با افراد که معنی ندارد، حکومت باید با نهادهای اجتماعی، به عنوان نمایندگان جامعه، گفتوگو کند؛ به ما بگو این حکومت کدام نهاد مدنی و اجتماعی را باقی گذاشته و حرمت نهاده است تا اکنون با آن گفتوگو کند؟
میگفتند اگر ما اکنون کوتاه بیاییم و آنان بر اوضاع مسلط شوند خِرخِره ما را خواهند جوید. از آنها اصرار بود و از ما انکار. میگفتیم نه، حکومت با این اعتراضات متوجه عمق نارضایتی و خشم جامعه شده است و اکنون که در وسط دهها بحران اقتصادی و سیاسی گرفتار است دیگر نه توان و نه جرأت آن را دارد که بخواهد از نو سربهسر جامعه بگذارد. این اعتراضات، حکومت را سرعقل آورده است.
اکنون میبینم دانشجویان درست میگفتند؛ حاکمان همین که احساس کردند بر اوضاع مسلط شدهاند رجزخوانی و اتهام و تحقیر و تهدید و خشم و انتقام را آغاز کردهاند. من انتظار داشتم پس از تسلط بر اوضاع، ترس روانشناختی اولیهشان به ترس عقلانی تبدیل شود و درپی گفتوگو و راهحل بلندمدت باشند. در ترس روانشناختی، شما «واکنش» نشان میدهید؛ اما در ترس عقلانی، شما درپی پاسخمناسب یا «راهحل» میگردید. اما اکنون نه تنها در نظام تدبیر، ترس عقلانی پدیدار نشده است، بلکه تازه خشونت ایدئولوژیک را آغاز کرده است. خشونت روانشناختی با پایان ترس، پایان مییابد؛ اما خشونت ایدئولوژیک تازه پس از پایان ترس، آغاز میشود.
درواقع اکنون متوجه شدهایم که نظام میخواهد دقیقاً تجربه پس از اعتراضات ۸۸ و ۹۶ و ۹۸ را تکرار کند. ظاهراً ظرفیت «عقلانیت سازمانی» در سیستم، دیگر بیش از این نیست و فهم دقیقی از تفاوت اعتراضات آن سالها با اعتراضات امسال ندارد. کمترین تفاوتش این است که این اعتراضات از سوی نسلی است که عقبهاش تا دبستانها ادامه دارد.
بنابراین اکنون از دانشجویان پوزش میخواهم و اعتراف میکنم که فهم عینی و مبتنی بر عقلِسلیم آنان از فهم تحلیلی و آکادمیک من عمیقتر و دقیقتر بوده است. راستش در آن جلسات من از عمق روشنبینی و دقت نظر و جسارت دانشجویان حیرت کردم و به همکارانم گزارش دادم که مشکل از ماست، ما باید برویم و خودمان را با فهم این نسل هماهنگ کنیم نه برعکس. این باید درسی شده باشد برای امثال من که در نوبتی دیگر که حضرات در تنگنای خیزشی دیگر قرار خواهند گرفت و از جامعه درخواست گفتوگو خواهند کرد، خوشخیالانی چون من طرف جامعه را رها نکنند و دم از گفتوگو نزنند، با این گمان که در این ساختار، عقلانیتی هست و با آن میتوان گفتوگو کرد یا به آن اعتماد کرد.
اکنون به حاکمان میگویم، حواستان هست که از اعتراضات ۹۶ و ۹۸ تاکنون نتوانستهاید هیچ تحول مثبتی در کشور ایجاد کنید و هیچ افقی بگشایید و هیچ امیدی بیافرینید؟ از آن زمان تاکنون هیچ بحرانی حل نشده بلکه تعداد و شدت آنها بیشتر شده است. تازه در این چند سال بیشتر نقاط قوت و فرصتهای خویش را هم، در داخل و خارج ضایع کردهاید. پس چرا فکر میکنید حالا که دوباره بر اوضاع مسلط شدهاید کار تمام است و حکومتتان بردوام؟ چاههای نفتتان پر شده؟ درآمدتان بیشتر شده؟ مشروعیت دینیتان بالاتر رفته؟ جمعیت دلبستهتان انبوهتر شده؟ سرمایه اجتماعیتان بهبود یافته؟ فرصتهایتان در داخل و خارج فراوانتر شده؟ تحریمها کاهش یافته؟ مقاماتتان جوانتر و کارآمدتر شده اند؟ نخبگان مهاجرت کردهتان بازگشتهاند؟ فرار سرمایه کاهش یافته است؟ نکند گمان کنید چین یا روسیه کاری برای شما خواهند کرد؟ چین در بازی جهانی جدید، شما را به عربستان ترجیح نخواهد داد و روسیه در باتلاق اوکراین شما را از یاد خواهد برد.
شما «اگر بتوانید»، نهایتاً و فقط با کمک و حمایت همین مردم باید بحرانهای کشور را حل کنید و به حکمرانی خود ادامه دهید.
چرا گمان نمیکنید شما که با عملکرد خود اعتراضات ۹۸ را به اعتراضات ۱۴۰۱ تبدیل کردید، با این سطح کارایی و شایستگی به زودی زمینهساز انفجار اجتماعی عظیمتری خواهید شد؟ فکر نمیکنید این سیل را که اکنون، همچون زدن یک سدِ خاکی، دارید با محاکمه و ترساندن و اعدام و امنیتی کردن زندگی مردم مهار میکنید، با این شیوه فکری و رفتاری فقط زمینه طغیان مجددش را فراهم میآورید؟ اگر توانایی و امکانات لازم برای کاهش بارشهایی را ندارید که در کوهستان مشکلات و بحرانها همچنان در حال شدت یافتن است، بدانید که مهار امروزِ سیل فقط حجم و قدرت انباشته شده در مخزن سیل را بالا میبرد و آنگاه با طغیانی تازه همه چیز را با خود خواهد برد.
اگر میخواهید تغییری در شرایط کشور ایجاد کنید الان وقت آن است؛ آری همین الان که دوباره احساس قدرت و استیلا میکنید، چون تجربه سه خیزش اجتماعی سالهای اخیر نشان داده است که در زمانه ضعف و ترس، شما امکان رفتار عقلانی را از دست میدهید. باور کنید این آخرین فرصت نظام است که با حضور اقتدار و کاریزمای رهبری، دست به تحولات ضروی در خویش بزند. فرصتهای بازنگری و تحول را فهرست نمیکنم تا گزینههای ممکن در مقابل شما را نسوزانم؛ اما فقط میدانم که با این بازی تهدید و انتقامی که آغاز کردهاید فقط فرصتهای در پیشِ روی نظام را میسوزانید.
آی موذن! با «اذان به وقت دروغ» دیگر کسی با صدای تو بیدار نخواهد شد و آواز تو هیچ مؤمنی را به مسجد نخواهد کشاند. یا از این شیوه دست بدار، یا از آن شغل چشم بپوش.
محسن رنانی / ۲۲ دی
چرا گمان نمیکنید شما که با عملکرد خود اعتراضات ۹۸ را به اعتراضات ۱۴۰۱ تبدیل کردید، با این سطح کارایی و شایستگی به زودی زمینهساز انفجار اجتماعی عظیمتری خواهید شد؟ فکر نمیکنید این سیل را که اکنون، همچون زدن یک سدِ خاکی، دارید با محاکمه و ترساندن و اعدام و امنیتی کردن زندگی مردم مهار میکنید، با این شیوه فکری و رفتاری فقط زمینه طغیان مجددش را فراهم میآورید؟ اگر توانایی و امکانات لازم برای کاهش بارشهایی را ندارید که در کوهستان مشکلات و بحرانها همچنان در حال شدت یافتن است، بدانید که مهار امروزِ سیل فقط حجم و قدرت انباشته شده در مخزن سیل را بالا میبرد و آنگاه با طغیانی تازه همه چیز را با خود خواهد برد.
اگر میخواهید تغییری در شرایط کشور ایجاد کنید الان وقت آن است؛ آری همین الان که دوباره احساس قدرت و استیلا میکنید، چون تجربه سه خیزش اجتماعی سالهای اخیر نشان داده است که در زمانه ضعف و ترس، شما امکان رفتار عقلانی را از دست میدهید. باور کنید این آخرین فرصت نظام است که با حضور اقتدار و کاریزمای رهبری، دست به تحولات ضروی در خویش بزند. فرصتهای بازنگری و تحول را فهرست نمیکنم تا گزینههای ممکن در مقابل شما را نسوزانم؛ اما فقط میدانم که با این بازی تهدید و انتقامی که آغاز کردهاید فقط فرصتهای در پیشِ روی نظام را میسوزانید.
آی موذن! با «اذان به وقت دروغ» دیگر کسی با صدای تو بیدار نخواهد شد و آواز تو هیچ مؤمنی را به مسجد نخواهد کشاند. یا از این شیوه دست بدار، یا از آن شغل چشم بپوش.
محسن رنانی / ۲۲ دی
روز مارتين لوتر كينگ
دکتر بابک زمانی
سومین دوشنبه ماه ژانویه هر سال به مناسبت روز تولد او، روز »مارتین لوترکینگ«
خوانده میشود. در همه ایالات شــمالی یا جنوبی دموکرات یا جمهوریخواه این یکی از اعیاد و تعطیلات رســمی ایالات متحده اســت. مارتیــن لوترکینگ مبتکر و پیشگام جنبشهای مسالمتآمیز است. او با هدایت خشونتگریز جنبش سیاهان آمریکا توانست به تبعیض نژادی سیاهپوستان آمریکا پایان دهد و جنبشی را هدایت کند که آشتیجو نبود، سازشکاری را نمیپذیرفت و عافیت طلب نبود، بلکه به این باور رسیده بود که فقط با روش مســالمتآمیز موفقیت امکانپذیر است و نهتنها این بلکه تنها از همین طریق است که هدف ارزش پوییدن دارد. دهها سال منازعه، خشونت و جنگ داخلیای که مرگبارترین جنگ داخلی تاریخ بوده است، نتوانست حق بدیهی یك انسان سیاهپوست را به تمامی جا بیندازد. همه راههای پیمودهشده او را به راه خشونتپرهیز رساند. او زمانی جنبش مسالمتآمیز را برگزید که تبعیض نژادی همچنان با خشــونتی عریان اعمال میشــد و با چنگ و دندان از خود دفاع میکرد. لباسهای ســفید کوکلاسکلان، ذبح ســیاهان خاطی )لینچ( و بســیاری خشونتها و قتلهای ســیاهان که گاه برنامهریزیشده بود، چیزی بود دهشتآور که خود جوابی خشونتآمیز میطلبید و از خشونت متقابل بیشترین بهره را میبرد. جاانداختن رفتار قانونی و مسالمتآمیز در میان سیاهانی که قربانی این خشونتها بودنــد نیز کار آســانی نبود. گروههای افراطی مســلح سیاهپوســت امثال مالکوم ایکس و دیگران بیشترین چوب را لای چرخ جنبش مسالمتآمیز مارتین لوترکینگ میگذاشتند. مقابله با کسانی که او را سازشکار، میانهگیر یا حتی خائن میخواندند، کار آسانی نبود. اما او توانست منطق مسالمت که بیشترین خطر را متوجه هواداران تبعیض نژادی میکرد، جا بیندازد. او دریافت افراطیون ســفید بیشــترین بهره را از خشــونت ســیاهان میبرند و آن را بهانه سرکوبهای وحشــتناك میکنند. اما آن چیزی کــه دودمان تبعیض و بیرحمی را به باد میدهد، چیزی نیســت جز رفتار مســالمتآمیز پیگیر ولو پرخطــر. مارتین لوترکینگ از این خطــرات آگاه بود. بارها تهدید به مرگ شــد و در نهایت نیز جان در راه نبرد مســالمتآمیز گذاشــت. نبرد مسالمت آمیز هیچگاه آسانتر از نبرد مســلحانه نبوده است! دموکراتهای پیگیر، دموکراتهای ماندنی، همیشه نبرد مسالمت آمیز با همه دشواری و زمانبربودنش را برمیگزینند. افراط گرایان هستند که آتشی به پا کرده و با سرعت ناپدید میشوند؛ چند سالی زندان، اعتصاب غذا و...، عمری امن و آسایش، مصاحبه، کراوات، عطر و ادکلون و... جنبش مارتین لوترکینگ آتشفشــان پنبه نبود که به سرعت پایان بگیرد و به مهاجرت ختم شــود؛ آتشی بود نامیرا که همیشــه در دلها میماند. جنبش او دشــوار نبود، رهبــران و بیش از همه خودش در خطر بودند، ولی آســانترین و کم بهاترین روشها برای مردم انتخاب میشــدند. هیچکس را برای سوارنشدن به اتوبوس نمیتــوان مورد آزار قرار داد. تصمیم جنبش بــرای تحریم اتوبوسهایی که ردیف مخصوص برای سیاهان داشتند، به شدت موفقیت آمیز بود. امروز ممکن است کسی بگوید این چه مبارزه ای است که سیاهان را از اتوبوس محروم میکند؟ اما هم جان، هم امروز سیاهان اهمیت داشت و کار دشوارتری نمیشد درخواست کرد. به علاوه با روشهای ساده و کم بها، توده هرچه بیشتری از مردم در این جنبش شرکت میکردند.جنبش او انحصاری نبود؛ همه با هر عقیدهای و هر پیشینهای حق اشــتراك داشتند. اتفاقا تلاش بر جذب هرچه بیشــتر مخالفها و افراطیها بود. كسي نميتوانست مثلا بگويد "" بابا اين خودش جزو اينها بود ….." با شعارهای تند و پرخاشگری صفوف سفیدهای افراطی را در راهي بي بازگشت راهي كه هزينه بازگشت بالايي خواهد داشت منسجم تر نمیکرد، بلکه با منطق و محبــت و اجماع این صفوف را درهم میریخت.جنبش او معطوف به هدف بود. شعار نابودی و وعده بهبودی بعد از نابودی حریف نمیداد. میدانست ایــن رودخانه مصائب را پایانی نیســت. میدانســت از تندی صلــح برنمیخیزد و هیچگاه، هیــچگاه خرابی و نابودی بیشــتر، لزوما پیش درآمد ســعادت و آزادی نبوده است . گفتوگو با قدرت ، معامله بر سر درخواستها و استفاده از تمام محملها و نهادهای قانونی بدون تعطیلی جنبش مدنی با این امید، از اصول جنبش مارتین لوترکینگ بود. اساسا هدف جنبش مدنی او وادارکردن قدرت به گفتوگو بود. این فرض که تجربه نشان داده است نمیپذیرند، از دیدگاه لوترکینگ چیزی جز پذیرش شکست پیشاپیش نیست.روز مارتین لوترکینگ تنها روز رفع تبعیض نژادی سیاهان آمریکا نیست، روز پیروزی مسالمت بر خشونت است. و آن را هرساله از این جهت گرامی میدارند تا این روش برای همیشــه به هر دلیل ماندگار باشد. یادش گرامی،
راهش پررهرو باد، هر زمان و در هر کجا.
دکتر بابک زمانی
سومین دوشنبه ماه ژانویه هر سال به مناسبت روز تولد او، روز »مارتین لوترکینگ«
خوانده میشود. در همه ایالات شــمالی یا جنوبی دموکرات یا جمهوریخواه این یکی از اعیاد و تعطیلات رســمی ایالات متحده اســت. مارتیــن لوترکینگ مبتکر و پیشگام جنبشهای مسالمتآمیز است. او با هدایت خشونتگریز جنبش سیاهان آمریکا توانست به تبعیض نژادی سیاهپوستان آمریکا پایان دهد و جنبشی را هدایت کند که آشتیجو نبود، سازشکاری را نمیپذیرفت و عافیت طلب نبود، بلکه به این باور رسیده بود که فقط با روش مســالمتآمیز موفقیت امکانپذیر است و نهتنها این بلکه تنها از همین طریق است که هدف ارزش پوییدن دارد. دهها سال منازعه، خشونت و جنگ داخلیای که مرگبارترین جنگ داخلی تاریخ بوده است، نتوانست حق بدیهی یك انسان سیاهپوست را به تمامی جا بیندازد. همه راههای پیمودهشده او را به راه خشونتپرهیز رساند. او زمانی جنبش مسالمتآمیز را برگزید که تبعیض نژادی همچنان با خشــونتی عریان اعمال میشــد و با چنگ و دندان از خود دفاع میکرد. لباسهای ســفید کوکلاسکلان، ذبح ســیاهان خاطی )لینچ( و بســیاری خشونتها و قتلهای ســیاهان که گاه برنامهریزیشده بود، چیزی بود دهشتآور که خود جوابی خشونتآمیز میطلبید و از خشونت متقابل بیشترین بهره را میبرد. جاانداختن رفتار قانونی و مسالمتآمیز در میان سیاهانی که قربانی این خشونتها بودنــد نیز کار آســانی نبود. گروههای افراطی مســلح سیاهپوســت امثال مالکوم ایکس و دیگران بیشترین چوب را لای چرخ جنبش مسالمتآمیز مارتین لوترکینگ میگذاشتند. مقابله با کسانی که او را سازشکار، میانهگیر یا حتی خائن میخواندند، کار آسانی نبود. اما او توانست منطق مسالمت که بیشترین خطر را متوجه هواداران تبعیض نژادی میکرد، جا بیندازد. او دریافت افراطیون ســفید بیشــترین بهره را از خشــونت ســیاهان میبرند و آن را بهانه سرکوبهای وحشــتناك میکنند. اما آن چیزی کــه دودمان تبعیض و بیرحمی را به باد میدهد، چیزی نیســت جز رفتار مســالمتآمیز پیگیر ولو پرخطــر. مارتین لوترکینگ از این خطــرات آگاه بود. بارها تهدید به مرگ شــد و در نهایت نیز جان در راه نبرد مســالمتآمیز گذاشــت. نبرد مسالمت آمیز هیچگاه آسانتر از نبرد مســلحانه نبوده است! دموکراتهای پیگیر، دموکراتهای ماندنی، همیشه نبرد مسالمت آمیز با همه دشواری و زمانبربودنش را برمیگزینند. افراط گرایان هستند که آتشی به پا کرده و با سرعت ناپدید میشوند؛ چند سالی زندان، اعتصاب غذا و...، عمری امن و آسایش، مصاحبه، کراوات، عطر و ادکلون و... جنبش مارتین لوترکینگ آتشفشــان پنبه نبود که به سرعت پایان بگیرد و به مهاجرت ختم شــود؛ آتشی بود نامیرا که همیشــه در دلها میماند. جنبش او دشــوار نبود، رهبــران و بیش از همه خودش در خطر بودند، ولی آســانترین و کم بهاترین روشها برای مردم انتخاب میشــدند. هیچکس را برای سوارنشدن به اتوبوس نمیتــوان مورد آزار قرار داد. تصمیم جنبش بــرای تحریم اتوبوسهایی که ردیف مخصوص برای سیاهان داشتند، به شدت موفقیت آمیز بود. امروز ممکن است کسی بگوید این چه مبارزه ای است که سیاهان را از اتوبوس محروم میکند؟ اما هم جان، هم امروز سیاهان اهمیت داشت و کار دشوارتری نمیشد درخواست کرد. به علاوه با روشهای ساده و کم بها، توده هرچه بیشتری از مردم در این جنبش شرکت میکردند.جنبش او انحصاری نبود؛ همه با هر عقیدهای و هر پیشینهای حق اشــتراك داشتند. اتفاقا تلاش بر جذب هرچه بیشــتر مخالفها و افراطیها بود. كسي نميتوانست مثلا بگويد "" بابا اين خودش جزو اينها بود ….." با شعارهای تند و پرخاشگری صفوف سفیدهای افراطی را در راهي بي بازگشت راهي كه هزينه بازگشت بالايي خواهد داشت منسجم تر نمیکرد، بلکه با منطق و محبــت و اجماع این صفوف را درهم میریخت.جنبش او معطوف به هدف بود. شعار نابودی و وعده بهبودی بعد از نابودی حریف نمیداد. میدانست ایــن رودخانه مصائب را پایانی نیســت. میدانســت از تندی صلــح برنمیخیزد و هیچگاه، هیــچگاه خرابی و نابودی بیشــتر، لزوما پیش درآمد ســعادت و آزادی نبوده است . گفتوگو با قدرت ، معامله بر سر درخواستها و استفاده از تمام محملها و نهادهای قانونی بدون تعطیلی جنبش مدنی با این امید، از اصول جنبش مارتین لوترکینگ بود. اساسا هدف جنبش مدنی او وادارکردن قدرت به گفتوگو بود. این فرض که تجربه نشان داده است نمیپذیرند، از دیدگاه لوترکینگ چیزی جز پذیرش شکست پیشاپیش نیست.روز مارتین لوترکینگ تنها روز رفع تبعیض نژادی سیاهان آمریکا نیست، روز پیروزی مسالمت بر خشونت است. و آن را هرساله از این جهت گرامی میدارند تا این روش برای همیشــه به هر دلیل ماندگار باشد. یادش گرامی،
راهش پررهرو باد، هر زمان و در هر کجا.
🔴 خصوصی سازی به سبک جمهوری اسلامی
✍محسن خیمهدوز
🔹در شرکت لاستیک دنا مدیر خرید خارجی قطعات برق و الکترونیک بودم. و به مدت یک دهه واحد خرید خارجی را ساماندهی کردم و از یک محفل سه، چهار نفره به ساختاری بیست نفره و در زیر مجموعههای متفاوت سازمانش دادم، شامل: واحد دریافت سفارشات از کارخانه، واحد دریافت پروفورما از تولیدکننده خارجی و ثبت سفارش برای فروشنده، واحد تخصیص ارز و گشایش اعتبار، واحد بیمهٔ داخلی و بینالمللی، واحد قراردادهای پروژهها، واحد حمل و نقل خارجی، واحد ترخیص و گمرکات، واحد حمل داخلی و تحویل جنس به کارخانه.
در طول این مدت، هم کیفیت لاستیکهای دنا بالا رفت، هم فروش آن به سودهای میلیاردی رسید.
🔹سهام اصلی این شرکت متعلق به بریجستون ژاپن بود که سازمان صنایع ملی آن را خرید و نامش را به دنا (نام کوهی در شیراز) تغییر داد.
🔺ناگهان در اوج سودآوری تصمیم گرفتند شرکت دنا را خصوصیسازی کنند. آن را به مزایده گذاشتند و نهایتا تشکیلاتی به نام «بنیاد فاطمیه قم» برنده شد. بعدا مشخص شد که مزایدهای در کار نبوده و این بنیاد از طریق روابط، صاحب شرکت شده. برای فروش شرکت دنا صد میلیارد تومان قیمت گذاشته بودند.
🔹بنیاد آن را به ده میلیارد تومان دریافت کرد. ده میلیارد را هم قسطبندی کردند ماهی یک میلیارد تومان پرداخت شود. بعد از پرداخت قسط اول، مابقی اقساط بخشیده شد. و صاحبان جدید شرکت همان قسط اول را هم از نقدینگی شرکت پرداخت کردند. یعنی سازمان صنایع ملی شرکت دنا را به بنیاد فاطمیه قم هدیه کرد.
🔻بنیاد فاطمیه قم هم سه کار کرد:
۱- ساختمان دفتر مرکزی دنا در انتهای خیابان جردن را تخریب و به یک برج تجاری تبدیل کرد. (این دفتر، معماری زیبایی داشت که میتوانست تبدیل به موزه شود ولی تخریب شد. یکی از سکانسهای فیلم «عروسی خوبان» ساخته محسن مخملباف در همین محل فیلمبرداری شد).
۲- لاستیک با کیفیت و سودآور دنا به لاستیک بیکیفیت و زیانده تبدیل شد و شرکت دنا در بورس به لیست سیاه رفت.
۳- اخراج کارشناسان، مدیران و مهندسان در دستور کار قرار گرفت. که یکی از آنها هم من بودم.
🔹فردی هم که رئیس بنیاد فاطمیه قم بود، محمد یزدی بود.(رئیس سابق قوه قضائیه)
🔹از مدیریت شرکت، شکایت کردم. قوه قضائیه دو سال من را دواند. بعد از دو سال، قاضی پرونده به من گفت: حق با توست ولی من نمیتوانم به نفع تو رأی صادر کنم. یا رضایت بده پرونده مختومه شود، یا مجبورم علیه تو رأی صادر کنم. علت را که پرسیدم گفت: کسی که تو علیهاش شکایت کردی (محمد یزدی) رفیق رئیس من است (دری نجفآبادی، رئیس وقت دیوان عدالت اداری) اگر به نفع تو رأی دهم بازنشستگی من خراب میشود.
🔹من هم گفتم رضایت نمیدهم و تو هم هرکاری که میخواهی بکن. و فیالبداهه این جمله به زبانم آمد و به او گفتم:
تو صادقترین بیشرف قوه قضائیه هستی.
و دیگر نه او را دیدم، نه شرکت را، نه یزدی را.
قاضی بازنشسته شد.
شرکت دنا به فنا رفت.
یزدی هم فوت کرد.
🔺بازنشر به مناسبت اجرای طرح مولد سازی اموال
✍محسن خیمهدوز
🔹در شرکت لاستیک دنا مدیر خرید خارجی قطعات برق و الکترونیک بودم. و به مدت یک دهه واحد خرید خارجی را ساماندهی کردم و از یک محفل سه، چهار نفره به ساختاری بیست نفره و در زیر مجموعههای متفاوت سازمانش دادم، شامل: واحد دریافت سفارشات از کارخانه، واحد دریافت پروفورما از تولیدکننده خارجی و ثبت سفارش برای فروشنده، واحد تخصیص ارز و گشایش اعتبار، واحد بیمهٔ داخلی و بینالمللی، واحد قراردادهای پروژهها، واحد حمل و نقل خارجی، واحد ترخیص و گمرکات، واحد حمل داخلی و تحویل جنس به کارخانه.
در طول این مدت، هم کیفیت لاستیکهای دنا بالا رفت، هم فروش آن به سودهای میلیاردی رسید.
🔹سهام اصلی این شرکت متعلق به بریجستون ژاپن بود که سازمان صنایع ملی آن را خرید و نامش را به دنا (نام کوهی در شیراز) تغییر داد.
🔺ناگهان در اوج سودآوری تصمیم گرفتند شرکت دنا را خصوصیسازی کنند. آن را به مزایده گذاشتند و نهایتا تشکیلاتی به نام «بنیاد فاطمیه قم» برنده شد. بعدا مشخص شد که مزایدهای در کار نبوده و این بنیاد از طریق روابط، صاحب شرکت شده. برای فروش شرکت دنا صد میلیارد تومان قیمت گذاشته بودند.
🔹بنیاد آن را به ده میلیارد تومان دریافت کرد. ده میلیارد را هم قسطبندی کردند ماهی یک میلیارد تومان پرداخت شود. بعد از پرداخت قسط اول، مابقی اقساط بخشیده شد. و صاحبان جدید شرکت همان قسط اول را هم از نقدینگی شرکت پرداخت کردند. یعنی سازمان صنایع ملی شرکت دنا را به بنیاد فاطمیه قم هدیه کرد.
🔻بنیاد فاطمیه قم هم سه کار کرد:
۱- ساختمان دفتر مرکزی دنا در انتهای خیابان جردن را تخریب و به یک برج تجاری تبدیل کرد. (این دفتر، معماری زیبایی داشت که میتوانست تبدیل به موزه شود ولی تخریب شد. یکی از سکانسهای فیلم «عروسی خوبان» ساخته محسن مخملباف در همین محل فیلمبرداری شد).
۲- لاستیک با کیفیت و سودآور دنا به لاستیک بیکیفیت و زیانده تبدیل شد و شرکت دنا در بورس به لیست سیاه رفت.
۳- اخراج کارشناسان، مدیران و مهندسان در دستور کار قرار گرفت. که یکی از آنها هم من بودم.
🔹فردی هم که رئیس بنیاد فاطمیه قم بود، محمد یزدی بود.(رئیس سابق قوه قضائیه)
🔹از مدیریت شرکت، شکایت کردم. قوه قضائیه دو سال من را دواند. بعد از دو سال، قاضی پرونده به من گفت: حق با توست ولی من نمیتوانم به نفع تو رأی صادر کنم. یا رضایت بده پرونده مختومه شود، یا مجبورم علیه تو رأی صادر کنم. علت را که پرسیدم گفت: کسی که تو علیهاش شکایت کردی (محمد یزدی) رفیق رئیس من است (دری نجفآبادی، رئیس وقت دیوان عدالت اداری) اگر به نفع تو رأی دهم بازنشستگی من خراب میشود.
🔹من هم گفتم رضایت نمیدهم و تو هم هرکاری که میخواهی بکن. و فیالبداهه این جمله به زبانم آمد و به او گفتم:
تو صادقترین بیشرف قوه قضائیه هستی.
و دیگر نه او را دیدم، نه شرکت را، نه یزدی را.
قاضی بازنشسته شد.
شرکت دنا به فنا رفت.
یزدی هم فوت کرد.
🔺بازنشر به مناسبت اجرای طرح مولد سازی اموال
داستان آنهایی که رفتند "از ایران" و آنهایی که ماندند "در ایران"
آنهايی که "از ایران" رفته اند همانطور که دارند يک غذای سر دستی درست میکنند تا تنهايی بخورند، فکر میکنند آنهايی که ماندهند الان دارند دور هم قورمه سبزی با برنج زعفرانی میخورند و جمعشان جمع است و میگويند و میخندند.
آنهايی که مانده اند "در ایران" همانطور که دارند يک غذای سر دستی درست میکنند فکر میکنند آنهايی که رفتهند الان دارند با دوستان جديدشان گل میگويند و گل میشنوند و از آن غذاهايی میخورند که توی کتابهای آشپزی عکسش هست.
آنهايی که رفتهند فکر میکنند آنهايی که ماندهند همهش با هم بيرونند. کافیشاپ، لواسان، بام تهران و درکه میروند. خريد میروند… با هم کيف دنيا را میکنند و آنها را که آن گوشه دنيا تک افتادهند فراموش کردهند.
آنهايی که ماندهند فکر میکنند آنهايی که رفتهند همهش بار و ديسکو میروند و خيلی بهشان خوش میگذرد و آنها را که توی اين جهنم گير افتادهند فراموش کردهند.
آنهايی که رفتهند میفهمند که هيچ کدام از آن مشروبها باب طبعشان نيست و دلشان میخواهد يک چای دم کرده حسابی بخورند.
آنهايی که ماندهند دلشان میخواهد يکبار هم که شده بروند يک مغازه ای که از سر تا تهش مشروب باشد که بتوانند هر چيزی را میخواهند انتخاب کنند.
آنهايی که رفتهند، پای اينترنت دنبال شبکه 3 و فوتبال با گزارش عادل يا سريالهای ايرانی و اخبارهايی با کلام پارسی و ايرانی هستند.
آنهايی که ماندهند در حسرت دیدن کانالهای ماهواره بدون پارازيت کلافه میشوند و دائم پشت ديش هستند.
آنهايی که رفته اند میخواهند برگردند.
آنهايی که ماندهند میخواهند بروند.
آنهايی که رفتهند به کشورشان با حسرت فکر میکنند.
آنهايی که ماندهند از آن طرف، دنیایی رویایی میسازند.
اما هم آنهايی که رفته اند و هم آنهايی که ماندهند در يک چيز مشترکند:
آنهايی که رفته اند احساس تنهايی میکنند.
آنهايی که ماندهند هم احساس تنهايی میکنند.
آنها که میروند وطنفروش نیستند.
آنهايی که میمانند عقب مانده نیستند.
آنهايی که میروند، نمیروند آن طرف که مشروب بخورند.
آنهايی که میمانند، نماندهند که دینشان را حفظ کنند.
آنهايی که میروند، یک ماه مانده به رفتنشان غمگین میشوند. یک هفته مانده میگریند و یک روز مانده به این فکر میکنند که ای کاش وطن جایی برای ماندن بود.
و آنهايی که میمانند، میمانند تا شاید وطن را جایی برای ماندن کنند.
"نشریه دانشجویی دانشگاه صنعتی شریف"
آنهايی که "از ایران" رفته اند همانطور که دارند يک غذای سر دستی درست میکنند تا تنهايی بخورند، فکر میکنند آنهايی که ماندهند الان دارند دور هم قورمه سبزی با برنج زعفرانی میخورند و جمعشان جمع است و میگويند و میخندند.
آنهايی که مانده اند "در ایران" همانطور که دارند يک غذای سر دستی درست میکنند فکر میکنند آنهايی که رفتهند الان دارند با دوستان جديدشان گل میگويند و گل میشنوند و از آن غذاهايی میخورند که توی کتابهای آشپزی عکسش هست.
آنهايی که رفتهند فکر میکنند آنهايی که ماندهند همهش با هم بيرونند. کافیشاپ، لواسان، بام تهران و درکه میروند. خريد میروند… با هم کيف دنيا را میکنند و آنها را که آن گوشه دنيا تک افتادهند فراموش کردهند.
آنهايی که ماندهند فکر میکنند آنهايی که رفتهند همهش بار و ديسکو میروند و خيلی بهشان خوش میگذرد و آنها را که توی اين جهنم گير افتادهند فراموش کردهند.
آنهايی که رفتهند میفهمند که هيچ کدام از آن مشروبها باب طبعشان نيست و دلشان میخواهد يک چای دم کرده حسابی بخورند.
آنهايی که ماندهند دلشان میخواهد يکبار هم که شده بروند يک مغازه ای که از سر تا تهش مشروب باشد که بتوانند هر چيزی را میخواهند انتخاب کنند.
آنهايی که رفتهند، پای اينترنت دنبال شبکه 3 و فوتبال با گزارش عادل يا سريالهای ايرانی و اخبارهايی با کلام پارسی و ايرانی هستند.
آنهايی که ماندهند در حسرت دیدن کانالهای ماهواره بدون پارازيت کلافه میشوند و دائم پشت ديش هستند.
آنهايی که رفته اند میخواهند برگردند.
آنهايی که ماندهند میخواهند بروند.
آنهايی که رفتهند به کشورشان با حسرت فکر میکنند.
آنهايی که ماندهند از آن طرف، دنیایی رویایی میسازند.
اما هم آنهايی که رفته اند و هم آنهايی که ماندهند در يک چيز مشترکند:
آنهايی که رفته اند احساس تنهايی میکنند.
آنهايی که ماندهند هم احساس تنهايی میکنند.
آنها که میروند وطنفروش نیستند.
آنهايی که میمانند عقب مانده نیستند.
آنهايی که میروند، نمیروند آن طرف که مشروب بخورند.
آنهايی که میمانند، نماندهند که دینشان را حفظ کنند.
آنهايی که میروند، یک ماه مانده به رفتنشان غمگین میشوند. یک هفته مانده میگریند و یک روز مانده به این فکر میکنند که ای کاش وطن جایی برای ماندن بود.
و آنهايی که میمانند، میمانند تا شاید وطن را جایی برای ماندن کنند.
"نشریه دانشجویی دانشگاه صنعتی شریف"
🔺نیاز نیست برای بررسی تبعات فقر تا چند سال دیگر صبر کنیم، همین حالا هم تاثیر فقر بر جامعه عیان است
امیرمحمود حریرچی جامعهشناس:
🔹نیازی نیست تا سالهای آینده صبر کنیم، تاثیر این کسری بودجه را همین حالا هم میتوان در جامعه مشاهده کرد. وزارت بهداشت اعلام کرده است که از هر چهار نفر در جامعه، یک نفر به نوعی از اختلالات روانی دچار است.
🔹کاهش مشارکت مردم در حوزه سیاسی را در انتخابات اخیر ریاستجمهوری و مجلس مشاهده کردیم. مردم هر بار که در امور سیاسی مشارکت کردند ناامیدتر شدند. متاسفانه باید بگویم که مردم ما به حال خود رها شدهاند.
🔹اصلیترین نشانه فقر در یک جامعه بحث تغذیه است. این روزها فقر را میتوان از چهره رنگپریده و بدن لاغر و نحیف نوجوانان جامعه دید. اما مسئولان نمیخواهند این موضوعات را ببینند. برای اینکه فاصله زیادی با جامعه دارند.
🔹تعدادی نماینده مجلس به دنبال تصویب قانونی هستند که هرکس مخالف قرائت رسمی آماری را منتشر کند باید ١٠ سال حبس بکشد. این موضوع شرمآور است. از طرف دیگر راهکار حل تمام مسائل و مشکلات دستوری شده است.
امیرمحمود حریرچی جامعهشناس:
🔹نیازی نیست تا سالهای آینده صبر کنیم، تاثیر این کسری بودجه را همین حالا هم میتوان در جامعه مشاهده کرد. وزارت بهداشت اعلام کرده است که از هر چهار نفر در جامعه، یک نفر به نوعی از اختلالات روانی دچار است.
🔹کاهش مشارکت مردم در حوزه سیاسی را در انتخابات اخیر ریاستجمهوری و مجلس مشاهده کردیم. مردم هر بار که در امور سیاسی مشارکت کردند ناامیدتر شدند. متاسفانه باید بگویم که مردم ما به حال خود رها شدهاند.
🔹اصلیترین نشانه فقر در یک جامعه بحث تغذیه است. این روزها فقر را میتوان از چهره رنگپریده و بدن لاغر و نحیف نوجوانان جامعه دید. اما مسئولان نمیخواهند این موضوعات را ببینند. برای اینکه فاصله زیادی با جامعه دارند.
🔹تعدادی نماینده مجلس به دنبال تصویب قانونی هستند که هرکس مخالف قرائت رسمی آماری را منتشر کند باید ١٠ سال حبس بکشد. این موضوع شرمآور است. از طرف دیگر راهکار حل تمام مسائل و مشکلات دستوری شده است.
🔴ضعف در شناخت مناسبات جهانی
✍دکترمحمودسریعالقلم
رضاشاه با تصورِ اینکه آلماننازی در جنگ جهانی دوم، فاتح نهایی خواهد بود فعالیتِ گستردۀ آلمانها در ایران را تسهیل کرد.
رضا شاه تصور نمی کرد که انگلستان و شوروی علیه آلمان متحد شوند و با همراهی آمریکا، آلمانِ نازی را شکست دهند.
این تحلیل بدانجا انجامید که لندن و مسکو در عرض چهار ساعت ایران را اشغال کردند و به پهلوی اول خاتمه دادند.
طی سال های ۱۳۳۲-۱۳۳۰، براساس این تحلیل که نظام بین الملل بر عدالت و انصاف بنا شده رویارویی دیگری میان ایران از یک طرف و انگلستان و آمریکا از طرف دیگر بدانجا انجامید که لندن و واشنگتن در مدت چند روز، سرنوشت دیگری بر ایران رقم زدند.
از ۱۳۹۰ مواجهۀ دیگری در حال تکامل است. دستگاه دیپلماسی کشور بر این پایۀ تئوریک پیش میرود که حقوق بین الملل بر سیاست و اقتصاد ارجحیت دارد و بنابراین، قدرت های بزرگ را به انسانیت، اخلاق، برابری و انصاف دعوت کرده و آنها را نصیحت می کند.
متأسفانه مناسبات جهانی صرفاً بر محور سوداقتصادی و زورنظامی میچرخند.
هیچ ملتی و حکومتی دوست ندارد به او زور بگویند و بر او مسلط شوند. هیچ ملتی. حتی زیمبابوه.اما برای اینکه زور و نفوذ و سلطۀ خارجی زمینه پیدا نکنند، توجه به دو نکته، جهتگیری و سرنوشت را روشنتر می کند.
اول، فهم واقعی از اینکه اقتصاد و سیاست بین الملل چگونه عمل می کنند
و دوم، اهتمام جهت بارورسازی نظام داخلی به منظور کسب مصونیتِ و حاکمیت ملی.
مطالعۀ علمی، مقایسه ای و دور از تعصبِ تاریخ ۱۵۰ سالۀ کشور به وضوح نشان می دهد که شناخت از بازیگران جهانی و محیط بین المللی بسیار ناقص و مبتنی برآرزو بوده است تاواقعیت.
اسناد تاریخی نشان می دهد که روی آوردن رضا شاه به آلمانها از ۱۳۱۰ به بعد بیشتر براساس تنفر نسبت به انگلیسی ها و روس ها بوده ، نه فهمِ دقیق از ماهیتِ نظم اروپایی و مناسبت هایِ میان قدرت های بزرگ.
اگر ژاپنی ها حکمرانی خود را بعد از ۱۹۴۵ براساسِ عصبانیت و انتقام، تنظیم کرده بودند نمی توانستند برای ۵۵ سال اقتصادِ دوم جهان بشوند.
ژاپنی ها برخود،توانمندی های خود و شناخت عینی از واقعیات متمرکز شدند و به یک کشور پیشرفته و محترم جهانی تبدیل شدند.
در حالی که در سال ۱۳۵۴، ۵۵ درصد زنانِ ایرانی بیسواد بودند، محمد رضا شاه، کشور را در زمرۀ پنج قدرت صنعتی جهان می شمارد!شاید اگر کشور برنامه ریزی می کرد ، درون را بارور می کرد، سیستم می ساخت، مشارکت مدنی ایجاد می کرد، از جهان می آموخت، طبعاً طی چندین دهه، جایگاهی کمتر از ژاپن در صحنۀ جهانی پیدا نمی کرد.
پهلوی اول و دوم با غرب درگیر شدند تا امتیازات نفتی وغیرنفتی بگیرند، آیا باعث تضعیف و افول غرب شدند؟
غرب یک واقعیت و جریان تاریخی است که از قرن شانزدهم آغاز شده و احتمالاً تا آخر قرن بیست و یکم، سلطۀ جهانی خود را حفظ خواهد کرد.
حتی کمونیسم و ظهور مشترک دو قدرت جهانی مانند شوروی و چین، باعث افول غرب نشدند.
نزدیک به یک و نیم قرن است که اندیشمندان و سیاستمداران ما با جغرافیا و فکر غربی درگیر هستند و به نوعی “مشغولیت” تبدیل شده است.
اصولاً آخر این تقابل چیست؟
با مطالعۀ دقیق اندیشه در غرب نسبتاً روشن است که افول تدریجی غرب از درون خودش خواهد بود و نه از بیرون.
اگر ما ثروت تولید نکنیم، حتی درحفظ نظم داخلی مشکل خواهیم داشت.
امروز غرب می تواند با هند همکاری کند ولی نمی تواند بر آن سلطۀ سیاسی پیدا کند چون هندی ها در درون خود به اجماع رسیده اند درحدّی که این اجماعِ نخبگان به قرارداد اجتماعی تبدیل شده است.
آمریکایی ها لابلای این هیاهویِ روزانه، ۵/۸ میلیارد دلار به اضافۀ حدود ۴ میلیارد دلار هزینه های نگهداری و مدیریت، اسلحه فروختند و حدود ۲ میلیون شغلِ موقت در اقتصاد خود ایجاد کردند چون تمرکز آنها بر تولیدِ ثروت وسلطه برجزیره العرب است.
اگر به عملکرد بدون هیاهوی آلمان در یک دهۀ گذشته توجه کنیم متوجه میشویم که آنها از هر سخن و بحثی که توجهشان را از اهداف درازمدت آلمان منحرف کنند، پرهیز کرده اند .
انها برخلافِ میلِ آمریکایی ها،ائتلافِ اقتصادی آرامی را با چین شکل داد و با ضعیف شدن اتحادیه اروپا،ضمن حفظ روابطِ استراتژیک با آمریکا، آیندۀ دو دهۀ آلمان را با شرق آسیا و مخزنِ عظیمِ مالی و فنآوری آن منطقه قفل کرد.
آنها حتی با مسکو مدارا می کنند چون فقط یک هدف مهم است:
آیندۀ مردم آلمان.
✍دکترمحمودسریعالقلم
رضاشاه با تصورِ اینکه آلماننازی در جنگ جهانی دوم، فاتح نهایی خواهد بود فعالیتِ گستردۀ آلمانها در ایران را تسهیل کرد.
رضا شاه تصور نمی کرد که انگلستان و شوروی علیه آلمان متحد شوند و با همراهی آمریکا، آلمانِ نازی را شکست دهند.
این تحلیل بدانجا انجامید که لندن و مسکو در عرض چهار ساعت ایران را اشغال کردند و به پهلوی اول خاتمه دادند.
طی سال های ۱۳۳۲-۱۳۳۰، براساس این تحلیل که نظام بین الملل بر عدالت و انصاف بنا شده رویارویی دیگری میان ایران از یک طرف و انگلستان و آمریکا از طرف دیگر بدانجا انجامید که لندن و واشنگتن در مدت چند روز، سرنوشت دیگری بر ایران رقم زدند.
از ۱۳۹۰ مواجهۀ دیگری در حال تکامل است. دستگاه دیپلماسی کشور بر این پایۀ تئوریک پیش میرود که حقوق بین الملل بر سیاست و اقتصاد ارجحیت دارد و بنابراین، قدرت های بزرگ را به انسانیت، اخلاق، برابری و انصاف دعوت کرده و آنها را نصیحت می کند.
متأسفانه مناسبات جهانی صرفاً بر محور سوداقتصادی و زورنظامی میچرخند.
هیچ ملتی و حکومتی دوست ندارد به او زور بگویند و بر او مسلط شوند. هیچ ملتی. حتی زیمبابوه.اما برای اینکه زور و نفوذ و سلطۀ خارجی زمینه پیدا نکنند، توجه به دو نکته، جهتگیری و سرنوشت را روشنتر می کند.
اول، فهم واقعی از اینکه اقتصاد و سیاست بین الملل چگونه عمل می کنند
و دوم، اهتمام جهت بارورسازی نظام داخلی به منظور کسب مصونیتِ و حاکمیت ملی.
مطالعۀ علمی، مقایسه ای و دور از تعصبِ تاریخ ۱۵۰ سالۀ کشور به وضوح نشان می دهد که شناخت از بازیگران جهانی و محیط بین المللی بسیار ناقص و مبتنی برآرزو بوده است تاواقعیت.
اسناد تاریخی نشان می دهد که روی آوردن رضا شاه به آلمانها از ۱۳۱۰ به بعد بیشتر براساس تنفر نسبت به انگلیسی ها و روس ها بوده ، نه فهمِ دقیق از ماهیتِ نظم اروپایی و مناسبت هایِ میان قدرت های بزرگ.
اگر ژاپنی ها حکمرانی خود را بعد از ۱۹۴۵ براساسِ عصبانیت و انتقام، تنظیم کرده بودند نمی توانستند برای ۵۵ سال اقتصادِ دوم جهان بشوند.
ژاپنی ها برخود،توانمندی های خود و شناخت عینی از واقعیات متمرکز شدند و به یک کشور پیشرفته و محترم جهانی تبدیل شدند.
در حالی که در سال ۱۳۵۴، ۵۵ درصد زنانِ ایرانی بیسواد بودند، محمد رضا شاه، کشور را در زمرۀ پنج قدرت صنعتی جهان می شمارد!شاید اگر کشور برنامه ریزی می کرد ، درون را بارور می کرد، سیستم می ساخت، مشارکت مدنی ایجاد می کرد، از جهان می آموخت، طبعاً طی چندین دهه، جایگاهی کمتر از ژاپن در صحنۀ جهانی پیدا نمی کرد.
پهلوی اول و دوم با غرب درگیر شدند تا امتیازات نفتی وغیرنفتی بگیرند، آیا باعث تضعیف و افول غرب شدند؟
غرب یک واقعیت و جریان تاریخی است که از قرن شانزدهم آغاز شده و احتمالاً تا آخر قرن بیست و یکم، سلطۀ جهانی خود را حفظ خواهد کرد.
حتی کمونیسم و ظهور مشترک دو قدرت جهانی مانند شوروی و چین، باعث افول غرب نشدند.
نزدیک به یک و نیم قرن است که اندیشمندان و سیاستمداران ما با جغرافیا و فکر غربی درگیر هستند و به نوعی “مشغولیت” تبدیل شده است.
اصولاً آخر این تقابل چیست؟
با مطالعۀ دقیق اندیشه در غرب نسبتاً روشن است که افول تدریجی غرب از درون خودش خواهد بود و نه از بیرون.
اگر ما ثروت تولید نکنیم، حتی درحفظ نظم داخلی مشکل خواهیم داشت.
امروز غرب می تواند با هند همکاری کند ولی نمی تواند بر آن سلطۀ سیاسی پیدا کند چون هندی ها در درون خود به اجماع رسیده اند درحدّی که این اجماعِ نخبگان به قرارداد اجتماعی تبدیل شده است.
آمریکایی ها لابلای این هیاهویِ روزانه، ۵/۸ میلیارد دلار به اضافۀ حدود ۴ میلیارد دلار هزینه های نگهداری و مدیریت، اسلحه فروختند و حدود ۲ میلیون شغلِ موقت در اقتصاد خود ایجاد کردند چون تمرکز آنها بر تولیدِ ثروت وسلطه برجزیره العرب است.
اگر به عملکرد بدون هیاهوی آلمان در یک دهۀ گذشته توجه کنیم متوجه میشویم که آنها از هر سخن و بحثی که توجهشان را از اهداف درازمدت آلمان منحرف کنند، پرهیز کرده اند .
انها برخلافِ میلِ آمریکایی ها،ائتلافِ اقتصادی آرامی را با چین شکل داد و با ضعیف شدن اتحادیه اروپا،ضمن حفظ روابطِ استراتژیک با آمریکا، آیندۀ دو دهۀ آلمان را با شرق آسیا و مخزنِ عظیمِ مالی و فنآوری آن منطقه قفل کرد.
آنها حتی با مسکو مدارا می کنند چون فقط یک هدف مهم است:
آیندۀ مردم آلمان.
پهلوی کجا اشتباه کرد؟!!
این مقاله را نه برای تطهیر حکومت سابق ، بلکه برای برخی علل عقب ماندگی و اشتباهات خودمان در هنگام انقلاب در مقایسه با سایر کشورها تحریر شده است.
پهلوی هرچه خودش دوست داشت برای منِ ایرانی هم میخواست و این اشتباه تاریخی باعث شکست هردوی ما شد
آیا توسعه و پیشرفت اقتصادی یک جامعه نباید به موازات توسعه و پیشرفت فرهنگ یک جامعه باشد؟
اگر توسعه و پیشرفت اقتصادی جلوتر از جامعه باشد چه اتفاقی می افتد؟
در زمانی که رضا شاه پل می ساخت ، راه آهن ایجاد میکرد ، جاده می ساخت ، بیمارستان احداث میکرد ، چادر از سر زن ایرانی به زور آژان برمیداشت ، هنوز درخاورمیانه زن را سوارشتر نمیکردند ، بلکه مرد سوار میشد و زن دنبال شتر راه می رفت!!
در زمانیکه قمر الملوک وزیری کاست گرامافون پر میکرد ، زن ایرانی از پشت درب ، دست در دهان میکرد و حرف میزد که مرد نامحرم صدای او را نشنود!!
نمیشود از درشکه و گاری پیاده شد و سوار اتوبوس دو طبقه شد!!
نمیشود هم در کوچه "شهرفرنگ" دوره گردها را تماشا کرد و هم "سینما مهتاب" و "سینما رادیو سیتی" را افتتاح کرد!
نیویورک غول اقتصادی دنیا اگر ساخته شد به موازات آن فرهنگ جامعه را ساختند.
تا دهه ۱۹۵۰ زنهای ایرانی با مایو دریا نمیرفتند ، در هر رستورانی به زنها مشروب نمیدادند.
در ایران ۲۰ سال بود "کازینو آب علی" و "کازینو رامسر" افتتاح شده بود اما زنان ایرانی تا درب کازینو با چادر می رفتند ، بعد چادر از سر برمی داشتند و داخل میشدند!!!
ولی حالا میخواهند به زور وارد ورزشگاه بشوند و در کنار دریا مایو بپوشند و در کازینو روی مردان را کم کنند
در دو جنگ جهانی اول و دوم زنان همسو با مردان در جبهه های جنگ بودند.
اما در هر دو جنگ زن ایرانی سر نماز بود و مرد ایرانی پای منقل!!
نمیشود یکباره از کاروانسرا و مسافرخانه به "هتل هیلتون" و "هتل شرایتون" رفت!!
نمیشود از قهوه خانه های "سید اسمال" به "کاباره باکارا" رفت!!
نمیشود از "ماشین دودی" ناگهان پرواز مستقیم به نیویورک داشت ، اما در داخل هواپیما برای رفاه حال مسافران سماور داشت!!
نمیشود دانشگاه هاروارد را به شیراز آورد ، در زمانیکه ۸۰ در صد دختران هنوز چادری هستند و تا سیکل بیشتر نمیخوانند!!
اینها ایراد پهلوی نیست ایراد ما هم نبود.
این همه سرعت در پیشرفت اقتصادی یک جامعه اگر همسو با پیشرفت فرهنگ یک جامعه نباشد به انفجار یا انقلاب منجر میشود.
خیلی چیز ها برای منِ ایرانی زود بود ، زود بود ببینم که همه خوشحال باشند
پهلوی به زنان ایران ده سال زودتر از زنان سوئیس حق رای داد ، اما کسی نپرسید آیا منِ ایرانی شعور رای دادن داشتم؟
پهلوی هرچه خودش دوست داشت میخواست من هم داشته باشم
اما برای من که هنوز با توپ پلاستیکی در کوچه های خاکی فوتبال بازی میکردم و توی کوچه کُشتی میگرفتم ، استادیوم آریامهر زود بود.
به زور نمیشود فرهنگی مدرن را به جامعه توهم زده و سنتی تزریق کرد.
ما ۲۰۰ سال پیش در کوچه و خیابان در دسته سینه زنی و عزاداری و قمه زنی بودیم و هنوز هم در قرن بیست و یکم به همان ترتیب در مراسم عزاداری پشت سر هم در صف عاشقان حسین هستیم و سرگردان در صحرای کربلا!!
محمدرضا شاه میخواست تا قبل از دهه ۱۹۸۰ ایران را جلو تر از اروپا ببرد ، درحالی که آرزوی مردم ایران برگشت به ۱۴۰۰ سال پیش بود!!
پهلوی منِ ایرانی را نمیشناخت و ملتی که افکار پوسیده و سنتهای غلط از قرنها پیش مغز و روحشان را به گند و کثافت کشیده است را با مردم سوییس و سوئد اشتباه گرفته بود
و این اشتباه تاریخی باعث شکست هردوی ما شد
هم من و هم پهلوی!!
و امروز هم با آن همه مصیبتی که در این چهار دهه بر سرمان آمده ، از تاریخ درس نگرفتیم و میراث چند هزار ساله اجدادمان را هم چنان بر باد می دهیم ، بدون آنکه به سرنوشت خود و فرزندان مان امیدوار باشیم و آینده ای خوب را تصور کنیم ..
این مقاله را نه برای تطهیر حکومت سابق ، بلکه برای برخی علل عقب ماندگی و اشتباهات خودمان در هنگام انقلاب در مقایسه با سایر کشورها تحریر شده است.
پهلوی هرچه خودش دوست داشت برای منِ ایرانی هم میخواست و این اشتباه تاریخی باعث شکست هردوی ما شد
آیا توسعه و پیشرفت اقتصادی یک جامعه نباید به موازات توسعه و پیشرفت فرهنگ یک جامعه باشد؟
اگر توسعه و پیشرفت اقتصادی جلوتر از جامعه باشد چه اتفاقی می افتد؟
در زمانی که رضا شاه پل می ساخت ، راه آهن ایجاد میکرد ، جاده می ساخت ، بیمارستان احداث میکرد ، چادر از سر زن ایرانی به زور آژان برمیداشت ، هنوز درخاورمیانه زن را سوارشتر نمیکردند ، بلکه مرد سوار میشد و زن دنبال شتر راه می رفت!!
در زمانیکه قمر الملوک وزیری کاست گرامافون پر میکرد ، زن ایرانی از پشت درب ، دست در دهان میکرد و حرف میزد که مرد نامحرم صدای او را نشنود!!
نمیشود از درشکه و گاری پیاده شد و سوار اتوبوس دو طبقه شد!!
نمیشود هم در کوچه "شهرفرنگ" دوره گردها را تماشا کرد و هم "سینما مهتاب" و "سینما رادیو سیتی" را افتتاح کرد!
نیویورک غول اقتصادی دنیا اگر ساخته شد به موازات آن فرهنگ جامعه را ساختند.
تا دهه ۱۹۵۰ زنهای ایرانی با مایو دریا نمیرفتند ، در هر رستورانی به زنها مشروب نمیدادند.
در ایران ۲۰ سال بود "کازینو آب علی" و "کازینو رامسر" افتتاح شده بود اما زنان ایرانی تا درب کازینو با چادر می رفتند ، بعد چادر از سر برمی داشتند و داخل میشدند!!!
ولی حالا میخواهند به زور وارد ورزشگاه بشوند و در کنار دریا مایو بپوشند و در کازینو روی مردان را کم کنند
در دو جنگ جهانی اول و دوم زنان همسو با مردان در جبهه های جنگ بودند.
اما در هر دو جنگ زن ایرانی سر نماز بود و مرد ایرانی پای منقل!!
نمیشود یکباره از کاروانسرا و مسافرخانه به "هتل هیلتون" و "هتل شرایتون" رفت!!
نمیشود از قهوه خانه های "سید اسمال" به "کاباره باکارا" رفت!!
نمیشود از "ماشین دودی" ناگهان پرواز مستقیم به نیویورک داشت ، اما در داخل هواپیما برای رفاه حال مسافران سماور داشت!!
نمیشود دانشگاه هاروارد را به شیراز آورد ، در زمانیکه ۸۰ در صد دختران هنوز چادری هستند و تا سیکل بیشتر نمیخوانند!!
اینها ایراد پهلوی نیست ایراد ما هم نبود.
این همه سرعت در پیشرفت اقتصادی یک جامعه اگر همسو با پیشرفت فرهنگ یک جامعه نباشد به انفجار یا انقلاب منجر میشود.
خیلی چیز ها برای منِ ایرانی زود بود ، زود بود ببینم که همه خوشحال باشند
پهلوی به زنان ایران ده سال زودتر از زنان سوئیس حق رای داد ، اما کسی نپرسید آیا منِ ایرانی شعور رای دادن داشتم؟
پهلوی هرچه خودش دوست داشت میخواست من هم داشته باشم
اما برای من که هنوز با توپ پلاستیکی در کوچه های خاکی فوتبال بازی میکردم و توی کوچه کُشتی میگرفتم ، استادیوم آریامهر زود بود.
به زور نمیشود فرهنگی مدرن را به جامعه توهم زده و سنتی تزریق کرد.
ما ۲۰۰ سال پیش در کوچه و خیابان در دسته سینه زنی و عزاداری و قمه زنی بودیم و هنوز هم در قرن بیست و یکم به همان ترتیب در مراسم عزاداری پشت سر هم در صف عاشقان حسین هستیم و سرگردان در صحرای کربلا!!
محمدرضا شاه میخواست تا قبل از دهه ۱۹۸۰ ایران را جلو تر از اروپا ببرد ، درحالی که آرزوی مردم ایران برگشت به ۱۴۰۰ سال پیش بود!!
پهلوی منِ ایرانی را نمیشناخت و ملتی که افکار پوسیده و سنتهای غلط از قرنها پیش مغز و روحشان را به گند و کثافت کشیده است را با مردم سوییس و سوئد اشتباه گرفته بود
و این اشتباه تاریخی باعث شکست هردوی ما شد
هم من و هم پهلوی!!
و امروز هم با آن همه مصیبتی که در این چهار دهه بر سرمان آمده ، از تاریخ درس نگرفتیم و میراث چند هزار ساله اجدادمان را هم چنان بر باد می دهیم ، بدون آنکه به سرنوشت خود و فرزندان مان امیدوار باشیم و آینده ای خوب را تصور کنیم ..
کمک به درمان یک انسان نخستین نشانه تمدن
سالها پیش وقتی یکی از دانشجویان انسانشناسی از "مارگارت مید" پرسید که نخستین نشانهی تمدن در یک فرهنگ چیست، دانشجو انتظار داشت تا مید درباره قلابهای ماهیگیری، کاسههای سفالین یا سنگهای آسیاب حرف بزند.
🔺ولی نه. مید گفت که نخستین نشانهی تمدن در یک فرهنگ باستانی، استخوانِ رانی بوده که شکسته شده و سپس جوش خورده است. مید توضیح داد که چنانچه پای شما در یک قلمرو حیوانی بشکند، شما میمیرید. شما نمیتوانید از خطر بگریزید، برای نوشیدن به رودخانه بزنید یا برای غذا شکار کنید. شما خوراکی هستید برای جانوران پرسهزن. هیچ حیوانی با پای شکسته آنقدر دوام نمیآورد تا استخوانش جوش بخورد.
🔺استخوان شکستهی رانی که جوش خورده است گواهی است بر اینکه کسی زمان صرف کرده تا با شخص پاشکسته همراهی کند، محلِ جراحت را بسته است، شخص را نگهداری و تیمار کرده تا سلامت و بهبودی پیدا کند. مید گفت: "کمک به دیگری در عینِ دشواری، همانجایی است که تمدن آغاز میشود."
◀️ *ما وقتی در اوجِ شکوفایی خود هستیم که به دیگران یاری میرسانیم. جامعههای مترقی، تیمی کار میکنند.
سالها پیش وقتی یکی از دانشجویان انسانشناسی از "مارگارت مید" پرسید که نخستین نشانهی تمدن در یک فرهنگ چیست، دانشجو انتظار داشت تا مید درباره قلابهای ماهیگیری، کاسههای سفالین یا سنگهای آسیاب حرف بزند.
🔺ولی نه. مید گفت که نخستین نشانهی تمدن در یک فرهنگ باستانی، استخوانِ رانی بوده که شکسته شده و سپس جوش خورده است. مید توضیح داد که چنانچه پای شما در یک قلمرو حیوانی بشکند، شما میمیرید. شما نمیتوانید از خطر بگریزید، برای نوشیدن به رودخانه بزنید یا برای غذا شکار کنید. شما خوراکی هستید برای جانوران پرسهزن. هیچ حیوانی با پای شکسته آنقدر دوام نمیآورد تا استخوانش جوش بخورد.
🔺استخوان شکستهی رانی که جوش خورده است گواهی است بر اینکه کسی زمان صرف کرده تا با شخص پاشکسته همراهی کند، محلِ جراحت را بسته است، شخص را نگهداری و تیمار کرده تا سلامت و بهبودی پیدا کند. مید گفت: "کمک به دیگری در عینِ دشواری، همانجایی است که تمدن آغاز میشود."
◀️ *ما وقتی در اوجِ شکوفایی خود هستیم که به دیگران یاری میرسانیم. جامعههای مترقی، تیمی کار میکنند.
فاصله نگیرید ؛ اِنزوا ، عمر را کوتاه می کند .
قضاوت نکنید ؛ قضاوت ، فاصله ها را زیاد می کند !
دیگران را درک کنید ، کاری کنید که حالشان کنارِ شما خوب باشد و احساسِ بهتری داشته باشند ، این بخشِ مهمی از هوش و نبوغِ اجتماعی ست که لازمه ی روابطی سالم و هدفمند و رمزِ محبوبیتِ آدم هاست .
قبول دارم ! تحملِ تفاوت ها ، گاهی واقعا سخت می شود . اما باید این را پذیرفت که هم انسان ها با هم متفاوت اند و هم مشکلاتِ هرکس ، منحصر به خودش است .
نمی توان شبیهِ دیگران شد یا دیگران را شبیهِ خود کرد ، نمی توان از تمامِ آدم ها توقعِ سازگاری و همراهی داشت ، اما می توان تفاوت ها را درک کرد ، می توان مدارا کرد و کنار آمد ، می توان روابطِ بهتری داشت .
این مردم ، حتی شاد ترینِشان هم مشکلات و دغدغه هایِ خودش را دارد ! نباید مدام ، انگشتِ اتهام به سمتِ دیگران نشانه گرفت ، نباید همیشه دنبالِ ایراد بود .
آدم ها همه شان بد نیستند ، همه شان بی انصاف نیستند !
آدم ها با هم متفاوت اند ، همین !
می توان با وجودِ تمامِ تفاوت ها کنارِ هم شاد بود ،
می توان جامعه ی بهتری داشت ،
می توان جامعه ی بهتری ساخت !
قضاوت نکنید ؛ قضاوت ، فاصله ها را زیاد می کند !
دیگران را درک کنید ، کاری کنید که حالشان کنارِ شما خوب باشد و احساسِ بهتری داشته باشند ، این بخشِ مهمی از هوش و نبوغِ اجتماعی ست که لازمه ی روابطی سالم و هدفمند و رمزِ محبوبیتِ آدم هاست .
قبول دارم ! تحملِ تفاوت ها ، گاهی واقعا سخت می شود . اما باید این را پذیرفت که هم انسان ها با هم متفاوت اند و هم مشکلاتِ هرکس ، منحصر به خودش است .
نمی توان شبیهِ دیگران شد یا دیگران را شبیهِ خود کرد ، نمی توان از تمامِ آدم ها توقعِ سازگاری و همراهی داشت ، اما می توان تفاوت ها را درک کرد ، می توان مدارا کرد و کنار آمد ، می توان روابطِ بهتری داشت .
این مردم ، حتی شاد ترینِشان هم مشکلات و دغدغه هایِ خودش را دارد ! نباید مدام ، انگشتِ اتهام به سمتِ دیگران نشانه گرفت ، نباید همیشه دنبالِ ایراد بود .
آدم ها همه شان بد نیستند ، همه شان بی انصاف نیستند !
آدم ها با هم متفاوت اند ، همین !
می توان با وجودِ تمامِ تفاوت ها کنارِ هم شاد بود ،
می توان جامعه ی بهتری داشت ،
می توان جامعه ی بهتری ساخت !
*اوباشگری سازمانی*
*نشر:* گاهنامه مدیر
■در سال ۱۹۶۸ یک محقق *رفتارشناسی حیوانات* به نام «کنراد لورنز»، مشاهده کرد که برخی *حیوانات* در هنگام احساس خطر همنوعان خود را با هیاهو و جیغ آگاه کرده و دسته جمعی برای راندن دشمن فرضی، به حملات نمایشی می پردازند. او این پدیده را موبینگ (mobbing)
□از اصطلاح «موبینگ» در سازمانها به مفهوم شیوهای از قلدری یا اوباشگری سازمانی یاد می شود. موبینگ یا قلدری سازمانی یک ترور، ارعاب یا خشونت روانشناختی نظاممند از طریق رفتارهای خصومتآمیز و منزوی کننده است که توسط یک یا چند نفر، علیه فرد یا افراد دیگر از طریق اقدامات مخرب، خصومتآمیز و غیراخلاقی با هدف حمله و تخریب سلامت روحی فرد هدف و منزوی یا مجبور به ترک کردن وی از محیط کار، انجام می شود.
●موبینگ در محیط کار اغلب زمانی مشاهده می شود که گروهی از کارکنان احساس کنند منافعشان توسط یک یا چند نفر در معرض خطر قرار گرفته است. این احساس خطر باعث می شود که آنها هر رفتار مخرب یا آزاردهندهای را برای تخریب شخص هدف به کار گیرند.
○موبینگ (Mobbing) یا غوغا برای قلدری، روند هولناکی است که به موجب آن یک بولی (Bully) یا قلدر، همکاراناش را برای تبانی و تهدید و ترور روانشناختی افرادی که قربانیان قلدری نامیده میشوند، جلب میکند. "هدف" معمولاً کسی است که از لحاظ هنجار سازمانی متفاوت است و فردی شایسته، تحصیل کرده، انعطافپذیر، صریح و کسی که وضع موجود را به چالش میکشد. ممکن است از نظر طبقاتی - نژادی و جنسیتی، متفاوت باشد و یا بخشی از یک گروه اقلیت باشد. فرد هدف با تمسخر، تحقیر و نهایتاً جابجایی از محل کار مواجه میشود.
□در اوباشگری، غوغا و قلدریِ سازمانی و یا قلدری در محل کار، قربانی بدون هیچ توضیحی، در وضعیتی وخیم رها میشود. این وضعیت وخیم، امنیت شخصی، عزت، هویت و تعلق قربانی را تهدید می کند و به سلامت ذهنی و فیزیکیاش آسیب میرساند. حتی گاهی وضع بهگونهای است که آسیبهایی در خانواده، دوستان و حتی جامعه قربانی نیز به وجود میآید.
●از آنجایی که کارمند مورد هدف، مورد انتقاد قرار میگیرد، ممکن است بهعنوان آشوبگر در محیط کار شناخته شود و بنابراین به غیر از افراد خوب سازمان یا شرکت، دیگران وی را منزوی و نادیده میگیرند. برای مثال؛ دوستان سابق او در برابرش موضع میگیرند و او را بطور اجتماعی منزوی میکنند.
○آنها فکر میکنند: «خب، او توسط مدیریت مورد انتقاد قرار گرفته است، پس حتماً کار اشتباهی کرده است و من نمیخواهم به چوب آنها رانده شوم».
■گسترش شایعه و تهمت بدون اطلاع قربانی، از مواردی است که در قلدریِ سازمانی پیش میآید. همکاران وفادار اطلاعات شخصی هدف را برای ایجاد شایعه، دریافت میکنند. اغلب فردی که به قلدری تحریک میشود، بطور عاطفی خام و بهگونهای از طرف قربانی مورد تهدید قرار میگیرد.
□افراد مبتلا به اختلالات شخصیتی از جمله کسانی هستند که مستعد تبدیل شدن به قلدران سازماناند. سازمانهای بوروکراتیک، مثل ادارهها و شرکت های دولتی، بیشتر دارای محیطهای مسموم هستند. آنها خطمشیها و رویههایی برای تامین محل کار ایمن دارند اما بولینگ (قلدری) را نوعی تضاد شخصیتی میدانند و در نهایت در برابر آن حمایت واقعی فراهم نمیکنند. در عوض، سازمانهای سالم، به طیف وسیعی از سهامداران همچون مشتریان، کارکنان و جامعه پاسخگو بوده و همچنین دارای ارزشهای برای مراقبت از دیگران هستند.
●بهترین روش برای مقابله با قلدری در محلکار، افزایش پایداری، تمرین مراقبت از خود و خروج از این وضعیت در اسرع وقت است. غلبه بر سازمانهایی که بطور ضمنی از قلدری حمایت میکنند تا حدودی غیرممکن است. پنج مرحله برای خروج از این وضعیت مسموم و رهایی از قلدری سازمانی عبارتند از:
*۱- مستند کردن جزئیات.* نخستین نشانههای چیزی که فکر میکنید، «درست نیست»، حتی اگر احساس درونیتان باشد، را یادداشت کنید.
همه وقایع را به یاد داشته باشید (نوشتن در دفتر یادداشت برای این کار مفید است). هر چقدر مدارک بیشتر باشد اقدام قانونی بعدی را سادهتر و امکانپذیرتر میکند.
*۲- به دنبال افراد معتمد در سازمان باشید.*
در محل کار به دنبال کسانی باشید که میتوانید برای افشای موارد نادرستی که یادداشت کردهاید، به آنها اعتماد کنید.
*۳- در تیمی خوب برای جلوگیری از انزوا عضو شوید.*
برای مثال، استفاده از روانشناس بالینی، ارتباط با پزشک خانوادگی یا وکیل خود، ارسال گزارش آسیب روانی و … از روشهای دور شدن از انزوا در محل کار است. وکیل خوب به اقدام قانونی کمک میکند و دکتر پیامدهای پزشکی قلدری را درمان میکند. خانواده و دوستان شما نیز میتوانند حامیان خوبی برای شما باشند.
*نشر:* گاهنامه مدیر
■در سال ۱۹۶۸ یک محقق *رفتارشناسی حیوانات* به نام «کنراد لورنز»، مشاهده کرد که برخی *حیوانات* در هنگام احساس خطر همنوعان خود را با هیاهو و جیغ آگاه کرده و دسته جمعی برای راندن دشمن فرضی، به حملات نمایشی می پردازند. او این پدیده را موبینگ (mobbing)
□از اصطلاح «موبینگ» در سازمانها به مفهوم شیوهای از قلدری یا اوباشگری سازمانی یاد می شود. موبینگ یا قلدری سازمانی یک ترور، ارعاب یا خشونت روانشناختی نظاممند از طریق رفتارهای خصومتآمیز و منزوی کننده است که توسط یک یا چند نفر، علیه فرد یا افراد دیگر از طریق اقدامات مخرب، خصومتآمیز و غیراخلاقی با هدف حمله و تخریب سلامت روحی فرد هدف و منزوی یا مجبور به ترک کردن وی از محیط کار، انجام می شود.
●موبینگ در محیط کار اغلب زمانی مشاهده می شود که گروهی از کارکنان احساس کنند منافعشان توسط یک یا چند نفر در معرض خطر قرار گرفته است. این احساس خطر باعث می شود که آنها هر رفتار مخرب یا آزاردهندهای را برای تخریب شخص هدف به کار گیرند.
○موبینگ (Mobbing) یا غوغا برای قلدری، روند هولناکی است که به موجب آن یک بولی (Bully) یا قلدر، همکاراناش را برای تبانی و تهدید و ترور روانشناختی افرادی که قربانیان قلدری نامیده میشوند، جلب میکند. "هدف" معمولاً کسی است که از لحاظ هنجار سازمانی متفاوت است و فردی شایسته، تحصیل کرده، انعطافپذیر، صریح و کسی که وضع موجود را به چالش میکشد. ممکن است از نظر طبقاتی - نژادی و جنسیتی، متفاوت باشد و یا بخشی از یک گروه اقلیت باشد. فرد هدف با تمسخر، تحقیر و نهایتاً جابجایی از محل کار مواجه میشود.
□در اوباشگری، غوغا و قلدریِ سازمانی و یا قلدری در محل کار، قربانی بدون هیچ توضیحی، در وضعیتی وخیم رها میشود. این وضعیت وخیم، امنیت شخصی، عزت، هویت و تعلق قربانی را تهدید می کند و به سلامت ذهنی و فیزیکیاش آسیب میرساند. حتی گاهی وضع بهگونهای است که آسیبهایی در خانواده، دوستان و حتی جامعه قربانی نیز به وجود میآید.
●از آنجایی که کارمند مورد هدف، مورد انتقاد قرار میگیرد، ممکن است بهعنوان آشوبگر در محیط کار شناخته شود و بنابراین به غیر از افراد خوب سازمان یا شرکت، دیگران وی را منزوی و نادیده میگیرند. برای مثال؛ دوستان سابق او در برابرش موضع میگیرند و او را بطور اجتماعی منزوی میکنند.
○آنها فکر میکنند: «خب، او توسط مدیریت مورد انتقاد قرار گرفته است، پس حتماً کار اشتباهی کرده است و من نمیخواهم به چوب آنها رانده شوم».
■گسترش شایعه و تهمت بدون اطلاع قربانی، از مواردی است که در قلدریِ سازمانی پیش میآید. همکاران وفادار اطلاعات شخصی هدف را برای ایجاد شایعه، دریافت میکنند. اغلب فردی که به قلدری تحریک میشود، بطور عاطفی خام و بهگونهای از طرف قربانی مورد تهدید قرار میگیرد.
□افراد مبتلا به اختلالات شخصیتی از جمله کسانی هستند که مستعد تبدیل شدن به قلدران سازماناند. سازمانهای بوروکراتیک، مثل ادارهها و شرکت های دولتی، بیشتر دارای محیطهای مسموم هستند. آنها خطمشیها و رویههایی برای تامین محل کار ایمن دارند اما بولینگ (قلدری) را نوعی تضاد شخصیتی میدانند و در نهایت در برابر آن حمایت واقعی فراهم نمیکنند. در عوض، سازمانهای سالم، به طیف وسیعی از سهامداران همچون مشتریان، کارکنان و جامعه پاسخگو بوده و همچنین دارای ارزشهای برای مراقبت از دیگران هستند.
●بهترین روش برای مقابله با قلدری در محلکار، افزایش پایداری، تمرین مراقبت از خود و خروج از این وضعیت در اسرع وقت است. غلبه بر سازمانهایی که بطور ضمنی از قلدری حمایت میکنند تا حدودی غیرممکن است. پنج مرحله برای خروج از این وضعیت مسموم و رهایی از قلدری سازمانی عبارتند از:
*۱- مستند کردن جزئیات.* نخستین نشانههای چیزی که فکر میکنید، «درست نیست»، حتی اگر احساس درونیتان باشد، را یادداشت کنید.
همه وقایع را به یاد داشته باشید (نوشتن در دفتر یادداشت برای این کار مفید است). هر چقدر مدارک بیشتر باشد اقدام قانونی بعدی را سادهتر و امکانپذیرتر میکند.
*۲- به دنبال افراد معتمد در سازمان باشید.*
در محل کار به دنبال کسانی باشید که میتوانید برای افشای موارد نادرستی که یادداشت کردهاید، به آنها اعتماد کنید.
*۳- در تیمی خوب برای جلوگیری از انزوا عضو شوید.*
برای مثال، استفاده از روانشناس بالینی، ارتباط با پزشک خانوادگی یا وکیل خود، ارسال گزارش آسیب روانی و … از روشهای دور شدن از انزوا در محل کار است. وکیل خوب به اقدام قانونی کمک میکند و دکتر پیامدهای پزشکی قلدری را درمان میکند. خانواده و دوستان شما نیز میتوانند حامیان خوبی برای شما باشند.
*۴- مراقبت از خود اولویت دارد.*
تمرکز بر روی آنچه که دوست دارید، از مهمترین روشهای رهایی از آسیبهای قلدری دیگران در محل کار است. برای مثال، مشارکت در فعالیتهای معنوی و پیگیری برنامههای رژیم غذایی و ورزش از روشهای مفید در این مورد است.
*۵- مشارکت در فعالیتهای معنیدارِ زندگی.*
تعیین اهداف جدید، انجام فعالیتهای خلاقانه، تمرکز بر سرگرمی و نشاط از بهترین روشهایی است که با برآوردن نیاز شما به زندگیِ معنادار، آسیبهای قلدریِ سازمانی را در شما کاهش میدهد.
مأخذ:
Duffy, M. & Sperry, L. (2013). Overcoming Mobbing: A Recovery Guide for Workplace Aggression and Bullying. USA: Oxford University Press.
تمرکز بر روی آنچه که دوست دارید، از مهمترین روشهای رهایی از آسیبهای قلدری دیگران در محل کار است. برای مثال، مشارکت در فعالیتهای معنوی و پیگیری برنامههای رژیم غذایی و ورزش از روشهای مفید در این مورد است.
*۵- مشارکت در فعالیتهای معنیدارِ زندگی.*
تعیین اهداف جدید، انجام فعالیتهای خلاقانه، تمرکز بر سرگرمی و نشاط از بهترین روشهایی است که با برآوردن نیاز شما به زندگیِ معنادار، آسیبهای قلدریِ سازمانی را در شما کاهش میدهد.
مأخذ:
Duffy, M. & Sperry, L. (2013). Overcoming Mobbing: A Recovery Guide for Workplace Aggression and Bullying. USA: Oxford University Press.
*دارو چیست؟*
*It's not pills*
*بدانید که دارو تنها قرص نیست*
*Exercise is medicine*
*ورزش دارو است*
*Morning walk is medicine*
*قدم زدن صبحگاهی داروست*
*walking fast is medicine*
*تندراه رفتن داروست*
*Eating with family is medicine*
*غذا خوردن با خانواده دارو است*
*Laughter and humor are also medicine*
*خنده و شوخ طبعی هم داروست*
*Deep sleep is also a medicine*
*خواب عمیق هم داروست*
*Getting along with a Good friend is medicine*
*همراهی با یک دوست خوب داروست*
*Always happy is medicine*
*همیشه خوشحال بودن داروست*
*Positivity is medicine*
*مثبت اندیشی داروست*
*Yoga is medicine*
*یوگا داروست*
*Praise and worship of God is medicine*
*ستایش وپرستش خداوند داروست*
*In some cases Silence is medicine*
*در بعضی موارد سکوت داروست*
*Love is medicine*
*عشق ورزیدن داروست*
*A good friend is a perfect drugstore*
*یک دوست خوب یک داروخانه عالی است
#drugmed
*It's not pills*
*بدانید که دارو تنها قرص نیست*
*Exercise is medicine*
*ورزش دارو است*
*Morning walk is medicine*
*قدم زدن صبحگاهی داروست*
*walking fast is medicine*
*تندراه رفتن داروست*
*Eating with family is medicine*
*غذا خوردن با خانواده دارو است*
*Laughter and humor are also medicine*
*خنده و شوخ طبعی هم داروست*
*Deep sleep is also a medicine*
*خواب عمیق هم داروست*
*Getting along with a Good friend is medicine*
*همراهی با یک دوست خوب داروست*
*Always happy is medicine*
*همیشه خوشحال بودن داروست*
*Positivity is medicine*
*مثبت اندیشی داروست*
*Yoga is medicine*
*یوگا داروست*
*Praise and worship of God is medicine*
*ستایش وپرستش خداوند داروست*
*In some cases Silence is medicine*
*در بعضی موارد سکوت داروست*
*Love is medicine*
*عشق ورزیدن داروست*
*A good friend is a perfect drugstore*
*یک دوست خوب یک داروخانه عالی است
#drugmed