Forwarded from نیازستان (محسن یارمحمدی)
#یادداشت_های_پریشانی
- ماه رمضان، فضل چهلساله و نرگس مستانه
(بانگاهی به یادداشت #من_خطاکردم و.. #دکترمحمدرضاسرگلزایی)
- در دقیقترین تعریف انسان بسیارانی گفتهاند:
«موجود درحال #شدن»
- ما در کنار تبار ژنتیکی، فرهنگی و..
نهایتن محصول #مکان_زمان خویشیم و درآنچه #میشویم #زمینه_و_زمانهمان بسیار مهم است
- ده دوازهساله بودم که نخستین روزهی کاملم را گرفتم.البته قبل ازغروب بهزحمت سرپا میایستادم.در روزه گرفتن هیچ اجباری درکار نبود.اگر پدر گهگاه اصرار میکرد، مادر میانههای روز غذایی به ما میداد که «هنوز برای شما زود است کودکید و نوجوان و فعالیتتان زیاد، باید آب و غذا بخورید و..»
و ما بهدلخواه روزه را نیز میآزمودیم. خواندن نماز و قرآن را از همان پنجشش سالهگی بیش و کم آغاز کرده بودیم
با اینهمه ما خانوادهای مذهبی در معنای #رسمیاش نبودیم.(گویا به غریزه دریافته بودیم هرچیزی که رسمی شود تباه میشود) پدر و مادر بسیار اهل رفت و آمد بودند اما با مذهب-رسمیهای فامیل بهخصوص دوسه تا آخوند اصلن رفت و آمد نداشتیم مگر اعیاد آنهم یکی دو ساعت و..
نزد ما دین چیزی بود مربوط خود آدم، به هیچکس هم ربطی نداشت و اگر ربطش میدادی متظاهر فریبکاری بودی که دنبال منفعتی..
این مرزبندی را من بعینه در یاد دارم
ازجایی بهبعد پدر در جلسات قرآن و عزاداری و.. شرکتنکرد اما مانع ما هم نمیشد.فقط آن وسطها چیزکی میگفت:
مراقب باش اینها دکان است و ربط چندانی به خدا و پیغمبر و..ندارد و میخواند:
«بهشت آنجاست کآزاری نباشد
کسی را با کسی کاری نباشد»
این انذارها از همان آغاز بسیار کمک حال ما شد؛
ما هرگز اسیر گفتمان «ما حقیم و دیگری باطل» نشدیم
یا وقتی در آخرشب یک تاسوعا به چشم دیدم که بانیان هیأت «چون به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند»کلن منکر دین و آیینهاو.. نشدم بلکه افتادم درپی چیستیها و چهگونهگیها و چرایی ِ هرآنچه میدیدم
منابع چه بود؟
کتابخانهی کوچک عمو، مجلات ِدانستنیها، دانشمند،جوانان امروز،اطلاعات(کیهان را درعمرم هرگز نخریدم جز یکیدوبار به اجبار) نویسندهگان ما کهها بودند؟
- بهرنگی، بزرگ علوی، صادق هدایت، جلال و سیمین، مطهری، محمود حکیمی،شریعتی، م.اعتمادی، پرویز قاضیسعید،احمد محققی بازپرس ویژهی قتل،جک لندن،بالزاک، دیکنز، آگاتا کریستی و..
کمکم این آخریها حذف شدند چون با آن اولیها افتادیم در جهان مترلینک، گورویچ، سارتر، کامو، ژید، چخوف، داستایوسکی و.. مجله هم کمکم شد فیلم، کیهان فرهنگی،آدینه، کلک، سخن،ادبستان و بعدها کیان و سینما و سینما..
راستی برای من ناصرخسرو، فردوسی، سعدی، مثنوی و حافظ هم همیشه پای ثابت بودند
و کی باور میکند تمام این #بیقراریها که برمیشمرم برای همنسلان اهل جستوجویام تا حولوحوش بیستسالهگی بود؟
در کنار همهی این بیقراریها هم دین آزادهگان برقرار بود و هم رعایت آیینها درکنار بیزاری از تمام آنانکه توهم خودحقپنداری داشتند و بعدها خودخداپندار شدند
- از رمضان آن دهدوازده سالگی تا رمضان امسال چهل سال گذشته.طبعن دراین چهلسال جان ما همان جان جستجوگر خواهندهای است که باور دارد حقیقت آینهای است شکسته بر صخرهی #هست و هرکس چیزکی از آن را گرفته به دست و چه خام و جاهل و یا زبلخان است کسیکه فریاد میزند «حق همین است که من میبینم»
- حالا از منظر منی که همنسلان خویش را کمی میشناسد میگویم: کجای این جستوجوی بی#خضر قابل سرزنش است و خطا کجاست تا ازش عذر بخواهم؟
عجله نکنید در این جستوجو و نیز در سالها ارتباط با دیگران در مقام دانش آموز و معلم و.. قطعن اشتباههایی داشتهایم اما نکته اینجاست درین مسیر #پاردُم ما بزرگتر نشده آقا، درین راه بهعمد و برنامه کسی را فریب ندادیم بانو، در این برآمدنها دیگری و دیگران را نردبان نکردیم پسرم، دراین شدنها عرض و مالی نیندوختیم دخترم،چرا که همان آغاز حافظ(قهرمان زندهگی من) گفت:
- عرض و مال از در میخانه نشاید اندوخت
هرکه این آب خورد رخت به دریا فکنش
- حالا منِ میانسال که بارش برف بر روی و مویام روزبهروز شدیدتر میشود،چهل سال است بیتاب و بیقرار،خویش را بردوش میکشم و از سنگلاخ مهیب ِ بودن(آن هم در مقطعحساسکنونی)عبورمیدهم تا اسیر منجلاب رکود و سکون ِ #خودبرترپنداری نشوم
آن نوجوان دههی مهیب شصت و جوان دهههای هفتاد وهشتاد در میانسالی دههی نود چیزها دیده که هر ایمانی را به باد میدهد
حالا وقتی در چهلمین سال آن روزهی نخست حافظ باز میکنم:
علم و فضلی که به چل سال دلم جمعآورد
ترسم آن نرگس مستانه به یغما ببرد
- بهگمانم مای دراین زمینه و زمانه زیسته خطایی نکردیم در این سلوک تنهاوش اشتباه کردهایم و پوزش هم میطلبیم اما شمایان که از پس ما میآیید یادتان باشد ما از کدام دوزخ میگذشتیم
دوزخی که امید است نسل پس از ما...
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
- ماه رمضان، فضل چهلساله و نرگس مستانه
(بانگاهی به یادداشت #من_خطاکردم و.. #دکترمحمدرضاسرگلزایی)
- در دقیقترین تعریف انسان بسیارانی گفتهاند:
«موجود درحال #شدن»
- ما در کنار تبار ژنتیکی، فرهنگی و..
نهایتن محصول #مکان_زمان خویشیم و درآنچه #میشویم #زمینه_و_زمانهمان بسیار مهم است
- ده دوازهساله بودم که نخستین روزهی کاملم را گرفتم.البته قبل ازغروب بهزحمت سرپا میایستادم.در روزه گرفتن هیچ اجباری درکار نبود.اگر پدر گهگاه اصرار میکرد، مادر میانههای روز غذایی به ما میداد که «هنوز برای شما زود است کودکید و نوجوان و فعالیتتان زیاد، باید آب و غذا بخورید و..»
و ما بهدلخواه روزه را نیز میآزمودیم. خواندن نماز و قرآن را از همان پنجشش سالهگی بیش و کم آغاز کرده بودیم
با اینهمه ما خانوادهای مذهبی در معنای #رسمیاش نبودیم.(گویا به غریزه دریافته بودیم هرچیزی که رسمی شود تباه میشود) پدر و مادر بسیار اهل رفت و آمد بودند اما با مذهب-رسمیهای فامیل بهخصوص دوسه تا آخوند اصلن رفت و آمد نداشتیم مگر اعیاد آنهم یکی دو ساعت و..
نزد ما دین چیزی بود مربوط خود آدم، به هیچکس هم ربطی نداشت و اگر ربطش میدادی متظاهر فریبکاری بودی که دنبال منفعتی..
این مرزبندی را من بعینه در یاد دارم
ازجایی بهبعد پدر در جلسات قرآن و عزاداری و.. شرکتنکرد اما مانع ما هم نمیشد.فقط آن وسطها چیزکی میگفت:
مراقب باش اینها دکان است و ربط چندانی به خدا و پیغمبر و..ندارد و میخواند:
«بهشت آنجاست کآزاری نباشد
کسی را با کسی کاری نباشد»
این انذارها از همان آغاز بسیار کمک حال ما شد؛
ما هرگز اسیر گفتمان «ما حقیم و دیگری باطل» نشدیم
یا وقتی در آخرشب یک تاسوعا به چشم دیدم که بانیان هیأت «چون به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند»کلن منکر دین و آیینهاو.. نشدم بلکه افتادم درپی چیستیها و چهگونهگیها و چرایی ِ هرآنچه میدیدم
منابع چه بود؟
کتابخانهی کوچک عمو، مجلات ِدانستنیها، دانشمند،جوانان امروز،اطلاعات(کیهان را درعمرم هرگز نخریدم جز یکیدوبار به اجبار) نویسندهگان ما کهها بودند؟
- بهرنگی، بزرگ علوی، صادق هدایت، جلال و سیمین، مطهری، محمود حکیمی،شریعتی، م.اعتمادی، پرویز قاضیسعید،احمد محققی بازپرس ویژهی قتل،جک لندن،بالزاک، دیکنز، آگاتا کریستی و..
کمکم این آخریها حذف شدند چون با آن اولیها افتادیم در جهان مترلینک، گورویچ، سارتر، کامو، ژید، چخوف، داستایوسکی و.. مجله هم کمکم شد فیلم، کیهان فرهنگی،آدینه، کلک، سخن،ادبستان و بعدها کیان و سینما و سینما..
راستی برای من ناصرخسرو، فردوسی، سعدی، مثنوی و حافظ هم همیشه پای ثابت بودند
و کی باور میکند تمام این #بیقراریها که برمیشمرم برای همنسلان اهل جستوجویام تا حولوحوش بیستسالهگی بود؟
در کنار همهی این بیقراریها هم دین آزادهگان برقرار بود و هم رعایت آیینها درکنار بیزاری از تمام آنانکه توهم خودحقپنداری داشتند و بعدها خودخداپندار شدند
- از رمضان آن دهدوازده سالگی تا رمضان امسال چهل سال گذشته.طبعن دراین چهلسال جان ما همان جان جستجوگر خواهندهای است که باور دارد حقیقت آینهای است شکسته بر صخرهی #هست و هرکس چیزکی از آن را گرفته به دست و چه خام و جاهل و یا زبلخان است کسیکه فریاد میزند «حق همین است که من میبینم»
- حالا از منظر منی که همنسلان خویش را کمی میشناسد میگویم: کجای این جستوجوی بی#خضر قابل سرزنش است و خطا کجاست تا ازش عذر بخواهم؟
عجله نکنید در این جستوجو و نیز در سالها ارتباط با دیگران در مقام دانش آموز و معلم و.. قطعن اشتباههایی داشتهایم اما نکته اینجاست درین مسیر #پاردُم ما بزرگتر نشده آقا، درین راه بهعمد و برنامه کسی را فریب ندادیم بانو، در این برآمدنها دیگری و دیگران را نردبان نکردیم پسرم، دراین شدنها عرض و مالی نیندوختیم دخترم،چرا که همان آغاز حافظ(قهرمان زندهگی من) گفت:
- عرض و مال از در میخانه نشاید اندوخت
هرکه این آب خورد رخت به دریا فکنش
- حالا منِ میانسال که بارش برف بر روی و مویام روزبهروز شدیدتر میشود،چهل سال است بیتاب و بیقرار،خویش را بردوش میکشم و از سنگلاخ مهیب ِ بودن(آن هم در مقطعحساسکنونی)عبورمیدهم تا اسیر منجلاب رکود و سکون ِ #خودبرترپنداری نشوم
آن نوجوان دههی مهیب شصت و جوان دهههای هفتاد وهشتاد در میانسالی دههی نود چیزها دیده که هر ایمانی را به باد میدهد
حالا وقتی در چهلمین سال آن روزهی نخست حافظ باز میکنم:
علم و فضلی که به چل سال دلم جمعآورد
ترسم آن نرگس مستانه به یغما ببرد
- بهگمانم مای دراین زمینه و زمانه زیسته خطایی نکردیم در این سلوک تنهاوش اشتباه کردهایم و پوزش هم میطلبیم اما شمایان که از پس ما میآیید یادتان باشد ما از کدام دوزخ میگذشتیم
دوزخی که امید است نسل پس از ما...
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
Forwarded from نیازستان (محسن یارمحمدی)
#یادداشت_های_پریشانی
- الایام الحالیه (الخالیه)
- مختصری در هیولی و زبان و برج بابل و انتخابات
در سرزمینی پا بر زمین گذاشتم که قدمتش همپای تاریخ بود. سرزمینی که مردمش تا قامت راستکردند و سربرآوردند و چشم گشودند بر جهان، چشمشان به آسمان بود. هرچند دوکرانهی این دیار را اغلب #تیگره و #جیحون مشخص میکرد اما امید به آب و آفتاب، سر مردم این سرزمین را رو به آسمان نگه داشت تا با «خدا» جهانشان را معنا دهند. خدایی که در قامت انسان پا به جهان نهاده بود تا خویش و کرانههای بیکران خویش را دریابد. این است که هدف انسان ایرانی «معرفت» نام گرفت.
آن خدا روزگاری «مهر» نام گرفت روزگاری «مزدااهورا»، روزگاری «پدر عظمت» و... روزگاری «الله» که نور السموات و الارض بود..
از منظر من انسان این دیار، که خود آمیزهای بود از تمام خاکهای جهان، تلاش کرد این تهی را این خلأ را پرکند او در این تلاش بیابان را «قنات» کرد و کویر را کاریز و در همیشهاش دنبال معنا، و معنایش نور، چرا که هنوز هم «بهسوی چراغ» سوگند میخورد و عزیزترین کسش را نوردیده میخواند و آب را همه چیز میداند و به ویژه روشنایی..
این مقدمه مال گذشته بود. اما پس از سالها سال که افتان و خیزان و پایکشان رسید به جهان نو، جهان خویش و مناسبات جهان خویش را به هیچرو همساز جهان پیشرو نمیدید.
به گمانم در این رویارویی بود که شکل پیشین فرو ریخت و ما دچار فروپاشی شدیم چرا که هرکس راهی برگزید و البته راه خویش را به سبب آن ژنتیک تاریخی، حق دید تا رسیدیم به ایامی که من بارها ازش به هیولا (خائوس) تعبیر کردهام.
این سالها آنچه پیش روی من است از ایران همان هیولا است. مادهی بیصورتی که همهچیز درش هست اما چون بسیار آشفته و درهم است بی شکل است و چیزی که بی شکل است طبیعتن از وجودی برتر محروم است.
این اتفاق اما از دل خود این تاریخ برآمد و کوچک و بزرگ به قدر سهم خویش، در پیدایش این بیشکلی هولناک سهیم بودند بهویژه صاحبان امکانات، از عالمان بگیر و توانگران تا صاحب منصبان و قدرتمندان..
اما ضربهی بزرگ، آنزمان به آن شکل پیشین خورد که محوری ترین معنای انسان ایرانی به چالش کشیدهشد.
باری در سرزمینی که ناتاریخ و تاریخش را به نام خدا زده بود گروهی صاحب حضور پررنگ شدند که معنای خدا را دگرگون کردند. وقتی ستارهی مرکزی یک کهکشان دچار تغییر میشود معلوم است که کوچکترین ذرات این منظومه نیز گرفتار استحالهی معنایی خواهندشد.
نگاهی به اسمهای بیمسمی بیندازید که از قضا جوکش هم قدیمی است که؛ در این دیار کچل را زلفعلی مینامند و کور را چراغعلی و غدار را یار وفادار. هتاک را به پردهداری گماردهاند و شیطان رجیم را رحمان رحیم میدانند.
به گمان من تقریبن تمام واژهگان جاری و ساری در زبان/جهان ما ایرانیان بیشکل شدهاند این است که حرف زدن و درست حرف زدن در این ایام بهراستی محال مینماید
من تجلی اصلی آن خائوس را بیشتر از هرجا در زبان ایرانیان مییابم که بنا به نظرم همه چیز یک شخص یا ملت یا انسان است.
هر واژهای را که دوست دارید بنویسید و به آن بیندیشید؛ مقدس، آزادی، عدالت،انتخابات، عشق، دکتر، شهید، دوست، والد، انقلابی و...
کدام واژه است که شکیل باشد و این شکل مورد پذیرش همه باشد و برسرس به وحدت رسیدهباشند؟
احوال این سالهای من همچون سازندهگان برج بابل است که تلاش میکردند به سرزمین خدایان راهیابند و .. خدایان برای جلوگیری از این کار فقط یک کار کردند. صبح یک روز که مردمان برخاستند برای ادامهی کار هرکس برای خود زبانی داشت.همه دچار بَلبَله شده بودند و چون هیچکس حرف دیگری را نمیفهمید بنابراین هرکس راه مسیری را پیش گرفت و آن انسجام شکیل از هم فروپاشید.
البته این سرزمین پیشتر نیز اسیر چنین حالی شده است.
اگر فردوسی و بزرگمردان پیش از او تمام تلاششان برای نجات زبان گذاشتند میدانستند نجات زبان نجات انسان/جهان است.
شرح این حال بسیار مفصل است و شواهد را باید تشریح کرد اما در هیولی بودن این ایام مرا شکی نیست اما ایمانم به بزرگان این سرزمین بیشتر است.
کسانی که در گوشه و کنار این دیار مشغول نجات زبان/جهان انسان ایرانی هستند و سرانجام خواهند توانست از این مادهی خام درهم پیکرهای به غایت زیبا بسازند..
#محسن_یارمحمدی ۳۰خرداد ۱۴۰۳
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
- الایام الحالیه (الخالیه)
- مختصری در هیولی و زبان و برج بابل و انتخابات
در سرزمینی پا بر زمین گذاشتم که قدمتش همپای تاریخ بود. سرزمینی که مردمش تا قامت راستکردند و سربرآوردند و چشم گشودند بر جهان، چشمشان به آسمان بود. هرچند دوکرانهی این دیار را اغلب #تیگره و #جیحون مشخص میکرد اما امید به آب و آفتاب، سر مردم این سرزمین را رو به آسمان نگه داشت تا با «خدا» جهانشان را معنا دهند. خدایی که در قامت انسان پا به جهان نهاده بود تا خویش و کرانههای بیکران خویش را دریابد. این است که هدف انسان ایرانی «معرفت» نام گرفت.
آن خدا روزگاری «مهر» نام گرفت روزگاری «مزدااهورا»، روزگاری «پدر عظمت» و... روزگاری «الله» که نور السموات و الارض بود..
از منظر من انسان این دیار، که خود آمیزهای بود از تمام خاکهای جهان، تلاش کرد این تهی را این خلأ را پرکند او در این تلاش بیابان را «قنات» کرد و کویر را کاریز و در همیشهاش دنبال معنا، و معنایش نور، چرا که هنوز هم «بهسوی چراغ» سوگند میخورد و عزیزترین کسش را نوردیده میخواند و آب را همه چیز میداند و به ویژه روشنایی..
این مقدمه مال گذشته بود. اما پس از سالها سال که افتان و خیزان و پایکشان رسید به جهان نو، جهان خویش و مناسبات جهان خویش را به هیچرو همساز جهان پیشرو نمیدید.
به گمانم در این رویارویی بود که شکل پیشین فرو ریخت و ما دچار فروپاشی شدیم چرا که هرکس راهی برگزید و البته راه خویش را به سبب آن ژنتیک تاریخی، حق دید تا رسیدیم به ایامی که من بارها ازش به هیولا (خائوس) تعبیر کردهام.
این سالها آنچه پیش روی من است از ایران همان هیولا است. مادهی بیصورتی که همهچیز درش هست اما چون بسیار آشفته و درهم است بی شکل است و چیزی که بی شکل است طبیعتن از وجودی برتر محروم است.
این اتفاق اما از دل خود این تاریخ برآمد و کوچک و بزرگ به قدر سهم خویش، در پیدایش این بیشکلی هولناک سهیم بودند بهویژه صاحبان امکانات، از عالمان بگیر و توانگران تا صاحب منصبان و قدرتمندان..
اما ضربهی بزرگ، آنزمان به آن شکل پیشین خورد که محوری ترین معنای انسان ایرانی به چالش کشیدهشد.
باری در سرزمینی که ناتاریخ و تاریخش را به نام خدا زده بود گروهی صاحب حضور پررنگ شدند که معنای خدا را دگرگون کردند. وقتی ستارهی مرکزی یک کهکشان دچار تغییر میشود معلوم است که کوچکترین ذرات این منظومه نیز گرفتار استحالهی معنایی خواهندشد.
نگاهی به اسمهای بیمسمی بیندازید که از قضا جوکش هم قدیمی است که؛ در این دیار کچل را زلفعلی مینامند و کور را چراغعلی و غدار را یار وفادار. هتاک را به پردهداری گماردهاند و شیطان رجیم را رحمان رحیم میدانند.
به گمان من تقریبن تمام واژهگان جاری و ساری در زبان/جهان ما ایرانیان بیشکل شدهاند این است که حرف زدن و درست حرف زدن در این ایام بهراستی محال مینماید
من تجلی اصلی آن خائوس را بیشتر از هرجا در زبان ایرانیان مییابم که بنا به نظرم همه چیز یک شخص یا ملت یا انسان است.
هر واژهای را که دوست دارید بنویسید و به آن بیندیشید؛ مقدس، آزادی، عدالت،انتخابات، عشق، دکتر، شهید، دوست، والد، انقلابی و...
کدام واژه است که شکیل باشد و این شکل مورد پذیرش همه باشد و برسرس به وحدت رسیدهباشند؟
احوال این سالهای من همچون سازندهگان برج بابل است که تلاش میکردند به سرزمین خدایان راهیابند و .. خدایان برای جلوگیری از این کار فقط یک کار کردند. صبح یک روز که مردمان برخاستند برای ادامهی کار هرکس برای خود زبانی داشت.همه دچار بَلبَله شده بودند و چون هیچکس حرف دیگری را نمیفهمید بنابراین هرکس راه مسیری را پیش گرفت و آن انسجام شکیل از هم فروپاشید.
البته این سرزمین پیشتر نیز اسیر چنین حالی شده است.
اگر فردوسی و بزرگمردان پیش از او تمام تلاششان برای نجات زبان گذاشتند میدانستند نجات زبان نجات انسان/جهان است.
شرح این حال بسیار مفصل است و شواهد را باید تشریح کرد اما در هیولی بودن این ایام مرا شکی نیست اما ایمانم به بزرگان این سرزمین بیشتر است.
کسانی که در گوشه و کنار این دیار مشغول نجات زبان/جهان انسان ایرانی هستند و سرانجام خواهند توانست از این مادهی خام درهم پیکرهای به غایت زیبا بسازند..
#محسن_یارمحمدی ۳۰خرداد ۱۴۰۳
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹