دکتر سرگلزایی drsargolzaei
38.1K subscribers
1.79K photos
97 videos
155 files
3.26K links
Download Telegram
Forwarded from نیازستان
#از_سروده_های_دور
#محسن_بارانی

اسلحه دادند و گفتند:
بکش!
- چرا؟!
غریدند:
- ارتش چرا ندارد؟!
- که را ؟!
- هرکس که از روبرو می آید.
(چکاوکی از روبرو می آمد)

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
Forwarded from نیازستان
#رباعی_روز

در خانه نشستگان حسرت نوشیم
از باده ی جهل و بنگ‌ غم مدهوشیم

فریاد شکست سنگ پیچیده به کوه
ای وای به ما که همچنان خاموشیم..

#محسن_بارانی
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
Forwarded from نیازستان (محسن یارمحمدی)
#نوسروده

سنگین تر از بغضی که ماسیده است
در حلق دود آلوده ی تهران
یا بختک مرگی که رقصیده است
بر پیکر ایران
اندوه تاریکی
برکتف های خسته ام چون مار روییده است
این مارهای مرگ
با پیکری از سرد
مغز مرا هر صبح
تا شامگاه درد
آهسته می لیسند
پیوسته می جورند...

هرچند می دانم؛
مامور و معذورند.
اما من جان خسته ی تن بسته را
هر شب تمنایی است
در هفت روز هفته
در فکرم،
لغزنده رویایی است؛
- ای جاری سرشار از سیلاب های نور
ای تا خدایان دور
در این شب دیجور
غرق غزل کن خستگی ها را که می دانی
ای آنکه تنهایی و بسیاری
از دوش من بردار
با بوس هایت مارهای مرگ را آری
در چشمهایت تازه کن آیینه سازی ها
ای پیچک دلخواه
بر من بپیچ ای ماه
من را ببر تا کهکشان عشقبازی ها
هرچند می دانم که فردا
آه.
#محسن_بارانی ۳۰امرداد۱۴۰۰
Forwarded from نیازستان (محسن یارمحمدی)
#یادداشت_همیشه #تاریخ_ندانی


در دهه ی بیست زندگی، بی توجه به گزیده های ابلهانه و تباهی آور متون فارسی دانشگاه می رفتم سراغ کتابهای اصلی.
مثلا به جای گزیده ی صد صفحه ای نیمیش توضیحات باطل از #تاریخ_بیهقی، دوره ی سه جلدی را می خواندم که ببینم چه بوده مگر این کتاب؟ چه می نوشته ابوالفضل بیهقی که حاکمان حدود بیست و پنج جلد از سی جلد کتابش را سوزانده بودند؟ و...
چنان حیران می شدم که گاه نزدیک بود قالب تهی کنم؟
دسیسه های عجیب غریب فردی و گروهی در حق همدیگر، نظام فاسد شخصی یا گروهی، سازمان های شگفت اداره ی کشور که بی شک برگرفته از ایران باستان بود و... همه مرا مستاصل میکرد که مثلا چه جانوری است این انسان و چه کارها که میتواند بکند و... البته غافل که در همان سالها به مراتب بیشتر و شدیدترش پیرامون ما داشت اتفاق می افتاد و البته می افتد..
یکی از داستانهای غریب تاریخ بیهقی در این باره مربوط به #بونصرمشکان استاد اتفاقا خردمند و فاضل و غالبا مثبت خود نویسنده است..
او که همچون همه ی مرتبطان با قدرت از آینده و غیب اطلاع دارد در اقدامی غریب که موجب شگفتی دوستان کار دیده و سرد و گرم چشیده اش می شود گوسفندان بسیاریش را به قیمتی کمتر از عرف می فروشد و... به اعتراض رفیق شفیقش هم توجه نمی کند.
فقط چندی بعد است که خبر چپاول ترکان شرق نشین به نواحی شرقی ایران همه گیر می شود و رفیق ناصح در دیدار دوباره وزیر دربار سلطان را می بیند که بسیار کیفور است و می گوید میبینی ؟ این خوراکهای رنگارنگ محصول آن فروش به ثمن بخس است و... حکایت پسران علی تکین و برامکه و حسنک وزیر و بوسهل زوزنی و.... بماند.
باری دو سه دهه ای از آن ایام می گذرد و من تکرار آنهمه پلشتی را پس از گذر هزار سال دارم با چشم می بینم با این تفاوت که سیاسان حیله گر و غارت گر بر مسند نشسته ی این ایام یک صدم دانش و منش همان عفریتان گذشته را نیز ندارند. زمان نه تنها در این دیار متوقف است که به پس می رود و پست بر می کشد..
و این جان خسته ی حیران مانده است که کدام گرد را به جادو پاشیده اند بر این خاک که اراذل دیروزش در برابر سفلگان امروزش به صد درجه قابل ستایش ترند...
#محسن_بارانی آبان ۱۴۰۰
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
Forwarded from نیازستان (محسن یارمحمدی)
#یادداشت_روز
-آذرماه و زخم های همیشه تازه

... با هر نگاهی و با هر پیش زمینه ی زیسته و تجربه ای بنگری، بزرگترین حربه ی اهریمن سیاهی برای تدوام بودن ، ابهام است.
نمی گویم سیاهی یا ایجاد و پراکندن تاریکی جهل بلکه آمیخته گی تاریکی با رگه هایی از وضوح... یک صفحه ی سیاه که جای جای اش نقاط کم رنگ و خطوط محو نور وجود دارد کشنده نه تباه ترین حالت روحی و روانی را برای انسانهای تیز بین پدید می آورد. آنها که فقط تاریکی ها را می بینند یا نقاط روشن را راحت اند عذاب الیم ویژه ی اهل دقت است.
اشتباه نکنید این به معنای تطهیر سیاهی در حد همان چند نقطه/خط روشن و نیمه روشن نیست، این شرح درد شگفتی است که عمدا یا سهوا اردوی تاریکی برای اهالی نظر ایجاد می کند.
فرض کنید در تاریکی بسیاری قرار دارید و می دانید ماری گرزه، فش فش می کند و بر هوا لیسه می کشد در پرتو یک درخشش سر مار می بینید و می دانید کجاست بعد سر ما محو می شود خشکیده می ایستید و بعد در تابش نور کم رنگی باز سر مار را‌ می بینید در موقعیتی دیگر ... شک ویرانگر شروع شده!؟ آیا این، همان سر پیشین است یا این اژدها هفت سر است؟ و همینطور در فواصل زمانی و مکانی گوناگون سری/سرهایی می بینی و... تیغ برنده ای هم به دست داشته باشی و گه گاه سری را به تیغ بیفکنی چند لحظه بعد سری خواهی دید که نمی دانی همان سر است یا سری دیگر ...کم کم دچار حالتی شگفت خواهی شد که اصلا اینها واقعیت دارد یا تو‌ در عالم وهم مشغول نبردی و ...؟!
اکنون و در میانسالی رو به پایان،، تجربه ی زیسته ی من همین #وضع است. تمام تاریخ سی چهل ساله ای که درش زیسته ام همین #خانه_ی_سیاه است با همان بارقه ها و کورسوها و...
هیچ اتفاق کوچک و بزرگی طی این سالها تماما ابعادش روشن نشده، نه که تاریک باشد؟ نه که ندانی همه ی این اتفاقات محصول چیست؟ نه سخن سر این است که تو نمی توانی بگویی: آخیش به تمامی ماجرا را دانستم.
طبعا نمی دانم وضع دیگر جوامع انسانی در گوشه و کنار این خانه ی بزرگ،زمین ، چه گونه است اما سالها است علیرغم تمام دانسته ها، من نمی دانم چه خواهد شد پیکر سوخته ی آدمهای #سینما_رکس آبادان، نمی دانم دقیقا ماجرای مردم هیجان زده ای که در هفت هشت ساله گی ام جلوی چشمم می ریختند در خیابان ها چه بود؟ یا عکسی که در ماه بود و بعد از جلسه ی قرآن همه می دیدنش الا من و پدرم که وقتی منکر شد سیل توهین ها بود و نزدیک بود کار به زدن و ...برسد.
یا ماجرای جنگی که چندین تن از دوستان و چندین میلیون از انسانهای همچون من را به مسیری غیرعادی برد یا چند ماه از پایان قطعنامه ای همان جنگ نگذشته بود،چهارم یا پنج آذر ماه، که معلم دبیرستان مان حالش بد بود و بسیار بد..وقتی پرسیدم: آقا اتفاقی افتاده که؟
او که دغدغه ها و حال و هوا و...مرا میدانست گفت: چه میشود که کسانی جمجمه ی یک انسان را کاردآجین می کنند؟ کاری که دهسال بعد با چند تن دیگر نیز کردند. آخر مگر می شود پنجاه شصت بار چاقو بالا ببری و پایین بیاری؟!
این وضع در تمام جوانب زندگی این سر زمین وجود دارد. جریان شهلا و آن فوتبالیست چه بود یا همین آرمان و غزاله یا ارزها و دکل ها و روسای بانک ها و ... و ده ها و صدها اتفاق مهیب دیگر.
همه ی اینها هست و مرا فقطبه یک چیز مطئن می کند هر آنچه اتفاق از این دست بی شک اهریمنی است چون ویژه گی خدا نور است او از جنس فلق است و فالق الاصباح و ایجاد کننده گان تاریکی ظلم و ابهام بی شک از تبار شیطان انند می ماند یک وعده که..
چو بید بر سر ایمان خویش می لرزم ؛
ألیس الصبح بقریب...
۴آذر ماه ۱۴۰۰ #محسن_بارانی
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
Forwarded from نیازستان
#رباعی_روز

در خانه نشستگان حسرت نوشیم
از باده ی جهل و بنگ‌ غم مدهوشیم

فریاد شکست سنگ پیچیده به کوه
ای وای به ما که همچنان خاموشیم..

#محسن_بارانی
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
Forwarded from نیازستان (محسن یارمحمدی)
#غمستان

سال‌های سال باید می‌گذشت تا بدانم وقتی زنگ ساعت‌های آخر دبستان( به ویژه پنج شنبه‌ها که زنگ آخر چند دقیقه ای زودتر می‌خورد) به صدا در می‌آمد چرا ما آن گونه دیوانه‌وار می‌پریدیم از کلاس بیرون تا زودتر از در خروجی مدرسه خارج شویم و بعد اینکه چرا ناظم همراه چند نفر از یغورگنده های مدرسه می ایستادند در راهروها و حیاط و.. تا ما را بگیرند به باد کتک.. ( همان گنده هایی که مدیر و ناظم و ... مقام و منصب انتظامات را چونان رشوه ای پیش کش ایشان می کردند تا گنگ بازی و دسته سازی را یاد بگیرند)
محدودیت در آن فرار بی قرار فقط به این ها ختم نمی شد. در مدرسه یک در بزرگ بود و در میانش دری کوچک و همیشه هنگام اتمام ساعات اسارت آن در کوچک چونان خروجی تنگی به ما دهان کج میکرد تا آخرین زهر یک نظام جاهلانه‌ی تحصیلی را بریزد در ظرف های کوچک بودن‌مان...
بزرگتر که شدیم با مسئولین به مباحثه پرداختیم که « چرا نمی‌گذارید بچه ‌ها بدوند؟!» و دلسوزی و خیرخواهی نقاب بزرگترها میشد « آن همه بی نظمی و شتاب باعث می‌شود بچه ها به هم بخورند و بیفتند و دست و پاشان بشکند شما این را می خواهید!!» و ما که نمی خواستیم متهم شویم به اقدام به تخریب سکوت میکردیم.اما بعدا یادمان آمد در کل ۱۲ سال فقط دست دو سه نفر شکست که اصلا آمار نگران کننده‌ای نبود و می‌توانست در هرکجا اتفاق بیفتد...
-«آن در تنگ چطور؟»
-« بچه ها باید صبر را و نظم را یاد بگیرند. چه خبر است هرکس از بیرون نگاه کند فکر می کند در زندان باز شده »
و مگر غیر از این بود؟
باری در چنان روزهایی پرنده ی شادی بسیار زیاد و بسیار زود می نشست روی شانه مان و پروانه ی اندوه سبک می آمد و زود می رفت.
مخصوصا شادی هایی و اندوه هایی که سبب شان را کشف نمی‌کردیم. و همین شیرین تر یا تلخ ترشان میکرد.
وقتی شادی بی سبب است دلنشین تر است. تلاش بی نتیجه برای کشف سببش لذتش را بیشتر می کند و اندوه بی سبب هم دلهره آور تر است.
حالا من از نوجوانی و جوانی ها گذر کرده ام اما همچنان در میانسالی گرفتار همان اندوه ها و شادمانی های بی سبب می افتم و نمی دانم چرا می‌روم تا دبستان و دبیرستان و همه ی آن لحظاتی که برایت گفتم. بخصوص شادی های فرار از مدرسه و اندوه های جمعه هایی که فرداش شنبه بود... و سیستم آموزشی فشلی که تمام آغاز ها را بدینسان برای ما توام با دلهره و تلخی کرد ...
#محسن_بارانی
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
Forwarded from نیازستان (محسن یارمحمدی)
#نوسروده

... با صفوفی منظم و پریشان
انجمن بی انتهای مورچه‌گان
بر بستر لایتناهی زمین و زمان
در جست‌وجوی آبی و نان
پرهیاهو
- در چشم خویش
بی صدا تر از کهکشان
- در چشم و گوش دیگران
می چرخیم ، می گردیم
می‌ماسد
گهگاه در دهان‌مان
طعم خاک و خون
و هیچ چیز نمی‌شود
حتا اندکی دیگرگون...

#محسن_بارانی ۳۱/امرداد/۱۴۰۱
niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
Forwarded from نیازستان (محسن یارمحمدی)
#نوسروده

یک بار هم
گمان می‌کنم؛
- همین اواخر بود
آری -
بعد از آن‌که در ساحل گنگ
پا بر زمین گذاشته بودم
تنها بی کس
هم‌پای قوالی با موهای پریشان
مثل نصرت‌ خان.

به بالای عاشیقی زاده شدم
باری
در کرانه های ارس.

پیش از آن‌که سبیل‌‌های استالین درآیند..
- نقش سبیل هیتلر در کشته شدن میلیاردها انسان فراموش نشود...
( راستی چرا تمامی دیکتاتورها چیزک بی اهمیتی دارند که خیلی مهم است؟!)
آه
می‌بینی؟!
اینجا هم مزاحمند این تبار تباه
کجا بودیم؟!

باری
عاشیقی در آران و آذربایجان
که می‌توانست
از میدان راه آهن تا پل تجریش را
کوچه کوچه، خیابان خیابان
با اشک خیس کند
که گرد و خاک نشود...
وگرنه
من چرا باید
این‌همه عاشق سیتار و آکاردئون باشم ؟!

#محسن_بارانی ۲۸اسفند ۱۴۰۱

@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹