#تأملات
#هیولا
این روزها
زندگی است که میترساندم نه مرگ!
پشت هر درخت، پشت هر ستون کمین میکند
و تا مرا غافل میبیند
پیش رویم میجهد
لحظهای مرا با خودم تنها بگذارد
کاش!
#دکترمحمدرضاسرگلزایی
برای دانلود مجموعه تأملات دکتر سرگلزایی لطفا به لینک زیر در وبسایت دکتر سرگلزایی مراجعه فرمایید:
از اینجا کلیک کنید
#drsargolzaei
@drsargolzaei
#هیولا
این روزها
زندگی است که میترساندم نه مرگ!
پشت هر درخت، پشت هر ستون کمین میکند
و تا مرا غافل میبیند
پیش رویم میجهد
لحظهای مرا با خودم تنها بگذارد
کاش!
#دکترمحمدرضاسرگلزایی
برای دانلود مجموعه تأملات دکتر سرگلزایی لطفا به لینک زیر در وبسایت دکتر سرگلزایی مراجعه فرمایید:
از اینجا کلیک کنید
#drsargolzaei
@drsargolzaei
#تأملات
#سرخ
شعرم سرخ است
همچون ستارهای
که سالها به آن چشم دوختیم و فروافتاد
بر رؤیاهایمان
#دکترمحمدرضاسرگلزایی
برای دانلود مجموعه تأملات دکتر سرگلزایی لطفا به لینک زیر در وبسایت دکتر سرگلزایی مراجعه فرمایید:
از اینجا کلیک کنید
#drsargolzaei
@drsargolzaei
#سرخ
شعرم سرخ است
همچون ستارهای
که سالها به آن چشم دوختیم و فروافتاد
بر رؤیاهایمان
#دکترمحمدرضاسرگلزایی
برای دانلود مجموعه تأملات دکتر سرگلزایی لطفا به لینک زیر در وبسایت دکتر سرگلزایی مراجعه فرمایید:
از اینجا کلیک کنید
#drsargolzaei
@drsargolzaei
#مقاله
#طریقیّت_موضوعیّت_سُنّت
اگر شما تصمیم داشته باشید از تهران به مشهد سفر کنید می توانید از مسیر مازندران به سوی خراسان رانندگی کنید و می توانید از مسیر سمنان به سوی خراسان برانید. در این مثال، آنچه برای شما “موضوعیّت” دارد رسیدن به مشهد است، مازندران یا سمنان “طریقیّت” دارند، بر اساس این که ذائقه و اولویت های شما چه باشند یکی از این مسیرها را انتخاب می کنید. شما می دانید که انتخاب مسیر سمنان یا مسیر مازندران حق شماست و هیچ کدام این دو مسیر “غلط” نیستند. اما اگر سال های سال از یکی از این دو مسیر حرکت کنید چنان به رانندگی در آن مسیر “عادت” می کنید که فکر کردن به “مسیر جایگزین” برایتان دشوار می شود چنان که آرام آرام به این نتیجه می رسید که “آن مسیر دیگر” انتخابی غلط است. چنانچه این باور آنقدر در شما شدید شود که اگر کسی بر خلاف آن سخن بگوید عصبی شوید باور شما تبدیل به “تعصّب” شده است. تکرار برای ما عادت ایجاد می کند و عادت برای ما تعصب میزاید.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی
برای مطالعه متن کامل مقاله بالا لطفا به لینک زیر در سایت دکتر سرگلزایی مراجعه فرمایید:
از اینجا بخوانید
#دکتر_سرگلزایی
#drsargolzaei
@drsargolzaei
#طریقیّت_موضوعیّت_سُنّت
اگر شما تصمیم داشته باشید از تهران به مشهد سفر کنید می توانید از مسیر مازندران به سوی خراسان رانندگی کنید و می توانید از مسیر سمنان به سوی خراسان برانید. در این مثال، آنچه برای شما “موضوعیّت” دارد رسیدن به مشهد است، مازندران یا سمنان “طریقیّت” دارند، بر اساس این که ذائقه و اولویت های شما چه باشند یکی از این مسیرها را انتخاب می کنید. شما می دانید که انتخاب مسیر سمنان یا مسیر مازندران حق شماست و هیچ کدام این دو مسیر “غلط” نیستند. اما اگر سال های سال از یکی از این دو مسیر حرکت کنید چنان به رانندگی در آن مسیر “عادت” می کنید که فکر کردن به “مسیر جایگزین” برایتان دشوار می شود چنان که آرام آرام به این نتیجه می رسید که “آن مسیر دیگر” انتخابی غلط است. چنانچه این باور آنقدر در شما شدید شود که اگر کسی بر خلاف آن سخن بگوید عصبی شوید باور شما تبدیل به “تعصّب” شده است. تکرار برای ما عادت ایجاد می کند و عادت برای ما تعصب میزاید.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی
برای مطالعه متن کامل مقاله بالا لطفا به لینک زیر در سایت دکتر سرگلزایی مراجعه فرمایید:
از اینجا بخوانید
#دکتر_سرگلزایی
#drsargolzaei
@drsargolzaei
Forwarded from مرکز تخصصی هیپنوتیزم اریکسونی، انالپی و هیپنوآنالیز
انجمن هیپنوتیزم بالینی ایران
شعبه استان البرز- شهر کرج
#کارگاه_هیپنوتیزم_درمانی
70 ساعت از 29 اردیبهشت 1401 روزهای پنجشنبه و جمعه
مدرسین کارگاه دکتر محمدرضا سرگلزایی، دکتر امیرهوشنگ باقری
تلفن 09354022653 - 09101831877 - 02632249814
اینستاگرام 👇👇
https://www.instagram.com/www_hypnosis_ir/
www.issch.ir
شعبه استان البرز- شهر کرج
#کارگاه_هیپنوتیزم_درمانی
70 ساعت از 29 اردیبهشت 1401 روزهای پنجشنبه و جمعه
مدرسین کارگاه دکتر محمدرضا سرگلزایی، دکتر امیرهوشنگ باقری
تلفن 09354022653 - 09101831877 - 02632249814
اینستاگرام 👇👇
https://www.instagram.com/www_hypnosis_ir/
www.issch.ir
#معرفی_کتاب
نام کتاب: #در_غیاب_بلانکا
نویسنده: #آنتونیو_مونیز_مولینا
مترجم: اشکان غفاریان دانشمند
ناشر: نیماژ -چاپ اول- ۱۴۰۱
داستان کوتاه در غیاب بلانکا اولین کتابی است از آنتونیو مونیز مولینا نویسندۀ اسپانیایی، که به فارسی ترجمه و منتشر میشود.
در بدو امر، این داستان سناریوی یک زندگی زناشویی است که از آشنایی و عاشقی شروع می شود و به همزیستی و آیینهای خانوادگی و مشاجرات گهگاهی میرسد اما مولینا در این داستان از این پیرنگ فراتر میرود و به مسألۀ فرهنگ و سبک زندگی میپردازد.
ماریو مردی است که در خانوادهای فقیر و روستایی متولد شده و با سختکوشی و ریاضت موفق به تحصیلات دانشگاهی و سپس استخدام در شهرداری به عنوان یک نقشهکش شده است؛ در حالیکه بلانکا دختر یک خانوادۀ ثروتمند شهری است که پیشاپیش همۀ آنچه که ماریو پس از سالها تلاش به دست آورده و برای حفظ آنها همچنان باید هر روز تلاش کند را داشته بنابراین بقاء و امنیت برای او نیازهایی برآورده شدهاند که او هرگز دچار فقدان یا کمبودشان نبوده است بنابراین بلانکا به دنبال زندگی دراماتیک، متفاوت، هنجارشکن و عصیانگرانه است.
او با تکیه بر حمایت خانوادگیاش نیازی به تمام کردن درس و کار تماموقت در خود نمیبیند و به دنبال هنر آوانگارد و هنرمندان عصیانگر است اما بیش از آنکه به درکی عمیقتر از هنر نائل شود گرفتار رابطههای عاشقانه با هنرمندانی خودشیفته و هیستریونیک میشود که غرق در مواد محرک و روانگردان و بیمبالاتی جنسی هستند و او را با انبوهی از خاطرات تلخ، زخمهای عاطفی و سبک زندگی با محوریت مواد جا میگذارند و به ایستگاه بعدی میروند.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
برای مطالعه متن کامل مطلب بالا لطفا به لینک زیر در وبسایت دکتر سرگلزایی مراجعه فرمایید:
از اینجا بخوانید
#drsargolzaei
@drsargolzaei
نام کتاب: #در_غیاب_بلانکا
نویسنده: #آنتونیو_مونیز_مولینا
مترجم: اشکان غفاریان دانشمند
ناشر: نیماژ -چاپ اول- ۱۴۰۱
داستان کوتاه در غیاب بلانکا اولین کتابی است از آنتونیو مونیز مولینا نویسندۀ اسپانیایی، که به فارسی ترجمه و منتشر میشود.
در بدو امر، این داستان سناریوی یک زندگی زناشویی است که از آشنایی و عاشقی شروع می شود و به همزیستی و آیینهای خانوادگی و مشاجرات گهگاهی میرسد اما مولینا در این داستان از این پیرنگ فراتر میرود و به مسألۀ فرهنگ و سبک زندگی میپردازد.
ماریو مردی است که در خانوادهای فقیر و روستایی متولد شده و با سختکوشی و ریاضت موفق به تحصیلات دانشگاهی و سپس استخدام در شهرداری به عنوان یک نقشهکش شده است؛ در حالیکه بلانکا دختر یک خانوادۀ ثروتمند شهری است که پیشاپیش همۀ آنچه که ماریو پس از سالها تلاش به دست آورده و برای حفظ آنها همچنان باید هر روز تلاش کند را داشته بنابراین بقاء و امنیت برای او نیازهایی برآورده شدهاند که او هرگز دچار فقدان یا کمبودشان نبوده است بنابراین بلانکا به دنبال زندگی دراماتیک، متفاوت، هنجارشکن و عصیانگرانه است.
او با تکیه بر حمایت خانوادگیاش نیازی به تمام کردن درس و کار تماموقت در خود نمیبیند و به دنبال هنر آوانگارد و هنرمندان عصیانگر است اما بیش از آنکه به درکی عمیقتر از هنر نائل شود گرفتار رابطههای عاشقانه با هنرمندانی خودشیفته و هیستریونیک میشود که غرق در مواد محرک و روانگردان و بیمبالاتی جنسی هستند و او را با انبوهی از خاطرات تلخ، زخمهای عاطفی و سبک زندگی با محوریت مواد جا میگذارند و به ایستگاه بعدی میروند.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
برای مطالعه متن کامل مطلب بالا لطفا به لینک زیر در وبسایت دکتر سرگلزایی مراجعه فرمایید:
از اینجا بخوانید
#drsargolzaei
@drsargolzaei
Forwarded from Cafe sz
عمو مرتضی آلبوم را ورق زد. چشمم خیره ماند روی تصویر پسرک هجده نوزده سالهای که مادرش مشغول مرتب کردن سربند "انصارالله"اش بود. انگار مادر دلنگران این باشد که پسرش نامرتب و ژولیده بمیرد. انگار داشت پسرکش را برای عیددیدنی خانهی خالهها آماده میکرد و دلش شور این را میزد که در صف بهشت همرزمانش شلختگیاش را مسخره کنند. عمو مرتضی گفت:«امیرحسین همسن و سال همین بچه بود...»
باز ورق زد. مرد چهل و چند سالهای وسط یک بیابان برهوت موهای جوان سیاهرو و تکیدهای را کوتاه میکرد. خندهی پهناوری روی صورت هردویشان نشسته بود؛ انگار نه انگار که پشت سرشان یک توپ ضدهوایی با دماغ دراز پینوکیوییاش چرت میزد و خرناسهای مرگآلود میکشید.
عمو مرتضی باز به حرف آمد:«امیرحسین جزو اولین شهیدای عکاس جنگ بود عمو. نقاشی هم میکشید. هنرهای زیبا آورده بود ولی نرفت. جنگ که شروع شد قلمو رو زمین گذاشت و تفنگ برداشت، میگفت بسه هرچی نقاشی بقیه رو کشیدیم. وقتشه نقاشی خودمون رو بکشیم...»
چشمش نم آورد. سریع آلبوم را ورق زد تا حواسمان را از صورتش پرت کند. میان صفحهی بعد مردی جیغهای گوشخراش میکشید. نه نعرههای مردانه و جنگنده؛ جیغهای بنفش کودکانه میکشید. مثل بچهای که اولینبار دستش را به بخاری داغ بچسباند یا انگشتش را کنجکاوانه از میان نردههای فلزی پنکه داخل ببرد؛ جیغهایی غافلگیرانه. از آن جیغهایی که وقتی یکباره جهان یک مفهوم دردناک غیرمنتظره را جلوی پایت میاندازد میکشی؛ جیغهای خبر مرگ پدر... کنار جیغهای بلندش پیکر همرزمی افتاده بود که سرش را جایی جا گذاشته بود.
عمو مرتضی ماتش برد. گاهی اینطوری میشود. زل میزند به یکجایی میان زمین و هوا و زمان را گم میکند. یکبار توی همین حال بود که شنیدم زیرلب و پشت سر هم میگفت:«قرارمون این نبود... قرارمون این نبود...»
از خیابان صدای شعار هیهات من الذله میآمد و با بلند شدن صدای گلوله عمو مرتضی به خودش برگشت.
انگشت شستش را طبق عادت با زبانش خیس کرد و صفحهی نایلونی و زهوار در رفتهی آلبوم را با احتیاط ورق زد. از آلبوم مه سفید و سنگینی بلند شد. بوی خردل به عطسهام انداخت. مردی روی نوزادش را با پیکرش پوشانده بود و مثل ماهی بعد از صید توی ریههای هردویشان صدای خشخش پاییز میآمد.
خود امیرحسین وسط صفحهی آخر با بوتهی خاری توی یک دست و دوربینی توی دست دیگرش نشسته بود. به عمو مرتضی لبخند زد. عمو مرتضی هم جوابش را داد.
صدای شعارهای توی خیابان جستهگریخته شده بود و شب بوی فلفل و باروت میداد. وحید سراسیمه دوید توی حیاط. نفسهایش به شماره افتاده بود و رنگش شده بود گچ دیوار. مثل سیدی خشدار پشت سر هم داد زد:«امیرحسین رو دم دانشگاه با تیر زدن... امیرحسین رو دم دانشگاه زدن...»
من و سامان دلمان ریخت و راه نفسمان بند آمد. عمو مرتضی صدایش را بالا برد که:« نه! نه! دزفول بود... توی دزفول زدنش...»
سامان خودش را جمع کرد تا عمو مرتضی را آرام کند.
-«امیرحسین شما رو نمیگه عمو...»
بعد مثل یک فرماندهی کارکشته اشکش را پاک کرد، رو کرد به وحید و با صدای محکم و بدون لرزشش گفت:«جنازهش کجاست؟»
-«دانشجوها روی دست بردنش...»
از جا پریدیم. صورتهایمان را با ماسک پوشاندیم و بند پوتینهایمان را محکم کردیم تا به خیابان بزنیم. عمو مرتضی هنوز داشت به عکس امیرحسینش نگاه میکرد و دستش را آرام روی صورت پر از امید امیرحسینش کشید. مثل وقتی که چشم مرده را میبندند.
📝سهیل سرگلزایی
@szcafe
https://t.me/joinchat/AAAAADu0ycAlNL-9TnwPxA
باز ورق زد. مرد چهل و چند سالهای وسط یک بیابان برهوت موهای جوان سیاهرو و تکیدهای را کوتاه میکرد. خندهی پهناوری روی صورت هردویشان نشسته بود؛ انگار نه انگار که پشت سرشان یک توپ ضدهوایی با دماغ دراز پینوکیوییاش چرت میزد و خرناسهای مرگآلود میکشید.
عمو مرتضی باز به حرف آمد:«امیرحسین جزو اولین شهیدای عکاس جنگ بود عمو. نقاشی هم میکشید. هنرهای زیبا آورده بود ولی نرفت. جنگ که شروع شد قلمو رو زمین گذاشت و تفنگ برداشت، میگفت بسه هرچی نقاشی بقیه رو کشیدیم. وقتشه نقاشی خودمون رو بکشیم...»
چشمش نم آورد. سریع آلبوم را ورق زد تا حواسمان را از صورتش پرت کند. میان صفحهی بعد مردی جیغهای گوشخراش میکشید. نه نعرههای مردانه و جنگنده؛ جیغهای بنفش کودکانه میکشید. مثل بچهای که اولینبار دستش را به بخاری داغ بچسباند یا انگشتش را کنجکاوانه از میان نردههای فلزی پنکه داخل ببرد؛ جیغهایی غافلگیرانه. از آن جیغهایی که وقتی یکباره جهان یک مفهوم دردناک غیرمنتظره را جلوی پایت میاندازد میکشی؛ جیغهای خبر مرگ پدر... کنار جیغهای بلندش پیکر همرزمی افتاده بود که سرش را جایی جا گذاشته بود.
عمو مرتضی ماتش برد. گاهی اینطوری میشود. زل میزند به یکجایی میان زمین و هوا و زمان را گم میکند. یکبار توی همین حال بود که شنیدم زیرلب و پشت سر هم میگفت:«قرارمون این نبود... قرارمون این نبود...»
از خیابان صدای شعار هیهات من الذله میآمد و با بلند شدن صدای گلوله عمو مرتضی به خودش برگشت.
انگشت شستش را طبق عادت با زبانش خیس کرد و صفحهی نایلونی و زهوار در رفتهی آلبوم را با احتیاط ورق زد. از آلبوم مه سفید و سنگینی بلند شد. بوی خردل به عطسهام انداخت. مردی روی نوزادش را با پیکرش پوشانده بود و مثل ماهی بعد از صید توی ریههای هردویشان صدای خشخش پاییز میآمد.
خود امیرحسین وسط صفحهی آخر با بوتهی خاری توی یک دست و دوربینی توی دست دیگرش نشسته بود. به عمو مرتضی لبخند زد. عمو مرتضی هم جوابش را داد.
صدای شعارهای توی خیابان جستهگریخته شده بود و شب بوی فلفل و باروت میداد. وحید سراسیمه دوید توی حیاط. نفسهایش به شماره افتاده بود و رنگش شده بود گچ دیوار. مثل سیدی خشدار پشت سر هم داد زد:«امیرحسین رو دم دانشگاه با تیر زدن... امیرحسین رو دم دانشگاه زدن...»
من و سامان دلمان ریخت و راه نفسمان بند آمد. عمو مرتضی صدایش را بالا برد که:« نه! نه! دزفول بود... توی دزفول زدنش...»
سامان خودش را جمع کرد تا عمو مرتضی را آرام کند.
-«امیرحسین شما رو نمیگه عمو...»
بعد مثل یک فرماندهی کارکشته اشکش را پاک کرد، رو کرد به وحید و با صدای محکم و بدون لرزشش گفت:«جنازهش کجاست؟»
-«دانشجوها روی دست بردنش...»
از جا پریدیم. صورتهایمان را با ماسک پوشاندیم و بند پوتینهایمان را محکم کردیم تا به خیابان بزنیم. عمو مرتضی هنوز داشت به عکس امیرحسینش نگاه میکرد و دستش را آرام روی صورت پر از امید امیرحسینش کشید. مثل وقتی که چشم مرده را میبندند.
📝سهیل سرگلزایی
@szcafe
https://t.me/joinchat/AAAAADu0ycAlNL-9TnwPxA
Telegram
Cafe sz
این خاک مال ماست :عکسها و سفرنامه های سهیل و دوربینش ، موسیقی و ادبیات🌿☮️
instagram: soheil.sz
ارتباط با من:
@soheil_sargolzayi
instagram: soheil.sz
ارتباط با من:
@soheil_sargolzayi
#تأملات
#طلسم_افسون_افسانه!
اسطورهای در ما تکرار میشود
نمیدانیم اما
که این اسطورهی "بیوهی سیاه" است
یا اسطورهی "حرمسرای خسرو"
آیا لیلی مجنون میشود، یا تهمینه رستم را خاک میکند!
تنها زمانی رویا را میفهمیم، که از خواب پریده باشیم!
#دکترمحمدرضاسرگلزایی
برای دانلود مجموعه تأملات دکتر سرگلزایی لطفا به لینک زیر در وبسایت دکتر سرگلزایی مراجعه بفرمایید:
از اینجا کلیک کنید
@drsargolzaei
#طلسم_افسون_افسانه!
اسطورهای در ما تکرار میشود
نمیدانیم اما
که این اسطورهی "بیوهی سیاه" است
یا اسطورهی "حرمسرای خسرو"
آیا لیلی مجنون میشود، یا تهمینه رستم را خاک میکند!
تنها زمانی رویا را میفهمیم، که از خواب پریده باشیم!
#دکترمحمدرضاسرگلزایی
برای دانلود مجموعه تأملات دکتر سرگلزایی لطفا به لینک زیر در وبسایت دکتر سرگلزایی مراجعه بفرمایید:
از اینجا کلیک کنید
@drsargolzaei
#تأملات
#سنّت
من، زخمی مرگبار خوردهام
نه از افراسیاب تورانی، که از شغاد ایرانی!
این جا، پهلوانان بر خوان دیو جان نمیدهند،
در چاهی که برادر کنده مات میشوند
پسرکشی، برادرکشی، ایران زمین، شاهنامه!
#دکترمحمدرضاسرگلزایی
برای دانلود مجموعه تأملات دکتر سرگلزایی لطفا به لینک زیر در وبسایت دکتر سرگلزایی مراجعه فرمایید:
از اینجا کلیک کنید
#سنّت
من، زخمی مرگبار خوردهام
نه از افراسیاب تورانی، که از شغاد ایرانی!
این جا، پهلوانان بر خوان دیو جان نمیدهند،
در چاهی که برادر کنده مات میشوند
پسرکشی، برادرکشی، ایران زمین، شاهنامه!
#دکترمحمدرضاسرگلزایی
برای دانلود مجموعه تأملات دکتر سرگلزایی لطفا به لینک زیر در وبسایت دکتر سرگلزایی مراجعه فرمایید:
از اینجا کلیک کنید
Forwarded from Hamid Akhavein
🐯یوزپلنگانی که با من دویده اند..
📜یادداشتی به بهانه فوت توله یوزپلنگان ایران
🖋"یوزپلنگانی که با من دویدند" نام کتابی شامل ده داستان کوتاه با موضوع "مرگ" است که هر کدام کاملاً مجزا و با نثری خاص و شعرگونه توسط زندهیاد "بیژن نجدی"، نویسنده گیلانی نوشته شده است.
نام کتاب از وصیت شاعرانه او گرفته شدهاست.
و میبخشم به پرندگان
رنگها، کاشیها، گنبدها
به یوزپلنگانی که با من دویدهاند
غار و قندیلهای آهک و تنهایی
و بوی باغچه را
به فصلهایی که میآیند
بعد از من.
در این کتاب، بیژن نجدی از روزهایی مینویسد که نمیتوان فهمید مردم چه میگویند و چه میخواهند.
از بخشی از مغز مینویسد که بعد از مرگ تمام سلول ها میمیرد و این بخش را "لایه فراموشی" نامیده ....
صداهایی که ما میشنویم، به اینجا که میرسد، جذب این بخش میشود و ما آن را فراموش میکنیم، درحالیکه همیشه توی کلهٔ ماست...
صدای گریه، صدای پرشدن دهان از شیر، صدای مــردن، صدای بازشدن دکمه های لباس، صدای شلیک، صدای سوختن
اینجا پر از اعتقادات فراموششده است، جای دفنشدن اسم کسانی که دوستشان داشتهایم، بیآنکه بتوانیم بهیاد آوریم که آنها چه کسانی بودهاند.
هزاران سلول اینجاست که کارشان فقط خاکسپاریست، خاکسپاری رؤیاهای ما.
نویسنده، ” یوزپلنگ ” را استعاره ای از نسل، نهاد، آرمان و کسانی می داند که همانند گونه ی یوزپلنگ، در آستانه ی انقراض و” مورد هجوم ” هستند .
باورها، اعتقادات و خاطره کسانی که به گذشته های نزدیک یا دورتر ما تعلق دارند و شاید دیگر بار در تاریخ تکرار نشوند.
حال تولد سه توله یوزپلنگی که نام گذاری شان، بهانه ی ساده خوشبختی* مان شده بود، به رویای زنده ماندن آخرین توله ختم شده...
رویای زنده ماندن آخرین یوزپلنگ، آخرین فرزند ایران** تا همچنان رویای دویدن را در نسلی خسته از دویدن، زنده نگه دارد.
شاید صدای پاهایی که امیدوارانه و در جستجوی حیات میدوند، در لایه فراموشی ذهن این نسل ثبت شود تا بعد از مرگ، امید تحقق زندگی و خوشبختی را در گوش های نسل بعد طنین افکند.
اگر رویای زنده ماندن سومین یوزپلنگ، تحقق یافت، نامش را یا "سهراب" بگذارید تا این بار از نسل "گیاهان در قرنطینه"، روایت تکراری "شب سهراب کشان" نروید و"خاطرات پاره پاره ی دیروز"، "سپرده به زمین" شوند تا امید رهایی از این "استخر پر از کابوس"، همچنان زنده بماند.***
و یا او را "صدا" بنامید، چرا که "تنها صداست که می ماند"*
*از ابیات اشعار فروغ فرخزاد
**ایران نام مادر این سه توله یوزپلنگ است.
*** استخری پر از کابوس، سپرده به زمین، شب سهرابکشان، خاطرات پارهپارهی دیروز و گیاهی در قرنطینه، عناوین داستانهایی از این کتاب است.
☘رشت.دکترحمیداخوین.۱۴۰۱/۲/۳۰☘
#یوزپلنگانی_که_با_من_دویده_اند
#بیژن_نجدی
#یوزپلنگ
Tel: @HypnoseChannel
Insta: Instagram.com/Hamid_akhavein
📜یادداشتی به بهانه فوت توله یوزپلنگان ایران
🖋"یوزپلنگانی که با من دویدند" نام کتابی شامل ده داستان کوتاه با موضوع "مرگ" است که هر کدام کاملاً مجزا و با نثری خاص و شعرگونه توسط زندهیاد "بیژن نجدی"، نویسنده گیلانی نوشته شده است.
نام کتاب از وصیت شاعرانه او گرفته شدهاست.
و میبخشم به پرندگان
رنگها، کاشیها، گنبدها
به یوزپلنگانی که با من دویدهاند
غار و قندیلهای آهک و تنهایی
و بوی باغچه را
به فصلهایی که میآیند
بعد از من.
در این کتاب، بیژن نجدی از روزهایی مینویسد که نمیتوان فهمید مردم چه میگویند و چه میخواهند.
از بخشی از مغز مینویسد که بعد از مرگ تمام سلول ها میمیرد و این بخش را "لایه فراموشی" نامیده ....
صداهایی که ما میشنویم، به اینجا که میرسد، جذب این بخش میشود و ما آن را فراموش میکنیم، درحالیکه همیشه توی کلهٔ ماست...
صدای گریه، صدای پرشدن دهان از شیر، صدای مــردن، صدای بازشدن دکمه های لباس، صدای شلیک، صدای سوختن
اینجا پر از اعتقادات فراموششده است، جای دفنشدن اسم کسانی که دوستشان داشتهایم، بیآنکه بتوانیم بهیاد آوریم که آنها چه کسانی بودهاند.
هزاران سلول اینجاست که کارشان فقط خاکسپاریست، خاکسپاری رؤیاهای ما.
نویسنده، ” یوزپلنگ ” را استعاره ای از نسل، نهاد، آرمان و کسانی می داند که همانند گونه ی یوزپلنگ، در آستانه ی انقراض و” مورد هجوم ” هستند .
باورها، اعتقادات و خاطره کسانی که به گذشته های نزدیک یا دورتر ما تعلق دارند و شاید دیگر بار در تاریخ تکرار نشوند.
حال تولد سه توله یوزپلنگی که نام گذاری شان، بهانه ی ساده خوشبختی* مان شده بود، به رویای زنده ماندن آخرین توله ختم شده...
رویای زنده ماندن آخرین یوزپلنگ، آخرین فرزند ایران** تا همچنان رویای دویدن را در نسلی خسته از دویدن، زنده نگه دارد.
شاید صدای پاهایی که امیدوارانه و در جستجوی حیات میدوند، در لایه فراموشی ذهن این نسل ثبت شود تا بعد از مرگ، امید تحقق زندگی و خوشبختی را در گوش های نسل بعد طنین افکند.
اگر رویای زنده ماندن سومین یوزپلنگ، تحقق یافت، نامش را یا "سهراب" بگذارید تا این بار از نسل "گیاهان در قرنطینه"، روایت تکراری "شب سهراب کشان" نروید و"خاطرات پاره پاره ی دیروز"، "سپرده به زمین" شوند تا امید رهایی از این "استخر پر از کابوس"، همچنان زنده بماند.***
و یا او را "صدا" بنامید، چرا که "تنها صداست که می ماند"*
*از ابیات اشعار فروغ فرخزاد
**ایران نام مادر این سه توله یوزپلنگ است.
*** استخری پر از کابوس، سپرده به زمین، شب سهرابکشان، خاطرات پارهپارهی دیروز و گیاهی در قرنطینه، عناوین داستانهایی از این کتاب است.
☘رشت.دکترحمیداخوین.۱۴۰۱/۲/۳۰☘
#یوزپلنگانی_که_با_من_دویده_اند
#بیژن_نجدی
#یوزپلنگ
Tel: @HypnoseChannel
Insta: Instagram.com/Hamid_akhavein
#گفتگوی_کتاب_ماه:
تاریخ: پنجشنبه ۲۶ خرداد ۱۴۰۱
ساعت: ۱۰:۳۰ صبح به وقت تهران
اشکان غفاریان دانشمند (مترجم کتاب) و
دکتر محمدرضا سرگلزایی (روانپزشک)
پخش زنده از اینستاگرام:
@drsargolzaee
@ashkghd
#کتاب #کتابخوانی #معرفی_کتاب #پیشنهاد_کتاب
#drsargolzaei
@drsargolzaei
تاریخ: پنجشنبه ۲۶ خرداد ۱۴۰۱
ساعت: ۱۰:۳۰ صبح به وقت تهران
اشکان غفاریان دانشمند (مترجم کتاب) و
دکتر محمدرضا سرگلزایی (روانپزشک)
پخش زنده از اینستاگرام:
@drsargolzaee
@ashkghd
#کتاب #کتابخوانی #معرفی_کتاب #پیشنهاد_کتاب
#drsargolzaei
@drsargolzaei
Forwarded from نیازستان (محسن یارمحمدی)
#دردستان
آغاز شعر بلندی از #رضا_براهنی
چه جوانانی! اسماعیل، میبینی؟ چه جوانانی!
بسیاریشان هنوز صورت عشق را بر سینه نفشردهاند
و موهای صورت پسرها هنوز درنیامده. و دخترها را میبینی؟
چه پاهای لطیفی دارند!
جنگ است، اینجا هم جنگ است اسماعیل!
گریه نکن! فریاد نکن! دهنش را ببندید، قوانین را به هم زده است!
گریه نکن اسماعیل، جنگ است!
نفت از کنار حجرهها بالا میرود
چه معجون عجیبی! چاههای نفت در کنار حجرههاست
و در حجرهها جوانان نشستهاند!
آه، چه نفتی! شیرظلمت است این نفت!
و نفتکشها در سکوت پر میشوند
و جوانان در سکوت پیر میشوند...
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
آغاز شعر بلندی از #رضا_براهنی
چه جوانانی! اسماعیل، میبینی؟ چه جوانانی!
بسیاریشان هنوز صورت عشق را بر سینه نفشردهاند
و موهای صورت پسرها هنوز درنیامده. و دخترها را میبینی؟
چه پاهای لطیفی دارند!
جنگ است، اینجا هم جنگ است اسماعیل!
گریه نکن! فریاد نکن! دهنش را ببندید، قوانین را به هم زده است!
گریه نکن اسماعیل، جنگ است!
نفت از کنار حجرهها بالا میرود
چه معجون عجیبی! چاههای نفت در کنار حجرههاست
و در حجرهها جوانان نشستهاند!
آه، چه نفتی! شیرظلمت است این نفت!
و نفتکشها در سکوت پر میشوند
و جوانان در سکوت پیر میشوند...
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
Forwarded from كانون نگرش نو (Mojgan Nasiri)
🍀🍀🍀فرصت مهم!! 🍀🍀🍀
دو کارگاه سه ساعته در کانون نگرش نو- تورنتو
مدرس : دکتر محمد رضا سرگلزایی - روانپزشک
💠شنبه 16 جولای- افسردگی11 صبح تورنتو
💠شنبه 13 اگوست _اضطراب 11 صبح تورنتو
مبلغ هر وبینار 35$ می باشد
🟢پرداخت برای عزیزان در کانادا ایمیل ترانسفر
و عزیزان خارج از کانادا با pay pal
“هزینه ثبت نام استثنایی”
لطفا جهت رزرو و اطلاع از جزییات با شماره
📞416-879-7357
تماس بگیرید
با سپاس
کانون نگرش نو
@kanoonnegareshno
دو کارگاه سه ساعته در کانون نگرش نو- تورنتو
مدرس : دکتر محمد رضا سرگلزایی - روانپزشک
💠شنبه 16 جولای- افسردگی11 صبح تورنتو
💠شنبه 13 اگوست _اضطراب 11 صبح تورنتو
مبلغ هر وبینار 35$ می باشد
🟢پرداخت برای عزیزان در کانادا ایمیل ترانسفر
و عزیزان خارج از کانادا با pay pal
“هزینه ثبت نام استثنایی”
لطفا جهت رزرو و اطلاع از جزییات با شماره
📞416-879-7357
تماس بگیرید
با سپاس
کانون نگرش نو
@kanoonnegareshno
#تقویم_آموزشی
"تقویم آموزشی دکتر سرگلزایی در خرداد ۱۴۰۱"
چهارشنبه ۱۱ خرداد از ساعت ۱۸ تا ۲۱
شروع دورۀ سوپرویژن درمان تلفیقی (۱۰ هفته - برای درمانگران)
باشگاه تغییر: https://changeclub.co/product/supervision/
پنجشنبه ۱۹ خرداد از ساعت ۱۸ تا ۲۱
و جمعه بیستم خرداد از ساعت ۱۰ صبح تا ۱۳
وبینار تحلیل رفتار متقابل
پایگاه روانشناسی سلیم- salimpsy.com - واتساپ: 09120064856
جمعه بیستم خرداد از ساعت ۱۸ تا ۲۲
تحلیل فیلم سینمایی Eyes Wide Shut استنلی کوبریک
همراه با دکتر محسن یارمحمدی، دکتر حسین محمودی و شهرام علیدی (فیلمساز)
همایش های به سوی سیمرغ- کافه فیلو: https://cafephilo.ir/30morgh11
پنجشنبه ۲۶خرداد ساعت ۱۰:۳۰ صبح
لایو اینستاگرامی گفتوگو راجع به کتاب «در غیاب بلانکا» آنتونیو مونیز مولینا
همراه با اشکان غفاریان دانشمند (مترجم کتاب)
در صفحۀ دوّم اینستاگرامی دکتر سرگلزایی: @drsargolzaee
پنجشنبه ۲۶ خرداد ساعت ۱۹ تا ۲۱
تحلیل فیلم سینمایی «خانه ای که جک ساخت» لارس ون تریر
مؤسسۀ آفتاب مهر- ۸۸۱۰۹۳۴۹- ۰۹۱۲۱۴۸۳۰۳۳ - @aftabemehr
۲۷خرداد ساعت ۱۰ صبح تا ۱۳
وبینار «مهارت ابراز وجود» از مجموعه وبینارهای مهارتهای زندگی
مؤسسۀ آفتاب مهر- ۸۸۱۰۹۳۴۹- ۰۹۱۲۱۴۸۳۰۳۳ - @aftabemehr
#drsargolzaei
@drsargolzaei
"تقویم آموزشی دکتر سرگلزایی در خرداد ۱۴۰۱"
چهارشنبه ۱۱ خرداد از ساعت ۱۸ تا ۲۱
شروع دورۀ سوپرویژن درمان تلفیقی (۱۰ هفته - برای درمانگران)
باشگاه تغییر: https://changeclub.co/product/supervision/
پنجشنبه ۱۹ خرداد از ساعت ۱۸ تا ۲۱
و جمعه بیستم خرداد از ساعت ۱۰ صبح تا ۱۳
وبینار تحلیل رفتار متقابل
پایگاه روانشناسی سلیم- salimpsy.com - واتساپ: 09120064856
جمعه بیستم خرداد از ساعت ۱۸ تا ۲۲
تحلیل فیلم سینمایی Eyes Wide Shut استنلی کوبریک
همراه با دکتر محسن یارمحمدی، دکتر حسین محمودی و شهرام علیدی (فیلمساز)
همایش های به سوی سیمرغ- کافه فیلو: https://cafephilo.ir/30morgh11
پنجشنبه ۲۶خرداد ساعت ۱۰:۳۰ صبح
لایو اینستاگرامی گفتوگو راجع به کتاب «در غیاب بلانکا» آنتونیو مونیز مولینا
همراه با اشکان غفاریان دانشمند (مترجم کتاب)
در صفحۀ دوّم اینستاگرامی دکتر سرگلزایی: @drsargolzaee
پنجشنبه ۲۶ خرداد ساعت ۱۹ تا ۲۱
تحلیل فیلم سینمایی «خانه ای که جک ساخت» لارس ون تریر
مؤسسۀ آفتاب مهر- ۸۸۱۰۹۳۴۹- ۰۹۱۲۱۴۸۳۰۳۳ - @aftabemehr
۲۷خرداد ساعت ۱۰ صبح تا ۱۳
وبینار «مهارت ابراز وجود» از مجموعه وبینارهای مهارتهای زندگی
مؤسسۀ آفتاب مهر- ۸۸۱۰۹۳۴۹- ۰۹۱۲۱۴۸۳۰۳۳ - @aftabemehr
#drsargolzaei
@drsargolzaei
دکتر سرگلزایی drsargolzaei pinned «#تقویم_آموزشی "تقویم آموزشی دکتر سرگلزایی در خرداد ۱۴۰۱" چهارشنبه ۱۱ خرداد از ساعت ۱۸ تا ۲۱ شروع دورۀ سوپرویژن درمان تلفیقی (۱۰ هفته - برای درمانگران) باشگاه تغییر: https://changeclub.co/product/supervision/ پنجشنبه ۱۹ خرداد از ساعت ۱۸ تا ۲۱ و جمعه بیستم…»
Audio
#آهنگ
#نجوا
خواننده: #فرهاد_مهراد
ترانه سرا: #شهیار_قنبری
آهنگسازان: #اسفندیار_منفردزاده، #فرهاد
@drsargolzaei
#نجوا
خواننده: #فرهاد_مهراد
ترانه سرا: #شهیار_قنبری
آهنگسازان: #اسفندیار_منفردزاده، #فرهاد
@drsargolzaei