مثلث کارپمن ایرانیان
استفان کارپمن روانپزشک آمریکایی و شاگرد اریک برن مثلثی را در تحلیل رفتار متقابل توصیف کرد که به توصیه اریک برن مثلث کارپمن نامیده شد.
مثلث کارپمن توصیفی است از وضعیت کسانی که نقش قربانی را پذیرفته اند و نه تنها از این نقش بیرون نمی روند بلکه آن را تقویت می کنند.
مثلث کارپمن سه ضلع دارد:
1- قربانی: محور اصلی مثلث کارپمن کسی است که خود را قربانی می داند. زندگی با او بی رحم بوده و انسان ها مانع از شادکامی او شده اند. قربانی همیشه زخم خورده و آسیب دیده است و بقچه ای از خاطرات بد و سبدی از آه و ناله را با خود یدک می کشد!
2- زجر دهنده: آسیب رسان یا زجر دهنده فرد یا گروهی هستند که بر "قربانی" بی رحمی و بی انصافی روا داشته اند: پدر و مادر بی کفایت، خانواده حسود، جامعه بی فرهنگ، همسر بی وفا و ... در زندگی قربانی همیشه یک "دشمن" وجود دارد ، کسی که مانع از رسیدن قربانی به جایگاه شایسته اش بوده است!
3- نجات دهنده: قربانی های حرفه ای هیچگاه خود برای برون رفت از مسأله تکانی به خود نمی دهند. آنها منتظر یک ناجی افسانه ای هستند که سوار بر اسب سپید بیاید و لب های این "زیبای خفته" را ببوسد و این "سیندرلای قربانی" را از خانه نامادری بدجنس نجات دهد. این ناجی افسانه ای بر خلاف زجر دهنده که تبلوری از بدی هاست، تبلور همه صفات خوب و شایسته است!
با این مقدمه به "قرائت تاریخی ایرانیان" نگاهی بیاندازیم:
در هر دوره تاریخی، کسی یا کسانی آمده اند و سرنوشت ملت ایران را تغییر داده اند!
ضحّاک (اژی دهاک) افسانه ای هر روز مغز سر دو جوان ایرانی را غذای مارهای روئیده بر شانه هایش میکرد و ملّتی هر روز دو جوان را خاموش و ساکت تقدیم آشپزخانه حکومت می کرد و تا زمانی که کاوه دلاور بیرق چرمین قیام را برنداشته و فریدون افسانه ای از آن سوی کوه ها ظهور نکرده است یک ملّت کاری جز بوسیدن دست ضحاک انجام نداده است!
از این افسانه شاهنامه بگذریم و به آنچه تاریخ خوانده می شود بپردازیم. اسکندر مقدونی از یونان راه می افتد، این سپاهیان هزاران فرسنگ راه را می پیمایند، از دریا عبور می کنند، از دیواره سهمگین زاگرس عبور می کنند، سپاه آریو برزن را تار و مار می کنند، تمام ایران را با شمشیر (نه سلاح هسته ای!) می گیرند، با پای پیاده و اسب (نه ناو هواپیمابر و موشک بالستیک!) تمام عرض فلات ایران را می پیمایند و فتح می کنند و به سوی هند و چین می روند و پس از عبور هم حکومت بیگانه سلوکوس (سلوکیان) نه یک سال و نه ده سال بلکه صدها سال بر مردم "ایران" حکومت می کند تا زمانی که اختلافات داخلی بین سرداران یونانی الاصل آنها را ضعیف می کند و سپاه پارت ها نیز بر آنها می تازد و حکومت به "ایرانیان" برمیگردد!
این داستان بارها تکرار می شود: سعد ابی وقاص از قادسیه می آید و با اسب و شتر بخش بزرگی از ایران را می گیرد، فرزند چنگیز از شرق می آید و تمام ایران را شخم می زند و به آسیای صغیر می رود.
این افسانه های تاریخی به کنار ، در تاریخ مستند نیز انگلیسی ها شاهی را می آورند و بعد از چند سال آن شاه را می برند! راستی ملّت ایران در این میانه کجاست؟ گویی در میدانگاهی اهریمن و اهورا جدال می کنند و ملّت ایران تماشاگرانی هستند دور آن میدان! فاذهب أنت و ربّک فقاتلا، إنّا ههنا قاعدون/مائده/24).
یا "ناجی افسانه ای" ظهور می کند و ملّت در رکابش جان فدا می کنند، یا "دشمن مکّار طرّار" غلبه می کند و ملت نه یک سال نه دو سال که دهه ها و بلکه سده ها "منتظر" می ماند!
مگر ضحّاک و اسکندر و سعد و هولاکو چند نفر با خود داشتند که بتوانند یک ملت را در شعاع چند هزار کیلومتری و در زمان چند صد ساله به زنجیر بکشند؟!
وقتی انگلیسی ها رضاخان را آوردند و بردند "ملّت ایران" کجا بودند؟!
آیا اساسأ تاکنون چیزی به نام "ملّت ایران" محقق شده است یا "هویت جمعی ما" همان نجات دهنده افسانه ای است که قرار است همچون فریدون و ابومسلم و سوشیانت بیاید و ما را نجات دهد؟!
چرا این ملّت ده ها سال صبر می کند تا فریدون و اشک و ابومسلم ظهور کنند و بیگانگان را بیرون کنند؟!
اگر سربداران باشتین توانستند مغولان را فراری دهند چرا ده ها سال باشتیان مال و ناموس خود را به مغولان دادند و صبوری کردند؟!
من در پس تمام این سؤال ها یک پاسخ می بینم: مثلث کارپمن! "قرائت تاریخی ما شباهت غریبی با مثلث کارپمن دارد، قربانی بودن انتخاب جمعی ناخودآگاه ماست!
دشمن بهانه است!
قُلِ الْحَقَّ وَ إِنْ كَانَ مُرّاً !
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
استفان کارپمن روانپزشک آمریکایی و شاگرد اریک برن مثلثی را در تحلیل رفتار متقابل توصیف کرد که به توصیه اریک برن مثلث کارپمن نامیده شد.
مثلث کارپمن توصیفی است از وضعیت کسانی که نقش قربانی را پذیرفته اند و نه تنها از این نقش بیرون نمی روند بلکه آن را تقویت می کنند.
مثلث کارپمن سه ضلع دارد:
1- قربانی: محور اصلی مثلث کارپمن کسی است که خود را قربانی می داند. زندگی با او بی رحم بوده و انسان ها مانع از شادکامی او شده اند. قربانی همیشه زخم خورده و آسیب دیده است و بقچه ای از خاطرات بد و سبدی از آه و ناله را با خود یدک می کشد!
2- زجر دهنده: آسیب رسان یا زجر دهنده فرد یا گروهی هستند که بر "قربانی" بی رحمی و بی انصافی روا داشته اند: پدر و مادر بی کفایت، خانواده حسود، جامعه بی فرهنگ، همسر بی وفا و ... در زندگی قربانی همیشه یک "دشمن" وجود دارد ، کسی که مانع از رسیدن قربانی به جایگاه شایسته اش بوده است!
3- نجات دهنده: قربانی های حرفه ای هیچگاه خود برای برون رفت از مسأله تکانی به خود نمی دهند. آنها منتظر یک ناجی افسانه ای هستند که سوار بر اسب سپید بیاید و لب های این "زیبای خفته" را ببوسد و این "سیندرلای قربانی" را از خانه نامادری بدجنس نجات دهد. این ناجی افسانه ای بر خلاف زجر دهنده که تبلوری از بدی هاست، تبلور همه صفات خوب و شایسته است!
با این مقدمه به "قرائت تاریخی ایرانیان" نگاهی بیاندازیم:
در هر دوره تاریخی، کسی یا کسانی آمده اند و سرنوشت ملت ایران را تغییر داده اند!
ضحّاک (اژی دهاک) افسانه ای هر روز مغز سر دو جوان ایرانی را غذای مارهای روئیده بر شانه هایش میکرد و ملّتی هر روز دو جوان را خاموش و ساکت تقدیم آشپزخانه حکومت می کرد و تا زمانی که کاوه دلاور بیرق چرمین قیام را برنداشته و فریدون افسانه ای از آن سوی کوه ها ظهور نکرده است یک ملّت کاری جز بوسیدن دست ضحاک انجام نداده است!
از این افسانه شاهنامه بگذریم و به آنچه تاریخ خوانده می شود بپردازیم. اسکندر مقدونی از یونان راه می افتد، این سپاهیان هزاران فرسنگ راه را می پیمایند، از دریا عبور می کنند، از دیواره سهمگین زاگرس عبور می کنند، سپاه آریو برزن را تار و مار می کنند، تمام ایران را با شمشیر (نه سلاح هسته ای!) می گیرند، با پای پیاده و اسب (نه ناو هواپیمابر و موشک بالستیک!) تمام عرض فلات ایران را می پیمایند و فتح می کنند و به سوی هند و چین می روند و پس از عبور هم حکومت بیگانه سلوکوس (سلوکیان) نه یک سال و نه ده سال بلکه صدها سال بر مردم "ایران" حکومت می کند تا زمانی که اختلافات داخلی بین سرداران یونانی الاصل آنها را ضعیف می کند و سپاه پارت ها نیز بر آنها می تازد و حکومت به "ایرانیان" برمیگردد!
این داستان بارها تکرار می شود: سعد ابی وقاص از قادسیه می آید و با اسب و شتر بخش بزرگی از ایران را می گیرد، فرزند چنگیز از شرق می آید و تمام ایران را شخم می زند و به آسیای صغیر می رود.
این افسانه های تاریخی به کنار ، در تاریخ مستند نیز انگلیسی ها شاهی را می آورند و بعد از چند سال آن شاه را می برند! راستی ملّت ایران در این میانه کجاست؟ گویی در میدانگاهی اهریمن و اهورا جدال می کنند و ملّت ایران تماشاگرانی هستند دور آن میدان! فاذهب أنت و ربّک فقاتلا، إنّا ههنا قاعدون/مائده/24).
یا "ناجی افسانه ای" ظهور می کند و ملّت در رکابش جان فدا می کنند، یا "دشمن مکّار طرّار" غلبه می کند و ملت نه یک سال نه دو سال که دهه ها و بلکه سده ها "منتظر" می ماند!
مگر ضحّاک و اسکندر و سعد و هولاکو چند نفر با خود داشتند که بتوانند یک ملت را در شعاع چند هزار کیلومتری و در زمان چند صد ساله به زنجیر بکشند؟!
وقتی انگلیسی ها رضاخان را آوردند و بردند "ملّت ایران" کجا بودند؟!
آیا اساسأ تاکنون چیزی به نام "ملّت ایران" محقق شده است یا "هویت جمعی ما" همان نجات دهنده افسانه ای است که قرار است همچون فریدون و ابومسلم و سوشیانت بیاید و ما را نجات دهد؟!
چرا این ملّت ده ها سال صبر می کند تا فریدون و اشک و ابومسلم ظهور کنند و بیگانگان را بیرون کنند؟!
اگر سربداران باشتین توانستند مغولان را فراری دهند چرا ده ها سال باشتیان مال و ناموس خود را به مغولان دادند و صبوری کردند؟!
من در پس تمام این سؤال ها یک پاسخ می بینم: مثلث کارپمن! "قرائت تاریخی ما شباهت غریبی با مثلث کارپمن دارد، قربانی بودن انتخاب جمعی ناخودآگاه ماست!
دشمن بهانه است!
قُلِ الْحَقَّ وَ إِنْ كَانَ مُرّاً !
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
دکتر محمدرضا سرگلزایی - روانپزشک
دکتر محمدرضا سرگلزایی – روانپزشک و معلم
برای دسترسی به همه محتوای سایت نیاز است شما در سایت ثبتنام کنید و در صورتی که پیش از این
معرفی کتاب
نام کتاب: تونل
نویسنده: ارنستو ساباتو
مترجم: مصطفی مفیدی
ناشر: انتشارات نیلوفر
چاپ اول: 1386
این رمان گرچه در ظاهر، ماجرای یک عشق ممنوعه ی نافرجام را روایت می کند ولی در سطح عمیق تر ، روند شکل گیری تفکر پارانوئید را ترسیم می نماید. نویسنده در این رمان یکی از مهم ترین مفاهیم روانشناسی را به تصویر کشیده است: مفهوم "طیفی بودن" سلامت و بیماری در روانپزشکی، این که چگونه یک دقت موشکافانه ی نبوغ آمیز می تواند به آرامی تبدیل به یک پارانویای آزار دهنده گردد، این که چگونه یک احساس لطیف می تواند مایه ی شکل گیری خشن ترین رفتارها شود و این که چگونه نبوغ و جنون سایه به سایه با هم ره می سپارند. علاوه بر این، نویسنده هم "تنهایی اگزیستانسیال" را به وضوح به تصویر می کشد و هم روند عاشق شدن به عنوان راه حلی نافرجام برای گریز از این تنهایی را به قشنگی شرح می دهد (شبیه کاری که اروین یالوم در کتاب دژخیم عشق و محسن مخملباف در فیلم سکس و فلسفه می کنند). خواندن این رمان صاحب سبک را از این منظر به همکاران روانپزشک و روانشناسم پیشنهاد می کنم.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
نام کتاب: تونل
نویسنده: ارنستو ساباتو
مترجم: مصطفی مفیدی
ناشر: انتشارات نیلوفر
چاپ اول: 1386
این رمان گرچه در ظاهر، ماجرای یک عشق ممنوعه ی نافرجام را روایت می کند ولی در سطح عمیق تر ، روند شکل گیری تفکر پارانوئید را ترسیم می نماید. نویسنده در این رمان یکی از مهم ترین مفاهیم روانشناسی را به تصویر کشیده است: مفهوم "طیفی بودن" سلامت و بیماری در روانپزشکی، این که چگونه یک دقت موشکافانه ی نبوغ آمیز می تواند به آرامی تبدیل به یک پارانویای آزار دهنده گردد، این که چگونه یک احساس لطیف می تواند مایه ی شکل گیری خشن ترین رفتارها شود و این که چگونه نبوغ و جنون سایه به سایه با هم ره می سپارند. علاوه بر این، نویسنده هم "تنهایی اگزیستانسیال" را به وضوح به تصویر می کشد و هم روند عاشق شدن به عنوان راه حلی نافرجام برای گریز از این تنهایی را به قشنگی شرح می دهد (شبیه کاری که اروین یالوم در کتاب دژخیم عشق و محسن مخملباف در فیلم سکس و فلسفه می کنند). خواندن این رمان صاحب سبک را از این منظر به همکاران روانپزشک و روانشناسم پیشنهاد می کنم.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
فتیشیسم سرمایه سالاری
کارل مارکس (فیلسوف، تاریخدان و اقتصاددان نابغه ی آلمانی) اعتقاد داشت که در نظام سرمایه سالاری (کاپیتالسیم) کالا ها تبدیل به "فتیش" می شوند. کلمه ی فتیش به معنای بت است: شیئی بی جان که مردمان بدوی باور داشتند روحی الهی در آن حلول کرده و آن را می پرستیدند! در جامعه ی کاپیتالیست (پول محور) کالاها به گونه ای مورد پرستش قرار می گیرند! کالا نه به سبب کارکردی که دارد بلکه به خودی خود دارای اصالت است! کالاها دیگر "طریقیت" ندارند بلکه "موضوعیت" دارند! یعنی حاوی نام و نشانی هستند که به خودی خود احترام برانگیز است و ما نه به سبب نیاز به کارکرد یک کفش، گوشی تلفن یا اتوموبیل بلکه به سبب "پرستیژ" برای کالاها پول می پردازیم. به خریدهای سالیانه ی خود نگاهی بیندازید. اگر سبد کالای شما با پرستیژ کالاها پر می شود تا کارکرد آنها یعنی در تار عنکبوت "خدای جامعه ی سرمایه داری" گرفتار شده اید!
برخلاف آنچه "مذهب سرمایه داری" تبلیغ می کند ما در دنیایی با امکانات نامحدود زندگی نمی کنیم! در زمینی که ما زندگی می کنیم امکانات و منابع محدودند و هرگاه ما چیزی بیش از نیاز مصرف می کنیم حقی از کسی در جایی که ممکن است هرگز ندانیم ضایع می شود. در کنار هر کاخ صدها کوخ می رویند و برای این که کسی در جایی از دنیا سوار بر اتوموبیل هشت سیلندر به ماه عسل برود باید در جای دیگری از دنیا آتش جنگی بی معنا روشن شود!
آنقدر "واعظان بی عمل" راجع به قناعت سخن گفته اند و خود مرسدس بنز سوار شده اند که هرگاه از قناعت می گوییم مردم کهیر می زنند! آنقدر ارزش ها مورد استفاده ی ابزاری قرار گرفته اند که بازگویی از آنها بسیاری از مخاطبان را دلزده می کند!
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
کارل مارکس (فیلسوف، تاریخدان و اقتصاددان نابغه ی آلمانی) اعتقاد داشت که در نظام سرمایه سالاری (کاپیتالسیم) کالا ها تبدیل به "فتیش" می شوند. کلمه ی فتیش به معنای بت است: شیئی بی جان که مردمان بدوی باور داشتند روحی الهی در آن حلول کرده و آن را می پرستیدند! در جامعه ی کاپیتالیست (پول محور) کالاها به گونه ای مورد پرستش قرار می گیرند! کالا نه به سبب کارکردی که دارد بلکه به خودی خود دارای اصالت است! کالاها دیگر "طریقیت" ندارند بلکه "موضوعیت" دارند! یعنی حاوی نام و نشانی هستند که به خودی خود احترام برانگیز است و ما نه به سبب نیاز به کارکرد یک کفش، گوشی تلفن یا اتوموبیل بلکه به سبب "پرستیژ" برای کالاها پول می پردازیم. به خریدهای سالیانه ی خود نگاهی بیندازید. اگر سبد کالای شما با پرستیژ کالاها پر می شود تا کارکرد آنها یعنی در تار عنکبوت "خدای جامعه ی سرمایه داری" گرفتار شده اید!
برخلاف آنچه "مذهب سرمایه داری" تبلیغ می کند ما در دنیایی با امکانات نامحدود زندگی نمی کنیم! در زمینی که ما زندگی می کنیم امکانات و منابع محدودند و هرگاه ما چیزی بیش از نیاز مصرف می کنیم حقی از کسی در جایی که ممکن است هرگز ندانیم ضایع می شود. در کنار هر کاخ صدها کوخ می رویند و برای این که کسی در جایی از دنیا سوار بر اتوموبیل هشت سیلندر به ماه عسل برود باید در جای دیگری از دنیا آتش جنگی بی معنا روشن شود!
آنقدر "واعظان بی عمل" راجع به قناعت سخن گفته اند و خود مرسدس بنز سوار شده اند که هرگاه از قناعت می گوییم مردم کهیر می زنند! آنقدر ارزش ها مورد استفاده ی ابزاری قرار گرفته اند که بازگویی از آنها بسیاری از مخاطبان را دلزده می کند!
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
دکتر محمدرضا سرگلزایی - روانپزشک
دکتر محمدرضا سرگلزایی – روانپزشک و معلم
برای دسترسی به همه محتوای سایت نیاز است شما در سایت ثبتنام کنید و در صورتی که پیش از این
بی تفاوت باش!
«زیگموند فروید» پایه گذار روانکاوی رفتار بشری را عمدتا ذاتی و غریزی می دانست و نتیجه می گرفت که انتخاب آگاهانه ما نقش اندکی در رفتارهایمان دارند. «جبر گرایی زیستی»
(Biological Determinism) فرویدی ما را محدود و محصور در چارچوب الگوهایی می داند که ژن های ما به ما منتقل کرده اند.
نظریه فروید به سرعت مورد نقد قرار گرفت. «کارن هورنای» یکی از اولین شاگردان فروید، فروید را به «سوگیری نظری» (Theorical Bias) متهم کرد و «مارگارت مید» در پژوهش های میدانی مردم شناسی نشان داد که بسیاری از رفتارهایی که فروید ذاتی گونه بشری می دانست همچون رفتار جنسی و خشونت، بیش از آن که محصول ژن ها باشند محصول فرهنگ هستند.
تحقیقات رفتارگرایان (Behaviorists) که «موج دوم روانشناسی» راساختند نیز نشان داد که حیوانات و انسان توانایی شگرفی برای تغییر رفتار از طریق یادگیری دارند تا حدی که «اسکینر» روان را «یک دستگاه یادگیری» دانست .
در واقع، ژن ها ، الگوهای رفتاری را در ما تعیین نمی کنند بلکه میزان توانایی یادگیری ما را تعیین می کنند. افرادی که هوش (IQ) بالاتر یا هوش هیجانی (EQ) بالاتری دارند در «تغییر رفتار براساس اقتضای محیط» توانمندترند. این افراد زودتر متوجه ضرورت تغییر رفتار می شوند و آسان تر الگوهای کارآمد جدید را جایگزین الگوهای ناکارآمد می کنند.
با این تعاریف، بی تفاوتی و فرار از مسئولیت در یک قوم و ملت نمی تواند ناشی از «آرایش ژنی» آنها باشد بلکه باید ریشه آن را در «طرحواره ها» (Schema) جستجو کنیم.
رفتار انسان ها به شدت تحت تاثیر «طرحواره هایی» است که آموخته اند. روان شناسان شناختی همچون آلبرت الیس و آئورن بک توصیه کرده اند که برای تغییر دادن رفتارو احساس انسان ها باید طرحواره های آنها را بشناسیم .
به طرحواره های فرهنگی مان نظری بیاندازیم. ضرب المثل های زیر را مرور کنید:
«خواهی نشوی رسوا، همرنگ جماعت شو!»
«آسه برو آسه بیا، تا گربه شاخت نزنه!»
«سری که درد نمی کنه دستمال نمی بندند!»
«مگه پیغمبری که غم امت بخوری؟!»
«زبان سرخ سر سبز می دهد بر باد!»
«مانه سر پیازیم ، نه ته پیاز!»
«صلاح مملکت خویش خسروان دانند!»
آیا ثمره چنین طرحواره هایی بی تفاوتی و شانه خالی کردن از مسئولیت های اجتماعی مان نیست؟
اگر قرار است جامعه متفاوتی داشته باشیم چاره ای نداریم جز این که پایه ای ترین گزاره های فرهنگی مان را مورد نقد قرار دهیم و البته به خاطر داشته باشیم که اگر قرار است از نقد ویترینی به نقد موثر برسیم ضروری است که خط قرمزها را نیز نقد کنیم.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
«زیگموند فروید» پایه گذار روانکاوی رفتار بشری را عمدتا ذاتی و غریزی می دانست و نتیجه می گرفت که انتخاب آگاهانه ما نقش اندکی در رفتارهایمان دارند. «جبر گرایی زیستی»
(Biological Determinism) فرویدی ما را محدود و محصور در چارچوب الگوهایی می داند که ژن های ما به ما منتقل کرده اند.
نظریه فروید به سرعت مورد نقد قرار گرفت. «کارن هورنای» یکی از اولین شاگردان فروید، فروید را به «سوگیری نظری» (Theorical Bias) متهم کرد و «مارگارت مید» در پژوهش های میدانی مردم شناسی نشان داد که بسیاری از رفتارهایی که فروید ذاتی گونه بشری می دانست همچون رفتار جنسی و خشونت، بیش از آن که محصول ژن ها باشند محصول فرهنگ هستند.
تحقیقات رفتارگرایان (Behaviorists) که «موج دوم روانشناسی» راساختند نیز نشان داد که حیوانات و انسان توانایی شگرفی برای تغییر رفتار از طریق یادگیری دارند تا حدی که «اسکینر» روان را «یک دستگاه یادگیری» دانست .
در واقع، ژن ها ، الگوهای رفتاری را در ما تعیین نمی کنند بلکه میزان توانایی یادگیری ما را تعیین می کنند. افرادی که هوش (IQ) بالاتر یا هوش هیجانی (EQ) بالاتری دارند در «تغییر رفتار براساس اقتضای محیط» توانمندترند. این افراد زودتر متوجه ضرورت تغییر رفتار می شوند و آسان تر الگوهای کارآمد جدید را جایگزین الگوهای ناکارآمد می کنند.
با این تعاریف، بی تفاوتی و فرار از مسئولیت در یک قوم و ملت نمی تواند ناشی از «آرایش ژنی» آنها باشد بلکه باید ریشه آن را در «طرحواره ها» (Schema) جستجو کنیم.
رفتار انسان ها به شدت تحت تاثیر «طرحواره هایی» است که آموخته اند. روان شناسان شناختی همچون آلبرت الیس و آئورن بک توصیه کرده اند که برای تغییر دادن رفتارو احساس انسان ها باید طرحواره های آنها را بشناسیم .
به طرحواره های فرهنگی مان نظری بیاندازیم. ضرب المثل های زیر را مرور کنید:
«خواهی نشوی رسوا، همرنگ جماعت شو!»
«آسه برو آسه بیا، تا گربه شاخت نزنه!»
«سری که درد نمی کنه دستمال نمی بندند!»
«مگه پیغمبری که غم امت بخوری؟!»
«زبان سرخ سر سبز می دهد بر باد!»
«مانه سر پیازیم ، نه ته پیاز!»
«صلاح مملکت خویش خسروان دانند!»
آیا ثمره چنین طرحواره هایی بی تفاوتی و شانه خالی کردن از مسئولیت های اجتماعی مان نیست؟
اگر قرار است جامعه متفاوتی داشته باشیم چاره ای نداریم جز این که پایه ای ترین گزاره های فرهنگی مان را مورد نقد قرار دهیم و البته به خاطر داشته باشیم که اگر قرار است از نقد ویترینی به نقد موثر برسیم ضروری است که خط قرمزها را نیز نقد کنیم.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
دکتر محمدرضا سرگلزایی - روانپزشک
دکتر محمدرضا سرگلزایی – روانپزشک و معلم
برای دسترسی به همه محتوای سایت نیاز است شما در سایت ثبتنام کنید و در صورتی که پیش از این
خوشبختی
آدم ﻫﺎ ﺗﻌﺎرﻳﻒ ﻣﺘﻔﺎوﺗﻲ از ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﻲ دارﻧﺪ. ﻣﻦ ﺑﻪ دﻟﻴﻞ ﺣﺮﻓﻪ ي روانﭘﺰﺷﻜﻲ ام، ﺑﻪ اﻳﻦ ﻧﺘﻴﺠﻪ رﺳﻴﺪه ام ﻛﻪ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﻲ ﻳﻌﻨﻲ ﺑﺮﺧﻮرداري از ﻳﻚ ﺣﺎلِ ﺧﻮب ﺑﺎدوام.
وﻗﺘﻲ ﺣﺎلِ ﺧﻮﺑﻲ دارﻳﻢ، ﻳﺎ ﺑﻪ زﺑﺎن روانﭘﺰﺷﻜﻲ «ﺧُﻠﻖﻣﺎن ﺑﺎﻻﺳﺖ»، رواﺑﻂﻣﺎن ﺑﺎ دﻳﮕﺮان ﺑﻬﺘﺮ ﻣﻲﺷﻮد، ﺷﺎﻛﺮ و ﺳﭙﺎسﮔﺰار ﻧﻌﻤﺖﻫﺎي زﻧﺪﮔﻲ ﻣﻲﺷﻮﻳﻢ، از آنﭼﻪ دارﻳﻢ، ﻟﺬت ﻣﻲﺑﺮﻳﻢ و از آنﭼﻪ ﻧﺪارﻳﻢ، ﻛﻢﺗﺮ ﻣﻲرﻧﺠﻴﻢ.
ﺑﺨﺸﻲ از ﺑﺮﺧﻮرداري از ﺣﺎل ﺧﻮب ﺑﺎدوام، ﺑﻪ ژنﻫﺎي ﻣﺎ ﻣﺮﺑﻮط اﺳﺖ. ﻫﺮﻛﺪام از ﻣﺎ ﺑﺎ ﻳﻚ «ﻣﺨﺰن ژﻧﻲ» ﺑﻪ دﻧﻴﺎ ﻣﻲآﻳﻴﻢ ﻛﻪ در زﻧﺪﮔﻲﻣﺎن، ﻧﻘﺶ ﺑﺴﻴﺎر ﻣﻬﻤﻲ ﺑﺎزي ﻣﻲﻛﻨﺪ. ژن ﻫﺎي ﻣﺎ، ﺗﻌﻴﻴﻦ ﻣﻲﻛﻨﻨﺪ ﻛﻪ ﭼﻪ ﻗﻴﺎﻓﻪ و ﭼﻪ ﻫﻴﻜﻠﻲ داﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻴﻢ، رﻧﮓ ﭘﻮﺳﺖ، ﻣﻮ و ﭼﺸﻤﺎن ﻣﺎ را ﺗﻌﻴﻴﻦ ﻣﻲﻛﻨﻨﺪ، ﺑﺮ ﭼﺎق ﻳﺎ ﻻﻏﺮ ﺑﻮدنﻣﺎن ﺗﺄﺛﻴﺮ ﻣﻲﮔﺬارﻧﺪ، آﺳﻴﺐ ﭘﺬﻳﺮيﻣﺎن در ﻣﻘﺎﺑﻞ ﺑﻴﻤﺎري ﻫﺎ را ﺗﻌﻴﻴﻦ ﻣﻲﻛﻨﻨﺪ و ﺣﺘﻲ در اﻳﻦ ﻛﻪ اﺣﺘﻤﺎل ﭼﻪ ﻧﻮع ﻣﺮﮔﻲ در ﻣﺎ ﺑﻴﺶﺗﺮ ﺑﺎﺷﺪ ﻫﻢ ﻣﺆﺛﺮﻧﺪ!
ﺑﺮﺧﻼف ﺷﻌﺎرﻫﺎﻳﻲ ﻛﻪ اﻣﺮوز ﻣﺪ ﺷﺪه اﻧﺪ و در رﺳﺎﻧﻪﻫﺎ ﺗﻜﺮار ﻣﻲﺷﻮﻧﺪ ﻛﻪ «ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ ﻣﺎ در دﺳﺖ ﺧﻮدﻣﺎن اﺳﺖ»، ﺗﺤﻘﻴﻘﺎت ﻋﻠﻤﻲ ﻧﺸﺎن داده اﻧﺪ ﻛﻪ «ﺑﺨﺸﻲ از ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ ﻣﺎ، در دﺳﺖ ﺧﻮدﻣﺎن اﺳﺖ و ﻧﻪ ﺗﻤﺎم آن!»
ﻋﻠﻢ ﻧﺸﺎن داده ﻛﻪ اﻧﺴﺎن ﻫﺎ ﺗﻮاﻧﺎﻳﻲﻫﺎي زﻳﺎدي دارﻧﺪ. آﻧﺎن ﻣﻲﺗﻮاﻧﻨﺪ ﺳﻮار ﺑﺮ ﻳﻚ ﺧﺎﻧﻪ ي ﭘﺮﻧﺪه، ﺑﻪ آﺳﻤﺎن ﺑﺮوﻧﺪ و ﻣﻲﺗﻮاﻧﻨﺪ در ﻋﻤﻖ درﻳﺎﻫﺎ، ﺑﻪ ﻛﺎوش ﺑﭙﺮدازﻧﺪ؛ ﻣﻲﺗﻮاﻧﻨﺪ ﺧﻮد را در ﻣﻘﺎﺑﻞ ﺑﻴﻤﺎري ﻫﺎي زﻳﺎدي واﻛﺴﻴﻨﻪ ﻛﻨﻨﺪ و ﻫﺮﮔﺰ ﺑﻪ آن ﻫﺎ ﻣﺒﺘﻼ ﻧﺸﻮﻧﺪ؛ ﻣﻲﺗﻮاﻧﻨﺪ از اﻳﻦ ﺳﻮي دﻧﻴﺎ، ﺑﻪ آن ﺳﻮي دﻧﻴﺎ در ﭼﻨﺪ ﺛﺎﻧﻴﻪ ﭘﻴﺎم ﺑﻔﺮﺳﺘﻨﺪ و... اﻣﺎ ﻫﻤﻴﻦ ﻋﻠﻢ ﻫﻢ ﻧﺸﺎن داده ﻛﻪ اﻧﺴﺎن ﻫﺎ ﻧﺎﺗﻮاﻧﻲﻫﺎي زﻳﺎدي ﻫﻢ دارﻧﺪ!
ﺑﺴﻴﺎري از ﻛﺎرﻫﺎﻳﻲ ﻛﻪ ﺑﻪﻧﻈﺮ ﺳﺎده ﻣﻲرﺳﺪ، ﻣﻤﻜﻦ اﺳﺖ ﺑﺮاي اﻧﺴﺎن ﻫﺎ ﺑﺴﻴﺎر دﺷﻮار ﺑﺎﺷﺪ: ﮔﺎﻫﻲ ﺑﺮاي ﻳﻚ ﻓﺮد، ﺧﻮاب رﻓﺘﻦ، ﻛﺎري ﺑﻲﻧﻬﺎﻳﺖ دﺷﻮار ﻣﻲﺷﻮد، او ﺳﺎﻋﺖﻫﺎ در رﺧﺘﺨﻮاب ﺑﺎ ﺧﻮد ﻛﻠﻨﺠﺎر ﻣﻲرود وﻟﻲ ﻧﻤﻲﺗﻮاﻧﺪ ﺑﻪﺧﻮاب ﺑﺮود! اﻓﺮاد زﻳﺎدي ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻛﻪ ﺳﺨﺖ در ﺗﻼش اﻧﺪ ﺗﺎ ﺑﺘﻮاﻧﻨﺪ رژﻳﻢ ﻏﺬاﻳﻲ ﺧﻮد را ﻛﻨﺘﺮل ﻛﻨﻨﺪ اﻣﺎ ﺑﺎ وﺟﻮد ﺗﺼﻤﻴﻢ ﺟﺪي و ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ رﻳﺰي ﻣﺪاوم، در رﻋﺎﻳﺖ رژﻳﻢﺷﺎن ﺷﻜﺴﺖ ﻣﻲﺧﻮرﻧﺪ!
«اراده ي ﻣﺎ»، ﺑﺴﻴﺎري از اوﻗﺎت دﭼﺎر ﺷﻜﺴﺖ ﻣﻲﺷﻮد: ﻫﻴﭻ ﻓﺮدي ﻧﻤﻲﺗﻮاﻧﺪ «اراده ﻛﻨﺪ» و ﻋﻴﻨﻜﺶ را ﻛﻨﺎر ﺑﮕﺬارد، ﻫﻴﭻ ﻓﺮدي ﻧﻤﻲﺗﻮاﻧﺪ «اراده ﻛﻨﺪ» و وﺳﻮاس ﺷﺴﺖوﺷﻮ ﻧﺪاﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ، ﻫﻴﭻ ﻓﺮدي ﻧﻤﻲﺗﻮاﻧﺪ «اراده ﻛﻨﺪ» و ﻛﻢﺧﻮﻧﻲ ﺧﻮد را رﻓﻊ ﻛﻨﺪ!
«اراده» ﺑﺮاي ﺑﺴﻴﺎري از ﻣﺴﺎﺋﻞ، ﺷﺮط ﻻزم اﺳﺖ اﻣﺎ ﺷﺮط ﻛﺎﻓﻲ ﻧﻴﺴﺖ. درﺳﺖ اﺳﺖ ﻛﻪ ﻳﻚ ﻣﻴﺰ از ﭼﻮب ﺳﺎﺧﺘﻪ ﺷﺪه وﻟﻲ آن ﻣﻴﺰ «ﻓﻘﻂ از ﭼﻮب» ﺳﺎﺧﺘﻪ ﻧﺸﺪه اﺳﺖ! در ﻛﻨﺎر ﭼﻮب، ﻣﻴﺦ، ﺳﻨﺒﺎده، ﭼﺴﺐ، رﻧﺪه، اره، ﭼﻜﺶ و رﻧﮓ ﻫﻢ ﻻزم اﺳﺖ ﺗﺎ ﻣﻴﺰ، ﻣﻴﺰ ﺷﻮد.
ﺷﻌﺎرﻫﺎي ﻋﺎﻣﻪﭘﺴﻨﺪ ﺑﺮﺧﻲ از ﻣﺪﻋﻴﺎن ﺷﺎدﻣﺎﻧﻲ و ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﻲ، ﺑﺎﻋﺚ ﻣﻲﺷﻮد اﻓﺮاد زﻳﺎدي ﺑﻪ اﻳﻦ ﺑﺎور ﺑﺮﺳﻨﺪ ﻛﻪ ﺧﻮدﺷﺎن ﺑﻪ ﺗﻨﻬﺎﻳﻲ ﻣﻲﺗﻮاﻧﻨﺪ ﻫﺮ ﻋﻴﺒﻲ را اﺻﻼح ﻛﻨﻨﺪ! ﮔﺎﻫﻲ ﺑﺮاي داﺷﺘﻦ ﺣﺎل ﺧﻮب، ﭼﺎره اي ﺟﺰ ﻣﺼﺮف داروي ﻣﻨﺎﺳﺐ وﺟﻮد ﻧﺪارد. ﮔﺎﻫﻲ ﺑﺮاي داﺷﺘﻦ ﺣﺎل ﺧﻮب، ﭼﺎره اي ﺟﺰ ﺳﺎل ﻫﺎ روان درﻣﺎﻧﻲ وﺟﻮد ﻧﺪارد. ﮔﺎﻫﻲ ﺑﺮاي داﺷﺘﻦ ﺣﺎل ﺧﻮب، ﺑﺎﻳﺪ «ﻣﻌﺎﻳﻨﻪ ي ﭘﺰﺷﻜﻲ» ﺷﻮﻳﺪ! ﺑﺴﻴﺎري از ﻛﺞ ﺧﻠﻘﻲﻫﺎ و ﺑﺪﺣﺎﻟﻲﻫﺎي ﻣﺎ، ﻧﺎﺷﻲ از ﺗﻐﻴﻴﺮات ﻫﻮرﻣﻮﻧﻲ ﻳﺎ وﻳﮋﮔﻲﻫﺎي ژن اﺳﺖ. ﻫﻤﻴﺸﻪ ﻧﻤﻲﺗﻮان از راه ﻫﺎي ﺳﺮﻳﻊ و ﻣﻴﺎنﺑﺮ، ﺑﻪ ﻣﻘﺼﺪ رﺳﻴﺪ. ﺷﺮﻛﺖ در ﻳﻚ «ﺳﻤﻴﻨﺎر ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﻲ»، ﻧﻮشداروي ﻫﻤﻪ ي ﻣﺸﻜﻼت ﻧﻴﺴﺖ! ﺧﺎﻧﻤﻲ ﻛﻪ ﭘﻴﺶ از ﻋﺎدت ﻣﺎﻫﺎﻧﻪ دﭼﺎر ﻏﻢ و اﻧﺪوه، ﺑﻲﺣﻮﺻﻠﮕﻲ، ﻛﻢﺧﻠﻘﻲ و زودرﻧﺠﻲ ﻣﻲﺷﻮد، ﻧﻴﺎز ﺑﻪ درﻣﺎن ﻃﺒﻲ دارد ﻧﻪ ﺳﻤﻴﻨﺎر ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﻲ! ﻧﻮﺟﻮاﻧﻲ ﻛﻪ ﺑﻪ دﻟﻴﻞ «اﺧﺘﻼل ﺑﻴﺶﻓﻌﺎﻟﻲ»، دﭼﺎر اﻓﺖ ﺗﺤﺼﻴﻠﻲ اﺳﺖ، ﻧﻴﺎز ﺑﻪ درﻣﺎن روانﭘﺰﺷﻜﻲ دارد ﻧﻪ ﺑﻪ ﻳﻚ «ﻣﺘﺨﺼﺺ اراده»!
ﺑﻪﻫﻮش ﺑﺎﺷﻴﻢ ﻛﻪ ﮔﺎﻫﻲ «آﮔﻬﻲﻫﺎ ﺑﻪ» ﺟﺎي «آﮔﺎﻫﻲ» ﻣﻲﻧﺸﻴﻨﻨﺪ! دردﻧﻴﺎﻳﻲ ﻛﻪ «ﭘﻮل ﭘﺮﺳﺘﻲ» ﺟﺎﻧﺸﻴﻦ «ﺧﺪاﭘﺮﺳﺘﻲ» ﺷﺪه اﺳﺖ، ﮔﺎﻫﻲ ﺑﺎ ﻧﺎم «ﺧﺪا» ﺑﻪ ﻣﺮدم «اﺳﺒﺎب ﺑﺎزي ﻫﺎي ﻳﻚﺑﺎرﻣﺼﺮف» ﻣﻲﻓﺮوﺷﻨﺪ!
داروﻫﺎي ﻣﺎﻫﻮاره اي ﺗﺮك اﻋﺘﻴﺎد و ﺳﻤﻴﻨﺎرﻫﺎي روانﺷﻨﺎﺳﻲ ﻛﺴﺎﻧﻲ ﻛﻪ در ﻫﻴﭻ داﻧﺸﮕﺎﻫﻲ درس روان ﺷﻨﺎﺳﻲ ﻧﺨﻮاﻧﺪه اﻧﺪ، ﺑﻴﺶ از آن ﻛﻪ ﺑﻪ درد ﻣﺎ ﺑﺨﻮرﻧﺪ، ﺑﻪ درد ﻓﺮوﺷﻨﺪﮔﺎنﺷﺎن ﻣﻲﺧﻮرﻧﺪ!
آﻳﺎ ﺷﻤﺎ ﺣﺎﺿﺮﻳﺪ ﺳﻮار ﻫﻮاﭘﻴﻤﺎﻳﻲ ﺷﻮﻳﺪ ﻛﻪ ﺧﻠﺒﺎن آن، از ﻫﻴﭻ آﻣﻮزﺷﮕﺎه ﺧﻠﺒﺎﻧﻲ ﻣﺠﻮز ﻧﮕﺮﻓﺘﻪ؟ ﻫﻴﭻﺟﺎ دوره ﻧﺪﻳﺪه و ﻫﻴﭻﺟﺎ آزﻣﻮن و اﻣﺘﺤﺎن ﻧﺪاده اﺳﺖ؟!
ﻫﻴﭻﻛﺲ ﺣﺎﺿﺮ ﺑﻪ ﺳﻮار ﺷﺪن ﺑﻪ ﭼﻨﻴﻦ ﻫﻮاﭘﻴﻤﺎﻳﻲ ﻧﻴﺴﺖ!
ﭘﺲ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻣﻤﻜﻦ اﺳﺖ ﺳﻼﻣﺖ ﺟﺴﻢ و ﺟﺎنﻣﺎن را ﺑﻪدﺳﺖ «ﻣﺘﺨﺼﺼﺎن ﺑﺎزي ﺑﺎ ﻛﻠﻤﺎت» ﺑﺴﭙﺎرﻳﻢ ﻛﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺧﻮدﺷﺎن ﺷﺎﻫﺪ ﻣﻮﻓﻖ ﺑﻮدن روش ﺧﻮدﺷﺎن ﻫﺴﺘﻨﺪ؟!
ﺑﺮاي رﺳﻴﺪن ﺑﻪ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﻲ، آن ﻗﺪر ﻋﺠﻠﻪ ﻧﺪاﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻴﺪ ﻛﻪ ﺳﻮار ﻫﺮ اﺗﻮﺑﻮﺳﻲ ﻛﻪ از راه ﻣﻲرﺳﺪ، ﺑﺸﻮﻳد!
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
آدم ﻫﺎ ﺗﻌﺎرﻳﻒ ﻣﺘﻔﺎوﺗﻲ از ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﻲ دارﻧﺪ. ﻣﻦ ﺑﻪ دﻟﻴﻞ ﺣﺮﻓﻪ ي روانﭘﺰﺷﻜﻲ ام، ﺑﻪ اﻳﻦ ﻧﺘﻴﺠﻪ رﺳﻴﺪه ام ﻛﻪ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﻲ ﻳﻌﻨﻲ ﺑﺮﺧﻮرداري از ﻳﻚ ﺣﺎلِ ﺧﻮب ﺑﺎدوام.
وﻗﺘﻲ ﺣﺎلِ ﺧﻮﺑﻲ دارﻳﻢ، ﻳﺎ ﺑﻪ زﺑﺎن روانﭘﺰﺷﻜﻲ «ﺧُﻠﻖﻣﺎن ﺑﺎﻻﺳﺖ»، رواﺑﻂﻣﺎن ﺑﺎ دﻳﮕﺮان ﺑﻬﺘﺮ ﻣﻲﺷﻮد، ﺷﺎﻛﺮ و ﺳﭙﺎسﮔﺰار ﻧﻌﻤﺖﻫﺎي زﻧﺪﮔﻲ ﻣﻲﺷﻮﻳﻢ، از آنﭼﻪ دارﻳﻢ، ﻟﺬت ﻣﻲﺑﺮﻳﻢ و از آنﭼﻪ ﻧﺪارﻳﻢ، ﻛﻢﺗﺮ ﻣﻲرﻧﺠﻴﻢ.
ﺑﺨﺸﻲ از ﺑﺮﺧﻮرداري از ﺣﺎل ﺧﻮب ﺑﺎدوام، ﺑﻪ ژنﻫﺎي ﻣﺎ ﻣﺮﺑﻮط اﺳﺖ. ﻫﺮﻛﺪام از ﻣﺎ ﺑﺎ ﻳﻚ «ﻣﺨﺰن ژﻧﻲ» ﺑﻪ دﻧﻴﺎ ﻣﻲآﻳﻴﻢ ﻛﻪ در زﻧﺪﮔﻲﻣﺎن، ﻧﻘﺶ ﺑﺴﻴﺎر ﻣﻬﻤﻲ ﺑﺎزي ﻣﻲﻛﻨﺪ. ژن ﻫﺎي ﻣﺎ، ﺗﻌﻴﻴﻦ ﻣﻲﻛﻨﻨﺪ ﻛﻪ ﭼﻪ ﻗﻴﺎﻓﻪ و ﭼﻪ ﻫﻴﻜﻠﻲ داﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻴﻢ، رﻧﮓ ﭘﻮﺳﺖ، ﻣﻮ و ﭼﺸﻤﺎن ﻣﺎ را ﺗﻌﻴﻴﻦ ﻣﻲﻛﻨﻨﺪ، ﺑﺮ ﭼﺎق ﻳﺎ ﻻﻏﺮ ﺑﻮدنﻣﺎن ﺗﺄﺛﻴﺮ ﻣﻲﮔﺬارﻧﺪ، آﺳﻴﺐ ﭘﺬﻳﺮيﻣﺎن در ﻣﻘﺎﺑﻞ ﺑﻴﻤﺎري ﻫﺎ را ﺗﻌﻴﻴﻦ ﻣﻲﻛﻨﻨﺪ و ﺣﺘﻲ در اﻳﻦ ﻛﻪ اﺣﺘﻤﺎل ﭼﻪ ﻧﻮع ﻣﺮﮔﻲ در ﻣﺎ ﺑﻴﺶﺗﺮ ﺑﺎﺷﺪ ﻫﻢ ﻣﺆﺛﺮﻧﺪ!
ﺑﺮﺧﻼف ﺷﻌﺎرﻫﺎﻳﻲ ﻛﻪ اﻣﺮوز ﻣﺪ ﺷﺪه اﻧﺪ و در رﺳﺎﻧﻪﻫﺎ ﺗﻜﺮار ﻣﻲﺷﻮﻧﺪ ﻛﻪ «ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ ﻣﺎ در دﺳﺖ ﺧﻮدﻣﺎن اﺳﺖ»، ﺗﺤﻘﻴﻘﺎت ﻋﻠﻤﻲ ﻧﺸﺎن داده اﻧﺪ ﻛﻪ «ﺑﺨﺸﻲ از ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ ﻣﺎ، در دﺳﺖ ﺧﻮدﻣﺎن اﺳﺖ و ﻧﻪ ﺗﻤﺎم آن!»
ﻋﻠﻢ ﻧﺸﺎن داده ﻛﻪ اﻧﺴﺎن ﻫﺎ ﺗﻮاﻧﺎﻳﻲﻫﺎي زﻳﺎدي دارﻧﺪ. آﻧﺎن ﻣﻲﺗﻮاﻧﻨﺪ ﺳﻮار ﺑﺮ ﻳﻚ ﺧﺎﻧﻪ ي ﭘﺮﻧﺪه، ﺑﻪ آﺳﻤﺎن ﺑﺮوﻧﺪ و ﻣﻲﺗﻮاﻧﻨﺪ در ﻋﻤﻖ درﻳﺎﻫﺎ، ﺑﻪ ﻛﺎوش ﺑﭙﺮدازﻧﺪ؛ ﻣﻲﺗﻮاﻧﻨﺪ ﺧﻮد را در ﻣﻘﺎﺑﻞ ﺑﻴﻤﺎري ﻫﺎي زﻳﺎدي واﻛﺴﻴﻨﻪ ﻛﻨﻨﺪ و ﻫﺮﮔﺰ ﺑﻪ آن ﻫﺎ ﻣﺒﺘﻼ ﻧﺸﻮﻧﺪ؛ ﻣﻲﺗﻮاﻧﻨﺪ از اﻳﻦ ﺳﻮي دﻧﻴﺎ، ﺑﻪ آن ﺳﻮي دﻧﻴﺎ در ﭼﻨﺪ ﺛﺎﻧﻴﻪ ﭘﻴﺎم ﺑﻔﺮﺳﺘﻨﺪ و... اﻣﺎ ﻫﻤﻴﻦ ﻋﻠﻢ ﻫﻢ ﻧﺸﺎن داده ﻛﻪ اﻧﺴﺎن ﻫﺎ ﻧﺎﺗﻮاﻧﻲﻫﺎي زﻳﺎدي ﻫﻢ دارﻧﺪ!
ﺑﺴﻴﺎري از ﻛﺎرﻫﺎﻳﻲ ﻛﻪ ﺑﻪﻧﻈﺮ ﺳﺎده ﻣﻲرﺳﺪ، ﻣﻤﻜﻦ اﺳﺖ ﺑﺮاي اﻧﺴﺎن ﻫﺎ ﺑﺴﻴﺎر دﺷﻮار ﺑﺎﺷﺪ: ﮔﺎﻫﻲ ﺑﺮاي ﻳﻚ ﻓﺮد، ﺧﻮاب رﻓﺘﻦ، ﻛﺎري ﺑﻲﻧﻬﺎﻳﺖ دﺷﻮار ﻣﻲﺷﻮد، او ﺳﺎﻋﺖﻫﺎ در رﺧﺘﺨﻮاب ﺑﺎ ﺧﻮد ﻛﻠﻨﺠﺎر ﻣﻲرود وﻟﻲ ﻧﻤﻲﺗﻮاﻧﺪ ﺑﻪﺧﻮاب ﺑﺮود! اﻓﺮاد زﻳﺎدي ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻛﻪ ﺳﺨﺖ در ﺗﻼش اﻧﺪ ﺗﺎ ﺑﺘﻮاﻧﻨﺪ رژﻳﻢ ﻏﺬاﻳﻲ ﺧﻮد را ﻛﻨﺘﺮل ﻛﻨﻨﺪ اﻣﺎ ﺑﺎ وﺟﻮد ﺗﺼﻤﻴﻢ ﺟﺪي و ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ رﻳﺰي ﻣﺪاوم، در رﻋﺎﻳﺖ رژﻳﻢﺷﺎن ﺷﻜﺴﺖ ﻣﻲﺧﻮرﻧﺪ!
«اراده ي ﻣﺎ»، ﺑﺴﻴﺎري از اوﻗﺎت دﭼﺎر ﺷﻜﺴﺖ ﻣﻲﺷﻮد: ﻫﻴﭻ ﻓﺮدي ﻧﻤﻲﺗﻮاﻧﺪ «اراده ﻛﻨﺪ» و ﻋﻴﻨﻜﺶ را ﻛﻨﺎر ﺑﮕﺬارد، ﻫﻴﭻ ﻓﺮدي ﻧﻤﻲﺗﻮاﻧﺪ «اراده ﻛﻨﺪ» و وﺳﻮاس ﺷﺴﺖوﺷﻮ ﻧﺪاﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ، ﻫﻴﭻ ﻓﺮدي ﻧﻤﻲﺗﻮاﻧﺪ «اراده ﻛﻨﺪ» و ﻛﻢﺧﻮﻧﻲ ﺧﻮد را رﻓﻊ ﻛﻨﺪ!
«اراده» ﺑﺮاي ﺑﺴﻴﺎري از ﻣﺴﺎﺋﻞ، ﺷﺮط ﻻزم اﺳﺖ اﻣﺎ ﺷﺮط ﻛﺎﻓﻲ ﻧﻴﺴﺖ. درﺳﺖ اﺳﺖ ﻛﻪ ﻳﻚ ﻣﻴﺰ از ﭼﻮب ﺳﺎﺧﺘﻪ ﺷﺪه وﻟﻲ آن ﻣﻴﺰ «ﻓﻘﻂ از ﭼﻮب» ﺳﺎﺧﺘﻪ ﻧﺸﺪه اﺳﺖ! در ﻛﻨﺎر ﭼﻮب، ﻣﻴﺦ، ﺳﻨﺒﺎده، ﭼﺴﺐ، رﻧﺪه، اره، ﭼﻜﺶ و رﻧﮓ ﻫﻢ ﻻزم اﺳﺖ ﺗﺎ ﻣﻴﺰ، ﻣﻴﺰ ﺷﻮد.
ﺷﻌﺎرﻫﺎي ﻋﺎﻣﻪﭘﺴﻨﺪ ﺑﺮﺧﻲ از ﻣﺪﻋﻴﺎن ﺷﺎدﻣﺎﻧﻲ و ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﻲ، ﺑﺎﻋﺚ ﻣﻲﺷﻮد اﻓﺮاد زﻳﺎدي ﺑﻪ اﻳﻦ ﺑﺎور ﺑﺮﺳﻨﺪ ﻛﻪ ﺧﻮدﺷﺎن ﺑﻪ ﺗﻨﻬﺎﻳﻲ ﻣﻲﺗﻮاﻧﻨﺪ ﻫﺮ ﻋﻴﺒﻲ را اﺻﻼح ﻛﻨﻨﺪ! ﮔﺎﻫﻲ ﺑﺮاي داﺷﺘﻦ ﺣﺎل ﺧﻮب، ﭼﺎره اي ﺟﺰ ﻣﺼﺮف داروي ﻣﻨﺎﺳﺐ وﺟﻮد ﻧﺪارد. ﮔﺎﻫﻲ ﺑﺮاي داﺷﺘﻦ ﺣﺎل ﺧﻮب، ﭼﺎره اي ﺟﺰ ﺳﺎل ﻫﺎ روان درﻣﺎﻧﻲ وﺟﻮد ﻧﺪارد. ﮔﺎﻫﻲ ﺑﺮاي داﺷﺘﻦ ﺣﺎل ﺧﻮب، ﺑﺎﻳﺪ «ﻣﻌﺎﻳﻨﻪ ي ﭘﺰﺷﻜﻲ» ﺷﻮﻳﺪ! ﺑﺴﻴﺎري از ﻛﺞ ﺧﻠﻘﻲﻫﺎ و ﺑﺪﺣﺎﻟﻲﻫﺎي ﻣﺎ، ﻧﺎﺷﻲ از ﺗﻐﻴﻴﺮات ﻫﻮرﻣﻮﻧﻲ ﻳﺎ وﻳﮋﮔﻲﻫﺎي ژن اﺳﺖ. ﻫﻤﻴﺸﻪ ﻧﻤﻲﺗﻮان از راه ﻫﺎي ﺳﺮﻳﻊ و ﻣﻴﺎنﺑﺮ، ﺑﻪ ﻣﻘﺼﺪ رﺳﻴﺪ. ﺷﺮﻛﺖ در ﻳﻚ «ﺳﻤﻴﻨﺎر ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﻲ»، ﻧﻮشداروي ﻫﻤﻪ ي ﻣﺸﻜﻼت ﻧﻴﺴﺖ! ﺧﺎﻧﻤﻲ ﻛﻪ ﭘﻴﺶ از ﻋﺎدت ﻣﺎﻫﺎﻧﻪ دﭼﺎر ﻏﻢ و اﻧﺪوه، ﺑﻲﺣﻮﺻﻠﮕﻲ، ﻛﻢﺧﻠﻘﻲ و زودرﻧﺠﻲ ﻣﻲﺷﻮد، ﻧﻴﺎز ﺑﻪ درﻣﺎن ﻃﺒﻲ دارد ﻧﻪ ﺳﻤﻴﻨﺎر ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﻲ! ﻧﻮﺟﻮاﻧﻲ ﻛﻪ ﺑﻪ دﻟﻴﻞ «اﺧﺘﻼل ﺑﻴﺶﻓﻌﺎﻟﻲ»، دﭼﺎر اﻓﺖ ﺗﺤﺼﻴﻠﻲ اﺳﺖ، ﻧﻴﺎز ﺑﻪ درﻣﺎن روانﭘﺰﺷﻜﻲ دارد ﻧﻪ ﺑﻪ ﻳﻚ «ﻣﺘﺨﺼﺺ اراده»!
ﺑﻪﻫﻮش ﺑﺎﺷﻴﻢ ﻛﻪ ﮔﺎﻫﻲ «آﮔﻬﻲﻫﺎ ﺑﻪ» ﺟﺎي «آﮔﺎﻫﻲ» ﻣﻲﻧﺸﻴﻨﻨﺪ! دردﻧﻴﺎﻳﻲ ﻛﻪ «ﭘﻮل ﭘﺮﺳﺘﻲ» ﺟﺎﻧﺸﻴﻦ «ﺧﺪاﭘﺮﺳﺘﻲ» ﺷﺪه اﺳﺖ، ﮔﺎﻫﻲ ﺑﺎ ﻧﺎم «ﺧﺪا» ﺑﻪ ﻣﺮدم «اﺳﺒﺎب ﺑﺎزي ﻫﺎي ﻳﻚﺑﺎرﻣﺼﺮف» ﻣﻲﻓﺮوﺷﻨﺪ!
داروﻫﺎي ﻣﺎﻫﻮاره اي ﺗﺮك اﻋﺘﻴﺎد و ﺳﻤﻴﻨﺎرﻫﺎي روانﺷﻨﺎﺳﻲ ﻛﺴﺎﻧﻲ ﻛﻪ در ﻫﻴﭻ داﻧﺸﮕﺎﻫﻲ درس روان ﺷﻨﺎﺳﻲ ﻧﺨﻮاﻧﺪه اﻧﺪ، ﺑﻴﺶ از آن ﻛﻪ ﺑﻪ درد ﻣﺎ ﺑﺨﻮرﻧﺪ، ﺑﻪ درد ﻓﺮوﺷﻨﺪﮔﺎنﺷﺎن ﻣﻲﺧﻮرﻧﺪ!
آﻳﺎ ﺷﻤﺎ ﺣﺎﺿﺮﻳﺪ ﺳﻮار ﻫﻮاﭘﻴﻤﺎﻳﻲ ﺷﻮﻳﺪ ﻛﻪ ﺧﻠﺒﺎن آن، از ﻫﻴﭻ آﻣﻮزﺷﮕﺎه ﺧﻠﺒﺎﻧﻲ ﻣﺠﻮز ﻧﮕﺮﻓﺘﻪ؟ ﻫﻴﭻﺟﺎ دوره ﻧﺪﻳﺪه و ﻫﻴﭻﺟﺎ آزﻣﻮن و اﻣﺘﺤﺎن ﻧﺪاده اﺳﺖ؟!
ﻫﻴﭻﻛﺲ ﺣﺎﺿﺮ ﺑﻪ ﺳﻮار ﺷﺪن ﺑﻪ ﭼﻨﻴﻦ ﻫﻮاﭘﻴﻤﺎﻳﻲ ﻧﻴﺴﺖ!
ﭘﺲ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻣﻤﻜﻦ اﺳﺖ ﺳﻼﻣﺖ ﺟﺴﻢ و ﺟﺎنﻣﺎن را ﺑﻪدﺳﺖ «ﻣﺘﺨﺼﺼﺎن ﺑﺎزي ﺑﺎ ﻛﻠﻤﺎت» ﺑﺴﭙﺎرﻳﻢ ﻛﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺧﻮدﺷﺎن ﺷﺎﻫﺪ ﻣﻮﻓﻖ ﺑﻮدن روش ﺧﻮدﺷﺎن ﻫﺴﺘﻨﺪ؟!
ﺑﺮاي رﺳﻴﺪن ﺑﻪ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﻲ، آن ﻗﺪر ﻋﺠﻠﻪ ﻧﺪاﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻴﺪ ﻛﻪ ﺳﻮار ﻫﺮ اﺗﻮﺑﻮﺳﻲ ﻛﻪ از راه ﻣﻲرﺳﺪ، ﺑﺸﻮﻳد!
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
دکتر محمدرضا سرگلزایی - روانپزشک
دکتر محمدرضا سرگلزایی – روانپزشک و معلم
برای دسترسی به همه محتوای سایت نیاز است شما در سایت ثبتنام کنید و در صورتی که پیش از این
"یار دبستانی من"
ترانه سرا و آهنگساز:منصور تهرانی
با دو اجرای متفاوت از فریدون فروغی و جمشید جم
@drsargolzaei
ترانه سرا و آهنگساز:منصور تهرانی
با دو اجرای متفاوت از فریدون فروغی و جمشید جم
@drsargolzaei
یادداشت هفته:تلویزیون به جای واقعیت: روان پریشی جمعی!
1-بین سال های ۱۹۶۹ تا ۱۹۷۶ شبکه تلویزیونی ABC آمریکا سریالی پخش می کرد با نام "دکتر مارکوس ولبی". رابرت یانگ هنرپیشه آمریکایی در این سریال نقش یک پزشک حاذق را بازی می کرد. در این دوران رابرت یانگ هر روز صدها نامه از مخاطبان سریال تلویزیونی دکتر ولبی دریافت می کرد که از او راجع به بیماری های خود سؤال می کردند!
آنقدر ذهن هفتاد میلیون بیننده شبکه تلویزیونی این "نقش" را باور کرده بود که شرکت های تولید کننده قهوه هم برای تبلیغ قهوه بدون کافئین از چهره این هنرپیشه استفاده کردند!
۲- بین سال های ۱۹۶۷ تا ۱۹۷۵ که "ریموند بار" هنرپیشه آمریکایی در سریال "آیرون ساید" شبکه تلویزیونی NBC در نقش یک کاراگاه پلیس بازی می کرد هر روز صدها نامه دریافت می کرد که از او تقاضای خدمات پلیسی و کارآگاهی می کردند، و هنگامی که همین هنرپیشه در سال های ۱۹۸۵ تا ۱۹۹۳ به ایفای نقش وکیل در سریال "پری میسون" پرداخت هر روز صدها نامه دریافت می کرد که از او تقاضا کرده بودند وکالت آن ها را قبول کند!
* * *
شاید موارد فوق شگفت آور باشند اما نمونه های نادری نیستند، تلویزیون ذهن مخاطب غیرمسلح را تسخیر می کند!
"ژان بودریلار" جامعه شناس فرانسوی می گوید: "امروز واقعیت یعنی همان چیزی که تلویزیون نشان می دهد!" بودریلار می گوید تلویزیون خالق یک امر شبه واقعی است که تسخیر کننده جایگاه واقعیت است و چنان این کار را انجام می دهد که هم غیاب و نبود امر واقعی پنهان می ماند و هم امر شبه واقعی از واقعیت واقعی تر نمایانده می شود!
این امر شبه واقعی ضد واقعیت را بودریلار Hyper - Reality نامیده که آن را فرا واقعیت، افزون واقعیت و واقعیت حاد ترجمه کرده اند. بودریلار می گوید مخاطبان تلویزیون چنان با این شبه واقعیت محاصره می شوند که نه در دنیای واقعی، بلکه در دنیای نمایشی (همچون یک شهرک سینمایی) زندگی می کنند که بودریلار این جهان را جهان بازنموده یا Simulation می نامد.
"امبرتو اکو" فیلسوف ایتالیایی می گوید تلویزیون گاهی برای مخاطبانش یک فضای بسته خلق می کند، یعنی شما ابتدا یک سریال تلویزیونی را می بینید، بعد پشت صحنه های آن را تماشا می کنید، سپس مصاحبه و میزگرد راجع به آن سریال را می بینید، آنگاه رسانه ها آن قدر با هنرپیشه های آن سریال مصاحبه می کنند و از زندگی آنها عکس و فیلم تهیه می کنند که این آدم ها بیش از آدم های اطراف شما در زندگی شما جا اشغال می کنند!
زندگی در این جهان بازنموده و فضای بسته مخاطب را از حق انتخاب محروم می کند بدون این که او خود بداند که چه وقت و چگونه و به چه کسی حق رأی خود را واگذار کرده است! تلویزیون ابزار صاحبان قدرت و ثروت است، ابزاری که به جای ایجاد آگاهی، ناآگاهی و غفلت وهم بازتولید می کند.
پی نوشت:
۱- آنچه درباره Robert Young و Raymond Burr آمد از کتاب "تکنیک های عملیات روانی و شیوه های مداخله" نوشته رضا جنیدی، انتشارات به نشر، چاپ سوم، ۱۳۹۱ نقل شد.
۲- آقای (۱۹۲۹-۲۰۰۷) Jean Baudrillard دکترای جامعه شناسی از دانشگاه سوربون، از فیلسوفان پسامدرن و پساساختارگرایی و
( ۱۹۳۲ - ۲۰۱۶ ) Umberto Eco
دکترای فلسفه قرون وسطی و نشانه شناس ایتالیایی جزو برجسته ترین نقد کنندگان عصر رسانه محسوب می شوند.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
1-بین سال های ۱۹۶۹ تا ۱۹۷۶ شبکه تلویزیونی ABC آمریکا سریالی پخش می کرد با نام "دکتر مارکوس ولبی". رابرت یانگ هنرپیشه آمریکایی در این سریال نقش یک پزشک حاذق را بازی می کرد. در این دوران رابرت یانگ هر روز صدها نامه از مخاطبان سریال تلویزیونی دکتر ولبی دریافت می کرد که از او راجع به بیماری های خود سؤال می کردند!
آنقدر ذهن هفتاد میلیون بیننده شبکه تلویزیونی این "نقش" را باور کرده بود که شرکت های تولید کننده قهوه هم برای تبلیغ قهوه بدون کافئین از چهره این هنرپیشه استفاده کردند!
۲- بین سال های ۱۹۶۷ تا ۱۹۷۵ که "ریموند بار" هنرپیشه آمریکایی در سریال "آیرون ساید" شبکه تلویزیونی NBC در نقش یک کاراگاه پلیس بازی می کرد هر روز صدها نامه دریافت می کرد که از او تقاضای خدمات پلیسی و کارآگاهی می کردند، و هنگامی که همین هنرپیشه در سال های ۱۹۸۵ تا ۱۹۹۳ به ایفای نقش وکیل در سریال "پری میسون" پرداخت هر روز صدها نامه دریافت می کرد که از او تقاضا کرده بودند وکالت آن ها را قبول کند!
* * *
شاید موارد فوق شگفت آور باشند اما نمونه های نادری نیستند، تلویزیون ذهن مخاطب غیرمسلح را تسخیر می کند!
"ژان بودریلار" جامعه شناس فرانسوی می گوید: "امروز واقعیت یعنی همان چیزی که تلویزیون نشان می دهد!" بودریلار می گوید تلویزیون خالق یک امر شبه واقعی است که تسخیر کننده جایگاه واقعیت است و چنان این کار را انجام می دهد که هم غیاب و نبود امر واقعی پنهان می ماند و هم امر شبه واقعی از واقعیت واقعی تر نمایانده می شود!
این امر شبه واقعی ضد واقعیت را بودریلار Hyper - Reality نامیده که آن را فرا واقعیت، افزون واقعیت و واقعیت حاد ترجمه کرده اند. بودریلار می گوید مخاطبان تلویزیون چنان با این شبه واقعیت محاصره می شوند که نه در دنیای واقعی، بلکه در دنیای نمایشی (همچون یک شهرک سینمایی) زندگی می کنند که بودریلار این جهان را جهان بازنموده یا Simulation می نامد.
"امبرتو اکو" فیلسوف ایتالیایی می گوید تلویزیون گاهی برای مخاطبانش یک فضای بسته خلق می کند، یعنی شما ابتدا یک سریال تلویزیونی را می بینید، بعد پشت صحنه های آن را تماشا می کنید، سپس مصاحبه و میزگرد راجع به آن سریال را می بینید، آنگاه رسانه ها آن قدر با هنرپیشه های آن سریال مصاحبه می کنند و از زندگی آنها عکس و فیلم تهیه می کنند که این آدم ها بیش از آدم های اطراف شما در زندگی شما جا اشغال می کنند!
زندگی در این جهان بازنموده و فضای بسته مخاطب را از حق انتخاب محروم می کند بدون این که او خود بداند که چه وقت و چگونه و به چه کسی حق رأی خود را واگذار کرده است! تلویزیون ابزار صاحبان قدرت و ثروت است، ابزاری که به جای ایجاد آگاهی، ناآگاهی و غفلت وهم بازتولید می کند.
پی نوشت:
۱- آنچه درباره Robert Young و Raymond Burr آمد از کتاب "تکنیک های عملیات روانی و شیوه های مداخله" نوشته رضا جنیدی، انتشارات به نشر، چاپ سوم، ۱۳۹۱ نقل شد.
۲- آقای (۱۹۲۹-۲۰۰۷) Jean Baudrillard دکترای جامعه شناسی از دانشگاه سوربون، از فیلسوفان پسامدرن و پساساختارگرایی و
( ۱۹۳۲ - ۲۰۱۶ ) Umberto Eco
دکترای فلسفه قرون وسطی و نشانه شناس ایتالیایی جزو برجسته ترین نقد کنندگان عصر رسانه محسوب می شوند.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
SIXTEEN TONS (M. Travis)
performed by Tennessee Ernie Ford (1955)
transcribed by Mark Albert
آهنگ شانزده تن توسط مرل ترویس سروده شده
در 1955 توسط ارنی فورد خوانده شده
متن این آهنگ با ترجمه دکتر سرگلزایی:
Some people say a man is made out of mud
A poor man's made out of muscle and blood
Muscle and blood and skin and bones
A mind that's weak and a back that's strong
مردم میگن آدمیزاد از خاک درست شده
اما بیچاره مرد فقیری که از عضله و خون ساخته شده
عضله و خون و پوست و استخون
ذهنش ضعیفه، پشتش قویه
You load sixteen tons what do you get
Another day older and deeper in debt
Saint Peter don't you call me 'cause I can't go
I owe my soul to the company store
تو شونزده تن بار می زنی، عوضش چی گیرت میاد؟
یه روز پیرتری و بیشتر تو قرض فرو رفتی!
آهای سنت پیتر منو صدا نزن، تو نمی تونی روح منو به بهشت ببری
وقتی که من پیشاپیش روحم رو به فروشگاه کمپانی فروخته ام
I was born one morning when the sun didn't shine
I picked up my shovel and I walked to the mine
I loaded sixteen tons of number nine coal
And the straw boss said well a bless my soul
من صبح روزی به دنیا اومدم که خورشید تابشی نداشت
بیلم رو برداشتم و رفتم معدن زغال سنگ
شونزده تن زغال نمره نه بار زدم
و رئیس کذاییم گفت ای وللا، خوشم اومد
You load sixteen tons what do you get
Another day older and deeper in debt
Saint Peter don't you call me 'cause I can't go
I owe my soul to the company store
تو شونزده تن بار می زنی، عوضش چی گیرت میاد؟
یه روز پیرتری و بیشتر تو قرض فرو رفتی!
آهای سنت پیتر منو صدا نزن، تو نمی تونی روح من رو به بهشت ببری
وقتی که من پیشاپیش روحم رو به فروشگاه کمپانی فروخته ام
I was born one morning it was drizzling rain
Fighting and trouble are my middle name
I was raised in the canebreak by an old mama lion
Ain't no high tone woman make me walk the line
روزی که من به دنیا اومدم بارون ریزی می بارید
اسم میانی من جنگ و مشکلاته
من تو مزرعه نیشکر توسط یه ماده شیر پیر بزرگ شدم
پس جیغ و هوار هیچ زنی نمی تونه منو سر به راه کنه
You load sixteen tons what do you get
Another day older and deeper in debt
Saint Peter don't you call me 'cause I can't go
I owe my soul to the company store
تو شونزده تن بار می زنی، عوضش چی گیرت میاد؟
یه روز پیرتری و بیشتر تو قرض فرو رفتی!
آهای سنت پیتر منو صدا نزن، تو نمی تونی روح من رو به بهشت ببری
وقتی که من پیشاپیش روحم رو به فروشگاه کمپانی فروخته ام
If you see me coming better step aside
A lot of men didn't a lot of men died
One fist of iron the other of steel
If the right one don't get you then the left one will
اگه دیدی دارم میام بهتره از جلوی راهم بری کنار
مردای زیادی که سر راه من وایستادن مرده اند
یه مشتم آهنه یه مشتم فولاد
اگه مشت راستم بهت نخوره مشت چپم بهت خواهد خورد
You load sixteen tons what do you get
Another day older and deeper in debt
Saint Peter don't you call me 'cause I can't go
I owe my soul to the company store
تو شونزده تن بار می زنی، عوضش چی گیرت میاد؟
یه روز پیرتری و بیشتر تو قرض فرو رفتی!
آهای سنت پیتر منو صدا نزن، تو نمی تونی من به بهشت ببری
وقتی که من روحم رو به فروشگاه کمپانی فروخته ام
@drsargolzaei
performed by Tennessee Ernie Ford (1955)
transcribed by Mark Albert
آهنگ شانزده تن توسط مرل ترویس سروده شده
در 1955 توسط ارنی فورد خوانده شده
متن این آهنگ با ترجمه دکتر سرگلزایی:
Some people say a man is made out of mud
A poor man's made out of muscle and blood
Muscle and blood and skin and bones
A mind that's weak and a back that's strong
مردم میگن آدمیزاد از خاک درست شده
اما بیچاره مرد فقیری که از عضله و خون ساخته شده
عضله و خون و پوست و استخون
ذهنش ضعیفه، پشتش قویه
You load sixteen tons what do you get
Another day older and deeper in debt
Saint Peter don't you call me 'cause I can't go
I owe my soul to the company store
تو شونزده تن بار می زنی، عوضش چی گیرت میاد؟
یه روز پیرتری و بیشتر تو قرض فرو رفتی!
آهای سنت پیتر منو صدا نزن، تو نمی تونی روح منو به بهشت ببری
وقتی که من پیشاپیش روحم رو به فروشگاه کمپانی فروخته ام
I was born one morning when the sun didn't shine
I picked up my shovel and I walked to the mine
I loaded sixteen tons of number nine coal
And the straw boss said well a bless my soul
من صبح روزی به دنیا اومدم که خورشید تابشی نداشت
بیلم رو برداشتم و رفتم معدن زغال سنگ
شونزده تن زغال نمره نه بار زدم
و رئیس کذاییم گفت ای وللا، خوشم اومد
You load sixteen tons what do you get
Another day older and deeper in debt
Saint Peter don't you call me 'cause I can't go
I owe my soul to the company store
تو شونزده تن بار می زنی، عوضش چی گیرت میاد؟
یه روز پیرتری و بیشتر تو قرض فرو رفتی!
آهای سنت پیتر منو صدا نزن، تو نمی تونی روح من رو به بهشت ببری
وقتی که من پیشاپیش روحم رو به فروشگاه کمپانی فروخته ام
I was born one morning it was drizzling rain
Fighting and trouble are my middle name
I was raised in the canebreak by an old mama lion
Ain't no high tone woman make me walk the line
روزی که من به دنیا اومدم بارون ریزی می بارید
اسم میانی من جنگ و مشکلاته
من تو مزرعه نیشکر توسط یه ماده شیر پیر بزرگ شدم
پس جیغ و هوار هیچ زنی نمی تونه منو سر به راه کنه
You load sixteen tons what do you get
Another day older and deeper in debt
Saint Peter don't you call me 'cause I can't go
I owe my soul to the company store
تو شونزده تن بار می زنی، عوضش چی گیرت میاد؟
یه روز پیرتری و بیشتر تو قرض فرو رفتی!
آهای سنت پیتر منو صدا نزن، تو نمی تونی روح من رو به بهشت ببری
وقتی که من پیشاپیش روحم رو به فروشگاه کمپانی فروخته ام
If you see me coming better step aside
A lot of men didn't a lot of men died
One fist of iron the other of steel
If the right one don't get you then the left one will
اگه دیدی دارم میام بهتره از جلوی راهم بری کنار
مردای زیادی که سر راه من وایستادن مرده اند
یه مشتم آهنه یه مشتم فولاد
اگه مشت راستم بهت نخوره مشت چپم بهت خواهد خورد
You load sixteen tons what do you get
Another day older and deeper in debt
Saint Peter don't you call me 'cause I can't go
I owe my soul to the company store
تو شونزده تن بار می زنی، عوضش چی گیرت میاد؟
یه روز پیرتری و بیشتر تو قرض فرو رفتی!
آهای سنت پیتر منو صدا نزن، تو نمی تونی من به بهشت ببری
وقتی که من روحم رو به فروشگاه کمپانی فروخته ام
@drsargolzaei
همه چیز از فیثاغورث شروع شد!-قسمت اول
نمیدانم برای شما این سوال پیش آمده که چرا پیشینیان ما سال را به چهار فصل سه ماهه تقسیم کردند یا نه. بسیاری از مناطق زمین که روی خط استوا هستند تک فصلی اند. مناطق حاره هم معمولا دو فصلی هستند: فصل کم باران و فصل پر باران. مناطق معتدل بیش از آن که چهار فصل داشته باشند شش فصل دارند: هوای فروردین و اردیبهشت شبیه هم هستند و هوای خرداد و تیر شبیه هم و همینطور تا آخر. بنابراین تقسیم سال بر مبنای چهار فصل سه ماهه یک حکم ازلی و غیر قابل تغییر نیست پس میتوان راجع به پیشینه این تقسیم بندی تحقیق کرد.
نتیجه تحقیق من این است: همه چیز از فیثاغورث شروع شد!
فیثاغورث از اولین ریاضی دانان و فیلسوفان جهان بود. او جزو اولین کسانی بود که می خواستند توضیحی منطقی از جهان ارائه کنند. او برای اولین بار کلمات ریاضیدان، فیلسوف و تناسخ را اختراع کرد. برتراند راسل (ریاضیدان و فیلسوف نابغه بریتانیایی) فیثاغورث را بزرگترین متفکری می داند که تاکنون به دنیا آمده است! فیثاغورث اولین مکتبی را بنا نهاد که دارای "اعداد مقدس" بودند. او حدود 565 سال پیش از میلاد در جزیره یونانی ساموس در دریای اژه شرقی متولد شد. همه ما در مدرسه با "قضیه فیثاغورث" آشنا شده ایم: "در یک مثلث قائم الزاویه، مربع وتر برابر است با جمع مربع دو ضلع دیگر" ولی این تنها کشف بزرگ فیثاغورث نبود. فیثاغورث بررسی های علمی دور و درازی در حوزه موسیقی انجام داد. او کشف کرد که هارمونی موسیقی در زخمه زدن به سیم ها (یا ستون هوا مانند فلوت) با نسبت های خاصی ارتباط دارد. در حقیقت دلنشین ترین هارمونی ها با ضریب های خاصی ارتباط دارند. اکتاو یا هشته با نسبت 2 به 1 مطابق است، فاصله پنج با نسبت 3 به 2 مطابقت دارد و فاصله چهار با ضریب 4 به 3. بنابراین الفبای موسیقی را فیثاغورث کشف کرد. کشفیات فیثاغورث در ریاضیات باعث شد که او به این نتیجه برسد که اساس جهان بر نسبت های عددی استوار است و برای فهم جهان باید این نسبت های عددی را کشف کنیم. چنین شد که اعداد برای فیثاغورث جنبه ای از قداست و الوهیت پیدا کردند.
فیثاغورث اعتقاد داشت که اولین عدد واقعی یک نیست بلکه عدد سه است. زیرا سه اولین عددی است که با آن می توان یک شکل هندسی (مثلث) ساخت و دیگر این که سه اولین عددی است که حاصلضرب آن در خودش بیش از حاصل جمع آن با خودش است. فیثاغورث برای اعداد جنسیت قائل بود، از نظر او اعداد فرد مذکر و اعداد زوج مونث بودند! بنابراین سه، اولین عدد مذکر و چهار، اولین عدد مونث به شمار آمدند! اینچنین بود که سه و چهار اساس طبقه بندی های مهم مثل تقسیم بندی سال به چهار فصل سه ماهه شدند. بله، همه چیز از فیثاغورث شروع شد! کار فیثاغورث با اعداد سه و چهار اینجا پایان نیافت، او جمع اولین عدد زوج و اولین عدد فرد را حاصل اولین لقاح اعداد میدانست، از اینجا بود که هفت، عدد اصلی خلقت و مقدس ترین عدد به شمار آمد!
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
نمیدانم برای شما این سوال پیش آمده که چرا پیشینیان ما سال را به چهار فصل سه ماهه تقسیم کردند یا نه. بسیاری از مناطق زمین که روی خط استوا هستند تک فصلی اند. مناطق حاره هم معمولا دو فصلی هستند: فصل کم باران و فصل پر باران. مناطق معتدل بیش از آن که چهار فصل داشته باشند شش فصل دارند: هوای فروردین و اردیبهشت شبیه هم هستند و هوای خرداد و تیر شبیه هم و همینطور تا آخر. بنابراین تقسیم سال بر مبنای چهار فصل سه ماهه یک حکم ازلی و غیر قابل تغییر نیست پس میتوان راجع به پیشینه این تقسیم بندی تحقیق کرد.
نتیجه تحقیق من این است: همه چیز از فیثاغورث شروع شد!
فیثاغورث از اولین ریاضی دانان و فیلسوفان جهان بود. او جزو اولین کسانی بود که می خواستند توضیحی منطقی از جهان ارائه کنند. او برای اولین بار کلمات ریاضیدان، فیلسوف و تناسخ را اختراع کرد. برتراند راسل (ریاضیدان و فیلسوف نابغه بریتانیایی) فیثاغورث را بزرگترین متفکری می داند که تاکنون به دنیا آمده است! فیثاغورث اولین مکتبی را بنا نهاد که دارای "اعداد مقدس" بودند. او حدود 565 سال پیش از میلاد در جزیره یونانی ساموس در دریای اژه شرقی متولد شد. همه ما در مدرسه با "قضیه فیثاغورث" آشنا شده ایم: "در یک مثلث قائم الزاویه، مربع وتر برابر است با جمع مربع دو ضلع دیگر" ولی این تنها کشف بزرگ فیثاغورث نبود. فیثاغورث بررسی های علمی دور و درازی در حوزه موسیقی انجام داد. او کشف کرد که هارمونی موسیقی در زخمه زدن به سیم ها (یا ستون هوا مانند فلوت) با نسبت های خاصی ارتباط دارد. در حقیقت دلنشین ترین هارمونی ها با ضریب های خاصی ارتباط دارند. اکتاو یا هشته با نسبت 2 به 1 مطابق است، فاصله پنج با نسبت 3 به 2 مطابقت دارد و فاصله چهار با ضریب 4 به 3. بنابراین الفبای موسیقی را فیثاغورث کشف کرد. کشفیات فیثاغورث در ریاضیات باعث شد که او به این نتیجه برسد که اساس جهان بر نسبت های عددی استوار است و برای فهم جهان باید این نسبت های عددی را کشف کنیم. چنین شد که اعداد برای فیثاغورث جنبه ای از قداست و الوهیت پیدا کردند.
فیثاغورث اعتقاد داشت که اولین عدد واقعی یک نیست بلکه عدد سه است. زیرا سه اولین عددی است که با آن می توان یک شکل هندسی (مثلث) ساخت و دیگر این که سه اولین عددی است که حاصلضرب آن در خودش بیش از حاصل جمع آن با خودش است. فیثاغورث برای اعداد جنسیت قائل بود، از نظر او اعداد فرد مذکر و اعداد زوج مونث بودند! بنابراین سه، اولین عدد مذکر و چهار، اولین عدد مونث به شمار آمدند! اینچنین بود که سه و چهار اساس طبقه بندی های مهم مثل تقسیم بندی سال به چهار فصل سه ماهه شدند. بله، همه چیز از فیثاغورث شروع شد! کار فیثاغورث با اعداد سه و چهار اینجا پایان نیافت، او جمع اولین عدد زوج و اولین عدد فرد را حاصل اولین لقاح اعداد میدانست، از اینجا بود که هفت، عدد اصلی خلقت و مقدس ترین عدد به شمار آمد!
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
دکتر محمدرضا سرگلزایی - روانپزشک
دکتر محمدرضا سرگلزایی – روانپزشک و معلم
برای دسترسی به همه محتوای سایت نیاز است شما در سایت ثبتنام کنید و در صورتی که پیش از این
همه چیز از فیثاغورث شروع شد!-قسمت دوم
اغلب ادیان، بدون این که تئوریسین های آنها آگاه باشند تحت تاثیر این اعداد قرار گرفتند و عدد هفت روز به روز جنبه قدسی بیشتری پیدا کرد. مثلا در قرآن هیچ عددی به اندازه عدد هفت تکرار نشده است. عدد هفت و مشتقات آن 29 بار در قرآن آمده اند در حالی که اعداد دو طرف آن (عدد شش و عدد هشت) فقط 7-8 بار با تمام مشتقاتشان تکرار شده اند!ضمن این که تعداد کل واژه های قرآن نیز هفتاد و هفت هزار و هفتصد و یک کلمه است! از این گذشته حاصلضرب سه و چهار، یعنی دوازده، هم عددی قدسی به شمار آمد! از این روست که در دین زرتشت تعداد "امشاسپندان" دوازده نفر است و در آیین میترا (مهر) تعداد "مهربانان" دوازده نفر است و در دین مسیح تعداد "حواریون" دوازده نفر است و در مذهب شیعه هم تعداد امامان دوازده نفر است!
زمانی که "کارل گوستاو یونگ" روانپزشک سوئیسی گفت : "رسالت زمان ما حرکت از عدد 3 به عدد چهار است" نیز از "گفتمان فیثاغورثی" استفاده کرد. منظور یونگ این بود که در زمانه ما "نرینه روانی" به افراط رسیده و نمود آن افراط در جاه طلبی، مالکیت طلبی، قدرت طلبی و حرص مال و جاه است و راه حل برون رفت از این بن بست، حرکت به سوی "مادینه روانی" یعنی قناعت، صبر، سکوت و احترام به طبیعت است.
این دیدگاه یونگ شاید بستر پیدایش آثار برجسته ادبی و هنری شد که به بشر عصر صنعت توصیه می کنند از نرینه روانی (آنیموس) خود بکاهد، بر مادینه روانی (آنیما) خود بیافزاید. در این زمینه می توانم به رمان های "بریدا" ، "شیطان و دوشیزه پریم" ، "زهیر" و "ساحره پورتوبلو" از پائولو کوئیلو (ترجمه آرش حجازی-نشر کاروان) و به فیلم های سینمایی contact، آواتار و راز داوینچی اشاره کنم.
خلاصه کلام این که نظریه پردازان نابغه ای مثل فیثاغورث بیش از آن که ما بدانیم در زندگی ما حضور دارند. ما نه تنها با کشفیات بزرگ فیثاغورث زندگی می کنیم بلکه با اشتباهات و خرافه هایی هم که او بدانها باور داشت زندگی می کنیم!
برای مطالعه بیشتر درباره فیثاغورث کتاب "آشنایی با فیثاغورث" نوشته پل استراتون، ترجمه جواد ثابت نژاد از انتشارات موسسه نشر و تحقیقات ذکر را پیشنهاد می کنم. فیلم سینمایی "عدد پی" از دارن آرنوفسکی و سریال touch هم بر مبنای نظرات فیثاغورث ساخته شده اند.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
اغلب ادیان، بدون این که تئوریسین های آنها آگاه باشند تحت تاثیر این اعداد قرار گرفتند و عدد هفت روز به روز جنبه قدسی بیشتری پیدا کرد. مثلا در قرآن هیچ عددی به اندازه عدد هفت تکرار نشده است. عدد هفت و مشتقات آن 29 بار در قرآن آمده اند در حالی که اعداد دو طرف آن (عدد شش و عدد هشت) فقط 7-8 بار با تمام مشتقاتشان تکرار شده اند!ضمن این که تعداد کل واژه های قرآن نیز هفتاد و هفت هزار و هفتصد و یک کلمه است! از این گذشته حاصلضرب سه و چهار، یعنی دوازده، هم عددی قدسی به شمار آمد! از این روست که در دین زرتشت تعداد "امشاسپندان" دوازده نفر است و در آیین میترا (مهر) تعداد "مهربانان" دوازده نفر است و در دین مسیح تعداد "حواریون" دوازده نفر است و در مذهب شیعه هم تعداد امامان دوازده نفر است!
زمانی که "کارل گوستاو یونگ" روانپزشک سوئیسی گفت : "رسالت زمان ما حرکت از عدد 3 به عدد چهار است" نیز از "گفتمان فیثاغورثی" استفاده کرد. منظور یونگ این بود که در زمانه ما "نرینه روانی" به افراط رسیده و نمود آن افراط در جاه طلبی، مالکیت طلبی، قدرت طلبی و حرص مال و جاه است و راه حل برون رفت از این بن بست، حرکت به سوی "مادینه روانی" یعنی قناعت، صبر، سکوت و احترام به طبیعت است.
این دیدگاه یونگ شاید بستر پیدایش آثار برجسته ادبی و هنری شد که به بشر عصر صنعت توصیه می کنند از نرینه روانی (آنیموس) خود بکاهد، بر مادینه روانی (آنیما) خود بیافزاید. در این زمینه می توانم به رمان های "بریدا" ، "شیطان و دوشیزه پریم" ، "زهیر" و "ساحره پورتوبلو" از پائولو کوئیلو (ترجمه آرش حجازی-نشر کاروان) و به فیلم های سینمایی contact، آواتار و راز داوینچی اشاره کنم.
خلاصه کلام این که نظریه پردازان نابغه ای مثل فیثاغورث بیش از آن که ما بدانیم در زندگی ما حضور دارند. ما نه تنها با کشفیات بزرگ فیثاغورث زندگی می کنیم بلکه با اشتباهات و خرافه هایی هم که او بدانها باور داشت زندگی می کنیم!
برای مطالعه بیشتر درباره فیثاغورث کتاب "آشنایی با فیثاغورث" نوشته پل استراتون، ترجمه جواد ثابت نژاد از انتشارات موسسه نشر و تحقیقات ذکر را پیشنهاد می کنم. فیلم سینمایی "عدد پی" از دارن آرنوفسکی و سریال touch هم بر مبنای نظرات فیثاغورث ساخته شده اند.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
دکتر محمدرضا سرگلزایی - روانپزشک
دکتر محمدرضا سرگلزایی – روانپزشک و معلم
برای دسترسی به همه محتوای سایت نیاز است شما در سایت ثبتنام کنید و در صورتی که پیش از این