ادامه #مصاحبه_قانون_گریزی
اگر مدیریت تربیتی یا روش والدینی، مدیریت مؤثری باشد، کودک ابتدا از کودک غریزی و وحشی تبدیل میشود به کودک اجتماعی و اهلی و مطیع و سپس به وضعیت بالغ می رسد که واقع بین و مسؤول است. منظورم از رفتار مسئولانه درک این است که با درک محدودیت امکانات، ما موجودات اجتماعی، ناچاریم نیازهای خود را با حفظ احترام به نیازهای دیگران برآورده کنیم. برای رواج رفتار سالم و مدنی، تبلیغات صرف راجع به اهمیت بستند کمربند ایمنی یا عواقب سیگار کشیدن نمیتواند تغییر رفتار ایجاد کند بلکه باید ابتدا انسان ها به وضعیت بالغانه رسیده باشند تا تبلیغ راجع به رفتار سالم مؤثر واقع شود.
---- اگر این روند درست طی نشود، چه نتایجی میتواند به دنبال داشته باشد؟
در اینصورت، به جای آنکه در یک سیر طبیعی، کودک مطیع به بالغ تبدیل شود، در همان وضعیت کودک مطیع باقی میماند و تبدیل میشود به انسانی ترسو، مضطرب، مطیع، پیرو و فاقد خلاقیت و حق انتخاب و تا پایان عمر کانونهای اقتدار را دنبال میکند و بندهوار مقلّد هر آن چیزی میشود که کانون اقتدار به او دیکته میکند. این کانونهای اقتدار در ابتدا پدر و مادر هستند، بعد مدرسه و بعد هم نهادهای حکومتی و ولایتی از باورهای رایج (عُرف و سنّت) گرفته تا شخصیت های کاریزماتیک و قلدر. فردی که در وضعیت «کودکی مطیع» خود مانده، نه خلاقیت دارد و نه حق انتخاب و نه میتواند از ویژگیهای انسانی خود یعنی حق انتخاب و آزادی و خلاقیت استفاده کند. از آن طرف در چنین نظام های تربیتی و فرهنگی گروهی از کودکان که مستقل تر و سرسخت تر هستند به جای این که «کودک مطیع» شوند تبدیل به «کودک سرکش» می شوند که انباشته از خشم و نافرمانی اند و در مقابل هر خطّ قرمزی می آشوبند و شورش می کنند حتی اگر آن خطّ قرمز توسط یک نهاد مشروع همچون پزشک وضع شده باشد!
@drsargolzaei
اگر مدیریت تربیتی یا روش والدینی، مدیریت مؤثری باشد، کودک ابتدا از کودک غریزی و وحشی تبدیل میشود به کودک اجتماعی و اهلی و مطیع و سپس به وضعیت بالغ می رسد که واقع بین و مسؤول است. منظورم از رفتار مسئولانه درک این است که با درک محدودیت امکانات، ما موجودات اجتماعی، ناچاریم نیازهای خود را با حفظ احترام به نیازهای دیگران برآورده کنیم. برای رواج رفتار سالم و مدنی، تبلیغات صرف راجع به اهمیت بستند کمربند ایمنی یا عواقب سیگار کشیدن نمیتواند تغییر رفتار ایجاد کند بلکه باید ابتدا انسان ها به وضعیت بالغانه رسیده باشند تا تبلیغ راجع به رفتار سالم مؤثر واقع شود.
---- اگر این روند درست طی نشود، چه نتایجی میتواند به دنبال داشته باشد؟
در اینصورت، به جای آنکه در یک سیر طبیعی، کودک مطیع به بالغ تبدیل شود، در همان وضعیت کودک مطیع باقی میماند و تبدیل میشود به انسانی ترسو، مضطرب، مطیع، پیرو و فاقد خلاقیت و حق انتخاب و تا پایان عمر کانونهای اقتدار را دنبال میکند و بندهوار مقلّد هر آن چیزی میشود که کانون اقتدار به او دیکته میکند. این کانونهای اقتدار در ابتدا پدر و مادر هستند، بعد مدرسه و بعد هم نهادهای حکومتی و ولایتی از باورهای رایج (عُرف و سنّت) گرفته تا شخصیت های کاریزماتیک و قلدر. فردی که در وضعیت «کودکی مطیع» خود مانده، نه خلاقیت دارد و نه حق انتخاب و نه میتواند از ویژگیهای انسانی خود یعنی حق انتخاب و آزادی و خلاقیت استفاده کند. از آن طرف در چنین نظام های تربیتی و فرهنگی گروهی از کودکان که مستقل تر و سرسخت تر هستند به جای این که «کودک مطیع» شوند تبدیل به «کودک سرکش» می شوند که انباشته از خشم و نافرمانی اند و در مقابل هر خطّ قرمزی می آشوبند و شورش می کنند حتی اگر آن خطّ قرمز توسط یک نهاد مشروع همچون پزشک وضع شده باشد!
@drsargolzaei
#مصاحبه
#قانون_گریزی
ریشه های تمایل به قانون گریزی
چرا مردم به توصیههای ایمنی و سلامتی توجه نمیکنند؟
قسمت دوم
لینک قسمت اول:
https://t.me/drsargolzaei/2974
گفتگو با دکتر محمّدرضا سرگلزایی، روانپزشک، دربارهٔ علل اجتماعی و فردی سرپیچی از قانون
مصاحبه کننده: مرجان یشایایی (خبرنگار هفته نامهٔ سلامت)
--- و چنین کودکی چه عملکردی در جامعه ممکن است داشته باشد؟
یکی از نتایج نظام تربیتی اشتباه آن است که کودکی که نتوانسته از حق آزادی و انتخاب خود برخوردار شود و درست استفاده کند، عصیان میکند و تبدیل به کودک عصیانگر یا کودک لجباز میشود و درواقع نظام تربیتی قادر نیست این کودک را در شرایط واجد امنیت و محبت قانونپذیر کند بلکه محیط آنقدر ناامنی و تعارض و اضطراب و خشم در کودک ایجاد میکند که او تبدیل به کودک لجباز یا کودک سرکش شود. چنین کودکی دربرابر هر قانونی «نه» میگوید. در کلاس درس حاضر نمیشود، دستهایش را با صابون نمیشوید، حاضر نیست درست و به موقع غذا بخورد. این کودک در بزرگسالی هم وقتی ببیند جایی ورود ممنوع است، درحالیکه میتواند برای عبور از کوچه بعدی برود، راه ممنوع را انتخاب میکند. اگر جایی پارک کردن ممنوع باشد، به جای آنکه کمی جلوتر خودروی خود را پارک کند، بدون توجه به ایجاد مزاحمت برای بقیه رانندگان وسط خیابان دوبله پارک میکند یا بهراحتی و بدون تفکر جلوی رانندگان دیگر میپیچد. اگر بداند فلان کار برایش ضرر یا خطر دارد باز هم همان کار را انجام میدهد. این فرد حتی در پنجاه سالگی هم همچنان در وضعیت کودک لجباز باقی مانده است. او میداند چه چیز برایش مضر است، اما به عنوان یک کودک سرکش حتی زمانی که عقل حکم میکند رفتاری به نفع خود در پیش گیرد به دلیل خشمی که نسبت به نهادهای بالادستی دارد، برخلاف اصول رفتار سالم نقش ضدقهرمان را در فیلم زندگی خود بازی میکند تا خشم و قدرت خود را ابراز کند.
اگر از سمت روان شناسی فردی به سوی روان شناسی جمعی برویم، مشاهده میکنیم که کودکان لجبازی که بالغ نشدهاند، در بین مردم ما کم نیستند. بخشی از بزرگسالان کودکمانده، از یک طرف کودکان مطیعی هستند که قوانین و مقررات و محدودیتهایی که هیچ مبنای مشروع و منطقی ندارند را به صرف اینکه از طرف نهادهای بالاتر وضع شدهاند بی چونوچرا اطاعت میکنند و از طرف دیگر کودکان لجبازی هستند که با هر برنامهریزی و توصیه نهادهای بالادستی مانند توصیه های ایمنی یا بهداشتی لج میکنند. مثلاً هرقدر بیشتر درباره مضرّات سیگار گفته شود، آنها بیشتر سیگار میکشند یا هرقدر دربارهٔ رانندگی ایمن و بستن کمربند ایمنی و سرعت مجاز بیشتر گفته شود، آنها بیشتر از مقرراتی که رعایت آنها به نفع خودشان است، سرپیچی میکنند و تنها با اعمال جریمههای سنگین میتوان این افراد را به رعایت قوانینی که به نفع خود آنهاست مانند قوانین رانندگی وادار کرد. دلیل آن تثبیت بخش قابلتوجهی از مردم ما در وضعیت کودک لجباز و سرکش است.
--- این دوقطبی همواره وجود دارد؟
خیر، گاهی انسانها هر دو نقش را میپذیرند، یعنی وقتی زور قوی باشد حتی زمانی که حقوق آنها زیر پا گذاشته میشود و باید در برابر تضییع حقوق خود بایستند، تبدیل به کودک مطیع میشوند. نمونه این تیپ شخصیتی نماشنامه آنتوان چخوف، نویسنده مشهور روس، است که کارفرما میخواهد با بهانهتراشیهای بیمورد حقوق مستخدمه خود را نپردازد و وی بدون هیچ اعتراضی و در کمال اطاعت به تضییع حقوق خود گردن می نهد. از طرف دیگر، همین کودکان بزرگسال، کودک لجباز هستند و اگر دوربین پلیس وجود نداشته باشد یا کارفرما بهشان زور نگوید تمرّد و لجبازی میکنند و به هیچ قانونی احترام نمیگذارند. نه کودک مطیع و نه کودک سرکش هیچکدام به درد زندگی اجتماعی بالغانه نمیخورند، نتیجه این که نظام اجتماعی سنّتی والدانهٔ ما از خانواده گرفته تا نظام حکومتی، از حیث تربیتی ناکارآمد عمل می کند.
---چرا در یک ملّت چنین ترکیبی دیده میشود؟
برای پی بردن به دلایل وجود دوگانههای کودک مطیع/سرکش، میتوان به چند عامل اشاره کرد:
اول اینکه نقش صداقت و روراستی در نظام تربیتی ما جدی گرفته نشده و در مواردی فرد باید نقشی متفاوت از باورها و شخصیت خود را در صحنهٔ عمومی جامعه ایفا کند. بچهها به سرعت متوجه این نقشهای دوگانه بین افرادی که تربیت آنها را در خانه یا محیطهای آموزشی برعهده دارند، میشوند. این دوگانگی و ارتباط غیرصادقانه و ریاکارانه در ارتباط بین خانه و مدرسه هم بسیار دیده میشود. در چنین تعارضی بچهها قانونپذیری را درونی نمی کنند، به همین دلیل، یکی از دلایل سرپیچی در برابر قانون را وجود برخوردها و گفتمان دوگانه و متفاوت در محیطهای رسمی و غیررسمی میدانم. درواقع ما به قانون باور نداریم زیرا «قانون اندرونی» و «قانون بیرونی» به هم در تضاد قرار گرفته اند.
@drsargolzaei
#قانون_گریزی
ریشه های تمایل به قانون گریزی
چرا مردم به توصیههای ایمنی و سلامتی توجه نمیکنند؟
قسمت دوم
لینک قسمت اول:
https://t.me/drsargolzaei/2974
گفتگو با دکتر محمّدرضا سرگلزایی، روانپزشک، دربارهٔ علل اجتماعی و فردی سرپیچی از قانون
مصاحبه کننده: مرجان یشایایی (خبرنگار هفته نامهٔ سلامت)
--- و چنین کودکی چه عملکردی در جامعه ممکن است داشته باشد؟
یکی از نتایج نظام تربیتی اشتباه آن است که کودکی که نتوانسته از حق آزادی و انتخاب خود برخوردار شود و درست استفاده کند، عصیان میکند و تبدیل به کودک عصیانگر یا کودک لجباز میشود و درواقع نظام تربیتی قادر نیست این کودک را در شرایط واجد امنیت و محبت قانونپذیر کند بلکه محیط آنقدر ناامنی و تعارض و اضطراب و خشم در کودک ایجاد میکند که او تبدیل به کودک لجباز یا کودک سرکش شود. چنین کودکی دربرابر هر قانونی «نه» میگوید. در کلاس درس حاضر نمیشود، دستهایش را با صابون نمیشوید، حاضر نیست درست و به موقع غذا بخورد. این کودک در بزرگسالی هم وقتی ببیند جایی ورود ممنوع است، درحالیکه میتواند برای عبور از کوچه بعدی برود، راه ممنوع را انتخاب میکند. اگر جایی پارک کردن ممنوع باشد، به جای آنکه کمی جلوتر خودروی خود را پارک کند، بدون توجه به ایجاد مزاحمت برای بقیه رانندگان وسط خیابان دوبله پارک میکند یا بهراحتی و بدون تفکر جلوی رانندگان دیگر میپیچد. اگر بداند فلان کار برایش ضرر یا خطر دارد باز هم همان کار را انجام میدهد. این فرد حتی در پنجاه سالگی هم همچنان در وضعیت کودک لجباز باقی مانده است. او میداند چه چیز برایش مضر است، اما به عنوان یک کودک سرکش حتی زمانی که عقل حکم میکند رفتاری به نفع خود در پیش گیرد به دلیل خشمی که نسبت به نهادهای بالادستی دارد، برخلاف اصول رفتار سالم نقش ضدقهرمان را در فیلم زندگی خود بازی میکند تا خشم و قدرت خود را ابراز کند.
اگر از سمت روان شناسی فردی به سوی روان شناسی جمعی برویم، مشاهده میکنیم که کودکان لجبازی که بالغ نشدهاند، در بین مردم ما کم نیستند. بخشی از بزرگسالان کودکمانده، از یک طرف کودکان مطیعی هستند که قوانین و مقررات و محدودیتهایی که هیچ مبنای مشروع و منطقی ندارند را به صرف اینکه از طرف نهادهای بالاتر وضع شدهاند بی چونوچرا اطاعت میکنند و از طرف دیگر کودکان لجبازی هستند که با هر برنامهریزی و توصیه نهادهای بالادستی مانند توصیه های ایمنی یا بهداشتی لج میکنند. مثلاً هرقدر بیشتر درباره مضرّات سیگار گفته شود، آنها بیشتر سیگار میکشند یا هرقدر دربارهٔ رانندگی ایمن و بستن کمربند ایمنی و سرعت مجاز بیشتر گفته شود، آنها بیشتر از مقرراتی که رعایت آنها به نفع خودشان است، سرپیچی میکنند و تنها با اعمال جریمههای سنگین میتوان این افراد را به رعایت قوانینی که به نفع خود آنهاست مانند قوانین رانندگی وادار کرد. دلیل آن تثبیت بخش قابلتوجهی از مردم ما در وضعیت کودک لجباز و سرکش است.
--- این دوقطبی همواره وجود دارد؟
خیر، گاهی انسانها هر دو نقش را میپذیرند، یعنی وقتی زور قوی باشد حتی زمانی که حقوق آنها زیر پا گذاشته میشود و باید در برابر تضییع حقوق خود بایستند، تبدیل به کودک مطیع میشوند. نمونه این تیپ شخصیتی نماشنامه آنتوان چخوف، نویسنده مشهور روس، است که کارفرما میخواهد با بهانهتراشیهای بیمورد حقوق مستخدمه خود را نپردازد و وی بدون هیچ اعتراضی و در کمال اطاعت به تضییع حقوق خود گردن می نهد. از طرف دیگر، همین کودکان بزرگسال، کودک لجباز هستند و اگر دوربین پلیس وجود نداشته باشد یا کارفرما بهشان زور نگوید تمرّد و لجبازی میکنند و به هیچ قانونی احترام نمیگذارند. نه کودک مطیع و نه کودک سرکش هیچکدام به درد زندگی اجتماعی بالغانه نمیخورند، نتیجه این که نظام اجتماعی سنّتی والدانهٔ ما از خانواده گرفته تا نظام حکومتی، از حیث تربیتی ناکارآمد عمل می کند.
---چرا در یک ملّت چنین ترکیبی دیده میشود؟
برای پی بردن به دلایل وجود دوگانههای کودک مطیع/سرکش، میتوان به چند عامل اشاره کرد:
اول اینکه نقش صداقت و روراستی در نظام تربیتی ما جدی گرفته نشده و در مواردی فرد باید نقشی متفاوت از باورها و شخصیت خود را در صحنهٔ عمومی جامعه ایفا کند. بچهها به سرعت متوجه این نقشهای دوگانه بین افرادی که تربیت آنها را در خانه یا محیطهای آموزشی برعهده دارند، میشوند. این دوگانگی و ارتباط غیرصادقانه و ریاکارانه در ارتباط بین خانه و مدرسه هم بسیار دیده میشود. در چنین تعارضی بچهها قانونپذیری را درونی نمی کنند، به همین دلیل، یکی از دلایل سرپیچی در برابر قانون را وجود برخوردها و گفتمان دوگانه و متفاوت در محیطهای رسمی و غیررسمی میدانم. درواقع ما به قانون باور نداریم زیرا «قانون اندرونی» و «قانون بیرونی» به هم در تضاد قرار گرفته اند.
@drsargolzaei