دکتر سرگلزایی drsargolzaei
38.3K subscribers
1.9K photos
113 videos
176 files
3.38K links
Download Telegram
Forwarded from اتچ بات
#معرفی_کتاب
قسمت دوم

وقتی دختری با مادرش مشورت می‌کند، جوابی که می‌گیرد نسبی است برای این که مادرش هم با مادر خودش مشورت می‌کند، این مادر باز با مادرش و همین‌طور تا بی‌نهایت، از آن‌جا که دخترها و پسرها نمی‌توانند خودشان تصمیمی بگیرند، از پدرها و مادرها هم نمی‌توان انتظار اندرز قابل اطمینانی داشت. پس پدر و مادرها سرچشمه اعتماد و ثبات نیستند. میلیون‌ها سرچشمه وجود دارد.
وقتی هر کاری باید میلیون‌ها بار بررسی شود، زندگی قابل اطمینان نیست. پل‌ها تا نیمه راه روی رودها زده و ناگهان قطع می‌شوند. ساختمان‌ ها تا نه طبقه بالا می‌روند ولی سقف ندارند. در یک خواربارفروشی، ذخایر زنجبیل، نمک، ماهی و گوشت گاو، با هر تصمیم جدید، و با هر مشاوره‌ای عوض می‌شود. جملات در حالت تردید باقی می‌مانند. نامزدی‌ها فقط چند روز پیش از ازدواج به هم‌می‌خورند. در کوچه‌ها و خیابان‌ها، مردم سرشان را برمی‌گردانند تا ببینند آیا کسی مراقبشان نیست.
این تاوان جاودانی بودن است. هیچ‌کسی کامل نیست، هیچ‌کس آزاد نیست. با گذشت زمان بعضی‌ها بر این تصمیم بوده‌اند که تنها راه زندگی کردن مردن است، برای این که مرگ انسان را از فشار گذشته رهایی می‌بخشد. این تعداد معدود از موجودات زیر نگاه خانواده، در دریاچه "کنستاس" فرو می‌روند یا از بالای کوه "مون‌لما" خود را پایین می‌اندازند برای این که به زندگی بی‌پایان‌شان خاتمه دهند. بدین‌ترتیب نیستی بر بی‌پایانی پیروز شده است، میلیون‌ها پاییز در برابر فقدان پاییز تسلیم گشته‌اند، میلیون‌ها ریزش برف در برابر فقدان ریزش برف، میلیون‌ها نصیحت در برابر فقدان نصیحت." (آرزوهای انیشتن، صفحات 77، 78 و 79)

#علی_محمدی
کارشناسی ارشد روان شناسی

@drsargolzaei
Forwarded from اتچ بات
#معرفی_کتاب

نام کتاب: #آدم_اول
نویسنده: #آلبر_کامو
ترجمه: منوچهر بدیعی
انتشارات: نیلوفر

                      *             *            *

"آلبر کامو" نویسنده و اندیشمندی که نامش با مفاهیمی چون عصیان و #اگزیستانسیالیسم پیوند خورده است، در هفتم نوامبر ۱۹۱۳ در الجزایر متولد شد، در ۴۴ سالگی جایزه ادبیات نوبل را از آن خود کرد و سه سال پس از آن در یک سانحه رانندگی جان سپرد. کامو در زندگی کوتاهش رمان، داستان، نمایشنامه و مقاله نوشت، فلسفه ورزید و نمایش به صحنه برد.

آلبر کامو هنوز در حال نوشتن "آدم اول" بود که زندگی اش به طور ناگهانی در حادثه ی تصادف ماشین به پایان رسید. با بهره گیری از یادداشتها و دست نوشته هایی که او بر جای گذاشته بود کتابی در سال  ۱۹۹۴، سی و چهار سال پس از مرگ کامو، منتشر شد. این کتاب که کامو شخصاً اعتقاد داشت می‌تواند بهترین اثرش باشد، در حقیقت زندگی‌نامه‌ی خودنوشته‌ی نویسنده است که متاسفانه با مرگ نابهنگام او نیمه تمام باقی ماند.

شخصیت اصلی رمان "آدم اول" مردی به نام "ژاک" است که در چهل سالگی برای اولین بار بر مزار پدرش می‌رود. پدری که هیچ خاطره‌ای از او ندارد چرا که زمانی که او هنوز یک سال نداشت در جنگ کشته شده است. در گورستان او متوجه می‌شود که تاکنون به پدرش فکر نکرده است و اینکه زمانی که پدرش کشته شده بیست و نه سال داشته است یعنی بسیار جوانتر از خود او. ژاک تصمیم می‌گیرد راجع به شخصیت پدرش تحقیق کند. در واقع کامو، ژاک را آدم اوّل می‌داند زیرا او ناچار است بدون پدر رشد کند، یاد بگیرد و پرورش یابد.

کامو در ضمن روایت دوران کودکی و مدرسه‌ی ژاک و همچنین جست و جوی او برای پدرش، بحث‌های فلسفی ظریفی را پیش می‌کشد. او همچنین در خلال این کتاب از وضعیت استعماری الجزایر نیز حرف می‌زند و به طور کلی رابطه‌ی کشورهای مستعمره با کشور مادر و همچنین از حرکت‌های انقلابی برای استقلال الجزایر دفاع می‌کند. و در مورد تجربه تلخ جنگ و میراث‌ نامبارکی که برای نسل‌های بعدی به یادگار می‌گذارد حرف‌هایی برای گفتن دارد. آدم اوّل هر چند ناقص است، اما بسیار قوی است و احساسی که پس از خواندنش بر جای می‌گذارد اصلاً شبیه به یک کتاب ناتمام نیست.

و در پایان نقل قولی از #ویل_دورانت در مورد "کامو":
کامو در وسیع ترین معنای کلمه انسان‌گرا بود. کامو اندیشه خود را از آسمان به امور انسانی هدایت کرد. تلاش می‌کرد که میراث فرهنگی انسان را حفظ کند، و انسان‌تر از آن بود که ایدئولوژی‌هایی را بپذیرد که به انسان فرمان می‌دهد تا انسان را بکشد. در کتاب "طاعون" از زبان "تارو" می‌گوید: "من در دنیای امروز جایی ندارم. هنگامی که قاطعانه از کشتن سر باز زدم، خود را به انزوایی محکوم کردم که هرگز پایانی ندارد."


#علی_محمدی
کارشناس ارشد روان‌شناسی

@drsargolzaei
Forwarded from اتچ بات
#معرفی_کتاب

نام کتاب: #جان_شیفته
نویسنده: #رومن_رولان
ترجمه: #محمود_اعتمادزاده (م.ا.به آذین)
انتشارات: نیلوفر

"جان شیفته" یکی از بهترین آثار قرن بیستم و از برترین نوشته‌های "رومن رولان" نویسنده‌ی فرانسوی است. این رمان زندگی زنی را نشان می‌دهد که در دورانی که استقلال برای یک زن آبروریزی تلقی می‌شد به دنبال آزادی و اهدافی بالاتر بود.

جان شیفته داستان یکی از اولین زنان مدرن است. زنی که در مقابل کوته‌فکری و افکار غلط و کهنه‌ی مردمان خویش می‌ایستد تا زندگی مستقل داشته باشد. او فکر و روح خود را اسیر مردانی که او را درک نمی‌کنند نمی‌کند. این زن "آنت ریوی‌یر" است. رمان در ابتدای سده بیستم و در پاریس اتفاق می‌افتد. در شروع داستان با آنت آشنا می‌شویم که پدر خود را که بی‌نهایت برایش عزیز بوده از دست داده. او که پیشتر مادر خود را نیز از دست داده است در جست‌وجو بین مدارک و نامه‌های پدر، والدین خود را بیشتر می‌شناسد... در این میان آنت عشق و شور جوانی را می‌چشد. او با "بریسو" در محفل‌های بورژوایی پاریس آشنا می‌شود. آنت، بریسو را دوست دارد اما می‌داند که نمی‌توانند با هم بسازند...

اما آنت نمی خواست به احساسش اجازه دهد که در وجود کس دیگر محو شود. او دوست نداشت خودش را در وجود دیگری ذوب کند. می دانست یکی کردن زندگی ها و پیوند بین افراد به معنای آن نیست که او یا دیگری حذف شود. هر کس دنیایی دارد که سراسر متعلق به خودش است. آنت هم برای خود دنیایی داشت. دنیایی که پس از آشنایی با خانواده "بریسو" از او خواستند که نادیده اش گیرد. از خود می پرسید آیا این خانواده او را آزاد می پذیرند؟ آیا او را در تمامی اش می خواهند؟ 

"روژه از سر احتیاط می گفت: آزاد؟ در فرانسه پس از ۱۷۸۹ همه کس آزاد است. آنت لبخند می زند: دل خوش کنک."

قهرمان رولان نمی خواهد وارد پیوندهای انحصاری و بندگی وار شود: " اگر خودم را تفویض کنم، زیاده از آنچه باید از خودم مایه می گذارم و آن وقت می بینم که خفه می شوم، انگار که سنگی بر گردنم بسته اند و در حال غرق شدنم."
در واقع او قهرمانی است که  نوعی معنویت را با استفاده از خودشناسی که متناسب با عصر خودش هست خلق می کند و جسورانه به رقیبش می گوید: "من طعمه تو نیستم."
و در نهایت در میابد که اگر چه آزادی در بیرون امری حیاتی است اما آزادی درونی آرمان انسان های اصیل است. آزادی که به واسطه تبدیل انسان ها به افرادی کلیشه ای و قالبی، که در خدمت سیستم  حاکم بر جهانی هستند که در آن زندگی می کنیم از آن ها سلب شده است و جان شیفته ای می خواهد تا از این تله رهایی یابد چرا که کاپیتالیسم همواره سر عقل آمده و ترفندهای خود را تغییر می دهد: "من جز آن که زنجیرم را به قیمت زخمی شدن خودم عوض کنم کاری نکرده ام. زنجیرها بی شمار است. اگر از برخی شان رها شوی، برای آن است که زیر فشار برخی دیگر بروی."

در انتها باید به ترجمه خوب این اثر توسط "محمود اعتماد زاده" اشاره کرد. او نخستین فصل این اثر را در زندان قصر ترجمه کرد و درباره آن گفته است: "ترجمه این اثر پیرم کرد. چه سال ها که قطره قطره آب شدم و فروریختم."

#علی_محمدی
کارشناس ارشد روان شناسی

@drsargolzaei
Forwarded from اتچ بات
#معرفی_کتاب

نام کتاب: #تریستان_و_تونیو_کروگر
نویسنده: #توماس‌مان
ترجمه: #محمود_حدادی
انتشارات: افق

"توماس مان" (Thomas Mann) در سال ۱۸۷۵ در "لوبک" آلمان متولد شد او نویسندگی را بسیار زود آغاز کرد و به دنبال رها کردن مدرسه صرفا به ادبیات پرداخت. او در اکثر آثار خود فساد اخلاقی اروپای میان دو جنگ جهانی را باز می نمایاند. آکادمی سوئد در سال ۱۹۲۹ جایزه نوبل برای ادبیات را به او اهدا کرد. وی با ظهور فاشیسم مجبور به فرار از میهن شد. 
"مان" پیش از تسلط فاشیسم بر آلمان اعتقاد داشت که هنرمند می باید به مسائل معنوی بپردازد و از سیاست دور بماند. اما هنگامی که فاشیسم بر کشور او مسلط شد دیدگاهش تغییر کرد و فعالانه به سیاست پرداخت و مدافع زندگی آزاد و خلاق گردید. او با ارسال نامه ای سرگشاده به دانشگاه بن به طور رسمی رابطه خود را با آلمان هیتلری گسست. رژیم نازی اموالش را مصادره کرد، کتابهایش را سوزاند و تابعیت او را لغو کرد.
این کتاب از دو داستان "تریستان" و "تونیو کروگر" شکل یافته است در داستان "تریستان" نویسنده جوانی است که چون میان هنر و زندگی شکافی غلبه‌ ناپذیر می‌بیند به گوشه ‌نشینی پناه می‌برد. ولی این انزوا سرانجام توان جهت‌ یابی را در صحنه‌ اجتماع از او می‌گیرد. این اثر، داستانی از انحطاط فرهنگی است که مضمون بسیاری دیگر از آثار توماس مان از جمله تونیو کروگر هم هست.
توماس مان در "تونیو کروگر" به زندگی شاعری به نام تونیو کروگر می‌پردازد که در مقاطع مختلف زندگی‌اش عشق‌ها و تجربه‌های مختلفی را تجربه می‌کند.
"تونیو کروگر" پرخواننده‌ترین اثر توماس مان است؛ حکایت شکل‌گیری شخصیت نوجوانی که با دلواپسی هویت خود را جستجو می‌کند. در رمان ‌تونیو کروگر‌ ماجرا کمی عجیب‌تر است. ‌تونیو کروگر‌ کودکی ا‌ست که در خانواده‌ای ثروتمند متولد شده و به هنر روی آورده است. او را در صفحات اولیه رمان می‌بینیم و بعد در فصول بعدی، با آینده‌ این شخصیت مواجه می‌شویم.
موضوع بنیادین این رمان ها مسئله هنر و هنرمند است، هنرمند به عنوان نماینده ی معنویت و اخلاقی آرمان خواه در جامعه ای که مناسبات اقتصادی حاکم بر روزمره ی آحاد آن چندان هم سویی و هم سرشتی ای با این مفاهیم ندارد و در نتیجه میان هنرمند و مردم معمولی و متعارف، یا به عبارتی "شهروند" شکافی بیگانگی آور می اندازد.
"رایش رائیسکی" مفسر نامدار آلمان، تونیو کروگر را قصه قرن لقب داده و درباره‌اش گفته است: انسان‌های بسیاری خود را در آینه این نوول باز می‌یابند؛ همه آنانی که خسران دیده‌اند و در جامعه بی‌جایگاهند و از این رو ادبیات را وطن خود قرار داده‌اند.

#علی_محمدی
کارشناس ارشد روان شناسی

@drsargolzaei
Forwarded from اتچ بات
#معرفی_کتاب

نام کتاب: #گربه‌های_آدم‌‌خوار

نویسنده: #هاروکی_موراکامی

ترجمه: #مهدی_غبرایی

انتشارات: #نیکو_نشر

مجموعه داستان های "گربه‌هاي آدمخوار" اثر  "هاروکی موراکامی"، داستان هایی خيالی هستند که نويسنده در آن از جستجو براي يافتن هويت انسان سخن مي گويد و شامل شش داستان کوتاه از این نویسنده معروف ژاپنی است که عبارتند از:

پروانه شب تاب، تونی تاکیتانی، خرچنگ ها، گربه های آدمخوار (داستان رابطه ی زن و مردی را به تصویر می کشد که بعد از ترک شدن توسط همسرانشان به یونان سفر می کنند)، اتفاق اتفاق اتفاق و نفر هفتم.

اين مجموعه‌ داستان مانند بیشتر رمان‌هاي موراكامي در مايه‌هاي سوررئاليستی است؛ اما برخی از داستان‌هايش نيز حال و هوای واقعی و رئال دارد؛ ولي به فضاي سوررئال گريز می‌زند. اصولا این دو عنصر در داستان ها ی موراکامی به موازات هم‌ پیش‌ می روند.

به طور مثال  داستان "خرچنگ"  از مجموعه داستان های این کتاب درباره یک زن و مرد ژاپنی است که از توکیو برای تفریح به سنگاپور می‌روند. یک روز بر حسب تصادف از کنار یک رستوران محلی می‌گذرند که خرچنگ دارد. به پیشنهاد زن به داخل آن رفته و سفارش خرچنگ می‌دهند. غذا خوب است و قیمت‌ها هم ارزان. آنها چند روز پشت سر هم به این رستوران رفته و خرچنگ می‌خورند.  یک شب که در هتل مرد با حالت تهوع از خواب بیدار شده به توالت می‌رود. حالش چنان بد است که بالا می‌آورد. در کاسه توالت فرنگی زیر نور ماه متوجه می‌شود که چیز سفیدی که اطرافش پر از کرم است از معده‌اش بیرون ریخته است. بعد نگاهی به دست‌ها و صورت خود می‌اندازد و به نظر می‌رسد تبدیل به پیرمردی چروکیده شده است...

داستان های موراکامی در عین حال که همگی "ژاپنی" هستند، به‌ آسانی قابل تعمیم دادن به همۀ دنیا هستند. شخصیت‌های او، نمونه‌های دقیق و حساب‌شده‌ای هستند، مشت نمونۀ خروار. مردی که همسرش را از دست می‌دهد و با بحران تنهایی دست‌ و پنجه نرم می‌کند، مردی که از اتفاق های شگفت‌انگیز زندگی‌اش حرف می‌زند (و موراکامی ادعا می‌کند این خود اوست)، مردی که برای گذراندن تعطیلات با معشوقه اش به کشوری دیگر آمده و در یک لحظۀ شهودی زندگی‌اش دستخوش تغییری عظیم می‌شود و پسری که بهترین دوستش را در کودکی به دنبال غفلت خود از دست داده. این‌ها شخصیت‌هایی هستند که در "گربه‌های آدم‌خوار"، یکی پس از دیگری، به‌ظرافت و هشیاری روایت می‌شوند و همگی می‌توانند در عین حفظ فرهنگ و سبک زندگی ویژه‌ای که نویسنده برایشان تعریف کرده، آدم‌هایی باشند از دیگر گوشه‌های دنیا.

#علی_محمدی
کارشناس ارشد روان شناسی

@drsargolzaei
Forwarded from اتچ بات
#معرفی_کتاب


نام کتاب: #همنوایی_شبانه_ارکستر_چوبها

نویسنده: #رضا_قاسمی

انتشارات: #نیلوفر



چو تیره شود مرد را روزگار      همه آن کند کش نیاید به کار 

کتاب با این بیت از فردوسی آغاز می شود که بسیار هوشمندانه انتخاب شده است. "همنوایی شبانه ارکستر چوب ها" بى شک یکی از  بهترین رمان های ایرانى در بیست سال اخیر است.

"رضا قاسمى" در سال ١٩٩۶ این رمان را در آمریکا به چاپ رساند که با چند سال تاخیر در سال ٨٠ به ایران راه یافت و جوایز بزرگ و متعددى را از آن خود کرد. از جمله این جایزه ها:

برنده جایزه بهترین رمان اول سال ۱۳۸۰ بنیاد گلشیری

رمان تحسین شده سال ۱۳۸۰ جایزه مهرگان ادب

برنده بهترین رمان سال ۱۳۸۰ منتقدین مطبوعات

رمان در عین بررسى روابط ایرانیان مهاجر در فرانسه به ویژه ایرانیان ساکن این طبقه، عوالم روحى و روانى آن ها و همینطور مسائل شخصى و غیر شخصى را بررسى مى کند. رمان در گوشه هایى به روابط جنسى، سیاست و زندگى اجتماعى آنها اشاره مى کند. قاسمى راوى را از لحاظ روانى و روحى موشکافى مى کند.

قاسمى رمان را بصورت پازلى آغاز می کند که با گذشت داستان پازل کامل و کاملتر می شود.

رمان در مورد مردى چهل ساله به اسم “یدالله” است که در زیر شیروانى طبقه ششم ساختمانى در فرانسه زندگى می کند که اکثر ساکنان آن طبقه ایرانى هستند.

راوى معتقد است بر اثر اتفاقى که در چهارده سالگى برایش افتاده سایه اش به درونش حلول کرده و حالا هیچ چیز از او نمانده جز همان سایه که مبتلایش کرده به خودویرانگرى، ناپدید شدن تصویرش در آینه و وقفه هاى زمانى.


وقفه های زمانی: "شده بود که وقت دوش گرفتن ده ها بار سرم را بشویم، چون هر بار  در میانه کار دچار وقفه های زمانی شده ام و چون نفهمیده ام  سرانجام سرم را شسته ام یا نه نتیجه گرفته ام روزه شک دار نگیرم و از نو دست به کار شوم." طبیعی است که ما ایرانی ها از لحاظ تاریخی با این بیماری غریبه نیستیم! و شده که بارها یک مسیر را از نو شروع کنیم بدون آنکه بدانیم قبلاٌ این مسیر را رفته ایم.


اما بیماری آینه: به نسبت دو بیماری دیگر این یکی تمثیلی تر و البته بدیع تر است. راوی خود را در آینه نمی تواند ببیند و فقط قادر است که در آینه اشیاء بی جان را ببیند! 

راوی دچار تعدد شخصیت نیز هست و البته این باز هم مختص راوی نیست باقی هم دچارند:

اگر او (رعنا) سه شخصیت داشت تعداد شخصیت های من بی نهایت بود. من سایه ای بودم که نمی توانست قائم به ذات باشد. پس دائم باید به شخصیت کسی قائم می شدم. دامنه انتخاب هم بی نهایت بود. گاه "ماکس فن سیدو" می شدم, گاه "ژرار فیلیپ" گاه "ژان پل سارتر"، گاه "داستایوسکی" و گاهی هم "جان کاساویتس".... حالا تصور کنید در آن ده روزی که من و رعنا با هم بودیم چه کسی با چه کسی عشق بازی می کرد!

 از نکات دیگر این داستان به این مورد می توان اشاره کرد که خواننده گاهی اوقات نمی تواند به صورت قطعی مطمئن باشد که آیا اتفاقی که روایت  می شود به واقع رخ داده است یا خیر و یا از این هم بالاتر برخی اشخاص اساسا وجود خارجی دارند یا زاییده توهم راوی هستند.


ممکن است تا اینجا با این توضیحات کسانی که می خواهند این کتاب را بخوانند تصویر آشفته ای از این داستان در ذهن شان متبادر شده باشد اما باید اذعان کرد که کلمه اول رمان  به خوبی سیر کلی داستان را تداعی می‌کند، "همنوایی". این پاره های مختلف زمانی در کنار هم به یک همنوایی دلنشین رسیده است.


#علی_محمدی

کارشناس ارشد روان شناسی

@drsargolzaei
Forwarded from اتچ بات
#معرفی_کتاب

نام کتاب: #غول_مدفون
نویسنده: #کازوئو_ایشی_گورو
ترجمه: #امیر_مهدی_حقیقت
انتشارات: #چشمه

کتاب "غول مدفون" اثر "کازئو ایشی گورو" نویسنده‌ی نامدار معاصر است که آخرین جایزه ادبی نوبل را نیز از آن خود کرده است. داستان در حدود قرن ششم در بریتانیا روایت می‌شود. در ابتدا با شرایط حاکم بر کتاب آشنا می‌شویم، دوران پس از شاه آرتور که "ساکسون‌ها" و "برایتون‌ها" در صلحی ظاهری در جوار یکدیگر زندگی می‌کنند.
کتاب، داستان زندگی دو زوج به نام های "بئاتریس" و "اكسل" است و به زودی متوجه چیز عجیبی در بین مردم می‌شویم و آن یک فراموشی مداوم است. مردم خاطره تاریخی ندارند و با بازدم اژدهایی رو به مرگ دچار فراموشی شده اند. رمان روایت گر سفر و تلاش این زن و مرد سالخورده در پی كشف گذشته خود و دیگران است. و این سفر آغاز یک سری ماجراهاست که به علت پدید آمدن مه فراموشی در بین مردم و از بین بردن آن ختم می‌شود. در طول داستان صحنه‌هایی از خاطرات ناقص برای اکسل و بئاتریس زنده می‌شود که برخی از آنها بیانگر لحظاتی تلخ و تاریک هستند. آن ها نمی‌دانند که در طول این سال‌ها چه بر رابطه‌شان گذشته است یا اینکه جرئت رویارویی با واقعیت‌ها را دارند یا خیر و اگر تمام خاطرات خود را به یاد بیاورند هنوز هم یکدیگر را دوست خواهند داشت؟

"برایتون ها" چون نیروی غالب و فاتح اند می خواهند مه حاصل از بازدم اژدها همچنان مردم را در حالت نیمه هوشیاری نگه دارد تا "ساکسون ها" كشتار مردم خود را به دست برایتون ها به یاد نیاورند و صلح موجود تداوم بیابد. اما جنگجوی جوان ساكسون مامور است تا حیوان را بكشد و به این طریق ساکسون ها بتوانند گذشته را به یاد بیاورند و انتقام بگیرند. شوالیه پیر رمان نیز مامور حفظ جان اژدها و در واقع حفظ صلحی است كه حاصل فراموشی گذشته است.
عنوان "غول مدفون" در واقع استعاره‌ای برای مسائل بزرگ و مهم فراموش‌شده و خفته است. این غول‌های مدفون هم در رابطه بین اکسل و بئاتریس وجود دارند و هم در رابطه بین ساکسون‌ها و برایتون‌ها، در پایان متوجه می‌شویم که عده‌ای اصرار به مدفون ماندن غول دارند و عده‌ای دیگر با عزمی جزم به سوی بیدار کردن این غول می‌روند.

ایشی گورو در این باره می‌گوید همیشه سعی کرده‌ام در کتاب‌هایم درگیری انسان‌ها با خاطرات شخصی‌شان را به تصویر بکشم و همچنین اینکه آنها نمی‌دانند چه زمانی باید از گذشته فرار کنند و چه زمانی باید با آنها روبرو شوند. اما چیزی که همیشه می‌خواستم انجام بدهم صحبت از این کشمکش‌ها در سطح جامعه بوده است، تقریباً تمام کشورها غول‌هایی مدفون دارند. وی می گوید:

حالا همین را به چند کشور تعمیم داده‌ام؛ چطور یک ملت تصمیم می‌گیرد که بهتر است چه چیزی را درباره گذشته تیره‌اش فراموش کند؟ بعضی مواقع یک کشور برای جلو رفتن، برای متحد ماندن، برای جلوگیری از جنگ داخلی یا در مواقعی که خشونت پیش می‌آید باید فراموش کند چون نمی‌تواند از خاطراتش حقیقتا این را پاک کند که چه اتفاق‌هایی در گذشته افتاده است. بنابراین بعضی مواقع فراموش کردن ضروری است، اما از سوی دیگر، آیا واقعا وقتی به بی‌عدالتی‌های بزرگی که به وقوع پیوسته‌اند بی‌توجهی شده است می‌توان یک جامعه باثبات و دموکراتیک ساخت؟ به نظرم کشورها هم همان سوال‌هایی را دارند که افراد دارند. فراموش کردن در چه زمانی بهتر است؟ و در چه زمانی آدم باید به یاد بیاورد؟ بنابراین این تم‌ها از همان ابتدا تا به حال ذهن من را درگیر خود کرده‌اند.

#علی_محمدی
کارشناس ارشد روان شناسی
#معرفی_کتاب

نام کتاب: #ساعت_ساز_نابینا
نویسنده: #ریچارد_داوکینز
ترجمه: دکتر محمود بهزاد - شهلا باقری
انتشارات: مازیار


"ریچارد داوکینز" در این کتابش، به صورت کاملا واضح، آشکار می سازد که چگونه کشف "داروین و والاس" ، یعنی فرایند ناآگاه ، خود به خود و بی هدف اما اساسا "غیر تصادفی" ، "انتخاب طبیعی" تنها پاسخ این پرسش بنیادین است که : ما چرا و چگونه چنین که هستیم شده ایم؟ ... وی عنوان "ساعت ساز نابینا" را از  "ویلیام پالی" (متخصص الهیات در قرن هجدهم) گرفته‌ است. "پالی" کتابش را این طور شروع می‌کند:

"در ضمن عبور از یک دشت، با پایم به سنگی می‌زنم و در جواب این سوال که این سنگ از کجا آمده، ممکن است بگویم تا آنجا که من می‌دانم همیشه آن‌جا بوده و شاید اثبات بی‌ربط بودن چنین جوابی خیلی هم ساده نباشد. ولی فرض  کنید من یک ساعت روی زمین پیدا کنم، در پاسخ به این سوال که از کجا آمده، دیگر بعید است بگویم تا آن‌جا که من می‌دانم همیشه همان جا بوده‌است… پیچیدگی و ظرافت ساخت آن ما را به این نتیجه می‌رساند که این ساعت باید سازنده‌ای داشته‌ باشد. زمانی، در جایی، سازنده یا سازندگانی وجود داشته‌اند که به منظور خاصی آن را ساخته‌اند. از ساز و کار آن آگاه بوده‌اند و برای استفاده از آن نقشه‌ای در سر داشته‌اند.»

"ریچارد داوکینز" زیست شناس معروف انگلیسی از چهره‌های مشهور علم معاصر است. و سخنرانی‌ها و تالیفات زیادی در دفاع از فرگشت (تکامل) دارد و اغلب هم‌ به خاطر  تلاشش‌ برای  گسترش و توضیح این مفهوم به زبانی ساده برای عموم‌ مردم شناخته می‌‌شود. متاسفانه در جامعه ی ما اغلب درک صحیحی از مساله ی داروینیسم وجود ندارد و اکثرا آن را اشتباه یا تحریف شده فهمیده اند. "داوکینز" در این کتاب درصدد رفع این ابهامات است.

داوکینز با نوشتن کتاب "ساعت‌ساز نابینا" جایزه‌ی "انجمن سلطنتی ادبیات" و جایزه‌ی "ادبی لس‌آنجلس تایمز" را از آن خود کرد. وی درباره‌ی باورهای رایج نسبت به فرگشت صحبت می‌کند، نقدشان می‌کند و سازوکار دقیق فرگشت را توضیح می‌دهد. با این توضیحات سعی دارد خواننده را متقاعد کند که:

" اگرچه ارگانیسم‌های طبیعی اشکالی پیچیده هستند، و باور به پیدایش خود به‌ خودی چنین اشکال پیچیده‌ای مشکل است، اما سازوکار حاکم بر انتخاب طبیعی با موفقیت زمینه‌ی ایجاد چنین پیچیدگی‌هایی را فراهم کرده‌اند. داوکینز روی نابینا بودن این ساعت‌ساز تاکید دارد. این که طبیعت طی روند شکل دادن ژن‌ها هدفی را دنبال نمی‌کند."

وی می گوید:
"من می‌توانم جهانی را تصور کنم که در آن در یک همایش، موجوداتی تحصیل کرده و دانشمند ولی خفاش مانند و کاملا نابینا از موجودات زنده‌ای به نام انسان صحبت می‌کنند. می‌گویند انسان‌ها می‌توانند از امواجی که به تازگی کشف شده و قابل شنیدن نیست و نور نامیده می‌شود برای مکان‌یابی استفاده کنند. این اشعه هنوز جزء اسرار نظامی است و در یافتن مسیر کاربرد دارد. این آدم‌ها تقریبا چیزی نمی‌شنوند. البته گاهی می‌شنوند و حتی گاهی صدای غرغر مانندی هم تولید می‌کنند. که از آن فقط برای کار پیش پا افتاده‌ای مانند ارتباط با یکدیگر استفاده می‌کنند ولی نمی‌توانند از صدایشان برای یافتن جای چیزها، حتی چیزهای خیلی بزرگ استفاده کنند. در عوض عضو بسیار تخصصی شده‌ای به نام چشم دارند که با آن از اشعه‌ی نور استفاده می‌کنند. خورشید منبع نور است، و آدم‌ها وسیله‌ای دارند به نام عدسی که به نظر می‌رسد شکل آن با محاسبات دقیق ریاضی ساخته شده چون بسیار ماهرانه اشعه‌های نور را خم می‌کند به طوری که تصویری یک به یک و دقیق از آن چه در جهان خارج است در روی یک سطح سلولی به نام شبکیه ایجاد می‌کند. سلول‌های این شبکیه به صورت عجیبی نورها را قابل شنیدن می‌کنند و آن را به مغز می‌فرستند. ریاضیدانان ما ثابت کرده‌اند که بر اساس اصول نظری با انجام محاسبات بسیار پیچیده، می توان با استفاده از این اشعه‌های نور در جهان پیرامون با امنیت این طرف و آن طرف رفت. درست به همان صورت که ما به طور عادی با مافوق صوت می‌رویم. شاید در بعضی موارد بهتر هم باشد. ولی آیا فکرش را می‌کردید که این آدم ناقابل بتواند از پس چنین محاسباتی برآید؟"

برای خواندن این کتاب لازم نیست زیست‌شناس یا متخصص ژنتیک باشید، همین که به فرگشت (تکامل) علاقه مند باشید کافیست.


#علی_محمدی
کارشناس ارشد روان شناسی

http://drsargolzaei.com/images/mbooks/dawkins-book-wath.jpg
Forwarded from اتچ بات
#معرفی_کتاب


نام کتاب: #ناتور_دشت

نویسنده: #جروم_دیوید_سلینجر

ترجمه: محمد نجفی

انتشارات: نیلا


درخشان‌ترین اثر سلینجر «ناتور دشت» ( The catcher in the rye) نام دارد که در سال ۱۹۵۱ به چاپ رسید. شخصیت اصلی کتاب پسر نوجوانی است به نام هولدن کالفیلد که برای چندمین بار از مدرسه اخراج می‌شود هولدن پسری عصبی، یاغی و کنجکاو است و به شدت از بزرگسالان بزهکار، دروغگو و نقابدار تنفر دارد.

 سلینجر کشمکش‌های درونی او را در آستانۀ بلوغ به همراه ولخرجی‌ها، رفتارهای نادرست، زبان کوچه‌بازاری و کلمات وقیح توصیف می‌کند. هولدن در عین حال پسری خوش‌قلب اما تنهاست و در بسیاری از مواقع دلسوزی خواننده را نسبت به خود برمی‌انگیزاند.

خواننده با مشاهده بزهکاری‌های بزرگسالان به هولدن حق می‌دهد تا از این حقه‌بازی‌ها، فخرفروشی‌های بی‌بنیان و انحرافات جنسی حالش به هم بخورد! هولدن حتی تاب رفتارهای برادرش را (که به هالیوود پیوسته است و از او با عنوان دی‌.بی یاد می‌کند) ندارد. او عاشق پاکی و معصومیت است و وظیفۀ خود می‌داند از این زیبایی ناب محافظت کند:
«همه‌ش مجسم می‌کنم که چند تا بچۀ کوچیک دارن تو یه دشتِ بزرگ بازی می‌کنن. هزارها بچۀ کوچیک؛ و هیشکی هم اونجا نیس، منظورم آدم بزرگه، جز من. من هم لبۀ پرتگاهِ خطرناک وایسادم و باید هر کسی رو که میاد طرفِ پرتگاه بگیرم. یعنی اگه یکی داره می‌دُوِه و نمی‌دونه داره کجا می‌ره من یه دفعه پیدام می‌شه و می‌گیرمش. تمام کارم همینه. یه ناتور دشتم. می‌دونم مضحکه ولی فقط دوست دارم همین کار رو بکنم. با این که می‌دونم مضحکه».

 هولدن کالفیلد نماد انسان اسیر  شده در  زنجیرهای سیستم حاکم بر جهان امروز است و آنقدر ظاهرسازی و دغل‌بازی دیده که دیگر به هیچ‌کس و به هیچ‌چیز اعتمادی ندارد. اما نمی خواهد به این اسارت تن دهد.
قهرماني كه نويسنده خلق كرده است، قهرمان سنتي نيست كه اعمال و رفتارش بي‌نقص و كامل دقيق و مثبت باشد و در پايان داستان بميرد و يا به زندگي‌اش ادامه دهد. در اين داستان نسبت رعايت شده قهرمان داستان، قهرمان درون است؛ هلدن پسري باهوش اما در تضاد با دنياي خودش است، اما آن چه كه از هلدن قهرمان خلق مي‌كند، اين است كه نمي‌خواهد در داخل آدم‌هاي معمولي زندگي كند؛ او دلش مي‌خواهد آدمي متمايز باشد.

#علی_محمدی
کارشناس ارشد روان شناسی