#معرفی_کتاب
نام کتاب: #الفبای_فلسفه
نویسنده: #نایجل_واربرتون
ترجمه: مسعود علیا
انتشارات: ققنوس
* * *
اکثر کتاب هایی که برای آشنایی با #فلسفه نوشته شده اند و کتاب های خیلی خوبی هم در بین شان هست در قالب تاریخ فلسفه هستند و معمولا از یونان باستان شروع به معرفی فیلسوف ها و فلسفه خاص شان می کنند تا به فیلسوفان امروزی برسند. اما کتاب "الفبای فلسفه" جزو معدود کتاب های آشنایی با فلسفه است که به صورت "موضوعی" نوشته شده است.
"نایجل واربرتون" (Nigel Warburton) که استاد دانشگاه آکسفورد می باشد بیشتر دغدغه آشنا کردن خواننده با مسئله ها، برهان های فلسفی و نحوه فلسفه ورزی درست و به وجود آوردن فرهنگ نقد و تفکر نقاد در ذهن خواننده است، و شیوه آن هم در این کتاب به این صورت است که ابتدا به معرفی مکتب ها و حوزه های های مختلف فلسفی می پردازد و سپس شروع به نقد و بررسی آن ها بر اساس آرا و مضامین مختلف می کند و دیدگاه های موافق و مخالف با آن را شرح می دهد.
واربرتون در مقدمه کتاب خود یکی از دلالیل مطالعه فلسفه را این گونه بیان می کند:
"دلیل دیگری که می توان در تایید مطالعه فلسفه آورد بدین قرار است که این کار راه مناسبی است برای آن که بیاموزیم چگونه به طرزی روشن تر درباره طیف گسترده ای از موضوعات تفکر کنیم. روش تفکر فلسفی در بسیار از موقعیت های گوناگون سودمند می افتد، زیرا با تحلیل استدلال ها له و علیه هر موضعی مهارت هایی را فرا می گیریم که قابل انتقال به سایر ساحت های زندگی است."
در اين كتاب پرسشهايي از اين دست مطرح و بررسي ميشوند:
فلسفه چيست؟
چگونه در گستره اخلاق، درست را از نادرست تشخيص ميدهيد؟
آيا گاهي بايد از قانون سرپيچي كنيد؟
آيا جهان واقعاً به همان صورتي است كه تصور ميكنيد؟
آيا ميدانيد كه راه و رسم علم چگونه است؟
آيا ذهن شما جدا از بدن شماست؟
آيا ميتوانيد هنر را تعريف كنيد؟
#علی_محمدی
کارشناس ارشد روان شناسی
@drsargolzaei
http://axnegar.fahares.com/axnegar/h1Hj7s4VFsI6U6/6417797.jpg
نام کتاب: #الفبای_فلسفه
نویسنده: #نایجل_واربرتون
ترجمه: مسعود علیا
انتشارات: ققنوس
* * *
اکثر کتاب هایی که برای آشنایی با #فلسفه نوشته شده اند و کتاب های خیلی خوبی هم در بین شان هست در قالب تاریخ فلسفه هستند و معمولا از یونان باستان شروع به معرفی فیلسوف ها و فلسفه خاص شان می کنند تا به فیلسوفان امروزی برسند. اما کتاب "الفبای فلسفه" جزو معدود کتاب های آشنایی با فلسفه است که به صورت "موضوعی" نوشته شده است.
"نایجل واربرتون" (Nigel Warburton) که استاد دانشگاه آکسفورد می باشد بیشتر دغدغه آشنا کردن خواننده با مسئله ها، برهان های فلسفی و نحوه فلسفه ورزی درست و به وجود آوردن فرهنگ نقد و تفکر نقاد در ذهن خواننده است، و شیوه آن هم در این کتاب به این صورت است که ابتدا به معرفی مکتب ها و حوزه های های مختلف فلسفی می پردازد و سپس شروع به نقد و بررسی آن ها بر اساس آرا و مضامین مختلف می کند و دیدگاه های موافق و مخالف با آن را شرح می دهد.
واربرتون در مقدمه کتاب خود یکی از دلالیل مطالعه فلسفه را این گونه بیان می کند:
"دلیل دیگری که می توان در تایید مطالعه فلسفه آورد بدین قرار است که این کار راه مناسبی است برای آن که بیاموزیم چگونه به طرزی روشن تر درباره طیف گسترده ای از موضوعات تفکر کنیم. روش تفکر فلسفی در بسیار از موقعیت های گوناگون سودمند می افتد، زیرا با تحلیل استدلال ها له و علیه هر موضعی مهارت هایی را فرا می گیریم که قابل انتقال به سایر ساحت های زندگی است."
در اين كتاب پرسشهايي از اين دست مطرح و بررسي ميشوند:
فلسفه چيست؟
چگونه در گستره اخلاق، درست را از نادرست تشخيص ميدهيد؟
آيا گاهي بايد از قانون سرپيچي كنيد؟
آيا جهان واقعاً به همان صورتي است كه تصور ميكنيد؟
آيا ميدانيد كه راه و رسم علم چگونه است؟
آيا ذهن شما جدا از بدن شماست؟
آيا ميتوانيد هنر را تعريف كنيد؟
#علی_محمدی
کارشناس ارشد روان شناسی
@drsargolzaei
http://axnegar.fahares.com/axnegar/h1Hj7s4VFsI6U6/6417797.jpg
Forwarded from آفتاب مهر
🔸۴ جلسه ۳ ساعتی
شنبه ها ساعت ۱۰ صبح تا ۱۳
شنبه ۲۸ بهمن -۵ و ۱۲ و ۱۹ اسفند
شهریه ۳۴۰۰۰۰تومان
پیش ثبت نام: ۸۸۱۰۹۳۴۹
شنبه ها ساعت ۱۰ صبح تا ۱۳
شنبه ۲۸ بهمن -۵ و ۱۲ و ۱۹ اسفند
شهریه ۳۴۰۰۰۰تومان
پیش ثبت نام: ۸۸۱۰۹۳۴۹
#چشم_تاریخ
#انتخابات_استالینی
در کنگرهای که در پایان ژانویه و آغاز فوریه سال ۱۹۳۴ برگزار شد، «ژوزف استالین» همه را به وحدت فراخواند. اعضای رده بالای حزب کمونیست برای دبیرکل هورا میکشیدند و دست میزدند؛ اما بسیاری از این تشویقکنندگان خبر از سرنوشت شوم خود نداشتند؛ چراکه تنها کمتر از نیمی از ۱۲۲۵ عضو صاحب حق رای که در کنگره ۱۹۳۴ حضور داشتند، توانستند از پاکسازیهای پنج سال آینده جان سالم به در ببرند. دادگاههای نمایشی از سال ۱۹۳۶ علیه اعضای قدیمی دفتر سیاسی از جمله گریگوری زینوویف و نیکلای بوخارین برگزار شد.
رهبر وقت دیکتاتوری شوروی طی مصاحبهای با «روی ویلسون هوبارد» گزارشگر آمریکایی در اول مارس ۱۹۳۶ اعلام کرد که بر اساس قانون اساسی جدیدی که در سال جاری رسمیت مییابد، همه سازمانهای عمومی و غیرحزبی اجازه مییابند کاندیداهای خود را برای انتخابات معرفی کنند و از این پس چنین انحصاری برای کمونیستها وجود ندارد. استالین در همان مصاحبه گفت: «انتخابات با رأی مخفی» به مثابه «شلاقی در دست ملت علیه نهادهای فاسد قدرت» عمل خواهد کرد. منظور استالین این نبود که یک سیستم چند حزبی تکثرگرا با برنامههای رقابتی سیاسی روی کار خواهد آمد بر اساس آن دسته از اسناد آرشیوشدهای که از سوی تاریخدان اهل مسکو یعنی «یوری شوکوف» مورد ارزیابی قرار گرفته است چنین برمیآید که رهبر وقت شوروی به دنبال ابزاری بود که بتواند با کمک آن و به عبارت دیگر به کمک انتخابات رقابتی، رقبای بالقوه و دشمنان حزبی خود را برای همیشه از دور خارج کند. افراد قدرتمند در دیگر استانها از پیشنهاد استالین استقبال و به فرمان او عمل کردند. در عین حال از او درخواست کردند که مجوز قتل شمار بالایی از دشمنان را صادر کند. استالین نیز با این پیشنهاد مخالفتی نکرد. بدین ترتیب وحشتناکترین دوره در تاریخ اتحاد جماهیر شوروی آغاز شد؛ دورهای که از آن با عنوان «پاکسازی بزرگ» سالهای ۱۹۳۷ و ۱۹۳۸ یاد میکنند. تبلیغاتچیهای شوروی تا مدتها پس از مرگ استالین ادعا میکردند که رهبر از ابعاد این ترورها آگاهی و اطلاع نداشته است. امّا پروندهها و اسنادی که طی این سالها از سوی حزب منتشر شد و در دسترس عموم قرار گرفت، خلاف این ادعا را ثابت میکنند. بر این اساس، استالین از فوریه ۱۹۳۷ تا اکتبر ۱۹۳۸ دستور تیرباران ۳۸۹۵۵ نفر را صادر کرد که در دادگاههای فرمایشی محکوم شده بودند. در نهایت موج این کشتارها و ترورها دامن یژوف یا همان رئیس سازمان اطلاعات و امنیت را نیز گرفت. یژوف در نوامبر ۱۹۳۸ به فرمان استالین از مقام خود خلع و چند ماه بعد بازداشت و در سال ۱۹۴۰ تیرباران شد.
نوشته: اووِه کلوسمان / ترجمه: محمدعلی فیروزآبادی/ سایت تاریخ ایرانی
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
http://axnegar.fahares.com/axnegar/Wgv3n77KfD6sKd/6427958.jpg
#انتخابات_استالینی
در کنگرهای که در پایان ژانویه و آغاز فوریه سال ۱۹۳۴ برگزار شد، «ژوزف استالین» همه را به وحدت فراخواند. اعضای رده بالای حزب کمونیست برای دبیرکل هورا میکشیدند و دست میزدند؛ اما بسیاری از این تشویقکنندگان خبر از سرنوشت شوم خود نداشتند؛ چراکه تنها کمتر از نیمی از ۱۲۲۵ عضو صاحب حق رای که در کنگره ۱۹۳۴ حضور داشتند، توانستند از پاکسازیهای پنج سال آینده جان سالم به در ببرند. دادگاههای نمایشی از سال ۱۹۳۶ علیه اعضای قدیمی دفتر سیاسی از جمله گریگوری زینوویف و نیکلای بوخارین برگزار شد.
رهبر وقت دیکتاتوری شوروی طی مصاحبهای با «روی ویلسون هوبارد» گزارشگر آمریکایی در اول مارس ۱۹۳۶ اعلام کرد که بر اساس قانون اساسی جدیدی که در سال جاری رسمیت مییابد، همه سازمانهای عمومی و غیرحزبی اجازه مییابند کاندیداهای خود را برای انتخابات معرفی کنند و از این پس چنین انحصاری برای کمونیستها وجود ندارد. استالین در همان مصاحبه گفت: «انتخابات با رأی مخفی» به مثابه «شلاقی در دست ملت علیه نهادهای فاسد قدرت» عمل خواهد کرد. منظور استالین این نبود که یک سیستم چند حزبی تکثرگرا با برنامههای رقابتی سیاسی روی کار خواهد آمد بر اساس آن دسته از اسناد آرشیوشدهای که از سوی تاریخدان اهل مسکو یعنی «یوری شوکوف» مورد ارزیابی قرار گرفته است چنین برمیآید که رهبر وقت شوروی به دنبال ابزاری بود که بتواند با کمک آن و به عبارت دیگر به کمک انتخابات رقابتی، رقبای بالقوه و دشمنان حزبی خود را برای همیشه از دور خارج کند. افراد قدرتمند در دیگر استانها از پیشنهاد استالین استقبال و به فرمان او عمل کردند. در عین حال از او درخواست کردند که مجوز قتل شمار بالایی از دشمنان را صادر کند. استالین نیز با این پیشنهاد مخالفتی نکرد. بدین ترتیب وحشتناکترین دوره در تاریخ اتحاد جماهیر شوروی آغاز شد؛ دورهای که از آن با عنوان «پاکسازی بزرگ» سالهای ۱۹۳۷ و ۱۹۳۸ یاد میکنند. تبلیغاتچیهای شوروی تا مدتها پس از مرگ استالین ادعا میکردند که رهبر از ابعاد این ترورها آگاهی و اطلاع نداشته است. امّا پروندهها و اسنادی که طی این سالها از سوی حزب منتشر شد و در دسترس عموم قرار گرفت، خلاف این ادعا را ثابت میکنند. بر این اساس، استالین از فوریه ۱۹۳۷ تا اکتبر ۱۹۳۸ دستور تیرباران ۳۸۹۵۵ نفر را صادر کرد که در دادگاههای فرمایشی محکوم شده بودند. در نهایت موج این کشتارها و ترورها دامن یژوف یا همان رئیس سازمان اطلاعات و امنیت را نیز گرفت. یژوف در نوامبر ۱۹۳۸ به فرمان استالین از مقام خود خلع و چند ماه بعد بازداشت و در سال ۱۹۴۰ تیرباران شد.
نوشته: اووِه کلوسمان / ترجمه: محمدعلی فیروزآبادی/ سایت تاریخ ایرانی
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
http://axnegar.fahares.com/axnegar/Wgv3n77KfD6sKd/6427958.jpg
#مقاله
#اطلاعات_غلط_از_بی_اطلاعی_بدتر_است
✍️ #دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
یکی از مشکلات عصر رسانه این است که رسانه ای که قرار است معلم سبک زندگی مردم باشد تبدیل به یک بازاریاب می شود که هدفش تنها راهنمایی مخاطبان به خرید محصول است. این محصول تنها یک کالا نیست بلکه گاهی می تواند رفتار اجتماعی، عقیده، رأی و احساسات ما باشد! من در مقاله ی "مراقب بازاریابی اجتماعی باشید" که در سایت و کانال هم آمده است مفصّل در این زمینه نوشته ام.
متأسفانه این روند در کشور ما گریبانگیر اغلب مجلّه های به اصطلاح روانشناسی هم شده است. این مجلّات که به مجلّات زرد معروف هستند و من ترجیح می دهم نام مجلّات "شبه روانشناسی" را روی آن ها بگذارم ادّعا می کنند که قرار است با کمک دانش روانشناسی مخاطب عام را به سوی سبک زندگی بهتر راهنمایی کنند ولی وقتی آن ها را ورق می زنم می بینم که اغلب مطالب آن ها هیچ مبنای علمی ندارند، حتّی اگر "علم" را نه بر مبنای دایره ی محدود "پوپری" بلکه بر مبنای دایره ی بزرگ "کوهنی" تعریف کنیم.
من خودم در سال های قبل با دو مجلّه ی به اصطلاح روانشناسی همکاری داشتم و هر دو هفته یا هر ماه مطلبی را در آن مجلّات ارائه می کردم، امّا وقتی مجلّه به دستم می رسید می دیدم مجلّه ای که مقاله ی من در آن چاپ شده انباشته است از مطالب بی ریشه که از اینترنت ترجمه شده اند و ربطی به روانشناسی ندارند و هدفشان نه راهنمایی مخاطب بلکه فقط"جلب مخاطب" است برای بالا بردن تیراژ که منجر می شود به بالا رفتن قیمت آگهی و در نتیجه بالا رفتن درآمد مجلّه. تلاش من برای این که گردانندگان این مجلّات را متقاعد کنم که مسیر دانش محور را پیش بگیرند فایده ای نداشت و تنها کاری که از من برمی آمد قطع ارتباط با آن مجلّات بود چرا که فکر می کردم وجود مقاله ی من در آن مجلّات نوعی تأیید تلویحی آن ها به حساب می آید.
توصیه ی من به کسانی که حرف مرا قبول دارند این است که بیشتر کتاب بخوانند تا مجلّه، و اگر قرار است مجلّه بخوانند بیشتر "فصلنامه" بخوانند تا ماهنامه و هفته نامه، زیرا تلاش برای این که در فاصله ی زمانی کوتاه مجلّه ای بیرون بیاید گاهی چاره ای نمی گذارد جز این که زیاد متّه به خشخاش نگذاریم و مطالب بی ریشه را نیز برای پرکردن صفحات بپذیریم. متأسّفانه در فضای چاپ کتاب نیز "شبه کتاب ها" مثل قارچ می رویند و جا را برای کتاب ها تنگ می کنند. شبه کتاب ها نیز حاوی مطالب سطحی و بی ریشه ای هستند که فرقی با مطالب نشریات زرد ندارند. تنها حجم کم، قیمت ارزان، جذّابیت های ظاهری و نام جذّاب آن ها باعث می شود که مخاطب آن ها را به کتاب های عمیق و حاصل تجربه و تفکّر نظام مند ترجیح بدهد. بنابراین چه خوب است که حتّی برای انتخاب کتاب هم با کارشناس رشته ی مذکور مشورت کنیم. کم نیستند کتاب هایی در زمینه های روانشناسی، تغذیه، مدیریت و بازاریابی که مطالب آن ها هیچ ریشه ای ندارند. جای تأسف است که گاهی برخی از این کتاب ها با سرمایه ی عمومی و توسط نهادهای دولتی با تیراژهای عجیب و غریب دویست تا سیصد هزار نسخه (یعنی صد برابر تیراژ معمول سایر کتاب ها) چاپ می شوند و در اختیار کتابخانه های عمومی یا مراکز اجتماعی قرار می گیرند.
و در انتها، برای دوستانی که دوست دارند هر هفته یا هر چند هفته یک بار من کتابی را معرفی کنم پیشنهاد می کنم این هفته کتاب "شاهدخت سرزمین ابدیّت" آرش حجازی را بخوانند. کتابی در قالب داستان که پر از مضامین عمیق اسطوره شناسی و روانشناسی است.
پی نوشت:
منظور از تعریف "پوپری" از علم، تعریف کارل پوپر فیلسوف بریتانیایی است که علم را گزاره هایی می دانست که دارای "ابطال پذیری" یا Falsification باشند و بدیهی است که گزاره هایی "ابطال پذیر" هستند که "آزمون پذیر" باشند. با این تعریف باورهایی که حاصل آزمون نباشند و نتوان با آزمون آن ها را تأیید یا رد کرد در "باشگاه علم" پذیرفته نمی شوند.
منظور از تعریف "کوهنی"، تعریف "توماس کوهن" فیلسوف دیگر است که آن چه که موضوع کار "دانشمندان" است را "دانش" می نامد حتّی اگر حاصل "پارادایم های زمانه" باشند و از آزمون حاصل نیامده باشند.
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
#اطلاعات_غلط_از_بی_اطلاعی_بدتر_است
✍️ #دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
یکی از مشکلات عصر رسانه این است که رسانه ای که قرار است معلم سبک زندگی مردم باشد تبدیل به یک بازاریاب می شود که هدفش تنها راهنمایی مخاطبان به خرید محصول است. این محصول تنها یک کالا نیست بلکه گاهی می تواند رفتار اجتماعی، عقیده، رأی و احساسات ما باشد! من در مقاله ی "مراقب بازاریابی اجتماعی باشید" که در سایت و کانال هم آمده است مفصّل در این زمینه نوشته ام.
متأسفانه این روند در کشور ما گریبانگیر اغلب مجلّه های به اصطلاح روانشناسی هم شده است. این مجلّات که به مجلّات زرد معروف هستند و من ترجیح می دهم نام مجلّات "شبه روانشناسی" را روی آن ها بگذارم ادّعا می کنند که قرار است با کمک دانش روانشناسی مخاطب عام را به سوی سبک زندگی بهتر راهنمایی کنند ولی وقتی آن ها را ورق می زنم می بینم که اغلب مطالب آن ها هیچ مبنای علمی ندارند، حتّی اگر "علم" را نه بر مبنای دایره ی محدود "پوپری" بلکه بر مبنای دایره ی بزرگ "کوهنی" تعریف کنیم.
من خودم در سال های قبل با دو مجلّه ی به اصطلاح روانشناسی همکاری داشتم و هر دو هفته یا هر ماه مطلبی را در آن مجلّات ارائه می کردم، امّا وقتی مجلّه به دستم می رسید می دیدم مجلّه ای که مقاله ی من در آن چاپ شده انباشته است از مطالب بی ریشه که از اینترنت ترجمه شده اند و ربطی به روانشناسی ندارند و هدفشان نه راهنمایی مخاطب بلکه فقط"جلب مخاطب" است برای بالا بردن تیراژ که منجر می شود به بالا رفتن قیمت آگهی و در نتیجه بالا رفتن درآمد مجلّه. تلاش من برای این که گردانندگان این مجلّات را متقاعد کنم که مسیر دانش محور را پیش بگیرند فایده ای نداشت و تنها کاری که از من برمی آمد قطع ارتباط با آن مجلّات بود چرا که فکر می کردم وجود مقاله ی من در آن مجلّات نوعی تأیید تلویحی آن ها به حساب می آید.
توصیه ی من به کسانی که حرف مرا قبول دارند این است که بیشتر کتاب بخوانند تا مجلّه، و اگر قرار است مجلّه بخوانند بیشتر "فصلنامه" بخوانند تا ماهنامه و هفته نامه، زیرا تلاش برای این که در فاصله ی زمانی کوتاه مجلّه ای بیرون بیاید گاهی چاره ای نمی گذارد جز این که زیاد متّه به خشخاش نگذاریم و مطالب بی ریشه را نیز برای پرکردن صفحات بپذیریم. متأسّفانه در فضای چاپ کتاب نیز "شبه کتاب ها" مثل قارچ می رویند و جا را برای کتاب ها تنگ می کنند. شبه کتاب ها نیز حاوی مطالب سطحی و بی ریشه ای هستند که فرقی با مطالب نشریات زرد ندارند. تنها حجم کم، قیمت ارزان، جذّابیت های ظاهری و نام جذّاب آن ها باعث می شود که مخاطب آن ها را به کتاب های عمیق و حاصل تجربه و تفکّر نظام مند ترجیح بدهد. بنابراین چه خوب است که حتّی برای انتخاب کتاب هم با کارشناس رشته ی مذکور مشورت کنیم. کم نیستند کتاب هایی در زمینه های روانشناسی، تغذیه، مدیریت و بازاریابی که مطالب آن ها هیچ ریشه ای ندارند. جای تأسف است که گاهی برخی از این کتاب ها با سرمایه ی عمومی و توسط نهادهای دولتی با تیراژهای عجیب و غریب دویست تا سیصد هزار نسخه (یعنی صد برابر تیراژ معمول سایر کتاب ها) چاپ می شوند و در اختیار کتابخانه های عمومی یا مراکز اجتماعی قرار می گیرند.
و در انتها، برای دوستانی که دوست دارند هر هفته یا هر چند هفته یک بار من کتابی را معرفی کنم پیشنهاد می کنم این هفته کتاب "شاهدخت سرزمین ابدیّت" آرش حجازی را بخوانند. کتابی در قالب داستان که پر از مضامین عمیق اسطوره شناسی و روانشناسی است.
پی نوشت:
منظور از تعریف "پوپری" از علم، تعریف کارل پوپر فیلسوف بریتانیایی است که علم را گزاره هایی می دانست که دارای "ابطال پذیری" یا Falsification باشند و بدیهی است که گزاره هایی "ابطال پذیر" هستند که "آزمون پذیر" باشند. با این تعریف باورهایی که حاصل آزمون نباشند و نتوان با آزمون آن ها را تأیید یا رد کرد در "باشگاه علم" پذیرفته نمی شوند.
منظور از تعریف "کوهنی"، تعریف "توماس کوهن" فیلسوف دیگر است که آن چه که موضوع کار "دانشمندان" است را "دانش" می نامد حتّی اگر حاصل "پارادایم های زمانه" باشند و از آزمون حاصل نیامده باشند.
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
#مقاله
#کاج_کریسمس
✍️ #دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
شايد براي شما هم اين سؤال پيش آمده باشد كه چرا كاج نماد كريسمس است. اغلب اين پاسخ را دريافت كرده ايم كه چون كاج در زمستان هم سبز مي ماند نماد كريسمس شده است.
اين مي تواند يكي از پاسخ هاي صحيح باشد، چرا كه مسيح شكل عبري ديونيزوس هلني است. ديونيزوس رب النوع درهم تنيدگي مرگ و زندگي است. مستي شراب، خلسه ي سماع، مراسم قرباني و هر چه مرگ را در زندگي و زندگي را در مرگ مي كشاند متعلق به ديونيزوس است.
وقتي ديونيزوس يوناني به فرهنگ يهودي تحويل داده شد، نمادهاي آن تبديل به نمادهاي مسيحيت شدند.
"شام آخر" مسيح كه در آن عيسي مسيح، نان و شراب مقدس را - تن و خون خود را- به حواريون تقديم مي كند و در عشاء رباني مسيحيت تكرار مي گردد، همان مراسم قرباني ديونيزوسي- اورفئوسي است كه در آن خون و گوشت قرباني تناول مي شد تا خداوندي (الوهيت) در تن ما حلول كند و گناهان ما را بشويد!
مسيح همچون يك قرباني ديونيزوسي بر صليب مي شود تا گناهان قوم را بشويد. آنگاه در عيد فصح (سالگشت عبور بني اسرائيل از دريا و رهايي از اسارت) مسيح باز زنده مي شود و خود را به حواريون مي نمايد و آنگاه بر آسمان چهارم (نمادي از عناصر اربعه ي تماميت و نيز نمادي از چهار اقنوم پدر- پسر- روح القدس- جام مقدس) صعود مي كند، صعودي كه جبراني است بر هبوط آدم از بهشت! آدم ميوه ي ممنوعه را تناول مي كند و از بهشت هبوط مي كند و تمام قوم و قبيله ي بشري را گرفتار جهنم زمين مي كند، مسيح با خون خود گناه آدم را مي شويد و قوم و قبيله ي بشري را به بهشت باز مي گرداند.
فهم نمادهاي مسيحيت بدون دانستن نمادشناسي ميترائي (ميترائيسم ايرانيان باستان) و نمادشناسي هلني (آيين اُلمپی يونانيان باستان) امكان پذير نيست، زيرا مسيح تركيبي است از ميترا (مهر) و ديونيزوس.
به اين دليل من علاوه بر قرائت زيباي سبزي كاج (زندگي) در سردي زمستان (مرگ)، به جستجوي "كاج" در نمادهاي هلني پرداختم:
سيبل (Cybele) ايزدبانوي باروري بود (معادل پيشين او آناهيتاي ايراني و معادل پسین او مريم عبري است). سيبل عشقي شديد وافلاطوني به آتيس (Attis) پيدا كرد و مراقبت از آيين خود را به او سپرد و از او پيمان گرفت كه با زني عشق ورزي نكند (ريشه ي نمادين تجرّد عيسي مسيح و رُهبانيّت روحانيون مسيحي)، ولي آتيس دچار عشق شد (شايد همچون عشق مسيح به مريم مجدليّه در روايت نيكوس كازانتزاكيس) و سيبل را دچار خشم كرد. تاوان اين عشق سنگین بود، آتيس دچار جنون شد و خود را مُثله كرد (اين مُثله سازي ، هم مي تواند در آيين ختنه ي يهودي معادل يابي شود هم در آيين رهبانيّت مسيحي)، و به اين سان تاوان تناول ميوه ي ممنوعه را داد! پس از آن سيبل بر آتيس رحم آورد و او را به "كاج" تبديل كرد.
با اين سير اسطوره شناسي، شايد بتوان كاج را نمادي از "مثله سازي نرينگي" دانست: تسليم و رضا و پيمان مجدّد انسان با خدا كه از ميوه ي ممنوعه اجتناب كند و هبوط خود را جبران نمايد.
كريسمس مبارك!
پي نوشت:
١- اين عقيده كه نمادهاي مسيحي ريشه در ميترائيسم ايراني دارند را كارل گوستاو يونگ روانپزشك سوئيسي در گفتارهايش تصريح كرده است. مي توانيد در اين كتاب يونگ در اين باره بخوانيد:
* تحليل رويا- كارل گوستاو يونگ- ترجمه رضا رضايي- جلد اول- نشر مركز
٢- اين عقيده كه ختنه و قرباني ريشه ي مشترك دارند را زيگموند فرويد پايه گذار روانكاوي در كتاب زير بيان كرده است:
* موسي و يكتاپرستي- زيگموند فرويد- ترجمه صالح نجفي- نشر رخداد نو
٣- منبع من براي مطالعه راجع به نمادشناسي هلني كتاب زير است:
* فرهنگ اساطير يونان و رم- ژوئل اسميت- ترجمه شهلا برادران خسروشاهي- نشر روزبهان
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
#کاج_کریسمس
✍️ #دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
شايد براي شما هم اين سؤال پيش آمده باشد كه چرا كاج نماد كريسمس است. اغلب اين پاسخ را دريافت كرده ايم كه چون كاج در زمستان هم سبز مي ماند نماد كريسمس شده است.
اين مي تواند يكي از پاسخ هاي صحيح باشد، چرا كه مسيح شكل عبري ديونيزوس هلني است. ديونيزوس رب النوع درهم تنيدگي مرگ و زندگي است. مستي شراب، خلسه ي سماع، مراسم قرباني و هر چه مرگ را در زندگي و زندگي را در مرگ مي كشاند متعلق به ديونيزوس است.
وقتي ديونيزوس يوناني به فرهنگ يهودي تحويل داده شد، نمادهاي آن تبديل به نمادهاي مسيحيت شدند.
"شام آخر" مسيح كه در آن عيسي مسيح، نان و شراب مقدس را - تن و خون خود را- به حواريون تقديم مي كند و در عشاء رباني مسيحيت تكرار مي گردد، همان مراسم قرباني ديونيزوسي- اورفئوسي است كه در آن خون و گوشت قرباني تناول مي شد تا خداوندي (الوهيت) در تن ما حلول كند و گناهان ما را بشويد!
مسيح همچون يك قرباني ديونيزوسي بر صليب مي شود تا گناهان قوم را بشويد. آنگاه در عيد فصح (سالگشت عبور بني اسرائيل از دريا و رهايي از اسارت) مسيح باز زنده مي شود و خود را به حواريون مي نمايد و آنگاه بر آسمان چهارم (نمادي از عناصر اربعه ي تماميت و نيز نمادي از چهار اقنوم پدر- پسر- روح القدس- جام مقدس) صعود مي كند، صعودي كه جبراني است بر هبوط آدم از بهشت! آدم ميوه ي ممنوعه را تناول مي كند و از بهشت هبوط مي كند و تمام قوم و قبيله ي بشري را گرفتار جهنم زمين مي كند، مسيح با خون خود گناه آدم را مي شويد و قوم و قبيله ي بشري را به بهشت باز مي گرداند.
فهم نمادهاي مسيحيت بدون دانستن نمادشناسي ميترائي (ميترائيسم ايرانيان باستان) و نمادشناسي هلني (آيين اُلمپی يونانيان باستان) امكان پذير نيست، زيرا مسيح تركيبي است از ميترا (مهر) و ديونيزوس.
به اين دليل من علاوه بر قرائت زيباي سبزي كاج (زندگي) در سردي زمستان (مرگ)، به جستجوي "كاج" در نمادهاي هلني پرداختم:
سيبل (Cybele) ايزدبانوي باروري بود (معادل پيشين او آناهيتاي ايراني و معادل پسین او مريم عبري است). سيبل عشقي شديد وافلاطوني به آتيس (Attis) پيدا كرد و مراقبت از آيين خود را به او سپرد و از او پيمان گرفت كه با زني عشق ورزي نكند (ريشه ي نمادين تجرّد عيسي مسيح و رُهبانيّت روحانيون مسيحي)، ولي آتيس دچار عشق شد (شايد همچون عشق مسيح به مريم مجدليّه در روايت نيكوس كازانتزاكيس) و سيبل را دچار خشم كرد. تاوان اين عشق سنگین بود، آتيس دچار جنون شد و خود را مُثله كرد (اين مُثله سازي ، هم مي تواند در آيين ختنه ي يهودي معادل يابي شود هم در آيين رهبانيّت مسيحي)، و به اين سان تاوان تناول ميوه ي ممنوعه را داد! پس از آن سيبل بر آتيس رحم آورد و او را به "كاج" تبديل كرد.
با اين سير اسطوره شناسي، شايد بتوان كاج را نمادي از "مثله سازي نرينگي" دانست: تسليم و رضا و پيمان مجدّد انسان با خدا كه از ميوه ي ممنوعه اجتناب كند و هبوط خود را جبران نمايد.
كريسمس مبارك!
پي نوشت:
١- اين عقيده كه نمادهاي مسيحي ريشه در ميترائيسم ايراني دارند را كارل گوستاو يونگ روانپزشك سوئيسي در گفتارهايش تصريح كرده است. مي توانيد در اين كتاب يونگ در اين باره بخوانيد:
* تحليل رويا- كارل گوستاو يونگ- ترجمه رضا رضايي- جلد اول- نشر مركز
٢- اين عقيده كه ختنه و قرباني ريشه ي مشترك دارند را زيگموند فرويد پايه گذار روانكاوي در كتاب زير بيان كرده است:
* موسي و يكتاپرستي- زيگموند فرويد- ترجمه صالح نجفي- نشر رخداد نو
٣- منبع من براي مطالعه راجع به نمادشناسي هلني كتاب زير است:
* فرهنگ اساطير يونان و رم- ژوئل اسميت- ترجمه شهلا برادران خسروشاهي- نشر روزبهان
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
#پرسش_و_پاسخ
❓پرسش:
باعرض سلام و احترام
آیا خداناباوری اکثریت دانشمندان مطرح جهان را می شود دلیلی برای بی دینی تلقی کرد؟ بدین دلیل که آنها انسانهای هوشمندی هستند که معدل بهره ی هوشی شان از انسان های دیگر بالاتر است پس در نتیجه درک آنها ازجهان و همچنین شناختشان از دین بیشتر است، یا اینکه این دلیل قانع کننده ای نیست، و اصلا تعریف هوشمندی در جهان امروز چیست؟ پاسخ حضرتعالی را باتوجه به شناختتان از مغز و سیستم عصبی انسان خواستارم، پیشاپیش از حسن توجه شما سپاسگزارم.
✅ پاسخ #دکترسرگلزایی:
با سلام و احترام
هوش، توانایی پردازش اطلاعات است. بنا به نظر توماس ساموئل کوهن - فیلسوف، فیزیکدان و تاریخدان آمریکایی و نویسندهٔ کتاب ساختار انقلاب های علمی - paradigm یا اَبَرانگاره ها مسبوق به مشاهده و تحلیل ما هستند، بنابراین می توانم نتیجه گیری کنم که اصول موضوعه یا اَبَرانگارهٔ تفکّر علمی چارچوب تحلیلی دانشمندان را شکل داده است. پارادایم تفکّر علمی مبتنی بر «اصالت تجربه» empiricism در مشاهده و «اصالت خِرَد» rationalism در محاسبه است، بنابراین دانشمندان نمی توانند به داده های غیر حسّی extra-sensory اعتنا و اعتماد کنند؛ پس اساس خداناباوری اغلب دانشمندان پارادایم تفکّر آنهاست، نه هوش آنها. لازم می دانم به این نکته هم تأکید کنم که وقتی راجع به خداناباوری دانشمندان صحبت می کنیم راجع به عدم اعتقادشان به «خدای متشخّص» ادیان سامی صحبت می کنیم در حالی که اگر به جای خدای متشخّص (خدا به مثابه شخص)، خدا را یک گرایش یا یک «رانه» بدانیم (همچون انتروپی و آنتی انتروپی زیست-شیمی یا چون دیالکتیک و روح زمان هگلی) آنگاه بخش بزرگی از دانشمندان خداباور محسوب می شوند.
سبز باشید
T.me/drsargolzaei
❓پرسش:
باعرض سلام و احترام
آیا خداناباوری اکثریت دانشمندان مطرح جهان را می شود دلیلی برای بی دینی تلقی کرد؟ بدین دلیل که آنها انسانهای هوشمندی هستند که معدل بهره ی هوشی شان از انسان های دیگر بالاتر است پس در نتیجه درک آنها ازجهان و همچنین شناختشان از دین بیشتر است، یا اینکه این دلیل قانع کننده ای نیست، و اصلا تعریف هوشمندی در جهان امروز چیست؟ پاسخ حضرتعالی را باتوجه به شناختتان از مغز و سیستم عصبی انسان خواستارم، پیشاپیش از حسن توجه شما سپاسگزارم.
✅ پاسخ #دکترسرگلزایی:
با سلام و احترام
هوش، توانایی پردازش اطلاعات است. بنا به نظر توماس ساموئل کوهن - فیلسوف، فیزیکدان و تاریخدان آمریکایی و نویسندهٔ کتاب ساختار انقلاب های علمی - paradigm یا اَبَرانگاره ها مسبوق به مشاهده و تحلیل ما هستند، بنابراین می توانم نتیجه گیری کنم که اصول موضوعه یا اَبَرانگارهٔ تفکّر علمی چارچوب تحلیلی دانشمندان را شکل داده است. پارادایم تفکّر علمی مبتنی بر «اصالت تجربه» empiricism در مشاهده و «اصالت خِرَد» rationalism در محاسبه است، بنابراین دانشمندان نمی توانند به داده های غیر حسّی extra-sensory اعتنا و اعتماد کنند؛ پس اساس خداناباوری اغلب دانشمندان پارادایم تفکّر آنهاست، نه هوش آنها. لازم می دانم به این نکته هم تأکید کنم که وقتی راجع به خداناباوری دانشمندان صحبت می کنیم راجع به عدم اعتقادشان به «خدای متشخّص» ادیان سامی صحبت می کنیم در حالی که اگر به جای خدای متشخّص (خدا به مثابه شخص)، خدا را یک گرایش یا یک «رانه» بدانیم (همچون انتروپی و آنتی انتروپی زیست-شیمی یا چون دیالکتیک و روح زمان هگلی) آنگاه بخش بزرگی از دانشمندان خداباور محسوب می شوند.
سبز باشید
T.me/drsargolzaei
Telegram
دکتر سرگلزایی drsargolzaei
Psychiatrist ,Social activist
Email: isssp@yahoo.com
drsargolzaei.com
Instagram.com/drsargolzaei
https://twitter.com/drsargolzae
https://youtube.com/@sargolzaei
https://m.facebook.com/drsargolzaei
First Post:
https://t.me/drsargolzaei/7
@drsargolzaei
Email: isssp@yahoo.com
drsargolzaei.com
Instagram.com/drsargolzaei
https://twitter.com/drsargolzae
https://youtube.com/@sargolzaei
https://m.facebook.com/drsargolzaei
First Post:
https://t.me/drsargolzaei/7
@drsargolzaei
#پرسش_و_پاسخ
❓پرسش:
جناب آقای دکتر سرگلزایی عزیز
باسلام و عرض ادب
ابتدا بابت پست های مفید و موثر شما تشکر می کنم، بنظرم واقعا سطح بینش و آگاهی افرادی که درجستجوی حقیقت هستن رو بالا می برید. ممنون بابت این همه زحمت
توضیح: گاهی مواقع با دوستان که هم صحبت می شوم بنده در بعضی از مسائل - به عنوان مثال مسئله ی خشکی و کم آبی در کشور - بخش عمده ای از مشکلات را کم توجهی و کوتاهی دولت می دانم، اما دوستان می گویند شما اگر در سوئیس هم زندگی کنی ناراضی هستی، از این رو سوالم را مطرح می کنم
سوال: چگونه می شود متوجه شد که ما (شخص خودم و دیگران) وقتی از یک موضوع/معضل اجتماعی یا سیاسی یا مذهبی یا غیره صحبت می کنیم، آیا این صحبتِ ما از نوع گله و شکایت، غر زدن محسوب میشود یا نقد کردن است؟ یعنی تفاوت غرغرکردن با نقد در کجاست؟
امیدوارم منظورم را درست بیان کرده باشم.
در پناه حق
✅ پاسخ #دکترسرگلزایی:
با سلام و احترام
از این که نوشته هایم را می خوانید ممنونم.
«ادوارد دو بونو» (پزشک، فیزیولوژیست و روان شناس اهل مالت) کتابی دارد با نام «شش کلاه فکر کردن». در این کتاب ادوارد دو بونو به شیوه های تفکّر اشاره می کند و مثال هایی برای هریک از آنها ذکر می کند. در استعارهٔ ادوارد دو بونو، کلاه قرمز استعاره از تفکر هیجان مدار است ، در حالی که نقد کردن از ترکیب کلاه سفید و کلاه سیاه حاصل می شود که اوّلی استعاره از مشاهده و کسب اطلاعات دقیق است و دوّمی استعاره از طرح پرسش صحیح. با خواندن کتاب «شش کلاه فکر کردن» به تفاوت نقد و نق پی خواهید برد. بنده هم به اختصار در کتاب «زندگی، فکر، و دیگر هیچ» به این موضوع پرداخته ام. این کتاب را انتشارات همنشین منتشر کرده است.
سرسبزی تان بیش باد
T.me/drsargolzaei
❓پرسش:
جناب آقای دکتر سرگلزایی عزیز
باسلام و عرض ادب
ابتدا بابت پست های مفید و موثر شما تشکر می کنم، بنظرم واقعا سطح بینش و آگاهی افرادی که درجستجوی حقیقت هستن رو بالا می برید. ممنون بابت این همه زحمت
توضیح: گاهی مواقع با دوستان که هم صحبت می شوم بنده در بعضی از مسائل - به عنوان مثال مسئله ی خشکی و کم آبی در کشور - بخش عمده ای از مشکلات را کم توجهی و کوتاهی دولت می دانم، اما دوستان می گویند شما اگر در سوئیس هم زندگی کنی ناراضی هستی، از این رو سوالم را مطرح می کنم
سوال: چگونه می شود متوجه شد که ما (شخص خودم و دیگران) وقتی از یک موضوع/معضل اجتماعی یا سیاسی یا مذهبی یا غیره صحبت می کنیم، آیا این صحبتِ ما از نوع گله و شکایت، غر زدن محسوب میشود یا نقد کردن است؟ یعنی تفاوت غرغرکردن با نقد در کجاست؟
امیدوارم منظورم را درست بیان کرده باشم.
در پناه حق
✅ پاسخ #دکترسرگلزایی:
با سلام و احترام
از این که نوشته هایم را می خوانید ممنونم.
«ادوارد دو بونو» (پزشک، فیزیولوژیست و روان شناس اهل مالت) کتابی دارد با نام «شش کلاه فکر کردن». در این کتاب ادوارد دو بونو به شیوه های تفکّر اشاره می کند و مثال هایی برای هریک از آنها ذکر می کند. در استعارهٔ ادوارد دو بونو، کلاه قرمز استعاره از تفکر هیجان مدار است ، در حالی که نقد کردن از ترکیب کلاه سفید و کلاه سیاه حاصل می شود که اوّلی استعاره از مشاهده و کسب اطلاعات دقیق است و دوّمی استعاره از طرح پرسش صحیح. با خواندن کتاب «شش کلاه فکر کردن» به تفاوت نقد و نق پی خواهید برد. بنده هم به اختصار در کتاب «زندگی، فکر، و دیگر هیچ» به این موضوع پرداخته ام. این کتاب را انتشارات همنشین منتشر کرده است.
سرسبزی تان بیش باد
T.me/drsargolzaei
#پرسش_و_پاسخ
❓پرسش:
با سلام و وقت بخیر
ممنون از مطالب خوبتون
میخواستم سوالی درباره مقاله #بازی_های_ناتمام_لیبیدو_در_مسیر_زندگی بپرسم، ممنون میشم پاسخ دهید.
من 27 ساله هستم و دانشجوی PhD و در مورد این مراحل تا مرحله چهارم احساس میکنم پیش رفتم ولی خب مرحله سوم رو تجربه نکردم میخواستم ببینم کسایی مثل بنده که بعضی مراحل رو نداشتیم چه راهکاری پیش رومون هست تا چرخه زندگی و لیبیدو خراب نشه
سپاسگزار شما
✅ پاسخ #دکترسرگلزایی:
با سلام و احترام
ثابت فرض کردن مراحل رشد روانی-اجتماعی که از زیگموند فروید شروع شد و توسط اریک اریکسون کامل شد مبتنی بر نوعی «تعیّن گرایی زیستی» یا Biological Determinism است. اگر دیدگاه شناختی-رفتاری را بر دیدگاه روانکاوی ترجیح دهیم این مراحل بیش از آن که اساس زیستی داشته باشند مبتنی بر Social Modeling هستند. بنابراین عدم تجربهٔ یکی از این مراحل ناشی از عدم وجود الگوی همانندسازی با نقش های آن مرحله هستند و اختلالی محسوب نمی شوند که نیاز به مداخلهٔ درمانی داشته باشند. مقالهٔ بنده در این زمینه مبتنی بر پیش فرض پذیرش نظریهٔ مراحل ثابت حرکت لیبیدو است ولی این پیش فرض کاملاً قابل نقد است.
تندرست باشید
T.me/drsargolzaei
❓پرسش:
با سلام و وقت بخیر
ممنون از مطالب خوبتون
میخواستم سوالی درباره مقاله #بازی_های_ناتمام_لیبیدو_در_مسیر_زندگی بپرسم، ممنون میشم پاسخ دهید.
من 27 ساله هستم و دانشجوی PhD و در مورد این مراحل تا مرحله چهارم احساس میکنم پیش رفتم ولی خب مرحله سوم رو تجربه نکردم میخواستم ببینم کسایی مثل بنده که بعضی مراحل رو نداشتیم چه راهکاری پیش رومون هست تا چرخه زندگی و لیبیدو خراب نشه
سپاسگزار شما
✅ پاسخ #دکترسرگلزایی:
با سلام و احترام
ثابت فرض کردن مراحل رشد روانی-اجتماعی که از زیگموند فروید شروع شد و توسط اریک اریکسون کامل شد مبتنی بر نوعی «تعیّن گرایی زیستی» یا Biological Determinism است. اگر دیدگاه شناختی-رفتاری را بر دیدگاه روانکاوی ترجیح دهیم این مراحل بیش از آن که اساس زیستی داشته باشند مبتنی بر Social Modeling هستند. بنابراین عدم تجربهٔ یکی از این مراحل ناشی از عدم وجود الگوی همانندسازی با نقش های آن مرحله هستند و اختلالی محسوب نمی شوند که نیاز به مداخلهٔ درمانی داشته باشند. مقالهٔ بنده در این زمینه مبتنی بر پیش فرض پذیرش نظریهٔ مراحل ثابت حرکت لیبیدو است ولی این پیش فرض کاملاً قابل نقد است.
تندرست باشید
T.me/drsargolzaei
Telegram
دکتر سرگلزایی drsargolzaei
Psychiatrist ,Social activist
Email: isssp@yahoo.com
drsargolzaei.com
Instagram.com/drsargolzaei
https://twitter.com/drsargolzae
https://youtube.com/@sargolzaei
https://m.facebook.com/drsargolzaei
First Post:
https://t.me/drsargolzaei/7
@drsargolzaei
Email: isssp@yahoo.com
drsargolzaei.com
Instagram.com/drsargolzaei
https://twitter.com/drsargolzae
https://youtube.com/@sargolzaei
https://m.facebook.com/drsargolzaei
First Post:
https://t.me/drsargolzaei/7
@drsargolzaei
#معرفی_کتاب
نام کتاب: اصول نظری و شیوهٔ روان شناسی تحلیلی یونگ
نویسنده: #کارل_گوستاو_یونگ
ترجمه: دکتر فرزین رضاعی
انتشارات: ارجمند - چاپ پنجم - ۱۳۹۲
* * *
"کارل گوستاو یونگ" در زمرهٔ اندیشمندانی است که بحث های مخالف و موافق زیادی درباره آثار و اندیشه های وی صورت گرفته و می گیرد. امّا اگر به این باور داشته باشیم که اکثر نگاه ها و رویکردها به جهان "حقیقتی" - هر چند کوچک - را درون خودشان نهفته اند می توانیم خیلی از دیدگاه ها را با قبول انتقادات وارده به آن مورد بررسی قرار دهیم و آن حقیقت هر چند کوچک امّا بعضی وقت ها بسیار مهم و مؤثر را از آن بیرون بکشیم. همانطور که یونگ هم از دیدگاه های مختلف بهره می برده و بعضی بیمارانش را به روش "آدلری" و بعضی را به روش "فرویدی" و ... درمان می کرده است و تعصّبی به روش خاصی نداشته است.
کتاب "اصول نظری و شیوه روان شناسی تحلیلی یونگ" یکی از بهترین کتاب هایی است که برای آشنایی با نظریات و دیدگاه های یونگ می توان پیشنهاد کرد که بر اساس پنج سخنرانی که یونگ در سال ۱۹۳۵ برای حدود دویست پزشک در "کلینیک تاوی استوک" Tavistock clinic ایراد کرد نوشته شده است.
شیوهٔ کار به این صورت بوده است که ابتدا یونگ سخنرانی خود را در مورد بخصوصی ایراد می کرد و سپس حضّار سؤالات خود را می پرسیدند و یونگ پاسخ می داد. و به نظر من این یکی از نکات مثبت این کتاب هست، چون یکی از مشکلات کسانی که آثار یونگ را مطالعه می کنند مشاهدهٔ ابهام های زیاد و بعضی اوقات بحث های ضدّ و نقیض در آثار وی است و برخی از این پرسش ها و پاسخ هایی که یونگ به آن ها در این سلسله سخنرانی ها می دهد می تواند این ابهامات را از بین برده یا روشن تر کند.
مورد دیگر در این سخنرانی ها این است که در دورانی ایراد می شود که نظریات #فروید نفوذ بسیاری داشته و پرسش هایی که حضّار در مورد تفاوت نظریه یونگ و فروید می پرسیدند نیز توجه من را جلب کرد.
در انتها مایلم به دو نکته در مورد درمان به روش یونگ اشاره کنم :
اوّل این که در درمان با کمک مفروضه های یونگی بایستی به روش یونگ به عنوان یک "نقشه راه کلّی" نگاه کرد و بر اساس آن نقشه راه کلّی که یونگ پایه گذاری کرده جلو رفت (کاری که شاید برخی #نو_یونگی_ها سعی در انجام آن داشته اند) در رویکرد یونگی به درمان مفاهیم مهم تر ار تکنیک ها هستند، لذا یک درمانگر با گرایش یونگی ضروری است که تکنیک های ایجاد تغییر را از رویکردهایی همچون رفتاردرمانی و گشتالت تراپی آموخته باشد، آموزه های یونگ به تنهایی برای درمانگر شدن کافی نیستند.
دوّم این که برای این که این نقشهٔ راه به خوبی پیاده شود بهتر است که درمانگر یونگی دارای "تیپ شخصیتی کل نگر" باشد یعنی کارکرد روانی غالب او شمّی-شهودی باشد، چرا که کسانی که دارای این تیپ شخصیتی هستند بهتر می توانند به روش یونگ اجزاء داستان ها و روایت های مراجع خود را با الگوهای کلّی (که یونگ آنها را #آرکه_تایپ می نامد) تطبیق دهند و جایگاه مراجع را در "نقشهٔ راه" بیابند.
#علی_محمدی
کارشناس ارشد روان شناسی
@drsargolzaei
http://axnegar.fahares.com/axnegar/5txIF8wkfbGhQv/6477457.jpg
نام کتاب: اصول نظری و شیوهٔ روان شناسی تحلیلی یونگ
نویسنده: #کارل_گوستاو_یونگ
ترجمه: دکتر فرزین رضاعی
انتشارات: ارجمند - چاپ پنجم - ۱۳۹۲
* * *
"کارل گوستاو یونگ" در زمرهٔ اندیشمندانی است که بحث های مخالف و موافق زیادی درباره آثار و اندیشه های وی صورت گرفته و می گیرد. امّا اگر به این باور داشته باشیم که اکثر نگاه ها و رویکردها به جهان "حقیقتی" - هر چند کوچک - را درون خودشان نهفته اند می توانیم خیلی از دیدگاه ها را با قبول انتقادات وارده به آن مورد بررسی قرار دهیم و آن حقیقت هر چند کوچک امّا بعضی وقت ها بسیار مهم و مؤثر را از آن بیرون بکشیم. همانطور که یونگ هم از دیدگاه های مختلف بهره می برده و بعضی بیمارانش را به روش "آدلری" و بعضی را به روش "فرویدی" و ... درمان می کرده است و تعصّبی به روش خاصی نداشته است.
کتاب "اصول نظری و شیوه روان شناسی تحلیلی یونگ" یکی از بهترین کتاب هایی است که برای آشنایی با نظریات و دیدگاه های یونگ می توان پیشنهاد کرد که بر اساس پنج سخنرانی که یونگ در سال ۱۹۳۵ برای حدود دویست پزشک در "کلینیک تاوی استوک" Tavistock clinic ایراد کرد نوشته شده است.
شیوهٔ کار به این صورت بوده است که ابتدا یونگ سخنرانی خود را در مورد بخصوصی ایراد می کرد و سپس حضّار سؤالات خود را می پرسیدند و یونگ پاسخ می داد. و به نظر من این یکی از نکات مثبت این کتاب هست، چون یکی از مشکلات کسانی که آثار یونگ را مطالعه می کنند مشاهدهٔ ابهام های زیاد و بعضی اوقات بحث های ضدّ و نقیض در آثار وی است و برخی از این پرسش ها و پاسخ هایی که یونگ به آن ها در این سلسله سخنرانی ها می دهد می تواند این ابهامات را از بین برده یا روشن تر کند.
مورد دیگر در این سخنرانی ها این است که در دورانی ایراد می شود که نظریات #فروید نفوذ بسیاری داشته و پرسش هایی که حضّار در مورد تفاوت نظریه یونگ و فروید می پرسیدند نیز توجه من را جلب کرد.
در انتها مایلم به دو نکته در مورد درمان به روش یونگ اشاره کنم :
اوّل این که در درمان با کمک مفروضه های یونگی بایستی به روش یونگ به عنوان یک "نقشه راه کلّی" نگاه کرد و بر اساس آن نقشه راه کلّی که یونگ پایه گذاری کرده جلو رفت (کاری که شاید برخی #نو_یونگی_ها سعی در انجام آن داشته اند) در رویکرد یونگی به درمان مفاهیم مهم تر ار تکنیک ها هستند، لذا یک درمانگر با گرایش یونگی ضروری است که تکنیک های ایجاد تغییر را از رویکردهایی همچون رفتاردرمانی و گشتالت تراپی آموخته باشد، آموزه های یونگ به تنهایی برای درمانگر شدن کافی نیستند.
دوّم این که برای این که این نقشهٔ راه به خوبی پیاده شود بهتر است که درمانگر یونگی دارای "تیپ شخصیتی کل نگر" باشد یعنی کارکرد روانی غالب او شمّی-شهودی باشد، چرا که کسانی که دارای این تیپ شخصیتی هستند بهتر می توانند به روش یونگ اجزاء داستان ها و روایت های مراجع خود را با الگوهای کلّی (که یونگ آنها را #آرکه_تایپ می نامد) تطبیق دهند و جایگاه مراجع را در "نقشهٔ راه" بیابند.
#علی_محمدی
کارشناس ارشد روان شناسی
@drsargolzaei
http://axnegar.fahares.com/axnegar/5txIF8wkfbGhQv/6477457.jpg
#چشم_تاریخ
#اشغال_ایران_در_جنگ_جهانی_دوم
پس از آغاز جنگ جهانی دوم در ۹ شهریور ۱۳۱۸ (۱ سپتامبر ۱۹۳۹)، ایران بیطرفی خود را اعلام کرد، اما به دلیل گستردگی مرز ایران با اتحاد جماهیر شوروی و درگیری شوروی با آلمان این بیطرفی ناپایدار بود. در طی ماههای پیش از شهریور ۱۳۲۰ متفقین چند بار از دولت برای عبور نیروهایشان از خاک ایران درخواست اجازه کردند اما همواره این درخواست از طرف #رضا_شاه رد میشد. در ستاد ارتش، سپهبد رزمآرا مدتی پیش از حمله متفقین، عدم آمادگی ارتش برای دفاع از مرزها و کمبود نفرات و امکانات را به سرلشکر ضرغامی فرمانده ارتش گزارش میکند. اما چون رضاشاه امکان حمله متفقین را بسیار کم میدانست به همین دلیل ارتش ایران هیچ گونه آمادگی برای مقابله با حمله متفقین نداشت.
ساعت چهار بامداد سوم شهریور ۱۳۲۰ سفیر اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی و وزیر مختار انگلیس در تهران به دیدار علی منصور نخست وزیر وقت رفتند وبه دولت ایران اعلام کردند که به دلیل بیتوجهی دولت ایران به درخواستهای فوری این دو کشور، ارتش دو دولت وارد خاک ایران شدهاند. در این تهاجم مراکز مهمی مانند تبریز و مشهد و شهرهای ساحلی دریای خزر تحت اشغال ارتش شوروی درآمدند. ارتش انگلیس هم از دو جهت به سمت ایران پیشروی کرد. شهرهای بیدفاع شمال و جنوب ایران در جریان حمله هماهنگ انگلیس و شوروی، شدیداً بمباران شدند و نیروی دریایی ایران در خلیج فارس و دریای خزر، بر اثر حمله شدید نیروهای مهاجم، ظرف چند ساعت به کلی نابود شد.
در روز اول حمله، رضا شاه طی تلگرافی به روزولت -رئیس جمهور آمریکا- از وی خواست مانع پیشروی انگلیس و شوروی در داخل ایران شود، اما دولت آمریکا با صراحت این درخواست را رد کرد و تأکید نمود که آمریکا، هدف انگلیس را هدف خود میداند.
غروب سوم شهریور، رضاشاه که متعاقب دریافت پاسخ دولت آمریکا، امیدی به توقف حملات انگلیس و شوروی نداشت و از جبهههای جنگ دوم جهانی نیز اخبار خوشایندی دریافت نمیکرد، سربازان احتیاط ۴ دوره -متولدین ۱۲۹۴ تا ۱۲۹۷- را به خدمت فراخواند. او در شامگاه همان روز، خبرهای مربوط به پیشروی قوای شوروی و انگلیس را به سوی تهران دریافت کرد.
در روز شش شهریور، فروغی نخست وزیر جدید با سفیران بریتانیا و شوروی راجع به ترک مخاصمه و توقف جنگ، مذاکره کرد. در همین نشست فروغی از نیت انگلیس برای برکناری و تبعید رضاشاه باخبر شد. هرچند نامهٔ ترک مخاصمه بامداد روز ششم شهریور به دو سفارتخانه فرستاده شد اما در رویارویی نظامی آنها با نیروهای ایرانی و بمباران شهرها، هیچگونه دگرگونیای پدید نیامد؛ به ویژه شوروی همچنان با همان خشونت، در روزهای بعد نیز، شهرهای ایران را بمباران کرد.
شورویها نظامیان ایرانیای که تسلیم میشدند، به اسارت، به خارج از ایران میفرستادند. ارتش سرخ به هر شهری از ایران که پا مینهاد، اداره شهر را به دست میگرفت و سران ادارهها و نمایندگان دولت، خواه نظامی یا غیرنظامی را بازداشت میکرد.
در نتیجهٔ گفتگوهای انجام شده، به ویژه نشست فروغی با سفیران بریتانیا و شوروی، در روز هفتم شهریور، رضاشاه، همه اعضای خانوادهاش -به استثنای محمدرضا پهلوی ولیعهد- را روانه اصفهان کرد و بدین سان مقدمات استعفاء و خروج خود از ایران را فراهم آورد. در این روز شهرهای شمالی ایران با شدت تمام، توسط بمبافکنهای شوروی بمباران شدند.
روز ۲۳شهریور ۱۳۲۰ سفیرهای انگلیس و روس به رضا شاه اولتیماتوم دادند که تا ۲۶ شهریور باید استعفاء دهد و اگر استعفاء ندهد، تهران اشغال خواهد شد، سلطنت از بین خواهد رفت و یک دولت اشغالی از روس و انگلیس بوجود خواهد آمد. صبح روز ۲۵ شهریور ۱۳۲۰، رضا شاه از سلطنت به نفع ولیعهد بیست و یک سالهاش محمدرضا پهلوی کنارهگیری کرد. ساعت نه و سی دقیقه، مجلس شورای ملی استعفای رضاشاه را پذیرفت. ساعت ۴ بعد از ظهر، ولیعهد محمدرضا در برابر مجلس شورا و نمایندگان به قرآن سوگند خورد و رسماً پادشاه ایران شد. تعداد زیادی غیرنظامی در بمباران هوایی شهرهای مختلف ایران جان باختند و خسارات بسیار سنگینی به تأسیسات اقتصادی کشور و زندگی مردم وارد آمد. در دوران اشغال ایران به دست متفقین، بسیاری از امکانات، زیرساختها، منابع و آذوقههای کشور به نیروهای آنها اختصاص می یافت. ازاینروی دو ماه بیشتر طول نکشید که کشور دچار کمبود مواد غذایی و گرانی شدید شد. تورم، دزدی و قحطی نمونه کوچکی از پیامدهای حمله متفقین به ایران بود؛ شمار بسیاری از مردم براثر فقر، گرسنگی و بیماری جان خود را از دست دادند.
به انتخاب : #سروش_سرگلزایی
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
http://axnegar.fahares.com/axnegar/xYupiWcZ8T6giu/6486859.jpg
#اشغال_ایران_در_جنگ_جهانی_دوم
پس از آغاز جنگ جهانی دوم در ۹ شهریور ۱۳۱۸ (۱ سپتامبر ۱۹۳۹)، ایران بیطرفی خود را اعلام کرد، اما به دلیل گستردگی مرز ایران با اتحاد جماهیر شوروی و درگیری شوروی با آلمان این بیطرفی ناپایدار بود. در طی ماههای پیش از شهریور ۱۳۲۰ متفقین چند بار از دولت برای عبور نیروهایشان از خاک ایران درخواست اجازه کردند اما همواره این درخواست از طرف #رضا_شاه رد میشد. در ستاد ارتش، سپهبد رزمآرا مدتی پیش از حمله متفقین، عدم آمادگی ارتش برای دفاع از مرزها و کمبود نفرات و امکانات را به سرلشکر ضرغامی فرمانده ارتش گزارش میکند. اما چون رضاشاه امکان حمله متفقین را بسیار کم میدانست به همین دلیل ارتش ایران هیچ گونه آمادگی برای مقابله با حمله متفقین نداشت.
ساعت چهار بامداد سوم شهریور ۱۳۲۰ سفیر اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی و وزیر مختار انگلیس در تهران به دیدار علی منصور نخست وزیر وقت رفتند وبه دولت ایران اعلام کردند که به دلیل بیتوجهی دولت ایران به درخواستهای فوری این دو کشور، ارتش دو دولت وارد خاک ایران شدهاند. در این تهاجم مراکز مهمی مانند تبریز و مشهد و شهرهای ساحلی دریای خزر تحت اشغال ارتش شوروی درآمدند. ارتش انگلیس هم از دو جهت به سمت ایران پیشروی کرد. شهرهای بیدفاع شمال و جنوب ایران در جریان حمله هماهنگ انگلیس و شوروی، شدیداً بمباران شدند و نیروی دریایی ایران در خلیج فارس و دریای خزر، بر اثر حمله شدید نیروهای مهاجم، ظرف چند ساعت به کلی نابود شد.
در روز اول حمله، رضا شاه طی تلگرافی به روزولت -رئیس جمهور آمریکا- از وی خواست مانع پیشروی انگلیس و شوروی در داخل ایران شود، اما دولت آمریکا با صراحت این درخواست را رد کرد و تأکید نمود که آمریکا، هدف انگلیس را هدف خود میداند.
غروب سوم شهریور، رضاشاه که متعاقب دریافت پاسخ دولت آمریکا، امیدی به توقف حملات انگلیس و شوروی نداشت و از جبهههای جنگ دوم جهانی نیز اخبار خوشایندی دریافت نمیکرد، سربازان احتیاط ۴ دوره -متولدین ۱۲۹۴ تا ۱۲۹۷- را به خدمت فراخواند. او در شامگاه همان روز، خبرهای مربوط به پیشروی قوای شوروی و انگلیس را به سوی تهران دریافت کرد.
در روز شش شهریور، فروغی نخست وزیر جدید با سفیران بریتانیا و شوروی راجع به ترک مخاصمه و توقف جنگ، مذاکره کرد. در همین نشست فروغی از نیت انگلیس برای برکناری و تبعید رضاشاه باخبر شد. هرچند نامهٔ ترک مخاصمه بامداد روز ششم شهریور به دو سفارتخانه فرستاده شد اما در رویارویی نظامی آنها با نیروهای ایرانی و بمباران شهرها، هیچگونه دگرگونیای پدید نیامد؛ به ویژه شوروی همچنان با همان خشونت، در روزهای بعد نیز، شهرهای ایران را بمباران کرد.
شورویها نظامیان ایرانیای که تسلیم میشدند، به اسارت، به خارج از ایران میفرستادند. ارتش سرخ به هر شهری از ایران که پا مینهاد، اداره شهر را به دست میگرفت و سران ادارهها و نمایندگان دولت، خواه نظامی یا غیرنظامی را بازداشت میکرد.
در نتیجهٔ گفتگوهای انجام شده، به ویژه نشست فروغی با سفیران بریتانیا و شوروی، در روز هفتم شهریور، رضاشاه، همه اعضای خانوادهاش -به استثنای محمدرضا پهلوی ولیعهد- را روانه اصفهان کرد و بدین سان مقدمات استعفاء و خروج خود از ایران را فراهم آورد. در این روز شهرهای شمالی ایران با شدت تمام، توسط بمبافکنهای شوروی بمباران شدند.
روز ۲۳شهریور ۱۳۲۰ سفیرهای انگلیس و روس به رضا شاه اولتیماتوم دادند که تا ۲۶ شهریور باید استعفاء دهد و اگر استعفاء ندهد، تهران اشغال خواهد شد، سلطنت از بین خواهد رفت و یک دولت اشغالی از روس و انگلیس بوجود خواهد آمد. صبح روز ۲۵ شهریور ۱۳۲۰، رضا شاه از سلطنت به نفع ولیعهد بیست و یک سالهاش محمدرضا پهلوی کنارهگیری کرد. ساعت نه و سی دقیقه، مجلس شورای ملی استعفای رضاشاه را پذیرفت. ساعت ۴ بعد از ظهر، ولیعهد محمدرضا در برابر مجلس شورا و نمایندگان به قرآن سوگند خورد و رسماً پادشاه ایران شد. تعداد زیادی غیرنظامی در بمباران هوایی شهرهای مختلف ایران جان باختند و خسارات بسیار سنگینی به تأسیسات اقتصادی کشور و زندگی مردم وارد آمد. در دوران اشغال ایران به دست متفقین، بسیاری از امکانات، زیرساختها، منابع و آذوقههای کشور به نیروهای آنها اختصاص می یافت. ازاینروی دو ماه بیشتر طول نکشید که کشور دچار کمبود مواد غذایی و گرانی شدید شد. تورم، دزدی و قحطی نمونه کوچکی از پیامدهای حمله متفقین به ایران بود؛ شمار بسیاری از مردم براثر فقر، گرسنگی و بیماری جان خود را از دست دادند.
به انتخاب : #سروش_سرگلزایی
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
http://axnegar.fahares.com/axnegar/xYupiWcZ8T6giu/6486859.jpg
#یادداشت_هفته
#تفکر_صفر_یا_صد_در_مواجهه_با_یک_فرهنگ
✍️ #دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
کتاب «عطر سنبل-عطر کاج» خاطرات خانم فیروزه جزایری است، زنی خوزستانی که در هفت سالگی همراه خانواده به آمریکا مهاجرت کرده و در این کتاب از تقابل فرهنگ ایرانی با فرهنگ آمریکایی سخن گفته است.
گرچه خاطرات این کتاب مربوط به یک فرد، یک خانواده یا حداکثر یک نسل از ایرانیان مهاجر می باشند اما به اعتقاد من این کتاب منبع ارزشمندی است از نحوه مواجهه ایرانیان با غرب به طور عام و با ایالات متحده آمریکا به طور خاص ؛ بنابراین از این حیث مخزن اطلاعات ارزشمندی است در باب روان شناسی اجتماعی ایرانیان.
در این کتاب می بینیم که خانوادهٔ فیروزه مواجهه ای "صفر-صدی" با فرهنگ آمریکایی دارند: از یک سو هر هفته به "دیسنی لند" می روند و از سوی دیگر لب به "هات داگ" نمی زنند زیرا ترجمه تحت اللفظی آن برایشان مفهوم "سگ داغ" را تداعی می کند، از سویی همه کنسروهای غذایی را امتحان می کنند و از طرف دیگر برای تسلط به زبان انگلیسی تلاش نمی کنند!
این طرز مواجهه خانوادهٔ فیروزه، یادآور مواجههٔ "صفر-صدی" ایرانیان با غرب است که از طیفی بین غرب زدگی تا غرب ستیزی نوسان می کند.
گروهی از ایرانیان چنان مفتون و مسحور فرهنگ آمریکایی می شوند که در مکالمهٔ روزمره با جمعی ایرانی مکرراً و به تعمّد از واژه ها و اصطلاحات انگلیسی استفاده می کنند و گروه دیگر، آمریکا را شیطان بزرگ و امّ الفساد زمان می دانند و همهٔ فیلسوفان و نظریه پردازان آمریکا را صهیونیست و وابسته به فراماسونری می خوانند!
یادم می آید چند سال قبل مراجعی داشتم که دانشجوی فلسفه بود. از او چیزی راجع به "چامسکی"پرسیدم (که اتفاقاً هم منتقد صهیونیسم است و هم منتقد سیاست خارجی آمریکا) و او پاسخ داد: «من وقتم را صرف فلسفهٔ غرب نمی کنم، آخرش پوچی و بازی با کلمات است!» از او پرسیدم کدام بخش از فلسفهٔ غرب را این گونه ارزیابی می کنی و او پاسخ داد من نخوانده ام، استاد فلانی گفته اند!
متأسفانه چنین سبک مواجهه ای را در بخش مهمی از نظریه پردازان و سیاستگزاران ایرانی هم می بینیم، گروهی که حتی خود را کارشناس مسائل آمریکا می دانند و در دستگاه های رسمی جایگاه های کلیدی دارند، نگاهی ستیزه جویانه به آمریکا دارند. کتاب های متعددی از محصولات این دستگاه های فرهنگی خوانده ام که آمریکا را باتلاقی از دروغ و دغل و فساد اخلاقی و رسوایی های مالی ترسیم کرده اند و اتفاقاً بعضی از این کتاب ها با بودجهٔ عمومی با تیراژ بالای یکصد هزار جلد چاپ شده و در کتاب خانه های عمومی کشور توزیع شده اند!
در مقابل هم با نسلی از غرب زدگان مواجهیم که همچون "جاستین بیبر" لباس می پوشند، همچون "باب مارلی" ماری جوآنا می کشند و ژست معترض بودن "پینک فلوید" را به جای معترض بودن متناسب با این زمان و مکان برمی گزینند.
در حین خندیدن به داستان های جذاب و شیرین فیروزه جزایری خوب است به این مصداق های جمعی و ملّی مواجهه ایرانیان با غرب هم توجه کنیم.
@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#تفکر_صفر_یا_صد_در_مواجهه_با_یک_فرهنگ
✍️ #دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
کتاب «عطر سنبل-عطر کاج» خاطرات خانم فیروزه جزایری است، زنی خوزستانی که در هفت سالگی همراه خانواده به آمریکا مهاجرت کرده و در این کتاب از تقابل فرهنگ ایرانی با فرهنگ آمریکایی سخن گفته است.
گرچه خاطرات این کتاب مربوط به یک فرد، یک خانواده یا حداکثر یک نسل از ایرانیان مهاجر می باشند اما به اعتقاد من این کتاب منبع ارزشمندی است از نحوه مواجهه ایرانیان با غرب به طور عام و با ایالات متحده آمریکا به طور خاص ؛ بنابراین از این حیث مخزن اطلاعات ارزشمندی است در باب روان شناسی اجتماعی ایرانیان.
در این کتاب می بینیم که خانوادهٔ فیروزه مواجهه ای "صفر-صدی" با فرهنگ آمریکایی دارند: از یک سو هر هفته به "دیسنی لند" می روند و از سوی دیگر لب به "هات داگ" نمی زنند زیرا ترجمه تحت اللفظی آن برایشان مفهوم "سگ داغ" را تداعی می کند، از سویی همه کنسروهای غذایی را امتحان می کنند و از طرف دیگر برای تسلط به زبان انگلیسی تلاش نمی کنند!
این طرز مواجهه خانوادهٔ فیروزه، یادآور مواجههٔ "صفر-صدی" ایرانیان با غرب است که از طیفی بین غرب زدگی تا غرب ستیزی نوسان می کند.
گروهی از ایرانیان چنان مفتون و مسحور فرهنگ آمریکایی می شوند که در مکالمهٔ روزمره با جمعی ایرانی مکرراً و به تعمّد از واژه ها و اصطلاحات انگلیسی استفاده می کنند و گروه دیگر، آمریکا را شیطان بزرگ و امّ الفساد زمان می دانند و همهٔ فیلسوفان و نظریه پردازان آمریکا را صهیونیست و وابسته به فراماسونری می خوانند!
یادم می آید چند سال قبل مراجعی داشتم که دانشجوی فلسفه بود. از او چیزی راجع به "چامسکی"پرسیدم (که اتفاقاً هم منتقد صهیونیسم است و هم منتقد سیاست خارجی آمریکا) و او پاسخ داد: «من وقتم را صرف فلسفهٔ غرب نمی کنم، آخرش پوچی و بازی با کلمات است!» از او پرسیدم کدام بخش از فلسفهٔ غرب را این گونه ارزیابی می کنی و او پاسخ داد من نخوانده ام، استاد فلانی گفته اند!
متأسفانه چنین سبک مواجهه ای را در بخش مهمی از نظریه پردازان و سیاستگزاران ایرانی هم می بینیم، گروهی که حتی خود را کارشناس مسائل آمریکا می دانند و در دستگاه های رسمی جایگاه های کلیدی دارند، نگاهی ستیزه جویانه به آمریکا دارند. کتاب های متعددی از محصولات این دستگاه های فرهنگی خوانده ام که آمریکا را باتلاقی از دروغ و دغل و فساد اخلاقی و رسوایی های مالی ترسیم کرده اند و اتفاقاً بعضی از این کتاب ها با بودجهٔ عمومی با تیراژ بالای یکصد هزار جلد چاپ شده و در کتاب خانه های عمومی کشور توزیع شده اند!
در مقابل هم با نسلی از غرب زدگان مواجهیم که همچون "جاستین بیبر" لباس می پوشند، همچون "باب مارلی" ماری جوآنا می کشند و ژست معترض بودن "پینک فلوید" را به جای معترض بودن متناسب با این زمان و مکان برمی گزینند.
در حین خندیدن به داستان های جذاب و شیرین فیروزه جزایری خوب است به این مصداق های جمعی و ملّی مواجهه ایرانیان با غرب هم توجه کنیم.
@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#چشم_تاریخ
رسوایی واترگِیت (به انگلیسی: Watergate scandal) به وقایعی اطلاق میشود که میان سالهای ۱۹۷۲ تا ۱۹۷۵ در هتلی به همین نام در واشنگتن اتفاق افتاد که منجر به استیضاح و سپس کنارهگیری ریچارد نیکسون رئیسجمهور وقت ایالات متحده آمریکا شد. در جریان انتخابات ریاست جمهوری ایالات متحده آمریکا تعدادی از ماموران افبیآی وارد ساختمان هتل واترگیت محل استقرار ستاد انتخاباتی حزب دموکرات ایالات متحده آمریکا شدند و دستگاههای شنود کار گذاشتند و سپس اسناد و مدارکی را برای اهداف مختلف به سرقت بردند. این اقدام غیر قانونی با پیدا شدن یک نوار توسط یک مأمور حراست هتل بطور تصادفی لو رفت و روزنامهٔ واشنگتن پست (به سردبیری بنجامین سی. بردلی) ازطریق دو تن از روزنامهنگاران خود به نامهای باب وودوارد و کارل برنستین آن را به اطلاع افکار عمومی رساندند. بعدها مشخص شد که چنین اقداماتی قبلاً مکرراً انجام گرفته بودهاست و تحقیقات بعدی نشان داد که عمق اینگونه فعالیتهای جاسوسی بسیار گسترده بودهاست. پس از آنکه مشخص شد کنگره به استیضاح نیکسون رأی خواهد داد، وی در شب ۸ اوت ۱۹۷۴ از سمت خود کنارهگیری کرد. نیکسون اولین رئیسجمهور آمریکا بود که استعفا کرد. اگرچه استعفای نیکسون، روند استیضاح را متوقف کرد، امّا به پیگیریهای قضایی پایان نداد.
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
http://axnegar.fahares.com/axnegar/McynEzFqaWCFzc/6512768.jpg
رسوایی واترگِیت (به انگلیسی: Watergate scandal) به وقایعی اطلاق میشود که میان سالهای ۱۹۷۲ تا ۱۹۷۵ در هتلی به همین نام در واشنگتن اتفاق افتاد که منجر به استیضاح و سپس کنارهگیری ریچارد نیکسون رئیسجمهور وقت ایالات متحده آمریکا شد. در جریان انتخابات ریاست جمهوری ایالات متحده آمریکا تعدادی از ماموران افبیآی وارد ساختمان هتل واترگیت محل استقرار ستاد انتخاباتی حزب دموکرات ایالات متحده آمریکا شدند و دستگاههای شنود کار گذاشتند و سپس اسناد و مدارکی را برای اهداف مختلف به سرقت بردند. این اقدام غیر قانونی با پیدا شدن یک نوار توسط یک مأمور حراست هتل بطور تصادفی لو رفت و روزنامهٔ واشنگتن پست (به سردبیری بنجامین سی. بردلی) ازطریق دو تن از روزنامهنگاران خود به نامهای باب وودوارد و کارل برنستین آن را به اطلاع افکار عمومی رساندند. بعدها مشخص شد که چنین اقداماتی قبلاً مکرراً انجام گرفته بودهاست و تحقیقات بعدی نشان داد که عمق اینگونه فعالیتهای جاسوسی بسیار گسترده بودهاست. پس از آنکه مشخص شد کنگره به استیضاح نیکسون رأی خواهد داد، وی در شب ۸ اوت ۱۹۷۴ از سمت خود کنارهگیری کرد. نیکسون اولین رئیسجمهور آمریکا بود که استعفا کرد. اگرچه استعفای نیکسون، روند استیضاح را متوقف کرد، امّا به پیگیریهای قضایی پایان نداد.
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
http://axnegar.fahares.com/axnegar/McynEzFqaWCFzc/6512768.jpg
#پرسش_و_پاسخ
❓پرسش:
سلام و ارادت خدمت دکتر سرگلزایی
یک سوال؟
در مقاله #ذهن_زبان_مند_و_کهن_الگوها فرمودید چون لوب فرونتال مغز در اثر یک جهش ناگهانی ژنتیکی در میمون واره ها ایجاد شده پس تضاد و تناقضی که بین آفرینش به روایت ادیان و تکامل داروینی وجود داشته قابل توضیح و درک میشه
سوال من اینه که یعنی به نظر شما تغییرات محیطی که بعد از مهاجرت میمون واره ها از آفریقا به آسیا ایجاد شده هییییچ نقش خاصی در این جهش ژنتیکی سرنوشت ساز نداشته و صرفا یک جهش کااااملا تصادفی و اتفاقی و غیر مرتبط با تغییرات محیطی بوده؟
علت اینکه این سوال اومد به ذهنم اینه که من فک میکنم تغییرات محیطی و جغرافیایی بعد خروج از خشکسالی آفریقا و ورود به آسیای پر برکت و پرجنگل بدون شک بتدریج در وقوع این جهش بظاهر ناگهانی موثر بوده و اگر اینجوری فرض کنیم آنوقت بازم کفه ترازو به نفع داروین سنگین میشه
✅ پاسخ #دکترسرگلزایی:
سلام و ارادت
جهش های ژنتیکی کاملاً تصادفی صورت می گیرند، ولی مزیت رقابتی محصولات این جهش ها را محیط تعیین می کند و این معنای "انتخاب طبیعی" است.
و البته من برای قصه های آفرینش ادیان، ارزش تاریخی قائل نیستم، بلکه ارزش روانشناختی قائلم.
تندرست باشید
T.me/drsargolzaei
❓پرسش:
سلام و ارادت خدمت دکتر سرگلزایی
یک سوال؟
در مقاله #ذهن_زبان_مند_و_کهن_الگوها فرمودید چون لوب فرونتال مغز در اثر یک جهش ناگهانی ژنتیکی در میمون واره ها ایجاد شده پس تضاد و تناقضی که بین آفرینش به روایت ادیان و تکامل داروینی وجود داشته قابل توضیح و درک میشه
سوال من اینه که یعنی به نظر شما تغییرات محیطی که بعد از مهاجرت میمون واره ها از آفریقا به آسیا ایجاد شده هییییچ نقش خاصی در این جهش ژنتیکی سرنوشت ساز نداشته و صرفا یک جهش کااااملا تصادفی و اتفاقی و غیر مرتبط با تغییرات محیطی بوده؟
علت اینکه این سوال اومد به ذهنم اینه که من فک میکنم تغییرات محیطی و جغرافیایی بعد خروج از خشکسالی آفریقا و ورود به آسیای پر برکت و پرجنگل بدون شک بتدریج در وقوع این جهش بظاهر ناگهانی موثر بوده و اگر اینجوری فرض کنیم آنوقت بازم کفه ترازو به نفع داروین سنگین میشه
✅ پاسخ #دکترسرگلزایی:
سلام و ارادت
جهش های ژنتیکی کاملاً تصادفی صورت می گیرند، ولی مزیت رقابتی محصولات این جهش ها را محیط تعیین می کند و این معنای "انتخاب طبیعی" است.
و البته من برای قصه های آفرینش ادیان، ارزش تاریخی قائل نیستم، بلکه ارزش روانشناختی قائلم.
تندرست باشید
T.me/drsargolzaei
Telegram
دکتر سرگلزایی drsargolzaei
Psychiatrist ,Social activist
Email: isssp@yahoo.com
drsargolzaei.com
Instagram.com/drsargolzaei
https://twitter.com/drsargolzae
https://youtube.com/@sargolzaei
https://m.facebook.com/drsargolzaei
First Post:
https://t.me/drsargolzaei/7
@drsargolzaei
Email: isssp@yahoo.com
drsargolzaei.com
Instagram.com/drsargolzaei
https://twitter.com/drsargolzae
https://youtube.com/@sargolzaei
https://m.facebook.com/drsargolzaei
First Post:
https://t.me/drsargolzaei/7
@drsargolzaei
#پرسش_و_پاسخ
❓پرسش:
به نام او
سلام خدمت دکتر سرگلزایی
می خواستم بدونم رابطه تجربه دینی با توهم و صرع چیه؟
آیا تجربه وحی دقیقا از سنخ همان صرع است و اساساً حال معنوی تفاوتی با حال بدست آمده با روانگردان دارد؟
ممنون
✅ پاسخ #دکترسرگلزایی:
با سلام و احترام
در سطح نوروفیزیولوژی و فنومنولوژی (علّت مادّی و علّت صوری ارسطویی) تفاوتی بین تجارب دینی و تجارب پاتولوژیک با محتوای دینی (توهم، هذیان، اورای صرعی، اینتوکسیکیشن مواد روانگردان) وجود ندارد، ولی در سطح علّت فاعلی و علّت غائی ارسطویی ممکن است این دو پدیده متفاوت باشند.
تندرست باشید
T.me/drsargolzaei
❓پرسش:
به نام او
سلام خدمت دکتر سرگلزایی
می خواستم بدونم رابطه تجربه دینی با توهم و صرع چیه؟
آیا تجربه وحی دقیقا از سنخ همان صرع است و اساساً حال معنوی تفاوتی با حال بدست آمده با روانگردان دارد؟
ممنون
✅ پاسخ #دکترسرگلزایی:
با سلام و احترام
در سطح نوروفیزیولوژی و فنومنولوژی (علّت مادّی و علّت صوری ارسطویی) تفاوتی بین تجارب دینی و تجارب پاتولوژیک با محتوای دینی (توهم، هذیان، اورای صرعی، اینتوکسیکیشن مواد روانگردان) وجود ندارد، ولی در سطح علّت فاعلی و علّت غائی ارسطویی ممکن است این دو پدیده متفاوت باشند.
تندرست باشید
T.me/drsargolzaei
Telegram
دکتر سرگلزایی drsargolzaei
Psychiatrist ,Social activist
Email: isssp@yahoo.com
drsargolzaei.com
Instagram.com/drsargolzaei
https://twitter.com/drsargolzae
https://youtube.com/@sargolzaei
https://m.facebook.com/drsargolzaei
First Post:
https://t.me/drsargolzaei/7
@drsargolzaei
Email: isssp@yahoo.com
drsargolzaei.com
Instagram.com/drsargolzaei
https://twitter.com/drsargolzae
https://youtube.com/@sargolzaei
https://m.facebook.com/drsargolzaei
First Post:
https://t.me/drsargolzaei/7
@drsargolzaei
#مقاله
#بن_بست_نوابغ
✍️ #دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
همیشه هوش باعث فهم درست نمی شود. گاهی تعصبات و پیش فرض های غلط باعث می شود هوش، ما را در جهت غلط پیش ببرد. هوش بالا مثل ماشین تند رو می ماند، یک امکان قدرتمند است ولی اگر این اتوموبیل تندرو در جاده ای غیر استاندارد و به مقصدی غلط در حرکت باشد، سرعت بالای خودرو فقط امکانی است برای هلاک سرنشینان آن!
#هگل، فیلسوف نابغه ای بود ولی تحت تاثیر فرهنگ نژاد پرستی زمان خود اعتقاد داشت از میان همه ملت ها زمان عبور می کند، تنها از میان ملت آلمان تاریخ عبور می کند! بنابراین هگل ملت آلمان را چکیده ی عقلانیت ملل و دولت پروس (امپراطوری رایش) را تحقق عقل کل در ظرف زمانی می دید و به نوعی برای امپراطوری پروس جایگاهی الهی قائل بود!
#فروید، انسان شناس بزرگی بود ولی تحت تاثیر تابوهای عصر ویکتوریایی به این نتیجه گیری غلط رسید که تمام روان نژندی ها ریشه در سرکوب غریزه جنسی دارند. فروید در تحلیل اغلب رویاها سکس سرکوب شده را می دید و هوش او باعث نشد که از چارچوب نظریه تنگ جنسی خارج گردد!
#جلال_آل_احمد، نویسنده ای نابغه بود ولی دچار شدن او به تفکر عقلانیت ستیز هایدگری احمد فردید باعث شد که او ریشه مشکلات تاریخی و اجتماعی ایران را در "غرب زدگی" ببیند و نسخه "بازگشت به گذشته" را برای بیماری که خود در گذشته گیر کرده بود بنویسد!
در این زمینه می توانید کتاب "هویّت اندیشان و میراث فکری احمد فردید" را بخوانید. این کتاب را محمدمنصور هاشمی نوشته و انتشارات کویر منتشر ساخته است.
آگاهی با هوش متفاوت است.
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
#بن_بست_نوابغ
✍️ #دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
همیشه هوش باعث فهم درست نمی شود. گاهی تعصبات و پیش فرض های غلط باعث می شود هوش، ما را در جهت غلط پیش ببرد. هوش بالا مثل ماشین تند رو می ماند، یک امکان قدرتمند است ولی اگر این اتوموبیل تندرو در جاده ای غیر استاندارد و به مقصدی غلط در حرکت باشد، سرعت بالای خودرو فقط امکانی است برای هلاک سرنشینان آن!
#هگل، فیلسوف نابغه ای بود ولی تحت تاثیر فرهنگ نژاد پرستی زمان خود اعتقاد داشت از میان همه ملت ها زمان عبور می کند، تنها از میان ملت آلمان تاریخ عبور می کند! بنابراین هگل ملت آلمان را چکیده ی عقلانیت ملل و دولت پروس (امپراطوری رایش) را تحقق عقل کل در ظرف زمانی می دید و به نوعی برای امپراطوری پروس جایگاهی الهی قائل بود!
#فروید، انسان شناس بزرگی بود ولی تحت تاثیر تابوهای عصر ویکتوریایی به این نتیجه گیری غلط رسید که تمام روان نژندی ها ریشه در سرکوب غریزه جنسی دارند. فروید در تحلیل اغلب رویاها سکس سرکوب شده را می دید و هوش او باعث نشد که از چارچوب نظریه تنگ جنسی خارج گردد!
#جلال_آل_احمد، نویسنده ای نابغه بود ولی دچار شدن او به تفکر عقلانیت ستیز هایدگری احمد فردید باعث شد که او ریشه مشکلات تاریخی و اجتماعی ایران را در "غرب زدگی" ببیند و نسخه "بازگشت به گذشته" را برای بیماری که خود در گذشته گیر کرده بود بنویسد!
در این زمینه می توانید کتاب "هویّت اندیشان و میراث فکری احمد فردید" را بخوانید. این کتاب را محمدمنصور هاشمی نوشته و انتشارات کویر منتشر ساخته است.
آگاهی با هوش متفاوت است.
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
#معرفی_کتاب
نام کتاب: سایهٔ سازمانی
نويسندگان: دکتر سیّد حمید آتشپور و سیّد پیمان رحیمینژاد
با مقدمهٔ : دکتر محمّدرضا سرگلزایی
ناشر: انتشارات روان شناسی و هنر- 1396
×××××××××××××××××××××××××××
مقدمهٔ دکتر محمّدرضا سرگلزایی و معرفی کتاب:
کتاب «سایهٔ سازمانی» نوشتهٔ همکاران گرانقدرم، آقای دکتر سید حمید آتش پور و آقای سید پیمان رحیمی نژاد را خواندم.
این که نگاه روانشناسی تحلیلی کارل گوستاو یونگ برای تحلیل سازمان ها به کار گرفته شده است فتح باب ارزشمندی است. سازمان ها، همچون افراد می توانند سالم یا بیمار باشند. این سلامت و بیماری، هم معلول سلامت و بیماری اعضای سازمان است و هم علّت سلامت و بیماری آنها. یعنی افراد بیمار، سازمان بیمار ایجاد می کنند و سازمان بیمار، افراد بیمار می زاید و چنین است درباره سلامت. یک کشور و یک جامعه نیز یک سازمان کلان است. هنگامی که به وضعیت جامعه مان نگاه می کنیم نمی توانیم با خوش بینانه ترین نگاه هم تشخیص بیمار بر این جامعه نگذاریم. بنابراین تصمیم گرفتم در این کتاب تصویر جامعه مان را بیابم و یافتم، فصل پنجم کتاب با عنوان «سازمانهایی که سایه بر آنها حاکم است»، تصویر کاملی است از جامعهٔ ما:
الف - پیروی و تبعیّت کورکورانه و این باور که «مدیر ارشد» سراپا درستی و راستی است و کاروکسب و سازمان ایرادی ندارد.
ب- درک ضعیف و آشفته از اوضاع و فقدان شجاعت برای مطرح کردن آن با مدیر ارشد.
ج- نقش بازی کردن همهٔ افراد در شبکه ارتباطی ایجاد شده.
اگر با دقّت این فصل و فصول بعدی کتاب را بخوانید آنچه را در جامعهٔ ما رخ میدهد به وضوح درک می کنید.
متملقین، کودک قهرمان ها، سپر بلاها، فرزندان از دست رفته، دلقک ها و ردگم کن ها تیمی را تشکیل داده اند که «وضع موجود» را «بازتولید» می کنند.
اولین قدم برای خروج از این وضعیت همان است که در داستان «لباس جدید پادشاه» هانس کریستین اندرسون خوانده ایم: «شجاعتی برای فریاد زدن و این سؤال که چرا پادشاه لخت است؟!»، پس از آن تاباندن نور آگاهی بر نقش مخرّب اجزای این بازی و از پرده برون افکندن «سایه» است.
امیدوارم خوانندگان کتاب ، «آگاهی از آسیب» را با «شهامت تغییر» درآمیزند،
چرا که آگاهان خاموش و منفعل، فضیلتی بر ناآگاهان ندارند.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
http://axnegar.fahares.com/axnegar/7i5SSqopt8yK7K/6522808.jpg
نام کتاب: سایهٔ سازمانی
نويسندگان: دکتر سیّد حمید آتشپور و سیّد پیمان رحیمینژاد
با مقدمهٔ : دکتر محمّدرضا سرگلزایی
ناشر: انتشارات روان شناسی و هنر- 1396
×××××××××××××××××××××××××××
مقدمهٔ دکتر محمّدرضا سرگلزایی و معرفی کتاب:
کتاب «سایهٔ سازمانی» نوشتهٔ همکاران گرانقدرم، آقای دکتر سید حمید آتش پور و آقای سید پیمان رحیمی نژاد را خواندم.
این که نگاه روانشناسی تحلیلی کارل گوستاو یونگ برای تحلیل سازمان ها به کار گرفته شده است فتح باب ارزشمندی است. سازمان ها، همچون افراد می توانند سالم یا بیمار باشند. این سلامت و بیماری، هم معلول سلامت و بیماری اعضای سازمان است و هم علّت سلامت و بیماری آنها. یعنی افراد بیمار، سازمان بیمار ایجاد می کنند و سازمان بیمار، افراد بیمار می زاید و چنین است درباره سلامت. یک کشور و یک جامعه نیز یک سازمان کلان است. هنگامی که به وضعیت جامعه مان نگاه می کنیم نمی توانیم با خوش بینانه ترین نگاه هم تشخیص بیمار بر این جامعه نگذاریم. بنابراین تصمیم گرفتم در این کتاب تصویر جامعه مان را بیابم و یافتم، فصل پنجم کتاب با عنوان «سازمانهایی که سایه بر آنها حاکم است»، تصویر کاملی است از جامعهٔ ما:
الف - پیروی و تبعیّت کورکورانه و این باور که «مدیر ارشد» سراپا درستی و راستی است و کاروکسب و سازمان ایرادی ندارد.
ب- درک ضعیف و آشفته از اوضاع و فقدان شجاعت برای مطرح کردن آن با مدیر ارشد.
ج- نقش بازی کردن همهٔ افراد در شبکه ارتباطی ایجاد شده.
اگر با دقّت این فصل و فصول بعدی کتاب را بخوانید آنچه را در جامعهٔ ما رخ میدهد به وضوح درک می کنید.
متملقین، کودک قهرمان ها، سپر بلاها، فرزندان از دست رفته، دلقک ها و ردگم کن ها تیمی را تشکیل داده اند که «وضع موجود» را «بازتولید» می کنند.
اولین قدم برای خروج از این وضعیت همان است که در داستان «لباس جدید پادشاه» هانس کریستین اندرسون خوانده ایم: «شجاعتی برای فریاد زدن و این سؤال که چرا پادشاه لخت است؟!»، پس از آن تاباندن نور آگاهی بر نقش مخرّب اجزای این بازی و از پرده برون افکندن «سایه» است.
امیدوارم خوانندگان کتاب ، «آگاهی از آسیب» را با «شهامت تغییر» درآمیزند،
چرا که آگاهان خاموش و منفعل، فضیلتی بر ناآگاهان ندارند.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
http://axnegar.fahares.com/axnegar/7i5SSqopt8yK7K/6522808.jpg
#چشم_تاریخ
#سرمایه_داری_و_جنگ
#کارل_مارکس نابغۀ آلمانی و منتقد سرمایه داری، دولت های اروپای غربی را اتحادیۀ سرمایه داران نامید زیرا این دولت ها برای سود سهامداران، حاضر به ایجاد جنگ بودند. ننگین ترین نمونه ای که نشان می دهد چه طور حکومت ها تحت فرمان سرمایهٔ بزرگ (کاپیتال) بودند اولین جنگ تریاک میان بریتانیا و چین در سالهای ۱۸۴۲ - ۱۸۴۰ بود. در نیمهٔ اول قرن نوزدهم، کمپانی هند شرقی بریتانیا با صدور تریاک به چین، ثروت های کلان کسب کرد. میلیون ها چینی معتاد شدند که این کشور را از نظر اقتصادی و اجتماعی تضعیف کرد. در اواخر دههٔ ۱۸۳۰ حکومت چین ورود مواد مخدر به این کشور را ممنوع اعلام کرد، اما تجار مواد مخدر بریتانیایی به راحتی این قانون را نادیده گرفتند. مسئولان چینی شروع به توقیف و انهدام محموله های مخدر کردند. کارتل های مواد مخدر ارتباطات نزدیکی با وست مینستر (=دربار بریتانیا) و داونینگ استریت (= مقر نخست وزیری بریتانیا) داشتند - درحقیقت بسیاری از نمایندگان مجلس و وزرا در کمپانی های مواد مخدر سهام داشتند- و بنابراین به حکومت بریتانیا فشار آوردند تا وارد عمل شود. در سال ۱۸۴۰ بریتانیا به نام «آزادی تجارت» به چین اعلان جنگ داد. چینی ها از پس سلاح های مدرن بریتانیایی برنیامدند. در معاهدهٔ صلحی که به دنبال این جنگ آمد، چین پذیرفت که محدودیتی برای فعالیتهای تاجران بریتانیایی مواد مخدر ایجاد نکند و خساراتی را که پلیس چین به آنان وارد آورده بود را جبران کند. به علاوه، انگلستان که خواستار سلطه بر هنگ کنگ بود این حق را به دست آورد که از آنجا به عنوان پایگاهی مطمئن برای واردات مواد مخدر استفاده کند (هنگ کنگ تا سال ۱۹۹۷ در دست بریتانیا باقی ماند). در اواخر قرن نوزدهم حدود چهل میلیون چینی، یعنی یک دهم جمعیت این کشور، به تریاک اعتیاد داشتند. این تنها جنگی نبود که برای دفاع از منافع سرمایه گذاران رخ داد. خود جنگ می توانست کالا باشد، درست مثل تریاک. در سال ۱۸۲۱ یونانی ها علیه امپراتوری عثمانی شورش کردند. این قیام همدردی زیادی را در محافل لیبرال و احساساتی بریتانیا برانگیخت - حتی لرد بایرون شاعر به یونان سفر کرد تا در کنار شورشی ها بجنگد. اما سرمایه داران لندن این شورش را نیز به چشم یک فرصت بزرگ نگریستند. به رهبران شورشی پیشنهاد کردند که برای شورشیان یونانی اوراق قرضهٔ قابل خرید و فروش منتشر کنند و در بازار بورس لندن بفروشند. یونانی ها هم وعده بدهند تا چنانچه در کسب استقلال موفق شوند، بهای این اوراق را با بهره اش بازپرداخت کنند. سرمایه گذاران خصوصی برای کسب سود، یا برای حمایت از آرمان یونانی ها، یا هردو، این اوراق را می خریدند. ارزش اوراق قرضهٔ شورش یونان بسته به نوسانات ناشی از شکست و پیروزی نظامی شورشیان یونانی در میدان های نبرد، در بازار بورس لندن بالا و پایین می رفت. رفته رفته ترکها به برتری دست یافتند. با بالا رفتن احتمال شکست شورشی ها، صاحبان اوراق با خطر از دست دادن سرمایه شان روبرو شدند. منافع صاحبان اوراق قرضه، منافع ملی بود. بنابراین بریتانیا یک ناوگان بین المللی تدارک دید و در سال ۱۸۲۷ ناوگان اصلی عثمانی را در نبرد ناوارینو غرق کرد. یونان، پس از قرنها انقیاد، سرانجام آزاد شد. اما این آزادی با مبالغ هنگفتی بدهی همراه بود که این کشور جدید هیچ راهی برای تسویه اش نداشت. اقتصاد یونان در طی دهه های بعدی در گرو سرمایه گذاران بریتانیایی بود.
برگرفته از کتاب "انسان خردمند" نوشتۀ یووال نوح هراری- ترجمۀ نیک گرگین- انتشارات فرهنگ نشر معاصر
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
http://axnegar.fahares.com/axnegar/zIp0sSQexRANgm/6525262.jpg
#سرمایه_داری_و_جنگ
#کارل_مارکس نابغۀ آلمانی و منتقد سرمایه داری، دولت های اروپای غربی را اتحادیۀ سرمایه داران نامید زیرا این دولت ها برای سود سهامداران، حاضر به ایجاد جنگ بودند. ننگین ترین نمونه ای که نشان می دهد چه طور حکومت ها تحت فرمان سرمایهٔ بزرگ (کاپیتال) بودند اولین جنگ تریاک میان بریتانیا و چین در سالهای ۱۸۴۲ - ۱۸۴۰ بود. در نیمهٔ اول قرن نوزدهم، کمپانی هند شرقی بریتانیا با صدور تریاک به چین، ثروت های کلان کسب کرد. میلیون ها چینی معتاد شدند که این کشور را از نظر اقتصادی و اجتماعی تضعیف کرد. در اواخر دههٔ ۱۸۳۰ حکومت چین ورود مواد مخدر به این کشور را ممنوع اعلام کرد، اما تجار مواد مخدر بریتانیایی به راحتی این قانون را نادیده گرفتند. مسئولان چینی شروع به توقیف و انهدام محموله های مخدر کردند. کارتل های مواد مخدر ارتباطات نزدیکی با وست مینستر (=دربار بریتانیا) و داونینگ استریت (= مقر نخست وزیری بریتانیا) داشتند - درحقیقت بسیاری از نمایندگان مجلس و وزرا در کمپانی های مواد مخدر سهام داشتند- و بنابراین به حکومت بریتانیا فشار آوردند تا وارد عمل شود. در سال ۱۸۴۰ بریتانیا به نام «آزادی تجارت» به چین اعلان جنگ داد. چینی ها از پس سلاح های مدرن بریتانیایی برنیامدند. در معاهدهٔ صلحی که به دنبال این جنگ آمد، چین پذیرفت که محدودیتی برای فعالیتهای تاجران بریتانیایی مواد مخدر ایجاد نکند و خساراتی را که پلیس چین به آنان وارد آورده بود را جبران کند. به علاوه، انگلستان که خواستار سلطه بر هنگ کنگ بود این حق را به دست آورد که از آنجا به عنوان پایگاهی مطمئن برای واردات مواد مخدر استفاده کند (هنگ کنگ تا سال ۱۹۹۷ در دست بریتانیا باقی ماند). در اواخر قرن نوزدهم حدود چهل میلیون چینی، یعنی یک دهم جمعیت این کشور، به تریاک اعتیاد داشتند. این تنها جنگی نبود که برای دفاع از منافع سرمایه گذاران رخ داد. خود جنگ می توانست کالا باشد، درست مثل تریاک. در سال ۱۸۲۱ یونانی ها علیه امپراتوری عثمانی شورش کردند. این قیام همدردی زیادی را در محافل لیبرال و احساساتی بریتانیا برانگیخت - حتی لرد بایرون شاعر به یونان سفر کرد تا در کنار شورشی ها بجنگد. اما سرمایه داران لندن این شورش را نیز به چشم یک فرصت بزرگ نگریستند. به رهبران شورشی پیشنهاد کردند که برای شورشیان یونانی اوراق قرضهٔ قابل خرید و فروش منتشر کنند و در بازار بورس لندن بفروشند. یونانی ها هم وعده بدهند تا چنانچه در کسب استقلال موفق شوند، بهای این اوراق را با بهره اش بازپرداخت کنند. سرمایه گذاران خصوصی برای کسب سود، یا برای حمایت از آرمان یونانی ها، یا هردو، این اوراق را می خریدند. ارزش اوراق قرضهٔ شورش یونان بسته به نوسانات ناشی از شکست و پیروزی نظامی شورشیان یونانی در میدان های نبرد، در بازار بورس لندن بالا و پایین می رفت. رفته رفته ترکها به برتری دست یافتند. با بالا رفتن احتمال شکست شورشی ها، صاحبان اوراق با خطر از دست دادن سرمایه شان روبرو شدند. منافع صاحبان اوراق قرضه، منافع ملی بود. بنابراین بریتانیا یک ناوگان بین المللی تدارک دید و در سال ۱۸۲۷ ناوگان اصلی عثمانی را در نبرد ناوارینو غرق کرد. یونان، پس از قرنها انقیاد، سرانجام آزاد شد. اما این آزادی با مبالغ هنگفتی بدهی همراه بود که این کشور جدید هیچ راهی برای تسویه اش نداشت. اقتصاد یونان در طی دهه های بعدی در گرو سرمایه گذاران بریتانیایی بود.
برگرفته از کتاب "انسان خردمند" نوشتۀ یووال نوح هراری- ترجمۀ نیک گرگین- انتشارات فرهنگ نشر معاصر
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
http://axnegar.fahares.com/axnegar/zIp0sSQexRANgm/6525262.jpg