دکتر سرگلزایی drsargolzaei
38.2K subscribers
1.78K photos
97 videos
154 files
3.25K links
Download Telegram
#پرسش_و_پاسخ

*پرسش:

با عرض سلام و خسته نباشید خدمت استاد عزیزم

استاد سوالی داشتم و اینکه در مقدمه کتاب مرداب روح جمله ای نوشته شده به این صورت که : " در فرآیند رشد فردیت، گفتگویی پایدار میان خود و من ضرورت دارد." سوالم اینه که این گفتگوی بین ایگو و سلف چیه در واقع؟ آیا گفتگو به معنای محاوره ایست همونطور که روزانه با یکدیگر صحبت میکنیم یا از جنس دیگه ست مثل الهام؟؟ سوال دومم اینه که آیا ما می تونیم این گفتگو رو ایجاد کنیم یا خود به خود باید از سلف بیاد؟؟ و چطور میشه تشخیص داد که آیا این هدف سلف بود و این معنا رو میخواست منتقل کنه یا اینکه نمیشه به طور قطع پاسخ داد که از جایگاه سلف هست یا نه؟؟ اگر در این زمینه گفتگوی بین سلف و ایگو منابعی رو هم میشناسید سپاسگزار میشم اگه معرفی کنید.

با تشکر
سبز و مانا باشید.


*پاسخ #دکترسرگلزایی :

با سلام و احترام

اوّل- به طور قطع این گفتگو به فرم یک محاورهٔ منطقی عقل محور نیست چرا که چنین گفتگویی خودش محصول غلبهٔ بخش خودآگاه ایگو است، گفتگوی میان self و ego از جنس «کشمکش روانی» است که در آن self به زبان vision و invasion حرف می زند و ego به زبان داده های عینی، استقرا و قیاس.

دوّم- از آنجا که پیام های ناخودآگاه شخصی و کمپلکس ها (shadow) و ناخودآگاه جمعی و آرکه تایپ ها (self) از حیث فُرم از یک جنس هستند تفکیک آنها گاهی ناممکن است به همین دلیل مسیر تفرّد مسیری خطرناک و پر از پرتگاه های عمیق است. در این زمینه در کتاب #انسان_فلسفه_عرفان (انتشارات بهار سبز) به تفصیل نوشته ام. کتاب «سمینار یونگ دربارهٔ زرتشت نیچه» (ترجمه دکتر سپیده حبیب- نشر قطره) منبع مفصّل تری در این باره است. کتاب «ساحرهٔ پورتوبلّو» (پائولو کوئیلو- ترجمه آرش حجازی- انتشارات کاروان) نیز در این زمینه کتابی خواندنی است. موضوع فیلم «آخرین وسوسهٔ مسیح» (مارتین اسکورسیزی براساس کتاب نیکوس کازاتزاکیس) نیز همین کشمکش و پرتگاه هاست.

تندرست باشید

@drsargolzaei
#معرفی_کتاب
#انسان_و_سمبولهایش

نویسنده: کارل گوستاو یونگ و همکاران
ترجمه: ابوطالب صارمی
انتشارات: امیرکبیر-1352
         
                   *                 *              *   
"این کتاب میراث یونگ برای عامه کتابخوان است"
      'جان فریمن'

پس از این که مصاحبه جان فریمن با دکتر "کارل گوستاو یونگ" (Carl Gustav Jung) روانپزشک و روانکاو سوئیسی در سال ۱۹۵۹ موفقیت آمیز از آب در آمد، وی به درخواست یک موسسه انتشاراتی دوباره عازم زوریخ شد و #یونگ را متقاعد کرد که کتابی درباره عقاید و اندیشه های بنیادی خود برای عموم بنویسد که در نهایت با همکاری گروهی چند نفر از نزدیک ترین شاگردانش این کتاب به رشته تحریر درآمد.

- فصل اول به نام "آشنایی با ناخودآگاه" توسط خود یونگ نوشته شد و فصول بعدی به ترتیب توسط همکارانش نوشته شدند:
- فصل دوم : "اساطیر باستانی و انسان امروز" نوشته "ژوزف ال هندرسن" 
- فصل سوم: "فرایند فردیت" نوشته "ماری لوییز فون فرانتس"
- فصل چهارم: "سمبولیسم در هنرهای بصری" نوشته "آنی یلا فه"
- فصل پنجم: "سمبل ها در یک تحلیل فردی" نوشته "یولانده یاکوبی"
- نتیجه: "علم و ناخودآگاه" نوشته "ماری لوییز فون فرانتس

"کارل گوستاو یونگ" کتاب های متعددی به رشته تحریر درآورده است اما در بیشتر این کتاب ها به سختی می توان به رشته منسجمی از اندیشه های یونگ دست یافت، اما کتاب "انسان و سمبول هایش" یکی از کتاب هایی است که می توان به اکثر عقاید و اندیشه های یونگ به صورت منسجم تری دست یافت. همچنین سعی شده تا جای ممکن به صورت زبانی ساده و با شرح و بسطی که برای همگان مفید و قابل درک باشد نوشته شود.
یونگ و همکارانش در این کتاب به بررسی "رابطه انسان با ناخودآگاهش" می پردازند و این که چگونه ما از طریق رویا با ناخودآگاهمان ارتباط برقرار می کنیم و در سراسر کتاب به اهمیت رویاهایی که می بینیم تاکید می شود.
یونگ نیز به مانند فروید معتقد بود که بسیاری از رویاها نقش "جبرانی" دارند و در واقع بیشتر یک واکنش روانی به امیال و آرزوهای برآورده نشده هستند که بدین طریق توسط رویا به خودآگاه منتقل می شوند. اما موضوع موقعی متفاوت می شود که رویاهای ما "تکراری" باشد، یا رویاهایی شدیدا "عاطفی و پر هیجان" باشند، در این صورت ما دیگر نمی توانیم تنها به تداعی ها و تجربه های شخصی بیننده رویا اکتفا کنیم. در این جا است که یونگ مفهوم "کهن الگوها" (Archetype) را به میان می آورد و چنین تعریف می کند:
"کهن الگوها در حقیقت روند (Trend) غریزی هستند و همان قدر مشخصند که انگیزه پرندگان در ساختن آشیانه، یا انگیزه مورچگان در تشکیل اجتماعات منظم"
در جای دیگری می گوید:
"درست همان طور که بدن مانند موزه اندام هایی است که هر یک از آن ها دارای یک تاریخ تحول طولانی است، باید انتظار داشت که ذهن نیز به همان طریق تشکیل شده باشد، و مثل بدنی که به آن تعلق دارد حتما تاریخچه ای دارد." 
در مجموع پس از خواندن این کتاب شما به طور کلی با روش تحلیل اسطوره ها، شماری از آثار هنری و رویاها، به روش یونگ آشنا خواهید شد و شناخت قابل توجهی نسبت به روان انسان و فرایند رشد از دیدگاه یونگ خواهید رسید.

در پایان باید اشاره کرد که خواننده این کتاب بهتر است با این پیش فرض به استقبال این کتاب برود که به بیشتر نظریه های یونگ در این کتاب نقدهای جدی از دیدگاه علمی وارد است. اما همان طور که "فون فرانتس" در انتهای کتاب اشاره می کند این افکار خلاق از این جهت ارزشمند هستند که مثل کلید به انسان کمک می کنند که روابط ناشناخته بین حقایق را عریان سازند و در عین حال به نگرش خودآگاه متوازن تر و وسیع تری دست یابند .

از آنجا که ترجمهٔ ابوطالب صارمی نسبت به ترجمه های دیگر این کتاب ترجمهٔ صحیح تری است و این ترجمه بیش از چهل سال است که تجدید چاپ نشده است، فایل PDF این ترجمه در کانال قرار می گیرد.

#علی_محمدی
کارشناس ارشد روان شناسی

@drsargolzaei

www.drsargolzaei.com/images/PublicCategory/Jung2.jpg
#پرسش_و_پاسخ


*پرسش:

سلام
ممنون بابت مطالب خوبی که در کانال و سایت خودتان منتشر می‌کنید.
می‌خواستم نظر شما را در مورد مسأله‌ای که ذهنم را درگیر کرده است بپرسم.
مدتی است که به این سوالات فکر می‌کنم؛
بود و یا نبود من چه تاثیری در این عالم دارد؟ حاصل زندگی من چیست؟ آیا اثر مثبتی هم از من در این عالم باقی خواهد ماند؟ اگر خواهد ماند تا چه میزان؟ آیا من تمام توان و استعداد خودم را صرف این کار کرده‌ام؟

وقتی به زندگی انسان‌های بزرگ و خدمات ارزشمندی که کرده‌اند نگاه می‌کنم در پاسخ به این سؤالات به این نتیجه می‌رسم که تأثیر من در این عالم در کلمه هیچ خلاصه می‌شود.
اما در پاسخ به تلخی احساس حاصل از این نتیجه به خود گفتم مقایسه انسان‌ها با یکدیگر کار اشتباهی است ضمن اینکه پاسخ‌هایی از قبیل: همه یا هیچ، سیاه یا سفید، خود یک خطای شناختی است.

#کارن_هورنای در کتاب عصبیت و رشد آدمی می‌گوید عظمت‌ طلبی یکی از پایه‌های اصلی رشد شخصیت عصبی و خارج شدن انسان از روند رشد طبیعی است.

ایا ریشه و منشاء سؤالاتی که مطرح کردم از میل به عظمت ‌ٰطلبی ناشی نمی‌شود؟

با تشکر


*پاسخ #دکترسرگلزایی :

با سلام و احترام
ممنونم که نوشته هایم را می خوانید.

انسان بودن از آنجا آغاز می شود که ما به جای نگاه کردن بلافصل به پدیده ها، به معنای پدیده ها نگاه می کنیم. 

اگر کسی ظرف غذایی به در خانهٔ ما بیاورد پیش از آن که نوع غذا برای ما سؤال باشد پرسش مان این است که چه کسی، به چه دلیلی یا به چه مناسبتی برای ما غذا فرستاده است. هرچه فشار جسمانی در ما بیشتر باشد دغدغهٔ معنا کمتر می شود و هرچه فراغت و رفاه بیشتری داشته باشیم درگیری ذهن مان با معنا بیشتر می شود. 
#فروید (پایه گذار تحلیل روانی) در نامه ای به ماری بناپارت دغدغهٔ معنا را نشان دهندهٔ روان نژندی Neurosis می داند ولی #ویکتور_فرانکل (پایه گذار تحلیل وجودی) جستجوی معنا را برای انسان ذاتی و غریزی می داند.

 در این زمینه می توانید کتاب های زیر را بخوانید:کتاب #انسان_درجستجوی_معنای_غائی نوشتهٔ ویکتور فرانکل، ترجمه شهاب الدین عبّاسی، نشر کتاب پارسه
 کتاب #معنا_درمانی نوشتهٔ ویکتور فرانکل، ترجمه مهین میلانی ، انتشارات دُرسا
 کتاب #ویکتور_امیل_فرانکل_پایه_گذار_معنا_درمانی » نوشتهٔ احمدرضا محمّدپور، نشر دانژه 

پیروز باشید

T.me/drsargolzaei
#افسردگی_یک_کلمه_چند_معنا
قسمت پنجم


گذشته از اين، آموزش اين «‌قانون هستي» به مراجع كه «‌پايان شب سيه سپيد است» ‌و «‌هر چه از دست مي دهيم مقدمه اي است براي بدست آوردن چيزي بهتر» ‌كار آساني نيست چرا كه «‌سخني كز دل برآيد لاجرم بردل نشيند» بنابراين درمانگري كه خود يك فرايند سوگ را با موفقيت پشت سر گذاشته و اين باور را نه بعنوان يك «‌شعار»‌ كه بعنوان يك «شعور» دريافته است مي تواند چنين باوري را در مراجعش ايجاد نمايد. #ويكتور_فرانكل دركتاب #‌انسان_درجستجوی_معنی‌ اين مفهوم را بيان مي كند كه اگر نتوانيم براي رنج هاي زندگي معنايي بيابيم، خوشي هاي زندگي هم پوچ و بي معنا خواهند بود،‌ يا تمام اين بازي معنا دارد، كه در آن صورت فراز و نشيبش داراي معناست و يا اين بازي فاقد معناست كه در آن صورت خوشي هاي زندگي نيز مسخره خواهند بود. «‌دكتر ترور گريفيت»‌ در كتاب «‌از دست رفته و بازيافته»‌
(The lost and then found)
به مراحل سوگواري به تفصيل اشاره مي كند و همچون «اليزابت كابلرراس»‌ به اين نقطه نظر مي رسد كه حل و فصل سوگ زماني با موفقيت انجام مي شود كه ابتدا فرد از بازگرداندن جهان به آنچه پيش از اين بود كاملاً‌ نااميد و مأيوس شود (Despair) و جهان را با مختصات جديد بپذيرد (acceptance).
خطري كه در اين مرحله از حل و فصل سوگ وجود دارد اين است كه فرد «‌معنويت»
‌(spirituality)
را جايگزين شي از دست رفته «مجموعه هويتي»‌ خود نمايد، فرايندي كه «‌آماس معنويت» مي ناميم! ‌معنويت جايگزين هيچ يك از اجزاي زندگي نيست، معنويت «‌معناي مجموعه»‌ است. 

3- افسردگي بعنوان مزاج 

گروهي از افراد بطور مداوم دچار نوسانات خلقي هستند به گونه اي كه اين نوسانات تغييرات محسوسي را در رفتار آنها ايجاد مي كند. چند روزي اين افراد سرحال، پرانرژي و پر نشاط هستند، بدون هيچ دليل مشخص چند روزي كسل و بي حوصله هستند. «‌شدت» ‌و «‌مدت»‌ اين تغييرات آنقدر نيست كه اين فرايند در تعريف «‌بيماري»‌ بگنجد و از سوي ديگر اين فرايند، همچون يك بيماري بر فرد «‌عارض» نمي شود بلكه «‌طبيعت»‌ و «‌مزاج» فرد بدينگونه است و از ابتداي زندگي اين تغييرات بطور طبيعي وجود داشته اند . 
اين گروه افراد بسته به واكنشي كه در برابر تغييرات هيجاني خود دارند، «‌سرنوشت»‌ متفاوتي دارند. گروهي از آنها بدليل اين بي ثباتي «‌از اين شاخه به آن شاخه پريدن» ‌و «‌بوالهوسي»‌ زندگي بي ثباتي دارند در حاليكه  اين بي ثباتي در گروهي ديگر از افراد خود يك «‌فرصت» ‌است!‌
افراد گروه اول، آدم هاي moody ناميده مي شوند، غير قابل پيش بيني اند و هيچ راهي را به مقصد نمي رسانند اما افراد گروه دوم از يك ویژگی خاص برخوردارند که Self-directiveness نامیده میشود یعنی خود بر تغییرات «‌جوّي» ‌خود آگاهند و آن را «‌مديريت» ‌مي كنند همچون خلباني كه بسته به تغييرات وضع هوا، تنظيم سيستم هاي ناوبري هواپيماي خود را تغيير مي دهد. اين گروه از افراد Enlighted ناميده مي شوند. آنها بدليل اينكه در تغييرات هيجاني خود، زندگي را از نگاه هاي مختلف و بلكه متضاد نگاه مي كنند، ديدگاه وسيع تري در قبال زندگي دارند. تحقيقات برخي از پژوهشگران نشان داده است كه بسياري از افراد برجسته و خلاق جهان دچار بي ثباتي هيجاني بوده اند بطوري كه اين پژوهشگران «‌همبستگي»‌ معني داري بين «‌خلاقيت»‌ و «‌بي ثباتي هيجاني»‌ به اثبات رسانده اند. آنها اعتقاد دارند كه اين افراد برجسته در دوره هاي «‌هيجان پايين» ‌ديد منفي و نقادي را نسبت به كارهاي قبلي و سَبكِ كار خود پيدا مي كنند بنابراين در دوره هاي «‌هيجان مثبت»‌ كه مولد و فعال مي شوند به جاي تكرار آثار قبل، سبك و سياق جديدي به فعاليت هاشان مي دهند. از جمله اين افراد ميتوان به «#لئوناردو_داوينچي‌ و #وينستون_چرچيل اشاره كرد. 

ژاپني ها به تازگي تحقيقات وسيعي را در زمينه تغييرات هيجاني انجام داده اند. آنها به اين نتيجه رسيده اند كه همانطور كه حالات مختلف ماه، گردش زمين به دور خورشيد و تغييرات فصول «‌ريتم»‌ و «‌ضرباهنگ»‌ مشخصي دارد، ‌تغييرات هيجاني هر انسان هم «‌ضرباهنگ»‌ خاصي دارند. اگر فرد به اين ضرباهنگ آگاهي پيدا كند و برنامه هاي روزانه اش را براساس پيش بيني آنها تنظيم كند، «‌هماهنگي درون و بيرون» اتفاق مي افتد ولي اگر فرد به اين ضرباهنگ ناآگاه باشد و بطور غير منتظره با آن مواجه شود وضع زندگي نامنظم و نا هماهنگي پيدا مي كند: زماني كه نياز به تحرك و پويايي دارد كسل است و زماني ديگر، ‌بدون هيچ ضرورتي، پر هيجان و پرجنب و جوش است!

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#پرسش_و_پاسخ

*پرسش:

با سلام، استاد چند تا سوال داشتم خیلی لطف میکنید اگر جواب بدید

 بین منزلگاه عرفا و سیر سلوک و طی طریق صوفیان ایرانی و فردیّت غربی در روانشناسی #یونگ و فلسفه #نیچه چه شباهت ها و تفاوت هایی هست و این که کجا میشه بیشتر راجع به این مسائل مطالعه کرد؟


*پاسخ #دکترسرگلزایی :

با سلام و احترام
من کتابی ندیده ام که مسیر تفرّد یونگی را با منازل سلوک در تصوّف مقایسه کرده باشد. در کتاب های #کوزه_ای_از_آب_بحر و #انسان_فلسفه_عرفان کوشیده ام با نگاه روان شناسانه (از نوع یونگی و وجودی) به نگرش و گرایش عرفانی بپردازم. در مقالهٔ #در_درون_کعبه_رسم_قبله_نیست هم از منظر #یونگی تجربهٔ #مولانا را تحلیل کرده ام. 

به زودی درسگفتارهایی تحت عنوان «روان شناسی تجربهٔ عرفانی» در تهران ارئه خواهم کرد. 

زمان و مکان آن در کانال اعلام خواهند شد.

تندرست باشید

T.me/drsargolzaei
#پرسش_و_پاسخ

*پرسش:

با سلام و احترام و آرزوی موفقیت روز افزون
نوشته هام ممکنه یه کم طولانی و خارج ازحوصله باشه اما خواهش میکنم هروقت سر ذوق بودید و ملالی نبودید بخوانید چون واقعا به توصیه تون نیازمندم.

اقای دکتر بزرگوار از وقتی از زندگیم یادمه تو یه خانواده ی فوق العاده مذهبی خشن بودم البته تحصیلکرده ی اون زمان که دوران بچگیم به خوندن نماز اجباری چادر اجبار پرهیز از پسرخاله و پسر دایی و کلا جنس مرد بینهایت کنترل میشدم  همه ی جوونی و زیبایی هایی که اگر بود باید پنهان میموند حتی یه کرم مرطوب کننده برای پوست خشکم (گاهی فکر میکنم مگر طالبان کیا بودن) بزرگتر شدم 19 سالگی ازدواج کردم 17 سال با مردی که ذره ای از احساس و محبت بویی نبرده بود زندگی کردم تا اینکه تونستم خودمو بشناسم و توانایی هامو جمع کنم و بعد از سه سال مشاوره رفتن بتونم ته مانده ی خرد شده ی شخصیتم را از زیر پای زندگی قبلیم بیرون بکشم ببخشید که سخن به درازا کشید ولی این یه توضیح کلی درمورد شرایط زندگیم بود_ من تو زندگیم یاد گرفته بودم از موجودی ترسناک که فقط فقط فقط منتظر وقته دست از پا خطا کنم تا مچمو بگیره که والدینم اونو (خدا) بهم معرفی کرده بودن هر ثانیه شاهد زندگیم بدونم من هر روز با ترس وجودش زندگی میکردم تا 39 سالگی زندگیم باهام بود اما کم کم با تحقیق بیشتر اعتقادم صورت دیگری به خود گرفت تا جایی که  آن خدای تعریف شده برایم را در یک روز تو سطل آشغالی ریختم و خدایی که خودم شناختم را جایگزینش کردم خدای من منبع مهر و محبت و عشق بود تا آنجایی که وقتی باهاش حرف میزدم حس میکردم دقیقا میشنوه و پاسخ میگرفتم ازش، وجود خسته از سالها زندگی مشقت بارم را در آغوشش جا میدادم و مهر وجودش را دریافت میکردم _ شیرینی وجودش غیر قابل توصیف و برایم شیرین تر از عسل بود _ چون کانال های روانشناسی رو معمولا مطالعه و پیگیری میکنم  و یکی از برنامه های روزمره ی من میباشد کانال یکی از دکتر های _بنام ایرانیه مقیم آمریکا _پر رنگ ترین این کانال ها میباشد مدتهای زیادیست که گوش میدمش و میخونم ازش  با همه ی جمع بندی هایی که با ذهن نا آگاهم از گفته های ایشان پیدا کردم وجود یک موجودی به اسم خدا کم کم از جای جای زندگیم داره محو میشه و شاید تا الان دیگه وجود نداشته باشه حتی_ حال سوال من از حضور شما این هست آیا من دچار مشکل خاصی شدم که باید به جایی برای رفع این مشکلم مراجعه کنم  و این مشکلات فکری در اثر مشکلاتی که از لحاظ روانی که حاصل صدمات ناشی از دوران بد کودکیم _ دوران تاهلم و جدایی از همسرم و.. برایم بوجود آمده؟  علت این سوالم فقط فقط یک چیز بود و آن اینکه خدایی که خودم به دستش آورده بودم  تنها سرمایه و دارایی زندگیم بود و حالا با حذفش واقعا احساس تنهایی بیش از پیش دارم _ ممکنه خواهش کنم راهنماییم بفرمایید_ از لطفی که در صورت صلاحدید در حقم میکنید نهایت تشکر و امتنان وافر دارم. چشم به راه راهنمایی تان هستم.


*پاسخ #دکترسرگلزایی :

سلام و احترام
اوّل - سرگذشت شما سرگذشت میلیون ها انسانی است که با الگوی تربیتی «رام کردن» تربیت می شوند، الگویی که ابزارهای اصلی آن ترس، طمع و حماقت هستند و من در یادداشت #عالمی_دیگر_بباید_ساخت_وزنو_آدمی به آن پرداخته ام.

در نظام تربیتی گذشته، محصول مطلوب، «کودک مطیع» بود که انسانی است سربه زیر، ساکت، همرنگ جماعت و وابسته که من در مقاله #چه_کسی_نمره_انضباط_بیست_میخواهد به آن پرداخته ام، در حالی که در نظام تربیتی جدید محصول مطلوب «بالغ» است که انسانی است خلّاق، نقّاد و مسؤول. 

دوّم - دربارهٔ خدا و مذهب، کتاب #روانکاوی_و_دین #اریک_فروم ترجمهٔ آرسن نظریان از انتشارات مروارید را بخوانید.

بنده نیز در مقاله ای با عنوان #انسان_و_خدا به موضوع خداباوری و خداناباوری پرداخته ام که آن را برای شما پیوست کرده ام.

در پایان، شرح حال شما مرا یاد این قطعه از اشعار #احمد_شاملو انداخت که تقدیم تان می کنم:


من بی‌نوا بند‌گکی سربراه نبودم
    و راهِ بهشتِ مینوی من
    بُز روِ طوع و خاکساری
                              نبود:

    مرا دیگرگونه خدایی می‌بایست
    شایسته‌ی آفرینه‌یی
    که نواله‌ی ناگزیر را
                           گردن
                                کج نمی‌کند. 

    و خدایی
    دیگرگونه
    آفریدم».

T.me/drsargolzaei
#مقاله
#درسهایی_از_اریک_امانوئل_اشمیت

اریک امانوئل اشمیت متولّد ۲۸ مارس ۱۹۶۰  در لیون، نویسنده، نمایش‌نامه‌ نویس و فیلسوف فرانسوی است. نوشته‌های او به ۴۳ زبان دنیا منتشر شده و نمایشنامه‌های او در بیش از ۵۰ کشور روی صحنه رفته‌اند. 
وی دکترای فلسفه دارد. 
از اریک امانوئل اشمیت سه کتاب زیبا خوانده ام:
#خرده_جنایتهای_زناشویی، #سومویی_که_نمیتوانست_گنده_شود و #زمانی_یک_اثر_هنری_بودم

نمایشنامه درخشان "خرده جنایت های زناشویی" گرچه به ظاهر در باب پیچیدگی رابطه زناشویی است ولی به عقیده من بیشتر راجع به نسبی بودن حقیقت است. در طی این نمایشنامه مردی که به دلیل دچار شدن به فراموشی در بیمارستان بوده همراه همسرش به خانه باز می گردد و آن دو تلاش می کنند وقایعی که مرد فراموش کرده بازیابی نمایند اما در اثنای گفتگوی آنها مکررا روایتی متفاوت از گذشته بازیابی می شود و هر روایت آنچنان مستدل به نظر می رسد که تا هنگامی که روایت آلترناتیو گفته نشده است حقیقتی قطعی به نظر می رسد. شبیه این ماجرا در کتاب #انسان_جنایت_احتمال #نادر_ابراهیمی اتفاق می افتد. مردی همسرش را به قتل رسانده و چندین روایت از این قتل ارائه می شوند. روایت ها به گونه ای یک در میان چیده شده اند و شما با خواندن یکی از داستان ها مرد را محکوم می کنید ولی با خواندن روایت بعدی به او حق می دهید و این تغییر عقیده چند بار اتفاق می افتد. من در تماشای فیلم مستند «کارت قرمز» فیم ارزشمند مهناز افضلی هم بارها این تغییر حکم را در ذهنم تجربه کردم و به سازندهٔ گرانقدر فیلم گفتم که جدا از موضوع پرونده ای که در فیلم مورد کاوش قرار گرفت من این جنبه از فیلم تان را بسیار ارزشمند می دانم.

 در داستان "سومویی که نمیتوانست گنده شود" نویسنده داستان زندگی نوجوانی را روایت می کند که پدر و مادر خود را از دست داده و دست فروشی می کند. او با یک استاد ذن بودیسم آشنا می شود که مربی کشتی سنتی ژاپنی (سومو) است و از نوجوان دعوت می کند که علیرغم بدن نحیفی که دارد وارد این رشته ورزشی شود. در اثنای این ماجرا اریک امانوئل اشمیت اصول محوری ذن بودیسم را شرح می دهد. مهم ترین درس ذن بودیسم «تعلیق باورها» است، ذن بودیسم قرار است ما را به فروتنی برساند، فروتنی بزرگی که ناشی از یک «نمی دانم» بزرگ است، و نیز قرار است ما را تبدیل به مشاهده کنندگان بهتری کند، صد حیف که طبع بت پرست ما اغلب تَبَرِ بُت شکنی را در جای بُتِ شکسته می نشاند و این بت جدید را می پرستد! «کاش ابراهیم به جای بت ها خوی بت پرستی را درهم می شکست!» به هر حال اریک امانوئل اشمیت نیز گاهی (به ندرت) در این کتاب به این ورطه می افتد و استاد ذن به جای تعلیق باورها، باورهای جدیدی را با قطعیت درس می دهد و ذن بودیسم به جای شیوه ای برای پالایش ذهن تندیل به یک مذهب می شود.

امّا "زمانی که یک اثر هنری بودم" از دو کتاب قبلی برای من جالب توجه تر بود چرا که به آسیب شناسی زمانه ما می پردازد، آسیبی که کاپیتالیسم و رسانه های مروّج آن به سلامت ما وارد می کنند و ما را تبدیل به موجودات نمایشی و ویترینی می کنند که ارزشمندی مان به نمره ای است که تماشاگران به ما می دهند تماشاگرانی که خود نگران نمره ای هستند که ما به آنها می دهیم! #کارل_مارکس (فیلسوف، تاریخدان و اقتصاددان نابغه ی آلمانی) اعتقاد داشت که در نظام سرمایه سالاری (#کاپیتالسیم) کالا ها تبدیل به #فتیش می شوند. کلمه ی فتیش به معنای بت است: شیئی بی جان که مردمان بَدَوی باور داشتند روحی الهی در آن حلول کرده و آن را می پرستیدند! در جامعه ی کاپیتالیست (پول محور) کالاها به گونه ای مورد پرستش قرار می گیرند! کالا نه به سبب کارکردی که دارد بلکه به خودی خود دارای اصالت است! کالاها دیگر "طریقیّت" ندارند بلکه "موضوعیّت" دارند! یعنی حاوی نام و نشانی هستند که به خودی خود احترام برانگیز است و ما نه به سبب نیاز به کارکرد یک کفش، گوشی تلفن یا اتوموبیل بلکه به سبب "پرستیژ" برای کالاها پول می پردازیم. 

امروزه که مردم در فضای مجازی به رقابت می پردازند تا تعداد "لایک ها" یا "فالوورها" شان را به رخ هم بکشند و با آن به تفاخر بپردازند آنچه اریک امانوئل اشمیت در "زمانی یک اثر هنری بودم" روایت می کند برایم ملموس تر شده است.

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

@drsargolzaei
Drsargolzaei.com