دکتر سرگلزایی drsargolzaei
38.3K subscribers
1.89K photos
112 videos
174 files
3.38K links
Download Telegram
#پرسش_و_پاسخ

*سلام استاد من در محضر شما درس های زیادی آموختم

سؤالی داشتم؛ می خواستم راجع به معنویت یونگ توضیح بدید و این که
آیا ماتریالیست ها معنویت دارند و این که می تونیم ژان پل سارتر را یک ماتریالیست بنامیم.


*با سلام و احترام

اوّل این که معنویت با مذهب متفاوت است. معنویت یعنی داشتن دغدغه ی معنا، پرسش از فلسفه ی زندگی، راضی نشدن به روزمرّگی، موفقیت های اجتماعی و لذت های حسّی، در حالی که مذهبی بودن به معنای یقین داشتن به یک نظام پنداشتی درباره ی جهان و انسان است. افراد معنوی را معمولاً با دغدغه ی وجودی و انبوهی از پرسش ها می بینید درحالی که افراد مذهبی قرار است مؤمن (دلارام) و دارای انبانی از پاسخ ها باشند! با این توضیح کارل گوستاو #یونگ ـ روانپزشک سوئیسی - یک فرد معنوی ست نه یک فرد مذهبی.

دوّم این که #سکولار بودن با #ماتریالیست بودن متفاوت است. سکولار از ریشه ی لاتین سکولوم به معنای «همینجا» می آید و سکولار کسی ست که می گوید تنها ابزار ما برای ارتباط با جهان، حس های جسمانی ما هستند و عقل ما تنها بر مبنای داده های حسّی قرار است جهان را پردازش نماید. بنابراین ما هیچ امکانی برای رسیدن به دانایی راجع به جهان بعد از مرگ نداریم. سکولار ها عقل حس-مدار را سنجه و میزان تعیین قواعد و مناسبات اجتماعی می دانند در مقابل روح-مدار ها که زندگی بعد از مرگ را هدف زندگی و تجارب وحیانی (وحی- الهام و اشراق- کشف و شهود) را مبنای تعیین قواعد زندگی و مناسبات اجتماعی می دانند. امّا ماتریالیسم به معنای باور داشتن به این گزاره است که جهان به جز لایه ی ماتریال (مادّی و فیزیکی) سطح و لایه ی دیگری ندارد بنابراین هر ماتریالیستی سکولار است ولی هر سکولاری ماتریالیست نیست. با این توضیح بنده #ژان_پل_سارتر ـ فیلسوف، نمایشنامه نویس .و فعّال اجتماعی فرانسوی - را یک سکولار می دانم ولی یک ماتریالیست نمی دانم.

سبز باشید

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
#چشم_تاریخ

#برتراند_راسل ریاضیدان و فیلسوف نابغه ی بریتانیایی پلاکاردی در دست در راهپیمایی علیه جنگ ویتنام شرکت می کند. راسل گرچه یک اشرافزاده ی انگلیسی و برنده ی #جایزه_نوبل بود هیچگاه «برج عاج نشین» نشد. او در جریان بحران کانال سوئز در 1956 مداخلات امپریالیسم اروپایی در خاورمیانه را محکوم کرد و در سال های 1966 و 1967 همراه #ژان_پل_سارتر و تنی دیگر از فیلسوفان کنشگر دادگاهی را علیه جنایات جنگ ویتنام تشکیل داد. او به دلیل فعالیت های سیاسی اش شش ماه در زندان به سر برد و کتاب مقدماتی بر فلسفه ی ریاضی را در زندان نوشت!

@drsargolzaei
#مقاله
#ناخودآگاه_جمعی_خرده_بورژواها
قسمت دوم

زيرا خود خاستگاه (ريشه) در آن طبقه دارد بنابراين نمي تواند رنج اين طبقه را تحمل كند اما از آن سو حشر و نشر با طبقه بورژوا، آرزوهاي او را ارتقاء داده و او نمي تواند شرايط زندگي خود را بپذيرد. از اين رو چشم انداز او رسيدن به طبقه بورژواست اما «بي رحمي» بورژوا را ندارد. نه با «قناعت» كارگري مي تواند چارچوب زندگي خود را ببندد نه با «بي رحمي بورژوازي» مي تواند كوله بار خود را ببندد! با ديدن قصرها و اتوموبيل هاي گرانقيمت بورژواها آه حسرت مي كشد و با ديدن پشت خميده فقرا اشك غم در چشمانش جمع مي شود!
خرده بورژوا نيز مانند لمپن پرولتاريا فاقد هويت جمعي است. هويت او با «رقابت با همگنان» شكل مي گيرد نه با «همبستگي» بنابراين او نيز مانند طبقه لمپن پرولتاريا خود را ارزان مي فروشد. گفتمان «مأمورم و معذورم» در بين اين طبقه شايع است با اين تفاوت كه لمپن ها به دليل سطح پايين تر اقتصادی و فرهنگی اغلب درباره خود فروشي خود احساس گناه و پشيماني نيز ندارند اما خرده بورژوا همان زمان كه خود را مي فروشد احساس گناه و پشيماني مي كند! نتيجه اين كه خرده بورژوا سرشار از خشم است. گاهي اين خشم را درون فكني (introjection) مي كند و احساس بي كفايتي و بي عرضگي به او دست مي دهد و افسرده مي شود و گاهي اين خشم را فرافكني (projection) مي كند و نسبت به كساني كه در موضع قدرت قرار دارند دچار خشم و نفرت مي شود بنابراين حركت هايي كه خاستگاه خرده بورژوازي دارند آكنده از تمايل ناخودآگاه به تخريب هستند و گرايشات ميليشيايي دارند (به عنوان نمونه در تاريخ معاصر مي توان به اقدامات تروريستي فدائيان اسلام و چریک های چپ اشاره كرد). 
خرده بورژواها در زمينه مذهب نيز دچار تعارضات عميقي هستند. مذهب براي پرولتاريا  همان افيوني ست كه كارل #ماركس مي گفت بنابراين پرولتاريا معتاد اين افيون است و كمتر پيش مي آيد كه در زمينه مصرف افيونش دو دلي داشته باشد. ازآن سو بورژواها در عمل كاملاً سكولار هستند و نام هر آئيني را يدك بكشند در عمل تنها به منافع خود فكر مي كنند و بس! اما خرده بورژوا با موضوع مذهب درگيري دروني دارد. نه مي تواند با اين افيون آرام گيرد و نه مي تواند همچون بورژوا از آن استفاده ابزاري كند بنابراين خرده بورژوا دچار دغدغه ها ي عميق هستی شناختي و اخلاقي است، نه به بندر آرامي مي رسد و نه مي تواند دست از قايقراني بكشد و تسليم امواج شود: كتاب مي خواند، گفتگو مي كند، كنجكاوي مي كند و خودكاوي و خودسرزنش سازي دارد.

آينده يك خرده بورژوا:
چه خرده بورژوا بر احساساتش غالب شود و براي رسيدن به چشم اندازهاي بورژوایی پا روي هم حسي عاطفي و دغدغه هاي اخلاقيش بگذارد و بتواند خود را تا حد بورژواها بالا بكشد و چه از آن سو پا روي منافع اقتصاديش بگذارد و شرايط مالي مشابه طبقه پرولتاريا پيداكند تا پايان عمر درگير تعارض و كشمكش دروني خواهد بود. ممكن است استفاده دائمي از داروهاي روانگرا يا الكل و مواد او را آرام كند يا عضويت در يك فرقه ديني جدید به او آرامش دهد امّا هميشه آتش زير خاكستر است ولی بسته به اين كه به كدام طبقه بپیوندد نسل بعدي او خصلت هاي جمعي آن طبقه را مي پذيرند و از تعارض رها مي شوند. اما اگر خرده بورژوا در همین طبقه باقي بماند نسل بعدي او نيز سرنوشتي مشابه را به ارث مي برند.

تفَرد، حقيقت يا افسانه؟ :
همان طور كه در مقدمه مقاله گفتم، كارل گوستاو #يونگ، با مطرح كردن موضوع تفَرد امكان رهایي از جبر روان جمعي را مطرح مي كند. از آن جا كه ديدگاه يونگ صبغه ای «ليبراليستي» (فرد- محور) دارد و از اساس با ديدگاه هاي «سوسياليستي» (جامعه- محور) غير قابل جمع است اين نظريه او را نمي توانيم در سيستم زباني ماركسيستي تأئيد يا رد نماييم. از ديدگاه سوسياليستي، فرد سالم در يك نظام اقتصادي بيمار (كاپيتاليسم) غير قابل تحقق است بنابراين،نه تنها فرایند تفَرد كه کلیّت بحث سلامت روان زیر مجموعهٔ نظام اقتصادي- اجتماعي است.

وجه مثبت تعارض! :
گرچه تعارض همچون آتشي سوزان فرد دچار را مي سوزاند اما همين تعارض جنبه مثبتي نيز دارد: خودآگاهي! همان طور كه شما به حضور بدن تان زمانی آگاه مي شويد كه دچار درد جسماني باشيد، به حضور تمامَيت «خود»تان نيز تنها در شرايط كشمكش دروني آگاه مي شويد. بنابراين خرده بورژوا همان طو ر كه محكوم به تعارض است مشمول خود آگاهی است. بورژوا، پرولتاريا و لمپن پرولتاريا «نوعاً» فاقد خودآگاهي اند و رفتاري مكانيكي وماشين وار دارند اما خرده بورژوا بودن فرد را دغدغه مند و در عين حال عصيانگر، غير قابل پيش بيني و غير مكانيكي مي كند. 
هنگامي كه #آلبركامو مي گويد: «عصيان مي كنم، پس هستم» و #ژان_پل_سارتر مي گويد: «انسان بودن يعني دغدغه داشتن» خرده بورژوا را توصيف مي كنند!

#دكترمحمدرضاسرگلزايي_روانپزشک

@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#چشم_تاریخ

#برتراند_راسل ریاضیدان و فیلسوف نابغه ی بریتانیایی پلاکاردی در دست در راهپیمایی علیه جنگ ویتنام شرکت می کند. راسل گرچه یک اشرافزاده ی انگلیسی و برنده ی #جایزه_نوبل بود هیچگاه «برج عاج نشین» نشد. او در جریان بحران کانال سوئز در 1956 مداخلات امپریالیسم اروپایی در خاورمیانه را محکوم کرد و در سال های 1966 و 1967 همراه #ژان_پل_سارتر و تنی دیگر از فیلسوفان کنشگر دادگاهی را علیه جنایات جنگ ویتنام تشکیل داد. او به دلیل فعالیت های سیاسی اش شش ماه در زندان به سر برد و کتاب مقدماتی بر فلسفه ی ریاضی را در زندان نوشت!

@drsargolzaei

http://www.drsargolzaei.com/images/PublicCategory/BertrandRussell.jpg
#یادداشت_هفته
#از_غریزه_تا_وظیفه

بخشی از داستان #بالاتر_از_تئاتر_شهر

-    خوب، چی میشه اگه شما هم غریزی زندگی کنید و این سیستم پیچیده ارزشی و تحلیلی رو تعطیل کنید؟
-    اونوقت آقای دکتر، انسان بودن خودمو تعطیل کردم. من خیلی وقتا به سمت چیزی که دوست دارم نمی رم، چون خیال می کنم حقم نیست، و خیلی وقتا کارایی رو انجام می دم که دوست ندارم، چون فکر می کنم این وظیفۀ منه... خوب، آقای دکتر، اگه این سیستم ارزشی و تحلیلی رو خاموش کنم، حق و وظیفه ای وجود نداره، و اصولا دیگه انتخابی هم وجود نداره، غریزه انتخاب می کنه و من مثل یه «ماشین زنده» عمل می کنم، من میشم   یه چیزی مثل یه خرگوش یا یه عقاب....
-    آفرین، پس دو راه بیشتر ندارین، یا مثل یک حیوان زندگی می کنین و غریزی عمل می کنید، یا مثل یک انسان زندگی می کنید و دچار درد و دغدغه هستین، می خوام بگم به نظر می رسه هر چه کسی «آدم تر» باشه بیشتر درد و دغدغه داره، بیشتر تردیدو دو دلی داره، بیشتر سوال و جستجو داره، می خوام بگم کسانی رو که می بینین که غریزی و اتوماتیک انتخاب می کنند و از شما آسوده ترند، هنوز «انسان درون شون» متولد نشده، اونا هنوز «انسان بالفعل» نیستند، اونا یک «انسان بالقوه اند»، فقط قابلیت انسان بودن رو دارند، خیال می کنم شما نباید به اونا غبطه بخورید. شما باید به حال اونها تأسف بخورید که می تونستن یه قدم از حیوان بودن جلوتر باشند ولی در حیوان بودن موندن...
-    ولی، آخه، خیلی جاها که وصف انسان های خیلی بزرگ رو می گن یا می نویسند «آرامش» رو به عنوان ویژگی مهم این آدما معرفی می کنند، من خیال می کنم در میانۀ راه گیر کردم، نه آرامش حیوانی دارم، نه آرامش انسانی !
-    البته، بعضی جاها هم جور دیگه گفتند، مثلا #ژان_پل_سارتر میگه «انسان یعنی دغدغه» و #شاملو میگه «انسان دشواری وظیفه است» و مگه #مولانا نگفته

هر که او آگاه تر، پُر دردتر               هر که او بیدارتر، رُخ زردتر

به طور قطع انسان های بزرگ، دغدغه های متفاوتی با نیمه انسان ها دارند، برای چیزهایی که نیمه انسان ها نگران می شند و دلهره دارند انسان ها ممکنه نگران نباشند و نیمه انسان ها وقتی اونها رو می بینند احساس کنند که انسان ها چقدر آروم و بی دغدغه هستند، ولی اونها نمی فهمند که انسان ها دغدغه ها و نگرانی های دیگه ای دارند، بسیار بزرگتر، که برای نیمه انسان ها غیرقابل درکه...
-    می خواین بگین من باید همینجوری باشم؟! پس من واسه چی اینجام؟!
-    می خوام بگم اگه شما آدم باهوشی نبودین قبل از من، آدمای دیگه ای با دادن یک چارچوب پنداشتی اثبات نشده در مورد جهان هستی و زندگی و وظیفۀ ما در قبال زندگی، مُخ شمارو پر می کردن! شما باورتون می شد که می دونین از کجا آمدیم، به کجا می ریم و برای چی اومدیم. شما باورتون می شد که این چارچوب پنداشتی کامل ودقیق و درسته. اونوقت شما تبدیل می شدین به یه ماشین که طبق برنامه ای که بهش دادن عمل می کنه! دور و برتون رو نگاه کنین، خیلی آدما تبدیل شدن به چیزی در حد ماشین لباسشویی یا جاروبرقی. جاروبرقی کارشو انجام می ده و کاری به کار  ماشین لباسشویی نداره، و ماشین لباسشویی هم نگران انتخاب بین شستن لباس ها یا شستن ظرف ها نیست. خیلی آدما اینطوری دارند زندگی می کنند. سرشونو انداختن پایین و همون کاری رو می کنن که بهشون دستور داده شده، حالا چه این دستور رو خانواده بهش داده باشه، چه فرهنگ اجتماعی، چه حکومت و چه ضرورت های اقتصادی. یه گروه از آدم ها هم که دارن غریزی زندگی می کنن، اونا فقط دارند گرسنگی ها شونو سیر می کنند و نیازهای جسمانی شونو ارضاء می کنند. خوب، شما می تونستین یکی از این نیمه انسان ها باشین، می تونستین ماشین باشید و طبق دستورالعمل رفتار کنید و یا می تونستین حیوان باشید و طبق غریزه عمل کنید. ولی شما متأسفانه یا خوشبختانه هیچکدام از اونها نیستین، شما یک انسانید، انسان! و اگر یه روز دیدید شما هم به جز دغدغۀ پول رستوران بچه هاتون دغدغه ای ندارید بفهمید که شما هم «مسخ» شدید. شما هم یه گوسفند شدید که سرشو می ندازه پایین، علف خودشو می خوره، جفتگیری می کند، می چره و می خوابه و دغدغۀ این که سر بقیۀ هم گله ای هاش چی میاد رو نداره و اصلا فکر نمی کنه که این گله از کجا اومده و به کجا میره، اون علفش رو می خوره و بقیه امور رو به چوپان و سگ های گله واگذار کرده، زندگی گوسفندی زندگی آروم و بی دغدغه ای است دوست من. می خواین گوسفندی زندگی کنین؟!

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

برای خواندن تمام داستان به بخش #داستان سایت drsargolzaei.com مراجعه بفرمایید.

@drsargolzaei