دکتر سرگلزایی drsargolzaei
38.4K subscribers
1.85K photos
101 videos
167 files
3.32K links
Download Telegram
#پرسش_و_پاسخ
#پست_مدرن

پرسش:

با سلام

چند وقت پیش در مورد اصالت از شما سوال پرسیدم که در جواب فرمودید بستگی به این دارد که ذات گرا باشیم یا دنیای پست مدرن را پذیرفته باشیم.

در مطالعاتی که حول نظریه یونگ داشتم برداشتم این بود که یونگ اعتقاد دارد ریشه تمام مشکلات ما در جدایی از خود واقعی ما است حال با توجه به این گزاره آیا می توان گفت در دنیای پست مدرن که اصلی وجود ندارد ، دنیای اضطراب و مشکلات روحی است ؟
                                                             با آرزوی بهروزی


پاسخ #دکترسرگلزایی:

با سلام و احترام

اگر انسان ها بر مبنای پارادایم های پیش مدرن (اصالت روح) یا پارادیم های مدرن (اصالت عقل) وارد جهان پسامدرن شوند، بدیهی است که این جهان برایشان فضایی بی ثبات و وحشتناک خواهد بود؛ امّا اگر برای جهانی که پارادایم آن «اصالت زایندگی» است تربیت شوند این جهان برایشان وحشتناک نخواهد بود. طبعاً برای ما که تربیت شدگان آموزش و پرورش پیش مدرن هستیم حتی درک و هضم چنین جامعه ای ناممکن است.

سربلند، سرزنده و سرسبز باشید

T.me/drsargolzaei
#پرسش_و_پاسخ
#صله_رحم

پرسش:


درود بر شما.

دکترگرامی، متشکرم که پاسخِ دغدغه های منُ بادقت میدهید.
این بارپرسش من درباره ی قطع ارتباط یا تداوم ارتباط بانزدیکترین افراد خانواده ست.
اینکه اگر پدر و مادر و یا برادر و خواهر کسی هنجارهای مناسب رفتاری رو نداشته باشند و از نظر مالی و حیثیتی نیزبه شخص استرس روانی و مزاحمت فکری ایجاد کنند ، در این صورت هم باز میتوان با این اعضای خانواده ارتباط داشت؟ یاخیر، باید قطع رابطه کرد؟

ممنون میشم اگر راهنمایی بفرمایید.


پاسخ #دکترسرگلزایی:

با سلام و احترام

بر مبنای پارادایم های زندگی مدرن "welfare oriented" هیچ ضرورتی ندارد که ارتباط مان را با کسانی که در سلامت روانی-اجتماعی ما اخلال می کنند ادامه دهیم حتی اگر افراد همخون ما باشند؛ ولی بر مبنای پارادایم های زندگی پیش مدرن "resurrection oriented" ما باید به تکالیف معنوی مان عمل کنیم حتی اگر عمل به این تکالیف برای ما رنج و زحمت ایجاد کند. در ادیان پدید آمده در جوامع عشیره ای، یکی از تکالیف معنوی، حفظ ارتباط با بستگان نَسَبی و حرمت همخونی (صلهٔ رحم) است.

می بینید که پرسش اصلی که پیش نیاز پاسخ به بسیاری از پرسش هاست این است که ما انتخاب می کنیم در کدام جهان فرهنگی و با کدام پارادایم ها زندگی کنیم.

تندرست و سرزنده باشید

T.me/drsargolzaei
#پرسش_و_پاسخ

پرسش:

با سلام و تشکر بیکران خدمت دکتر سرگلزایی عزیز به خاطر همه تلاش تان در راه علم و گسترش آگاهی

جناب سرگلزایی شما در قسمت سوم مقاله ی "چه کتاب هایی برای فرزندان مان بخوانیم؟" این جمله را نوشتید:"ژان پیاژه یکی از بزرگترین نظریه پردازهای رشد و تفکر کودک معتقد است ذهن کودکان تا سن ۵ و ۶ سالگی در مرحله پیش عملیاتی است. در این مرحله بچه ها نگاهشان به روایت ها و قصه ها کاملا نگاه عینی است و نگاه انتزاعی ندارند"

حالا سوال من این است که اولا کودکان فقط نسبت به قصه ها نگاه کاملا عینی دارند یا کل زندگی؟

دوم اینکه؛ قدرت درک مسائل انتزاعی با خیال پردازی چه تفاوتی دارند؟ بچه های زیر ۶ سال زیادی دیدیم که خیال پردازی قوی دارند و داستان های خیالی در ذهن شان می سازند و تعریف می کنند. آیا قدرت خیال پردازی و ساختن دنیای رویایی با درک مسائل انتزاعی متفاوته؟ اگر بله چه تفاوتی دارند؟

پیشاپیش متشکر و سپاسگزارم


پاسخ #دکترسرگلزایی:


با سلام و احترام

اوّل این که کودکان در مرحلۀ «پیش عملیاتی» نسبت به کلّ زندگی نگاه عینی و غیر انتزاعی دارند، نه فقط به قصّه ها؛ ثانیاً بله، تفکّر انتزاعی با خیال پردازی کاملاً فرق دارد، تفکَر انتزاعی همان تفکّر فلسفی/ریاضی و همان ساحت سمبولیک تفکّر است که منجر به این می شود که ما بتوانیم معانی تلویحی و ضمنی پیام ها را درک و نقد کنیم.

تندرست باشید

T.me/drsargolzaei
#معرفی_کتاب

نام کتاب : #من_ام_اس_دارم
نویسنده : #مریم_پیمان
ناشر :  هزاره ققنوس

روزنوشت های " مریم پیمان "  مرا بی اختیار به سال های  ستون نویسی ام در روزنامه  انداخت . عنوان ستون ها را دقیقا به خاطر ندارم . چیزی شبیه به امیدانه یا پیوند های ماندگار  ، از همین عناوین کلیشه ای شعار گونه که بسیاری از روزنامه نگاران " از بیرون گود لنگش کن " شبیه من آن را سیاه می کنند و تحویل مخاطب می دهند . از همین ستون هایی که خواننده را امیدوار می کند ، با رنج بیماری  ، کمبود امکانات و دارو  و نبود رفیق شفیق  هم می شود  آسوده و شاد زیست ، از پس بیماری برآمد  و قهرمان شد . تنها کافی است اراده و امید را در مخلوط کن بریزید و معجون قدرت را سر کشیده  و غول بیماری را شکست دهید .

برگ های تقویم به من و همکارانم نشان می دادند ، درباره کدام بیماری قلم بزنیم . فرا رسیدن روز جهانی ام اس ، هفته بزرگداشت پیوند اعضا یا روز جهانی مبارزه با سرطان کافی بود ،  گوشی تلفن را برداریم و با یک متخصص یا قهرمان پیروز از میدان بیماری  به در آمده ، گفتگو کنیم و بعد از آن هم ما را به خیر و شما را به سلامت ، پایان ماجرا بود .  محصول این نمایش های عوام فریبانه هم نه مرهمی می شد  برای زخم های بیماران و نه دارو و دوا بود برای آن هایی که با مشکلات کمبود دارو  مواجه بودند .  گاهی اوقات هم برخی متخصصان از آن طرف بوم می افتادند و چهره ای کریه و نازیبا از بیماری ، رنج ها و نا امیدی هایش را  تحویل می دادند .

تمام این ها را نوشتم که بگویم ،  کتاب " من ام اس دارم " مریم پیمان ، (خبرنگار خوش قلمی که کاملا به زیر و بم دنیای رسانه آشنا است ) ، حرف دیگری به جز این خوش بینی های کلیشه ای و آن سیاه نمایی های نازیبا  برای گفتن دارد . مریم هجده سال است به بیماری ام اس مبتلا است و زمانی که از فلج تدریجی عضلات ، کاهش تمرکز ، افسردگی ، ناشکیبایی در برابر گرما ، سرگیجه ، درد و .. می گوید، چاره ای جز فهمیدن  فضای بیماری آن هم به شکل حقیقی اش  در بیخ گوشمان نداریم .

مریم گاهی جنگجو و قهرمان می شود  و بیماری را به مبارزه می خواند ، گاهی مثل یک فیلسوف  ، ام اس  را ابزاری برای شناخت هستی و پاسخ به سوالاتش می کند و بعضی وقت ها هم  قدر عافیت را به خوبی می داند و روزهایی که مصیبت راهش را کشیده و رفته را  به شدت زندگی می کند . و زمانی هم تلنگر می زند و می گوید باید خیلی خوش بین باشی که فکر کنی مشکلات یک بیماری به این سادگی ها قابل حل و فصل است و می شود از آن چشم پوشید .  

کتاب "مریم پیمان " شبیه به ستون های خوش آب و رنگ و فریبنده   روزنامه نگاران سبکبال نشسته در ساحل نیست  . سبزینه ای است  که  بوی زخم ناسور رفتارهای غیر مسئولانه و چرک بی عدالتی روزگار می دهد . گل نیلوفری است که از دل مرداب رنج سر بر آورده و هر لحظه تو را نگران می کند که اگر کسی مراقب نباشد و هوش و حواسش را جمع نکند ، پژمرده می شود و می پلاسد .

نویسنده کتاب گاهی شبیه به کودکی مستاصل ، تسلیم بیماری و نظام درمانی خوابزده می شود ، بغض می کند ، اشک می ریزد ، ناله می کند ، خیره به دیوار می ماند . در بخشی از کتاب از کوره در رفتن ها و خشم هایش می گوید ،  شبیه به  ساعت های  گرم طاقت فرسا که امانش را بریده و سوی چشمانش ، رفیق نیمه راهش شده اند .

در برگ هایی از کتاب هم می خوانیم که مریم با بیماری سر میز مذاکره می نشیند ، گپ می زند ، رایزنی می کند و به حریف می گوید : " حالا چه خوب یا بد تو هستی دیگر ، وصله تنم شده ای ، همین جا ، با من ، لحظه به لحظه ، سایه به سایه ، شب و روز ، مثل مجنون آزارگری  که لیلی  دوستش ندارد ولی او دست بردار نیست ، دست از سرم بر نمی داری ، پس بیا باهم کنار بیاییم ، یک وقت هایی دنیا دست تو یک وقت هایی هم دنیا برای من . گاهی من سکوت می کنم تو فریاد کن . گاهی هم تو خاموش باش تا من زندگی کنم 

مثل همین روزهای پاییز که هوا ملس است و من کشف می کنم ، چقدر زندگی می تواند لذت بخش باشد ، نقد زندگی می کنم ، دست کم تا بهار که سر و کله ات دوباره پیدا می شود و بر خوشی هایم چنبره می زنی ، می توانم جرعه ای از پاییز را با تمام زیبایی هایش  بنوشم."

مریم پیمان تجربیاتی شبیه به دستاوردهای علمی اروین یالوم روان پزشک آمریکایی از معالجه بیماران برای مان تصویر می کند .او با هوشمندی و انکار نکردن مصائب بیماری ،  رنج های مضاعف را خط می زند. 

 کتاب مریم پیمان نه تنها از بیماری ام اس تصویر دیگر می سازد بلکه می شود گفت :  نسخه عملی همان چیزی است که یالوم می گوید: «هستی را نمی توان به تعویق انداخت ، زندگی کردن را نمی شود به آینده موکول کرد، زندگی  در اکنون جریان دارد»

#مریم_بهریان
دانشجوی دکترای روان شناسی

https://drsargolzaei.com/images/mbooks/9786002862174-550x550.jpg
"زن، مرد، ارتباط"

مدرس: دکتر‌ محمدرضا سرگلزایی

چهارشنبه و پنج‌شنبه ۹ و ۱۰‌ آبان
ساعت ۱۴ تا ۱۹
جمعه ۱۱ آبان
ساعت ۹‌ صبح تا ۱۴
تماس: ۲۲۱۴۸۴۲۹ - ۰۹۲۰۳۲۲۳۲۸۱

@drsargolzaei
Forwarded from اتچ بات
#چشم_تاریخ
#پیام_آلنده

در ۱۱ سپتامبر سال ۱۹۷۰، سالوادور آلنده،  پزشک کودکان و نامزد سوسیالیست انتخابات ریاست جمهوری شیلی  به صورت دموکراتیک در انتخابات برنده شد و به رییس جمهوری رسید، ولی در یازدهم سپتامبر ۱۹۷۳ با کودتای نظامیان تحت حمایت سازمان سیا به سرکردگی ژنرال پینوشه  کشته شد. وی در آخرین پیام رادیویی خود خطاب به مردم شیلی چنین گفت: 

هموطنان! بی‌گمان این آخرین باری خواهد بود که من با شما سخن می‌گویم... تنها می‌توانم یک چیز به‌کارگران بگویم: «من تسلیم نخواهم شد!»

در مواجهه با تصمیمی تاریخی، در این برزخ، به‌خاطر وفاداری به‌ خلق، زندگی خودم را فدا می‌کنم، و با اطمینان به‌شما می‌گویم که یقین دارم دانه‌هایی که به‌ دست ما در وُجدان های شریف هزاران هزار شیلیائی کاشته شده اند هیچگاه از میوه دادن باز نخواهند ماند.

نظامی‌ها نیرومند هستند، آنها قادرند مردم را به‌ اسارتِ خود درآورند اما رَوندِ تکامل اجتماع را نمی توان با زور جنایت متوقف کرد.

@drsargolzaei
گروه درمانی کاربردی
تحلیلگر دکترسرگلزایی
دوشنبه ها ساعت 19تا21
شروع از 16 مهر 1397
09123336716(تلگرام) - 88063547
لینک عضویت درگروه کارگاههای دکترسرگلزایی👇
https://t.me/joinchat/BJoObj-9TGKW0Pb2n4ajx
#شعر
#بزم_چوبی

شاید روزی
بزمی برپا کنم
با پیکره های چوبی
که با دستانم تراشیده ام
در میان کلبه ای از خیزران
با نان و شرابی از آتش و باد!

#دکتر‌محمدرضاسرگلزایی

@drsargolzaei
#شعر
#زخم_ها

بدنم را کاوید، کنجکاوانه
در جستجوی سرچشمه ی خونی که بند نمی آمد
باور نخواهد کرد طبیب هرگز
خونی که بالا می آورم از زخم های تازیانه ی شاعرانی است
که خونی در تنشان نمانده برای خونریزی

#دکتر‌محمدرضاسرگلزایی

@drsargolzaei
Forwarded from Cafe sz
به دب اکبر که نگاه میکنم به زور یه ملاقه میبینم ولی اونایی که قدرت تخیلشون از من بهتره یه خرس هم میبینن که ملاقه فقط بخشی از اونه. توی کویر انارک به این خرس بزرگ نگاه میکردم و به داستان‌هایی که راجع بهش شنیده بودم فکر میکردم! قبیله‌ای از سرخ پوست‌ها به این اعتقاد داشتن که روح بزرگ که براشون معادل خدا بوده ، خرس بزرگ رو توی آسمون قرار داده برای خرس‌ها! فصل زمستون دب اکبر پایین آسمون قرار داره و این پایین بودن، هم زمانه با خواب زمستونیه خرس‌ها. وقتی بهار میشه دب اکبر بالای آسمون قرار میگیره و این نشونه‌ایه برای خرس‌ها که از خواب بیدار بشن! یونانی‌ها اعتقاد داشتن دب اکبر یکی از معشوقه‌های زئوس(خدای خدایان) بوده به نام کالیستو که در بعضی منابع مورد غضب هرا (همسر زئوس) قرار میگیره و به شکل خرس در میاد و زئوس برای حفاظتش اون رو در آسمان قرار میده و در بعضی منابع مورد غضب آرتمیس قرار گرفته و تبدیل به خرس شده! در فارسی هم به این صورت فلکی «هفت اورنگ» میگفتن. با خودم فکر کردم حتما هم سرخپوست‌ها به اعتقادشون راجع به دب اکبر ایمان داشتن هم یونانی‌ها. تصور کردم که یه سرخپوست و یه یونانی به هم میرسن و سر اینکه دب اکبر معشوقه‌ی زئوسه یا راهنمای خرس‌های زمینی با هم میجنگن! جنگ به قبیله‌هاشون میرسه و یونانی‌ها میرن توی قبیله‌ی سرخپوست‌ها و عملیات انتحاری انجام میدن! سرخپوست‌ها و یونانی‌های متمدن‌تر به هم میگن بیاین به اعتقاد هم احترام بذاریم! رهبر‌های قبایل سرخپوست شکست‌های مدیریتی‌شون رو دسیسه‌ی یونانی‌ها میدونن و تو یونان یه عده حقوق میگیرن که توی مدارس مستند ظهور معشوقه‌ی زئوس رو پخش کنن! با خودم فکر میکنم چقدر این فانتزی مضحکه! مخصوصا وقتی واقعا هر روز داره تو خاورمیانه اتفاق میفته!
📝سهیل سرگلزایی
📸سهیل سرگلزایی
@szcafe
https://t.me/joinchat/AAAAADu0ycAlNL-9TnwPxA
#پرسش_و_پاسخ

پرسش:

سلام و ارادت خدمت شما و سپاس از مطالب ارزنده

همونطور که شما بارها اشاره کردید یکی از وجوه انسان، اسپریچوال بودن آن است که از نیاز به آزادی نشات میگیرد.از طرف دیگر در مباحث اگزیستانسیال مطرح میشود که آزادی یکی از بزرگترین ترس های انسان است. این تناقض در مورد نیاز انسان به آزادی چگونه توضیح داده میشود؟


پاسخ #دکترسرگلزایی:

با سلام و احترام

اریک فروم در کتاب «گریز از آزادی» به پرسش تان به تفصیل پاسخ داده است.

این کتاب را عزت الله فولادوند ترجمه کرده و انتشارات مروارید منتشر ساخته است.

مانس اشپربر نیز در کتاب « تحلیل روان شناختی استبداد و خودکامگی» به این موضوع پرداخته است.

این کتاب با ترجمهٔ دکتر علی صاحبی توسط انتشارات روشنگران و مطالعات زنان منتشر شده است.

تندرست و سرفراز باشید

T.me/drsargolzaei
#یادداشت_هفته
#تنهایی_ات_را_بپذیر

مصاحبه ی دکتر فاطمه علمدار (جامعه شناس) از مجلّه ی ادبی «الف-یا» با دکتر محمّدرضا سرگلزایی (روانپزشک) درباره ی کتاب «سیر عشق» آلن دو باتن:

قسمت بیستم

فاطمه علمدار: دربارۀ این مسائل وجودی و اینکه ما مثلا بی‌پایه هستیم. همۀ ما نیز بالاخره یک روز از این‌جا می‌رویم و مرگ اتفاق می‌افتد -چه بخواهیم، چه نخواهیم- به نظر می‌رسد چیزهایی هست که آدم‌ها باید بتوانند تجربه کنند. نه اینکه در مهد کودک یا مدرسه به آن‌ها آموزش بدهیم؛ یعنی اگر همین کتاب روان‌درمانی یالوم را به یک نوجوان ۱۳ ساله بدهیم بخواند قطعا فهمش با فهم یک آدم ۴۰ ساله که کار کرده و ناکامی‌هایی را چشیده متفاوت است و او نمی‌تواند به آن عمق تنهایی برسد همان‌طور که خودتان فرمودید آن تجربۀ Peak experience را می‌شود با ماری جوانا هم تجربه کرد؛ ولی کاملا متفاوت هست. آن نوجوان خیال می‌کند که تجربه کرده؛ ولی تجربه نکرده. از این منظر است که می‌گویم عشق می تواند یک میان‌بُر باشد. به این معنا که خب خیلی‌ها می‌میرند و با آن مسائل وجودی‌شان مواجه نمی‌شوند؛ ولی کسی که حالا شاید این شانس را دارد که سرطان بگیرد و بهش بگویند یک سال بعد می‌میری آن آدم یک معنای دیگری از زندگی می‌فهمد که هیچ وقت کسی که چنین تجربه‌ای را نداشته و ناگهان در خیابان تصادف می‌کند و می‌میرد نمی‌تواند به آن دست پیدا کند. کسی که ناکام شده -چون عشق ذاتا به ناکامی منجر میشود- مثل کسی است که این شانس را دارد که سرطان بگیرد. می‌تواند با خودش مواجه شود آیا مواجه شدن با مسائل وجودی لاجرم از یک راه دردآمیز اتفاق نمی‌افتد یا اینکه به نظر شما می‌شود با آموزش در مهد کودک و مدرسه و فرهنگ‌سازی به آن‌ها رسید؟
دکتر سرگلزایی: ببینید اولا انسان، ویژگی عبرت گرفتن دارد؛ یعنی ویژگی این را دارد که از مشاهده، تجربه را پیش خودش تمثل کند. تجربه را به درون بکشد. همان تجربه ای که وقتی ما فیلم می‌بینیم کاملا عواطف‌مان تحت‌تأثیر قرار می‌گیرد و هنرمندان این کار را با ذهن ما می‌کنند، همانطور که ژاکوب مورنو پایه گذار سایکودرام می گوید: «سایکودرام دروغی است که حقیقتی را برملا می سازد» ؛ مثلا شما وقتی کتاب اروین یالوم و آلن دوباتن را می‌خوانید بیشتر با روان‌پزشک یا فیلسوفی مواجه می شوید که قصه‌نویس هم هستند، به این دلیل آن‌قدر آنچه می گویند را «تجربه» نمی‌کنید، ولی وقتی کتاب «جزء از کل» یا «ریگ روان» استیو تولتز را می‌خوانید، «تصرف عدوانی» لنا اندرشون، «عذاب وجدان» آلبادسس پدس، یا «سبکی تحمّل ناپذیر هستی» میلان کوندرا را می‌خوانید، چون آنها هنرمند هستند ، آن تجربه را آن‌قدر برای شما ملموس به تصویر می‌کشند که جایی که شما نبوده‌اید و تجربه‌ای از آنجا نداشته‌اید را می‌توانید تجربه کنید. این کاری است که هنرمند می‌تواند انجام دهد. هنرمند می‌تواند تجربۀ نزیسته را برای ما زیسته کند و این قابلیت هم، در مغز ما وجود دارد که خودمان را جای دیگری بگذاریم؛ مثلا فرض کنید که در یک بازی با یک تفنگ اسباب‌بازی به هدف اسباب‌بازی شلیک می کنیم ، ولی وقتی آن دشمن کارتونی به زمین می‌افتد، ما دلمان خنک می‌شود؛ در نتیجه غیرممکن نیست که ما بتوانیم همین تجربۀ وجودی انسان را به آدم‌ها انتقال دهیم. بدون اینکه همۀ آن‌ها این داستان را طی کرده باشند. من فکر می کنم لازم است که توضیحی دربارۀ فلسفه اگزیستانسیال هم بدم؛ چون خیلی مواقع می بینم که این ایده درست فهم نشده. اگزیستانسیالیسم راجع به ارادۀ آزاد صحبت می‌کند؛ مثل خیلی از سنت‌های فلسفی که می‌خواهیم برای عموم اعلامش کنیم بد فهمیده می‌شود، اراده ی آزاد اگزیستانسیالیسم هم به این معنا فهمیده شده که انگار من به‌عنوان یک انسان، ارادۀ آزاد دارم که خودم را بسازم. همان‌گونه که می‌خواهم؛ بنابراین زمانی که به یک آدم می‌خواهیم بگوییم اگر افسردگی دارید خودتان افسردگی را انتخاب می‌کنید، اگر ورشکست شده اید، خودتان ورشکستگی را انتخاب می‌کنید، گاهی به اشتباه ارجاع می‌دهیم به اگزیستانسیالیسم و می‌گوییم اگزیستانسیالیسم اعتقاد دارد به ارادۀ آزاد، نه به جبرهایی که روان‌کاوی به آن اعتقاد دارد؛ نه، ارادۀ آزادی که اگزیستانسیالیسم راجع به آن صحبت می‌کند راجع به فرد انسان نیست، راجع به گونۀ بشری صحبت می‌کند؛ یعنی می‌گوید چون گونۀ بشری هیچ‌ کس خارج از گونۀ بشر، یک ابر انسان، یک وجود سوپرانچرال supranatural پا نشده بیاید و معنای زندگی را برای انسان تبیین کند در نتیجه انسان «به‌عنوان یک گونه» دچار بی‌معنایی است؛ انسان به‌عنوان یک گونه چون دچار بی‌معنایی است، دچار آزادی است؛

@drsargolzaei
ادامه #یادداشت_هفته

علاوه بر این که همانطور که قبلاً عرض کردم غریزه انسانی نقش پذیری، الاستیسیتی و تنوع زیادی دارد. به انسان به‌عنوان یک گونه نمی‌توانیم بگوییم گوشتخوار است یا علف‌خوار. این‌گونه انتخاب می‌کند که همه چیز‌خوار بشود. این گونه آتش را کشف می‌کند و
با کشف آتش، می‌تواند انتخاب کند گوشت بخورد، علاوه بر میوه‌هایی که عموزاده‌های زیستی‌اش می‌خورند. این که انسان به‌عنوان یک گونه آزاد است به این معنا که انسان فرا انسان و ابر انسانی را ندارد که به او چهارچوب دهد و او را تعریف کند و غریزه ی او نقش پذیری بالایی دارد در نتیجه گونه ی ما بالاترین حدّ اراده ی آزاد را دارد. وقتی هم اگزیستانسیالیسم راجع به تنهایی صحبت می‌کند راجع به تنهایی گونۀ ما صحبت می‌کند که نمی‌تواند با گونه دیگری که هوش او را داشته باشد مصاحب بشود. اراده ی آزاد اگزیستانسیالیسم به این معنا نیست که من و شما به عنوان فرد انسانی آزادی مطلق داریم و جبرهای تاریخی، فرهنگی، زبانی و ژنی دست و پای ما را نبسته اند. برداشت اشتباه از اگزیستانسیالیسم باعث می‌شود در روان‌شناسی شبه علمی پوپولیست خیلی ساده‌انگارانه هر وقت که می‌خواهند شعار دهند که مثلا تو می‌توانی، بگویند اراده ی آزاد اگزیستانسیالیسم. من فکر می‌کنم این یک جنبۀ خیلی مهمی است که باید به آن توجه داشته باشیم که اگزیستانسیالیسم راجع به انسان صحبت می‌کند. اصلا اگزیستنس Existence ترجمۀ انگلیسی کلمۀ آلمانی دازاین Dasein است؛ یعنی «حضور» ، ایستادن در جایگاه «بودن» به جای «داشتن» ، نقطه‌ای که ما را از همۀ متعلقاتمان جدا می‌کند؛ یعنی من بتوانم خودم را نه به‌عنوان یک مرد، نه به‌عنوان یک ایرانی، نه به‌عنوان یک فارسی‌زبان، نه به‌عنوان آدم این زمانه، نه به‌عنوان یک روان‌پزشک بلکه به عنوان یک انسان بتوانم مجسم کنم. حالا این وجود بدون این متعلقات در این دنیا چه برداشتی دارد و چه فهمی دارد؛ بنابراین اگزیستنس اساسا یعنی تجربه ی انسانی اگر همۀ این‌ متعلّقات را بگذاریم کنار؛ در نتیجه من تا وقتی‌که این متعلقات را دارم همۀ محدودیت‌هایی را دارم که دترمینیسم برای من ایجاد می‌کند؛ یعنی اینکه جنسیت برای من محدودیت ایجاد می‌کند، نظام اجتماعی و سیستم اقتصادی برای من محدودیت ایجاد می‌کند و در نتیجه اگزیستانسیالیسم فرا رفتن از محدودیت‌ها نیست؛ بلکه قبول کردن محدودیت‌های بسیار بزرگ انسانی است. اگزیستانسیالیسم در مقابل دترمینیزم Determinism نیست، در مقابل اسانشیالیزم Essentialism است.

#دکتر‌محمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

@drsargolzaei
#پرسش_و_پاسخ
#پرسش_از_یونگ

پرسش:

با درود فراوان به استاد گرام

خواستم بپرسم که یونگ از طرفی دیدگاهی عمیقا مذهبی داشت و معتقد بود که:((کسی درمان نمی شود و یا معنایی در زندگی نمی یابد مگر آن که دیدگاه مذهبی اش را باز یابد)) و از طرفی هم می گفت: ((کفشی که مناسب پای یک نفر است ، 
برای شخص دیگری آزار دهنده است !
به همین ترتیب هیچ دستورالعملی برای زندگی وجود ندارد که برای همه‌ی افراد مناسب باشد)).
این پارادوکس را چگونه تفسیر می کنید.

با سپاس فراوان


پاسخ #دکترسرگلزایی:

با سلام و احترام

دکتر عبدالکریم سروش دین داری را به سه دسته تقسیم می کند: دین داری مصلحت اندیش، دین داری معرفت اندیش و دین داری تجربت اندیش. دین داری عوامانه و دین کسانی که با دین عوام کاسبی می کنند «دین داری مصلحت اندیش» است. کارکرد این دین ایجاد یک نظم اجتماعی و برآورده کردن نیاز به تعلّق و عضویت و کسب امنیت روانی است. دغدغهٔ دینی محققان و پژوهشگران عرصهٔ دین و معنا از ملاصدرا گرفته تا ویلیام جیمز «دین داری معرفت اندیش» است و دین داری عارفان شوریده دل که دچار تجارب غیر معمول می شوند (همان تجربه ای که آبراهام مازلو نام آن را Peak experience می گذارد) «دین داری تجربت اندیش» است. 

جنس دین داری کارل گوستاو یونگ از نوع سوّم است. او درگیر تجارب فرافردی خودش و بیمارانش بود. یونگ به اصالت این تجربه ها باور داشت و گمان می کرد که انسان ها از خلال فهم رؤیاها و تجارب شبه رؤیایی خود می توانند معنای زندگی و دین شخصی خود را بیابند؛ شبیه آنچه دکتر سروش آن را «بسط تجربهٔ نَبَوی» نامیده است. بنده در درسگفتار «روان شناسی تجربهٔ عارفانه» که در مؤسسهٔ سروش مولانا ضبط شده است و در کتاب «انسان، فلسفه، عرفان» که توسط انتشارات بهار سبز منتشر شده است به شرح دین داری تجربت اندیش پرداخته ام.

سرتان هماره سبز

T.me/drsargolzaei
Forwarded from آفتاب مهر
پنجشنبه و جمعه ۲۹ و ۳۰ آذر
ساعت ۹ صبح تا ۱۳
هزینه ۲۸۰۰۰۰تومان
نام نویسی : ۸۸۱۰۹۳۴۹-۰۲۱ ☎️
@aftabemehr
Forwarded from آفتاب مهر
سکس از منظر :
زیست شناسی
روان شناسی
جامعه شناسی
هزینه : ۲۸۰۰۰۰ تومان
نام نویسی ☎️ ۰۲۱-۸۸۱۰۹۳۴۹
@aftabemehr
Forwarded from آفتاب مهر
پنجشنبه و جمعه ۲۷ و ۲۸ دیماه ۹۷
ساعت ۹ صبح تا ۱۳
هزینه: ۲۸۰۰۰۰ تومان
نام نویسی: ۸۸۱۰۹۳۴۹-۰۲۱☎️
@aftabemehr
Forwarded from آفتاب مهر
پنجشنبه و جمعه ۹و ۱۰ اسفند ۹۷
ساعت ۹ صبح تا ۱۳
هزینه ۲۸۰۰۰۰ تومان
نام نویسی: ۰۲۱-۸۸۱۰۹۳۴۹☎️
@aftabemehr
#مصاحبه
#قانون_گریزی

ریشه های تمایل به قانون گریزی
چرا مردم به توصیه‌های ایمنی و سلامتی توجه نمی‌کنند؟

قسمت اول


گفتگو با دکتر محمّدرضا سرگلزایی، روانپزشک، دربارهٔ علل اجتماعی و فردی سرپیچی از قانون

مصاحبه کننده: مرجان یشایایی (خبرنگار هفته نامهٔ سلامت)

--- با سلام، ریشه قانون‌شکنی یا بی‌توجهی به توصیه‌های سلامتی و بهداشتی را در چه می‌دانید؟

می‌خواهم کمی عمیق‌تر به این موضوع نگاه کنم. روانپزشکی به نام «اریک برن» پایه گذار تحلیل رفتار متقابل، درباره مراحل رشد ما انسان‌ها نظریه جالبی دارد و می‌گوید، ما وقتی متولد می‌شویم در وضعیت کودک طبیعی هستیم که این کودک طبیعی سرشار از شور و شوق و خلاقیت است و همین باعث می‌شود در مدتی کوتاه بتوانیم بسیاری چیزها را بیاموزیم و به صورت فعّال با دنیای ناشناختهٔ اطراف خود ارتباط برقرار کنیم، اما این میزان شور و شوق و انرژی و خلّاقیت ممکن است برای کودک یا اطرافیان او خطرناک باشد، بنابراین اطرافیان مجبورند کودک طبیعی را مهار کنند و او را تبدیل کنند به کودک تربیت‌شده، درواقع همهٔ ما در وضعیت وحشی و غریزی متولد می‌شویم و مراقبین به تعبیری ما را اهلی و اجتماعی می‌کنند و از حالت وحشی و غریزی تبدیل می‌شویم به کودک اجتماعی و اهلی. کودک اجتماعی و اهلی به تعبیری کودک مطیع یا کودک پذیرنده است.
تا زمانی که این کودک خودش نتواند خطرات اطرافش را بشناسد و ارزیابی کند، مثلا ً تا وقتی نداند نباید دستش را داخل پریز برق کند ، نباید با کتری پر از آب جوش بازی کند یا نباید از بالکن خم شود، پدر و مادر به عنوان یک کانون اقتدار نقش «ولی» را برایش بازی می‌کنند و این «ولایت» تا زمانی ادامه پیدا می‌کند که بچه به حدّی از رشد می‌رسد که بتوان او را دربارهٔ خطرات و آسیب‌های پدیده‌های اطرافش برای خود و دیگران متقاعد کرد. در این زمان پدر و مادر باید به‌ تدریج دست از اِعمالِ اقتدار بردارند و با مذاکرهٔ منطقی حقّ انتخاب را به فرزند خود دهند تا رفتار سالم را انتخاب کند. به این ترتیب «کودک طبیعی» وحشی که در سیر رشد خود به کودک اهلی تبدیل شده بود، حالا تبدیل به «بالغ» می‌شود که خود می‌تواند در هر موقعیتی با درنظر گرفتن هزینه-فایده نیازهای خود را شناسایی و به شکلی مؤثر و مسؤولانه آن نیازها را برآورده کند.

---در یادگیری رفتارهای اجتماعی حق انتخاب چه نقشی دارد؟

در «نظریهٔ انتخاب» ویلیام گلاسر تاکید بر این است که باید با آدم‌ها مذاکره کنیم و به آن ها اطلاعات بدهیم ، کمک شان کنیم تا اول نیازهای خود را بشناسند سپس روش‌های ارضای مؤثر و مسئولانهٔ این نیازها را بشناسند و رفتار سالم را انتخاب کنند. در کتاب‌های گلاسر مانند «تئوری انتخاب» ، «مدرسه بدون شکست» یا «مدیریت بدون زور و اجبار»، نویسنده بر فضیلت انسانی حق انتخاب تاکید می‌کند و بر این که باید به انسان‌ها کمک کرد تا از حق انتخاب خود استفاده درست بکنند. در واقع زمانی می توان به افراد برای رعایت سرعت مجاز، بستن کمربند ایمنی، مسواک زدن یا مسواک نزدن یا سیگار کشیدن یا سیگار نکشیدن حق انتخاب داد که قبلاً به آن ها کمک کرده باشیم به «وضعیت بالغ» برسند، ولی اگر همواره با آنها همچون کودکی که نیاز به «ولیّ» دارد برخورد کرده باشیم بدیهی است که هنگامی که به آنها مسؤولیت و حقّ انتخاب می دهیم ، همچون کودکی ناآگاه و غیر مسؤول با آن حقّ رأی برخورد می کنند!

--- مرز این مسئولیت‌پذیری کجاست. یعنی کجا می‌توانیم بگوییم کودک حالا بالغ شده است؟

این بستگی به مهارت نظام تربیتی و اجتماعی دارد که فرد در آن بزرگ می‌شود. داشتن «حقّ رأی واقعی» یکی از این تجربه هاست مثلاً در برخی خانواده‌ها، پدر و مادر به صرف داشتن این نقش‌ها برای همهٔ امور فرزندان خود تصمیم می‌گیرند، درحالی که برخی دیگر از خانواده‌ها به تدریج به کودکان خود مجال می‌دهند تا اولویت ها و محدودیت ها را دریابند و باید و نبایدها را به چالش بکشند. در خانواده‌های نوع اوّل بچه‌ها فقط باید اطاعت کنند و حقّ چون‌وچرا از آنها گرفته شده است، طبعاً این خانواده ها یا کودکان مطیع دست پا چلفتی فاقد تدبیر و خلّاقیّت تحویل زندگی می دهند یا کودکان سرکش یاغی خشمگین! این مفهوم «ولایت بی‌قید و شرط» را در سطوح بالاتر و بزرگتر اجتماعی هم می‌توان مشاهده کرد.

@drsargolzaei