#پرسش_و_پاسخ
*پرسش:
سلام و عرض ادب خدمت استاد بزرگوار و تشکر بابت مطالب آموزنده ی شما
مسئله ی #جبر_و_اختیار اخیرا ذهن من را بسیار مشغول خود ساخته، می دانیم تنها اعمالی از انسان اختیاری است که با تفکر و سپس تصمیم گیری همراه باشند. ما از بدو تولد تنها اسیر جبریم و طبق غریزه و در واکنش به محیط رفتار می کنیم تا زمانی که قدرت تفکر در ما رشد کند و توانایی تصمیم گیری داشته باشیم. امّا چه مسائلی باعث می شوند ما تصمیمی بگیریم و راهی را نسبت به راه دیگر ترجیح دهیم؟ با بررسی عوامل تعیین کننده نهایتا به نقش تجربیات گذشته و ژنتیک بر تصمیم گیری می رسیم که این دو نیز از اختیار ما خارج اند. ما اغلب چون جبر و اختیار را فقط در واکنش انسان به محیط و اجتماع و یا به نقش کودکی و تربیت در شخصیت وی و توانایی تغییر شرایط بررسی می کنیم، به حالتی بین جبر و اختیار معتقد می شویم، این در حالی است که با این نحوه تفکر نقش محیط و وراثت را بر "خود" فرد که حال تسلیم عوامل محیطی نمی شود و حالتی بین جبر و اختیار را پدید می آورد بی توجهیم.
از طرفی به گفته بسیاری از فلاسفه وجود قدرت اختیار با قانون علیت متناقض است، چرا که عاملی به نام اختیار که تحت تاثیر عوامل دیگر نباشد و عاملی جهت انتخاب راه های مختلف باشد در زنجیره علّی پدیده ها نمی گنجد.
با اعتقاد به این مسائل جبرگرایانه احساسات بدی از جمله قربانی جبر حاکم بودن به انسان دست می دهد و به علاوه چارچوب های قضاوت در وی از بین می روند.
ناتاناییل براندن در کتاب "روانشناسی حرمت نفس" به بررسی این اعتقاد می پردازد و اشکالاتی را در این اعتقاد بیان می کند که اغلب قابل پذیرش نیستند.
به نظر شما آیا اعتقاد به اینچنین جبری منطبق بر واقعیت است؟ و اگر اینطور است تاثیرات این اعتقاد بر انسان را چگونه می دانید؟
با تشکر
*پاسخ #دکترسرگلزایی :
با سلام و احترام
روان شناسی امتداد فلسفه است. بنابراین نظریه پردازانی همچون زیگموند #فروید (پایه گذار روانکاوی) و کارل گوستاو #یونگ (پایه گذار روان شناسی تحلیلی) که تحت تأثیر فیلسوفان جبرگرا همچون آرتور #شوپنهاور و گئورگ ویلهلم #هگل قرار داشته اند به جبرگرایی نزدیک بوده اند در حالی که روانپزشکانی همچون #ویکتور_فرانکل ، #ویلیام_گلسر و #اروین_یالوم که تحت تأثیر #اگزیستانسیالیسم قرن بیستم قرار دارند به اختیارگرایی نزدیک تر هستند. من با فیلسوفان و روان شناسان جبرگرا نزدیکی فکری بیشتری دارم و باورم این است که قاعده بر جبر است، اختیار، استثنای جبر است و در هنگامه های نادری در میان جبرهای بی شمار جا باز می کند؛ با این حال ویلیام جیمز فیلسوف، پزشک و روان شناس پراگماتیک آمریکایی باور دارد که کسانی که اختیارمحور هستند رضایت بیشتری از زندگی دارند.
این مباحث را در مجموعه سمینارهای «بنیان های فلسفی روان شناسی» به تفصیل بحث می کنم. سمینار بعدی با این موضوع از آبان ماه در مؤسسهٔ آفتاب مهر (تهران-یوسف آباد) کلید خواهد خورد.
سبز باشید
T.me/drsargolzaei
*پرسش:
سلام و عرض ادب خدمت استاد بزرگوار و تشکر بابت مطالب آموزنده ی شما
مسئله ی #جبر_و_اختیار اخیرا ذهن من را بسیار مشغول خود ساخته، می دانیم تنها اعمالی از انسان اختیاری است که با تفکر و سپس تصمیم گیری همراه باشند. ما از بدو تولد تنها اسیر جبریم و طبق غریزه و در واکنش به محیط رفتار می کنیم تا زمانی که قدرت تفکر در ما رشد کند و توانایی تصمیم گیری داشته باشیم. امّا چه مسائلی باعث می شوند ما تصمیمی بگیریم و راهی را نسبت به راه دیگر ترجیح دهیم؟ با بررسی عوامل تعیین کننده نهایتا به نقش تجربیات گذشته و ژنتیک بر تصمیم گیری می رسیم که این دو نیز از اختیار ما خارج اند. ما اغلب چون جبر و اختیار را فقط در واکنش انسان به محیط و اجتماع و یا به نقش کودکی و تربیت در شخصیت وی و توانایی تغییر شرایط بررسی می کنیم، به حالتی بین جبر و اختیار معتقد می شویم، این در حالی است که با این نحوه تفکر نقش محیط و وراثت را بر "خود" فرد که حال تسلیم عوامل محیطی نمی شود و حالتی بین جبر و اختیار را پدید می آورد بی توجهیم.
از طرفی به گفته بسیاری از فلاسفه وجود قدرت اختیار با قانون علیت متناقض است، چرا که عاملی به نام اختیار که تحت تاثیر عوامل دیگر نباشد و عاملی جهت انتخاب راه های مختلف باشد در زنجیره علّی پدیده ها نمی گنجد.
با اعتقاد به این مسائل جبرگرایانه احساسات بدی از جمله قربانی جبر حاکم بودن به انسان دست می دهد و به علاوه چارچوب های قضاوت در وی از بین می روند.
ناتاناییل براندن در کتاب "روانشناسی حرمت نفس" به بررسی این اعتقاد می پردازد و اشکالاتی را در این اعتقاد بیان می کند که اغلب قابل پذیرش نیستند.
به نظر شما آیا اعتقاد به اینچنین جبری منطبق بر واقعیت است؟ و اگر اینطور است تاثیرات این اعتقاد بر انسان را چگونه می دانید؟
با تشکر
*پاسخ #دکترسرگلزایی :
با سلام و احترام
روان شناسی امتداد فلسفه است. بنابراین نظریه پردازانی همچون زیگموند #فروید (پایه گذار روانکاوی) و کارل گوستاو #یونگ (پایه گذار روان شناسی تحلیلی) که تحت تأثیر فیلسوفان جبرگرا همچون آرتور #شوپنهاور و گئورگ ویلهلم #هگل قرار داشته اند به جبرگرایی نزدیک بوده اند در حالی که روانپزشکانی همچون #ویکتور_فرانکل ، #ویلیام_گلسر و #اروین_یالوم که تحت تأثیر #اگزیستانسیالیسم قرن بیستم قرار دارند به اختیارگرایی نزدیک تر هستند. من با فیلسوفان و روان شناسان جبرگرا نزدیکی فکری بیشتری دارم و باورم این است که قاعده بر جبر است، اختیار، استثنای جبر است و در هنگامه های نادری در میان جبرهای بی شمار جا باز می کند؛ با این حال ویلیام جیمز فیلسوف، پزشک و روان شناس پراگماتیک آمریکایی باور دارد که کسانی که اختیارمحور هستند رضایت بیشتری از زندگی دارند.
این مباحث را در مجموعه سمینارهای «بنیان های فلسفی روان شناسی» به تفصیل بحث می کنم. سمینار بعدی با این موضوع از آبان ماه در مؤسسهٔ آفتاب مهر (تهران-یوسف آباد) کلید خواهد خورد.
سبز باشید
T.me/drsargolzaei
Telegram
دکتر سرگلزایی drsargolzaei
Psychiatrist ,Social activist
Email: isssp@yahoo.com
drsargolzaei.com
Instagram.com/drsargolzaei
https://twitter.com/drsargolzae
https://youtube.com/@sargolzaei
https://m.facebook.com/drsargolzaei
First Post:
https://t.me/drsargolzaei/7
@drsargolzaei
Email: isssp@yahoo.com
drsargolzaei.com
Instagram.com/drsargolzaei
https://twitter.com/drsargolzae
https://youtube.com/@sargolzaei
https://m.facebook.com/drsargolzaei
First Post:
https://t.me/drsargolzaei/7
@drsargolzaei
#مقاله
#حضور_و_غیاب_آگاهی
قسمت دوم
ماشین جهنمی نوروز
#ژاک_لکان روانپزشک و روانکاو فرویدی فرانسوی می گوید: «داستان روان نژندی، داستان ماشین جهنمی است». برای این که مفهوم این جملهٔ ژاک لکان را بفهمیم باید داستان #گروه_محکومین فرانتز #کافکا را خوانده باشیم. در این داستان، یک جهانگرد وارد سرزمینی می شود که در آن یک نظام سیاسی استبدادی استقرار دارد. فروانروای مستبد آن سرزمین قانون هایی وضع کرده و متخلفان از آن قوانین توسط «ماشین جهنمی» شکنجه و اعدام می شوند. ماشین جهنمی دستگاهی است که با مجموعه ای پیچیده از سوزن ها، میخ ها و تیغ ها فرمان رعایت نشده را بر روی بدن محکوم حک می کند و محکوم در وضعیت دردناکی جان می سپارد در حالی که تمام بدن او آکنده از زخم هایی است که همان فرامین فرمانروا هستند. طنزهای تلخ این داستان یکی جمعیتی است که همچون تماشاگران سیرک در اطراف گودال اجرای حکم اعدام جمع می شوند و سرگرمی شان تماشای این صحنهٔ موحش و چندش آور است و دیگر افسر وظیفه شناس اجرای حکم که به شدّت نگران این است که بودجهٔ کافی برای سرویس کردن ماشین شکنجه فراهم نمی شود و حسرت ایّام فرمانده سابق را می خورد که دستگاه نو بود و راندمان بالاتری داشت! امّا آن چه این داستان را شبیه داستان روان نژندی می کند این است که در روان نژندی هیستریک (که موضوع نخستین کتاب #فروید در حوزهٔ روانکاوی بود) بدن فرد نوروتیک گرفتار فرمان های سوپرایگوی سخت گیر اوست. در انتهای قصه، افسری که مأمور شکنجه است از ترس این که مبادا سیّاح فرماندهٔ جدید را وادارد که این روش اجرای قانون را منسوخ کند تصمیم میگیرد خود را زیر ماشین اعدام افکنده ایمانش را به دستگاه ثابت کند. او محکوم را از روی ماشین شکنجه بلند میکند و جملهٔ «وظیفهشناس باش» را به ماشین میدهد که روی بدن خودش حک کند و ماشین، بدن افسر را در مقابل چشمان وحشتزدهٔ سیّاح سوراخ میکند! شاید از دیدگاه روانکاوی بتوان چنین تحلیل کرد که والدین سختگیری که فرزندشان را قربانی قوانین سختگیرانه شان می کنند خود نیز قربانی همان قوانین هستند، جلّادان، خود نیز قربانی نظامی هستند که آن را بازتولید می کنند. امّا گذشته از موضوع استبداد و سوپرایگوی سخت گیر، ژاک لکان با تشبیه روان نژندی به ماشین جهنمی (که جملات را بر تن محکومین حک می کند) به درآمیختگی ساحت نمادین با ساحت واقعی و تسلّط زبان بر بدن اشاره می کند. می توان گفت که برای فرد روان نژند زبان بازنمایی واقعیت نیست بلکه خلق یک «اَبَر واقعیت»
(به تعبیر ژان بودریلار Hyper-reality)
است که متناظری در دنیای بیرون ندارد بلکه تأثیر آن بر تن بیمار دچار روان نژندی است که حضور آن واقعیت خیالی را بر واقعیت فیزیکی تحمیل می کند. در روانکاوی به روایت ژاک لکان، روانکاو به بیمار نوروتیک کمک می کند که به حضور اشباح خیالی که تنها به مدد سحر زبانی جان می گیرند شک کند و این تردید، آغاز رهایی از روان نژندی است.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
پی نوشت:
من با آرای ژاک لکان از طریق کتاب های زیر آشنا شده ام:
#مبانی_روانکاوی_فروید_لکان: دکتر کرامت مولّلی- نشر نی
#فروید_در_مقام_فیلسوف- فراروان شناسی پس از لاکان: ریچارد بوتبی- نشر ققنوس
#لاکان_بررسی_شخصیت_اندیشه_و_آثار: جودی گرووز-داریان لیدر- نشر نظر
@drsargolzaei
#حضور_و_غیاب_آگاهی
قسمت دوم
ماشین جهنمی نوروز
#ژاک_لکان روانپزشک و روانکاو فرویدی فرانسوی می گوید: «داستان روان نژندی، داستان ماشین جهنمی است». برای این که مفهوم این جملهٔ ژاک لکان را بفهمیم باید داستان #گروه_محکومین فرانتز #کافکا را خوانده باشیم. در این داستان، یک جهانگرد وارد سرزمینی می شود که در آن یک نظام سیاسی استبدادی استقرار دارد. فروانروای مستبد آن سرزمین قانون هایی وضع کرده و متخلفان از آن قوانین توسط «ماشین جهنمی» شکنجه و اعدام می شوند. ماشین جهنمی دستگاهی است که با مجموعه ای پیچیده از سوزن ها، میخ ها و تیغ ها فرمان رعایت نشده را بر روی بدن محکوم حک می کند و محکوم در وضعیت دردناکی جان می سپارد در حالی که تمام بدن او آکنده از زخم هایی است که همان فرامین فرمانروا هستند. طنزهای تلخ این داستان یکی جمعیتی است که همچون تماشاگران سیرک در اطراف گودال اجرای حکم اعدام جمع می شوند و سرگرمی شان تماشای این صحنهٔ موحش و چندش آور است و دیگر افسر وظیفه شناس اجرای حکم که به شدّت نگران این است که بودجهٔ کافی برای سرویس کردن ماشین شکنجه فراهم نمی شود و حسرت ایّام فرمانده سابق را می خورد که دستگاه نو بود و راندمان بالاتری داشت! امّا آن چه این داستان را شبیه داستان روان نژندی می کند این است که در روان نژندی هیستریک (که موضوع نخستین کتاب #فروید در حوزهٔ روانکاوی بود) بدن فرد نوروتیک گرفتار فرمان های سوپرایگوی سخت گیر اوست. در انتهای قصه، افسری که مأمور شکنجه است از ترس این که مبادا سیّاح فرماندهٔ جدید را وادارد که این روش اجرای قانون را منسوخ کند تصمیم میگیرد خود را زیر ماشین اعدام افکنده ایمانش را به دستگاه ثابت کند. او محکوم را از روی ماشین شکنجه بلند میکند و جملهٔ «وظیفهشناس باش» را به ماشین میدهد که روی بدن خودش حک کند و ماشین، بدن افسر را در مقابل چشمان وحشتزدهٔ سیّاح سوراخ میکند! شاید از دیدگاه روانکاوی بتوان چنین تحلیل کرد که والدین سختگیری که فرزندشان را قربانی قوانین سختگیرانه شان می کنند خود نیز قربانی همان قوانین هستند، جلّادان، خود نیز قربانی نظامی هستند که آن را بازتولید می کنند. امّا گذشته از موضوع استبداد و سوپرایگوی سخت گیر، ژاک لکان با تشبیه روان نژندی به ماشین جهنمی (که جملات را بر تن محکومین حک می کند) به درآمیختگی ساحت نمادین با ساحت واقعی و تسلّط زبان بر بدن اشاره می کند. می توان گفت که برای فرد روان نژند زبان بازنمایی واقعیت نیست بلکه خلق یک «اَبَر واقعیت»
(به تعبیر ژان بودریلار Hyper-reality)
است که متناظری در دنیای بیرون ندارد بلکه تأثیر آن بر تن بیمار دچار روان نژندی است که حضور آن واقعیت خیالی را بر واقعیت فیزیکی تحمیل می کند. در روانکاوی به روایت ژاک لکان، روانکاو به بیمار نوروتیک کمک می کند که به حضور اشباح خیالی که تنها به مدد سحر زبانی جان می گیرند شک کند و این تردید، آغاز رهایی از روان نژندی است.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
پی نوشت:
من با آرای ژاک لکان از طریق کتاب های زیر آشنا شده ام:
#مبانی_روانکاوی_فروید_لکان: دکتر کرامت مولّلی- نشر نی
#فروید_در_مقام_فیلسوف- فراروان شناسی پس از لاکان: ریچارد بوتبی- نشر ققنوس
#لاکان_بررسی_شخصیت_اندیشه_و_آثار: جودی گرووز-داریان لیدر- نشر نظر
@drsargolzaei
#معرفی_کتاب
نام کتاب: اصول نظری و شیوهٔ روان شناسی تحلیلی یونگ
نویسنده: #کارل_گوستاو_یونگ
ترجمه: دکتر فرزین رضاعی
انتشارات: ارجمند - چاپ پنجم - ۱۳۹۲
* * *
"کارل گوستاو یونگ" در زمرهٔ اندیشمندانی است که بحث های مخالف و موافق زیادی درباره آثار و اندیشه های وی صورت گرفته و می گیرد. امّا اگر به این باور داشته باشیم که اکثر نگاه ها و رویکردها به جهان "حقیقتی" - هر چند کوچک - را درون خودشان نهفته اند می توانیم خیلی از دیدگاه ها را با قبول انتقادات وارده به آن مورد بررسی قرار دهیم و آن حقیقت هر چند کوچک امّا بعضی وقت ها بسیار مهم و مؤثر را از آن بیرون بکشیم. همانطور که یونگ هم از دیدگاه های مختلف بهره می برده و بعضی بیمارانش را به روش "آدلری" و بعضی را به روش "فرویدی" و ... درمان می کرده است و تعصّبی به روش خاصی نداشته است.
کتاب "اصول نظری و شیوه روان شناسی تحلیلی یونگ" یکی از بهترین کتاب هایی است که برای آشنایی با نظریات و دیدگاه های یونگ می توان پیشنهاد کرد که بر اساس پنج سخنرانی که یونگ در سال ۱۹۳۵ برای حدود دویست پزشک در "کلینیک تاوی استوک" Tavistock clinic ایراد کرد نوشته شده است.
شیوهٔ کار به این صورت بوده است که ابتدا یونگ سخنرانی خود را در مورد بخصوصی ایراد می کرد و سپس حضّار سؤالات خود را می پرسیدند و یونگ پاسخ می داد. و به نظر من این یکی از نکات مثبت این کتاب هست، چون یکی از مشکلات کسانی که آثار یونگ را مطالعه می کنند مشاهدهٔ ابهام های زیاد و بعضی اوقات بحث های ضدّ و نقیض در آثار وی است و برخی از این پرسش ها و پاسخ هایی که یونگ به آن ها در این سلسله سخنرانی ها می دهد می تواند این ابهامات را از بین برده یا روشن تر کند.
مورد دیگر در این سخنرانی ها این است که در دورانی ایراد می شود که نظریات #فروید نفوذ بسیاری داشته و پرسش هایی که حضّار در مورد تفاوت نظریه یونگ و فروید می پرسیدند نیز توجه من را جلب کرد.
در انتها مایلم به دو نکته در مورد درمان به روش یونگ اشاره کنم :
اوّل این که در درمان با کمک مفروضه های یونگی بایستی به روش یونگ به عنوان یک "نقشه راه کلّی" نگاه کرد و بر اساس آن نقشه راه کلّی که یونگ پایه گذاری کرده جلو رفت (کاری که شاید برخی #نو_یونگی_ها سعی در انجام آن داشته اند) در رویکرد یونگی به درمان مفاهیم مهم تر ار تکنیک ها هستند، لذا یک درمانگر با گرایش یونگی ضروری است که تکنیک های ایجاد تغییر را از رویکردهایی همچون رفتاردرمانی و گشتالت تراپی آموخته باشد، آموزه های یونگ به تنهایی برای درمانگر شدن کافی نیستند.
دوّم این که برای این که این نقشهٔ راه به خوبی پیاده شود بهتر است که درمانگر یونگی دارای "تیپ شخصیتی کل نگر" باشد یعنی کارکرد روانی غالب او شمّی-شهودی باشد، چرا که کسانی که دارای این تیپ شخصیتی هستند بهتر می توانند به روش یونگ اجزاء داستان ها و روایت های مراجع خود را با الگوهای کلّی (که یونگ آنها را #آرکه_تایپ می نامد) تطبیق دهند و جایگاه مراجع را در "نقشهٔ راه" بیابند.
#علی_محمدی
کارشناس ارشد روان شناسی
@drsargolzaei
http://axnegar.fahares.com/axnegar/5txIF8wkfbGhQv/6477457.jpg
نام کتاب: اصول نظری و شیوهٔ روان شناسی تحلیلی یونگ
نویسنده: #کارل_گوستاو_یونگ
ترجمه: دکتر فرزین رضاعی
انتشارات: ارجمند - چاپ پنجم - ۱۳۹۲
* * *
"کارل گوستاو یونگ" در زمرهٔ اندیشمندانی است که بحث های مخالف و موافق زیادی درباره آثار و اندیشه های وی صورت گرفته و می گیرد. امّا اگر به این باور داشته باشیم که اکثر نگاه ها و رویکردها به جهان "حقیقتی" - هر چند کوچک - را درون خودشان نهفته اند می توانیم خیلی از دیدگاه ها را با قبول انتقادات وارده به آن مورد بررسی قرار دهیم و آن حقیقت هر چند کوچک امّا بعضی وقت ها بسیار مهم و مؤثر را از آن بیرون بکشیم. همانطور که یونگ هم از دیدگاه های مختلف بهره می برده و بعضی بیمارانش را به روش "آدلری" و بعضی را به روش "فرویدی" و ... درمان می کرده است و تعصّبی به روش خاصی نداشته است.
کتاب "اصول نظری و شیوه روان شناسی تحلیلی یونگ" یکی از بهترین کتاب هایی است که برای آشنایی با نظریات و دیدگاه های یونگ می توان پیشنهاد کرد که بر اساس پنج سخنرانی که یونگ در سال ۱۹۳۵ برای حدود دویست پزشک در "کلینیک تاوی استوک" Tavistock clinic ایراد کرد نوشته شده است.
شیوهٔ کار به این صورت بوده است که ابتدا یونگ سخنرانی خود را در مورد بخصوصی ایراد می کرد و سپس حضّار سؤالات خود را می پرسیدند و یونگ پاسخ می داد. و به نظر من این یکی از نکات مثبت این کتاب هست، چون یکی از مشکلات کسانی که آثار یونگ را مطالعه می کنند مشاهدهٔ ابهام های زیاد و بعضی اوقات بحث های ضدّ و نقیض در آثار وی است و برخی از این پرسش ها و پاسخ هایی که یونگ به آن ها در این سلسله سخنرانی ها می دهد می تواند این ابهامات را از بین برده یا روشن تر کند.
مورد دیگر در این سخنرانی ها این است که در دورانی ایراد می شود که نظریات #فروید نفوذ بسیاری داشته و پرسش هایی که حضّار در مورد تفاوت نظریه یونگ و فروید می پرسیدند نیز توجه من را جلب کرد.
در انتها مایلم به دو نکته در مورد درمان به روش یونگ اشاره کنم :
اوّل این که در درمان با کمک مفروضه های یونگی بایستی به روش یونگ به عنوان یک "نقشه راه کلّی" نگاه کرد و بر اساس آن نقشه راه کلّی که یونگ پایه گذاری کرده جلو رفت (کاری که شاید برخی #نو_یونگی_ها سعی در انجام آن داشته اند) در رویکرد یونگی به درمان مفاهیم مهم تر ار تکنیک ها هستند، لذا یک درمانگر با گرایش یونگی ضروری است که تکنیک های ایجاد تغییر را از رویکردهایی همچون رفتاردرمانی و گشتالت تراپی آموخته باشد، آموزه های یونگ به تنهایی برای درمانگر شدن کافی نیستند.
دوّم این که برای این که این نقشهٔ راه به خوبی پیاده شود بهتر است که درمانگر یونگی دارای "تیپ شخصیتی کل نگر" باشد یعنی کارکرد روانی غالب او شمّی-شهودی باشد، چرا که کسانی که دارای این تیپ شخصیتی هستند بهتر می توانند به روش یونگ اجزاء داستان ها و روایت های مراجع خود را با الگوهای کلّی (که یونگ آنها را #آرکه_تایپ می نامد) تطبیق دهند و جایگاه مراجع را در "نقشهٔ راه" بیابند.
#علی_محمدی
کارشناس ارشد روان شناسی
@drsargolzaei
http://axnegar.fahares.com/axnegar/5txIF8wkfbGhQv/6477457.jpg
#مقاله
#بن_بست_نوابغ
✍️ #دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
همیشه هوش باعث فهم درست نمی شود. گاهی تعصبات و پیش فرض های غلط باعث می شود هوش، ما را در جهت غلط پیش ببرد. هوش بالا مثل ماشین تند رو می ماند، یک امکان قدرتمند است ولی اگر این اتوموبیل تندرو در جاده ای غیر استاندارد و به مقصدی غلط در حرکت باشد، سرعت بالای خودرو فقط امکانی است برای هلاک سرنشینان آن!
#هگل، فیلسوف نابغه ای بود ولی تحت تاثیر فرهنگ نژاد پرستی زمان خود اعتقاد داشت از میان همه ملت ها زمان عبور می کند، تنها از میان ملت آلمان تاریخ عبور می کند! بنابراین هگل ملت آلمان را چکیده ی عقلانیت ملل و دولت پروس (امپراطوری رایش) را تحقق عقل کل در ظرف زمانی می دید و به نوعی برای امپراطوری پروس جایگاهی الهی قائل بود!
#فروید، انسان شناس بزرگی بود ولی تحت تاثیر تابوهای عصر ویکتوریایی به این نتیجه گیری غلط رسید که تمام روان نژندی ها ریشه در سرکوب غریزه جنسی دارند. فروید در تحلیل اغلب رویاها سکس سرکوب شده را می دید و هوش او باعث نشد که از چارچوب نظریه تنگ جنسی خارج گردد!
#جلال_آل_احمد، نویسنده ای نابغه بود ولی دچار شدن او به تفکر عقلانیت ستیز هایدگری احمد فردید باعث شد که او ریشه مشکلات تاریخی و اجتماعی ایران را در "غرب زدگی" ببیند و نسخه "بازگشت به گذشته" را برای بیماری که خود در گذشته گیر کرده بود بنویسد!
در این زمینه می توانید کتاب "هویّت اندیشان و میراث فکری احمد فردید" را بخوانید. این کتاب را محمدمنصور هاشمی نوشته و انتشارات کویر منتشر ساخته است.
آگاهی با هوش متفاوت است.
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
#بن_بست_نوابغ
✍️ #دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
همیشه هوش باعث فهم درست نمی شود. گاهی تعصبات و پیش فرض های غلط باعث می شود هوش، ما را در جهت غلط پیش ببرد. هوش بالا مثل ماشین تند رو می ماند، یک امکان قدرتمند است ولی اگر این اتوموبیل تندرو در جاده ای غیر استاندارد و به مقصدی غلط در حرکت باشد، سرعت بالای خودرو فقط امکانی است برای هلاک سرنشینان آن!
#هگل، فیلسوف نابغه ای بود ولی تحت تاثیر فرهنگ نژاد پرستی زمان خود اعتقاد داشت از میان همه ملت ها زمان عبور می کند، تنها از میان ملت آلمان تاریخ عبور می کند! بنابراین هگل ملت آلمان را چکیده ی عقلانیت ملل و دولت پروس (امپراطوری رایش) را تحقق عقل کل در ظرف زمانی می دید و به نوعی برای امپراطوری پروس جایگاهی الهی قائل بود!
#فروید، انسان شناس بزرگی بود ولی تحت تاثیر تابوهای عصر ویکتوریایی به این نتیجه گیری غلط رسید که تمام روان نژندی ها ریشه در سرکوب غریزه جنسی دارند. فروید در تحلیل اغلب رویاها سکس سرکوب شده را می دید و هوش او باعث نشد که از چارچوب نظریه تنگ جنسی خارج گردد!
#جلال_آل_احمد، نویسنده ای نابغه بود ولی دچار شدن او به تفکر عقلانیت ستیز هایدگری احمد فردید باعث شد که او ریشه مشکلات تاریخی و اجتماعی ایران را در "غرب زدگی" ببیند و نسخه "بازگشت به گذشته" را برای بیماری که خود در گذشته گیر کرده بود بنویسد!
در این زمینه می توانید کتاب "هویّت اندیشان و میراث فکری احمد فردید" را بخوانید. این کتاب را محمدمنصور هاشمی نوشته و انتشارات کویر منتشر ساخته است.
آگاهی با هوش متفاوت است.
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
#مقاله
#زن_مرد_زندگی
✍#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
آیا تفاوت های جسمانی بین زن و مرد لزوماً باعث می شود زن و مرد نحوه ی تفکر و احساسات متفاوتی داشته باشند؟ آیا برخی از امور زندگی «مردانه» و برخی از امور آن «زنانه»اند؟ شما چه فکر می کنید؟ آیا «بچه داری» کار زنان است و «خلبانی» کار مردان؟
پایه گذاران روانکاوی همچون زیگموند #فروید، کارل #یونگ و #اریک_اریکسون اعتقاد داشتند که ساختار «روان زنانه» با ساختار «روان مردانه» متفاوت است وهمان طور که نمی توان انتظار داشت مردی وظیفه ی زایمان و شیردهی را به عهده بگیرد، نمی توان سایر امور «بچه داری» را به مردان سپرد. این صاحب نظران می اندیشیدند که «طبیعت» وظایف متفاوتی را برای زنان و مردان درنظر گرفته است. فروید گفته است «آناتومی سرنوشت است».
گرچه فروید و یونگ افرادی تحصیل کرده و با تفکر علمی بودند، بعدها افکار آنان مورد نقد قرار گرفت و بسیاری از شاگردان آن ها به این نتیجه رسیدند که همه نظریات آن ها ساختار علمی خود را حفظ نکرده اند.
«کارن هورنای» از اولین زنان روانکاو و «مارگارت مید» مردم شناس برجسته، به این نتیجه رسیدند که فروید نقش فرهنگ و فضای اجتماعی را در نظریاتش نادیده گرفته است و بسیاری از آن چه زنانه یا مردانه پنداشته ایم نه تحت تأثیر «طبیعت» که محصول فرهنگ و تاریخ می باشد و قابل تغییر و بازنگری هستند.
تحقیقات بعدی در حیطه ی روانشناسی اجتماعی و فرهنگی نشان داد که اعتراضات «کارن هورنای»، «مارگارت مید» و دیگران به جا و درست بوده است. بسیاری از مواقع «باور ما» مبنی بر این که چیزی طبیعی یا چیز دیگری غیرطبیعی است بر «طبیعت» ما تأثیر می گذارد.
در یک کار پژوهشی، معلم در سر کلاس درس عنوان کرد که تحقیقات نشان داده است که دانش آموزانی که رنگ چشم روشن دارند بیش از دانش آموزانی که رنگ چشم تیره دارند در ریاضیات استعداد دارند. دو هفته بعد، این معلم از دانش اموزان آن کلاس امتحان ریاضی گرفت. نمرات ریاضی دانش آموزان چشم روشن به طور قابل توجهی از دانش آموزان چشم تیره بالاتر بود. معلم نمرات را اعلام نکرد. در عوض، چند روز بعد اعلام کرد که راجع به تحقیقات علمی اشتباه کرده و وقتی دوباره مقالات را مرور کرده متوجه شده که طبق تحقیقات، دانش آموزان رنگ چشم تیره استعداد بیشتری در ریاضیات دارند! دوباره دوهفته بعد این معلم از همان دانش آموزان امتحان ریاضی گرفت، این بار نمرات دانش آموزانی که رنگ چشم تیره داشتند به طور قابل توجهی بالاتر از دانش آموزانی بود رنگ چشم شان روشن بود! می بینید؟ باور ما به یک گزاره، گاهی استعداد و هوش ما را هم تحت تأثیر قرار می دهند.
هنوز هم در دنیا «تبعیض جنسی» بیداد می کند. فرهنگ های زیادی در دنیا هستند که هنوز افکار، احساسات، شغل ها، علم ها و حتی رنگ ها را نیز بر مبنای «زنانه» و «مردانه» تقسیم می کنند. چنین فرهنگ هایی گاهی منجر به این می شوند که باور متفاوت بودن جنسی، در واقع نیز افراد را تحت تأثیر قرار دهد و ما در چرخه ی معیوب نادانی خود باقی بمانیم و آن چه را که محصول سنّت ها و باورهامان است، «ناموس هستی» و «قانون الهی» بدانیم! هنوز تحت نام روانشناسی، کتاب هایی منتشر می شوند که مردان را اهل مریُخ و زنان را اهل ونوس می دانند و برای آنان چنان تفاوت ذاتی قایلند که آن ها برای فهم یکدیگر نیاز به زحمت و تلاش دارند.
واقعیت چیست؟ آیا «خلبانی» کار مردان است و «بچه داری» کار زنان؟
شما چه فکر می کنید؟!
@drsargolzaei
#زن_مرد_زندگی
✍#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
آیا تفاوت های جسمانی بین زن و مرد لزوماً باعث می شود زن و مرد نحوه ی تفکر و احساسات متفاوتی داشته باشند؟ آیا برخی از امور زندگی «مردانه» و برخی از امور آن «زنانه»اند؟ شما چه فکر می کنید؟ آیا «بچه داری» کار زنان است و «خلبانی» کار مردان؟
پایه گذاران روانکاوی همچون زیگموند #فروید، کارل #یونگ و #اریک_اریکسون اعتقاد داشتند که ساختار «روان زنانه» با ساختار «روان مردانه» متفاوت است وهمان طور که نمی توان انتظار داشت مردی وظیفه ی زایمان و شیردهی را به عهده بگیرد، نمی توان سایر امور «بچه داری» را به مردان سپرد. این صاحب نظران می اندیشیدند که «طبیعت» وظایف متفاوتی را برای زنان و مردان درنظر گرفته است. فروید گفته است «آناتومی سرنوشت است».
گرچه فروید و یونگ افرادی تحصیل کرده و با تفکر علمی بودند، بعدها افکار آنان مورد نقد قرار گرفت و بسیاری از شاگردان آن ها به این نتیجه رسیدند که همه نظریات آن ها ساختار علمی خود را حفظ نکرده اند.
«کارن هورنای» از اولین زنان روانکاو و «مارگارت مید» مردم شناس برجسته، به این نتیجه رسیدند که فروید نقش فرهنگ و فضای اجتماعی را در نظریاتش نادیده گرفته است و بسیاری از آن چه زنانه یا مردانه پنداشته ایم نه تحت تأثیر «طبیعت» که محصول فرهنگ و تاریخ می باشد و قابل تغییر و بازنگری هستند.
تحقیقات بعدی در حیطه ی روانشناسی اجتماعی و فرهنگی نشان داد که اعتراضات «کارن هورنای»، «مارگارت مید» و دیگران به جا و درست بوده است. بسیاری از مواقع «باور ما» مبنی بر این که چیزی طبیعی یا چیز دیگری غیرطبیعی است بر «طبیعت» ما تأثیر می گذارد.
در یک کار پژوهشی، معلم در سر کلاس درس عنوان کرد که تحقیقات نشان داده است که دانش آموزانی که رنگ چشم روشن دارند بیش از دانش آموزانی که رنگ چشم تیره دارند در ریاضیات استعداد دارند. دو هفته بعد، این معلم از دانش اموزان آن کلاس امتحان ریاضی گرفت. نمرات ریاضی دانش آموزان چشم روشن به طور قابل توجهی از دانش آموزان چشم تیره بالاتر بود. معلم نمرات را اعلام نکرد. در عوض، چند روز بعد اعلام کرد که راجع به تحقیقات علمی اشتباه کرده و وقتی دوباره مقالات را مرور کرده متوجه شده که طبق تحقیقات، دانش آموزان رنگ چشم تیره استعداد بیشتری در ریاضیات دارند! دوباره دوهفته بعد این معلم از همان دانش آموزان امتحان ریاضی گرفت، این بار نمرات دانش آموزانی که رنگ چشم تیره داشتند به طور قابل توجهی بالاتر از دانش آموزانی بود رنگ چشم شان روشن بود! می بینید؟ باور ما به یک گزاره، گاهی استعداد و هوش ما را هم تحت تأثیر قرار می دهند.
هنوز هم در دنیا «تبعیض جنسی» بیداد می کند. فرهنگ های زیادی در دنیا هستند که هنوز افکار، احساسات، شغل ها، علم ها و حتی رنگ ها را نیز بر مبنای «زنانه» و «مردانه» تقسیم می کنند. چنین فرهنگ هایی گاهی منجر به این می شوند که باور متفاوت بودن جنسی، در واقع نیز افراد را تحت تأثیر قرار دهد و ما در چرخه ی معیوب نادانی خود باقی بمانیم و آن چه را که محصول سنّت ها و باورهامان است، «ناموس هستی» و «قانون الهی» بدانیم! هنوز تحت نام روانشناسی، کتاب هایی منتشر می شوند که مردان را اهل مریُخ و زنان را اهل ونوس می دانند و برای آنان چنان تفاوت ذاتی قایلند که آن ها برای فهم یکدیگر نیاز به زحمت و تلاش دارند.
واقعیت چیست؟ آیا «خلبانی» کار مردان است و «بچه داری» کار زنان؟
شما چه فکر می کنید؟!
@drsargolzaei
#پرسش_و_پاسخ
#فروید
❓پرسش:
با سلام و احترام و ادب
امیدوارم خوب و خوش باشین. هرچند امید بیهوده یی ست!!!
و اما بعد: دغدغه ی فروید شناخت بود یا درمان؟
نیک آگاهم که پرسش کلی ست ولی نخواستم با جزیی کردن اش، خود را محروم از بیشتر دانستن کنم!
معرفی منبع می فرمایید؟
ممنون و ممنون تر
✅ پاسخ #دکترسرگلزایی
با سلام و احترام
دغدغهٔ فروید پیش از میانسالی درمان بود ولی دغدغهٔ فروید پس از میانسالی شناخت بود.
منبع:
رسالت زیگموند فروید: اریک فروم
فروید در مقام فیلسوف: ریچارد بوتبی
تندرست باشید
❓پرسش:
۱. جوابی که فرمودید، برداشت شخص شماست از منابع یا نص صریح آن متون؟
۲. معترف ام که پرسش ام علاوه بر کلی پرسی، متضمن شاید تناقصی هم هست. و آن اینکه:
درمان بدون شناخت آیا عملاً ره به جایی می برد؟
و شناختی که پشت بندش درمان نباشد، به چه دردی می خورد؟
✅ پاسخ #دکترسرگلزایی:
سلام و احترام
۱ - برداشت شخصی بنده است.
۲ - زمانی که نظریات فروید به سمت غلبه جبر زیستی بر خودآگاهی ما رفت امید او به تغییر انسان ها کم شد.
۳ - کتاب زیر را هم بر دو کتاب قبل اضافه می کنم:
مبانی روانکاوی فروید لکان: دکتر کرامت مولَلی- نشر نی
تندرست باشید
T.me/drsargolzaei
#فروید
❓پرسش:
با سلام و احترام و ادب
امیدوارم خوب و خوش باشین. هرچند امید بیهوده یی ست!!!
و اما بعد: دغدغه ی فروید شناخت بود یا درمان؟
نیک آگاهم که پرسش کلی ست ولی نخواستم با جزیی کردن اش، خود را محروم از بیشتر دانستن کنم!
معرفی منبع می فرمایید؟
ممنون و ممنون تر
✅ پاسخ #دکترسرگلزایی
با سلام و احترام
دغدغهٔ فروید پیش از میانسالی درمان بود ولی دغدغهٔ فروید پس از میانسالی شناخت بود.
منبع:
رسالت زیگموند فروید: اریک فروم
فروید در مقام فیلسوف: ریچارد بوتبی
تندرست باشید
❓پرسش:
۱. جوابی که فرمودید، برداشت شخص شماست از منابع یا نص صریح آن متون؟
۲. معترف ام که پرسش ام علاوه بر کلی پرسی، متضمن شاید تناقصی هم هست. و آن اینکه:
درمان بدون شناخت آیا عملاً ره به جایی می برد؟
و شناختی که پشت بندش درمان نباشد، به چه دردی می خورد؟
✅ پاسخ #دکترسرگلزایی:
سلام و احترام
۱ - برداشت شخصی بنده است.
۲ - زمانی که نظریات فروید به سمت غلبه جبر زیستی بر خودآگاهی ما رفت امید او به تغییر انسان ها کم شد.
۳ - کتاب زیر را هم بر دو کتاب قبل اضافه می کنم:
مبانی روانکاوی فروید لکان: دکتر کرامت مولَلی- نشر نی
تندرست باشید
T.me/drsargolzaei
Telegram
دکتر سرگلزایی drsargolzaei
Psychiatrist ,Social activist
Email: isssp@yahoo.com
drsargolzaei.com
Instagram.com/drsargolzaei
https://twitter.com/drsargolzae
https://youtube.com/@sargolzaei
https://m.facebook.com/drsargolzaei
First Post:
https://t.me/drsargolzaei/7
@drsargolzaei
Email: isssp@yahoo.com
drsargolzaei.com
Instagram.com/drsargolzaei
https://twitter.com/drsargolzae
https://youtube.com/@sargolzaei
https://m.facebook.com/drsargolzaei
First Post:
https://t.me/drsargolzaei/7
@drsargolzaei
Forwarded from دکتر سرگلزایی drsargolzaei
#مقاله
#زن_مرد_زندگی
✍#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
آیا تفاوت های جسمانی بین زن و مرد لزوماً باعث می شود زن و مرد نحوه ی تفکر و احساسات متفاوتی داشته باشند؟ آیا برخی از امور زندگی «مردانه» و برخی از امور آن «زنانه»اند؟ شما چه فکر می کنید؟ آیا «بچه داری» کار زنان است و «خلبانی» کار مردان؟
پایه گذاران روانکاوی همچون زیگموند #فروید، کارل #یونگ و #اریک_اریکسون اعتقاد داشتند که ساختار «روان زنانه» با ساختار «روان مردانه» متفاوت است وهمان طور که نمی توان انتظار داشت مردی وظیفه ی زایمان و شیردهی را به عهده بگیرد، نمی توان سایر امور «بچه داری» را به مردان سپرد. این صاحب نظران می اندیشیدند که «طبیعت» وظایف متفاوتی را برای زنان و مردان درنظر گرفته است. فروید گفته است «آناتومی سرنوشت است».
گرچه فروید و یونگ افرادی تحصیل کرده و با تفکر علمی بودند، بعدها افکار آنان مورد نقد قرار گرفت و بسیاری از شاگردان آن ها به این نتیجه رسیدند که همه نظریات آن ها ساختار علمی خود را حفظ نکرده اند.
«کارن هورنای» از اولین زنان روانکاو و «مارگارت مید» مردم شناس برجسته، به این نتیجه رسیدند که فروید نقش فرهنگ و فضای اجتماعی را در نظریاتش نادیده گرفته است و بسیاری از آن چه زنانه یا مردانه پنداشته ایم نه تحت تأثیر «طبیعت» که محصول فرهنگ و تاریخ می باشد و قابل تغییر و بازنگری هستند.
تحقیقات بعدی در حیطه ی روانشناسی اجتماعی و فرهنگی نشان داد که اعتراضات «کارن هورنای»، «مارگارت مید» و دیگران به جا و درست بوده است. بسیاری از مواقع «باور ما» مبنی بر این که چیزی طبیعی یا چیز دیگری غیرطبیعی است بر «طبیعت» ما تأثیر می گذارد.
در یک کار پژوهشی، معلم در سر کلاس درس عنوان کرد که تحقیقات نشان داده است که دانش آموزانی که رنگ چشم روشن دارند بیش از دانش آموزانی که رنگ چشم تیره دارند در ریاضیات استعداد دارند. دو هفته بعد، این معلم از دانش اموزان آن کلاس امتحان ریاضی گرفت. نمرات ریاضی دانش آموزان چشم روشن به طور قابل توجهی از دانش آموزان چشم تیره بالاتر بود. معلم نمرات را اعلام نکرد. در عوض، چند روز بعد اعلام کرد که راجع به تحقیقات علمی اشتباه کرده و وقتی دوباره مقالات را مرور کرده متوجه شده که طبق تحقیقات، دانش آموزان رنگ چشم تیره استعداد بیشتری در ریاضیات دارند! دوباره دوهفته بعد این معلم از همان دانش آموزان امتحان ریاضی گرفت، این بار نمرات دانش آموزانی که رنگ چشم تیره داشتند به طور قابل توجهی بالاتر از دانش آموزانی بود رنگ چشم شان روشن بود! می بینید؟ باور ما به یک گزاره، گاهی استعداد و هوش ما را هم تحت تأثیر قرار می دهند.
هنوز هم در دنیا «تبعیض جنسی» بیداد می کند. فرهنگ های زیادی در دنیا هستند که هنوز افکار، احساسات، شغل ها، علم ها و حتی رنگ ها را نیز بر مبنای «زنانه» و «مردانه» تقسیم می کنند. چنین فرهنگ هایی گاهی منجر به این می شوند که باور متفاوت بودن جنسی، در واقع نیز افراد را تحت تأثیر قرار دهد و ما در چرخه ی معیوب نادانی خود باقی بمانیم و آن چه را که محصول سنّت ها و باورهامان است، «ناموس هستی» و «قانون الهی» بدانیم! هنوز تحت نام روانشناسی، کتاب هایی منتشر می شوند که مردان را اهل مریُخ و زنان را اهل ونوس می دانند و برای آنان چنان تفاوت ذاتی قایلند که آن ها برای فهم یکدیگر نیاز به زحمت و تلاش دارند.
واقعیت چیست؟ آیا «خلبانی» کار مردان است و «بچه داری» کار زنان؟
شما چه فکر می کنید؟!
@drsargolzaei
#زن_مرد_زندگی
✍#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
آیا تفاوت های جسمانی بین زن و مرد لزوماً باعث می شود زن و مرد نحوه ی تفکر و احساسات متفاوتی داشته باشند؟ آیا برخی از امور زندگی «مردانه» و برخی از امور آن «زنانه»اند؟ شما چه فکر می کنید؟ آیا «بچه داری» کار زنان است و «خلبانی» کار مردان؟
پایه گذاران روانکاوی همچون زیگموند #فروید، کارل #یونگ و #اریک_اریکسون اعتقاد داشتند که ساختار «روان زنانه» با ساختار «روان مردانه» متفاوت است وهمان طور که نمی توان انتظار داشت مردی وظیفه ی زایمان و شیردهی را به عهده بگیرد، نمی توان سایر امور «بچه داری» را به مردان سپرد. این صاحب نظران می اندیشیدند که «طبیعت» وظایف متفاوتی را برای زنان و مردان درنظر گرفته است. فروید گفته است «آناتومی سرنوشت است».
گرچه فروید و یونگ افرادی تحصیل کرده و با تفکر علمی بودند، بعدها افکار آنان مورد نقد قرار گرفت و بسیاری از شاگردان آن ها به این نتیجه رسیدند که همه نظریات آن ها ساختار علمی خود را حفظ نکرده اند.
«کارن هورنای» از اولین زنان روانکاو و «مارگارت مید» مردم شناس برجسته، به این نتیجه رسیدند که فروید نقش فرهنگ و فضای اجتماعی را در نظریاتش نادیده گرفته است و بسیاری از آن چه زنانه یا مردانه پنداشته ایم نه تحت تأثیر «طبیعت» که محصول فرهنگ و تاریخ می باشد و قابل تغییر و بازنگری هستند.
تحقیقات بعدی در حیطه ی روانشناسی اجتماعی و فرهنگی نشان داد که اعتراضات «کارن هورنای»، «مارگارت مید» و دیگران به جا و درست بوده است. بسیاری از مواقع «باور ما» مبنی بر این که چیزی طبیعی یا چیز دیگری غیرطبیعی است بر «طبیعت» ما تأثیر می گذارد.
در یک کار پژوهشی، معلم در سر کلاس درس عنوان کرد که تحقیقات نشان داده است که دانش آموزانی که رنگ چشم روشن دارند بیش از دانش آموزانی که رنگ چشم تیره دارند در ریاضیات استعداد دارند. دو هفته بعد، این معلم از دانش اموزان آن کلاس امتحان ریاضی گرفت. نمرات ریاضی دانش آموزان چشم روشن به طور قابل توجهی از دانش آموزان چشم تیره بالاتر بود. معلم نمرات را اعلام نکرد. در عوض، چند روز بعد اعلام کرد که راجع به تحقیقات علمی اشتباه کرده و وقتی دوباره مقالات را مرور کرده متوجه شده که طبق تحقیقات، دانش آموزان رنگ چشم تیره استعداد بیشتری در ریاضیات دارند! دوباره دوهفته بعد این معلم از همان دانش آموزان امتحان ریاضی گرفت، این بار نمرات دانش آموزانی که رنگ چشم تیره داشتند به طور قابل توجهی بالاتر از دانش آموزانی بود رنگ چشم شان روشن بود! می بینید؟ باور ما به یک گزاره، گاهی استعداد و هوش ما را هم تحت تأثیر قرار می دهند.
هنوز هم در دنیا «تبعیض جنسی» بیداد می کند. فرهنگ های زیادی در دنیا هستند که هنوز افکار، احساسات، شغل ها، علم ها و حتی رنگ ها را نیز بر مبنای «زنانه» و «مردانه» تقسیم می کنند. چنین فرهنگ هایی گاهی منجر به این می شوند که باور متفاوت بودن جنسی، در واقع نیز افراد را تحت تأثیر قرار دهد و ما در چرخه ی معیوب نادانی خود باقی بمانیم و آن چه را که محصول سنّت ها و باورهامان است، «ناموس هستی» و «قانون الهی» بدانیم! هنوز تحت نام روانشناسی، کتاب هایی منتشر می شوند که مردان را اهل مریُخ و زنان را اهل ونوس می دانند و برای آنان چنان تفاوت ذاتی قایلند که آن ها برای فهم یکدیگر نیاز به زحمت و تلاش دارند.
واقعیت چیست؟ آیا «خلبانی» کار مردان است و «بچه داری» کار زنان؟
شما چه فکر می کنید؟!
@drsargolzaei
#مقاله
#بدعت_در_روانکاوی
پرلز
#پرلز در ابتدا شیفته ی مکتب روانکاوری #فروید بود، بی اعتنایی فروید به وی در جلسه اولین کنگره جهانی روانکاوی باعث شد او به انشعاب راه خود فکر کند بنابراین مشی اساسی رویکرد پرلز (گشتالت تراپی) همان مشی آنالیتیک بود اما او متدولوژی فعالی را برگزید و جلسات او با تکنیکهایی همراه بودند که فضای سایکودراماتیک ایجاد میکردند.
مثال:
زن و شوهری نزد پرلز آمدند شوهر مکرراً از دخالت نابجای مادر زنش که منجر به اختلاف بین او و همسرش میشد شکایت میکرد و زن نیز سعی در دفاع از مادرش داشت. پرلز بدون این که چیزی بگوید از جا برخاست، کت خود را روی دوش خانم انداخت و مبل خودش را بین زن و مرد جا داد!
مرد پس از چند لحظه که شگفت زده به این صحنه نگاه کرد پرلز را از میان خودش و همسرش بلند کرد و کت او را از روی دوش همسرش برداشت. پرلز در این لحظه لب به سخن گشود: چرا به جای نق زدن با مادر زنت این گونه برخورد نمیکنی؟!
هدف پرلز در این شبه نمایش این بود که از مرد بخواهد الگوی
passive- aggressive
خود را رها کند و الگوی فعالتری را امتحان کند.
آلفرد آدلر
گرچه #آدلر از اولین همکاران فروید بود اما اولین فردی هم بود که از فروید جدا شد. آدلر در عمل پایهگذار رویکرد شناختی رفتاری بود زیرا او به بیماران خود آموزش میداد، الگوی آموزگارانه داشت، توصیه رفتاری میکرد و تکلیف خانگی میداد.
از ابداعات آدلر روش combined therapy بود که او و یکی از همکارانش به طور جداگانه بیماری را میدیدند و سپس در جلسه مشترکی در حضور مراجع درباره فرمولاسیون سبب شناختی و روش درمانی با هم بحث میکردند. بنابراین در رویکرد آدلری، بیمار به درمانگر بعنوان یک اتوریتی فیگور نگاه نمیکند بلکه به عنوان یک معلم و همفکر نگاه میکند.
راجرز
#راجرز که یک دوره آموزش کشیش بودن را گذرانده بود مکتب فکری خود را بر اساس عشق مسیحی بنیان گذارد. او اعتقاد داشت تنها کار و در عین حال بهترین کاری که درمانگر قرار است انجام دهد ارائه پذیرش بیقید و شرط است که او آن را unconditioned love نامید.
مثال:
در یک جلسه درمانی، مراجع راجرز در پاسخ به سؤال راجرز سکوت کرد. راجرز منتظر ماند، مراجع سخنی بر زبان نیاورد. راجرز فکر کرد دوباره پرسیدن سؤال و فشار بر روی مراجع برای پاسخ دادن به معنی عدم پذیرش میل او به سکوت است بنابراین راجرز در تمام طول جلسه (بیش از یک ساعت!) در سکوت در کنار مراجع نشست و هیچیک چیزی نگفتند!
در فیلم #ویل_هانتینگ_نابغه، درمانگر (رابین ویلیامز) در جلسهای که در سکوت مقابل ویل مینشیند تا زمان جلسه تمام شود، راجرزی رفتار میکند، در جلسهای که او را به چالش میکشد که پشت کتابها پنهان میشود و با افراد سطح پایین اجتماع رفت و آمد میکند تا حقارت خود را پنهان کند آدلری رفتار میکند و در جلسه آخر که مکرراً به ویل میگوید: تقصیرِ تو نبود به شیوه پرلز رفتار میکند.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
اینستاگرام:
http://Instagram.com/drsargolzaei
وب سایت:
drsargolzaei.com
#بدعت_در_روانکاوی
پرلز
#پرلز در ابتدا شیفته ی مکتب روانکاوری #فروید بود، بی اعتنایی فروید به وی در جلسه اولین کنگره جهانی روانکاوی باعث شد او به انشعاب راه خود فکر کند بنابراین مشی اساسی رویکرد پرلز (گشتالت تراپی) همان مشی آنالیتیک بود اما او متدولوژی فعالی را برگزید و جلسات او با تکنیکهایی همراه بودند که فضای سایکودراماتیک ایجاد میکردند.
مثال:
زن و شوهری نزد پرلز آمدند شوهر مکرراً از دخالت نابجای مادر زنش که منجر به اختلاف بین او و همسرش میشد شکایت میکرد و زن نیز سعی در دفاع از مادرش داشت. پرلز بدون این که چیزی بگوید از جا برخاست، کت خود را روی دوش خانم انداخت و مبل خودش را بین زن و مرد جا داد!
مرد پس از چند لحظه که شگفت زده به این صحنه نگاه کرد پرلز را از میان خودش و همسرش بلند کرد و کت او را از روی دوش همسرش برداشت. پرلز در این لحظه لب به سخن گشود: چرا به جای نق زدن با مادر زنت این گونه برخورد نمیکنی؟!
هدف پرلز در این شبه نمایش این بود که از مرد بخواهد الگوی
passive- aggressive
خود را رها کند و الگوی فعالتری را امتحان کند.
آلفرد آدلر
گرچه #آدلر از اولین همکاران فروید بود اما اولین فردی هم بود که از فروید جدا شد. آدلر در عمل پایهگذار رویکرد شناختی رفتاری بود زیرا او به بیماران خود آموزش میداد، الگوی آموزگارانه داشت، توصیه رفتاری میکرد و تکلیف خانگی میداد.
از ابداعات آدلر روش combined therapy بود که او و یکی از همکارانش به طور جداگانه بیماری را میدیدند و سپس در جلسه مشترکی در حضور مراجع درباره فرمولاسیون سبب شناختی و روش درمانی با هم بحث میکردند. بنابراین در رویکرد آدلری، بیمار به درمانگر بعنوان یک اتوریتی فیگور نگاه نمیکند بلکه به عنوان یک معلم و همفکر نگاه میکند.
راجرز
#راجرز که یک دوره آموزش کشیش بودن را گذرانده بود مکتب فکری خود را بر اساس عشق مسیحی بنیان گذارد. او اعتقاد داشت تنها کار و در عین حال بهترین کاری که درمانگر قرار است انجام دهد ارائه پذیرش بیقید و شرط است که او آن را unconditioned love نامید.
مثال:
در یک جلسه درمانی، مراجع راجرز در پاسخ به سؤال راجرز سکوت کرد. راجرز منتظر ماند، مراجع سخنی بر زبان نیاورد. راجرز فکر کرد دوباره پرسیدن سؤال و فشار بر روی مراجع برای پاسخ دادن به معنی عدم پذیرش میل او به سکوت است بنابراین راجرز در تمام طول جلسه (بیش از یک ساعت!) در سکوت در کنار مراجع نشست و هیچیک چیزی نگفتند!
در فیلم #ویل_هانتینگ_نابغه، درمانگر (رابین ویلیامز) در جلسهای که در سکوت مقابل ویل مینشیند تا زمان جلسه تمام شود، راجرزی رفتار میکند، در جلسهای که او را به چالش میکشد که پشت کتابها پنهان میشود و با افراد سطح پایین اجتماع رفت و آمد میکند تا حقارت خود را پنهان کند آدلری رفتار میکند و در جلسه آخر که مکرراً به ویل میگوید: تقصیرِ تو نبود به شیوه پرلز رفتار میکند.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
اینستاگرام:
http://Instagram.com/drsargolzaei
وب سایت:
drsargolzaei.com
مقاله
#مقاله
#فروید_و_چهار_نظریه_در_باب_خشونت!
«زیگموند فروید»، پایهگذار پسیکوآنالیز، در طول دوره حیات علمیاش چهار نظریه مختلف در باب خشونت پیشنهاد کرد.
از آنجا که جامعه اینجا و اکنون ما سخت درگیر خشونت است، شاید جا داشتهباشد که تحلیل «پایهگذار روانکاوی» را در باب خشونت بازخوانی کنیم:
خشونت و خودشیفتگی
در اولین نظریه، فروید خشونت را محصول خودشیفتگی (Narcissism) دانست. از نظر فروید، «لیبیدو» (اشتیاق زندگی) دو شکل دارد: «لیبیدوی شیئی» و «لیبیدوی خودشیفتگی». اشتیاق انسان به آنچه بیرون از خود ادراک میکند (Object) ناشی از «لیبیدوی شیی» است و عشق انسان به خود محصول «لیبیدوی خودشیفتگی» است.
در این نظریه، هرچیز که «خودشیفتگی» انسان را مورد تهدید قراردهد خشم انسان را بر میانگیزد. وقتی در تحقیقات «الیزابت کابلر راس» مرگشناس و سوگشناس بزرگ میبینیم که اولین واکنش انسانها به مرگ قریبالوقوعاشان (خبر بیماری غیرقابل درمان) – پس از خروج از شوک و کرختی – خشم است، متوجه میشویم که فروید در این نظریه، حداقل بخشی از حقیقت را بیان کردهاست. سوالی که در اینجا مطرح میشود این است که:
«اگر خودشیفتگی مهمترین عامل خشونت است چرا در کودکان که علیالقاعده «خودمحوری» (ego centrism) بیشتر است (طبق نظر «ژان پیاژه») خشونت کمتر از بزرگسالان تظاهر میکند؟»
پاسخهای مختلفی میتوان به این پرسش داد... .
برای مطالعه ادامه مطب بالا لطفا به لینک زیر در وبسایت دکتر سرگلزایی مراجعه بفرمایید:
از اینجا بخوانید
#مقاله
#فروید_و_چهار_نظریه_در_باب_خشونت!
«زیگموند فروید»، پایهگذار پسیکوآنالیز، در طول دوره حیات علمیاش چهار نظریه مختلف در باب خشونت پیشنهاد کرد.
از آنجا که جامعه اینجا و اکنون ما سخت درگیر خشونت است، شاید جا داشتهباشد که تحلیل «پایهگذار روانکاوی» را در باب خشونت بازخوانی کنیم:
خشونت و خودشیفتگی
در اولین نظریه، فروید خشونت را محصول خودشیفتگی (Narcissism) دانست. از نظر فروید، «لیبیدو» (اشتیاق زندگی) دو شکل دارد: «لیبیدوی شیئی» و «لیبیدوی خودشیفتگی». اشتیاق انسان به آنچه بیرون از خود ادراک میکند (Object) ناشی از «لیبیدوی شیی» است و عشق انسان به خود محصول «لیبیدوی خودشیفتگی» است.
در این نظریه، هرچیز که «خودشیفتگی» انسان را مورد تهدید قراردهد خشم انسان را بر میانگیزد. وقتی در تحقیقات «الیزابت کابلر راس» مرگشناس و سوگشناس بزرگ میبینیم که اولین واکنش انسانها به مرگ قریبالوقوعاشان (خبر بیماری غیرقابل درمان) – پس از خروج از شوک و کرختی – خشم است، متوجه میشویم که فروید در این نظریه، حداقل بخشی از حقیقت را بیان کردهاست. سوالی که در اینجا مطرح میشود این است که:
«اگر خودشیفتگی مهمترین عامل خشونت است چرا در کودکان که علیالقاعده «خودمحوری» (ego centrism) بیشتر است (طبق نظر «ژان پیاژه») خشونت کمتر از بزرگسالان تظاهر میکند؟»
پاسخهای مختلفی میتوان به این پرسش داد... .
برای مطالعه ادامه مطب بالا لطفا به لینک زیر در وبسایت دکتر سرگلزایی مراجعه بفرمایید:
از اینجا بخوانید
#مقاله
#بی_تفاوت_باش!
«زیگموند #فروید» پایهگذار روانکاوی، رفتار بشری را عمدتأ ذاتی و غریزی میدانست و نتیجه میگرفت که انتخابهای آگاهانه ما نقش اندکی در رفتارهایمان دارند. «جبرگرایی زیستی»
(Biological Determinism) فرویدی ما را محدود و محصور در چارچوب الگوهایی میداند که ژنهای ما به ما منتقل کردهاند.
نظریه فروید به سرعت مورد نقد قرار گرفت. «کارن هورنای» یکی از اولین شاگردان فروید، فروید را به «سوگیری نظری» (Theorical Bias) متهم کرد و «مارگارت مید» در پژوهشهای میدانی مردمشناسی نشان داد که بسیاری از رفتارهایی که فروید ذاتی گونه بشری میدانست، همچون رفتار جنسی و خشونت، بیش از آنکه محصول ژنها باشند محصول فرهنگ هستند.
تحقیقات رفتارگرایان (Behaviorists) که «موج دوم روانشناسی» راساختند نیز نشان داد که حیوانات و انسان توانایی شگرفی برای تغییر رفتار از طریق یادگیری دارند تا حدی که «اسکینر» روان را «یک دستگاه یادگیری» دانست.
در واقع، ژنها، الگوهای رفتاری را در ما تعیین نمیکنند بلکه میزان توانایی یادگیری ما را تعیین میکنند. افرادی که هوش (IQ) بالاتر یا هوش هیجانی (EQ) بالاتری دارند در «تغییر رفتار براساس اقتضای محیط» توانمندترند. این افراد زودتر متوجه ضرورت تغییر رفتار میشوند و آسانتر الگوهای کارآمد جدید را جایگزین الگوهای ناکارآمد میکنند.
با این تعاریف، بیتفاوتی و فرار از مسئولیت در یک قوم و ملت نمیتواند ناشی از «آرایش ژنی» آنها باشد بلکه باید ریشه آن را در «طرحوارهها» (Schema) جستجو کنیم.
رفتار انسانها به شدت تحت تأثیر «طرحوارههایی» است که آموختهاند. روانشناسان شناختی همچون آلبرت الیس و آئورن بک توصیه کرده گاند که برای تغییر دادن رفتار و احساس انسانها باید طرحوارههای آنها را بشناسیم.
به طرحوارههای فرهنگیمان نظری بیاندازیم. ضرب المثل های زیر را مرور کنید:
«خواهی نشوی رسوا، همرنگ جماعت شو!»
«آسه برو آسه بیا، تا گربه شاخت نزنه!»
«سری که درد نمیکنه دستمال نمیبندند!»
«مگه پیغمبری که غم امت بخوری؟!»
«زبان سرخ سر سبز میدهد بر باد!»
«مانه سر پیازیم، نه ته پیاز!»
«صلاح مملکت خویش خسروان دانند!»
آیا ثمره چنین طرحوارههایی بیتفاوتی و شانه خالی کردن از مسئولیتهای اجتماعیمان نیست؟
اگر قرار است جامعه متفاوتی داشته باشیم چارهای نداریم جز این که پایهایترین گزارههای فرهنگیمان را مورد نقد قرار دهیم و البته به خاطر داشته باشیم که اگر قرار است از نقد ویترینی به نقد مؤثر برسیم ضروری است که خط قرمزها را نیز نقد کنیم.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
#drsargolzaei
@drsargolzaei
#بی_تفاوت_باش!
«زیگموند #فروید» پایهگذار روانکاوی، رفتار بشری را عمدتأ ذاتی و غریزی میدانست و نتیجه میگرفت که انتخابهای آگاهانه ما نقش اندکی در رفتارهایمان دارند. «جبرگرایی زیستی»
(Biological Determinism) فرویدی ما را محدود و محصور در چارچوب الگوهایی میداند که ژنهای ما به ما منتقل کردهاند.
نظریه فروید به سرعت مورد نقد قرار گرفت. «کارن هورنای» یکی از اولین شاگردان فروید، فروید را به «سوگیری نظری» (Theorical Bias) متهم کرد و «مارگارت مید» در پژوهشهای میدانی مردمشناسی نشان داد که بسیاری از رفتارهایی که فروید ذاتی گونه بشری میدانست، همچون رفتار جنسی و خشونت، بیش از آنکه محصول ژنها باشند محصول فرهنگ هستند.
تحقیقات رفتارگرایان (Behaviorists) که «موج دوم روانشناسی» راساختند نیز نشان داد که حیوانات و انسان توانایی شگرفی برای تغییر رفتار از طریق یادگیری دارند تا حدی که «اسکینر» روان را «یک دستگاه یادگیری» دانست.
در واقع، ژنها، الگوهای رفتاری را در ما تعیین نمیکنند بلکه میزان توانایی یادگیری ما را تعیین میکنند. افرادی که هوش (IQ) بالاتر یا هوش هیجانی (EQ) بالاتری دارند در «تغییر رفتار براساس اقتضای محیط» توانمندترند. این افراد زودتر متوجه ضرورت تغییر رفتار میشوند و آسانتر الگوهای کارآمد جدید را جایگزین الگوهای ناکارآمد میکنند.
با این تعاریف، بیتفاوتی و فرار از مسئولیت در یک قوم و ملت نمیتواند ناشی از «آرایش ژنی» آنها باشد بلکه باید ریشه آن را در «طرحوارهها» (Schema) جستجو کنیم.
رفتار انسانها به شدت تحت تأثیر «طرحوارههایی» است که آموختهاند. روانشناسان شناختی همچون آلبرت الیس و آئورن بک توصیه کرده گاند که برای تغییر دادن رفتار و احساس انسانها باید طرحوارههای آنها را بشناسیم.
به طرحوارههای فرهنگیمان نظری بیاندازیم. ضرب المثل های زیر را مرور کنید:
«خواهی نشوی رسوا، همرنگ جماعت شو!»
«آسه برو آسه بیا، تا گربه شاخت نزنه!»
«سری که درد نمیکنه دستمال نمیبندند!»
«مگه پیغمبری که غم امت بخوری؟!»
«زبان سرخ سر سبز میدهد بر باد!»
«مانه سر پیازیم، نه ته پیاز!»
«صلاح مملکت خویش خسروان دانند!»
آیا ثمره چنین طرحوارههایی بیتفاوتی و شانه خالی کردن از مسئولیتهای اجتماعیمان نیست؟
اگر قرار است جامعه متفاوتی داشته باشیم چارهای نداریم جز این که پایهایترین گزارههای فرهنگیمان را مورد نقد قرار دهیم و البته به خاطر داشته باشیم که اگر قرار است از نقد ویترینی به نقد مؤثر برسیم ضروری است که خط قرمزها را نیز نقد کنیم.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
#drsargolzaei
@drsargolzaei
#مقاله
#فروید_و_چهار_نظریه_در_باب_خشونت!
«زیگموند فروید»، پایهگذار پسیکوآنالیز، در طول دوره حیات علمیاش چهار نظریه مختلف در باب خشونت پیشنهاد کرد.
از آنجا که جامعه اینجا و اکنون ما سخت درگیر خشونت است، شاید جا داشتهباشد که تحلیل «پایهگذار روانکاوی» را در باب خشونت بازخوانی کنیم:
خشونت و خودشیفتگی
در اولین نظریه، فروید خشونت را محصول خودشیفتگی (Narcissism) دانست. از نظر فروید، «لیبیدو» (اشتیاق زندگی) دو شکل دارد: «لیبیدوی شیئی» و «لیبیدوی خودشیفتگی». اشتیاق انسان به آنچه بیرون از خود ادراک میکند (Object) ناشی از «لیبیدوی شیی» است و عشق انسان به خود محصول «لیبیدوی خودشیفتگی» است.
در این نظریه، هرچیز که «خودشیفتگی» انسان را مورد تهدید قراردهد خشم انسان را بر میانگیزد. وقتی در تحقیقات «الیزابت کابلر راس» مرگشناس و سوگشناس بزرگ میبینیم که اولین واکنش انسانها به مرگ قریبالوقوعاشان (خبر بیماری غیرقابل درمان) – پس از خروج از شوک و کرختی – خشم است، متوجه میشویم که فروید در این نظریه، حداقل بخشی از حقیقت را بیان کردهاست. سوالی که در اینجا مطرح میشود این است که:
«اگر خودشیفتگی مهمترین عامل خشونت است چرا در کودکان که علیالقاعده «خودمحوری» (ego centrism) بیشتر است (طبق نظر «ژان پیاژه») خشونت کمتر از بزرگسالان تظاهر میکند؟»
پاسخهای مختلفی میتوان به این پرسش داد... .
برای مطالعه ادامه مطب بالا لطفا به لینک زیر در وبسایت دکتر سرگلزایی مراجعه بفرمایید:
از اینجا بخوانید
#فروید_و_چهار_نظریه_در_باب_خشونت!
«زیگموند فروید»، پایهگذار پسیکوآنالیز، در طول دوره حیات علمیاش چهار نظریه مختلف در باب خشونت پیشنهاد کرد.
از آنجا که جامعه اینجا و اکنون ما سخت درگیر خشونت است، شاید جا داشتهباشد که تحلیل «پایهگذار روانکاوی» را در باب خشونت بازخوانی کنیم:
خشونت و خودشیفتگی
در اولین نظریه، فروید خشونت را محصول خودشیفتگی (Narcissism) دانست. از نظر فروید، «لیبیدو» (اشتیاق زندگی) دو شکل دارد: «لیبیدوی شیئی» و «لیبیدوی خودشیفتگی». اشتیاق انسان به آنچه بیرون از خود ادراک میکند (Object) ناشی از «لیبیدوی شیی» است و عشق انسان به خود محصول «لیبیدوی خودشیفتگی» است.
در این نظریه، هرچیز که «خودشیفتگی» انسان را مورد تهدید قراردهد خشم انسان را بر میانگیزد. وقتی در تحقیقات «الیزابت کابلر راس» مرگشناس و سوگشناس بزرگ میبینیم که اولین واکنش انسانها به مرگ قریبالوقوعاشان (خبر بیماری غیرقابل درمان) – پس از خروج از شوک و کرختی – خشم است، متوجه میشویم که فروید در این نظریه، حداقل بخشی از حقیقت را بیان کردهاست. سوالی که در اینجا مطرح میشود این است که:
«اگر خودشیفتگی مهمترین عامل خشونت است چرا در کودکان که علیالقاعده «خودمحوری» (ego centrism) بیشتر است (طبق نظر «ژان پیاژه») خشونت کمتر از بزرگسالان تظاهر میکند؟»
پاسخهای مختلفی میتوان به این پرسش داد... .
برای مطالعه ادامه مطب بالا لطفا به لینک زیر در وبسایت دکتر سرگلزایی مراجعه بفرمایید:
از اینجا بخوانید
Forwarded from Hamid Akhavein
📔زخمی به وسعت تاریخ
🖊وقتی یه چیزی خیلی رنج ات بده...
وقتی ناراحتی، خشم، ترس و اندوهت از یک ماجرا به طرز معناداری بیشتر و عمیق تر از دیگران باشه...
معنی اش اینه که اون ماجرا، یک خاطره ی قدیمی را در تو زنده کرده...
خاطره ای که یادت نیست و در اعماق ناخودآگاهت جای گرفته...
این چیزی است که من بارها و بارها در اتاق مشاوره شاهدش بوده ام...
تاثیرگذارترین حوادث زندگی ما اونایی نیستند که یادمون میاد..
اونایی اند که یادمون رفته و یادمون رفته که یادمون رفته...
یه جایی در اعماق ناخودآگاه فردی شخص...
یا حتی در اعماق ناخودآگاه جمعی یک ملت...
برای همینه که ماجرای افغانستان، اینجور ما (ایرانی ها) رو ناراحت کرده
یه زخم قدیمی را تو ما تازه کرده
امان از زخمهای کهنه...
امان از این"Repetition compulsion" و وسواس ِ تکرارِ...
امان از این اصرار بر تازه کردن زخم های کهنه...
😷رشت.دکترحمیداخوین.۱۴۰۰/۶/۳.ایام کرونایی😷
#افغانستان
#وسواس_تکرار
#فروید
#دکتر_حمید_اخوین
#ایام_کرونایی
Tel: @HypnoseChannel
Insta: Instagram.com/Hamid_akhavein
🖊وقتی یه چیزی خیلی رنج ات بده...
وقتی ناراحتی، خشم، ترس و اندوهت از یک ماجرا به طرز معناداری بیشتر و عمیق تر از دیگران باشه...
معنی اش اینه که اون ماجرا، یک خاطره ی قدیمی را در تو زنده کرده...
خاطره ای که یادت نیست و در اعماق ناخودآگاهت جای گرفته...
این چیزی است که من بارها و بارها در اتاق مشاوره شاهدش بوده ام...
تاثیرگذارترین حوادث زندگی ما اونایی نیستند که یادمون میاد..
اونایی اند که یادمون رفته و یادمون رفته که یادمون رفته...
یه جایی در اعماق ناخودآگاه فردی شخص...
یا حتی در اعماق ناخودآگاه جمعی یک ملت...
برای همینه که ماجرای افغانستان، اینجور ما (ایرانی ها) رو ناراحت کرده
یه زخم قدیمی را تو ما تازه کرده
امان از زخمهای کهنه...
امان از این"Repetition compulsion" و وسواس ِ تکرارِ...
امان از این اصرار بر تازه کردن زخم های کهنه...
😷رشت.دکترحمیداخوین.۱۴۰۰/۶/۳.ایام کرونایی😷
#افغانستان
#وسواس_تکرار
#فروید
#دکتر_حمید_اخوین
#ایام_کرونایی
Tel: @HypnoseChannel
Insta: Instagram.com/Hamid_akhavein
#پرسش_و_پاسخ
❓پرسش:
آقای دکتر سرگلزایی سلام و وقت به خیر
من از دنبال کنندگان کانال تلگرام شما هستم و به خاطر مطالب خوبش واقعأ ازتون ممنونم. خواهشی ازتون دارم و اون معرفی کتابی جامع و خوب برای آشنایی با روانکاوی فروید و یونگ هست. ممنون میشم کتابی که خیلی هم تخصص نوشته نشده باشه بهم معرفی کنید.
✍ پاسخ #دکترسرگلزایی:
با سلام و احترام
کتابهای زیر در مورد نظریات فروید و یونگ کتابهای جامع و درعین حال غیرتخصصی و قابل استفاده عموم هستند:
۱. دانشنامهی فروید - نوشتهی شارون هلر - ترجمه مجتبی پردل - انتشارات ترانه
۲. یونگشناسی کاربردی - نوشتهی روبین روبرتسون - ترجمه ساره سرگلزایی- انتشارات بنیاد فرهنگ و زندگی.
تندرست و شادکام باشید
#دکتر_سرگلزایی #فروید #یونگ
#drsargolzaei
@drsargolzaei
❓پرسش:
آقای دکتر سرگلزایی سلام و وقت به خیر
من از دنبال کنندگان کانال تلگرام شما هستم و به خاطر مطالب خوبش واقعأ ازتون ممنونم. خواهشی ازتون دارم و اون معرفی کتابی جامع و خوب برای آشنایی با روانکاوی فروید و یونگ هست. ممنون میشم کتابی که خیلی هم تخصص نوشته نشده باشه بهم معرفی کنید.
✍ پاسخ #دکترسرگلزایی:
با سلام و احترام
کتابهای زیر در مورد نظریات فروید و یونگ کتابهای جامع و درعین حال غیرتخصصی و قابل استفاده عموم هستند:
۱. دانشنامهی فروید - نوشتهی شارون هلر - ترجمه مجتبی پردل - انتشارات ترانه
۲. یونگشناسی کاربردی - نوشتهی روبین روبرتسون - ترجمه ساره سرگلزایی- انتشارات بنیاد فرهنگ و زندگی.
تندرست و شادکام باشید
#دکتر_سرگلزایی #فروید #یونگ
#drsargolzaei
@drsargolzaei