#پرسش_و_پاسخ
*سلام و عرض ادب خدمت استاد گرامی
یادداشت این هفته با عنوان #محیطی_که_درآن_زندگی_میکنیم پرسش های خیلی زیادی رو در ذهن من ایجاد کرد که البته خیلی خلاصه می پرسم و اگر راهنمایی بفرمایین کمک بسیار بزرگی کردید...
ذهن من دنبال یک نکته کلیدی هست بین اینکه آیا چون من موجودی اجتماعی هستم و هم رنگ جماعت می شوم به دنبال محیطی بروم که اگر هم رنگش شدم نتیجه مثبتی داشته باشد یا اینکه اگر ممکن نبود و از طرفی نتوانستم که هم رنگ محیط بشوم باید بمانم و عواقبش را که شاید ناگوار هم باشد بپذیرم و یا شاید برای تغییر محیطم تلاش کنم؟ قطعا راه اول راحت تر است اما آیا درست تر هم هست؟
*با سلام و احترام
پاسخ #کارل_گوستاو_یونگ پایه گذار روان شناسی تحلیلی به پرسش شما این است:
تکلیف رشدی نیمه ی اوّل زندگی اجتماعی شدن socialization است و تکلیف رشدی نیمه ی دوّم زندگی تفرّد individuation. در نیمه ی اوّل ما باید انضباط و اخلاق شهروندی را فرا بگیریم و در نیمه ی دوّم خلّاقیّت و اکتشاف و ابراز خویشتن را.
در چهار مقاله ی پی در پی در کانال تلگرامم با عناوین #اجتماعی_شدن و #تفرد به این مطلب پرداخته ام. این مقالات پیاده شده ی بخشی از کلاس روان شناسی تحلیلی بنده هستند.
سبز باشید
@drsargolzaei
*سلام و عرض ادب خدمت استاد گرامی
یادداشت این هفته با عنوان #محیطی_که_درآن_زندگی_میکنیم پرسش های خیلی زیادی رو در ذهن من ایجاد کرد که البته خیلی خلاصه می پرسم و اگر راهنمایی بفرمایین کمک بسیار بزرگی کردید...
ذهن من دنبال یک نکته کلیدی هست بین اینکه آیا چون من موجودی اجتماعی هستم و هم رنگ جماعت می شوم به دنبال محیطی بروم که اگر هم رنگش شدم نتیجه مثبتی داشته باشد یا اینکه اگر ممکن نبود و از طرفی نتوانستم که هم رنگ محیط بشوم باید بمانم و عواقبش را که شاید ناگوار هم باشد بپذیرم و یا شاید برای تغییر محیطم تلاش کنم؟ قطعا راه اول راحت تر است اما آیا درست تر هم هست؟
*با سلام و احترام
پاسخ #کارل_گوستاو_یونگ پایه گذار روان شناسی تحلیلی به پرسش شما این است:
تکلیف رشدی نیمه ی اوّل زندگی اجتماعی شدن socialization است و تکلیف رشدی نیمه ی دوّم زندگی تفرّد individuation. در نیمه ی اوّل ما باید انضباط و اخلاق شهروندی را فرا بگیریم و در نیمه ی دوّم خلّاقیّت و اکتشاف و ابراز خویشتن را.
در چهار مقاله ی پی در پی در کانال تلگرامم با عناوین #اجتماعی_شدن و #تفرد به این مطلب پرداخته ام. این مقالات پیاده شده ی بخشی از کلاس روان شناسی تحلیلی بنده هستند.
سبز باشید
@drsargolzaei
#یادداشت_هفته
#گرامشی_هژمونی_فرودستان_پرستشگر
وقتی با طبقه ی فرودست اقتصادی گفتگو می کنم شگفت زده می شوم که طبقه ای که بیش از همه قربانی وضع موجود است بیشتر از همه مدافع وضع موجود است! چنین برخوردهایی مرا به یاد اصطلاح «#افیون_توده_ها ی کارل #مارکس» و «هژمونی آنتونیو #گرامشی» می اندازد. پس در این یادداشت کمی راجع به هژمونی گرامشی می نویسم.
آنتونیو گرامشی (Antonio Gramsci) فیلسوف، انقلابی، و نظریهپرداز بزرگ مارکسیست، و از رهبران و بنیانگذاران حزب کمونیست ایتالیا بود. گرامشی از تئوریسینها و مبارزان ضدسرمایهداری و مفهوم پرداز نظریه و اصطلاح مشهور هژمونی (فرادستی/ فرادستی فرهنگی) است.
گرامشی در 1891 درخانوادهای از طبقهٔ متوسّط پایین، در آلس، واقع در جزیرهٔ ساردینیا، ایتالیا به دنیا آمد. در هنگام کودکی گاهی از مدرسه فرار میکرد تا کمک خرج خانوادهاش باشد. وی به سبب قوزی که بر پشت داشت از سوی همکلاسان و دوستانش مورد آزار قرار میگرفت و همین باعث شد تا به انزواء پناه ببرد و به مطالعهٔ تاریخ و فلسفه بپردازد.
در نه سالگی دبستان را ترک کرد و به کار مشغول شد. بعدها دوباره تحصیلات خود را در رشتهٔ زبانشناسی ادامه داد و از همین دوران رفتوآمد را به محافل سوسیالیست ایتالیا آغاز کرد. در ۱۹۱۶ در روزنامهٔ آوانتی ارگان بعدی حزب کمونیست ایتالیا مشغول به کار شد. در همین سالها و به دنبال پیروزی انقلاب در روسیه، ایتالیا نیز دستخوش نا آرامی شد و شورش معروف شهر تورین با خواست «صلح و نان» در گرفت. در ۱۹۱۹ و در کنگرهٔ بولونیا، گرامشی خواهان آن شد که حزب سوسیالیست ایتالیا به انترناسیونال سوم که #لنین بنیان گذاشته بود بپیوندد. در مارس ۱۹۲۰ کارگران کارخانهٔ فیات در تورین دست به اعتصاب بزرگی زدند. گرامشی ضمن پشتیبانی از اعتصاب، از موضع حزب سوسیالیست در این مورد بهشدّت انتقاد کرد. در ماههای اوت و سپتامبر همان سال اعتصاب گسترش یافت و کارخانههای تورین به اشغال کارگران درآمد که با تجربهٔ شوراهای کارگری همراه بود. انتقادهای گرامشی به حزب سوسیالیست همچنان شدّت گرفت تا سرانجام به انشعاب حزب در کنگرهٔ «لیوورنو» و تشکیل حزب کمونیست ایتالیا در ۱۹۲۱ انجامید.
او در سال ۱۹۲۶، بهدلیل فعالیتهای انقلابی زندانی شد و دادگاه حکومت فاشیستی او را به ۲۰ سال زندان محکوم کرد. روز ۸ نوامبر ۱۹۲۶ گرامشی بازداشت و به زندانی در میلان منتقل شد. در دادگاه به بیست سال و چهار ماه زندان محکوم شد و در شرایطی که بهشدّت بیمار بود به زندان توری منتقل شد. از ۱۹۲۹ وسایل لازم برای کار و نگارش را در زندان به دست آورد و از همانجا نوشتن آثاری را شروع کرد که بعدها به «دفترها» و «نامههای زندان» گرامشی معروف شد.
در ۱۹۳۲ بیماری گرامشی تشدید شد ولی مقامات اجازهٔ انتقال او به بیمارستان را نمیدادند. در اکتبر ۱۹۳۳ و بر اثر یک مبارزهٔ جهانی سرانجام گرامشی به یک درمانگاه انتقال یافت. سال بعد به بیمارستانی در رم منتقل شد. در ۲۱ آوریل ۱۹۳۷ گرامشی بهطور رسمی آزاد اعلام شد. یک هفته بعد در ۲۷ آوریل آنتونیو گرامشی در همان روزی که برای بازگشت او به ساردینیا در نظر گرفته شده بود و در سن ۴۶ سالگی درگذشت.
فرادستی، سلطهگری، سلطه، یا هژمونی (hégémonie) مفهومی است برای توصیف و توضیحِ نفوذ و تسلط یک گروهِ اجتماعی بر گروهی دیگر، چنانکه گروهِ مسلط (فرادست) درجهای از رضایت گروهِ تحتِ سلطه (فرودست) را بهدست میآورد و با «تسلط داشتن به دلیلِ زورِ صِرف» فرق دارد. فرا دستی اصطلاحی است که توسط آنتونیو گرامشی وارد فرهنگ سیاسی شد. مراد از آن چیرگی مادی و معنوی یک طبقه بر طبقات دیگر است، چنانکه در اصطلاح «سلطهجویی بورژوایی» به کار رفتهاست. تأکید این اصطلاح بر آن است که طبقهٔ مسلط نه تنها از نظر سیاسی و اقتصادی جامعه را زیر نظارت دارد، بلکه شیوهٔ خاص نگر خویش به جهان وانسان و روابط اجتماعی را نیز چنان همهگیر میکند که به صورت «عقل سلیم» در میآید و آنانی که زیر تسلط هستند این نگرش را همچون پارهای از «نظم طبیعی» جهان میپذیرند. از این دید، مبارزه برای «هژمونی» (یعنی رهبری معنوی) فاکتوری مهم برای هر تغییر بنیادی میباشد.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
منبع:
1. ویکی پدیا، برگرفته از Joseph, Jonathan (2002), Hegemony: a realist analysis, New York: Routledge, ISBN 0-415-26836-2.
2. آشوری، داریوش، دانشنامه سیاسی، چاپ شانزدهم، تهران، انتشارات مروارید، ۱۳۸۷، صفحه ۸۷
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
#گرامشی_هژمونی_فرودستان_پرستشگر
وقتی با طبقه ی فرودست اقتصادی گفتگو می کنم شگفت زده می شوم که طبقه ای که بیش از همه قربانی وضع موجود است بیشتر از همه مدافع وضع موجود است! چنین برخوردهایی مرا به یاد اصطلاح «#افیون_توده_ها ی کارل #مارکس» و «هژمونی آنتونیو #گرامشی» می اندازد. پس در این یادداشت کمی راجع به هژمونی گرامشی می نویسم.
آنتونیو گرامشی (Antonio Gramsci) فیلسوف، انقلابی، و نظریهپرداز بزرگ مارکسیست، و از رهبران و بنیانگذاران حزب کمونیست ایتالیا بود. گرامشی از تئوریسینها و مبارزان ضدسرمایهداری و مفهوم پرداز نظریه و اصطلاح مشهور هژمونی (فرادستی/ فرادستی فرهنگی) است.
گرامشی در 1891 درخانوادهای از طبقهٔ متوسّط پایین، در آلس، واقع در جزیرهٔ ساردینیا، ایتالیا به دنیا آمد. در هنگام کودکی گاهی از مدرسه فرار میکرد تا کمک خرج خانوادهاش باشد. وی به سبب قوزی که بر پشت داشت از سوی همکلاسان و دوستانش مورد آزار قرار میگرفت و همین باعث شد تا به انزواء پناه ببرد و به مطالعهٔ تاریخ و فلسفه بپردازد.
در نه سالگی دبستان را ترک کرد و به کار مشغول شد. بعدها دوباره تحصیلات خود را در رشتهٔ زبانشناسی ادامه داد و از همین دوران رفتوآمد را به محافل سوسیالیست ایتالیا آغاز کرد. در ۱۹۱۶ در روزنامهٔ آوانتی ارگان بعدی حزب کمونیست ایتالیا مشغول به کار شد. در همین سالها و به دنبال پیروزی انقلاب در روسیه، ایتالیا نیز دستخوش نا آرامی شد و شورش معروف شهر تورین با خواست «صلح و نان» در گرفت. در ۱۹۱۹ و در کنگرهٔ بولونیا، گرامشی خواهان آن شد که حزب سوسیالیست ایتالیا به انترناسیونال سوم که #لنین بنیان گذاشته بود بپیوندد. در مارس ۱۹۲۰ کارگران کارخانهٔ فیات در تورین دست به اعتصاب بزرگی زدند. گرامشی ضمن پشتیبانی از اعتصاب، از موضع حزب سوسیالیست در این مورد بهشدّت انتقاد کرد. در ماههای اوت و سپتامبر همان سال اعتصاب گسترش یافت و کارخانههای تورین به اشغال کارگران درآمد که با تجربهٔ شوراهای کارگری همراه بود. انتقادهای گرامشی به حزب سوسیالیست همچنان شدّت گرفت تا سرانجام به انشعاب حزب در کنگرهٔ «لیوورنو» و تشکیل حزب کمونیست ایتالیا در ۱۹۲۱ انجامید.
او در سال ۱۹۲۶، بهدلیل فعالیتهای انقلابی زندانی شد و دادگاه حکومت فاشیستی او را به ۲۰ سال زندان محکوم کرد. روز ۸ نوامبر ۱۹۲۶ گرامشی بازداشت و به زندانی در میلان منتقل شد. در دادگاه به بیست سال و چهار ماه زندان محکوم شد و در شرایطی که بهشدّت بیمار بود به زندان توری منتقل شد. از ۱۹۲۹ وسایل لازم برای کار و نگارش را در زندان به دست آورد و از همانجا نوشتن آثاری را شروع کرد که بعدها به «دفترها» و «نامههای زندان» گرامشی معروف شد.
در ۱۹۳۲ بیماری گرامشی تشدید شد ولی مقامات اجازهٔ انتقال او به بیمارستان را نمیدادند. در اکتبر ۱۹۳۳ و بر اثر یک مبارزهٔ جهانی سرانجام گرامشی به یک درمانگاه انتقال یافت. سال بعد به بیمارستانی در رم منتقل شد. در ۲۱ آوریل ۱۹۳۷ گرامشی بهطور رسمی آزاد اعلام شد. یک هفته بعد در ۲۷ آوریل آنتونیو گرامشی در همان روزی که برای بازگشت او به ساردینیا در نظر گرفته شده بود و در سن ۴۶ سالگی درگذشت.
فرادستی، سلطهگری، سلطه، یا هژمونی (hégémonie) مفهومی است برای توصیف و توضیحِ نفوذ و تسلط یک گروهِ اجتماعی بر گروهی دیگر، چنانکه گروهِ مسلط (فرادست) درجهای از رضایت گروهِ تحتِ سلطه (فرودست) را بهدست میآورد و با «تسلط داشتن به دلیلِ زورِ صِرف» فرق دارد. فرا دستی اصطلاحی است که توسط آنتونیو گرامشی وارد فرهنگ سیاسی شد. مراد از آن چیرگی مادی و معنوی یک طبقه بر طبقات دیگر است، چنانکه در اصطلاح «سلطهجویی بورژوایی» به کار رفتهاست. تأکید این اصطلاح بر آن است که طبقهٔ مسلط نه تنها از نظر سیاسی و اقتصادی جامعه را زیر نظارت دارد، بلکه شیوهٔ خاص نگر خویش به جهان وانسان و روابط اجتماعی را نیز چنان همهگیر میکند که به صورت «عقل سلیم» در میآید و آنانی که زیر تسلط هستند این نگرش را همچون پارهای از «نظم طبیعی» جهان میپذیرند. از این دید، مبارزه برای «هژمونی» (یعنی رهبری معنوی) فاکتوری مهم برای هر تغییر بنیادی میباشد.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
منبع:
1. ویکی پدیا، برگرفته از Joseph, Jonathan (2002), Hegemony: a realist analysis, New York: Routledge, ISBN 0-415-26836-2.
2. آشوری، داریوش، دانشنامه سیاسی، چاپ شانزدهم، تهران، انتشارات مروارید، ۱۳۸۷، صفحه ۸۷
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
دکتر محمدرضا سرگلزایی - روانپزشک
دکتر محمدرضا سرگلزایی – روانپزشک و معلم
برای دسترسی به همه محتوای سایت نیاز است شما در سایت ثبتنام کنید و در صورتی که پیش از این
#چشم_تاریخ
#میرزارضاکرمانی (۱۲۲۶خورشیدی کرمان - ۲۲ مرداد ۱۲۷۵خورشیدی تهران) از شاگردان سید جمالالدین اسدآبادی و قاتل #ناصرالدین_شاه بود.
میرزارضا کرمانی برای شکایت از حاکم کرمان به تهران آمد، اما مورد آزار نایب السلطنه کامران میرزا قرار گرفت و مدت ها همراه حاج سیاح محلاتی و چند تن دیگر در زندان محبوس بود. وی پس از آزادی جزو مریدان #سیدجمالالدین_اسدآبادی شد. میرزارضا کرمانی بهشدت تحت تأثیر تعلیمات سید جمال قرار گرفته بود. وی در شهر بارفروش به قصد کشتن کامران میرزا یک پنجلول روسی خرید، اما مدتی بعد قصدش را تغییر داد و تصمیم گرفت کسی را که فکر میکرد ریشهٔ تمام ستم هاست از میان بردارد.
میرزا رضا کرمانی پس از ملاقات با سید جمالالدین اسدآبادی در ۲۶رجب۱۳۱۳ق از استانبول حرکت کرد و به عنوان خدمتکار شیخ ابوالقاسم برادر کوچک شیخ احمد روحی از راه طرابوزان به تفلیس بعد بادکوبه و از آنجا به مشهدسر (بابلسر فعلی) وارد ایران شد و با تهیه تپانچه روسی در بارفروش (بابل فعلی) ۲شوال همان سال به شهرری وارد شد. این ایام هم مقارن با پنجاهمین سال سلطنت ناصرالدین شاه بود و در روز ۱۷ اردیبهشت ۱۲۷۵ (مقارن جمعه ۱۷ ذی القعده ۱۳۱۳ قمری)، ناصرالدین شاه برای زیارت به شاهعبدالعظیم رفت. میرزا نیز با استفاده از این فرصت به بهانه تقدیم نامهای به شاه به او نزدیک شده و از زیر عریضه با تپانچه به ناصرالدین شاه شلیک میکند.
میرزارضا در سحرگاه روز پنجشنبه دوم ربیعالاول در میدان مشق تهران بهدار آویخته شد.
@drsargolzaei
Http://www.drsargolzaei.com/images/PublicCategory/MirzarezaKermani.jpg
#میرزارضاکرمانی (۱۲۲۶خورشیدی کرمان - ۲۲ مرداد ۱۲۷۵خورشیدی تهران) از شاگردان سید جمالالدین اسدآبادی و قاتل #ناصرالدین_شاه بود.
میرزارضا کرمانی برای شکایت از حاکم کرمان به تهران آمد، اما مورد آزار نایب السلطنه کامران میرزا قرار گرفت و مدت ها همراه حاج سیاح محلاتی و چند تن دیگر در زندان محبوس بود. وی پس از آزادی جزو مریدان #سیدجمالالدین_اسدآبادی شد. میرزارضا کرمانی بهشدت تحت تأثیر تعلیمات سید جمال قرار گرفته بود. وی در شهر بارفروش به قصد کشتن کامران میرزا یک پنجلول روسی خرید، اما مدتی بعد قصدش را تغییر داد و تصمیم گرفت کسی را که فکر میکرد ریشهٔ تمام ستم هاست از میان بردارد.
میرزا رضا کرمانی پس از ملاقات با سید جمالالدین اسدآبادی در ۲۶رجب۱۳۱۳ق از استانبول حرکت کرد و به عنوان خدمتکار شیخ ابوالقاسم برادر کوچک شیخ احمد روحی از راه طرابوزان به تفلیس بعد بادکوبه و از آنجا به مشهدسر (بابلسر فعلی) وارد ایران شد و با تهیه تپانچه روسی در بارفروش (بابل فعلی) ۲شوال همان سال به شهرری وارد شد. این ایام هم مقارن با پنجاهمین سال سلطنت ناصرالدین شاه بود و در روز ۱۷ اردیبهشت ۱۲۷۵ (مقارن جمعه ۱۷ ذی القعده ۱۳۱۳ قمری)، ناصرالدین شاه برای زیارت به شاهعبدالعظیم رفت. میرزا نیز با استفاده از این فرصت به بهانه تقدیم نامهای به شاه به او نزدیک شده و از زیر عریضه با تپانچه به ناصرالدین شاه شلیک میکند.
میرزارضا در سحرگاه روز پنجشنبه دوم ربیعالاول در میدان مشق تهران بهدار آویخته شد.
@drsargolzaei
Http://www.drsargolzaei.com/images/PublicCategory/MirzarezaKermani.jpg
#پرسش_و_پاسخ
دوست عزیزی از من پرسیدند: "اخلاق اکتشافی ست یا اختراعی؟" پاسخ دادم:
"امانوئل کانت فیلسوف آلمانی #اخلاق را امری پیشینی (اکتشافی) می داند ولی جان استوارت میل فیلسوف بریتانیایی اخلاق را امری پسینی (اختراعی) می داند. نیچه و میشل فوکو هم با رأی دوم موافق بودند و بنده نیز اخلاق را یک قرارداد مدنی می دانم".
پرسش بعدی این عزیز این بود که اگر اخلاق اختراعی است آیا یک بت جدید یا یک افیون توده های جدید نیست؟"
پاسخ من این است:
اولأ اریک برن پایه گذار تحلیل رفتار در کتاب "بعد از سلام چه می گویید؟" می نویسد انسان علاوه بر گرسنگی غذا و گرسنگی نوازش دچار گرسنکی ساختار نیز می باشد، یعنی آزادی مطلق و بی چارچوبی برای انسان غیر قابل تحمل است و انسان را بیمار می کند! ثانیأ ویکتور فرانکل پایه گذار معنادرمانی در کتاب "انسان در جستجوی معنای غائی" ادعا می کند که انسان همان طور که مسخر غریزه ی جنسی است مطیع و مسخر غریزه ی دینی هم هست یعنی چاره ای جز پرستش ندارد! نتیجه این که انسان یک حیوان معناطلب و پرستنده است! ما نمی توانیم فاقد بت باشیم، فقط می توانیم آئین پرستشی را اختیار کنیم که هزینه اش بیش از فایده اش نباشد! اروین یالوم در کتاب مامان و معنای زندگی پیشنهاد می کند که هرکس بت شخصی خود را بسازد و بپرستد و در همان حال که آئین پرستش را به جا می آورد فراموش نکند که این بت ساخته و پرداخته ی خود اوست!
آیا چنین چیزی ممکن است؟
آیا چنین چیزی مطلوب است؟
نظر شما چیست؟
پیشنهاد:
کتاب "راهی به رهایی" نوشته ی استاد مصطفی ملکیان و نیز کتاب "انسان و خدا" نوشته ی لوک فری را بخوانید. اولی را نشر نگاه معاصر و دومی را ققنوس منتشر کرده است.
شاد باشید
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
دوست عزیزی از من پرسیدند: "اخلاق اکتشافی ست یا اختراعی؟" پاسخ دادم:
"امانوئل کانت فیلسوف آلمانی #اخلاق را امری پیشینی (اکتشافی) می داند ولی جان استوارت میل فیلسوف بریتانیایی اخلاق را امری پسینی (اختراعی) می داند. نیچه و میشل فوکو هم با رأی دوم موافق بودند و بنده نیز اخلاق را یک قرارداد مدنی می دانم".
پرسش بعدی این عزیز این بود که اگر اخلاق اختراعی است آیا یک بت جدید یا یک افیون توده های جدید نیست؟"
پاسخ من این است:
اولأ اریک برن پایه گذار تحلیل رفتار در کتاب "بعد از سلام چه می گویید؟" می نویسد انسان علاوه بر گرسنگی غذا و گرسنگی نوازش دچار گرسنکی ساختار نیز می باشد، یعنی آزادی مطلق و بی چارچوبی برای انسان غیر قابل تحمل است و انسان را بیمار می کند! ثانیأ ویکتور فرانکل پایه گذار معنادرمانی در کتاب "انسان در جستجوی معنای غائی" ادعا می کند که انسان همان طور که مسخر غریزه ی جنسی است مطیع و مسخر غریزه ی دینی هم هست یعنی چاره ای جز پرستش ندارد! نتیجه این که انسان یک حیوان معناطلب و پرستنده است! ما نمی توانیم فاقد بت باشیم، فقط می توانیم آئین پرستشی را اختیار کنیم که هزینه اش بیش از فایده اش نباشد! اروین یالوم در کتاب مامان و معنای زندگی پیشنهاد می کند که هرکس بت شخصی خود را بسازد و بپرستد و در همان حال که آئین پرستش را به جا می آورد فراموش نکند که این بت ساخته و پرداخته ی خود اوست!
آیا چنین چیزی ممکن است؟
آیا چنین چیزی مطلوب است؟
نظر شما چیست؟
پیشنهاد:
کتاب "راهی به رهایی" نوشته ی استاد مصطفی ملکیان و نیز کتاب "انسان و خدا" نوشته ی لوک فری را بخوانید. اولی را نشر نگاه معاصر و دومی را ققنوس منتشر کرده است.
شاد باشید
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
دکتر محمدرضا سرگلزایی - روانپزشک
دکتر محمدرضا سرگلزایی – روانپزشک و معلم
برای دسترسی به همه محتوای سایت نیاز است شما در سایت ثبتنام کنید و در صورتی که پیش از این
#سکوت_تقوای_ما_نیست
وقتی به دیدن #ایران_درودی می رویم من از دو لحاظ لذت می برم؛ یکی دیدار با زنی دلنشین، صمیمی، مهمان نواز و جهان دیده که آنچه را که اغلب ما تنها شنیده ایم او دیده، چشیده و لمس کرده است؛ لذت دوم من لذت مرور تاریخ معاصر ایران است. ایران درّودی از خاطراتش با #خسروگلسرخی می گوید؛ از ملاقاتش با #سهراب و #فروغ و #اخوان_ثالث، و من تاریخ معاصر فرهنگی مان را مرور می کنم؛ گاهی شادی و لبخندی و گاهی تأسفی و آهی!
شاید این شعر بزرگ احمد #شاملو را همه ما شنیده باشیم ولی کمتر کسی می داند که این شعر را شاملو "برای ایران درّودی و تلاش رنگینش" سروده است:
پیش از تو صورتگران بسیار از آمیزه ی برگ ها آهوان برآوردند، یا بر شیب کوهپایه ای رمه ای که شبانش در کج و کوج ابر و ستیغ کوه نهان است، یا به سیری و سادگی در جنگل پرنگار مه آلود، گوزنی را گرسنه که ماغ می کشد.
تو خطوط شباهت را تصویر کن:
آه و آهن و آهک زنده
دود و دروغ و درد را "که خاموشی تقوای ما نیست"
سکوت آب می تواند خشکی باشد و فریاد عطش؛ سکوت گندم می تواند گرسنگی باشد و غریو پیروزمندانه قحط همچنان که سکوت آفتاب ظلمات است.
اما سکوتی آدمی فقدان جهان است: "فریاد را تصویر کن!"
عصر مرا تصویر کن در منحنی تازیانه به نیشخط رنج، همسایه ی مرا بیگانه با امید و خدا.
"و حرمت ما را که به دینار و درم برکشیده اند و فروخته."
تمامی الفاظ جهان را در اختیار داشتیم و آن نگفتیم که به کار آید، چرا که تنها یک سخن، یک سخن در میانه نبود: آزادی ! ما نگفتیم، تو تصویرش کن!
***
چیزی که در زندگی ایران درّودی بسیار برجسته است استفاده او از "حق انتخاب" است. ایران، منتظر نمانده است تا انتخاب شود، ایران انتخاب کرده است! بارها ماجرای ازدواجش را از زبان خودش شنیده ام؛ دختری جوان که در شب والنتین 1967 در شهر نیویورک همسرش را "انتخاب می کند": "گل سرخ را به دستش دادم و خواهش کردم مرا به همسری بپذیرد" و من می اندیشم که هزاران (اگر نگویم میلیون ها) تن از دختران ایرانی، پنجاه سال بعد از آن تاریخ، هنوز برای انتخاب همراه و همسفر زندگی شان منتظر می نشینند تا انتخاب شوند! این چنین است که ایران درّودی وقتی در لندن سخنرانی می کند و صحبت از مظلومیت زن ایرانی می شود، پاسخ می دهد: "آیا کسی این جا هست که فکر کند من مظلوم هستم؟!" ، هیچکس دست بلند نمی کند و ایران نتیجه می گیرد که اگر زنی مظلومیت را انتخاب نکند، هیچ فرد و نهاد و قانونی مظلومیت را به او تحمیل نمی تواند کرد!
و البته پس از اندکی مکث ایران می افزاید که اگر مجبور به انتخاب بین ظالم بودن و مظلوم بودن شود، هیچ گاه ظالم بودن را انتخاب نمی کند و این نقطه تعادل بین جنگجو بودن او و هنرمند بودن اوست، تعادل بین مردانگی و زنانگی اش؛ و دلنشینی او شاید از همین جا برمی خیزد.
***
دو سال پیش در جلسه رونمایی از سیزدهمین چاپ کتاب خاطرات ایران درّودی در موزه ی هنرهای معاصر شرکت کردم؛ نمی دانم اکنون این کتاب به چاپ چندم رسیده است، اما می دانم که کتاب او را باید بارها خواند. کتاب "در فاصله دو نقطه...!" را "نشر نی" منتشر کرده است. خواندن این کتاب تنها مرور زندگی شخصی و هنری ایران درّودی نیست بلکه بازخوانی دوره ای از سرگذشت ماست، از آن چه بودیم، آن چه هستیم و آن چه می توانستیم بود!
بگذار من نیز _ نه همچون شاملو، بزرگ و عمیق و صاعقه دار که در حد بضاعت خود _ شعری تقدیم تو کنم که تنها شعر است که می ماند!
تو تصویر کردی فریاد را
نه بر بوم های عریض سپید
با رنگ های سرخ و بنفش و شراره های برّنده ی نور،
تو تصویر کردی فریاد را
با شاخه ای از گل سرخ
که سکوتِ نشستن و انتظار را
با جمله ای عاشقانه
برای همیشه شکست!
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
وقتی به دیدن #ایران_درودی می رویم من از دو لحاظ لذت می برم؛ یکی دیدار با زنی دلنشین، صمیمی، مهمان نواز و جهان دیده که آنچه را که اغلب ما تنها شنیده ایم او دیده، چشیده و لمس کرده است؛ لذت دوم من لذت مرور تاریخ معاصر ایران است. ایران درّودی از خاطراتش با #خسروگلسرخی می گوید؛ از ملاقاتش با #سهراب و #فروغ و #اخوان_ثالث، و من تاریخ معاصر فرهنگی مان را مرور می کنم؛ گاهی شادی و لبخندی و گاهی تأسفی و آهی!
شاید این شعر بزرگ احمد #شاملو را همه ما شنیده باشیم ولی کمتر کسی می داند که این شعر را شاملو "برای ایران درّودی و تلاش رنگینش" سروده است:
پیش از تو صورتگران بسیار از آمیزه ی برگ ها آهوان برآوردند، یا بر شیب کوهپایه ای رمه ای که شبانش در کج و کوج ابر و ستیغ کوه نهان است، یا به سیری و سادگی در جنگل پرنگار مه آلود، گوزنی را گرسنه که ماغ می کشد.
تو خطوط شباهت را تصویر کن:
آه و آهن و آهک زنده
دود و دروغ و درد را "که خاموشی تقوای ما نیست"
سکوت آب می تواند خشکی باشد و فریاد عطش؛ سکوت گندم می تواند گرسنگی باشد و غریو پیروزمندانه قحط همچنان که سکوت آفتاب ظلمات است.
اما سکوتی آدمی فقدان جهان است: "فریاد را تصویر کن!"
عصر مرا تصویر کن در منحنی تازیانه به نیشخط رنج، همسایه ی مرا بیگانه با امید و خدا.
"و حرمت ما را که به دینار و درم برکشیده اند و فروخته."
تمامی الفاظ جهان را در اختیار داشتیم و آن نگفتیم که به کار آید، چرا که تنها یک سخن، یک سخن در میانه نبود: آزادی ! ما نگفتیم، تو تصویرش کن!
***
چیزی که در زندگی ایران درّودی بسیار برجسته است استفاده او از "حق انتخاب" است. ایران، منتظر نمانده است تا انتخاب شود، ایران انتخاب کرده است! بارها ماجرای ازدواجش را از زبان خودش شنیده ام؛ دختری جوان که در شب والنتین 1967 در شهر نیویورک همسرش را "انتخاب می کند": "گل سرخ را به دستش دادم و خواهش کردم مرا به همسری بپذیرد" و من می اندیشم که هزاران (اگر نگویم میلیون ها) تن از دختران ایرانی، پنجاه سال بعد از آن تاریخ، هنوز برای انتخاب همراه و همسفر زندگی شان منتظر می نشینند تا انتخاب شوند! این چنین است که ایران درّودی وقتی در لندن سخنرانی می کند و صحبت از مظلومیت زن ایرانی می شود، پاسخ می دهد: "آیا کسی این جا هست که فکر کند من مظلوم هستم؟!" ، هیچکس دست بلند نمی کند و ایران نتیجه می گیرد که اگر زنی مظلومیت را انتخاب نکند، هیچ فرد و نهاد و قانونی مظلومیت را به او تحمیل نمی تواند کرد!
و البته پس از اندکی مکث ایران می افزاید که اگر مجبور به انتخاب بین ظالم بودن و مظلوم بودن شود، هیچ گاه ظالم بودن را انتخاب نمی کند و این نقطه تعادل بین جنگجو بودن او و هنرمند بودن اوست، تعادل بین مردانگی و زنانگی اش؛ و دلنشینی او شاید از همین جا برمی خیزد.
***
دو سال پیش در جلسه رونمایی از سیزدهمین چاپ کتاب خاطرات ایران درّودی در موزه ی هنرهای معاصر شرکت کردم؛ نمی دانم اکنون این کتاب به چاپ چندم رسیده است، اما می دانم که کتاب او را باید بارها خواند. کتاب "در فاصله دو نقطه...!" را "نشر نی" منتشر کرده است. خواندن این کتاب تنها مرور زندگی شخصی و هنری ایران درّودی نیست بلکه بازخوانی دوره ای از سرگذشت ماست، از آن چه بودیم، آن چه هستیم و آن چه می توانستیم بود!
بگذار من نیز _ نه همچون شاملو، بزرگ و عمیق و صاعقه دار که در حد بضاعت خود _ شعری تقدیم تو کنم که تنها شعر است که می ماند!
تو تصویر کردی فریاد را
نه بر بوم های عریض سپید
با رنگ های سرخ و بنفش و شراره های برّنده ی نور،
تو تصویر کردی فریاد را
با شاخه ای از گل سرخ
که سکوتِ نشستن و انتظار را
با جمله ای عاشقانه
برای همیشه شکست!
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
دکتر محمدرضا سرگلزایی - روانپزشک
دکتر محمدرضا سرگلزایی – روانپزشک و معلم
برای دسترسی به همه محتوای سایت نیاز است شما در سایت ثبتنام کنید و در صورتی که پیش از این
#چشم_تاریخ
اولين مدرسه دخترانه ی ایرانی، توسط بيبيخانم وزير اف (استرآبادی) با نام دبستان دوشيزگان در سال ۱۲۸۵ شمسی همزمان با انقلاب مشروطه تأسیس شد. این مدرسه در خانه شخصی بیبیخانم برپا شد. به این دلیل که الگوی این مدرسه آموزش و پرورش کشورهای اروپایی بود تأسیس این مدرسه از طرف روحانيونی چون شيخ فضلاللّه نوری و سيدعلي شوشتری با مخالفت شديدی روبه رو شد و آن ها تأسيس چنين مدارسی را «مايه وحشت و حيرت رؤسا و ائمه جماعت و قاطبه مقدسين و متدينين» دانستند.
با تمام این مشکلات اولین مدرسه دخترانه ایران کار خود را با این اعلان در روزنامه ها آغاز کرد: «مدرسه جدید موسوم به دبستان دوشیزگان نزدیک دروازه قدیم محمدیه بازارچه حاجی محمد محسن افتتاح شده است. از برای افتتاح این مدرسه پنج معلمه تعیین شده است که هر کدام یک درس میدهند ... بر حسب قوه هر دختر و خانمی این علوم تدریس میشود. به علاوه اتاقی هم معین شده است که در آن جا هنرهای دستی، از قبیل کاموا دوزی، زر دوزی، خامه دوزی، خیاطی و غیره تعلیم میشود. تمام معلمان از طایفه اناثیه (مونث) هستند و به غیر از یک پیرمرد قاپوچی (فرّاش) مردی در این مدرسه نخواهد بود. شاگرد از هفت الی دوازده سال قبول میشود. اتاق ابتدایی ماهی پانزده قران، اتاق علمی ماهی 25 قران. به فقرا تخفیف داده میشود. هردو نفر شاگرد یک نفر مجاناً قبول میشود. امید است که در وطن عزیز ما هزاران از این مدارس افتتاح شود.»
با کودتا علیه مشروطه و به دنبال فضای بسته سیاسی٬ برخی از افراد که مخالف تحصیل زنان بودند، مدرسه را مرکز فساد خواندند و به آن حمله کردند. از خاطرات افضل وزیری دختر بیبیخانم نقل شده است که یکی از روحانیان در حرم شاهزاده عبدالعظیم بر سر منبر گفته بود "بر این مملکت باید گریست که در آن دبستان دوشیزگان باز شده است."
@drsargolzaei
http://www.drsargolzaei.com/images/PublicCategory/Girls'School.jpg
اولين مدرسه دخترانه ی ایرانی، توسط بيبيخانم وزير اف (استرآبادی) با نام دبستان دوشيزگان در سال ۱۲۸۵ شمسی همزمان با انقلاب مشروطه تأسیس شد. این مدرسه در خانه شخصی بیبیخانم برپا شد. به این دلیل که الگوی این مدرسه آموزش و پرورش کشورهای اروپایی بود تأسیس این مدرسه از طرف روحانيونی چون شيخ فضلاللّه نوری و سيدعلي شوشتری با مخالفت شديدی روبه رو شد و آن ها تأسيس چنين مدارسی را «مايه وحشت و حيرت رؤسا و ائمه جماعت و قاطبه مقدسين و متدينين» دانستند.
با تمام این مشکلات اولین مدرسه دخترانه ایران کار خود را با این اعلان در روزنامه ها آغاز کرد: «مدرسه جدید موسوم به دبستان دوشیزگان نزدیک دروازه قدیم محمدیه بازارچه حاجی محمد محسن افتتاح شده است. از برای افتتاح این مدرسه پنج معلمه تعیین شده است که هر کدام یک درس میدهند ... بر حسب قوه هر دختر و خانمی این علوم تدریس میشود. به علاوه اتاقی هم معین شده است که در آن جا هنرهای دستی، از قبیل کاموا دوزی، زر دوزی، خامه دوزی، خیاطی و غیره تعلیم میشود. تمام معلمان از طایفه اناثیه (مونث) هستند و به غیر از یک پیرمرد قاپوچی (فرّاش) مردی در این مدرسه نخواهد بود. شاگرد از هفت الی دوازده سال قبول میشود. اتاق ابتدایی ماهی پانزده قران، اتاق علمی ماهی 25 قران. به فقرا تخفیف داده میشود. هردو نفر شاگرد یک نفر مجاناً قبول میشود. امید است که در وطن عزیز ما هزاران از این مدارس افتتاح شود.»
با کودتا علیه مشروطه و به دنبال فضای بسته سیاسی٬ برخی از افراد که مخالف تحصیل زنان بودند، مدرسه را مرکز فساد خواندند و به آن حمله کردند. از خاطرات افضل وزیری دختر بیبیخانم نقل شده است که یکی از روحانیان در حرم شاهزاده عبدالعظیم بر سر منبر گفته بود "بر این مملکت باید گریست که در آن دبستان دوشیزگان باز شده است."
@drsargolzaei
http://www.drsargolzaei.com/images/PublicCategory/Girls'School.jpg
#مقاله
#یونگ_و_فاشیسم
زمانی که فاشیست ها در آلمان و اتریش روی کار آمدند، #یونگ به قدرت رسیدن آن ها را یک پدیده مذهبی دانست و اسم این پدیده را #مذهب_اوباش نهاد!
فاشیست ها بر شانه های اوباش سوار می شوند:
تکنیک موفقیت آن ها این است که یک مذهب جدید خلق می کنند، مذهبی که در آن اطاعت از پیشوا تنها شرط رستگاری است!
در مذهب خلق شده توسط فاشیست ها، برخلاف اغلب مذاهب رایج عالم، نیازی به پرهیزکاری، پارسایی، درون نگری و ارتباط شخصی با الوهیت وجود ندارد. همه آئین مذهبی در مناسک جمعی و با شور و غلیان هیجانات صورت می گیرد:
مراسم رژه، گردهمایی های عظیم خیابانی، تکان دادن پرچم ها و به بازو بستن بازوبند هایی که عضویت در آئین پیشوا را نشان می دهند.
اوباش کسانی هستند که فاقد یک هویت فردی و یک نظام ارزشی درونی هستند. آن ها نه تمایل به پارسایی و انضباط دارند و نه توان درون نگری و گوشه گیری و اعتکاف. پس برای چنین کسانی که همیشه دچار احساس گناه و احساس حقارت عمیق بوده اند مذهب فاشیست ها نور امید رستگاری است: به جای سکوت شعار بدهید و فریاد بزنید، به جای تنهایی برای شما اعتکاف گروهی فراهم می کنیم و به جای ارتباط درونی با الوهیت یک ارتباط جمعی با پیشوا را به شما پیشنهاد می کنیم. فاشیست ها به اوباش اعتماد به نفس می دهند، به آن ها وعده تعمید و رستگاری می دهند و این همان چیزی است که اوباش به آن نیاز دارند.
این چنین است که فاشیست ها به راحتی لشگری از اوباش فراهم می آورند، لشگری که خشونت را عبادت می داند و همچون یک ماشین غول پیکر ارعاب و سرکوب به پیش می رود.
#هیتلر راجع به نژاد بسیار حساس است اما آموزه ی نژادی او پر از تناقض و به لحاظ علمی بی اساس است. مفهوم نژاد هرگز تعریف نمی شود. مردم، نژاد، قبیله، گونه و ملت تقریبأ به یک معنا به کار می روند! گرچه او مساله نژادی را "کلید تاریخ جهان" می داند واقعیات زیست شناسی و ژنتیک ربطی به او ندارند. نظریه او منحصرأ در خدمت تبیین و توجیه نفرت و تعصب پیروانش نسبت به "دیگران" قرار دارد.
همچنین است یهودی ستیزی هیتلر: هیتلر همه دشمنانش را بدون استثناء یهودی می داند. دموکراسی و جامعه ملل، صلح طلبی، مارکسیسم و هنر مدرن همه از ابداعات یهودیت بین المللی هستند! به همین دلیل بین اوباش و پیشوا یک تفاهم عمیق ایجاد می شود. هیتلر علیه همه نهادهای مدرن اعلام جنگ می کند، نهادهایی که برای اوباش غیر قابل درک و ثقیلند، پس هیتلر به اوباش این پیام را می دهد: آن چه برای شما غیر قابل فهم است بد است، نابودش کنید!
#حزب_نازی در انتخابات ۱۹۳۲ پیروز شد، در ۱۰ می ۱۹۳۳ مراسم کتاب سوزان در برلین برگزار شد و در ۱۱ آوریل ۱۹۳۳ "پاکسازی" موزه ها و گالری ها آغاز شد! هیتلر در ۱۹۳۹ کشور آلمان را وارد جنگی بد سرانجام کرد. جنگی که پس از ۶ سال تخریب و کشتار با نابودی کشور و خودکشی پیشوا پایان یافت!
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
پی نوشت:
منبع اطلاعات فوق کتابهای زیر هستند:
۱- اندیشه یونگ- ریچارد بیلسکر-ترجمه حسین پاینده- انتشارات آشیان
۲- هنر مدرنیسم- ساندرو بکولا- ترجمه رویین پاکباز و همکاران - انتشارات فرهنگ معاصر
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
#یونگ_و_فاشیسم
زمانی که فاشیست ها در آلمان و اتریش روی کار آمدند، #یونگ به قدرت رسیدن آن ها را یک پدیده مذهبی دانست و اسم این پدیده را #مذهب_اوباش نهاد!
فاشیست ها بر شانه های اوباش سوار می شوند:
تکنیک موفقیت آن ها این است که یک مذهب جدید خلق می کنند، مذهبی که در آن اطاعت از پیشوا تنها شرط رستگاری است!
در مذهب خلق شده توسط فاشیست ها، برخلاف اغلب مذاهب رایج عالم، نیازی به پرهیزکاری، پارسایی، درون نگری و ارتباط شخصی با الوهیت وجود ندارد. همه آئین مذهبی در مناسک جمعی و با شور و غلیان هیجانات صورت می گیرد:
مراسم رژه، گردهمایی های عظیم خیابانی، تکان دادن پرچم ها و به بازو بستن بازوبند هایی که عضویت در آئین پیشوا را نشان می دهند.
اوباش کسانی هستند که فاقد یک هویت فردی و یک نظام ارزشی درونی هستند. آن ها نه تمایل به پارسایی و انضباط دارند و نه توان درون نگری و گوشه گیری و اعتکاف. پس برای چنین کسانی که همیشه دچار احساس گناه و احساس حقارت عمیق بوده اند مذهب فاشیست ها نور امید رستگاری است: به جای سکوت شعار بدهید و فریاد بزنید، به جای تنهایی برای شما اعتکاف گروهی فراهم می کنیم و به جای ارتباط درونی با الوهیت یک ارتباط جمعی با پیشوا را به شما پیشنهاد می کنیم. فاشیست ها به اوباش اعتماد به نفس می دهند، به آن ها وعده تعمید و رستگاری می دهند و این همان چیزی است که اوباش به آن نیاز دارند.
این چنین است که فاشیست ها به راحتی لشگری از اوباش فراهم می آورند، لشگری که خشونت را عبادت می داند و همچون یک ماشین غول پیکر ارعاب و سرکوب به پیش می رود.
#هیتلر راجع به نژاد بسیار حساس است اما آموزه ی نژادی او پر از تناقض و به لحاظ علمی بی اساس است. مفهوم نژاد هرگز تعریف نمی شود. مردم، نژاد، قبیله، گونه و ملت تقریبأ به یک معنا به کار می روند! گرچه او مساله نژادی را "کلید تاریخ جهان" می داند واقعیات زیست شناسی و ژنتیک ربطی به او ندارند. نظریه او منحصرأ در خدمت تبیین و توجیه نفرت و تعصب پیروانش نسبت به "دیگران" قرار دارد.
همچنین است یهودی ستیزی هیتلر: هیتلر همه دشمنانش را بدون استثناء یهودی می داند. دموکراسی و جامعه ملل، صلح طلبی، مارکسیسم و هنر مدرن همه از ابداعات یهودیت بین المللی هستند! به همین دلیل بین اوباش و پیشوا یک تفاهم عمیق ایجاد می شود. هیتلر علیه همه نهادهای مدرن اعلام جنگ می کند، نهادهایی که برای اوباش غیر قابل درک و ثقیلند، پس هیتلر به اوباش این پیام را می دهد: آن چه برای شما غیر قابل فهم است بد است، نابودش کنید!
#حزب_نازی در انتخابات ۱۹۳۲ پیروز شد، در ۱۰ می ۱۹۳۳ مراسم کتاب سوزان در برلین برگزار شد و در ۱۱ آوریل ۱۹۳۳ "پاکسازی" موزه ها و گالری ها آغاز شد! هیتلر در ۱۹۳۹ کشور آلمان را وارد جنگی بد سرانجام کرد. جنگی که پس از ۶ سال تخریب و کشتار با نابودی کشور و خودکشی پیشوا پایان یافت!
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
پی نوشت:
منبع اطلاعات فوق کتابهای زیر هستند:
۱- اندیشه یونگ- ریچارد بیلسکر-ترجمه حسین پاینده- انتشارات آشیان
۲- هنر مدرنیسم- ساندرو بکولا- ترجمه رویین پاکباز و همکاران - انتشارات فرهنگ معاصر
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
دکتر محمدرضا سرگلزایی - روانپزشک
دکتر محمدرضا سرگلزایی – روانپزشک و معلم
برای دسترسی به همه محتوای سایت نیاز است شما در سایت ثبتنام کنید و در صورتی که پیش از این
#معرفی_کتاب
نام کتاب: #میدل_مارچ
نویسنده: جورج الیوت (ماری آن اوانز)
مترجم: مینا سرابی
انتشارات: دنیای نو - ۱۳۸۲
رمان میدل مارچ در سال ۱۸۷۱ در انگلستان منتشر شده است و مربوط به زندگی شهرستانی در بریتانیای "عصر ویکتوریایی" است.
رمان تمی (theme) روانشناسانه دارد و ماده مناسبی است برای تحلیل راجع به تیپ های شخصیتی، در عین حال که می توانیم یکی از زمینه های مهم این قصه را "اخلاقیات" بدانیم.
شخصیت محوری قصه دختری به نام "دورتا بروک" است که دغدغه اصلی او "درست زندگی کردن" است. او گرچه تحت سرپرستی مردی متمول است ولی زندگی اش را وقت فعالیت های اصلاحی اجتماعی و امور عام المنفعه کرده است.
مشکل از جایی شروع می شود که دورتا تلاش می کند در ازدواج هم نگاهی "وظیفه مدار" داشته باشد. او تصمیم به ازدواج با مردی به نام "کازوبون" می گیرد که درس الهیات خوانده است و سرگرم پروژه ای خیالی است برای نوشتن کتاب "کلید همه اساطیر". این مرد از دورتا خیلی بزرگتر است و به تعبیری ازدواج دورتا با کازوبون ازدواج با یک "پدر نماد" است.
نویسنده میدل مارچ به لطافت ما را با این مساله مواجه می سازد که زندگی اخلاقی تحت تاثیر باورها شکل نمی گیرد بلکه به وضعیت روانشناختی ما متکی است. کازوبون درس کشیشی خوانده است و ادعای فرهیختگی دارد اما شخصیتی خود محور، حسود، تنگ نظر و نامهربان است. وقتی دورتا به خانه کازوبون می رود در می یابد که انتخابش اشتباه بوده است زیرا وقتی انسان ها ارتباطی "با فاصله" دارند گفته ها و ادعا ها مانع از لمس واقعیت شان می شوند، ارتباط "بی فاصله" است که صدق و کذب حر ف ها را آشکار می سازد.
از حیث "تحلیل آرکه تایپی" می توانیم تیپ شخصیت دورتا را "پرسفونی" و تیم شخصیت کازوبون را "هادسی" ارزیابی کنیم و ازدواج آنها را تکرار اسطوره "ربوده شدن پرسفون توسط هادس" ببینیم، بن مایه ای که در داستان "کیمیا خاتون" سعیده قدس و بسیاری از داستان های کهن همچون "دیو و دلبر" و "خانم طلا" هم دیده می شود.
نویسنده کتاب میدل مارچ در شخصیت های اصلی قصه "تیپ های روان شناختی" را معرفی می کند، پس از آن رفتار آنها بر اساس تیپ روان شناختی شان تعیین می شود عاشق پیشگی و هنرمندی دیونیزوسی لادیزلا، ایثارگری و مهربانی هستیایی مری گارت، جاه طلبی و شتاب زئوسی دکتر لایدگیت و خوشگذرانی و لاابالی گری هرمسی فرد وینسی نمونه های "آرکه تایپی"جالبی هستند که نشان می دهند که خانم ماری آن اوانز اعتقاد دارد سبک زندگی ما را چیزی عمیق تر از باورهای مذهبی یا آموخته های علمی تعیین می کند. شاید در این نگرش رگه هایی از "جبرگرایی" نیز مشهود باشد.
از آن جا که در این رمان با شکل گیری چند خواستگاری، نامزدی و ازدواج مواجهیم می توان "کالبد شکافی آرکه تایپی ازدواج ها" را نیز در این قصه پیدا کرد.
این کتاب می تواند محور گفتگو های روان شناختی، اجتماعی و اخلاقی در "مهمانی های فرهنگی" قرار گیرد.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
نام کتاب: #میدل_مارچ
نویسنده: جورج الیوت (ماری آن اوانز)
مترجم: مینا سرابی
انتشارات: دنیای نو - ۱۳۸۲
رمان میدل مارچ در سال ۱۸۷۱ در انگلستان منتشر شده است و مربوط به زندگی شهرستانی در بریتانیای "عصر ویکتوریایی" است.
رمان تمی (theme) روانشناسانه دارد و ماده مناسبی است برای تحلیل راجع به تیپ های شخصیتی، در عین حال که می توانیم یکی از زمینه های مهم این قصه را "اخلاقیات" بدانیم.
شخصیت محوری قصه دختری به نام "دورتا بروک" است که دغدغه اصلی او "درست زندگی کردن" است. او گرچه تحت سرپرستی مردی متمول است ولی زندگی اش را وقت فعالیت های اصلاحی اجتماعی و امور عام المنفعه کرده است.
مشکل از جایی شروع می شود که دورتا تلاش می کند در ازدواج هم نگاهی "وظیفه مدار" داشته باشد. او تصمیم به ازدواج با مردی به نام "کازوبون" می گیرد که درس الهیات خوانده است و سرگرم پروژه ای خیالی است برای نوشتن کتاب "کلید همه اساطیر". این مرد از دورتا خیلی بزرگتر است و به تعبیری ازدواج دورتا با کازوبون ازدواج با یک "پدر نماد" است.
نویسنده میدل مارچ به لطافت ما را با این مساله مواجه می سازد که زندگی اخلاقی تحت تاثیر باورها شکل نمی گیرد بلکه به وضعیت روانشناختی ما متکی است. کازوبون درس کشیشی خوانده است و ادعای فرهیختگی دارد اما شخصیتی خود محور، حسود، تنگ نظر و نامهربان است. وقتی دورتا به خانه کازوبون می رود در می یابد که انتخابش اشتباه بوده است زیرا وقتی انسان ها ارتباطی "با فاصله" دارند گفته ها و ادعا ها مانع از لمس واقعیت شان می شوند، ارتباط "بی فاصله" است که صدق و کذب حر ف ها را آشکار می سازد.
از حیث "تحلیل آرکه تایپی" می توانیم تیپ شخصیت دورتا را "پرسفونی" و تیم شخصیت کازوبون را "هادسی" ارزیابی کنیم و ازدواج آنها را تکرار اسطوره "ربوده شدن پرسفون توسط هادس" ببینیم، بن مایه ای که در داستان "کیمیا خاتون" سعیده قدس و بسیاری از داستان های کهن همچون "دیو و دلبر" و "خانم طلا" هم دیده می شود.
نویسنده کتاب میدل مارچ در شخصیت های اصلی قصه "تیپ های روان شناختی" را معرفی می کند، پس از آن رفتار آنها بر اساس تیپ روان شناختی شان تعیین می شود عاشق پیشگی و هنرمندی دیونیزوسی لادیزلا، ایثارگری و مهربانی هستیایی مری گارت، جاه طلبی و شتاب زئوسی دکتر لایدگیت و خوشگذرانی و لاابالی گری هرمسی فرد وینسی نمونه های "آرکه تایپی"جالبی هستند که نشان می دهند که خانم ماری آن اوانز اعتقاد دارد سبک زندگی ما را چیزی عمیق تر از باورهای مذهبی یا آموخته های علمی تعیین می کند. شاید در این نگرش رگه هایی از "جبرگرایی" نیز مشهود باشد.
از آن جا که در این رمان با شکل گیری چند خواستگاری، نامزدی و ازدواج مواجهیم می توان "کالبد شکافی آرکه تایپی ازدواج ها" را نیز در این قصه پیدا کرد.
این کتاب می تواند محور گفتگو های روان شناختی، اجتماعی و اخلاقی در "مهمانی های فرهنگی" قرار گیرد.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
#مقاله
#تفکرنقاد_و_اخبارتاریخی
وظیفه تفکر نقّاد این است که ما را در مقابل دروغ و فریب حفظ نماید. در دنیایی که اخبار چون باران بر سر ما فرو می بارند بهره مندی از تفکر نقّاد به ما کمک می کند که دارای "هویت" ، "استقلال فکری" و "حق رأی" باشیم، در غیر این صورت هویّت ما را روزنامه ای که در دست داریم تعیین می کند و حق رأی ما را سریالی که تماشا می کنیم غصب می نماید!
یکی از ابزارهای نقد این است که تضاد و تعارض را در اخباری که به ما می رسد کشف کنیم. مثلا اگر در اخباری به ما گفته می شود که فلان کس دزدی بزرگی کرده است و در همان حال هیچ پرونده قضایی برای او تشکیل نمی شود ما حق داریم این خبر را در فهرست اخباری قرار دهیم که باید مورد تشکیک و تدقیق بیشتر قرار گیرند.
در اخبار تاریخی نیز ما با گزاره های متضاد زیادی سر و کار داریم. از آنجا که بسیاری از اخبار تاریخی مستند به عکس، صدا و فیلم نیستند اگر دارای تفکر نقّاد نباشیم به راحتی فریب می خوریم. همیشه هم آن کسی که اخبار دروغ تاریخی را به خورد ما می دهد فردی دروغگو یا فریبکار نیست بلکه ممکن است او دارد با نهایت صداقت دروغ می گوید! زیرا او تفکر نقّاد ضعیفی داشته و خبر دروغی را باور کرده است و دارد باور خودش را با کمال صداقت به اشتراک می گذارد!
در این مقاله می خواهم با عینک نقد به یک خبر تاریخی نگاه کنم.
اغلب در کتاب های درسی فرزندان مان و نیز در کتبی که راجع به عظمت تمدن اسلام سخن می گویند فتح آندلس (جنوب اسپانیا) توسط مسلمانان را به عنوان یکی از مفاخر و افتخارات اقتدار اسلام مثال می زنند.
اما این افتخار برای اسلام در چه زمانی به دست آمده است؟ طارق بن زیاد سردار بربر که جنوب اسپانیا (شبه جزیره اریبا) را به تصرف خود در آورد از افسران موسی بن نصیر فرمانروای اموی شمال آفریقا بود. این سردار مسلمان با فرمان خلیفه اموی وقت یعنی ولید ابن عبدالملک در سال 710 میلادی به اروپا حمله کرد. ولید ابن عبدالملک همان کسی است که امام سجاد (امام چهارم شیعیان) را با زهر مسموم کرد و به شهادت رساند! اگر این امویان غاصب خلافت و مردمانی عیاش و غیرمتدین و ظالم بودند آیا کشور گشایی که با فرمان خلیفه اموی غاصب جائر صورت گرفته جای افتخار دارد؟! و آیا اساسأ خلیفه ای که خود غاصب است و حکومت او فاقد مشروعیت است می تواند حکم جهاد صادر کند و برای ترویج و گسترش اسلام جنگ به راه بیاندازد؟!
تفکر نقّاد می گوید یا گزاره بد بودن و غاصب بودن و جائر بودن امویان را حذف کنید یا به کشورگشایی امویان افتخار نکنید!
نکته جالب دیگر در خصوص این ولید ابن عبدالملک این است که مسجد جامع اموی دمشق به دستور او ساخته شده است. زمانی که سوریه صحنه زورآزمایی قدرت های خارجی نشده بود و زائران ایرانی برای زیارت مرقد حضرت زینب به دمشق برده می شدند یکی از اماکن زیارتی آنها "مقام رأس الحسین" بود. مقام رأس الحسین گوشه ای از مسجد اموی بود که ادعا می شد سر امام حسین در آن جا دفن شده است. از آن جا که ساخت مسجد اموی حدود ده سال بعد از واقعه ی عاشورا آغاز شده است چگونه می توان باور کرد که یک خلیفه اموی دستور ساخت بزرگترین مسجد دنیای اسلام را در جایی بدهد که "سند جنایت امویان" در آن جا دفن شده است و همان خلیفه دستور قتل فرزند امام حسین را صادر کند؟!
جالب این جاست که حتی این که حضرت زینب هم در زینبیه دمشق دفن شده باشد محل تردید است. دکتر عطاءالله مهاجرانی در کتاب پیام آور عاشورا می نویسد که درباره محل دفن حضرت زینب سه روایت تاریخی وجود دارد: مصر، سوریه و مدینه که از بین آن ها معتبرترین اخبار به نفع این هستند که مصر مدفن حضرت زینب است.
برای من جالب است که ده ها هزار زائر ایرانی در طی ده ها سال به سوریه سفر می کردند بدون این که این سوالات ذهن آن ها را درگیر کند!
گرچه این اخبار تاریخی مربوط به قرن ها پیش هستند اما بی گمان در شکل گیری "طرحواره های ما" تأثیر عمیقی دارند.
تصمیم گیری های "این جا و اکنون" ما بر اساس "طرحواره هایمان" شکل می گیرند، طرحواره هایی که روایات و اخبار تاریخی چارچوب های جمعی آن را می سازند. بسیاری از دوستی ها و دشمنی های جمعی ما بر اساس همین اخبار تاریخی صورت گرفته اند و ما برای این دوستی ها و دشمنی ها هزینه های هنگفتی می پردازیم!
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
#تفکرنقاد_و_اخبارتاریخی
وظیفه تفکر نقّاد این است که ما را در مقابل دروغ و فریب حفظ نماید. در دنیایی که اخبار چون باران بر سر ما فرو می بارند بهره مندی از تفکر نقّاد به ما کمک می کند که دارای "هویت" ، "استقلال فکری" و "حق رأی" باشیم، در غیر این صورت هویّت ما را روزنامه ای که در دست داریم تعیین می کند و حق رأی ما را سریالی که تماشا می کنیم غصب می نماید!
یکی از ابزارهای نقد این است که تضاد و تعارض را در اخباری که به ما می رسد کشف کنیم. مثلا اگر در اخباری به ما گفته می شود که فلان کس دزدی بزرگی کرده است و در همان حال هیچ پرونده قضایی برای او تشکیل نمی شود ما حق داریم این خبر را در فهرست اخباری قرار دهیم که باید مورد تشکیک و تدقیق بیشتر قرار گیرند.
در اخبار تاریخی نیز ما با گزاره های متضاد زیادی سر و کار داریم. از آنجا که بسیاری از اخبار تاریخی مستند به عکس، صدا و فیلم نیستند اگر دارای تفکر نقّاد نباشیم به راحتی فریب می خوریم. همیشه هم آن کسی که اخبار دروغ تاریخی را به خورد ما می دهد فردی دروغگو یا فریبکار نیست بلکه ممکن است او دارد با نهایت صداقت دروغ می گوید! زیرا او تفکر نقّاد ضعیفی داشته و خبر دروغی را باور کرده است و دارد باور خودش را با کمال صداقت به اشتراک می گذارد!
در این مقاله می خواهم با عینک نقد به یک خبر تاریخی نگاه کنم.
اغلب در کتاب های درسی فرزندان مان و نیز در کتبی که راجع به عظمت تمدن اسلام سخن می گویند فتح آندلس (جنوب اسپانیا) توسط مسلمانان را به عنوان یکی از مفاخر و افتخارات اقتدار اسلام مثال می زنند.
اما این افتخار برای اسلام در چه زمانی به دست آمده است؟ طارق بن زیاد سردار بربر که جنوب اسپانیا (شبه جزیره اریبا) را به تصرف خود در آورد از افسران موسی بن نصیر فرمانروای اموی شمال آفریقا بود. این سردار مسلمان با فرمان خلیفه اموی وقت یعنی ولید ابن عبدالملک در سال 710 میلادی به اروپا حمله کرد. ولید ابن عبدالملک همان کسی است که امام سجاد (امام چهارم شیعیان) را با زهر مسموم کرد و به شهادت رساند! اگر این امویان غاصب خلافت و مردمانی عیاش و غیرمتدین و ظالم بودند آیا کشور گشایی که با فرمان خلیفه اموی غاصب جائر صورت گرفته جای افتخار دارد؟! و آیا اساسأ خلیفه ای که خود غاصب است و حکومت او فاقد مشروعیت است می تواند حکم جهاد صادر کند و برای ترویج و گسترش اسلام جنگ به راه بیاندازد؟!
تفکر نقّاد می گوید یا گزاره بد بودن و غاصب بودن و جائر بودن امویان را حذف کنید یا به کشورگشایی امویان افتخار نکنید!
نکته جالب دیگر در خصوص این ولید ابن عبدالملک این است که مسجد جامع اموی دمشق به دستور او ساخته شده است. زمانی که سوریه صحنه زورآزمایی قدرت های خارجی نشده بود و زائران ایرانی برای زیارت مرقد حضرت زینب به دمشق برده می شدند یکی از اماکن زیارتی آنها "مقام رأس الحسین" بود. مقام رأس الحسین گوشه ای از مسجد اموی بود که ادعا می شد سر امام حسین در آن جا دفن شده است. از آن جا که ساخت مسجد اموی حدود ده سال بعد از واقعه ی عاشورا آغاز شده است چگونه می توان باور کرد که یک خلیفه اموی دستور ساخت بزرگترین مسجد دنیای اسلام را در جایی بدهد که "سند جنایت امویان" در آن جا دفن شده است و همان خلیفه دستور قتل فرزند امام حسین را صادر کند؟!
جالب این جاست که حتی این که حضرت زینب هم در زینبیه دمشق دفن شده باشد محل تردید است. دکتر عطاءالله مهاجرانی در کتاب پیام آور عاشورا می نویسد که درباره محل دفن حضرت زینب سه روایت تاریخی وجود دارد: مصر، سوریه و مدینه که از بین آن ها معتبرترین اخبار به نفع این هستند که مصر مدفن حضرت زینب است.
برای من جالب است که ده ها هزار زائر ایرانی در طی ده ها سال به سوریه سفر می کردند بدون این که این سوالات ذهن آن ها را درگیر کند!
گرچه این اخبار تاریخی مربوط به قرن ها پیش هستند اما بی گمان در شکل گیری "طرحواره های ما" تأثیر عمیقی دارند.
تصمیم گیری های "این جا و اکنون" ما بر اساس "طرحواره هایمان" شکل می گیرند، طرحواره هایی که روایات و اخبار تاریخی چارچوب های جمعی آن را می سازند. بسیاری از دوستی ها و دشمنی های جمعی ما بر اساس همین اخبار تاریخی صورت گرفته اند و ما برای این دوستی ها و دشمنی ها هزینه های هنگفتی می پردازیم!
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
دکتر محمدرضا سرگلزایی - روانپزشک
دکتر محمدرضا سرگلزایی – روانپزشک و معلم
برای دسترسی به همه محتوای سایت نیاز است شما در سایت ثبتنام کنید و در صورتی که پیش از این
#آهنگ
#سرود_خلق_متحد
El pueblo unido jamás será vencido
مردم متحد هرگز شکست نخواهند خورد
این سرود در سال ۱۹۷۳ توسط آهنگساز شیلیایی سرجیو اورتگا ساخته شد، و به سرعت میان مردم شیلی معروفیت یافت و اندکی بعد با وقوع کودتای پینوشه در شیلی ممنوع شد.
@drsargolzaei
#سرود_خلق_متحد
El pueblo unido jamás será vencido
مردم متحد هرگز شکست نخواهند خورد
این سرود در سال ۱۹۷۳ توسط آهنگساز شیلیایی سرجیو اورتگا ساخته شد، و به سرعت میان مردم شیلی معروفیت یافت و اندکی بعد با وقوع کودتای پینوشه در شیلی ممنوع شد.
@drsargolzaei
#آهنگ
#دیوار
خوانندگان: فرامرز اصلانی و داریوش
ترانه سرا: روزبه بمانی
آهنگساز: فرزاد فتاحی
@drsargolzaei
#دیوار
خوانندگان: فرامرز اصلانی و داریوش
ترانه سرا: روزبه بمانی
آهنگساز: فرزاد فتاحی
@drsargolzaei
#یادداشت_هفته
#نبرد_برسر_تاج
"مهدی سحابی" مترجم کتاب "دانه زیر برف" اینیاتسیو سیلونه" در مقدمه ای که بر این کتاب نوشته است موضوع "نهضت و نظام" را مطرح می کند. از نظر او هر جنبش سیاسی - اجتماعی تا زمانی که در جایگاه فرو ریختن کاخ نظام پیشین است پویا و پذیرنده است اما زمانی که تاج از سر نظام پیشین برداشت و خود از جایگاه نهضت به جایگاه نظام رسید بسته، جزم اندیش (Dogmatic)، پارانویید و خودشیفته می شود. بر اساس این تحلیل، ما در مدار بسته ای گیر افتاده ایم که هر نهضتی اگر به پیروزی برسد سرنوشتی جز همان تحجّر و جمودی که بر آن شوریده بود ندارد.
اما اریک فروم (فیلسوف و روانکاو آلمانی) نهضت ها را به دو دسته تقسیم می کند: نهضت هایی که یک یاغی (Rebel) آن ها را هدایت می کنند، در مقابل نهضت هایی که یک انقلابی (Revolutionary) سکان هدایت آن ها را در دست دارد.
اریک فروم این گونه "یاغی" و "انقلابی" را از همدیگر تفکیک می کند:
"منظور من از یاغی کسی است که با صاحبان قدرت موجود در می افتد ولی دوست دارد که خودش یکی از آن صاحبان قدرت شود تا دیگران از او اطاعت کنند. یاغی ستایشگر قدرت است. یاغی پیش از به دست آوردن قدرت عصیان گر و رادیکال است ولی به محض این که برای خود قدرتی دست و پا می کند محافظه کار و مدافع وضع موجود می شود. اما یک فرد انقلابی کسی است که چنین وضعیت متناقضی ندارد چرا که خود را از میل به تسلط بر دیگران و وابستگی به قدرت آزاد کرده است. او فردی مستقل است و تمایلی به تسلط بر دیگران ندارد."
شاید آنچه باعث شده که خیلی ها سرنوشت خوبی را برای اعتراضات اجتماعی متصّور نباشند این است که تعداد رهبرانی که با تعریف اریک فروم "یاغی" بوده اند خیلی بیشتر از رهبرانی است که بنا به تعریف او "انقلابی" بوده اند.
جنون قدرت #استالین، #مائو، #قذافی، #کاسترو و #موگابه چنان نمایش پر سر و صدایی در تاریخ ایجاد کرده است که اغلب ما نام رهبران فروتنی همچون #جواهرلعل_نهرو، #واتسلاو_هاول و #لخ_والسا را فراموش می کنیم، کسانی که از بت شکنی آغاز کردند ولی سفر قهرمانی آنها با "بت شدن" به پایان نرسید. آن ها عمیقأ درک کردند که مهم نیست "چه کسی" باشی، اگر "فرایند مشروطیت" را کنار بگذاری و تاج قدرت نظارت را بر سر بگذاری دیری نمی گذرد که در آینه همان هیولایی را می بینی که روزی از او نفرت داشتی.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
پی نوشت:
* کتاب "دانه زیر برف" اینیاتسیو سیلونه با ترجمه مهدی سحابی توسط انتشارات امیرکبیر چاپ شده است. این کتاب ادامه ی کتاب نان و شراب است.
* مطلبی را که از اریک فروم نقل کردم مربوط است به کتاب "رسالت زیگموند فروید" اریک فروم که با ترجمه فرید جواهر کلام و توسط شرکت انتشارات علمی فرهنگی منتشر شده است.
* پیش از این راجع به جواهر نعل نهرو یادداشتی نوشته ام با عنوان #آنکس_که_نداند_و_نداند_که_نداند.
@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#نبرد_برسر_تاج
"مهدی سحابی" مترجم کتاب "دانه زیر برف" اینیاتسیو سیلونه" در مقدمه ای که بر این کتاب نوشته است موضوع "نهضت و نظام" را مطرح می کند. از نظر او هر جنبش سیاسی - اجتماعی تا زمانی که در جایگاه فرو ریختن کاخ نظام پیشین است پویا و پذیرنده است اما زمانی که تاج از سر نظام پیشین برداشت و خود از جایگاه نهضت به جایگاه نظام رسید بسته، جزم اندیش (Dogmatic)، پارانویید و خودشیفته می شود. بر اساس این تحلیل، ما در مدار بسته ای گیر افتاده ایم که هر نهضتی اگر به پیروزی برسد سرنوشتی جز همان تحجّر و جمودی که بر آن شوریده بود ندارد.
اما اریک فروم (فیلسوف و روانکاو آلمانی) نهضت ها را به دو دسته تقسیم می کند: نهضت هایی که یک یاغی (Rebel) آن ها را هدایت می کنند، در مقابل نهضت هایی که یک انقلابی (Revolutionary) سکان هدایت آن ها را در دست دارد.
اریک فروم این گونه "یاغی" و "انقلابی" را از همدیگر تفکیک می کند:
"منظور من از یاغی کسی است که با صاحبان قدرت موجود در می افتد ولی دوست دارد که خودش یکی از آن صاحبان قدرت شود تا دیگران از او اطاعت کنند. یاغی ستایشگر قدرت است. یاغی پیش از به دست آوردن قدرت عصیان گر و رادیکال است ولی به محض این که برای خود قدرتی دست و پا می کند محافظه کار و مدافع وضع موجود می شود. اما یک فرد انقلابی کسی است که چنین وضعیت متناقضی ندارد چرا که خود را از میل به تسلط بر دیگران و وابستگی به قدرت آزاد کرده است. او فردی مستقل است و تمایلی به تسلط بر دیگران ندارد."
شاید آنچه باعث شده که خیلی ها سرنوشت خوبی را برای اعتراضات اجتماعی متصّور نباشند این است که تعداد رهبرانی که با تعریف اریک فروم "یاغی" بوده اند خیلی بیشتر از رهبرانی است که بنا به تعریف او "انقلابی" بوده اند.
جنون قدرت #استالین، #مائو، #قذافی، #کاسترو و #موگابه چنان نمایش پر سر و صدایی در تاریخ ایجاد کرده است که اغلب ما نام رهبران فروتنی همچون #جواهرلعل_نهرو، #واتسلاو_هاول و #لخ_والسا را فراموش می کنیم، کسانی که از بت شکنی آغاز کردند ولی سفر قهرمانی آنها با "بت شدن" به پایان نرسید. آن ها عمیقأ درک کردند که مهم نیست "چه کسی" باشی، اگر "فرایند مشروطیت" را کنار بگذاری و تاج قدرت نظارت را بر سر بگذاری دیری نمی گذرد که در آینه همان هیولایی را می بینی که روزی از او نفرت داشتی.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
پی نوشت:
* کتاب "دانه زیر برف" اینیاتسیو سیلونه با ترجمه مهدی سحابی توسط انتشارات امیرکبیر چاپ شده است. این کتاب ادامه ی کتاب نان و شراب است.
* مطلبی را که از اریک فروم نقل کردم مربوط است به کتاب "رسالت زیگموند فروید" اریک فروم که با ترجمه فرید جواهر کلام و توسط شرکت انتشارات علمی فرهنگی منتشر شده است.
* پیش از این راجع به جواهر نعل نهرو یادداشتی نوشته ام با عنوان #آنکس_که_نداند_و_نداند_که_نداند.
@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
دکتر محمدرضا سرگلزایی - روانپزشک
دکتر محمدرضا سرگلزایی – روانپزشک و معلم
برای دسترسی به همه محتوای سایت نیاز است شما در سایت ثبتنام کنید و در صورتی که پیش از این
#چشم_تاریخ
بخش اندکی از مردم ایران نام #دکترتقی_ارانی را شنیده اند. دکتر ارانی از اعضای برجسته گروه ۵۳ نفر بود که از اواخر سال ۱۳۱۵ تا اوایل سال ۱۳۱۶ به تدریج دستگیر و در زندان موقت تهران و زندان قصر زندانی شدند.
این گروه که به گروه ۵۳ نفر معروف شدند متهم بودند که از مرام اشتراکی و کمونیستی پیروی میکنند. اعضای گروه ۵۳ نفر تا پیش از دستگیری با هم ارتباطی نداشتند و این نام پس از دستگیری به آن ها اطلاق شد. آن ها عمدتاً زیر شکنجههای جانکاه مأموران اداره آگاهی (تأمینات) شهربانی #رضاشاه قرار گرفتند و با پروندههایی که برای آن ها ساخته شد به زندانهای درازمدت محکوم و راهی زندان قصر شدند. دکتر تقی ارانی در ۱۳ شهریور ۱۲۸۲ خورشیدی در تبریز زاده شد ارانی دانش آموخته رشته ی شیمی دانشگاه برلین بود و در ۲۸ آذر ۱۳۰۷ خورشیدی از رساله دکتری خود دفاع کرد.
ارانی از نخستین سال بازگشت به ایران تلاش کرد با روشنفکران برجسته کشور تماس برقرار کند. آشنایی او با #نیمایوشیج،#احمدکسروی، شهیدزاده و طاهر تنکابنی نمونه بارزی از تلاشهای او است. تدریس در دبیرستان های شرف، ثروت، معرفت و مدرسه صنعتی و تماس روزانه با دانش آموزان و دانشجویان زمینه مناسبی برای فعالیت و روشنگری وی به وجود آورده بود.
#مجله_دنیا، یکی از آثار مبارزه فکری ارانی است، که آن را به همراهی ایرج اسکندری و بزرگ علوی انتشار داد.
مجله دنیا دراول بهمن ماه ۱۳۱۲ شروع به انتشار کرد و درخرداد ۱۳۱۴ طی بخشنامه وزارت فرهنگ، ناگزیر تعطیل گردید. در این مدت دوازده شماره از آن نشر یافت و در این دوازده شماره مسائل مختلف علمی و صنعتی و اجتماعی و هنری از نقطه نظر علمی و فلسفه ماتریالیسم مورد بحث قرار گرفت.
دکتر تقی ارانی بین روزهای ۱۰ تا ۱۴ بهمن ۱۳۱۸ به طرز مشکوکی در زندان درگذشت.
اولیای بهداری زندان گواهی دادند که او در اثر ابتلا به بیماری تیفوس (که بیماری بسیار شایع زندانهای عصر رضاشاه بود) جان خود را از دست دادهاست. ماجرای مرگ دکتر ارانی را از لابهلای نوشتههای #بزرگ_علوی دنبال میکنیم که خود از یاران او بود و جزو ۵۳ نفری محسوب میشد که در زندان قصر محبوس بود و بعدها خاطراتش را در کتابی به همین نام ” پنجاه و سه نفر “ منتشر کرد:
... مرگ دکتر ارانی از آن مصیبتهایی است که کلیه کسانی که در زندان بوده و نام او را شنیده و یا یک بار او را در سلولهای مرطوب کریدور سه و چهار زندان موقت دیده بودند هرگز فراموش نخواهند کرد... روز چهاردهم بهمن ۱۳۱۸ جسد دکتر ارانی را به غسالخانه بردند. یکی از دوستان نزدیک دکتر ارانی، طبیبی که با او از بچگی در فرنگستان معاشر و رفیق بود، جسد او را معاینه کرد و علائم مسمومیت را در جسد او تشخیص داد. مادر پیر دکتر ارانی، زن دلیری که با خون دل وسایل تحصیل پسرش را فراهم کرده، روز چهاردهم بهمن ۱۳۱۸ جسد پسر خود را نشناخت. بیچاره زبان گرفته بود که این پسر من نیست. این طور او را زجر داده و از شکل انداخته بودند. همین مادر چندین مرتبه دامن پزشک معالج دکتر ارانی را گرفته و از او خواسته بود که پسرش را نجات دهد و به او اجازه دهد دوا و غذا برای پسرش بفرستد. دکتر زندان در جواب گفته بود که این کار میسر نیست. برای آن که به من دستور دادهاند که او را درمان نکنم...
@drsargolzaei
http://www.drsargolzaei.com/images/PublicCategory/TaghiArani.jpg
بخش اندکی از مردم ایران نام #دکترتقی_ارانی را شنیده اند. دکتر ارانی از اعضای برجسته گروه ۵۳ نفر بود که از اواخر سال ۱۳۱۵ تا اوایل سال ۱۳۱۶ به تدریج دستگیر و در زندان موقت تهران و زندان قصر زندانی شدند.
این گروه که به گروه ۵۳ نفر معروف شدند متهم بودند که از مرام اشتراکی و کمونیستی پیروی میکنند. اعضای گروه ۵۳ نفر تا پیش از دستگیری با هم ارتباطی نداشتند و این نام پس از دستگیری به آن ها اطلاق شد. آن ها عمدتاً زیر شکنجههای جانکاه مأموران اداره آگاهی (تأمینات) شهربانی #رضاشاه قرار گرفتند و با پروندههایی که برای آن ها ساخته شد به زندانهای درازمدت محکوم و راهی زندان قصر شدند. دکتر تقی ارانی در ۱۳ شهریور ۱۲۸۲ خورشیدی در تبریز زاده شد ارانی دانش آموخته رشته ی شیمی دانشگاه برلین بود و در ۲۸ آذر ۱۳۰۷ خورشیدی از رساله دکتری خود دفاع کرد.
ارانی از نخستین سال بازگشت به ایران تلاش کرد با روشنفکران برجسته کشور تماس برقرار کند. آشنایی او با #نیمایوشیج،#احمدکسروی، شهیدزاده و طاهر تنکابنی نمونه بارزی از تلاشهای او است. تدریس در دبیرستان های شرف، ثروت، معرفت و مدرسه صنعتی و تماس روزانه با دانش آموزان و دانشجویان زمینه مناسبی برای فعالیت و روشنگری وی به وجود آورده بود.
#مجله_دنیا، یکی از آثار مبارزه فکری ارانی است، که آن را به همراهی ایرج اسکندری و بزرگ علوی انتشار داد.
مجله دنیا دراول بهمن ماه ۱۳۱۲ شروع به انتشار کرد و درخرداد ۱۳۱۴ طی بخشنامه وزارت فرهنگ، ناگزیر تعطیل گردید. در این مدت دوازده شماره از آن نشر یافت و در این دوازده شماره مسائل مختلف علمی و صنعتی و اجتماعی و هنری از نقطه نظر علمی و فلسفه ماتریالیسم مورد بحث قرار گرفت.
دکتر تقی ارانی بین روزهای ۱۰ تا ۱۴ بهمن ۱۳۱۸ به طرز مشکوکی در زندان درگذشت.
اولیای بهداری زندان گواهی دادند که او در اثر ابتلا به بیماری تیفوس (که بیماری بسیار شایع زندانهای عصر رضاشاه بود) جان خود را از دست دادهاست. ماجرای مرگ دکتر ارانی را از لابهلای نوشتههای #بزرگ_علوی دنبال میکنیم که خود از یاران او بود و جزو ۵۳ نفری محسوب میشد که در زندان قصر محبوس بود و بعدها خاطراتش را در کتابی به همین نام ” پنجاه و سه نفر “ منتشر کرد:
... مرگ دکتر ارانی از آن مصیبتهایی است که کلیه کسانی که در زندان بوده و نام او را شنیده و یا یک بار او را در سلولهای مرطوب کریدور سه و چهار زندان موقت دیده بودند هرگز فراموش نخواهند کرد... روز چهاردهم بهمن ۱۳۱۸ جسد دکتر ارانی را به غسالخانه بردند. یکی از دوستان نزدیک دکتر ارانی، طبیبی که با او از بچگی در فرنگستان معاشر و رفیق بود، جسد او را معاینه کرد و علائم مسمومیت را در جسد او تشخیص داد. مادر پیر دکتر ارانی، زن دلیری که با خون دل وسایل تحصیل پسرش را فراهم کرده، روز چهاردهم بهمن ۱۳۱۸ جسد پسر خود را نشناخت. بیچاره زبان گرفته بود که این پسر من نیست. این طور او را زجر داده و از شکل انداخته بودند. همین مادر چندین مرتبه دامن پزشک معالج دکتر ارانی را گرفته و از او خواسته بود که پسرش را نجات دهد و به او اجازه دهد دوا و غذا برای پسرش بفرستد. دکتر زندان در جواب گفته بود که این کار میسر نیست. برای آن که به من دستور دادهاند که او را درمان نکنم...
@drsargolzaei
http://www.drsargolzaei.com/images/PublicCategory/TaghiArani.jpg
#پرسش_و_پاسخ
*سلام خدمت #دکترسرگلزایی
بنده از خوانندگان پرطرفدار پیج شما در تلگرام هستم. چگونه شخصی وجود خداوند را می تواند حس کند؟ آیا باید اعتقادات دینی را بالا ببرد؟
*سلام و ارادت
تجارب دینی (تجارب وحیانی) ربطی به عقاید دینی ندارند. این تجارب ما را انتخاب می کنند و وجود لایه های فرامادّی و فراشخصی زندگی را به رخ ما می کشانند.
برای زیاد شدن احتمال رخداد چنین تجاربی، عقاید نه شرط لازم هستند نه شرط کافی!
عقاید دینی محصول تجارب وحیانی هستند نه برعکس!
در کتاب #انسان_فلسفه_عرفان (انتشارات بهار سبز) به تفصیل به این موضوع پرداخته ام.
سبز باشید
@drsargolzaei
*سلام خدمت #دکترسرگلزایی
بنده از خوانندگان پرطرفدار پیج شما در تلگرام هستم. چگونه شخصی وجود خداوند را می تواند حس کند؟ آیا باید اعتقادات دینی را بالا ببرد؟
*سلام و ارادت
تجارب دینی (تجارب وحیانی) ربطی به عقاید دینی ندارند. این تجارب ما را انتخاب می کنند و وجود لایه های فرامادّی و فراشخصی زندگی را به رخ ما می کشانند.
برای زیاد شدن احتمال رخداد چنین تجاربی، عقاید نه شرط لازم هستند نه شرط کافی!
عقاید دینی محصول تجارب وحیانی هستند نه برعکس!
در کتاب #انسان_فلسفه_عرفان (انتشارات بهار سبز) به تفصیل به این موضوع پرداخته ام.
سبز باشید
@drsargolzaei
#مقاله
#مراقب_بازاریابی_اجتماعی_باشید!
با اصطلاح «بازاریابی» آشنا هستید. وقتی فروشنده ای کالای خود را تبلیغ می کند، وقتی یک آژانس مسافرتی، تورهای خود را معرفی می کند و هنگامی که یک پیتزا فروشی، آگهی افتتاح خود را در خانه ی شما می اندازد، شما می دانید با «بازاریابی» سرو کار دارید. در چنین مواقعی، نگاه تان نقاد و موشکاف می شود و به راحتی، تبلیغات را باور نمی کنید و به قول معروف، با خودتان می گویید: «هیچ بقالی نمی گه ماست من ترشه!»
اما گاهی ما با کسانی سروکار داریم که به ظاهر، قرار نیست چیزی به ما بفروشند. این گونه به نظر می آید که ما در حال دریافت کالای رایگانی هستیم بنابراین تصور می کنیم لازم نیست نقاد و موشکاف باشیم. این سناریو، ماجرای «بازاریابی اجتماعی»
(social marketing)
است. شما پای تلویزیون نشسته اید و بدون این که پولی بپردازید، مشغول تماشای یک سریال داستانی هستید. ظاهر ماجرا این است که فقط مشغول تفریح و سرگرمی هستید، در حالی که مغز شما مشغول یادگیری است. رسانه ای که آن سریال را برای شما نمایش می دهد، در حال «برنامه ریزی ذهن شما» است. در ظاهر، کالایی تبلیغ نمی شود و شما نیز پولی نمی پردازید اما واقعیت ماجرا این است که بسیاری از کالاها- بدون این که بدانید- برای شما تبلیغ می شوند و شما نیز در آینده، بدون این که بدانید چرا، پول هنگفتی را برای خرید این کالاها خواهید پرداخت!
وقتی شما با قهرمان یک فیلم سینمایی ارتباط برقرار می کنید، بدون هیچ دلیل منطقی از اتومبیل او نیز خوش تان می آید و در آینده ای نزدیک یا دور حاضرید زیر بار قرض بروید تا اتومبیلی شبیه آن را خریداری کنید؛ بدون این که در لحظه ی خرید آن اتومبیل، حتی به خاطر آورید که کدام فیلم سینمایی، شما را تحت تاثیر قرار داده است!
شما در حال تماشای اخبار تلویزیون هستید و تصور نمی کنید بسیاری از اطلاعاتی که دریافت می کنید نه «آگاهی»، که در واقع «آگهی» هستند.
به ظاهر آماری را برای شما بازگو می کنند و به شما می گویند که این آمار، حاصل یک «نظرسنجی» است، در حالی که واقعیت این است که آن چه می شنوید، یک «نظرسازی» است تا یک «نظرسنجی». از آن جا که انسان موجود اجتماعی است، قابلیت شدیدی برای «تلقین پذیری» و «تقلید کردن» دارد. کافی است باور کنید که بیش تر مردم، چنین فکر می کنند، شما نیز همان گونه فکر خواهید کرد!
تحقیقات روان شناسی اجتماعی نشان داده که بخشی از مردم، چنان تلقین پذیرند که حتی هنگامی که بیش تر مردم چیزی برخلاف آن چه او «به چشم خود دیده است» بگویند، او به آن چه دیده است، شک خواهد کرد!
در دنیای عجیبی زندگی می کنیم. برخلاف آن چه تصور می کنیم، صادق ترین افراد کسانی هستند که رسمأ به شما اعلام می کنند که قرار است چه کالایی به شما بفروشند و برای آن، چه بهایی می طلبند. اغلب کسانی که به ظاهر کالای رایگانی را در اختیار شما می گذارند، مشغول «بازاریابی اجتماعی» هستند. آنان روزی بهای کالای خود را چند برابر از شما دریافت خواهند کرد بدون این که بدانید چرا و به چه کسی، چه هزینه ای را پرداخته اید.
یک شاعر آفریقایی می گوید: «هنگامی که سفیدپوستان به سرزمین ما آمدند، ما مزرعه و معدن داشتیم و آنان کتاب مقدس را در دست داشتند. آنان به ما آموختند که چشمان مان را ببندیم و دعا کنیم. وقتی چشم گشودیم، کتاب مقدس در دستان ما بود اما آنان مالک مزرعه و معدن ما بودند!»
چشمان تان را باز نگه دارید، حتی هنگام دعا!
این روزها گرگ ها لباس چوپانی به تن می کنند!
#دكترمحمدرضاسرگلزايي_روانپزشك
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
#مراقب_بازاریابی_اجتماعی_باشید!
با اصطلاح «بازاریابی» آشنا هستید. وقتی فروشنده ای کالای خود را تبلیغ می کند، وقتی یک آژانس مسافرتی، تورهای خود را معرفی می کند و هنگامی که یک پیتزا فروشی، آگهی افتتاح خود را در خانه ی شما می اندازد، شما می دانید با «بازاریابی» سرو کار دارید. در چنین مواقعی، نگاه تان نقاد و موشکاف می شود و به راحتی، تبلیغات را باور نمی کنید و به قول معروف، با خودتان می گویید: «هیچ بقالی نمی گه ماست من ترشه!»
اما گاهی ما با کسانی سروکار داریم که به ظاهر، قرار نیست چیزی به ما بفروشند. این گونه به نظر می آید که ما در حال دریافت کالای رایگانی هستیم بنابراین تصور می کنیم لازم نیست نقاد و موشکاف باشیم. این سناریو، ماجرای «بازاریابی اجتماعی»
(social marketing)
است. شما پای تلویزیون نشسته اید و بدون این که پولی بپردازید، مشغول تماشای یک سریال داستانی هستید. ظاهر ماجرا این است که فقط مشغول تفریح و سرگرمی هستید، در حالی که مغز شما مشغول یادگیری است. رسانه ای که آن سریال را برای شما نمایش می دهد، در حال «برنامه ریزی ذهن شما» است. در ظاهر، کالایی تبلیغ نمی شود و شما نیز پولی نمی پردازید اما واقعیت ماجرا این است که بسیاری از کالاها- بدون این که بدانید- برای شما تبلیغ می شوند و شما نیز در آینده، بدون این که بدانید چرا، پول هنگفتی را برای خرید این کالاها خواهید پرداخت!
وقتی شما با قهرمان یک فیلم سینمایی ارتباط برقرار می کنید، بدون هیچ دلیل منطقی از اتومبیل او نیز خوش تان می آید و در آینده ای نزدیک یا دور حاضرید زیر بار قرض بروید تا اتومبیلی شبیه آن را خریداری کنید؛ بدون این که در لحظه ی خرید آن اتومبیل، حتی به خاطر آورید که کدام فیلم سینمایی، شما را تحت تاثیر قرار داده است!
شما در حال تماشای اخبار تلویزیون هستید و تصور نمی کنید بسیاری از اطلاعاتی که دریافت می کنید نه «آگاهی»، که در واقع «آگهی» هستند.
به ظاهر آماری را برای شما بازگو می کنند و به شما می گویند که این آمار، حاصل یک «نظرسنجی» است، در حالی که واقعیت این است که آن چه می شنوید، یک «نظرسازی» است تا یک «نظرسنجی». از آن جا که انسان موجود اجتماعی است، قابلیت شدیدی برای «تلقین پذیری» و «تقلید کردن» دارد. کافی است باور کنید که بیش تر مردم، چنین فکر می کنند، شما نیز همان گونه فکر خواهید کرد!
تحقیقات روان شناسی اجتماعی نشان داده که بخشی از مردم، چنان تلقین پذیرند که حتی هنگامی که بیش تر مردم چیزی برخلاف آن چه او «به چشم خود دیده است» بگویند، او به آن چه دیده است، شک خواهد کرد!
در دنیای عجیبی زندگی می کنیم. برخلاف آن چه تصور می کنیم، صادق ترین افراد کسانی هستند که رسمأ به شما اعلام می کنند که قرار است چه کالایی به شما بفروشند و برای آن، چه بهایی می طلبند. اغلب کسانی که به ظاهر کالای رایگانی را در اختیار شما می گذارند، مشغول «بازاریابی اجتماعی» هستند. آنان روزی بهای کالای خود را چند برابر از شما دریافت خواهند کرد بدون این که بدانید چرا و به چه کسی، چه هزینه ای را پرداخته اید.
یک شاعر آفریقایی می گوید: «هنگامی که سفیدپوستان به سرزمین ما آمدند، ما مزرعه و معدن داشتیم و آنان کتاب مقدس را در دست داشتند. آنان به ما آموختند که چشمان مان را ببندیم و دعا کنیم. وقتی چشم گشودیم، کتاب مقدس در دستان ما بود اما آنان مالک مزرعه و معدن ما بودند!»
چشمان تان را باز نگه دارید، حتی هنگام دعا!
این روزها گرگ ها لباس چوپانی به تن می کنند!
#دكترمحمدرضاسرگلزايي_روانپزشك
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
دکتر محمدرضا سرگلزایی - روانپزشک
دکتر محمدرضا سرگلزایی – روانپزشک و معلم
برای دسترسی به همه محتوای سایت نیاز است شما در سایت ثبتنام کنید و در صورتی که پیش از این
#معرفی_کتاب
نام کتاب: #عطرسنبل_عطرکاج
نویسنده: فیروزه جزایری دوما
مترجم: محمد سلیمانی نیا
ناشر: نشر قصه
* * *
خانم فیروزه جزایری زنی خوزستانی هستند که در هفت سالگی همراه خانواده به آمریکا مهاجرت کرده اند و در این کتاب از تقابل فرهنگ ایرانی با فرهنگ آمریکایی سخن گفته اند.
نام اصلی کتاب این بوده است:
Funny in Farsi: A Memoir of Growing up Iranian American
که ترجمه آن می شود: شوخی به زبان فارسی: خاطراتی از بزرگ شدن به عنوان یک ایرانی آمریکایی.
کتاب از خاطرات جداگانه ای تشکیل شده که هر کدام شیرین و شنیدنی اند و موضوعات متنوعی دارند: از روز اول مدرسه یک کودک ایرانی که به آمریکا برده شده گرفته تا مراسم عروسی همان دختر در بزرگسالی با یک مرد فرانسوی و سرگیجه بین رسوم ایرانی مراسم ازدواج و آداب فرانسوی آن.
گرچه خاطرات این کتاب مربوط به یک فرد، یک خانواده یا حداکثر یک نسل از ایرانیان مهاجر می باشند اما به اعتقاد من این کتاب منبع ارزشمندی است از نحوه مواجهه ایرانیان با غرب به طور عام و با ایالات متحده آمریکا به طور خاص و از این حیث مخزن اطلاعات ارزشمندی است در باب روان شناسی اجتماعی ایرانیان.
در این کتاب می بینیم که خانواده فیروزه مواجهه ای "صفر-صدی" با فرهنگ آمریکایی دارند: از یک سو هر هفته به "دیسنی لند" می روند و از سوی دیگر لب به "هات داگ" نمی زنند زیرا ترجمه تحت اللفظی آن برایشان مفهوم "سگ داغ" را تداعی می کند، از سویی همه کنسروهای غذایی را امتحان می کنند و از طرف دیگر برای تسلط به زبان انگلیسی تلاش نمی کنند!
این طرز مواجهه خانواده فیروزه یادآور مواجهه "صفر-صدی" ایرانیان با غرب است که از طیفی بین غرب زدگی تا غرب ستیزی نوسان می کند.
گروهی از ایرانیان چنان مفتون و مسحور فرهنگ آمریکایی می شوند که در مکالمه روزمره با جمعی ایرانی مکرراً و به تعمّد از واژه ها و اصطلاحات انگلیسی استفاده می کنند و گروه دیگر آمریکا را شیطان بزرگ و ام الفساد زمان می دانند و همه فیلسوفان و نظریه پردازان آمریکا را صهیونیست و وابسته به فراماسونری!
یادم می آید چند سال قبل مراجعی داشتم که در دانشگاه فلسفه می خواند. از او چیزی راجع به "چامسکی"پرسیدم (که اتفاقأ هم منتقد صهیونیسم است و هم منتقد سیاست خارجی آمریکا) و او پاسخ داد: «من وقتم را صرف فلسفه غرب نمی کنم، آخرش پوچی و بازی با کلمات است!» از او پرسیدم کدام بخش از فلسفه غرب را این گونه ارزیابی می کنی و او پاسخ داد من نخوانده ام، استاد فلانی گفته اند!
چنین سبک مواجهه ای را در بخش مهمی از نظریه پردازان و سیاستگزاران ایرانی هم می بینیم، گروهی که حتی خود را کارشناس مسائل آمریکا می دانند و در دستگاه های رسمی جایگاه های کلیدی دارند، نگاهی گزینشی به آمریکا دارند. کتاب های متعددی از محصولات این دستگاه های فرهنگی خوانده ام که آمریکا را باتلاقی از دروغ و دغل و فساد اخلاقی و رسوایی های مالی ترسیم کرده اند و اتفاقأ بعضی از این کتاب ها با بودجه عمومی با تیراژ بالای یکصد هزار جلد چاپ شده و در کتاب خانه های عمومی کشور توزیع شده اند!
در مقابل هم با نسلی از غرب زدگان مواجهیم که همچون "جاستین بیبر" لباس می پوشند، همچون "باب مارلی" ماری جوآنا می کشند و ژست معترض بودن "پینک فلوید" را به جای معترض بودن عملی بر می گزینند.
در حین خندیدن به داستان های جذاب و شیرین فیروزه جزایری خوب است به این مصداق های جمعی و ملّی مواجهه ایرانیان با غرب هم توجه کنیم.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
www.drsargolzaei.com/images/PublicCategory/PinePerfume.jpg
نام کتاب: #عطرسنبل_عطرکاج
نویسنده: فیروزه جزایری دوما
مترجم: محمد سلیمانی نیا
ناشر: نشر قصه
* * *
خانم فیروزه جزایری زنی خوزستانی هستند که در هفت سالگی همراه خانواده به آمریکا مهاجرت کرده اند و در این کتاب از تقابل فرهنگ ایرانی با فرهنگ آمریکایی سخن گفته اند.
نام اصلی کتاب این بوده است:
Funny in Farsi: A Memoir of Growing up Iranian American
که ترجمه آن می شود: شوخی به زبان فارسی: خاطراتی از بزرگ شدن به عنوان یک ایرانی آمریکایی.
کتاب از خاطرات جداگانه ای تشکیل شده که هر کدام شیرین و شنیدنی اند و موضوعات متنوعی دارند: از روز اول مدرسه یک کودک ایرانی که به آمریکا برده شده گرفته تا مراسم عروسی همان دختر در بزرگسالی با یک مرد فرانسوی و سرگیجه بین رسوم ایرانی مراسم ازدواج و آداب فرانسوی آن.
گرچه خاطرات این کتاب مربوط به یک فرد، یک خانواده یا حداکثر یک نسل از ایرانیان مهاجر می باشند اما به اعتقاد من این کتاب منبع ارزشمندی است از نحوه مواجهه ایرانیان با غرب به طور عام و با ایالات متحده آمریکا به طور خاص و از این حیث مخزن اطلاعات ارزشمندی است در باب روان شناسی اجتماعی ایرانیان.
در این کتاب می بینیم که خانواده فیروزه مواجهه ای "صفر-صدی" با فرهنگ آمریکایی دارند: از یک سو هر هفته به "دیسنی لند" می روند و از سوی دیگر لب به "هات داگ" نمی زنند زیرا ترجمه تحت اللفظی آن برایشان مفهوم "سگ داغ" را تداعی می کند، از سویی همه کنسروهای غذایی را امتحان می کنند و از طرف دیگر برای تسلط به زبان انگلیسی تلاش نمی کنند!
این طرز مواجهه خانواده فیروزه یادآور مواجهه "صفر-صدی" ایرانیان با غرب است که از طیفی بین غرب زدگی تا غرب ستیزی نوسان می کند.
گروهی از ایرانیان چنان مفتون و مسحور فرهنگ آمریکایی می شوند که در مکالمه روزمره با جمعی ایرانی مکرراً و به تعمّد از واژه ها و اصطلاحات انگلیسی استفاده می کنند و گروه دیگر آمریکا را شیطان بزرگ و ام الفساد زمان می دانند و همه فیلسوفان و نظریه پردازان آمریکا را صهیونیست و وابسته به فراماسونری!
یادم می آید چند سال قبل مراجعی داشتم که در دانشگاه فلسفه می خواند. از او چیزی راجع به "چامسکی"پرسیدم (که اتفاقأ هم منتقد صهیونیسم است و هم منتقد سیاست خارجی آمریکا) و او پاسخ داد: «من وقتم را صرف فلسفه غرب نمی کنم، آخرش پوچی و بازی با کلمات است!» از او پرسیدم کدام بخش از فلسفه غرب را این گونه ارزیابی می کنی و او پاسخ داد من نخوانده ام، استاد فلانی گفته اند!
چنین سبک مواجهه ای را در بخش مهمی از نظریه پردازان و سیاستگزاران ایرانی هم می بینیم، گروهی که حتی خود را کارشناس مسائل آمریکا می دانند و در دستگاه های رسمی جایگاه های کلیدی دارند، نگاهی گزینشی به آمریکا دارند. کتاب های متعددی از محصولات این دستگاه های فرهنگی خوانده ام که آمریکا را باتلاقی از دروغ و دغل و فساد اخلاقی و رسوایی های مالی ترسیم کرده اند و اتفاقأ بعضی از این کتاب ها با بودجه عمومی با تیراژ بالای یکصد هزار جلد چاپ شده و در کتاب خانه های عمومی کشور توزیع شده اند!
در مقابل هم با نسلی از غرب زدگان مواجهیم که همچون "جاستین بیبر" لباس می پوشند، همچون "باب مارلی" ماری جوآنا می کشند و ژست معترض بودن "پینک فلوید" را به جای معترض بودن عملی بر می گزینند.
در حین خندیدن به داستان های جذاب و شیرین فیروزه جزایری خوب است به این مصداق های جمعی و ملّی مواجهه ایرانیان با غرب هم توجه کنیم.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
www.drsargolzaei.com/images/PublicCategory/PinePerfume.jpg
#مقاله
#ریشه_های_خشونت -قسمت اول
درباره این که چرا انسان متمدن دست به خشونت می زند نظریه های مختلفی وجود دارند.
"زیگموند #فروید" پایه گذار روانکاوی که هسته مرکزی انگیزش در انسان را غریزه جنسی (لیبیدو) می دانست، سرکوب این غریزه را ریشه خشونت می دانست. برای مثال فروید در تحلیل روانکاوانه ای از کتاب "قاضی پل شربر" ، خصومت او نسبت به دیگران و دشمن انگاری و تئوری توطئه اش را ناشی از این می دانست که قاضی شربر دارای تمایل سرکوب شده همجنس گرایی بوده است و سرکوب این غریزه باعث شده که وی کسانی را که نسبت به آن ها تمایل جنسی دارد را با استفاده از مکانیزم های دفاعی "وارونه سازی" و "فرافکنی" دشمن بیانگارد و بنای خصومت با آن ها را داشته باشد.
"آلفرد #آدلر" پزشک وینی دیگر، برخلاف فروید خشونت را ناشی از "عقده حقارت" می دانست. از نظر آدلر هر کس بیشتر تحقیر شده باشد تمایل بیشتری برای خشونت دارد. خشونت رفتاری جبرانی است برای این که فرد به خودش و دنیا ثابت کند در موضع قدرت است و موضع ضعف خود را ترک گفته است. "مانس اشپربر" روانکاو آدلری در کتاب "روانشناسی استبداد و خودکامگی" با این شیوه تحلیل خشونت را در نظام های فاشیست ریشه یابی کرده است.
"کارن هورنای" روانکاو آلمانی که از اولین زنان روانکاو بود در این زمینه نظر دیگری دارد. او اعتقاد دارد خشونت ریشه در ترس دارد. هر چه کودکی در فضای امن تری رشد کند تمایل او به خشونت کمتر می شود.
بعدها "کارو دو بوآ" و رونالد روهنر" در تحقیقاتی که بر روی فرهنگ های مختلف انجام دادند نظر هورنای را تأیید کردند. در هر جامعه ای که کودکان در دوران نوزادی و خردسالی حضور فیزیکی و روانی بیشتری از مادر را تجربه می کنند خشونت کمتر است. حضور بیشتر مادر در نزد کودک در او احساس امنیت ایجاد می کند و آستانه تحریک سیستم "ستیز- گریز" مغز او را بالاتر می برد. چنین کودکی در سراسر عمر دیرتر احساس تهدید و ناامنی می کند و دیرتر از کوره در می رود و دست به خشونت می زند.
من در این یادداشت کوتاه قصد ندارم بین دیدگاه های فروید، آدلر و هورنای یکی را به عنوان ریشه خشونت معرفی کنم. تصور من این است که لازم نیست به دنبال یک "شاه کلید" باشیم که همه پدیده ها را با آن توجیه کنیم . هر سه نظریه می تواند درست باشد. ممکن است ریشه خشونت قاضی پل شریر تکانه های سرکوب شده جنسی اش باشد در حالی که ریشه خشونت بنیتو موسولینی عقده حقارت و ریشه خشونت کودکان بد سرپرست ترس و ناامنی دائمی.
در کنار این نظریات روانکاوانه، نظریات رفتارگرایان بر همانندسازی و یادگیری تأکید بیشتری دارند. از نظر رفتارگرایان، خشونت می تواند به صورت مستقیم و غیر مستقیم آموزش داده شود. زمانی که برای کودکان تفنگ اسباب بازی تولید می کنیم یا زمانی که در کتاب های تاریخ به کودکان راجع به دوران طلایی امپراتوری بزرگ مان "شبه اطلاعات" می دهیم در حال آموزش خشونت به آن ها هستیم.
به نظر می رسد رفتارگران بیشتر به دلایل آشکار خشونت پرداخته اند و روانکاوان به دلایل پنهان خشونت و این دیدگاه ها مکمل یکدیگرند نه رقیب هم!
@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#ریشه_های_خشونت -قسمت اول
درباره این که چرا انسان متمدن دست به خشونت می زند نظریه های مختلفی وجود دارند.
"زیگموند #فروید" پایه گذار روانکاوی که هسته مرکزی انگیزش در انسان را غریزه جنسی (لیبیدو) می دانست، سرکوب این غریزه را ریشه خشونت می دانست. برای مثال فروید در تحلیل روانکاوانه ای از کتاب "قاضی پل شربر" ، خصومت او نسبت به دیگران و دشمن انگاری و تئوری توطئه اش را ناشی از این می دانست که قاضی شربر دارای تمایل سرکوب شده همجنس گرایی بوده است و سرکوب این غریزه باعث شده که وی کسانی را که نسبت به آن ها تمایل جنسی دارد را با استفاده از مکانیزم های دفاعی "وارونه سازی" و "فرافکنی" دشمن بیانگارد و بنای خصومت با آن ها را داشته باشد.
"آلفرد #آدلر" پزشک وینی دیگر، برخلاف فروید خشونت را ناشی از "عقده حقارت" می دانست. از نظر آدلر هر کس بیشتر تحقیر شده باشد تمایل بیشتری برای خشونت دارد. خشونت رفتاری جبرانی است برای این که فرد به خودش و دنیا ثابت کند در موضع قدرت است و موضع ضعف خود را ترک گفته است. "مانس اشپربر" روانکاو آدلری در کتاب "روانشناسی استبداد و خودکامگی" با این شیوه تحلیل خشونت را در نظام های فاشیست ریشه یابی کرده است.
"کارن هورنای" روانکاو آلمانی که از اولین زنان روانکاو بود در این زمینه نظر دیگری دارد. او اعتقاد دارد خشونت ریشه در ترس دارد. هر چه کودکی در فضای امن تری رشد کند تمایل او به خشونت کمتر می شود.
بعدها "کارو دو بوآ" و رونالد روهنر" در تحقیقاتی که بر روی فرهنگ های مختلف انجام دادند نظر هورنای را تأیید کردند. در هر جامعه ای که کودکان در دوران نوزادی و خردسالی حضور فیزیکی و روانی بیشتری از مادر را تجربه می کنند خشونت کمتر است. حضور بیشتر مادر در نزد کودک در او احساس امنیت ایجاد می کند و آستانه تحریک سیستم "ستیز- گریز" مغز او را بالاتر می برد. چنین کودکی در سراسر عمر دیرتر احساس تهدید و ناامنی می کند و دیرتر از کوره در می رود و دست به خشونت می زند.
من در این یادداشت کوتاه قصد ندارم بین دیدگاه های فروید، آدلر و هورنای یکی را به عنوان ریشه خشونت معرفی کنم. تصور من این است که لازم نیست به دنبال یک "شاه کلید" باشیم که همه پدیده ها را با آن توجیه کنیم . هر سه نظریه می تواند درست باشد. ممکن است ریشه خشونت قاضی پل شریر تکانه های سرکوب شده جنسی اش باشد در حالی که ریشه خشونت بنیتو موسولینی عقده حقارت و ریشه خشونت کودکان بد سرپرست ترس و ناامنی دائمی.
در کنار این نظریات روانکاوانه، نظریات رفتارگرایان بر همانندسازی و یادگیری تأکید بیشتری دارند. از نظر رفتارگرایان، خشونت می تواند به صورت مستقیم و غیر مستقیم آموزش داده شود. زمانی که برای کودکان تفنگ اسباب بازی تولید می کنیم یا زمانی که در کتاب های تاریخ به کودکان راجع به دوران طلایی امپراتوری بزرگ مان "شبه اطلاعات" می دهیم در حال آموزش خشونت به آن ها هستیم.
به نظر می رسد رفتارگران بیشتر به دلایل آشکار خشونت پرداخته اند و روانکاوان به دلایل پنهان خشونت و این دیدگاه ها مکمل یکدیگرند نه رقیب هم!
@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
دکتر محمدرضا سرگلزایی - روانپزشک
دکتر محمدرضا سرگلزایی – روانپزشک و معلم
برای دسترسی به همه محتوای سایت نیاز است شما در سایت ثبتنام کنید و در صورتی که پیش از این