#معرفی_کتاب
نام کتاب: #سه_تار
نویسنده: #جلال_آل_احمد
ناشر: انتشارات کتاب های جیبی - ۱۳۵۷
* * *
نمی دانم چاپ اول کتاب "سه تار" جلال آل احمد در چه سالی منتشر شده است. یکی از داستان های کتاب تاریخ ۱۳۲۶ را بر خود دارد و کتابی که در دست من است چاپ پنجم این کتاب است که در سال ۱۳۵۷ منتشر شده است. کتاب های جلال آل احمد مرتب تجدید چاپ می شوند ولی نمی دانم چه قدر از نوشته های این کتاب در چاپ های جدید از زیر تیغ سانسور جان سالم به در برده اند!
این کتاب متعلق به زمانی است که هنوز جلال دچار سودای بازگشت به گذشته نشده بود. کتاب را جلال به "خلیل ملکی" تقدیم کرده است که سر سلسله کسانی است که از حزب توده جدا شدند اما "چپ" ماندند.
بنابراین در این کتاب جلال نگاهی نقاد و سرزنش گر نسبت به باورها و سنت های ایرانیان دارد. داستان اول این کتاب همان داستانی است که نام کتاب را بر خود دارد.
"سه تار" ماجرای جوانی است عاشق موسیقی که پس از سال ها موفق شده برای خود سه تار ارزشمندی تهیه کند و برای رفع عطش، گذارش به مسجدی می افتد. ادامه این داستان نقد اخلاق و مرام متدینینی است که با دین کاسبی می کنند و حکم صادر می نمایند. (قبلا در مقاله ای با عنوان #دین_و_اخلاق به این ماجرا پرداخته ام).
داستان های "وسواس" و "آفتاب لب بام" نیز همچون داستان "سه تار" به نقد متدینین می پردازد. ماجرای داستان وسواس، تکرار غسل جنابت توسط متدینی است که مناسک دینی برای او کیفیتی وسواس گونه پیدا کرده اند و داستان "آفتاب لب بام" داستان روزه گرفتن و پرخاشگر شدن پدر یک خانواده است.
بخش دیگری از داستان های جلال در این مجموعه سبک و سیاقی فمینیستی دارند و نقدی گزنده اند بر سنت مردسالاری این سرزمین.
داستان های "بچه مردم" ، "لاک صورتی" و "گناه" محدودیت ها و رنج های زنان را در نظام اجتماعی سنتی مان برجسته می کنند.
و بالاخره گروه دیگری از داستان های این مجموعه به موضوع فقر و ترس می پردازد که برای مثال "آرزوی قدرت" و "زندگی که گریخت" چنین محتوایی دارند.
دوران نوشتن مجموعه داستان های "سه تار" و "پنج داستان" را می توانم دوران همراهی جلال با "خلیل ملکی" نامگذاری کنم.
بعدها جلال دچار "افسون گذشته طلایی" شد و تحت تآثیر نظام فکری "احمد فردید" به نوعی عرفان زدگی شبه هایدگری دچار شد که در یادداشت #اتوبان_جلال و معرفی کتاب #بازگشت_به_ناکجاآباد به آن پرداخته ام.
اعتقاد به گذشته طلایی و تجویز بازگشت به گذشته بسیاری از روشنفکران کشور ما را به خود مبتلا کرده است. برخی از این روشنفکران گذشته طلایی ایران را مربوط به تمدن پیش از اسلام می دانند و به شاهنشاهان افسانه ای هخامنشی و اشکانی و ساسانی هاله ای قدسی می بخشند و برخی نیز گذشته طلایی را مربوط به تمدن اسلامی می دانند و بازگشت به آن را تجویز می کنند. عوام فریبان هم بر این دو سودا سوار می شوند و چفیه بر گردن سرباز هخامنشی می اندارند! پیش از این در مقاله #آنان_که_غلط_می_اندیشند به این موضوع پرداخته ام. "لشک کولافسکی" فیلسوف لهستانی چه زیبا می گوید که: "اگر قرار بود به همه سنت ها پایبند بمانیم هنوز در غارها زندگی می کردیم و اگر قرار باشد همه سنت ها را کنار بگذاریم هم باز باید به غارها برگردیم!"
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
نام کتاب: #سه_تار
نویسنده: #جلال_آل_احمد
ناشر: انتشارات کتاب های جیبی - ۱۳۵۷
* * *
نمی دانم چاپ اول کتاب "سه تار" جلال آل احمد در چه سالی منتشر شده است. یکی از داستان های کتاب تاریخ ۱۳۲۶ را بر خود دارد و کتابی که در دست من است چاپ پنجم این کتاب است که در سال ۱۳۵۷ منتشر شده است. کتاب های جلال آل احمد مرتب تجدید چاپ می شوند ولی نمی دانم چه قدر از نوشته های این کتاب در چاپ های جدید از زیر تیغ سانسور جان سالم به در برده اند!
این کتاب متعلق به زمانی است که هنوز جلال دچار سودای بازگشت به گذشته نشده بود. کتاب را جلال به "خلیل ملکی" تقدیم کرده است که سر سلسله کسانی است که از حزب توده جدا شدند اما "چپ" ماندند.
بنابراین در این کتاب جلال نگاهی نقاد و سرزنش گر نسبت به باورها و سنت های ایرانیان دارد. داستان اول این کتاب همان داستانی است که نام کتاب را بر خود دارد.
"سه تار" ماجرای جوانی است عاشق موسیقی که پس از سال ها موفق شده برای خود سه تار ارزشمندی تهیه کند و برای رفع عطش، گذارش به مسجدی می افتد. ادامه این داستان نقد اخلاق و مرام متدینینی است که با دین کاسبی می کنند و حکم صادر می نمایند. (قبلا در مقاله ای با عنوان #دین_و_اخلاق به این ماجرا پرداخته ام).
داستان های "وسواس" و "آفتاب لب بام" نیز همچون داستان "سه تار" به نقد متدینین می پردازد. ماجرای داستان وسواس، تکرار غسل جنابت توسط متدینی است که مناسک دینی برای او کیفیتی وسواس گونه پیدا کرده اند و داستان "آفتاب لب بام" داستان روزه گرفتن و پرخاشگر شدن پدر یک خانواده است.
بخش دیگری از داستان های جلال در این مجموعه سبک و سیاقی فمینیستی دارند و نقدی گزنده اند بر سنت مردسالاری این سرزمین.
داستان های "بچه مردم" ، "لاک صورتی" و "گناه" محدودیت ها و رنج های زنان را در نظام اجتماعی سنتی مان برجسته می کنند.
و بالاخره گروه دیگری از داستان های این مجموعه به موضوع فقر و ترس می پردازد که برای مثال "آرزوی قدرت" و "زندگی که گریخت" چنین محتوایی دارند.
دوران نوشتن مجموعه داستان های "سه تار" و "پنج داستان" را می توانم دوران همراهی جلال با "خلیل ملکی" نامگذاری کنم.
بعدها جلال دچار "افسون گذشته طلایی" شد و تحت تآثیر نظام فکری "احمد فردید" به نوعی عرفان زدگی شبه هایدگری دچار شد که در یادداشت #اتوبان_جلال و معرفی کتاب #بازگشت_به_ناکجاآباد به آن پرداخته ام.
اعتقاد به گذشته طلایی و تجویز بازگشت به گذشته بسیاری از روشنفکران کشور ما را به خود مبتلا کرده است. برخی از این روشنفکران گذشته طلایی ایران را مربوط به تمدن پیش از اسلام می دانند و به شاهنشاهان افسانه ای هخامنشی و اشکانی و ساسانی هاله ای قدسی می بخشند و برخی نیز گذشته طلایی را مربوط به تمدن اسلامی می دانند و بازگشت به آن را تجویز می کنند. عوام فریبان هم بر این دو سودا سوار می شوند و چفیه بر گردن سرباز هخامنشی می اندارند! پیش از این در مقاله #آنان_که_غلط_می_اندیشند به این موضوع پرداخته ام. "لشک کولافسکی" فیلسوف لهستانی چه زیبا می گوید که: "اگر قرار بود به همه سنت ها پایبند بمانیم هنوز در غارها زندگی می کردیم و اگر قرار باشد همه سنت ها را کنار بگذاریم هم باز باید به غارها برگردیم!"
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
#چشم_تاریخ
در 11 ژوئن 1963 «تیچ-کوانگ-دوک» راهب بودایی 66 ساله ی ویتنامی در اعتراض به استبداد و خودکامگی «نگو-دین-دیم» حاکم ویتنام جنوبی که یک دیکتاتوری مذهبی ایجاد کرده بود خودش را در یکی از خیابان های شلوغ سایگون به آتش کشید. این عکس توسط خبرنگار آسوشیتد پرس برداشته شد. نگو-دین-دیم همان سال ترور شد و حکومت او پایان یافت.
@drsargolzaei
در 11 ژوئن 1963 «تیچ-کوانگ-دوک» راهب بودایی 66 ساله ی ویتنامی در اعتراض به استبداد و خودکامگی «نگو-دین-دیم» حاکم ویتنام جنوبی که یک دیکتاتوری مذهبی ایجاد کرده بود خودش را در یکی از خیابان های شلوغ سایگون به آتش کشید. این عکس توسط خبرنگار آسوشیتد پرس برداشته شد. نگو-دین-دیم همان سال ترور شد و حکومت او پایان یافت.
@drsargolzaei
#پرسش_و_پاسخ
*سلام آقای دکتر خسته نباشید
می خواستم بپرسم آیا آزمایش قطعی برای تشخیص هوموسکشوالیتی وجود دارد؟
و این که خارج از مسائل دینی این مسئله واقعا یک اختلال در علم پزشکی به حساب می آید؟ و این که فقط با مسائل روانی در ارتباط است یا این که مسایل فیزیولوژیک هم نقش دارد؟
*سلام و احترام
اوّل این که تشخیص همجنسگرایی بالینی و مبتنی بر شرح حال است، هنوز هیچ روش عینی (آزمایشگاهی) برای تأیید یا ردّ تشخیص وجود ندارد.
دوّم این که امروزه مشخّص شده که همجنسگرایی اساس بیولوژیک (زیست شناختی) دارد و اساس تربیتی ندارد. لذا برخورد با آن همچون یک واریاسیون بیولوژیک (یک تفاوت سرشتی) است نه یک مسأله ی روانی یا اخلاقی. «آمار واقعی» همجنسگرایی در جوامعی که همجنسگرایی را مکروه و مذموم می دارند و ادیانی که همجنسگرایی را تحریم می کنند تفاوتی با جوامعی که همجنسگرایان پذیرفته می شوند و از برابری مدنی برخوردارند ندارد تنها «آمار اظهار شده» متفاوت است!
سوّم این که همجنسگرایان جدا از تمایل جنسی در سایر حوزه ها و کارکردهای روانی-اجتماعی تفاوتی با دگرجنس گرایان ندارند.
تندرست باشید
@drsargolzaei
*سلام آقای دکتر خسته نباشید
می خواستم بپرسم آیا آزمایش قطعی برای تشخیص هوموسکشوالیتی وجود دارد؟
و این که خارج از مسائل دینی این مسئله واقعا یک اختلال در علم پزشکی به حساب می آید؟ و این که فقط با مسائل روانی در ارتباط است یا این که مسایل فیزیولوژیک هم نقش دارد؟
*سلام و احترام
اوّل این که تشخیص همجنسگرایی بالینی و مبتنی بر شرح حال است، هنوز هیچ روش عینی (آزمایشگاهی) برای تأیید یا ردّ تشخیص وجود ندارد.
دوّم این که امروزه مشخّص شده که همجنسگرایی اساس بیولوژیک (زیست شناختی) دارد و اساس تربیتی ندارد. لذا برخورد با آن همچون یک واریاسیون بیولوژیک (یک تفاوت سرشتی) است نه یک مسأله ی روانی یا اخلاقی. «آمار واقعی» همجنسگرایی در جوامعی که همجنسگرایی را مکروه و مذموم می دارند و ادیانی که همجنسگرایی را تحریم می کنند تفاوتی با جوامعی که همجنسگرایان پذیرفته می شوند و از برابری مدنی برخوردارند ندارد تنها «آمار اظهار شده» متفاوت است!
سوّم این که همجنسگرایان جدا از تمایل جنسی در سایر حوزه ها و کارکردهای روانی-اجتماعی تفاوتی با دگرجنس گرایان ندارند.
تندرست باشید
@drsargolzaei
#مقاله
#افیون_توده_ها_یا_روح_یک_جهان_بیروح؟
#کارل_مارکس گفته است : "مذهب افیون توده ها و روح یک جهان بیروح است!"
نظریه پردازان حوزه روانشناسی درباره دین داری نظرات متفاوت و بلکه متضادی داشته اند. برخی دین را ساخته و پرداخته نهادهای قدرت قلمداد کرده اند، نهادهایی که با تعریف و ترویج سبک زندگی دینی سعی در اسیر کردن توده ها داشته اند. نمونه ای از چنین ماجرایی جامعه یونان باستان بود. در این جامعه دین اشراف با دین توده ها متفاوت بود! اشراف به خدایان المپ اعتقاد داشتند که گر چه آفریننده جهان هستند اما در اداره جهان نقشی ندارند و جهان بر اثر قواعد و علیت کاملا مادی می چرخد و زندگی بعد از مرگ نیز وجود ندارد. در همان جامعه، توده های فقیر (شهروندان درجه 2) دین دیونیزوسی - اورفئوسی داشتند که بر اساس آن انسان ها پس از مرگ مورد رسیدگی قرار می گیرند و بر اساس عملکردشان در چرخه تناسخ (زندگی های متوالی) جایگاه پیدا می کنند. در مذهب شهروندان درجه اول قدرت و خوش گذرانی فضیلت محسوب می شد در حالی که مذهب شهروندان درجه دوم ریاضت و شکیبایی و قناعت فضیلت محسوب می شد!
جالب است که هم اکنون در جامعه ی ما نیز همین الگو جریان دارد. متدیّنینی که بر جایگاه قدرت و ثروت تکیه زده اند در عمل، آئینی دارند که هیچ شباهتی به آن چه به متدیّنین فرودست توصیه و موعظه می کنند ندارد!
به نظر می رسد این الگو در تاریخ ما هم جریان داشته، آن قدر که حافظ را به شکوه واداشته:
واعظان کاین جلوه بر محراب و منبر می کنند
چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند
مشکلی دارم ز دانشمند مجلس باز پرس
توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر می کنند؟!
گوئیا باور نمی دارند روز داوری
کاین همه قلب و دغل در کار داور می کنند
طبعاً این سبک دینداری مبتنی بر طبقه ی اقتصادی را ثمره همکاری بین نیاز روانی طبقه ی فرودست به خیالبافی و فرار از واقعیت تلخ با منافع نهادهای قدرت (طبقه حاکم) دانست. اما نظریه پردازانی همچون ویلیام جیمز، کارل گوستاو یونگ و ویکتور فرانکل اعتقاد داشتند که نیاز دینی (به تعبیر ویکتور فرانکل غریزه دینی) عمیق تر و اصیل تر از آن است که آن را کاردستی نهادهای قدرت بدانیم. سوء استفاده های نهادهای قدرت از این غریزه نباید باعث این شود که این غریزه را انکار کنیم و اصل آن را نپذیریم.
من فکر می کنم پیش از آن که راجع به دین و دینداری نظر دهیم لازم است به این نکته توجه کنیم که ما یک نوع دین و یک نوع دینداری نداریم بلکه مذهب و تدین انواع و اقسامی دارند که هم از حیث ریشه (علت) و هم از حیث کارکرد (غایت) با یکدیگر متفاوتند.
به نظر من بین دین اندیشان ایرانی دکتر سروش طبقه بندی های جالبی راجع به دین داری دارد همچون دین داری مصلحت اندیش - دینداری معرفت اندیش - دینداری تجربت اندیش و نیز دین اکثری و دین اقلی. دین ورزی مصلحت اندیش تامین کننده ی مصالح اقتصادی یا روانی انسان هاست. دین ورزی معرفت اندیش به نقد دین می پردازد و نگاهی پژوهشگر و پرسشگر به حوزه ی دین دارد. طبعاً دین داران مصلحت اندیش دشمن جان دین داران معرفت اندیش هستند، چرا که نقد دین، کاسبی دین فروشان را کساد می کند و چرت از سر افیون زدگان می پراند. امّا دین داری تجربت اندیش چیزی جدا از این دو عرصه است. این دین ورزی مختصّ کسانی است که دچار تجربه ی دینی، تجربه ی وحیانی و به تعبیر دکتر سروش تجربه ی نبوی می شوند. #کارل_گوستاو_يونگ بخش اعظم پژوهش خود را صرف بررسی روان شناسانه ی این تجربیات دینی کرد که خلاصه ی نظرات او در این زمینه را می توانید در کتاب "روان شناسی دین" ترجمه ی فؤاد روحانی بخوانید. بنده هم در این زمینه کتابی نوشته ام با عنوان #انسان_فلسفه_عرفان که توسط انتشارات بهار سبز منتشر شده است.
همچنین در کتاب #شخصیت_سالم (نشر قطره) فصلی را راجع به دینداری سالم و ناسالم اختصاص داده ام که حداقل از حیث اختصار قابل پیشنهاد است.
همیشه سبز باشید.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
#افیون_توده_ها_یا_روح_یک_جهان_بیروح؟
#کارل_مارکس گفته است : "مذهب افیون توده ها و روح یک جهان بیروح است!"
نظریه پردازان حوزه روانشناسی درباره دین داری نظرات متفاوت و بلکه متضادی داشته اند. برخی دین را ساخته و پرداخته نهادهای قدرت قلمداد کرده اند، نهادهایی که با تعریف و ترویج سبک زندگی دینی سعی در اسیر کردن توده ها داشته اند. نمونه ای از چنین ماجرایی جامعه یونان باستان بود. در این جامعه دین اشراف با دین توده ها متفاوت بود! اشراف به خدایان المپ اعتقاد داشتند که گر چه آفریننده جهان هستند اما در اداره جهان نقشی ندارند و جهان بر اثر قواعد و علیت کاملا مادی می چرخد و زندگی بعد از مرگ نیز وجود ندارد. در همان جامعه، توده های فقیر (شهروندان درجه 2) دین دیونیزوسی - اورفئوسی داشتند که بر اساس آن انسان ها پس از مرگ مورد رسیدگی قرار می گیرند و بر اساس عملکردشان در چرخه تناسخ (زندگی های متوالی) جایگاه پیدا می کنند. در مذهب شهروندان درجه اول قدرت و خوش گذرانی فضیلت محسوب می شد در حالی که مذهب شهروندان درجه دوم ریاضت و شکیبایی و قناعت فضیلت محسوب می شد!
جالب است که هم اکنون در جامعه ی ما نیز همین الگو جریان دارد. متدیّنینی که بر جایگاه قدرت و ثروت تکیه زده اند در عمل، آئینی دارند که هیچ شباهتی به آن چه به متدیّنین فرودست توصیه و موعظه می کنند ندارد!
به نظر می رسد این الگو در تاریخ ما هم جریان داشته، آن قدر که حافظ را به شکوه واداشته:
واعظان کاین جلوه بر محراب و منبر می کنند
چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند
مشکلی دارم ز دانشمند مجلس باز پرس
توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر می کنند؟!
گوئیا باور نمی دارند روز داوری
کاین همه قلب و دغل در کار داور می کنند
طبعاً این سبک دینداری مبتنی بر طبقه ی اقتصادی را ثمره همکاری بین نیاز روانی طبقه ی فرودست به خیالبافی و فرار از واقعیت تلخ با منافع نهادهای قدرت (طبقه حاکم) دانست. اما نظریه پردازانی همچون ویلیام جیمز، کارل گوستاو یونگ و ویکتور فرانکل اعتقاد داشتند که نیاز دینی (به تعبیر ویکتور فرانکل غریزه دینی) عمیق تر و اصیل تر از آن است که آن را کاردستی نهادهای قدرت بدانیم. سوء استفاده های نهادهای قدرت از این غریزه نباید باعث این شود که این غریزه را انکار کنیم و اصل آن را نپذیریم.
من فکر می کنم پیش از آن که راجع به دین و دینداری نظر دهیم لازم است به این نکته توجه کنیم که ما یک نوع دین و یک نوع دینداری نداریم بلکه مذهب و تدین انواع و اقسامی دارند که هم از حیث ریشه (علت) و هم از حیث کارکرد (غایت) با یکدیگر متفاوتند.
به نظر من بین دین اندیشان ایرانی دکتر سروش طبقه بندی های جالبی راجع به دین داری دارد همچون دین داری مصلحت اندیش - دینداری معرفت اندیش - دینداری تجربت اندیش و نیز دین اکثری و دین اقلی. دین ورزی مصلحت اندیش تامین کننده ی مصالح اقتصادی یا روانی انسان هاست. دین ورزی معرفت اندیش به نقد دین می پردازد و نگاهی پژوهشگر و پرسشگر به حوزه ی دین دارد. طبعاً دین داران مصلحت اندیش دشمن جان دین داران معرفت اندیش هستند، چرا که نقد دین، کاسبی دین فروشان را کساد می کند و چرت از سر افیون زدگان می پراند. امّا دین داری تجربت اندیش چیزی جدا از این دو عرصه است. این دین ورزی مختصّ کسانی است که دچار تجربه ی دینی، تجربه ی وحیانی و به تعبیر دکتر سروش تجربه ی نبوی می شوند. #کارل_گوستاو_يونگ بخش اعظم پژوهش خود را صرف بررسی روان شناسانه ی این تجربیات دینی کرد که خلاصه ی نظرات او در این زمینه را می توانید در کتاب "روان شناسی دین" ترجمه ی فؤاد روحانی بخوانید. بنده هم در این زمینه کتابی نوشته ام با عنوان #انسان_فلسفه_عرفان که توسط انتشارات بهار سبز منتشر شده است.
همچنین در کتاب #شخصیت_سالم (نشر قطره) فصلی را راجع به دینداری سالم و ناسالم اختصاص داده ام که حداقل از حیث اختصار قابل پیشنهاد است.
همیشه سبز باشید.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
دکتر محمدرضا سرگلزایی - روانپزشک
دکتر محمدرضا سرگلزایی – روانپزشک و معلم
برای دسترسی به همه محتوای سایت نیاز است شما در سایت ثبتنام کنید و در صورتی که پیش از این
#پرسش_و_پاسخ
*دکتر شما ترانه های #ویکتورخارا را در کانال قرار می دهید. ویکتور خارا طرفدار #آلنده بود که باعث تورم وحشتناکی در شیلی شد. چیزی شبیه به اکنون ونزوئلا. آیا اینکه خارا این موضوع را متوجه نبوده مبنای درستی در رابطه با تایید این شخص توسط شما هست. واضح میپرسم دلیل خاصی هست در تبلیغ ایشون و انتخاب موسیقی های ایشان؟
*سلام و احترام
سالوادور آلنده در یک انتخابات دموکراتیک «بدون تخلف و تقلب» انتخاب شده بود امّا از آن جا که نگرش سوسیالیستی داشت ریاست جمهوری وی در شیلی برای ایالات متحده که در دوران جنگ سرد نگران نفوذ بلوک شرق در قاره ی آمریکا بود غیر قابل تحمل بود. فشارهای اقتصادی و سیاسی ایالات متحده که نفوذ اقتصادی زیادی در شیلی داشت باعث ناکارآمد شدن دولت آلنده شد. در نهایت هم ژنرال #پینوشه با حمایت ایالات متحده دست به یک کودتای نظامی خشن زد که طی آن ده ها نفر کشته شدند و کاخ ریاست جمهوری شیلی در یازده سپتامبر 1973 توسط تانک ها محاصره و گلوله باران شد و رئیس جمهور آلنده کشته شد! بحران اقتصادی دوران آلنده شبیه بحران اقتصادی دوران نخست وزیری دکتر مصدق در ایران بود و آلنده هم همچون مصدق با کودتای نظامی ساقط شد. پینوشه عامل اصلی کودتا هفده سال رئیس جمهور شیلی باقی ماند و پس از آن سال ها مسند فرماندهی کل نیروهای نظامی را ترک نکرد. او در سال ۱۹۹۰ قبل از ترک مقام خود تدابیر حقوقی وضع کرد که به موجب آن از مصونیت برخوردار شود تا جرایم او قابل تعقیب نباشد. اما این مصونیتهای دیپلماتیک که در شیلی امکان هیچ تعقیب قانونی علیه او را نمیداد، بالاخره تمام شدند و پینوشه در سال ۱۹۹۸ در بریتانیا (که برای معالجه بیماری خود به آنجا رفته بود) دستگیر و توسط یک قاضی اسپانیولی بالتازار گارزون محاکمه شد. رژیم پینوشه در دادگاه به نقض حقوق بشر در سطحی وسیع در داخل و خارج شیلی محکوم شد و همچنین به جرمهای کشتار دسته جمعی، شکنجه، آدم دزدی، ایجاد تنش غیرقانونی و سانسور رسانهها نیز متهم شد. طرفداری ویکتور خارا از دولت آلنده طرفداری از یک نظام دموکراتیک و عدالت محور بود و من آن را ستایش می کنم. محتوای اشعار ویکتور خارا عشق، صلح و عدالت اجتماعی است. ویکتور خارا زیر شکنجه ی کودتاچیان جان باخت.
@drsargolzaei
*دکتر شما ترانه های #ویکتورخارا را در کانال قرار می دهید. ویکتور خارا طرفدار #آلنده بود که باعث تورم وحشتناکی در شیلی شد. چیزی شبیه به اکنون ونزوئلا. آیا اینکه خارا این موضوع را متوجه نبوده مبنای درستی در رابطه با تایید این شخص توسط شما هست. واضح میپرسم دلیل خاصی هست در تبلیغ ایشون و انتخاب موسیقی های ایشان؟
*سلام و احترام
سالوادور آلنده در یک انتخابات دموکراتیک «بدون تخلف و تقلب» انتخاب شده بود امّا از آن جا که نگرش سوسیالیستی داشت ریاست جمهوری وی در شیلی برای ایالات متحده که در دوران جنگ سرد نگران نفوذ بلوک شرق در قاره ی آمریکا بود غیر قابل تحمل بود. فشارهای اقتصادی و سیاسی ایالات متحده که نفوذ اقتصادی زیادی در شیلی داشت باعث ناکارآمد شدن دولت آلنده شد. در نهایت هم ژنرال #پینوشه با حمایت ایالات متحده دست به یک کودتای نظامی خشن زد که طی آن ده ها نفر کشته شدند و کاخ ریاست جمهوری شیلی در یازده سپتامبر 1973 توسط تانک ها محاصره و گلوله باران شد و رئیس جمهور آلنده کشته شد! بحران اقتصادی دوران آلنده شبیه بحران اقتصادی دوران نخست وزیری دکتر مصدق در ایران بود و آلنده هم همچون مصدق با کودتای نظامی ساقط شد. پینوشه عامل اصلی کودتا هفده سال رئیس جمهور شیلی باقی ماند و پس از آن سال ها مسند فرماندهی کل نیروهای نظامی را ترک نکرد. او در سال ۱۹۹۰ قبل از ترک مقام خود تدابیر حقوقی وضع کرد که به موجب آن از مصونیت برخوردار شود تا جرایم او قابل تعقیب نباشد. اما این مصونیتهای دیپلماتیک که در شیلی امکان هیچ تعقیب قانونی علیه او را نمیداد، بالاخره تمام شدند و پینوشه در سال ۱۹۹۸ در بریتانیا (که برای معالجه بیماری خود به آنجا رفته بود) دستگیر و توسط یک قاضی اسپانیولی بالتازار گارزون محاکمه شد. رژیم پینوشه در دادگاه به نقض حقوق بشر در سطحی وسیع در داخل و خارج شیلی محکوم شد و همچنین به جرمهای کشتار دسته جمعی، شکنجه، آدم دزدی، ایجاد تنش غیرقانونی و سانسور رسانهها نیز متهم شد. طرفداری ویکتور خارا از دولت آلنده طرفداری از یک نظام دموکراتیک و عدالت محور بود و من آن را ستایش می کنم. محتوای اشعار ویکتور خارا عشق، صلح و عدالت اجتماعی است. ویکتور خارا زیر شکنجه ی کودتاچیان جان باخت.
@drsargolzaei
#آهنگ
#وطن
خواننده : #داریوش
ترانه سرا : ایرج جنتی عطایی
آهنگساز : خوزه فیلیسیانو
تنظیم کننده : عبدی یمینی
بخوان که دوباره بخواند
این عشیره ی زندانی
گل سرود شکستن را
بگو که به خون بسراید
این قبیله ی قربانی
حرف آخر رستن را
@drsargolzaei
#وطن
خواننده : #داریوش
ترانه سرا : ایرج جنتی عطایی
آهنگساز : خوزه فیلیسیانو
تنظیم کننده : عبدی یمینی
بخوان که دوباره بخواند
این عشیره ی زندانی
گل سرود شکستن را
بگو که به خون بسراید
این قبیله ی قربانی
حرف آخر رستن را
@drsargolzaei
#پرسش_و_پاسخ
*سلام و عرض ادب خدمت استاد گرامی
یادداشت این هفته با عنوان #محیطی_که_درآن_زندگی_میکنیم پرسش های خیلی زیادی رو در ذهن من ایجاد کرد که البته خیلی خلاصه می پرسم و اگر راهنمایی بفرمایین کمک بسیار بزرگی کردید...
ذهن من دنبال یک نکته کلیدی هست بین اینکه آیا چون من موجودی اجتماعی هستم و هم رنگ جماعت می شوم به دنبال محیطی بروم که اگر هم رنگش شدم نتیجه مثبتی داشته باشد یا اینکه اگر ممکن نبود و از طرفی نتوانستم که هم رنگ محیط بشوم باید بمانم و عواقبش را که شاید ناگوار هم باشد بپذیرم و یا شاید برای تغییر محیطم تلاش کنم؟ قطعا راه اول راحت تر است اما آیا درست تر هم هست؟
*با سلام و احترام
پاسخ #کارل_گوستاو_یونگ پایه گذار روان شناسی تحلیلی به پرسش شما این است:
تکلیف رشدی نیمه ی اوّل زندگی اجتماعی شدن socialization است و تکلیف رشدی نیمه ی دوّم زندگی تفرّد individuation. در نیمه ی اوّل ما باید انضباط و اخلاق شهروندی را فرا بگیریم و در نیمه ی دوّم خلّاقیّت و اکتشاف و ابراز خویشتن را.
در چهار مقاله ی پی در پی در کانال تلگرامم با عناوین #اجتماعی_شدن و #تفرد به این مطلب پرداخته ام. این مقالات پیاده شده ی بخشی از کلاس روان شناسی تحلیلی بنده هستند.
سبز باشید
@drsargolzaei
*سلام و عرض ادب خدمت استاد گرامی
یادداشت این هفته با عنوان #محیطی_که_درآن_زندگی_میکنیم پرسش های خیلی زیادی رو در ذهن من ایجاد کرد که البته خیلی خلاصه می پرسم و اگر راهنمایی بفرمایین کمک بسیار بزرگی کردید...
ذهن من دنبال یک نکته کلیدی هست بین اینکه آیا چون من موجودی اجتماعی هستم و هم رنگ جماعت می شوم به دنبال محیطی بروم که اگر هم رنگش شدم نتیجه مثبتی داشته باشد یا اینکه اگر ممکن نبود و از طرفی نتوانستم که هم رنگ محیط بشوم باید بمانم و عواقبش را که شاید ناگوار هم باشد بپذیرم و یا شاید برای تغییر محیطم تلاش کنم؟ قطعا راه اول راحت تر است اما آیا درست تر هم هست؟
*با سلام و احترام
پاسخ #کارل_گوستاو_یونگ پایه گذار روان شناسی تحلیلی به پرسش شما این است:
تکلیف رشدی نیمه ی اوّل زندگی اجتماعی شدن socialization است و تکلیف رشدی نیمه ی دوّم زندگی تفرّد individuation. در نیمه ی اوّل ما باید انضباط و اخلاق شهروندی را فرا بگیریم و در نیمه ی دوّم خلّاقیّت و اکتشاف و ابراز خویشتن را.
در چهار مقاله ی پی در پی در کانال تلگرامم با عناوین #اجتماعی_شدن و #تفرد به این مطلب پرداخته ام. این مقالات پیاده شده ی بخشی از کلاس روان شناسی تحلیلی بنده هستند.
سبز باشید
@drsargolzaei
#یادداشت_هفته
#گرامشی_هژمونی_فرودستان_پرستشگر
وقتی با طبقه ی فرودست اقتصادی گفتگو می کنم شگفت زده می شوم که طبقه ای که بیش از همه قربانی وضع موجود است بیشتر از همه مدافع وضع موجود است! چنین برخوردهایی مرا به یاد اصطلاح «#افیون_توده_ها ی کارل #مارکس» و «هژمونی آنتونیو #گرامشی» می اندازد. پس در این یادداشت کمی راجع به هژمونی گرامشی می نویسم.
آنتونیو گرامشی (Antonio Gramsci) فیلسوف، انقلابی، و نظریهپرداز بزرگ مارکسیست، و از رهبران و بنیانگذاران حزب کمونیست ایتالیا بود. گرامشی از تئوریسینها و مبارزان ضدسرمایهداری و مفهوم پرداز نظریه و اصطلاح مشهور هژمونی (فرادستی/ فرادستی فرهنگی) است.
گرامشی در 1891 درخانوادهای از طبقهٔ متوسّط پایین، در آلس، واقع در جزیرهٔ ساردینیا، ایتالیا به دنیا آمد. در هنگام کودکی گاهی از مدرسه فرار میکرد تا کمک خرج خانوادهاش باشد. وی به سبب قوزی که بر پشت داشت از سوی همکلاسان و دوستانش مورد آزار قرار میگرفت و همین باعث شد تا به انزواء پناه ببرد و به مطالعهٔ تاریخ و فلسفه بپردازد.
در نه سالگی دبستان را ترک کرد و به کار مشغول شد. بعدها دوباره تحصیلات خود را در رشتهٔ زبانشناسی ادامه داد و از همین دوران رفتوآمد را به محافل سوسیالیست ایتالیا آغاز کرد. در ۱۹۱۶ در روزنامهٔ آوانتی ارگان بعدی حزب کمونیست ایتالیا مشغول به کار شد. در همین سالها و به دنبال پیروزی انقلاب در روسیه، ایتالیا نیز دستخوش نا آرامی شد و شورش معروف شهر تورین با خواست «صلح و نان» در گرفت. در ۱۹۱۹ و در کنگرهٔ بولونیا، گرامشی خواهان آن شد که حزب سوسیالیست ایتالیا به انترناسیونال سوم که #لنین بنیان گذاشته بود بپیوندد. در مارس ۱۹۲۰ کارگران کارخانهٔ فیات در تورین دست به اعتصاب بزرگی زدند. گرامشی ضمن پشتیبانی از اعتصاب، از موضع حزب سوسیالیست در این مورد بهشدّت انتقاد کرد. در ماههای اوت و سپتامبر همان سال اعتصاب گسترش یافت و کارخانههای تورین به اشغال کارگران درآمد که با تجربهٔ شوراهای کارگری همراه بود. انتقادهای گرامشی به حزب سوسیالیست همچنان شدّت گرفت تا سرانجام به انشعاب حزب در کنگرهٔ «لیوورنو» و تشکیل حزب کمونیست ایتالیا در ۱۹۲۱ انجامید.
او در سال ۱۹۲۶، بهدلیل فعالیتهای انقلابی زندانی شد و دادگاه حکومت فاشیستی او را به ۲۰ سال زندان محکوم کرد. روز ۸ نوامبر ۱۹۲۶ گرامشی بازداشت و به زندانی در میلان منتقل شد. در دادگاه به بیست سال و چهار ماه زندان محکوم شد و در شرایطی که بهشدّت بیمار بود به زندان توری منتقل شد. از ۱۹۲۹ وسایل لازم برای کار و نگارش را در زندان به دست آورد و از همانجا نوشتن آثاری را شروع کرد که بعدها به «دفترها» و «نامههای زندان» گرامشی معروف شد.
در ۱۹۳۲ بیماری گرامشی تشدید شد ولی مقامات اجازهٔ انتقال او به بیمارستان را نمیدادند. در اکتبر ۱۹۳۳ و بر اثر یک مبارزهٔ جهانی سرانجام گرامشی به یک درمانگاه انتقال یافت. سال بعد به بیمارستانی در رم منتقل شد. در ۲۱ آوریل ۱۹۳۷ گرامشی بهطور رسمی آزاد اعلام شد. یک هفته بعد در ۲۷ آوریل آنتونیو گرامشی در همان روزی که برای بازگشت او به ساردینیا در نظر گرفته شده بود و در سن ۴۶ سالگی درگذشت.
فرادستی، سلطهگری، سلطه، یا هژمونی (hégémonie) مفهومی است برای توصیف و توضیحِ نفوذ و تسلط یک گروهِ اجتماعی بر گروهی دیگر، چنانکه گروهِ مسلط (فرادست) درجهای از رضایت گروهِ تحتِ سلطه (فرودست) را بهدست میآورد و با «تسلط داشتن به دلیلِ زورِ صِرف» فرق دارد. فرا دستی اصطلاحی است که توسط آنتونیو گرامشی وارد فرهنگ سیاسی شد. مراد از آن چیرگی مادی و معنوی یک طبقه بر طبقات دیگر است، چنانکه در اصطلاح «سلطهجویی بورژوایی» به کار رفتهاست. تأکید این اصطلاح بر آن است که طبقهٔ مسلط نه تنها از نظر سیاسی و اقتصادی جامعه را زیر نظارت دارد، بلکه شیوهٔ خاص نگر خویش به جهان وانسان و روابط اجتماعی را نیز چنان همهگیر میکند که به صورت «عقل سلیم» در میآید و آنانی که زیر تسلط هستند این نگرش را همچون پارهای از «نظم طبیعی» جهان میپذیرند. از این دید، مبارزه برای «هژمونی» (یعنی رهبری معنوی) فاکتوری مهم برای هر تغییر بنیادی میباشد.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
منبع:
1. ویکی پدیا، برگرفته از Joseph, Jonathan (2002), Hegemony: a realist analysis, New York: Routledge, ISBN 0-415-26836-2.
2. آشوری، داریوش، دانشنامه سیاسی، چاپ شانزدهم، تهران، انتشارات مروارید، ۱۳۸۷، صفحه ۸۷
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
#گرامشی_هژمونی_فرودستان_پرستشگر
وقتی با طبقه ی فرودست اقتصادی گفتگو می کنم شگفت زده می شوم که طبقه ای که بیش از همه قربانی وضع موجود است بیشتر از همه مدافع وضع موجود است! چنین برخوردهایی مرا به یاد اصطلاح «#افیون_توده_ها ی کارل #مارکس» و «هژمونی آنتونیو #گرامشی» می اندازد. پس در این یادداشت کمی راجع به هژمونی گرامشی می نویسم.
آنتونیو گرامشی (Antonio Gramsci) فیلسوف، انقلابی، و نظریهپرداز بزرگ مارکسیست، و از رهبران و بنیانگذاران حزب کمونیست ایتالیا بود. گرامشی از تئوریسینها و مبارزان ضدسرمایهداری و مفهوم پرداز نظریه و اصطلاح مشهور هژمونی (فرادستی/ فرادستی فرهنگی) است.
گرامشی در 1891 درخانوادهای از طبقهٔ متوسّط پایین، در آلس، واقع در جزیرهٔ ساردینیا، ایتالیا به دنیا آمد. در هنگام کودکی گاهی از مدرسه فرار میکرد تا کمک خرج خانوادهاش باشد. وی به سبب قوزی که بر پشت داشت از سوی همکلاسان و دوستانش مورد آزار قرار میگرفت و همین باعث شد تا به انزواء پناه ببرد و به مطالعهٔ تاریخ و فلسفه بپردازد.
در نه سالگی دبستان را ترک کرد و به کار مشغول شد. بعدها دوباره تحصیلات خود را در رشتهٔ زبانشناسی ادامه داد و از همین دوران رفتوآمد را به محافل سوسیالیست ایتالیا آغاز کرد. در ۱۹۱۶ در روزنامهٔ آوانتی ارگان بعدی حزب کمونیست ایتالیا مشغول به کار شد. در همین سالها و به دنبال پیروزی انقلاب در روسیه، ایتالیا نیز دستخوش نا آرامی شد و شورش معروف شهر تورین با خواست «صلح و نان» در گرفت. در ۱۹۱۹ و در کنگرهٔ بولونیا، گرامشی خواهان آن شد که حزب سوسیالیست ایتالیا به انترناسیونال سوم که #لنین بنیان گذاشته بود بپیوندد. در مارس ۱۹۲۰ کارگران کارخانهٔ فیات در تورین دست به اعتصاب بزرگی زدند. گرامشی ضمن پشتیبانی از اعتصاب، از موضع حزب سوسیالیست در این مورد بهشدّت انتقاد کرد. در ماههای اوت و سپتامبر همان سال اعتصاب گسترش یافت و کارخانههای تورین به اشغال کارگران درآمد که با تجربهٔ شوراهای کارگری همراه بود. انتقادهای گرامشی به حزب سوسیالیست همچنان شدّت گرفت تا سرانجام به انشعاب حزب در کنگرهٔ «لیوورنو» و تشکیل حزب کمونیست ایتالیا در ۱۹۲۱ انجامید.
او در سال ۱۹۲۶، بهدلیل فعالیتهای انقلابی زندانی شد و دادگاه حکومت فاشیستی او را به ۲۰ سال زندان محکوم کرد. روز ۸ نوامبر ۱۹۲۶ گرامشی بازداشت و به زندانی در میلان منتقل شد. در دادگاه به بیست سال و چهار ماه زندان محکوم شد و در شرایطی که بهشدّت بیمار بود به زندان توری منتقل شد. از ۱۹۲۹ وسایل لازم برای کار و نگارش را در زندان به دست آورد و از همانجا نوشتن آثاری را شروع کرد که بعدها به «دفترها» و «نامههای زندان» گرامشی معروف شد.
در ۱۹۳۲ بیماری گرامشی تشدید شد ولی مقامات اجازهٔ انتقال او به بیمارستان را نمیدادند. در اکتبر ۱۹۳۳ و بر اثر یک مبارزهٔ جهانی سرانجام گرامشی به یک درمانگاه انتقال یافت. سال بعد به بیمارستانی در رم منتقل شد. در ۲۱ آوریل ۱۹۳۷ گرامشی بهطور رسمی آزاد اعلام شد. یک هفته بعد در ۲۷ آوریل آنتونیو گرامشی در همان روزی که برای بازگشت او به ساردینیا در نظر گرفته شده بود و در سن ۴۶ سالگی درگذشت.
فرادستی، سلطهگری، سلطه، یا هژمونی (hégémonie) مفهومی است برای توصیف و توضیحِ نفوذ و تسلط یک گروهِ اجتماعی بر گروهی دیگر، چنانکه گروهِ مسلط (فرادست) درجهای از رضایت گروهِ تحتِ سلطه (فرودست) را بهدست میآورد و با «تسلط داشتن به دلیلِ زورِ صِرف» فرق دارد. فرا دستی اصطلاحی است که توسط آنتونیو گرامشی وارد فرهنگ سیاسی شد. مراد از آن چیرگی مادی و معنوی یک طبقه بر طبقات دیگر است، چنانکه در اصطلاح «سلطهجویی بورژوایی» به کار رفتهاست. تأکید این اصطلاح بر آن است که طبقهٔ مسلط نه تنها از نظر سیاسی و اقتصادی جامعه را زیر نظارت دارد، بلکه شیوهٔ خاص نگر خویش به جهان وانسان و روابط اجتماعی را نیز چنان همهگیر میکند که به صورت «عقل سلیم» در میآید و آنانی که زیر تسلط هستند این نگرش را همچون پارهای از «نظم طبیعی» جهان میپذیرند. از این دید، مبارزه برای «هژمونی» (یعنی رهبری معنوی) فاکتوری مهم برای هر تغییر بنیادی میباشد.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
منبع:
1. ویکی پدیا، برگرفته از Joseph, Jonathan (2002), Hegemony: a realist analysis, New York: Routledge, ISBN 0-415-26836-2.
2. آشوری، داریوش، دانشنامه سیاسی، چاپ شانزدهم، تهران، انتشارات مروارید، ۱۳۸۷، صفحه ۸۷
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
دکتر محمدرضا سرگلزایی - روانپزشک
دکتر محمدرضا سرگلزایی – روانپزشک و معلم
برای دسترسی به همه محتوای سایت نیاز است شما در سایت ثبتنام کنید و در صورتی که پیش از این
#چشم_تاریخ
#میرزارضاکرمانی (۱۲۲۶خورشیدی کرمان - ۲۲ مرداد ۱۲۷۵خورشیدی تهران) از شاگردان سید جمالالدین اسدآبادی و قاتل #ناصرالدین_شاه بود.
میرزارضا کرمانی برای شکایت از حاکم کرمان به تهران آمد، اما مورد آزار نایب السلطنه کامران میرزا قرار گرفت و مدت ها همراه حاج سیاح محلاتی و چند تن دیگر در زندان محبوس بود. وی پس از آزادی جزو مریدان #سیدجمالالدین_اسدآبادی شد. میرزارضا کرمانی بهشدت تحت تأثیر تعلیمات سید جمال قرار گرفته بود. وی در شهر بارفروش به قصد کشتن کامران میرزا یک پنجلول روسی خرید، اما مدتی بعد قصدش را تغییر داد و تصمیم گرفت کسی را که فکر میکرد ریشهٔ تمام ستم هاست از میان بردارد.
میرزا رضا کرمانی پس از ملاقات با سید جمالالدین اسدآبادی در ۲۶رجب۱۳۱۳ق از استانبول حرکت کرد و به عنوان خدمتکار شیخ ابوالقاسم برادر کوچک شیخ احمد روحی از راه طرابوزان به تفلیس بعد بادکوبه و از آنجا به مشهدسر (بابلسر فعلی) وارد ایران شد و با تهیه تپانچه روسی در بارفروش (بابل فعلی) ۲شوال همان سال به شهرری وارد شد. این ایام هم مقارن با پنجاهمین سال سلطنت ناصرالدین شاه بود و در روز ۱۷ اردیبهشت ۱۲۷۵ (مقارن جمعه ۱۷ ذی القعده ۱۳۱۳ قمری)، ناصرالدین شاه برای زیارت به شاهعبدالعظیم رفت. میرزا نیز با استفاده از این فرصت به بهانه تقدیم نامهای به شاه به او نزدیک شده و از زیر عریضه با تپانچه به ناصرالدین شاه شلیک میکند.
میرزارضا در سحرگاه روز پنجشنبه دوم ربیعالاول در میدان مشق تهران بهدار آویخته شد.
@drsargolzaei
Http://www.drsargolzaei.com/images/PublicCategory/MirzarezaKermani.jpg
#میرزارضاکرمانی (۱۲۲۶خورشیدی کرمان - ۲۲ مرداد ۱۲۷۵خورشیدی تهران) از شاگردان سید جمالالدین اسدآبادی و قاتل #ناصرالدین_شاه بود.
میرزارضا کرمانی برای شکایت از حاکم کرمان به تهران آمد، اما مورد آزار نایب السلطنه کامران میرزا قرار گرفت و مدت ها همراه حاج سیاح محلاتی و چند تن دیگر در زندان محبوس بود. وی پس از آزادی جزو مریدان #سیدجمالالدین_اسدآبادی شد. میرزارضا کرمانی بهشدت تحت تأثیر تعلیمات سید جمال قرار گرفته بود. وی در شهر بارفروش به قصد کشتن کامران میرزا یک پنجلول روسی خرید، اما مدتی بعد قصدش را تغییر داد و تصمیم گرفت کسی را که فکر میکرد ریشهٔ تمام ستم هاست از میان بردارد.
میرزا رضا کرمانی پس از ملاقات با سید جمالالدین اسدآبادی در ۲۶رجب۱۳۱۳ق از استانبول حرکت کرد و به عنوان خدمتکار شیخ ابوالقاسم برادر کوچک شیخ احمد روحی از راه طرابوزان به تفلیس بعد بادکوبه و از آنجا به مشهدسر (بابلسر فعلی) وارد ایران شد و با تهیه تپانچه روسی در بارفروش (بابل فعلی) ۲شوال همان سال به شهرری وارد شد. این ایام هم مقارن با پنجاهمین سال سلطنت ناصرالدین شاه بود و در روز ۱۷ اردیبهشت ۱۲۷۵ (مقارن جمعه ۱۷ ذی القعده ۱۳۱۳ قمری)، ناصرالدین شاه برای زیارت به شاهعبدالعظیم رفت. میرزا نیز با استفاده از این فرصت به بهانه تقدیم نامهای به شاه به او نزدیک شده و از زیر عریضه با تپانچه به ناصرالدین شاه شلیک میکند.
میرزارضا در سحرگاه روز پنجشنبه دوم ربیعالاول در میدان مشق تهران بهدار آویخته شد.
@drsargolzaei
Http://www.drsargolzaei.com/images/PublicCategory/MirzarezaKermani.jpg
#پرسش_و_پاسخ
دوست عزیزی از من پرسیدند: "اخلاق اکتشافی ست یا اختراعی؟" پاسخ دادم:
"امانوئل کانت فیلسوف آلمانی #اخلاق را امری پیشینی (اکتشافی) می داند ولی جان استوارت میل فیلسوف بریتانیایی اخلاق را امری پسینی (اختراعی) می داند. نیچه و میشل فوکو هم با رأی دوم موافق بودند و بنده نیز اخلاق را یک قرارداد مدنی می دانم".
پرسش بعدی این عزیز این بود که اگر اخلاق اختراعی است آیا یک بت جدید یا یک افیون توده های جدید نیست؟"
پاسخ من این است:
اولأ اریک برن پایه گذار تحلیل رفتار در کتاب "بعد از سلام چه می گویید؟" می نویسد انسان علاوه بر گرسنگی غذا و گرسنگی نوازش دچار گرسنکی ساختار نیز می باشد، یعنی آزادی مطلق و بی چارچوبی برای انسان غیر قابل تحمل است و انسان را بیمار می کند! ثانیأ ویکتور فرانکل پایه گذار معنادرمانی در کتاب "انسان در جستجوی معنای غائی" ادعا می کند که انسان همان طور که مسخر غریزه ی جنسی است مطیع و مسخر غریزه ی دینی هم هست یعنی چاره ای جز پرستش ندارد! نتیجه این که انسان یک حیوان معناطلب و پرستنده است! ما نمی توانیم فاقد بت باشیم، فقط می توانیم آئین پرستشی را اختیار کنیم که هزینه اش بیش از فایده اش نباشد! اروین یالوم در کتاب مامان و معنای زندگی پیشنهاد می کند که هرکس بت شخصی خود را بسازد و بپرستد و در همان حال که آئین پرستش را به جا می آورد فراموش نکند که این بت ساخته و پرداخته ی خود اوست!
آیا چنین چیزی ممکن است؟
آیا چنین چیزی مطلوب است؟
نظر شما چیست؟
پیشنهاد:
کتاب "راهی به رهایی" نوشته ی استاد مصطفی ملکیان و نیز کتاب "انسان و خدا" نوشته ی لوک فری را بخوانید. اولی را نشر نگاه معاصر و دومی را ققنوس منتشر کرده است.
شاد باشید
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
دوست عزیزی از من پرسیدند: "اخلاق اکتشافی ست یا اختراعی؟" پاسخ دادم:
"امانوئل کانت فیلسوف آلمانی #اخلاق را امری پیشینی (اکتشافی) می داند ولی جان استوارت میل فیلسوف بریتانیایی اخلاق را امری پسینی (اختراعی) می داند. نیچه و میشل فوکو هم با رأی دوم موافق بودند و بنده نیز اخلاق را یک قرارداد مدنی می دانم".
پرسش بعدی این عزیز این بود که اگر اخلاق اختراعی است آیا یک بت جدید یا یک افیون توده های جدید نیست؟"
پاسخ من این است:
اولأ اریک برن پایه گذار تحلیل رفتار در کتاب "بعد از سلام چه می گویید؟" می نویسد انسان علاوه بر گرسنگی غذا و گرسنگی نوازش دچار گرسنکی ساختار نیز می باشد، یعنی آزادی مطلق و بی چارچوبی برای انسان غیر قابل تحمل است و انسان را بیمار می کند! ثانیأ ویکتور فرانکل پایه گذار معنادرمانی در کتاب "انسان در جستجوی معنای غائی" ادعا می کند که انسان همان طور که مسخر غریزه ی جنسی است مطیع و مسخر غریزه ی دینی هم هست یعنی چاره ای جز پرستش ندارد! نتیجه این که انسان یک حیوان معناطلب و پرستنده است! ما نمی توانیم فاقد بت باشیم، فقط می توانیم آئین پرستشی را اختیار کنیم که هزینه اش بیش از فایده اش نباشد! اروین یالوم در کتاب مامان و معنای زندگی پیشنهاد می کند که هرکس بت شخصی خود را بسازد و بپرستد و در همان حال که آئین پرستش را به جا می آورد فراموش نکند که این بت ساخته و پرداخته ی خود اوست!
آیا چنین چیزی ممکن است؟
آیا چنین چیزی مطلوب است؟
نظر شما چیست؟
پیشنهاد:
کتاب "راهی به رهایی" نوشته ی استاد مصطفی ملکیان و نیز کتاب "انسان و خدا" نوشته ی لوک فری را بخوانید. اولی را نشر نگاه معاصر و دومی را ققنوس منتشر کرده است.
شاد باشید
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
دکتر محمدرضا سرگلزایی - روانپزشک
دکتر محمدرضا سرگلزایی – روانپزشک و معلم
برای دسترسی به همه محتوای سایت نیاز است شما در سایت ثبتنام کنید و در صورتی که پیش از این
#سکوت_تقوای_ما_نیست
وقتی به دیدن #ایران_درودی می رویم من از دو لحاظ لذت می برم؛ یکی دیدار با زنی دلنشین، صمیمی، مهمان نواز و جهان دیده که آنچه را که اغلب ما تنها شنیده ایم او دیده، چشیده و لمس کرده است؛ لذت دوم من لذت مرور تاریخ معاصر ایران است. ایران درّودی از خاطراتش با #خسروگلسرخی می گوید؛ از ملاقاتش با #سهراب و #فروغ و #اخوان_ثالث، و من تاریخ معاصر فرهنگی مان را مرور می کنم؛ گاهی شادی و لبخندی و گاهی تأسفی و آهی!
شاید این شعر بزرگ احمد #شاملو را همه ما شنیده باشیم ولی کمتر کسی می داند که این شعر را شاملو "برای ایران درّودی و تلاش رنگینش" سروده است:
پیش از تو صورتگران بسیار از آمیزه ی برگ ها آهوان برآوردند، یا بر شیب کوهپایه ای رمه ای که شبانش در کج و کوج ابر و ستیغ کوه نهان است، یا به سیری و سادگی در جنگل پرنگار مه آلود، گوزنی را گرسنه که ماغ می کشد.
تو خطوط شباهت را تصویر کن:
آه و آهن و آهک زنده
دود و دروغ و درد را "که خاموشی تقوای ما نیست"
سکوت آب می تواند خشکی باشد و فریاد عطش؛ سکوت گندم می تواند گرسنگی باشد و غریو پیروزمندانه قحط همچنان که سکوت آفتاب ظلمات است.
اما سکوتی آدمی فقدان جهان است: "فریاد را تصویر کن!"
عصر مرا تصویر کن در منحنی تازیانه به نیشخط رنج، همسایه ی مرا بیگانه با امید و خدا.
"و حرمت ما را که به دینار و درم برکشیده اند و فروخته."
تمامی الفاظ جهان را در اختیار داشتیم و آن نگفتیم که به کار آید، چرا که تنها یک سخن، یک سخن در میانه نبود: آزادی ! ما نگفتیم، تو تصویرش کن!
***
چیزی که در زندگی ایران درّودی بسیار برجسته است استفاده او از "حق انتخاب" است. ایران، منتظر نمانده است تا انتخاب شود، ایران انتخاب کرده است! بارها ماجرای ازدواجش را از زبان خودش شنیده ام؛ دختری جوان که در شب والنتین 1967 در شهر نیویورک همسرش را "انتخاب می کند": "گل سرخ را به دستش دادم و خواهش کردم مرا به همسری بپذیرد" و من می اندیشم که هزاران (اگر نگویم میلیون ها) تن از دختران ایرانی، پنجاه سال بعد از آن تاریخ، هنوز برای انتخاب همراه و همسفر زندگی شان منتظر می نشینند تا انتخاب شوند! این چنین است که ایران درّودی وقتی در لندن سخنرانی می کند و صحبت از مظلومیت زن ایرانی می شود، پاسخ می دهد: "آیا کسی این جا هست که فکر کند من مظلوم هستم؟!" ، هیچکس دست بلند نمی کند و ایران نتیجه می گیرد که اگر زنی مظلومیت را انتخاب نکند، هیچ فرد و نهاد و قانونی مظلومیت را به او تحمیل نمی تواند کرد!
و البته پس از اندکی مکث ایران می افزاید که اگر مجبور به انتخاب بین ظالم بودن و مظلوم بودن شود، هیچ گاه ظالم بودن را انتخاب نمی کند و این نقطه تعادل بین جنگجو بودن او و هنرمند بودن اوست، تعادل بین مردانگی و زنانگی اش؛ و دلنشینی او شاید از همین جا برمی خیزد.
***
دو سال پیش در جلسه رونمایی از سیزدهمین چاپ کتاب خاطرات ایران درّودی در موزه ی هنرهای معاصر شرکت کردم؛ نمی دانم اکنون این کتاب به چاپ چندم رسیده است، اما می دانم که کتاب او را باید بارها خواند. کتاب "در فاصله دو نقطه...!" را "نشر نی" منتشر کرده است. خواندن این کتاب تنها مرور زندگی شخصی و هنری ایران درّودی نیست بلکه بازخوانی دوره ای از سرگذشت ماست، از آن چه بودیم، آن چه هستیم و آن چه می توانستیم بود!
بگذار من نیز _ نه همچون شاملو، بزرگ و عمیق و صاعقه دار که در حد بضاعت خود _ شعری تقدیم تو کنم که تنها شعر است که می ماند!
تو تصویر کردی فریاد را
نه بر بوم های عریض سپید
با رنگ های سرخ و بنفش و شراره های برّنده ی نور،
تو تصویر کردی فریاد را
با شاخه ای از گل سرخ
که سکوتِ نشستن و انتظار را
با جمله ای عاشقانه
برای همیشه شکست!
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
وقتی به دیدن #ایران_درودی می رویم من از دو لحاظ لذت می برم؛ یکی دیدار با زنی دلنشین، صمیمی، مهمان نواز و جهان دیده که آنچه را که اغلب ما تنها شنیده ایم او دیده، چشیده و لمس کرده است؛ لذت دوم من لذت مرور تاریخ معاصر ایران است. ایران درّودی از خاطراتش با #خسروگلسرخی می گوید؛ از ملاقاتش با #سهراب و #فروغ و #اخوان_ثالث، و من تاریخ معاصر فرهنگی مان را مرور می کنم؛ گاهی شادی و لبخندی و گاهی تأسفی و آهی!
شاید این شعر بزرگ احمد #شاملو را همه ما شنیده باشیم ولی کمتر کسی می داند که این شعر را شاملو "برای ایران درّودی و تلاش رنگینش" سروده است:
پیش از تو صورتگران بسیار از آمیزه ی برگ ها آهوان برآوردند، یا بر شیب کوهپایه ای رمه ای که شبانش در کج و کوج ابر و ستیغ کوه نهان است، یا به سیری و سادگی در جنگل پرنگار مه آلود، گوزنی را گرسنه که ماغ می کشد.
تو خطوط شباهت را تصویر کن:
آه و آهن و آهک زنده
دود و دروغ و درد را "که خاموشی تقوای ما نیست"
سکوت آب می تواند خشکی باشد و فریاد عطش؛ سکوت گندم می تواند گرسنگی باشد و غریو پیروزمندانه قحط همچنان که سکوت آفتاب ظلمات است.
اما سکوتی آدمی فقدان جهان است: "فریاد را تصویر کن!"
عصر مرا تصویر کن در منحنی تازیانه به نیشخط رنج، همسایه ی مرا بیگانه با امید و خدا.
"و حرمت ما را که به دینار و درم برکشیده اند و فروخته."
تمامی الفاظ جهان را در اختیار داشتیم و آن نگفتیم که به کار آید، چرا که تنها یک سخن، یک سخن در میانه نبود: آزادی ! ما نگفتیم، تو تصویرش کن!
***
چیزی که در زندگی ایران درّودی بسیار برجسته است استفاده او از "حق انتخاب" است. ایران، منتظر نمانده است تا انتخاب شود، ایران انتخاب کرده است! بارها ماجرای ازدواجش را از زبان خودش شنیده ام؛ دختری جوان که در شب والنتین 1967 در شهر نیویورک همسرش را "انتخاب می کند": "گل سرخ را به دستش دادم و خواهش کردم مرا به همسری بپذیرد" و من می اندیشم که هزاران (اگر نگویم میلیون ها) تن از دختران ایرانی، پنجاه سال بعد از آن تاریخ، هنوز برای انتخاب همراه و همسفر زندگی شان منتظر می نشینند تا انتخاب شوند! این چنین است که ایران درّودی وقتی در لندن سخنرانی می کند و صحبت از مظلومیت زن ایرانی می شود، پاسخ می دهد: "آیا کسی این جا هست که فکر کند من مظلوم هستم؟!" ، هیچکس دست بلند نمی کند و ایران نتیجه می گیرد که اگر زنی مظلومیت را انتخاب نکند، هیچ فرد و نهاد و قانونی مظلومیت را به او تحمیل نمی تواند کرد!
و البته پس از اندکی مکث ایران می افزاید که اگر مجبور به انتخاب بین ظالم بودن و مظلوم بودن شود، هیچ گاه ظالم بودن را انتخاب نمی کند و این نقطه تعادل بین جنگجو بودن او و هنرمند بودن اوست، تعادل بین مردانگی و زنانگی اش؛ و دلنشینی او شاید از همین جا برمی خیزد.
***
دو سال پیش در جلسه رونمایی از سیزدهمین چاپ کتاب خاطرات ایران درّودی در موزه ی هنرهای معاصر شرکت کردم؛ نمی دانم اکنون این کتاب به چاپ چندم رسیده است، اما می دانم که کتاب او را باید بارها خواند. کتاب "در فاصله دو نقطه...!" را "نشر نی" منتشر کرده است. خواندن این کتاب تنها مرور زندگی شخصی و هنری ایران درّودی نیست بلکه بازخوانی دوره ای از سرگذشت ماست، از آن چه بودیم، آن چه هستیم و آن چه می توانستیم بود!
بگذار من نیز _ نه همچون شاملو، بزرگ و عمیق و صاعقه دار که در حد بضاعت خود _ شعری تقدیم تو کنم که تنها شعر است که می ماند!
تو تصویر کردی فریاد را
نه بر بوم های عریض سپید
با رنگ های سرخ و بنفش و شراره های برّنده ی نور،
تو تصویر کردی فریاد را
با شاخه ای از گل سرخ
که سکوتِ نشستن و انتظار را
با جمله ای عاشقانه
برای همیشه شکست!
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
دکتر محمدرضا سرگلزایی - روانپزشک
دکتر محمدرضا سرگلزایی – روانپزشک و معلم
برای دسترسی به همه محتوای سایت نیاز است شما در سایت ثبتنام کنید و در صورتی که پیش از این
#چشم_تاریخ
اولين مدرسه دخترانه ی ایرانی، توسط بيبيخانم وزير اف (استرآبادی) با نام دبستان دوشيزگان در سال ۱۲۸۵ شمسی همزمان با انقلاب مشروطه تأسیس شد. این مدرسه در خانه شخصی بیبیخانم برپا شد. به این دلیل که الگوی این مدرسه آموزش و پرورش کشورهای اروپایی بود تأسیس این مدرسه از طرف روحانيونی چون شيخ فضلاللّه نوری و سيدعلي شوشتری با مخالفت شديدی روبه رو شد و آن ها تأسيس چنين مدارسی را «مايه وحشت و حيرت رؤسا و ائمه جماعت و قاطبه مقدسين و متدينين» دانستند.
با تمام این مشکلات اولین مدرسه دخترانه ایران کار خود را با این اعلان در روزنامه ها آغاز کرد: «مدرسه جدید موسوم به دبستان دوشیزگان نزدیک دروازه قدیم محمدیه بازارچه حاجی محمد محسن افتتاح شده است. از برای افتتاح این مدرسه پنج معلمه تعیین شده است که هر کدام یک درس میدهند ... بر حسب قوه هر دختر و خانمی این علوم تدریس میشود. به علاوه اتاقی هم معین شده است که در آن جا هنرهای دستی، از قبیل کاموا دوزی، زر دوزی، خامه دوزی، خیاطی و غیره تعلیم میشود. تمام معلمان از طایفه اناثیه (مونث) هستند و به غیر از یک پیرمرد قاپوچی (فرّاش) مردی در این مدرسه نخواهد بود. شاگرد از هفت الی دوازده سال قبول میشود. اتاق ابتدایی ماهی پانزده قران، اتاق علمی ماهی 25 قران. به فقرا تخفیف داده میشود. هردو نفر شاگرد یک نفر مجاناً قبول میشود. امید است که در وطن عزیز ما هزاران از این مدارس افتتاح شود.»
با کودتا علیه مشروطه و به دنبال فضای بسته سیاسی٬ برخی از افراد که مخالف تحصیل زنان بودند، مدرسه را مرکز فساد خواندند و به آن حمله کردند. از خاطرات افضل وزیری دختر بیبیخانم نقل شده است که یکی از روحانیان در حرم شاهزاده عبدالعظیم بر سر منبر گفته بود "بر این مملکت باید گریست که در آن دبستان دوشیزگان باز شده است."
@drsargolzaei
http://www.drsargolzaei.com/images/PublicCategory/Girls'School.jpg
اولين مدرسه دخترانه ی ایرانی، توسط بيبيخانم وزير اف (استرآبادی) با نام دبستان دوشيزگان در سال ۱۲۸۵ شمسی همزمان با انقلاب مشروطه تأسیس شد. این مدرسه در خانه شخصی بیبیخانم برپا شد. به این دلیل که الگوی این مدرسه آموزش و پرورش کشورهای اروپایی بود تأسیس این مدرسه از طرف روحانيونی چون شيخ فضلاللّه نوری و سيدعلي شوشتری با مخالفت شديدی روبه رو شد و آن ها تأسيس چنين مدارسی را «مايه وحشت و حيرت رؤسا و ائمه جماعت و قاطبه مقدسين و متدينين» دانستند.
با تمام این مشکلات اولین مدرسه دخترانه ایران کار خود را با این اعلان در روزنامه ها آغاز کرد: «مدرسه جدید موسوم به دبستان دوشیزگان نزدیک دروازه قدیم محمدیه بازارچه حاجی محمد محسن افتتاح شده است. از برای افتتاح این مدرسه پنج معلمه تعیین شده است که هر کدام یک درس میدهند ... بر حسب قوه هر دختر و خانمی این علوم تدریس میشود. به علاوه اتاقی هم معین شده است که در آن جا هنرهای دستی، از قبیل کاموا دوزی، زر دوزی، خامه دوزی، خیاطی و غیره تعلیم میشود. تمام معلمان از طایفه اناثیه (مونث) هستند و به غیر از یک پیرمرد قاپوچی (فرّاش) مردی در این مدرسه نخواهد بود. شاگرد از هفت الی دوازده سال قبول میشود. اتاق ابتدایی ماهی پانزده قران، اتاق علمی ماهی 25 قران. به فقرا تخفیف داده میشود. هردو نفر شاگرد یک نفر مجاناً قبول میشود. امید است که در وطن عزیز ما هزاران از این مدارس افتتاح شود.»
با کودتا علیه مشروطه و به دنبال فضای بسته سیاسی٬ برخی از افراد که مخالف تحصیل زنان بودند، مدرسه را مرکز فساد خواندند و به آن حمله کردند. از خاطرات افضل وزیری دختر بیبیخانم نقل شده است که یکی از روحانیان در حرم شاهزاده عبدالعظیم بر سر منبر گفته بود "بر این مملکت باید گریست که در آن دبستان دوشیزگان باز شده است."
@drsargolzaei
http://www.drsargolzaei.com/images/PublicCategory/Girls'School.jpg