Forwarded from دکتر سرگلزایی drsargolzaei
⭕️ عقلانیت عملی به شیوهی ادوارد دمینگ: مسیر بازسازی اقتصاد ژاپن پس از جنگ جهانی دوم
⭕️ موانع عقلانیت عملی را بشناسیم:
🔹 سندروم هملت
🔹 سندرم باکستر
🔹 سندرم هاویشام
⭕️ کتاب ناتمامیت را از نشر قطره تهیه کنید
🔴 لطفا به اشتراک بگذارید.
@drsargolzaei
⭕️ موانع عقلانیت عملی را بشناسیم:
🔹 سندروم هملت
🔹 سندرم باکستر
🔹 سندرم هاویشام
⭕️ کتاب ناتمامیت را از نشر قطره تهیه کنید
🔴 لطفا به اشتراک بگذارید.
@drsargolzaei
Forwarded from دکتر سرگلزایی drsargolzaei
⭕️ مجموعهٔ یازده مصاحبهی دکتر سرگلزایی با رسانهها با موضوع نقد فرهنگ عمومی:
🔹 سبک زندگی
🔹 عشق
🔹️ معنای بیماری
🔹 حریم خصوصی
🔹 رسانه و غیره
⭕️ تهیه از سایت نشر قطره
⭕️ لطفا به اشتراک بگذارید
@drsargolzaei
🔹 سبک زندگی
🔹 عشق
🔹️ معنای بیماری
🔹 حریم خصوصی
🔹 رسانه و غیره
⭕️ تهیه از سایت نشر قطره
⭕️ لطفا به اشتراک بگذارید
@drsargolzaei
دکتر سرگلزایی drsargolzaei
⭕️ کارل مارکس: نقد سرمایهداری نویسنده : سوسن مدنی 🔹 کارل ماركس (۱۸۸۳ - ۱۸۱۸) و دوست و همکارش، فریدریش انگلس (۱۸۹۵-۱۸۲۰)، را باید شناخته شده ترین منتقدان جامعهی بازار دانست. ما امروز معروفیت و فراگیری اصطلاح «کاپیتالیسم» را مرهون آنهاییم، اصطلاحی که مترادفی…
⭕️ کارل مارکس: نقد سرمایهداری
⭕️ نویسنده: سوسن مدنی
🔹در نیمهی نخست قرن نوزدهم مسئلهی جایگاه یهودیان به موضوع مورد مناقشهی مهمی بین نویسندگان سیاسی آلمان تبدیل شده بود. فرض مقدماتی این بود که دولت مدرن باید در مسائل مربوط به مذهب بیطرف باشد اما از نظر محافظهکاران، پیوند بین دولت و مسیحیت ناگسستنی بود، هم دولت به حفظ و تداوم ایمان کمک میکرد و هم مذهب به حکومت مشروعیت میبخشید. بنابراین با وجود اینکه لیبرالها به آزادی فردی اعتقاد داشتند دربارهی اعطای حقوق سیاسی و مدنی برابر به یهودیان تردید داشتند. کارل مارکس اعتقاد داشت مسألهی یهودیان مسئلهای فرعی است، لازمهی اعطای حقوق مدنی و سیاسی برابر، خلق دولتی رها از مذهب است و تفکیک دین و دولت از همدیگر.
🔹 مارکس بر توصیف منفی از بازار، که مسیحیان آن را به یهودیان وصل میکردند صحه میگذاشت اما تاکید او بر این نکته بود که آن اوصاف اکنون مشخصهی کل جامعهای است که مسیحیان بخش اعظم آن را تشکیل دادهاند. برای مارکس انتقاد به یهودیان به ابزاری برای کوبیدن بورژوازی تبدیل شده بود. مارکس این دعوی را که یهودیان عاری از علاقه به فلسفه و فرهنگ والاتر هستند، را میپذیرد و میگوید آری چنین است اما در جامعهی بورژوایی معاصر، همگان این خصوصیات را گرفتهاند زیرا عموما به هیچ چیز غیر از پولدار شدن علاقه ندارند. او معتقد بود پول هم مانند خدای کتاب مقدس هیچ نوع خدای دیگری را تحمل نمیکند و اینک مردم به پرستش خود پول روی آوردهاند. پول همه اشیای طبیعی و مناسبات انسانی را به کالاهایی تبدیل میکند که میتوان آنها را مبادله کرد. نظر ولتر آن بود که جستجوی پول در بورس لندن به لحاظ اجتماعی مفید است چون مردم را از جنگیدن بر سر خدا باز میدارد. اکنون مارکس اعتراض میکرد که مردم به پرستش خود پول روی آوردهاند.
🔹 آنچه از نظر مارکس بدان نیاز عاجل وجود داشت انقلاب اجتماعی و اقتصادی بود، زیرا سرچشمههای واقعی ناخرسندی انسانی، بازار و طبقات نابرابر مولود آن بود. این ناخرسندی از خودمحوری و نبودن همبستگی در جمعیت نشئت میگرفت. به گمان او انسان از اساس یک «موجود نوعمدار» بود که به هدف حقیقیاش تنها از طریق همکاری با دیگران نائل میآمد و منفعت طلبی، جامعه بورژوایی را به لحاظ اخلاقی ناشایست و غیراصیل میکرد.
🔹 به نوشتهٔ مارکس نظام تجارت، نظام تملک و استثمار مردم بود که در نهایت به شکافی درون جامعهی امروزی میانجامد: وجود انسانهای رنج کشیدهای که فکر میکنند، و وجود انسانهای فکوری که سرکوب میشوند، و طبقه بیفرهنگانی که منفعلانه و بیفکرانه مصرف میکنند و وجود انسانهای رنج کشیده و فکور برایشان ناگوار و هضم ناپذیر میشود.
🔹مارکس و انگلس در نوشته های خود دو چیز را به هم وصل کرده بودند، ننگین شمردن سنتی رباخواری و مذموم دانستن جدید سرمایهداری صنعتی. از نظر آنها پول که مادهای ذاتاً غیر مولد بود و استفاده از آن برای در آوردن پول بیشتر، از دیرباز به عنوان رباخواری، عملی غیراخلاقی و محکوم بود، اکنون در قالب واژه «سرمایه» نامگذاری دوباره شده بود و کسانی که از کاربرد آن سود میبرند (جامعهی بورژوایی) مثل یهودیان معاملهگر، بیفرهنگ و حسابگرند و آنان نیز جایی در اجتماعی که از لحاظ اخلاقی مشروع و معتبر باشند ندارند. ایدهی مارکس این بود که سرمایهداری حاکمیت پول است. پولی که خود تجلی حرص و طمع بود. از نظر مارکس حاکمیت سرمایه غیراخلاقی بود و باعث میشد اکثریت عظیم یک جامعه کاپیتالیستی از انسانیت خود محروم شوند. سرمایهداری نیازمند کاری بود که شمار قلیلی از سرمایه داران را ثروتمند میکرد و در همان حال کارگران را به لحاظ جسمی و روحی ناتوان میساخت و در نهایت انسانها را در چنگال نیروهای خصمانهای میاندازد که قادر به کنترل آن نیستند.
⭕️ منبع : کتاب ذهن و بازار ، نویسنده جری مولر - ترجمه مهدی نصرالهزاده، نشر بیدگل
🔴 ادامه دارد ....
⭕️ نویسنده: سوسن مدنی
🔹در نیمهی نخست قرن نوزدهم مسئلهی جایگاه یهودیان به موضوع مورد مناقشهی مهمی بین نویسندگان سیاسی آلمان تبدیل شده بود. فرض مقدماتی این بود که دولت مدرن باید در مسائل مربوط به مذهب بیطرف باشد اما از نظر محافظهکاران، پیوند بین دولت و مسیحیت ناگسستنی بود، هم دولت به حفظ و تداوم ایمان کمک میکرد و هم مذهب به حکومت مشروعیت میبخشید. بنابراین با وجود اینکه لیبرالها به آزادی فردی اعتقاد داشتند دربارهی اعطای حقوق سیاسی و مدنی برابر به یهودیان تردید داشتند. کارل مارکس اعتقاد داشت مسألهی یهودیان مسئلهای فرعی است، لازمهی اعطای حقوق مدنی و سیاسی برابر، خلق دولتی رها از مذهب است و تفکیک دین و دولت از همدیگر.
🔹 مارکس بر توصیف منفی از بازار، که مسیحیان آن را به یهودیان وصل میکردند صحه میگذاشت اما تاکید او بر این نکته بود که آن اوصاف اکنون مشخصهی کل جامعهای است که مسیحیان بخش اعظم آن را تشکیل دادهاند. برای مارکس انتقاد به یهودیان به ابزاری برای کوبیدن بورژوازی تبدیل شده بود. مارکس این دعوی را که یهودیان عاری از علاقه به فلسفه و فرهنگ والاتر هستند، را میپذیرد و میگوید آری چنین است اما در جامعهی بورژوایی معاصر، همگان این خصوصیات را گرفتهاند زیرا عموما به هیچ چیز غیر از پولدار شدن علاقه ندارند. او معتقد بود پول هم مانند خدای کتاب مقدس هیچ نوع خدای دیگری را تحمل نمیکند و اینک مردم به پرستش خود پول روی آوردهاند. پول همه اشیای طبیعی و مناسبات انسانی را به کالاهایی تبدیل میکند که میتوان آنها را مبادله کرد. نظر ولتر آن بود که جستجوی پول در بورس لندن به لحاظ اجتماعی مفید است چون مردم را از جنگیدن بر سر خدا باز میدارد. اکنون مارکس اعتراض میکرد که مردم به پرستش خود پول روی آوردهاند.
🔹 آنچه از نظر مارکس بدان نیاز عاجل وجود داشت انقلاب اجتماعی و اقتصادی بود، زیرا سرچشمههای واقعی ناخرسندی انسانی، بازار و طبقات نابرابر مولود آن بود. این ناخرسندی از خودمحوری و نبودن همبستگی در جمعیت نشئت میگرفت. به گمان او انسان از اساس یک «موجود نوعمدار» بود که به هدف حقیقیاش تنها از طریق همکاری با دیگران نائل میآمد و منفعت طلبی، جامعه بورژوایی را به لحاظ اخلاقی ناشایست و غیراصیل میکرد.
🔹 به نوشتهٔ مارکس نظام تجارت، نظام تملک و استثمار مردم بود که در نهایت به شکافی درون جامعهی امروزی میانجامد: وجود انسانهای رنج کشیدهای که فکر میکنند، و وجود انسانهای فکوری که سرکوب میشوند، و طبقه بیفرهنگانی که منفعلانه و بیفکرانه مصرف میکنند و وجود انسانهای رنج کشیده و فکور برایشان ناگوار و هضم ناپذیر میشود.
🔹مارکس و انگلس در نوشته های خود دو چیز را به هم وصل کرده بودند، ننگین شمردن سنتی رباخواری و مذموم دانستن جدید سرمایهداری صنعتی. از نظر آنها پول که مادهای ذاتاً غیر مولد بود و استفاده از آن برای در آوردن پول بیشتر، از دیرباز به عنوان رباخواری، عملی غیراخلاقی و محکوم بود، اکنون در قالب واژه «سرمایه» نامگذاری دوباره شده بود و کسانی که از کاربرد آن سود میبرند (جامعهی بورژوایی) مثل یهودیان معاملهگر، بیفرهنگ و حسابگرند و آنان نیز جایی در اجتماعی که از لحاظ اخلاقی مشروع و معتبر باشند ندارند. ایدهی مارکس این بود که سرمایهداری حاکمیت پول است. پولی که خود تجلی حرص و طمع بود. از نظر مارکس حاکمیت سرمایه غیراخلاقی بود و باعث میشد اکثریت عظیم یک جامعه کاپیتالیستی از انسانیت خود محروم شوند. سرمایهداری نیازمند کاری بود که شمار قلیلی از سرمایه داران را ثروتمند میکرد و در همان حال کارگران را به لحاظ جسمی و روحی ناتوان میساخت و در نهایت انسانها را در چنگال نیروهای خصمانهای میاندازد که قادر به کنترل آن نیستند.
⭕️ منبع : کتاب ذهن و بازار ، نویسنده جری مولر - ترجمه مهدی نصرالهزاده، نشر بیدگل
🔴 ادامه دارد ....
دکتر سرگلزایی drsargolzaei
⭕️ کارل مارکس: نقد سرمایهداری ⭕️ نویسنده: سوسن مدنی 🔹در نیمهی نخست قرن نوزدهم مسئلهی جایگاه یهودیان به موضوع مورد مناقشهی مهمی بین نویسندگان سیاسی آلمان تبدیل شده بود. فرض مقدماتی این بود که دولت مدرن باید در مسائل مربوط به مذهب بیطرف باشد اما از…
⭕️ کارل مارکس: نقد سرمایهداری
⭕️ نویسنده: سوسن مدنی
🔹 مارکس با توصیف بلاغی سرمایهداری بمثابه «بتواره سازی (فتیشیسم) بر این باور بود که همانطور که در سپهر مذهب، آدمی بتهایی میسازد و به آنها قدرت احاطه به سرنوشت آفرینندگان انسانیشان را اعطا میکند در نظام سرمایهداری نیز انسان تحت سیطرهی کالاهایی قرار میگیرد که محصول کار و تلاش خود او است. از نظر او در عصر سرمایهداری، کالا از جایگاه ابزاری خود فرا میرود و تبدیل به امری مقدس میشود.
🔹 مفاهیم "از خودبیگانگی" و "فتیشیسم کالا" ابزارهای تحلیلی مهمی هستند که مارکس برای فهم بهتر تأثیرات منفی سرمایهداری بر انسانها و روابط اجتماعی به کار میبرد. مارکس در کتاب سرمایه نوشت در نظام سرمایهداری، کالاها ارزش خود را مستقل از فرایند تولید و نیروی کار انسانی که در آنها وجود دارد میگیرند. این منجر به دیدگاهی میشود که به نظر میرسد کالاها دارای ارزش ذاتی هستند، فتیشیسم کالا باعث میشود کار انسانی که در پشت تولید کالاها وجود دارد، پنهان بماند و افراد به جای دیدن روابط اجتماعی واقعی، تنها با کالاها و قیمتهای آنها سر و کار داشته باشند و نگاه مردم به کالاها و پول به عنوان چیزهای جادویی باشد و فراموش میکنند که این اشیا در واقع محصول کار انسانی هستند.
🔹 کارگران در نظام سرمایهداری محصولاتی را تولید میکنند که متعلق به آنها نیست و توسط سرمایهداران به فروش میرسد. آنها در فرایند تولید نقشی مکانیکی و تکراری ایفا میکنند و کنترل اندکی بر آن دارند. آنها به یک جزء کوچک از ماشین بزرگ تولیدی تبدیل میشوند که احساس عدم کنترل و ناتوانی میکنند. مارکس معتقد بود که کار خلاقانه و معنادار بخشی از ذات انسانی است. در نظام سرمایهداری، کارگران از این جنبهی خلاقانهی کار خود بیگانه میشوند و کار به یک فعالیت بیروح و صرفاً برای بقا تبدیل میشود. از طرفی نظام سرمایهداری رقابت بین افراد را تشویق میکند و روابط انسانی را به روابط مادی و اقتصادی کاهش میدهد. این منجر به بیگانگی افراد از یکدیگر و تضعیف روابط انسانی میشود.
🔹 تمرکز مارکس بر دگرگونی تولید در پیوند با چیزی بود که بعداً از آن به انقلاب صنعتی یاد شد؛ مجموعهای از پیشرفتهای خیرهکننده در زمینهی فناوری بر اساس عملکرد ماشینهایی که با منابع انرژی غیرارگانیک مانند آب و به ویژه بخار، کار میکردند. از آنجا که از این ماشینها به عنوان جانشین و افزایندهی قدرت عضلانی انسانها (و حیوانات) استفاده میشدند اقتصاددانان به آنها عمدتاً به چشم وسایل تسهیلکنندهی کار نگاه میکردند اما مارکس، در مقابل بر تأثیر سوئی که ماشینها بر جسم و روح انسان میگذاشتند تأکید داشت. از منظر کارگران، تولید ماشینی یک تجربهی جدید به لحاظ کیفی بود ولی از نظر مارکس تولید ماشینی شتاب و اسلوب حرکت را تعیین میکرد و کارگر مجبور بود خود را با ریتمها و حرکات غیرطبیعی ماشین وفق دهد بهطوریکه او به زائدهی زندهی ماشین تبدیل میشد؛ هرچه کار یکنواختتر میشد هزینههای روان شناختی تقسیم کار بیش از بیش افزایش مییافت.
🔹 بزرگترین نوآوری مارکس پیوستن مضمون رباخواری با نقد رمانتیک از تقسیم کار بود. امری که به تعبیر او نتیجهاش «بیگانگی» بود. روند تولید کالا از نگاه مارکس طوری میباشد که هر چه تولید بالاتر میرود کارگر با کار و محصول کار خویش بیگانهتر میشود؛ چرا که کارگر شرایطی از کار را ایجاد میکند که به نفع سرمایهدار است و کاری میکند که ارزشآفرینی که سابقا جز ذاتی کار کارگر بوده است اکنون به مقولهی دیگری به نام ارزش افزوده تبدیل میشود که در دست سرمایهدار قرار دارد و چیزی از این ارزش افزوده نصیب کارگر نخواهد شد و مردان و زنان کار میکنند چون مجبورند برای به دست آوردن پولٍ لازم برای خرید مایحتاج زندگی کار کنند و برای زنده ماندن از جان خویش مایه بگذارند. از نظر مارکس این امر به خودی خود به معنای انسانزدایی بود زیرا این حیواناتاند که خودشان را میکشند تا صرفا زنده بمانند در حالیکه آنچه انسان را متمایز و برجسته میکند توانایی او برای آفرینش آزادانه است. آدمی زمانی به اوج انسانیت خود میرسد که کارش بیانگر خود درونی منحصر به فرد او باشد. کالاها و سرمایه واقعیتهایی میشوند بیگانه از کارگر، که هیچ مالکیتی بر آفریدههای خود ندارد. مارکس مفهوم بیگانگی را در مذهب و سرمایهداری مقایسه کرد و در نوشتههای خود نوشت: «هرچه کارگر بیشتر تقلا کند، جهان بیگانهای که او را بر ضد خودش شکل میدهد قدرتمندتر میشود، او و جهان درونیش ناتوانتر میشوند و تعلق این جهان به او نیز کمتر میگردد. در مذهب هم وضع به همین منوال است، هر چه آدمی به خداوند بیشتر اسناد بدهد خودش را بیشتر تهی خواهد کرد»
⭕️ منبع : کتاب ذهن و بازار ، نویسنده جری مولر - ترجمه مهدی نصرالهزاده، نشر بیدگل
⭕️ نویسنده: سوسن مدنی
🔹 مارکس با توصیف بلاغی سرمایهداری بمثابه «بتواره سازی (فتیشیسم) بر این باور بود که همانطور که در سپهر مذهب، آدمی بتهایی میسازد و به آنها قدرت احاطه به سرنوشت آفرینندگان انسانیشان را اعطا میکند در نظام سرمایهداری نیز انسان تحت سیطرهی کالاهایی قرار میگیرد که محصول کار و تلاش خود او است. از نظر او در عصر سرمایهداری، کالا از جایگاه ابزاری خود فرا میرود و تبدیل به امری مقدس میشود.
🔹 مفاهیم "از خودبیگانگی" و "فتیشیسم کالا" ابزارهای تحلیلی مهمی هستند که مارکس برای فهم بهتر تأثیرات منفی سرمایهداری بر انسانها و روابط اجتماعی به کار میبرد. مارکس در کتاب سرمایه نوشت در نظام سرمایهداری، کالاها ارزش خود را مستقل از فرایند تولید و نیروی کار انسانی که در آنها وجود دارد میگیرند. این منجر به دیدگاهی میشود که به نظر میرسد کالاها دارای ارزش ذاتی هستند، فتیشیسم کالا باعث میشود کار انسانی که در پشت تولید کالاها وجود دارد، پنهان بماند و افراد به جای دیدن روابط اجتماعی واقعی، تنها با کالاها و قیمتهای آنها سر و کار داشته باشند و نگاه مردم به کالاها و پول به عنوان چیزهای جادویی باشد و فراموش میکنند که این اشیا در واقع محصول کار انسانی هستند.
🔹 کارگران در نظام سرمایهداری محصولاتی را تولید میکنند که متعلق به آنها نیست و توسط سرمایهداران به فروش میرسد. آنها در فرایند تولید نقشی مکانیکی و تکراری ایفا میکنند و کنترل اندکی بر آن دارند. آنها به یک جزء کوچک از ماشین بزرگ تولیدی تبدیل میشوند که احساس عدم کنترل و ناتوانی میکنند. مارکس معتقد بود که کار خلاقانه و معنادار بخشی از ذات انسانی است. در نظام سرمایهداری، کارگران از این جنبهی خلاقانهی کار خود بیگانه میشوند و کار به یک فعالیت بیروح و صرفاً برای بقا تبدیل میشود. از طرفی نظام سرمایهداری رقابت بین افراد را تشویق میکند و روابط انسانی را به روابط مادی و اقتصادی کاهش میدهد. این منجر به بیگانگی افراد از یکدیگر و تضعیف روابط انسانی میشود.
🔹 تمرکز مارکس بر دگرگونی تولید در پیوند با چیزی بود که بعداً از آن به انقلاب صنعتی یاد شد؛ مجموعهای از پیشرفتهای خیرهکننده در زمینهی فناوری بر اساس عملکرد ماشینهایی که با منابع انرژی غیرارگانیک مانند آب و به ویژه بخار، کار میکردند. از آنجا که از این ماشینها به عنوان جانشین و افزایندهی قدرت عضلانی انسانها (و حیوانات) استفاده میشدند اقتصاددانان به آنها عمدتاً به چشم وسایل تسهیلکنندهی کار نگاه میکردند اما مارکس، در مقابل بر تأثیر سوئی که ماشینها بر جسم و روح انسان میگذاشتند تأکید داشت. از منظر کارگران، تولید ماشینی یک تجربهی جدید به لحاظ کیفی بود ولی از نظر مارکس تولید ماشینی شتاب و اسلوب حرکت را تعیین میکرد و کارگر مجبور بود خود را با ریتمها و حرکات غیرطبیعی ماشین وفق دهد بهطوریکه او به زائدهی زندهی ماشین تبدیل میشد؛ هرچه کار یکنواختتر میشد هزینههای روان شناختی تقسیم کار بیش از بیش افزایش مییافت.
🔹 بزرگترین نوآوری مارکس پیوستن مضمون رباخواری با نقد رمانتیک از تقسیم کار بود. امری که به تعبیر او نتیجهاش «بیگانگی» بود. روند تولید کالا از نگاه مارکس طوری میباشد که هر چه تولید بالاتر میرود کارگر با کار و محصول کار خویش بیگانهتر میشود؛ چرا که کارگر شرایطی از کار را ایجاد میکند که به نفع سرمایهدار است و کاری میکند که ارزشآفرینی که سابقا جز ذاتی کار کارگر بوده است اکنون به مقولهی دیگری به نام ارزش افزوده تبدیل میشود که در دست سرمایهدار قرار دارد و چیزی از این ارزش افزوده نصیب کارگر نخواهد شد و مردان و زنان کار میکنند چون مجبورند برای به دست آوردن پولٍ لازم برای خرید مایحتاج زندگی کار کنند و برای زنده ماندن از جان خویش مایه بگذارند. از نظر مارکس این امر به خودی خود به معنای انسانزدایی بود زیرا این حیواناتاند که خودشان را میکشند تا صرفا زنده بمانند در حالیکه آنچه انسان را متمایز و برجسته میکند توانایی او برای آفرینش آزادانه است. آدمی زمانی به اوج انسانیت خود میرسد که کارش بیانگر خود درونی منحصر به فرد او باشد. کالاها و سرمایه واقعیتهایی میشوند بیگانه از کارگر، که هیچ مالکیتی بر آفریدههای خود ندارد. مارکس مفهوم بیگانگی را در مذهب و سرمایهداری مقایسه کرد و در نوشتههای خود نوشت: «هرچه کارگر بیشتر تقلا کند، جهان بیگانهای که او را بر ضد خودش شکل میدهد قدرتمندتر میشود، او و جهان درونیش ناتوانتر میشوند و تعلق این جهان به او نیز کمتر میگردد. در مذهب هم وضع به همین منوال است، هر چه آدمی به خداوند بیشتر اسناد بدهد خودش را بیشتر تهی خواهد کرد»
⭕️ منبع : کتاب ذهن و بازار ، نویسنده جری مولر - ترجمه مهدی نصرالهزاده، نشر بیدگل
Forwarded from دکتر سرگلزایی drsargolzaei
Forwarded from دکتر سرگلزایی drsargolzaei
🔹 تهیه از انتشارات طرحواره
🔹 تلفن سفارش کتاب: ۰۲۵۳۷۷۳۷۷۸۸
🔹 واتساپ: ۰۰۹۸۹۱۲۶۵۱۶۹۳۲
🔹 ارتباط مستقیم با مدیر انتشارات/واتساپ:
+989125520882
@drsargolzaei
🔹 تلفن سفارش کتاب: ۰۲۵۳۷۷۳۷۷۸۸
🔹 واتساپ: ۰۰۹۸۹۱۲۶۵۱۶۹۳۲
🔹 ارتباط مستقیم با مدیر انتشارات/واتساپ:
+989125520882
@drsargolzaei
Forwarded from كانون نگرش نو
@drsargolzaei
دورهی
تحلیل رفتار متقابل TA
▪️دوشنبه ها
▪️یازده صبح تورنتو تا یک
▪️شش جلسه
▪️▪️شروع:
پنجم ماه اگوست
@kanoonnegareshno
#کانون_نگرش_نو
تلفن رزرو در واتساپ
001-416 879 7357
دورهی
تحلیل رفتار متقابل TA
▪️دوشنبه ها
▪️یازده صبح تورنتو تا یک
▪️شش جلسه
▪️▪️شروع:
پنجم ماه اگوست
@kanoonnegareshno
#کانون_نگرش_نو
تلفن رزرو در واتساپ
001-416 879 7357
🔴 ۳. چرا برای ما مهم است بدانیم در ذهن یک نوزاد چه میگذرد؟
⭕️ زیرا دانستن آنچه در ذهن نوزادان میگذرد کلید پاسخ به پرسش مهمی در روانشناسی است: Nature یا Nurture
کدام ویژگیهای تفکر/احساسات ما غریزی/سرشتی/طبیعی هستند و کدام ویژگیها اکتسابی/تربیتی/فرهنگی؟
🟢 این که آیا یا دانش، صرفا محصول تجربه است یا امری پیشینی (پیشتجربی، فطری، وجدانی) در شناخت دخالت میکند، اختلاف نظر مهم بین فیلسوفان تجربهگرا (empiricist) همچون دیوید هیوم و فیلسوفان خردگرا (rationalist) همچون رنه دکارت بود.
پژوهشهای اخیر علوم شناختی تلاش میکنند با روششناسی علمی به این پرسش پاسخ دهند.
این ویدیو سومین بخش از مجموعه ویدیوهایی است در این زمینه که بر اساس دورهی The Human Brain تهیه شدهاند که در بهار ۲۰۱۹ در MIT توسط Prof. Nancy Kanwisher ارائه شده است.
ترجمه و تدریس:
صالح سرگلزایی
دانشجوی رشتهی هوش مصنوعی
لینک ویدئو:
https://t.me/prefrontalclub/147
@prefrontalclub
#human_brain
#غریزی
#اکتسابی
#سرشت
#تربیت
#ادراک_چهره
#نوزادان
#مغز
#علوم_شناختی
#باشگاه_پریفرونتال
@drsargolzaei
⭕️ زیرا دانستن آنچه در ذهن نوزادان میگذرد کلید پاسخ به پرسش مهمی در روانشناسی است: Nature یا Nurture
کدام ویژگیهای تفکر/احساسات ما غریزی/سرشتی/طبیعی هستند و کدام ویژگیها اکتسابی/تربیتی/فرهنگی؟
🟢 این که آیا یا دانش، صرفا محصول تجربه است یا امری پیشینی (پیشتجربی، فطری، وجدانی) در شناخت دخالت میکند، اختلاف نظر مهم بین فیلسوفان تجربهگرا (empiricist) همچون دیوید هیوم و فیلسوفان خردگرا (rationalist) همچون رنه دکارت بود.
پژوهشهای اخیر علوم شناختی تلاش میکنند با روششناسی علمی به این پرسش پاسخ دهند.
این ویدیو سومین بخش از مجموعه ویدیوهایی است در این زمینه که بر اساس دورهی The Human Brain تهیه شدهاند که در بهار ۲۰۱۹ در MIT توسط Prof. Nancy Kanwisher ارائه شده است.
ترجمه و تدریس:
صالح سرگلزایی
دانشجوی رشتهی هوش مصنوعی
لینک ویدئو:
https://t.me/prefrontalclub/147
@prefrontalclub
#human_brain
#غریزی
#اکتسابی
#سرشت
#تربیت
#ادراک_چهره
#نوزادان
#مغز
#علوم_شناختی
#باشگاه_پریفرونتال
@drsargolzaei
دکتر سرگلزایی drsargolzaei
⭕️ کارل مارکس: نقد سرمایهداری ⭕️ نویسنده: سوسن مدنی 🔹 مارکس با توصیف بلاغی سرمایهداری بمثابه «بتواره سازی (فتیشیسم) بر این باور بود که همانطور که در سپهر مذهب، آدمی بتهایی میسازد و به آنها قدرت احاطه به سرنوشت آفرینندگان انسانیشان را اعطا میکند در…
⭕️ کارل مارکس: نقد سرمایهداری
⭕️ نویسنده: سوسن مدنی
🔹 یکی از معروفترین عبارات مارکس در مورد مذهب، این است که "مذهب افیون تودههاست" (Religion is the opium of the people). این جمله به این معناست که مذهب همانند مادهای مخدر عمل میکند که درد و رنج تودهها را تسکین میدهد و آنها را از واقعیتهای سخت زندگیشان منحرف میکند. مذهب به جای کمک به تودهها برای درک وضعیت واقعی خود و مبارزه برای تغییر آن، آنها را در وضعیت تسلیم و انفعال نگه میدارد. مارکس مذهب را به عنوان ابزاری میبیند که در خدمت طبقات حاکم قرار دارد و نقش مهمی در حفظ و تثبیت نظام سرمایهداری ایفا میکند. او معتقد است که برای دستیابی به جامعهای عادلانه، مردم باید از تأثیرات ایدئولوژیک مذهب و دیگر نهادهای ایدئولوژیک آزاد شوند و به آگاهی طبقاتی دست یابند.
🔹 مانیفست کمونیسم که توسط کارل مارکس و فریدریش انگلس نوشته شده است، یکی از مهمترین و تأثیرگذارترین آثار سیاسی و اجتماعی قرن نوزدهم است. این مانیفست با این مقدمهی معروف "شبحی در اروپا میگردد– شبح کمونیسم" آغاز میشود و به مبارزات طبقهٔ کارگر و نیاز به یک جنبش بینالمللی اشاره دارد. در ادامه مارکس و انگلس تحلیل تاریخی از توسعهی بورژوازی (طبقه سرمایهدار) و پرولتاریا (طبقه کارگر) ارائه میدهند. آنها توضیح میدهند که چگونه بورژوازی با استفاده از ابزارهای تولید و سرمایهداری، به قدرت رسیده و چگونه این قدرت به تضادهای اجتماعی و اقتصادی منجر شده است. آنها کمونیستها را نمایندهی منافع همهی پرولتاریا معرفی میکنند و اصول و اهداف کمونیسم را شرح میدهند، از جمله لغو مالکیت خصوصی ابزار تولید، پایان دادن به استثمار انسان توسط انسان و ایجاد جامعهای بدون طبقات. در پایان مانیفست هم فراخوانی برای اتحاد کارگران جهان و مبارزهی مشترک برای سرنگونی نظم سرمایهداری میدهند. اما با وجود اینکه مانیفست کمونیسم تحلیل جامع و تیزبینی از نظام سرمایهداری و راههای مبارزه برای ایجاد یک جامعهی کمونیستی ارائه میدهد، انقلابی که مارکس پیشبینی کرده بود به وقوع نپیوست زیرا مهم ترین عامل که توانایی فزایندهی نظام سرمایهداری در بهبود وضع اقتصادی طبقات کارگر بود را پیشبینی نکرده بود. در حالیکه مارکس بر روی جنبهی هولناک توسعهی سرمایهداری تمرکز کرده بود، بسیاری از روالهای منفی مورد توجه او، شروع به تحول در جهت مثبت کرده بودند.
تشکیل اتحادیههای کارگری و فشار برای اصلاحات شامل افزایش دستمزدها، کاهش ساعات کاری، بهبود شرایط کاری، و ایجاد نظامهای تامین اجتماعی، تغییراتی ایجاد کردند که باعث کاهش فشارها و نارضایتیهای کارگران شدند و انگیزه برای انقلاب را کاهش دادند. سرمایهداری با تطبیق و تغییرات ساختاری، به جای انقراض، به حیات خود ادامه داد و شرکتها و صنایع با پذیرش برخی اصلاحات و ایجاد اتحادیههای کارگری به کاهش تضادهای طبقاتی پرداختند.
🔹 مارکس نه یگانه منتقد فشار فرهنگی برخاسته از اشاعهی بازار بود و نه تنها روشنفکری که غلبه و چیرگی بیفرهنگان در نظام سرمایهداری را محکوم میکرد، متییو آرنولد یکی از همعصران انگلیسی و جوانتر از مارکس هم از متنقدان روشنفکر آن دوران به تحلیل و نقد آثار منفی سرمایهداری بر فرهنگ و ارزشهای انسانی میپرداخت و معتقد بود که جامعهی صنعتی و سرمایهداری منجر به از بین رفتن فرهنگ والا و ارزشهای اخلاقی شده است. اگرچه مارکس و آرنولد از دیدگاهها و زمینههای متفاوتی به نقد جامعه خود پرداختهاند، اما هر دو نگرانیهای مشترکی در مورد اثرات منفی سرمایهداری و صنعتی شدن بر انسان و فرهنگ داشتند. همچنین، هر دو به نوعی به بیگانگی انسان در جامعهی مدرن اشاره کرده و بر نیاز به تغییرات اساسی در جامعه تأکید داشتهاند و هر دوی آنها به آیندهای بهتر میاندیشیدند.
🔴 ادامه دارد...
⭕️ منبع: کتاب ذهن و بازار ، نویسنده جری مولر - ترجمه مهدی نصرالهزاده، نشر بیدگل
@drsargolzaei
⭕️ نویسنده: سوسن مدنی
🔹 یکی از معروفترین عبارات مارکس در مورد مذهب، این است که "مذهب افیون تودههاست" (Religion is the opium of the people). این جمله به این معناست که مذهب همانند مادهای مخدر عمل میکند که درد و رنج تودهها را تسکین میدهد و آنها را از واقعیتهای سخت زندگیشان منحرف میکند. مذهب به جای کمک به تودهها برای درک وضعیت واقعی خود و مبارزه برای تغییر آن، آنها را در وضعیت تسلیم و انفعال نگه میدارد. مارکس مذهب را به عنوان ابزاری میبیند که در خدمت طبقات حاکم قرار دارد و نقش مهمی در حفظ و تثبیت نظام سرمایهداری ایفا میکند. او معتقد است که برای دستیابی به جامعهای عادلانه، مردم باید از تأثیرات ایدئولوژیک مذهب و دیگر نهادهای ایدئولوژیک آزاد شوند و به آگاهی طبقاتی دست یابند.
🔹 مانیفست کمونیسم که توسط کارل مارکس و فریدریش انگلس نوشته شده است، یکی از مهمترین و تأثیرگذارترین آثار سیاسی و اجتماعی قرن نوزدهم است. این مانیفست با این مقدمهی معروف "شبحی در اروپا میگردد– شبح کمونیسم" آغاز میشود و به مبارزات طبقهٔ کارگر و نیاز به یک جنبش بینالمللی اشاره دارد. در ادامه مارکس و انگلس تحلیل تاریخی از توسعهی بورژوازی (طبقه سرمایهدار) و پرولتاریا (طبقه کارگر) ارائه میدهند. آنها توضیح میدهند که چگونه بورژوازی با استفاده از ابزارهای تولید و سرمایهداری، به قدرت رسیده و چگونه این قدرت به تضادهای اجتماعی و اقتصادی منجر شده است. آنها کمونیستها را نمایندهی منافع همهی پرولتاریا معرفی میکنند و اصول و اهداف کمونیسم را شرح میدهند، از جمله لغو مالکیت خصوصی ابزار تولید، پایان دادن به استثمار انسان توسط انسان و ایجاد جامعهای بدون طبقات. در پایان مانیفست هم فراخوانی برای اتحاد کارگران جهان و مبارزهی مشترک برای سرنگونی نظم سرمایهداری میدهند. اما با وجود اینکه مانیفست کمونیسم تحلیل جامع و تیزبینی از نظام سرمایهداری و راههای مبارزه برای ایجاد یک جامعهی کمونیستی ارائه میدهد، انقلابی که مارکس پیشبینی کرده بود به وقوع نپیوست زیرا مهم ترین عامل که توانایی فزایندهی نظام سرمایهداری در بهبود وضع اقتصادی طبقات کارگر بود را پیشبینی نکرده بود. در حالیکه مارکس بر روی جنبهی هولناک توسعهی سرمایهداری تمرکز کرده بود، بسیاری از روالهای منفی مورد توجه او، شروع به تحول در جهت مثبت کرده بودند.
تشکیل اتحادیههای کارگری و فشار برای اصلاحات شامل افزایش دستمزدها، کاهش ساعات کاری، بهبود شرایط کاری، و ایجاد نظامهای تامین اجتماعی، تغییراتی ایجاد کردند که باعث کاهش فشارها و نارضایتیهای کارگران شدند و انگیزه برای انقلاب را کاهش دادند. سرمایهداری با تطبیق و تغییرات ساختاری، به جای انقراض، به حیات خود ادامه داد و شرکتها و صنایع با پذیرش برخی اصلاحات و ایجاد اتحادیههای کارگری به کاهش تضادهای طبقاتی پرداختند.
🔹 مارکس نه یگانه منتقد فشار فرهنگی برخاسته از اشاعهی بازار بود و نه تنها روشنفکری که غلبه و چیرگی بیفرهنگان در نظام سرمایهداری را محکوم میکرد، متییو آرنولد یکی از همعصران انگلیسی و جوانتر از مارکس هم از متنقدان روشنفکر آن دوران به تحلیل و نقد آثار منفی سرمایهداری بر فرهنگ و ارزشهای انسانی میپرداخت و معتقد بود که جامعهی صنعتی و سرمایهداری منجر به از بین رفتن فرهنگ والا و ارزشهای اخلاقی شده است. اگرچه مارکس و آرنولد از دیدگاهها و زمینههای متفاوتی به نقد جامعه خود پرداختهاند، اما هر دو نگرانیهای مشترکی در مورد اثرات منفی سرمایهداری و صنعتی شدن بر انسان و فرهنگ داشتند. همچنین، هر دو به نوعی به بیگانگی انسان در جامعهی مدرن اشاره کرده و بر نیاز به تغییرات اساسی در جامعه تأکید داشتهاند و هر دوی آنها به آیندهای بهتر میاندیشیدند.
🔴 ادامه دارد...
⭕️ منبع: کتاب ذهن و بازار ، نویسنده جری مولر - ترجمه مهدی نصرالهزاده، نشر بیدگل
@drsargolzaei