دکتر سرگلزایی drsargolzaei
38.3K subscribers
1.9K photos
113 videos
176 files
3.39K links
Download Telegram
#آهنگ
#همراه_شو_عزیز

سرود رزم مشترک معروف به همراه شو عزیز، شعری حماسی است که در تاریخ معاصر ایران جایگاه ویژه‌ای دارد. این شعر را شخصی با نام مستعار «برزین آذرمهر» (احتمالاً نام مستعار پرویز مشکاتیان) سروده است. این سرود نخستین بار در سال ۱۳۵۸ به خوانندگی #محمدرضا_شجریان و آهنگسازی پرویز مشکاتیان در آواز اصفهان اجرا شده و در آلبوم چاووش ۷ به دست کانون چاووش منتشر شد. این آهنگ غنای ملودیک عالی داشته و مقدمه‌ای کوبنده و تأثیرگذار دارد. تا امروز اجراهای دیگری نیز از آن منتشر شده است مانند اجرای #محسن_نامجو

@drsargolzaei
#آهنگ
#ازماست_که_برماست

خواننده: #سیاوش_قمیشی
شاعر : بیژن سمندر
آهنگ ساز : سیاوش قمیشی
تنظیم : نوید نحوی

@drsargolzaei
#یادداشت_هفته
#صدایی_ازاعماق_سالها! -قسمت اول

خانم جوانی که روبه روی من نشسته بود نمونه کاملی بود از آنچه زیگموند #فروید پایه گذار روانکاوی نامش را "وسواس تکرار" یا "جبر تکرار" گذاشته است. این خانم چند سال پیش به پیشنهاد خانواده با خواستگاری ملاقات کرده بود که پیش از آن هیچ شناختی از او نداشت. می گفت که این ملاقات در واقع به اجبار خانواده صورت گرفته بود زیرا که در آن زمان مشغول درس خواندن برای کنکور بود و بیشتر دغدغه اش کنکور و دانشگاه بود تا ازدواج، اما خودش نمی دانست چرا به محض این که چند کلمه با آقای خواستگار گفتگو کرده بود مهر این آقا بر دلش نشسته بود و به این خواستگاری جواب مثبت داده بود. حقیقت ناگوار این که نه این دختر جوان و نه خانواده اش هیچ شناختی از آقای خواستگار نداشتند بلکه فقط مادر عروس نام و آوازه مادر داماد را شنیده بود. مادر داماد زنی متدین و خوش وجهه در محله بود به طوری که هر کس از خانم های محله که شنیده بود این خانم برای خواستگاری از این دختر خانم پا پیش گذاشته به مادر دختر تبریک گفته بود! اما پس از ازدواج معلوم شده بود که مادر داماد علیرغم نام و آوازه نیکی که برای خود ایجاد کرده بود فاقد صداقت بوده است. آقای داماد از آن پسرانی بود که هر چه خلاف و ناپسند است به وفور تجربه کرده بود و سرانجام هم معتاد شده بود. خانواده دست به دست هم داده بودند و او را ترک داده بودند و پس از این ترک اعتیاد اجباری تصمیم گرفته بودند به سرعت او را داماد کنند تا بلکه مشغول شدن با مسئولیت خانواده و زن و زندگی او را سر به راه بیاورد! ولی جناب داماد پس از ازدواج سبک زندگی دوران تجرد خود را ادامه داده بود: تن به کار نمی داد و از خانواده خرج زندگیش را می گرفت و تمام وقت خودش را صرف بزم و عیاشی و رفیق بازی می کرد، فقط به جای مواد مخدر به الکل روی آورده بود!

اما عروس خانم که بدون این که بداند چرا و چگونه از همان مجلس اول خواستگاری دل به آقای داماد باخته بود این سبک زندگی او را تحمل می کرد. ولی کار به همین جا خاتمه نیافته بود، جناب داماد اهل خشونت هم بود، چه در مستی و چه در هشیاری بارها دست به خشونت فیزیکی برده بود! فحاشی و خشونت لفظی هم که کار روزمره او بود.

و اما از آن سو نتیجه کنکور عروس خانم آمده بود و ایشان در رشته مورد علاقه اش در دانشگاهی در همان شهر محل سکونتشان قبول شده بود. 

آقای داماد که خودش کلکسیونی از زندگی غیر مسئولانه داشت همسرش را از رفتن به دانشگاه منع کرده بود و رفتن به دانشگاه را باعث فساد دانسته بود! این جا بود که عروس خانم تاب نیاورده بود و سکوت چند ماهه اش را شکسته بود و با خانواده راجع به عیاشی های همسرش، خشونت او و حالا ممانعتش در برابر دانشگاه رفتن صحبت کرده بود. مداخله خانواده باعث شده بود که کار به جدایی بکشد چرا که آقا داماد حاضر به هیچ تغییری در سبک زندگیش نبود و از حرف خود هم کوتاه نمی آمد. نکته ی حیرت انگیز این که عروس خانم پس از طلاق به شدت دلتنگ شکنجه گر خود شده بود و یک دوره چند ماهه افسردگی را پشت سر گذاشته بود، دورانی که کاری جز غصه و گریه نداشت و نه تنها به دانشگاه نرفته بود که از اتاق خود نیز خارج نشده بود؛ داروهای متعدد ضد افسردگی هم فقط ساعات خواب او را طولانی تر کرده بودند و ده کیلو بر وزن او افزوده بودند ولی دلتنگی عجیب و غریب او را مداوا نکرده بودند.

این ماجرا آنقدر طول کشیده بود تا عروس خانم علیرغم مخالفت شدید خانواده اش به همان خانه برگشته بود و این بار با سکوت و رضایت کتک می خورد و فحاشی می شنید و بساط بزم های مجردی شوهرش را می چید! آقا داماد هم که امتیاز گرفته بود بی حیاتر و دریده تر از سابق در سبک زندگی عیاشانه خود پیش رفته بود! این بار خود خانم تصمیم به طلاق گرفته بود اما علیرغم تمام این قصه دردناک اکنون که چند ماه پس از طلاق دوم به مطب من آمده بود دوباره به شدت دلتنگ همسر سابقش بود و ارتباط پیامکی اش با او ادامه داشت. من با شنیدن این داستان عجیب علاوه بر اصطلاح وسواس زیگموند فروید به یاد نوشته ای در ابتدای کتاب "روان شناسی خودکامگی" افتادم. "مانس اشپربر" روانکاو آدلری در ابتدای کتابش می نویسد: "برای فهمیدن این که یک حاکم خودکامه چرا چماق سرکوب به دست می گیرد نیازی به روان شناسی نداریم، اما برای فهمیدن این که چگونه یک ملت چماقی را که جبار بر سر آنان فرود می آورد می بوسند و می پرستند نیاز به روان شناسی داریم!"

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
#یادداشت_هفته
#صدایی_ازاعماق_سالها! -قسمت دوم

برای فهمیدن عشق غیرمنطقی این خانم او را به خاطرات جلسه اول خواستگاری برگرداندم. تصور من این بود که کلید ماجرا در این بخش قصه نهفته است که چگونه دختر خانمی که علاقه ای به ازدواج نداشت ظرف چند دقیقه از ملاقات دلبسته خواستگارش شده بود. اگر می توانستیم بفهمیم این دلبستگی ناگهانی از کجا آمده بود بهتر می توانستیم درک کنیم که تداوم این دلبستگی به چه علت بود.

به همان روشی که کارآگاه ها به بازسازی صحنه جرم می پردازند رواندرمانگران هم سعی می کنند با مرور خاطرات، قطعات پازل اتفاقات روانی را کنار هم بچینند و با یکپارچه سازی قطعات، الگوی کلی روانی فرد را کشف کنند.

"بازسازی صحنه" به نتیجه رسید و من کلید دلبستگی این خانم جوان را کشف کردم: صدای آقای خواستگار شباهت عجیبی به صدای دایی مهربان این خانم داشت! وقتی این خانم جوان کودک خردسالی بود پدر مادرش مرتب  در حال مشاجره و بگو مگو بودند، محیط خانه پر از سر و صدای داد و فریاد و ازدحام خصومت بود. وقتی فریادها و دشنام ها به اوج می رسیدند دایی مهربان از طبقه پایین بالا می آمد و خواهرزاده خردسالش را از آن طوفان روانی نجات می داد، او را به گردش می برد و برای او قصه می گفت. صدای دایی در دالان های مغز این کودک ندای آرامش و آوای نجات بود: بهشت نوازش پس از جهنم جنگ خانوادگی. مغز ما این گونه با "کدها" شکل می گیرد و "برنامه نویسی" می شود. چنین شده بود که پس از سال ها، صدای آقای خواستگار که از هیج حیث به جز صدا شباهتی با دایی مهربان نداشت همان کدهایی را در مغز این خانم جوان فعال کرده بود که سال ها پیش صدای دایی ایجاد کرده بود: این خانم علیرغم تمام تحقیرها و توهین های شوهرش در کنار او احساس آرامش می کرد و در فراق او افسرده می شد!

شاید بپرسید مگر هنوز هم در خانه پدری این خانم همان جهنم داغ مشاجرات برقرار بود؟ من این موضوع را هم بررسی کردم، ظاهرأ ماجرا این بود که دیگر سر و صدایی از آن خانه بیرون نمی آمد ولی آن خانه همچنان پر از "سکوت خصمانه" بود! گاهی صدای خشونت شبیه به نعره ببر و زوزه گرگ نیست، گاهی خشونت صدایی شبیه "هیس" دارد، به قول مهدی اخوان ثالث:

"سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت،
سرها در گریبان است... "

می بینید که " جبر تکرار" گاهی الگویی خانوادگی به خود می گیرد، برخی والدین قصه زندگی بیمارگونه خود را همچون یک "جهیزیه روانی" برای فرزندان شان به ارث می گذارند.

اگر تمایل دارید در این زمینه مطالعه کنید "قصه عشق" نوشته رابرت اشترنبرگ، ترجمه آقای علی اصغر بهرامی، انتشارات جوانه رشد را مطالعه کنید. من هم کتابی نوشته ام به نام #ماجراهای_عاشقانه که در آن به شرح چگونگی شکل گیری روابط عاشقانه پرداخته ام. چاپ های قبلی کتاب ماجراهای عاشقانه توسط #انتشارات_مرندیز منتشر شده اند و چاپ بعدی آن توسط #انتشارات_همنشین منتشر خواهد شد.

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com


 
#مقاله
#رویا_و_اسطوره

 اگر پيش فرض های #روانکاوی را نپذيريم، روياها (تصاويري که در حين خواب دچارشان هستيم) چيزي نيستند جز "مرور" سريع حوادث روز گذشته همراه با افکار، احساسات و خاطراتي که آن حوادث براي ما تداعی کرده اند. به طور قطع بخش زيادی از روياهای ما چنين هستند: ترکيبي تصادفي و بي نظم از تصاويری که صرفأ بر اساس "تداعی" به هم متصل شده اند. مغز، هنگامی که ما در خواب هستيم، فارغ از انبوه داده های حسی است، شروع به "انبار گردانی" و مرتب کردن داده های روز قبل مي کند و هر حادثه ای را در کشويی مي چيند که به نوعی با خاطرات و تصاوير آن کشو تشابه معنايی دارد. اين گونه است که ممکن است روزی که به دليل ايستادن روي "خط عابر پياده" توسط افسر راهنمايي و رانندگی "جريمه" شده ايم، شب در خواب ببينيم که در حال نوشتن "جريمه هايي" هستيم که معلم کلاس چهارم ابتدايي مان بابت "بدخطي" به ما داده بود و صبح که از خواب برمی خيزيم حيرت زده باشيم که چگونه و چرا اين خاطره پس از چهل سال برای ما زنده شده است!
اما پيچيده ترين روياها، آن دسته از روياها هستند که "ساختار داستاني" دارند و حاوی صرفأ تصاويری از خاطرات دور و نزديک ما نيستند، بلکه داراي بستر داستان (exposition)، پي رنگ (plot)، نقطه اوج (culmination) و نتيجه گيری (solution) هستند، گويي يک نمايشنامه نويس برجسته به همراه يک تيم "دراماتورژ" ، طراح صحنه، طراح لباس و کارگردان سعی در انتقال يک پيام به ما دارد!
براي مثال يکي از مراجعان دکتر کارل گوستاو #يونگ که از کشوری ديگر برای روانکاوی به وي مراجعه کرده بود چنين خوابی مي بيند:
خواب ديدم در حال عبور از مرز سوئيس هستم (exposition)،
مأمور گمرک تصميم به بازرسی ساک دستی من گرفت (plot)،
من اظهار کردم چيز مهمی در ساک ندارم (culmination)،
ولی وقتي ساک را باز کرد يک تختخواب تاشو از درون آن بيرون آورد (solution)!

ببينيد چقدر اين خواب هوشمندانه طراحي شده است. گويي فرد خردمندی که از گذشته اين فرد باخبر است (اقرب اليک من حبل الوريد!) دارد به او چنين می گويد:
"تو داري براي روانکاوی به نزد اين روانپزشک سوئيسی مي روی (exposition) و او براي درمان مي خواهد کوله بار سفر زندگيت را مرور کند (plot) اما تو در عين حال که براي درمان نزد او می روی سعی مي کنی اطلاعات مهمی را از او پنهان نگه داری (culmination) و آن چيزي که دوست نداری او بفهمد اين است که يک رابطه جنسي ممنوعه داری (solution)!"
گويا خردمند رويا پرداز پيش از مراجعه فرد به يونگ دارد به او راجع به آنچه در روانکاوی های گذشته انجام داده و احتمالأ در روانکاوی بعدی نيز انجام خواهد داد تذکر می دهد و به نوعی به او می گويد علت اين که روانکاوی های گذشته ات مثمر ثمر نبوده اند اين بوده که بخش مهمی از زندگيت را از روانکاو پنهان مي کردی و اگر با اين سوئيسی هم قرار باشد همين کار را بکنی به نتيجه ای نخواهي رسيد!
اين جاست که "آلفرد #آدلر" روانکاو ويني برخلاف #فرويد اعتقاد دارد که رويا جهت گيری رو به آينده دارد، درست است که گذشته را مرور می کند ولي به گونه ای مرور می کند که براي آينده و تصميمات آن تذکراتی بدهد. يونگ اعتقاد دارد که هر چه فردی مسئوليت جمع بزرگتری را به عهده داشته باشد روياهايش "جمعي تر" مي شوند، چنين کسی روياهايش راجع به زندگی شخصی اش نيست بلکه راجع به زندگی "قبيله اش" خواب می بيند! يونگ چنين روياهايي را "روياهاي بزرگ" مي نامد.
وقتی روياها جمعي تر باشند نمادهای مندرج در آن هم غير شخصی تر و جمعی ترند. مثلأ وقتي يک نفر در رويا گربه مي بيند روانکاو مي پرسد: "گربه برای شما چه تجاربی را تداعي مي کند؟ چه خاطراتی را زنده می سازد؟" ولی برای تعبير يک "روياي بزرگ" اين سوال درستی نيست. "معبر" بايد بپرسد براي "قبيله شما" گربه نماد چه چيزي است.
#اسطوره نام ديگر "رويای بزرگ" است و "اسطوره شناس" همان "معبر" رويای جمعي است.
"اسطوره" بازنمايی زندگی جمعی ما در "ذهن الهی" است، پيامی راز آلود از "عمق زندگی" ! رويايی براي بيدار کردن ما خوابگردها!

#دکترمحمدرضاسرگلزايی_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
#مقاله
#چند_پند_از_مثنوی -قسمت اول

يكي از قصه هاي جالبي كه #مولانا در #مثنوي دارد، قصه ناشنوایی است که از بيماري همسايه اش باخبر مي شود و فکر مي كند که باید به دیدن او برود و از طرفی هم می داند که وقتی شروع به احوالپرسی کنند، چیزی از حرف های همسایه اش نخواهد فهميد؛ پس بنا را براین می گذارد که طبق عرف پاسخ بدهد. يعني با خودش فكر كرد که وقتی ما از كسي مي پرسيم "حالت چه طور است؟" او قاعدتاً خواهد گفت: "شکر، الحمدالله"؛ اگر هم که حالش بد باشد، می گويد: "بد نیستم". پس داستان را بر این مبنا برنامه ریزی کرد.

" آن کری را گفت افزون مایه ای
که تو را رنجور شد همسایه ای
گفت با خود کر که با گوش گران
من چه دریابم ز گفت آن جوان
خاصه رنجور و ضعیف آواز شد
لیک باید رفت آنجا نیست بد "

" چون ببینم کان لبش جنبان شود
من قیاسی گیرم آن را هم ز خود " 
(من نگاه می کنم که حرکت لب او علی القاعده چه چیزی باید بگويد؟)

" چون بگویم چونی ای محنت کشم
او بخواهد گفت نیکم یا خوشم
من بگویم شکر، چه خوردی ابا؟ 
او بگوید شربتی یا ماش با "
(وقتی بگویم: "چه طوری؟" او می گوید: "خوبم" من هم می گویم: "خدا را شکر" بعد می پرسم: "غذا چه خورده ای؟" می گويد: "فلان غذا را خورده ام" و یا "فلان نوشیدنی را" من هم می گویم: "نوش جانت")

"من بگویم صحه نوشت کیست آن
از آن طبیبان پیش تو؟ گوید فلان "
(بعد هم می گویم: "دکترت کیست؟" و او می گوید: "فلان دکتر")

" من بگویم بس مبارک پاست او
چون که او آمد، شود کارت نکو
پای او را آزمودستیم ما
هر کجا شد می شود حاجت روا"
(من هم می گویم: "خوب دکتری است، دکتر خوشقدمی است!")

این جوابات قیاسی راست کرد"
پیش آن رنجور شد آن نیک مرد "...

اما اولین سؤالی که مرد ناشنوا می پرسد، جواب متفاوتی می گیرد:

" گفت چونی؟ گفت مُردم گفت شکر "...

اولین سؤال این است که "حالت چه طور است؟" و بیمار می گوید: "مُردم" او هم می گوید: "خدا را شکر"... سؤال بعدی این است که "چه می خوری؟" بیمار که عصبانی شده می گوید: "زهرمار" و او هم می گوید: "نوش جان. خیلی خوب است"... سؤال بعد: "دکترت کیست؟"... "عزراییل!"... "خیلی پایش سبک است، هر جا رفته زود کار را تمام کرده"... بعد از این ملاقات، مرد ناشنوا با خودش فکر می کند که چه عیادت خوبی کرده و زمینه یک رابطه دوستانه را فراهم آورده؛ غافل از آنکه یک دشمن برای خود تراشیده است.
درس این حکایت  اجتناب از
False reference illusion
در استنباط است. یعنی زمانی که اساس استنباط ما بر پایه پیش فرض های غلط است و بعد " تا ثریا می رود دیوار کج "!

حکایت دوّمی که برایتان می گویم راجع به بحث اولویت بندی Priority setting است. اصولاً کار هایی را که ما در طی روز انجام می دهیم، می توان در چهار دسته جای داد: کارهای مهم و فوری، کارهای غیر مهم و غیر فوری، کارهای مهم و غیر فوری و کارهای غیر مهم و فوری. بهترین حالت این است که کارهای مهم را غیر فوری انجام بدهیم (یعنی در زمان بندی مناسب که دچار استرس نشویم و دیگران را هم دچار استرس نکنیم) و بدترین حالت این است که کارهای غیر مهم را فوری انجام بدهیم یعنی برای انجام کاری که ضرورت ندارد خود و دیگران را دچار استرس کنیم. پس اولین سؤال این است که اساسأ چه کاری مهم است؟ چرا که اگر ما اهمیت کارها را درست درک نکنیم، کل این جدول را به خطا ارزیابی می کنیم. به رده بندی امور از حیث ضرورت و اهمیت «اولویت بندی» می گوییم. گاهی اوقات ما در اولویت بندی دچار این اشتباه می شويم که چیزی را که گران قیمت تر است، فدای چیزی می کنیم که ارزان قیمت تر است. باز مولانا داستانی دارد در مورد مردی که گِل خوار بوده، یعنی تمايل به خوردن مواد و وسايل گِلی داشته است. این مرد براي خريد يك کيلو قند به بقالي مي رود؛ اتفاقاً بقال به جای سنگ ترازو از گل سر شوی استفاده مي كرده و وقتی برای آوردن قند می رود، مرد شروع به خوردن گل مي كند و از طرفي هم مي ترسد كه نكند بقال متوجه اين موضوع بشود؛ حال آنكه بقال ماجرا را مي ديده و به روي خودش نمي آورده است؛ چون ارزش قند بیشتر بود و مرد خريدار داشت در مقابل قند گل می خورد. بعضی از آدم ها چیزهای ارزشمند تر را به عنوان بهاي چیز های کم ارزش تر مي پردازند.

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

@drsargolzaei
drsargolzaei.com
#مقاله
#چند_پند_از_مثنوی -قسمت دوم

پیش عطاری یکی گل‌خوار رفت
تا خرد ابلوج قند خاص زفت
پس بر عطار طرار دودل
موضع سنگ ترازو بود گل
گفت گل سنگ ترازوی منست
گر ترا میل شکر بخریدنست
گفت هستم در مهمی قندجو
سنگ میزان هر چه خواهی باش گو
گفت با خود پیش آنک گل‌خورست
سنگ چه بود گل نکوتر از زرست
هم‌چو آن دلاله که گفت ای پسر
نو عروسی یافتم بس خوب‌فر
سخت زیبا لیک هم یک چیز هست
که آن ستیره دختر حلواگرست
گفت بهتر این چنین خود گر بود
دختر او چرب و شیرین‌تر بود
گر نداری سنگ و سنگت از گلست
این به و به گل مرا میوهٔ دلست
اندر آن کفهٔ ترازو ز اعتداد
او به جای سنگ آن گل را نهاد
پس برای کفهٔ دیگر به دست
هم به قدر آن شکر را می‌شکست
چون نبودش تیشه‌ای او دیر ماند
مشتری را منتظر آنجا نشاند
رویش آن سو بود گل‌خور ناشکفت
گل ازو پوشیده دزدیدن گرفت
ترس ترسان که نباید ناگهان
چشم او بر من فتد از امتحان
دید عطار آن و خود مشغول کرد
که فزون‌تر دزد هین ای روی‌زرد
گر بدزدی وز گل من می‌بری
رو که هم از پهلوی خود می‌خوری
تو همی ترسی ز من لیک از خری
من همی‌ترسم که تو کمتر خوری
گرچه مشغولم چنان احمق نیم
که شکر افزون کشی تو از نیم
چون ببینی مر شکر را ز آزمود
پس بدانی احمق و غافل کی بود

#مولانا باز داستان دیگري دارد راجع به طریقیت و موضوعیت. ما گاهی چیزی را که ابزار و وسیله است، با چیزی که هدف و مقصود است اشتباه می گیریم. آن چه ابزار و طریق وصول به هدف است طریقیت دارد و آنچه خود مقصود و موضوع طلب است موضوعیت دارد. مثلأ جشن تولد گرفتن برای افزون شدن محبت است، اگر قرار باشد جشن تولدی بگیرید و آن جشن تولد آن قدر دردسر و گرفتاری ایجاد کند که محبت ها کم شوند، پس آن جشن تولد نگرفتنش بهتر است! یکی از مشکلاتی که آدم ها در اولویت بندی دارند این است که گاهی یادشان می رود چه چیزی ابزار چه چیز دیگری بوده است. مولانا در #مثنوی می گويد:

" در درون کعبه رسم قبله نیست
چه غم ار غواص را پاچیله نیست"

" چون شدی بر بام های آسمان
سرد باشد جستجوی نردبان
جز برای یاری و تعلیم غیر
سرد باشد راه خیر از بعد خیر "

می گويد نردبان برای چیست؟ برای این که ما روی بام برويم. وقتی که روی بام برويم، آنوقت دیگر نردبان به چه دردمان می خورد؟! گاهي ما آدم ها در اثر گذر زمان یادمان می رود که چه چیزی ابزار رسیدن به چه چیز دیگری بوده است؛ مثلأ تحصیلات ابزار رسیدن به مهارت است؛ حالا اگر در مدرسه های ما آموزش های لازم برای زندگی به آدم ها داده نشود، آن وقت تحصیل کردن، هدر دادن وقت و پول و انرژی است. گاهی چیزی که برای ما طریقیت داشته آن قدر تکرار می شود که بعد از مدتی به جای چیزی که موضوعیت دارد مي نشيند؛ مثلأ اگر كسي به ما بگويد که اساسأ لازم نیست بچه ات به مدرسه برود، می گوييم: "این آدم، آدم دیوانه ایست! مگر می شود بچه ما به مدرسه نرود؟!" انگار یادمان رفته که مدرسه رفتن برای چیز خاصی بود. اگر زماني در مدرسه سَم در خوراک بچه هامان بريزند، آن گاه عاقلانه ترین کار این است که بچه های ما از مدرسه رفتن امتناع کنند. ولی گاهي آن قدر چیزی تکرار می شود، تکرار می شود که بعد از مدتی طریقیت و موضوعیت جای خود را با هم عوض می کنند.
جمله ای هست منسوب به دکتر شریعتی كه مي گويد: "هدف، وسیله را توجیه می کند، به شرطی که وسیله، هدف را تخریب نکند". یعنی اگر قرار باشد شما وسیله ای را انتخاب کنید که خود آن وسیله، هدف را تخریب کند، این وسیله اساسأ باید کنار گذاشته شود. اگر قرار باشد ما دارو بخوریم و آن دارو، درماني ایجاد نکند؛ پس آن دارو خوردن باید کنار گذاشته شود.

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

@drsargolzaei
drsargolzaei.com
#مقاله
#چند_پند_از_مثنوی -قسمت سوم

باز هم #مولانا در اين مورد قصه ای دارد به نام مجنون و شتر، که مي گويد مجنون تصمیم گرفت با شتر به قبیله لیلی برود؛ از قضا آن شتر تازه زایمان کرده و بچه اش که در طویله بود، شیر می خواست. شتر دل نگران بچه اش بود و مجنون دل نگران لیلی:

" همچو مجنون درتنازع با شتر
گه شتر چربید و گه مجنون حر "

مجنون سوار شتر شد که به سراغ لیلی برود؛ اما بعد از مدتی که راه می رفت، خوابش می گرفت و شتر كه هوای بچه اش را داشت، برمی گشت. بعد از چند ساعت که راه رفتند، مجنون دید که دوباره در جای اول است و این کار بارها تکرار شد. بعد از سه شبانه روز، مجنون می بیند که هی می رود و بر می گردد! نهایتأ مجنون گفت:

" ای ناقه چو هر دو عاشقیم
ما دو ضدّ، بس همره نالایقیم "

می گويد: "من عاشق لیلی هستم که آن طرف است و تو عاشق بچه ات که این طرف است. ما هر دو عاشقیم؛ ولی عاشق دو چیز ضدّیم و به همين دليل ما همرهان نالایقی هستیم". خیلی وقت ها ما در زندگی ابزار هایی را برای رسیدن به هدفی انتخاب می کنیم که زماني نتیجه دلخواه ما را ایجاد می کردند، اما الان دیگر ایجاد نمی کنند؛ ولی ما هم چنان به استفاده از آن ها ادامه می دهيم.
#پائولوکوئیلو در کتاب "زهیر" ماجرای جالبی را نقل می کند. او می گويد در ایستگاه قطار نشسته بودم و فکر می کردم که فاصله بین دو ریل قطار (مثلا 143 سانتیمتر) از کجا آمده و چرا؟! از سوزنبان و نگهبان ايستگاه و راننده قطار پرسیدم که چرا فاصله ی دو ریل این قدر است؟ آنها گفتند که نمی دانيم؛ همیشه این طور بوده! بعد از آن، پائولو كوئيلو در اين مورد تحقیق کرده و متوجه شده وقتي اولین قطار را ساخته اند، از همان ريل هايي براي حركت آن استفاده کرده اند که ترامواهاي اسبی روی آن راه می رفته اند و چون عرض بدن دو اسب در کنار هم مثلا حدود 143 سانتیمتر بوده، بنابراین این ریل ها با این مختصٌات ساخته شده و اولین قطار ها هم این گونه ساخته شده اند. حالا در نظر بگیرید که این ها مثلا 5% ریل هایی بودند که بعداً ساخته شدند، اما 95% مابقی هم بر مبنای همان قطارهای اولیه ساخته شدند! بعد می گويد که حتي مخزن سوخت سفینه های فضایی (شاتل) را که می خواستند بسازند، از آن جا كه اين مخزن ها بايد توسط قطاری به این ابعاد حمل مي شد، اين اندازه ها را در ساخت آن ها هم مد نظر قرار دادند. بنابراين طراحی سفینه ها در نهایت به طراحی ترامواهاي اسبی برگشت که آن هم بر مبنای عرض بدن دو تا اسب بود!
پائولوکوئيلو با اين مثال می خواهد بگويد چیزی که در یک زمان طریقیت دارد وکار می کند و ابزار رسیدن به چیز ديگري است، ممكن است بعد از مدتی طریقیت خود را از دست بدهد. اما ما هم چنان سوار همان شتر هستیم؛ در حالی که آن شتر هیچ وقت ما را به قبیله لیلی نمی رساند... باید ببینیم که چه چیز طریق است، ابزار است، و چه چیزی هدف؟!... ببینیم که چه چیزی گرانقیمت تر است و... ببینیم که چه چیزی را بابت چه چیزی مي پردازیم.

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

@drsargolzaei
drsargolzaei.com
#معرفی_کتاب

#راستان (نمایشنامه)
نویسنده: آلبر کامو
مترجم: سپیده نوروزی
انتشارات نیلوفر، ۱۳۸۹
* * *
نمایشنامه Les Justes توسط #آلبرکامو (1960 - 1913) رمان نویس و نمایشنامه نویس برجسته الجزایری- فرانسوی نوشته شده است. ماجرای این نمایشنامه به موضوعی تاریخی بر می گردد:
در زمستان ۱۹۰۵ گروهی از انقلابیون روس تصمیم می گیرند دوک اعظم (از عوامل اصلی حکومت استبدادی رومانوف) را به قتل برسانند. آلبر کامو در این نمایشنامه گفتگوی بین مبارزانی را به تصویر می کشد که در خط نخست عملیات قرار دارند. این گفتگو باعث می شود که آلبر کامو بحث های مهم فلسفه اخلاق و فلسفه سیاسی را به زبان ساده بازگو کند، همان سؤال معروف "آیا هدف وسیله را توجیه می کند؟" یا موضوع "اخلاق مبارزه".
من در فصل های آخر کتاب #اخلاق_و_آزادی موضوع اخلاق مبارزه را مورد بحث قرار داده ام. از آن جا که این کتاب مجوز چاپ دریافت نکرد آن را به صورت مقالات پی در پی در بخش مقالات سایت drsargolzaei.com گذاشته ام.
#میلان_کندرا داستان نویس برجسته چک می گوید: "انسان به هر چه دست می زند، آن را به آمیزه ای از بهشت و جهنم تبدیل می کند!"، کسانی که برای فضیلت ها و آرمان های انسانی مجاهده می کنند بارها با چالش های وسیعی در حوزه اخلاق مواجه می شوند، چالش این که برای جنگیدن با شر تا کجا باید پیش برویم تا خود مرتکب شرارت نشویم. #نیچه فیلسوف آلمانی سال ها پیش زینهار داده بود که "مراقب باشید در راه مبارزه با هیولا، خود تبدیل به هیولا نشوید!"
در کتاب راستان، آلبر کامو چالش های فلسفی را از زبان بازیگران نمایش به مناظره می گذارد. بگذارید از نمایشنامه بگذریم و به تاریخ بپردازیم:
در همان سال هایی که آزادیخواهان روس برای شکستن اقتدار نامشروع نظام استبدادی دست به ترور "دوک سرژ" زدند در ایران هم میرزا رضا کرمانی با تپانچه ای در دست سینه ناصرالدین شاه را (که به شکرانه پنجاهمین سالگرد سلطنتش به زیارت شاه عبدالعظیم آمده بود) سوراخ کرد.
آزادیخواهان روس در ۱۹۰۵ به سختی سرکوب شدند. یکی از دانشجویان اعدامی آن سال ها برادر #لنین بود. #میرزارضاکرمانی نیز پس از قتل ناصرالدین شاه به دار آویخته شد. سال های سال ناصرالدین شاه را که در جوار شاه عبدالعظیم حسنی به خاک سپرده شده بود "شاه شهید" می نامیدند و بر میرزا رضای شهید لعنت می فرستادند.
اما یک دهه بعد مجاهدت آزادیخواهان روس به ثمر نشست. نیکولای رومانوفی که حاضر به اصلاحات نبود از حکومت به زیر افتاد و همراه با تمام اعضای خانواده اش تیر باران شد. در ایران نیز آرمان میرزا رضای کرمانی و سایر آرزومندان آزادی به ثمر نشست و در مرداد ۱۲۸۵ شمسی، مظفرالدین شاه فرزند ناصرالدین شاه "فرمان مشروطه"را امضا کرد.
تا پیش از #مشروطه، شاه به عنوان نماینده خدا در زمین، به تنهایی در رأس مملکت قرار داشت، قانون می گذاشت، قانون اجرا می کرد و بر درستی اجرای قانون نظارت می کرد! هدف مشروطیت تأسیس مجلس شورای ملی و عدالت خانه بود که بر مبنای آن، نمایندگان ملت قانون وضع می کردند، "قضات مستقل" بر اجرای قانون نظارت می کردند و حکومت مجری قانون و مستخدم ملت بود. نه در روسیه پیروزی انقلاب ۱۹۱۷ منجر به فضای باز سیاسی شد و نه در ایران پیروزی انقلاب مشروطه منجر به تفکیک قوا، اما "راستان" (Les Justes) که زندگی شخصی شان را فدای آرمان ها و ارزش های انسانی کردند همچون فانوس دریایی کشتی طوفان زده جامعه بشری را هادی و راهنما شدند. آیا اگر "آرمان ها" را از جامعه بشری بگیریم زندگی بشری چیزی بیش از تنازع بقای گونه ای از "پریمات ها" خواهد بود؟ پس بگذار علیرغم واقع بینی ماتریالیستی دلبسته آرمان ها و فضیلت های انسانی باقی بمانیم همانگونه که "دورا دالبوف" در نمایشنامه راستان می گوید:
"ما از راستانیم، لذا محکومیم به این که از خود بزرگتر باشیم!"
این کتاب آلبر کامو در گذشته توسط ابوالفضل قاضی نیز به فارسی ترجمه شده است. خشایار دیهیمی نیز این کتاب را با نام «صالحان» ترجمه کرده که توسط نشر ماهی منتشر شده است و ترجمه ی دیگری از کتاب هم با نام «دادگستران» صورت گرفته است.

- دورا: در این دنیا بیش از حد خون و خشونت هست. کسانی که واقعا دوستدار عدالتند حق عاشق شدن ندارند...
- کالیائف: اما ما مردم خود را دوست داریم
- دورا: درست است دوست شان داریم، عشق ما به مردم عشقی بی حد اما بی پشتوانه است، ما دور از مردم زندگی می کنیم، غرق افکار خودمان، و مردم، آیا مردم ما را دوست دارند؟ آیا مردم می دانند که ما عاشق آن ها هستیم؟! مردم ساکتند، آن هم چه سکوتی، چه سکوتی!

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

@drsargolzaei
Forwarded from عصر اندیشه
عصر اندیشه برگزار می کند:

"دوره روانشناسی تحلیلی یونگ"

مدرس: دکتر محمدرضا سرگلزایی
تئوری: ۱۱، ۲۵ شهریور و ۸، ۲۹ مهر
عملی: ۶، ۱۳، ۲۰ و ۲۷ آبان
پنج شنبه ها از ساعت ۱۶ تا ۲۰

هزینه کارگاه تئوری: ۳۸۵۰۰۰ تومان
هزینه کارگاه عملی: ۳۸۵۰۰۰ تومان
هزینه گواهی مرکز تحقیقات علوم رفتاری: ۵۰۰۰۰ تومان

در صورت تمایل به ثبت نام، نام، نام خانوادگی و عنوان کارگاه را شماره ۰۹۱۲۲۶۲۳۰۲۹ (آقای محمدی) پیامک نمایید.
@asreandishe_org
#مقاله
#ضریب_هوش_و_ساختارسیاسی

#ژان_پياژه اعتقاد دارد كه هر چه در جايي تنوع (Diversity) ، غنا (Richness) و پيچيدگي (Complexity) در زمينه اطلاعات بيشتر باشد، رشد شناختي بيشتر است. بنابراين "جامعه باز" – آن چنان كه كارل #پوپر نام مي نهد – باعث رشد فرهنگي يك جامعه مي شود و "جامعه بسته اطلاعاتي" باعث پسرفت فرهنگي مي شود.
نمونه چنين پديده اي در چين و هونگ كونگ ديده شد. از دهه 1950 كه جمهوري كمونيستي مائو در چين پيروز شد فضاي چين فضاي "تك صدايي" و "سانسور اطلاعات" شد (اكنون نيز عليرغم تحولات اقتصادي هنوز چين بصورت تك حزبي اداره مي شود و سانسور اطلاعات و فيلتر شدن اينترنت در آن ادامه دارد !)
در همين حال قرارداد بين چين و انگلستان باعث شد كه بندر هونگ كونگ تا سال 2000 ميلادي خارج از حاكميت مائوئيزم باقي بماند. نتيجه اين شد كه چند دهه پس از آن اميد به زندگي (طول عمر مورد انتظار) در هونگ كونگ (همان ژن چيني) نزديك به 20 سال بالاتر از چين باشد. (كتاب مديريت استراتژيك – فرد ديويد) و رتبه هوش (IQ) هونگ كونگي ها در جهان اول و رتبه چيني ها درجهان هشتم باشد ! (اين رتبه بندي را در سايت ويكي پديا مي توانيد ملاحظه كنيد)
جامعه تك صدايي افرادي را تربيت مي كند كه رشد شناختي پاييني دارند و از نظر پياژه پايين بودن رشد شناختي يعني "تفكر عيني" (Concrete) به جاي "تفكر انتزاعي" (Abstract) .

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
#آیا_فمینیسم_بدون_سوسیالیسم_ممکن_است؟-قسمت اول

#فمينيسم چيست؟

«مارلين لگيت» كتابي دربارۀ تاريخ فمينيسم نوشته كه با نام «زنان در روزگارشان» با ترجمۀ نيلوفر مهديان توسط نشر ني منتشر شده است. «لگيت» تاريخ فمينيسم را در سه سطح بررسي مي كند. سطح اوّل عصيان هاي فردی عليه تعريف نهادينۀ زنانگي در جامعه است. شايد رهبانيت «رابعه عدويّه»، كشف حجاب «طاهره قرة العين» و اشعار اروتيك #فروغ_فرخزاد را بتوان نمونه هايي از اين سطح فمينيسم در جامعۀ ما به حساب آورد. سطح دوّم فمينيسم، به تغيير گسترده تر در فرهنگ جامعه بستگي دارد: گسترش اين نگرش كه سنّت هاي اجتماعي نه اموري الهي، كه قراردادهايي بشري هستند. بر‌ اين اساس كتاب «تبارشناسي اخلاق» ويلهلم فريدريش #نيچه و كتاب «تاريخ جنسّيت» ميشل #فوكو را مي‌توان حركت هايي فمينيستي محسوب كرد. در سطح ملّي هم مي توان كتاب هاي امثال احمد #كسروي و #صادق_هدايت را در اين طبقه از جنبش فمينيسم قرار داد گرچه بظاهر ممكن است تكيۀ خاصّي بر مسائل زنان در آنها نبينیم. سطح سوّم فمينيسم، ايجاد يك «آگاهي طبقه» در زنان است كه منجر به ايجاد جنبش‌هاي اجتماعي احقاق حقوق زنان مي گردد. نمونه اي از اين جنبش ها، جنبش حق رأي زنان در اواخر قرن نوزدهم بود كه منجر به تصويب اصلاحيۀ نوزدهم قانون اساسي ايالات متحده شد كه در سال 1920 ميلادي حق رأي زنان را به رسميّت شناخت. بنابر اين پيش از آن كه به سئوال مطرح شده در عنوان مقاله پاسخ دهم بايد روشن كنم كه مقصودم از فمينيسم كدام يك از سطوح فمينيسم است. منظور من، سطح دوّم فمينيسم است به اين معنا كه يكي از سنّت هاي فكري نهادينه به چالش كشيده شود كه اتّفاقاً در تغيير شرايط اجتماعي زنان اهمّيت دارد.
سنّت فكري مذكور اين است: «سكس، سرويسي است كه زن به مرد مي دهد و بايد در قبال آن امتيازي دريافت كند». ريشۀ اين سنّت فكري به عصر شكار بر مي گردد!

گوشت در برابر سكس!

در عصر شكار، تأمين مواد غذايي كاري دشوار بود كه نياز به قدرت عضلاني زياد داشت. از يك طرف ضعف عضلاني زنان مانع موفقّيت آن ها در جمع آوري غذا ميشد و از ديگر سو بارداري، زايمان و شيردهي مكرّر زنان كه از نوجواني تا سالمندي آن ها را اشغال مي كرد امكان جستجوي غذا را براي آنان محدود مي كرد. نتيجه اين كه زنان قدرت تأمين غذاي خود و فرزندان‌ شان را نداشتند و مجبور بودند براي اين منظور به مردان متّكي باشند. اين شرايط ايجاب مي كرد كه زنان تأمين نياز جنسي مردان را منوط به دريافت غذا نمايند. بنابراين در عصر شكار، «فاحشگي» رفتار نرمال و همگاني زنان بود. شرايط فوق، با تغييراتي در عصر كشاورزي نيز ادامه يافت امّا عصر صنعتي شرايط جديدي ايجاد كرد: فعاليت توليدي نيازي به قدرت عضلاني نداشت بنابر‌اين زنان فرصتي برابر مردان براي تأمين غذا داشتند. همزمان ابداع روش مؤثر جلوگيري از بارداري (كنتراسپشن) باعث شد كه زنان مجبور نباشند همۀ دوران مفيد عمر خود را صرف بارداري، زايمان و بچّه داري كنند. بنابراين زنان مي‌توانستند به فعالّيت جنسي خود نه به عنوان كالايي براي فروش بلكه به فرصتي براي لذّت بنگرند. پس انتظار مي‌رفت كه زنان تجارت «سكس در برابر غذا»، «تمكين در برابر نفقه» و «لذّت در برابر امنيّت» را كنار بگذارند امّا چنين نشد. چه چيزي مانع شكسته شدن اين سنّت فكري است؟

كالا به عنوان «فتيش»

«فتيش» به معناي شيء مقدّس است. در روانپزشكي اصطلاع «فتيشيسم» در مورد كساني به كار مي رود كه تنها در حضور يك شيء خاص (مثلاً كفش قرمز پاشنه بلند در يك زن) تحريك جنسي پيدا مي كنند. كارل ماركس پايه گذار ماركسيسم، مبحثي را تحت عنوان «كالا به عنوان فتيش» مطرح كرده است. از نظر او، در جامعۀ سرمايه‌ داري (كاپيتاليسم)، شيء براي نياز عيني خريداري نمي شود بلكه خريد اشياء جنبۀ «افسون زدگي» به خود مي گيرد! انسان ها به گونه اي به اشياء پشت ويترين ها مي نگرند كه گويي آنها اشيائي متبرّك و مقدّس اند كه براي تعميد و رستگاري ضروري اند! به قول #اريك_فروم روانكاو اومانيست «داشتن جاي بودن را مي‌گيرد.» اين «افسون زدگي» محصول سيكل معيوب نظام كاپيتاليستي است: ما توليد مي كنيم تا مصرف كنيم و مصرف مي كنيم تا توليد كنيم! در نظام كاپيتاليستي پس از انقلاب صنعتي، ماشين ها باري را كه بر دوش «بردگان» بود به دوش گرفتند امّا به «بردگان» وظيفۀ جديدي محول شد:
خريد بيش از نياز!

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
#آیا_فمینیسم_بدون_سوسیالیسم_ممکن_است؟ -قسمت دوم

خريد بيش از نياز!

به راه افتادن رسانه هاي فراگير در عصر صنعتي اين فرصت را به صاحبان سرمايه داد كه افسون خود را به راه بياندازند و در اين بازي، قرار شد سهم بيشتري به زنان داده شود زيرا زنان به دليل غلبۀ «آگاهي جمعي» شان بر «آگاهي فردي» (به تعبير ديگر تلقين پذيري بيشتر) مخاطبان مهم تري تلقي مي شوند. تبليغات نظام سرمايه داري كه براي تبليغ يك كيف تمام برجستگي ها و فرو رفتگي هاي بدن زنان را آگرانديسمان مي كند، فرهنگ «نمايش جنسي» يا به تعبير روانپزشكي exhibitionism را رواج مي دهد، گرچه شيوع بالاي اين نوع «خودنمايي جنسي» -‌كه در عصر شكار ضرورت بود و در عصر فراصنعتي غير ضروري‌- باعث مي‌شود كه منابع روانشناسي و روانپزشكي نيز در مورد‌هاي نمونه (case reports) به اين «نمايشگري فرهنگي» كمتر بپردازند.
جرّاحي هاي زيبايي افراطي، تزريق در گونه و لب ها، استفادۀ افراطي از مواد آرايشي و لباس‌هاي محّرك و بدن نما نگاه جنسيتّي و جنسي (sexism) را زنده نگه مي دارد و مانع از اين مي شود كه به زن -‌و نيز به مرد‌- فارغ از كروموزوم ها و اندام هاي تناسلي‌شان نگاه كنيم. تنها در افول نظام سرمايه داري است كه sexism جاي خود را به Feminism مي دهد.

كدام سوسياليسم؟

در ابتداي مقاله، منظورم از فمينيسم روشن كردم. اكنون جا دارد منظورم را از #سوسياليسم هم بيان كنم. بديهي است كه سوسياليسم نام يك نظام اجتماعی-اقتصادي است و مرتبط شدن آن با استالينيزم شوروی و آلمان شرقي سابق و توتاليتاريسم كره شمالي صرفاً دلايل تاريخي داشته است. به قول ارنستو #چگوارا ادّعاي ماركسيست بودن روس‌ها به اندازۀ ادّعاي مسيحي بودن پاپ مضحك است!
نظام سوسياليستي نظامي است كه با وضع قوانين اقتصادي در زمينۀ قانون كار (حقوق كارگران)، قوانين مالياتي و توزيع هوشمندانۀ منابع ملّي فاصلۀ سقف و كف درآمد كاهش يابد. گرچه کارل #مارکس اعتقاد دارد سوسیالیسم واقعی محصول نظام تولید است نه نظام توزیع. او سوسیالیسم را سرنوشت نهایی نظام سرمایه داری می داند: شرایطی که افزایش تولید منجر به در دسترس بودن کالا برای همه حتی بدون اجبار به کار کردن می گردد! از نظر او کسانی که سوسیالیسم را محصول تغییر نظام توزیع می دانند "سوسیالیست های تخیلی" هستند. اما اگر مارکس زنده می ماند و می دید که روزی آمریکایی ها گندم ها را در دریا ریختند تا قیمت گندم پایین نیاید شاید قانع می شد که تنها راه تحقق سوسیالیسم تغییر در نظام توزیع است.

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

پی نوشت:
برای مطالعه ی بیشتر در این زمینه کتاب "آزادی زنان" نوشته ی ایولین رید ترجمه افشنگ مقصودی از انتشارات نشر گل آذین را بخوانید

@drsargolzaei
drsargolzaei.com
#آهنگ

#کارگر
آهنگساز و خواننده: #فرامرزاصلانی
شاعر: محمدعلی بهمنی
@drsargolzaei
#آهنگ
#آفتابکاران_جنگل که به #سراومدزمستون هم معروف است، سروده ی سعید سلطانپور است.اصل موسیقی این ترانه، از یک ترانه ی فولکلور ارمنی با نام ساری سیرون یار sari sirun yar (یار زیبای کوهستان) گرفته شده است.خواننده ی این اجرا خانم #شقایق_کمالی است.

@drsargolzaei