#پرسش_و_پاسخ
*سلام استاد من در محضر شما درس های زیادی آموختم
سؤالی داشتم؛ می خواستم راجع به معنویت یونگ توضیح بدید و این که
آیا ماتریالیست ها معنویت دارند و این که می تونیم ژان پل سارتر را یک ماتریالیست بنامیم.
*با سلام و احترام
اوّل این که معنویت با مذهب متفاوت است. معنویت یعنی داشتن دغدغه ی معنا، پرسش از فلسفه ی زندگی، راضی نشدن به روزمرّگی، موفقیت های اجتماعی و لذت های حسّی، در حالی که مذهبی بودن به معنای یقین داشتن به یک نظام پنداشتی درباره ی جهان و انسان است. افراد معنوی را معمولاً با دغدغه ی وجودی و انبوهی از پرسش ها می بینید درحالی که افراد مذهبی قرار است مؤمن (دلارام) و دارای انبانی از پاسخ ها باشند! با این توضیح کارل گوستاو #یونگ ـ روانپزشک سوئیسی - یک فرد معنوی ست نه یک فرد مذهبی.
دوّم این که #سکولار بودن با #ماتریالیست بودن متفاوت است. سکولار از ریشه ی لاتین سکولوم به معنای «همینجا» می آید و سکولار کسی ست که می گوید تنها ابزار ما برای ارتباط با جهان، حس های جسمانی ما هستند و عقل ما تنها بر مبنای داده های حسّی قرار است جهان را پردازش نماید. بنابراین ما هیچ امکانی برای رسیدن به دانایی راجع به جهان بعد از مرگ نداریم. سکولار ها عقل حس-مدار را سنجه و میزان تعیین قواعد و مناسبات اجتماعی می دانند در مقابل روح-مدار ها که زندگی بعد از مرگ را هدف زندگی و تجارب وحیانی (وحی- الهام و اشراق- کشف و شهود) را مبنای تعیین قواعد زندگی و مناسبات اجتماعی می دانند. امّا ماتریالیسم به معنای باور داشتن به این گزاره است که جهان به جز لایه ی ماتریال (مادّی و فیزیکی) سطح و لایه ی دیگری ندارد بنابراین هر ماتریالیستی سکولار است ولی هر سکولاری ماتریالیست نیست. با این توضیح بنده #ژان_پل_سارتر ـ فیلسوف، نمایشنامه نویس .و فعّال اجتماعی فرانسوی - را یک سکولار می دانم ولی یک ماتریالیست نمی دانم.
سبز باشید
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
*سلام استاد من در محضر شما درس های زیادی آموختم
سؤالی داشتم؛ می خواستم راجع به معنویت یونگ توضیح بدید و این که
آیا ماتریالیست ها معنویت دارند و این که می تونیم ژان پل سارتر را یک ماتریالیست بنامیم.
*با سلام و احترام
اوّل این که معنویت با مذهب متفاوت است. معنویت یعنی داشتن دغدغه ی معنا، پرسش از فلسفه ی زندگی، راضی نشدن به روزمرّگی، موفقیت های اجتماعی و لذت های حسّی، در حالی که مذهبی بودن به معنای یقین داشتن به یک نظام پنداشتی درباره ی جهان و انسان است. افراد معنوی را معمولاً با دغدغه ی وجودی و انبوهی از پرسش ها می بینید درحالی که افراد مذهبی قرار است مؤمن (دلارام) و دارای انبانی از پاسخ ها باشند! با این توضیح کارل گوستاو #یونگ ـ روانپزشک سوئیسی - یک فرد معنوی ست نه یک فرد مذهبی.
دوّم این که #سکولار بودن با #ماتریالیست بودن متفاوت است. سکولار از ریشه ی لاتین سکولوم به معنای «همینجا» می آید و سکولار کسی ست که می گوید تنها ابزار ما برای ارتباط با جهان، حس های جسمانی ما هستند و عقل ما تنها بر مبنای داده های حسّی قرار است جهان را پردازش نماید. بنابراین ما هیچ امکانی برای رسیدن به دانایی راجع به جهان بعد از مرگ نداریم. سکولار ها عقل حس-مدار را سنجه و میزان تعیین قواعد و مناسبات اجتماعی می دانند در مقابل روح-مدار ها که زندگی بعد از مرگ را هدف زندگی و تجارب وحیانی (وحی- الهام و اشراق- کشف و شهود) را مبنای تعیین قواعد زندگی و مناسبات اجتماعی می دانند. امّا ماتریالیسم به معنای باور داشتن به این گزاره است که جهان به جز لایه ی ماتریال (مادّی و فیزیکی) سطح و لایه ی دیگری ندارد بنابراین هر ماتریالیستی سکولار است ولی هر سکولاری ماتریالیست نیست. با این توضیح بنده #ژان_پل_سارتر ـ فیلسوف، نمایشنامه نویس .و فعّال اجتماعی فرانسوی - را یک سکولار می دانم ولی یک ماتریالیست نمی دانم.
سبز باشید
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
#یادداشت_هفته
#همرنگ_جماعت!
پارک ملی آریزونا یک منطقه جنگلی حفاظت شده در آمریکاست. برخی از بازدیدکنندگان از این پارک ملی از این منطقه ی حفاظت شده چوب بر می داشتند و این ماجرا باعث به هم خوردن وضعیت طبیعی جنگل می شد. یک پژوهشگر تصمیم گرفت راجع به پیام هایی که می تواند این رفتار را تغییر دهد تحقیق کند.
در نوبت اول تابلویی در مسیر حرکت بازدید کنندگان نصب شدکه روی آن نوشته شده بود: "بسیاری از بازدیدکنندگان قبلی، چوب های این جنگل حفاظت شده را برداشته اند. این کار وضعیت طبیعی پارک جنگلی را دگرگون ساخته است." این تابلو دارای تصویری بود که چند نفررا در حال برداشتن چوب نشان می داد.
در نوبت دوم تابلویی در مسیر نصب شد که روی آن نوشته شده بود: "لطفا چوب های این جنگل حفاظت شده را برندارید تا وضعیت جنگل حفظ شود." این علامت شامل تصویری بود که فقط یک نفر را در حال برداشتن چوب نشان می داد.
پس از نصب تابلوها محققان تعدادی چوب قابل حمل را در مسیر بازدید کنندگان قرار دادند. زمانی که هیچ علامتی وجود نداشت، بازدیدکنندگان ۲/۹۲ درصد چوب ها را برداشتند. وقتی تابلوی اول نصب شد که چندین نفر را در حال برداشتن چوب ها نشان می داد و روی آن نوشته شده بود "بسیاری" از بازدید کنندگان قبلی چوب برداشته اند بازدیدکنندگان ۷/۹۲ درصد چوب ها را برداشتند به بیان دیگر نصب چنین هشداری آمار دزدیدن چوب را تقریبا سه برابر کرد! در حالی که وقتی تابلوی دوم نصب شد که فقط یک نفر را در حال برداشتن چوب نشان می داد بازدید کنندگان فقط ۱/۶۷ درصد چوب ها را برداشتند یعنی دزدیدن چوب حدود چهل درصد کاهش یافت.
این پژوهشگر نتیجه گیری کرد که اگر مردم تصور کنند کار اشتباهی توسط اغلب مردم انجام می شود احتمال این که آن ها هم همان اشتباه را انجام دهند افزایش می یابد! یعنی "همرنگ جماعت شدن" باعث می شود ما حتی وقتی به اشتباه بودن رفتاری متقاعد می شویم آن رفتار را انجام می دهیم!
بنابراین هشدارهای دائمی راجع به افزایش آمار جرم و بی مسئولیتی و قانون شکنی ممکن است منجر به رشد این رفتارها شود بخصوص در فرهنگی که توصیه می شود: "خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت باش!"
#هانس_کریستین_اندرسون داستان نویس دانمارکی در داستان شیرین "لباس نامرئی پادشاه" حکایت مردمی را ذکرکرده است که با این که می دیدند پادشاه عریان است از ترس انگشت نما شدن و تنها ماندن برای لباس درخشان سلطان کف می زدند.
آنچه هانس کریستین اندرسون در قالب داستان ذکر کرده است فیلیپ زیمباردو و سولومون اش روانشناسان برجسته آمریکایی با پژوهش های وسیع به اثبات رسانده اند.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
پی نوشت:
۱- پژوهش روبرت کیالدینی در پارک ملی آریزونا را از کتاب زیر نقل قول کرده ام:
افسونگری: هنر نفوذ در ذهن ها، قلب ها و رفتارها - گای کاوازاکی - مترجم: امیر قادری- نشر سیته
۲- پژوهش های فیلیپ زیمباردو و سولومون اش را در کتاب زیر بخوانید:
روان شناسی اجتماعی: رابرت بارون- ترجمه دکتر یوسف کریمی- انتشارات روان
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
#همرنگ_جماعت!
پارک ملی آریزونا یک منطقه جنگلی حفاظت شده در آمریکاست. برخی از بازدیدکنندگان از این پارک ملی از این منطقه ی حفاظت شده چوب بر می داشتند و این ماجرا باعث به هم خوردن وضعیت طبیعی جنگل می شد. یک پژوهشگر تصمیم گرفت راجع به پیام هایی که می تواند این رفتار را تغییر دهد تحقیق کند.
در نوبت اول تابلویی در مسیر حرکت بازدید کنندگان نصب شدکه روی آن نوشته شده بود: "بسیاری از بازدیدکنندگان قبلی، چوب های این جنگل حفاظت شده را برداشته اند. این کار وضعیت طبیعی پارک جنگلی را دگرگون ساخته است." این تابلو دارای تصویری بود که چند نفررا در حال برداشتن چوب نشان می داد.
در نوبت دوم تابلویی در مسیر نصب شد که روی آن نوشته شده بود: "لطفا چوب های این جنگل حفاظت شده را برندارید تا وضعیت جنگل حفظ شود." این علامت شامل تصویری بود که فقط یک نفر را در حال برداشتن چوب نشان می داد.
پس از نصب تابلوها محققان تعدادی چوب قابل حمل را در مسیر بازدید کنندگان قرار دادند. زمانی که هیچ علامتی وجود نداشت، بازدیدکنندگان ۲/۹۲ درصد چوب ها را برداشتند. وقتی تابلوی اول نصب شد که چندین نفر را در حال برداشتن چوب ها نشان می داد و روی آن نوشته شده بود "بسیاری" از بازدید کنندگان قبلی چوب برداشته اند بازدیدکنندگان ۷/۹۲ درصد چوب ها را برداشتند به بیان دیگر نصب چنین هشداری آمار دزدیدن چوب را تقریبا سه برابر کرد! در حالی که وقتی تابلوی دوم نصب شد که فقط یک نفر را در حال برداشتن چوب نشان می داد بازدید کنندگان فقط ۱/۶۷ درصد چوب ها را برداشتند یعنی دزدیدن چوب حدود چهل درصد کاهش یافت.
این پژوهشگر نتیجه گیری کرد که اگر مردم تصور کنند کار اشتباهی توسط اغلب مردم انجام می شود احتمال این که آن ها هم همان اشتباه را انجام دهند افزایش می یابد! یعنی "همرنگ جماعت شدن" باعث می شود ما حتی وقتی به اشتباه بودن رفتاری متقاعد می شویم آن رفتار را انجام می دهیم!
بنابراین هشدارهای دائمی راجع به افزایش آمار جرم و بی مسئولیتی و قانون شکنی ممکن است منجر به رشد این رفتارها شود بخصوص در فرهنگی که توصیه می شود: "خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت باش!"
#هانس_کریستین_اندرسون داستان نویس دانمارکی در داستان شیرین "لباس نامرئی پادشاه" حکایت مردمی را ذکرکرده است که با این که می دیدند پادشاه عریان است از ترس انگشت نما شدن و تنها ماندن برای لباس درخشان سلطان کف می زدند.
آنچه هانس کریستین اندرسون در قالب داستان ذکر کرده است فیلیپ زیمباردو و سولومون اش روانشناسان برجسته آمریکایی با پژوهش های وسیع به اثبات رسانده اند.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
پی نوشت:
۱- پژوهش روبرت کیالدینی در پارک ملی آریزونا را از کتاب زیر نقل قول کرده ام:
افسونگری: هنر نفوذ در ذهن ها، قلب ها و رفتارها - گای کاوازاکی - مترجم: امیر قادری- نشر سیته
۲- پژوهش های فیلیپ زیمباردو و سولومون اش را در کتاب زیر بخوانید:
روان شناسی اجتماعی: رابرت بارون- ترجمه دکتر یوسف کریمی- انتشارات روان
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
دکتر محمدرضا سرگلزایی - روانپزشک
دکتر محمدرضا سرگلزایی – روانپزشک و معلم
برای دسترسی به همه محتوای سایت نیاز است شما در سایت ثبتنام کنید و در صورتی که پیش از این
#مقاله
#کلیسا_دربرابر_علم
وقتی نیکولاس #کوپرنیک (1473-1543) در کتاب خود (تحولات اجسام سماوی) ثابت کرد که خورشید مرکز منظومه شمسی است و زمین به دور خورشید می گردد "جان کالوین" رهبر مذهبی پروتستان ها گفت: "زمین ثابت است و هرگز حرکت نخواهد کرد و پرسید چه کسی جرأت خواهد کرد اقتدار کوپرنیک را برتر از اقتدار روح القدس بداند؟!" خوشبختانه کتاب کوپرنیک پس از مرگ او منتشر شد بنابراین متدینین نتوانستند به او آسیبی بزنند اما همین جان کالوین رهبر پروتستان ها دستور داد آناتومیست مشهور مایکل سروتوس (1511-1553) را به عنوان مجازات در آتش بسوزانند زیرا او سرزمین مقدس (فلسطین) را بیابانی لم یزرع توصیف کرده بود (که واقعا هم چنین بود) و بنابراین توصیف کتاب مقدس را از آن به عنوان سرزمین "شیر و عسل" نقض کرده بود!
وقتی #گالیله در سال 1609 تلسکوپ پیشرفته ای ساخت که نسبت به تلسکوپ های قبل دقیق تر بود چهار قمر سیاره مشتری را کشف کرد. معنای این کشف این بود که بر خلاف ادعای کلیسا در منظومه شمسی بیش از هفت جرم سماوی وجود دارد (هفت عدد مقدس! مقاله #همه_چیز_از_فیثاغورث_شروع_شد را در همین سایت بخوانید).
اغلب متدینین قبول نکردند از داخل تلسکوپ گالیله نگاه کنند زیرا معتقد بودند انجام این عمل کفر آمیز است! برخی از متدینین هم که حاضر شدند از داخل تلسکوپ گالیله نگاه کنند پدیده های مشاهده شده را تصدیق کردند ولی گفتند این اشیای جدید اصلأ در آسمان نیستند آن ها توهم های بینایی هستند که خود تلسکوپ آن ها را ایجاد میکند!
گالیله توسط کلیسا (که آن زمان حکومت را اداره می کرد) بازداشت شد و مورد تفتیش (بازجویی و شکنجه) قرار گرفت و وادار شد نتیجه گیری های علمی خود را تکذیب کند تا در آتش سوزانده نشود ولی محکوم به این شد که تمام سال های باقی مانده عمر خود را در بازداشت خانگی به سر برد.
گالیله پس از 8 سال حصر خانگی در سال 1642 درگذشت. در 31 اکتبر 1992 کلیسای کاتولیک در یک بیانیه رسمی "خطاهای گالیله را بخشید" !!!
منبع: کتاب تاریخ روانشناسی هرگنهال - ترجمه یحیی سید محمدی انتشارات ارسباران - فصل چهارم
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
#کلیسا_دربرابر_علم
وقتی نیکولاس #کوپرنیک (1473-1543) در کتاب خود (تحولات اجسام سماوی) ثابت کرد که خورشید مرکز منظومه شمسی است و زمین به دور خورشید می گردد "جان کالوین" رهبر مذهبی پروتستان ها گفت: "زمین ثابت است و هرگز حرکت نخواهد کرد و پرسید چه کسی جرأت خواهد کرد اقتدار کوپرنیک را برتر از اقتدار روح القدس بداند؟!" خوشبختانه کتاب کوپرنیک پس از مرگ او منتشر شد بنابراین متدینین نتوانستند به او آسیبی بزنند اما همین جان کالوین رهبر پروتستان ها دستور داد آناتومیست مشهور مایکل سروتوس (1511-1553) را به عنوان مجازات در آتش بسوزانند زیرا او سرزمین مقدس (فلسطین) را بیابانی لم یزرع توصیف کرده بود (که واقعا هم چنین بود) و بنابراین توصیف کتاب مقدس را از آن به عنوان سرزمین "شیر و عسل" نقض کرده بود!
وقتی #گالیله در سال 1609 تلسکوپ پیشرفته ای ساخت که نسبت به تلسکوپ های قبل دقیق تر بود چهار قمر سیاره مشتری را کشف کرد. معنای این کشف این بود که بر خلاف ادعای کلیسا در منظومه شمسی بیش از هفت جرم سماوی وجود دارد (هفت عدد مقدس! مقاله #همه_چیز_از_فیثاغورث_شروع_شد را در همین سایت بخوانید).
اغلب متدینین قبول نکردند از داخل تلسکوپ گالیله نگاه کنند زیرا معتقد بودند انجام این عمل کفر آمیز است! برخی از متدینین هم که حاضر شدند از داخل تلسکوپ گالیله نگاه کنند پدیده های مشاهده شده را تصدیق کردند ولی گفتند این اشیای جدید اصلأ در آسمان نیستند آن ها توهم های بینایی هستند که خود تلسکوپ آن ها را ایجاد میکند!
گالیله توسط کلیسا (که آن زمان حکومت را اداره می کرد) بازداشت شد و مورد تفتیش (بازجویی و شکنجه) قرار گرفت و وادار شد نتیجه گیری های علمی خود را تکذیب کند تا در آتش سوزانده نشود ولی محکوم به این شد که تمام سال های باقی مانده عمر خود را در بازداشت خانگی به سر برد.
گالیله پس از 8 سال حصر خانگی در سال 1642 درگذشت. در 31 اکتبر 1992 کلیسای کاتولیک در یک بیانیه رسمی "خطاهای گالیله را بخشید" !!!
منبع: کتاب تاریخ روانشناسی هرگنهال - ترجمه یحیی سید محمدی انتشارات ارسباران - فصل چهارم
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
دکتر محمدرضا سرگلزایی - روانپزشک
دکتر محمدرضا سرگلزایی – روانپزشک و معلم
برای دسترسی به همه محتوای سایت نیاز است شما در سایت ثبتنام کنید و در صورتی که پیش از این
#مقاله
#بدعت_در_روانکاوی
پرلز
#پرلز در ابتدا شیفته ی مکتب روانکاوری #فروید بود، بی اعتنایی فروید به وی در جلسه اولین کنگره جهانی روانکاوی باعث شد او به انشعاب راه خود فکر کند بنابراین مشی اساسی رویکرد پرلز (گشتالت تراپی) همان مشی آنالیتیک بود اما او متدولوژی فعالی را برگزید و جلسات او با تکنیکهایی همراه بودند که فضای سایکودراماتیک ایجاد میکردند.
مثال:
زن و شوهری نزد پرلز آمدند شوهر مکرراً از دخالت نابجای مادر زنش که منجر به اختلاف بین او و همسرش میشد شکایت میکرد و زن نیز سعی در دفاع از مادرش داشت. پرلز بدون این که چیزی بگوید از جا برخاست، کت خود را روی دوش خانم انداخت و مبل خودش را بین زن و مرد جا داد!
مرد پس از چند لحظه که شگفت زده به این صحنه نگاه کرد پرلز را از میان خودش و همسرش بلند کرد و کت او را از روی دوش همسرش برداشت. پرلز در این لحظه لب به سخن گشود: چرا به جای نق زدن با مادر زنت این گونه برخورد نمیکنی؟!
هدف پرلز در این شبه نمایش این بود که از مرد بخواهد الگوی
passive- aggressive
خود را رها کند و الگوی فعالتری را امتحان کند.
آلفرد آدلر
گرچه #آدلر از اولین همکاران فروید بود اما اولین فردی هم بود که از فروید جدا شد. آدلر در عمل پایهگذار رویکرد شناختی رفتاری بود زیرا او به بیماران خود آموزش میداد، الگوی آموزگارانه داشت، توصیه رفتاری میکرد و تکلیف خانگی میداد.
از ابداعات آدلر روش combined therapy بود که او و یکی از همکارانش به طور جداگانه بیماری را میدیدند و سپس در جلسه مشترکی در حضور مراجع درباره فرمولاسیون سبب شناختی و روش درمانی با هم بحث میکردند. بنابراین در رویکرد آدلری، بیمار به درمانگر بعنوان یک اتوریتی فیگور نگاه نمیکند بلکه به عنوان یک معلم و همفکر نگاه میکند.
راجرز
#راجرز که یک دوره آموزش کشیش بودن را گذرانده بود مکتب فکری خود را بر اساس عشق مسیحی بنیان گذارد. او اعتقاد داشت تنها کار و در عین حال بهترین کاری که درمانگر قرار است انجام دهد ارائه پذیرش بیقید و شرط است که او آن را unconditioned love نامید.
مثال:
در یک جلسه درمانی، مراجع راجرز در پاسخ به سؤال راجرز سکوت کرد. راجرز منتظر ماند، مراجع سخنی بر زبان نیاورد. راجرز فکر کرد دوباره پرسیدن سؤال و فشار بر روی مراجع برای پاسخ دادن به معنی عدم پذیرش میل او به سکوت است بنابراین راجرز در تمام طول جلسه (بیش از یک ساعت!) در سکوت در کنار مراجع نشست و هیچیک چیزی نگفتند!
در فیلم #ویل_هانتینگ_نابغه، درمانگر (رابین ویلیامز) در جلسهای که در سکوت مقابل ویل مینشیند تا زمان جلسه تمام شود، راجرزی رفتار میکند، در جلسهای که او را به چالش میکشد که پشت کتابها پنهان میشود و با افراد سطح پایین اجتماع رفت و آمد میکند تا حقارت خود را پنهان کند آدلری رفتار میکند و در جلسه آخر که مکرراً به ویل میگوید: تقصیرِ تو نبود به شیوه پرلز رفتار میکند.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
#بدعت_در_روانکاوی
پرلز
#پرلز در ابتدا شیفته ی مکتب روانکاوری #فروید بود، بی اعتنایی فروید به وی در جلسه اولین کنگره جهانی روانکاوی باعث شد او به انشعاب راه خود فکر کند بنابراین مشی اساسی رویکرد پرلز (گشتالت تراپی) همان مشی آنالیتیک بود اما او متدولوژی فعالی را برگزید و جلسات او با تکنیکهایی همراه بودند که فضای سایکودراماتیک ایجاد میکردند.
مثال:
زن و شوهری نزد پرلز آمدند شوهر مکرراً از دخالت نابجای مادر زنش که منجر به اختلاف بین او و همسرش میشد شکایت میکرد و زن نیز سعی در دفاع از مادرش داشت. پرلز بدون این که چیزی بگوید از جا برخاست، کت خود را روی دوش خانم انداخت و مبل خودش را بین زن و مرد جا داد!
مرد پس از چند لحظه که شگفت زده به این صحنه نگاه کرد پرلز را از میان خودش و همسرش بلند کرد و کت او را از روی دوش همسرش برداشت. پرلز در این لحظه لب به سخن گشود: چرا به جای نق زدن با مادر زنت این گونه برخورد نمیکنی؟!
هدف پرلز در این شبه نمایش این بود که از مرد بخواهد الگوی
passive- aggressive
خود را رها کند و الگوی فعالتری را امتحان کند.
آلفرد آدلر
گرچه #آدلر از اولین همکاران فروید بود اما اولین فردی هم بود که از فروید جدا شد. آدلر در عمل پایهگذار رویکرد شناختی رفتاری بود زیرا او به بیماران خود آموزش میداد، الگوی آموزگارانه داشت، توصیه رفتاری میکرد و تکلیف خانگی میداد.
از ابداعات آدلر روش combined therapy بود که او و یکی از همکارانش به طور جداگانه بیماری را میدیدند و سپس در جلسه مشترکی در حضور مراجع درباره فرمولاسیون سبب شناختی و روش درمانی با هم بحث میکردند. بنابراین در رویکرد آدلری، بیمار به درمانگر بعنوان یک اتوریتی فیگور نگاه نمیکند بلکه به عنوان یک معلم و همفکر نگاه میکند.
راجرز
#راجرز که یک دوره آموزش کشیش بودن را گذرانده بود مکتب فکری خود را بر اساس عشق مسیحی بنیان گذارد. او اعتقاد داشت تنها کار و در عین حال بهترین کاری که درمانگر قرار است انجام دهد ارائه پذیرش بیقید و شرط است که او آن را unconditioned love نامید.
مثال:
در یک جلسه درمانی، مراجع راجرز در پاسخ به سؤال راجرز سکوت کرد. راجرز منتظر ماند، مراجع سخنی بر زبان نیاورد. راجرز فکر کرد دوباره پرسیدن سؤال و فشار بر روی مراجع برای پاسخ دادن به معنی عدم پذیرش میل او به سکوت است بنابراین راجرز در تمام طول جلسه (بیش از یک ساعت!) در سکوت در کنار مراجع نشست و هیچیک چیزی نگفتند!
در فیلم #ویل_هانتینگ_نابغه، درمانگر (رابین ویلیامز) در جلسهای که در سکوت مقابل ویل مینشیند تا زمان جلسه تمام شود، راجرزی رفتار میکند، در جلسهای که او را به چالش میکشد که پشت کتابها پنهان میشود و با افراد سطح پایین اجتماع رفت و آمد میکند تا حقارت خود را پنهان کند آدلری رفتار میکند و در جلسه آخر که مکرراً به ویل میگوید: تقصیرِ تو نبود به شیوه پرلز رفتار میکند.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
دکتر محمدرضا سرگلزایی - روانپزشک
دکتر محمدرضا سرگلزایی – روانپزشک و معلم
برای دسترسی به همه محتوای سایت نیاز است شما در سایت ثبتنام کنید و در صورتی که پیش از این
#پرسش_و_پاسخ
*آقای #دکترسرگلزایی سلام و وقت به خیر
من از دنبال کنندگان کانال تلگرام شما هستم و به خاطر مطالب خوبش واقعأ ازتون ممنونم. خواهشی از تون دارم واون معرفی کتابی جامع و خوب برای آشنایی با روانکاوی فروید و یونگ هست. ممنون میشم کتابی که خیلی هم تخصص نوشته نشده باشه بهم معرفی کنید.
*با سلام و احترام
کتاب های زیر درمورد نظریات فروید و یونگ کتاب های جامع و درعین حال غیرتخصصی و قابل استفاده عموم هستند:
1.دانشنامه ی فروید-نوشته ی شارون هلر-ترجمه مجتبی پردل-انتشارات ترانه
2.یونگ شناسی کاربردی-نوشته ی روبین روبرتسون-ترجمه ساره سرگلزایی-انتشارات بنیاد فرهنگ و زندگی
تندرست و شادکام باشید
@drsargolzaei
*آقای #دکترسرگلزایی سلام و وقت به خیر
من از دنبال کنندگان کانال تلگرام شما هستم و به خاطر مطالب خوبش واقعأ ازتون ممنونم. خواهشی از تون دارم واون معرفی کتابی جامع و خوب برای آشنایی با روانکاوی فروید و یونگ هست. ممنون میشم کتابی که خیلی هم تخصص نوشته نشده باشه بهم معرفی کنید.
*با سلام و احترام
کتاب های زیر درمورد نظریات فروید و یونگ کتاب های جامع و درعین حال غیرتخصصی و قابل استفاده عموم هستند:
1.دانشنامه ی فروید-نوشته ی شارون هلر-ترجمه مجتبی پردل-انتشارات ترانه
2.یونگ شناسی کاربردی-نوشته ی روبین روبرتسون-ترجمه ساره سرگلزایی-انتشارات بنیاد فرهنگ و زندگی
تندرست و شادکام باشید
@drsargolzaei
برپا شدن #پرديس_كتاب #انتشارات_امام بر مردم مشهد مبارك باد. در سفر سه روزه ام به #مشهد فرصتي دست داد تا در اين فضاي دلچسب لذت ببرم.
@drsargolzari
@drsargolzari
#معرفی_کتاب
نام کتاب: #سوفیا_پتروونا
نویسنده: لیدیا چوکوفسکایا (1996 - 1907)
مترجم: خشایار دیهیمی
ناشر: نشر ماهی - 1394
* * *
رمان سوفیا پتروونا در زمستان 1940 - 1939 در شهر لنینگراد (سن پترزبورگ) نوشته شده است ولی اولین بار در 1962 چاپ شده است. این که بیش از بیست سال بین نوشته شدن و چاپ شدن این داستان فاصله افتاده است به این دلیل بوده که داستان راجع به چگونگی به قدرت رسیدن "ژوزف #استالین" رهبر مستبد و تمامیت خواه اتحاد جماهیر #شوروی است و طبعا در دورانی که استالین بر سر قدرت بود امکان چاپ این کتاب فراهم نبوده است.
پس از مرگ استالین جانشین او #خروشچف در کنگره بیستم حزب کمونیست به افشای جنایات استالین پرداخت.
افشاگری خروشچف باعث شد مدت کوتاهی فضای باز سیاسی در اتحاد جماهیر شوروی ایجاد شود و چاپ این کتاب در آن دوره صورت گرفت.
هنگامی که ولادیمیر #لنین رهبر بالشویک ها (که با زیرکی انقلاب 1917 روسیه را تصاحب کرد) دچار سکته مغزی شد ژوزف استالین که همچون سلف خود لنین در تصاحب قدرت هوشمندی خاصی داشت در تبانی با "بریا" رئیس سازمان امنیتی شوروی طرح ویژه ای برای از میان بردن رقبا و مخالفانش طراحی کرد.
ابتدا یکی از رقبای استالین توسط سازمان امنیت شوروی ترور می شد، بلافاصله این ترور به توطئه خرابکاران و براندازان نسبت داده می شد، سپس چندتن دیگر از رقبای استالین توسط سازمان امنیت دستگیر می شدند و زیر فشار و شکنجه اعتراف می کردند که آنها طرح ترور "رفیق شهید" را طراحی و اجرا کرده اند و علاوه بر آن آنها در مرحله بعدی طرح ترور "رفیق استالین" را نیز چیده بودند که دستگیری اجازه اجرای آن را نداده است!
به این ترتیب استالین یکی از رقبای اصلی را با ترور و چندتن دیگر را با دستگیری، شکنجه و سپس اعدام به جرم ترور و براندازی از صحنه خارج می کرد و خود نیز در افکار عمومی محبوبیت بیشتری پیدا می کرد چرا که قرار بر این بوده که او هم به "رفیق شهید" بپیوندد اما هوشیاری سازمان امنیت، ملت را از این فقدان بزرگ نجات داده است!
مرحله بعدی طرح استالین، موج دستگیری نخبگان بود. هر کس بیم آن می رفت که راجع به طرح تصاحب قدرت استالین افشاگری نماید پیشاپیش دستگیر می شد. کماکان همه دستگیرشدگان به عضویت در شبکه خرابکاری و براندازی اعتراف می کردند و به سیبری تبعید می شدند. اغلب این تبعید شدگان در شرایط سخت اردوگاههای کار اجباری جان می سپردند. حتی خانواده دستگیرشدگان نیز مشمول کوچ اجباری و تبعید می شدند تا خاطره دستگیرشدگان نیز از ذهن ها پاک شود!
کتاب سوفیا پتروونا داستانی است راجع به همین دوران اختناق اتحاد جماهیر شوروی سابق. اگر تمایل دارید خارج از قالب داستانی به مرور تاریخی این دوران شوروی بپردازید کتاب "از لنین تا پوتین" نوشته شادروان محمود طلوعی خبرنگار ایرانی را بخوانید.
جنون قدرت ژوزف استالین باعث شد هزاران نفر از مردم شوروی گرفتار اعدام، شکنجه، زندان و تبعید شوند، علاوه بر آن که میلیون ها نفر از مردم شوروی روز به روز گرسنه تر و فقیرتر می شدند تا ماشین عظیم تسلیحاتی شوروی فربه تر شود و شوروی تبدیل به یک ابرقدرت نظامی شود. اتحاد استالین با #هیتلر برای تقسیم کشور لهستان بین آلمان #نازی و اتحاد جماهیر شوروی باعث شعله ور شدن جنون توسعه طلبی هیتلر شد و آتش جنگ جهانی دوم را افروخت، آتشی که چند سال بعد دامان مردم اتحاد جماهیر شوروی را هم گرفت.
این چنین شد که نبوغ جنون آمیز استالین و البته همکاری تیمی از نوابغ خود فروخته با او، باعث چند دهه زجر و درد و رنج میلیون ها انسان شد. علاوه بر این، استالین آرمان #سوسیالیسم را نیز بدنام و لکه دار کرد و باعث شد نام سوسیالیسم یادآور استالینیزم، توتالیتاریسم، کا.گ.ب و سرانجام فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی باشد. بر این اساس می توان گفت استالین، برخلاف ادعایش بزرگ ترین کمک را به اردوگاه فاشیسم (فرانکو - هیتلر - موسولینی) ارائه داد و پس از آن نیز بزرگترین حیثیت را برای اردوگاه #کاپیتالیسم (سرمایه سالاری) فراهم آورد.
کتاب سوفیا پتروونا ما را با رنج و درد مردم عادی در دوران استبداد استالین آشنا می کند.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
نام کتاب: #سوفیا_پتروونا
نویسنده: لیدیا چوکوفسکایا (1996 - 1907)
مترجم: خشایار دیهیمی
ناشر: نشر ماهی - 1394
* * *
رمان سوفیا پتروونا در زمستان 1940 - 1939 در شهر لنینگراد (سن پترزبورگ) نوشته شده است ولی اولین بار در 1962 چاپ شده است. این که بیش از بیست سال بین نوشته شدن و چاپ شدن این داستان فاصله افتاده است به این دلیل بوده که داستان راجع به چگونگی به قدرت رسیدن "ژوزف #استالین" رهبر مستبد و تمامیت خواه اتحاد جماهیر #شوروی است و طبعا در دورانی که استالین بر سر قدرت بود امکان چاپ این کتاب فراهم نبوده است.
پس از مرگ استالین جانشین او #خروشچف در کنگره بیستم حزب کمونیست به افشای جنایات استالین پرداخت.
افشاگری خروشچف باعث شد مدت کوتاهی فضای باز سیاسی در اتحاد جماهیر شوروی ایجاد شود و چاپ این کتاب در آن دوره صورت گرفت.
هنگامی که ولادیمیر #لنین رهبر بالشویک ها (که با زیرکی انقلاب 1917 روسیه را تصاحب کرد) دچار سکته مغزی شد ژوزف استالین که همچون سلف خود لنین در تصاحب قدرت هوشمندی خاصی داشت در تبانی با "بریا" رئیس سازمان امنیتی شوروی طرح ویژه ای برای از میان بردن رقبا و مخالفانش طراحی کرد.
ابتدا یکی از رقبای استالین توسط سازمان امنیت شوروی ترور می شد، بلافاصله این ترور به توطئه خرابکاران و براندازان نسبت داده می شد، سپس چندتن دیگر از رقبای استالین توسط سازمان امنیت دستگیر می شدند و زیر فشار و شکنجه اعتراف می کردند که آنها طرح ترور "رفیق شهید" را طراحی و اجرا کرده اند و علاوه بر آن آنها در مرحله بعدی طرح ترور "رفیق استالین" را نیز چیده بودند که دستگیری اجازه اجرای آن را نداده است!
به این ترتیب استالین یکی از رقبای اصلی را با ترور و چندتن دیگر را با دستگیری، شکنجه و سپس اعدام به جرم ترور و براندازی از صحنه خارج می کرد و خود نیز در افکار عمومی محبوبیت بیشتری پیدا می کرد چرا که قرار بر این بوده که او هم به "رفیق شهید" بپیوندد اما هوشیاری سازمان امنیت، ملت را از این فقدان بزرگ نجات داده است!
مرحله بعدی طرح استالین، موج دستگیری نخبگان بود. هر کس بیم آن می رفت که راجع به طرح تصاحب قدرت استالین افشاگری نماید پیشاپیش دستگیر می شد. کماکان همه دستگیرشدگان به عضویت در شبکه خرابکاری و براندازی اعتراف می کردند و به سیبری تبعید می شدند. اغلب این تبعید شدگان در شرایط سخت اردوگاههای کار اجباری جان می سپردند. حتی خانواده دستگیرشدگان نیز مشمول کوچ اجباری و تبعید می شدند تا خاطره دستگیرشدگان نیز از ذهن ها پاک شود!
کتاب سوفیا پتروونا داستانی است راجع به همین دوران اختناق اتحاد جماهیر شوروی سابق. اگر تمایل دارید خارج از قالب داستانی به مرور تاریخی این دوران شوروی بپردازید کتاب "از لنین تا پوتین" نوشته شادروان محمود طلوعی خبرنگار ایرانی را بخوانید.
جنون قدرت ژوزف استالین باعث شد هزاران نفر از مردم شوروی گرفتار اعدام، شکنجه، زندان و تبعید شوند، علاوه بر آن که میلیون ها نفر از مردم شوروی روز به روز گرسنه تر و فقیرتر می شدند تا ماشین عظیم تسلیحاتی شوروی فربه تر شود و شوروی تبدیل به یک ابرقدرت نظامی شود. اتحاد استالین با #هیتلر برای تقسیم کشور لهستان بین آلمان #نازی و اتحاد جماهیر شوروی باعث شعله ور شدن جنون توسعه طلبی هیتلر شد و آتش جنگ جهانی دوم را افروخت، آتشی که چند سال بعد دامان مردم اتحاد جماهیر شوروی را هم گرفت.
این چنین شد که نبوغ جنون آمیز استالین و البته همکاری تیمی از نوابغ خود فروخته با او، باعث چند دهه زجر و درد و رنج میلیون ها انسان شد. علاوه بر این، استالین آرمان #سوسیالیسم را نیز بدنام و لکه دار کرد و باعث شد نام سوسیالیسم یادآور استالینیزم، توتالیتاریسم، کا.گ.ب و سرانجام فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی باشد. بر این اساس می توان گفت استالین، برخلاف ادعایش بزرگ ترین کمک را به اردوگاه فاشیسم (فرانکو - هیتلر - موسولینی) ارائه داد و پس از آن نیز بزرگترین حیثیت را برای اردوگاه #کاپیتالیسم (سرمایه سالاری) فراهم آورد.
کتاب سوفیا پتروونا ما را با رنج و درد مردم عادی در دوران استبداد استالین آشنا می کند.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
#مقاله
#شریک_دزد_و_رفیق_قافله!
نام #مادرترزا را اغلب شما شنیده اید. نام اصلی او "اگنس" بود. فامیل مادری او اهل ونیز ایتالیا بودند و فامیل پدری او اهل مقدونیه یوگسلاوی. اگنس در 18 سالگی تصمیم گرفت به خدمت کلیسا درآید و کسوت راهبه گی بر تن کرد. پس از مدتی او مأمور شد تا به میسیونرهای مذهبی که به کلکته می روند بپیوندد. وظیفه ای که در هندوستان به "خواهر ترزا" محول شد معلمی بود. قرار بود او به بچه های فقیر هندی، زبان انگلیسی و جغرافیا درس بدهد اما خواهر ترزا از دیدن هزاران هندی گرسنه ای که در پیاده روهای کلکته با بیماری و معلولیت و سوء تغذیه دست در گریبان بودند متأثر شده بود و تصمیم داشت بر خلاف وظیفه ای که کلیسا بر او محول کرده بود برای این عده کاری انجام دهد. اصرار "ترزا" بر این امر و تأکید کلیسا بر این که او باید به مأموریتی که به او محول شده وفادار بماند باعث شد که ترزا از کسوت یک راهبه خارج شود و کلیسا هم او را "بایکوت" نماید. "ترزا" تصمیم گرفت بنیاد شخصی خود را برای ایجاد پناهگاه هایی تأسیس نماید که به بی خانمان ها سقف و غذا و دارو ارائه دهند. شاید بپرسید ترزا هزینه لازم برای تأسیس این بنیاد شخصی را از کجا تأمین می کرد. طبعأ ترزا از منابع مالی مختلفی کمک می گرفت اما "ریکاردو ازیریو" خبرنگار ایتالیایی یک منبع مالی بزرگ "مادر ترزا" را فاش می سازد: دیکتاتورها!
دیکتاتورها تمایل زیادی دارند که چهره مثبتی از خود نشان دهند "بنابراین نمایش های انسان دوستانه"، یکی از بازی های روزمره دیکتاتور هاست. دو دیکتاتور خشن و سفاک بودجه های هنگفتی را به "مادر ترزا" پرداخت می کردند تا در نمایش "سلطان مهربان ما" شرکت کند و دست های آن ها را تطهیر نماید! یکی از آنها "انور خوجه" دیکتاتور آلبانی بود و دیگری "ژان کلود دوالیه" دیکتاتور هائیتی. هر دو این افراد میلیاردها دلار ثروت ملت خود را غصب کرده بودند و با دادن سهمی از آن به "مادر ترزا" با او عکس یادگاری می گرفتند و رپرتاژ آگهی هایی در رسانه ها پخش می کردند تا چهره خشن آنها را تلطیف کند.
مادر ترزا گر چه از "سازمان کلیسا" طرد شده بود اما به چهارچوب های فقهی کلیسا معتقد باقی ماند و یکی از فعالیت های او در هندوستان مبارزه با سقط جنین بود. بنیاد ترزا در هند اعلام کرده بود که حاضر است هزینه های بارداری، زایمان و بچه داری هر زنی که بخاطر فقر تمایل به سقط جنین دارد را پرداخت نماید با این برنامه "مادر ترزا" از سقط هزاران جنین جلوگیری کرد و هزینه زندگی این جنین های نجات یافته را تا بزرگسالی پرداخت کرد.
"باگوان راجیش #اوشو" فیلسوف هندی عقیده دارد که "مادر ترزا" با این کار خود تنها به "بازتولید فقر" پرداخته است! "اوشو" می گوید اگر " مادر ترزا" این هزینه را صرف آموزش جلوگیری از بارداری ناخواسته می کرد بیشتر به هندی ها کمک کرده بود.
به هر حال شهرت خدمات انسان دوستانه مادر ترزا باعث شد که #جایزه_صلح_نوبل به او تعلق گیرد. دریافت این جایزه باعث شد بنیاد او برای ادامه خدمات خود نیازی به همکاری با دیکتاتورهای بدنام نداشته باشد!
کلیسایی هم که روزی او را طرد کرده بود پس از شهرت و خوشنامی "مادر ترزا" تصمیم گرفت از این کلاه نمدی برای خود بدوزد، بنابراین شورای عالی "واتیکان" پس از درگذشت مادر ترزا عنوان "سانتا" (قدیسه) را به او اعطا کرد!
دنیای عجیبی است! خیر و شر چه قدر به هم تنیده اند!
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
#شریک_دزد_و_رفیق_قافله!
نام #مادرترزا را اغلب شما شنیده اید. نام اصلی او "اگنس" بود. فامیل مادری او اهل ونیز ایتالیا بودند و فامیل پدری او اهل مقدونیه یوگسلاوی. اگنس در 18 سالگی تصمیم گرفت به خدمت کلیسا درآید و کسوت راهبه گی بر تن کرد. پس از مدتی او مأمور شد تا به میسیونرهای مذهبی که به کلکته می روند بپیوندد. وظیفه ای که در هندوستان به "خواهر ترزا" محول شد معلمی بود. قرار بود او به بچه های فقیر هندی، زبان انگلیسی و جغرافیا درس بدهد اما خواهر ترزا از دیدن هزاران هندی گرسنه ای که در پیاده روهای کلکته با بیماری و معلولیت و سوء تغذیه دست در گریبان بودند متأثر شده بود و تصمیم داشت بر خلاف وظیفه ای که کلیسا بر او محول کرده بود برای این عده کاری انجام دهد. اصرار "ترزا" بر این امر و تأکید کلیسا بر این که او باید به مأموریتی که به او محول شده وفادار بماند باعث شد که ترزا از کسوت یک راهبه خارج شود و کلیسا هم او را "بایکوت" نماید. "ترزا" تصمیم گرفت بنیاد شخصی خود را برای ایجاد پناهگاه هایی تأسیس نماید که به بی خانمان ها سقف و غذا و دارو ارائه دهند. شاید بپرسید ترزا هزینه لازم برای تأسیس این بنیاد شخصی را از کجا تأمین می کرد. طبعأ ترزا از منابع مالی مختلفی کمک می گرفت اما "ریکاردو ازیریو" خبرنگار ایتالیایی یک منبع مالی بزرگ "مادر ترزا" را فاش می سازد: دیکتاتورها!
دیکتاتورها تمایل زیادی دارند که چهره مثبتی از خود نشان دهند "بنابراین نمایش های انسان دوستانه"، یکی از بازی های روزمره دیکتاتور هاست. دو دیکتاتور خشن و سفاک بودجه های هنگفتی را به "مادر ترزا" پرداخت می کردند تا در نمایش "سلطان مهربان ما" شرکت کند و دست های آن ها را تطهیر نماید! یکی از آنها "انور خوجه" دیکتاتور آلبانی بود و دیگری "ژان کلود دوالیه" دیکتاتور هائیتی. هر دو این افراد میلیاردها دلار ثروت ملت خود را غصب کرده بودند و با دادن سهمی از آن به "مادر ترزا" با او عکس یادگاری می گرفتند و رپرتاژ آگهی هایی در رسانه ها پخش می کردند تا چهره خشن آنها را تلطیف کند.
مادر ترزا گر چه از "سازمان کلیسا" طرد شده بود اما به چهارچوب های فقهی کلیسا معتقد باقی ماند و یکی از فعالیت های او در هندوستان مبارزه با سقط جنین بود. بنیاد ترزا در هند اعلام کرده بود که حاضر است هزینه های بارداری، زایمان و بچه داری هر زنی که بخاطر فقر تمایل به سقط جنین دارد را پرداخت نماید با این برنامه "مادر ترزا" از سقط هزاران جنین جلوگیری کرد و هزینه زندگی این جنین های نجات یافته را تا بزرگسالی پرداخت کرد.
"باگوان راجیش #اوشو" فیلسوف هندی عقیده دارد که "مادر ترزا" با این کار خود تنها به "بازتولید فقر" پرداخته است! "اوشو" می گوید اگر " مادر ترزا" این هزینه را صرف آموزش جلوگیری از بارداری ناخواسته می کرد بیشتر به هندی ها کمک کرده بود.
به هر حال شهرت خدمات انسان دوستانه مادر ترزا باعث شد که #جایزه_صلح_نوبل به او تعلق گیرد. دریافت این جایزه باعث شد بنیاد او برای ادامه خدمات خود نیازی به همکاری با دیکتاتورهای بدنام نداشته باشد!
کلیسایی هم که روزی او را طرد کرده بود پس از شهرت و خوشنامی "مادر ترزا" تصمیم گرفت از این کلاه نمدی برای خود بدوزد، بنابراین شورای عالی "واتیکان" پس از درگذشت مادر ترزا عنوان "سانتا" (قدیسه) را به او اعطا کرد!
دنیای عجیبی است! خیر و شر چه قدر به هم تنیده اند!
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
دکتر محمدرضا سرگلزایی - روانپزشک
دکتر محمدرضا سرگلزایی – روانپزشک و معلم
برای دسترسی به همه محتوای سایت نیاز است شما در سایت ثبتنام کنید و در صورتی که پیش از این
#پرسش_و_پاسخ
*سلام آقای #دکترسرگلزایی
مقاله ی شما را درباره ی روابط خارج زناشویی خواندم. من اخیراً متوجه شده ام که همسرم در تمام سال های پس از ازدواج مان رابطه ی خارج زناشویی داشته اند. ایشان قبول کردند که وارد فضای روان درمانی شوند. سؤال اوّل این که آیا روان درمانی مشکل ایشان را حل خواهد کرد؟ و سؤال دوّم این که من چه باید بکنم؟
*با سلام و احترام
گرچه درمان، احتمال برگشت به روابط خارج زناشویی را کاهش می دهد ولی این احتمال را به صفر نمی رساند. افراد زیادی علیرغم طی دوره ی درمانی کامل، به روابط خارج زناشویی بازگشته اند. این آمار شبیه به آمار عود (ری لاپس) پس از درمان اعتیاد است.
اگر بتوانید آنقدر شکیبا و مدبّر باشید که رفتار آزار دهنده ی همسرتان شما را افسرده یا پرخاشگر نکند و با کنترل و تفتیش مداوم، ایشان را وارد قایم باشک بازی نکنید، احتمال بازگشت ایشان به فضای امنیت و مهر خانواده بیشتر خواهد بود. امّا اگر چنین شکیبایی و تدبیری ندارید شاید بهترین راه در صورت بازگشت ایشان به روابط خارج زناشویی طلاق باشد. تندرست باشید
@drsargolzari
*سلام آقای #دکترسرگلزایی
مقاله ی شما را درباره ی روابط خارج زناشویی خواندم. من اخیراً متوجه شده ام که همسرم در تمام سال های پس از ازدواج مان رابطه ی خارج زناشویی داشته اند. ایشان قبول کردند که وارد فضای روان درمانی شوند. سؤال اوّل این که آیا روان درمانی مشکل ایشان را حل خواهد کرد؟ و سؤال دوّم این که من چه باید بکنم؟
*با سلام و احترام
گرچه درمان، احتمال برگشت به روابط خارج زناشویی را کاهش می دهد ولی این احتمال را به صفر نمی رساند. افراد زیادی علیرغم طی دوره ی درمانی کامل، به روابط خارج زناشویی بازگشته اند. این آمار شبیه به آمار عود (ری لاپس) پس از درمان اعتیاد است.
اگر بتوانید آنقدر شکیبا و مدبّر باشید که رفتار آزار دهنده ی همسرتان شما را افسرده یا پرخاشگر نکند و با کنترل و تفتیش مداوم، ایشان را وارد قایم باشک بازی نکنید، احتمال بازگشت ایشان به فضای امنیت و مهر خانواده بیشتر خواهد بود. امّا اگر چنین شکیبایی و تدبیری ندارید شاید بهترین راه در صورت بازگشت ایشان به روابط خارج زناشویی طلاق باشد. تندرست باشید
@drsargolzari
#آهنگ
#همراه_شو_عزیز
سرود رزم مشترک معروف به همراه شو عزیز، شعری حماسی است که در تاریخ معاصر ایران جایگاه ویژهای دارد. این شعر را شخصی با نام مستعار «برزین آذرمهر» (احتمالاً نام مستعار پرویز مشکاتیان) سروده است. این سرود نخستین بار در سال ۱۳۵۸ به خوانندگی #محمدرضا_شجریان و آهنگسازی پرویز مشکاتیان در آواز اصفهان اجرا شده و در آلبوم چاووش ۷ به دست کانون چاووش منتشر شد. این آهنگ غنای ملودیک عالی داشته و مقدمهای کوبنده و تأثیرگذار دارد. تا امروز اجراهای دیگری نیز از آن منتشر شده است مانند اجرای #محسن_نامجو
@drsargolzaei
#همراه_شو_عزیز
سرود رزم مشترک معروف به همراه شو عزیز، شعری حماسی است که در تاریخ معاصر ایران جایگاه ویژهای دارد. این شعر را شخصی با نام مستعار «برزین آذرمهر» (احتمالاً نام مستعار پرویز مشکاتیان) سروده است. این سرود نخستین بار در سال ۱۳۵۸ به خوانندگی #محمدرضا_شجریان و آهنگسازی پرویز مشکاتیان در آواز اصفهان اجرا شده و در آلبوم چاووش ۷ به دست کانون چاووش منتشر شد. این آهنگ غنای ملودیک عالی داشته و مقدمهای کوبنده و تأثیرگذار دارد. تا امروز اجراهای دیگری نیز از آن منتشر شده است مانند اجرای #محسن_نامجو
@drsargolzaei
#آهنگ
#ازماست_که_برماست
خواننده: #سیاوش_قمیشی
شاعر : بیژن سمندر
آهنگ ساز : سیاوش قمیشی
تنظیم : نوید نحوی
@drsargolzaei
#ازماست_که_برماست
خواننده: #سیاوش_قمیشی
شاعر : بیژن سمندر
آهنگ ساز : سیاوش قمیشی
تنظیم : نوید نحوی
@drsargolzaei
#یادداشت_هفته
#صدایی_ازاعماق_سالها! -قسمت اول
خانم جوانی که روبه روی من نشسته بود نمونه کاملی بود از آنچه زیگموند #فروید پایه گذار روانکاوی نامش را "وسواس تکرار" یا "جبر تکرار" گذاشته است. این خانم چند سال پیش به پیشنهاد خانواده با خواستگاری ملاقات کرده بود که پیش از آن هیچ شناختی از او نداشت. می گفت که این ملاقات در واقع به اجبار خانواده صورت گرفته بود زیرا که در آن زمان مشغول درس خواندن برای کنکور بود و بیشتر دغدغه اش کنکور و دانشگاه بود تا ازدواج، اما خودش نمی دانست چرا به محض این که چند کلمه با آقای خواستگار گفتگو کرده بود مهر این آقا بر دلش نشسته بود و به این خواستگاری جواب مثبت داده بود. حقیقت ناگوار این که نه این دختر جوان و نه خانواده اش هیچ شناختی از آقای خواستگار نداشتند بلکه فقط مادر عروس نام و آوازه مادر داماد را شنیده بود. مادر داماد زنی متدین و خوش وجهه در محله بود به طوری که هر کس از خانم های محله که شنیده بود این خانم برای خواستگاری از این دختر خانم پا پیش گذاشته به مادر دختر تبریک گفته بود! اما پس از ازدواج معلوم شده بود که مادر داماد علیرغم نام و آوازه نیکی که برای خود ایجاد کرده بود فاقد صداقت بوده است. آقای داماد از آن پسرانی بود که هر چه خلاف و ناپسند است به وفور تجربه کرده بود و سرانجام هم معتاد شده بود. خانواده دست به دست هم داده بودند و او را ترک داده بودند و پس از این ترک اعتیاد اجباری تصمیم گرفته بودند به سرعت او را داماد کنند تا بلکه مشغول شدن با مسئولیت خانواده و زن و زندگی او را سر به راه بیاورد! ولی جناب داماد پس از ازدواج سبک زندگی دوران تجرد خود را ادامه داده بود: تن به کار نمی داد و از خانواده خرج زندگیش را می گرفت و تمام وقت خودش را صرف بزم و عیاشی و رفیق بازی می کرد، فقط به جای مواد مخدر به الکل روی آورده بود!
اما عروس خانم که بدون این که بداند چرا و چگونه از همان مجلس اول خواستگاری دل به آقای داماد باخته بود این سبک زندگی او را تحمل می کرد. ولی کار به همین جا خاتمه نیافته بود، جناب داماد اهل خشونت هم بود، چه در مستی و چه در هشیاری بارها دست به خشونت فیزیکی برده بود! فحاشی و خشونت لفظی هم که کار روزمره او بود.
و اما از آن سو نتیجه کنکور عروس خانم آمده بود و ایشان در رشته مورد علاقه اش در دانشگاهی در همان شهر محل سکونتشان قبول شده بود.
آقای داماد که خودش کلکسیونی از زندگی غیر مسئولانه داشت همسرش را از رفتن به دانشگاه منع کرده بود و رفتن به دانشگاه را باعث فساد دانسته بود! این جا بود که عروس خانم تاب نیاورده بود و سکوت چند ماهه اش را شکسته بود و با خانواده راجع به عیاشی های همسرش، خشونت او و حالا ممانعتش در برابر دانشگاه رفتن صحبت کرده بود. مداخله خانواده باعث شده بود که کار به جدایی بکشد چرا که آقا داماد حاضر به هیچ تغییری در سبک زندگیش نبود و از حرف خود هم کوتاه نمی آمد. نکته ی حیرت انگیز این که عروس خانم پس از طلاق به شدت دلتنگ شکنجه گر خود شده بود و یک دوره چند ماهه افسردگی را پشت سر گذاشته بود، دورانی که کاری جز غصه و گریه نداشت و نه تنها به دانشگاه نرفته بود که از اتاق خود نیز خارج نشده بود؛ داروهای متعدد ضد افسردگی هم فقط ساعات خواب او را طولانی تر کرده بودند و ده کیلو بر وزن او افزوده بودند ولی دلتنگی عجیب و غریب او را مداوا نکرده بودند.
این ماجرا آنقدر طول کشیده بود تا عروس خانم علیرغم مخالفت شدید خانواده اش به همان خانه برگشته بود و این بار با سکوت و رضایت کتک می خورد و فحاشی می شنید و بساط بزم های مجردی شوهرش را می چید! آقا داماد هم که امتیاز گرفته بود بی حیاتر و دریده تر از سابق در سبک زندگی عیاشانه خود پیش رفته بود! این بار خود خانم تصمیم به طلاق گرفته بود اما علیرغم تمام این قصه دردناک اکنون که چند ماه پس از طلاق دوم به مطب من آمده بود دوباره به شدت دلتنگ همسر سابقش بود و ارتباط پیامکی اش با او ادامه داشت. من با شنیدن این داستان عجیب علاوه بر اصطلاح وسواس زیگموند فروید به یاد نوشته ای در ابتدای کتاب "روان شناسی خودکامگی" افتادم. "مانس اشپربر" روانکاو آدلری در ابتدای کتابش می نویسد: "برای فهمیدن این که یک حاکم خودکامه چرا چماق سرکوب به دست می گیرد نیازی به روان شناسی نداریم، اما برای فهمیدن این که چگونه یک ملت چماقی را که جبار بر سر آنان فرود می آورد می بوسند و می پرستند نیاز به روان شناسی داریم!"
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
#صدایی_ازاعماق_سالها! -قسمت اول
خانم جوانی که روبه روی من نشسته بود نمونه کاملی بود از آنچه زیگموند #فروید پایه گذار روانکاوی نامش را "وسواس تکرار" یا "جبر تکرار" گذاشته است. این خانم چند سال پیش به پیشنهاد خانواده با خواستگاری ملاقات کرده بود که پیش از آن هیچ شناختی از او نداشت. می گفت که این ملاقات در واقع به اجبار خانواده صورت گرفته بود زیرا که در آن زمان مشغول درس خواندن برای کنکور بود و بیشتر دغدغه اش کنکور و دانشگاه بود تا ازدواج، اما خودش نمی دانست چرا به محض این که چند کلمه با آقای خواستگار گفتگو کرده بود مهر این آقا بر دلش نشسته بود و به این خواستگاری جواب مثبت داده بود. حقیقت ناگوار این که نه این دختر جوان و نه خانواده اش هیچ شناختی از آقای خواستگار نداشتند بلکه فقط مادر عروس نام و آوازه مادر داماد را شنیده بود. مادر داماد زنی متدین و خوش وجهه در محله بود به طوری که هر کس از خانم های محله که شنیده بود این خانم برای خواستگاری از این دختر خانم پا پیش گذاشته به مادر دختر تبریک گفته بود! اما پس از ازدواج معلوم شده بود که مادر داماد علیرغم نام و آوازه نیکی که برای خود ایجاد کرده بود فاقد صداقت بوده است. آقای داماد از آن پسرانی بود که هر چه خلاف و ناپسند است به وفور تجربه کرده بود و سرانجام هم معتاد شده بود. خانواده دست به دست هم داده بودند و او را ترک داده بودند و پس از این ترک اعتیاد اجباری تصمیم گرفته بودند به سرعت او را داماد کنند تا بلکه مشغول شدن با مسئولیت خانواده و زن و زندگی او را سر به راه بیاورد! ولی جناب داماد پس از ازدواج سبک زندگی دوران تجرد خود را ادامه داده بود: تن به کار نمی داد و از خانواده خرج زندگیش را می گرفت و تمام وقت خودش را صرف بزم و عیاشی و رفیق بازی می کرد، فقط به جای مواد مخدر به الکل روی آورده بود!
اما عروس خانم که بدون این که بداند چرا و چگونه از همان مجلس اول خواستگاری دل به آقای داماد باخته بود این سبک زندگی او را تحمل می کرد. ولی کار به همین جا خاتمه نیافته بود، جناب داماد اهل خشونت هم بود، چه در مستی و چه در هشیاری بارها دست به خشونت فیزیکی برده بود! فحاشی و خشونت لفظی هم که کار روزمره او بود.
و اما از آن سو نتیجه کنکور عروس خانم آمده بود و ایشان در رشته مورد علاقه اش در دانشگاهی در همان شهر محل سکونتشان قبول شده بود.
آقای داماد که خودش کلکسیونی از زندگی غیر مسئولانه داشت همسرش را از رفتن به دانشگاه منع کرده بود و رفتن به دانشگاه را باعث فساد دانسته بود! این جا بود که عروس خانم تاب نیاورده بود و سکوت چند ماهه اش را شکسته بود و با خانواده راجع به عیاشی های همسرش، خشونت او و حالا ممانعتش در برابر دانشگاه رفتن صحبت کرده بود. مداخله خانواده باعث شده بود که کار به جدایی بکشد چرا که آقا داماد حاضر به هیچ تغییری در سبک زندگیش نبود و از حرف خود هم کوتاه نمی آمد. نکته ی حیرت انگیز این که عروس خانم پس از طلاق به شدت دلتنگ شکنجه گر خود شده بود و یک دوره چند ماهه افسردگی را پشت سر گذاشته بود، دورانی که کاری جز غصه و گریه نداشت و نه تنها به دانشگاه نرفته بود که از اتاق خود نیز خارج نشده بود؛ داروهای متعدد ضد افسردگی هم فقط ساعات خواب او را طولانی تر کرده بودند و ده کیلو بر وزن او افزوده بودند ولی دلتنگی عجیب و غریب او را مداوا نکرده بودند.
این ماجرا آنقدر طول کشیده بود تا عروس خانم علیرغم مخالفت شدید خانواده اش به همان خانه برگشته بود و این بار با سکوت و رضایت کتک می خورد و فحاشی می شنید و بساط بزم های مجردی شوهرش را می چید! آقا داماد هم که امتیاز گرفته بود بی حیاتر و دریده تر از سابق در سبک زندگی عیاشانه خود پیش رفته بود! این بار خود خانم تصمیم به طلاق گرفته بود اما علیرغم تمام این قصه دردناک اکنون که چند ماه پس از طلاق دوم به مطب من آمده بود دوباره به شدت دلتنگ همسر سابقش بود و ارتباط پیامکی اش با او ادامه داشت. من با شنیدن این داستان عجیب علاوه بر اصطلاح وسواس زیگموند فروید به یاد نوشته ای در ابتدای کتاب "روان شناسی خودکامگی" افتادم. "مانس اشپربر" روانکاو آدلری در ابتدای کتابش می نویسد: "برای فهمیدن این که یک حاکم خودکامه چرا چماق سرکوب به دست می گیرد نیازی به روان شناسی نداریم، اما برای فهمیدن این که چگونه یک ملت چماقی را که جبار بر سر آنان فرود می آورد می بوسند و می پرستند نیاز به روان شناسی داریم!"
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
دکتر محمدرضا سرگلزایی - روانپزشک
دکتر محمدرضا سرگلزایی – روانپزشک و معلم
برای دسترسی به همه محتوای سایت نیاز است شما در سایت ثبتنام کنید و در صورتی که پیش از این
#یادداشت_هفته
#صدایی_ازاعماق_سالها! -قسمت دوم
برای فهمیدن عشق غیرمنطقی این خانم او را به خاطرات جلسه اول خواستگاری برگرداندم. تصور من این بود که کلید ماجرا در این بخش قصه نهفته است که چگونه دختر خانمی که علاقه ای به ازدواج نداشت ظرف چند دقیقه از ملاقات دلبسته خواستگارش شده بود. اگر می توانستیم بفهمیم این دلبستگی ناگهانی از کجا آمده بود بهتر می توانستیم درک کنیم که تداوم این دلبستگی به چه علت بود.
به همان روشی که کارآگاه ها به بازسازی صحنه جرم می پردازند رواندرمانگران هم سعی می کنند با مرور خاطرات، قطعات پازل اتفاقات روانی را کنار هم بچینند و با یکپارچه سازی قطعات، الگوی کلی روانی فرد را کشف کنند.
"بازسازی صحنه" به نتیجه رسید و من کلید دلبستگی این خانم جوان را کشف کردم: صدای آقای خواستگار شباهت عجیبی به صدای دایی مهربان این خانم داشت! وقتی این خانم جوان کودک خردسالی بود پدر مادرش مرتب در حال مشاجره و بگو مگو بودند، محیط خانه پر از سر و صدای داد و فریاد و ازدحام خصومت بود. وقتی فریادها و دشنام ها به اوج می رسیدند دایی مهربان از طبقه پایین بالا می آمد و خواهرزاده خردسالش را از آن طوفان روانی نجات می داد، او را به گردش می برد و برای او قصه می گفت. صدای دایی در دالان های مغز این کودک ندای آرامش و آوای نجات بود: بهشت نوازش پس از جهنم جنگ خانوادگی. مغز ما این گونه با "کدها" شکل می گیرد و "برنامه نویسی" می شود. چنین شده بود که پس از سال ها، صدای آقای خواستگار که از هیج حیث به جز صدا شباهتی با دایی مهربان نداشت همان کدهایی را در مغز این خانم جوان فعال کرده بود که سال ها پیش صدای دایی ایجاد کرده بود: این خانم علیرغم تمام تحقیرها و توهین های شوهرش در کنار او احساس آرامش می کرد و در فراق او افسرده می شد!
شاید بپرسید مگر هنوز هم در خانه پدری این خانم همان جهنم داغ مشاجرات برقرار بود؟ من این موضوع را هم بررسی کردم، ظاهرأ ماجرا این بود که دیگر سر و صدایی از آن خانه بیرون نمی آمد ولی آن خانه همچنان پر از "سکوت خصمانه" بود! گاهی صدای خشونت شبیه به نعره ببر و زوزه گرگ نیست، گاهی خشونت صدایی شبیه "هیس" دارد، به قول مهدی اخوان ثالث:
"سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت،
سرها در گریبان است... "
می بینید که " جبر تکرار" گاهی الگویی خانوادگی به خود می گیرد، برخی والدین قصه زندگی بیمارگونه خود را همچون یک "جهیزیه روانی" برای فرزندان شان به ارث می گذارند.
اگر تمایل دارید در این زمینه مطالعه کنید "قصه عشق" نوشته رابرت اشترنبرگ، ترجمه آقای علی اصغر بهرامی، انتشارات جوانه رشد را مطالعه کنید. من هم کتابی نوشته ام به نام #ماجراهای_عاشقانه که در آن به شرح چگونگی شکل گیری روابط عاشقانه پرداخته ام. چاپ های قبلی کتاب ماجراهای عاشقانه توسط #انتشارات_مرندیز منتشر شده اند و چاپ بعدی آن توسط #انتشارات_همنشین منتشر خواهد شد.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
#صدایی_ازاعماق_سالها! -قسمت دوم
برای فهمیدن عشق غیرمنطقی این خانم او را به خاطرات جلسه اول خواستگاری برگرداندم. تصور من این بود که کلید ماجرا در این بخش قصه نهفته است که چگونه دختر خانمی که علاقه ای به ازدواج نداشت ظرف چند دقیقه از ملاقات دلبسته خواستگارش شده بود. اگر می توانستیم بفهمیم این دلبستگی ناگهانی از کجا آمده بود بهتر می توانستیم درک کنیم که تداوم این دلبستگی به چه علت بود.
به همان روشی که کارآگاه ها به بازسازی صحنه جرم می پردازند رواندرمانگران هم سعی می کنند با مرور خاطرات، قطعات پازل اتفاقات روانی را کنار هم بچینند و با یکپارچه سازی قطعات، الگوی کلی روانی فرد را کشف کنند.
"بازسازی صحنه" به نتیجه رسید و من کلید دلبستگی این خانم جوان را کشف کردم: صدای آقای خواستگار شباهت عجیبی به صدای دایی مهربان این خانم داشت! وقتی این خانم جوان کودک خردسالی بود پدر مادرش مرتب در حال مشاجره و بگو مگو بودند، محیط خانه پر از سر و صدای داد و فریاد و ازدحام خصومت بود. وقتی فریادها و دشنام ها به اوج می رسیدند دایی مهربان از طبقه پایین بالا می آمد و خواهرزاده خردسالش را از آن طوفان روانی نجات می داد، او را به گردش می برد و برای او قصه می گفت. صدای دایی در دالان های مغز این کودک ندای آرامش و آوای نجات بود: بهشت نوازش پس از جهنم جنگ خانوادگی. مغز ما این گونه با "کدها" شکل می گیرد و "برنامه نویسی" می شود. چنین شده بود که پس از سال ها، صدای آقای خواستگار که از هیج حیث به جز صدا شباهتی با دایی مهربان نداشت همان کدهایی را در مغز این خانم جوان فعال کرده بود که سال ها پیش صدای دایی ایجاد کرده بود: این خانم علیرغم تمام تحقیرها و توهین های شوهرش در کنار او احساس آرامش می کرد و در فراق او افسرده می شد!
شاید بپرسید مگر هنوز هم در خانه پدری این خانم همان جهنم داغ مشاجرات برقرار بود؟ من این موضوع را هم بررسی کردم، ظاهرأ ماجرا این بود که دیگر سر و صدایی از آن خانه بیرون نمی آمد ولی آن خانه همچنان پر از "سکوت خصمانه" بود! گاهی صدای خشونت شبیه به نعره ببر و زوزه گرگ نیست، گاهی خشونت صدایی شبیه "هیس" دارد، به قول مهدی اخوان ثالث:
"سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت،
سرها در گریبان است... "
می بینید که " جبر تکرار" گاهی الگویی خانوادگی به خود می گیرد، برخی والدین قصه زندگی بیمارگونه خود را همچون یک "جهیزیه روانی" برای فرزندان شان به ارث می گذارند.
اگر تمایل دارید در این زمینه مطالعه کنید "قصه عشق" نوشته رابرت اشترنبرگ، ترجمه آقای علی اصغر بهرامی، انتشارات جوانه رشد را مطالعه کنید. من هم کتابی نوشته ام به نام #ماجراهای_عاشقانه که در آن به شرح چگونگی شکل گیری روابط عاشقانه پرداخته ام. چاپ های قبلی کتاب ماجراهای عاشقانه توسط #انتشارات_مرندیز منتشر شده اند و چاپ بعدی آن توسط #انتشارات_همنشین منتشر خواهد شد.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
دکتر محمدرضا سرگلزایی - روانپزشک
دکتر محمدرضا سرگلزایی – روانپزشک و معلم
برای دسترسی به همه محتوای سایت نیاز است شما در سایت ثبتنام کنید و در صورتی که پیش از این