Forwarded from دکتر سرگلزایی drsargolzaei
قلب فروزان دانکو.pdf
874 KB
#چشم_تاریخ
#کاترین_ویرجینیا_سویتزر
کاترین ویرجینیا سویتزر متولد ۱۹۴۷ است. کاترین در دانشگاه سیراکیوز روزنامهنگاری خواند. او مدرک کارشناسی خود را در سال ۱۹۶۸ میلادی و مدرک کارشناسی ارشدش را در سال ۱۹۷۲ میلادی دریافت کرد. کاترین سویتزر در ۱۹۶۷ میلادی، زمانی که دانشجویی بیست ساله بود در دوی ماراتن بوستون با نام کی. وی. سویتزر نامنویسی کرد، در نتیجه جنسیت وی پنهان ماند. در آن زمان زنان حق شرکت در این مسابقه را نداشتند. یکی از مقامات رسمی ماراتن به نام جاک سمپل که متوجه زن بودن کاترین شده بود، سعی کرد وی را به بیرون از مسیر مسابقه بکشد و خطاب به کاترین سویتزر فریاد زد: «از زمین مسابقه من گم شو بیرون و این شماره را بده به من». عکسی که از این صحنه گرفته شده است در آن زمان در صدر اخبار روزنامهها و تلویزیون قرار گرفت. در نهایت با وجود آن که کاترین مسابقه را به پایان رساند، مسئولان مسابقه وی را رد صلاحیت کردند. تلاش کاترین موجب هموار شدن راه برای شرکت زنان در ماراتن گردید و در سال ۱۹۷۲ میلادی برای نخستین بار زنان نیز مانند مردان در ماراتن بوستون شرکت کردند.
@drsargolzaei
#کاترین_ویرجینیا_سویتزر
کاترین ویرجینیا سویتزر متولد ۱۹۴۷ است. کاترین در دانشگاه سیراکیوز روزنامهنگاری خواند. او مدرک کارشناسی خود را در سال ۱۹۶۸ میلادی و مدرک کارشناسی ارشدش را در سال ۱۹۷۲ میلادی دریافت کرد. کاترین سویتزر در ۱۹۶۷ میلادی، زمانی که دانشجویی بیست ساله بود در دوی ماراتن بوستون با نام کی. وی. سویتزر نامنویسی کرد، در نتیجه جنسیت وی پنهان ماند. در آن زمان زنان حق شرکت در این مسابقه را نداشتند. یکی از مقامات رسمی ماراتن به نام جاک سمپل که متوجه زن بودن کاترین شده بود، سعی کرد وی را به بیرون از مسیر مسابقه بکشد و خطاب به کاترین سویتزر فریاد زد: «از زمین مسابقه من گم شو بیرون و این شماره را بده به من». عکسی که از این صحنه گرفته شده است در آن زمان در صدر اخبار روزنامهها و تلویزیون قرار گرفت. در نهایت با وجود آن که کاترین مسابقه را به پایان رساند، مسئولان مسابقه وی را رد صلاحیت کردند. تلاش کاترین موجب هموار شدن راه برای شرکت زنان در ماراتن گردید و در سال ۱۹۷۲ میلادی برای نخستین بار زنان نیز مانند مردان در ماراتن بوستون شرکت کردند.
@drsargolzaei
dokhtare shooreshi
Hazel Jane Dickens
#آهنگ
#دختر_شورشی
خواننده: #Hazel_Jane_Dickens
سروده: #جو_هیل
#joe_hill
قسمتی از متن ترجمه شدهی ترانه "دختر شورشی:
در این جهان عجیبی که ما میشناسیم
زنان به گونههای مختلفی هستند
بعضیهایشان در قصرهای باشکوه زندگی میکنند
و لباسهای گران میپوشند
ملکهها و شاهدختها نیز بسیارند
با جواهرات و الماسهای درخشان،
اما ارجمندترین زنان،
دختر شورشی است.
اوست دختر شورشی، دختر شورشی!
او از تبار کارگران است:
نیروی جهان
از جورجیا تا مانی،
او برای من و تو میرزمد
آری، او در کنار تو با تمام جرات و غرورش است
او در همه جا در نابرابری
بهسر میبرد
و من میبالم که در کنار او
مبارزه کنم...
Drsargolzaei.com
@drsargolzaei
#دختر_شورشی
خواننده: #Hazel_Jane_Dickens
سروده: #جو_هیل
#joe_hill
قسمتی از متن ترجمه شدهی ترانه "دختر شورشی:
در این جهان عجیبی که ما میشناسیم
زنان به گونههای مختلفی هستند
بعضیهایشان در قصرهای باشکوه زندگی میکنند
و لباسهای گران میپوشند
ملکهها و شاهدختها نیز بسیارند
با جواهرات و الماسهای درخشان،
اما ارجمندترین زنان،
دختر شورشی است.
اوست دختر شورشی، دختر شورشی!
او از تبار کارگران است:
نیروی جهان
از جورجیا تا مانی،
او برای من و تو میرزمد
آری، او در کنار تو با تمام جرات و غرورش است
او در همه جا در نابرابری
بهسر میبرد
و من میبالم که در کنار او
مبارزه کنم...
Drsargolzaei.com
@drsargolzaei
Forwarded from روانشناسی اجتماعی ایرانیان
قدرت مطرودان
فاطمه علمدار
یک/ #آرش_رئیسی_نژاد میگوید زمان کمی برایمان مانده که نگذاریم در دنیای جدید حذف شویم و تک آهنگ محزونی پخش میشود.گفتگویش با #محمد_فاضلی مال اسفند۱۴۰۰ است.چند هفته قبل شنیدم از دانشگاه تهران اخراج شد.فاضلی هم از بهشتی اخراج شده بود وقتی داشت اپیزودهای #دغدغه_ایران اش را ضبط میکرد.دلم میخواهد به جای اخراج بگویم"دانشگاه از اینها محروم شد"ولی چه فرقی میکند سانتیمانتالش کنی یا نکنی.وسط همه اخبار فشرده این روزها از اخراجها و تعلیقهای دانشجویان و اساتید؛وسط این همه عکس و حکم که دیگر انقدر زیاد شده که نمیشود همه شان را به خاطر سپرد و برای تک تکشان غصه خورد؛وسط پایان نامه های آماده دفاعی که محکوم میشوند به خاک خوردن_و تو چه میدانی چه رنجی است در اجازه دفاع نداشتن از کاری که "خلق"اش کردی و محکوم شدن به تماشای تصاحب صندلیهای تصمیمگیری کشورت توسط کسانیکه دانش و دانشگاه را صرفا ویترین کشورداری میدانند_اپیزودهای ۵۰ و ۵۱ پادکست دغدغه ایران را گوش میدهم راجع به کتاب رئیسی نژاد درمورد راه ابریشم نوین.اینکه در بزنگاهی هستیم که اگر درست نفهمیمش دیگر راه بازگشتی نخواهیم داشت و پاشنه آشیل ایران رابطه مردم و حاکمیت است و دارد دیر میشود برای این اعتمادسازی...
دو/ #محمدرضا_سرگلزایی هفته هاست دارد با هشتگ #گفتگو_کنیم تلاش میکند این طرفی ها بتوانند حرف آن طرفی ها را بشنوند و برعکس.آخرین سخنرانی اش را که گوش میکنم تعریف میکند که از دانشگاهی که شورای پژوهشی اش زیر نظارت دوربینها حرف میزدند استعفا داد.از سالها تجربه درمانگری میگوید و اینکه مستقیم و بیواسطه توانسته بشنود تجربیات آدمهایی را که رسانه ها انکارشان میکنند و چه کسی بهتر از آنکه تخصصش شنیدن و تلاش برای فهمیدن است میتواند ضرورت حیاتی گفتگو را در وضعیت امروز ما درک کند و بر آن اصرار کند.اصرار کند که به جای حرام کردن خشممان با حمله به دوست و همکار و همسایه و نشخوار نیاز به انتقام،به خودمان و دیگران فرصت بدهیم که همدیگر را بشناسیم.فارغ از کلیشه ها روبه روی هم بنشینیم و بفهمیم که چی در سرمان میگذرد و تمرین کنیم که یک سوزن به خودمان بزنیم و یک جوالدوز به دیگران.دکتر از انقلاب درون میگوید و کسی مدام در ذهن من تکرار میکند که سرگلزایی دیگر ایران نیست و قلبم فشرده میشود.که حتی تنفس هوای وطن هم دیگر سهمش نیست...
سه/پریروز با آنکه تازه بعد از۱۰سال کاغذبازی دانشگاه توانسته بود از رساله دکترایش دفاع کند قرار داشتم.دیر آمد.گفت اسنپ گفت حجابت را رعایت کن و پیاده شدم.گفت من نمیتوانم عضو هیئت علمی شوم.خندیدم و گفتم واقعا تا حالا فکر میکردی میتوانی؟نگاهم کرد.چرا نباید بشوم...یادم آمد چندسال گذشته از روزهایی که این واقعیت را با خودم هضم کردم که در فضای علمی رسمی کشور جایی ندارم و یادم آمد راحت نبود...گفت دلم شغلی میخواهد که به خاطرش از خانه بروم بیرون.گفت تا حالا میتوانستم با اسنپ بروم کتابخانه ملی.حالا نه اسنپ میتوانم سوار شوم و نه کتابخانه ملی راهم میدهند.گفت برای اعتراضمان در کتابخانه که رفتیم بازجویی همه مان شغلمان را یا نوشتیم مترجم و یا پژوهشگر و بازجوها خنده شان گرفته بود که همه تان کارتان همین است...
چهار/روز به روز تعدادشان بیشتر میشود.دانشگاهی های مطرودی که برای جذبشان پژوهشکده و اندیشکده مثل قارچ از زمین نمیروید و روز به روز محصورتر میشوند در فضای مجازی و کافه و پارک و جمعهای شکل گرفته در خانه ها و مخاطبشان میشود مردم.دانشگاهی هایی که مجبورند کتابها را مستقیما به زندگی روزمره وصل کنند و نه اتاقی دارند و نه عنوان شغلی که بتوانند در سایه امنش از متن جامعه فاصله بگیرند و لاجرم مجبور میشوند زبان کوچه و خیابان را یادبگیرند و سعی کنند بفهمند درد وطن کجاست و بی هراس از طردِ بیشتر بگویند و بنویسندش.
میگویند قدرت سه رکن دارد.پول،زور و ایده.
ایده،زیر نظارت دوربینها و در هراس از تذکر حراست و نرسیدن امتیازها به حد نصاب ارتقا،متولد نمیشود.ایده های خلاق سهم اذهان دغدغه مندی است که میتوانند به شکافتن سقف فلک و درانداختن طرحی نو بیندیشند و قدرت طلبان عاقل میفهمند که پول و زورشان بدون ایده،آنها را به منزل مقصود نمیرساند و برای همین دستشان را از حلقوم دانشگاه برمیدارند...ایران مجروح ما برای اینکه بتواند زخمهایش را مرهم بگذارد و قد راست کند در پیچ و خم دنیای امروز بیش از همه محتاج ایده است.محتاج مغزهای پویا و آزاده.محتاج رویاپردازی و خستگی ناپذیری مطرودانش...
فاطمه علمدار
یک/ #آرش_رئیسی_نژاد میگوید زمان کمی برایمان مانده که نگذاریم در دنیای جدید حذف شویم و تک آهنگ محزونی پخش میشود.گفتگویش با #محمد_فاضلی مال اسفند۱۴۰۰ است.چند هفته قبل شنیدم از دانشگاه تهران اخراج شد.فاضلی هم از بهشتی اخراج شده بود وقتی داشت اپیزودهای #دغدغه_ایران اش را ضبط میکرد.دلم میخواهد به جای اخراج بگویم"دانشگاه از اینها محروم شد"ولی چه فرقی میکند سانتیمانتالش کنی یا نکنی.وسط همه اخبار فشرده این روزها از اخراجها و تعلیقهای دانشجویان و اساتید؛وسط این همه عکس و حکم که دیگر انقدر زیاد شده که نمیشود همه شان را به خاطر سپرد و برای تک تکشان غصه خورد؛وسط پایان نامه های آماده دفاعی که محکوم میشوند به خاک خوردن_و تو چه میدانی چه رنجی است در اجازه دفاع نداشتن از کاری که "خلق"اش کردی و محکوم شدن به تماشای تصاحب صندلیهای تصمیمگیری کشورت توسط کسانیکه دانش و دانشگاه را صرفا ویترین کشورداری میدانند_اپیزودهای ۵۰ و ۵۱ پادکست دغدغه ایران را گوش میدهم راجع به کتاب رئیسی نژاد درمورد راه ابریشم نوین.اینکه در بزنگاهی هستیم که اگر درست نفهمیمش دیگر راه بازگشتی نخواهیم داشت و پاشنه آشیل ایران رابطه مردم و حاکمیت است و دارد دیر میشود برای این اعتمادسازی...
دو/ #محمدرضا_سرگلزایی هفته هاست دارد با هشتگ #گفتگو_کنیم تلاش میکند این طرفی ها بتوانند حرف آن طرفی ها را بشنوند و برعکس.آخرین سخنرانی اش را که گوش میکنم تعریف میکند که از دانشگاهی که شورای پژوهشی اش زیر نظارت دوربینها حرف میزدند استعفا داد.از سالها تجربه درمانگری میگوید و اینکه مستقیم و بیواسطه توانسته بشنود تجربیات آدمهایی را که رسانه ها انکارشان میکنند و چه کسی بهتر از آنکه تخصصش شنیدن و تلاش برای فهمیدن است میتواند ضرورت حیاتی گفتگو را در وضعیت امروز ما درک کند و بر آن اصرار کند.اصرار کند که به جای حرام کردن خشممان با حمله به دوست و همکار و همسایه و نشخوار نیاز به انتقام،به خودمان و دیگران فرصت بدهیم که همدیگر را بشناسیم.فارغ از کلیشه ها روبه روی هم بنشینیم و بفهمیم که چی در سرمان میگذرد و تمرین کنیم که یک سوزن به خودمان بزنیم و یک جوالدوز به دیگران.دکتر از انقلاب درون میگوید و کسی مدام در ذهن من تکرار میکند که سرگلزایی دیگر ایران نیست و قلبم فشرده میشود.که حتی تنفس هوای وطن هم دیگر سهمش نیست...
سه/پریروز با آنکه تازه بعد از۱۰سال کاغذبازی دانشگاه توانسته بود از رساله دکترایش دفاع کند قرار داشتم.دیر آمد.گفت اسنپ گفت حجابت را رعایت کن و پیاده شدم.گفت من نمیتوانم عضو هیئت علمی شوم.خندیدم و گفتم واقعا تا حالا فکر میکردی میتوانی؟نگاهم کرد.چرا نباید بشوم...یادم آمد چندسال گذشته از روزهایی که این واقعیت را با خودم هضم کردم که در فضای علمی رسمی کشور جایی ندارم و یادم آمد راحت نبود...گفت دلم شغلی میخواهد که به خاطرش از خانه بروم بیرون.گفت تا حالا میتوانستم با اسنپ بروم کتابخانه ملی.حالا نه اسنپ میتوانم سوار شوم و نه کتابخانه ملی راهم میدهند.گفت برای اعتراضمان در کتابخانه که رفتیم بازجویی همه مان شغلمان را یا نوشتیم مترجم و یا پژوهشگر و بازجوها خنده شان گرفته بود که همه تان کارتان همین است...
چهار/روز به روز تعدادشان بیشتر میشود.دانشگاهی های مطرودی که برای جذبشان پژوهشکده و اندیشکده مثل قارچ از زمین نمیروید و روز به روز محصورتر میشوند در فضای مجازی و کافه و پارک و جمعهای شکل گرفته در خانه ها و مخاطبشان میشود مردم.دانشگاهی هایی که مجبورند کتابها را مستقیما به زندگی روزمره وصل کنند و نه اتاقی دارند و نه عنوان شغلی که بتوانند در سایه امنش از متن جامعه فاصله بگیرند و لاجرم مجبور میشوند زبان کوچه و خیابان را یادبگیرند و سعی کنند بفهمند درد وطن کجاست و بی هراس از طردِ بیشتر بگویند و بنویسندش.
میگویند قدرت سه رکن دارد.پول،زور و ایده.
ایده،زیر نظارت دوربینها و در هراس از تذکر حراست و نرسیدن امتیازها به حد نصاب ارتقا،متولد نمیشود.ایده های خلاق سهم اذهان دغدغه مندی است که میتوانند به شکافتن سقف فلک و درانداختن طرحی نو بیندیشند و قدرت طلبان عاقل میفهمند که پول و زورشان بدون ایده،آنها را به منزل مقصود نمیرساند و برای همین دستشان را از حلقوم دانشگاه برمیدارند...ایران مجروح ما برای اینکه بتواند زخمهایش را مرهم بگذارد و قد راست کند در پیچ و خم دنیای امروز بیش از همه محتاج ایده است.محتاج مغزهای پویا و آزاده.محتاج رویاپردازی و خستگی ناپذیری مطرودانش...
در داستان گروه محکومین کافکا، یک جهانگرد وارد سرزمینی میشود که در آن یک نظام جهنمی استقرار دارد. رهبر مستبد آن سرزمین قانونهایی وضع کرده و متخلفان از آن قوانین توسط «ماشین جهنمی» شکنجه و اعدام می شوند. ماشین جهنمی دستگاهی است که با مجموعهای پیچیده از سوزنها، میخها و تیغها فرمان رعایت نشده را بر روی بدن محکوم حک میکند و محکوم در وضعیتی جان میسپرد که تمام بدن او آکنده از زخمهایی است که همان فرامین فرمانروا هستند. شخصیت تأملبرانگیز این داستان، افسر اجرای حکم اعدام است که به شدّت نگران این است که بودجهٔ کافی برای سرویس کردن ماشین شکنجه فراهم نمیشود و حسرت ایّام فرمانده سابق را میخورد که دستگاه نو بود و راندمان بالاتری داشت! در انتهای قصه هم، افسر مأمور شکنجه از ترس این که مبادا سیّاح، فرماندهٔ جدید را وادارد که این روش اجرای قانون را منسوخ کند تصمیم میگیرد خود را زیر ماشین اعدام افکند و ایمانش را به دستگاه ثابت کند. او محکوم را از روی ماشین شکنجه بلند میکند و جملهٔ «وظیفهشناس باش» را به ماشین میدهد که روی بدن خودش حک کند و ماشین، بدن افسر را در مقابل چشمان وحشتزدهٔ سیّاح سوراخ میکند!
Forwarded from رخداد تازه(مصطفی مهرآیین) (Mostafa Mehraeen)
معنای این اعدام ها چیست؟
۱.نمیخواهم از منظر جامعه و مردم به این اعدام ها نگاه کنم چون فکر میکنم جامعه فعلی ما تنها یک راه در برخورد با این اعدام ها دارد و آن این است که از منظر "مقاومت" (و نه از منظر سلطه و سرکوب)به این اعدام ها نگاه کند و قربانیان این اعدام ها را شهداء راه آزادی وطن بداند و به جای سوگواری وماتم زده شدن به روایت جانبازی و فداکاری و مبارزه این عزیزان بپردازد.
۲.پرسش کلیدی اما این است که حکومت چرا دست به چنین جنایاتی می زند؟ طولش ندهم.اگر برای "عبرت آموزی" اقدام به کشتن می کند به زبان آلبر کامو در "تامل درباره گیوتین" پس چرا این عمل را در ملاء عام انجام نمی دهد و آن را مخفیانه و در حصار دیوارهای زندان انجام می دهد.اگر برای "انتقام گیری" و رضایت حاکم و تلافی کردن اینکار انجام می دهد که باید باز به زبان کامو بداند انتقام گیری یک عمل غریزی و طبیعی است که از یک حکومت مدعی قانون بعید است بجای عمل بر مبنای قانون بر مبنای غریزه عمل کند.اگر حکومت فکر می کند "هراس از مرگ" بزرگترین هراس انسانهاست و از این طریق می خواهد مانع از شکل گیری دوباره جنبش انقلابی مردم شود باید از زبان فرانسیس بیکن بداند که قدرت عواطف انسانی چون عشق، عشق به وطن، میل به آزادیخواهی و....آنقدر قوی تر از هراس از مرگ است که انسان به راحتی می تواند در راه عواطف خود مرگ را به جان بخرد.
۳.تنها یک تحلیل باقی می ماند و آن تحلیل فرویدی ماجراست: جنایتکار می کشد تا کشته شود.جنایتکار خواهان مرگ است و مرگ را فقط برای مرگ می خواهد.او می کشد تا خودش نیز بواسطه جنایتش کشته شود.میل به کشتن چیزی جز میل به مردن و سر به نیست کردن خود نیست.به نظر می رسد، جمهوری اسلامی در ناخودآگاه خود می داند که در ذهن مردم ایران در حال دادگاهی شدن و تمام شدن است و باز به طور ناخودآگاه می کشد تا حکم مرگ خود را سنگین تر کند.اما نمی داند که مردم ایران حکم به اعدام او نخواهند داد.بالاترین حکم مردم ایران برای جمهوری اسلامی "حبس ابد" است.مردم ایران در ایران آزاد خود حتی جمهوری اسلامی را نخواهند کشت تا دیگر هرگز مجازات مرگ در این سرزمین حاکم نشود.
http://t.me/mostafamehraeen
۱.نمیخواهم از منظر جامعه و مردم به این اعدام ها نگاه کنم چون فکر میکنم جامعه فعلی ما تنها یک راه در برخورد با این اعدام ها دارد و آن این است که از منظر "مقاومت" (و نه از منظر سلطه و سرکوب)به این اعدام ها نگاه کند و قربانیان این اعدام ها را شهداء راه آزادی وطن بداند و به جای سوگواری وماتم زده شدن به روایت جانبازی و فداکاری و مبارزه این عزیزان بپردازد.
۲.پرسش کلیدی اما این است که حکومت چرا دست به چنین جنایاتی می زند؟ طولش ندهم.اگر برای "عبرت آموزی" اقدام به کشتن می کند به زبان آلبر کامو در "تامل درباره گیوتین" پس چرا این عمل را در ملاء عام انجام نمی دهد و آن را مخفیانه و در حصار دیوارهای زندان انجام می دهد.اگر برای "انتقام گیری" و رضایت حاکم و تلافی کردن اینکار انجام می دهد که باید باز به زبان کامو بداند انتقام گیری یک عمل غریزی و طبیعی است که از یک حکومت مدعی قانون بعید است بجای عمل بر مبنای قانون بر مبنای غریزه عمل کند.اگر حکومت فکر می کند "هراس از مرگ" بزرگترین هراس انسانهاست و از این طریق می خواهد مانع از شکل گیری دوباره جنبش انقلابی مردم شود باید از زبان فرانسیس بیکن بداند که قدرت عواطف انسانی چون عشق، عشق به وطن، میل به آزادیخواهی و....آنقدر قوی تر از هراس از مرگ است که انسان به راحتی می تواند در راه عواطف خود مرگ را به جان بخرد.
۳.تنها یک تحلیل باقی می ماند و آن تحلیل فرویدی ماجراست: جنایتکار می کشد تا کشته شود.جنایتکار خواهان مرگ است و مرگ را فقط برای مرگ می خواهد.او می کشد تا خودش نیز بواسطه جنایتش کشته شود.میل به کشتن چیزی جز میل به مردن و سر به نیست کردن خود نیست.به نظر می رسد، جمهوری اسلامی در ناخودآگاه خود می داند که در ذهن مردم ایران در حال دادگاهی شدن و تمام شدن است و باز به طور ناخودآگاه می کشد تا حکم مرگ خود را سنگین تر کند.اما نمی داند که مردم ایران حکم به اعدام او نخواهند داد.بالاترین حکم مردم ایران برای جمهوری اسلامی "حبس ابد" است.مردم ایران در ایران آزاد خود حتی جمهوری اسلامی را نخواهند کشت تا دیگر هرگز مجازات مرگ در این سرزمین حاکم نشود.
http://t.me/mostafamehraeen
Telegram
رخداد تازه(مصطفی مهرآیین)
ما فقیر شده ایم.ما از میراث انسانی یکی پس از دیگری دست
برداشته ایم.(والتر بنیامین)
@mostafamehraeen1975
برداشته ایم.(والتر بنیامین)
@mostafamehraeen1975
دکتر سرگلزایی drsargolzaei
معنای این اعدام ها چیست؟ ۱.نمیخواهم از منظر جامعه و مردم به این اعدام ها نگاه کنم چون فکر میکنم جامعه فعلی ما تنها یک راه در برخورد با این اعدام ها دارد و آن این است که از منظر "مقاومت" (و نه از منظر سلطه و سرکوب)به این اعدام ها نگاه کند و قربانیان این اعدام…
🔹 گفتوگو کنیم.
🔹 نقد رسیده بر یادداشت جناب دکتر مصطفی مهرآیین راجع به "معنای این اعدامها"
🔹 خانم پ:
با چند نكته موافق نيستم:
اول اين كه دليل نميشه كه اگر در ملاء عام اعدام نميكنن پس برای عبرت آموزی نيست اتفاقا به نظر من هدف عبرت آموزيه ولی ميترسن كه در ملاءعام باشه چون اتفاقا با جوش و خروش و هيجان مردم روبهرو ميشه و بايد نيروهای امنيتی زيادی رو بگمارند كه بتونن آشوب رو بخوابونن.
دوم این که حكومت مدتهاست كه با پر رويی هر چه تمامتر ميگه همينه كه هست و ج ا هيج پردهی شرم و حيايی رو ندريده نگذاشته، اصلا فكر ما و برداشت ما براش مهم نيست. به نظرم اتفاقا ميكشه تا سركوب كنه، ميكشه تا بگه ما هستيم و مانا هم هستيم. هرکی هم بخواد اعتراض كنه برش ميداريم از روی زمين.
اينم موافق نيستم كه ج.ا. ناخودآگاه ميكشد تا حكم مرگ خود را سنگينتر كند زیرا لفظ ناخودآگاه مربوط به وجود انسان است نه يك نظام. حکومت داره ميكشه چون مثل همهی ديكتاتوريهای ديگه بايد مردم رو بترسونه كه مدت بيشتری سلطهگری كنه و در اين مدت يغماگری بيشتری كنه. من اين خبر موثق رو دارم و شايد خيلي از شماها هم داشته باشيد كه خيلی از اوباش حكومتی به غير از تابعيت خيلی از كشورهای آمريكايی و اروپايی، مزرعههای چندين هكتاريثی در كشورهای افريقایی خريدن و حواسشون هست كه بالاخره بايد يه زمانی برن خودشون رو يه جايی گم و گور كنن. ميدونن كه در زمان حاضر امكانش زياده كه در اروپا و امريكا تركينگ بشن ولی در افريقا ميتونن در خفا زندگی كنند درست به همون دليلی كه سركردههای نازیها پس از جنگ جهانی دوم به كشورهای آمريكاي جنوبی گريختند؛ درسته خيلیهاشون شناسايی شدند ولی خيلیهاشونم تا آخر عمر ناشناس در همون كشورهای آمريكای جنوبی زندگی كردند.
🔹 نظر شما چیست؟
🔹 نقد رسیده بر یادداشت جناب دکتر مصطفی مهرآیین راجع به "معنای این اعدامها"
🔹 خانم پ:
با چند نكته موافق نيستم:
اول اين كه دليل نميشه كه اگر در ملاء عام اعدام نميكنن پس برای عبرت آموزی نيست اتفاقا به نظر من هدف عبرت آموزيه ولی ميترسن كه در ملاءعام باشه چون اتفاقا با جوش و خروش و هيجان مردم روبهرو ميشه و بايد نيروهای امنيتی زيادی رو بگمارند كه بتونن آشوب رو بخوابونن.
دوم این که حكومت مدتهاست كه با پر رويی هر چه تمامتر ميگه همينه كه هست و ج ا هيج پردهی شرم و حيايی رو ندريده نگذاشته، اصلا فكر ما و برداشت ما براش مهم نيست. به نظرم اتفاقا ميكشه تا سركوب كنه، ميكشه تا بگه ما هستيم و مانا هم هستيم. هرکی هم بخواد اعتراض كنه برش ميداريم از روی زمين.
اينم موافق نيستم كه ج.ا. ناخودآگاه ميكشد تا حكم مرگ خود را سنگينتر كند زیرا لفظ ناخودآگاه مربوط به وجود انسان است نه يك نظام. حکومت داره ميكشه چون مثل همهی ديكتاتوريهای ديگه بايد مردم رو بترسونه كه مدت بيشتری سلطهگری كنه و در اين مدت يغماگری بيشتری كنه. من اين خبر موثق رو دارم و شايد خيلي از شماها هم داشته باشيد كه خيلی از اوباش حكومتی به غير از تابعيت خيلی از كشورهای آمريكايی و اروپايی، مزرعههای چندين هكتاريثی در كشورهای افريقایی خريدن و حواسشون هست كه بالاخره بايد يه زمانی برن خودشون رو يه جايی گم و گور كنن. ميدونن كه در زمان حاضر امكانش زياده كه در اروپا و امريكا تركينگ بشن ولی در افريقا ميتونن در خفا زندگی كنند درست به همون دليلی كه سركردههای نازیها پس از جنگ جهانی دوم به كشورهای آمريكاي جنوبی گريختند؛ درسته خيلیهاشون شناسايی شدند ولی خيلیهاشونم تا آخر عمر ناشناس در همون كشورهای آمريكای جنوبی زندگی كردند.
🔹 نظر شما چیست؟
Forwarded from Cafe sz
وقتی شکمت خالیست و بالای میآوری برای ساعتها طعم گندیدهی زرداب روی سَقَت میماند و خودش توی آدم یک تهوع ممتد به جا میگذارد؛ تهوعی که به کاری نمیآید. چرا که دیگر چیزی برای پس دادن نداری؛ پس تنها عق میزنی. عقهای بیحاصلی که رهایت نمیکند.
روح من از سال نود و هشت دارد عق میزند. عقهای بیحاصل. اخبار را میشنوم و عق میزنم اما هیچ چیز بیرون نمیآید؛ نه شعری، نه حماسهای و نه حتی دیگر مرثیهای! چهار سال است که دیگر پر نمیشوم و تنها پس دادهام. چهار سال است طعم گند زرداب توی روحم خانه کرده و تهوع ممتد پشت قفسهی سینهم شده است یک افعی موذی که برای خودش میلولد و میلولد. عق میزنم و تماشا میکنم. عق میزنم و ادامه میدهم. عق میزنم و میخوابم؛ خوابهایی بیرویا، بیکابوس؛ سیاه و بیانتها!
📷📝سهیل سرگلزایی
@szcafe
روح من از سال نود و هشت دارد عق میزند. عقهای بیحاصل. اخبار را میشنوم و عق میزنم اما هیچ چیز بیرون نمیآید؛ نه شعری، نه حماسهای و نه حتی دیگر مرثیهای! چهار سال است که دیگر پر نمیشوم و تنها پس دادهام. چهار سال است طعم گند زرداب توی روحم خانه کرده و تهوع ممتد پشت قفسهی سینهم شده است یک افعی موذی که برای خودش میلولد و میلولد. عق میزنم و تماشا میکنم. عق میزنم و ادامه میدهم. عق میزنم و میخوابم؛ خوابهایی بیرویا، بیکابوس؛ سیاه و بیانتها!
📷📝سهیل سرگلزایی
@szcafe
دکتر سرگلزایی drsargolzaei
🔹 گفتوگو کنیم. 🔹 نقد رسیده بر یادداشت جناب دکتر مصطفی مهرآیین راجع به "معنای این اعدامها" 🔹 خانم پ: با چند نكته موافق نيستم: اول اين كه دليل نميشه كه اگر در ملاء عام اعدام نميكنن پس برای عبرت آموزی نيست اتفاقا به نظر من هدف عبرت آموزيه ولی ميترسن كه…
🔹 گفتوگو کنیم.
🔹 دومین و سومین نقد رسیده راجع به یادداشت جناب دکتر مصطفی مهرآیین راجع به "معنای این اعدامها"
🔹 خانم آزاده:
من با زبان آقای دکتر مهرآیین تونستم ارتباط برقرار کنم اما در رابطه با استدلالهاشون هم نقد داشتم و هم برام سؤال پیش اومد.
از انتهای نوشته آغاز می کنم...
در رابطه با ناخودآگاه یک حاکمیت به نظر میرسه نوعی خلط مبحث اتفاق افتاده باشه که از دو دیدگاه مجزا در موردش صحبت میکنم:
* اولین پیشفرضِ این نگاه اینه که حاکمیت، یک کلِ منسجم هست! در حالی که این فقط یک خطای دید از سمت ماست که خارج از دایرهی حاکمیت هستیم. حاکمیتها، همواره و به ویژه در شرایط کنونیِ ج.ا.، یک موجودیتِ چند پاره هستند و میزانِ این چند پارگی در حوزههای مختلف، تفاوت می کنه.
اینکه این چندپارگی و انشقاق در حوزهی سیاستگذاری برای بقا، از دیگر حوزهها کمتر باشه، قابل قبول هست اما اونقدر به صفر میل نمیکنه که بتونیم به عنوان پیشفرضِ انتسابِ یک ناخودآگاه به حاکمیت، قبولش کنیم (به ویژه در اوضاعِ متشنجِ فعلی، نظریاتِ بقا، به شدت، واگرا هستند)
* نکته دوم غیابِ دیدگاهِ سیستمی هست.
اساسا جوامع، سیستم های پیچیده هستند (و حاکمیت به عنوان بخشی از این سیستمِ پیچیدهی اجتماعی) ویژگیِ برجستهی سیستمهای پیچیده، ماتریسگونه بودنِ کارکردها در سیستم هست. (به گمانم چیزی شبیه اثر پروانهای) به نظر میرسه فرضِ ماتریسگونگی و سیالیت در سیاستگذاریهایی که از جامعه و بازخوردهاش، متاثر میشه، در این فقرهی سوم منظور نشده؛ و گویی که در یک شرایط ثبات (که به ناخودآگاهِ حاکمیت ارتباط داده شده)، حاکمیت اقدام به سیاستگذاری کرده.
داخل پرانتز: ماتریسگونگی یعنی هر عاملی که وارد سیستم بشه روی تک تک اجزایی که حتی با عامل جدید، ارتباطی نداره، تأثیر میذاره و لذا تصور این حد از انسجام که برای داشتنِ یک ناخودآگاه، لازمه، مورد پرسش و نقد قرار می گیره.
در رابطه با نکته و سوال دوم ایشون..
شاید در نظر گرفتنِ تفاوت میان واکنشهای با اهداف کوتاه مدت و بلند مدت که از حاکمیت میبینیم در پاسخ این سؤال، راهگشا باشه.
حاکمیت ج.ا. بیش از هر هدفی چون توسعه یا حتی ایدئولوژیِ محوریاش، یک سیستم صرفا برای حل بحران ساخته و پرداخته و نه بیش از این. به عبارتی سیاستِ از این ستون به اون ستون فرجه! این ماهیت به برخی از این گزینههایی که در متن مطرح شده، نمیخوره، مثلا انتقامجویی. سیستمِ حل بحران، صرفا همیشه در جهتِ بقا تلاش میکنه و سیاستهای دور و درازی مثل انتقام جویی از جامعه، براش زیادی دور و درازه! همین سیستم به دلیلِ همین ماهیتش درکِ فوقالعادهای از نظریات ساختاری و کارکردگرایی از بزرگترین نظریه پردازان جامعه شناسیِ جهان به ویژه انقلاب پژوهان از هانتینگتون تا دیویس داره؛ به این معنا که هر روزنهای که کمترین انگیزهای برای استمرار هر نوع جنبش انقلابی وجود داشته باشه توسط سیستم، با هوشمندی شناسایی میشه.
بنابراین گزینهی هراسافکنی (و در نهایت درماندگی آموخته شده و اتمیزگی) مقبولتر به نظر میاد. این نقل از فرانسیس بیکن هم به حل بحران، هیچ ارتباطی پیدا نمی کنه چون باز هم یک سیاستِ زیادی دور و دراز برای سیستمی است که برای حل بحران های کوتاه مدت، ساخته شده است.
🔹 خانم شهلا:
من با اين بخش صحبتهای دکتر مهرآیین زاويهی جدی دارم. جمهوری اسلامی يك سيستم أست و قطعا بايد سرنگون يا به زبانی كشته شود . اين ربطی به اعدام انقلابی در حكومت بعدی ندارد و محاکمهی عاملان و آمران رژيم، يك امر ضروری است! نمیشود سيستم جمهوری اسلامی بماند و اعدام ملغی شود! حتي اگر اصلاحطلبان برای حفظ خود و نظام جمهوری اسلامی دو پایی بروند روی قرآن و قسم بخورند كه اول از همه خودشان به دست خودشان همپالكیهای سابق خود را نكشند، وای به حال هزاران زندانی كه در نوبت قرار دارند. جمهوری اسلامی بدون اعدام متصور نيست، اما اين بدان معنا نيست كه نبايد هرچه سريعتر يك جنبش اجتماعی را عليه اعدام (همهٔ اعدامها و نه فقط زندانيان سياسی) سازمان داد.
🔹 گفتوگو کنیم.
🔹 دومین و سومین نقد رسیده راجع به یادداشت جناب دکتر مصطفی مهرآیین راجع به "معنای این اعدامها"
🔹 خانم آزاده:
من با زبان آقای دکتر مهرآیین تونستم ارتباط برقرار کنم اما در رابطه با استدلالهاشون هم نقد داشتم و هم برام سؤال پیش اومد.
از انتهای نوشته آغاز می کنم...
در رابطه با ناخودآگاه یک حاکمیت به نظر میرسه نوعی خلط مبحث اتفاق افتاده باشه که از دو دیدگاه مجزا در موردش صحبت میکنم:
* اولین پیشفرضِ این نگاه اینه که حاکمیت، یک کلِ منسجم هست! در حالی که این فقط یک خطای دید از سمت ماست که خارج از دایرهی حاکمیت هستیم. حاکمیتها، همواره و به ویژه در شرایط کنونیِ ج.ا.، یک موجودیتِ چند پاره هستند و میزانِ این چند پارگی در حوزههای مختلف، تفاوت می کنه.
اینکه این چندپارگی و انشقاق در حوزهی سیاستگذاری برای بقا، از دیگر حوزهها کمتر باشه، قابل قبول هست اما اونقدر به صفر میل نمیکنه که بتونیم به عنوان پیشفرضِ انتسابِ یک ناخودآگاه به حاکمیت، قبولش کنیم (به ویژه در اوضاعِ متشنجِ فعلی، نظریاتِ بقا، به شدت، واگرا هستند)
* نکته دوم غیابِ دیدگاهِ سیستمی هست.
اساسا جوامع، سیستم های پیچیده هستند (و حاکمیت به عنوان بخشی از این سیستمِ پیچیدهی اجتماعی) ویژگیِ برجستهی سیستمهای پیچیده، ماتریسگونه بودنِ کارکردها در سیستم هست. (به گمانم چیزی شبیه اثر پروانهای) به نظر میرسه فرضِ ماتریسگونگی و سیالیت در سیاستگذاریهایی که از جامعه و بازخوردهاش، متاثر میشه، در این فقرهی سوم منظور نشده؛ و گویی که در یک شرایط ثبات (که به ناخودآگاهِ حاکمیت ارتباط داده شده)، حاکمیت اقدام به سیاستگذاری کرده.
داخل پرانتز: ماتریسگونگی یعنی هر عاملی که وارد سیستم بشه روی تک تک اجزایی که حتی با عامل جدید، ارتباطی نداره، تأثیر میذاره و لذا تصور این حد از انسجام که برای داشتنِ یک ناخودآگاه، لازمه، مورد پرسش و نقد قرار می گیره.
در رابطه با نکته و سوال دوم ایشون..
شاید در نظر گرفتنِ تفاوت میان واکنشهای با اهداف کوتاه مدت و بلند مدت که از حاکمیت میبینیم در پاسخ این سؤال، راهگشا باشه.
حاکمیت ج.ا. بیش از هر هدفی چون توسعه یا حتی ایدئولوژیِ محوریاش، یک سیستم صرفا برای حل بحران ساخته و پرداخته و نه بیش از این. به عبارتی سیاستِ از این ستون به اون ستون فرجه! این ماهیت به برخی از این گزینههایی که در متن مطرح شده، نمیخوره، مثلا انتقامجویی. سیستمِ حل بحران، صرفا همیشه در جهتِ بقا تلاش میکنه و سیاستهای دور و درازی مثل انتقام جویی از جامعه، براش زیادی دور و درازه! همین سیستم به دلیلِ همین ماهیتش درکِ فوقالعادهای از نظریات ساختاری و کارکردگرایی از بزرگترین نظریه پردازان جامعه شناسیِ جهان به ویژه انقلاب پژوهان از هانتینگتون تا دیویس داره؛ به این معنا که هر روزنهای که کمترین انگیزهای برای استمرار هر نوع جنبش انقلابی وجود داشته باشه توسط سیستم، با هوشمندی شناسایی میشه.
بنابراین گزینهی هراسافکنی (و در نهایت درماندگی آموخته شده و اتمیزگی) مقبولتر به نظر میاد. این نقل از فرانسیس بیکن هم به حل بحران، هیچ ارتباطی پیدا نمی کنه چون باز هم یک سیاستِ زیادی دور و دراز برای سیستمی است که برای حل بحران های کوتاه مدت، ساخته شده است.
🔹 خانم شهلا:
من با اين بخش صحبتهای دکتر مهرآیین زاويهی جدی دارم. جمهوری اسلامی يك سيستم أست و قطعا بايد سرنگون يا به زبانی كشته شود . اين ربطی به اعدام انقلابی در حكومت بعدی ندارد و محاکمهی عاملان و آمران رژيم، يك امر ضروری است! نمیشود سيستم جمهوری اسلامی بماند و اعدام ملغی شود! حتي اگر اصلاحطلبان برای حفظ خود و نظام جمهوری اسلامی دو پایی بروند روی قرآن و قسم بخورند كه اول از همه خودشان به دست خودشان همپالكیهای سابق خود را نكشند، وای به حال هزاران زندانی كه در نوبت قرار دارند. جمهوری اسلامی بدون اعدام متصور نيست، اما اين بدان معنا نيست كه نبايد هرچه سريعتر يك جنبش اجتماعی را عليه اعدام (همهٔ اعدامها و نه فقط زندانيان سياسی) سازمان داد.
🔹 گفتوگو کنیم.
Forwarded from رخداد تازه(مصطفی مهرآیین) (Mostafa Mehraeen)
مخاطبان عزیز کانال رخداد تازه
من در این چند سالی که گاهی مطلبی در اینجا مینوشتم تنها یک هدف داشتم و آن هم کمک به بهبود وضعیت علوم انسانی در جامعه و به تبع آن بهبود خود وضعیت فرهنگی - اجتماعی سرزمین عزیزمان ایران بود.از این لحظه به بعد تنها میتونم به انتشار فایل های کلاس درس خود(اگر اجازه داشتن کلاسی داشته باشم) بپردازم و دیگر هیچ مطلبی در خصوص مسائل جامعه منتشر نخواهم کرد.ممنون از اینکه در این سالها نوشته های ناچیز بنده را مطالعه کردین و اظهار لطف نمودین.مصطفی مهرآیین.ارادتمند همه عزیزان.
http://t.me/mostafamehraeen
من در این چند سالی که گاهی مطلبی در اینجا مینوشتم تنها یک هدف داشتم و آن هم کمک به بهبود وضعیت علوم انسانی در جامعه و به تبع آن بهبود خود وضعیت فرهنگی - اجتماعی سرزمین عزیزمان ایران بود.از این لحظه به بعد تنها میتونم به انتشار فایل های کلاس درس خود(اگر اجازه داشتن کلاسی داشته باشم) بپردازم و دیگر هیچ مطلبی در خصوص مسائل جامعه منتشر نخواهم کرد.ممنون از اینکه در این سالها نوشته های ناچیز بنده را مطالعه کردین و اظهار لطف نمودین.مصطفی مهرآیین.ارادتمند همه عزیزان.
http://t.me/mostafamehraeen
Telegram
رخداد تازه(مصطفی مهرآیین)
ما فقیر شده ایم.ما از میراث انسانی یکی پس از دیگری دست
برداشته ایم.(والتر بنیامین)
@mostafamehraeen1975
برداشته ایم.(والتر بنیامین)
@mostafamehraeen1975
همدستی بین تکنوکراتهایی که با الگوی "کارمند مطیع" و "پدر خانواده" به مدیریت سازمانی جنایات میپرداختند (مقالهی کارمند شریف ادارهی سلاخی) و اوباشی که از جنایت و خشونت لذت میبردند (مقالهی یونگ و فاشیسم: مکتب اوباش) منجر به رویش ماشین عظیم کشتار هیتلر و سوختن زندگی میلیونها انسان شد.
در این بین، کسانی هم با سکوت در برابر جنایات نازیها به "شرّ کهتر" تن دادند و "حسابگری شخصی" را جایگزین "مسئولیت مدنی" کردند، همان الگوی "ما نه سر پیازیم، نه ته پیاز!" که در فرهنگ ایرانی هم بسیار شایع است.
کارل یاسپرز در مقالهاش موضوع "گناه سیاسی" را مطرح کرد: همهی اعضاء جامعه مسئول شیوه حکومت جامعهاند و هر کس که از این مسئولیت مدنی شانه خالی کند در "گناه سیاسی" حکومت شریک و مقصر است.
هانا آرنت نیز به بررسی کسانی پرداخت که حتی با وجود خطر مرگ، از همکاری، تسلیم و سکوت در برابر جنایات حکومت خودداری کردند.
پیشنهاد میکنم فیلم ارزشمند "شیطان وجود ندارد" ساختهٔ محمد رسولاف را ببینید. موضوع این فیلم اعدام در ایران است. چه کسانی پیچ و مهرههای این دستگاه جهنمی هستند؟
در این بین، کسانی هم با سکوت در برابر جنایات نازیها به "شرّ کهتر" تن دادند و "حسابگری شخصی" را جایگزین "مسئولیت مدنی" کردند، همان الگوی "ما نه سر پیازیم، نه ته پیاز!" که در فرهنگ ایرانی هم بسیار شایع است.
کارل یاسپرز در مقالهاش موضوع "گناه سیاسی" را مطرح کرد: همهی اعضاء جامعه مسئول شیوه حکومت جامعهاند و هر کس که از این مسئولیت مدنی شانه خالی کند در "گناه سیاسی" حکومت شریک و مقصر است.
هانا آرنت نیز به بررسی کسانی پرداخت که حتی با وجود خطر مرگ، از همکاری، تسلیم و سکوت در برابر جنایات حکومت خودداری کردند.
پیشنهاد میکنم فیلم ارزشمند "شیطان وجود ندارد" ساختهٔ محمد رسولاف را ببینید. موضوع این فیلم اعدام در ایران است. چه کسانی پیچ و مهرههای این دستگاه جهنمی هستند؟
Forwarded from زیر سقف آسمان
♦️حکومتها ابتدا در ذهنها سقوط میکنند
✍ دکتر سعید معدنی
۲ خرداد ۱۴۰۲
رمان "بینایی" نوشتهی ژوزه ساراماگو حکایت مردمی است که از حکومت ناراضی هستند و برای نشان دادن اعتراض پای صندوق رای حاضر نمی شوند. این رمان در ادامه رمان دیگری به نام "کوری" است که نویسنده پرتغالی به خاطر نوشتن رمان کوری جایزهی ارزشمند نوبل ادبی را گرفته است.
رمان "بینایی"به نوعی ادامه "کوری" و در همان شهری که داستان کوری اتفاق افتاده ماجرایش میگذرد و برخی شخصیتها سرنوشت شان در این رمان ادامه مییابد. داستان کتاب "بینایی" داستان حکومتی است که ذاتا" دیکتاتور است اما ظاهرا" برای مشروعیتبخشی به خود انتخابات صوری هم برگزار میکند.
در یک روز بارانی که روز رفراندم و رایگیری است. هیچکس در حوزههای رای حاضر نمی شود حتی بسیاری از خانوادههای مسئولان برگزاری انتخابات هم مشارکتی ندارند. سکوت محضی حاکم است؛ ابتدا مسئولان فکر میکنند که شاید بارش باران و شرایط آب و هوایی باعث شده اما وقتی باران قطع می شود و هوا مساعد است باز خبری از حضور مردم نیست و این شکست بزرگی برای حکومت است. رئیس جمهور و سایر مسئولان به تکاپو، توصیه و التماس می افتند که مردم شرکت کنند. سر انجام مردم در بعد از ظهر به سوی حوزههای رای گیری هجوم میآورند اما فردا که آرا را میشمارند معلوم می شود همهی رایها سفید است!
این عدم مشارکت ابتدایی و از دست رفتن مشروعیت سیستم و یا سفیدی رایهای اعتراضی نشان میدهد حکومت های دیکتاتوری که ادای دمکراسی را درمیآورند، ابتدا در ذهن مردم سقوط می کنند سپس در ادامه، سقوط عینی و واقعی اتفاق میافتد. یک نظام سیاسی که بر ابدان حکومت میکند نه بر قلبها، خود را به نابینایی! میزند و چشم بر مشکلات میبندد و سعی میکند با تبلیغات دروغین همه چیز را عادی نشان دهد. اما حاکمان زمانی به خود میآیند که دیگر دیر شده است. در مقابل مردم به آگاهی رسیده "بینا" شده اند و دیگر حاضر نیستند مفت و مجانی به حکومتگران فاسد نالایق و ناتوان سواری دهند و مشروعیت ببخشند.
در رمان بینایی ماجراهای دیگری هم اتفاق میافتد. تعقیب و ترور و قتل هم وجود دارد. کسانی که رمان کوری و بینایی را مطالعه نکردهاند پیشنهاد می کنم که ابتدا "کوری" و سپس "بینایی" را بخوانند.
داستان بینایی رسوایی حکومت دیکتاتوری به ظاهر دمکراسی است که در ذهن و قلم یک نویسنده اروپایی به نمایش میگذارد. در طول خواندن رمان همیشه این موضوع در ذهن شما نقش می بندد که به عنوان یک جهان سومی خاورمیانهنشین، اگر چنین رمانی می نوشتید و "سقوط حکومتها در ذهنها" را ترسیم می کردید، چگونه روایت میکردید و مینوشتید؟
https://t.me/Saeed_Maadani/3858
#سعید_معدنی
#ژوزه_ساراماگو
#کوری
#بینایی
#دیکتاتوری
#سقوط
@NewHasanMohaddesi
✍ دکتر سعید معدنی
۲ خرداد ۱۴۰۲
رمان "بینایی" نوشتهی ژوزه ساراماگو حکایت مردمی است که از حکومت ناراضی هستند و برای نشان دادن اعتراض پای صندوق رای حاضر نمی شوند. این رمان در ادامه رمان دیگری به نام "کوری" است که نویسنده پرتغالی به خاطر نوشتن رمان کوری جایزهی ارزشمند نوبل ادبی را گرفته است.
رمان "بینایی"به نوعی ادامه "کوری" و در همان شهری که داستان کوری اتفاق افتاده ماجرایش میگذرد و برخی شخصیتها سرنوشت شان در این رمان ادامه مییابد. داستان کتاب "بینایی" داستان حکومتی است که ذاتا" دیکتاتور است اما ظاهرا" برای مشروعیتبخشی به خود انتخابات صوری هم برگزار میکند.
در یک روز بارانی که روز رفراندم و رایگیری است. هیچکس در حوزههای رای حاضر نمی شود حتی بسیاری از خانوادههای مسئولان برگزاری انتخابات هم مشارکتی ندارند. سکوت محضی حاکم است؛ ابتدا مسئولان فکر میکنند که شاید بارش باران و شرایط آب و هوایی باعث شده اما وقتی باران قطع می شود و هوا مساعد است باز خبری از حضور مردم نیست و این شکست بزرگی برای حکومت است. رئیس جمهور و سایر مسئولان به تکاپو، توصیه و التماس می افتند که مردم شرکت کنند. سر انجام مردم در بعد از ظهر به سوی حوزههای رای گیری هجوم میآورند اما فردا که آرا را میشمارند معلوم می شود همهی رایها سفید است!
این عدم مشارکت ابتدایی و از دست رفتن مشروعیت سیستم و یا سفیدی رایهای اعتراضی نشان میدهد حکومت های دیکتاتوری که ادای دمکراسی را درمیآورند، ابتدا در ذهن مردم سقوط می کنند سپس در ادامه، سقوط عینی و واقعی اتفاق میافتد. یک نظام سیاسی که بر ابدان حکومت میکند نه بر قلبها، خود را به نابینایی! میزند و چشم بر مشکلات میبندد و سعی میکند با تبلیغات دروغین همه چیز را عادی نشان دهد. اما حاکمان زمانی به خود میآیند که دیگر دیر شده است. در مقابل مردم به آگاهی رسیده "بینا" شده اند و دیگر حاضر نیستند مفت و مجانی به حکومتگران فاسد نالایق و ناتوان سواری دهند و مشروعیت ببخشند.
در رمان بینایی ماجراهای دیگری هم اتفاق میافتد. تعقیب و ترور و قتل هم وجود دارد. کسانی که رمان کوری و بینایی را مطالعه نکردهاند پیشنهاد می کنم که ابتدا "کوری" و سپس "بینایی" را بخوانند.
داستان بینایی رسوایی حکومت دیکتاتوری به ظاهر دمکراسی است که در ذهن و قلم یک نویسنده اروپایی به نمایش میگذارد. در طول خواندن رمان همیشه این موضوع در ذهن شما نقش می بندد که به عنوان یک جهان سومی خاورمیانهنشین، اگر چنین رمانی می نوشتید و "سقوط حکومتها در ذهنها" را ترسیم می کردید، چگونه روایت میکردید و مینوشتید؟
https://t.me/Saeed_Maadani/3858
#سعید_معدنی
#ژوزه_ساراماگو
#کوری
#بینایی
#دیکتاتوری
#سقوط
@NewHasanMohaddesi
Telegram
هفت اقلیم (سعید معدنی)
حکومتها ابتدا در ذهنها سقوط میکنند
✍سعید معدنی
رمان "بینایی" نوشتهی ژوزه ساراماگو حکایت مردمی است که از حکومت ناراضی هستند و برای نشان دادن اعتراض پای صندوق رای حاضر نمی شوند. این رمان در ادامه رمان دیگری به نام "کوری" است که نویسنده پرتغالی به خاطر…
✍سعید معدنی
رمان "بینایی" نوشتهی ژوزه ساراماگو حکایت مردمی است که از حکومت ناراضی هستند و برای نشان دادن اعتراض پای صندوق رای حاضر نمی شوند. این رمان در ادامه رمان دیگری به نام "کوری" است که نویسنده پرتغالی به خاطر…
Forwarded from دکتر سرگلزایی drsargolzaei
توسط انتشارات سرای بامداد تورنتو منتشر شد. برای تهیهی نسخهی کاغذی کتاب در کانادا لطفا با کانون مدیریت زنان تورنتو تماس بگیرید:
+1 (647) 267-8901
+1 (647) 267-8901