#یادداشت_های_وارده
#مدعیان_یا_موانع_گفت_و_گو
#نظام_بهرامی_کمیل: دکترای جامعهشناسی و مولف کتاب گونهشناسی روشنفکران ایرانی
۱.اساتید و روشنفکران: اساتیدی که با استناد به ارجاعاتی از کانت، هوسرل، بوبر، هابرماس، بوهم، رورتی و دیگران در ستایش گفتوگو مطلب مینویسند در عمل بهندرت تحمل شنیدن نظر دیگری را دارند و با کوچکترین نقدی بههمریخته و دودمان منتقد را به باد میدهند. رفتار و منش این اساتید بهطور طبیعی به پیروان و هواداران آنها منتقل شده و آنها هم فقط مدح مراد خود را میپسندند و کوچکترین نقدی به استاد والامقام را با ناسزا و یا بایکوت پاسخ میدهند. اساتید بزرگواری که در نقد رابطه مراد و مریدی مطلب نوشتهاند و نوچه پروری را آفت فرهنگ جامعه میدانند و از خود بنیادی (autonomy) دم میزنند خودشان تشنه ستایشکنندگان بیشتر و بیشترند.
۲.نشریات روشنفکری: متأسفانه در ایران نشریات روشنفکری تنها تریبون افراد خاصی هستند. روزنامهنگارانی که دهها مطلب در رسالت و وظیفه روزنامهنگاری نوشتهاند و از تبدیلشدن نشریات به تریبون احزاب و باندهای سیاسی نالیدهاند؛ خودشان تریبون شخصی برخی افراد شدهاند. این وضعیت باعث شده کمکم روشنفکران صاحبنام به فکر تأسیس نشریه اختصاصی خود بیافتند.
۳.نشریات علمی: در کشورهای غربی و اساساً در بیشتر دنیای متمدن فصلنامههای علمی- تخصصی به چاپ مقالاتی اقدام میکنند که نویسندگانش از سراسر کشور هستند. در نشریات دانشگاهی کشورهای توسعهیافته از چاپ مقالاتی که در نقد همدیگر باشند استقبال میکنند و چهبسا مقالهای که در یک شماره چاپ میشود در شمارههای بعدی همان نشریه نقد میشود. اما در ایران هر دانشگاه و موسسه علمی- پژوهشی برای خود امتیاز فصلنامهای را کسب کرده و فقط به چاپ مقالات هیئتعلمی آن دانشگاه یا موسسه مشغول هستند. اینکه اساتیدی که درس گفتوگو میدهند در عمل چقدر به گفتگو پایبندند از همین مدیریت فصلنامههایشان معلوم است.
۴.ناشران: اگر از ناشرانی که در ازای دریافت پول کتاب چاپ میکنند بگذریم؛ در سایر موارد روابط مافیای بر چاپ کتاب حاکم است. ناشرانی که گرایش چپ دارند محال است کتابی با گرایش راست را چاپ کنند و بالعکس. همچنین اکثر ناشران دغدغهای برای معرفی افراد نخبه و خلاق ندارند و ترجیح میدهند اولویتهای دیگری را سرمشق خود قرار دهند. چنین عملکردهایی یکی از دلایلی است که باعث میشود برخی نویسندگان به دنبال تأسیس انتشاراتی شخصی یا گروهی خود باشند. درنتیجه علاوه بر اینکه مانعی برای گفتگو و تعامل ایجاد میشود مؤلفان وقت و انرژی خود را در مسیر امور اجرایی انتشاراتی صرف میکنند.
۵.شبکههای مجازی: ده سال قبل، راه انداختن وبلاگ به یک اپیدمی اجتماعی تبدیلشده بود؛ زیرا همه میخواستند بگویند و کمتر کسی حاضر بود بشنود. اکنون هم در بر همان پاشنه میچرخد. استادی که بزرگترین مشکل جامعه را فراموش کردن زندگی روزمره میداند حاضر نیست یک یادداشت از فرد دیگری درباره زندگی روزمره به اشتراک گذارد. گروهی که نام صفحه یا کانالشان را «روشنگری»؛ « نقد و نظر »یا «گفتوگو» میگذارند، راههای ارتباطی مخاطبان را بستهاند و حاضر به شنیدن نیستند. در یک مدل دیگری چند صاحب کانال فقط پستهای همدیگر را منتشر میکنند و بیگانگان شانسی برای منعکس کردن نظراتشان ندارند. درنتیجه این بیگانگان ترغیب میشوند که کانال ارتباطی اختصاصی خود را راه بیندازند که سرانجامش گفتگوی کم و کمتر است.
۶.بنیادها: آخرین مانع گفتوگو «بنیادهای فکری و فرهنگی» هستند. قاعدتاً این بنیادها برای تولید گفتوگو و خلق فکر و اندیشههای جدید بنا میشوند اما در ایران این بنیادها به تریبونی برای مدح یک فرد و تکرار حرفهای او تبدیلشدهاند. بنیاد مطهری، آوینی یا شریعتی و .... چه اندازه زمینه را برای گفتوگو و نقد افکار این عزیزان فراهم کردهاند؟
خلاصه اینکه آیا بنیاد شریعتی یکبار از سید جواد طباطبایی برای نقد افکار دکتر دعوت کرده است؟ آیا سید جواد طباطبایی در فصلنامه سیاستنامه که حامیانش آن را میگردانند یک مقاله از همفکران شریعتی چاپ کرده است؟ آیا فیلسوفان بزرگی مانند علامه جعفری و ابراهیم دینانی (که برخی به او لقب پدر گفتوگو دادهاند)؛ یکبار از خود پرسیدهاند حضور پررنگ آنها در تلویزیون به قیمت کمرنگتر کردن دیگران بوده است؟ آیا نشریات؛ شبکههای اجتماعی و ناشران کتاب به شکلگیری و گسترش گفتوگو کمک میکنند یا در عمل جامعه را به سمت تکگویی سوق میدهند؟
به نظر میرسد تمرکز بر سانسور سیاسی باعث شده از سانسور فرهنگی و نقش خودمان در بایکوت که بسیار عمیقتر و خطرناکتر است غافل بمانیم.
@drsargolzaei
#مدعیان_یا_موانع_گفت_و_گو
#نظام_بهرامی_کمیل: دکترای جامعهشناسی و مولف کتاب گونهشناسی روشنفکران ایرانی
۱.اساتید و روشنفکران: اساتیدی که با استناد به ارجاعاتی از کانت، هوسرل، بوبر، هابرماس، بوهم، رورتی و دیگران در ستایش گفتوگو مطلب مینویسند در عمل بهندرت تحمل شنیدن نظر دیگری را دارند و با کوچکترین نقدی بههمریخته و دودمان منتقد را به باد میدهند. رفتار و منش این اساتید بهطور طبیعی به پیروان و هواداران آنها منتقل شده و آنها هم فقط مدح مراد خود را میپسندند و کوچکترین نقدی به استاد والامقام را با ناسزا و یا بایکوت پاسخ میدهند. اساتید بزرگواری که در نقد رابطه مراد و مریدی مطلب نوشتهاند و نوچه پروری را آفت فرهنگ جامعه میدانند و از خود بنیادی (autonomy) دم میزنند خودشان تشنه ستایشکنندگان بیشتر و بیشترند.
۲.نشریات روشنفکری: متأسفانه در ایران نشریات روشنفکری تنها تریبون افراد خاصی هستند. روزنامهنگارانی که دهها مطلب در رسالت و وظیفه روزنامهنگاری نوشتهاند و از تبدیلشدن نشریات به تریبون احزاب و باندهای سیاسی نالیدهاند؛ خودشان تریبون شخصی برخی افراد شدهاند. این وضعیت باعث شده کمکم روشنفکران صاحبنام به فکر تأسیس نشریه اختصاصی خود بیافتند.
۳.نشریات علمی: در کشورهای غربی و اساساً در بیشتر دنیای متمدن فصلنامههای علمی- تخصصی به چاپ مقالاتی اقدام میکنند که نویسندگانش از سراسر کشور هستند. در نشریات دانشگاهی کشورهای توسعهیافته از چاپ مقالاتی که در نقد همدیگر باشند استقبال میکنند و چهبسا مقالهای که در یک شماره چاپ میشود در شمارههای بعدی همان نشریه نقد میشود. اما در ایران هر دانشگاه و موسسه علمی- پژوهشی برای خود امتیاز فصلنامهای را کسب کرده و فقط به چاپ مقالات هیئتعلمی آن دانشگاه یا موسسه مشغول هستند. اینکه اساتیدی که درس گفتوگو میدهند در عمل چقدر به گفتگو پایبندند از همین مدیریت فصلنامههایشان معلوم است.
۴.ناشران: اگر از ناشرانی که در ازای دریافت پول کتاب چاپ میکنند بگذریم؛ در سایر موارد روابط مافیای بر چاپ کتاب حاکم است. ناشرانی که گرایش چپ دارند محال است کتابی با گرایش راست را چاپ کنند و بالعکس. همچنین اکثر ناشران دغدغهای برای معرفی افراد نخبه و خلاق ندارند و ترجیح میدهند اولویتهای دیگری را سرمشق خود قرار دهند. چنین عملکردهایی یکی از دلایلی است که باعث میشود برخی نویسندگان به دنبال تأسیس انتشاراتی شخصی یا گروهی خود باشند. درنتیجه علاوه بر اینکه مانعی برای گفتگو و تعامل ایجاد میشود مؤلفان وقت و انرژی خود را در مسیر امور اجرایی انتشاراتی صرف میکنند.
۵.شبکههای مجازی: ده سال قبل، راه انداختن وبلاگ به یک اپیدمی اجتماعی تبدیلشده بود؛ زیرا همه میخواستند بگویند و کمتر کسی حاضر بود بشنود. اکنون هم در بر همان پاشنه میچرخد. استادی که بزرگترین مشکل جامعه را فراموش کردن زندگی روزمره میداند حاضر نیست یک یادداشت از فرد دیگری درباره زندگی روزمره به اشتراک گذارد. گروهی که نام صفحه یا کانالشان را «روشنگری»؛ « نقد و نظر »یا «گفتوگو» میگذارند، راههای ارتباطی مخاطبان را بستهاند و حاضر به شنیدن نیستند. در یک مدل دیگری چند صاحب کانال فقط پستهای همدیگر را منتشر میکنند و بیگانگان شانسی برای منعکس کردن نظراتشان ندارند. درنتیجه این بیگانگان ترغیب میشوند که کانال ارتباطی اختصاصی خود را راه بیندازند که سرانجامش گفتگوی کم و کمتر است.
۶.بنیادها: آخرین مانع گفتوگو «بنیادهای فکری و فرهنگی» هستند. قاعدتاً این بنیادها برای تولید گفتوگو و خلق فکر و اندیشههای جدید بنا میشوند اما در ایران این بنیادها به تریبونی برای مدح یک فرد و تکرار حرفهای او تبدیلشدهاند. بنیاد مطهری، آوینی یا شریعتی و .... چه اندازه زمینه را برای گفتوگو و نقد افکار این عزیزان فراهم کردهاند؟
خلاصه اینکه آیا بنیاد شریعتی یکبار از سید جواد طباطبایی برای نقد افکار دکتر دعوت کرده است؟ آیا سید جواد طباطبایی در فصلنامه سیاستنامه که حامیانش آن را میگردانند یک مقاله از همفکران شریعتی چاپ کرده است؟ آیا فیلسوفان بزرگی مانند علامه جعفری و ابراهیم دینانی (که برخی به او لقب پدر گفتوگو دادهاند)؛ یکبار از خود پرسیدهاند حضور پررنگ آنها در تلویزیون به قیمت کمرنگتر کردن دیگران بوده است؟ آیا نشریات؛ شبکههای اجتماعی و ناشران کتاب به شکلگیری و گسترش گفتوگو کمک میکنند یا در عمل جامعه را به سمت تکگویی سوق میدهند؟
به نظر میرسد تمرکز بر سانسور سیاسی باعث شده از سانسور فرهنگی و نقش خودمان در بایکوت که بسیار عمیقتر و خطرناکتر است غافل بمانیم.
@drsargolzaei
#یادداشت_های_وارده
#کتابی_در_باب_فاشیسم_توتالیتاریسم_و_کاپیتالیسم
گفتگوی #نظام_بهرامی_کمیل دکترای جامعهشناسی با خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) در مورد کتاب #جنون_قدرت_و_قدرت_نامشروع
در حوزه کتاب و کتابخوانی یکی از نیازهای همیشگی، نیاز به مشاور و معرفی کتاب یا نظریات مناسب با توجه به علاقه خواننده است. در صورت نبودن راهنما و مشاوری متخصص؛ خوانندهای که به موضوعی علاقهمند میشود باید وقت و هزینه زیادی بگذارد و با پس از آزمون و خطایهای متعدد تنها به بخشی از منابع ضروری و مورد نیاز دست پیدا کند. اما مشاورانی که بتوانند موضوعات را بهطور خلاصه و با زبانی ساده بیان کنند و مهمتر از آن به خواننده بگویند چه منابعی برایش مفیدتر است نعمت بسیار بزرگی است که مطالعه را آسان و لذت بخش میکند.
محمدرضا سرگلزایی از معدود افرادی است که نوشتهاش این ویژگیها را دارد. اطلاعات و دانش گسترده او باعث میشود که مخاطب بفهمد نه تنها کدام کتابهای درسی و تئوریک؛ بلکه کدام رمانها و حتی کدام فیلمها به موضوع مدنظر مربوط است. پنجرههایی که سرگلزایی در ذهن خواننده باز میکند باعث میشود خواننده در یک رشته علمی متوقف نمانده و برای مثال از حوزه روانشناسی علاقهمند به مطالعه اثری دیگر در حوزه ادبیات، مدیریت، علوم سیاسی یا جامعهشناسی شود.
کتاب «جنون قدرت و قدرت نامشروع»؛ مجموعه یادداشتهای محمدرضا سرگلزایی در باب فاشیسم، توتالیتاریسم و کاپیتالیسم است که در سال 1397 از سوی انتشارات قطره روانه بازار شده است. هرچند تخصص نویسنده روانپزشکی است اما تحلیلهایش در سطح فردی و شخص باقی نمانده و با بهکار بستن ایده «ناخودآگاه جمعی» کارل گوستاو یونگ در یادداشتهایش به سطح کلان و ساختاری پدیدهها هم نزدیک میشود و در این مسیر از رشتههایی مانند فلسفه، جامعهشناسی و علوم سیاسی هم بهره میبرد.
در این کتاب نویسنده با ارایه یادداشتهای بسیار کوتاهی تلاش کرده ابعاد مختلف پدیده فاشیسم و توتالیتاریسم را نشان دهد. برای مثال در یادداشتی با عنوان «مثلث کارپمن ایرانیان»؛ ابعاد اجتماعی پذیرش نظام سلطه را توصیف کرده و مینویسد: «یکی از مهمترین عواملی که باعث شد اسکندر یا مغولان با وجود تعداد اندکشان سالها بر ایران حکمرانی کنند؛ روحیه و ویژگی شخصیتی اکثریت ایرانیان بود که میخواستند خود را قربانی نشان دهند و هیچ تلاش و کنشی برای خارج شدن از این وضعیت نداشتند.»
نویسنده در یادداشت دیگری با عنوان «کارمند شریف اداره سلاخی» و همچنین یادداشت «هانا آرنت، کارل یاسپرس و مسئولیت سیاسی» توضیح میدهد که یک الگوی شخصیتی که خود را «پیچ و مهره سازمان» میداند آمادگی دارد که فجیعترین دستورات را بدون چون و چرا اطاعت کند و در جلو بردن ماشین فاشیسم سهیم شود؛ اما همیشه منکر نقشش شود و تقصیر را به گردن مافوقش که به او دستور میداده بیاندازد.
در نهایت در یادداشت دیگری با عنوان «چرا مدیریت زئوسی بحران آفرین است؟» نویسنده نشان میدهد که کدام الگوی مدیریتی برای ظهور و رواج استبداد و توتالیتاریسم همخوانی بیشتری دارد. مدیری که به سبک زئوسی مدیریت میکند برای خود حق وتو قایل است و تمایل دارد که همه به او وابسته و نیازمند به تایید نهایی او باشند. چنین مدیری عاشق بحرانآفرینی و تنشزایی است و اگر اوضاع آرام و روی روال باشد احساس میکند که اقتدارش درحال تضعیف شدن است و باید به سرعت بحرانآفرینی و دشمنتراشی کند.
از ویژگیهای دیگر این مجموعه این است که نویسنده از موضوعات جامعه خودش هم غافل نشده و برای مثال در یادداشتی با عنوان «استبدادپذیری در گفتمان عرفانی» به خوبی نشان میدهد رابطه کورکورانه مرید و مرادی که در ادبیات و عرفان ایران وجود دارد چگونه ممکن است زمینه را برای ایجاد نظامی استبدادی فراهم کند.
از آنجا که نویسنده یادداشتهایی را که قبلا و به مرور زمان منتشر کرده در یک مجموعه و درکنار هم قرارداده؛ بهتر است تمام کتاب یک بار دیگر ویرایش شده و ارجاعات تکراری به یادداشتهایی که در همین مجموعه چاپ شده است حذف شود.
برای مثال میتوان به راحتی ارجاعات صفحات14، 15، 18، 34 و 47 را حذف کرد. همچنین یادداشتهایی با عناوین «آنتونیو گرامشی و هژمونی فرهنگی» و «ادبیات مستقل، پادزهر قرائت رسمی» نیاز به بازبینی اساسی دارد. به نظر میرسد برخی یادداشتهای این مجموعه هم زیاد از حد خلاصه و کوتاه است و کمی توضیح بیشتر میتواند برای خواننده مفیدتر باشد.
@drsargolzaei
#کتابی_در_باب_فاشیسم_توتالیتاریسم_و_کاپیتالیسم
گفتگوی #نظام_بهرامی_کمیل دکترای جامعهشناسی با خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) در مورد کتاب #جنون_قدرت_و_قدرت_نامشروع
در حوزه کتاب و کتابخوانی یکی از نیازهای همیشگی، نیاز به مشاور و معرفی کتاب یا نظریات مناسب با توجه به علاقه خواننده است. در صورت نبودن راهنما و مشاوری متخصص؛ خوانندهای که به موضوعی علاقهمند میشود باید وقت و هزینه زیادی بگذارد و با پس از آزمون و خطایهای متعدد تنها به بخشی از منابع ضروری و مورد نیاز دست پیدا کند. اما مشاورانی که بتوانند موضوعات را بهطور خلاصه و با زبانی ساده بیان کنند و مهمتر از آن به خواننده بگویند چه منابعی برایش مفیدتر است نعمت بسیار بزرگی است که مطالعه را آسان و لذت بخش میکند.
محمدرضا سرگلزایی از معدود افرادی است که نوشتهاش این ویژگیها را دارد. اطلاعات و دانش گسترده او باعث میشود که مخاطب بفهمد نه تنها کدام کتابهای درسی و تئوریک؛ بلکه کدام رمانها و حتی کدام فیلمها به موضوع مدنظر مربوط است. پنجرههایی که سرگلزایی در ذهن خواننده باز میکند باعث میشود خواننده در یک رشته علمی متوقف نمانده و برای مثال از حوزه روانشناسی علاقهمند به مطالعه اثری دیگر در حوزه ادبیات، مدیریت، علوم سیاسی یا جامعهشناسی شود.
کتاب «جنون قدرت و قدرت نامشروع»؛ مجموعه یادداشتهای محمدرضا سرگلزایی در باب فاشیسم، توتالیتاریسم و کاپیتالیسم است که در سال 1397 از سوی انتشارات قطره روانه بازار شده است. هرچند تخصص نویسنده روانپزشکی است اما تحلیلهایش در سطح فردی و شخص باقی نمانده و با بهکار بستن ایده «ناخودآگاه جمعی» کارل گوستاو یونگ در یادداشتهایش به سطح کلان و ساختاری پدیدهها هم نزدیک میشود و در این مسیر از رشتههایی مانند فلسفه، جامعهشناسی و علوم سیاسی هم بهره میبرد.
در این کتاب نویسنده با ارایه یادداشتهای بسیار کوتاهی تلاش کرده ابعاد مختلف پدیده فاشیسم و توتالیتاریسم را نشان دهد. برای مثال در یادداشتی با عنوان «مثلث کارپمن ایرانیان»؛ ابعاد اجتماعی پذیرش نظام سلطه را توصیف کرده و مینویسد: «یکی از مهمترین عواملی که باعث شد اسکندر یا مغولان با وجود تعداد اندکشان سالها بر ایران حکمرانی کنند؛ روحیه و ویژگی شخصیتی اکثریت ایرانیان بود که میخواستند خود را قربانی نشان دهند و هیچ تلاش و کنشی برای خارج شدن از این وضعیت نداشتند.»
نویسنده در یادداشت دیگری با عنوان «کارمند شریف اداره سلاخی» و همچنین یادداشت «هانا آرنت، کارل یاسپرس و مسئولیت سیاسی» توضیح میدهد که یک الگوی شخصیتی که خود را «پیچ و مهره سازمان» میداند آمادگی دارد که فجیعترین دستورات را بدون چون و چرا اطاعت کند و در جلو بردن ماشین فاشیسم سهیم شود؛ اما همیشه منکر نقشش شود و تقصیر را به گردن مافوقش که به او دستور میداده بیاندازد.
در نهایت در یادداشت دیگری با عنوان «چرا مدیریت زئوسی بحران آفرین است؟» نویسنده نشان میدهد که کدام الگوی مدیریتی برای ظهور و رواج استبداد و توتالیتاریسم همخوانی بیشتری دارد. مدیری که به سبک زئوسی مدیریت میکند برای خود حق وتو قایل است و تمایل دارد که همه به او وابسته و نیازمند به تایید نهایی او باشند. چنین مدیری عاشق بحرانآفرینی و تنشزایی است و اگر اوضاع آرام و روی روال باشد احساس میکند که اقتدارش درحال تضعیف شدن است و باید به سرعت بحرانآفرینی و دشمنتراشی کند.
از ویژگیهای دیگر این مجموعه این است که نویسنده از موضوعات جامعه خودش هم غافل نشده و برای مثال در یادداشتی با عنوان «استبدادپذیری در گفتمان عرفانی» به خوبی نشان میدهد رابطه کورکورانه مرید و مرادی که در ادبیات و عرفان ایران وجود دارد چگونه ممکن است زمینه را برای ایجاد نظامی استبدادی فراهم کند.
از آنجا که نویسنده یادداشتهایی را که قبلا و به مرور زمان منتشر کرده در یک مجموعه و درکنار هم قرارداده؛ بهتر است تمام کتاب یک بار دیگر ویرایش شده و ارجاعات تکراری به یادداشتهایی که در همین مجموعه چاپ شده است حذف شود.
برای مثال میتوان به راحتی ارجاعات صفحات14، 15، 18، 34 و 47 را حذف کرد. همچنین یادداشتهایی با عناوین «آنتونیو گرامشی و هژمونی فرهنگی» و «ادبیات مستقل، پادزهر قرائت رسمی» نیاز به بازبینی اساسی دارد. به نظر میرسد برخی یادداشتهای این مجموعه هم زیاد از حد خلاصه و کوتاه است و کمی توضیح بیشتر میتواند برای خواننده مفیدتر باشد.
@drsargolzaei