🔹 دنیای آدمهای آن طرف!
🔹 آقای جیم:
۱- در متن زیر «اینطرفیها»، طرفداران سقوط حکومت در نظر گرفته شدهاند و «آنطرفیها» مخالفان سقوط حکومت میباشند. تقسیمبندی جامعه به موافقان و مخالفان حکومت، موضوع را از حالت تحلیلی به حالت حب و بغض و فرقهگرایی میکشاند.
متن زیر نظرات نویسنده نیست بلکه اطلاعاتی است که از آن طرفیها دارد.
قسمت اول سئوال که پرسیده شده است از آدمهای آن طرف چه میدانید بسیار امیدوارانه است، اما در ادامه که می گویید چه دلایلی دارند که از حکومتی دفاع میکنند که رسما اعتراف کرده به قتلهای زنجیرهای، و کشتن زندانیان کهریزک و صدها نفر در آبان ۹۸ و شلیک به هواپیما، کاملا خصمانه متهم کردهاید و قرار نیست از دنیای دیگری اطلاع پیدا کنید. دیگری از نظر شما هم مشابه آن طرفیها، خصم است.
۲- آدمهای آن طرف، لزوما مذهبی نیستند. لزوما سنتی هم نیستند. لزوما طرفدار قتل و غارت نیستند. آدمها بر اساس روایتی که از یک ماجرا دارند قضاوت می کنند. آدمهای آن طرف، بسیار شبیه آدمهای این طرف هستند. خبری را میپذیرند که با عقایدشان، همخوانی دارد. برای پذیرش خبرها، به اسناد و دلایل نگاه نمی کنند. رسانه خبری متنوع ندارند. همانقدر که این طرفیها به صدا و سیما ، اعتماد نمیکنند آنطرفیها هم به ایران اینترنشنال و منوتو و ... اعتماد نمی کنند. اعتماد داشتن به یک رسانهی مقیم لندن، در کشوری که انگلستان را عامل بدبختیهای تاریخی میداند موضوع عجیب و غریبی نیست. (شاید وظیفهی اینطرفیهاست که ثابت کنند در رسانههای لندنی حسن نیت وجود دارد)
۳- آدمهای آنطرف، وقایعی که آدمهای این طرف، فاجعه میبینند روایت فاجعه ندارند.
نظر آنها دربارهی ان وقایع این است:
* قتلهای زنجیرهای: نفوذ در دستگاه امنیتی از طرف اصلاح طلبان برای تحت فشار گذاشتن حکومت. اعتراف به انجام این جنایت را هم دلیلی بر این مدعا می دانند.
* کشتن زندانیان کهریزک: پدر یکی از کشتهشدگان کهریزک، هم اکنون نمایندهی مجلس است و باور به انجام جنایت حکومتی ندارد. اگر قرار است برای مادر داغدار کیان پیرفلک اعتبار خاص قایل باشیم برای یک پدر داغدار هم باید این اعتبار را بپذیریم.
* کشتن صدها نفر در آبان ۹۸: موضوعی که حکومت به آن معترف بوده است کشته شدن ۲۲۵ نفر بوده است. رقم اعلام شده عفو بین الملل هم ۳۰۴ نفر میباشد. تا این جای کار از لفظ صدها تن، استفاده نمی کنند. ضمن اینکه اعتراضات آبان ۹۸، در اعتراض به افزایش قیمت بنزین شروع شد. اقدامی که تقریبا مورد تایید تمام اقتصاددانهای ایران و جهان بود. تعدادی از کشتهشدگان این حوادث، اراذل محلات بودند. آتش زدن بانک و پمپ بنزین و غارت مغازه ها هم در آن زمان رخ داد.تصاویری وجود دارد که به افرادی هنگام دنبال کردن پلیس یا وارد شدن به فرمانداری و .... شلیک شده است.
* شلیک به هواپیما مسافربری: عمدهی آنطرفیها هم سکوت یا دروغگویی آن سه روز را محکوم میکنند اما در مورد قصد شلیک به هواپیما، روایتهای دیگری دارند.
داغ شدن موضوع هواپیما را فرصتی برای اینطرفیها برای حمله به آنطرفیها و جبران حماسهی تشییع جنازه سلیمانی میبینند. آنها شلیک به هواپیما را از دریچهی اخلاق منفعتگرایانه میبینند که فدا شدن عدهی کمی برای حفظ جان عدهی زیادی، پذیرفته شده است. علت را هک شدن سیستم پدافند کشور میبینند که برای حفظ اقتدار نظامی کشور نمیشود به آن اعتراف کرد. یا دستپاچگی پدافند کشور در مقابل تهدیدهای ترامپ می بینند.
۴- علاوه بر موارد خاص بالا، کم نیستند افرادی که گمان میکنند حکومت قبلی توسط آمریکا سرنگون شد و حالا این حکومت هم چون برای آمریکا کار نمیکند دنبال ساقط کردن آن هستند و نفعی در همراهی با سقوط حکومت نمی بینند.
۵- بسیارند افرادی که سرنوشت بهار عربی را اسفناک میبینند و از بدتر شدن آینده میترسند. (به مقالهی آقای فرهاد میثمی در مورد بهار عربی رجوع کنید)
۶- کم نیستند افرادی که برای این انقلاب و حکومت، هزینههای جانی و بدنی دادهاند و نمیتوانند سقوط آن را ببینند همان طور که یکی از دلایل اینطرفیها، برای بسیاری از اقدامتشان که بعضاً غیر منطقی هم هست، هزینههای جانی است که پرداخت شده است.
۷- افرادی که منافع مادی دارند در مطالب بالا مدنظر نبودهاند. اضافه کردن منافع مادی به بحث، پیچیدگی های بحث را زیاد میکند، ضمن اینکه گسترده بودن فرهنگ ریاکاری، به بسیاری از ما این امکان را میدهد که از نظر سیاسی مخالف حکومت باشیم ولی در اقتصاد با حکومت همراهی کنیم. بعضی از مخالفان سرشناس حکومت، درآمد اصلی خودشان را از اعلام مواضع کسب میکنند و اگر مخالفت نکنند درآمد نخواهند داشت.
۸- افراد عادی هم هستند که به بخشی از آنها در گفتوگوی دکتر سرگلزایی در مورد علتهای عدم همراهی افراد با انقلاب، اشاره شده است.
🔹 گفتوگو کنیم.
🔹 تجربههایمان را به اشتراک بگذاریم.
🔹 آقای جیم:
۱- در متن زیر «اینطرفیها»، طرفداران سقوط حکومت در نظر گرفته شدهاند و «آنطرفیها» مخالفان سقوط حکومت میباشند. تقسیمبندی جامعه به موافقان و مخالفان حکومت، موضوع را از حالت تحلیلی به حالت حب و بغض و فرقهگرایی میکشاند.
متن زیر نظرات نویسنده نیست بلکه اطلاعاتی است که از آن طرفیها دارد.
قسمت اول سئوال که پرسیده شده است از آدمهای آن طرف چه میدانید بسیار امیدوارانه است، اما در ادامه که می گویید چه دلایلی دارند که از حکومتی دفاع میکنند که رسما اعتراف کرده به قتلهای زنجیرهای، و کشتن زندانیان کهریزک و صدها نفر در آبان ۹۸ و شلیک به هواپیما، کاملا خصمانه متهم کردهاید و قرار نیست از دنیای دیگری اطلاع پیدا کنید. دیگری از نظر شما هم مشابه آن طرفیها، خصم است.
۲- آدمهای آن طرف، لزوما مذهبی نیستند. لزوما سنتی هم نیستند. لزوما طرفدار قتل و غارت نیستند. آدمها بر اساس روایتی که از یک ماجرا دارند قضاوت می کنند. آدمهای آن طرف، بسیار شبیه آدمهای این طرف هستند. خبری را میپذیرند که با عقایدشان، همخوانی دارد. برای پذیرش خبرها، به اسناد و دلایل نگاه نمی کنند. رسانه خبری متنوع ندارند. همانقدر که این طرفیها به صدا و سیما ، اعتماد نمیکنند آنطرفیها هم به ایران اینترنشنال و منوتو و ... اعتماد نمی کنند. اعتماد داشتن به یک رسانهی مقیم لندن، در کشوری که انگلستان را عامل بدبختیهای تاریخی میداند موضوع عجیب و غریبی نیست. (شاید وظیفهی اینطرفیهاست که ثابت کنند در رسانههای لندنی حسن نیت وجود دارد)
۳- آدمهای آنطرف، وقایعی که آدمهای این طرف، فاجعه میبینند روایت فاجعه ندارند.
نظر آنها دربارهی ان وقایع این است:
* قتلهای زنجیرهای: نفوذ در دستگاه امنیتی از طرف اصلاح طلبان برای تحت فشار گذاشتن حکومت. اعتراف به انجام این جنایت را هم دلیلی بر این مدعا می دانند.
* کشتن زندانیان کهریزک: پدر یکی از کشتهشدگان کهریزک، هم اکنون نمایندهی مجلس است و باور به انجام جنایت حکومتی ندارد. اگر قرار است برای مادر داغدار کیان پیرفلک اعتبار خاص قایل باشیم برای یک پدر داغدار هم باید این اعتبار را بپذیریم.
* کشتن صدها نفر در آبان ۹۸: موضوعی که حکومت به آن معترف بوده است کشته شدن ۲۲۵ نفر بوده است. رقم اعلام شده عفو بین الملل هم ۳۰۴ نفر میباشد. تا این جای کار از لفظ صدها تن، استفاده نمی کنند. ضمن اینکه اعتراضات آبان ۹۸، در اعتراض به افزایش قیمت بنزین شروع شد. اقدامی که تقریبا مورد تایید تمام اقتصاددانهای ایران و جهان بود. تعدادی از کشتهشدگان این حوادث، اراذل محلات بودند. آتش زدن بانک و پمپ بنزین و غارت مغازه ها هم در آن زمان رخ داد.تصاویری وجود دارد که به افرادی هنگام دنبال کردن پلیس یا وارد شدن به فرمانداری و .... شلیک شده است.
* شلیک به هواپیما مسافربری: عمدهی آنطرفیها هم سکوت یا دروغگویی آن سه روز را محکوم میکنند اما در مورد قصد شلیک به هواپیما، روایتهای دیگری دارند.
داغ شدن موضوع هواپیما را فرصتی برای اینطرفیها برای حمله به آنطرفیها و جبران حماسهی تشییع جنازه سلیمانی میبینند. آنها شلیک به هواپیما را از دریچهی اخلاق منفعتگرایانه میبینند که فدا شدن عدهی کمی برای حفظ جان عدهی زیادی، پذیرفته شده است. علت را هک شدن سیستم پدافند کشور میبینند که برای حفظ اقتدار نظامی کشور نمیشود به آن اعتراف کرد. یا دستپاچگی پدافند کشور در مقابل تهدیدهای ترامپ می بینند.
۴- علاوه بر موارد خاص بالا، کم نیستند افرادی که گمان میکنند حکومت قبلی توسط آمریکا سرنگون شد و حالا این حکومت هم چون برای آمریکا کار نمیکند دنبال ساقط کردن آن هستند و نفعی در همراهی با سقوط حکومت نمی بینند.
۵- بسیارند افرادی که سرنوشت بهار عربی را اسفناک میبینند و از بدتر شدن آینده میترسند. (به مقالهی آقای فرهاد میثمی در مورد بهار عربی رجوع کنید)
۶- کم نیستند افرادی که برای این انقلاب و حکومت، هزینههای جانی و بدنی دادهاند و نمیتوانند سقوط آن را ببینند همان طور که یکی از دلایل اینطرفیها، برای بسیاری از اقدامتشان که بعضاً غیر منطقی هم هست، هزینههای جانی است که پرداخت شده است.
۷- افرادی که منافع مادی دارند در مطالب بالا مدنظر نبودهاند. اضافه کردن منافع مادی به بحث، پیچیدگی های بحث را زیاد میکند، ضمن اینکه گسترده بودن فرهنگ ریاکاری، به بسیاری از ما این امکان را میدهد که از نظر سیاسی مخالف حکومت باشیم ولی در اقتصاد با حکومت همراهی کنیم. بعضی از مخالفان سرشناس حکومت، درآمد اصلی خودشان را از اعلام مواضع کسب میکنند و اگر مخالفت نکنند درآمد نخواهند داشت.
۸- افراد عادی هم هستند که به بخشی از آنها در گفتوگوی دکتر سرگلزایی در مورد علتهای عدم همراهی افراد با انقلاب، اشاره شده است.
🔹 گفتوگو کنیم.
🔹 تجربههایمان را به اشتراک بگذاریم.
دکتر سرگلزایی drsargolzaei
🔹️گفتوگو کنیم. 🔴 از دنیای آدمهای آن طرف چه میدانیم؟ چه کسانی و با چه دلایلی هنوز از حکومتی دفاع میکنند که رسما به قتلهای زنجیرهای نویسندگان، کشتن زندانیان در زندان کهریزک، کشتن صدها نفر در آبان ۹۸ و شلیک به هواپیمای مسافربری اعتراف کرده است؟ اگر…
🔹 دنیای آدمهای آن طرف!
🔹 بینام:
من توی همچین خونوادههایی بزرگ شدم و چند سالیه که با دور شدن از اون محیط خودم رو پیدا کردم. نکتهی اولی که دربارهشون خیلی به چشم میخوره تعصب و پافشاری و لجبازی است، در هر حال حقیقت پیش اوناست و حقیقت همونیه که اونا میگن و لاغیر. به شدت تلاش دارن که دیگران رو به راه راست هدایت کنن و نصیحت کنن البته فقط توی اون زمینههایی که خودشون میتونن انجام بدن. مثلا حجاب و برگزاری مراسم مذهبی و رعایت ریزترین احکام وضو و نماز و غسل جزو اصول اولیهی زندگیشونه ولی غیبت، چشم وهمچشمی، سرزنش و دخالت هم جز الگوهاشونه. در واقع چیزی رو که خودشون بتونن رعایت کنن جزو دین است و همه باید انجام بدن ولی چیزی رو که نمیتونن بهش کار ندارن و جز اصولشون نیست یا کمتر روش تأکید دارن. اگر کسی یه کاری انجام بده که مخالفش باشن هزار و یک دلیل و آیه و روایت میارن که داری اشتباه میکنی اما اگر خودشون همون کار رو انجام بدن بازم هزار و یک دلیل و آیه دارن که کاملا درسته و مباح یا حتی مستحبه و ثواب داره، یعنی کامل دین رو میتونن به نفع خودشون تغییر بدن. ولایتفقیه براشون حکم امام معصوم رو داره و حرفش وحی مُنزَله.
عدهای از این اقوام ما جیرهخور دولت هستن که خب براشون نفع داره و عدهای دیگه شغل آزاد دارن ولی جالب اینه که عدهی دوم هم سرسپرده هستن، انگار محکومن به انجام دادن همون اشتباهات با وجود اینکه مثلا اوضاع اقتصاد خیلی هم به ضررشون بوده ولی بازم تمام و کمال در اختیار حکومت هستن و میگن ما خودمون آگاه نیستیم اما ولایت فقیه آگاهه.
اونقدر نظام رو قبول دارن که در زمان فوت مهسا امینی که من با چند از نزدیکانم مثل پدر و مادرم بحثم شد، که خودتون رو بزارید جای اون خونواده که الآن دخترشون رو از دست دادن؛ الآن اگر من یا نوهتون بودیم چه حالی بهتون دست میداد؟ گفتن اگر قراره حجاب نداشته باشید همون بهتر که بمیرید اصلا ما خودمون میکُشیمتون که مایه ننگ و بیآبرویی نباشید؛ و البته در مواجهه با کسانی که حجاب ندارن خیلی راحت ناسزا میگن، سرزنش میکنن، بدرفتاری میکنن و همینطور نفرین برای اون آدما. اگر بگی سرتون به کار خودتون باشه و مسالمتآمیز در کنار هم زندگی کنیم میگن نهههه بچههامون توی این جامعه هستن، اینا رو میبینن جذب خلاف و گناه میشن، معتاد میشن، مشروبخور میشن، بیحجاب میشن، سست ایمان میشن....کلا استدلالشون اینه که مردان به گناه میافتن، فسق و فجور زیاد میشه، مردان بیکار و زنان بدکاره میشن، بنیان خانواده سست میشه، خانواده که درست و حسابی نباشه بچهها بیسرپرست و در فقر و محیط نامناسب بزرگ میشن، دین به خطر میافته، خدا بر ما عذاب نازل میکنه و به ما خشم میگیره و در نهایت یاران امام زمان فراهم نمیشن و زمینه ظهور منجی بوجود نمیاد. مدتی است در مشهد و قم اقوام دیگه حتی پول دادن کارت واکسن کرونا خریدن، وقتی هم بگی این کار خلاف قانونه و شما مجرمید، خود حضرت آقا هم واکسن زدن، میگن نه آقا مجبورن به خاطر اکثریت جام زهر را بنوشند، ما که نیستیم، ما به خواستهی قلبی رهبر که همون واکسن نزدنه عمل میکنیم تا ژن شیعه رو حفاظت کنیم. حتی مامای خصوصی دارن برای زایمان که در منزل زایمان کنن که بیمارستان به بچههاشون واکسن غربی نزنن که پایهاش الکله و ژنشون دچار مشکل نشه!
من هم تا چند سال قبل جزو همین آدمها بودم؛ الآن که به گذشته نگاه میکنم میبینم تعصب کورکورانه در رفتارم موج میزده بدون ذرهای فکر کردن، فقط فرمانبرداری و عمل به همون چیزهایی که اونا درست میدونستن و اگر خلافش عمل میکردم حس گناه و عذاب وجدان بهم تزریق میشد و همینطور انتظار عقوبتهای عجیب و غریب چه در دنیا و چه در آخرت رو باید میکشیدم.
🔹گفتوگو کنیم.
🔹 تجربههایمان را به اشتراک بگذاریم.
🔹 بینام:
من توی همچین خونوادههایی بزرگ شدم و چند سالیه که با دور شدن از اون محیط خودم رو پیدا کردم. نکتهی اولی که دربارهشون خیلی به چشم میخوره تعصب و پافشاری و لجبازی است، در هر حال حقیقت پیش اوناست و حقیقت همونیه که اونا میگن و لاغیر. به شدت تلاش دارن که دیگران رو به راه راست هدایت کنن و نصیحت کنن البته فقط توی اون زمینههایی که خودشون میتونن انجام بدن. مثلا حجاب و برگزاری مراسم مذهبی و رعایت ریزترین احکام وضو و نماز و غسل جزو اصول اولیهی زندگیشونه ولی غیبت، چشم وهمچشمی، سرزنش و دخالت هم جز الگوهاشونه. در واقع چیزی رو که خودشون بتونن رعایت کنن جزو دین است و همه باید انجام بدن ولی چیزی رو که نمیتونن بهش کار ندارن و جز اصولشون نیست یا کمتر روش تأکید دارن. اگر کسی یه کاری انجام بده که مخالفش باشن هزار و یک دلیل و آیه و روایت میارن که داری اشتباه میکنی اما اگر خودشون همون کار رو انجام بدن بازم هزار و یک دلیل و آیه دارن که کاملا درسته و مباح یا حتی مستحبه و ثواب داره، یعنی کامل دین رو میتونن به نفع خودشون تغییر بدن. ولایتفقیه براشون حکم امام معصوم رو داره و حرفش وحی مُنزَله.
عدهای از این اقوام ما جیرهخور دولت هستن که خب براشون نفع داره و عدهای دیگه شغل آزاد دارن ولی جالب اینه که عدهی دوم هم سرسپرده هستن، انگار محکومن به انجام دادن همون اشتباهات با وجود اینکه مثلا اوضاع اقتصاد خیلی هم به ضررشون بوده ولی بازم تمام و کمال در اختیار حکومت هستن و میگن ما خودمون آگاه نیستیم اما ولایت فقیه آگاهه.
اونقدر نظام رو قبول دارن که در زمان فوت مهسا امینی که من با چند از نزدیکانم مثل پدر و مادرم بحثم شد، که خودتون رو بزارید جای اون خونواده که الآن دخترشون رو از دست دادن؛ الآن اگر من یا نوهتون بودیم چه حالی بهتون دست میداد؟ گفتن اگر قراره حجاب نداشته باشید همون بهتر که بمیرید اصلا ما خودمون میکُشیمتون که مایه ننگ و بیآبرویی نباشید؛ و البته در مواجهه با کسانی که حجاب ندارن خیلی راحت ناسزا میگن، سرزنش میکنن، بدرفتاری میکنن و همینطور نفرین برای اون آدما. اگر بگی سرتون به کار خودتون باشه و مسالمتآمیز در کنار هم زندگی کنیم میگن نهههه بچههامون توی این جامعه هستن، اینا رو میبینن جذب خلاف و گناه میشن، معتاد میشن، مشروبخور میشن، بیحجاب میشن، سست ایمان میشن....کلا استدلالشون اینه که مردان به گناه میافتن، فسق و فجور زیاد میشه، مردان بیکار و زنان بدکاره میشن، بنیان خانواده سست میشه، خانواده که درست و حسابی نباشه بچهها بیسرپرست و در فقر و محیط نامناسب بزرگ میشن، دین به خطر میافته، خدا بر ما عذاب نازل میکنه و به ما خشم میگیره و در نهایت یاران امام زمان فراهم نمیشن و زمینه ظهور منجی بوجود نمیاد. مدتی است در مشهد و قم اقوام دیگه حتی پول دادن کارت واکسن کرونا خریدن، وقتی هم بگی این کار خلاف قانونه و شما مجرمید، خود حضرت آقا هم واکسن زدن، میگن نه آقا مجبورن به خاطر اکثریت جام زهر را بنوشند، ما که نیستیم، ما به خواستهی قلبی رهبر که همون واکسن نزدنه عمل میکنیم تا ژن شیعه رو حفاظت کنیم. حتی مامای خصوصی دارن برای زایمان که در منزل زایمان کنن که بیمارستان به بچههاشون واکسن غربی نزنن که پایهاش الکله و ژنشون دچار مشکل نشه!
من هم تا چند سال قبل جزو همین آدمها بودم؛ الآن که به گذشته نگاه میکنم میبینم تعصب کورکورانه در رفتارم موج میزده بدون ذرهای فکر کردن، فقط فرمانبرداری و عمل به همون چیزهایی که اونا درست میدونستن و اگر خلافش عمل میکردم حس گناه و عذاب وجدان بهم تزریق میشد و همینطور انتظار عقوبتهای عجیب و غریب چه در دنیا و چه در آخرت رو باید میکشیدم.
🔹گفتوگو کنیم.
🔹 تجربههایمان را به اشتراک بگذاریم.
دکتر سرگلزایی drsargolzaei
🔹️گفتوگو کنیم. 🔴 از دنیای آدمهای آن طرف چه میدانیم؟ چه کسانی و با چه دلایلی هنوز از حکومتی دفاع میکنند که رسما به قتلهای زنجیرهای نویسندگان، کشتن زندانیان در زندان کهریزک، کشتن صدها نفر در آبان ۹۸ و شلیک به هواپیمای مسافربری اعتراف کرده است؟ اگر…
🔹 دنیای آدمهای آن طرف!
درود و مهر
از همراهی شما عزیزان با این پروندهی پژوهشی-فرهنگی سپاسگزارم.
تاکنون دهها گزارش دست اول به دستم رسیدهاند که مورد مطالعه قرار دادم.
بعضی از گزارشها مفصل هستند و در یک پست تلگرامی نمیگنجند بنابراین مجبورم آنها را خلاصه کنم. بعضی از گزارشها هم الگوی مشابهی دارند بنابراین از بین گزارشهای چند نفر، گزارشی را که کمتر به ویرایش املایی-انشائی نیاز داشت انتخاب کردم.
از دوستانی که گزارششان منتشر نمیشود یا گزارششان خلاصه میشود پوزش میطلبم.
به زودی با کمک گزارشات شما و بر اساس پژوهشهای حوزهی روانشناسی سیاسی و روانشناسی شخصیت، در یک درسگفتار با موضوع "تیپشناسی طرفداران رژیم حاکم بر ایران" دربارهٔ "دنیای آدمهای آنطرف" صحبت خواهم کرد و فایل صوتی آن را در کانال پادکستهایم منتشر خواهم کرد.
درود و مهر
از همراهی شما عزیزان با این پروندهی پژوهشی-فرهنگی سپاسگزارم.
تاکنون دهها گزارش دست اول به دستم رسیدهاند که مورد مطالعه قرار دادم.
بعضی از گزارشها مفصل هستند و در یک پست تلگرامی نمیگنجند بنابراین مجبورم آنها را خلاصه کنم. بعضی از گزارشها هم الگوی مشابهی دارند بنابراین از بین گزارشهای چند نفر، گزارشی را که کمتر به ویرایش املایی-انشائی نیاز داشت انتخاب کردم.
از دوستانی که گزارششان منتشر نمیشود یا گزارششان خلاصه میشود پوزش میطلبم.
به زودی با کمک گزارشات شما و بر اساس پژوهشهای حوزهی روانشناسی سیاسی و روانشناسی شخصیت، در یک درسگفتار با موضوع "تیپشناسی طرفداران رژیم حاکم بر ایران" دربارهٔ "دنیای آدمهای آنطرف" صحبت خواهم کرد و فایل صوتی آن را در کانال پادکستهایم منتشر خواهم کرد.
Forwarded from كانون نگرش نو (Mojgan Nasiri)
⏺️وبینار:
چرا عالم بی عمل؟
یکشنبه چهاردهم ماه May
11:00 am- 1:30 pm
هزینه 30$
⏺️وبینار :
تیپ شناسی طرفداران رژیم جمهوری اسلامی
شنبه سیزدهم ماه May
رایگان
⏺️ از سلسله دوره های «همسفران خود آگاهی»
دوره ی هشت جلسه ای ▫️▫️با عنوان:
دیدن دگر آموز ،شنیدن دگر آموز
(به اشتراک گذاشتن تجربه های غیر تکراری در شرایط تکراری)
تلفن ثبت نام و ادرس تلگرامی کانون
@kanoonnegareshno
📞001 416-879-7357
اینستاگرام:
https://www.instagram.com/p/CpSo4QTOmba/?igshid=YmMyMTA2M2Y=
چرا عالم بی عمل؟
یکشنبه چهاردهم ماه May
11:00 am- 1:30 pm
هزینه 30$
⏺️وبینار :
تیپ شناسی طرفداران رژیم جمهوری اسلامی
شنبه سیزدهم ماه May
رایگان
⏺️ از سلسله دوره های «همسفران خود آگاهی»
دوره ی هشت جلسه ای ▫️▫️با عنوان:
دیدن دگر آموز ،شنیدن دگر آموز
(به اشتراک گذاشتن تجربه های غیر تکراری در شرایط تکراری)
تلفن ثبت نام و ادرس تلگرامی کانون
@kanoonnegareshno
📞001 416-879-7357
اینستاگرام:
https://www.instagram.com/p/CpSo4QTOmba/?igshid=YmMyMTA2M2Y=
🔴 دوستان گرامی
به دلیل بحرانی که در مدارس ایران رخ داده است، کودکان و نوجوانان دانشآموز و والدینشان دچار تنش و ترس شدیدی هستند و نیاز به مداخلهی روانشناختی دارند.
اگر خانوادهای را میشناسید که حاضرند کمک بگیرند ولی در انتخاب درمانگر مورد اعتماد مشکل دارند یا پرداخت هزینههای درمان برایشان مسأله است، تیم رواندرمانگران ما درمان رایگان به این عزیزان ارائه خواهد داد.
به من پیام دهید تا بر اساس شرایط مراجع درمانگر مناسب را از تیممان معرفی و هماهنگ کنم.
همچون چند ماه گذشته، به عزیزانی هم که در جریان قیام ملی زن-زندگی-آزادی توسط خشونت حکومتی آسیب دیدهاند رواندرمانی رایگان ارائه میشود.
🔹 دکتر محمدرضا سرگلزایی- روانپزشک
ایمیل:
isssp@yahoo.com
به دلیل بحرانی که در مدارس ایران رخ داده است، کودکان و نوجوانان دانشآموز و والدینشان دچار تنش و ترس شدیدی هستند و نیاز به مداخلهی روانشناختی دارند.
اگر خانوادهای را میشناسید که حاضرند کمک بگیرند ولی در انتخاب درمانگر مورد اعتماد مشکل دارند یا پرداخت هزینههای درمان برایشان مسأله است، تیم رواندرمانگران ما درمان رایگان به این عزیزان ارائه خواهد داد.
به من پیام دهید تا بر اساس شرایط مراجع درمانگر مناسب را از تیممان معرفی و هماهنگ کنم.
همچون چند ماه گذشته، به عزیزانی هم که در جریان قیام ملی زن-زندگی-آزادی توسط خشونت حکومتی آسیب دیدهاند رواندرمانی رایگان ارائه میشود.
🔹 دکتر محمدرضا سرگلزایی- روانپزشک
ایمیل:
isssp@yahoo.com
🔹 دنیای آدمهای آن طرف!
🔹 خانم مهسان:
من تجربیاتی که از دنیای آدمهای آن طرف بود رو خوندم، یه چیزی به چشم من نخورد و دوست داشتم با دیگران هم به اشتراک بگذارم و اون سوءظن و ترس همیشگی در خانوادههایی است که شغلهای مهم دولتی یا نظامی دارند.
من خانواده ای رو میشناختم که این سوءظن رو به شدت به فرزندانشون که خارج از کشور بودند انتقال میدادند چون خودشون قبلا سفیر بودند و یک سری توهم توطئه داشتن، مثلا بهشون میگفتند رستوران ایرانی نرو مسمومت میکنند، یا اینکه همیشه پرده های خونه رو بکش که نتونن توی خونه رو نگاه کنند با این که پنجره دیدی به جایی نداشت. اگر دختر/پسری چه ایرانی چه خارجی به فرزندانشون نزدیک میشد میگفتند جاسوسه حواست رو جمع کن. حتی بهشون اجازهٔ رفت و آمد با همکلاسیهای مسلمون و همجنسشون رو هم نمیدادند؛ به همین خاطر فرزندانشون به شدت منزوی بودند و با سن بالا اصلا اعتماد به نفس نداشتند و همیشه میترسیدند . پشت تلفن راحت صحبت نمیکردند و همیشه فکر میکردند شنوده و البته بعد از مدتی آنقدر این مسئله و فشار زیاد شد که خانواده و فرزندان تقریبا در دو جهت مخالف قرار گرفتند و فرزندان هم از مخالفان نظام شدند. در کل چیزی که من دیدم شک و سوءظن همیشگی به همه چیز با شدت و ضعف در این مدل خانواده هاست. به همین دلیل سعی میکنند فقط با خانوادههایی که پست و منصب دارند رفت آمد کنند چون اعتمادشون بیشتره.
و مبحث دیگه تظاهر هست. جلوی همدیگه تظاهر میکنند مثلا خانمهای خانواده جلوی همکاران چادر سر میکنند ولی درصد بالایی نه تنها چادری نیستند که حجاب هم ندارند. یا تظاهر میکنند روزه دارند در حالی که یا به علت بیماری نمیتونند روزه بگیرند یا اصلا اعتقادی به روزه ندارند. هر دو طرف هم میدونند ولی انگار به هم شک دارند و میترسند پس به تظاهر ادامه میدند.
یک مورد دیگه هم افرادی هستند که دوست دارند خودشون رو به قدرت متصل بدونند مثلا خانوادهای رو میشناختم که با اینکه جایگاه خاصی نداشتند و خودشون اصلا معتقد نبودند پدر خانواده به خاطر چند ماه شرکت در جبهه هر موقع میخواست یک نفر رو نقد کنه میگفت خون رفقای شهیدم رو پایمال کرده مثلا با این لباسی که پوشیده.
نکته جالبش این بود که بعد که به یک کشور اروپایی مهاجرت کرده بودند بعد از مدتی از اعتراضات نه به صورت عمومی ولی در جمع اطرافیان ادعا میکردند از جنبش حمایت میکنند در صورتی که کوچکترین حقی برای زنهای اطرافشون قائل نبودند و تفکرشون این بود که زن حرف نمیزنه و نظر نمیده. این رفتار های متناقض برای من خیلی عجیب بود.
🔹 خانم مریم:
فکر کنم از یه گروهی در کامنتها صحبت نشد
و ما در خانوادههای دور و نزدیک زیاد از این مدل داریم. این گروه قبل انقلاب مینیژوپپوش و دانشجو بودند ولی بعد از انقلاب خانمها چادری افراطی شدند در حدی که فقط دماغشون پیدا بود و آقایون هم ریشدار شدند و فقط با هم مسلکان خود در رفت و آمد و معاشرت بودند. بعد از جنگ و پایان تحصیلاتشان شدند معاون وزیر شدند و مدیرکل و استاد دانشگاه و ... بچههایشان هم شدند دانشجوی شریف و تهران با سهمیهی هیئت علمی. از سال ۸۸ به بعد شدن اصلاحطلب و بعد هم بچه هاشون اپلای کردن به آمریکا و اروپا و کانادا. با رانتهایی که داشتند پولدار هم شدند و بیشترشان علاوه بر پستهای دولتی شروع به ساخت و ساز هم کردند. در حال حاضر فرزندانشان بیحجاب هستند و خودشان از نظام بیزارند ولی هنوز دارند در این سیستم کار میکنن و از رانتها برخوردار هستند. اکثرشان رهبر را قبول ندارند ولی هنوز به خمینی تعصب دارند و من متعجبم از این تعارض و دگماتیسم این افراد تحصیل کرده و مدافع اصلاح طلبان.
🔹 گفتوگو کنیم.
🔹 تجربههایمان را به اشتراک بگذاریم.
🔹 خانم مهسان:
من تجربیاتی که از دنیای آدمهای آن طرف بود رو خوندم، یه چیزی به چشم من نخورد و دوست داشتم با دیگران هم به اشتراک بگذارم و اون سوءظن و ترس همیشگی در خانوادههایی است که شغلهای مهم دولتی یا نظامی دارند.
من خانواده ای رو میشناختم که این سوءظن رو به شدت به فرزندانشون که خارج از کشور بودند انتقال میدادند چون خودشون قبلا سفیر بودند و یک سری توهم توطئه داشتن، مثلا بهشون میگفتند رستوران ایرانی نرو مسمومت میکنند، یا اینکه همیشه پرده های خونه رو بکش که نتونن توی خونه رو نگاه کنند با این که پنجره دیدی به جایی نداشت. اگر دختر/پسری چه ایرانی چه خارجی به فرزندانشون نزدیک میشد میگفتند جاسوسه حواست رو جمع کن. حتی بهشون اجازهٔ رفت و آمد با همکلاسیهای مسلمون و همجنسشون رو هم نمیدادند؛ به همین خاطر فرزندانشون به شدت منزوی بودند و با سن بالا اصلا اعتماد به نفس نداشتند و همیشه میترسیدند . پشت تلفن راحت صحبت نمیکردند و همیشه فکر میکردند شنوده و البته بعد از مدتی آنقدر این مسئله و فشار زیاد شد که خانواده و فرزندان تقریبا در دو جهت مخالف قرار گرفتند و فرزندان هم از مخالفان نظام شدند. در کل چیزی که من دیدم شک و سوءظن همیشگی به همه چیز با شدت و ضعف در این مدل خانواده هاست. به همین دلیل سعی میکنند فقط با خانوادههایی که پست و منصب دارند رفت آمد کنند چون اعتمادشون بیشتره.
و مبحث دیگه تظاهر هست. جلوی همدیگه تظاهر میکنند مثلا خانمهای خانواده جلوی همکاران چادر سر میکنند ولی درصد بالایی نه تنها چادری نیستند که حجاب هم ندارند. یا تظاهر میکنند روزه دارند در حالی که یا به علت بیماری نمیتونند روزه بگیرند یا اصلا اعتقادی به روزه ندارند. هر دو طرف هم میدونند ولی انگار به هم شک دارند و میترسند پس به تظاهر ادامه میدند.
یک مورد دیگه هم افرادی هستند که دوست دارند خودشون رو به قدرت متصل بدونند مثلا خانوادهای رو میشناختم که با اینکه جایگاه خاصی نداشتند و خودشون اصلا معتقد نبودند پدر خانواده به خاطر چند ماه شرکت در جبهه هر موقع میخواست یک نفر رو نقد کنه میگفت خون رفقای شهیدم رو پایمال کرده مثلا با این لباسی که پوشیده.
نکته جالبش این بود که بعد که به یک کشور اروپایی مهاجرت کرده بودند بعد از مدتی از اعتراضات نه به صورت عمومی ولی در جمع اطرافیان ادعا میکردند از جنبش حمایت میکنند در صورتی که کوچکترین حقی برای زنهای اطرافشون قائل نبودند و تفکرشون این بود که زن حرف نمیزنه و نظر نمیده. این رفتار های متناقض برای من خیلی عجیب بود.
🔹 خانم مریم:
فکر کنم از یه گروهی در کامنتها صحبت نشد
و ما در خانوادههای دور و نزدیک زیاد از این مدل داریم. این گروه قبل انقلاب مینیژوپپوش و دانشجو بودند ولی بعد از انقلاب خانمها چادری افراطی شدند در حدی که فقط دماغشون پیدا بود و آقایون هم ریشدار شدند و فقط با هم مسلکان خود در رفت و آمد و معاشرت بودند. بعد از جنگ و پایان تحصیلاتشان شدند معاون وزیر شدند و مدیرکل و استاد دانشگاه و ... بچههایشان هم شدند دانشجوی شریف و تهران با سهمیهی هیئت علمی. از سال ۸۸ به بعد شدن اصلاحطلب و بعد هم بچه هاشون اپلای کردن به آمریکا و اروپا و کانادا. با رانتهایی که داشتند پولدار هم شدند و بیشترشان علاوه بر پستهای دولتی شروع به ساخت و ساز هم کردند. در حال حاضر فرزندانشان بیحجاب هستند و خودشان از نظام بیزارند ولی هنوز دارند در این سیستم کار میکنن و از رانتها برخوردار هستند. اکثرشان رهبر را قبول ندارند ولی هنوز به خمینی تعصب دارند و من متعجبم از این تعارض و دگماتیسم این افراد تحصیل کرده و مدافع اصلاح طلبان.
🔹 گفتوگو کنیم.
🔹 تجربههایمان را به اشتراک بگذاریم.
🔹 دنیای آدمهای آن طرف!
🔹 آقای آرش:
در پیرامونم افرادی را که همچنان حامی سیستم حاکمه هستند در سه دسته ی کلی قرار میدهم.
دسته ی اول را "مطیعان نظام رانت سالار" نام میدهم، افرادی که به خاطر انواع رانت، سرسپرده ی نظام بوروکراتیک حاکم هستند. شخصی که در حالت عادی باید زحمت بکشد برای گذران زندگی؛ حالا با توانایی های ذهنی و مهارتی پایین از هفت روز هفته فقط دو روز، آن هم پاره وقت سر کارش حاضر میشود و عملا کاری نمیکند و چای و بستنی میخورد و از انواع حقوق و مزایا بهره می برد. شخصی که از نظر ظاهری حتی مخالفخوان هست ولی حقوقی غیرمتعارف دریافت می کند و حتی هزینهی کلاس اوقات فراغت فرزندانش را شرکت دولتی میدهد. برای این گروه؟، ایران بهشتی است که در سایهی دیوان سالاری بیمار بهوجود آمده و این بیماری را باید قدر دانست. به وقتش آنقدر پول ذخیره شده که بتوان محل زیست خانواده را به خارج از کشور تغییر داد.
گروه دوم آرامش ذهنی و حل معمای وجود را در ایدئولوژی این نظام پیدا کرده اند. ایدئولوژی که برای بغرنج ترین سوالات همیشه جوابهای آماده دارد. انواع برچسبها برای دستهبندی وقایع و آدمها آماده است. فرمولها مشخصاند. هرجا هم لازم شد و ساختارها به دست خود سیستم زیر سؤال رفت یا تغییر پیدا کرد، باز هم نیاز به بحران فکری نیست. برای آن هم فرمول "ملاک حال افراد است" پیش بینی شده. این گروه به آرامش ذهنی رسیدهاند و حاضر به ترک جزیره ی امن خود و پا نهادن به دریای پرتلاطم شک نیستند.
دستهی سوم که شاید زیرگروهی از گروه دوم باشند افرادی هستند که به نوعی بین باورهای شیعی و نظام سیاسی پل زده اند. میگویند: نظام سیاسی داریم که چند دهه است با انواع بحرانهای خارجی و داخلی روبرو بوده. از ناکارآمدی مدیریتی و فساد رنج می برد (این گروه به این نکته اذعان و حتی تأکید دادند). انواع تحریمها و هر چندوقت یکبار اعتراضات شدید داخلی را تجربه می کند. هرکدام از این عوامل در سایر کشورها موجب سقوط و تغییر دولتها و حاکمیتها شده ولی در ایران ۴۰ سال است میگویند حکومت درحال فروپاشی است و هربار از بحران گذر کرده. حتی در بحرانیترین روزها، دشمنانش دست دوستی به سمتش دراز کردهاند. هر اتفاقی افتاده در نهایت به حذف رقبا و مخالفان و به سود و حیاتش منجر شده. پس... (و نکته در این نتیجه گیری است) پس دستی از غیب و وجود امام زمان یا ارادهی الهی حامی آن است وگرنه چگونه است که این نظام هنوز پابرجاست؟
گروهی هم در جهت دیگری نتیجه می گیرند. آنها میگویند اگر اعمال این حکومت خلاف انسانیت و مصلحت اسلام است پس چطور امام زمان که حی و آگاه است، کاری در جهت تغییر آن انجام نمیدهد؟ پس یا امام زمانی در کار نیست (که هست) یا امام زمان با اعمال این حکومت موافق است.
در پایان نظر شخصی من اینست که هر فردی ممکن است تغییر کند و از اعتقادش به این حکومت و تلاشش برای حفظ آن دست بکشد؛ جز افراد گروه اول. مگر آنکه سیستم آلترناتیو وعدهی کار کمتر و سود بیشتر به آنها بدهد.
🔹 گفتوگو کنیم.
🔹 تجربههایمان را به اشتراک بگذاریم.
🔹 آقای آرش:
در پیرامونم افرادی را که همچنان حامی سیستم حاکمه هستند در سه دسته ی کلی قرار میدهم.
دسته ی اول را "مطیعان نظام رانت سالار" نام میدهم، افرادی که به خاطر انواع رانت، سرسپرده ی نظام بوروکراتیک حاکم هستند. شخصی که در حالت عادی باید زحمت بکشد برای گذران زندگی؛ حالا با توانایی های ذهنی و مهارتی پایین از هفت روز هفته فقط دو روز، آن هم پاره وقت سر کارش حاضر میشود و عملا کاری نمیکند و چای و بستنی میخورد و از انواع حقوق و مزایا بهره می برد. شخصی که از نظر ظاهری حتی مخالفخوان هست ولی حقوقی غیرمتعارف دریافت می کند و حتی هزینهی کلاس اوقات فراغت فرزندانش را شرکت دولتی میدهد. برای این گروه؟، ایران بهشتی است که در سایهی دیوان سالاری بیمار بهوجود آمده و این بیماری را باید قدر دانست. به وقتش آنقدر پول ذخیره شده که بتوان محل زیست خانواده را به خارج از کشور تغییر داد.
گروه دوم آرامش ذهنی و حل معمای وجود را در ایدئولوژی این نظام پیدا کرده اند. ایدئولوژی که برای بغرنج ترین سوالات همیشه جوابهای آماده دارد. انواع برچسبها برای دستهبندی وقایع و آدمها آماده است. فرمولها مشخصاند. هرجا هم لازم شد و ساختارها به دست خود سیستم زیر سؤال رفت یا تغییر پیدا کرد، باز هم نیاز به بحران فکری نیست. برای آن هم فرمول "ملاک حال افراد است" پیش بینی شده. این گروه به آرامش ذهنی رسیدهاند و حاضر به ترک جزیره ی امن خود و پا نهادن به دریای پرتلاطم شک نیستند.
دستهی سوم که شاید زیرگروهی از گروه دوم باشند افرادی هستند که به نوعی بین باورهای شیعی و نظام سیاسی پل زده اند. میگویند: نظام سیاسی داریم که چند دهه است با انواع بحرانهای خارجی و داخلی روبرو بوده. از ناکارآمدی مدیریتی و فساد رنج می برد (این گروه به این نکته اذعان و حتی تأکید دادند). انواع تحریمها و هر چندوقت یکبار اعتراضات شدید داخلی را تجربه می کند. هرکدام از این عوامل در سایر کشورها موجب سقوط و تغییر دولتها و حاکمیتها شده ولی در ایران ۴۰ سال است میگویند حکومت درحال فروپاشی است و هربار از بحران گذر کرده. حتی در بحرانیترین روزها، دشمنانش دست دوستی به سمتش دراز کردهاند. هر اتفاقی افتاده در نهایت به حذف رقبا و مخالفان و به سود و حیاتش منجر شده. پس... (و نکته در این نتیجه گیری است) پس دستی از غیب و وجود امام زمان یا ارادهی الهی حامی آن است وگرنه چگونه است که این نظام هنوز پابرجاست؟
گروهی هم در جهت دیگری نتیجه می گیرند. آنها میگویند اگر اعمال این حکومت خلاف انسانیت و مصلحت اسلام است پس چطور امام زمان که حی و آگاه است، کاری در جهت تغییر آن انجام نمیدهد؟ پس یا امام زمانی در کار نیست (که هست) یا امام زمان با اعمال این حکومت موافق است.
در پایان نظر شخصی من اینست که هر فردی ممکن است تغییر کند و از اعتقادش به این حکومت و تلاشش برای حفظ آن دست بکشد؛ جز افراد گروه اول. مگر آنکه سیستم آلترناتیو وعدهی کار کمتر و سود بیشتر به آنها بدهد.
🔹 گفتوگو کنیم.
🔹 تجربههایمان را به اشتراک بگذاریم.
🔹 دنیای آدمهای آن طرف!
🔹 بینام:
خانوادهی پدری من خانواده شهیدن، عموی من شهید شده. هرموقع پیروی شدید و بیچون و چراشون از رهبر نظام رو میدیدم فقط با یک جمله راسل میتونستم تا حدی درکشون کنم: «چگونه به تاولهای کف پایم بگویم تمام مسیری که آمدهام اشتباه بوده است؟!» ترس از تغییر عقیده باعث این تعصب میشه چون بهای زیادی پرداخت کردند برای این عقیده، جون برادر یا فرزند ارشد بهای سنگینی برای یک عقیدهست. کنار عکس خمینی و خامنهای تو خونه مادربزرگم، عکس پسر شهیدشه؛ اگر تو ذهنش عکس رهبر بیارزش بشه و از روی طاقچهی ارزشگذاری بیفته، عکس فرزند مردهاش هم از ارزش میافته.
🔹 بینام:
دکتر جان اینها دو دسته هستن. یا خوب میدونن رهبرشون چه کارها کرده و کیه ولی چون پول و مقام و رانت دارن و با پارتی و بدون هیچ شایستگی و مدرکی رفتن سر کار و جیرهخور هستن ظاهرا طرفدارن که منافعشون به خطر نیافته؛ یا آدمای لجوج و توسری خور و احمقی هستن که دلشون میخواد خلاف جهت حرکت کنن برای جلب توجه. صرفا جلب توجه. من هر دو گروه رو دیدم متاسفانه.
🔹 خانم مهتا:
متاسفانه من با یکی از این افراد که عزیزترین فرد زندگیام یعنی «مادرم» هستند، زندگی میکنم. ایشان زنی بسیار مهربان و آرام هستند، زنی که حتی آزارش به یک مورچه هم نمیرسد، ولی گاهی این نظام از طریق اخبار به حدی مغزش را شست و شو میدهد که در بیرحمی دست کمی از داعش ندارد! راستش من در این عمر سیواندی سالهام فکر میکنم ریشهی این نگرش کورکورانهی مادرم، تفکر متعصب و مذهبیاش است، مذهبی که میگوید سید آخوندی که به ظاهر لباس پیامبر به تن دارد مصون و مبری از اشتباه و گناه است، و محال است که ظلم و خطایی از او سر بزند. اگر هم احیانا جنایاتشان عیان شود، تقصیر دوروبریها و دشمنان اسلام است و نه خود بیچاره و علیلش، دیگران میخواهند او را خراب و بد جلوه بدهند! مادر من زنی فرهنگیست، که نزدیک به سی سال در آموزش وپرورش و برای این جامعه خدمت کرده است و هیچگاه نفعی از این نظام دروغین نبرده است بلکه در اکثر مواقع هم مشکل بیمه، عقب افتادن حقوق و عیدی ناچیز را داشته است. مسئلهی اساسی مادر من بی خبر بودن از اخبار حقیقی و دنبال کردن کورکورانه اخبار جمهوری اسلامی است، حتی از فضایی که حقایق در آن گفته میشود دوری میجوید و بودن در آنمحیط را گناه میداند. من بارها و بارها با زبان خوش با ایشان صحبت کردهام که مادر من، عزیز من، مگر زمان شاه که مردم در خیابان قیام کرده بودند و شعار مرگ بر شاه سر میدادند، در تلویزیون و اخبار صدا و سیما خبری از ظلم و جور شاه نمایش داده میشد؟! پس چطور شما الآن انتظار دارید چیزی که در تلویزیون حکومتی نشان داده میشود حقیقت محض باشد و ذره ای در آن شک نمیکنید؟؟!! و در نهایت من ریشهی همهی این مسائل را پیوند خوردن ظاهری جمهوری اسلامی با دین اسلام میدانم، چرا که مادرم در پایان هر بحث و تحلیلی، هنگامی که جوابی منطقی برای پرسشهای ما نمییابد با این جمله پاسخ میدهد که خدا گفته است و ما نمیتوانیم روی حرف خدا حرفی بزنیم و اینگونه خودش را راضی میکند.
🔹 خانم فاطمه:
یکی از دوستان من همچنان طرفدار این رژیم است. همسرش سپاهیه و یک خانوادهی مذهبی هم داره، خواهرش هم طلبه بوده، چادری هست، عاشق خامنهایست، اونو میپرسته طوری که وقتی توی اعتراضات خامنهای گفت نگران نباشید هیچ اتفاقی نمیافته اون شب تونسته بود راحت بخوابه.
معتقده تمام مخالفین تجزیه طلبن، مردم عادی توانایی درک سیاسی ندارن و آقا همه چیز رو میدونه. باور عمیقی داره که امام زمان میاد و پرچم ایران رو از آقاش می گیره.
معتقده که ایران حافظ اسلامه و باید این حکومت بخاطر اسلام حفظ بشه. تو صحبت هاش حتی یکی دلیل منطقی برای گفته هاش نمیاره. اعتقادی به خوندن کتاب نداره و توی دنیای خودش قرنطینه شده. در روابط شخصی آدم خیلی خوبیه، طوری که بین دوستای مذهبیام تنها کسیست که هنوز باهاش در ارتباطم و با وجود تمام تفاوت هام دوسش دارم. البته لازم به ذکره که فقدانهای بزرگی توی زندگیش داشته. گاهی فکر میکنم اون آسیب ها شاید در این سبک زندگیاش موثر بوده.
البته من هم تا ده سال پیش مثل اون بودم و تنها چیزی که افکار منو عوض کرد مطالعه بود، پیامبر زندگی من کتاب بود. من رو از جهل و نادانی نجات داد.
🔹 گفتوگو کنیم.
🔹 تجربههایمان را به اشتراک بگذاریم.
🔹 بینام:
خانوادهی پدری من خانواده شهیدن، عموی من شهید شده. هرموقع پیروی شدید و بیچون و چراشون از رهبر نظام رو میدیدم فقط با یک جمله راسل میتونستم تا حدی درکشون کنم: «چگونه به تاولهای کف پایم بگویم تمام مسیری که آمدهام اشتباه بوده است؟!» ترس از تغییر عقیده باعث این تعصب میشه چون بهای زیادی پرداخت کردند برای این عقیده، جون برادر یا فرزند ارشد بهای سنگینی برای یک عقیدهست. کنار عکس خمینی و خامنهای تو خونه مادربزرگم، عکس پسر شهیدشه؛ اگر تو ذهنش عکس رهبر بیارزش بشه و از روی طاقچهی ارزشگذاری بیفته، عکس فرزند مردهاش هم از ارزش میافته.
🔹 بینام:
دکتر جان اینها دو دسته هستن. یا خوب میدونن رهبرشون چه کارها کرده و کیه ولی چون پول و مقام و رانت دارن و با پارتی و بدون هیچ شایستگی و مدرکی رفتن سر کار و جیرهخور هستن ظاهرا طرفدارن که منافعشون به خطر نیافته؛ یا آدمای لجوج و توسری خور و احمقی هستن که دلشون میخواد خلاف جهت حرکت کنن برای جلب توجه. صرفا جلب توجه. من هر دو گروه رو دیدم متاسفانه.
🔹 خانم مهتا:
متاسفانه من با یکی از این افراد که عزیزترین فرد زندگیام یعنی «مادرم» هستند، زندگی میکنم. ایشان زنی بسیار مهربان و آرام هستند، زنی که حتی آزارش به یک مورچه هم نمیرسد، ولی گاهی این نظام از طریق اخبار به حدی مغزش را شست و شو میدهد که در بیرحمی دست کمی از داعش ندارد! راستش من در این عمر سیواندی سالهام فکر میکنم ریشهی این نگرش کورکورانهی مادرم، تفکر متعصب و مذهبیاش است، مذهبی که میگوید سید آخوندی که به ظاهر لباس پیامبر به تن دارد مصون و مبری از اشتباه و گناه است، و محال است که ظلم و خطایی از او سر بزند. اگر هم احیانا جنایاتشان عیان شود، تقصیر دوروبریها و دشمنان اسلام است و نه خود بیچاره و علیلش، دیگران میخواهند او را خراب و بد جلوه بدهند! مادر من زنی فرهنگیست، که نزدیک به سی سال در آموزش وپرورش و برای این جامعه خدمت کرده است و هیچگاه نفعی از این نظام دروغین نبرده است بلکه در اکثر مواقع هم مشکل بیمه، عقب افتادن حقوق و عیدی ناچیز را داشته است. مسئلهی اساسی مادر من بی خبر بودن از اخبار حقیقی و دنبال کردن کورکورانه اخبار جمهوری اسلامی است، حتی از فضایی که حقایق در آن گفته میشود دوری میجوید و بودن در آنمحیط را گناه میداند. من بارها و بارها با زبان خوش با ایشان صحبت کردهام که مادر من، عزیز من، مگر زمان شاه که مردم در خیابان قیام کرده بودند و شعار مرگ بر شاه سر میدادند، در تلویزیون و اخبار صدا و سیما خبری از ظلم و جور شاه نمایش داده میشد؟! پس چطور شما الآن انتظار دارید چیزی که در تلویزیون حکومتی نشان داده میشود حقیقت محض باشد و ذره ای در آن شک نمیکنید؟؟!! و در نهایت من ریشهی همهی این مسائل را پیوند خوردن ظاهری جمهوری اسلامی با دین اسلام میدانم، چرا که مادرم در پایان هر بحث و تحلیلی، هنگامی که جوابی منطقی برای پرسشهای ما نمییابد با این جمله پاسخ میدهد که خدا گفته است و ما نمیتوانیم روی حرف خدا حرفی بزنیم و اینگونه خودش را راضی میکند.
🔹 خانم فاطمه:
یکی از دوستان من همچنان طرفدار این رژیم است. همسرش سپاهیه و یک خانوادهی مذهبی هم داره، خواهرش هم طلبه بوده، چادری هست، عاشق خامنهایست، اونو میپرسته طوری که وقتی توی اعتراضات خامنهای گفت نگران نباشید هیچ اتفاقی نمیافته اون شب تونسته بود راحت بخوابه.
معتقده تمام مخالفین تجزیه طلبن، مردم عادی توانایی درک سیاسی ندارن و آقا همه چیز رو میدونه. باور عمیقی داره که امام زمان میاد و پرچم ایران رو از آقاش می گیره.
معتقده که ایران حافظ اسلامه و باید این حکومت بخاطر اسلام حفظ بشه. تو صحبت هاش حتی یکی دلیل منطقی برای گفته هاش نمیاره. اعتقادی به خوندن کتاب نداره و توی دنیای خودش قرنطینه شده. در روابط شخصی آدم خیلی خوبیه، طوری که بین دوستای مذهبیام تنها کسیست که هنوز باهاش در ارتباطم و با وجود تمام تفاوت هام دوسش دارم. البته لازم به ذکره که فقدانهای بزرگی توی زندگیش داشته. گاهی فکر میکنم اون آسیب ها شاید در این سبک زندگیاش موثر بوده.
البته من هم تا ده سال پیش مثل اون بودم و تنها چیزی که افکار منو عوض کرد مطالعه بود، پیامبر زندگی من کتاب بود. من رو از جهل و نادانی نجات داد.
🔹 گفتوگو کنیم.
🔹 تجربههایمان را به اشتراک بگذاریم.
دکتر سرگلزایی drsargolzaei
🔹 دنیای آدمهای آن طرف! درود و مهر از همراهی شما عزیزان با این پروندهی پژوهشی-فرهنگی سپاسگزارم. تاکنون دهها گزارش دست اول به دستم رسیدهاند که مورد مطالعه قرار دادم. بعضی از گزارشها مفصل هستند و در یک پست تلگرامی نمیگنجند بنابراین مجبورم آنها را خلاصه…
🔹 دنیای آدمهای آن طرف!
🔹 خانم بینام:
از وقتی این موضوع در تلگرام مطرح شد قصد داشتم از تجربیاتم بنویسم اما بسیار دردناک است و مرور رنجشهای پنهانم مانع نوشتن میشد اما امروز تصمیم گرفتم من هم از دنیای آن طرف گفتگو کنم. از اونجایی که اقوامم در سیستان و بلوچستان هستند ۹۵ درصد یا شغل نظامی دارند یا عشق نظامند. به جز خانوادهی ما و دو تا از دایی هایم، تمام افراد از درجه یک تا اقوام دورتر ساکن دنیای آن طرف هستند. خانوادهی پدری اکثرا عضو سپاه و اطلاعات هستند. در روستای نزدیک هامون در فقر به سر میبردند و پدر و عموی مرحومم خرج زندگی اینها رو میدادند. تا اینکه سپاه برای استخدام فراخوان داد و اینها وارد سپاه شدند. مدرک همهشون سیکل بود و سپاه بعد چند سال به همهشون دیپلم داد الآن هم دارند لیسانس می گیرند. تا قبل از استخدام نه نماز می خوندند نه قرآن میفهمیدن چیه، طوری که پدر مذهبی و ارتشی من بهخاطر نماز نخوندن ازشون دلخور بود. الآن چنان با قرائت نماز میخونن و جماعت و اعتکاف میرن و تسبیح به دست دارن که آدم رو شوکه میکنن. به لطف امتیازات سپاه در زاهدان و مشهد خونه خریدن با جدیدترین وسایل و چندین ماشین. همسر و فرزندانشان در دولت استخدام شدن و متأسفانه چند نفرشون معلم شدن با ضریب هوشی بسیار پایین. به جز سپاهی و اطلاعاتی با افراد دیگه ای وصلت نمیکنن. دامادهای خانواده همه اطلاعاتی هستن. برای سفر بهترین و شیکترین اقامتگاهها در سرتاسر ایران رایگان در اختیارشون هست که افراد عادی باید شبی پنج میلیون هزینه کنن. خانمهاشون هم انگشتر و گردنبند و النگو از سر و هیکلشون آویزوونه. با دیدن از فرش به عرش رسیدن اینها بدون هیچ زحمت، مهارت، هنر و تحصیلاتی رنج می برم. البته هنر دارند، هنر دروغگویی، چاپلوسی، فریبکاری، دزدی، ریا و تزویر، خیانت، تهمت، غیبت، سادیسم و گاهی اعتیاد. از کشتار بلوچ ها با لذت صحبت می کنن و میخندن. جمهوری اسلامی اینها رو بسیار وقیح و پر رو کرده.
🔹 خانم فاخته:
پدر و مادر من از قشر مذهبی و سنتی و طرفدار حکومت هستند. تقریبا تمام وعدههای نماز را در مسجد میخوانند و دائم مشغول به عبادت هستند. انسانهای بسیار خوب و مهربان و خیرخواهی هستند اما منحیثالمجموع از دایرهی استفاده از عقلانیت برای امر "زندگی" دور هستند و این موضوع دامان خودشان و ما را گاهی خیلی بد گرفته است. عامدانه نیست و همه از ناآگاهی است و بیشترین رنج را خودشان در زندگی تجربه کردند. مفهوم "شادی" و "زندگی" تقریبا تعریفی ندارد برای آنها چون آن رو تجربه نکردهاند و اوقات قابل توجهی در رنج بودهاند اما نشده که از علت آن آگاه شوند تا از این چرخه خارج شوند. بعد از سالهای طولانی برای زنده ماندن، منِ فرزند ناگزیر به قطع ارتباط و بعد محدود کردن آن شدم تا شیوهٔ زندگی من هم پذیرفته شود.
پیش از توصیف آنان بگویم خودِ من با تردید در دنیای آن طرف زندگی کردم و نهایتا روزی بر من مسلم شد که چه سوءاستفاده ای از احساسات و زندگی من برای تأمین منافع اینان میشود و اساسا هیچ جایگاهی برای منِ زن در این سیستم وجود ندارد و عملا مُرده ای بیشتر نبودم، پس این تفکر و تمام نمایندگان آن در زندگیم را که پدر و مادرم هم بودند ترک کردم.
آن چه من میفهمم در مورد تفکر ایشان، تفکیک شخص خامنهای از مجموعهی حکومت است؛ بدین معنا که مسحور چهره و شخصیت و لباس او هستند. شخص خامنهای برایشان مساوی اسلام است، پس هر گونهای خدشهای به او به معنی زیر پا گذاشتن دین تلقی میشود. به علاوه تمام کمیها و کاستیها ناظر به مسئولینِ بی کفایت و گوش نکردن به حرف خامنهای و کارشکنی دولت روحانی است که باعث شده حالا رئیسی هم نتواند امور کشور را به درستی پیش ببرد.
از طرفی ارتباط ایشان با جهان خارج تنها از طریق صدا و سیما است و این یعنی تمام وقایع قابل توجیه است و علتی واقعی که ما از آن ناآگاهیم برای شلیک به هواپیمای ۷۵۲ و کشتن جوانان در خیابان و ... وجود دارد.
پُر واضح است که نه تنها اندیشهٔ دیگری پذیرفته شده نیست که در صدد هدایت منِ فرزند بنا به وظیفهی دینی هم هستند.
مدتی طولانی هر کدام سیبل دیگری به عنوان نماینده گروه مخالف بودیم، اما از جایی تصمیم گرفتیم این بخش را از ارتباطمان حذف کنیم و به حفظ ارتباط به عنوان والدین و فرزند رضایت دادهایم و ضمن مراعات یکدیگر، هر کدام کار خود را می کنیم.
🔹 گفتوگو کنیم.
🔹 تجربههایمان را به اشتراک بگذاریم.
🔹 خانم بینام:
از وقتی این موضوع در تلگرام مطرح شد قصد داشتم از تجربیاتم بنویسم اما بسیار دردناک است و مرور رنجشهای پنهانم مانع نوشتن میشد اما امروز تصمیم گرفتم من هم از دنیای آن طرف گفتگو کنم. از اونجایی که اقوامم در سیستان و بلوچستان هستند ۹۵ درصد یا شغل نظامی دارند یا عشق نظامند. به جز خانوادهی ما و دو تا از دایی هایم، تمام افراد از درجه یک تا اقوام دورتر ساکن دنیای آن طرف هستند. خانوادهی پدری اکثرا عضو سپاه و اطلاعات هستند. در روستای نزدیک هامون در فقر به سر میبردند و پدر و عموی مرحومم خرج زندگی اینها رو میدادند. تا اینکه سپاه برای استخدام فراخوان داد و اینها وارد سپاه شدند. مدرک همهشون سیکل بود و سپاه بعد چند سال به همهشون دیپلم داد الآن هم دارند لیسانس می گیرند. تا قبل از استخدام نه نماز می خوندند نه قرآن میفهمیدن چیه، طوری که پدر مذهبی و ارتشی من بهخاطر نماز نخوندن ازشون دلخور بود. الآن چنان با قرائت نماز میخونن و جماعت و اعتکاف میرن و تسبیح به دست دارن که آدم رو شوکه میکنن. به لطف امتیازات سپاه در زاهدان و مشهد خونه خریدن با جدیدترین وسایل و چندین ماشین. همسر و فرزندانشان در دولت استخدام شدن و متأسفانه چند نفرشون معلم شدن با ضریب هوشی بسیار پایین. به جز سپاهی و اطلاعاتی با افراد دیگه ای وصلت نمیکنن. دامادهای خانواده همه اطلاعاتی هستن. برای سفر بهترین و شیکترین اقامتگاهها در سرتاسر ایران رایگان در اختیارشون هست که افراد عادی باید شبی پنج میلیون هزینه کنن. خانمهاشون هم انگشتر و گردنبند و النگو از سر و هیکلشون آویزوونه. با دیدن از فرش به عرش رسیدن اینها بدون هیچ زحمت، مهارت، هنر و تحصیلاتی رنج می برم. البته هنر دارند، هنر دروغگویی، چاپلوسی، فریبکاری، دزدی، ریا و تزویر، خیانت، تهمت، غیبت، سادیسم و گاهی اعتیاد. از کشتار بلوچ ها با لذت صحبت می کنن و میخندن. جمهوری اسلامی اینها رو بسیار وقیح و پر رو کرده.
🔹 خانم فاخته:
پدر و مادر من از قشر مذهبی و سنتی و طرفدار حکومت هستند. تقریبا تمام وعدههای نماز را در مسجد میخوانند و دائم مشغول به عبادت هستند. انسانهای بسیار خوب و مهربان و خیرخواهی هستند اما منحیثالمجموع از دایرهی استفاده از عقلانیت برای امر "زندگی" دور هستند و این موضوع دامان خودشان و ما را گاهی خیلی بد گرفته است. عامدانه نیست و همه از ناآگاهی است و بیشترین رنج را خودشان در زندگی تجربه کردند. مفهوم "شادی" و "زندگی" تقریبا تعریفی ندارد برای آنها چون آن رو تجربه نکردهاند و اوقات قابل توجهی در رنج بودهاند اما نشده که از علت آن آگاه شوند تا از این چرخه خارج شوند. بعد از سالهای طولانی برای زنده ماندن، منِ فرزند ناگزیر به قطع ارتباط و بعد محدود کردن آن شدم تا شیوهٔ زندگی من هم پذیرفته شود.
پیش از توصیف آنان بگویم خودِ من با تردید در دنیای آن طرف زندگی کردم و نهایتا روزی بر من مسلم شد که چه سوءاستفاده ای از احساسات و زندگی من برای تأمین منافع اینان میشود و اساسا هیچ جایگاهی برای منِ زن در این سیستم وجود ندارد و عملا مُرده ای بیشتر نبودم، پس این تفکر و تمام نمایندگان آن در زندگیم را که پدر و مادرم هم بودند ترک کردم.
آن چه من میفهمم در مورد تفکر ایشان، تفکیک شخص خامنهای از مجموعهی حکومت است؛ بدین معنا که مسحور چهره و شخصیت و لباس او هستند. شخص خامنهای برایشان مساوی اسلام است، پس هر گونهای خدشهای به او به معنی زیر پا گذاشتن دین تلقی میشود. به علاوه تمام کمیها و کاستیها ناظر به مسئولینِ بی کفایت و گوش نکردن به حرف خامنهای و کارشکنی دولت روحانی است که باعث شده حالا رئیسی هم نتواند امور کشور را به درستی پیش ببرد.
از طرفی ارتباط ایشان با جهان خارج تنها از طریق صدا و سیما است و این یعنی تمام وقایع قابل توجیه است و علتی واقعی که ما از آن ناآگاهیم برای شلیک به هواپیمای ۷۵۲ و کشتن جوانان در خیابان و ... وجود دارد.
پُر واضح است که نه تنها اندیشهٔ دیگری پذیرفته شده نیست که در صدد هدایت منِ فرزند بنا به وظیفهی دینی هم هستند.
مدتی طولانی هر کدام سیبل دیگری به عنوان نماینده گروه مخالف بودیم، اما از جایی تصمیم گرفتیم این بخش را از ارتباطمان حذف کنیم و به حفظ ارتباط به عنوان والدین و فرزند رضایت دادهایم و ضمن مراعات یکدیگر، هر کدام کار خود را می کنیم.
🔹 گفتوگو کنیم.
🔹 تجربههایمان را به اشتراک بگذاریم.
Forwarded from دکتر سرگلزایی drsargolzaei
Forwarded from "ابرهای تاریک" اشکان دانشمند (Ashkan GhD)
دنیای آدمهای آنطرف
ولایت
از خواب پرید. همسرش برایش شربتی با عطر گلمحمدی درست کرده بود. آهسته گفت، «خواب بد دیدی. چیزی نیست.»
مرد در خواب حرف میزد و پرسید، «حرف بدی نزدم؟»
«نه. صلوات فرستادی و از خواب پریدی.»
از ولایتشان به شهر آمده بودند. همیشه همانجا را دوست داشت و اگر مامور حراست نمیشد، به شهر نمیآمد. مادرش میگفت ولایت همه چیز است و هرجا باشی بازمیگردی.
زمان شاه، جد در جد طرفدار نظام حاکم بودند و جاوید شاه میگفتند. شاه برایشان امکاناتی فراهم کرده بود و دوستش داشتند اما مشکل پل بود که ساخته نمیشد تا راحتتر به شهر رفتوآمد کنند. انقلاب که شد، پل را ساختند و اهالی ولایت، ولایتمدار شدند. انقلاب همهچیز بود، پل میساخت و همه را به هم وصل میکرد. اصلا انقلاب را دوست داشت چون به همراهش اسم ولایت میآمد.
وقتی جایی ولایت به گوشش میخورد، یاد مادرش میافتاد که میگفت، «پسرم، ولایت همه چیز ماست.» امان از این چندمعنایی که هرچه میکشیم از اوست.
تظاهرات جان گرفته بود و باید جلوی دختران بیحجاب را میگرفت، دخترانی که دشمن سرزمین مادریاش بودند و اگر راه برایشان باز میشد، پلهای ولایت فرو میریخت. شبها خواب میدید موهای زنها آسمان ولایت را تیره کرده است و بعد با یک فریاد بلند، بیدار میشد و گیسوهای آشفتهی همسرش کابوس دیگری برایش میساخت.
چیز دیگری که دوست داشت، حراست بود و نگه داشتن. تغییر برایش دردناک مینمود. حالا که پلهای انقلاب وصلش کرده بود به ساختمانی که مراقبش باشد، اگر دستازپا خطا میکرد، همه چیز مثل آوار روی سرش خراب میشد. اگر برمیگشت، از چه چیزی حراست میکرد؟ ولایت برایش گسترش معنایی پیدا کرده بود. امان از گسترش معنایی که هرچه میکشیم از اوست.
از امام جماعت مسجد پرسید، «چه ذکری بگویم قبل از خواب که کابوس نبینم؟»
امام جماعت هم گفته بود، «هرچیزی که حراست کند از خوابهایت.» چندبار ذکر گفت و جوابی نگرفت. باز گیسوان تیره آسمان را میپوشاند و همهجا تاریک میشد.
بالاخره راهش را یاد گرفت تا آرام بخوابد. قبل از خواب ذکر میگفت، «مرگ بر ضد ولایت فقیه.»
#داستان
#یادداشت
#اشکان_دانشمند✍🏻
#اشکان_غفاریان_دانشمند
@ashkandaneshmand
ولایت
از خواب پرید. همسرش برایش شربتی با عطر گلمحمدی درست کرده بود. آهسته گفت، «خواب بد دیدی. چیزی نیست.»
مرد در خواب حرف میزد و پرسید، «حرف بدی نزدم؟»
«نه. صلوات فرستادی و از خواب پریدی.»
از ولایتشان به شهر آمده بودند. همیشه همانجا را دوست داشت و اگر مامور حراست نمیشد، به شهر نمیآمد. مادرش میگفت ولایت همه چیز است و هرجا باشی بازمیگردی.
زمان شاه، جد در جد طرفدار نظام حاکم بودند و جاوید شاه میگفتند. شاه برایشان امکاناتی فراهم کرده بود و دوستش داشتند اما مشکل پل بود که ساخته نمیشد تا راحتتر به شهر رفتوآمد کنند. انقلاب که شد، پل را ساختند و اهالی ولایت، ولایتمدار شدند. انقلاب همهچیز بود، پل میساخت و همه را به هم وصل میکرد. اصلا انقلاب را دوست داشت چون به همراهش اسم ولایت میآمد.
وقتی جایی ولایت به گوشش میخورد، یاد مادرش میافتاد که میگفت، «پسرم، ولایت همه چیز ماست.» امان از این چندمعنایی که هرچه میکشیم از اوست.
تظاهرات جان گرفته بود و باید جلوی دختران بیحجاب را میگرفت، دخترانی که دشمن سرزمین مادریاش بودند و اگر راه برایشان باز میشد، پلهای ولایت فرو میریخت. شبها خواب میدید موهای زنها آسمان ولایت را تیره کرده است و بعد با یک فریاد بلند، بیدار میشد و گیسوهای آشفتهی همسرش کابوس دیگری برایش میساخت.
چیز دیگری که دوست داشت، حراست بود و نگه داشتن. تغییر برایش دردناک مینمود. حالا که پلهای انقلاب وصلش کرده بود به ساختمانی که مراقبش باشد، اگر دستازپا خطا میکرد، همه چیز مثل آوار روی سرش خراب میشد. اگر برمیگشت، از چه چیزی حراست میکرد؟ ولایت برایش گسترش معنایی پیدا کرده بود. امان از گسترش معنایی که هرچه میکشیم از اوست.
از امام جماعت مسجد پرسید، «چه ذکری بگویم قبل از خواب که کابوس نبینم؟»
امام جماعت هم گفته بود، «هرچیزی که حراست کند از خوابهایت.» چندبار ذکر گفت و جوابی نگرفت. باز گیسوان تیره آسمان را میپوشاند و همهجا تاریک میشد.
بالاخره راهش را یاد گرفت تا آرام بخوابد. قبل از خواب ذکر میگفت، «مرگ بر ضد ولایت فقیه.»
#داستان
#یادداشت
#اشکان_دانشمند✍🏻
#اشکان_غفاریان_دانشمند
@ashkandaneshmand
🔹 دنیای آدمهای آن طرف!
🔹 آقای امیر:
من هم میخواهم تجربهای را که حدود چهارده سال پیش در برخورد با خانوادهی سرکوبگران داشتم و برایم نقطه عطفی بود برایتان شرح بدهم. امیدوارم مفید باشد.
بعد از جنبش سبز در سال ۸۸ جذب NGOهای مرتبط با کودکان محروم شدم و یکی از کارهایی که میکردم تدریس به این بچهها بود. به دلیل شرایط خاص و سخت بودن رفت و آمد، به بچههای یکی از خانوادههای تحت پوشش در منزل خودشان تدریس میکردیم. این باعث میشد که من بلافصل با این خانواده در ارتباط باشم. آنها سه فرزند داشتند، دو پسر و یک دختر. پسر بزرگتر حدوداً چهارده ساله و بعد دختر ۹ ساله و پسر ۷ ساله بود. شرایط پسر بزرگتر بسیار سخت بود چون هم از هوش کمی برخوردار بود هم به شدت بیشفعال. ولی آنچه در این خانوادهی محروم بیش از همه عجیب بهنظر میرسید ارتباط پدر و مادر با نظام بود. پدر جزو نیروهای سرکوبگر لباس شخصی در آن ایام بود و مادر هم به واسطهی همسر قبلیاش که شهید شده بود ارتباط نزدیکی با بیت داشت و حتی آن خانه را هم از آن طریق گرفته بود. با این وجود به شدت فقیر بودند و با کمکهای مسجد و خیریهها و بیت گذران زندگی میکردند و پدر شغل درست حسابی نداشت. او جانباز اعصاب و روان بود و گاهی که به اصطلاح موجی میشد بچهها و زنش را تا حد مرگ کتک میزد. ولی در حالت عادی به ظاهر منطقی و آرام بود و بهخصوص با ما معلمان خیلی خوب برخورد میکرد. خود بچهها بهخصوص پسر بزرگتر هم مذهبی و طرفدار نظام بودند. عشق پسر بزرگتر این بود که همراه با پدرش برود و مردم را کتک بزند. بهخصوص که سطح خشونتش بسیار بالا بود و برادر و خواهر خود را هم خیلی اذیت میکرد. یک بار که معلم ریاضی مدرسهشان او را تجدید کرده بود با کمک پدر و مادرش تهدیدش کردند و او وقتی فهمید آنها به بیت وصل هستند و قدرت آسیب رساندن به او را دارند جا زده و نمره پسرشان را داده بود. بهنظر خیلی مذهبی نمیآمدند ولی بسیار ساده و کم هوش و زودباور بودند و بهواسطهی بهرهای که میتوانستند از نظام ببرند حاضر بودند هر کاری برایش بکنند.
در آن زمانها که ما خشم زیادی از نیروهای سرکوبگر و چماقبهدستان داشتیم، حضورم در خانهی یکی از آنها و ارتباط صمیمانه با بچههایشان، پارادوکس عجیبی بود. تجربهی توأمان خشم و ترحم. پسر کوچکتر به طور باورنکردنی باهوش و مهربان بود. آن روزها تنها هدف ما کمک به این بچهها بود که راهی متفاوت از پدر و مادرشان را طی کنند ولی زور ما بسیار کم بود و بعید میدانم تا به امروز این اتفاق افتاده باشد. دیگر خبری از آنها ندارم.
این تجربه به من یاد داد که دشمن اصلی ما این نیروهای خشن به ظاهر خودسر نیستند. در دنیای هرکدامشان که برویم هزار و یک داستان دارند که اگر آنها را بدانیم قضاوت دیگری راجع بهشان خواهیم داشت. ما باید با سیستمی مبارزه کنیم که این افراد را مهرهی خود قرار می دهد و نهایت سوءاستفاده را از آنها می کند. من آن زمان فهمیدم که اگر هر کدام از این نیروهای سرکوبگر را در جایی دیگر و در لباسی دیگر ببینم شاید آنقدر مهربان و حامی باشند که بتوانم به آنها مهر بورزم و دوستان خوبی برایم باشند. شاید هیچکدام به ذات جانی و خشن نباشند. فقط در نظام فکریای رشد پیدا کردند که به آنها اجازهی این سطح از خشونت و بیرحمی را میدهد.
🔹 بینام:
من سه تا دوست یا بهتر بگم آشنا دارم از دوران کارشناسی که الان بیست و یک ساله میشناسمشون و باهاشون ارتباط دارم. این افراد مدرک پیاچدی دارن از یکی از دو سه تا دانشگاه برتر کشور. هر کدومشون یک کتاب ترجمه کرده و مقالهٔ بین المللی هم دارن. به هیچ وجه آدمهای کم استعدادی نیستن. حالا صرفنظر ازینکه ارزشیابی توی دانشگاهها چقدر درسته، یادمه که نمرات خوبی هم میگرفتن. الان دیگه ما توی سن چهل سال هستیم و اغلبمون بچههای نوجوان داریم. اما این دوستان همچنان از این حکومت حمایت میکنن. تنها منبع اطلاعاتیشون تلویزیون جمهوری اسلامی هستش. هرگز از شهر زادگاهشون خارج نشدن، کتاب نمی خونن، در دانشگاه تفکر نقادانه رو به نظر میرسه یاد نگرفتن و هر وقت بحثی پیش آمده یکسری جوابهای کلیشهای و شعاری میدن. اونم اینه که اگر ملتی پشت رهبرشون واینستن نابود میشن. به نظر من این افراد "گروهزده" شدن. یعنی تحت تاثیر یکسری شعار که در گروههای مورد علاقهشون شنیدن، چشم و گوششون بستهست و مثل یک نوار ضبط شده یکسری شعار رو تکرار می کنن. این دو سه نفری که ازشون صحبت می کنم ابدا هم به حقوق آدمای دیگه که باهاشون منافع مشترک ندارن فکر نمیکنن. مثلا هیچوقت ظلمی که به بهاییها میشه یا ظلمی که به معترضین شده، از اعدام و کشتار و شکنجه و زندان و غیره، براشون اهمیتی نداره. توی حرفاشون همیشه یک تفاخری هست که اهل نماز و روزه هستن و حجاب دارن.
🔹 گفتوگو کنیم.
🔹 تجربههایمان را به اشتراک بگذاریم.
🔹 آقای امیر:
من هم میخواهم تجربهای را که حدود چهارده سال پیش در برخورد با خانوادهی سرکوبگران داشتم و برایم نقطه عطفی بود برایتان شرح بدهم. امیدوارم مفید باشد.
بعد از جنبش سبز در سال ۸۸ جذب NGOهای مرتبط با کودکان محروم شدم و یکی از کارهایی که میکردم تدریس به این بچهها بود. به دلیل شرایط خاص و سخت بودن رفت و آمد، به بچههای یکی از خانوادههای تحت پوشش در منزل خودشان تدریس میکردیم. این باعث میشد که من بلافصل با این خانواده در ارتباط باشم. آنها سه فرزند داشتند، دو پسر و یک دختر. پسر بزرگتر حدوداً چهارده ساله و بعد دختر ۹ ساله و پسر ۷ ساله بود. شرایط پسر بزرگتر بسیار سخت بود چون هم از هوش کمی برخوردار بود هم به شدت بیشفعال. ولی آنچه در این خانوادهی محروم بیش از همه عجیب بهنظر میرسید ارتباط پدر و مادر با نظام بود. پدر جزو نیروهای سرکوبگر لباس شخصی در آن ایام بود و مادر هم به واسطهی همسر قبلیاش که شهید شده بود ارتباط نزدیکی با بیت داشت و حتی آن خانه را هم از آن طریق گرفته بود. با این وجود به شدت فقیر بودند و با کمکهای مسجد و خیریهها و بیت گذران زندگی میکردند و پدر شغل درست حسابی نداشت. او جانباز اعصاب و روان بود و گاهی که به اصطلاح موجی میشد بچهها و زنش را تا حد مرگ کتک میزد. ولی در حالت عادی به ظاهر منطقی و آرام بود و بهخصوص با ما معلمان خیلی خوب برخورد میکرد. خود بچهها بهخصوص پسر بزرگتر هم مذهبی و طرفدار نظام بودند. عشق پسر بزرگتر این بود که همراه با پدرش برود و مردم را کتک بزند. بهخصوص که سطح خشونتش بسیار بالا بود و برادر و خواهر خود را هم خیلی اذیت میکرد. یک بار که معلم ریاضی مدرسهشان او را تجدید کرده بود با کمک پدر و مادرش تهدیدش کردند و او وقتی فهمید آنها به بیت وصل هستند و قدرت آسیب رساندن به او را دارند جا زده و نمره پسرشان را داده بود. بهنظر خیلی مذهبی نمیآمدند ولی بسیار ساده و کم هوش و زودباور بودند و بهواسطهی بهرهای که میتوانستند از نظام ببرند حاضر بودند هر کاری برایش بکنند.
در آن زمانها که ما خشم زیادی از نیروهای سرکوبگر و چماقبهدستان داشتیم، حضورم در خانهی یکی از آنها و ارتباط صمیمانه با بچههایشان، پارادوکس عجیبی بود. تجربهی توأمان خشم و ترحم. پسر کوچکتر به طور باورنکردنی باهوش و مهربان بود. آن روزها تنها هدف ما کمک به این بچهها بود که راهی متفاوت از پدر و مادرشان را طی کنند ولی زور ما بسیار کم بود و بعید میدانم تا به امروز این اتفاق افتاده باشد. دیگر خبری از آنها ندارم.
این تجربه به من یاد داد که دشمن اصلی ما این نیروهای خشن به ظاهر خودسر نیستند. در دنیای هرکدامشان که برویم هزار و یک داستان دارند که اگر آنها را بدانیم قضاوت دیگری راجع بهشان خواهیم داشت. ما باید با سیستمی مبارزه کنیم که این افراد را مهرهی خود قرار می دهد و نهایت سوءاستفاده را از آنها می کند. من آن زمان فهمیدم که اگر هر کدام از این نیروهای سرکوبگر را در جایی دیگر و در لباسی دیگر ببینم شاید آنقدر مهربان و حامی باشند که بتوانم به آنها مهر بورزم و دوستان خوبی برایم باشند. شاید هیچکدام به ذات جانی و خشن نباشند. فقط در نظام فکریای رشد پیدا کردند که به آنها اجازهی این سطح از خشونت و بیرحمی را میدهد.
🔹 بینام:
من سه تا دوست یا بهتر بگم آشنا دارم از دوران کارشناسی که الان بیست و یک ساله میشناسمشون و باهاشون ارتباط دارم. این افراد مدرک پیاچدی دارن از یکی از دو سه تا دانشگاه برتر کشور. هر کدومشون یک کتاب ترجمه کرده و مقالهٔ بین المللی هم دارن. به هیچ وجه آدمهای کم استعدادی نیستن. حالا صرفنظر ازینکه ارزشیابی توی دانشگاهها چقدر درسته، یادمه که نمرات خوبی هم میگرفتن. الان دیگه ما توی سن چهل سال هستیم و اغلبمون بچههای نوجوان داریم. اما این دوستان همچنان از این حکومت حمایت میکنن. تنها منبع اطلاعاتیشون تلویزیون جمهوری اسلامی هستش. هرگز از شهر زادگاهشون خارج نشدن، کتاب نمی خونن، در دانشگاه تفکر نقادانه رو به نظر میرسه یاد نگرفتن و هر وقت بحثی پیش آمده یکسری جوابهای کلیشهای و شعاری میدن. اونم اینه که اگر ملتی پشت رهبرشون واینستن نابود میشن. به نظر من این افراد "گروهزده" شدن. یعنی تحت تاثیر یکسری شعار که در گروههای مورد علاقهشون شنیدن، چشم و گوششون بستهست و مثل یک نوار ضبط شده یکسری شعار رو تکرار می کنن. این دو سه نفری که ازشون صحبت می کنم ابدا هم به حقوق آدمای دیگه که باهاشون منافع مشترک ندارن فکر نمیکنن. مثلا هیچوقت ظلمی که به بهاییها میشه یا ظلمی که به معترضین شده، از اعدام و کشتار و شکنجه و زندان و غیره، براشون اهمیتی نداره. توی حرفاشون همیشه یک تفاخری هست که اهل نماز و روزه هستن و حجاب دارن.
🔹 گفتوگو کنیم.
🔹 تجربههایمان را به اشتراک بگذاریم.
🔹 گفتوگو کنیم.
به زودی پروندهی جدیدی را در این کانال خواهیم گشود:
🔴 دنیای آدمهای این طرف!
آیا همهی ما که با استبداد و اختناق مخالفیم سبک تفکر و سبک زندگی یکسانی داریم؟
اشتیاق آزادی، عدالت و عقلانیت چگونه در ما شکل گرفته است؟
خودمان را به آدمهای آن طرف معرفی کنیم.
ایمیل دکتر سرگلزایی:
isssp@yahoo.com
🔹داستان زندگی و تجربههایمان را به اشتراک بگذاریم.
به زودی پروندهی جدیدی را در این کانال خواهیم گشود:
🔴 دنیای آدمهای این طرف!
آیا همهی ما که با استبداد و اختناق مخالفیم سبک تفکر و سبک زندگی یکسانی داریم؟
اشتیاق آزادی، عدالت و عقلانیت چگونه در ما شکل گرفته است؟
خودمان را به آدمهای آن طرف معرفی کنیم.
ایمیل دکتر سرگلزایی:
isssp@yahoo.com
🔹داستان زندگی و تجربههایمان را به اشتراک بگذاریم.
🔹 دنیای آدمهای آن طرف!
🔹 خانم سمیه:
با توجه به اینکه در دورهی تحصیل در دانشگاه و کار با این افراد از نزدیک ارتباط داشتم این افراد را این گونه دیدهام: بخشی شیفتهی قدرت هستند و بخشی دیگر واقعأ برای این حکومت و شخص رهبر تقدس قائلند و معتقدند که این کشتهها لازمهی ظهور هستند، خیلی احمقانه و دردناکه! یک خبرنگاری بود در یک روزنامهی تندرو، این شخص حتی برای جنگ رفته بود سوریه، با سردبیر که صحبت میکرد با پوزخند گفت ما برای حفظ بشار اسد رفته بودیم نه حرم! با این حال سال پیش قبل از قیام ژینا با یک صفحهآرا جرو بحث کرد و معتقد بود ایران بهترین کشور دنیاست چون حکومت امام زمانی داره و میگفت این مشکلات که کشور داره کاملا طبیعیه و همه جای دنیا هم هست. (منظورم اینه در کل: اینها ذهنشون از تحلیل عاجزه) همون خبرنگار بینالملل در روزنامه علیرغم اینکه به سبب معیشت چند شیفت کار میکرد و اغلب خانه نبود، سه دختر آورد چون رهبر گفته بود جمعیت باید زیاد بشه! واقعا رنج می کشید. اینها به شدت دچار خود کمبینی و احساس بیارزشی هستند و ارزش اونها در کنار یک مقام صاحب قدرت نامحدود تعریف میشه، یک قدرت شبهخدایی که مال نفر اول مملکته.
اینها متوجه فساد و ناکارآمدی سیستم هستند اما قادر به تمیز و تشخیص و ارتباط مراتب سیستم با هم و در نهایت فهم مشکل اصلی نیستند. به صورت جزیی تحلیل میکنند اما به طور شگفتانگیزی در تحلیل نهایی همونی رو می گن که از نهاد بالا گفته شده، این پارادوکس دیوانه کننده بود!
اعتقاد دارند این حکومت امام زمانیه و کشتن اجتناب ناپذیر. قادر به تحلیل و تجزیه مسائل روز و انطباق اون با دنیا ندارن. صرف حکومت دینی اینها رو فلج کرده و واقعا قادر به درک شرایط نیستند. البته همین شخص فدایی کلی رانت هم گرفت، اما رانتهای مخصوص به خودش مثلا کتابش توسط نهادهای دولتی چاپ و توزیع شد.
🔹 خانم نسیم:
من دوتا پسر عموهام کاملا به قول خودمون «عرزشی» هستن. چون بحث خانوادگیه، شاید لازم باشه یککمی از خانوادهمون بگم.
ما خانوادهی مذهبی داریم. عموی بابام آیتالله بوده، پدر بزرگ خودم هم تو دانشگاه تهران الهیات خونده بوده اما جوری که پدرم تعریف میکنه، قبل از انقلاب کاملا با به قدرت رسیدن مذهبیها مخالف بوده. حالا این دوتا پسرعموی من، یکیشون متولد ۵۵ هست و کلا تو زندگیش صد بار رنگ عوض کرده. آدم بسیار خوش قلب و مهربونیه اما انگار همیشه دنبال یه مرجعیه که بهش بچسبه. چون باهاش صمیمی هستم، بارها بهش گفتم اون آدم خوبی که دنبالش میگردی، خودتی. نه اینا، نه فلان استادی که هر هفته شستوشوی مغزیت میده، نه فلاش سپاهی که آویزونش شدی.
اونیکی پسر عموم دههٔ هفتادیه. و همسرش با اینکه خانوادهش و خودش مذهبین و خودش هم چادریه، مثل خودمونه اما وجه تشابه هر دو پسرعموم اینه که یه جایی رو مغزشون کار میکنن، با اینکه این دوتا با هم ارتباط ندارن، اما دقیقا یک حرف رو میزنن! قشنگ معلومه از یک کانال تغذیه میشن. انگار مثلا یکی مثل رائفیپور بشه معلم یه سری بچهی کلاس اولی همه چیزو براشون با مغالطه و توجیهات بچهگانه توضیح میدن! درحالیکه تو جمعها حتی جمع خانوادگی ما که توصیف کردم براتون کسی جدی و به صورت پر حرارت به چالش نمیکشدشون، اما خیلی زود کم میارن و ساکت میشن، ولی دوباره میرن آپدیت میشن و با همون حرفها برمیگردن!
🔹 خانم زهرا:
پدر، مادر، دوتا خواهرام و خاله هام. اونا فکر میکنن طرف حق ایستادهان مثل زمانی که مثلا حسین تنها بود و هجمهی زیادی به سمتش بود. فکر میکنن همهی انتقادها بازی های رسانه ای هستن فکر میکنن اشتباهات رژیم خیلی هم بزرگ نیست و اصلا تقصیر خودش نیست، اگر جامعه به این فلاکت افتاده تقصیر افراد و مسئولین فاسد و سوءاستفادهگره. میگن مگه پسر نوح خطاکار نشد؟ اونا فکر میکنن پرچم اسلام رو بالا نگه داشتن و در برابر تیرهای طعنه با ایمانی استوار ایستادگی کردن و حتما پاداش بزرگی خواهد داشت. مهمترین نفعی که دارن به دست می آرن اجتناب از تغییره. از طرف دیگه تحسینهایی که از جامعهی اطرافشون می گیرن هم هست، مثلا دیگران زنگ میزنن بهشون و ازشون احکام می پرسن و میگن شما مؤمنید، کتاب خدارو خوندید. خانواده من گاها رانت های دولتی هم می گیرن اما بیشتر از همون راههایی که اکثریت کسب درآمد دارن ، زندگی شون رو میچرخونن، مثلا یکی از خواهرهام حوزوی هست از طریق طرح امین میره مدرسه، اما هنوز به درآمد تدریس و حقوق و مزایای استخدام نرسیده. پدرم هم آخوند هستن اما به خاطر ویژگیهایهای شخصیتی شون (نه از جنبه مثبت) نتونستن شغلهای حکومتی که داشتن رو حفظ کنن و در حال حاضر بیشتر از نصف درآمدشون از طریق کسب و کار آزاد تأمین میشه. مطلقا هم نه تنها آدمهای پولداری نیستن بلکه بیشتر این افرادی که ذکر کردم فقیر هم هستن.
🔹 گفتوگو کنیم.
🔹 تجربههایمان را به اشتراک بگذاریم.
🔹 خانم سمیه:
با توجه به اینکه در دورهی تحصیل در دانشگاه و کار با این افراد از نزدیک ارتباط داشتم این افراد را این گونه دیدهام: بخشی شیفتهی قدرت هستند و بخشی دیگر واقعأ برای این حکومت و شخص رهبر تقدس قائلند و معتقدند که این کشتهها لازمهی ظهور هستند، خیلی احمقانه و دردناکه! یک خبرنگاری بود در یک روزنامهی تندرو، این شخص حتی برای جنگ رفته بود سوریه، با سردبیر که صحبت میکرد با پوزخند گفت ما برای حفظ بشار اسد رفته بودیم نه حرم! با این حال سال پیش قبل از قیام ژینا با یک صفحهآرا جرو بحث کرد و معتقد بود ایران بهترین کشور دنیاست چون حکومت امام زمانی داره و میگفت این مشکلات که کشور داره کاملا طبیعیه و همه جای دنیا هم هست. (منظورم اینه در کل: اینها ذهنشون از تحلیل عاجزه) همون خبرنگار بینالملل در روزنامه علیرغم اینکه به سبب معیشت چند شیفت کار میکرد و اغلب خانه نبود، سه دختر آورد چون رهبر گفته بود جمعیت باید زیاد بشه! واقعا رنج می کشید. اینها به شدت دچار خود کمبینی و احساس بیارزشی هستند و ارزش اونها در کنار یک مقام صاحب قدرت نامحدود تعریف میشه، یک قدرت شبهخدایی که مال نفر اول مملکته.
اینها متوجه فساد و ناکارآمدی سیستم هستند اما قادر به تمیز و تشخیص و ارتباط مراتب سیستم با هم و در نهایت فهم مشکل اصلی نیستند. به صورت جزیی تحلیل میکنند اما به طور شگفتانگیزی در تحلیل نهایی همونی رو می گن که از نهاد بالا گفته شده، این پارادوکس دیوانه کننده بود!
اعتقاد دارند این حکومت امام زمانیه و کشتن اجتناب ناپذیر. قادر به تحلیل و تجزیه مسائل روز و انطباق اون با دنیا ندارن. صرف حکومت دینی اینها رو فلج کرده و واقعا قادر به درک شرایط نیستند. البته همین شخص فدایی کلی رانت هم گرفت، اما رانتهای مخصوص به خودش مثلا کتابش توسط نهادهای دولتی چاپ و توزیع شد.
🔹 خانم نسیم:
من دوتا پسر عموهام کاملا به قول خودمون «عرزشی» هستن. چون بحث خانوادگیه، شاید لازم باشه یککمی از خانوادهمون بگم.
ما خانوادهی مذهبی داریم. عموی بابام آیتالله بوده، پدر بزرگ خودم هم تو دانشگاه تهران الهیات خونده بوده اما جوری که پدرم تعریف میکنه، قبل از انقلاب کاملا با به قدرت رسیدن مذهبیها مخالف بوده. حالا این دوتا پسرعموی من، یکیشون متولد ۵۵ هست و کلا تو زندگیش صد بار رنگ عوض کرده. آدم بسیار خوش قلب و مهربونیه اما انگار همیشه دنبال یه مرجعیه که بهش بچسبه. چون باهاش صمیمی هستم، بارها بهش گفتم اون آدم خوبی که دنبالش میگردی، خودتی. نه اینا، نه فلان استادی که هر هفته شستوشوی مغزیت میده، نه فلاش سپاهی که آویزونش شدی.
اونیکی پسر عموم دههٔ هفتادیه. و همسرش با اینکه خانوادهش و خودش مذهبین و خودش هم چادریه، مثل خودمونه اما وجه تشابه هر دو پسرعموم اینه که یه جایی رو مغزشون کار میکنن، با اینکه این دوتا با هم ارتباط ندارن، اما دقیقا یک حرف رو میزنن! قشنگ معلومه از یک کانال تغذیه میشن. انگار مثلا یکی مثل رائفیپور بشه معلم یه سری بچهی کلاس اولی همه چیزو براشون با مغالطه و توجیهات بچهگانه توضیح میدن! درحالیکه تو جمعها حتی جمع خانوادگی ما که توصیف کردم براتون کسی جدی و به صورت پر حرارت به چالش نمیکشدشون، اما خیلی زود کم میارن و ساکت میشن، ولی دوباره میرن آپدیت میشن و با همون حرفها برمیگردن!
🔹 خانم زهرا:
پدر، مادر، دوتا خواهرام و خاله هام. اونا فکر میکنن طرف حق ایستادهان مثل زمانی که مثلا حسین تنها بود و هجمهی زیادی به سمتش بود. فکر میکنن همهی انتقادها بازی های رسانه ای هستن فکر میکنن اشتباهات رژیم خیلی هم بزرگ نیست و اصلا تقصیر خودش نیست، اگر جامعه به این فلاکت افتاده تقصیر افراد و مسئولین فاسد و سوءاستفادهگره. میگن مگه پسر نوح خطاکار نشد؟ اونا فکر میکنن پرچم اسلام رو بالا نگه داشتن و در برابر تیرهای طعنه با ایمانی استوار ایستادگی کردن و حتما پاداش بزرگی خواهد داشت. مهمترین نفعی که دارن به دست می آرن اجتناب از تغییره. از طرف دیگه تحسینهایی که از جامعهی اطرافشون می گیرن هم هست، مثلا دیگران زنگ میزنن بهشون و ازشون احکام می پرسن و میگن شما مؤمنید، کتاب خدارو خوندید. خانواده من گاها رانت های دولتی هم می گیرن اما بیشتر از همون راههایی که اکثریت کسب درآمد دارن ، زندگی شون رو میچرخونن، مثلا یکی از خواهرهام حوزوی هست از طریق طرح امین میره مدرسه، اما هنوز به درآمد تدریس و حقوق و مزایای استخدام نرسیده. پدرم هم آخوند هستن اما به خاطر ویژگیهایهای شخصیتی شون (نه از جنبه مثبت) نتونستن شغلهای حکومتی که داشتن رو حفظ کنن و در حال حاضر بیشتر از نصف درآمدشون از طریق کسب و کار آزاد تأمین میشه. مطلقا هم نه تنها آدمهای پولداری نیستن بلکه بیشتر این افرادی که ذکر کردم فقیر هم هستن.
🔹 گفتوگو کنیم.
🔹 تجربههایمان را به اشتراک بگذاریم.
دکتر سرگلزایی drsargolzaei
🔹 دنیای آدمهای آن طرف! 🔹 خانم مرضیه: پرسیدید که از دنیای آدمهای آن طرف چه میدانیم؟ من در دنیای آدمهای آن طرف بهدنیا آمدم و بزرگ شدم. من لحظهلحظهی دنیای آدمهای آنطرف را لمس کردم، نفس کشیدم و زیستهام. پدر من روحانی است. از روزی که چشم باز کردم پدرم…
🔹 دنیای آدمهای آن طرف!
آقای بینام:
تجربه من از برخی لحاظ با تجربهی خانم مرضیه تفاوت هایی دارد چراکه من حتی از اندک محبتی هم که پدر روحانی ایشان عایدشان میکردند محروم بودم. در واقع خلاء عاطفی موجود در خانوادهی من باعث میشد که برای اشباع آن به هر پدر روحانیای در خارج از محیط خانه آویخته و با هر مسلک و مرامی آمیخته گردم . تا آنجا که به خاطر دارم از همان عنفوان نوجوانی با انتخاب مدارس مذهبی تلاش کردم بر بزرگترین نیاز معنویام یعنی ایمان و امنیتم بیافزایم و با پیروی از احکام شریعت، در دل دیگران نفوذ نمایم و بر خلاءهای عاطفی فائق آیم؛ از رفتن به جبههی جنگ گرفته تا شرکت در مسجد و نماز جمعه و جماعت و راهپیمائیهای حماسی و عضویت در بسیج مدارس و …از هیچ کدام دریغ نمیکردم چرا که اینها به زندگی من معنا میدادند. من حتی از دشمن دیدن شهروند همسایهام نیز دریغ نمی کردم و او را از مرگ بر بی حجاب (پس از اقامه نماز جمعه و به قصد قرب الهی و انجام مستحبات) بینصیب نمیگذاشتم. فراموش نمی کنم که ،به قدری ایمانم تقویت گشته بود که در دوران نوجوانی آنگاه که خواهرم را تنها به جرم حرف زدن با یک جنس مذکر پشت ویترین لباسفروشی خیابان ولیعصر به دام انداخته بودند و با ون برده بودند (همانجایی که مهساها را ارشاد می کنند) تا ارشادش نمایند، چقدر لرزه بر تن خانوادهی من افتاد در حالیکه تن من بیشتر برای ایمان خودم می لرزید، نه خواهرم، چرا که او مرتکب منکر شده بود و این ایمان من بود که میلرزید همان ایمانی که با مرگ بر بیحجاب و این و آن، تربیتش کرده بودم یا بودند! آری، آنگاه هم که امام امتم از ابراز عقیدهی یک زن در پرسش خبرنگار رادیو که از او پرسیده بود الگوی تو کیست؟ و آن زن گفته بود :اوشین، و نه فاطمهی زهرا (اشاره به بازیگر سریال ژاپنی)چگونه حکم اعدام برای او یا عوامل پخش خبر توسط ایشان صادر گشت! با شنیدن این خبر فراموش نمی کنم که چقدر از ترس خطا و گناه، لرزه بر تنم افتاده بود که خدایا چقدر بیان یک عقیده ممکن است جانکاه باشد؟!
من غافل بودم که تمامی این اعتقادات و باورها در حال بستن نطفهای از تضاد و تعارض در درون من است، تعارضاتی که بعدها خودش را در پی حوادث سیاسی و شخصی و مذهبی و فرهنگی نشان میداد .و البته نشان هم داد. به باور من ایمان گوهر گرانبهایی است که باید قدرش را دانست ولی اگر ایمان بر اساس دانش و بینش و اختیار و آزادی بنا نشده باشد چندان نپاید وآدمی را نشاید، بالاخص ایمانی که به خشونت آمیخته و آغشته شود و در آن تعصب و جزمیت و منیت موج بزند حتی اگر برای ما امنیت هم بیاورد به درد زیست اجتماعی و عقلانی و فرهنگی ما نمی خورد. در این ایمان باید شک کرد و من البته شک کردم. شک و تردید در وجود من، از دو منشاء جان میگرفت و وارد خود آگاهی من می گشت،
یکی از درون بود و دیگری از عوامل بیرونی.
این منشاء درونی از تلاش خودم برای دانستن حقیقت ناشی میشد که البته وقتگیر و دردناک بود چرا که باید تمام عقاید و احساسات خود را زیر سوال می بردم. از بیرون هم پدیدهها و اتفاقات سیاسی و مذهبی همچون وقایع سالهای۷۶ در انتخاب محمد خاتمی به عنوان رئیسجمهور و درگیریهای اجتماعی سال ۸۸ و بعد ده سال بعدتر یعنی ۹۸ و بالاخره اوج آن یعنی داستان مهسا اتفاق افتاد. این دو منشاء، آن ایمان کذائی مرا زیر سوال می برد که اگر ایمان، ایمان است، پس این همه تعارض دیگر چیست؟ از خود می پرسیدم چگونه از دل یک مذهب و ایمان که باید امنیت به ارمغان بیاورد خشونت و تعصب تراوش می کند ؟ چگونه است که همسایه ام را دشمن خود می پندارم و دل در گرو مرگ او دارم ؟
به نظرمن ؛هر انقلابی ابتدا در درون ما اتفاق میافتد و عوامل بیرونی، بیشتر عوامل برانگیزنده هستند تا ایجاد کننده و من با فهم این نکته تمام تلاشم را به کار گرفتم تا با افزودن دانش و فهم خود از دین و ایمان و آرامش روان و …این زیست تک منبعی و منقبض و جمود یافته را بدل به زیستی چند منبعی و منبسط و با نشاط نمایم. برای امثال من که هم کمبودهای خانوادگی رنجشان میداده و هم خلاء های عاطفی و هم سختگیری های مذهبی و تعصبات و جزمیات، رهایی از هر گرهی سختتر از دیگران است چرا که چنین معجونی از باورها و عواطف به مراتب پیچیدهتر است .
برای کسی که آخرت و دنیا و بهشت و خدا و همه چیزش وابسته به چنین ایمانی میشود رهاییاش از این تعلقات به اصطلاح معنوی، دردش بدتر ازهر دردی و ترسش بدتر از هر ترسی و احساس گناهش (که شاید بدترین احساساتی بوده است که تجربه کرده ام) بدتر از هر احساسی خواهد بود. البته رهایی شیرین است و میل به آزادی است که انگیزهای می شود برای پیشرفت. من به تدریج دریافتم که می شود خدایی نو، عقایدی بازتر و دوستانی در عین حال مخالف هم داشت و نیازی نیست که برای تأمین بهشت خود مردم آزاری کرد.
🔹 گفتوگو کنیم.
🔹 دنیای آدمهای آن طرف.
آقای بینام:
تجربه من از برخی لحاظ با تجربهی خانم مرضیه تفاوت هایی دارد چراکه من حتی از اندک محبتی هم که پدر روحانی ایشان عایدشان میکردند محروم بودم. در واقع خلاء عاطفی موجود در خانوادهی من باعث میشد که برای اشباع آن به هر پدر روحانیای در خارج از محیط خانه آویخته و با هر مسلک و مرامی آمیخته گردم . تا آنجا که به خاطر دارم از همان عنفوان نوجوانی با انتخاب مدارس مذهبی تلاش کردم بر بزرگترین نیاز معنویام یعنی ایمان و امنیتم بیافزایم و با پیروی از احکام شریعت، در دل دیگران نفوذ نمایم و بر خلاءهای عاطفی فائق آیم؛ از رفتن به جبههی جنگ گرفته تا شرکت در مسجد و نماز جمعه و جماعت و راهپیمائیهای حماسی و عضویت در بسیج مدارس و …از هیچ کدام دریغ نمیکردم چرا که اینها به زندگی من معنا میدادند. من حتی از دشمن دیدن شهروند همسایهام نیز دریغ نمی کردم و او را از مرگ بر بی حجاب (پس از اقامه نماز جمعه و به قصد قرب الهی و انجام مستحبات) بینصیب نمیگذاشتم. فراموش نمی کنم که ،به قدری ایمانم تقویت گشته بود که در دوران نوجوانی آنگاه که خواهرم را تنها به جرم حرف زدن با یک جنس مذکر پشت ویترین لباسفروشی خیابان ولیعصر به دام انداخته بودند و با ون برده بودند (همانجایی که مهساها را ارشاد می کنند) تا ارشادش نمایند، چقدر لرزه بر تن خانوادهی من افتاد در حالیکه تن من بیشتر برای ایمان خودم می لرزید، نه خواهرم، چرا که او مرتکب منکر شده بود و این ایمان من بود که میلرزید همان ایمانی که با مرگ بر بیحجاب و این و آن، تربیتش کرده بودم یا بودند! آری، آنگاه هم که امام امتم از ابراز عقیدهی یک زن در پرسش خبرنگار رادیو که از او پرسیده بود الگوی تو کیست؟ و آن زن گفته بود :اوشین، و نه فاطمهی زهرا (اشاره به بازیگر سریال ژاپنی)چگونه حکم اعدام برای او یا عوامل پخش خبر توسط ایشان صادر گشت! با شنیدن این خبر فراموش نمی کنم که چقدر از ترس خطا و گناه، لرزه بر تنم افتاده بود که خدایا چقدر بیان یک عقیده ممکن است جانکاه باشد؟!
من غافل بودم که تمامی این اعتقادات و باورها در حال بستن نطفهای از تضاد و تعارض در درون من است، تعارضاتی که بعدها خودش را در پی حوادث سیاسی و شخصی و مذهبی و فرهنگی نشان میداد .و البته نشان هم داد. به باور من ایمان گوهر گرانبهایی است که باید قدرش را دانست ولی اگر ایمان بر اساس دانش و بینش و اختیار و آزادی بنا نشده باشد چندان نپاید وآدمی را نشاید، بالاخص ایمانی که به خشونت آمیخته و آغشته شود و در آن تعصب و جزمیت و منیت موج بزند حتی اگر برای ما امنیت هم بیاورد به درد زیست اجتماعی و عقلانی و فرهنگی ما نمی خورد. در این ایمان باید شک کرد و من البته شک کردم. شک و تردید در وجود من، از دو منشاء جان میگرفت و وارد خود آگاهی من می گشت،
یکی از درون بود و دیگری از عوامل بیرونی.
این منشاء درونی از تلاش خودم برای دانستن حقیقت ناشی میشد که البته وقتگیر و دردناک بود چرا که باید تمام عقاید و احساسات خود را زیر سوال می بردم. از بیرون هم پدیدهها و اتفاقات سیاسی و مذهبی همچون وقایع سالهای۷۶ در انتخاب محمد خاتمی به عنوان رئیسجمهور و درگیریهای اجتماعی سال ۸۸ و بعد ده سال بعدتر یعنی ۹۸ و بالاخره اوج آن یعنی داستان مهسا اتفاق افتاد. این دو منشاء، آن ایمان کذائی مرا زیر سوال می برد که اگر ایمان، ایمان است، پس این همه تعارض دیگر چیست؟ از خود می پرسیدم چگونه از دل یک مذهب و ایمان که باید امنیت به ارمغان بیاورد خشونت و تعصب تراوش می کند ؟ چگونه است که همسایه ام را دشمن خود می پندارم و دل در گرو مرگ او دارم ؟
به نظرمن ؛هر انقلابی ابتدا در درون ما اتفاق میافتد و عوامل بیرونی، بیشتر عوامل برانگیزنده هستند تا ایجاد کننده و من با فهم این نکته تمام تلاشم را به کار گرفتم تا با افزودن دانش و فهم خود از دین و ایمان و آرامش روان و …این زیست تک منبعی و منقبض و جمود یافته را بدل به زیستی چند منبعی و منبسط و با نشاط نمایم. برای امثال من که هم کمبودهای خانوادگی رنجشان میداده و هم خلاء های عاطفی و هم سختگیری های مذهبی و تعصبات و جزمیات، رهایی از هر گرهی سختتر از دیگران است چرا که چنین معجونی از باورها و عواطف به مراتب پیچیدهتر است .
برای کسی که آخرت و دنیا و بهشت و خدا و همه چیزش وابسته به چنین ایمانی میشود رهاییاش از این تعلقات به اصطلاح معنوی، دردش بدتر ازهر دردی و ترسش بدتر از هر ترسی و احساس گناهش (که شاید بدترین احساساتی بوده است که تجربه کرده ام) بدتر از هر احساسی خواهد بود. البته رهایی شیرین است و میل به آزادی است که انگیزهای می شود برای پیشرفت. من به تدریج دریافتم که می شود خدایی نو، عقایدی بازتر و دوستانی در عین حال مخالف هم داشت و نیازی نیست که برای تأمین بهشت خود مردم آزاری کرد.
🔹 گفتوگو کنیم.
🔹 دنیای آدمهای آن طرف.
دکتر سرگلزایی drsargolzaei
🔹 گفتوگو کنیم. به زودی پروندهی جدیدی را در این کانال خواهیم گشود: 🔴 دنیای آدمهای این طرف! آیا همهی ما که با استبداد و اختناق مخالفیم سبک تفکر و سبک زندگی یکسانی داریم؟ اشتیاق آزادی، عدالت و عقلانیت چگونه در ما شکل گرفته است؟ خودمان را به آدمهای آن…
🔹 آنطرفی؟! اینطرفی؟!
🔹 خانم مهتاب:
من از همون اول تم غیر مذهبی داشتم، نمیدونم سرشتی بود یا چون در یک خانواده با پدر غیرمذهبی بزرگ شدم اینطوری شدم. از همون کودکی از آخوند و این حکومت متنفر بودم ولی چون مادرم مذهبی بود البته مذهبی متعصب نبود، همیشه برام سؤال بود که آیا راه پدرم درسته یا مادرم. نه پدرم و نه مادرم عقاید خودشون رو به ما تحمیل نمیکردن، ولی خودم دوست داشتم بدونم چی درسته چی غلط، برای این که از اینکه در خط پدرم هستم عذاب وجدان و احساس گناه نداشته باشم. تا اینکه ازدواج کردم و همسرم عقاید مذهبی خودش رو به زور به من تحمیل میکرد و بخاطر اینکه خیلی مذهبی نبودم همیشه نگاه بالا به پایین به من داشت. خودش رو در صراط مستقیم میدید و منو منحرفی میدید که اگه ولم کنه با بیکینی تو خیابون راه می رم و خیلی تحقیرم میکرد. بهخاطر شغلش طرفدار حکومت هم بود. میگفت مادری که مذهبی نباشه معلوم نیست بچه ها چجوری بار بیان. بنابراین دوست داشتم مذهبی بشم و مث زنای دیگه اهل روضه و مسجد باشم ولی واقعا از حرفهای سخیفی که در این محیطها میشنیدم و زنان خرافاتی واقعا زجر میکشیدم. تا اینکه رفتم و مطالعه کردم. اونقدر مطالعه کردم، کتاب خوندم که حالا با ذهن باز و اعتماد به نفس وبا معلومات با همسرم مناظره میکنم و همیشه هم برندهٔ مناظره منم. یکسالی است که ایشون از مواضعش کوتاه اومده ولی خون منو تو شیشه کرد و جوانی من دیگه بر نمیگرده. دو تا پسرام هم که اینقدر همسرم نگران بود، در ادب و اخلاق و سالم موندن از تفریحات ناسالم، زبانزد فامیل هستن.
من با مطالعهی کتاب، با مفاهیم عدالت، آزادی اندیشه،حکومتهای استبدادی و نامشروع بودن جمهوری اسلامی آشنا شدم. درسته که از همون اول دل خوشی از اینا نداشتم ولی الآن بدون احساس گناه و با دلیل و مدرک در درستی عقایدم مصمم هستم.ث واین باعث میشه با صلابت کامل با کسانی که خودشون رو برحق میدونن مناظره کنم و کوتاه نیام. آگاهی هم درد داره و هم حس قشنگ رهایی.
🔹 خانم بینام:
من فرزند شهیدم و سالهاست بهخاطر تن ندادن به چادر و حجاب، توسط بنیاد شهید و ادارهای که در آن کار میکنم توبیخ و تنبیه میشم. آخرین تعهدی که ازم گرفتن شهریور ۱۴۰۱بود بهخاطر اینکه مانتوی اداری نپوشیدم. با اینکه از سمت خانواده تحت فشارم اما هنوزم مقاومت میکنم.
🔹 خانم معصومه:
با وجود اینکه حکومت جا برادر ۱۸ سالهام رو به جرم همکاری با مجاهدینخلق اعدام کرد و اون یکی برادرم رو هم به جرم برادری از کار بیکار کرد و موجب مهاجرت و پناهندگیش شد، اما تا ۲۵ سالگیام این گمان رو داشتم که دولت به دولت وضع فرق خواهد کرد. پوستر خاتمی توی اتاقم بود و برای هاشمی رفسنجانی احترام فوق العادهای قائل بودم. اولین فاصلهام با سیستم حاضر وقتی رقم خورد که با وجود حجاب کاملم بعد از شرکت تو راهپیمایی روز قدس سال ۷۷ بهدلیل نداشتن چادر به مصلای شهرم راهم ندادن. حادثهی کوی دانشگاه و تعطیلی روزنامهها و افشای قتلهای زنجیره ای و کارشکنی در کار خاتمی و مجلس ششم و حمایتهای رهبر از احمدینژاد و اتفاقات ۸۸ و ۹۶ و ۹۸ و اوج گرفتن روزافزون مشکلات اقتصادی و بیتوجهی حکومت به مشکلات اقتصادی، اجتماعی، زیستمحیطی مردم و سینه چاک کردن برای غزه و لبنان و اسد ونظارت استصوابی و سهمیه و گزینش و تقدم پیشانی و ظاهر بر تخصص و وجود فساد و رانت و کشتن مردم برای اعتراض به کمبود آب و گرانی بنزین و و... موجب شد که بفهمم خانه از پایبست ویران است! برای اینکه فرزندانم توی خاک خودشون آزاد باشن و برخوردار از ثروتهای همگانی و فرصتهای متناسب با تلاش و شایستگی، بدون ترس از ابراز عقیده، یه زندگی معمولی داشته باشن به سیستم فاسد حاکم میگم نه!
🔹 بینام:
من از آدمهای اینطرف هستم، مادری ۴۰ ساله با دو فرزند، من و همسرم هردو از خانوادهای فقیر و روستایی اومدیم، درس خوندیم، جون کندیم، از دیار خودمون هزار کیلومتر دور شدیم تا یه زندگی معمولی داشته باشیم، هر دو فارغالتحصیل بهترین دانشگاههای تهران هستیم، اما از همون اوایل کودکی شاهد تبعیض و بیعدالتی، تزویر و دروغگویی در صاحبمنصبان و عملهی این حکومت بودیم. من یه دهه شصتی هستم، وقتی بهدنیا اومدم پدرم منو تا مدتها ندیده بود چون تو جبهه بود، ولی بعد میدیدم که چطور دیگران با پارتیبازی و رابطه، سهمیهی ایثارگری و جانبازی برای بچههاشون خریدن و من شبانه روز جون کندم تا بتونم خودم به اونا تو رقابت کنکور برسونم، ما زیر خیمه ریا و دروغ حکومت فاسد دینی قد کشیدیم ولی خواستیم پاک بمونیم مث فرزندی که میبینه پدر معتاد و قماربازش چطور تیشه به ریشه خانواده میزنه، بازم تلاش میکنه تا جبران بیعرضگیهای پدر رو بکنه، ولی امروز این فرزند بر علیه پدر قمار باز، حقهباز و فاسد خودش قیام کرده، و ما امیدواریم هنوز .
🔹 گفتوگو کنیم.
🔹 با گفتگو از مرزها عبور کنیم.
🔹 خانم مهتاب:
من از همون اول تم غیر مذهبی داشتم، نمیدونم سرشتی بود یا چون در یک خانواده با پدر غیرمذهبی بزرگ شدم اینطوری شدم. از همون کودکی از آخوند و این حکومت متنفر بودم ولی چون مادرم مذهبی بود البته مذهبی متعصب نبود، همیشه برام سؤال بود که آیا راه پدرم درسته یا مادرم. نه پدرم و نه مادرم عقاید خودشون رو به ما تحمیل نمیکردن، ولی خودم دوست داشتم بدونم چی درسته چی غلط، برای این که از اینکه در خط پدرم هستم عذاب وجدان و احساس گناه نداشته باشم. تا اینکه ازدواج کردم و همسرم عقاید مذهبی خودش رو به زور به من تحمیل میکرد و بخاطر اینکه خیلی مذهبی نبودم همیشه نگاه بالا به پایین به من داشت. خودش رو در صراط مستقیم میدید و منو منحرفی میدید که اگه ولم کنه با بیکینی تو خیابون راه می رم و خیلی تحقیرم میکرد. بهخاطر شغلش طرفدار حکومت هم بود. میگفت مادری که مذهبی نباشه معلوم نیست بچه ها چجوری بار بیان. بنابراین دوست داشتم مذهبی بشم و مث زنای دیگه اهل روضه و مسجد باشم ولی واقعا از حرفهای سخیفی که در این محیطها میشنیدم و زنان خرافاتی واقعا زجر میکشیدم. تا اینکه رفتم و مطالعه کردم. اونقدر مطالعه کردم، کتاب خوندم که حالا با ذهن باز و اعتماد به نفس وبا معلومات با همسرم مناظره میکنم و همیشه هم برندهٔ مناظره منم. یکسالی است که ایشون از مواضعش کوتاه اومده ولی خون منو تو شیشه کرد و جوانی من دیگه بر نمیگرده. دو تا پسرام هم که اینقدر همسرم نگران بود، در ادب و اخلاق و سالم موندن از تفریحات ناسالم، زبانزد فامیل هستن.
من با مطالعهی کتاب، با مفاهیم عدالت، آزادی اندیشه،حکومتهای استبدادی و نامشروع بودن جمهوری اسلامی آشنا شدم. درسته که از همون اول دل خوشی از اینا نداشتم ولی الآن بدون احساس گناه و با دلیل و مدرک در درستی عقایدم مصمم هستم.ث واین باعث میشه با صلابت کامل با کسانی که خودشون رو برحق میدونن مناظره کنم و کوتاه نیام. آگاهی هم درد داره و هم حس قشنگ رهایی.
🔹 خانم بینام:
من فرزند شهیدم و سالهاست بهخاطر تن ندادن به چادر و حجاب، توسط بنیاد شهید و ادارهای که در آن کار میکنم توبیخ و تنبیه میشم. آخرین تعهدی که ازم گرفتن شهریور ۱۴۰۱بود بهخاطر اینکه مانتوی اداری نپوشیدم. با اینکه از سمت خانواده تحت فشارم اما هنوزم مقاومت میکنم.
🔹 خانم معصومه:
با وجود اینکه حکومت جا برادر ۱۸ سالهام رو به جرم همکاری با مجاهدینخلق اعدام کرد و اون یکی برادرم رو هم به جرم برادری از کار بیکار کرد و موجب مهاجرت و پناهندگیش شد، اما تا ۲۵ سالگیام این گمان رو داشتم که دولت به دولت وضع فرق خواهد کرد. پوستر خاتمی توی اتاقم بود و برای هاشمی رفسنجانی احترام فوق العادهای قائل بودم. اولین فاصلهام با سیستم حاضر وقتی رقم خورد که با وجود حجاب کاملم بعد از شرکت تو راهپیمایی روز قدس سال ۷۷ بهدلیل نداشتن چادر به مصلای شهرم راهم ندادن. حادثهی کوی دانشگاه و تعطیلی روزنامهها و افشای قتلهای زنجیره ای و کارشکنی در کار خاتمی و مجلس ششم و حمایتهای رهبر از احمدینژاد و اتفاقات ۸۸ و ۹۶ و ۹۸ و اوج گرفتن روزافزون مشکلات اقتصادی و بیتوجهی حکومت به مشکلات اقتصادی، اجتماعی، زیستمحیطی مردم و سینه چاک کردن برای غزه و لبنان و اسد ونظارت استصوابی و سهمیه و گزینش و تقدم پیشانی و ظاهر بر تخصص و وجود فساد و رانت و کشتن مردم برای اعتراض به کمبود آب و گرانی بنزین و و... موجب شد که بفهمم خانه از پایبست ویران است! برای اینکه فرزندانم توی خاک خودشون آزاد باشن و برخوردار از ثروتهای همگانی و فرصتهای متناسب با تلاش و شایستگی، بدون ترس از ابراز عقیده، یه زندگی معمولی داشته باشن به سیستم فاسد حاکم میگم نه!
🔹 بینام:
من از آدمهای اینطرف هستم، مادری ۴۰ ساله با دو فرزند، من و همسرم هردو از خانوادهای فقیر و روستایی اومدیم، درس خوندیم، جون کندیم، از دیار خودمون هزار کیلومتر دور شدیم تا یه زندگی معمولی داشته باشیم، هر دو فارغالتحصیل بهترین دانشگاههای تهران هستیم، اما از همون اوایل کودکی شاهد تبعیض و بیعدالتی، تزویر و دروغگویی در صاحبمنصبان و عملهی این حکومت بودیم. من یه دهه شصتی هستم، وقتی بهدنیا اومدم پدرم منو تا مدتها ندیده بود چون تو جبهه بود، ولی بعد میدیدم که چطور دیگران با پارتیبازی و رابطه، سهمیهی ایثارگری و جانبازی برای بچههاشون خریدن و من شبانه روز جون کندم تا بتونم خودم به اونا تو رقابت کنکور برسونم، ما زیر خیمه ریا و دروغ حکومت فاسد دینی قد کشیدیم ولی خواستیم پاک بمونیم مث فرزندی که میبینه پدر معتاد و قماربازش چطور تیشه به ریشه خانواده میزنه، بازم تلاش میکنه تا جبران بیعرضگیهای پدر رو بکنه، ولی امروز این فرزند بر علیه پدر قمار باز، حقهباز و فاسد خودش قیام کرده، و ما امیدواریم هنوز .
🔹 گفتوگو کنیم.
🔹 با گفتگو از مرزها عبور کنیم.
دکتر سرگلزایی drsargolzaei
🔹 دنیای آدمهای آن طرف! درود و مهر از همراهی شما عزیزان با این پروندهی پژوهشی-فرهنگی سپاسگزارم. تاکنون دهها گزارش دست اول به دستم رسیدهاند که مورد مطالعه قرار دادم. بعضی از گزارشها مفصل هستند و در یک پست تلگرامی نمیگنجند بنابراین مجبورم آنها را خلاصه…
🔹 دنیای آدمهای آن طرف!
🔹 آقای سورنا:
۱- عموی پدرم یک آخوند است. آخوند شناختهشدهای است و به زیرکی و رندی شهرت دارد. هیچکس نمیداند شغلش چیست. فرزندانش اما به شدت علاقه به امروزی بودن دارند و از آخوندها بیزاری میجویند و سعی میکنند تا جایی که میتوانند از سختگیریهای پدرشان فرار کنند. پسرش کوچکش بیش از بقیه تلاش میکند امروزی باشد، هم مشروب میخورد هم گل میکشد هم دوست دختر دارد و هم تفننی با پسران خوشچهره سکس میکند. با پدرش بر سر نماز نخواندن و مدل مو و باشگاه رفتن دعوا دارند اما در جریان اعتراضات دیدم که پسرش در اینستاگرام پستهایی میگذارد و میگوید که نظام جمهوری اسلامی با وجود فساد و جنایت اما حافظ ناموس ایران است و اگر برود زنان همه فاحشه و کودکان حرامزاده و پسران همجنس باز میشوند.
۲- مادر بزرگ من هم طرفدار نظام است. پیرزنی بیسواد و روستایی است که حتی در میان پیرزنان روستایی همدورهی خودش هم از سطح هوشی پایین تری برخوردار است. زن مهربانی است اما شیفتهی اسلام است و توان تحلیل مسایل سیاسی را ندارد. با آنکه من را عاشقانه دوست دارد اما دیگر به خانهی ما نمیآید. از دیدن خواهرانم که بدون حجاب هستند حس خوبی ندارد. از دیدن ظاهر من با موهای مد روز و گوشواره که خیلی از پسران میاندازند ناراحت میشود هر چند حرفی نمیزند. از وقتی من به خارج از کشور آمدم هم بیشتر از من دلخور است چون به بلاد کفر آمدهام. در جریان اعتراضات وقتی با او تلفنی صحبت میکردم به او گفتم میبینی آخوندها کشور را به چه روز انداختند؟ گفت: ننه به آخوندها چه؟ گفتم این همه گرانی و دزدی و جنایت پس تقصیر کیست؟ گفت: تقصیر امریکاست ننه. گفتم: امریکا هر روز و شب جوانان را در خیابان میکشد یا آخوندها؟گفت: خودشان میکشند. گفتم خودشان یعنی کی؟ گفتم: همین جوانکهایی که لخت به خیابان میآیند.
۳- پسر عمویی هم دارم که افسریه بزرگ شده و با اینکه پدرش به شدت با آخوندها مخالف است اما چند سالی است که به حوزه علمیه میرود. پدرش چندین بار با او دعوا و کتککاری کرده و حتی او را تهدید کرده که اگر لباس آخوندی بپوشد او را از خانه بیرون میاندازد. پسرک از کودکی کمی عجیب بود. به نظر من اوتیسم دارد. گوشهگیر و کمحرف است و علاقهای به تکنولوژی ندارد. برای همین پدرش که حس رقابتی با خانوادهی ما دارد از دیدن او حرص میخورد. پسرک با وجود مخالفت شدید پدرش پارسال به قم رفت. شنیدم که عمامهگذاری هم کرده اما هنوز جرأت پوشیدن لباس آخوندی را جلوی پدرش ندارد. شنیدم که در جریان اعتراضات با گروههای بسیجی به خیابان میرفته. بعید میدانم بتواند کسی را کتک بزند چون لاغر اندام و نحیف و خجول است.
۴- خانواده من در برجی ۶۰ واحدی در زعفرانیهی تهران زندگی میکنند. همسایههای ما همگی از وضعیت مالی خوبی برخوردارند. تعدادی از آنها کارمندان رده بالای ادارات دولتی هستند. بیشترشان غیرمذهبی هستند اما مردانشان به دلیل شغلشان ریش میگذارند و ظاهری اسلامی دارند. در میان آنها همسایهای داریم که چند واحد دارد و به جز واحدی که در آن ساکن هستند بقیه را اجاره دادهاند. این خانواده از اول بیحجاب بودند و فرزندانشان هیچ گرایش سیاسی نداشتند. پسر این خانواده که ۳۵ ساله است، تمام جوانیاش بیکار بود و خوشگذرانی میکرد و مادرش با دوست دخترهای او به بقیهی زنان فخر فروشی میکرد. تا اینکه مستأجر جدیدی پیدا کردند که که شهردار یکی از مناطق شهرهای اطراف تهران بود. آقای شهردار برای خوشخدمتی به صاحبخانه، پسر صاحبخانه را به شهرداری برد و شغلی نان و آبدار به او داد. پسر دخترباز همسایه به یکباره ریش بلندی گذاشت و لباسهایی به سبک کارمندان جمهوری اسلامی پوشید و یک شبه طرفدار نظام شد. در طول اعتراضات چند ماه گذشته یکبار که پدرم را در بالابر خانه دیده بود، به پدرم گفته بود که هیچکس نمیتواند در برابر این نظام هیچ غلطی بکند.
🔹 گفتوگو کنیم.
🔹 با گفتوگو از مرزها عبور کنیم.
🔹 آقای سورنا:
۱- عموی پدرم یک آخوند است. آخوند شناختهشدهای است و به زیرکی و رندی شهرت دارد. هیچکس نمیداند شغلش چیست. فرزندانش اما به شدت علاقه به امروزی بودن دارند و از آخوندها بیزاری میجویند و سعی میکنند تا جایی که میتوانند از سختگیریهای پدرشان فرار کنند. پسرش کوچکش بیش از بقیه تلاش میکند امروزی باشد، هم مشروب میخورد هم گل میکشد هم دوست دختر دارد و هم تفننی با پسران خوشچهره سکس میکند. با پدرش بر سر نماز نخواندن و مدل مو و باشگاه رفتن دعوا دارند اما در جریان اعتراضات دیدم که پسرش در اینستاگرام پستهایی میگذارد و میگوید که نظام جمهوری اسلامی با وجود فساد و جنایت اما حافظ ناموس ایران است و اگر برود زنان همه فاحشه و کودکان حرامزاده و پسران همجنس باز میشوند.
۲- مادر بزرگ من هم طرفدار نظام است. پیرزنی بیسواد و روستایی است که حتی در میان پیرزنان روستایی همدورهی خودش هم از سطح هوشی پایین تری برخوردار است. زن مهربانی است اما شیفتهی اسلام است و توان تحلیل مسایل سیاسی را ندارد. با آنکه من را عاشقانه دوست دارد اما دیگر به خانهی ما نمیآید. از دیدن خواهرانم که بدون حجاب هستند حس خوبی ندارد. از دیدن ظاهر من با موهای مد روز و گوشواره که خیلی از پسران میاندازند ناراحت میشود هر چند حرفی نمیزند. از وقتی من به خارج از کشور آمدم هم بیشتر از من دلخور است چون به بلاد کفر آمدهام. در جریان اعتراضات وقتی با او تلفنی صحبت میکردم به او گفتم میبینی آخوندها کشور را به چه روز انداختند؟ گفت: ننه به آخوندها چه؟ گفتم این همه گرانی و دزدی و جنایت پس تقصیر کیست؟ گفت: تقصیر امریکاست ننه. گفتم: امریکا هر روز و شب جوانان را در خیابان میکشد یا آخوندها؟گفت: خودشان میکشند. گفتم خودشان یعنی کی؟ گفتم: همین جوانکهایی که لخت به خیابان میآیند.
۳- پسر عمویی هم دارم که افسریه بزرگ شده و با اینکه پدرش به شدت با آخوندها مخالف است اما چند سالی است که به حوزه علمیه میرود. پدرش چندین بار با او دعوا و کتککاری کرده و حتی او را تهدید کرده که اگر لباس آخوندی بپوشد او را از خانه بیرون میاندازد. پسرک از کودکی کمی عجیب بود. به نظر من اوتیسم دارد. گوشهگیر و کمحرف است و علاقهای به تکنولوژی ندارد. برای همین پدرش که حس رقابتی با خانوادهی ما دارد از دیدن او حرص میخورد. پسرک با وجود مخالفت شدید پدرش پارسال به قم رفت. شنیدم که عمامهگذاری هم کرده اما هنوز جرأت پوشیدن لباس آخوندی را جلوی پدرش ندارد. شنیدم که در جریان اعتراضات با گروههای بسیجی به خیابان میرفته. بعید میدانم بتواند کسی را کتک بزند چون لاغر اندام و نحیف و خجول است.
۴- خانواده من در برجی ۶۰ واحدی در زعفرانیهی تهران زندگی میکنند. همسایههای ما همگی از وضعیت مالی خوبی برخوردارند. تعدادی از آنها کارمندان رده بالای ادارات دولتی هستند. بیشترشان غیرمذهبی هستند اما مردانشان به دلیل شغلشان ریش میگذارند و ظاهری اسلامی دارند. در میان آنها همسایهای داریم که چند واحد دارد و به جز واحدی که در آن ساکن هستند بقیه را اجاره دادهاند. این خانواده از اول بیحجاب بودند و فرزندانشان هیچ گرایش سیاسی نداشتند. پسر این خانواده که ۳۵ ساله است، تمام جوانیاش بیکار بود و خوشگذرانی میکرد و مادرش با دوست دخترهای او به بقیهی زنان فخر فروشی میکرد. تا اینکه مستأجر جدیدی پیدا کردند که که شهردار یکی از مناطق شهرهای اطراف تهران بود. آقای شهردار برای خوشخدمتی به صاحبخانه، پسر صاحبخانه را به شهرداری برد و شغلی نان و آبدار به او داد. پسر دخترباز همسایه به یکباره ریش بلندی گذاشت و لباسهایی به سبک کارمندان جمهوری اسلامی پوشید و یک شبه طرفدار نظام شد. در طول اعتراضات چند ماه گذشته یکبار که پدرم را در بالابر خانه دیده بود، به پدرم گفته بود که هیچکس نمیتواند در برابر این نظام هیچ غلطی بکند.
🔹 گفتوگو کنیم.
🔹 با گفتوگو از مرزها عبور کنیم.
🔹 آدمهای این طرف! آدمهای آن طرف!
🔹 خانم بینام:
من یه دختر دههی شصتیام که اونطرف به دنیا اومدم. با گوشت و پوستم اونطرف رو چشیدم و الآن کاملأ آگاهانه اینطرفم.
بابای من بلافاصله بعد از انقلاب با اینکه از یه خانوادهی سنتی اما غیر مذهبی بود، وقتی یه جوان ۱۸ ساله شد جذب سپاه میشه و بعد با مامانم که از یه خانوادهی وحشتناک مذهبی و متعصب بود ازدواج میکنه. دورهٔ جنگ بابام جذب اطلاعات میشه. اسمشو عوض میکنه. به خاطر حساسیت کاریش توی جنگ مستقیم شرکت نداشت، جز چند مرتبه کوتاه. با تنگدستی و سختی زندگی میکردیم توی خونه ی مادر بزرگهام. بعد بابام مأموریتهاش شروع شد. ما خانه به دوش بودیم از این شهر به اون شهر محروم. مامانم زن بسیار محدود و مؤمن و مظلومی بود و هرگز نه خودش حقوقش رو یاد گرفت نه به ما دخترهاش یاد داد. بابام یه مردسالار و متعصب واقعی، توی خونه کم حرف و سرد، حضورش ما رو میترسوند. از نظر مالی زندگیمون خیلی معمولی به سمت ضعیف بود. بعد به شهرای بزرگتر منتقل میشدیم تا نوبت رسید به یکی از جزایر آزاد. برای ما فرقی نداشت، هنوز اون موقع منطقهی محروم و عقب افتادهای به حساب میومد. اونجا بابام از هر کسی مقامش بالاتر بود. با اینکه میدونست اونجا خیلی رو به پیشرفته اما حتی یه سانت خونه یا مغازه تو جزیرهای که الآن نگینه نخرید. کارش و حرف آقا براشون مساوی دین بود. توی خونهی سازمانی زندگی میکردیم. سران حکومت اون روزا دائم مهمون جزیره بود و باید مقدمات خوشگذرونی و خریدشون چیده میشد، قبل اومدن و هنگام استقرار. البته توی بهترین مکانهای مخفی شهر. بین همکاران حرفایی بود که ما بچه ها میشنیدیم، اینکه با کشتی و لنج جنس میبرن شهرای بزرگ، اونجا بازارچه و مرکز خرید تأسیس میکردن و دانشگاه غیر انتفاعی و …هر چی براشون سود داشت. بابای من اما با همون یخچال سبز آزمایش جهیزیهی مامانم اومد و با جنازهی همون یخچال بعد از چند سال برگشتیم شهرمون. عمو و تمام پسرعموهای بابام همه عضو سپاه و اطلاعات شده بودن، یعنی بابام براشون الگو بود. خانوادهی مامانم هم همینا بود شغلشون. خانمها و آقایان همگی تحصیلات بالای حوزه و دانشگاه. چندین نخبه داشتیم جزو بچههای دختر و پسر همسن ما، واقعا نخبهی ریاضی و فیزیک. همه جذب رویان و اسلحه سازی شدن، بعد هم جنگ لبنان و سوریه و حرم و…
رفت و آمد خانوادگی زیاد و سن ازدواج بسیار پایین بود، چه دختر چه پسر. بابای من یک رکعت نماز قضا نداشت ولی پینهی پیشانی هم نداشت. یه بار یه نفر معتمد ازش پرسید اگه رهبر بگه خودتون رو توی یه مدرسهی بچهگونه منفجر کنید میکنی؟ اول که میگفت اون آنقدر خوبه که هرگز همچین چیزی رو نخواهد خواست؛ اما بعد با اصرار، هم بابا و هم مامانم گفتن بله، اگر آقا بگه -با توجه به بصیرتش- ما هم خودمون رو در راهش فدا میکنیم و مدرسه رو با بچهها میفرستیم هوا. و این لحظهای بود که فهمیدم داعش و طالبان چطور به وجود میان: با شستشوی مغزی، وعدهی بهشت، ترس از جهنم و یه بت که دستورش در حد دستور خداست که این موجودات به وجود میان.
سالهای میانسالیش خیلی منزوی و افسرده شد، هیچ همصحبتی نداشت. در مورد اتفاقات و خاطراتش با هیچکس نمیتونست حرف بزنه. همیشه زندگیش حساس بوده از نظر اطلاعاتی. در طول سال بابام هر روز هفته از ۷ صبح اداره بود تا ۳ بعد از ظهر بدون مرخصی و تعطیلی. کار پر استرس و حساس و خطرناک. وقتی میومد خونه هم سکوت. بعد از بازنشستگیش افسردهتر شد، ساکت و ساکتتر. تا یه روز نمیدونیم چرا و چی شد، آدم به این مؤمنی در ۵۷ سالگی خودکشی کرد و تمام، شایدم خودکشیاش کردن، هیچ وقت نفهمیدیم.
خانوادهام هنوز همون جورین، حاضرن من که دخترشونم رو بهخاطر بیحجابی تیکه تیکه کنن چه برسه به غریبهها. انگار یکی داره جلوشون خداشونو ازشون میگیره. اما من که الآن از بیرون نگاه میکنم یه عده آدم ترسو، ضعیف، و چشم و گوش بسته میبینمشون که چه از قدرت چه از ثروت هیچی و هیچی بهشون نرسید از این انقلاب و خیلی براش هزینه کردن و از اونایی هستن که از اینجا مونده از اونجا رونده هستند و مجبورن که سر اعتقاداتشون بمونن. هیچ صدای مخالفی رو نه میپذیرن و نه میشنون. این تنها چیزیه که براشون مونده. بابام رفت و من فکر میکنم علت مرگش آه مظلوم بود، خون بیگناهانی که دانسته و ندانسته در ریختنشون سهیم بود. خدمت به این رژیم لکهی ننگی برای خانوادهی منه و آه مادران و بیگناهان توشهی راه پدرم که عامل قاتل بوده.
🔹 با گفتوگو از مرزها عبور کنیم.
🔹 خانم بینام:
من یه دختر دههی شصتیام که اونطرف به دنیا اومدم. با گوشت و پوستم اونطرف رو چشیدم و الآن کاملأ آگاهانه اینطرفم.
بابای من بلافاصله بعد از انقلاب با اینکه از یه خانوادهی سنتی اما غیر مذهبی بود، وقتی یه جوان ۱۸ ساله شد جذب سپاه میشه و بعد با مامانم که از یه خانوادهی وحشتناک مذهبی و متعصب بود ازدواج میکنه. دورهٔ جنگ بابام جذب اطلاعات میشه. اسمشو عوض میکنه. به خاطر حساسیت کاریش توی جنگ مستقیم شرکت نداشت، جز چند مرتبه کوتاه. با تنگدستی و سختی زندگی میکردیم توی خونه ی مادر بزرگهام. بعد بابام مأموریتهاش شروع شد. ما خانه به دوش بودیم از این شهر به اون شهر محروم. مامانم زن بسیار محدود و مؤمن و مظلومی بود و هرگز نه خودش حقوقش رو یاد گرفت نه به ما دخترهاش یاد داد. بابام یه مردسالار و متعصب واقعی، توی خونه کم حرف و سرد، حضورش ما رو میترسوند. از نظر مالی زندگیمون خیلی معمولی به سمت ضعیف بود. بعد به شهرای بزرگتر منتقل میشدیم تا نوبت رسید به یکی از جزایر آزاد. برای ما فرقی نداشت، هنوز اون موقع منطقهی محروم و عقب افتادهای به حساب میومد. اونجا بابام از هر کسی مقامش بالاتر بود. با اینکه میدونست اونجا خیلی رو به پیشرفته اما حتی یه سانت خونه یا مغازه تو جزیرهای که الآن نگینه نخرید. کارش و حرف آقا براشون مساوی دین بود. توی خونهی سازمانی زندگی میکردیم. سران حکومت اون روزا دائم مهمون جزیره بود و باید مقدمات خوشگذرونی و خریدشون چیده میشد، قبل اومدن و هنگام استقرار. البته توی بهترین مکانهای مخفی شهر. بین همکاران حرفایی بود که ما بچه ها میشنیدیم، اینکه با کشتی و لنج جنس میبرن شهرای بزرگ، اونجا بازارچه و مرکز خرید تأسیس میکردن و دانشگاه غیر انتفاعی و …هر چی براشون سود داشت. بابای من اما با همون یخچال سبز آزمایش جهیزیهی مامانم اومد و با جنازهی همون یخچال بعد از چند سال برگشتیم شهرمون. عمو و تمام پسرعموهای بابام همه عضو سپاه و اطلاعات شده بودن، یعنی بابام براشون الگو بود. خانوادهی مامانم هم همینا بود شغلشون. خانمها و آقایان همگی تحصیلات بالای حوزه و دانشگاه. چندین نخبه داشتیم جزو بچههای دختر و پسر همسن ما، واقعا نخبهی ریاضی و فیزیک. همه جذب رویان و اسلحه سازی شدن، بعد هم جنگ لبنان و سوریه و حرم و…
رفت و آمد خانوادگی زیاد و سن ازدواج بسیار پایین بود، چه دختر چه پسر. بابای من یک رکعت نماز قضا نداشت ولی پینهی پیشانی هم نداشت. یه بار یه نفر معتمد ازش پرسید اگه رهبر بگه خودتون رو توی یه مدرسهی بچهگونه منفجر کنید میکنی؟ اول که میگفت اون آنقدر خوبه که هرگز همچین چیزی رو نخواهد خواست؛ اما بعد با اصرار، هم بابا و هم مامانم گفتن بله، اگر آقا بگه -با توجه به بصیرتش- ما هم خودمون رو در راهش فدا میکنیم و مدرسه رو با بچهها میفرستیم هوا. و این لحظهای بود که فهمیدم داعش و طالبان چطور به وجود میان: با شستشوی مغزی، وعدهی بهشت، ترس از جهنم و یه بت که دستورش در حد دستور خداست که این موجودات به وجود میان.
سالهای میانسالیش خیلی منزوی و افسرده شد، هیچ همصحبتی نداشت. در مورد اتفاقات و خاطراتش با هیچکس نمیتونست حرف بزنه. همیشه زندگیش حساس بوده از نظر اطلاعاتی. در طول سال بابام هر روز هفته از ۷ صبح اداره بود تا ۳ بعد از ظهر بدون مرخصی و تعطیلی. کار پر استرس و حساس و خطرناک. وقتی میومد خونه هم سکوت. بعد از بازنشستگیش افسردهتر شد، ساکت و ساکتتر. تا یه روز نمیدونیم چرا و چی شد، آدم به این مؤمنی در ۵۷ سالگی خودکشی کرد و تمام، شایدم خودکشیاش کردن، هیچ وقت نفهمیدیم.
خانوادهام هنوز همون جورین، حاضرن من که دخترشونم رو بهخاطر بیحجابی تیکه تیکه کنن چه برسه به غریبهها. انگار یکی داره جلوشون خداشونو ازشون میگیره. اما من که الآن از بیرون نگاه میکنم یه عده آدم ترسو، ضعیف، و چشم و گوش بسته میبینمشون که چه از قدرت چه از ثروت هیچی و هیچی بهشون نرسید از این انقلاب و خیلی براش هزینه کردن و از اونایی هستن که از اینجا مونده از اونجا رونده هستند و مجبورن که سر اعتقاداتشون بمونن. هیچ صدای مخالفی رو نه میپذیرن و نه میشنون. این تنها چیزیه که براشون مونده. بابام رفت و من فکر میکنم علت مرگش آه مظلوم بود، خون بیگناهانی که دانسته و ندانسته در ریختنشون سهیم بود. خدمت به این رژیم لکهی ننگی برای خانوادهی منه و آه مادران و بیگناهان توشهی راه پدرم که عامل قاتل بوده.
🔹 با گفتوگو از مرزها عبور کنیم.
🔹 آنطرفیها! اینطرفیها!
🔹 بینام:
من در نوشته های دیگران با نمونههای متفاوتی از آنهایی که میشناختم آشنا شدم و دو دسته را در اکثریت میبینم:
یک دسته آدمهای مفتخور که منفعت ریز و درشت دارند و اینها جدا از آگاهی یا عدم آگاهی منفعت را میبینند.
دستهی دوم ناآگاهانی که قربانیان ایدئولوژی، مذهب و فریبهای جمهوری اسلامی هستند. اینها دسترسی به منابع اطلاعات دیگری ندارند و سال ها در همان فضا ماندهاند اند.
محتوای نوشتهها را خوب میبینم؛ جمع کردن مردم و همصحبتی در این موضوع تا به حال به این شکل نبوده و خود همین کار ارزش زیادی دارد. اگر که همین محتواها با این نوع بیان هم به دست آن طرفیها برسد را تأثیرگذار میبینم؛ اما اینکه از دل این روایتها چه محتواهای بهتر دیگری میتوان تولید کرد و در این شرایط چه کارهای تأثیرگذارتری برای تغییر تفکر آن طرفیها و کارهای ممکن این طرفیها نسبت به آنها میتوان انجام داد فعلا نمیدانم و باید فکر کرد. در اطرافیان من هم آدم های آنطرفی هستند که ذکر میکنم:
* یکی از آشنایان که در نظام است، حقوق حداقلی میگیرد، در سن کم ازدواج کرده و فرزند دارد و تحصیلات و مهارتی هم نداشته، از او پرسیدم اگر انقلاب شود برای نظام میجنگی؟ گفت جانم را برمیدارم و فرار میکنم.
* یکی دیگر از آشنایان فرمانده است و در خیابان در کنار نیروها حضور دارد و منافع زیادی هم دریافت میکند اما از جهاتی هم میخواهد انسانی رفتار کند، زمانی که به این فرمانده از سمت مردم حمله شده بود دفاعی نکرده بود و تا سرحد مرگ کتک خورده بود و در بیمارستان بستری شد. این فرمانده، هم منافع را میبیند هم مردم را دوست دارد و هم قربانی فریبهای نظام است.
* روحانی را میشناختم که بازرس رهبر برای یک سری امور بود. مطمئن بودم که منافع مادی نداشت و از سر فریب و ماندن در همان فضاهای مقدس جنگ در کنار آنها بود. انسان بسیار شریف و البته ناآگاهی بود که تخصصش در حوزهی دیگری را رایگان به مردم منتقل میکرد و آن سادهزیستی که آنطرفیها ادایش را همیشه درمیآورند را آن روحانی داشت.
* همسر شهیدی را میشناسم که میگفت: "همین دختر بیحجابا جوونارو به کشتن دادن"؛ وقتی کمی بیش تر از شرایط برایش گفتم، گفت نمیدونم والا. این همسر شهید دریافتی از نظام دارد و دسترسیاش رسانه جمهوری اسلامی است اما توانست طور دیگری هم فکر کند.
🔹 خانم زهرا:
من در دنیای آدمهای آنطرف متولد شدم و رشد یافتم اما تا اوایل نوجوانی حتی نمیدانستم طرف دیگری هم هست! هرچه بود همان طرف بود: خدا، خیر، خوبی، درستی، دین، حقیقت، انسانیت و طرف دیگر فقط دشمن بود، گمراه بود و گمراهکننده بود!
تشکیکهایی از درون و بیرون، اندک اندک حصارها را شکافت و باعث بیرون کشیده شدن از دنیایی که غرقذدر آن بودم شد و طرف دیگر را هم دیدم که متفاوت بودند ولی نه دشمن بودند نه گمراه!
آدمها در آن دنیایی که ابتدا بودم، نه بد بودند نه بدجنس، بلکه بسیار مهربان و پاکدست و با اخلاق بودند ولی بسیار ناآگاه و سطحی، با یک روزنهی دریافت محدود و در احاطهی یک ایمان مقدس خودبرتربین که راه را بر بروز هرگونه پرسشی میبست و مادام که حس میکردند تحت لوای حکومت الله هستند تسلیم بیچونوچرای هر شرایطی بودند و حس مأجور بودن در پیشگاه خداوند نیز داشتند! آنها از همسویی با حاکمیت، مستقیماً منتفع نبودند، بلکه غالباً زندگیهای متوسط و پایینتر از متوسط داشتند، اما از امنیت ناشی از ایمان خود و زیست در سایهی حکومتی بهظاهر مذهبی در آرامش و خشنود بودند و نیاز به هیچ تغییری برایشان مطرح نبود. تنها تغییر، میبایستی توسط منجی وعده داده شده با حذف همهی آنطرفیها اتفاق بیفتد و جهان بهشت برین شود.
اما دنیای آدمهای این طرف.
تا آنجا که من دریافته ام بر خلاف یکدستی دنیای آنطرف که ایمان و اطاعت، همهچیز و همهکس را یکشکل و یکاندازه نگه میداشت، در این سو، به وسعت آزادیهای انسان، تنوع وجود دارد. از آدمهایی که صرفاً عریانی و آزادیهای بیحدومرز جسم را میخواهند تا آدمهایی که شکوفا شدن انسانیت را آرزو می کنند و در فرصت بیتکرار عمر، حق انتخاب را حق بدیهی همهی انسانها میدانند و معتقدند رشد، با عبور آزادانه از، یا ماندن آگاهانه در چهارچوبها میسر است.
🔹 با گفتوگو از مرزها عبور کنیم.
🔹 بینام:
من در نوشته های دیگران با نمونههای متفاوتی از آنهایی که میشناختم آشنا شدم و دو دسته را در اکثریت میبینم:
یک دسته آدمهای مفتخور که منفعت ریز و درشت دارند و اینها جدا از آگاهی یا عدم آگاهی منفعت را میبینند.
دستهی دوم ناآگاهانی که قربانیان ایدئولوژی، مذهب و فریبهای جمهوری اسلامی هستند. اینها دسترسی به منابع اطلاعات دیگری ندارند و سال ها در همان فضا ماندهاند اند.
محتوای نوشتهها را خوب میبینم؛ جمع کردن مردم و همصحبتی در این موضوع تا به حال به این شکل نبوده و خود همین کار ارزش زیادی دارد. اگر که همین محتواها با این نوع بیان هم به دست آن طرفیها برسد را تأثیرگذار میبینم؛ اما اینکه از دل این روایتها چه محتواهای بهتر دیگری میتوان تولید کرد و در این شرایط چه کارهای تأثیرگذارتری برای تغییر تفکر آن طرفیها و کارهای ممکن این طرفیها نسبت به آنها میتوان انجام داد فعلا نمیدانم و باید فکر کرد. در اطرافیان من هم آدم های آنطرفی هستند که ذکر میکنم:
* یکی از آشنایان که در نظام است، حقوق حداقلی میگیرد، در سن کم ازدواج کرده و فرزند دارد و تحصیلات و مهارتی هم نداشته، از او پرسیدم اگر انقلاب شود برای نظام میجنگی؟ گفت جانم را برمیدارم و فرار میکنم.
* یکی دیگر از آشنایان فرمانده است و در خیابان در کنار نیروها حضور دارد و منافع زیادی هم دریافت میکند اما از جهاتی هم میخواهد انسانی رفتار کند، زمانی که به این فرمانده از سمت مردم حمله شده بود دفاعی نکرده بود و تا سرحد مرگ کتک خورده بود و در بیمارستان بستری شد. این فرمانده، هم منافع را میبیند هم مردم را دوست دارد و هم قربانی فریبهای نظام است.
* روحانی را میشناختم که بازرس رهبر برای یک سری امور بود. مطمئن بودم که منافع مادی نداشت و از سر فریب و ماندن در همان فضاهای مقدس جنگ در کنار آنها بود. انسان بسیار شریف و البته ناآگاهی بود که تخصصش در حوزهی دیگری را رایگان به مردم منتقل میکرد و آن سادهزیستی که آنطرفیها ادایش را همیشه درمیآورند را آن روحانی داشت.
* همسر شهیدی را میشناسم که میگفت: "همین دختر بیحجابا جوونارو به کشتن دادن"؛ وقتی کمی بیش تر از شرایط برایش گفتم، گفت نمیدونم والا. این همسر شهید دریافتی از نظام دارد و دسترسیاش رسانه جمهوری اسلامی است اما توانست طور دیگری هم فکر کند.
🔹 خانم زهرا:
من در دنیای آدمهای آنطرف متولد شدم و رشد یافتم اما تا اوایل نوجوانی حتی نمیدانستم طرف دیگری هم هست! هرچه بود همان طرف بود: خدا، خیر، خوبی، درستی، دین، حقیقت، انسانیت و طرف دیگر فقط دشمن بود، گمراه بود و گمراهکننده بود!
تشکیکهایی از درون و بیرون، اندک اندک حصارها را شکافت و باعث بیرون کشیده شدن از دنیایی که غرقذدر آن بودم شد و طرف دیگر را هم دیدم که متفاوت بودند ولی نه دشمن بودند نه گمراه!
آدمها در آن دنیایی که ابتدا بودم، نه بد بودند نه بدجنس، بلکه بسیار مهربان و پاکدست و با اخلاق بودند ولی بسیار ناآگاه و سطحی، با یک روزنهی دریافت محدود و در احاطهی یک ایمان مقدس خودبرتربین که راه را بر بروز هرگونه پرسشی میبست و مادام که حس میکردند تحت لوای حکومت الله هستند تسلیم بیچونوچرای هر شرایطی بودند و حس مأجور بودن در پیشگاه خداوند نیز داشتند! آنها از همسویی با حاکمیت، مستقیماً منتفع نبودند، بلکه غالباً زندگیهای متوسط و پایینتر از متوسط داشتند، اما از امنیت ناشی از ایمان خود و زیست در سایهی حکومتی بهظاهر مذهبی در آرامش و خشنود بودند و نیاز به هیچ تغییری برایشان مطرح نبود. تنها تغییر، میبایستی توسط منجی وعده داده شده با حذف همهی آنطرفیها اتفاق بیفتد و جهان بهشت برین شود.
اما دنیای آدمهای این طرف.
تا آنجا که من دریافته ام بر خلاف یکدستی دنیای آنطرف که ایمان و اطاعت، همهچیز و همهکس را یکشکل و یکاندازه نگه میداشت، در این سو، به وسعت آزادیهای انسان، تنوع وجود دارد. از آدمهایی که صرفاً عریانی و آزادیهای بیحدومرز جسم را میخواهند تا آدمهایی که شکوفا شدن انسانیت را آرزو می کنند و در فرصت بیتکرار عمر، حق انتخاب را حق بدیهی همهی انسانها میدانند و معتقدند رشد، با عبور آزادانه از، یا ماندن آگاهانه در چهارچوبها میسر است.
🔹 با گفتوگو از مرزها عبور کنیم.
Forwarded from كانون نگرش نو (Mojgan Nasiri)
علم با عمل معنا میشود.
«یونسکو» یک بار دیگر در تعریف سواد تغییر ایجاد کرد.
در این تعریف جدید، توانایی ایجاد تغییر، ملاک باسوادی قرارگرفته است یعنی شخصی باسواد تلقی میشود که بتواند با استفاده از خواندهها و آموختههای خود، تغییری در زندگی خود ایجاد کند.
▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️
« دو کس رنج بیهوده بردند و سعی بی فایده کردند:
یکی آن که اندوخت و نخورد، و دیگر آن که آموخت و عمل نکرد.
سعدی
https://t.me/kanoonnegareshno
«یونسکو» یک بار دیگر در تعریف سواد تغییر ایجاد کرد.
در این تعریف جدید، توانایی ایجاد تغییر، ملاک باسوادی قرارگرفته است یعنی شخصی باسواد تلقی میشود که بتواند با استفاده از خواندهها و آموختههای خود، تغییری در زندگی خود ایجاد کند.
▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️
« دو کس رنج بیهوده بردند و سعی بی فایده کردند:
یکی آن که اندوخت و نخورد، و دیگر آن که آموخت و عمل نکرد.
سعدی
https://t.me/kanoonnegareshno
Forwarded from كانون نگرش نو (Mojgan Nasiri)
هشت هفته
💠هفته ای یکروز
شنبه ها و یا یکشنبه ها
💠ساعت:
یازده صبح تورنتو تا یک و نیم
💠همراه استاد عزیز،
دکتر سرگلزایی- روان پزشک
💠تلفن ثبت نام
001 416-879-7357
@kanoonnegareshno
کانون نگرش نو- تورنتو
💠شروع گروه شنبه ها :ماه می شنبه 21ام
💠شروع گروه یکشنبه ها: ماه می یکشنبه22ام
📣📣پنجاه درصد ظرفیت دوره پر شده
💠هفته ای یکروز
شنبه ها و یا یکشنبه ها
💠ساعت:
یازده صبح تورنتو تا یک و نیم
💠همراه استاد عزیز،
دکتر سرگلزایی- روان پزشک
💠تلفن ثبت نام
001 416-879-7357
@kanoonnegareshno
کانون نگرش نو- تورنتو
💠شروع گروه شنبه ها :ماه می شنبه 21ام
💠شروع گروه یکشنبه ها: ماه می یکشنبه22ام
📣📣پنجاه درصد ظرفیت دوره پر شده