دکتر سرگلزایی drsargolzaei
38.4K subscribers
1.85K photos
101 videos
165 files
3.32K links
Download Telegram
#چشم_تاریخ

#ریچارد_نیکسون_الویس_پریسلی_و_غسل_تعمید

همه‌ی شما نام «ریچارد نیکسون» رئیس‌جمهور آمریکا را شنیده‌اید. نیکسون به دو دلیل جزو رئیس‌جمهورهای بدنام آمریکاست.
یکی از دلایل بدنامی نیکسون این است که دی در جنایاتی که در ویتنام اتفاق افتاد مسئول است. دومین دلیل بدنامی نیکسون تخلفات تیم او در انتخابات ریاست‌جمهوری بود. دومین بار که نیکسون رئیس‌جمهور شد رسوایی «واترگیت» ایجاد شد و خبرنگاران با افشاگری علیه نیکسون نشان دادند که نیکسون در انتخابات، مداخله‌های غیر قانونی انجام داده‌است و نیکسون مجبور به استعفا شد. وقتی سیاست‌مدارانی همچون ریچارد نیکسون با «الویس پریسلی» سلطان موسیقی وقت آمریکا عکس یادگاری می‌گیرد من نام این عکس را «غسل تعمید» می‌گذارم (شاید غسل جنابت جنایت هم نام بدی نباشد!)
نیکسون تنها سیاستمداری نبود که دستان آلوده‌ی خود را در حوضچه‌ی شهرت سوپراستارها شستشو داد. این یک سنت سیاسی است: سیاست‌مدارها روی هنرمندان و ورزشکاران سرمایه‌گذاری می‌کنند، «اَبَرقهرمان» و «سوپر استار» خلق می‌کنند و در زمان مناسب از سود سرمایه‌گذاری‌ شان استفاده می‌کنند.
یکی از مهم‌ترین مباحث در «فلسفه سیاسی» موضوع «حق حکومت»، «مشروعیت سیاسی» یا «Legitimacy» است. برای مشروعیت سیاسی مکانیزم‌های مختلفی وجود دارد:
در نظام‌های «اشرافیت‌سالار» (آریستوکرات) اعتقاد بر این است که برخی افراد به لحاظ «خونی» و «ژنی» برای رهبری توده مردم شایستگی دارند. در این نظام‌ها هر کس فرزند شاه باشد شایسته به‌دست آوردن تاج‌وتخت است. نظام‌های پادشاهی در سراسر جهان الگوی «آریستوکراسیک» داشته‌اند.
در نظام‌های «مذهب‌سالار» (تئوکراسیک) اعتقاد بر این است که نمایندگان خدا در زمین حق حکومت دارند. در این نظام‌ها همان کسانی که متولی دین مردم هستند، حق حکم‌راندن بر امور معیشتی مردم را نیز به دست می‌آورند.
در نظام‌های «جنگ سالار» (میلیتاریستی) هر کس اسلحه به‌دست دارد حق حکومت هم دارد!
در طول تاریخ در بسیاری از جوامع، برخی خانواده‌های مافیایی با تکیه‌زدن بر هر سه «حوزه اشرافیت نژادی، تصرف حوزه دین و در دست‌داشتن قدرت نظامی»، حکومت را در انحصار خود نگه می‌دارند (نظام‌های اُلیگارشی). اما اکنون که در همه‌جای جهان، نظام‌های حکومتی مبتنی بر سه‌گانه «اشرافیت خونی، ادعای نمایندگی خدا و پوتین و سرنیزه» آبروی خود را از دست‌می‌دهند و نظام‌های مبتنی بر سه‌گانه «تفکیک قوا، صندوق رای و آزادی مطبوعات» جایگزین آن‌ها می‌شوند قدرت‌طلبان هم روش‌های خود را تغییر می‌دهند. این‌جاست که عکس یادگاری گرفتن با ستاره‌های موسیقی و سینما و ورزش عکس یادگاری گرفتن یکی از کارت‌های مهم بازی تصاحب قدرت می‌شود و غسلی برای پاک کردن رد‌پای جنایت:
آب‌ها از آسیاب افتاده‌است،
دارها برچیده، خون‌ها شسته‌اند!

و حکایت همچنان باقی‌ست....
دکتر سرگلزایی drsargolzaei
نگاهی به نشست دانشگاه جورج تاون دومان رادمهر فعال حقوق بشر- سوئد دهم فوریه ۲۰۲۳ جمعی از چهره‌های شناخته شده‌ی ایرانی جلسه‌ای در دانشگاه جرج تاون برگزار کردند. این چهره‌ها که در ماههای اخیر از سوی رسانه‌ها به عنوان چهره‌های برجسته اپوزیسیون معرفی میشوند،…
🔹 در میانه‌ی انقلاب گفت‌و‌گو کنیم.

آقای مهدی:
نقد من به صحبت‌های آقای دومان رادمهر است. در نوشته‌ی زیر تلاش می کنم نشان دهم که این نوشته از دوگونه از مغالطات مهم رنج می برد: اول اینکه این نوشته بیشتر تخریب است تا نقد نشست جرج تاون (با توسل به مغالطه‌ی مصادره به مطلوب)، دوم تکیه بر عناصر تفرقه آفرین قومیتی و نه وحدت بخش ملی (با افتادن در دام مغلطه جزء به کل)
یکم: (مغلطه‌ی مصادره به مطلوب) نویسنده با عباراتی شبیه "تاکتیک سلطنت طلبان" و "وکالت ناموفق رضا پهلوی" و "تلاش برای تسلط انحصاری" و "سلسله ای از عملیات مغایر با دموکراسی" این‌طور وانمود می کند که جلسه‌ی مذکور انگار دسیسه‌ای است از جانب سلطنت‌طلبان برای به محاق بردن و مصادره به مطلوب جنبش مدنی زن-زندگی-آزادی. حال آن‌که ایشان خود دچار مغالطه‌ی مصادره به مطلوب شده و وجود افرادی که نماینده مهمترین بخش جنبش مدنی خشونت پرهیز این روزهای ایران است، یعنی حامد اسماعیلیون را به کلی نادیده می گیرد. عامل وحدت بخش در جریان‌های خارج از ایران بیش از هر فرد دیگری حامد اسماعیلیون بوده است. به دیگر سخن رضا پهلوی آن‌قدر برای ایشان بزرگ است که گویی حامد اسماعیلیون را در این پنل نمی بیند!
دوم: (مغالطه‌ی جزء به کل) تعیین وکیل "تسخیری" برای تورکها، "هر گونه تلاش رسانه ای برای نماینده تراشی برای تورکهای ایران" و نه مردم ایران! تاکید بر فعالین ملی-مدنی آذربایجان و چون با ایشان احتمالا مشورت نشده است انگار ادعای مشورت با فعالین داخل بکلی مردود است (مغالطه‌ی جزء به کل). گویی ایشان این متن را به عنوان نماینده‌ای از یک جریان قومیتی و با دغدغه های قومیتی و هراس از دست دادن سهمی در آینده‌ی ایران نوشته است.

🔹 در میانه‌ی انقلاب گفت‌و‌گو کنیم.
دکتر سرگلزایی drsargolzaei
#چشم_تاریخ #ریچارد_نیکسون_الویس_پریسلی_و_غسل_تعمید همه‌ی شما نام «ریچارد نیکسون» رئیس‌جمهور آمریکا را شنیده‌اید. نیکسون به دو دلیل جزو رئیس‌جمهورهای بدنام آمریکاست. یکی از دلایل بدنامی نیکسون این است که دی در جنایاتی که در ویتنام اتفاق افتاد مسئول است.…
🔹 مشروعیّتِ سنّتی در دنیایِ مُدرن!
رضا دانشمندی/ دانش آموختۀ علوم سیاسی

قدرتِ مشروع‌ناشده و نامقبـول، چرکین است و ناگوار و تلخ – حتّی به‌نظرم تلخ‌تر از بیترکس Bitrex! (خواستم بگویم مانند قهوۀ اسپرسو، دیدم بسیاری مشتاق طعمش هستند!)
«مشروعیّت» یا به لفظِ فرنگی Legitimacy، مُلیِّنِ «قدرت» است؛ بدونِ «مشروعیّت»، قدرت غیرقابل هضم است و آزارنده. به‌گفتۀ «فرید رفیق زکریا» (روزنامه‌نگارِ هندیُّ‌الاصل و تحلیل‌گرِ سرشناسِ سیاستِ خارجیِ آمریکا) «اِکسیـرِ» قدرتِ سیاسی، «مشروعیّت» است - «کیمیایی» که سرکشان را هم بدون خشونت و اجبار فرمان‌بردار می‌سازد.
با این وصف، مشروعیّت یعنی آدم‌ها (به‌گونه‌ای) «راضی» به پیروی و اِطاعت شوند و «بـاور»کنندکه «فرمان‌‌برداری» برای‌شان بایستـه و سُودمنـدست. دراین‌صورت، «قدرت» دیگر اجباری عریان و وادارگری کریه نیست، بلکه «اقتـداری»ست تحمّل‌پذیر – «لباسِ نظامی» (اونیفورم) هرچه زودتر باید به «کت‌وشلوار» و «تانـک» به «خودروی سواری» تبدیل شود. (معلّمی که ترکه‌وخط‌کش از دستش نمی‌اُفتد و بدون آن‌ها کلاسش آرام نمی‌شود، مقبولِ کلاس نیست و نمی‌تواند به معلّمی ادامه دهد).
این پذیرش و باور در دنیایِ «سنّت» و اسطوره، ایستا بود و پرسش‌ناپذیر (مقدّس)، با مبنـایی آسمانی/ربّـانی و یا فلسفی/انتـزاعی. آشکار است که توجیه و توضیحِ «حقِّ حکومت» در جهانِ سنّت با انسان و جهان آن دوران تناسب داشت. امّا، در روزگار نو (و چیرگیِ عُرفی‌شدن، مادّی‌گرایی، تجربه‌محوری و انسان‌مداری)، با دگرگونی همه چیز، مبنایِ «مشروعیّت» هم زیرورو شد و از آسمان به زمین افتاد. حالا دیگر قدرت نمی‌توانست صرفاً با چسبیدن به لاهوت‌وملکوت یا وفاداری به اصولِ اساسیِ اخلاق، به‌گونه‌ای «هنجاری» مشروعیّت به‌دست آورد. شاید بتـوان از نظریۀ «ماکس وبر» Max Weber استفاده کرد و گفت که «مشروعیـّت» هم در دورانِ مُدرن، «اَفسون‌زُدایی» شد Disenchantment، یعنی دیگر تبیین‌هایِ الهیاتی و انتزاعیِ قدرت، گیرایی نداشتند و انسانِ‌محورشده همه چیز را در نسبت و رابطه با خودش فهم می‌کرد. به بیان دیگر، پافشاری بر «مشروعیّت»‌هایِ رازآلود و مقدّس و «آن‌جهانی»، در زمانۀ چیرگیِ سکولاریسم Secularism و «این‌جهانی‌شدن» ممکن نبود؛ چراکه در عصر گیتـیانگی -برخلاف عهدِ سنّت- نه متنِ مقدّس منشاء قانون دانسته می‌شد، و نه برایِ متولّیـانِ رسمیِ تفسیرِ این متون، حقّی انحصاری برای فرمان‌روایی در نظر گرفته شده بود.
شاید نخستین‌بار «جان لاک» فیلسوفِ انگلیسیِ عصرِ روشن‌گری بود که اعلام کرد «مشروعیّت» زادۀ رضایتِ مردمان است و «حکومت مشروع نیست، مگر مردم از آن خشنود باشند». در چنین فضایی، کارآمدی و کفایتِ حکومت در حلِّ انواعِ بحران‌ها و دست‌یابی به اهداف، مبنایِ «مشروعیّـت» قرار گرفت. به بیان «جیمز مدیسون جونیور» James Madison از نویسندگانِ قانونِ اساسیِ آمریکا، «مردم، تنها منشأ مشروعِ قدرت» و قانون اساسی هستند. سایر سیاست‌مداران بعدی هم این گفته را تأیید کردند. برای مثال، «زبیگنیف برژنـسکی» (مشاور امنیّتِ ملّی در دولتِ بداقبال جیمی‌کارتر) مدّعی بود که مشروعیّتِ حاکمانِ جامعه وابستـه به نگرشِ مردم به آنان است.
ناآگاهی و غفلت از چرخش معنایی «مشروعیّت» - از پُشت‌وتبار و دودمان و حقِّ الهی بـه کارآمدی و پاسخ‌گویی – به ویژه پس از جنگِ جهانیِ دوم، منشاءِ بسیـار از انقـلاب‌هایِ سیاسی و جنبش‌هایِ اجتماعی بوده است. خلاصه آن‌که، مدّت‌هاست که متر و معیار «مشروعیّت» از قصرِپادشاه و کلیسا و دارالحکومه و نظامیه به کف ِکوچه و بازار افتاده و غفلت از این موضوع، به‌هیچ‌وجه به سودِ خودِ حکومت‌ها هم نیست.
دکتر سرگلزایی drsargolzaei
🔹 مشروعیّتِ سنّتی در دنیایِ مُدرن! رضا دانشمندی/ دانش آموختۀ علوم سیاسی قدرتِ مشروع‌ناشده و نامقبـول، چرکین است و ناگوار و تلخ – حتّی به‌نظرم تلخ‌تر از بیترکس Bitrex! (خواستم بگویم مانند قهوۀ اسپرسو، دیدم بسیاری مشتاق طعمش هستند!) «مشروعیّت» یا به لفظِ فرنگی…
🔹 مشروعیت و فلسفۀ سیاسی

مشروعيّت ( Legitimacy) قوانين از دو راه به دست مي آيند: مشروعيّت الهي و مشروعيّت مدني. مشروعيّت الهي قوانين زماني تأمين مي گردد كه منبع قوانين را «خداوندي شارع» بدانيم. به فرض پذيرش اين كه خداوندي خلقت جهان و انسان را انجام داده، اين خداوند به دليل آگاهي از مختصّات خلقت خود شايسته ترين فرد براي تقنين (قانون گذاري) است زيرا او كيفيت ساخت محصولات خود را بهتر از هر كس مي داند و در نتيجه بهترين شيوة بهره برداري را نيز او تعيين مي نمايد .
امّا در اينجا چند چالش معرفتي وجود دارد :اولاً براي پذيرش پيش فرض فوق بايد ثابت شود جهان ازلي نبوده و در زمان خاصّي «تصميم به ساخت آن گرفته شده است ». ثانياً بايد ثابت شود كه سازندة جهان يك «فرايند» نبوده بلكه يك «شخص» است . ثالثاً بايد ثابت شود كه «خلقت» بر مبناي نحوة عمل انسان ، عروج و افول يا رشد و فسادي دارد و انتخاب هاي ما، در سطح كلان، براي «خلقت» علي السويّه نيستند .رابعاً بايد ثابت شود كه براي «خالق خلقت»، سرنوشت خلقت مهم است و او در انديشة رشد دادن خلقت است . خامساً بايد اثبات شود كه «خالق خلقت،» با ارادة خود ، جهان را به سمتي كه رشد آن در آن است نمي راند و رشد و فساد را به آدميان واگذار مي كند .سادساً بايد اثبات شود كه «خالق خلقت» كشف «رشد و فساد» و عوامل مؤثر بر آن را به خود آدميان واگذار نكرده و خود اقدام به قانون گذاري مي كند .سابعاً بايد اثبات شود كه قوانين موجود كه ادّعا مي شود از جانب آن قانون گذار وضع شده اند بدون هيچ خدشه و انحراف و سوء تفاهم به بشر انتقال پيدا كرده اند. طبعاً اگر هفت فرض فوق اثبات گردد ، آنوقت مي توان به دنبال « مشروعيّت الهي» قوانين بود. امّا مسأله اساسي اين است كه فرضيات فوق در صورتي قابل اثبات هستند كه « قابل آزمون » باشند در حالي كه هيچيك از فرضيات فوق قابل آزمون شدن نمي باشد ( يا به اصطلاح فاقد Verification يا اثبات پذيري هستند.) زیرا لازمة آزمون پذيري اين فرضيات اين است كه بشر بر خلقت، محيط باشد و ناظر و آزمايندة هستي باشد در حالي كه بشر در جهان (چه از نظر زماني و چه از نظر مكاني) مُحاط است و اساساً نه در حال حاضر و نه در هيچ شرايط ديگري بشر نمي تواند ادّعاي آزمون نمودن چنين فرضيات فربهي را داشته باشد. پس موضوع «مشروعيت الهي» از نظر «معرفتي» غيرممكن (impossible ) است و چاره اي نمي ماند جز این كه مشروعيت مدني را بپذيريم .مشروعيت مدني بر مبناي خرد جمعي (Common sense ) تعريف مي شود .پس اولاً در هر زمان، در هر نسل و در هر مكان، با تحول خرد جمعي قابل تغيير است و قانون ازلي و ابدي ( فراتاريخي ) قابل حصول نمي باشد. ثانياً لازمه ي استخراج خرد جمعي اين است كه مردم آزاد باشند بدانند و آزاد باشند رأي بدهند . بنابراين مقدمة حصول خرد جمعي، آزادي بيان و حق رأي (بدون نظارت استصوابی و فصل الخطاب) براي عموم مردم است .لازم به ذكر است كه رأي آزادانه و آگاهانه مردم، نمي تواند ضامن درستي نظر آنها باشد ، بلكه تنها ضامن مشروعيّت مدني قانون است. براي مثال در دوره اي از تاريخ بشر ، رأي آزادانه و آگاهانۀ اكثريت مردم اين بوده كه «خورشيد به دور زمين مي گردد» ولي اين رأي اکثریت ضامن درستي آن گزاره نبود . منظور از مشروعيّت مدني اين است كه آنچه حقّ مردم است را از آنان نگيريم و هيچ فرد ،طبقه يا نهاد اجتماعي نتواند مانع دستيابي عمومي مردم به حق تصميم گيري شان در مورد سرنوشت شان گردد.

برگرفته از فصل هفتم کتاب اخلاق و آزادی نوشتۀ محمدرضا سرگلزایی
دکتر سرگلزایی drsargolzaei
🔹 در میانه‌ی انقلاب گفت‌و‌گو کنیم. آقای مهدی: نقد من به صحبت‌های آقای دومان رادمهر است. در نوشته‌ی زیر تلاش می کنم نشان دهم که این نوشته از دوگونه از مغالطات مهم رنج می برد: اول اینکه این نوشته بیشتر تخریب است تا نقد نشست جرج تاون (با توسل به مغالطه‌ی مصادره…
🔹 در میانۀ انقلاب گفتگو کنیم.

خانم مریم:
در تمام نقدهایی که به (نشست جرج تاون ) و همچنین نقدهایی که به نقادان این جلسه می شود نقطۀ کوری میبینم: هیچ منشور و راهکاری از سوی دو طرف ارائه نشده که ما مردم ایران بدانیم که آنها چه چشم‌اندازی برای آیندۀ ایران متصور هستند!
آقای دکتر سرگلزایی و دوستان‌شان در ابتدای امر یک منشوری ارائه دادند که به‌طور واضح و روشن چشم‌اندازی را که برای آینده ایران متصور هستند به روشنی بیان می‌کرد.
در ابتدا هر حزب و گروه اجتماعی و سیاسی باید چشم انداز و منشور خود را ارائه دهد که مردم و گروه‌های دیگر به نقد چشم‌انداز آنها بپردازند و نه نقد افراد گروه‌ها.
علاوه بر این، با روشن شدن چشم‌انداز گروه‌ها، راه برای نقد چشم‌انداز و مطالبه‌‌گری پس از عبور از جمهوری اسلامی هموار خواهد بود. نهایتا این قوانین هستند که باید بازدارندۀ کجروی و تخطی باشند و باید دید این گروه‌ها کدامشان به قوانین پایبندتر هستند. با توجه به تئوری انتخاب ویلیام گلسر که «هر رفتاری معطوف به هدفی است» تمام افرادی که در مسیر سیاست قدم می‌گذارند به دنبال قدرت هستند، این قوانین و اطاعت بی چون و چرا و برابری برای تمام افراد در مقابل قانون و خود قوانین هستند که باید توانایی محدود کردن قدرتها را داشته باشند.

🔹 در میانۀ انقلاب گفتگو کنیم.
کتاب رنج هیچ- مازیار کریم- نهایی.pdf
391.2 KB
آنها که
بر زخم‌های خیابان
رژه رفتند
دهان‌شان بر آسمان
نفرت شلیک کرد
و قطره‌ی باران
خونی بود
که از گوشه‌ی ماه چکید
حالا هر پنجره
چشم‌های مادری‌ست
رو به مهتاب

شعر و کتاب شعر پیوست از مازیار کریم
#یادداشت_هفته
#هاناآرنت_کارل_یاسپرز_ومسئوليت_سیاسی -قسمت اول

#هاناآرنت در سال ۱۹۰۶ در یک خانواده یهودی آلمانی متولد شد و از سال ۱۹۲۴ به تحصیل در رشته فلسفه در دانشگاه های ماربورگ، فرایبورگ و هایدلبرگ پرداخت و شاگرد مارتین #هایدگر، ادموند هوسرل و کارل #یاسپرز بود که هر کدام نقش برجسته ای در اگزیستانسیالیسم آلمانی و پدیدارشناسی داشتند. رساله دکتری فلسفه هانا آرنت "مفهوم عشق در دیدگاه سنت آگوستین" بود که زیر نظر کارل یاسپرز روانپزشک-فیلسوف آلمانی انجام گرفته بود.
کارل یاسپرز هم در سال ۱۸۸۳ در آلمان متولد شده بود و در ۱۹۰۸ تحصیلات طب خود را در دانشگاه هایدلبرگ تمام کرده بود و در همان سال وارد تحصیلات روانپزشکی در همان دانشگاه شد. یاسپرز در ۱۹۱۳ کتاب "آسیب شناسی روانی عمومی" را نوشت که نگاهی پدیدار شناسانه به تجربه بیماری روانی است. پس از آن یاسپرز به فلسفه علاقمند شد. ابتدا به تدریس روان شناسی در دانشکده فلسفه هادلبرگ پرداخت و از سال ۱۹۲۱ کار بالینی را رها کرد و وارد حوزه فلسفه شد.
در سال ۱۹۳۳ #نازی ها در #آلمان روی کار آمدند و سیاست یهودی ستیزی را آغاز کردند. "گونتر اشترن" همسر هانا آرنت همان سال به پاریس گریخت اما هانا آرنت تصمیم گرفت که در برلین بماند و به مبارزه با نازی ها بپردازد. دستگیری وی توسط "گشتاپو" (پلیس سیاسی نازی ها) و بازجویی یک هفته ای اش او را به این نتیجه رساند که نمی تواند در درون آلمان به مبارزه با نازی ها ادامه دهد بنابراین پس از آزادی از زندان ابتدا به پراگ، سپس به ژنو و در نهایت به پاریس گریخت و در آن جا در کنار فعالیت های پژوهشی خود به مبارزه فکری و اجتماعی علیه نازی ها ادامه داد. وقتی آلمان هیتلری فرانسه را اشغال کرد هانا آرنت به لیسبون و سپس به نیویورک گریخت. 
مارتین هایدگر که زمانی استاد راهنمای هانا آرنت بود و دوره ای نیز روابط عاشقانه با آرنت داشت مسیر دیگری را طی کرد. او به نازی ها پیوست و رئیس دانشگاه فرایبورگ شد و قوانینی  را که حکومت نازی بر ضد استادان یهودی وضع کرده بود به اجرا گذاشت و از جمله استاد خودش ادموند هوسرل را از دانشگاه اخراج کرد.
کارل یاسپرز یهودی نبود ولی از آن جا که با "گرترود مایر"  یهودی ازدواج کرده بود نازی ها او را دارای "تمایلات یهودی" تشخیص دادند و در سال ۱۹۳۷ از دانشگاه اخراج کردند و انتشار نوشته های او را هم ممنوع کردند. یاسپرز اما علیرغم تهدید به اعزام به اردوگاه های کار اجباری تا پایان جنگ و سقوط نازی ها در آلمان ماند و پس از جنگ در ۱۹۴۸ به بازل (سوییس) مهاجرت کرد و به تدریس فلسفه ادامه داد.
هم هانا آرنت و هم کارل یاسپرز پس از جنگ به بحث فلسفی و روان شناسی جنایات نازی ها پرداختند. آن ها سعی کردند به این سؤال پاسخ دهند که چگونه مردم در مقابل نظام ها فاشیستی و توتالیتاریست تسلیم می شوند و به آن ها اجازه می دهند دست به جنایات سازمان یافته بزنند. آرنت در این زمینه دو مقاله نوشت: "گناه سازمان یافته و مسئولیت جهانی" (۱۹۴۵)  و "مسئولیت فردی در یک نظام دیکتاتوری" (۱۹۶۴). یاسپرز هم مقاله ای نوشت تحت عنوان "جستاری در گناه آلمان ها" (۱۹۴۷).
هانا آرنت چند الگوی شایع در بین جنایتکاران نازی پیدا کرد. یکی از آن ها الگوی "مهره یک سازمان" (cog-theory) بود، الگوی کسانی که خود را پیچ و مهره یک سازمان می دانستند و مطیع اوامر مافوق بودند. آن ها اعتقاد داشتند شغلی به آن ها محوّل شده و آن ها به وظایف شغلی شان عمل می کنند و اگر آن ها به این وظیفه عمل نکنند فرد دیگری آن مأموریت را انجام خواهد داد و فرقی در نتیجه ایجاد نخواهد شد! این الگوی جنایت های "آدولف #آیشمن" بود که قبلا در یادداشت دیگری تحت عنوان #کارمند_شریف_اداره_سلاخی به این الگو پرداخته ام. الگوی دیگر جنایتکاران نازی، الگوی #هاینریش_هیملر فرمانده اس اس (سپاه سیاسی-نظامی #هیتلر) بود که قبلأ در #چشم_تاریخ او را معرفی کرده ام. الگوی هیملر الگوی یک "مرد خانواده" بود: "چنین مردی به خاطر حقوق ماهانه، تأمین زندگی خود و امنیت و آرامش زن و فرزندانش حاضر بود اعتقادات، شرف و شأن انسانی خود را زیر پا بگذارد، حاکم شدن امر خصوصی بر امر عمومی به او اجازه می داد که از قید مسئولیت اعمال خود یکسره آزاد باشد." چنین الگویی امروزه در جامعه ما نیز به وفور به چشم می خورد: من فقط مسئول خانواده خودم هستم! 

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

اینستاگرام:
http://Instagram.com/drsargolzaei

@drsargolzaei
drsargolzaei.com
#یادداشت_هفته
#هاناآرنت_کارل_یاسپرز_ومسئوليت_سیاسی -قسمت دوم

همدستی بین تکنوکرات هایی که با الگوی "کارمند مطیع" و "پدر خانواده" به مدیریت سازمانی جنایات می پرداختند و "اوباشی که از جنایت و خشونت" لذت می بردند منجر به رویش ماشین عظیم کشتار #هیتلر و سوختن زندگی میلیون ها انسان شد. راجع به این اوباش هم در مقاله #یونگ_و_فاشیسم" مختصری نوشته ام.
در این بین، کسانی هم با سکوت در برابر جنایات نازی ها به "شرّ کهتر" تن دادند و "حسابگری شخصی" را جایگزین "مسئولیت مدنی" کردند، همان الگوی "ما نه سر پیازیم، نه ته پیاز!" که در فرهنگ ایرانی هم بسیار شایع است. 
کارل یاسپرز در مقاله اش موضوع "گناه سیاسی" را مطرح کرد:  همه اعضاء جامعه مسئول شیوه حکومت جامعه اند و هر کس که از این مسئولیت مدنی شانه خالی کند در "گناه سیاسی" حکومت شریک و مقصر است.
هانا آرنت در نهایت به کسانی پرداخت که حتی با وجود خطر مرگ، از همکاری، تسلیم و سکوت در برابر جنایات حکومت خودداری کردند. آرنت تأکید می کند که این افراد ضرورتاً تحصیلکرده نبودند یا بینش فلسفی نداشتند:
"پیش شرط این گونه داوری هوش بسیار زیاد یا تجزیه و تحلیل پیچیده مضامین و مفاهیم نیست بلکه صرفاً استعداد رویارویی بی پرده با خویش است یعنی گرایش به درگیر شدن در گفتگویی بی صدا میان من و خودم، گفتگویی که از زمان سقراط و افلاطون معمولأ آن را تفکّر می نامیم. آنان که مستعد اندیشیدن اند، اهل تردید و شک اند، در مسایل دقت و ریزبینی دارند و شخصاً تصمیم می گیرند، در چنین هنگامه هایی اخلاقی عمل می کنند.
اگر علاقمندید در این زمینه بیشتر مطالعه کنید صفحات 33 تا 53 کتاب "هانا آرنت - نوشه دیوید واتسون - ترجمه فاطمه ولیانی - انتشارات هرمس" را پیشنهاد می کنم.
نسل کشی لهستانی ها، رومانیایی ها و یهودی ها توسط نازی ها و جنایات آن ها علیه دگراندیشان و معترضان تنها فاجعه انسانی تاریخ نیست. نسل کشی سرخپوستان آمریکا توسط مهاجران سفید پوست، نسل کشی ارامنه توسط ترک های عثمانی و نسل کشی مسلمانان بوسنی توسط صرب ها از حیث شدّت و وسعت با جنایات آلمان ها در دوران نازی ها قابل مقایسه اند اما از آن جا که مردم آلمان مردمی باسواد و متمدّن و وارث کانت، شوپنهاور، نیچه، گوته، هگل و نیز باخ و بتهون و صدها فیلسوف و ادیب و هنرمند بی نظیر بودند تحلیل روان شناختی و فلسفی آنچه توسط آنان اتفاق افتاد به فهم شکل گیری استبداد، فاشیسم، توتالیتاریسم و جنایات سازمان یافته در جامعه امروزی بیشتر کمک می کند.
آگاهی به فرایندها برای مدیریت فرایندها ضروری است.

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

اینستاگرام:
http://Instagram.com/drsargolzaei

@drsargolzaei
drsargolzaei.com
#چشم_تاریخ

در سال ۱۹۸۴ در شهر آكسفورد و بقيه شهرهای دانشگاهی، دانشجويان بر
روی دستگاه‌های خودپرداز بانك باركليز، با اسپری، كلمه‌ی «سياهان» را روی
يك دستگاه و كلمه‌ی «فقط سفيدپوستان» را روی دستگاهی ديگر می‌نوشتند.
اين نوشته‌های غيرعادی البته هيچ‌چيز را در واقع تغيير نمی‌داد. سياه‌پوستان
می‌توانستند از خودپرداز سفيدها و سفيدها از خودپرداز سياهان استفاده كنند.
اين برچسب‌های سفيد و سياه بر دستگاه‌های خودپرداز برای بسياری از
مشتريان باعث ناراحتی شد. اتفاقاً خواسته‌‌ی كسانی كه اين عمل را انجام داده بودند، ناراحت شدن آن مشتريان و فكر كردن درباره‌ی آن بود. كسانی كه در
صف خودپردازها ايستاده بودند، نسبت به بانك باركليز و همكاری‌هايش با
آفريقای‌جنوبی و رژيم آپارتايد احساس خوبی نداشتند. كشوری كه تابلوهای
«فقط سفيدپوستان» و «سياهان» دستور روز آن بود. تعداد كمی از فارغ‌التحصيلان برای استخدام به باركليز مراجعه می‌كردند، زيرا نمی‌خواستند در
صف‌بندی تبعيض‌آميز سياه و سفيد كه باركليز نماينده‌ی آن بود، باشند.
ميزان سود باركليز از حساب‌های بانكی دانشجويان در انگلستان از ۲۷
درصد به ۱۵ درصد سقوط كرد. در سال ۱۹۸۶، باركليز شكست را در برابر
اسپری‌كنندگان و هم‌پيمانان آن‌ها پذيرفت. خروج باركليز از آفريقای‌جنوبی از‌ جمله پر سروصداترين تحريم‌ها عليه آفريقای‌جنوبی بود كه رژيم آپارتايد بر
اثر آن متحمل خسارات زيادی شد.
نلسون ماندلا كه برای مخالفت با سياست‌های نژادپرستانه‌ی آفريقای‌جنوبی‌حبس ابد گرفته بود، در سال ۱۹۹۰ پس از ۲۷ سال آزاد شد. در سال ۱۹۹۴ انتخابات آزاد برگزار شد. رنگ‌نوشته‌های عليه باركليز از خودپردازها پاك شد و
اين بانك در سال ۲۰۰۵ مجدداً به آفريقای‌جنوبی بازگشت.

برگرفته از کتاب "کنش‌های کوچک ایستادگی"

گردآورنده: علی محمدی

#drsargolzaei

@drsargolzaei
Forwarded from زیر سقف آسمان
♦️در باب روشنفکر دینی: تمایز دو وجه اندیشه‌ورزانه و تاریخی

✍️ دکتر مسعود وفایی
۲۹ بهمن ۱۴۰۱

به نظر من این مفهوم و افرادی که به آن تعلق دارند را از دو بعد می‌توان بررسید: بعد اندیشه‌ورزی و بعد تاریخی.

از لحاظ اندیشه، این مفهوم به همان اندازه غریب و نامأنوس است که مفهومی به نام "علوم انسانی اسلامی". علوم انسانی اسلامی، ورژن درون حکومتی روشنفکری دینی است. اینکه روشنفکران دینی سعی کردند با جعل اصطلاح کمکی "نواندیش دینی"، تناقض‌آمیز بودن مفهوم روشنفکر دینی را برطرف کنند نشان‌دهنده آن است که خودشان هم خوب پی برده‌اند به اینکه مفهوم روشنفکری دینی تا چه حد مغلطه‌آمیز است. روشنفکر، روشنفکر است. روشنفکری خودش صفت است. صفت که صفت برنمی‌دارد. روشنفکر محصولی از محصولات جهان مدرن است که نه تنها نسبت به سنت یا مدرنیسم، بلکه اصولا نسبت به هر نوع تفکری موضع انتقادی دارد. و تبعا نسبت به دین هم همینطور. یعنی چه که بگوییم روشنفکری دینی؟ گذشت دوره‌ای که می‌شد مانند ابوعلی‌سینا، مسایلی را حوالت داد به غیر. شاید اگر خودشان را روشنفکران دین‌دار معرفی می‌کردند هنوز بهتر بود. روشنفکر دین‌دار فردی است که حوزه خصوصی‌اش را تا جایی که می‌تواند از رفتارش در حوزه عمومی جدا می‌کند. البته هیچ اعتقادی اعم از سنتی یا مدرن نیست که در رفتار آدم‌ها سرریز نکند، اما تلاش برای تفکیک حوزه‌ای یا تلاش برای چیزی مثل اپوخه، همپای خود مفهوم روشنفکری، در جهان مدرن پرورش یافته‌ است و لذا دست روشنفکر خالی نیست برای تفکیک حوزه‌ای و یا اپوخه. یک روشنفکر دین‌دار در عرصه عمومی سکولار است، اما در عرصه خصوصی، مناسک دینی و اعتقادش به مجموعه باورهای دینی‌اش را حفظ می‌کند و همواره، در یک جهاد همیشگی و صرف نظر از میزان توفیقش، تلاش صادقانه‌ای می‌کند تا این دو حوزه را از هم سوا کند. اما روشنفکر دینی تماما تناقض است. شبیه علم انسانی اسلامی است. شبیه جامعه‌شناسی علوی است. و ....

اما در بعد تاریخی قضیه فرق می‌کند. به همان نسبت که روشنفکری دینی در بعد اندیشه تناقض‌آمیز است، بلکه به مراتب بیشتر از آن، روشنفکری دینی در بعد تاریخی یک ضرورت بود. در واقع روشنفکری دینی، جریانی بود که با شهامت و‌ جسارت، جریان اعتزالی (که اتفاقا باید در تشیع قدرتمندتر می‌بود و در قرون اخیر ضعیف‌تر شد) را به کانون دین برگرداند. روشنفکری دینی به بهترین شکل ممکن، روش‌هایی برای تقویت عقل در بررسی دین آفرید. روشنفکر دینی، به لحاظ احساسی، تعلق خاطر به دین داشت اما ضرورت عقل را دریافته بود. درست است که به لحاظ احساسی نتوانست دل از ایمانش بکند، اما در ترجیح عقل هرگز تعلل نکرد. آدمی، فقط عقل نیست. حتی کانت هم زیبایی‌شناسی را رسمیت می‌دهد. نمی‌توانیم به سادگی به افراد دستور دهیم دست از عواطف و احساسات‌شان بشویند. اگر سختی دل کندن از علایق و اعتقادات را تجربه کرده باشیم بهتر درمی‌یابیم که جریان روشنفکری دینی چه شهامتی و چه جسارتی به خرج داد در برگرداندن چراغ عقل بر روی دین. و البته نباید از شهامت دیگر آنها یعنی گشودگی کامل آنها در برابر علم به طور کلی و علوم انسانی به طور خاص غافل شد.

روشنفکری دینی یک ضرورت تاریخی بود و البته حالا که دارد رخت برمی‌بندد، باید در کارنامه‌ی حمل این ضرورت تاریخی، نمره هجده به آنها داد. آن دو نمره به خاطر پاسخ اشتباه آنها به سوال "عرصه سیاست" بود که البته حل شد. اما سایر مسایل را با نمره عالی حل کردند و رسالت تاریخی‌شان را به خوبی انجام دادند. در تاریخ به خوبی از آنها یاد خواهد شد.


#فلسفه
#هایدگریسم
#روشن‌فکری_دینی
#اندیشه‌ی_وارداتی
#اندیشه‌ی_زیسته‌شده
@NewHasanMohaddesi
🔹 دکتر محسن رنانی:
این روزها هیچ‌کدام از اخباری که می‌شنویم، نشانی از «خردمندی سیستماتیک» حکومت در خود ندارد. از یک سو غرب دارد به سرعت به سوی اجماعی جهانی برعلیه حکومت ایران می‌رود؛ ایرانیان مهاجر نیز برای اولین‌بار در تاریخ بعد از انقلاب، به سوی همبستگی و هماهنگی در کنشگری و سیاست‌ورزی رفته‌اند. در داخل نیز به مرحله هم‌آیندی بحران‌ها رسیده‌ایم و تصمیم‌گیری در بیشتر حوزه‌ها در حالت انتظار و ابهام قرار دارد. «زندگی انفعالی» در جریان است اما «زندگی فعال» در تعلیق است و همه منتظر تحولی یا گشایشی هستند؛ تحولی که نمی‌دانند چیست و از جایی که نمی‌دانند کجاست. تیغه قیچی از درون و بیرون بر روی حکومت در حال بسته شدن است، و یک حادثه کافی است تا دو تیغه این قیچی را به هم برساند.
من نمی‌دانم روسیه تا چه حد در تصمیمات راهبردی ما دخالت دارد؛ من نمی دانم کسانی که از تحریم و انزوای ایران سودهای کلان می‌برند تا چه حد در مراکز تصمیم‌گیری نفوذ دارند؛ من نمی‌دانم اسرائيل که تا راهبردی‌ترین حوزه‌های نظامی ما رسوخ کرده است آیا در مراکز تصمیم‌سازی سیاسی ما نیز حضور پنهان دارد یا نه؛ من نمی‌دانم کسانی که انحصارات اقتصادی‌شان فقط در شرایط نابسامان کشور تامین و تضمین می‌شود چقدر قدرت سیاسی پشت پرده دارند؛ من نمی‌دانم مقامات اصلی کشور اصلا در جریان واقعیات جامعه هستند یا نه؛ اما امیدوارم هیچ‌کدام از این بدگمانی‌ها درست نباشد و نظام تدبیر بتواند فارغ از این شرایط دست به تصمیمات بزرگ بزند که اکنون، آری همین اکنون که دوباره احساس تسلط و قدرت می‌کند، وقت آن است. نظام وقتی از «ترس هیجانی» دوران جنبش مهسا خارج شد، نخستین علایمی که نشان داد،‌ بویژه با شروع اعدام‌ها، این بود که دارد از مرحله «خشونت هیجانی» وارد مرحله «خشونت ایدئولوژیک» می‌شود. اما اکنون چند هفته‌ای است، و بویژه با آزادیهای اخیر معترضان، علایم ورود به مرحله «ترس عقلانی» در حکومت ظاهر شده است. هنوز نمی‌دانیم این اقدامات ناشی از روشن شدن چراغ «خردمندی سیستماتیک» است یا رفتاری از سر «هوشیاری تاکتیکی» است. من امیدوارم نشانه آغاز «خردمندی سیستماتیک» باشد.
🔹 لطفا نامه‌ی کامل را در سایت ایشان مطالعه فرمایید.

https://www.renani.net/index.php/texts/poetry/898-2023-02-16-17-23-19
منشور فراگیر حقوقی دانشگاهیان برای انقلاب زن-زندگی-آزادی

منتشر شده در ۲۸ بهمن ۱۴۰۱

انقلاب ژن-ژیان-ئازادی نوید آغازی دوباره است؛ آغازی برای عبور از تبعیض و گذار بە برابری، آغازی برای نکوهش مرگ و ستایش زندگی، آغازی برای نفی تمامیت‌خواهی و تجلیل آزادی و دموکراسی. به عنوان جمعی از اساتید و پژوهشگران کرد، در این برهه‌ی تاریخی، همبستگی نیروهای انقلابی حول موازین مدرن سیاسی و حقوقی را ضرورتی اجتناب ناپذیر می‌بینیم. بیانیه‌ی پیش رو تلاشی است برای همگرایی بیشتر و تحقق همزیستی مسالمت‌آمیز در چارچوب سیاسی ایران پس از عبور از رژیم جمهوری اسلامی. همه‌ی برابری‌خواهان، آزادی‌خواهان و دموکراسی‌خواهان را فرا می‌خوانیم تا بر اساس اصول مندرج در این بیانیه، دست در دست هم، برای ساختن دنیایی نو تلاش کنیم.

https://scholars4jina.com/statement_fa/
Forwarded from بشنو از نی/م.حسین صائبی (M.Hosaen Saebi)
سرا پا اگر زرد و پژمرده‌ایم
ولی دل به پاییز نسپرده‌ایم

چو گلدان خالی لب پنجره
پر از خاطرات ترک خورده‌ایم

اگر داغ دل بود ما دیده‌ایم
اگر خون دل بود ما خورده‌ایم

اگر دل دلیل است آورده‌ایم
اگر داغ شرط است ما برده‌ایم

اگر دشنه دشمنان، گردنیم
اگر خنجر دوستان، گرده‌ایم

گواهی بخواهید: اینک گواه
همین زخم‌هایی که نشمرده‌ایم

-#قیصر_امین_پور
#خوشنویسی_محمدحسین_صائبی

https://t.me/khoshnevisibeshnoazney۰
Forwarded from كانون نگرش نو (Mojgan Nasiri)
💠@kanoonnegareshno

وبینار (دو ساعت و نیم )با قیمت استثنایی
مدرس : دکتر سرگلزایی - روان پزشک

⏺️سرفصل‌های وبینار
عقل چیست؟ عاقل کیست؟
* ویتگنشتاین و افسون زبان
* عقل اشراقی: از پارمنیدس تا عرفای اسلامی
* عقل جستجوگر: از سقراط تا کانت
* عقل ریاضیاتی: از ارسطو تا دکارت
* عقل تاریخی: هگل، مارکس، مکتب انتقادی
* عقل راهبردی: ولتر، آدام اسمیت، گئورگ زیمل

⏺️یکشنبه پنجم مارچ
11:00 - 1:30pm
به وقت تورنتو
در پلتفورم zoom
هزینه
$30
📞416-879-7357
سیزده‌ساله که بودم، کلاس کامپیوتر می‌رفتم و یه روز که کلاسم تموم شد و داشتم از آموزشگاه بیرون می‌اومدم، دیدم جای سوزن‌انداز نیست، برعکس چندساعت قبل که وارد کلاس شده بودم. اولین بار بود که این جمعیت رو یه‌جا می‌دیدم.
هرچی به سمت راست میرفتم، جمعیت متمرکزتر میشد. همه خوشحال و ذوق‌زده بودن و اولش فکر کردم قراره کنسرت وسط چهارراه آزادشهر مشهد برگزار بشه.
باید تا یه جایی به سمت راست میرفتم تا بتونم برگردم خونه.
یه نفر از درخت رفته بود بالا و با شوقی که انگار بتهوون قراره واسش اجرا کنه داشت وسط میدون رو نگاه میکرد.
من تصویر واضحی نداشتم و فقط شلوغی رو می‌دیدم. مردی که روی درخت بود گفت، «دستتو بده من بیا بالا» کنجکاو بودم و دستم رو گرفت تا برم روی یه شاخه.
پشت شیشه‌ی پنجره‌ها هم پر آدم بود و توی صورتشان فقط هیجان و شوق زندگی موج میزد.
وقتی سیزده‌ساله بودم، وسواس فکری شدیدی داشتم و خوشبختانه مدتی متمرکز شده بود روی موسیقی کلاسیک و زبان‌های خارجی ولی گاهی هم وسواسم پرت میشد به چیزهای بد که گاهی دو یا سه ماه کارم میشد گریه‌های شبانه یا نماز و روزه تا شاید خدا به دادم برسه (اون موقع هنوز از خدایان یونان باستان خبر نداشتم و نمی‌دونستم هرچیزی یه خدای متخصص داره و وسواس من هم در حیطه‌ی تخصص یکی از خدایان هست که به من نگاه می‌کنه و سجده کردنم رو به تمسخر میگیره.) ولی به هرحال، اگه دیکشنری یا حفظ کردن شعرهای سعدی نبود، کارم به جنون میکشید احتمالا.
خلاصه رفتم روی یه شاخه و دیدم به جای دوتا موزیسین که باهاشون همذات‌پنداری می‌کردم، یعنی بتهوون و موتسارت، دو نفر دیگه وسط میدون هستن (من کلا همذات‌پنداری دوست داشتم، از بدو تولد این کار رو می‌کردم و جوگیری علت پیشرفتم توی خیلی چیزها بود. یه بار با نیچه، یه بار با شوپن، یه بار با کاراکترهای کتاب‌های مختلف و حتی بارها با موجودات متافیزیکی یا غیرانسانی).
اون دونفر روی یه سکو ایستاده بودن و دوتا طناب هم آویزن بود. یادم اومد که سارقین مسلح طلافروشی‌های مشهد بودن. تازه فهمیدم چه خبره.
اومدم بیام پایین چون داشت دیرم میشد ولی ناگهان مجری برنامه (اگه اسمش همین باشه) شروع کرد به خوندن یه شعر که چندبار بابام واسم خونده بود. مثل یه میوه که خشک میشه ولی نمی‌افته، از درخت آویزون بودم و به شعر گوش‌ میدادم. اون مرده هم حواسش بود که یهویی نیفتم روی زمین و بتونم شعر بابامو گوش کنم.
دلا یاران سه قسمت گر بدانی
زبانی‌اند و نانی‌اند و جانی
به نانی نان بده از در برانش
نوازش کن به یاران زبانی
ولیکن یار جانی را به دست آر
به راهش جان بده تا می‌توانی

در باب اهمیت دوست مقداری صحبت کرد و بعد من از درخت پایین افتادم چون یه نفر دیگه عجله داشت بیاد بالا. من به سمت خونه راه افتادم و داشتم به اهمیت دوست خوب فکر می‌کردم که روی بلندی پیاده رو، چشمم افتاد به اون دوتا که داشتن روی دار تکون می‌خوردن، صدای یه زن چادری هم میومد که می‌گفت، «یکیشون همون اول سکته کرد.»
بالاخره رسیدم خونه و یه مدت درگیر بودم (اگه هنوز درگیر نباشم و ازش رد شده باشم) و به مرگ و خفگی و سرقت مسلحانه فکر می‌کردم و این‌که چه راه‌هایی برای خلاصی از رفقای ناباب بهتره. خفگی، صندلی الکتریکی یا تیربارون؟ متاسفانه وسواسم گیر کرد به این‌که وقتی بزرگ شدم و قرار بود به دلیل قتلی که مرتکب نشدم اعدام بشم، آیا قبول می‌کنن تیربارون بشم یا حتما باید دار زده بشم؟ و این‌که اگه سرنوشت باعث شد سارق مسلح بشم، چیکار کنم که گیر نیفتم (اصلا هدف برگزاری مراسم که عبرت گرفتن باشه، روی من اثر نداشت) از همه مهم‌تر چیزی‌که ذهنم رو مشغول کرده بود، این‌ بود که شعر انتخابی مجری اصلا مناسب رسوندن منظورش نبود. آیا مجری برنامه می‌ذاره خودم شعر آخر رو بخونم یا این توی برنامه‌های خودشه؟ چندبار برای مراسم شعر گفتم و دنبال شعر هم می‌گشتم و بارها متن نوشتم و اصلاح کردم.
به هر روی، رفقای ناباب من یه جور دیگه بودن و برای خلاصی از دستشون هنوز کارم به اونجا نرسیده ولی می‌دونم اگه برسه، واسش آماده‌ام، بیست‌ ساله که آماده‌ام.


#اشکان_دانشمند
#اشکان_غفاریان_دانشمند
#یادداشت