دکتر سرگلزایی drsargolzaei
38.4K subscribers
1.83K photos
99 videos
164 files
3.3K links
Download Telegram
سرنوشت شاهی که نعره برمی کشید
و مردم خود را که
آزادی می خواستند می کشت

سیدحسن تقی‌زاده

⚡️برای اخراج محمدعلی‌شاه هیئتی تعیین شد که من هم جزء آن‌ها بودم. روزی که ترتیب اخراج وی را دادیم، دارای قیافه‌ای تکیده و شکسته بود. با آن‌که در مورد اخراج محمدعلی‌شاه خبری منتشر نشده بود، ولی عده‌ای زیاد در مقابل سفارت انگلیس در زرگنده آمده بودند و بعضی هم با خود اسلحه داشتند و می‌خواستند انتقام خود را از آن مرد بگیرند. هیئت متوجه شد و از شهر درخواست کرد که عده‌ای قزاق بفرستند. قزاق‌ها آمدند و در دو طرف مستقر شدند. قیافۀ جمعیت بی‌نهایت غضبناک و عصبانی بود. هیئت انتظار داشت که واقعه‌ای روی بدهد. ازاین‌رو من جلو جمعیت رفته و آن‌ها را به آرامش دعوت کردم. ولی جمعیت همچنان عصبانی بود. تصمیم گرفته شد شاه مخلوع را از درِ پنهانی سفارت خارج کنیم. شاه مخلوع وقتی مرا دید با قیافۀ بغض‌گرفته جلو آمده و به ترکی شروع به احوال‌پرسی کرد. گریه به شاه امان نمی‌داد. من به او گفتم چرا عاقل کند کاری که بازآرد پشیمانی؟ بغض شاه ترکید. گفت: «خدا ذلیل کند شاپشال (۱) و امیربهادر جنگ را، آن‌ها مرا اغفال کردند تا روبه‌روی ملتم بایستم.» گفتم: «عذر بدتر از گناه.» به او گفتم: «به‌هرحال الان چاره‌ای نیست و خودکرده را تدبیر نیست. باید هرچه‌زودتر خاک ایران را ترک کنی. تا چه وقت می‌خواهی به این زندگی ذلت‌بار ادامه بدهی و زیر بیرق خارجی بمانی.» شاه در این موقع با صدای بلند می‌گریست به‌طوری‌که همه هیئت و سفرای روس و انگلیس از این حالت روحی شاه متأثر شدند.

محمدعلی‌شاه دیگر آن شاهی نبود که روبه‌روی ملت خود ایستاده بود. مثل بچه مطیعی شده بود که پناهگاهی می‌جست. چون شایع بود که محمدعلی‌شاه قصد خروج مقداری از جواهرات سلطنتی را دارد، ستارخان به ترکی با فریاد گفت: «جیب‌ها و اثاثه‌اش را بگردید.» من نزد ستارخان رفته و باز به ترکی به او گفتم رعایت این مردک بیچاره را بکنید. این در وضع روحی بدی است. ستارخان گفت: «مَن بیلمیرم» یعنی من نمی‌دانم. من پیشنهاد کردم برای آن‌که بهانه‌ای به دست کسی داده نشود، اثاثیه شاه و حتی جیب‌هایش را به شکل زننده‌ای بازرسی کردند. چند قطعه جواهر پیدا کردند که بلافاصله صورت‌مجلس شد و اعضای هیئت زیر آن را امضا کردند. ستارخان پا از این فراتر گذاشت و گفت اثاثۀ ملکه‌جهان خانمش را هم بگردید. من گفتم: «این کار زننده است.» ستارخان چند زن را از بین کسانی که بیرون سفارت منتظر خروج محمدعلی‌شاه بودند صدا کرد و گفت اثاثیۀ خانم و خدمه را هم بگردید. زن‌ها حتی سینه‌بند خانم را هم گشتند و در آنجا چند قطعه الماس یافتند. شاه خواست مانع شود، ستارخان به ترکی گفت: «هرچه جنایت کردی بس نبود، حالا می‌خواهی دارایی‌های "رعیت" را به تاراج ببری؟» ناسزایی هم نثار شاه کرد. من هرچه خواستم ستارخان را دعوت به آرامش کنم میسر نمی‌شد و او مرتب مثل شیر می‌غرید و اسلحه‌اش را تکان می‌داد...

در آخر محمدعلی‌شاه به اعضای هیئت دست داد و از بعضی حلالیت طلبید، ولی چه سود؟ محمدعلی شاه لکه‌ای را که بر دامن تاریخ گذاشت هیچ‌وقت پاک نخواهد شد. او ملتی را که آزادی می‌خواست کشت. مجلس را به توپ بست. ملک‌المتکلمین و صوراسرافیل را در باغ شاه خفه کرد. به‌هرحال صحنه‌ای بود دردناک و ناراحت‌کننده. در دل گفتم :
یک پایان رقت بار؛ این است سرنوشت مستبدان، آدمکشان!


۱- سرایا (سرگئی) مارکوویچ شاپشال معروف به شاپشال خان (روسی: Серая‌ (Серге‌й) Маркович Шапшал زاده ۱۸۷۳ میلادی در باغچه‌سرای، شبه‌جزیره کریمه - درگذشته ۱۹۶۱) معلم روسی و آجودان محمدعلی شاه قاجار بود که نفوذ بسیاری بر او داشت. گفته می‌شود او یکی از مشوقین محمدعلی شاه برای به توپ بستن مجلس بود.!!!



بن مایه :مشروطیت ایران،
🖌محمود ستایش ،
ص ۱۰۴ تا ۱۰۷ با تلخیص
Forwarded from Cafe sz
قرار و مدارها از قبل گذاشته شده بود. داشتم رخت پهن می‌کردم که ننه آمد پیشم و گفت: «آقات با آقای احمد حرف‌هاشون رو زدن. خوشبخت شی عروس خانوم...»
خواستم چیزی بگویم که آب دهانم پرید توی گلویم و به سرفه‌ام انداخت. خون خونم را می‌خورد و دوست داشتم هرچه بد و بیراه بلد بودم بار آقام و آقاش و احمد بکنم ولی سرفه امان نمی‌داد. ننه شروع کرد با دست به پشتم کوبید و گفت: «لپ‌هاش رو ببین چه گل انداخته...»
شب نشده بود که تب کردم. ننه می‌گفت چشم خوردم. اسم یکی‌یکی دخترهای فامیل را می‌آورد و اسپند دود می‌کرد تا رفع بلا کند؛ اما کاری از پیش نبرد.
شب که سرفه افتاد به جانم آقام را فرستاد تا از بتول خانم عنبرنسا بگیرد. هرچه عنبرنسا و اسپند دود کردند هم افاقه نکرد.
سرفه جگرم را می‌کَند و با خودش بالا می‌آورد. توی سرم پتک می‌کوبیدند و تنم کوره‌ی آتش شده بود. ننه زورزورکی و پشت به پشت آویشن و ریشه‌ی گل ختمی و عسل می‌ریخت توی گلویم؛ اما پایین نرفته بالایشان می‌آوردم.
شب سوم ننه‌ی احمد آمد عیادتم. خود قلچماقش هم آمده بود اما دم در نشست و داخل نیامد. ننه‌ام گفته بود:«خوب نیست... هنوز که محرم نشدن...»
ننه‌اش هم مثل خودش قلچماق است و خیکی. از مچ دست‌های سیاه و یُغُرش را تا آرنج النگلو بسته بود. توی اتاق که قدم می‌زد صدای جیرینگ‌جیرینگ النگوهایش بلند می‌شد و عُقم می‌گرفت. وقتی "عروس خانوم" صدایم کرد، خواستم رویش تف کنم که سرفه نگذاشت. از در که بیرون رفت صدایش را می‌شنیدم که به احمد می‌گفت:«محجوبه... صداش در نمیاد...»
بعد از رفتنش تا خود صبح سرفه کردم. آنقدر سرفه کردم و خون بالا آوردم که از فردایش صدایم ریخت توی سرم و دیگر به گلویم نرسید. همه‌ی حرف‌هایم ماند توی سرم. سر سفره عقد هم هرکاری کردم که چیزی بگویم نشد و صدایم بیرون نریخت. ننه به جایم داد کشید:«سکوت علامت رضاست...» و پشت سرش دخترخاله‌هایم کِل کشیدند.
شب هم که احمد دست‌های پهن و حنا بسته‌اش را کشید روی تنم صدایم بیرون نریخت. وقتی بوی تعفنش را میریخت لای موهایم هم... فردایش هرچقدر که شد خودم را شستم اما بوی احمد از رویم نرفت؛ مثل مریضی که توی تنم ماند و نرفت. هروقت احمد یک کفتر تازه می‌خرید یا جَلد می‌کرد تب و لرز سراغم می‌آمد و سرفه امانم را می‌برید. اگر صدایم تنها توی سرم نمی‌ریخت و به گلویم می‌رسید حتما می‌گفتم: «مرده‌شور ریختت رو ببرن که فقط یاد داری اسیر بگیری...»
دیروز سر دیگ بودم که از حیاط صدای شیهه آمد. دلم هری ریخت و همین که دیدمش تنم گر گرفت. احمد به جای طلب گرفته بودش؛ مادیون سفید بلندی بود با یک لکه‌ی سیاه روی پیشانیش و چشم‌هایی به زلالی آب.
نگاهم که به چشمش افتاد گلویم شروع به خاریدن کرد. یکم از صدای سرم را ول دادم سمت گلویم. بهش می‌رسید. قبل از اینکه بلند بشود و به گوش احمد برسد جلویش را گرفتم.
دم‌دم‌های اذان صبح بود که دیدم صدا باد کرده توی گلویم. خُرخُر احمد توی اتاق جایم را تنگ کرده بود. گلویم داشت می‌ترکید. پریدم توی حیاط و صاف رفتم سراغ کفترها. خودشان را توی قفس‌هایشان به هم چسبانده بودند و پلک‌هایشان تنگ و خواب‌آلود بود. در قفس‌ها را یکی‌یکی باز کردم. صدا داشت گلویم را چنگ می‌زد تا بیرون بریزد. قلاده‌ی سگ سرابی تازه‌اش را هم باز کردم و بدو رفتم سراغ مادیون. دیگر نمیشد صدا را نگه دارم. کمی از صدا آرام‌آرام از لای گلویم بیرون ریخت. در اصطبل را باز کردم، چشم‌هایم را بستم و از عمق تنم جیغ کشیدم. جیییییییییغ کشیدم.
📝📸سهیل سرگلزایی

@szcafe
توتالیتاریسم
و سرنوشت آحاد مردم


⚡️اگر نظام [توتالیتر] بعد از مرگ رهبر یا نسل اولین رهبران خود باقی بماند، حکومت به دست آدم‌های بی‌سروپایی می‌افتد که جامعه را به سرعت به انحطاطی عمیق سوق می‌دهند.

ما همین پدیده را تقریباً در تمام کشورهای اروپای شرقی و مرکزی دیدیم: مردمی بر آن‌ها حکومت می‌کردند که آن‌قدر کند ذهن بودند که نه تنها نتوانستند هیچ کاری برای حفظ نظامی که همه چیزشان را مدیون آن بودند بکنند، بلکه هیچ پیشنهادی هم نداشتند که به جامعه‌ای که بر آن حکومت می‌کردند ارائه دهند و در نتیجه جز قدرت خام، هیچ نفوذ دیگری نداشتند.
 
نظام توتالیتر با وعده‌ی بهتر کردن وضعیت جامعه و زندگی شهروندان خود به قدرت می‌رسد. و با از بین بردن نحوه‌ی از پیش سازمان داده‌شده‌ی جامعه، و در نتیجه بدتر کردن زندگی اکثر جمعیت کشور، قدرت را از دست می‌دهد.(۱)

پایان نظام‌های توتالیتر، چه راست و چه چپ، به شیوه‌های گوناگون، گاه با کشت‌وکشتار و گاه به طرز تعجب‌آوری سریع و با صلح و صفا، اتفاق می‌افتد؛
آن‌گاه در قیامی مردمی نابود می‌شوند؛ و بعضی وقت‌ها هم فرجام‌شان نتیجه‌ی فعالیت اصلاح‌طلبانی است که هنگامی که این نظام‌ها آشکارا تمام ابزار عملکرد جامعه حتی در سطحی مقدماتی را از دست داده‌اند از درون نظام پدیدار می‌شوند.

قاطعانه می توان اذعان نمود،حتی یک نظام توتالیتر -با هر شور و نشاط واقعی- وجود نداشته که شهروندان خود را به مشقت جسمی و روانی‌ای بس شدیدتر از جوامع دموکراتیک محکوم نکرده باشد.

توتالیتاریسم با روا دانستن حکومت نامحدود و تزلزل‌ناپذیر یک فرد واحد [که غالباً از نظر اخلاقی و عقلی دیوانه است] نه فقط برای کسانی که بر آن‌ها حکومت می‌کند، بلکه برای تمام نوع بشر یک فاجعه است.

📚روح پراگ، ایوان کلیما
ترجمه‌ی فروغ پوریاوری


۱-البته اگر رهبر یا رهبران نسل اول نظام برآمده از تفکر توتالیتر، «باسروپا» باشند!!!!
Forwarded from خیالات سرزده
درخت با صاعقه ای
جمجمه با ضربه ای
روح با شنیدن خبری
وطن با خودکامه ای
دل با بی مهری ای
گیاه با عطشی
ماهی با قلابی
کبوتر با ساچمه ای
کتاب با نظارتی
شعور با غفلتی
از پای در خواهد آمد...

#افسانه_نجاتی

@Khialatesarzadeh
Forwarded from بشنو از نی/م.حسین صائبی (M.Hosaen Saebi)
سر تخت شاهی بپیچد سه کار
نخستین ز بیدادگر شهریار

دگر آنک بی‌سود را برکشد
ز مرد هنرمند سر درکشد

سه دیگر که با گنج خویشی کند
به دینار کوشد که بیشی کند

#حکیم_فردوسی
#خوشنویسی_محمدحسین_صائبی

https://t.me/khoshnevisibeshnoazney۰
Forwarded from Cafe sz
از این ابر سیاه که به شهر سایه انداخته تنها گلوله می‌بارد بر دشتِ سینه‌‌های بارور...
گاه و بی‌گاه صدای ناله‌ای از گوشه‌و‌کناری بلند می‌شود و قلب‌ها شادمانه آرام می‌گیرند که قرعه به نام دیگری افتاده است!
پیاده‌رَوی عابر‌ها به اضطراب برخورد گلوله آلوده شده است و سرو با هر صدایی که می‌شنود سرش را می‌دزدد!
تنها گلوله می‌بارد بر درختان میوه...
گلوله‌هایی که در رستوران‌ها کنارمان شام می‌خورند، قهوه می‌نوشند و حتی گاهی به ما لبخند می‌زنند. فرزندانشان در مدرسه با فرزندان درختان بازی می‌کنند ‌و نهال را دعوت می‌کنند به اقامه‌ی نماز در برابر تیغ سیاه پیکر!
تنها گلوله می‌بارد بر ماهی‌های سیاه کوچولو...
گلوله‌هایی که هرساله چای نذری می‌دهند و خرما پخش می‌کنند تا پیشاپیش در عزای خودمان شرکت کرده باشیم...
تنها گلوله می‌بارد بر خدا...
پناه بر خدا...
تنها گلوله می‌بارد...
📝📸سهیل سرگلزایی

@szcafe

https://t.me/joinchat/AAAAADu0ycAlNL-9TnwPxA
Forwarded from نیازستان (محسن یارمحمدی)
#یادداشتهای_پریشانی

#زن_و_بدن

بارها از خود پرسیده‌ام؛ ما انسان‌ها -در #بساط_هستی -بر #گستره‌ی_هستن با چه هستیم؟! به چه هستیم؟! و هرچه بیشتر گذشته یک پاسخ استوارتر آمده است.
در بی‌کرانه ای که هستی اش می‌نامیم ما به بدن‌مان هستیم و با بدن‌مان هستیم. که اگر قرار بود در اینجا و اکنون نباشیم، کارگاه صنع #إنی_خالق... و #نحن_خلقنا... میلیونها سال به کار نمی‌افتاد تا از گل دل کند.
باری ما چیزی جز #بدن نیستیم. آنچه روح می‌خوانند نمی‌دانم چیست چرا که #ازیتش به #امر_رب می‌رسد چه ما بوده باشیم یا نه ... بوده بوده است ... برای اینکه تعین بگیرد، شکل بگیرد هیأت شود ، هیبت شود و.. باید دمیده میشده در بدن. پس کل چرندیاتی را که در نکوهش #تن گفته اند بازبینی کنید.
حتا یگانه‌گان جانی مانند مولانا یا حافظ اگر نرسیده باشند به آشتی با تن و گلایه شان در جایی به همنوایی و انس نرسیده باشد با تن، به گمان من نقصی دارند و نقیضه‌ای ...
زین قصه بگذرم که سخن می‌شود دراز..
بگذارید دوباره بگویم: برای من، تن همه‌ی بودن است و اگر انواع جانی هست و روانی، یا نفسی و روحی یا اثری و آثاری همه از و در مجرای تن است که رخ می‌نماید این صحن و صحنه که نباشد هیچ چیز دیگری هم نیست حتا اثری که از من میماند اثر تن است به همه‌ی عظمتش...
حال چرا روی این مسأله اینقدر اصرار دارم؟
نکته این جاست وقتی در عرصات بودن #تن به اضطراب بیفتد و در پریشانی قرار بگیرد و .. تمامت انسان به پریشانی و اضطراب (خودزنی ،ضربه را پذیراشدن) می افتد و انسان پریشان مضطرب تحت تهدید و تحدید اصلا انسان نیست...
نتیجه ی امروزی و اینجایی اینکه در طول تاریخ بشر و همین‌طور تاریخ ما تن زن همیشه تحت فشار بوده است.
از اسطوره ی گناه نخستین که بد فهمیده شد (چرا که همه‌ی انسان شکل‌ها گمان می‌کنند آن میوه‌ی ممنوعه را خورده اند و نخورده اند و گواهم زیستن در بهشت حیوانیت شان است) تا امروز آنچه از زن نموده شده تنی گناه آلوده است. تنی که بواسطه‌ی ذاتی ترین ویژه‌گی اش که تدوام هست‌های ماست (زاینده‌گی) آلوده تلقی میشده آنگونه که سیلی از محدودیت ها و ممنوعیت ها را برش حمل کرده اند، نهایتا چه خواهد شد؟! تنی که منشأ گناه تلقی شده و باید پنهان می‌شده در واقع حکم حذف از هستی را دریافت کرده است و از قضا حاکمان این حکم دربرابر خداایستاده‌گانند. چرا که او می‌خواست زن باشد و بدین تن باشد و ایشان نفی خواست رحمان کرده اند..
تن زنی که هنگام رد شدن از کنار مردی منقبض می‌شود که نکند متلکی یا دستکی و... دیگر تن نیست.
تن زنی که در جمع احساس امنیت نمیکند چیست جز انباری از دل زده‌گی و پریشان‌ حالی؟!
تن زنی که....
ما به جای پرورش خودمان برای رسیدن به آشتی با تن، موجوداتی پرورده ایم که با تن خود آشتی نیستند و از تن خود ناراضی اند و.. چنین موجوداتی چه‌گونه می‌توانند با تن دیگری که اتفاقا محمل و صحنه ی هست شدن تک تک ما نیز هست آشتی باشند؟!..
همین ...
#محسن_یارمحمدی
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
روزنامه‌نگاری سخت‌تر از معدن‌كاری

✍🏽 محسن آزموده

سال 79 وقتی به عنوان دانشجوی رشته معدن پذیرفته شدم، تصور م از معدن تونل‌های تنگ و تاریك و سیاه زغال‌سنگ بود كه در آن معدن‌كاران با تیشه و چكش در حال حفاری و لایه‌برداری از دیواره‌ها و پر كردن سطل‌ها از زغال‌سنگ‌ها هستند، شاید چون تازگی و در روزهای كنكور فیلم «دره من چه سر سبز بود» (1941) شاهكار جان فورد را از سینما چهار دیده بودم. همه می‌گفتند معدن از مشاغل سخت است و همین نگرانم می‌كرد. سال‌های اول اصلاحات بود و من مثل همه، شیفته روزنامه‌ها و مطبوعات بودم.
به مخیله‌ام هم خطور نمی‌كرد كه روزی روزنامه‌نگار شوم. از خودم پنهان نیست، از شما چه پنهان هنوز هم خودم را به معنای دقیق كلمه «روزنامه‌نگار» نمی‌دانم. با این همه سال‌هاست در مطبوعات قلم می‌زنم و از این راه ارتزاق می‌كنم، در روزنامه‌ها و مطبوعات غیردولتی و مستقل. تجربه این سال‌ها، انصافا به من ثابت كرده كه روزنامه‌نگاری در ایران از كار معدن سخت‌تر است. مثل بندبازی بر فراز دره‌ای عمیق و بی‌انتهاست. در ایران آدم اگر بخواهد به صورت حرفه‌ای فقط روزنامه‌نگار باشد، از همه طرف می‌خورد. شرایط اقتصادی روزنامه‌های مستقل و غیردولتی با دولتی‌ها و رسانه‌های وابسته به ارگان‌های خاص به هیچ عنوان قابل مقایسه نیست.
روزنامه‌نگاران در این روزنامه‌ها ماه به ماه منتظر حقوق كارگری‌شان هستند و اگر نخواهند جایی به عنوان روابط عمومی كار كنند یا در یكی از استارت‌آپ‌ها مشغول شوند، ناگزیرند برای تامین معاش روزمره، برای چندین و چند مجله و سایت داخلی و پایگاه خبری در كشور و... مطلب بنویسند و گزارش تهیه كنند و گفت‌وگو بگیرند و ترجمه كنند و مطالب دیگران را ویرایش كنند و چپ‌چینی كنند. با همه اینها باز همیشه هشت‌شان گرو نه‌شان است و مجبورند با سیلی صورت خود را سرخ كنند. از نظر اجتماعی هم كه شأن و جایگاه خاصی ندارند. تا به كسی بگویید «روزنامه‌نگارم»، اولین سوالش این است كه «مگر روزنامه‌ها هنوز چاپ میشه؟» و پشت بندش «كی می‌خونه اصلا؟» تازه اگر به طعنه نگویند «شما روزماله نگارید!»، یا متلك نندازند كه «شما كه نمی‌تونید درد مردم را بنویسید، چی می‌نویسید؟!» درنهایت هم به تحقیر می‌پرسند: «حالا چقدر می‌گیری؟!»
نگاه سیاسی به روزنامه‌نگاری و روزنامه‌نگاران هم كه اظهر من الشمس است. چهل و چند روز از درگذشت مهسا امینی گذشته، جمعه مهم‌ترین نهادهای امنیتی كشور بیانیه‌ای 8 هزار كلمه‌ای منتشر كردند كه در آن به‌ طور مشخص تنها نام دو روزنامه‌نگار به عنوان متهم ذكر شده بود: «ن.ح» (نیلوفر حامدی) و «ا. م» (الهه محمدی)، دو روزنامه‌نگار از رسانه‌های رسمی داخلی كشور، شرق و هم‌میهن، یكی اولین روزنامه‌نگاری است كه پس از مرگ مهسا به بیمارستان رفته و گزارش تهیه كرده و دومی اولین روزنامه‌نگاری كه برای تهیه گزارش از مراسم هفتم دختر به سقز سفر كرده. هر دو روزنامه‌نگارانی حرفه‌ای و شناخته شده كه سال‌هاست مطالب و نوشته‌های‌شان در مطبوعات و رسانه‌های داخلی منتشر شده است و حالا هر دو بازداشت هستند. خب این دو روزنامه‌نگار باید چه كار می‌كردند؟ آیا كارشان شبیه باب وودوارد و كارل برنستین، روزنامه‌نگاران واشنگتن‌پست در ماجرای «رسوایی واترگیت» نبود؟ اگر مثل اكثریت روزنامه‌نگاران دیگر، راحت و آسوده پشت میزشان می‌نشستند و اخبار و مطالب را از سایت‌ها «كپی-پیست» می‌كردند، مشكلی نبود؟
امروزه معدن‌كاری به ویژه در سرزمین‌های توسعه‌یافته، دیگر با تیشه و چكش و سطل صورت نمی‌گیرد، ابزارها و وسایل بسیار پیشرفت كرده‌اند. با این همه همچنان در جوامعی چون كشور ما در انتهای تونل‌های معدن، كارگرانی هستند كه با پرفراتور در حال سوراخكاری و استخراج زغال‌سنگ هستند. هر از گاهی هم روزنامه‌نگارانی شریف و حرفه‌ای، به دیدار آنها می‌روند از كار و بار آنها گزارش تهیه می‌كنند و مخاطرات و سختی‌های‌شان را گزارش می‌دهند. معدن‌كاری شغل سختی است، از سخت‌ترین مشاغل است، اما از معدن‌كاران لااقل در گفتارها و نوشتارهای فرمایشی، به نیكی یاد می‌شود. روزنامه‌نگاران هستند كه مظنونین همیشگی هستند، به‌خصوص آنها كه با شرافت و جسارت، كار خودشان را دوست دارند و به درستی انجام می‌دهند. آخرین باری كه الهه محمدی را دیدم، قبل از اتفاقات اخیر، در تراس روزنامه هم‌میهن بود. مثل همیشه خندان و بسیار پرانرژی و مهربان. از روزنامه‌شان تعریف كردم، گفت از صفحه اجتماعی تعریف كنید! گفتم اون كه خیلی عالیه، واقعا دمتون گرمه! اسمش را با اسم خواهر دو قلویش اشتباه گرفتم! خندید و گفت همه همین اشتباه را می‌كنند! خیلی شرمنده شدم. بعید است یادش باشد. چند هفته بعد كه باز به آنجا رفتم، نبود، روی دری عكس او را زده بودند و همه برایش كوتاه نوشته بودند. من هم نوشتم: «این روزها هم می‌گذرد»!


◾️◾️◾️
@zamaneyebarkhord
چرا گفت‌وگو ممکن نیست؟

چندمعنایی را اگر مشکل بنامیم، همیشه در ترجمه مسئله‌ساز بوده و در تحلیل گفتمان نیز گاه راه را به بن‌بست می‌رساند. به عنوان مثال، «ایستادن» فعلی‌ست که در فارسی، می‌تواند به معنای «مقاومت کردن»، «صبر کردن» و یا «روی دوپا قرار داشتن» اشاره کند. حال از چه طریقی می‌شود به معنای موردنظر دست یافت؟
یکی از روش‌های مرسوم در زبان‌شناسی صوری، ارجاع به پیکره‌ی زبانی و بررسی بسامد باهم‌آیی واژگان است، اما اگر پای تحلیل گفتمان درمیان باشد، نیاز است تا منطق فکری و روان گوینده نیز لحاظ شود که از چه منظری واژه را به زبان می‌آورد.
در ادبیات جمهوری اسلامی، واژه‌های بسیاری در رفت‌وآمد هستند و یا جای خودشان را در تریبون‌های رسمی حفظ کرده‌اند، واژه‌هایی نظیر «امت»، «دشمن»، «عدالت»، «امنیت ملی»، «وطن»، «عناد»، «محاربه»، «عفت». این واژه‌ها اگر مدتی طولانی در بستری ثابت به زبان رانده شوند، ناخواسته، بافت فکری مخاطب را با بافت فکر گوینده همسو می‌کند. هرکدام از این واژگان گستره‌ای معنایی دارند که برداشت معنای مورد اراده را مشروط به شرایطی معین می‌کند. شرایط معین، یا باید از بستر پیکره‌ی زبانی و واژگان پیشین و پسین استخراج شود و یا اگر تحلیل گفتمان مسئله است، نیاز است بافت فکری و روانی گوینده لحاظ شود تا یکی از معانی موردنظر واژگان ملاک قرار بگیرد.

باری، بافت فکری آخوندها موقع به زبان راندن «وطن» چیست و یا از منظر ارتباط واژگانی، چند بار پیش آمده واژه‌های «امت» و «ملت» را به جای هم استفاده کرده باشند؟ آیا واژه‌ی «ملت» در بافت روانی جمهوری اسلامی مرزهایش را با «امت» کمرنگ‌تر کرده یا صرفاً فریبکاری سخنران‌ها در میان است؟
آنچه می‌توان به وضوح دید، این است که اگر بافت فکری اسلامی و هم‌نشینی‌ها را در نظر بگیریم، واژه‌های بحرانی و پربسامد این روزها، «وطن» و «حقوق شهروندی»، محل مناقشات بسیاری‌ست.

در بافت روانی معترضان (که بافت روانی‌زبانی‌شان همسو با حاکمیت نشده) واژه‌ی «وطن» سرزمین مادری‌ست که دورتادورش مرز کشیده شده و حفظ یکپارچگی‌اش، حفظ «وطن» است. اما آیا در گفتمان جمهوری اسلامی نیز «وطن» همین معنا را اراده کرده است؟ خیر. «شهروند» چطور؟ به نظر می‌رسد در بافت زبانی مردم، «شهروند» از حقوقی مدنی برخوردار است و «عرف» مبنای آزادی‌اش. اما آیا «شهروند» در ذهن جمهوری اسلامی، همین چارچوب را دارد؟ خیر.
بافت زبانی و روانی جمهوری اسلامی، معانی دیگری را از این واژگان اراده می‌کند. وقتی در تریبون رسمی، واژه‌ی وطن به زبان می‌آید، معنای موردنظر مردم لحاظ نمی‌شود و اساساً امکانش هم وجود ندارد. بافت زبانی آخوندها نشان می‌دهد، «وطن» محدودیتی جغرافیایی‌ست که امت اسلام را کنار هم قرار می‌دهد و مادامی که امت خط فکری حاکمیت را دنبال کنند، کم و زیاد شدن مرزها اهمیتی ندارد، زیرا بخشی از امت می‌تواند در یمن یا سوریه باشد و همچنان معنای «وطن» را فارغ از ایرانی بودن یا نبودن در ذهن جمهوری اسلامی متجلی کند و یا واژه‌ی «شهر» که در این بافت روانی، معنای دیگری هم دارد، محدوده‌ی اجرای «شرع». بنابراین، زمانی‌که شهروند به زبان آورده می‌شود، آن‌چه اراده شده، همزیستی امت بر اساس «شرع» و نه «عرف» در محدوده‌ی ورودی و خروجی محوطه‌ای‌ست که «شهر» هم نام دارد.

به هرروی، گفت‌وگو زمانی احتمال تحقق دارد که معنای اراده‌شده‌ی واژگان حداقل همپوشانی را در ذهن گوینده و شنونده داشته باشد. این عدم تفاهم، زمانی اوج می‌گیرد که واژه‌‌ای مشابه از دو دهان خارج و هرکدام به سمت مفهومی متفاوت پرتاب شود. با این معضل، زبان دریچه‌های گفتگو را به روی ما بسته است.

#اشکان_دانشمند
#اشکان_غفاریان_دانشمند
آبان هزار و چهارصد و یک
Forwarded from نیازستان (محسن یارمحمدی)
#یادداشتهای_کوتاه
#زن_زنده‌گی_آزادی از منظر واژه‌شناسی
یا (تثلیثی که عین وحدانیت است)

یکی از فریادهای انسان معاصر در چند سال اخیر ( زن، زنده‌گی، آزادی ) است. این شعار مدتهاست در گوشه و کنار جهان از سوی مردان و زنان فریاد می‌شود و البته با وجود نشنیده شدن از سوی اهل قدرت( یکی از ویژه‌گی‌های قدرت کر شدن گوش جز در موارد تایید و ستایش است) همچنان تکرار خواهد شد و نهایتا تاثیر خود را خواهد گذارد.
این شعار از مناظر مختلف اجتماعی، فرهنگی، جامعه‌شناسی، تاریخی ، سیاسی و... می تواند مورد تحلیل قرار بگیرد. در اینجا بیشتر از دید یک دانش آموخته‌ی زبان و ادبیات فارسی و عربی که مطالعات واژه شناسی و زبان شناسی اندکی دارد به این سه واژه می پردازم تا ادعایی را ثابت کنم . اینکه :این شعار مترقی ترین شعار انسان در ادوار زنده‌گی خویش است. و سه واژه از سه ساحت نیست بلکه یک واژه است.
هرچند ره یافتن به قطعیت در بررسی و کشف ریشه های واژ‌ه‌گان تقریبا غیر ممکن است اما می توان مطالبی علمی و قریب به واقعیت مطرح کرد.
۱- واژه‌ی «زن» zan بدون شک در فارسی میانه به همین شکل به کار می‌رفته‌ یا در ایرانی باستان به صورت ĵani (ژانی) بوده و در ده‌ها زبانها و گویش و لهجه های کهن و نو ایرانی تلفظی قریب به هم دارد و با زادن و زایش و #گیاه و #جان و #گاو و... هم تبار است که همه به معنای زایش و زیستن و حیات اند و رد پای این واژه را حتا در یونانی و آلبانیایی و روسی و... هم میتوان جست.
برداشت من این است در روح انسان آریایی زن دقیقا به معنای همه چیز انسان بوده است و آن خود زیستن است و حیات. این واژه‌ی زایا و پویا برعکس دو واژه ی woman انگلیسی و مرأة یا إمرأة عربی، ساخته شده از مرد نیست که اولی از man و دومی از مرء ساخته شده یعنی مونث شده ی یک واژه ی مذکر نیست ..
استقلال کلامی این واژه و ارتباط آوایی و معنایی آن با جان و روان ( عنصر حرکت ، رشد و نهایتا بودن انسان) هرگز نباید از ذهن دور شود. zan, ĵani, znyn, ĵīnč, zank, ĵinen, zina, žan, žin و... ده‌ها واژه در کردی و بختیاری و پراچی، سمنانی و سیوندی و تاکستانی و گورانی و کمزاری و سغدی و سکایی و بلوچی و... همه در واقع یکی اند و...

۲- زنده‌گی؛ بنا بر مطالب فوق این واژه هم احتمالا هم ریشه ی زن است و گفته اند با ĵanو gan به معنای پر و انبوه ربط دارد و نهایتا همان زادن و زایش است و حیات. این ها با جان و ĵvant و ĵivant احتمالا جوان و جوانه هم تبارند که همه‌گی به معنای زنده بودن ، زیستن و فعال بودن اند.
(یک نکته) جالب اینکه خود جان در بسیاری از مناطق ایران فرهنگی ، از غرب چین تا فرات ، به معنای نقاط خاص و غیر قابل گفتن یا دیدن بدن هم هست هنوز می گویند: فلانی تا جانش پیدا بود. که این هم از مناظر مختلف قابل بررسی است.
۳- آزادی؛ آزاد و آزادی نیز از واژه‌گان پر حرف و حدیث است. معنای آزاد و آزاده را نجیب و شریف و رها و اصیل گفته اند که از ریشه ی zan و زادن است گویا اصل زادن در هیأت انسان آزاد بودن و آزادی است که سخن حضرت امیر هم موید این است: لاتکن عبد غیرک و قد جعلک ( جعل و خلق هم داستانها دارد) الله حرا ... این سخن صرفا برداشتی ذوقی نیست که از روشهای تماتیک یا هرمنوتیک و..‌ به دست آید.شبکه ی معنایی و آوایی گسترده در تاریخ و فرهنگ زبانی موید این سخنان است. وقتی واژه ی آزاد با یونانی آزاد و شریف و تولد و تبار همریشه است نمی توان این نظرات را پا در هوا دانست.
آزاد و آزادی در زبانهای ایرانی ( کردی و گزی و..) و زبانهای تحت تاثیر آن ( سریانی و ارمنی و گرجی و عربی ..) با تلفظی نزدیک همچنان به معنای رها، نجیب و شجاع و دلیر به کار می رود.. هنوز در غرب ایران ( جانت آزاد ) دعای پدر مادر بزرگ‌های هفتاد سال به بالاست و حدس میزنم در غرب ایران فرهنگی ( افغانستان و تاجیکستان هم هنوز رواج داشته باشد) دوباره به پیوند آزادی و جان انسانی دقت کنید...
اگر بخواهم خلاصه ی سخنان بالا را در یک جمله بگویم این است:
#زن #زنده‌گی #آزادی حتا از نظر ریشه شناسی نیز سه واژه نیست‌ این تثلیث ظاهری در ذات خود چیزی جز وحدانیت محض نیست و هرسه بی شک اشاره به تبلور ذات انسان دارد‌ انسانی که خداوند خدا ذاتا او را #حر و صاحب اختیار آفریده، آن گونه که حق دارد و در تحقق و جاری کردن معنای خویش ، به امر #لاتقربا ی خود خداوند هم گوش ندهد آزادانه رفتار کند و در پناه همان خداوند زندگی انسانی خارج از بهشت را خویش بیاغازد...

#محسن_یارمحمدی
#دانش‌آموخته‌ی_دکتری_زبان‌وادبیات‌فارسی

پ.ن: در نوشتن این مطالب به جز اجتهادات فردی، فرهنگهای فارسی به ویژه فرهنگ ریشه شناختی زبان فارسی مد نظر بوده اند..
@niyazestanbarani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
لایه های عمیق تر خشونت علیه زنان

محمّدرضا سرگلزایی- روانپزشک

وقتی می شنویم که شبه نظامیان صرب بدن زنان بوسنیایی را جزئی از میدان جنگ می بینند و صدها زن بوسنیایی را مورد تجاوز جنسی قرار می دهند قلب مان به درد می آید. وقتی می خوانیم که شبه نظامیان بوکوحرام صدها دختر نیجریایی را ربوده اند و به بردگی جنسی گرفته اند درد می کشیم. وقتی می بینیم که گشت ارشاد حکومت اسلامی ایران دختر 22 ساله ای به نام #مهسا_امینی را به جرم کامل نبودن حجاب به قتل رسانده است فریاد بر می آوریم. اما بسیاری از ما (حتی خود زنان) در مقابل لایه های عمیق تر خشونت علیه زنان سکوت می کنیم و حتی آن را بازتولید می کنیم.
گوردون آلپورت (1967-1897) روان شناس، فیلسوف و اقتصاددان آمریکایی در سال 1954 کتابی نوشت با نام ماهیت تبعیض. او در این کتاب، با رسم یک هِرَم، نگاهی چند لایه ای به تبعیض و خشونت را پایه گذاری کرد. قلۀ این هرم جنایت های جنگی مثل نسل کشی ها هستند. همۀ ما نسل کشی ها و جنایت های جنگی را محکوم می کنیم. مثال هایی که در پیشگفتار ذکر کردم همچون تجاوز شبه نظامیان صرب، شبه نظامیان بوکوحرام و شبه نظامیان داعش علیه زنان بوسنیایی، نیجریه ای و ایزدی نمونه هایی از این رخدادهای دردناک هستند.
یک لایه پایین تر خشونت های سیستماتیک و جنایت های جنگی، خشونت های جنایی قرار دارند. قتل های ناموسی نمونۀ بارز خشونت جنایی علیه زنان است. وقتی رومینا اشرفی دختر 14 سالۀ ایرانی توسط پدرش سر بریده شد، وقتی مبینا سوری دختر 16 سالۀ ایرانی توسط همسر آخوندش خفه شد و وقتی مونا حیدری دختر 17 سالۀ ایرانی توسط همسرش سر بریده شد همۀ ایرانیان آشفته شدند و واکنش نشان دادند گرچه این قتلها فقط نمونه هایی از دهها قتل ناموسی در ایران و صدها قتل ناموسی در خاورمیانه هستند که رسانه ای شدند. من در سال گذشته اخباری از قتل های ناموسی را در مصر، اردن و امارات نیز دریافت کردم.
حالا یک لایه عمیق تر می شویم: تبعیض های مدنی.
تبعیض های مدنی نمونۀ وسیع تر و عمیق تر خشونت علیه زنان هستند. وقتی بیش از چهل سال است که حکومت آخوندها در ایران زنان را وادار به پوشیدن یونیفرم خاصی کرده است، میلیون ها زن مورد خشونت و تبعیض مدنی قرار گرفته اند. دختران ایرانی از ابتدای دبستان تا پایان تحصیلات شان مجبورند در تمام فصول سال با مانتو و مقنعه به محل تحصیل بروند. زنان ایرانی تمام عمر مجبورند در محل کار، در معابر و در اماکن عمومی با یونیفرمی حضور داشته باشند که مطابق با برداشت فقهی «اقلیتی از فقهای شیعه» از قرآن است. عدم رعایت الگوی لباس اجباری و یکپارچه باعث می شود زنان از امکان حضور در مدرسه و دانشگاه و کارخانه و اداره محروم شوند. در ادارات، حراست لباس و آرایش زنان را چک می کند، در خیابان گشت ارشاد و در اماکن تفریحی ادارۀ اماکن عمومی! عدم رعایت حجاب منجر به برخورد توهین آمیز، جریمۀ نقدی، دستگیری، اخراج و حتی ضرب و شتم می شود که نمونۀ بارز آن قتل #مهسا_امینی بود. چگونه ممکن است یک رژیم سیاسی بتواند میلیون ها زن را به مدت چند دهه وادار به رعایت یک پوشش خاص کند؟ بسیاری از مردم جهان از ما می پرسند اگر این الگو انتخاب ایرانیان نیست، چرا یک ملت چند دهه در مقابل این خشونت آشکار قیام نکرده است؟! پاسخ آن در یک لایه عمیق تر است. به عمیق ترین لایه می رویم: سوگیری های فرهنگی و تبعیض های فرهنگی. این لایه ای است که زمینه و بستر شکل گیری و تداوم چنین حکومت زن ستیزی است. هنوز در جامعۀ ایرانی و حتی در زنان تحصیلکردۀ ایرانی مفاهیمی همچون عفت، عصمت، حیا و بکارت ارزشی قدسی و آسمانی دارند. من به عنوان یک درمانگر بسیاری از زنان دانشگاه رفته و حتی روان شناس را می شناسم که علیرغم این که رابطه های جنسی متعدد دارند سعی می کنند تا پیش از ازدواج باکره بمانند، در حالی که قرار است با مردانی ازدواج کنند که خودشان هم روابط جنسی متعددی را تجربه کرده اند ولی همسری را برای ازدواج انتخاب می کنند که باکره باشد! من از زنان تحصیلکرده ای که پزشکی و روان شناسی و زیست شناسی خوانده اند ولی هنوز باور دارند که موی زنان مردان را تحریک می کند پس پوشاندن موی زن برای او امنیت ایجاد می کند حیرانم! محکوم کردن خشونت حکومتی لازم است ولی کافی نیست، ما باید مشروعیت این گفتمان را درهم بشکنیم. مشروعیت گفتمانی که با دهها گزارۀ شبه علمی و سفسطه و مغالطه، حجاب را امری عقلانی و حتی علمی معرفی می کند و آن را حافظ امنیت زنان می داند.
Forwarded from درسگفتار (سارا)
#یک_تیکه_کتاب 📚

در حکومت های توتالیتر اروپای شرقی هم درحالی که اکثریت مردم زیر خط فقر زندگی میکردند، به اعضای حزب، رفاه بالاتری اعطا میشد. اکثریت مردم برای تامین مایحتاج به اجناس کم کیفیت دسترسی داشتند، در حالی که اعضای حزب (مدافعان حکومت) از فروشگاه های ویژه خرید میکردند، که محصولاتی با تنوع و کیفیت بیشتر ارائه میکردند و صف هایی کوتاهتر داشتند.

نتیجه این که اعضای حزب که مایل بودند سهم بیشتری نسبت به اکثریت جامعه داشته باشند، نقش پلیس مخفی، مامور دستگیری و شکنجه، زندانبان، خبرچین و مدافع حکومت را در محله و اداره و شهر ایفا میکردند! نکته طنزآمیز قضیه این است که این دیوار حائل، خود نیز در مقایسه با اقلیت حاکم، فقیر و محروم زندگی میکند، ولی در مقایسه خودش با همسایگانش، خود را خوش شانستر و موفق تر میبیند، بنابراین ترجیح میدهد به جای ملحق شدن به همسایگانش، متحد اربابان باقی بماند، و از پس مانده سفره های رنگین اربابان ارتزاق کند
.

📚#جنون_قدرت_و_قدرت_نامشروع
دکتر_محمدرضا_سرگلزایی


@darsgoftaar
Forwarded from Cafe sz
من کجا هستم؟ حقیقت من کجاست؟ روزگاری ساکن شهری بودم؛ و اینک قرنهاست سرگشته‌ی بیابان خضرِ الیاسم. شما من را از من گرفتید. خیالات خود را بر من چسباندید. خون از شمشیرم چکاندید و سرهای دشمنان به تیغ ذوالفقارم بریدید! قلعه‌گیر و خندق‌گذار و معجزه‌سازم کردید! شاه مردان و شیرخدا گفتید! از زمینم به چهارم آسمان بردید! به خدا رساندید! پدر خاک و خون خدا خواندید! در شهر علمم خواندید و از آن به درون نرفتید! شما با من چه کردید؟!
ای طبلی از شکم ساخته، قناعت به دیگران آموختی تا خود شکم بینباری! ای رگ گردن برآورده، گردن زدن آیین کردی که گردنت نزنند! ای بالانشین، که حیا افکندی، دور نیست که افکنده شوی!
ای زاده‌ی دروغ و بالیده در ریا، به شمارِ بارهایی که به نامم سوگند خوردی برای فریفتن خویش و دیگری و من و خدا، به همان شمار که دانستم و به رویت نیاوردم، شرمی از فردا کن که آینه روبه‌‌رویت گیرند. ذوالفقار اینست، نه تیغ دو دم!
📚مجلس ضربت زدن
📝بهرام بیضایی
@szcafe
🔴 ایمیل واصله در باره‌ی یادداشت بنده با عنوان "لایه‌های عمیق‌تر خشونت علیه زنان" که چند روز پیش (سوم نوامبر) در این صفحه منتشر شده‌است:

سلام و عرض ادب، در پی فرمایش شما در باب حجاب زنان در تلگرام، اگر چه بنده خود با حجاب قانونی و اجباری مخالف بوده و هستم (اگر چه خودم برای شخص خودم حجاب را بهترین پوشش می‌دانم چون باهاش راحتم) ولی فکر می کنم خوبه در تلگرام توضیح بفرمایید که واقعا پوشش یک انسان تا چه حدی باید باشد؟ چه چیزی یک زن را به دلیل جنس متفاوت بودنش مراقبت جنسی می کند؟ تا حالا چند درصد از مردان در کل دنیا مورد دست درازی زنان قرار گرفته اند؟چند درصد از زنان مورد دست درازی مردان قرار گرفته اند؟ چه عواملی نقش محافظتی برای یک زن دارد؟ در یک جامعه مدنی منظورم هست والا تکلیف جنگ ها که مشخص است زنان اولین قربانیان جنسی جنگ ها هستند، چرا؟ چون زن هستند.
خوب است وقتی اینگونه حجاب را نقد می کنید، حد ومرز پوششی یک انسان را نه یک زن را هم از دید روان شناسی مشخص کنید، مثلا آیا یک انسان در یک جامعه مدنی عریان مادرزاد بیرون بیاید نظر شما چیست؟ ممنون می‌شم در تلگرام خود متنی راجع به حد و حدود پوشش بفرمایید.

🟢 درود و مهر به همراهان این صفحه؛
من برای گسترش و تعمیق این گف‌و‌گو، از جناب دکتر کیارش آرامش متخصص پزشکی اجتماعی و استاد اخلاق زیستی دانشگاه پنوست پنسیلوانیا خواهش کردم به پرسش این مخاطب گرامی پاسخ دهند. پاسخ ایشان را در اینجا می‌آورم و از سایر اساتید نیز دعوت می‌کنم که از منظر تخصصی خود به پرسش‌های فوق پاسخ دهند:
isssp@yahoo.com

🔵 دکتر آرامش: به عنوان شروع بحث من نکات زیر را عرض می‌کنم.
اصل بر این است که انسان‌ها آزاد باشند مگر آن که آزادی و امنیت دیگران را مورد خدشه قرار بدهند.
در مورد انتخاب لباس هم انسان‌ها باید آزاد باشند مگر آن که آزادی و امنیت اجتماعی را مخدوش کنند (البته کدهای لباس خاص برای حرفه‌ها و موارد خاص مانند ضیافت‌های رسمی و ... که دلایل علمی، نمادین، و غیره دارند، فعلا موضوع این بحث نیستند.)
این که حد این مخدوش کردن آزادی و امنیت دیگران کجاست، در یک جامعه مدنی سکولار باید با در نظر گرفتن (۱) حقوق و آزادی‌های بنیادین و (۲) عرف تعیین شود.
در این‌ امر نکات فراوانی دخالت دارند، از جمله انتخاب عرفی افراد و آزاد و راحت بودنشان در زندگی مدنی و حرفه‌ای و برخورداری از فرصت‌های برابر.
در عین حال، در جامعه‌ی مدنی و متمدن بنا بر این است که شهروندان موظف به خویشتنداری در حد لازم برای زندگی ایمن و مدنی‌اند. برای مثال، کسی نمی‌تواند بگوید که چون ویترین مغازه‌ی شیرینی فروشی تحریک کننده است، یا باید هیچ ویترینی در شهر وجود نداشته باشد و یا اگر کسی شیشه را شکست و شیرینی دزدید، محق است چون تحریک شده است! چنین نیست. افراد در زندگی اجتماعی باید در برابر فشار غریزی به ارضای امیال خود خوشتنداری داشته باشند وگرنه تمدن شکل نمی‌گیرد و دزدی و تجاوز و حتی خشونت مجاز می‌شود (فرض کنید کسی بگوید که نمی‌توانم در برابر دیدن پس گردن صاف تحمل کنم و باید به آن سیلی بزنم و تقصیر با کسی است که پس گردن صاف خود را نپوشانده است!)
حالا حد لباس هم باید بر اساس حداکثر آزادی در انتخاب پوشش و با در نظر گرفتن اصولی مانند فرصت‌های برابر و توان زندگی راحت و ایفای راحت وظايف شغلی و مدنی و وظیفه‌ی افراد در خویشتنداری و ادب اجتماعی نیز حدود عرفی و معقول جامعه برای حفظ نظم تعیین شود.
حالا افرادی ممکن است بنا به سلیقه شخصی یا باورهای مذهبی از هر دو سو خلاف عرف رفتار کنند. مانند فردی که مثلا به مذهبی باور داشته باشد که عریانی کامل را تجویز کند یا بر عکس، پوشیدگی صورت و دست ها و غیره را تجویز کند که ممکن است از نظر عرف جامعه زننده یا حتی به علت ناتوانی در شناسایی هویت افراد، خطرناک باشد. اینجا است که حدود ظریف بین موارد مجاز و غیرمجاز قانونی از طریق بحث عمومی مدنی و در نهایت رای مردم تعیین خواهد شد. به همین دلیل حتی در کشورهای دموکراتیک از این حیث تنوع‌هایی وجود دارد.
🔵 ایمیل رسیده از یکی از مخاطبان عزیز صفحه در پاسخ به فراخوان گفتگو راجع به حجاب و مصونیت زنان:
سلام و احترام دکتر سرگلزایی
بنا به دعوت شما به شرکت در بحث مطرح شده در پیج تان و در ادامه و تکمیل نظر دکتر آرامش باید عرض کنم اساسا باور به این که مذهب با تعیین میزان و حدود پوشش اسلامی می تواند جلوی رفتارها و ناهنجاریهای اخلاقی و حتی انحرافات جنسی را بگیرد تصوری غلط است.
در پاسخ سوال کننده محترم باید نظر خودم را به عنوان یک زن دهه شصتی که در بافت شهری مذهبی و با استفاده از پوشش کامل اسلامی زندگی کرده ام بگویم: در ذهن کسی که زن را یک موجود جنسی و قابل تعرض و در دسترس برای اطفای میل جنسی خودش می داند هیچ پوششی حتی کاملترین آن محدود کننده نیست. چه بسا که بارها در دوره نوجوانی با وجود پوشش چادر در معرض دست درازی بصورت لمس از پشت و یا شنیدن انواع متلک های جنسی که می توان آن را sexual assault دانست قرار گرفتم .پس اساساً چیزی که زنان را در برابر قشر وسیعی از مردان محافظت می کند و برابری جنسیتی و امنیت و بهزیستی جنسی-روانی آنان را در مقام انسان و به مانند مردان محقق می سازد صرفا نوع پوشش نیست، بلکه ارتقاء فرهنگ و آموزش چارچوب زندگی مدنی و احترام به مسائل اخلاقی به مردان و جامعه است. شاید تنها انحرافات شدید جنسی در قالب disorder و پارافیلیا در این شکل قابل کنترل و محدودیت نباشند که آن هم در یک ساختار متمدن اجتماعی با اولین بروز مشکل توسط فرد منحرف، قانون به سختی در مقابل آن فرد می ایستد.
پس از نظر بنده تا زمانی که مسئولین رأس حکومت، علمای دینی، زنان دارای منصب های حکومتی و زنان فعال در حوزۀ مذهبی تمام بار مصونیت زن در اجتماع را در قالب اصل حجاب تعریف می کنند و تمام قد از آن برای حفظ ارکان زندگی خانواده دفاع می کنند ما همچنان شاهد تجاوزهای خانگی، abuse دختران توسط محارم در سن کم، نگاه های زنندۀ مردان در سطح شهر و در نهایت محیطی تماماً جنسیت زده خواهیم بود. حال آن که احترام به حقوق انسانی زن و اجازۀ انتخاب نوع پوشش و آزادی پوشش زن او را برای مرد از یک وسیله جنسی به زنی آزاد و دارای حق انتخاب تبدیل می کند.
در پایان مجدداً تکرار می کنم من با چادری مشکی در نوجوانی بارها مورد تعرض قرار گرفتم حال آن که زنی با تاپ و شلوارک در خیابان های پاریس حتی در چارچوب ذهنی اش هم نیست که نوع پوشش او می تواند به مردی که کنار او در صف مترو ایستاده اجازه کوچکترین دست درازی جنسی را بدهد.

🔴 دوستان عزیز، این گفت و گو با همراهی شما ادامه دارد.
🔵🔵 دیگر ایمیل رسیده در بارۀ حجاب و مصونیت زنان در این صفحه:
آنچه در دستورات ديني، رسومات كهن يا در جوامع سنتي در خصوص لزوم حجاب و پوشش براي زنان گفته شده است بر اساس این منطق بوده كه بدن زن مفسده انگيز و باعث برانگيختن شهوت مردانه و بروز گناه است و يا در معناي امروزي باعث بروز آسيب هاي اجتماعي، احتمال تعرض و تجاوز ميشود. از نگاه ديني زنان حريم خانواده هستند و براي حفظ اين حريم مي بايست حجاب داشته باشند؛ در اينجا خانواده داراي ارزش و قداست ذاتي است و حق آن بر حقوق زن مقدم است پس احترام زن به آن است كه حافظ ارزش هاي خانواده باشد تا محترم باشد.
اما به لحاظ روانشناسي انسان گرا، كرامت احساسي درون زا است كه افراد از برخورد جامعه و اطرافيان با خود ادراك مي كنند. تحقير، ناديده انگاري، تبعيض و اعمال زور و خشونت باعث از دست رفتن كرامت و احترام می شوند و اعتماد، ديده شدن و توجه باعث احساس كرامت ميشوند. نتيجه آن كه فردي كه احساس كرامت مي كند چه زن چه مرد، فردي است خودبسنده كه داراي اعتماد به نفس است و براي فعاليت اجتماعي ولو در كوچكترين واحد آن يعني خانواده مفيد و موثر است.
به عبارتي اين تجربه زيستۀ سالم فرد در جامعه است كه به او احساس كرامت ميدهد.
احترام و انتخاب آزاد مهمترين ايستار هاي رضايت از حضور فرد در جامعه است و تنها با احساس رضايت و حق داشتن اختيار است كه اعتماد و اخلاق كه مهمترين سرمايۀ اجتماعي است آفريده ميشوند.
با احترام

🔴🔴 با همراهی شما این گفت و گو ادامه خواهد داشت.
👁‍🗨 ادامۀ ایمیل های رسیده دربارۀ موضوع «لایه های عمیق تر خشونت علیه زنان» و این پرسش که «آیا حجاب نقشی در ایجاد امنیت برای زنان دارد یا نه؟»، با اندکی خلاصه‌سازی.

آقای میم:
با عرض سلام و احترام
برای پاسخ به سؤال این بزرگوار فقط یک راهکار ساده وجود دارد که ایشان جواب خود را دریافت کنند، اگر یک مقایسه آماری از کشورهای دنیا که دارای آزادی پوشش هستند نسبت به ایران انجام شود خواهیم دید که اکثریت زنان کشورهایی با آزادی حجاب رضایت بیشتری نسبت به آزادی حجاب خود دارند و همچنین اکثریت زنان ایران هم بخاطر نداشتن آزادی حجاب اعتراض دارند. ضمن اینکه اگر در این کشور آمارهای مربوط به اختلالات جنسی ، تجاوزهای مرد به زن در ارتباط با موضوع جنسیت و حجاب و انواع آسیبهای مسائل جنسی و روابط جنسی پنهان و هرگونه آسیب اجتماعی مرتبط با زنان ارائه شود قطعا وضعیت ما نسبت به این کشورهایی که آزادی حجاب دارند منفی‌تر و بسیار آسیب‌زاتر بوده است.
اما این که حد و حدود این آزادی را مشخص کنیم فعلا ما را از زندان دربیاورید تا بعد راجع به قوانین شهروندی هم به توافق برسیم. ولی طرفداری از این قانون ایران درباره حجاب واقعا اصلا چیزی شبیه مخالفت با موضوعات اظهر من الشمس است. اگر در عصر کشاورزی بودیم شاید جای چنین بحث‌هایی وجود داشت.

خانم الف:
سلام و ارادت تو تلگرام بحث تون رو دنبال کردم
من تو خانواده مذهبی و سنتی بزرگ شدم، نه ساله بودم که انقلاب شد، از همون روزها با چادر می رفتم مدرسه. تو اتوبوس نشستن رو صندلی مصیبت بود. تا اونجا که می تونستم جلو صندلی می نشستم تا دست‌های ناپاکی که هرز می گشت بدنم را لمس نکند. کوچه ها از مدرسه تا خانه نا امن بود. من به مذهبی ترین مدرسه اون موقع ها می رفتم بچه ها، ‌کادر، و هر کس که می خواست وارد مدرسه شود باید با چادر می آمد. من با دوتا دیگر از دوستان چادریم به سمت مدرسۀ امامیه اسلامی می رفتیم. مردی که آموخته بود هیز باشد با دستانش بدنم را لمس کرد. من غرق شرم بودم اما فریاد نمی زدم چون آموخته بودم اگر به من تعدّی شود شاید من خوب خودم را حفظ نکردم ( کرم از خودِ درخته! ) او تکرار و تکرار کرد و من نگران که دوستانم نفهمند، کسی نبیند. اینها درس‌های ناگفته فرهنگ بود. من مردها را برتر میدانستم و هر آنچه ایراد بود را از زنان می دیدم.
من به پوشیده ترین شکل بدون هیچ آرایشی مورد تعرض قرار گرفتم.
چقدر مثال دارم که بگم هر کس بهم سلام می‌کرد فکر می کردم همین الان قصد … مردها را اسلحۀ مسلح شده می دیدیم که ناچارند. در فرهنگ و با حجاب حس ولع را به مردان تزریق می کنیم. برای غلبه بر غریزه فقط پوشاندن را انتخاب کردند که ولع را زیاد کرد و از آن طرف زنان که کرم درختند. هم زن و هم مرد هر دو آسیب دیده از این فرهنگ هستند.

🔴 این گفت و گو با همراهی شما عزیزان ادامه خواهد داشت.
👁‍🗨👁‍🗨 ادامۀ ایمیل های رسیده دربارۀ یادداشت «لایه های عمیق تر خشونت علیه زنان» و این پرسش که «آیا حجاب نقشی در ایجاد امنیت برای زنان دارد یا نه؟»
🔵 درود استاد عزیز
پست تلگرامتون دیدم گفتم از تجربیاتم بگم. تجربیاتی که هیچ کس نشنیده.
تا زمان هجده سالگی من کلا مثل پسرها لباس میپوشیدم، مادرم همیشه به من میگفت طوری لباس بپوش در مدرسه و خیابون این فاطی ها بهت چیزی نکن. محجبه نبودم معمولی مثل بقیه. اما تا زمانی که ماشین بخرم، هر جا میرفتم، هر ماشینی سوار میشدم یا در خیابان راه میرفتم (از سن کم ۷، ۸ سالگی) بالاخره این مردهای مریض یه دستی به بدن من میکشیدن، فقط چون دخترم. یا حرفهای رکیک میزدن. هیچوقت یادم نمیره اول دبیرستان (همیشه کامل موهام تو میگذاشتم و مانتو و شلوار زمان ما خیلی گشاد بود)، یک پیکان آبی تا چند ماه دنبال میومد و حرفهای رکیک میزد، به جز یک زن کسی نمیتونه حس وحشتناک منو در اون چند ماه درک کنه، الانم که یادم میاد گریم میگیره. همیشه هم به ما میگفتن ساکت باشید حرف بزنید میگن کرم از خود درخته. به عنوان یک زن همیشه در ایران عذاب کشیدم.
اما الان که چند سالی میشه در یک کشور خارجی میکنم، کشوری که مهاجر از همه ای دنیا داره، باشگاه میرم، دانشگاه میرم، و ..... یکبار نشده رفتار نامناسب از مردی ببینم. مردهای اینجا بسیار متعهد هستن چه ازدواج کرده باشن و یا پارتنر یا دوست دختر داشته باشن. و خانمها اصلا براشون مهم نیست چی بپوشن، یهو میبینید با یک شلوار گشاد و رنگ و رو رفته میان باشگاه، برای هیچ کسی اصلا مهم نیست.
هنوز هم انقدر اون تعلیمات در ذهنم نهادینه شده که با شلوارک باشگاه نمیرم، خجالت میکشم یا دانشگاه هیچوقت پیراهن و دامن نمیپوشم راحت نیستم. اما انقدر ذهن مردم اینجا از این مزخرفات ازاده که اصلا فکر نمیکنن چی بپوشن، حتی مثل مردم ایران دنبال مارک، مد، فشن واین چیزا نیستن.
وقتی کشوری قانون گذاراش درست باشن هیچ کسی جرات نمیکنه چنین رفتارهایی داشته باشه. ایران مثلا میگه حجاب مصونیت، اما اگر مردی به خانمی تجاوز کنه میگه مقصر خانم است. به نظر من هر کشوری محدودتر بیمارهای جنسی و چشم چران و مشکلات این چنینی بیشتر.

🔴جناب دکتر سرگلزایی، با سلام
درباره حجاب تاکنون چند نفر از دوستان پاسخ داده‌اند اما از نظر من خانواده در دنیای قدیم که جامعه بر اساس رسوم قبایلی اداره می‌شد دارای ارزش ذاتی بود. انسان بدون خانواده، طائفه و قبیله فاقد امنیت و فاقد توان تولید اقتصادی بود چون مشاغل عموما متکی به خانواده بود و امنیت متکی به قبیله. عمود خیمه خانواده زن بود. بنابراین آسیب جنسی زدن به زن توسط دشمنان یا رقبا می‌توانست خطراتی جدی برای خانواده، طائفه و قبیله ایجاد کند، بنابراین زن تبدیل به ناموس شد و حفظ حرمت جنسی زن واجب.
در دنیای مدرن اهمیت خانواده تا حد بسیاری از بین رفته، بنابراین جایگاه زن در خانواده هم سست شده، فرد بدون خانواده هم امنیت دارد و هم می‌تواند شغلی پیدا کند و درآمدی داشته باشد. از سوی دیگر زن سوژۀ جنسی برای اقتصاد سرمایه داری است بنابراین بدن زن محمل خوبی برای سودآوری صنایع بی‌شماری است. سودآوری صنایعی مانند سینما، تبلیغات و ورزش تا حد زیادی به بدن زن وابسته است و صنایع دیگر هم به طور غیر مستقیم از زن به عنوان سوژه جنسی سود اقتصادی می‌برند.
گمان من بر این است که هر دو دیدگاه سنت و مدرنیته ارزشی برای زن بعنوان یک انسان قائل نیستند. موضوع کرامت یا آزادی انتخاب زن نیست، دعوا بر سر اموری دیگر است.
این خود زنها هستند که باید خودآگاهی لازم را برای حفظ کرامت خود به دست بیاورند و نه بازیچۀ سنت شوند که آنها را به زور به حفظ حجاب وادار می‌کند و نه بازیچۀ مدرنیته که با روشهای علمی اقناع، زن را به سوژۀ جنسی بودن دعوت می‌کند.