#تأملات
#گریز
از "چگوارا" به "آبلوموف" پناه میبرم، که اگر
"آبلوموف" را نداشتم، "چگوارا" مرا به کشتن میداد!
از "آبلوموف" به "پروست" پناه میبرم، که اگر
"پروست" را نداشتم، "آبلوموف" مرا ابله و کودن میکرد!
از "پروست" به "مارکوپولو" پناه میبرم، که اگر
"مارکوپولو" را نداشتم، "پروست" مرا دچار زخم بستر میکرد!
از "مارکوپولو" به "خیام" پناه میبرم، که اگر
"خیام" را نداشتم، "مارکوپولو" آوارهام میکرد!
از "خیام" به "فروید" پناه میبرم، که اگر
"فروید" را نداشتم، "خیام" مرا به خودکشی میکشانید!
از "فروید" به "سارتر" میگریزم، که اگر
"سارتر" را نداشتم، "فروید" مرا منزوی میکرد!
و این قصه همچنان ادامه دارد...
کیست آن "منِ" سرگرم "صیانت نفس" که
حاضر است هر لحظه در کالبدی بمیرد و در کالبدی دیگر متولد شود
ولی تن به "مرگ" ندهد؟!
خداست؟
انسان است؟
روح است؟
شیطان است؟
.....................؟!
#دکترمحمدرضاسرگلزایی
برای دانلود مجموعه تأملات دکتر سرگلزایی لطفا به لینک زیر در وبسایت دکتر سرگلزایی مراجعه فرمایید:
از اینجا کلیک کنید
@drsargolzaei
#گریز
از "چگوارا" به "آبلوموف" پناه میبرم، که اگر
"آبلوموف" را نداشتم، "چگوارا" مرا به کشتن میداد!
از "آبلوموف" به "پروست" پناه میبرم، که اگر
"پروست" را نداشتم، "آبلوموف" مرا ابله و کودن میکرد!
از "پروست" به "مارکوپولو" پناه میبرم، که اگر
"مارکوپولو" را نداشتم، "پروست" مرا دچار زخم بستر میکرد!
از "مارکوپولو" به "خیام" پناه میبرم، که اگر
"خیام" را نداشتم، "مارکوپولو" آوارهام میکرد!
از "خیام" به "فروید" پناه میبرم، که اگر
"فروید" را نداشتم، "خیام" مرا به خودکشی میکشانید!
از "فروید" به "سارتر" میگریزم، که اگر
"سارتر" را نداشتم، "فروید" مرا منزوی میکرد!
و این قصه همچنان ادامه دارد...
کیست آن "منِ" سرگرم "صیانت نفس" که
حاضر است هر لحظه در کالبدی بمیرد و در کالبدی دیگر متولد شود
ولی تن به "مرگ" ندهد؟!
خداست؟
انسان است؟
روح است؟
شیطان است؟
.....................؟!
#دکترمحمدرضاسرگلزایی
برای دانلود مجموعه تأملات دکتر سرگلزایی لطفا به لینک زیر در وبسایت دکتر سرگلزایی مراجعه فرمایید:
از اینجا کلیک کنید
@drsargolzaei
Forwarded from Cafe sz
تاریخ
ای هیولای بیاحساس
این را برای تو مینویسم،
که از میان هوشهای مصنوعیت،
در آغوش سلولهای بنیادی مصنوعیت،
و با دوربینهای دیددرشب مصنوعیت
ما را به تماشا نشستهای
که در هواپیماها کشته میشویم،
در نازلهای صعودی بنزین کشته میشویم،
در آواز وطن و تلخکهای درباری کشته میشویم،
در سیلاب ویروسهای ساخت چین کشته میشویم،
در ارزش شیر و تخممرغ کشته میشویم،
در اتوبوسها و قطارها و کشتیها کشته میشویم،
در خداحافظیهای مستمر کشته میشویم،
در اشک سیاه آخرین یوزپلنگ کشته میشویم
و به بنبستها پناه میبریم،
به بنبستهای عرفان
به کوچههای سفارت
و به دشتهای تنهایی.
این را برای تو مینویسم تاریخ
ما مثل سگهای سردرگم کنار جادهها
تنمان به تسخیر انگلها درآمده
و حتی با تماشای قلوهسنگهای نوکتیز
جانمان تیر میکشد.
این را برای تو مینویسم
که از دوردستِ زمان
با نگاه قضاوتگرانهات به ما مینگری
چرا در نگاهت چیزی از درد انبر و سوزش اشکآور پیدا نیست؟
و از تکرار تاریک و متعفن انفرادی،
و چرا از نگاهِ نمناک به انتظار نشستگان حرفی به میان نمیآوری،
و با مادران سیاهپوش ابدی تنها از میان ارقام و عددها سخن میگویی؟
این را برای تو مینویسم
پیش از آنکه در دادگاه یکطرفهات
حکم نهاییمان را صادر کنی
و داغ شکستخوردگی را روی پیشانیهای درهم و چروکیدهمان بکوبی!
چرا در صفحات تو زخمها نمیسوزند
و صدای خرد شدن استخوانها درد ندارد؟
📝📸سهیل سرگلزایی
@szcafe
https://t.me/joinchat/AAAAADu0ycAlNL-9TnwPxA
ای هیولای بیاحساس
این را برای تو مینویسم،
که از میان هوشهای مصنوعیت،
در آغوش سلولهای بنیادی مصنوعیت،
و با دوربینهای دیددرشب مصنوعیت
ما را به تماشا نشستهای
که در هواپیماها کشته میشویم،
در نازلهای صعودی بنزین کشته میشویم،
در آواز وطن و تلخکهای درباری کشته میشویم،
در سیلاب ویروسهای ساخت چین کشته میشویم،
در ارزش شیر و تخممرغ کشته میشویم،
در اتوبوسها و قطارها و کشتیها کشته میشویم،
در خداحافظیهای مستمر کشته میشویم،
در اشک سیاه آخرین یوزپلنگ کشته میشویم
و به بنبستها پناه میبریم،
به بنبستهای عرفان
به کوچههای سفارت
و به دشتهای تنهایی.
این را برای تو مینویسم تاریخ
ما مثل سگهای سردرگم کنار جادهها
تنمان به تسخیر انگلها درآمده
و حتی با تماشای قلوهسنگهای نوکتیز
جانمان تیر میکشد.
این را برای تو مینویسم
که از دوردستِ زمان
با نگاه قضاوتگرانهات به ما مینگری
چرا در نگاهت چیزی از درد انبر و سوزش اشکآور پیدا نیست؟
و از تکرار تاریک و متعفن انفرادی،
و چرا از نگاهِ نمناک به انتظار نشستگان حرفی به میان نمیآوری،
و با مادران سیاهپوش ابدی تنها از میان ارقام و عددها سخن میگویی؟
این را برای تو مینویسم
پیش از آنکه در دادگاه یکطرفهات
حکم نهاییمان را صادر کنی
و داغ شکستخوردگی را روی پیشانیهای درهم و چروکیدهمان بکوبی!
چرا در صفحات تو زخمها نمیسوزند
و صدای خرد شدن استخوانها درد ندارد؟
📝📸سهیل سرگلزایی
@szcafe
https://t.me/joinchat/AAAAADu0ycAlNL-9TnwPxA
Telegram
Cafe sz
این خاک مال ماست :عکسها و سفرنامه های سهیل و دوربینش ، موسیقی و ادبیات🌿☮️
instagram: soheil.sz
ارتباط با من:
@soheil_sargolzayi
instagram: soheil.sz
ارتباط با من:
@soheil_sargolzayi
Forwarded from زمانهٔ برخورد
انگیزهنامه
✍🏽/ علی ورامینی
دیگر حتی بحث کرامت انسانی هم نیست، بحث عدم توانایی درک «دیگری» به مثابه یک همنوع است، لااقل در پائینترین سطح از همذاتپنداری. آنقدری که به اندازه یک ربات یا به اندازۀ موجودی غیرانسانی، دیگری را پاس بدارم.
آخر «انگیزهنامه» برای گارسونی؟ برای «بهبود تجربه میهمان شما» آدمی که قرار است میز عیش آدم دیگری را پاک کند و نوشابه برایش بریزد، انگیزهنامه بنویسد و مثلاً بگوید انگیزهاش از این کار خالص و پاک شدن و طی کردن مراحل چندگانه و رسیدن به کمال است؟ درنهایت هم بگوید: «قدردانِ همیشگی شما است اگر فرصت تحقق این رؤیا را به من بدهید»؟
مگر گارسونی در قهوهخانه علی املتی با «بوتیک» رستوران جز یک لباس تفاوتی دیگر دارد؟ مگر جز این است که هر دو آخر شب با لباسی عرق کرده و زانویی درد گرفته سیگاری روشن میکنند و دعا میکنند که مشتری آخر شب نیاید؟
اقتصاد دوقطبی شده و مرکزی شدن پول بهعنوان سنجۀ همهچیز این توهم را برای کارفرما/کارآفرین ایجاد میکند که «ابر انسان» است. کانون جهانی است که در مقابل همۀ کمتر پولدارترها گلوگشاد بنشیند و در مقابل آنان که بیشتر از او کارآفرین و پولدار هستند، دستوپای خود را جمع کند.
ساختار اقتصادی امروز بسیار ساده و درعینحال سخت پیچیده است. وضعیت جدید مناسبات تولید در جهان جدید مانند یک شو (show) است. شوی که همه از ماهیت ریاکارانه آن خبر دارند و همه میدانند که قرار است گول بخورند، اما انگار ناچارند و باید بهمثابۀ یک آیین و سنت آن را بهجا آورد. چراکه با دین جدیدی سروکار داریم. دینی که پیامبرش آن دلال بزرگی است که همزمان سودای فتح، فضا، مجاز و البته زمین را دارد و نائبان کارتونیاش هم سراسر جهان پراکنده شدند.
کافی است شما قواعد کسبوکاری جدید در ویترین رعایت کنید، آنوقت دلالِ ماشین هم میشود کارآفرین موفق و تز اقتصادی میدهد، رستوراندار، سالنش را بهمثابۀ یک مکان قدسی عرضه میکند که حتی برای ظرف شستن هم شما باید انگیزهنامه داشته باشید و دنبال دستمزد نباشید.
◽️◽️◽️
@zamaneyebarkhord
✍🏽/ علی ورامینی
دیگر حتی بحث کرامت انسانی هم نیست، بحث عدم توانایی درک «دیگری» به مثابه یک همنوع است، لااقل در پائینترین سطح از همذاتپنداری. آنقدری که به اندازه یک ربات یا به اندازۀ موجودی غیرانسانی، دیگری را پاس بدارم.
آخر «انگیزهنامه» برای گارسونی؟ برای «بهبود تجربه میهمان شما» آدمی که قرار است میز عیش آدم دیگری را پاک کند و نوشابه برایش بریزد، انگیزهنامه بنویسد و مثلاً بگوید انگیزهاش از این کار خالص و پاک شدن و طی کردن مراحل چندگانه و رسیدن به کمال است؟ درنهایت هم بگوید: «قدردانِ همیشگی شما است اگر فرصت تحقق این رؤیا را به من بدهید»؟
مگر گارسونی در قهوهخانه علی املتی با «بوتیک» رستوران جز یک لباس تفاوتی دیگر دارد؟ مگر جز این است که هر دو آخر شب با لباسی عرق کرده و زانویی درد گرفته سیگاری روشن میکنند و دعا میکنند که مشتری آخر شب نیاید؟
اقتصاد دوقطبی شده و مرکزی شدن پول بهعنوان سنجۀ همهچیز این توهم را برای کارفرما/کارآفرین ایجاد میکند که «ابر انسان» است. کانون جهانی است که در مقابل همۀ کمتر پولدارترها گلوگشاد بنشیند و در مقابل آنان که بیشتر از او کارآفرین و پولدار هستند، دستوپای خود را جمع کند.
ساختار اقتصادی امروز بسیار ساده و درعینحال سخت پیچیده است. وضعیت جدید مناسبات تولید در جهان جدید مانند یک شو (show) است. شوی که همه از ماهیت ریاکارانه آن خبر دارند و همه میدانند که قرار است گول بخورند، اما انگار ناچارند و باید بهمثابۀ یک آیین و سنت آن را بهجا آورد. چراکه با دین جدیدی سروکار داریم. دینی که پیامبرش آن دلال بزرگی است که همزمان سودای فتح، فضا، مجاز و البته زمین را دارد و نائبان کارتونیاش هم سراسر جهان پراکنده شدند.
کافی است شما قواعد کسبوکاری جدید در ویترین رعایت کنید، آنوقت دلالِ ماشین هم میشود کارآفرین موفق و تز اقتصادی میدهد، رستوراندار، سالنش را بهمثابۀ یک مکان قدسی عرضه میکند که حتی برای ظرف شستن هم شما باید انگیزهنامه داشته باشید و دنبال دستمزد نباشید.
◽️◽️◽️
@zamaneyebarkhord
Telegram
-
#پرسش_و_پاسخ
❓پرسش:
با سلام و عرض ادب خدمت شما
میخواستم نظرتون رو در مورد مقوله کودک درون بدونم،
آیا اصولاً نیاز هست و اثری داره که بخواهیم مشکلات دوران کودکیمون رو حل کنیم؟
مثلاً تمرینهای کتاب شفای کودک درون مفید خواهد بود یا نه؟
من اخیرا کتاب از ذهنت بیرون بیا و زندگی کن رو مطالعه میکنم نظرات این کتاب بیشتر در مورد صرف انرژی و وقت روی زمان حال هست و در مورد گذشته روند پذیرش رو مدنظر قرار میده (البته بر اساس درک من از این کتاب)
با سپاس بابت وقتی که میذارین و به سوالات پاسخ میدین.
✍ پاسخ #دکترسرگلزایی:
با سلام و احترام
در روانشناسی بالینی شاه کلیدی وجود ندارد،
هر نظریهای راجع به موقعیتی و اشخاصی کمک کننده است،
هیچ روش درمانی برای همه مناسب نیست، و هیچ روش درمانیای هم وجود ندارد که به درد هیچکس نخورد.
ما در روانشناسی بالینی و کاربردی باید به دنبال غنی کردن دسته کلیدمان باشیم نه به دنبال بیرون انداختن کلیدها در سودای داشتن یک شاه کلید.
تقلیلگرایی در علوم تجربی کارکرد دارد نه در علوم انسانی.
سرسبز باشید.
#دکتر_محمدرضا_سرگلزایی #روانشناسی #روانشناسی_بالینی
#drsargolzaei
@drsargolzaei
❓پرسش:
با سلام و عرض ادب خدمت شما
میخواستم نظرتون رو در مورد مقوله کودک درون بدونم،
آیا اصولاً نیاز هست و اثری داره که بخواهیم مشکلات دوران کودکیمون رو حل کنیم؟
مثلاً تمرینهای کتاب شفای کودک درون مفید خواهد بود یا نه؟
من اخیرا کتاب از ذهنت بیرون بیا و زندگی کن رو مطالعه میکنم نظرات این کتاب بیشتر در مورد صرف انرژی و وقت روی زمان حال هست و در مورد گذشته روند پذیرش رو مدنظر قرار میده (البته بر اساس درک من از این کتاب)
با سپاس بابت وقتی که میذارین و به سوالات پاسخ میدین.
✍ پاسخ #دکترسرگلزایی:
با سلام و احترام
در روانشناسی بالینی شاه کلیدی وجود ندارد،
هر نظریهای راجع به موقعیتی و اشخاصی کمک کننده است،
هیچ روش درمانی برای همه مناسب نیست، و هیچ روش درمانیای هم وجود ندارد که به درد هیچکس نخورد.
ما در روانشناسی بالینی و کاربردی باید به دنبال غنی کردن دسته کلیدمان باشیم نه به دنبال بیرون انداختن کلیدها در سودای داشتن یک شاه کلید.
تقلیلگرایی در علوم تجربی کارکرد دارد نه در علوم انسانی.
سرسبز باشید.
#دکتر_محمدرضا_سرگلزایی #روانشناسی #روانشناسی_بالینی
#drsargolzaei
@drsargolzaei
Moarefiye ketab
drsargolzaei
#فایل_صوتی
#معرفی_کتاب
پیشنهاد دکتر سرگلزایی: "کتاب برای تعطیلات"
اسفند ۱۳۹۸
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
#معرفی_کتاب
پیشنهاد دکتر سرگلزایی: "کتاب برای تعطیلات"
اسفند ۱۳۹۸
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
معرفی کتاب
دکتر محمدرضا سرگلزایی
#فایل_صوتی
#معرفی_کتاب
معرفی کتابهای #در_ستایش_بطالت و
#الفبای_سوسیالیسم توسط دکتر سرگلزایی
#drsargolzaei
@drsargolzaei
#معرفی_کتاب
معرفی کتابهای #در_ستایش_بطالت و
#الفبای_سوسیالیسم توسط دکتر سرگلزایی
#drsargolzaei
@drsargolzaei
Forwarded from آفتاب مهر
کتابهای دکتر سرگلزایی که در آفتاب مهر موجود است:
🔸جنون قدرت و قدرت نامشروع ۱۸۰۰۰ تومان (چاپ جدید)
🔸 اعتیاد از سبب شناسی تا درمان( چاپ جدید) ۱۷۰۰۰تومان.
🔸شخصیت سالم (چاپ جدید)
۲۲۰۰۰ تومان
🔸 حرف هایی برای امروزی ها( چاپ جدید)۲۰۰۰۰ تومان
🔸جزیرهٔ مجنون ۱۲۰۰۰ تومان
🔸یادداشت های یک روانپزشک ( چاپ جدید) ۲۵۰۰۰ تومان
🔸بفرمایید نوبت شماست (چاپ جدید) ۱۷۰۰۰تومان
🔸ابابیل نقد ۳۲۰۰۰ تومان
🔸یک دو سه حرکت (چاپ جدید) ۲۴۰۰۰ تومان
🔸ناخودآگاه آقای روانپزشک ۵۰۰۰۰تومان
🔸به خاطر بوفالوها سهیل سرگلزایی ۵۰۰۰۰تومان
🔸مجموعه ۶ جلدی مهارتهای زندگی ۱۴۰۰۰۰ تومان شامل:
🌷آیا خودت را دوست داری؟
🌷زندگی ، فکر و دیگر هیچ
🌷نامه هایی به آسمان
🌷ماجراهای عاشقانه
🌷من این سرنوشت را نمی خواهم
🌷ده سوال بی جواب
☎️88109349- 09121483033
@aftabemehr
insta: aftabemehr_
🔸جنون قدرت و قدرت نامشروع ۱۸۰۰۰ تومان (چاپ جدید)
🔸 اعتیاد از سبب شناسی تا درمان( چاپ جدید) ۱۷۰۰۰تومان.
🔸شخصیت سالم (چاپ جدید)
۲۲۰۰۰ تومان
🔸 حرف هایی برای امروزی ها( چاپ جدید)۲۰۰۰۰ تومان
🔸جزیرهٔ مجنون ۱۲۰۰۰ تومان
🔸یادداشت های یک روانپزشک ( چاپ جدید) ۲۵۰۰۰ تومان
🔸بفرمایید نوبت شماست (چاپ جدید) ۱۷۰۰۰تومان
🔸ابابیل نقد ۳۲۰۰۰ تومان
🔸یک دو سه حرکت (چاپ جدید) ۲۴۰۰۰ تومان
🔸ناخودآگاه آقای روانپزشک ۵۰۰۰۰تومان
🔸به خاطر بوفالوها سهیل سرگلزایی ۵۰۰۰۰تومان
🔸مجموعه ۶ جلدی مهارتهای زندگی ۱۴۰۰۰۰ تومان شامل:
🌷آیا خودت را دوست داری؟
🌷زندگی ، فکر و دیگر هیچ
🌷نامه هایی به آسمان
🌷ماجراهای عاشقانه
🌷من این سرنوشت را نمی خواهم
🌷ده سوال بی جواب
☎️88109349- 09121483033
@aftabemehr
insta: aftabemehr_
#کلاس
"دومین دوره داروشناسی بالینی در روانشناسی (سایکوفارماکولوژی)"
دکتر محمدرضا سرگلزایی - روانپزشک
۲۹ و ۳۰ اردیبهشت
دریافت اطلاعات بیشتر:
۰۲۱ - ۴۲۹۲۰
لینک عضویت در سایت مدت: https://portal.modat.ac.ir/default.aspx?m=reg
لینک معرفی دوره: https://portal.modat.ac.ir/courses.aspx?cid=1988
لینک راهنمای ثبت نام: https://modat.ac.ir/3420-2
#سایکوفارماکولوژی #داروشناسی #دارودرمانی #دارو #داروشناسی_بالینی #روانشناسی #فارماکولوژی #درمان_دارویی #کلاس #دوره #دکتر_محمدرضا_سرگلزایی #دکتر_سرگلزایی
#drsargolzaei
@drsargolzaei
"دومین دوره داروشناسی بالینی در روانشناسی (سایکوفارماکولوژی)"
دکتر محمدرضا سرگلزایی - روانپزشک
۲۹ و ۳۰ اردیبهشت
دریافت اطلاعات بیشتر:
۰۲۱ - ۴۲۹۲۰
لینک عضویت در سایت مدت: https://portal.modat.ac.ir/default.aspx?m=reg
لینک معرفی دوره: https://portal.modat.ac.ir/courses.aspx?cid=1988
لینک راهنمای ثبت نام: https://modat.ac.ir/3420-2
#سایکوفارماکولوژی #داروشناسی #دارودرمانی #دارو #داروشناسی_بالینی #روانشناسی #فارماکولوژی #درمان_دارویی #کلاس #دوره #دکتر_محمدرضا_سرگلزایی #دکتر_سرگلزایی
#drsargolzaei
@drsargolzaei
#تأملات
#هیولا
این روزها
زندگی است که میترساندم نه مرگ!
پشت هر درخت، پشت هر ستون کمین میکند
و تا مرا غافل میبیند
پیش رویم میجهد
لحظهای مرا با خودم تنها بگذارد
کاش!
#دکترمحمدرضاسرگلزایی
برای دانلود مجموعه تأملات دکتر سرگلزایی لطفا به لینک زیر در وبسایت دکتر سرگلزایی مراجعه فرمایید:
از اینجا کلیک کنید
#drsargolzaei
@drsargolzaei
#هیولا
این روزها
زندگی است که میترساندم نه مرگ!
پشت هر درخت، پشت هر ستون کمین میکند
و تا مرا غافل میبیند
پیش رویم میجهد
لحظهای مرا با خودم تنها بگذارد
کاش!
#دکترمحمدرضاسرگلزایی
برای دانلود مجموعه تأملات دکتر سرگلزایی لطفا به لینک زیر در وبسایت دکتر سرگلزایی مراجعه فرمایید:
از اینجا کلیک کنید
#drsargolzaei
@drsargolzaei
#تأملات
#سرخ
شعرم سرخ است
همچون ستارهای
که سالها به آن چشم دوختیم و فروافتاد
بر رؤیاهایمان
#دکترمحمدرضاسرگلزایی
برای دانلود مجموعه تأملات دکتر سرگلزایی لطفا به لینک زیر در وبسایت دکتر سرگلزایی مراجعه فرمایید:
از اینجا کلیک کنید
#drsargolzaei
@drsargolzaei
#سرخ
شعرم سرخ است
همچون ستارهای
که سالها به آن چشم دوختیم و فروافتاد
بر رؤیاهایمان
#دکترمحمدرضاسرگلزایی
برای دانلود مجموعه تأملات دکتر سرگلزایی لطفا به لینک زیر در وبسایت دکتر سرگلزایی مراجعه فرمایید:
از اینجا کلیک کنید
#drsargolzaei
@drsargolzaei
#مقاله
#طریقیّت_موضوعیّت_سُنّت
اگر شما تصمیم داشته باشید از تهران به مشهد سفر کنید می توانید از مسیر مازندران به سوی خراسان رانندگی کنید و می توانید از مسیر سمنان به سوی خراسان برانید. در این مثال، آنچه برای شما “موضوعیّت” دارد رسیدن به مشهد است، مازندران یا سمنان “طریقیّت” دارند، بر اساس این که ذائقه و اولویت های شما چه باشند یکی از این مسیرها را انتخاب می کنید. شما می دانید که انتخاب مسیر سمنان یا مسیر مازندران حق شماست و هیچ کدام این دو مسیر “غلط” نیستند. اما اگر سال های سال از یکی از این دو مسیر حرکت کنید چنان به رانندگی در آن مسیر “عادت” می کنید که فکر کردن به “مسیر جایگزین” برایتان دشوار می شود چنان که آرام آرام به این نتیجه می رسید که “آن مسیر دیگر” انتخابی غلط است. چنانچه این باور آنقدر در شما شدید شود که اگر کسی بر خلاف آن سخن بگوید عصبی شوید باور شما تبدیل به “تعصّب” شده است. تکرار برای ما عادت ایجاد می کند و عادت برای ما تعصب میزاید.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی
برای مطالعه متن کامل مقاله بالا لطفا به لینک زیر در سایت دکتر سرگلزایی مراجعه فرمایید:
از اینجا بخوانید
#دکتر_سرگلزایی
#drsargolzaei
@drsargolzaei
#طریقیّت_موضوعیّت_سُنّت
اگر شما تصمیم داشته باشید از تهران به مشهد سفر کنید می توانید از مسیر مازندران به سوی خراسان رانندگی کنید و می توانید از مسیر سمنان به سوی خراسان برانید. در این مثال، آنچه برای شما “موضوعیّت” دارد رسیدن به مشهد است، مازندران یا سمنان “طریقیّت” دارند، بر اساس این که ذائقه و اولویت های شما چه باشند یکی از این مسیرها را انتخاب می کنید. شما می دانید که انتخاب مسیر سمنان یا مسیر مازندران حق شماست و هیچ کدام این دو مسیر “غلط” نیستند. اما اگر سال های سال از یکی از این دو مسیر حرکت کنید چنان به رانندگی در آن مسیر “عادت” می کنید که فکر کردن به “مسیر جایگزین” برایتان دشوار می شود چنان که آرام آرام به این نتیجه می رسید که “آن مسیر دیگر” انتخابی غلط است. چنانچه این باور آنقدر در شما شدید شود که اگر کسی بر خلاف آن سخن بگوید عصبی شوید باور شما تبدیل به “تعصّب” شده است. تکرار برای ما عادت ایجاد می کند و عادت برای ما تعصب میزاید.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی
برای مطالعه متن کامل مقاله بالا لطفا به لینک زیر در سایت دکتر سرگلزایی مراجعه فرمایید:
از اینجا بخوانید
#دکتر_سرگلزایی
#drsargolzaei
@drsargolzaei
Forwarded from مرکز تخصصی هیپنوتیزم اریکسونی، انالپی و هیپنوآنالیز
انجمن هیپنوتیزم بالینی ایران
شعبه استان البرز- شهر کرج
#کارگاه_هیپنوتیزم_درمانی
70 ساعت از 29 اردیبهشت 1401 روزهای پنجشنبه و جمعه
مدرسین کارگاه دکتر محمدرضا سرگلزایی، دکتر امیرهوشنگ باقری
تلفن 09354022653 - 09101831877 - 02632249814
اینستاگرام 👇👇
https://www.instagram.com/www_hypnosis_ir/
www.issch.ir
شعبه استان البرز- شهر کرج
#کارگاه_هیپنوتیزم_درمانی
70 ساعت از 29 اردیبهشت 1401 روزهای پنجشنبه و جمعه
مدرسین کارگاه دکتر محمدرضا سرگلزایی، دکتر امیرهوشنگ باقری
تلفن 09354022653 - 09101831877 - 02632249814
اینستاگرام 👇👇
https://www.instagram.com/www_hypnosis_ir/
www.issch.ir
#معرفی_کتاب
نام کتاب: #در_غیاب_بلانکا
نویسنده: #آنتونیو_مونیز_مولینا
مترجم: اشکان غفاریان دانشمند
ناشر: نیماژ -چاپ اول- ۱۴۰۱
داستان کوتاه در غیاب بلانکا اولین کتابی است از آنتونیو مونیز مولینا نویسندۀ اسپانیایی، که به فارسی ترجمه و منتشر میشود.
در بدو امر، این داستان سناریوی یک زندگی زناشویی است که از آشنایی و عاشقی شروع می شود و به همزیستی و آیینهای خانوادگی و مشاجرات گهگاهی میرسد اما مولینا در این داستان از این پیرنگ فراتر میرود و به مسألۀ فرهنگ و سبک زندگی میپردازد.
ماریو مردی است که در خانوادهای فقیر و روستایی متولد شده و با سختکوشی و ریاضت موفق به تحصیلات دانشگاهی و سپس استخدام در شهرداری به عنوان یک نقشهکش شده است؛ در حالیکه بلانکا دختر یک خانوادۀ ثروتمند شهری است که پیشاپیش همۀ آنچه که ماریو پس از سالها تلاش به دست آورده و برای حفظ آنها همچنان باید هر روز تلاش کند را داشته بنابراین بقاء و امنیت برای او نیازهایی برآورده شدهاند که او هرگز دچار فقدان یا کمبودشان نبوده است بنابراین بلانکا به دنبال زندگی دراماتیک، متفاوت، هنجارشکن و عصیانگرانه است.
او با تکیه بر حمایت خانوادگیاش نیازی به تمام کردن درس و کار تماموقت در خود نمیبیند و به دنبال هنر آوانگارد و هنرمندان عصیانگر است اما بیش از آنکه به درکی عمیقتر از هنر نائل شود گرفتار رابطههای عاشقانه با هنرمندانی خودشیفته و هیستریونیک میشود که غرق در مواد محرک و روانگردان و بیمبالاتی جنسی هستند و او را با انبوهی از خاطرات تلخ، زخمهای عاطفی و سبک زندگی با محوریت مواد جا میگذارند و به ایستگاه بعدی میروند.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
برای مطالعه متن کامل مطلب بالا لطفا به لینک زیر در وبسایت دکتر سرگلزایی مراجعه فرمایید:
از اینجا بخوانید
#drsargolzaei
@drsargolzaei
نام کتاب: #در_غیاب_بلانکا
نویسنده: #آنتونیو_مونیز_مولینا
مترجم: اشکان غفاریان دانشمند
ناشر: نیماژ -چاپ اول- ۱۴۰۱
داستان کوتاه در غیاب بلانکا اولین کتابی است از آنتونیو مونیز مولینا نویسندۀ اسپانیایی، که به فارسی ترجمه و منتشر میشود.
در بدو امر، این داستان سناریوی یک زندگی زناشویی است که از آشنایی و عاشقی شروع می شود و به همزیستی و آیینهای خانوادگی و مشاجرات گهگاهی میرسد اما مولینا در این داستان از این پیرنگ فراتر میرود و به مسألۀ فرهنگ و سبک زندگی میپردازد.
ماریو مردی است که در خانوادهای فقیر و روستایی متولد شده و با سختکوشی و ریاضت موفق به تحصیلات دانشگاهی و سپس استخدام در شهرداری به عنوان یک نقشهکش شده است؛ در حالیکه بلانکا دختر یک خانوادۀ ثروتمند شهری است که پیشاپیش همۀ آنچه که ماریو پس از سالها تلاش به دست آورده و برای حفظ آنها همچنان باید هر روز تلاش کند را داشته بنابراین بقاء و امنیت برای او نیازهایی برآورده شدهاند که او هرگز دچار فقدان یا کمبودشان نبوده است بنابراین بلانکا به دنبال زندگی دراماتیک، متفاوت، هنجارشکن و عصیانگرانه است.
او با تکیه بر حمایت خانوادگیاش نیازی به تمام کردن درس و کار تماموقت در خود نمیبیند و به دنبال هنر آوانگارد و هنرمندان عصیانگر است اما بیش از آنکه به درکی عمیقتر از هنر نائل شود گرفتار رابطههای عاشقانه با هنرمندانی خودشیفته و هیستریونیک میشود که غرق در مواد محرک و روانگردان و بیمبالاتی جنسی هستند و او را با انبوهی از خاطرات تلخ، زخمهای عاطفی و سبک زندگی با محوریت مواد جا میگذارند و به ایستگاه بعدی میروند.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
برای مطالعه متن کامل مطلب بالا لطفا به لینک زیر در وبسایت دکتر سرگلزایی مراجعه فرمایید:
از اینجا بخوانید
#drsargolzaei
@drsargolzaei
Forwarded from Cafe sz
عمو مرتضی آلبوم را ورق زد. چشمم خیره ماند روی تصویر پسرک هجده نوزده سالهای که مادرش مشغول مرتب کردن سربند "انصارالله"اش بود. انگار مادر دلنگران این باشد که پسرش نامرتب و ژولیده بمیرد. انگار داشت پسرکش را برای عیددیدنی خانهی خالهها آماده میکرد و دلش شور این را میزد که در صف بهشت همرزمانش شلختگیاش را مسخره کنند. عمو مرتضی گفت:«امیرحسین همسن و سال همین بچه بود...»
باز ورق زد. مرد چهل و چند سالهای وسط یک بیابان برهوت موهای جوان سیاهرو و تکیدهای را کوتاه میکرد. خندهی پهناوری روی صورت هردویشان نشسته بود؛ انگار نه انگار که پشت سرشان یک توپ ضدهوایی با دماغ دراز پینوکیوییاش چرت میزد و خرناسهای مرگآلود میکشید.
عمو مرتضی باز به حرف آمد:«امیرحسین جزو اولین شهیدای عکاس جنگ بود عمو. نقاشی هم میکشید. هنرهای زیبا آورده بود ولی نرفت. جنگ که شروع شد قلمو رو زمین گذاشت و تفنگ برداشت، میگفت بسه هرچی نقاشی بقیه رو کشیدیم. وقتشه نقاشی خودمون رو بکشیم...»
چشمش نم آورد. سریع آلبوم را ورق زد تا حواسمان را از صورتش پرت کند. میان صفحهی بعد مردی جیغهای گوشخراش میکشید. نه نعرههای مردانه و جنگنده؛ جیغهای بنفش کودکانه میکشید. مثل بچهای که اولینبار دستش را به بخاری داغ بچسباند یا انگشتش را کنجکاوانه از میان نردههای فلزی پنکه داخل ببرد؛ جیغهایی غافلگیرانه. از آن جیغهایی که وقتی یکباره جهان یک مفهوم دردناک غیرمنتظره را جلوی پایت میاندازد میکشی؛ جیغهای خبر مرگ پدر... کنار جیغهای بلندش پیکر همرزمی افتاده بود که سرش را جایی جا گذاشته بود.
عمو مرتضی ماتش برد. گاهی اینطوری میشود. زل میزند به یکجایی میان زمین و هوا و زمان را گم میکند. یکبار توی همین حال بود که شنیدم زیرلب و پشت سر هم میگفت:«قرارمون این نبود... قرارمون این نبود...»
از خیابان صدای شعار هیهات من الذله میآمد و با بلند شدن صدای گلوله عمو مرتضی به خودش برگشت.
انگشت شستش را طبق عادت با زبانش خیس کرد و صفحهی نایلونی و زهوار در رفتهی آلبوم را با احتیاط ورق زد. از آلبوم مه سفید و سنگینی بلند شد. بوی خردل به عطسهام انداخت. مردی روی نوزادش را با پیکرش پوشانده بود و مثل ماهی بعد از صید توی ریههای هردویشان صدای خشخش پاییز میآمد.
خود امیرحسین وسط صفحهی آخر با بوتهی خاری توی یک دست و دوربینی توی دست دیگرش نشسته بود. به عمو مرتضی لبخند زد. عمو مرتضی هم جوابش را داد.
صدای شعارهای توی خیابان جستهگریخته شده بود و شب بوی فلفل و باروت میداد. وحید سراسیمه دوید توی حیاط. نفسهایش به شماره افتاده بود و رنگش شده بود گچ دیوار. مثل سیدی خشدار پشت سر هم داد زد:«امیرحسین رو دم دانشگاه با تیر زدن... امیرحسین رو دم دانشگاه زدن...»
من و سامان دلمان ریخت و راه نفسمان بند آمد. عمو مرتضی صدایش را بالا برد که:« نه! نه! دزفول بود... توی دزفول زدنش...»
سامان خودش را جمع کرد تا عمو مرتضی را آرام کند.
-«امیرحسین شما رو نمیگه عمو...»
بعد مثل یک فرماندهی کارکشته اشکش را پاک کرد، رو کرد به وحید و با صدای محکم و بدون لرزشش گفت:«جنازهش کجاست؟»
-«دانشجوها روی دست بردنش...»
از جا پریدیم. صورتهایمان را با ماسک پوشاندیم و بند پوتینهایمان را محکم کردیم تا به خیابان بزنیم. عمو مرتضی هنوز داشت به عکس امیرحسینش نگاه میکرد و دستش را آرام روی صورت پر از امید امیرحسینش کشید. مثل وقتی که چشم مرده را میبندند.
📝سهیل سرگلزایی
@szcafe
https://t.me/joinchat/AAAAADu0ycAlNL-9TnwPxA
باز ورق زد. مرد چهل و چند سالهای وسط یک بیابان برهوت موهای جوان سیاهرو و تکیدهای را کوتاه میکرد. خندهی پهناوری روی صورت هردویشان نشسته بود؛ انگار نه انگار که پشت سرشان یک توپ ضدهوایی با دماغ دراز پینوکیوییاش چرت میزد و خرناسهای مرگآلود میکشید.
عمو مرتضی باز به حرف آمد:«امیرحسین جزو اولین شهیدای عکاس جنگ بود عمو. نقاشی هم میکشید. هنرهای زیبا آورده بود ولی نرفت. جنگ که شروع شد قلمو رو زمین گذاشت و تفنگ برداشت، میگفت بسه هرچی نقاشی بقیه رو کشیدیم. وقتشه نقاشی خودمون رو بکشیم...»
چشمش نم آورد. سریع آلبوم را ورق زد تا حواسمان را از صورتش پرت کند. میان صفحهی بعد مردی جیغهای گوشخراش میکشید. نه نعرههای مردانه و جنگنده؛ جیغهای بنفش کودکانه میکشید. مثل بچهای که اولینبار دستش را به بخاری داغ بچسباند یا انگشتش را کنجکاوانه از میان نردههای فلزی پنکه داخل ببرد؛ جیغهایی غافلگیرانه. از آن جیغهایی که وقتی یکباره جهان یک مفهوم دردناک غیرمنتظره را جلوی پایت میاندازد میکشی؛ جیغهای خبر مرگ پدر... کنار جیغهای بلندش پیکر همرزمی افتاده بود که سرش را جایی جا گذاشته بود.
عمو مرتضی ماتش برد. گاهی اینطوری میشود. زل میزند به یکجایی میان زمین و هوا و زمان را گم میکند. یکبار توی همین حال بود که شنیدم زیرلب و پشت سر هم میگفت:«قرارمون این نبود... قرارمون این نبود...»
از خیابان صدای شعار هیهات من الذله میآمد و با بلند شدن صدای گلوله عمو مرتضی به خودش برگشت.
انگشت شستش را طبق عادت با زبانش خیس کرد و صفحهی نایلونی و زهوار در رفتهی آلبوم را با احتیاط ورق زد. از آلبوم مه سفید و سنگینی بلند شد. بوی خردل به عطسهام انداخت. مردی روی نوزادش را با پیکرش پوشانده بود و مثل ماهی بعد از صید توی ریههای هردویشان صدای خشخش پاییز میآمد.
خود امیرحسین وسط صفحهی آخر با بوتهی خاری توی یک دست و دوربینی توی دست دیگرش نشسته بود. به عمو مرتضی لبخند زد. عمو مرتضی هم جوابش را داد.
صدای شعارهای توی خیابان جستهگریخته شده بود و شب بوی فلفل و باروت میداد. وحید سراسیمه دوید توی حیاط. نفسهایش به شماره افتاده بود و رنگش شده بود گچ دیوار. مثل سیدی خشدار پشت سر هم داد زد:«امیرحسین رو دم دانشگاه با تیر زدن... امیرحسین رو دم دانشگاه زدن...»
من و سامان دلمان ریخت و راه نفسمان بند آمد. عمو مرتضی صدایش را بالا برد که:« نه! نه! دزفول بود... توی دزفول زدنش...»
سامان خودش را جمع کرد تا عمو مرتضی را آرام کند.
-«امیرحسین شما رو نمیگه عمو...»
بعد مثل یک فرماندهی کارکشته اشکش را پاک کرد، رو کرد به وحید و با صدای محکم و بدون لرزشش گفت:«جنازهش کجاست؟»
-«دانشجوها روی دست بردنش...»
از جا پریدیم. صورتهایمان را با ماسک پوشاندیم و بند پوتینهایمان را محکم کردیم تا به خیابان بزنیم. عمو مرتضی هنوز داشت به عکس امیرحسینش نگاه میکرد و دستش را آرام روی صورت پر از امید امیرحسینش کشید. مثل وقتی که چشم مرده را میبندند.
📝سهیل سرگلزایی
@szcafe
https://t.me/joinchat/AAAAADu0ycAlNL-9TnwPxA
Telegram
Cafe sz
این خاک مال ماست :عکسها و سفرنامه های سهیل و دوربینش ، موسیقی و ادبیات🌿☮️
instagram: soheil.sz
ارتباط با من:
@soheil_sargolzayi
instagram: soheil.sz
ارتباط با من:
@soheil_sargolzayi
#تأملات
#طلسم_افسون_افسانه!
اسطورهای در ما تکرار میشود
نمیدانیم اما
که این اسطورهی "بیوهی سیاه" است
یا اسطورهی "حرمسرای خسرو"
آیا لیلی مجنون میشود، یا تهمینه رستم را خاک میکند!
تنها زمانی رویا را میفهمیم، که از خواب پریده باشیم!
#دکترمحمدرضاسرگلزایی
برای دانلود مجموعه تأملات دکتر سرگلزایی لطفا به لینک زیر در وبسایت دکتر سرگلزایی مراجعه بفرمایید:
از اینجا کلیک کنید
@drsargolzaei
#طلسم_افسون_افسانه!
اسطورهای در ما تکرار میشود
نمیدانیم اما
که این اسطورهی "بیوهی سیاه" است
یا اسطورهی "حرمسرای خسرو"
آیا لیلی مجنون میشود، یا تهمینه رستم را خاک میکند!
تنها زمانی رویا را میفهمیم، که از خواب پریده باشیم!
#دکترمحمدرضاسرگلزایی
برای دانلود مجموعه تأملات دکتر سرگلزایی لطفا به لینک زیر در وبسایت دکتر سرگلزایی مراجعه بفرمایید:
از اینجا کلیک کنید
@drsargolzaei