Forwarded from Hamid Akhavein
🌍.💤 .از "لوگو" تا "لوگوتراپی"
🔍رمز گشایی از علامت "Z" برروی تانک های روسی
🖋حمله روسیه به اوکراین با یک حرف رمز شروع شد:
حرف "Z"
بدنه ی تمام تانک ها و نفربرها و ادوات زرهی و جنگی روسیه که وارد خاک اوکراین شده اند به حرف "Z" منقش شده اند.
حرف "Z" در الفبای روسی وجود ندارد و در ادبیات روسی، صدای "ز" با نماد "З з" شبیه به عدد 3 در انگلیسی نشان داده میشود.
به همین دلیل استفاده از "Z" باعث شده تا حدس و گمان های زیادی برای رمزگشایی از این نماد ابراز شود.
گروهی معتقدند که استفاده از این نماد (لوگو)، فقط برای عدم اشتباه شدن نیروهای خودی با طرف مقابل، به ویژه در هنگام حملات هوایی است که به نظر منطقی نمی آید. چون به راحتی قابل جعل توسط طرف مقابل و نفوذ دشمن به جبهه خودی است.
گمانه زنی های دیگری هم مطرح شده از جمله:
"زاپاد"...کلمه روسی به معنای غرب
و "زاپاپیادو"...به معنای پیروزی
یا به معنای نقطه ی بدون بازگشت
انتخاب آخرین حرف زبان انگلیسی به این معناست که تا آخرش هستیم.
و یا با توجه به نام رییس جمهور کشور اوکراین (زلنسکی...Zelenskyy)، نوعی هدف گذاری برای این عملیات است.
گروهی هم نشانه گذاری"Z" را معادل علامت صلیب شکسته نازی ها در جنگ جهانی دوم و نماد سازی مقدسانه برای اعلام وفاداری و اعتقاد به منطق این جنگ تلقی میکنند مثل حرکت ژیمناست روسی که حرف "Z" را روی لباس ورزشی اش درج کرده بود و افرادی که روی دیوارها و اتومبیل هایشان این حرف را مینویسند و به نظر میرسد ایده اصلی هم همین باشد.
اینگونه نمادها، به تدریج قدرت گرفته و قابلیت سرایت زیادی پیدا میکنند و حتی تبدیل به نمادی بر روی پرچم مشترکی میشوند که هوادار پیدا میکند و طرفداران را به هم پیوند میدهد.
نیاز به تعلق داشتن و هویت، یک نیاز فیزیولوژیک در همه حیوانات اجتماعی از جمله انسان است و نمادی مثل "Z" میتواند پتانسیل جمع آوری افراد به زیر یک بیرق را به آسانی برای ایشان فراهم کند.
آن وقت است که به مانند همه پروسه های طرفداری، هر مبارز مزدور تنهایی را هم میتوان وارد دعوایی کرد که کم کم معنای مسخره ای مثل جنگیدن برای یک نماد بی معنا پیدا میکند.
این روزها اخبار پیوستن نیروهای داوطلب به طرفین جنگ اوکراین داغ است. وقتی"داعش" بتواند از اروپا نیروی طرفدار پیدا کند، چرا "Z" نتواند!!؟
اما همین نماد بی معنا روزگاری نمادی از مبارزه ای معنادار از مبارزی شجاع بود که علی رغم اینکه به طبقه اشراف تعلق داشت ولی دلش با فقرا بود و نام "زورو*" با نماد "Z" را برای خود برگزیده بود!
هاینریش تئودور بُل، نویسندهٔ آلمانی و برندهٔ جایزه نوبل ادبی میگوید:
بعد از هیتلر همه ی آلمان درک کردند که او چه بلایی بر سر کشور و زیربناهای آن آورده است… اما یک چیز نابودشده هم بود که فقط ما روشنفکران آن را می فهمیدیم و آن خیانت هیتلر به “کلمات” بود. خیلی از کلمات شریف دیگر معانی خودشان را از دست داده بودند، پوچ شده بودند، مسخره شده بودند، عوض شده بودند، اشغال شده بودند. کلماتی مانند آزادی، آگاهی، پیشرفت، عدالت!”
دنیای امروز نه تنها به کلمات خیانت کرد بلکه به نمادها و حروف هم خیانت کرد.
افول جهان از نمادهایی مثل "یونیسف" و "یونسکو" و...، به نمادی چون "Z" نشانه ای است از اینکه اگر دنیا اگر با همین فرمان جلو برود، آخر و عاقبت این زد بازی*، با سلطه مطلق "زامبی ها"* به پایان خواهد رسید.
جهان امروز بیش از "لوگو" به "لوگوتراپی" نیاز دارد.
📌"لوگو...Logo" یک نشانهی گرافیکی است که میتواند به صورت علامت، سمبل، نوشتار و یا ترکیبی از اینها طراحی شود”.
📌"لوگوتراپی" اصطلاحی است برگرفته از “logos”، یک کلمه یونانی که به معنای “معنی” و “Therapy” به معنای درمان است که به عنوان درمان یک بیماری تعریف میشود. این نظریه که توسط "ویکتور فرانکل" ایجاد شد، و بر این باور استوار است که طبیعت انسان ناشی از جستجوی یک هدف برای زندگی است. لوگوتراپی به بررسی این معنا در زندگی فرد میپردازد..
🌏 یونیسف:"صندوق کودکان سازمان ملل متحد"
🌍 یونسکو:"سازمان آموزشی، علمی و فرهنگی سازمان ملل متحد"، با هدف کمک به «ایجاد صلح، ریشه کن کردن فقر، توسعه پایدار و گفتگوی بین فرهنگی از طریق آموزش، علوم، فرهنگ، ارتباطات و اطلاعات» به وجود آمدهاست .
*زورو (Zorro) شخصیتی داستانی نجیبزادهای در دوران سلطهٔ اسپانیا بر کالیفرنیا
**زد بازی به معنی "زاخار" بازی و زاخار یک کلمه ی دو پهلو است .یکی به معنی رفیق و دیگری به معنی آدمی که سرش به تنش نمی ارزد و مزاحم و بی کلاس است.
***زامبی (zombie): مردهٔ از گور برخاسته
😷رشت.دکترحمیداخوین.۱۴۰۰/۱۲/۲۱.ایام کرونایی_اومیکرونی_اوکراینی😷
#جنگ_اوکراین
#زامبی
#زورو
#زد_بازی
#لوگو
#لوگوتراپی
Https://Telegram.me/HypnoseChannel
Insta: Instagram.com/Hamid_akhavein
🔍رمز گشایی از علامت "Z" برروی تانک های روسی
🖋حمله روسیه به اوکراین با یک حرف رمز شروع شد:
حرف "Z"
بدنه ی تمام تانک ها و نفربرها و ادوات زرهی و جنگی روسیه که وارد خاک اوکراین شده اند به حرف "Z" منقش شده اند.
حرف "Z" در الفبای روسی وجود ندارد و در ادبیات روسی، صدای "ز" با نماد "З з" شبیه به عدد 3 در انگلیسی نشان داده میشود.
به همین دلیل استفاده از "Z" باعث شده تا حدس و گمان های زیادی برای رمزگشایی از این نماد ابراز شود.
گروهی معتقدند که استفاده از این نماد (لوگو)، فقط برای عدم اشتباه شدن نیروهای خودی با طرف مقابل، به ویژه در هنگام حملات هوایی است که به نظر منطقی نمی آید. چون به راحتی قابل جعل توسط طرف مقابل و نفوذ دشمن به جبهه خودی است.
گمانه زنی های دیگری هم مطرح شده از جمله:
"زاپاد"...کلمه روسی به معنای غرب
و "زاپاپیادو"...به معنای پیروزی
یا به معنای نقطه ی بدون بازگشت
انتخاب آخرین حرف زبان انگلیسی به این معناست که تا آخرش هستیم.
و یا با توجه به نام رییس جمهور کشور اوکراین (زلنسکی...Zelenskyy)، نوعی هدف گذاری برای این عملیات است.
گروهی هم نشانه گذاری"Z" را معادل علامت صلیب شکسته نازی ها در جنگ جهانی دوم و نماد سازی مقدسانه برای اعلام وفاداری و اعتقاد به منطق این جنگ تلقی میکنند مثل حرکت ژیمناست روسی که حرف "Z" را روی لباس ورزشی اش درج کرده بود و افرادی که روی دیوارها و اتومبیل هایشان این حرف را مینویسند و به نظر میرسد ایده اصلی هم همین باشد.
اینگونه نمادها، به تدریج قدرت گرفته و قابلیت سرایت زیادی پیدا میکنند و حتی تبدیل به نمادی بر روی پرچم مشترکی میشوند که هوادار پیدا میکند و طرفداران را به هم پیوند میدهد.
نیاز به تعلق داشتن و هویت، یک نیاز فیزیولوژیک در همه حیوانات اجتماعی از جمله انسان است و نمادی مثل "Z" میتواند پتانسیل جمع آوری افراد به زیر یک بیرق را به آسانی برای ایشان فراهم کند.
آن وقت است که به مانند همه پروسه های طرفداری، هر مبارز مزدور تنهایی را هم میتوان وارد دعوایی کرد که کم کم معنای مسخره ای مثل جنگیدن برای یک نماد بی معنا پیدا میکند.
این روزها اخبار پیوستن نیروهای داوطلب به طرفین جنگ اوکراین داغ است. وقتی"داعش" بتواند از اروپا نیروی طرفدار پیدا کند، چرا "Z" نتواند!!؟
اما همین نماد بی معنا روزگاری نمادی از مبارزه ای معنادار از مبارزی شجاع بود که علی رغم اینکه به طبقه اشراف تعلق داشت ولی دلش با فقرا بود و نام "زورو*" با نماد "Z" را برای خود برگزیده بود!
هاینریش تئودور بُل، نویسندهٔ آلمانی و برندهٔ جایزه نوبل ادبی میگوید:
بعد از هیتلر همه ی آلمان درک کردند که او چه بلایی بر سر کشور و زیربناهای آن آورده است… اما یک چیز نابودشده هم بود که فقط ما روشنفکران آن را می فهمیدیم و آن خیانت هیتلر به “کلمات” بود. خیلی از کلمات شریف دیگر معانی خودشان را از دست داده بودند، پوچ شده بودند، مسخره شده بودند، عوض شده بودند، اشغال شده بودند. کلماتی مانند آزادی، آگاهی، پیشرفت، عدالت!”
دنیای امروز نه تنها به کلمات خیانت کرد بلکه به نمادها و حروف هم خیانت کرد.
افول جهان از نمادهایی مثل "یونیسف" و "یونسکو" و...، به نمادی چون "Z" نشانه ای است از اینکه اگر دنیا اگر با همین فرمان جلو برود، آخر و عاقبت این زد بازی*، با سلطه مطلق "زامبی ها"* به پایان خواهد رسید.
جهان امروز بیش از "لوگو" به "لوگوتراپی" نیاز دارد.
📌"لوگو...Logo" یک نشانهی گرافیکی است که میتواند به صورت علامت، سمبل، نوشتار و یا ترکیبی از اینها طراحی شود”.
📌"لوگوتراپی" اصطلاحی است برگرفته از “logos”، یک کلمه یونانی که به معنای “معنی” و “Therapy” به معنای درمان است که به عنوان درمان یک بیماری تعریف میشود. این نظریه که توسط "ویکتور فرانکل" ایجاد شد، و بر این باور استوار است که طبیعت انسان ناشی از جستجوی یک هدف برای زندگی است. لوگوتراپی به بررسی این معنا در زندگی فرد میپردازد..
🌏 یونیسف:"صندوق کودکان سازمان ملل متحد"
🌍 یونسکو:"سازمان آموزشی، علمی و فرهنگی سازمان ملل متحد"، با هدف کمک به «ایجاد صلح، ریشه کن کردن فقر، توسعه پایدار و گفتگوی بین فرهنگی از طریق آموزش، علوم، فرهنگ، ارتباطات و اطلاعات» به وجود آمدهاست .
*زورو (Zorro) شخصیتی داستانی نجیبزادهای در دوران سلطهٔ اسپانیا بر کالیفرنیا
**زد بازی به معنی "زاخار" بازی و زاخار یک کلمه ی دو پهلو است .یکی به معنی رفیق و دیگری به معنی آدمی که سرش به تنش نمی ارزد و مزاحم و بی کلاس است.
***زامبی (zombie): مردهٔ از گور برخاسته
😷رشت.دکترحمیداخوین.۱۴۰۰/۱۲/۲۱.ایام کرونایی_اومیکرونی_اوکراینی😷
#جنگ_اوکراین
#زامبی
#زورو
#زد_بازی
#لوگو
#لوگوتراپی
Https://Telegram.me/HypnoseChannel
Insta: Instagram.com/Hamid_akhavein
Telegram
🍀🍀 ( یادداشت های یک پزشک/روانشناس.....دکتر اخوین☘)
دغدغه ها ، اندیشه ها ، خاطرات و دل نوشته ها..
دکتر اخوین..."پزشک و روانشناس"
دکتر اخوین..."پزشک و روانشناس"
تحلیل رویا در روانکاوی (عملی)
دکتر محمدرضا سرگلزایی-روانپزشک
۱۸ و ۱۹ فروردین
پنجشنبه: ساعت ۱۸ تا ۲۱
جمعه ۱۰ تا ۱۳
پیام به واتسآپ:
۰۹۱۲۰۰۶۴۸۵۶
ثبتنام آنلاین:
Salimpsy.com
#drsargolzaei
@drsargolzaei
دکتر محمدرضا سرگلزایی-روانپزشک
۱۸ و ۱۹ فروردین
پنجشنبه: ساعت ۱۸ تا ۲۱
جمعه ۱۰ تا ۱۳
پیام به واتسآپ:
۰۹۱۲۰۰۶۴۸۵۶
ثبتنام آنلاین:
Salimpsy.com
#drsargolzaei
@drsargolzaei
#تأملات
#همراه_شو_عزیز
همراه شو برادر
مگذار تمام تبرها بر دوش ابراهیم خسته باشند
این بتکدهی کهنسال یک قبیله ابراهیم میخواهد!
#دکترمحمدرضاسرگلزایی
#drsargolzaei
@drsargolzaei
#همراه_شو_عزیز
همراه شو برادر
مگذار تمام تبرها بر دوش ابراهیم خسته باشند
این بتکدهی کهنسال یک قبیله ابراهیم میخواهد!
#دکترمحمدرضاسرگلزایی
#drsargolzaei
@drsargolzaei
#تأملات
#اعتراف_میکنم
از پروانههای سپید میسرودم
و از بزم عاشقانه
هفتمین خط را که نوشیدم ساقی در گوشم زمزمه کرد:
"اِذهب الی فرعون اِنّه طَغی"!
#دکترمحمدرضاسرگلزایی
#drsargolzaei
@drsargolzaei
#اعتراف_میکنم
از پروانههای سپید میسرودم
و از بزم عاشقانه
هفتمین خط را که نوشیدم ساقی در گوشم زمزمه کرد:
"اِذهب الی فرعون اِنّه طَغی"!
#دکترمحمدرضاسرگلزایی
#drsargolzaei
@drsargolzaei
Forwarded from Cafe sz
فرمانده در بیمارستان هماتاق من بود. راستش هماتاق بودن با فرمانده اصلاً کار راحتی نیست. روی تخت کنج اتاق، با فاصلهی زیاد از پنجره میخوابید؛ راستش نمیخوابید، بیشتر دراز میکشید. بعید میدانم که فرمانده هیچوقت در زندگیاش واقعاً خوابیده باشد.
بعضی شبها که هیولاها توی خوابم میریختند و از خواب میپریدم، میان تاریکی اتاق که فقط با کمی نور مهتاب روشنی میگرفت، فرمانده را میدیدم که خیره نگاهم میکرد. همیشه توی چشمهایش نفرت عمیقی میدرخشید. از نگاهش میترسیدم. مخصوصاً بعد از شبی که دستهایش را دور گلویم گره زد و داشت خفهام میکرد. صدای جیرجیرک از شمشادهای پای پنجره میریخت توی اتاق و هیچ هیولایی توی خوابم نبود. خوابم سیاهِ سیاه بود، عین مرگ. عین جیرجیرکها. وسط سیاهی بودم که نفسم تنگ شد. سرم باد کرد و میخواست از چشمهایم بریزد بیرون. اول فکر کردم بختک رویم افتاده اما چشم که باز کردم فرمانده را دیدم که دستهایش را دور گلویم گرفته بود و فشار میداد. مطمئنم که اگر خودش آنقدر جیغوداد نزده بود، سر و کلهی پرستارها پیدا نمیشد و همانشب گیر میکردم توی سیاهی؛ برای همیشه. شانش آوردم که داد میکشید. یک حرفهایی میزد که من سر در نمیآوردم.
-«جاسوس... موش فاضلابی... آدمفروش... خائن... مادر فلان... فکر کردی من وا میدم؟ از همون اول میدونستم مأموری. به روت نیاوردم که تنها گیرت بیارم. برو بهشون بگو طرف خر نبود. بهشون بگو طعمه بزرگه. به همهی دکترای الکی... پرستارای الکی... بیمارستان الکی... نوبت تکتکتون میرسه... دفاع من حملهست... حمله...»
آنقدر داد و هوار کشید که پرستار گندههه از راه رسید و سریع یک سرنگ پر از تاریکی تو تنش فرو کرد. از همان موقع شبها زنجیرش میکردند. بعد از چند روز توی حیاط آمد کنارم و زیرلب گفت:«حواسم بهت هست. هرکسی باید مأموریت خودش رو انجام بده. بچرخ تا بچرخیم.» بعد دستش را مشت کرد، انگشت شستش را روی گردنش کشید و تف غلیظی روی زمین انداخت.
گاهی توی حیاط برای بقیه سخنرانی میکرد. وقت سخنرانی رگهای گردن و کلهی تاسش میزد بیرون. میگفت بیمارستان واقعی نیست، دکترها واقعی نیستن و همه مأمورن، مأمور بالاسریها. میگفت داروها سمیان و ذرهذره کلکمان را میکَنند و اینطور حرفها. میگفت باید قیام کنیم. میگفت دارند حقمان را میخورند و گوه و کثافتمان را میفروشند به خارجیها. پایش را وسط حیاط نمیگذاشت. همیشه یک کنج، چسبیده به دیوار راه میرفت و از غذایش اول باید کسی دیگری میخورد. من از این کارش خوشم میآمد. تنها اخلاق خوبش بود. غذای بیمارستان همیشه کم میآمد و تنها کسی که از غذایش به بقیه میداد همین فرمانده بود.
بیرون که قیام شد، بیمارستان بیصاحب ماند. اول دکترها و پرستارها دیر به دیر سر میزدند و بعد از مدتی هم دیگر پیدایشان نشد. فقط نگهبانها مانده بودند که هرچند روز یکبار یک غذایی جلویمان میگذاشتند و باقی وقت سرشان توی رادیو و تلویزیون بود و سیگار دود میکردند. خانوادهی بعضیها دنبالشان آمدند و رفتند اما بیشترمان طبق معمول توی حیاط برای خودمان میلولیدیم. شبها از همهجا صدای ترکیدن میآمد و آسمان سرخ میشد. یک شب که بوی دود هوا را برداشته بود چند نفر با سر و پای خونی ریختند توی بیمارستان. میخواستند جایی قایمشان کنیم تا دولتیها پیدایشان نکنند. فرمانده توی موتورخانه قایمشان کرد. ما اصلاً خبر نداشتیم که بیمارستان موتورخانه هم دارد، اما فرمانده میدانست. همان شب حسابی با زخمیها قاطی شد. حرف هم را خیلی خوب میفهمیدند.
فرمانده میگفت:«همشون مزدورن. باید تکتکشون رو از وسط میدون حلقآویز کرد.»
یکی از زخمیها با حرارت میگفت:«به امید خدا رفیق. حقمون رو میگیریم.»
-«ولی باید مواظب بود، همهجا جاسوس دارن. توی همین بیمارستان هم پر جاسوسه.»
-«همهجا... ولی ما یه لیست از جاسوسهاشون داریم. از خود سازمان درز کرده. بین خودمون باشه رفیق. سراغ بعضیهاشون رفتیم.»
فردایش زخمیها رفتند. فرمانده هم همراه خودشان بردند.
حالا بعضی شبها از داروهایمان توی چایی نگهبانها میریزیم تا زود بیهوش بشوند و برویم سراغ تلویزیون. هر شب فرمانده را میآورند توی شبکه ملی. همان حرفهایی را میزند که توی حیاط برای ما میگفت؛ دشمن و جاسوس و اینحرفها. مردم از حرفهایش خیلی خوششان میآید و حسابی داد و هورا میکشند. راستش خیلی کیف میدهد که توی تلویزیون میبینیمش. یک احساس افتخاری بهمان دست میدهد که حد و حساب ندارد.
📝📸سهیل سرگلزایی
@szcafe
https://t.me/joinchat/AAAAADu0ycAlNL-9TnwPxA
بعضی شبها که هیولاها توی خوابم میریختند و از خواب میپریدم، میان تاریکی اتاق که فقط با کمی نور مهتاب روشنی میگرفت، فرمانده را میدیدم که خیره نگاهم میکرد. همیشه توی چشمهایش نفرت عمیقی میدرخشید. از نگاهش میترسیدم. مخصوصاً بعد از شبی که دستهایش را دور گلویم گره زد و داشت خفهام میکرد. صدای جیرجیرک از شمشادهای پای پنجره میریخت توی اتاق و هیچ هیولایی توی خوابم نبود. خوابم سیاهِ سیاه بود، عین مرگ. عین جیرجیرکها. وسط سیاهی بودم که نفسم تنگ شد. سرم باد کرد و میخواست از چشمهایم بریزد بیرون. اول فکر کردم بختک رویم افتاده اما چشم که باز کردم فرمانده را دیدم که دستهایش را دور گلویم گرفته بود و فشار میداد. مطمئنم که اگر خودش آنقدر جیغوداد نزده بود، سر و کلهی پرستارها پیدا نمیشد و همانشب گیر میکردم توی سیاهی؛ برای همیشه. شانش آوردم که داد میکشید. یک حرفهایی میزد که من سر در نمیآوردم.
-«جاسوس... موش فاضلابی... آدمفروش... خائن... مادر فلان... فکر کردی من وا میدم؟ از همون اول میدونستم مأموری. به روت نیاوردم که تنها گیرت بیارم. برو بهشون بگو طرف خر نبود. بهشون بگو طعمه بزرگه. به همهی دکترای الکی... پرستارای الکی... بیمارستان الکی... نوبت تکتکتون میرسه... دفاع من حملهست... حمله...»
آنقدر داد و هوار کشید که پرستار گندههه از راه رسید و سریع یک سرنگ پر از تاریکی تو تنش فرو کرد. از همان موقع شبها زنجیرش میکردند. بعد از چند روز توی حیاط آمد کنارم و زیرلب گفت:«حواسم بهت هست. هرکسی باید مأموریت خودش رو انجام بده. بچرخ تا بچرخیم.» بعد دستش را مشت کرد، انگشت شستش را روی گردنش کشید و تف غلیظی روی زمین انداخت.
گاهی توی حیاط برای بقیه سخنرانی میکرد. وقت سخنرانی رگهای گردن و کلهی تاسش میزد بیرون. میگفت بیمارستان واقعی نیست، دکترها واقعی نیستن و همه مأمورن، مأمور بالاسریها. میگفت داروها سمیان و ذرهذره کلکمان را میکَنند و اینطور حرفها. میگفت باید قیام کنیم. میگفت دارند حقمان را میخورند و گوه و کثافتمان را میفروشند به خارجیها. پایش را وسط حیاط نمیگذاشت. همیشه یک کنج، چسبیده به دیوار راه میرفت و از غذایش اول باید کسی دیگری میخورد. من از این کارش خوشم میآمد. تنها اخلاق خوبش بود. غذای بیمارستان همیشه کم میآمد و تنها کسی که از غذایش به بقیه میداد همین فرمانده بود.
بیرون که قیام شد، بیمارستان بیصاحب ماند. اول دکترها و پرستارها دیر به دیر سر میزدند و بعد از مدتی هم دیگر پیدایشان نشد. فقط نگهبانها مانده بودند که هرچند روز یکبار یک غذایی جلویمان میگذاشتند و باقی وقت سرشان توی رادیو و تلویزیون بود و سیگار دود میکردند. خانوادهی بعضیها دنبالشان آمدند و رفتند اما بیشترمان طبق معمول توی حیاط برای خودمان میلولیدیم. شبها از همهجا صدای ترکیدن میآمد و آسمان سرخ میشد. یک شب که بوی دود هوا را برداشته بود چند نفر با سر و پای خونی ریختند توی بیمارستان. میخواستند جایی قایمشان کنیم تا دولتیها پیدایشان نکنند. فرمانده توی موتورخانه قایمشان کرد. ما اصلاً خبر نداشتیم که بیمارستان موتورخانه هم دارد، اما فرمانده میدانست. همان شب حسابی با زخمیها قاطی شد. حرف هم را خیلی خوب میفهمیدند.
فرمانده میگفت:«همشون مزدورن. باید تکتکشون رو از وسط میدون حلقآویز کرد.»
یکی از زخمیها با حرارت میگفت:«به امید خدا رفیق. حقمون رو میگیریم.»
-«ولی باید مواظب بود، همهجا جاسوس دارن. توی همین بیمارستان هم پر جاسوسه.»
-«همهجا... ولی ما یه لیست از جاسوسهاشون داریم. از خود سازمان درز کرده. بین خودمون باشه رفیق. سراغ بعضیهاشون رفتیم.»
فردایش زخمیها رفتند. فرمانده هم همراه خودشان بردند.
حالا بعضی شبها از داروهایمان توی چایی نگهبانها میریزیم تا زود بیهوش بشوند و برویم سراغ تلویزیون. هر شب فرمانده را میآورند توی شبکه ملی. همان حرفهایی را میزند که توی حیاط برای ما میگفت؛ دشمن و جاسوس و اینحرفها. مردم از حرفهایش خیلی خوششان میآید و حسابی داد و هورا میکشند. راستش خیلی کیف میدهد که توی تلویزیون میبینیمش. یک احساس افتخاری بهمان دست میدهد که حد و حساب ندارد.
📝📸سهیل سرگلزایی
@szcafe
https://t.me/joinchat/AAAAADu0ycAlNL-9TnwPxA
Telegram
Cafe sz
این خاک مال ماست :عکسها و سفرنامه های سهیل و دوربینش ، موسیقی و ادبیات🌿☮️
instagram: soheil.sz
ارتباط با من:
@soheil_sargolzayi
instagram: soheil.sz
ارتباط با من:
@soheil_sargolzayi
#مقاله
#مراقب_بازاریابی_پنهان_طبقه_حاکم_باشید!
با اصطلاح «بازاریابی» آشنا هستید. وقتی فروشندهای کالای خود را تبلیغ میکند، وقتی یک آژانس مسافرتی، تورهای خود را معرفی میکند و هنگامی که یک پیتزافروشی، آگهی افتتاح خود را در خانهی شما میاندازد، شما میدانید با «بازاریابی» سر و کار دارید. در چنین مواقعی، نگاهتان نقاد و موشکاف میشود و به راحتی، تبلیغات را باور نمیکنید و به قول معروف، با خودتان میگویید: «هیچ بقالی نمیگه ماست من ترشه!»
اما گاهی ما با کسانی سر و کار داریم که به ظاهر، قرار نیست چیزی به ما بفروشند. اینگونه به نظر میآید که ما در حال دریافت کالای رایگانی هستیم بنابراین تصور میکنیم لازم نیست نقاد و موشکاف باشیم. این سناریو، ماجرای «بازاریابی پنهان» است. شما پای تلویزیون نشستهاید و بدون اینکه پولی بپردازید، مشغول تماشای یک سریال داستانی هستید. ظاهر ماجرا این است که فقط مشغول تفریح و سرگرمی هستید، در حالیکه مغز شما مشغول یادگیری است. رسانهای که آن سریال را برای شما نمایش میدهد، در حال «برنامهریزی ذهن شما» است. در ظاهر، کالایی تبلیغ نمیشود و شما نیز پولی نمیپردازید اما واقعیت ماجرا این است که بسیاری از کالاها -بدون اینکه بدانید- برای شما تبلیغ میشوند و شما نیز در آینده، بدون اینکه بدانید چرا، پول هنگفتی را برای خرید این کالاها خواهید پرداخت!
وقتی شما با قهرمان یک فیلم سینمایی ارتباط برقرار میکنید، بدون هیچ دلیل منطقی از اتومبیل او نیز خوشتان میآید و در آیندهای نزدیک یا دور حاضرید زیر بار قرض بروید تا اتومبیلی شبیه آن را خریداری کنید؛ بدون اینکه در لحظهی خرید آن اتومبیل، حتی به خاطر آورید که کدام فیلم سینمایی، شما را تحتتاثیر قرار دادهاست!
شما در حال تماشای اخبار تلویزیون هستید و تصور نمیکنید بسیاری از اطلاعاتی که دریافت میکنید نه «آگاهی»، که در واقع «آگهی» هستند...
#دکترمحمدرضاسرگلزایی
برای مطالعه متن کامل مقاله بالا لطفا به لینک زیر در سایت دکتر سرگلزایی مراجعه فرمایید:
از اینجا بخوانید
#دکتر_سرگلزایی
#drsargolzaei
@drsargolzaei
#مراقب_بازاریابی_پنهان_طبقه_حاکم_باشید!
با اصطلاح «بازاریابی» آشنا هستید. وقتی فروشندهای کالای خود را تبلیغ میکند، وقتی یک آژانس مسافرتی، تورهای خود را معرفی میکند و هنگامی که یک پیتزافروشی، آگهی افتتاح خود را در خانهی شما میاندازد، شما میدانید با «بازاریابی» سر و کار دارید. در چنین مواقعی، نگاهتان نقاد و موشکاف میشود و به راحتی، تبلیغات را باور نمیکنید و به قول معروف، با خودتان میگویید: «هیچ بقالی نمیگه ماست من ترشه!»
اما گاهی ما با کسانی سر و کار داریم که به ظاهر، قرار نیست چیزی به ما بفروشند. اینگونه به نظر میآید که ما در حال دریافت کالای رایگانی هستیم بنابراین تصور میکنیم لازم نیست نقاد و موشکاف باشیم. این سناریو، ماجرای «بازاریابی پنهان» است. شما پای تلویزیون نشستهاید و بدون اینکه پولی بپردازید، مشغول تماشای یک سریال داستانی هستید. ظاهر ماجرا این است که فقط مشغول تفریح و سرگرمی هستید، در حالیکه مغز شما مشغول یادگیری است. رسانهای که آن سریال را برای شما نمایش میدهد، در حال «برنامهریزی ذهن شما» است. در ظاهر، کالایی تبلیغ نمیشود و شما نیز پولی نمیپردازید اما واقعیت ماجرا این است که بسیاری از کالاها -بدون اینکه بدانید- برای شما تبلیغ میشوند و شما نیز در آینده، بدون اینکه بدانید چرا، پول هنگفتی را برای خرید این کالاها خواهید پرداخت!
وقتی شما با قهرمان یک فیلم سینمایی ارتباط برقرار میکنید، بدون هیچ دلیل منطقی از اتومبیل او نیز خوشتان میآید و در آیندهای نزدیک یا دور حاضرید زیر بار قرض بروید تا اتومبیلی شبیه آن را خریداری کنید؛ بدون اینکه در لحظهی خرید آن اتومبیل، حتی به خاطر آورید که کدام فیلم سینمایی، شما را تحتتاثیر قرار دادهاست!
شما در حال تماشای اخبار تلویزیون هستید و تصور نمیکنید بسیاری از اطلاعاتی که دریافت میکنید نه «آگاهی»، که در واقع «آگهی» هستند...
#دکترمحمدرضاسرگلزایی
برای مطالعه متن کامل مقاله بالا لطفا به لینک زیر در سایت دکتر سرگلزایی مراجعه فرمایید:
از اینجا بخوانید
#دکتر_سرگلزایی
#drsargolzaei
@drsargolzaei
🎁۴۰ درصد تخفیف بر روی ۱۰ دوره کاربردی و عالی از آقای دکتر سرگلزایی
⏰مهلت استفاده از تخفیف تا ۱۲ فروردین ۱۴۰۱
🌐لینک ثبت نام در دوره های تخفیف دار جشنواره آن آموز👇
https://www.onamooz.com/norooz-festival
برای کسب اطلاعات بیشتر و ثبتنام با ما در ارتباط باشید👇
@onamooz_com
09158824003
@onamooz_com
09158824003
#drsargolzaei
@drsargolzei
⏰مهلت استفاده از تخفیف تا ۱۲ فروردین ۱۴۰۱
🌐لینک ثبت نام در دوره های تخفیف دار جشنواره آن آموز👇
https://www.onamooz.com/norooz-festival
برای کسب اطلاعات بیشتر و ثبتنام با ما در ارتباط باشید👇
@onamooz_com
09158824003
@onamooz_com
09158824003
#drsargolzaei
@drsargolzei
دکتر سرگلزایی drsargolzaei pinned «🔴"تقویم آموزشی دکتر سرگلزایی در فروردین ۱۴۰۱" • پنجشنبه چهارم فروردین ۱۴۰۱ - ساعت ۱۰ صبح تا ۱۴ وبینار غلبه بر افسردگی (برای عموم) باشگاه تغییر: https://changeclub.co/product/%da%a9%d8%a7%d8%b1%da%af%d8%a7%d9%87-%d8%ba%d9%84%d8%a8%d9%87-%d8%a8%d8%b1-%d8%…»
Forwarded from آفتاب مهر
وبینار آنلاین موانع تفکر نقاد
موضوع
🔸 استعاره های فرانسیس بیکن در باره ی موانع تفکر نقاد
🔸مغالطات شایع
🔸همنوایی، یارگیری و اطاعت
دکتر محمدرضا سرگلزایی، روانپزشک
جمعه ۲۶ فروردین ساعت ۱۰ تا ۱۳
@aftabemehr
09121483033
88109349
insta: aftabemehr_
موضوع
🔸 استعاره های فرانسیس بیکن در باره ی موانع تفکر نقاد
🔸مغالطات شایع
🔸همنوایی، یارگیری و اطاعت
دکتر محمدرضا سرگلزایی، روانپزشک
جمعه ۲۶ فروردین ساعت ۱۰ تا ۱۳
@aftabemehr
09121483033
88109349
insta: aftabemehr_
#پرسش_و_پاسخ
❓پرسش:
با سلام و احترام خدمت دکتر سرگلزایی گرامی
طبق نظریه آرکیتایپهای هلنی، ما هیچ کنترل خاصی روی کلیت نحوه زندگیمون نداریم. از نتایجش میشه این که رفتارای ما از قبل تعیین شده و افراد نمیتونن رفتارشون رو انتخاب کنن پس نمیشه مقصر دونستشون. پس آیا ما باید اخلاق شفقت شوپنهاوری رو پیشه کنیم و بگیم "هر ذره که در هوا و در هامون است، نیکو نگرش که همچو ما مفتون است"؟ آیا اخلاق هیچ معنایی نداره؟ ینی افراد مجازن هرکاری خواستن انجام بدن و ما نباید ازشون خرده بگیریم و بذاریم کارشونو بکنن؟
با تشکر
✍ پاسخ #دکترسرگلزایی:
با سلام و احترام
اوّل- آگاهی از جبر، درجاتی از اختیار را برای ما فراهم می آورد و این همان پارادوکس بزرگ جبر و اختیار است.
جبر آرکهتایپال به ما کمک میکند که بدانیم چه اجزایی از زندگی ما تغییرناپذیر هستند و چه بخشهایی تغییرپذیر، در نتیجه وقت، سرمایه و انرژیمان را بر آنچه تغییرناپذیر است هدر نمیدهیم و برای تغییر دادن آنچه تغییرپذیر است سرمایهگذاری بهتری میکنیم.
برای مثال، اگر زنی بداند که آرکهتایپ غالب او «آفرودیت» است میداند که وکیل یا جرّاح موفقی نخواهد شد، ولی او میتواند بین بازیگر شدن، مجسمهساز شدن، طرّاح مُد شدن و رقصنده شدن «انتخاب» کند، انتخابی که بر هزینه/فایدهٔ زندگیاش تأثیر بزرگی خواهد داشت.
دوّم- باور به اخلاق، نتیجهٔ باور به «ارادهٔ آزاد» است در حالی که پایهٔ روانکاوی بر «نظریهٔ ناخودآگاه» است، بنابراین همانطور که میفرمایید نظریهٔ روانکاوی (به طور عام) و روانشناسیتحلیلییونگ (به طور خاص) فلسفهٔ اخلاق را دچار چالش میکنند.
سوّم این که اساس زندگی اجتماعی بر «قرارداد اجتماعی» است. چه قائل به جبر باشیم و چه قائل به اختیار، یک فرد کودک آزار را از دسترسی داشتن به کودکان محروم میکنیم. این تصمیم را بر مبنای «درستی فلسفی» آن نمیگیریم، بر مبنای «سودمندی اجتماعی» آن میگیریم و سودمندی اجتماعی را با متودولوژی پژوهش در جامعهشناسی و روانشناسی اجتماعی میسنجیم، گرچه «فیلسوفان علم» حق دارند این متودولوژی را به چالش بکشند.
تندرست و شادکام باشید.
Drsargolzaei.com
#drsargolzaei
@drsargolzaei
❓پرسش:
با سلام و احترام خدمت دکتر سرگلزایی گرامی
طبق نظریه آرکیتایپهای هلنی، ما هیچ کنترل خاصی روی کلیت نحوه زندگیمون نداریم. از نتایجش میشه این که رفتارای ما از قبل تعیین شده و افراد نمیتونن رفتارشون رو انتخاب کنن پس نمیشه مقصر دونستشون. پس آیا ما باید اخلاق شفقت شوپنهاوری رو پیشه کنیم و بگیم "هر ذره که در هوا و در هامون است، نیکو نگرش که همچو ما مفتون است"؟ آیا اخلاق هیچ معنایی نداره؟ ینی افراد مجازن هرکاری خواستن انجام بدن و ما نباید ازشون خرده بگیریم و بذاریم کارشونو بکنن؟
با تشکر
✍ پاسخ #دکترسرگلزایی:
با سلام و احترام
اوّل- آگاهی از جبر، درجاتی از اختیار را برای ما فراهم می آورد و این همان پارادوکس بزرگ جبر و اختیار است.
جبر آرکهتایپال به ما کمک میکند که بدانیم چه اجزایی از زندگی ما تغییرناپذیر هستند و چه بخشهایی تغییرپذیر، در نتیجه وقت، سرمایه و انرژیمان را بر آنچه تغییرناپذیر است هدر نمیدهیم و برای تغییر دادن آنچه تغییرپذیر است سرمایهگذاری بهتری میکنیم.
برای مثال، اگر زنی بداند که آرکهتایپ غالب او «آفرودیت» است میداند که وکیل یا جرّاح موفقی نخواهد شد، ولی او میتواند بین بازیگر شدن، مجسمهساز شدن، طرّاح مُد شدن و رقصنده شدن «انتخاب» کند، انتخابی که بر هزینه/فایدهٔ زندگیاش تأثیر بزرگی خواهد داشت.
دوّم- باور به اخلاق، نتیجهٔ باور به «ارادهٔ آزاد» است در حالی که پایهٔ روانکاوی بر «نظریهٔ ناخودآگاه» است، بنابراین همانطور که میفرمایید نظریهٔ روانکاوی (به طور عام) و روانشناسیتحلیلییونگ (به طور خاص) فلسفهٔ اخلاق را دچار چالش میکنند.
سوّم این که اساس زندگی اجتماعی بر «قرارداد اجتماعی» است. چه قائل به جبر باشیم و چه قائل به اختیار، یک فرد کودک آزار را از دسترسی داشتن به کودکان محروم میکنیم. این تصمیم را بر مبنای «درستی فلسفی» آن نمیگیریم، بر مبنای «سودمندی اجتماعی» آن میگیریم و سودمندی اجتماعی را با متودولوژی پژوهش در جامعهشناسی و روانشناسی اجتماعی میسنجیم، گرچه «فیلسوفان علم» حق دارند این متودولوژی را به چالش بکشند.
تندرست و شادکام باشید.
Drsargolzaei.com
#drsargolzaei
@drsargolzaei
#معرفی_کتاب
نام کتاب: #نقاب_نامهها
نویسنده: #آرش_رمضانی
ناشر: روزنه -۱۴۰۰
نقاب نامهها دومین اثر نویسندهی سی و دو سالهی مشهدی، آرش رمضانی است که به تازگی توسط نشر روزنه به چاپ رسیده است. اثر اول آرش رمضانی که «نغمههایی از پشت دیوار» نام دارد نیز توسط نشر روزنه منتشر شده و مجموعه داستان-خاطرههاییست از روزهایی که آرش رمضانی به عنوان روانشناس در زندان مشغول به کار بوده است. او در کتاب نخستش ما را با روایتهایی مستند، صادق، صمیمی و منتقدانه مواجه میکند که از پشت میلههای زندان پا گرفتهاند و میشود آن را یک رئالیسم اجتماعی نامید.
اثر دوم او امّا فضایی کاملاً متفاوت دارد. «نقاب نامهها» فضای مدرن و چهارچوبگریزی را به تصویر میکشد, مابین خیال و حقیقت؛ خودآگاه و ناخودآگاه و گزارش و هذیان.
این اثر روایتیست جذاب، روانکاوانه، پر پیج و خم و معماگونه که دست مخاطب را میگیرد، او را با خودش وارد جهانی مملو از سؤال و تعلیق میکند و پس از مبارزهای لذتبخش، مخاطب را به سلامت از هزارتوی کلمات بیرون میآورد، اما پیش از آنکه عرق خواننده خشک شود دوباره او را داخل رینگ میکشد.
داستان از نگاه اولشخص بیان میشود و نویسنده برای روایت داستان، خودش را در جایگاه شخصیت اول داستان نشانده تا هم داستان زبانی صمیمیتر داشته باشد و هم راهی میان جهان شخصی خودش و جهان داستان باز کند؛ جهانهایی که در هر دو آنها قهرمانان سرخورده و ناامید به زخمهایشان خیره ماندهاند و با خودشان فکر میکنند که: «هیچکاری نکردن در شرایط جهنمی بهترین کار است! چراغ امید مرده است و همهی منافذ اصلاح را بتن ریختهاند!»
داستان از یک تابستان سوزان آغاز میشود که آرش رمضانی تماس غیر منتظرهای را از روانپزشک یک بیمارستان روانپزشکی دریافت میکند. روانپزشک پس از معرفی خودش درخواست قرار ملاقاتی فوری با نویسندهی داستان ما دارد، قرار ملاقاتی که جهان نویسنده را ناگهان با مجموعهای از تکانها و پرسشهای شدید روبهرو میکند.
روانپزشک بیمارستان روانی در ملاقات با نویسنده، مجموعهی نامههایی را به آرش رمضانی میدهد که توسط یکی از بیمارانش نوشته شدهاند. بیماری که پس از نوشتن نامهها روزهی سکوت گرفته و لب از لب باز نمیکند؛ نامههایی که رویشان نوشته شده است: «به آرش رمضانی.»...
#سهیل_سرگلزایی
(منتشر شده در روزنامۀ سازندگی- شماره ۱۰۴۷- ۱۹ مهر ۱۴۰۰- به مناسبت رونمایی از کتاب)
برای مطالعه متن کامل مطلب بالا لطفا به لینک زیر در وبسایت دکتر سرگلزایی مراجعه فرمایید:
از اینجا بخوانید
#drsargolzaei
#drsargolzaei
نام کتاب: #نقاب_نامهها
نویسنده: #آرش_رمضانی
ناشر: روزنه -۱۴۰۰
نقاب نامهها دومین اثر نویسندهی سی و دو سالهی مشهدی، آرش رمضانی است که به تازگی توسط نشر روزنه به چاپ رسیده است. اثر اول آرش رمضانی که «نغمههایی از پشت دیوار» نام دارد نیز توسط نشر روزنه منتشر شده و مجموعه داستان-خاطرههاییست از روزهایی که آرش رمضانی به عنوان روانشناس در زندان مشغول به کار بوده است. او در کتاب نخستش ما را با روایتهایی مستند، صادق، صمیمی و منتقدانه مواجه میکند که از پشت میلههای زندان پا گرفتهاند و میشود آن را یک رئالیسم اجتماعی نامید.
اثر دوم او امّا فضایی کاملاً متفاوت دارد. «نقاب نامهها» فضای مدرن و چهارچوبگریزی را به تصویر میکشد, مابین خیال و حقیقت؛ خودآگاه و ناخودآگاه و گزارش و هذیان.
این اثر روایتیست جذاب، روانکاوانه، پر پیج و خم و معماگونه که دست مخاطب را میگیرد، او را با خودش وارد جهانی مملو از سؤال و تعلیق میکند و پس از مبارزهای لذتبخش، مخاطب را به سلامت از هزارتوی کلمات بیرون میآورد، اما پیش از آنکه عرق خواننده خشک شود دوباره او را داخل رینگ میکشد.
داستان از نگاه اولشخص بیان میشود و نویسنده برای روایت داستان، خودش را در جایگاه شخصیت اول داستان نشانده تا هم داستان زبانی صمیمیتر داشته باشد و هم راهی میان جهان شخصی خودش و جهان داستان باز کند؛ جهانهایی که در هر دو آنها قهرمانان سرخورده و ناامید به زخمهایشان خیره ماندهاند و با خودشان فکر میکنند که: «هیچکاری نکردن در شرایط جهنمی بهترین کار است! چراغ امید مرده است و همهی منافذ اصلاح را بتن ریختهاند!»
داستان از یک تابستان سوزان آغاز میشود که آرش رمضانی تماس غیر منتظرهای را از روانپزشک یک بیمارستان روانپزشکی دریافت میکند. روانپزشک پس از معرفی خودش درخواست قرار ملاقاتی فوری با نویسندهی داستان ما دارد، قرار ملاقاتی که جهان نویسنده را ناگهان با مجموعهای از تکانها و پرسشهای شدید روبهرو میکند.
روانپزشک بیمارستان روانی در ملاقات با نویسنده، مجموعهی نامههایی را به آرش رمضانی میدهد که توسط یکی از بیمارانش نوشته شدهاند. بیماری که پس از نوشتن نامهها روزهی سکوت گرفته و لب از لب باز نمیکند؛ نامههایی که رویشان نوشته شده است: «به آرش رمضانی.»...
#سهیل_سرگلزایی
(منتشر شده در روزنامۀ سازندگی- شماره ۱۰۴۷- ۱۹ مهر ۱۴۰۰- به مناسبت رونمایی از کتاب)
برای مطالعه متن کامل مطلب بالا لطفا به لینک زیر در وبسایت دکتر سرگلزایی مراجعه فرمایید:
از اینجا بخوانید
#drsargolzaei
#drsargolzaei
#کلاس_آنلاین
فرزندآوری: چالش ها و پرسش های بنیادین
الف- چالش های اخلاقی فرزندآوری
مدرس: دکتر کیارش آرامش (متخصص پزشکی اجتماعی و دکترای اخلاق زیستی)
مدیر مؤسسۀ اخلاق زیستی دانشگاه ادینبورو در پنسیلوانیا-آمریکا
پنجشنبه 22 اردیبهشت ماه 1401- از ساعت 18 تا 21:30
ب- چالش های روانشناختی فرزندآوری
مدرس: دکتر محمدرضا سرگلزایی (روانپزشک)
جمعه 23 اردیبهشت 1401- از ساعت 10 صبح تا 13:30
#drsargolzaei
@drsargolzaei
فرزندآوری: چالش ها و پرسش های بنیادین
الف- چالش های اخلاقی فرزندآوری
مدرس: دکتر کیارش آرامش (متخصص پزشکی اجتماعی و دکترای اخلاق زیستی)
مدیر مؤسسۀ اخلاق زیستی دانشگاه ادینبورو در پنسیلوانیا-آمریکا
پنجشنبه 22 اردیبهشت ماه 1401- از ساعت 18 تا 21:30
ب- چالش های روانشناختی فرزندآوری
مدرس: دکتر محمدرضا سرگلزایی (روانپزشک)
جمعه 23 اردیبهشت 1401- از ساعت 10 صبح تا 13:30
#drsargolzaei
@drsargolzaei
پر شکسته
محسن نامجو
#آهنگ
#پرشکسته
کلام: #هوشنگ_ابتهاج
خواننده: #محسن_نامجو
ملودی: بر اساس قطعهی محلی شمال خراسان (شاره جان)
چه درد است این؟ چه درد است این؟ چه درد است؟
که در گلزار ما این فتنه کردست؟
چرا در هر نسیمی بوی خون است؟
چرا زلف بنفشه سرنگون است؟
چرا سر برده نرگس در گریبان؟
چرا بنشسته قمری چون غریبان؟
چرا پروانگان را پر شکستهست؟
چرا هر گوشه گرد غم نشستهست؟
چرا مطرب نمیخواند سرودی؟
چرا ساقی نمیگوید درودی؟
چه آفت راه این هامون گرفتهست؟
چه دشت است این که خاکش خون گرفتهست؟
چه افتاد این گلستان را، چه افتاد؟
که آیین بهاران رفتش از یاد
#دکتر_سرگلزایی
#drsargolzaei
@drsargolzaei
#پرشکسته
کلام: #هوشنگ_ابتهاج
خواننده: #محسن_نامجو
ملودی: بر اساس قطعهی محلی شمال خراسان (شاره جان)
چه درد است این؟ چه درد است این؟ چه درد است؟
که در گلزار ما این فتنه کردست؟
چرا در هر نسیمی بوی خون است؟
چرا زلف بنفشه سرنگون است؟
چرا سر برده نرگس در گریبان؟
چرا بنشسته قمری چون غریبان؟
چرا پروانگان را پر شکستهست؟
چرا هر گوشه گرد غم نشستهست؟
چرا مطرب نمیخواند سرودی؟
چرا ساقی نمیگوید درودی؟
چه آفت راه این هامون گرفتهست؟
چه دشت است این که خاکش خون گرفتهست؟
چه افتاد این گلستان را، چه افتاد؟
که آیین بهاران رفتش از یاد
#دکتر_سرگلزایی
#drsargolzaei
@drsargolzaei
Forwarded from نقد شبه علم، دكتر كيارش آرامش (کیارش آرامش)
Telegraph
روباه شبهعلم در کمین مرغ خوشخوان موسیقی ایرانی!
من در این دنیا به دو چیز خیلی علاقه دارم: یکی «شعر و موسیقی اصیل ایرانی» و دیگری «مقابله با شبهعلم و خرافات پزشکی». هیچوقت فکر نمیکردم که این دو به هم ارتباطی پیدا کنند. تا همین چند روز پیش که نوشتهای از هنرمند گرامی، صهبا مطلبی، توجهم را جلب کرد: وقتی…
#مقاله
#فست_فود_دانایی!
به دو جمله زیر دقتکنید:
«نوشتن، روشی برای ذخیره اطلاعات توسط علائم صوری است»
«نوشتن، روشی است برای ذخیره اطلاعات توسط علائم صوری»
هر دو جمله فوق یک معنا را میرسانند و از اجزای کاملاً مشابهی تشکیلشدهاند، امّا مغز ما با دو جملهٔ فوق برخوردی کاملاً متفاوتدارد. جملهٔ اوّل، به دلیل قرار گرفتن «است» در انتها، مغز را مدّت طولانیتری در انتظار دریافت و ادراک پیام میگذارد تا جملهٔ دوّم. مغز با جملهٔ دوّم «راحتتر» است.
همانطور که «اریک برن» (روانپزشک کانادایی – آمریکایی) در کتاب «بعد از سلام چه میگویید؟» نوشتهاست مغز ما دچار «گرسنگی ساختار» یا Structure Hunger است.
مارگارت هافمان در کتاب «کوری خودخواسته» نیز این موضوع را بهگونهٔ دیگری توضیحمیدهد:
مغز ما از انتظار، تعلیق و سردرگمی میترسد و در جستجوی امنیّت و آشنایی است، بهاین دلیل ما بهسرعت از «نادانی» به «دانایی کاذب» میگریزیم. ما ترجیحمیدهیم محیط را «به غلط» بشناسیم تا اینکه محیط را نشناسیم و غریبه باقیبمانیم تا فرصت کسب اطلاعات درست را بهدست آوریم...
#دکترمحمدرضاسرگلزایی
برای مطالعه متن کامل مقاله بالا لطفا به لینک زیر در وبسایت دکتر سرگلزایی مراجعه فرمایید:
از اینجا بخوانید
#دکتر_سرگلزایی
#drsargolzaei
@drsargolzaei
#فست_فود_دانایی!
به دو جمله زیر دقتکنید:
«نوشتن، روشی برای ذخیره اطلاعات توسط علائم صوری است»
«نوشتن، روشی است برای ذخیره اطلاعات توسط علائم صوری»
هر دو جمله فوق یک معنا را میرسانند و از اجزای کاملاً مشابهی تشکیلشدهاند، امّا مغز ما با دو جملهٔ فوق برخوردی کاملاً متفاوتدارد. جملهٔ اوّل، به دلیل قرار گرفتن «است» در انتها، مغز را مدّت طولانیتری در انتظار دریافت و ادراک پیام میگذارد تا جملهٔ دوّم. مغز با جملهٔ دوّم «راحتتر» است.
همانطور که «اریک برن» (روانپزشک کانادایی – آمریکایی) در کتاب «بعد از سلام چه میگویید؟» نوشتهاست مغز ما دچار «گرسنگی ساختار» یا Structure Hunger است.
مارگارت هافمان در کتاب «کوری خودخواسته» نیز این موضوع را بهگونهٔ دیگری توضیحمیدهد:
مغز ما از انتظار، تعلیق و سردرگمی میترسد و در جستجوی امنیّت و آشنایی است، بهاین دلیل ما بهسرعت از «نادانی» به «دانایی کاذب» میگریزیم. ما ترجیحمیدهیم محیط را «به غلط» بشناسیم تا اینکه محیط را نشناسیم و غریبه باقیبمانیم تا فرصت کسب اطلاعات درست را بهدست آوریم...
#دکترمحمدرضاسرگلزایی
برای مطالعه متن کامل مقاله بالا لطفا به لینک زیر در وبسایت دکتر سرگلزایی مراجعه فرمایید:
از اینجا بخوانید
#دکتر_سرگلزایی
#drsargolzaei
@drsargolzaei
#لایو_اینستاگرامی
"گفتوگوی کتاب ماه: فرار از فرم
دکتر یاسر فراشاهینژاد (مولف کتاب)
دکتد محمدرضا سرگلزایی (روانپزشک)
۱۸ فروردین ۱۴۰۱
ساعت ۱۰ صبح
از اینستاگرام:
https://instagram.com/drsargolzaee?utm_medium=copy_link
@drsargolzaei
"گفتوگوی کتاب ماه: فرار از فرم
دکتر یاسر فراشاهینژاد (مولف کتاب)
دکتد محمدرضا سرگلزایی (روانپزشک)
۱۸ فروردین ۱۴۰۱
ساعت ۱۰ صبح
از اینستاگرام:
https://instagram.com/drsargolzaee?utm_medium=copy_link
@drsargolzaei
#معرفی_کتاب
نام کتاب : #منحنی_دوم (دیدگاه هایی در نوسازی جامعه )
نویسنده : #چارلز_هندی
مترجم : دکتر محمد صائبی
ناشر : کتاب معنا
چارلز هندی نویسنده ماجراجو و فیلسوف اجتماعی ایرلندی است، در آستانه ۸۴ سالگی قرار دارد اما ذهنهای جوان را در باب مسئلهها و ایدههای کاری و اجتماعی به چالش میکشد. برای آنها دلیل و استدلال میآورد که چرا باید همواره به دنبال تغییر باشند. او ندای هشداری برای صاحبان قدرت، ثروت و ایدئولوژی در تمام دنیا است و به آنها ثابت میکند که چرا سازمانها در هر قد و اندازهای که هستند باید به فکر تغییر باشند به این دلیل که گریز از سقوط و زوال بدون یافتن راه و تفکری نو امکان نخواهد داشت.
نویسنده کتاب "منحنی دوم" بیش از چهار دهه است که به عنوان یک آیندهپژوه و مرشدی مدرن برای امروزیها و نسلهای آینده، تمایل پرسش و چرا گفتن را در افراد تقویت میکند، پیشفرضها و ایدئولوژیهای ناکارآمد و کهنه را به چالش میکشد و از آینده غافلگیر کننده و فرداهای مبهم میگوید.
در واقع منحنی دوم یکی از ۲۳ تالیف پروفسور هندی است، شامل ۱۶ جستار است و ضرورت "تغییر" در زمانه ما محور اصلی تمام این بخشها را تشکیل میدهد. وی معتقد است مطابق با تحقیقات انجام شده بیشتر تجارتها ، کسب و کارها و همچنین سازمانهای اجتماعی، امپراتوریها و مدیریتهای کلان از منحنی سیگموئیدی پیروی میکنند.
این منحنی، نقشی از یک الگوی تکراری در فرایندهای انسانی است، و نشان میدهد چگونه پروژهها ابتدا دوره سرمایهگذاری و بازدهی پایین خود را سپری میکنند و منحنی به سمت پایین میرود اما به تدریج پس از ظهور نتایج و نمایان شدن بارقههای پیشرفت، منحنی به طرف بالا حرکت خواهد کرد و اگر همه چیز خوب پیش برود منحنی به قله نزدیک شده تا جایی که به اوج خواهد رسید. اما خواسته یا ناخواسته پس از آن نزول منحنی نیز آغاز میشود و شمارش معکوس سقوط و شکست پروژه از راه میرسد. اگرچه میتوان این روند را کند کرد اما در نهایت سقوط و زوال، فرجام این فرآیند خواهد بود.
چارلز هندی تنها به ترسیم و پیشبینی این روند بسنده نمیکند و با ترسیم منحنی دوم راه گریزی از شکست را برای خوانندگان خود ارائه میدهد. او میگوید، راه گریز از منحنی اول وجود ندارد ، امپراتوری رم ۴۰۰ سال دوام آورد اما در پایان محکوم به شکست شد. تنها با رسم منحنی دیگری، آن هم درست در نقطه اوج و زمانی که همه چیز رو به راه است، میتوان از سقوط جلوگیری کرد...
#مریم_بهریان
دانشجوی دکترای روانشناسی
برای مطالعه متن کامل مطلب بالا لطفا به لینک زیر در وبسایت دکتر سرگلزایی مراجعه فرمایید:
از اینجا بخوانید
#drsargolzaei
@drsargolzaei
نام کتاب : #منحنی_دوم (دیدگاه هایی در نوسازی جامعه )
نویسنده : #چارلز_هندی
مترجم : دکتر محمد صائبی
ناشر : کتاب معنا
چارلز هندی نویسنده ماجراجو و فیلسوف اجتماعی ایرلندی است، در آستانه ۸۴ سالگی قرار دارد اما ذهنهای جوان را در باب مسئلهها و ایدههای کاری و اجتماعی به چالش میکشد. برای آنها دلیل و استدلال میآورد که چرا باید همواره به دنبال تغییر باشند. او ندای هشداری برای صاحبان قدرت، ثروت و ایدئولوژی در تمام دنیا است و به آنها ثابت میکند که چرا سازمانها در هر قد و اندازهای که هستند باید به فکر تغییر باشند به این دلیل که گریز از سقوط و زوال بدون یافتن راه و تفکری نو امکان نخواهد داشت.
نویسنده کتاب "منحنی دوم" بیش از چهار دهه است که به عنوان یک آیندهپژوه و مرشدی مدرن برای امروزیها و نسلهای آینده، تمایل پرسش و چرا گفتن را در افراد تقویت میکند، پیشفرضها و ایدئولوژیهای ناکارآمد و کهنه را به چالش میکشد و از آینده غافلگیر کننده و فرداهای مبهم میگوید.
در واقع منحنی دوم یکی از ۲۳ تالیف پروفسور هندی است، شامل ۱۶ جستار است و ضرورت "تغییر" در زمانه ما محور اصلی تمام این بخشها را تشکیل میدهد. وی معتقد است مطابق با تحقیقات انجام شده بیشتر تجارتها ، کسب و کارها و همچنین سازمانهای اجتماعی، امپراتوریها و مدیریتهای کلان از منحنی سیگموئیدی پیروی میکنند.
این منحنی، نقشی از یک الگوی تکراری در فرایندهای انسانی است، و نشان میدهد چگونه پروژهها ابتدا دوره سرمایهگذاری و بازدهی پایین خود را سپری میکنند و منحنی به سمت پایین میرود اما به تدریج پس از ظهور نتایج و نمایان شدن بارقههای پیشرفت، منحنی به طرف بالا حرکت خواهد کرد و اگر همه چیز خوب پیش برود منحنی به قله نزدیک شده تا جایی که به اوج خواهد رسید. اما خواسته یا ناخواسته پس از آن نزول منحنی نیز آغاز میشود و شمارش معکوس سقوط و شکست پروژه از راه میرسد. اگرچه میتوان این روند را کند کرد اما در نهایت سقوط و زوال، فرجام این فرآیند خواهد بود.
چارلز هندی تنها به ترسیم و پیشبینی این روند بسنده نمیکند و با ترسیم منحنی دوم راه گریزی از شکست را برای خوانندگان خود ارائه میدهد. او میگوید، راه گریز از منحنی اول وجود ندارد ، امپراتوری رم ۴۰۰ سال دوام آورد اما در پایان محکوم به شکست شد. تنها با رسم منحنی دیگری، آن هم درست در نقطه اوج و زمانی که همه چیز رو به راه است، میتوان از سقوط جلوگیری کرد...
#مریم_بهریان
دانشجوی دکترای روانشناسی
برای مطالعه متن کامل مطلب بالا لطفا به لینک زیر در وبسایت دکتر سرگلزایی مراجعه فرمایید:
از اینجا بخوانید
#drsargolzaei
@drsargolzaei
Forwarded from آفتاب مهر
وبینار آنلاین موانع تفکر نقاد
موضوع
🔸 استعاره های فرانسیس بیکن در باره ی موانع تفکر نقاد
🔸مغالطات شایع
🔸همنوایی، یارگیری و اطاعت
دکتر محمدرضا سرگلزایی، روانپزشک
جمعه ۲۶ فروردین ساعت ۱۰ تا ۱۳
@aftabemehr
09121483033
88109349
insta: aftabemehr_
موضوع
🔸 استعاره های فرانسیس بیکن در باره ی موانع تفکر نقاد
🔸مغالطات شایع
🔸همنوایی، یارگیری و اطاعت
دکتر محمدرضا سرگلزایی، روانپزشک
جمعه ۲۶ فروردین ساعت ۱۰ تا ۱۳
@aftabemehr
09121483033
88109349
insta: aftabemehr_