Forwarded from آفتاب مهر
دی وی دی تصویری کارگاه آموزشی درمان های شناختی- رفتاری ( CBT) دکتر سرگلزایی 👆
آفتاب مهر تهران
۸۸۱۰۹۳۴۹
@aftabemehr
آفتاب مهر تهران
۸۸۱۰۹۳۴۹
@aftabemehr
Forwarded from آفتاب مهر
دی وی دی تصویری کارگاه آموزشی " اصول و چالش های روان درمانی" دکتر سرگلزایی
تلفن سفارش: ۸۸۱۰۹۳۴۹
@aftabemehr
تلفن سفارش: ۸۸۱۰۹۳۴۹
@aftabemehr
Forwarded from آفتاب مهر
#پرسش_و_پاسخ
❓پرسش:
سلام آقای دکتر
فیلم نبراسکا و تحلیل موشکافانه و دقیق شما رو دیدم و شنیدم و بسیار برایم مفید بود، این محبتی که در قبال هممیهنان دارید و از طریق فیلم و تحلیل آن به رفع مشکلات فکری، فرهنگی میپردازید من رو یاد مرحوم داریوش شایگان انداخت، زمانی گفتگویی با ایشان داشتم و ایشان خواندن رمان رو مفیدتر از فلسفه میدونست و واقعا از طریق رمان و فیلم، عمیقا میشه معضلات رو درک کرد ضمن تشکر از شما خواستم محبت کنید هر زمان فرصتی داشتید هشت مرحله توسعه اریک اریکسون رو که در این تحلیل فیلم اشارهای داشتید رو مفصلا توضیح دهید و اگر در هر مرحله قصوری از طرف والدین، خود فرد و سیستم آموزشی و جامعه وجود داشته، خود فرد با چه روشهایی میتواند آن را جبران کند؟ و اساسا اگر در مسیر توسعه انسانی مدلهای دیگری هم اگر مفیدتر میدانید بیان بفرمایید و در کانال تلگرامی خودتان قرار دهید.
یک دنیا ممنون.
✍ پاسخ #دکترسرگلزایی:
با سلام و احترام
از محبّت و عنایتتان سپاسگزارم.
در تحلیل فیلمهای جوانی (پائولو سورنتینو)، هشت و نیم (فدریکو فللینی) و آینده (آندری تارکوفسکی) به شرح مراحل رشد اریک اریکسون و راهبرد برونرفت از درجاماندگی رشدی توضیح دادهام. همچنین در درسگفتار «نظریههایشخصیت» از مجموعهٔ سیناپسیسخوانی (کاپلانخوانی) به اجمال راجع به نظریات مختلف روانشناسی در مورد آسیبشناسی و درمان توضیح دادهام.
تمام این فایلهای صوتی در کانال تلگرامم موجود هستند.
سبز باشید.
drsargolzaei.com
@drsargolzaei
❓پرسش:
سلام آقای دکتر
فیلم نبراسکا و تحلیل موشکافانه و دقیق شما رو دیدم و شنیدم و بسیار برایم مفید بود، این محبتی که در قبال هممیهنان دارید و از طریق فیلم و تحلیل آن به رفع مشکلات فکری، فرهنگی میپردازید من رو یاد مرحوم داریوش شایگان انداخت، زمانی گفتگویی با ایشان داشتم و ایشان خواندن رمان رو مفیدتر از فلسفه میدونست و واقعا از طریق رمان و فیلم، عمیقا میشه معضلات رو درک کرد ضمن تشکر از شما خواستم محبت کنید هر زمان فرصتی داشتید هشت مرحله توسعه اریک اریکسون رو که در این تحلیل فیلم اشارهای داشتید رو مفصلا توضیح دهید و اگر در هر مرحله قصوری از طرف والدین، خود فرد و سیستم آموزشی و جامعه وجود داشته، خود فرد با چه روشهایی میتواند آن را جبران کند؟ و اساسا اگر در مسیر توسعه انسانی مدلهای دیگری هم اگر مفیدتر میدانید بیان بفرمایید و در کانال تلگرامی خودتان قرار دهید.
یک دنیا ممنون.
✍ پاسخ #دکترسرگلزایی:
با سلام و احترام
از محبّت و عنایتتان سپاسگزارم.
در تحلیل فیلمهای جوانی (پائولو سورنتینو)، هشت و نیم (فدریکو فللینی) و آینده (آندری تارکوفسکی) به شرح مراحل رشد اریک اریکسون و راهبرد برونرفت از درجاماندگی رشدی توضیح دادهام. همچنین در درسگفتار «نظریههایشخصیت» از مجموعهٔ سیناپسیسخوانی (کاپلانخوانی) به اجمال راجع به نظریات مختلف روانشناسی در مورد آسیبشناسی و درمان توضیح دادهام.
تمام این فایلهای صوتی در کانال تلگرامم موجود هستند.
سبز باشید.
drsargolzaei.com
@drsargolzaei
Forwarded from آفتاب مهر
دی وی دی تصویری کلاسهای دکتر سرگلزایی .
تلفن تماس برای تهیه در تهران، آفتاب مهر :
☎️88109349
@ aftabemehr
insta: aftabemehr_
تلفن تماس برای تهیه در تهران، آفتاب مهر :
☎️88109349
@ aftabemehr
insta: aftabemehr_
معرفی کتاب
#معرفی_کتاب
نام کتاب: #کنشهای_کوچک_ایستادگی
نویسندگان: #استیو_کراشاو - #جان_جکسون
با مقدمهٔ #واتسلاو_هاول
دکتر «محمود سریعالقلم» در کتاب «اقتدارگرایی ایرانی در عصر قاجار» در بخش نتیجهگیری بهاین موضوع اشارهمیکند:
«تاریخ در چیدن شرایط مساعد برای نتیجهگیری مطلوب، عجلهای ندارد. دربعضی جوامع، این عوامل و شرایط با سرعت بالاتری و دربعضی دیگر بسیار کند حرکت میکند.»
«اسلاونکا دراکولیچ» روزنامهنگار اهل کرواسی، در کتاب «کمونیسم رفت، ما ماندیم و حتی خندیدیم» چگونگی چنین چینشی را در دشوارترین و یاسآورترین تحولات تاریخی کشورهای بلوک شرق از میان روزمرگیهای مردمان تحت حاکمیت توتالیترها و حکومتهای تمامیتخواه بهتصویرمیکشد. او از تغییر در شرایطی میگوید که گریزی از حضور مرگ نیست، او از تغییر در دگرگونیهای مهیب میگوید، دراکولیچ از تغییرهای درونی، از تغییرهای بدون خشونت، از تغییرهای اجباری در چندنفس باقیمانده زندگی، در نبرد با هیولای فربه از خونخواری می گوید، او از ما شدن و کنشهای کوچک ایستادگی میگوید.
کتاب «کنشهای کوچک ایستادگی» «استیو کراشاو» و «جان جکسون» نیز شبیه به آنچه دراکولیچ در کتاب «کمونیسم رفت، ما ماندیم و حتی خندیدیم» روایتمیکند، بازنمایی تغییراتی بهظاهر نشدنی اما تحققیافته در جوامع تحت اصلاحات است. نویسندگان این کتاب بریدههایی از پیروزمندی مبارزات بدون خشونت مردم در جریان تغییرات و احقاق حقوق انسانی را بازروایی میکنند .
این کتاب سرگذشت اشتیاق مردمانیاست که با امیدواری به انسان و ایستادگیهای باورنکردنیاش، از وهمناکترین گردابها عبورکردهاند. در بازروایی این رخدادها میبینیم که چگونه وقتی خنده، خلاقیت و هنر چاشنی ارادههای آزاد میشوند، عبور امکانپذیر میشود.
#مریم_بهریان
دانشجوی دکترای روانشناسی
برای مطالعه متن کامل مطلب بالا لطفا به لینک زیر در وبسایت دکتر سرگلزایی مراجعه بفرمایید:
از اینجا کلیک کنید
#معرفی_کتاب
نام کتاب: #کنشهای_کوچک_ایستادگی
نویسندگان: #استیو_کراشاو - #جان_جکسون
با مقدمهٔ #واتسلاو_هاول
دکتر «محمود سریعالقلم» در کتاب «اقتدارگرایی ایرانی در عصر قاجار» در بخش نتیجهگیری بهاین موضوع اشارهمیکند:
«تاریخ در چیدن شرایط مساعد برای نتیجهگیری مطلوب، عجلهای ندارد. دربعضی جوامع، این عوامل و شرایط با سرعت بالاتری و دربعضی دیگر بسیار کند حرکت میکند.»
«اسلاونکا دراکولیچ» روزنامهنگار اهل کرواسی، در کتاب «کمونیسم رفت، ما ماندیم و حتی خندیدیم» چگونگی چنین چینشی را در دشوارترین و یاسآورترین تحولات تاریخی کشورهای بلوک شرق از میان روزمرگیهای مردمان تحت حاکمیت توتالیترها و حکومتهای تمامیتخواه بهتصویرمیکشد. او از تغییر در شرایطی میگوید که گریزی از حضور مرگ نیست، او از تغییر در دگرگونیهای مهیب میگوید، دراکولیچ از تغییرهای درونی، از تغییرهای بدون خشونت، از تغییرهای اجباری در چندنفس باقیمانده زندگی، در نبرد با هیولای فربه از خونخواری می گوید، او از ما شدن و کنشهای کوچک ایستادگی میگوید.
کتاب «کنشهای کوچک ایستادگی» «استیو کراشاو» و «جان جکسون» نیز شبیه به آنچه دراکولیچ در کتاب «کمونیسم رفت، ما ماندیم و حتی خندیدیم» روایتمیکند، بازنمایی تغییراتی بهظاهر نشدنی اما تحققیافته در جوامع تحت اصلاحات است. نویسندگان این کتاب بریدههایی از پیروزمندی مبارزات بدون خشونت مردم در جریان تغییرات و احقاق حقوق انسانی را بازروایی میکنند .
این کتاب سرگذشت اشتیاق مردمانیاست که با امیدواری به انسان و ایستادگیهای باورنکردنیاش، از وهمناکترین گردابها عبورکردهاند. در بازروایی این رخدادها میبینیم که چگونه وقتی خنده، خلاقیت و هنر چاشنی ارادههای آزاد میشوند، عبور امکانپذیر میشود.
#مریم_بهریان
دانشجوی دکترای روانشناسی
برای مطالعه متن کامل مطلب بالا لطفا به لینک زیر در وبسایت دکتر سرگلزایی مراجعه بفرمایید:
از اینجا کلیک کنید
دکتر محمدرضا سرگلزایی - روانپزشک
کنشهای کوچک ایستادگی
کنشهای کوچک ایستادگی - کتاب «کنشهای کوچک ایستادگی» «استیو کراشاو» و «جان جکسون» نیز شبیه به آنچه دراکولیچ در کتاب «کمونیسم رفت، ما ماندیم و حتی خندیدیم»
Forwarded from دکتر سرگلزایی drsargolzaei
کنش های کوچک ایستادگی.pdf
1.8 MB
Forwarded from دکتر سرگلزایی drsargolzaei
"فرزندپروری انسانمحور"
مدرس: دکتر محمدرضا سرگلزایی - روانپزشک
۱۷ و ۱۸ بهمنماه - قزوین
۰۲۸ - ۳۳۶۵۴۳۳۱
@drsargolzaei
مدرس: دکتر محمدرضا سرگلزایی - روانپزشک
۱۷ و ۱۸ بهمنماه - قزوین
۰۲۸ - ۳۳۶۵۴۳۳۱
@drsargolzaei
چشم تاریخ
#چشم_تاریخ
#قربانیان_فراموش_شده
آتشسوزی در مدرسه دخترانه «روستای شینآباد» (از توابع پیرانشهر) یکی از سلسله آتشسوزیها بهدلیل نقص تجهیزات گرمایشی در مدارس ایران در روز چهارشنبه، ۱۵آذر۱۳۹۱ رویداد. در این حادثه ۲۹دانشآموز دختر دچار سوختگی شدند که دو نفر از آنها براثر شدت جراحات وارده فوتکردند.
همچنین انگشتان سهتن از دانشآموزان بهدلیل شدت سوختگی و عدم قبول پیوند قطعشدند.
حادثه زمانی رویداده که بخاری نفتی این کلاس دچار آتشسوزی شد و تلاش سرایدار مدرسه برای خاموشکردن آن با استفاده از کپسول آتشنشانی موثر واقعنشد.
سرایدار مدرسه وقتی نتوانست آتش را خاموشکند، اقدام به انتقال بخاری به بیرون از کلاس کرد که دراین موقع بخاری منفجرشد و آتش بهتمام سطح کلاس سرایتکرد.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
برای مطالعه متن کامل مطلب بالا لطفا به لینک زیر در وبسایت دکتر سرگلزایی مراجعه بفرمایید:
از اینجا کلیک کنید
#چشم_تاریخ
#قربانیان_فراموش_شده
آتشسوزی در مدرسه دخترانه «روستای شینآباد» (از توابع پیرانشهر) یکی از سلسله آتشسوزیها بهدلیل نقص تجهیزات گرمایشی در مدارس ایران در روز چهارشنبه، ۱۵آذر۱۳۹۱ رویداد. در این حادثه ۲۹دانشآموز دختر دچار سوختگی شدند که دو نفر از آنها براثر شدت جراحات وارده فوتکردند.
همچنین انگشتان سهتن از دانشآموزان بهدلیل شدت سوختگی و عدم قبول پیوند قطعشدند.
حادثه زمانی رویداده که بخاری نفتی این کلاس دچار آتشسوزی شد و تلاش سرایدار مدرسه برای خاموشکردن آن با استفاده از کپسول آتشنشانی موثر واقعنشد.
سرایدار مدرسه وقتی نتوانست آتش را خاموشکند، اقدام به انتقال بخاری به بیرون از کلاس کرد که دراین موقع بخاری منفجرشد و آتش بهتمام سطح کلاس سرایتکرد.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
برای مطالعه متن کامل مطلب بالا لطفا به لینک زیر در وبسایت دکتر سرگلزایی مراجعه بفرمایید:
از اینجا کلیک کنید
دکتر محمدرضا سرگلزایی - روانپزشک
قربانیان فراموششده
چشم تاریخ: قربانیان فراموششده - آتشسوزی در مدرسه دخترانه «روستای شینآباد» (از توابع پیرانشهر) یکی از سلسله آتشسوزیها بهدلیل نقص تجهیزات گرمایشی در مدا
Forwarded from آفتاب مهر
موضوع فیلم: زندگی اصیل و موانع آن
جمعه ۲۵ بهمن ساعت ۴ عصر تا ۸ شب
ثبت نام : 88109349
@aftabemehr
insta: aftabemehr_
جمعه ۲۵ بهمن ساعت ۴ عصر تا ۸ شب
ثبت نام : 88109349
@aftabemehr
insta: aftabemehr_
parvaneyi dar mosht
Ebi
#آهنگ
#پروانهای_در_مشت
خواننده: #ابی
ترانهسرا: #ایرج_جنتی_عطایی
اهنگساز: #شوبرت_آواکیان
drsargolzaei.com
@drsargolzaei
#پروانهای_در_مشت
خواننده: #ابی
ترانهسرا: #ایرج_جنتی_عطایی
اهنگساز: #شوبرت_آواکیان
drsargolzaei.com
@drsargolzaei
#تأملات
#آن_مرد
امروز در کافه
جایم مردی نشسته
که به جای شعر
تجارت میورزد
و به جای قهوهتلخ
شکلات داغ مینوشد
#دکترمحمدرضاسرگلزایی
برای دانلود مجموعه تأملات دکتر سرگلزایی لطفا به لینک زیر در وبسایت دکتر سرگلزایی مراجعه بفرمایید:
از اینجا کلیک کنید
@drsargolzaei
#آن_مرد
امروز در کافه
جایم مردی نشسته
که به جای شعر
تجارت میورزد
و به جای قهوهتلخ
شکلات داغ مینوشد
#دکترمحمدرضاسرگلزایی
برای دانلود مجموعه تأملات دکتر سرگلزایی لطفا به لینک زیر در وبسایت دکتر سرگلزایی مراجعه بفرمایید:
از اینجا کلیک کنید
@drsargolzaei
#تأملات
#دوباره
خیالت راحت نباشد
روزی دوباره فریاد خواهم شد
و اشعارم به جای دود،
رنگ خون خواهند گرفت!
#دکترمحمدرضاسرگلزایی
برای دانلود مجموعه تأملات دکتر سرگلزایی لطفا به لینک زیر در وبسایت دکتر سرگلزایی مراجعه بفرمایید:
از اینجا کلیک کنید
#دوباره
خیالت راحت نباشد
روزی دوباره فریاد خواهم شد
و اشعارم به جای دود،
رنگ خون خواهند گرفت!
#دکترمحمدرضاسرگلزایی
برای دانلود مجموعه تأملات دکتر سرگلزایی لطفا به لینک زیر در وبسایت دکتر سرگلزایی مراجعه بفرمایید:
از اینجا کلیک کنید
Forwarded from Cafe sz
خوب! با خودم گفتم اگر از بشیر ننویسم، تبدیل خواهم شد به یکی مونده به بدترین آدم دنیا! حالا شاید بپرسی:«کی بدترین آدم دنیاست و کی یکی مونده به بدترین و اصلا با کدام ترازو و منطقی؟!» و من با منطق لوس و کودکانهی خودم خواهم گفت:«بدترین آدم دنیا ظالمه و یکی مونده به بدترین، کسیه که چشمش رو روی ظلم میبنده.» پس تا اینجا باید فهمیده باشی که ظلمی اتفاق افتاده. رفاقت من و بشیر برمیگرده به زمانی که هنوز آقا اسلام کنار خونهی ما ساندویچی داشت و همیشه دستگاه پخت و پز مرغ بریونش توی کوچه بود و دل گربهها و بچههای محل رو آب میکرد. آقا اسلام هم که قبلا به تفصیل راجع بهش گفتم. همونی که روی بازوش یک خالکوبی قدیمی داشت به اسم زیبا. زیبایی که حقش بود و بهش نرسیده بود. بله، رفاقت من و بشیر در مغازهی آقا اسلام عاشق پیشه شکل گرفت و وقتی هم که آقا اسلام زورش به دلار نرسید و جمع کرد، من هم دیگر بشیر رو ندیدم. قضیه از این قرار بود که من بارها بشیر رو دیده بودم در حالی که از سطل آشغال فلزی بزرگ محل ما آویزان بود یا در حالی که گونی پر از زبالهی پاره پورهای رو روی دوشش میکشید اما هیچوقت با هم همکلام نشده بودیم. بعدها فهمیدم بشیر من رو از زبالههام میشناخته! از کیسهی زبالهی بندداری که با وینستون لایت، آب معدنی آکوافینا، شیر مدت دار میهن و تی بگهای ارل گری پر میشده حدس میزده من کی و چی هستم و زندگیم چه ریختیه! اون روز عصر مثل همیشه مرغ بریونهای آقا اسلام توی کوچه مشغول چرخیدن روی سیخها بودن و باشعلهی ملایمی طلایی میشدن و گاهی ازشون روغنی میچکید توی آتیش و شعله میکشید. بشیر رو دیدم که چشم دوخته به چرخیدن مرغها و رقص مرغهای بریون رو مثل رقص بالرین معروف "مایا پلیستسکایا"ی روسی نگاه میکنه و محو این چرخش هوس بر انگیز شده بود.
از داخل مغازه صداش کردم و پرسیدم سینه دوست داره یا رون و بشیر با وقار یک دوک انگلیسی گفت:«ممنون آقا. میل ندارم.»
همونجا متوجه شدم بشیر یک زباله گرد ساده نیست و همونطوری که چشمهای درشت عسلی و موهای بور و لبخند متینش کاملا با جایگاه اجتماعیش غریبی میکرد ، منش و مرامش هم با یک پسر بچهی زباله گرد نمیخوند. با اینکه نمیخواست پیشنهاد من رو قبول کنه اما اصیلتر از اونی بود که اصرار یک بزرگتر رو روی زمین بندازه. اون عصر متوجه چیز عجیبی شدم. بشیر هرچه بود یک زباله گرد ساده نبود. یک هفتهای گذشت تا فهمیدم بشیر واقعا چه موجود ناشناختهایه. یک عصر گرم تابستون بود و ماشین من دقیقا کنار سطل زبالهی بزرگ محل پارک بود. کنار سطل پر از نیم وجبیهای زباله گرد بود و میونشون بشیر رو شناختم که مثل یک رهبر وسط جمعیت نشسته بود. بقیه دورش بودن و با دقت به بشیر گوش میدادن که از توی کیسهای، زبالهها رو در میاورد و همونطور که به بچهها نشون میداد چیزهایی میگفت. وقتی نزدیکشون شدم ساکت شد و کمی که سر تا پام رو برانداز کرد، لبخند زد. با همون استایل یک دوک انگلیسی. گفتم:«معرکه گرفتی بشیر؟» یکی از بچهها گفت:«آقا قصهی زبالهها را میگه!» پرسیدم:«قصهی زبالهها؟»
بشیر کمی تردید کرد اما در نهایت به بازی راهم داد. بازی این بود؛بشیر کیسهای رو باز میکرد و باقی ماندهی زبالهها را مثل مدارک جرم کنار هم میچید و قصهای از مالک زبالهها تعریف میکرد. یک کیسه رو بیرون کشید و محتویات کیسه رو خالی کرد و رو به من گفت:«اینها مال یک خونهایه که کوچیکه و آدمهاش کمه. کیسهشان کوچیکه. توش هم از پوشک و پوست شکلات و قوطی شیرخشک خبری نیست. بچه ندارن. دین و ایمون درستی هم ندارن آقا.» برای اثبات حرفش یک بطری خالی رو طرف دماغم گرفت تا بو کنم. راست میگفت. بوی عرق کشمش نه چندان مرغوبی میداد. یک کیسهی دیگه رو باز کرد؛«این ها پول دار نیستن.» و به پوستهای سیب زمینی رو به فساد اشاره کرد. ادامه داد:«هیچوقت آشغال مرغ و گوشت ندارن و یک بچهی کوچیک هم دارن.» و به یک قوطی خالی اسمارتیز اشاره کرد که شبیه کلهی یک عروسک بود. روی قوطی اسمارتیز مکس معناداری کرد. پلاستیک بعدی رو که باز کرد با اولین نگاه در کیسه رو بست. گفتم:«قصهش رو بگو دیگه.» گفت:«خوب نیست آقا. بی ادبیه.» یکی دیگه از بچهها کیسه رو باز کرد و نگاهی انداخت و نخودی خندید. کم کم با بشیر خو گرفتم و هر از چندگاهی که میدیدمش به یک رون مرغ دعوتش میکردم و قصهی آشغالها رو گوش میدادم. میگفت قبل از اینکه محلهی ما به قلمروش اضافه بشه، سعادتآباد بوده. میگفت:«اونجا چیز میزهای خارجی بیشتر از اینجا میخرن. غذاهاشون هم بیشتر از رستوران میگیرن. اینجاییها کمتر غذا از رستوران میگیرن.
از داخل مغازه صداش کردم و پرسیدم سینه دوست داره یا رون و بشیر با وقار یک دوک انگلیسی گفت:«ممنون آقا. میل ندارم.»
همونجا متوجه شدم بشیر یک زباله گرد ساده نیست و همونطوری که چشمهای درشت عسلی و موهای بور و لبخند متینش کاملا با جایگاه اجتماعیش غریبی میکرد ، منش و مرامش هم با یک پسر بچهی زباله گرد نمیخوند. با اینکه نمیخواست پیشنهاد من رو قبول کنه اما اصیلتر از اونی بود که اصرار یک بزرگتر رو روی زمین بندازه. اون عصر متوجه چیز عجیبی شدم. بشیر هرچه بود یک زباله گرد ساده نبود. یک هفتهای گذشت تا فهمیدم بشیر واقعا چه موجود ناشناختهایه. یک عصر گرم تابستون بود و ماشین من دقیقا کنار سطل زبالهی بزرگ محل پارک بود. کنار سطل پر از نیم وجبیهای زباله گرد بود و میونشون بشیر رو شناختم که مثل یک رهبر وسط جمعیت نشسته بود. بقیه دورش بودن و با دقت به بشیر گوش میدادن که از توی کیسهای، زبالهها رو در میاورد و همونطور که به بچهها نشون میداد چیزهایی میگفت. وقتی نزدیکشون شدم ساکت شد و کمی که سر تا پام رو برانداز کرد، لبخند زد. با همون استایل یک دوک انگلیسی. گفتم:«معرکه گرفتی بشیر؟» یکی از بچهها گفت:«آقا قصهی زبالهها را میگه!» پرسیدم:«قصهی زبالهها؟»
بشیر کمی تردید کرد اما در نهایت به بازی راهم داد. بازی این بود؛بشیر کیسهای رو باز میکرد و باقی ماندهی زبالهها را مثل مدارک جرم کنار هم میچید و قصهای از مالک زبالهها تعریف میکرد. یک کیسه رو بیرون کشید و محتویات کیسه رو خالی کرد و رو به من گفت:«اینها مال یک خونهایه که کوچیکه و آدمهاش کمه. کیسهشان کوچیکه. توش هم از پوشک و پوست شکلات و قوطی شیرخشک خبری نیست. بچه ندارن. دین و ایمون درستی هم ندارن آقا.» برای اثبات حرفش یک بطری خالی رو طرف دماغم گرفت تا بو کنم. راست میگفت. بوی عرق کشمش نه چندان مرغوبی میداد. یک کیسهی دیگه رو باز کرد؛«این ها پول دار نیستن.» و به پوستهای سیب زمینی رو به فساد اشاره کرد. ادامه داد:«هیچوقت آشغال مرغ و گوشت ندارن و یک بچهی کوچیک هم دارن.» و به یک قوطی خالی اسمارتیز اشاره کرد که شبیه کلهی یک عروسک بود. روی قوطی اسمارتیز مکس معناداری کرد. پلاستیک بعدی رو که باز کرد با اولین نگاه در کیسه رو بست. گفتم:«قصهش رو بگو دیگه.» گفت:«خوب نیست آقا. بی ادبیه.» یکی دیگه از بچهها کیسه رو باز کرد و نگاهی انداخت و نخودی خندید. کم کم با بشیر خو گرفتم و هر از چندگاهی که میدیدمش به یک رون مرغ دعوتش میکردم و قصهی آشغالها رو گوش میدادم. میگفت قبل از اینکه محلهی ما به قلمروش اضافه بشه، سعادتآباد بوده. میگفت:«اونجا چیز میزهای خارجی بیشتر از اینجا میخرن. غذاهاشون هم بیشتر از رستوران میگیرن. اینجاییها کمتر غذا از رستوران میگیرن.
Forwarded from Cafe sz
» این رو که میگفت جیگر آقا اسلام مرغ بریونی فروش خون میشد و داد میزد:«این بچه هم فهمیده کاسبی ما اینجا چقدر خرابه! عجب محلهی خراب شدهایه!» گاهی به قصههاش پر و بال میداد و معمولا وقتی شروع میکرد به پر و بال دادن خونهای رو توصیف میکرد که شومینه داشت! همیشه و هروقت میخواست خونهی یک بچه پولدار رو توصیف کنه به یک شومینه اشاره میکرد. یکروز پرسید:«شما هم شومینه دارین آقا؟» با احساس گناه عمیق یک چریک که زیر شکنجه همرزمهاش رو فروخته گفتم که دارم. گفتم:«هوا که سرد شد یک روز از این آقا اسلام یک رون میگیریم و میریم بالا جلوی شومینه میخوریم.» گل از گلش شکفت. با تکون سر موافقتش رو اعلام کرد. اما نشد. دیگه نشد که ببینمش. یکهو آب شد رفت توی زمین. چند باری سراغش رو از آقا اسلام گرفتم و اون هم ندیده بودش. پشت بندش خود آقا اسلام یک روز آب شد و رفت توی زمین. مغازهرو بست و چند روز بعدش دیدم چند تا آدم جدید توی مغازهش مشغول گچکارین! بی خدافظی. مطمئن بودم هوا که سرد بشه بالاخره سر و کلهی بشیر پیدا میشه. حداقل به عشق شومینه. نشد. یک شبی بالاخره یکی از دوستهاش رو گیر آوردم. شب سردی بود. دستهای پسر بچه ترک خورده بود و بین رد سیاهی روی دستش لکههای خون خشک خودنمایی میکردن. گفتم:«از بشیر خبر نداری.» سرد نگاهم کرد. نه یک سرد بی تفاوت. یک سرد بی رحم. یک سردی که انگار بخواهد بگوید:«گم شو از زندگی ما بیرون مرتیکهی شومینه دار!» همونطور سرد گفت:«مُرده!» دلم ریخت. بغض تا جمجمهام رسید و نشکست. شد یک سرمایی توی مغز استخونم. با صدایی مقطع پرسیدم:«کی؟ کجا؟ مگه میشه؟» و روی کلمهی مگه که رسیدم بغضم شکست. خرد شدم. با همون سردی گفت:«آخر شب ماشین زد بهش و در رفت. یک ماشین بزرگ مثل مال شما. تو حال خودش نبوده!» و رفت.
نشستم گوشهی سطل زباله تیکه و پاره. به باقی موندهی زبالههای رو زمین خیره شدم و سعی کردم قصه رو بفهمم. همونطور که بشیر میفهمید. آشغالهارو گذاشتم کنار هم. قصه از این قرار بود:یک ماشین شاسی بلند، یک رانندهی پر شده از هورمون و الکل، یک آخر شب سرد، یک مهمانی مبتذل، یک نابغهی زباله گرد و یک خاورمیانه!
📸📝سهیل سرگلزایی
@szcafe
https://t.me/joinchat/AAAAADu0ycAlNL-9TnwPxA
نشستم گوشهی سطل زباله تیکه و پاره. به باقی موندهی زبالههای رو زمین خیره شدم و سعی کردم قصه رو بفهمم. همونطور که بشیر میفهمید. آشغالهارو گذاشتم کنار هم. قصه از این قرار بود:یک ماشین شاسی بلند، یک رانندهی پر شده از هورمون و الکل، یک آخر شب سرد، یک مهمانی مبتذل، یک نابغهی زباله گرد و یک خاورمیانه!
📸📝سهیل سرگلزایی
@szcafe
https://t.me/joinchat/AAAAADu0ycAlNL-9TnwPxA
Telegram
Cafe sz
این خاک مال ماست :عکسها و سفرنامه های سهیل و دوربینش ، موسیقی و ادبیات🌿☮️
instagram: soheil.sz
ارتباط با من:
@soheil_sargolzayi
instagram: soheil.sz
ارتباط با من:
@soheil_sargolzayi
مقاله
#مقاله
#بازخوانی_داستان_ضحاک: #واژههای_فریبکار
«رابین روبرتسون» در کتاب «راهنمای مقدماتی روانشناسی یونگی» ،«کهنالگو» را «داستانهای تکرارشونده» تعریف میکند. از دیدگاه روانشناسی آرکیتایپی (کهنالگویی) در داستانهای متعدد و متکثر جهان میتوان مایههای مشترک و تکرارشونده (موتیف) یافت؛ گرچه در این ایده، مایهای از «جبراندیشی» وجود دارد اما تنها با دانستن جبرها و قواعد هستی است که ما به حق انتخاب و اختیار واقعی خود واقفمیشویم.
اختیاری که بدون آگاهی از جبرها و محدودیتها باشد یک اختیار تخیلی است، همچون تخیل پرواز در کسی که به قواعد فیزیک و مکانیک همچون جاذبه زمین، اصطکاک و قوانین آیرودینامیک ناآگاه باشد.
اسطورهها (Myths) همان کهنالگوها یا جانمایههای داستانهای زندگی هستند و ما با مرور آنها میتوانیم نگاهی عمیقتر به مسائل روزمرهمان داشتهباشیم.
یکی از این اسطورهها در فرهنگ پارسی، «افسانه ضحاک» است. «حکیم ابوالقاسم فردوسی» در شاهنامه بهتفصیل ماجرای پادشاهی ضحاک را شرح میدهد.
قبلا در یادداشت دیگری با نام :«ارمایل و گرمایل: نه سیخ بسوزد، نه کباب» بخش دیگری از این داستان را شرح دادهبودم. دراین یادداشت بهجنبه دیگری از این افسانهی پرعبرت میپردازم.
۱- واژه «ضحاک» معرب اژیدهاک است. از آنجا که دو مار بزرگ (اژدها) بر شانههای ضحاک روئیدهبودند لقب شایسته این پادشاه همان اژیدهاک بود که به معنای «صاحب مارها» است اما انتقال این واژه به زبان عربی آن را تبدیل به ضحاک کردهاست که بهمعنای «خندهرو» است. آیا این تبدیل در درون خود نوعی تطهیر را حمل نمیکند؟
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
برای مطالعه متن کامل مقاله بالا لطفا به لینک زیر در وبسایت دکتر سرگلزایی مراجعه بفرمایید:
از اینجا بخوانید
#مقاله
#بازخوانی_داستان_ضحاک: #واژههای_فریبکار
«رابین روبرتسون» در کتاب «راهنمای مقدماتی روانشناسی یونگی» ،«کهنالگو» را «داستانهای تکرارشونده» تعریف میکند. از دیدگاه روانشناسی آرکیتایپی (کهنالگویی) در داستانهای متعدد و متکثر جهان میتوان مایههای مشترک و تکرارشونده (موتیف) یافت؛ گرچه در این ایده، مایهای از «جبراندیشی» وجود دارد اما تنها با دانستن جبرها و قواعد هستی است که ما به حق انتخاب و اختیار واقعی خود واقفمیشویم.
اختیاری که بدون آگاهی از جبرها و محدودیتها باشد یک اختیار تخیلی است، همچون تخیل پرواز در کسی که به قواعد فیزیک و مکانیک همچون جاذبه زمین، اصطکاک و قوانین آیرودینامیک ناآگاه باشد.
اسطورهها (Myths) همان کهنالگوها یا جانمایههای داستانهای زندگی هستند و ما با مرور آنها میتوانیم نگاهی عمیقتر به مسائل روزمرهمان داشتهباشیم.
یکی از این اسطورهها در فرهنگ پارسی، «افسانه ضحاک» است. «حکیم ابوالقاسم فردوسی» در شاهنامه بهتفصیل ماجرای پادشاهی ضحاک را شرح میدهد.
قبلا در یادداشت دیگری با نام :«ارمایل و گرمایل: نه سیخ بسوزد، نه کباب» بخش دیگری از این داستان را شرح دادهبودم. دراین یادداشت بهجنبه دیگری از این افسانهی پرعبرت میپردازم.
۱- واژه «ضحاک» معرب اژیدهاک است. از آنجا که دو مار بزرگ (اژدها) بر شانههای ضحاک روئیدهبودند لقب شایسته این پادشاه همان اژیدهاک بود که به معنای «صاحب مارها» است اما انتقال این واژه به زبان عربی آن را تبدیل به ضحاک کردهاست که بهمعنای «خندهرو» است. آیا این تبدیل در درون خود نوعی تطهیر را حمل نمیکند؟
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
برای مطالعه متن کامل مقاله بالا لطفا به لینک زیر در وبسایت دکتر سرگلزایی مراجعه بفرمایید:
از اینجا بخوانید
دکتر محمدرضا سرگلزایی - روانپزشک
بازخوانی داستان ضحاک: واژههای فریبکار
بازخوانی داستان ضحاک: واژههای فریبکار - واژه «ضحاک» معرب اژیدهاک است. از آنجا که دو مار بزرگ (اژدها) بر شانههای ضحاک روئیدهبودند لقب شایسته این پادشاه
Forwarded from دکتر سرگلزایی drsargolzaei
"فرزندپروری انسانمحور"
مدرس: دکتر محمدرضا سرگلزایی - روانپزشک
۱۷ و ۱۸ بهمنماه - قزوین
۰۲۸ - ۳۳۶۵۴۳۳۱
@drsargolzaei
مدرس: دکتر محمدرضا سرگلزایی - روانپزشک
۱۷ و ۱۸ بهمنماه - قزوین
۰۲۸ - ۳۳۶۵۴۳۳۱
@drsargolzaei
#پرسش_و_پاسخ
#تفکر_نقاد
❓پرسش:
با عرض سلام و ادب
استاد گرامی شما در سخنرانیهایتان در مورد تفکرنقاد اشاراتی داشتید، سوال من از شما این است که در مورد نحوه رسیدن به این نوع تفکر و این مهارت مهم، با توجه به بمباران شدید رسانه و دنیایمجازی اگر امکان دارد توضیحاتی را ارائه بفرمایید.
با تشکر از شما و سپاسگزار چراغی که در دل ما روشن کردهاید.
✍ پاسخ #دکترسرگزایی:
با سلام و احترام
۱- در درسگفتارهای تفکرنقاد به تفصیل به فرایند شکلگیری و رشد این مدل تفکر پرداختهام.
فیلم و صوت این کلاسها را میتوانید از مؤسسهٔ آفتابمهر (تلفن 02188109349) تهیه فرمایید.
۲- کتابهای زیر در حوزهٔ تفکرنقّاد هستند:
«زندگی، فکر، و دیگر هیچ» (دکتر سرگلزایی- انتشارات همنشین) ، «ده سؤال بیجواب» (دکتر سرگلزایی- انتشارات همنشین) ،
«مغلطه» (جمی وایت- نشر ققنوس)، «مغالطات» (ریچارد پاول - انتشارات شهرتاش)،
«بازی اندیشه» (لیزا هاگلوند - کتابسرای تندیس)
۳- یک کتاب به زبان انگلیسی نیز در زمینهٔ تفکرنقّاد پیوست شد.
به امید روزگاری سبز و روشن
drsargolzaei.com
@drsargolzaei
#تفکر_نقاد
❓پرسش:
با عرض سلام و ادب
استاد گرامی شما در سخنرانیهایتان در مورد تفکرنقاد اشاراتی داشتید، سوال من از شما این است که در مورد نحوه رسیدن به این نوع تفکر و این مهارت مهم، با توجه به بمباران شدید رسانه و دنیایمجازی اگر امکان دارد توضیحاتی را ارائه بفرمایید.
با تشکر از شما و سپاسگزار چراغی که در دل ما روشن کردهاید.
✍ پاسخ #دکترسرگزایی:
با سلام و احترام
۱- در درسگفتارهای تفکرنقاد به تفصیل به فرایند شکلگیری و رشد این مدل تفکر پرداختهام.
فیلم و صوت این کلاسها را میتوانید از مؤسسهٔ آفتابمهر (تلفن 02188109349) تهیه فرمایید.
۲- کتابهای زیر در حوزهٔ تفکرنقّاد هستند:
«زندگی، فکر، و دیگر هیچ» (دکتر سرگلزایی- انتشارات همنشین) ، «ده سؤال بیجواب» (دکتر سرگلزایی- انتشارات همنشین) ،
«مغلطه» (جمی وایت- نشر ققنوس)، «مغالطات» (ریچارد پاول - انتشارات شهرتاش)،
«بازی اندیشه» (لیزا هاگلوند - کتابسرای تندیس)
۳- یک کتاب به زبان انگلیسی نیز در زمینهٔ تفکرنقّاد پیوست شد.
به امید روزگاری سبز و روشن
drsargolzaei.com
@drsargolzaei
#پرسش_و_پاسخ
❓پرسش:
با سلام و تشکر از کانالتون که از بهترینها در لیستم هست.
دو سوال دارم آقای دکتر.
آیا عقدهحقارت و از طرف دیگر خودبزرگبینی در عین حال در فرد امکان بروز دارند؟
و اینکه چطور میشه از شما وقت مشاوره گرفت؟
با احترام.
✍ پاسخ #دکترسرگزایی:
با سلام و احترام
۱- در تحلیل فیلم جوکر (26 و 27 دی ماه 1398) به شرح همراهی همزمان عقدهٔحقارت و خودبزرگبینی پرداختهام.
فایلصوتی این تحلیل را میتوانید از مؤسسهٔ آفتابمهر (تلفن 02188109349) تهیه فرمایید.
۲- بنده فقط فعالیتهای آموزشی و فرهنگی دارم، کار بالینی و مشاورهای نمیکنم و مطب ندارم.
به امید روزگاری سبز.
drsargolzaei.com
@drsargolzaei
❓پرسش:
با سلام و تشکر از کانالتون که از بهترینها در لیستم هست.
دو سوال دارم آقای دکتر.
آیا عقدهحقارت و از طرف دیگر خودبزرگبینی در عین حال در فرد امکان بروز دارند؟
و اینکه چطور میشه از شما وقت مشاوره گرفت؟
با احترام.
✍ پاسخ #دکترسرگزایی:
با سلام و احترام
۱- در تحلیل فیلم جوکر (26 و 27 دی ماه 1398) به شرح همراهی همزمان عقدهٔحقارت و خودبزرگبینی پرداختهام.
فایلصوتی این تحلیل را میتوانید از مؤسسهٔ آفتابمهر (تلفن 02188109349) تهیه فرمایید.
۲- بنده فقط فعالیتهای آموزشی و فرهنگی دارم، کار بالینی و مشاورهای نمیکنم و مطب ندارم.
به امید روزگاری سبز.
drsargolzaei.com
@drsargolzaei
#پرسش_و_پاسخ
❓پرسش:
سلام آقای سرگلزایی بزرگوار، سوالی دارم.
در شرایط کنونی اصولا مولانا یا کلیتر بگویم عرفان چیزی برای ما دارد؟ جز دعوت به انفعال چه برای ما دارد؟
اصولا میتوان اندیشهای دارای پتانسیل مناسب برای پیشبرد اجتماعی طلب و یافت کرد؟
✍ پاسخ #دکترسرگزایی:
با سلام و احترام
رویکرد عرفانی میتواند در مواجهه با دردهایوجودی (اگزیستانسیال) به ما کمک کند.
پیشنهاد میکنم سخنرانی بنده در دانشگاه سلجوق قونیه را که در صفحهٔ اینستاگرام بنده است را ببینید و سخنرانی بنده با عنوان «کهنالگویمادر، پرسشیکهنه، پاسخینو» را نیز از مؤسسهٔ سروش مولانا تهیه و گوش کنید. در کتاب «انسان، فلسفهٰ عرفان» (انتشارات بهار سبز) نیز به این موضوع پرداختهام.
سبز باشید.
Drsargolzaei.com
@drsargolzaei
❓پرسش:
سلام آقای سرگلزایی بزرگوار، سوالی دارم.
در شرایط کنونی اصولا مولانا یا کلیتر بگویم عرفان چیزی برای ما دارد؟ جز دعوت به انفعال چه برای ما دارد؟
اصولا میتوان اندیشهای دارای پتانسیل مناسب برای پیشبرد اجتماعی طلب و یافت کرد؟
✍ پاسخ #دکترسرگزایی:
با سلام و احترام
رویکرد عرفانی میتواند در مواجهه با دردهایوجودی (اگزیستانسیال) به ما کمک کند.
پیشنهاد میکنم سخنرانی بنده در دانشگاه سلجوق قونیه را که در صفحهٔ اینستاگرام بنده است را ببینید و سخنرانی بنده با عنوان «کهنالگویمادر، پرسشیکهنه، پاسخینو» را نیز از مؤسسهٔ سروش مولانا تهیه و گوش کنید. در کتاب «انسان، فلسفهٰ عرفان» (انتشارات بهار سبز) نیز به این موضوع پرداختهام.
سبز باشید.
Drsargolzaei.com
@drsargolzaei