#تأملات
#آئین_تو
هنوز نقّارهها به صدا در میآیند
هر بامداد و هر بیگاه
در پیشواز و بدرقهی میترای مهر
و تو نمیدانی که کدام آئین ریشههایت را به تپش میدارد
با سرنای خراسانی
#دکترمحمدرضاسرگلزایی
برای دانلود مجموعه تأملات دکتر سرگلزایی لطفا به لینک زیر در وبسایت دکتر سرگلزایی مراجعه بفرمایید:
از اینجا کلیک کنید
@drsargolzaei
#آئین_تو
هنوز نقّارهها به صدا در میآیند
هر بامداد و هر بیگاه
در پیشواز و بدرقهی میترای مهر
و تو نمیدانی که کدام آئین ریشههایت را به تپش میدارد
با سرنای خراسانی
#دکترمحمدرضاسرگلزایی
برای دانلود مجموعه تأملات دکتر سرگلزایی لطفا به لینک زیر در وبسایت دکتر سرگلزایی مراجعه بفرمایید:
از اینجا کلیک کنید
@drsargolzaei
#تأملات
#گور_دسته_جمعی
هوا چسبناک است و جاذبهی زمین چون جاذبهی برجیس!
واژهها در فاصلهی بین لبهای من و گوشهای تو زمینگیر میشوند
سکوت، گور دستهجمعی کلمات پرپر شده است
باز لاله خواهد دمید در گورستان؟
#دکترمحمدرضاسرگلزایی
برای دانلود مجموعه تأملات دکتر سرگلزایی لطفا به لینک زیر در وبسایت دکتر سرگلزایی مراجعه بفرمایید:
از اینجا کلیک کنید
@drsargolzaei
#گور_دسته_جمعی
هوا چسبناک است و جاذبهی زمین چون جاذبهی برجیس!
واژهها در فاصلهی بین لبهای من و گوشهای تو زمینگیر میشوند
سکوت، گور دستهجمعی کلمات پرپر شده است
باز لاله خواهد دمید در گورستان؟
#دکترمحمدرضاسرگلزایی
برای دانلود مجموعه تأملات دکتر سرگلزایی لطفا به لینک زیر در وبسایت دکتر سرگلزایی مراجعه بفرمایید:
از اینجا کلیک کنید
@drsargolzaei
Forwarded from Cafe sz
میگن شبونه شبیخون زدن به دژ! بعد از ماهها محاصره. شب مهتابی و آروم بود و صدای جیرجیرکها هر دسیسهای رو محال به نظر میاورد! چشمهای سربازها گرم شده بود که دشمن عین مور و ملخ از تونل آذوقه ریخت بیرون. تونلی که راه مخفی مردم از داخل دژ به بیرون بود تا آب و آذوقه رو به دژ و روستا برسونن و محاصره رو تاب بیارن. تونلی که هیچکس ازش خبر نداشت. تازه چشمهای سربازها داشت گرم میشد که فولاد سخت و آبدیده از گوشت و پوست گذشت، رگها و شاهرگها رو پاره کرد و حیاتشون رو گرفت. صدای جیرجیرکها جاشون رو به جیغ و وحشت دادن و بوی سرب و دود و خون روستا رو پر کرد.
دختر خیره شده بود به همقبیلههایی که سلاخی میشدن و باور نمیکرد خودش اینکار رو باهاشون کرده! باور نمیکرد خودش بوده که نقشهی تونل رو روی پوست ماهی کشیده و به معشوقهای از قبیلهی دشمن داده! باور نمیکرد معشوق زیباش بتونه با قبیلهش این کار رو بکنه! باور نمیکرد اینقدر احمق بوده!
حالا من اینجا وایستادم. هزار سال بعد. روی ویرانههای دژی که قربانی عشق دخترکی از این قبیله شده! حالا من اینجا وایستادم و نقشهی فتحم رو ساده لوحانه برایت با چاپاری مطمئن میفرستم و باز دژی رو قربانیت میکنم. چقدر ما احمقیم! ای عشق! ای قبیلهی غمگین من!
📝سهیل سرگلزایی
📸سهیل سرگلزایی
پ.ن:چیزی که راجع به این قصه جالبه اینه که این قصه بین محلیها باعث شده سالها اجازهی تحصیل به دخترها ندن! چون باور داشتن دختری که سواد داشته باشه قبیله رو نابود خواهد کرد!
@szcafe
https://t.me/joinchat/AAAAADu0ycAlNL-9TnwPxA
دختر خیره شده بود به همقبیلههایی که سلاخی میشدن و باور نمیکرد خودش اینکار رو باهاشون کرده! باور نمیکرد خودش بوده که نقشهی تونل رو روی پوست ماهی کشیده و به معشوقهای از قبیلهی دشمن داده! باور نمیکرد معشوق زیباش بتونه با قبیلهش این کار رو بکنه! باور نمیکرد اینقدر احمق بوده!
حالا من اینجا وایستادم. هزار سال بعد. روی ویرانههای دژی که قربانی عشق دخترکی از این قبیله شده! حالا من اینجا وایستادم و نقشهی فتحم رو ساده لوحانه برایت با چاپاری مطمئن میفرستم و باز دژی رو قربانیت میکنم. چقدر ما احمقیم! ای عشق! ای قبیلهی غمگین من!
📝سهیل سرگلزایی
📸سهیل سرگلزایی
پ.ن:چیزی که راجع به این قصه جالبه اینه که این قصه بین محلیها باعث شده سالها اجازهی تحصیل به دخترها ندن! چون باور داشتن دختری که سواد داشته باشه قبیله رو نابود خواهد کرد!
@szcafe
https://t.me/joinchat/AAAAADu0ycAlNL-9TnwPxA
Telegram
Cafe sz
این خاک مال ماست :عکسها و سفرنامه های سهیل و دوربینش ، موسیقی و ادبیات🌿☮️
instagram: soheil.sz
ارتباط با من:
@soheil_sargolzayi
instagram: soheil.sz
ارتباط با من:
@soheil_sargolzayi
مقاله
#مقاله
#سانسور_شایعه_و_سرمایه_اجتماعی
توان اقتصادی یک فرد تنها بستگی به مقدار اموال و املاک او ندارد، بلکه این که یک فرد چقدر در جامعه اعتبار و نفوذ دارد هم جزئی از توان اقتصادی است. به این بخش از توان اقتصادی، سرمایه اجتماعی (Social Capital) میگوییم.
همانطور که یک فرد علاوه بر سرمایه اقتصادی، سرمایه اجتماعی دارد یک جامعه هم دارای سرمایه اجتماعی است. ایران از حیث سرمایه اقتصادی کشوری ثروتمند است اما از حیث سرمایه اجتماعی کشوری ضعیف است! ما کشوری داریم که جزو بزرگترین مخازن نفت و گاز طبیعی دنیاست، کشوری که از حیث اقلیمی و تاریخی پتانسیلهای مهّمی برای گردشگری دارد و از حیث جغرافیایی پل بین آسیایِمیانه و آبهای آزاد و پل بین خاورمیانه و شبهقاره هند است. اگر به رده بندیهای جهانی “توسعه” نگاه کنید شگفتزده میشوید که چرا کشوری که با این پتانسیلها باید در یک سوم بالای جدول قرار داشتهباشد، در یک سوم انتهایی جدول قراردارد. پاسخ را باید در پایین بودن “سرمایه اجتماعی” این کشور دانست.
مهمترین عنصر در سرمایه اجتماعی “اعتماد عمومی” است. وقتی فضای اجتماعی سرشار از اعتماد است، آفرینش شغل و ثروت بالا میرود. چه وقت مردم یک جامعه به هم اعتماد دارند؟ وقتی که به صحت اخباری که از یکدیگر دریافت میکنند، باور داشتهباشند. بنابراین وقتی در روابط بین فردی مان فرض را بر دروغ بودن اخباری که از هم میشنویم، بگذاریم میتوان گفت سرمایه اجتماعیمان از دست رفتهاست. سانسور و شایعه، دو فرایندی هستند که سرمایه اجتماعی ما را به آتش میکشند. در فرایند سانسور، ما بخشی از واقعیت را انکار و کتمان میکنیم و در فرایند شایعه چیزی که واقعیت ندارد را به جای واقعیت میگذاریم.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
برای مطالعه متن کامل مقاله بالا لطفا به لینک زیر در وبسایت دکتر سرگلزایی مراجعه بفرمایید:
از اینجا بخوانید
#مقاله
#سانسور_شایعه_و_سرمایه_اجتماعی
توان اقتصادی یک فرد تنها بستگی به مقدار اموال و املاک او ندارد، بلکه این که یک فرد چقدر در جامعه اعتبار و نفوذ دارد هم جزئی از توان اقتصادی است. به این بخش از توان اقتصادی، سرمایه اجتماعی (Social Capital) میگوییم.
همانطور که یک فرد علاوه بر سرمایه اقتصادی، سرمایه اجتماعی دارد یک جامعه هم دارای سرمایه اجتماعی است. ایران از حیث سرمایه اقتصادی کشوری ثروتمند است اما از حیث سرمایه اجتماعی کشوری ضعیف است! ما کشوری داریم که جزو بزرگترین مخازن نفت و گاز طبیعی دنیاست، کشوری که از حیث اقلیمی و تاریخی پتانسیلهای مهّمی برای گردشگری دارد و از حیث جغرافیایی پل بین آسیایِمیانه و آبهای آزاد و پل بین خاورمیانه و شبهقاره هند است. اگر به رده بندیهای جهانی “توسعه” نگاه کنید شگفتزده میشوید که چرا کشوری که با این پتانسیلها باید در یک سوم بالای جدول قرار داشتهباشد، در یک سوم انتهایی جدول قراردارد. پاسخ را باید در پایین بودن “سرمایه اجتماعی” این کشور دانست.
مهمترین عنصر در سرمایه اجتماعی “اعتماد عمومی” است. وقتی فضای اجتماعی سرشار از اعتماد است، آفرینش شغل و ثروت بالا میرود. چه وقت مردم یک جامعه به هم اعتماد دارند؟ وقتی که به صحت اخباری که از یکدیگر دریافت میکنند، باور داشتهباشند. بنابراین وقتی در روابط بین فردی مان فرض را بر دروغ بودن اخباری که از هم میشنویم، بگذاریم میتوان گفت سرمایه اجتماعیمان از دست رفتهاست. سانسور و شایعه، دو فرایندی هستند که سرمایه اجتماعی ما را به آتش میکشند. در فرایند سانسور، ما بخشی از واقعیت را انکار و کتمان میکنیم و در فرایند شایعه چیزی که واقعیت ندارد را به جای واقعیت میگذاریم.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
برای مطالعه متن کامل مقاله بالا لطفا به لینک زیر در وبسایت دکتر سرگلزایی مراجعه بفرمایید:
از اینجا بخوانید
مقاله
#مقاله
#صداقت_دروغ_و_سیاست
گرچه از منظر «اخلاق مطلقگرا» (که «امانوئل کانت» مدافع آن است) دروغگفتن بهطور مطلق یک رذیلت است و هیچ شرایط و منافعی توجیهکننده دروغ نیست، از دیدگاه روانی – اجتماعی میتوانیم دروغها را به دو دسته تقسیمکنیم:
گروه اول دروغهایی هستند که ناشی از رانشگر (Driver) «دیگران را راضیکن» (Please others) هستند. از دیدگاه تحلیل رفتار متقابل (Transactional Analysis) هرکدام از ما در جریان تربیت «اوامر و مناهی» خاصی را از محیط دریافتمیکنیم. این «امر و نهیها» در سراسر زندگی، تعیینکننده تصمیمات ما هستند.
هنگامیکه خانواده، آموزش و پرورش و رسانه دستور «دیگران را راضیکن» را در پیشنویس زندگی ما نوشتهباشند ما در سراسر عمر تلاشمیکنیم «بههرقیمتی» دیگران را خشنود کنیم. درنتیجه، هنگامی که حدسمیزنیم گفتنِ حقیقت باعث رنجشخاطر دیگران شود دروغ را جایگزین حقیقت میکنیم.
بارها پیشآمدهاست که در پاسخ سؤالات «این لباس بهمن میاد؟»، «این رنگ مو بهمن میاد؟»، «از غذا راضی بودین؟ نمکش خوب بود؟ خوب جاافتاده بود؟» پاسخ دادهایم: «بله، کاملاً، خیلی!» در حالیکه نه آن رنگ لباس و رنگ مو به دوستمان میآمده و نه این غذا طعم رضایت بخشی داشتهاست. خیلی اوقات خودِ سؤالکننده هم بهجای شنیدن حقیقت تلخ، توقع دارد دروغ شیرین را بشنود! انگار که او از شما میخواهد که «لطفاً بهمن دروغ بگویید، خواهش میکنم!». گرچه او در سطح خودآگاه و آشکار (Explicit) از شما تقاضای دروغ نمیکند اما در سطح ناخودآگاه و تلویحی (implicit) از شما تمنای دروغ میکند و زبان بدن (Body Language) و لحن کلام (Prosody) او پر از این التماس است: «عزیزم، مرا با دروغ شیرین نوازشکن».
کسانی که با گفتن چنین دروغهای شیرینی مخاطب خود را خشنود میکنند دچار دستورالعمل روانی «همه را خشنودکن» هستند. آنها از اینکه دیگران را برنجانند وحشتدارند. این نوع دروغگفتن نه با طراحی قبلی صورتمیگیرد و نه با قصد سوءاستفاده از مخاطب، تنها تصمیمی است ناشی از آموزههای غلط تربیتی و ترس از رنجاندن دیگران.
اما در مقابل چنین دروغهایی دسته دومی از دروغ ها وجوددارند. دروغهایی که طراحی شدهاند و گوینده آنها، نه بهقصد نوازشکردن مخاطب بلکه بهمنظور فریبدادن و سوءاستفاده از او این دروغهای نظاممند را طراحی کردهاست.
در کتاب 1984، «جورج اورول» جامعهای را ترسیم میکند که در آن وزارتخانهای وجوددارد بهنام «وزارت حقیقت» که بر خلاف نامش، وظیفهاش پنهانکردن حقیقت و انتشار دروغ است، دروغهایی که باعث فریب ملت و اقتدار و ثبات حکومت شوند. چنین دروغهایی ریشه در «کیش قدرت» دارند، مذهبی که محور آن حفظ قدرت است.
جورج اورول در همان کتاب به «مرامنامه» سازمانی که دروغهای نهادینه و سازمانمند تولید میکند میپردازد: «حفظ قدرت بههر بهایی!». هنگامیکه در جامعهای نهادهای قدرت دچار چنین مذهبی شوند، گفتن حقیقت و پردهبرداری از دروغ تبدیل بهیک «عمل سیاسی» میشود و شما با «نهگفتن» به دروغهای بزرگ و «کلانروایتها» یک «اپوزیسیون» محسوبمیشوید!
«هانا آرنت» فیلسوف آلمانی در مقاله «حقیقت و سیاست» مینویسد:
«هنگامیکه جامعهای به دروغگویی سازمانیافته رویآورد و دروغ گفتن تبدیل به اصل کلی شود و به دروغگفتن در موارد استثنایی و جزئی اکتفانکند، صداقت بهخودیخود تبدیل به یک عمل سیاسی میشود و گوینده حقیقت حتی اگر بهدنبال کسب قدرت یا هیچ منفعتی دیگر هم نباشد یک کنشگر سیاسی محسوب میشود!»
در چنین شرایطی شما نمیتوانید از سیاست کنارهبگیرید و راه خود را بروید، شما ناچارید یکی از این دو راه را انتخابکنید: یا به وزارت دروغ میپیوندید، یا یک مخالف سیاسی محسوبمیشوید!
پینوشت:
درباره موضوع «تقریر حقیقت و تقلیل مرارت» در فصل اول کتاب «راهی به رهایی» استاد «مصطفی ملکیان» بحث مفصلی با دیدگاه «فلسفه اخلاق» آمده است. این کتاب را انتشارات نگاه معاصر منتشر کردهاست.
کتاب 1984 «جورج اورول» با ترجمه «صالح حسینی» توسط انتشارات نیلوفر منتشر شدهاست. بنده نیز یادداشتی تحت عنوان:
«جورج اورول، فروید و توتالیتاریسم» نوشتهام که مبتنی بر ماجرای این کتاب است.
درباره «هانا آرنت» مقالهای با عنوان «هانا آرنت – کارل یاسپرز و مسئولیت سیاسی» نوشتهام. برای مطالعه درباره آرای آرنت میتوانید کتاب «هانا آرنت» نوشته «دیوید واتسن» را با ترجمه «فاطمه ولیانی» از انتشارات هرمس بخوانید.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
#مقاله
#صداقت_دروغ_و_سیاست
گرچه از منظر «اخلاق مطلقگرا» (که «امانوئل کانت» مدافع آن است) دروغگفتن بهطور مطلق یک رذیلت است و هیچ شرایط و منافعی توجیهکننده دروغ نیست، از دیدگاه روانی – اجتماعی میتوانیم دروغها را به دو دسته تقسیمکنیم:
گروه اول دروغهایی هستند که ناشی از رانشگر (Driver) «دیگران را راضیکن» (Please others) هستند. از دیدگاه تحلیل رفتار متقابل (Transactional Analysis) هرکدام از ما در جریان تربیت «اوامر و مناهی» خاصی را از محیط دریافتمیکنیم. این «امر و نهیها» در سراسر زندگی، تعیینکننده تصمیمات ما هستند.
هنگامیکه خانواده، آموزش و پرورش و رسانه دستور «دیگران را راضیکن» را در پیشنویس زندگی ما نوشتهباشند ما در سراسر عمر تلاشمیکنیم «بههرقیمتی» دیگران را خشنود کنیم. درنتیجه، هنگامی که حدسمیزنیم گفتنِ حقیقت باعث رنجشخاطر دیگران شود دروغ را جایگزین حقیقت میکنیم.
بارها پیشآمدهاست که در پاسخ سؤالات «این لباس بهمن میاد؟»، «این رنگ مو بهمن میاد؟»، «از غذا راضی بودین؟ نمکش خوب بود؟ خوب جاافتاده بود؟» پاسخ دادهایم: «بله، کاملاً، خیلی!» در حالیکه نه آن رنگ لباس و رنگ مو به دوستمان میآمده و نه این غذا طعم رضایت بخشی داشتهاست. خیلی اوقات خودِ سؤالکننده هم بهجای شنیدن حقیقت تلخ، توقع دارد دروغ شیرین را بشنود! انگار که او از شما میخواهد که «لطفاً بهمن دروغ بگویید، خواهش میکنم!». گرچه او در سطح خودآگاه و آشکار (Explicit) از شما تقاضای دروغ نمیکند اما در سطح ناخودآگاه و تلویحی (implicit) از شما تمنای دروغ میکند و زبان بدن (Body Language) و لحن کلام (Prosody) او پر از این التماس است: «عزیزم، مرا با دروغ شیرین نوازشکن».
کسانی که با گفتن چنین دروغهای شیرینی مخاطب خود را خشنود میکنند دچار دستورالعمل روانی «همه را خشنودکن» هستند. آنها از اینکه دیگران را برنجانند وحشتدارند. این نوع دروغگفتن نه با طراحی قبلی صورتمیگیرد و نه با قصد سوءاستفاده از مخاطب، تنها تصمیمی است ناشی از آموزههای غلط تربیتی و ترس از رنجاندن دیگران.
اما در مقابل چنین دروغهایی دسته دومی از دروغ ها وجوددارند. دروغهایی که طراحی شدهاند و گوینده آنها، نه بهقصد نوازشکردن مخاطب بلکه بهمنظور فریبدادن و سوءاستفاده از او این دروغهای نظاممند را طراحی کردهاست.
در کتاب 1984، «جورج اورول» جامعهای را ترسیم میکند که در آن وزارتخانهای وجوددارد بهنام «وزارت حقیقت» که بر خلاف نامش، وظیفهاش پنهانکردن حقیقت و انتشار دروغ است، دروغهایی که باعث فریب ملت و اقتدار و ثبات حکومت شوند. چنین دروغهایی ریشه در «کیش قدرت» دارند، مذهبی که محور آن حفظ قدرت است.
جورج اورول در همان کتاب به «مرامنامه» سازمانی که دروغهای نهادینه و سازمانمند تولید میکند میپردازد: «حفظ قدرت بههر بهایی!». هنگامیکه در جامعهای نهادهای قدرت دچار چنین مذهبی شوند، گفتن حقیقت و پردهبرداری از دروغ تبدیل بهیک «عمل سیاسی» میشود و شما با «نهگفتن» به دروغهای بزرگ و «کلانروایتها» یک «اپوزیسیون» محسوبمیشوید!
«هانا آرنت» فیلسوف آلمانی در مقاله «حقیقت و سیاست» مینویسد:
«هنگامیکه جامعهای به دروغگویی سازمانیافته رویآورد و دروغ گفتن تبدیل به اصل کلی شود و به دروغگفتن در موارد استثنایی و جزئی اکتفانکند، صداقت بهخودیخود تبدیل به یک عمل سیاسی میشود و گوینده حقیقت حتی اگر بهدنبال کسب قدرت یا هیچ منفعتی دیگر هم نباشد یک کنشگر سیاسی محسوب میشود!»
در چنین شرایطی شما نمیتوانید از سیاست کنارهبگیرید و راه خود را بروید، شما ناچارید یکی از این دو راه را انتخابکنید: یا به وزارت دروغ میپیوندید، یا یک مخالف سیاسی محسوبمیشوید!
پینوشت:
درباره موضوع «تقریر حقیقت و تقلیل مرارت» در فصل اول کتاب «راهی به رهایی» استاد «مصطفی ملکیان» بحث مفصلی با دیدگاه «فلسفه اخلاق» آمده است. این کتاب را انتشارات نگاه معاصر منتشر کردهاست.
کتاب 1984 «جورج اورول» با ترجمه «صالح حسینی» توسط انتشارات نیلوفر منتشر شدهاست. بنده نیز یادداشتی تحت عنوان:
«جورج اورول، فروید و توتالیتاریسم» نوشتهام که مبتنی بر ماجرای این کتاب است.
درباره «هانا آرنت» مقالهای با عنوان «هانا آرنت – کارل یاسپرز و مسئولیت سیاسی» نوشتهام. برای مطالعه درباره آرای آرنت میتوانید کتاب «هانا آرنت» نوشته «دیوید واتسن» را با ترجمه «فاطمه ولیانی» از انتشارات هرمس بخوانید.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
#پرسش_و_پاسخ
❓پرسش:
سلام و درود و وقتبخیر خدمت شما دکتر عزیز امیدوارم خوب و سلامت باشید.
به تازگی موفق شدم کتاب شیرین شخصیتسالم را مطالعه کنم، در این کتاب صحبت از هماهنگی با طبیعت و پذیرش و تسلیم در مورد زن هست.
سوال من این هست وقتی از پذیرش صحبت میکنیم متعلَّق آن چیست؟
از سوی دیگر در ویدئویی، از استعداد ازدواج و مادر بودن سخن گفتید که بنا به آن همه زنان استعداد آن را ندارند.
با توجه به دو مطلب بالا؛ آیا بخشی از طبیعت زن که نیاز به پذیرش دارد، تندادن به ازدواج و زندگیمشترک و پس از آن فرزندآوری هست؟ و اینکه در سیر واکاوی درونی چه سوالی را باید از خودم بپرسم تا متوجه شوم عدمتمایل من به ازدواج به شکل متعارف و داشتن فرزند متاثر از تاریخچه تربیتی من و با روان درمانی ممکن است تغییر کند یا اینکه مربوط به استعداد در این زمینه هست و یا اینکه مساله انتخاب میان دو سبک زندگی هست؟
البته متوجه درهمتنیدگی مفهوم تربیت و استعداد هستم.
سپاس فراوان برای همعصر بودن با شما.
✍ پاسخ #دکترسرگلزایی:
با سلام و احترام
آنچه در کتاب «شخصیتسالم» در باب زنانگی و مردانگی نوشته بودم بسیار مختصر و یکجانبه (بر اساس نظریات پایهگذاران روانکاوی) بود، لذا در چاپ بعدی آن کتاب این فصل را حذف کردهام و فصول جدیدی را جایگزین آن کردهام.
کتاب بازبینیشده منتظر مجوز ارشاد است.
در سخنرانی مفصلی که در همین ماه خواهم داشت در این زمینه به تفصیل صحبت خواهم کرد. فایل صوتی آن در کانال تلگرام قرار خواهد گرفت و اگر سرعت اینترنت پایین نباشد لایو آن هم برای مدت 24 ساعت در صفحهٔ اینستاگرام بنده باقی خواهد بود.
سبز باشید
drsargolzaei.com
@drsargolzaei
❓پرسش:
سلام و درود و وقتبخیر خدمت شما دکتر عزیز امیدوارم خوب و سلامت باشید.
به تازگی موفق شدم کتاب شیرین شخصیتسالم را مطالعه کنم، در این کتاب صحبت از هماهنگی با طبیعت و پذیرش و تسلیم در مورد زن هست.
سوال من این هست وقتی از پذیرش صحبت میکنیم متعلَّق آن چیست؟
از سوی دیگر در ویدئویی، از استعداد ازدواج و مادر بودن سخن گفتید که بنا به آن همه زنان استعداد آن را ندارند.
با توجه به دو مطلب بالا؛ آیا بخشی از طبیعت زن که نیاز به پذیرش دارد، تندادن به ازدواج و زندگیمشترک و پس از آن فرزندآوری هست؟ و اینکه در سیر واکاوی درونی چه سوالی را باید از خودم بپرسم تا متوجه شوم عدمتمایل من به ازدواج به شکل متعارف و داشتن فرزند متاثر از تاریخچه تربیتی من و با روان درمانی ممکن است تغییر کند یا اینکه مربوط به استعداد در این زمینه هست و یا اینکه مساله انتخاب میان دو سبک زندگی هست؟
البته متوجه درهمتنیدگی مفهوم تربیت و استعداد هستم.
سپاس فراوان برای همعصر بودن با شما.
✍ پاسخ #دکترسرگلزایی:
با سلام و احترام
آنچه در کتاب «شخصیتسالم» در باب زنانگی و مردانگی نوشته بودم بسیار مختصر و یکجانبه (بر اساس نظریات پایهگذاران روانکاوی) بود، لذا در چاپ بعدی آن کتاب این فصل را حذف کردهام و فصول جدیدی را جایگزین آن کردهام.
کتاب بازبینیشده منتظر مجوز ارشاد است.
در سخنرانی مفصلی که در همین ماه خواهم داشت در این زمینه به تفصیل صحبت خواهم کرد. فایل صوتی آن در کانال تلگرام قرار خواهد گرفت و اگر سرعت اینترنت پایین نباشد لایو آن هم برای مدت 24 ساعت در صفحهٔ اینستاگرام بنده باقی خواهد بود.
سبز باشید
drsargolzaei.com
@drsargolzaei
"نگاه فلسفی"
مدرس: دکتر محمدرضا سرگلزایی
جایگاه فلسفه و نسبت آن با مذهب، علم و هنر
۱، ۲، ۸ و ۹ اسفندماه
ساعت ۹ تا ۱۳
@drsargolzaei
مدرس: دکتر محمدرضا سرگلزایی
جایگاه فلسفه و نسبت آن با مذهب، علم و هنر
۱، ۲، ۸ و ۹ اسفندماه
ساعت ۹ تا ۱۳
@drsargolzaei
Forwarded from آفتاب مهر
بدلیل استقبال فراوان شما نمایش فیلم" ژوکر " ساعت ۳ تا ۷ عصر پنجشنبه ۲۶ دیماه نیز برگزار میشود .
با تحلیل دکتر محمدرضا سرگلزایی، روانپزشک .
ثبت نام : 88109349
@aftabemehr
insta: aftabemehr_
با تحلیل دکتر محمدرضا سرگلزایی، روانپزشک .
ثبت نام : 88109349
@aftabemehr
insta: aftabemehr_
Forwarded from آفتاب مهر
ظرفیت جلسه نمایش و تحلیل فیلم ژوکر در روز پنجشنبه تکمیل است و ثبت نام نداریم.
@aftabemehr
insta: aftabemehr_
@aftabemehr
insta: aftabemehr_
#پرسش_و_پاسخ
#نقد_یونگ
✅ نقد:
آقای دکتر سرگلزایی من بعد از خواندن آثار اصلی یونگ و نقدهای منتقدین مطرح به نتایج زیر رسیدهام که خدمتتان عرض می کنم:
یونگ، به علت مشاهدهی افسردگی پدرش که در نهایت منجر به ناامیدی و مرگش شد، از دست دادن ایمان مذهبی را با مرگ پیود زده بود و از بیخدایی در هراس بود.
یونگ آنیمای مرد را تجلی سایه مادرش میدانست، با توجه به شرحی که از اوضاع روحی مادر یونگ در دست داریم می.دانیم که زن متعارفی نبود و احتمالا از آشفتگیروانی رنج میبرد.
در جایجای کتابهای یونگ ترس از جنون و اسکیزوفرنیا موج میزند و او آن را به افراد مشهور دوران خود منتسب (فرافکنی) میکرد از نیچه و هایدگر تا جیمز جویس و تمام روانپزشکان!
او سعی داشت تا چیزی را که در اصطلاح شرقیها عرفان نام دارد به زبان علم درآورد تا بتواند ایمان مذهبی کودکیاش را نجات دهد و شخصیت ناهنجار خود را در محیط علمی زمانهاش توجیه نماید.
چون شاه کلید گشایش روان رنجوری را در پذیرش و مال خود کردن سایه میدانست باید بگویم او هرگز نتوانست صادقانه با خود مواجه شود و همین باعث میشود که خودش از توهمات بیرون نیاید. کتاب قرمز موید این ادعا است.
یونگ بدون هیچگونه توجیه عقلانی- علمی واقعیت ((خود)) را نه در (( اینجا)) به عنوان بخشی که از دسترس ((من)) گریخته بلکه در ((آنجا)) میداند. هدف بازگشت به عرفان است. برای او اساطیر واقعیتهای هستند که خدا از طریق آن خود را متجلی میکند. اسمش را آرکیتایپ میگذارد در صورتی که اگر کمی رویکرد علمی داشت میتوانست از عنوان ایدهآلتایپ استفاده کند و کاملا روشن و بدون کش و قوس رفتن بگوید که اینها برساختهای انسانی خالص از پدیدههای مشخص هستند.
هدف شما از تدریس یونگ و نقبزدن به اساطیر یونانی این است که اسطورههای خودمان را مورد نقادی قرار دهید، امّا این رویکرد می تواند به ضد خودش بدل شود! چون کتابهای یونگ از جانب مرادی پریشان برای مریدهایی سرگشته نوشته شدهاند!
سپاس از گشودگی شما.
✍ پاسخ #دکترسرگلزایی:
با سلام و احترام
۱- تحلیلتان راجع به یونگ جالب و منسجم بود ولی نمیتوانم دربارهٔ درست و غلط بودن این تحلیل نظر دهم زیرا در روانکاوی ترازویی عینی و مستقل از ذهن تحلیلگر برای اثبات و انکار وجود ندارد و اغلب پذیرش یک تحلیل، منوط بر غرق شدن در نظام زبانی روانکاوی و پذیرش اتوریتی (اقتدار) تحلیلگر است، به این دلیل است که کارل پوپر که مهمترین شاخص گفتمانعلمی را «ابطال پذیری» گزارهها میداند، گفتمان روانکاوی (چه فرویدی، چه آدلری و چه یونگی) را «شبهِ علم» می.نامد.
۲- این که من یونگ درس میدهم به معنای ارادت من به یونگ و تأیید نظریات او نیست، من در ابتدا و انتهای درسگفتار یونگ توضیح میدهم که «من یونگی نیستم» و تصریح میکنم که بخش بزرگی از نظریات یونگ غیرعلمی هستند و من تنها به این دلیل یونگ درس میدهم که گمان میکنم دقیق و عمیق آثار یونگ را خواندهام و میتوانم توضیح کافی دهم که یونگ چه میگوید و چرا میگوید. تعلق خاطر «عاطفی» من به نظریات چپ بیش از دیدگاههای فردمحور روانکاوانه است و علاقهٔ «علمی» من به نوروساینس (علوم اعصاب) بیش از همهٔ نحلههای روانکاوی است. به فهرست درسگفتارهای بنده التفات بفرمایید، بنده هر مطلبی که «خوب خواندهام» را درس میدهم و در عین حال نقد میکنم، از بنیانهای فلسفی روانشناسی گرفته تا درسنامهٔ روانپزشکی کاپلان/سادوک، از مثنویمولوی گرفته تا رفتار جنسی.
سبز باشید
drsargolzaei.com
@drsargolzaei
#نقد_یونگ
✅ نقد:
آقای دکتر سرگلزایی من بعد از خواندن آثار اصلی یونگ و نقدهای منتقدین مطرح به نتایج زیر رسیدهام که خدمتتان عرض می کنم:
یونگ، به علت مشاهدهی افسردگی پدرش که در نهایت منجر به ناامیدی و مرگش شد، از دست دادن ایمان مذهبی را با مرگ پیود زده بود و از بیخدایی در هراس بود.
یونگ آنیمای مرد را تجلی سایه مادرش میدانست، با توجه به شرحی که از اوضاع روحی مادر یونگ در دست داریم می.دانیم که زن متعارفی نبود و احتمالا از آشفتگیروانی رنج میبرد.
در جایجای کتابهای یونگ ترس از جنون و اسکیزوفرنیا موج میزند و او آن را به افراد مشهور دوران خود منتسب (فرافکنی) میکرد از نیچه و هایدگر تا جیمز جویس و تمام روانپزشکان!
او سعی داشت تا چیزی را که در اصطلاح شرقیها عرفان نام دارد به زبان علم درآورد تا بتواند ایمان مذهبی کودکیاش را نجات دهد و شخصیت ناهنجار خود را در محیط علمی زمانهاش توجیه نماید.
چون شاه کلید گشایش روان رنجوری را در پذیرش و مال خود کردن سایه میدانست باید بگویم او هرگز نتوانست صادقانه با خود مواجه شود و همین باعث میشود که خودش از توهمات بیرون نیاید. کتاب قرمز موید این ادعا است.
یونگ بدون هیچگونه توجیه عقلانی- علمی واقعیت ((خود)) را نه در (( اینجا)) به عنوان بخشی که از دسترس ((من)) گریخته بلکه در ((آنجا)) میداند. هدف بازگشت به عرفان است. برای او اساطیر واقعیتهای هستند که خدا از طریق آن خود را متجلی میکند. اسمش را آرکیتایپ میگذارد در صورتی که اگر کمی رویکرد علمی داشت میتوانست از عنوان ایدهآلتایپ استفاده کند و کاملا روشن و بدون کش و قوس رفتن بگوید که اینها برساختهای انسانی خالص از پدیدههای مشخص هستند.
هدف شما از تدریس یونگ و نقبزدن به اساطیر یونانی این است که اسطورههای خودمان را مورد نقادی قرار دهید، امّا این رویکرد می تواند به ضد خودش بدل شود! چون کتابهای یونگ از جانب مرادی پریشان برای مریدهایی سرگشته نوشته شدهاند!
سپاس از گشودگی شما.
✍ پاسخ #دکترسرگلزایی:
با سلام و احترام
۱- تحلیلتان راجع به یونگ جالب و منسجم بود ولی نمیتوانم دربارهٔ درست و غلط بودن این تحلیل نظر دهم زیرا در روانکاوی ترازویی عینی و مستقل از ذهن تحلیلگر برای اثبات و انکار وجود ندارد و اغلب پذیرش یک تحلیل، منوط بر غرق شدن در نظام زبانی روانکاوی و پذیرش اتوریتی (اقتدار) تحلیلگر است، به این دلیل است که کارل پوپر که مهمترین شاخص گفتمانعلمی را «ابطال پذیری» گزارهها میداند، گفتمان روانکاوی (چه فرویدی، چه آدلری و چه یونگی) را «شبهِ علم» می.نامد.
۲- این که من یونگ درس میدهم به معنای ارادت من به یونگ و تأیید نظریات او نیست، من در ابتدا و انتهای درسگفتار یونگ توضیح میدهم که «من یونگی نیستم» و تصریح میکنم که بخش بزرگی از نظریات یونگ غیرعلمی هستند و من تنها به این دلیل یونگ درس میدهم که گمان میکنم دقیق و عمیق آثار یونگ را خواندهام و میتوانم توضیح کافی دهم که یونگ چه میگوید و چرا میگوید. تعلق خاطر «عاطفی» من به نظریات چپ بیش از دیدگاههای فردمحور روانکاوانه است و علاقهٔ «علمی» من به نوروساینس (علوم اعصاب) بیش از همهٔ نحلههای روانکاوی است. به فهرست درسگفتارهای بنده التفات بفرمایید، بنده هر مطلبی که «خوب خواندهام» را درس میدهم و در عین حال نقد میکنم، از بنیانهای فلسفی روانشناسی گرفته تا درسنامهٔ روانپزشکی کاپلان/سادوک، از مثنویمولوی گرفته تا رفتار جنسی.
سبز باشید
drsargolzaei.com
@drsargolzaei
معرفی کتاب
#معرفی_کتاب
نام کتاب: #مهمان_ناخوانده
نویسنده: #اریک_امانوئل_اشمیت
مترجم: #تینوش_نظمجو
ناشر: نشر نی
فروید: «انسان توی یه زیرزمینه، توی تونل، تنها نورش مشعلیه که با تیکههای پارچه درستکرده، انسان مؤمن توی این تونل جلو میره و فکرمیکنه، ته تونل یه روزنه است و دری وجود داره که پشتش نوره…. اما انسان خدانشناس میدونه این همون نوری هست که خودش با دستهای خودش درستکرده، پس طبیعیه که وقتی به دیوار نزدیک میشه دردش بیشتره، همه چیز براش تهی میشه….»
ناشناس: «انسان خدانشناس شما تنها یک انسان ناامیده.»
فروید: «من اسم این رو شهامت میذارم.»
ناشناس: «تو زیادی عاشق شهامتت هستی!»
نمایشنامه «مهمانناخوانده» (Le Visiteur)، زنجیرهای از دیالوگهای فلسفی و روانشناختی است که یکی از اهداف نویسنده از بهتحریر درآوردن آنرا میتوان عادتزدایی اندیشهها، باورها و درهمشکستن چارچوبهای ایدئولوژیک انسان دانست.
مهمان ناخوانده «اریک امانوئل اشمیت»، نویسنده و نمایشنامهنویس فرانسوی، وین سال 1938 را بهتصویر میکشد. دوره ای از تاریخ که نازیها با تسخیر اتریش، رعب و وحشت را به یهودیان این کشور نیز تسریدادند.
«زیگموند فروید» و دخترش «آنا»، دو شخصیت اصلی این نمایشنامه را تشکیلمیدهند. امانوئل اشمیت در آثار خود از شخصیتهای تاریخی و زندگینامه آنها کمکمیگیرد تا مضامین داستانهایش برای مخاطبها جذابتر و تاثیرگذارتر شود.
#مریم_بهریان (دانشجوی دکتری روانشناسی)
برای مطالعه متن کامل مطلب بالا لطفا به لینک زیر در وبسایت دکتر سرگلزایی مراجعه بفرمایید:
از اینجا کلیک کنید
#معرفی_کتاب
نام کتاب: #مهمان_ناخوانده
نویسنده: #اریک_امانوئل_اشمیت
مترجم: #تینوش_نظمجو
ناشر: نشر نی
فروید: «انسان توی یه زیرزمینه، توی تونل، تنها نورش مشعلیه که با تیکههای پارچه درستکرده، انسان مؤمن توی این تونل جلو میره و فکرمیکنه، ته تونل یه روزنه است و دری وجود داره که پشتش نوره…. اما انسان خدانشناس میدونه این همون نوری هست که خودش با دستهای خودش درستکرده، پس طبیعیه که وقتی به دیوار نزدیک میشه دردش بیشتره، همه چیز براش تهی میشه….»
ناشناس: «انسان خدانشناس شما تنها یک انسان ناامیده.»
فروید: «من اسم این رو شهامت میذارم.»
ناشناس: «تو زیادی عاشق شهامتت هستی!»
نمایشنامه «مهمانناخوانده» (Le Visiteur)، زنجیرهای از دیالوگهای فلسفی و روانشناختی است که یکی از اهداف نویسنده از بهتحریر درآوردن آنرا میتوان عادتزدایی اندیشهها، باورها و درهمشکستن چارچوبهای ایدئولوژیک انسان دانست.
مهمان ناخوانده «اریک امانوئل اشمیت»، نویسنده و نمایشنامهنویس فرانسوی، وین سال 1938 را بهتصویر میکشد. دوره ای از تاریخ که نازیها با تسخیر اتریش، رعب و وحشت را به یهودیان این کشور نیز تسریدادند.
«زیگموند فروید» و دخترش «آنا»، دو شخصیت اصلی این نمایشنامه را تشکیلمیدهند. امانوئل اشمیت در آثار خود از شخصیتهای تاریخی و زندگینامه آنها کمکمیگیرد تا مضامین داستانهایش برای مخاطبها جذابتر و تاثیرگذارتر شود.
#مریم_بهریان (دانشجوی دکتری روانشناسی)
برای مطالعه متن کامل مطلب بالا لطفا به لینک زیر در وبسایت دکتر سرگلزایی مراجعه بفرمایید:
از اینجا کلیک کنید
چشم تاریخ
#چشم_تاریخ
#هاینریش_هیملر
«هاینریش هیملر» از نزدیکترین یاران «آدولف هیتلر» بود. او فرماندهی سپاه اس.اس (ارتش موازی ارتش آلمان) و گشتاپو (پلیس مخفی آلماننازی) را بهعهده داشت. علاوهبراین هیملر در طرح اردوگاههای کار اجباری که هزاران یهودی، لهستانی و رومانیایی در آنها جانسپردند نیز نقش تعیینکنندهای داشت.
هیملر فردی تحصیلکرده (مهندس صنایع غذایی) و بهشدت مذهبی بود! در همان روزهایی که هزاران تن بهدلیل تصمیمات هیملر تحت اسارت و شکنجه بودند هیملر در یک پیکنیک خانوادگی در هیئت پدری مهربان با فرزندانش عکس یادگاری میگیرد.
برای مطالعه متن کامل مطلب بالا لطفا به لینک زیر مراجعه بفرمایید:
از اینجا بخوانید
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
#چشم_تاریخ
#هاینریش_هیملر
«هاینریش هیملر» از نزدیکترین یاران «آدولف هیتلر» بود. او فرماندهی سپاه اس.اس (ارتش موازی ارتش آلمان) و گشتاپو (پلیس مخفی آلماننازی) را بهعهده داشت. علاوهبراین هیملر در طرح اردوگاههای کار اجباری که هزاران یهودی، لهستانی و رومانیایی در آنها جانسپردند نیز نقش تعیینکنندهای داشت.
هیملر فردی تحصیلکرده (مهندس صنایع غذایی) و بهشدت مذهبی بود! در همان روزهایی که هزاران تن بهدلیل تصمیمات هیملر تحت اسارت و شکنجه بودند هیملر در یک پیکنیک خانوادگی در هیئت پدری مهربان با فرزندانش عکس یادگاری میگیرد.
برای مطالعه متن کامل مطلب بالا لطفا به لینک زیر مراجعه بفرمایید:
از اینجا بخوانید
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
#تأملات
#روز_تو
پرچم ما سرخ است، سرخ
این سرخی عشق است نه کین
و سرشار از ناقوسهایی که برای میلاد به صدا در میآیند
آیینهی جهان اما هر چیز را واژگونه مینمایاند
تقدیری که خدایان حسود کوه المپ بر ما نوشتهاند!
#دکترمحمدرضاسرگلزایی
برای دانلود مجموعه تأملات دکتر سرگلزایی لطفا به لینک زیر در وبسایت دکتر سرگلزایی مراجعه بفرمایید:
از اینجا کلیک کنید
#روز_تو
پرچم ما سرخ است، سرخ
این سرخی عشق است نه کین
و سرشار از ناقوسهایی که برای میلاد به صدا در میآیند
آیینهی جهان اما هر چیز را واژگونه مینمایاند
تقدیری که خدایان حسود کوه المپ بر ما نوشتهاند!
#دکترمحمدرضاسرگلزایی
برای دانلود مجموعه تأملات دکتر سرگلزایی لطفا به لینک زیر در وبسایت دکتر سرگلزایی مراجعه بفرمایید:
از اینجا کلیک کنید
#تأملات
#سرد_سنگین_صامت!
راههای پیچ در پیچ
دالانهای تاریک
تماشاخانهای تعطیل
آخرشب بازارچه
هر جمعه غروب
مرگ را میبینی؟
سرد، سنگین، صامت!
#دکترمحمدرضاسرگلزایی
برای دانلود مجموعه تأملات دکتر سرگلزایی لطفا به لینک زیر در وبسایت دکتر سرگلزایی مراجعه بفرمایید:
از اینجا کلیک کنید
#سرد_سنگین_صامت!
راههای پیچ در پیچ
دالانهای تاریک
تماشاخانهای تعطیل
آخرشب بازارچه
هر جمعه غروب
مرگ را میبینی؟
سرد، سنگین، صامت!
#دکترمحمدرضاسرگلزایی
برای دانلود مجموعه تأملات دکتر سرگلزایی لطفا به لینک زیر در وبسایت دکتر سرگلزایی مراجعه بفرمایید:
از اینجا کلیک کنید
Forwarded from Cafe sz
سیاه پوستان آمریکا دو قرن برده بودن! دو قرن به فرمایشات ارباب و کلیسا احترام گذاشتن و مورد تجاوز روحی و جسمی قرار گرفتن تا سال ۱۹۵۰ که شروع مبارزات مدنی و حتی مسلحانهی سیاهان علیه باور سفید پوستان بود. مردمان آفریقای جنوبی سالها تحت سلطهی آپارتاید بودن تا زمانی که نلسون ماندلا تصمیم گرفت به اعتقادات آپارتاید احترام نذاره! دوست فرهیختهی روشن فکر من! آزادی و لیبرالیسم هم تعریف مشخصی داره که ساده سازی شدهش به این معناست؛«آزادی فردی تا جایی که آزادی دیگران را به خطر نندازی!»
پس اگر تو یک متجاوز جنسی هستی، اگر مدافع ارگانهای تروریستی هستی، اگر فاشیست هستی، اگر کودک آزار هستی و اگر اعتقادت به این معناست که دیگران گوش به فرمان تو باشن من بهت احترام نمیذارم!
📝📸سهیل سرگلزایی
@szcafe
https://t.me/joinchat/AAAAADu0ycAlNL-9TnwPxA
پس اگر تو یک متجاوز جنسی هستی، اگر مدافع ارگانهای تروریستی هستی، اگر فاشیست هستی، اگر کودک آزار هستی و اگر اعتقادت به این معناست که دیگران گوش به فرمان تو باشن من بهت احترام نمیذارم!
📝📸سهیل سرگلزایی
@szcafe
https://t.me/joinchat/AAAAADu0ycAlNL-9TnwPxA
مقاله
#مقاله
#ارمایل_و_گرمایل: #نه_سیخ_بسوزد_نه_کباب
داستان ضحاک (اژدهاک) یکی از جالبترین قصههای «شاهنامه» «حکیم ابوالقاسم فردوسی» است:
1- ضحاک عرب است و پایتخت او بیتالمقدس است ولی بر ایرانزمین سلطهدارد ، چه رویای عجیبی است این کابوس اسطورهای فردوسی!
2- شیطان در هیأت آشپزی درمیآید و بهاستخدام دربار درمیآید و برای نخستینبار به ضحاک گوشت میخوراند. طعم پرندگان بریان بهمذاق ضحاک خوشمیآید و تصمیم به تشویق آشپز جدید میگیرد.
3- ضحاک آشپز مرغبریانکننده را بهحضورمیطلبد و از او تمجید میکند و بهاو میگوید چه دستمزدی برای این غذای لذیذ طلبمیکند، آشپز که همان شیطان است میگوید بوسه بر شانههای شاه بهترین پاداش من است! شاه را این تملق خوشمیآید و اجازه بوسه میدهد!
4- فردا شانههای شاه زخممیشود و پس از زمانیچند زخمها باز میشوند و دو مار سیاه از زخمها بیرونمیآیند، مارها تمایلدارند از گوشهای طاغوت بهداخل روند و مغز سر او را بخورند! شیطان به هیأت حکیمی ظاهرمیشود و میگوید تنهاراه بقای شاه ایناست که هر روز دو جوان را قربانیکند و مغز سر آنان را بهخورد مارها دهد تا سیر باشند و اشتهایی برای مغز شاه نداشتهباشند! ضحاک میپذیرد و امر صادرمیکند!
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
برای مطالعه متن کامل مقاله بالا لطفا به لینک زیر در وبسایت دکتر سرگلزایی مراجعه بفرمایید:
از اینجا بخوانید
#مقاله
#ارمایل_و_گرمایل: #نه_سیخ_بسوزد_نه_کباب
داستان ضحاک (اژدهاک) یکی از جالبترین قصههای «شاهنامه» «حکیم ابوالقاسم فردوسی» است:
1- ضحاک عرب است و پایتخت او بیتالمقدس است ولی بر ایرانزمین سلطهدارد ، چه رویای عجیبی است این کابوس اسطورهای فردوسی!
2- شیطان در هیأت آشپزی درمیآید و بهاستخدام دربار درمیآید و برای نخستینبار به ضحاک گوشت میخوراند. طعم پرندگان بریان بهمذاق ضحاک خوشمیآید و تصمیم به تشویق آشپز جدید میگیرد.
3- ضحاک آشپز مرغبریانکننده را بهحضورمیطلبد و از او تمجید میکند و بهاو میگوید چه دستمزدی برای این غذای لذیذ طلبمیکند، آشپز که همان شیطان است میگوید بوسه بر شانههای شاه بهترین پاداش من است! شاه را این تملق خوشمیآید و اجازه بوسه میدهد!
4- فردا شانههای شاه زخممیشود و پس از زمانیچند زخمها باز میشوند و دو مار سیاه از زخمها بیرونمیآیند، مارها تمایلدارند از گوشهای طاغوت بهداخل روند و مغز سر او را بخورند! شیطان به هیأت حکیمی ظاهرمیشود و میگوید تنهاراه بقای شاه ایناست که هر روز دو جوان را قربانیکند و مغز سر آنان را بهخورد مارها دهد تا سیر باشند و اشتهایی برای مغز شاه نداشتهباشند! ضحاک میپذیرد و امر صادرمیکند!
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
برای مطالعه متن کامل مقاله بالا لطفا به لینک زیر در وبسایت دکتر سرگلزایی مراجعه بفرمایید:
از اینجا بخوانید
#نقد
#نقد_آهنگ_ژنتیک
سلام آقای دکتر سرگلزایی
اخیرن در صفحهی تلگرامی خود، شعر ژنتیک از خانوم اندیشه فولادوند با صدای محمدرضا فروتن را تبلیغ کردهاید. ببخشید اگر اینجا مینویسم،
همانطور که شماهم نوشتهاید، ما در این شعر با سبک جدیدی مواجهایم، شعری که شاعرانه نیست، از ماه وگل و بلبل سخن نمیگوید. درضمن با رپ هم فاصله دارد.
انتقاد من به این شعر، نوعی روشنفکرمآبی است. در حال حاضر ما در ایران با تفکرگرایی مواجهیم. من از دور مشاهدهگر هستم، و دقیقن نمیتوانم قضاوت کنم. اما بههمین دلیل شاید زاویه دیگری از جریان روشنفکری ایران را می بینم. خلاصه کنم، نوعی غرور و احساس برتری، اینکه من خیلی میدانم.
آیا این یک خصوصیت ایرانی نشده است؟ بجای عمل، دانستن اهمیت زیادی پیداکرده، و هرکس میخواهد بگوید من بهتر میدانم، و فرق نمیکند در چه زمینهای صحبت میکنیم. هر ایرانی همه چیز را بهتر میداند. شاید بگوییم این هم یک آرکهتایپ است.
شعر را چندین بار گوش دادم، متن، آهنگ و گوینده جالب و مورد پسند واقع شد.
@drsargolzaei
#نقد_آهنگ_ژنتیک
سلام آقای دکتر سرگلزایی
اخیرن در صفحهی تلگرامی خود، شعر ژنتیک از خانوم اندیشه فولادوند با صدای محمدرضا فروتن را تبلیغ کردهاید. ببخشید اگر اینجا مینویسم،
همانطور که شماهم نوشتهاید، ما در این شعر با سبک جدیدی مواجهایم، شعری که شاعرانه نیست، از ماه وگل و بلبل سخن نمیگوید. درضمن با رپ هم فاصله دارد.
انتقاد من به این شعر، نوعی روشنفکرمآبی است. در حال حاضر ما در ایران با تفکرگرایی مواجهیم. من از دور مشاهدهگر هستم، و دقیقن نمیتوانم قضاوت کنم. اما بههمین دلیل شاید زاویه دیگری از جریان روشنفکری ایران را می بینم. خلاصه کنم، نوعی غرور و احساس برتری، اینکه من خیلی میدانم.
آیا این یک خصوصیت ایرانی نشده است؟ بجای عمل، دانستن اهمیت زیادی پیداکرده، و هرکس میخواهد بگوید من بهتر میدانم، و فرق نمیکند در چه زمینهای صحبت میکنیم. هر ایرانی همه چیز را بهتر میداند. شاید بگوییم این هم یک آرکهتایپ است.
شعر را چندین بار گوش دادم، متن، آهنگ و گوینده جالب و مورد پسند واقع شد.
@drsargolzaei
#پرسش_و_پاسخ
❓پرسش:
جناب آقای دکتر سرگلزایی
با عرض سلام
کلاسهای نقد و بررسی اندیشه مولانا را در کانال تلگرام جنابعالی مطالعه کردم. بسیار تاثیرگذار بود. ضمن تشکر فراوان بابت اشتراک فایلهای کلاس خواهشمندم در موارد زیر راهنمایی بفرمایید:
- با توجه به اینکه مولانا اشعار معنوی بسیار غنی دارد، چگونه از نظر روانشناسی تناقضات بین اشعار مولانا قابل توجیه است. چگونه ممکن است این تناقضات در یک شخصیت جمع شود؟
- آیا از اشعار حافظ هم میشود برداشت کرد که ایشان هم مانند مولوی معتقد به نظریه ولایت امر است؟
- آیا تئوری دموکراسی برای اداره جامعه کفایت میکند؟ با توجه به اینکه در آمریکا یا انگلیس با اختلاف اندکی در تعداد رأی افرادی همچون ترامپ یا بوریس جانسون اداره کشور را به عهده گرفتهاند،
یا در ایران تعداد کسانی که در مناسبتهای مختلف برای حمایت از حکومت به تظاهرات خیابانی میروند کم نیستند ( که میتواند نشان دهنده تمایل درصد قابل توجهی از مردم به ادامه همین حاکمیت و سیستم باشد). اگر مثلا ۵۱% از مردم مایل به همین حکومت باشند تکلیف ۴۹% باقیمانده چیست؟ آیا برای حاکمیت دموکراسی باید تبعیت کنند. آیا این نوع دموکراسی که در آمریکا و انگلیس به سرمایه داری و نژادپرستی آغشته است یا در ایران به مواردی دیگر، مورد تایید علوم جامعهشناسی و علومسیاسی است؟
با تشکر فراوان
✍️ پاسخ #دکترسرگزایی:
با سلام و احترام
۱- در این که مولانا در قلّهٔ ادبیات و خلاقیت قرار دارد شکی نیست. کمتر کسی همچون مولانا بر فنون قصهگویی پیچ در پیچ و هنر متقاعدسازی استعارهمحور و کاربرد واژهها و عبارات مسلط است، امّا زیباییشناسی ادبی یک موضوع است، درستی منطقی گزارهها یک موضوع دیگر. تحلیل روانشناختی یک هنرمند یا تحلیل جامعهشناسانهٔ میراث او برای ما هر کدام موضوعات مستقلی از زیباییشناسیادبی آثار آن هنرمند هستند.
۲- یکی از دلایل ماندگاری یک متن مفصّل، ابهام و ایهام و حتی تناقض گزارههای آنهاست. در یک متن کوتاه، این تناقض موجب کم ارزش شدن متن میشود ولی در یک متن طولانی که برای اغلب افراد امکان محیط شدن بر آن نیست، این تناقض و ابهام و ایهام موجب این میشود که در هر زمانهای و هر شخصی بتواند بخشی از آن را «خودی» کند. از منظر ادبی (تحلیل فُرم) این یک توانمندی و مزیّت محسوب میشود ولی از منظر تحلیلمحتوایی، این عدم انسجام، نقطهٔ ضعف نظریهپردازی است.
۳- راجع به مقایسهٔ مولانا و حافظ سخن مفصلتر از آن است که بتوانم در قالب ایمیل بریزم، پیشنهاد میکنم فایلهای صوتی «حافظ، مولانا و آرکهتایپها» و «رندی حافظ و رندی ما» را از مؤسسهٔ سروش مولانا تهیه و گوش بفرمایید، آنجا نظراتم را به تفصیل بیان کردهام.
۴- نظام کاپیتالیسم چند دهه است که نقاب «لیبرالدموکراسی» به چهره زده است، همانطور که نظام توتالیتر استالینی چند دهه نقاب سوسیالیسم به چهره داشت. لیبرالیسم سیاسی تنها در بستر سوسیالیسم اقتصادی قابل تحقق است و دموکراسی نمیتواند سوسیال یا لیبرال باشد، دموکراسی واقعی، نهادی سوسیال - لیبرال است. در دموکراسی پوپولیستی، رأی اکثریت میتواند حقوق اقلیت را پایمال کند ولی در لیبرالدموکراسی واقعی رأی هیچ اکثرتی نمیتواند حقوق شهروندی یک اقلیت بسیار کوچک را پایمال کند. نقد مدرنیسمِ غربِ صنعتیِ کاپیتالیسم نباید منجر به دفاع از عقاید «پیش مدرن» شود. نظامهای پیشمدرن برای شرایط کنونی جهان (بیش از همه به دلایل جمعیتی-اقتصادی) «ناکارآمد» هستند و بازگشت به آنها تنها به دلیل عواطف نوستالژیک برای ما اغواکننده اند. پیشنهاد می کنم یادداشت «سبک زندگی: آپولونی یا دیونیزوسی؟» را در سایت بنده بخوانید و سخنرانی بنده با عنوان «مدرنیته» را هم در کانال تلگرامم گوش کنید.
سبز باشید
drsargolzaei.com
@drsargolzaei
❓پرسش:
جناب آقای دکتر سرگلزایی
با عرض سلام
کلاسهای نقد و بررسی اندیشه مولانا را در کانال تلگرام جنابعالی مطالعه کردم. بسیار تاثیرگذار بود. ضمن تشکر فراوان بابت اشتراک فایلهای کلاس خواهشمندم در موارد زیر راهنمایی بفرمایید:
- با توجه به اینکه مولانا اشعار معنوی بسیار غنی دارد، چگونه از نظر روانشناسی تناقضات بین اشعار مولانا قابل توجیه است. چگونه ممکن است این تناقضات در یک شخصیت جمع شود؟
- آیا از اشعار حافظ هم میشود برداشت کرد که ایشان هم مانند مولوی معتقد به نظریه ولایت امر است؟
- آیا تئوری دموکراسی برای اداره جامعه کفایت میکند؟ با توجه به اینکه در آمریکا یا انگلیس با اختلاف اندکی در تعداد رأی افرادی همچون ترامپ یا بوریس جانسون اداره کشور را به عهده گرفتهاند،
یا در ایران تعداد کسانی که در مناسبتهای مختلف برای حمایت از حکومت به تظاهرات خیابانی میروند کم نیستند ( که میتواند نشان دهنده تمایل درصد قابل توجهی از مردم به ادامه همین حاکمیت و سیستم باشد). اگر مثلا ۵۱% از مردم مایل به همین حکومت باشند تکلیف ۴۹% باقیمانده چیست؟ آیا برای حاکمیت دموکراسی باید تبعیت کنند. آیا این نوع دموکراسی که در آمریکا و انگلیس به سرمایه داری و نژادپرستی آغشته است یا در ایران به مواردی دیگر، مورد تایید علوم جامعهشناسی و علومسیاسی است؟
با تشکر فراوان
✍️ پاسخ #دکترسرگزایی:
با سلام و احترام
۱- در این که مولانا در قلّهٔ ادبیات و خلاقیت قرار دارد شکی نیست. کمتر کسی همچون مولانا بر فنون قصهگویی پیچ در پیچ و هنر متقاعدسازی استعارهمحور و کاربرد واژهها و عبارات مسلط است، امّا زیباییشناسی ادبی یک موضوع است، درستی منطقی گزارهها یک موضوع دیگر. تحلیل روانشناختی یک هنرمند یا تحلیل جامعهشناسانهٔ میراث او برای ما هر کدام موضوعات مستقلی از زیباییشناسیادبی آثار آن هنرمند هستند.
۲- یکی از دلایل ماندگاری یک متن مفصّل، ابهام و ایهام و حتی تناقض گزارههای آنهاست. در یک متن کوتاه، این تناقض موجب کم ارزش شدن متن میشود ولی در یک متن طولانی که برای اغلب افراد امکان محیط شدن بر آن نیست، این تناقض و ابهام و ایهام موجب این میشود که در هر زمانهای و هر شخصی بتواند بخشی از آن را «خودی» کند. از منظر ادبی (تحلیل فُرم) این یک توانمندی و مزیّت محسوب میشود ولی از منظر تحلیلمحتوایی، این عدم انسجام، نقطهٔ ضعف نظریهپردازی است.
۳- راجع به مقایسهٔ مولانا و حافظ سخن مفصلتر از آن است که بتوانم در قالب ایمیل بریزم، پیشنهاد میکنم فایلهای صوتی «حافظ، مولانا و آرکهتایپها» و «رندی حافظ و رندی ما» را از مؤسسهٔ سروش مولانا تهیه و گوش بفرمایید، آنجا نظراتم را به تفصیل بیان کردهام.
۴- نظام کاپیتالیسم چند دهه است که نقاب «لیبرالدموکراسی» به چهره زده است، همانطور که نظام توتالیتر استالینی چند دهه نقاب سوسیالیسم به چهره داشت. لیبرالیسم سیاسی تنها در بستر سوسیالیسم اقتصادی قابل تحقق است و دموکراسی نمیتواند سوسیال یا لیبرال باشد، دموکراسی واقعی، نهادی سوسیال - لیبرال است. در دموکراسی پوپولیستی، رأی اکثریت میتواند حقوق اقلیت را پایمال کند ولی در لیبرالدموکراسی واقعی رأی هیچ اکثرتی نمیتواند حقوق شهروندی یک اقلیت بسیار کوچک را پایمال کند. نقد مدرنیسمِ غربِ صنعتیِ کاپیتالیسم نباید منجر به دفاع از عقاید «پیش مدرن» شود. نظامهای پیشمدرن برای شرایط کنونی جهان (بیش از همه به دلایل جمعیتی-اقتصادی) «ناکارآمد» هستند و بازگشت به آنها تنها به دلیل عواطف نوستالژیک برای ما اغواکننده اند. پیشنهاد می کنم یادداشت «سبک زندگی: آپولونی یا دیونیزوسی؟» را در سایت بنده بخوانید و سخنرانی بنده با عنوان «مدرنیته» را هم در کانال تلگرامم گوش کنید.
سبز باشید
drsargolzaei.com
@drsargolzaei
#پرسش_و_پاسخ
❓پرسش:
با عرض سلام و احترام
دکتر عزیز، مسالهای که ذهن مرا مدتها درگیر کرده از اینجا آغاز شد من به تناسب شغلی که دارم با چند مدیر و رئیس کار میکنم به عبارتی در راس هرم هستند. با تعدادی از آنان قبل از شروع دورۀ ریاستشان هم کار کردهام شاید در ماههای اول انتصابشان معقول و منطقی به نظر میرسیدند ولی به مرور با افزایش سنوات ریاستشان تغییرات بسیاری در رفتار و اخلاقشان دیده میشود. حتی آن مدیری که از یکی از کشورهای اروپایی دانشآموخته شده بود هم در همین گردونه قرار گرفت تغییر کرد.
اما تغییرات رفتاری آنها:
- انسانهای متواضع قبل و ماههای اول دوران ریاست به انسانهای متکبر و مغروری تبدیل شدند که حتی در لحن و تن صدای آنها محسوس است.
- دوقطبی کردن مجموعۀ کارکنانشان و حمایت از یک قطب قویتر به لحاظ پایگاه سیاسی و اجتماعی
- عدم پذیرش نقد و برخورد شدید با افرادی که نقد میکنند.
- منفعتطلبیصرف، حتی کارهای اداری در ظاهر وظیفهمندی آن هم با تبلیغات بسیار، در باطن با محور شخص و بقایش صورت میپذیر د.
- لذت بردن از چاپلوسی و مجیزگویی با این که خودشان نفس این گونه رفتارها را کاملاً اطلاع دارند.
- در مورد آقایان ارتباط و حمایت بسیار زیاد از جنس مخالف به ویژه دختران و حمایت از جذب آنان و ندادن فرصت یکسان شغلی به هر دو جنسیت.
- مدیران شدیداً در ظاهر امر هوای هم را دارند و باعث بقا و کسب منافع از هم هستند، ولی در پشت سر به هم بیاحترامی مینمایند و همدیگر را قبول ندارند.
اما سوال من؟
مشکل ضعفشخصیتی است یا ساختار و روش قدرت و توزیع آن در جامعۀ ما مشکل دارد؟ آیا در چشمانداز آینده این مشکل که بسیار حیاتی است و تاثیرگذار بر همۀ سطوح جامعه رفع خواهد شد و برای حل آن چه سازکارهایی باید اتخاذ کرد؟
✍ پاسخ #دکترسرگزایی:
با سلام و احترام
از منظر علوماعصاب، بخشهای باستانی - جانوری مغز در بسیاری از موقعیتها بر کورتکس پرهفرونتال عقلانی - اخلاقی ما پیشی میگیرند. از منظر روانشناسیتحلیلی، کهنالگوها و عقدههای ناخودآگاه، توان ارادهٔ آگاهانه، تحصیلات و تربیت علمی و عقاید خودآگاه ما را در هم میشکنند و شعارها و مانیفست ما را با عمل و اقدام ما رسوا میکنند.
چاره چیست؟ طراحی نهادهایاجتماعی با توجه و التفات به این نقصها و معلولیتهای ذاتی بشر در رفتار اخلاقی و عقلانی.
بنده در یادداشتهای «چرا مدیریت زئوسی بحران آفرین است؟» و «آزمون استخدامی برای پیر طریقت» به این موضوع پرداختهام و چارلز هندی در کتابهای «خدایان مدیریت» و «منحنی دوّم» و راسل ایکاف در کتاب «برنامهریزی تعاملی» آن را شرح دادهاند.
ما برای زندگیعقلانی و اخلاقی سخت نیازمند بازتعریف و بازسازی «نهاد قدرت» هستیم.
در این زمینه کتابهای «زندگی پنهان ذهن» ماریانو سیگمان و «انسان خدای گونه» یووال نوح هراری و کتاب پیوست را (که ترجمه نشده است) پیشنهاد میکنم.
سبز باشید.
drsargolzaei.com
@drsargolzaei
❓پرسش:
با عرض سلام و احترام
دکتر عزیز، مسالهای که ذهن مرا مدتها درگیر کرده از اینجا آغاز شد من به تناسب شغلی که دارم با چند مدیر و رئیس کار میکنم به عبارتی در راس هرم هستند. با تعدادی از آنان قبل از شروع دورۀ ریاستشان هم کار کردهام شاید در ماههای اول انتصابشان معقول و منطقی به نظر میرسیدند ولی به مرور با افزایش سنوات ریاستشان تغییرات بسیاری در رفتار و اخلاقشان دیده میشود. حتی آن مدیری که از یکی از کشورهای اروپایی دانشآموخته شده بود هم در همین گردونه قرار گرفت تغییر کرد.
اما تغییرات رفتاری آنها:
- انسانهای متواضع قبل و ماههای اول دوران ریاست به انسانهای متکبر و مغروری تبدیل شدند که حتی در لحن و تن صدای آنها محسوس است.
- دوقطبی کردن مجموعۀ کارکنانشان و حمایت از یک قطب قویتر به لحاظ پایگاه سیاسی و اجتماعی
- عدم پذیرش نقد و برخورد شدید با افرادی که نقد میکنند.
- منفعتطلبیصرف، حتی کارهای اداری در ظاهر وظیفهمندی آن هم با تبلیغات بسیار، در باطن با محور شخص و بقایش صورت میپذیر د.
- لذت بردن از چاپلوسی و مجیزگویی با این که خودشان نفس این گونه رفتارها را کاملاً اطلاع دارند.
- در مورد آقایان ارتباط و حمایت بسیار زیاد از جنس مخالف به ویژه دختران و حمایت از جذب آنان و ندادن فرصت یکسان شغلی به هر دو جنسیت.
- مدیران شدیداً در ظاهر امر هوای هم را دارند و باعث بقا و کسب منافع از هم هستند، ولی در پشت سر به هم بیاحترامی مینمایند و همدیگر را قبول ندارند.
اما سوال من؟
مشکل ضعفشخصیتی است یا ساختار و روش قدرت و توزیع آن در جامعۀ ما مشکل دارد؟ آیا در چشمانداز آینده این مشکل که بسیار حیاتی است و تاثیرگذار بر همۀ سطوح جامعه رفع خواهد شد و برای حل آن چه سازکارهایی باید اتخاذ کرد؟
✍ پاسخ #دکترسرگزایی:
با سلام و احترام
از منظر علوماعصاب، بخشهای باستانی - جانوری مغز در بسیاری از موقعیتها بر کورتکس پرهفرونتال عقلانی - اخلاقی ما پیشی میگیرند. از منظر روانشناسیتحلیلی، کهنالگوها و عقدههای ناخودآگاه، توان ارادهٔ آگاهانه، تحصیلات و تربیت علمی و عقاید خودآگاه ما را در هم میشکنند و شعارها و مانیفست ما را با عمل و اقدام ما رسوا میکنند.
چاره چیست؟ طراحی نهادهایاجتماعی با توجه و التفات به این نقصها و معلولیتهای ذاتی بشر در رفتار اخلاقی و عقلانی.
بنده در یادداشتهای «چرا مدیریت زئوسی بحران آفرین است؟» و «آزمون استخدامی برای پیر طریقت» به این موضوع پرداختهام و چارلز هندی در کتابهای «خدایان مدیریت» و «منحنی دوّم» و راسل ایکاف در کتاب «برنامهریزی تعاملی» آن را شرح دادهاند.
ما برای زندگیعقلانی و اخلاقی سخت نیازمند بازتعریف و بازسازی «نهاد قدرت» هستیم.
در این زمینه کتابهای «زندگی پنهان ذهن» ماریانو سیگمان و «انسان خدای گونه» یووال نوح هراری و کتاب پیوست را (که ترجمه نشده است) پیشنهاد میکنم.
سبز باشید.
drsargolzaei.com
@drsargolzaei