دکتر سرگلزایی drsargolzaei
38.3K subscribers
1.9K photos
113 videos
176 files
3.39K links
Download Telegram
#مقاله
#زندگی_عاقلانه

امروزه بيشتر مردم به زندگي عاقلانه بها مي دهند اما کمتر کسي دقيقاً مي تواند توضيح دهد که منظورش از زندگي عاقلانه چيست؟ برخي از مردم، خود را «معيار» و «ملاک» زندگي عاقلانه مي دانند! آنان چنان خود محورند که تصور مي کنند سبک زندگي شان مبنا و معيار است و به خود حق مي دهند تا ديگران را نصيحت کنند که «مثل من باش!» 
چنين افرادي، هر کس را که مانند آنان نيست، ذائقه ي متفاوتي دارد، موسيقي هاي متفاوتي گوش مي دهد، شغل متفاوتي را دوست دارد و کتاب هاي متفاوتي مي خواند را سرزنش مي کنند و رفتار او را عاقلانه نمي دانند! #آلن_دوباتن در کتاب #تسلی_بخشی_های_فلسفه نمونه هاي تاريخي جالبي در اين رابطه مي آورد. براي نمونه اروپاييان، زماني که قاره ي جديد را کشف کردند با انسان هايي مواجه شدند که که متفاوت از آنان زندگي مي کردند. سرخ پوستان متفاوت از اروپاييان، لباس مي پوشيدند، آرايش مي کردند و مذهبي متفاوت داشتند. اروپاييان آن قدر خود را مبناي زندگي عاقلانه فرض مي کردند که به جاي احترام گذاشتن به سنت ها و تفاوت هاي ميزبانان شان به تحقير آنان پرداختند تا جايي که به اين نتيجه رسيدند که سرخ پوستان انسان نيستند، بلکه چيزي بين انسان و حيوان اند! با چنين طرز تفکري «اروپاييان عاقل» به خود حق دادند که دارايي سرخ پوستان را تصاحب و حتي براي تفريح و تفنن «مسابقه ي شکار سرخ پوست» برگزار کنند! 
همه ي ما حق داريم سبک زندگي خود را انتخاب کنيم و تا جايي که حقوق ديگران پايمال نشود، متفاوت از ديگران زندگي کنيم. مشارکت دادن ديگران در تجربه هايمان و پيشنهاد دادن آن چه براي مان مفيد يا خوشايند بوده جزئي از زندگي اجتماعي است اما نصيحت کردن کسي، آن چنان که گويي «من مي دانم و تو نمي داني» نه تنها وظيفه ي ما نيست، که حتي تجاوز به حق ديگران است. البته گاهي در يک جامعه، آن قدر حيطه هاي حق و وظيفه و مرزهاي «حريم خصوصي» تعريف نشده و مبهم شده اند که افراد تجاوز به حريم ديگران را وظيفه ي خود مي دانند! در اين فرصت کوتاه مي خواهيم يکي از تعاريف زندگي عاقلانه را با شما در ميان بگذاريم. 

زندگي عاقلانه، فرآيندي ست که هر سه جزء «طراحي»، «عمل» و «ارزيابي» در آن وجود داشته باشد. 

طراحي ــــ عمل ــــ ارزيابي
 
برخي افراد، «طراحي نشده» زندگي مي کنند. هنگامي که حقوق ماهيانه يا پول تو جيبي خود را مي گيرند، بدون برنامه خرج مي کنند. آنان از قبل با خود قرار نمي گذارند که چه چيز هايي در زندگي مورد نيازشان است و کدام نياز در اولويت قرار دارد. آنان براي خرج کردن برنامه اي ندارند و بر اساس ميل و هوس شان پول خود را خرج مي کنند. آن وقت، زماني با مهم ترين نيازها و اولويت هاي شان مواجه مي شوند که پولي در بساط ندارند! اين نوع زندگي را «زندگي تکانشي» مي نامند که نشان مي دهد عاقلانه زندگي نمي کنيم! در زندگي برخي افراد، جاي«عمل» خالي مانده است. آنان مرتب در حال طراحي و خيال پردازي هستند اما به اين نکته توجه ندارند که «دو صد گفته چون نيم کردار نيست» زندگي عاقلانه نياز به عمل دارد. برخي افراد براي تغيير زندگي شان چشم انتظار معجزه اند. براي نمونه انتظار دارند براي تکان خوردن شرايط مالي شان، در يک مسابقه ي بخت آزمايي يا قرعه کشي، برنده ي جايزه ي بزرگي شوند يا توقع دارند يک معجزه روابط عاطفي شان را متحول کند. اين نوع زندگي را زندگي بر اساس «تفکر جادويي» مي ناميم. از نظر روان شناسي چنين تفکري مشخصه ي تفکر کودکانه است. بلوغ و پختگي به اين معناست که ما مسئوليت تغيير دادن زندگي خود را پذيرفته و بهاي آن را هم بپردازيم. 
و سرانجام گروهي از افراد «بدون ارزيابي» زندگي مي کنند. آنان روشي را در زندگي بر مي گزينند و پس از آن، فارغ از نتايج حاصله، همان روش را دنبال مي کنند. ممکن است انتخاب هاي آنان براي زمان و مکان ديگري مناسب بوده باشد اما توجه ندارند که «اکنون» در جاي ديگري و زمان ديگري هستند. آنان لازم است، «بازنگري» و «تجديد نظر» در انتخاب هاي خود داشته باشند. 
وقتي مشکلات زندگي مردم را مرور مي کنيم، به وضوح مي بينيم که بيش تر گرفتاري ها و دردسرهاي آنان، ناشي از گم شدن يکي از حلقه هاي اين زنجيره است. 
«زندگي عاقلانه» همچون يک بازي، قوانيني دارد اما «زندگي غير عاقلانه» همچون يک قمار است. 

يا بگذرد يا بشکند کشتي در اين سيلاب ها

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
#معرفی_کتاب
نام کتاب: #۸۱۴۹۰
قسمت اول

نویسنده: آلبر شمبون
ترجمه: احمد شاملو
انتشارات: نگاه - چاپ اول - ۱۳۹۶

"آلبر شمبون" (Albert Chambon) از اعضای "نهضت مقاومت" فرانسه بود که علیه اشغال فرانسه به دست آلمان نازی و علیه همدستی "رژیم ویشی" با آلمان در خلال جنگ جهانی دوم فعالیت می کرد و خاطرات خود را از زمان دستگیری در فرانسه تا انتقالش به آلمان و اردوگاه های مختلف نقل می کند. و سعی می کند گوشه ای از جنایات نازی ها را آشکار سازد همانطور که خود در مقدمه کتاب می گوید:
"آنچه در این اوراق می‌خوانید «سرگذشتی» نیست که براساس زندگی در بازداشتگاه‌های تمرکز اسیران نوشته شده باشد. نیز این اوراق از آنچه در "اردوگاه‌های مرگ" شنیده و دیده شده یا خود بر سرگذشته است روایتی نمی‌کند. این اوراق، تنها و تنها رونویس چیزهایی است که من در جریان یک سال گرفتاری خویش، در سلول انفرادی و اردوگاه‌های کار اجباری، شتاب‌آلوده بر پاره کاغذهایی یادداشت کرده، توفیق یافته‌ام از شبیخون‌های مکرر زندانبانان‌شان درامان نگه دارم بی‌آن‌که اکنون، هیچ‌گونه دستی در آن برده باشم حتا در نحوه‌ی بیان آن."

"شمبون" چنان واضح و ساده و روان خاطرات خود را از قساوت ها و جنایات نازی ها نقل کرده است که من ترجیح دادم فقط قسمت هایی از متن کتاب را که در بخش ها و اردوگاه های مختلف اتفاق می افتد نقل کنم.

"در قطار پس از دستگیری و عازم آلمان"
یکی از رفقای ما از تشنگی می میرد. شاید هم زیر تنه دیگران که نمی توانند بر خودشان تسلط پیدا کنند و بی اراده از پا در می آیند خفه شده است.
شب هم یکی دیگر... بی هیچ شکوه و شکایتی.
و باز هم،  دو نفر دیگر...
یکی از رفقایمان گرفتار بحران جنون خشم شده است. اگر کتکش نزنیم کار به جاهای باریک می کشد...
شب، شبنمی که به پنجره و شبکه های آهنی جلو هواکش واگن می زند، تولید چند قطره آبی می کند؛ و با لیس کشیدن به میله ها می توان گلویی تازه کرد. بر سر این موضوع، جنجالی و هیاهویی در می گیرد: همه، یکدیگر را می زنند، یکدیگر را هل می دهند و فریاد می کشند: "نوبت من است! نوبت من است!"...

"اردوگاه بوخن والد"
برای ما، هیچی از این شیپور "بیدار باش" صبح ها بی معناتر نیست؛ چون که اصلا خوابی وجود ندارد تا بیدارباشی بتواند وجود داشته باشد. روی این زمین گل و شل پر از نجاسات و پر از دستچال های آب یخ بسته، شاید آدم مجموعا، از یک تا دو ساعت بتواند بخوابد... همه مان ترجیح می دهیم که مثل اسب ها، به انتظار آنکه آفتاب بزند و دوباره بیگاری شروع بشود، سرپا بایستیم و چرت بزنیم. 
آنچه آسایش ما را در این آسایشگاه بی سقف و ستون آغشته به گند و کثافت تکمیل می کند آن است که خاکستر و استخوان های سوخته و نیمسوز اجساد قربانیانی را که در کوره های آدم سوزی می سوزانند نیز در همین نقطه خالی می کنند!
"حاضر و غایب، امر مقدسی است."
"هیچ عذر و بهانه یی به شما اجازه نخواهد داد که موقع حاضر و غایب کردن حضور نداشته باشید."
"اگر قرار است امروز بمیرید، سر صف حاضر و غایب بمیرید!"... و اگر کسی پیش از اجرای حاضر و غایب بمیرد، باید دو نفر رفیقی که معمولا توی صف حاضر و غایب این ور و آن ورش می ایستند، زیر بغلش را بگیرند و تا خاتمه حاضر و غایب سر پا نگهش دارند... 
این را با یک جمله صریح برای ما تشریح می کنند:
"این جا مریض وجود ندارد. این جا، هر که هست، یا زنده است یا مرده؛ والسلام!"

کارخانه و بازداشتگاه "آن نن - ویت تن"
نبوغ "اردوی تمرکز اسیران" در این است که می تواند چیزی را که یک دقیقه پیش ازش وحشت داشتی یا ازش مثل مار از پونه فرار می کردی، برایت خواستنی و دوست داشتنی کند.
چنان بیش از پیش در این گنداب فرو می رویم که هر چیزی را می پذیریم و با گردن نهادن به آن کلکش را می کنیم، و به دور کمترین چیزی که برایمان باقی مانده است، در ذهن خود فلسفه می بافیم. 
عجیب این است که وقتی این کمترین چیز باقی مانده هم به نوبه ی خودش جویده شد و از میان رفت، آن چه باز هم تا دیشب و دیروز زیر بار نرفتنی و تحمل ناپذیر جلوه می کرد، تحمل پذیر و زیر بار رفتنی می شود. حال آن که صد بار با خود گفته بودی اگر فلان و فلان چیز پیش بیاید، آن وقت دیگر "نه! آن را دیگر اهلش نیستم!"... اما به زودی "آن چیز " هم پیش می آید و تو هم "اهلش هستی". ...

#علی_محمدی
کارشناس ارشد روانشناسی

@drsargolzaei

www.drsargolzaei.com/images/PublicCategory/81490.jpg
#معرفی_کتاب
نام کتاب: #۸۱۴۹۰
قسمت دوم


جوانک روسی که فلنگ را بست و گیرش آوردند، به مجازات وحشتناکی محکوم شد:
به هر دست یک سطل پر از آب، باید بیست و چهار ساعت تمام زیر باران روی تابوره ی کم عرضی بایستد. و بهش اخطار شد که اگر سطل را ول کند بی معطلی گلوله یی پس گردنش شلیک می شود.
هفت یا هشت ساعت بعد، صدای خشک تپانچه بلند شد!
یکشنبه گذشته، حدود ساعت ده صبح در راه بازگشت از کارخانه، یکی دیگر از روس ها اقدام به فرار کرد. این ماجرا سبب شد که از آن پس، ما در صفوف پنج نفری حرکت کنیم و در طول راه میان کارخانه و بازداشتگاه، بازوهامان را در یکدیگر حلقه کنیم. 
از هر ردیف پنج نفری اگر کسی بگریزد چهار نفر بقیه بی درنگ به دار آویخته می شوند؛ اگر هر پنج نفر یک ردیف فرار کنند، هر پنج نفر ردیف عقب به دار آویخته می شوند.

"راهپیمایی اجباری از "ویت تن- آن نن" به "لیپش تات"

"باگار" یکی از رفقای ما، پس از یک راحت باش کوتاه، نمی تواند به شتاب خودش را به ستون برساند، و یکی از نفرات اس.اس گلوله ای به سویش شلیک می کند. اکنون باگار که گلوله جگرش را سوراخ کرده است روی ارابه ای که ما می کشیم، در حال احتضار است. اس.اس ها قدغن کرده اند که کسی نزد او نرود، و هیچ کس اجازه ندارد برای مراقبت یا دلداری دادن به محتضر بی گناه بدو نزدیک شود.
پس از سه ساعت جان کندن، تمام می کند. سه ساعتی که، نالید و یکایک ما را به نام صدا کرد و به یاری طلبید، بی آن که ما حتا بتوانیم به صدای او پاسخی بگوییم.
جنازه اش را کنار راه می گذاریم.
ادامه می دهیم... ادامه می دهیم... .

#علی_محمدی
کارشناس ارشد روانشناسی

پی نوشت:

۱ - اردوگاه بوخن‌والد (به آلمانی: Konzentrationslager Buchenwald) یکی از اولین و بزرگترین اردوگاه‌های کار اجباری آلمان نازی بود که در فاصله ۸ کیلومتری از شهر وایمار، آلمان ساخته شده بود. زندانیان اردوگاه از سراسر اروپا و روسیه بودند و شامل یهودیان، لهستانی‌ها و اسلوونی‌های غیر یهودی، زندانیان سیاسی و مذهبی، کولی‌ها، جنایتکاران، همجنس گرایان، و زندانیان جنگی می‌شدند. بوخن‌والد یکی از بزرگترین اردوگاه‌های هولوکاست بود. این اردوگاه بین سال‌های ۱۹۳۷ تا ۱۹۴۵ میلادی، محل نگهداری بیش از ۲۵۰ هزار زندانی از ۳۶ کشور، به وسیله آلمان نازی بود.

۲ - "رژیم ویشی" به حکومت فرانسه در زمان بین ۱۹۴۰ (شکست از آلمان نازی) و ۱۹۴۴ (آزادسازی فرانسه توسط متفقین و نیروهای مقاومت) گفته می‌شود. ریاست این دولت بر عهده مارشال پتن بود. پس از جنگ، مارشال پتن به جرم خیانت به کشور، به اعدام محکوم شد که این حکم توسط مارشال دوگل تبدیل به حبس ابد شد.

@drsargolzaei

www.drsargolzaei.com/images/PublicCategory/81490.jpg
#چشم_تاریخ

#میرزاده_عشقی (۱۲۷۳ همدان - ۱۳۰۳ تهران)، شاعر، روزنامه‌نگار، نویسنده و نمایشنامه نویس دوران مشروطیّت و مدیر نشریه قرن بیستم بود؛ که در دوره نخست وزیری #رضاخان، به دستور رئیس اداره تأمینات نظمیه (شهربانی) وقت، ترور شد. وی از جمله مهمترین شاعران عصر #مشروطه به‌شمار می‌رود که از عناصر هویت ملی در جهت ایجاد انگیزه و آگاهی در توده مردم بهره گرفت.
میرزاده عشقی از جمله پیشگامان شعر نو شناخته می‌شود و پیش از #نیما_یوشیج، اشعاری به سبک نو سرود. نخستین آثار نیما یوشیج نیز برای نخستین بار در روزنامه "قرن بیستم" میرزاده عشقی چاپ شد. با درگرفتن #جنگ_جهانی_اول در سال ۱۹۱۴ میلادی (۱۲۹۳خورشیدی) زمانی که بیست سال داشت، در همدان روزنامه‌ای با نام «نامهٔ عشقی» را به راه انداخت. عشقی در روزنامه‌ها و مجلات اشعار و مقالاتی منتشر می‌ساخت که بیشتر جنبهٔ اجتماعی داشت، چندی هم شخصاً روزنامه «قرن بیستم» را با قطع بزرگ در چهار صفحه منتشر می‌کرد که امتیازش به خود او تعلق داشت و ۱۷ شماره از آن انتشار یافت. میرزاده عشقی همچنین از جمله روشنفکران عصر مشروطه به‌شمار می‌رود که مدافع حقوق زنان بود و از آزادی زنان و حضور آنان در جامعه دفاع می‌کرد. از جمله می‌توان به ارتباط عشقی با انجمن نسوان وطنخواه اشاره کرد. برای مثال، به نوشته الیز ساناساریان در کتاب جنبش حقوق زنان در ایران، انجمن نسوان وطنخواه در اردیبهشت سال ۱۳۰۳، با کمک میرزاده عشقی تئاتری با مضمون دفاع از آزادی و رهایی زنان در پارک اتابک اجرا کرد.
عشقی با بسیاری از روشنفکران، هنرمندان و ادبای زمان خود از جمله #حسین_بهزاد، نیما یوشیج و #ملک_الشعرای_بهار روابط نزدیک و صمیمانه‌ای داشت.
میرزاده عشقی در در جریان غائله جمهوریت که از دی ماه سال ۱۳۰۲ شروع شد، به مخالفت با رضاخان و جمهوری پیشنهادی وی پرداخت و با ملک الشعرای بهار و سید حسن #مدرس (از نمایندگان فراکسیون اقلیت در مجلس چهارم) که آنان نیز از مخالفان رضاخان و جمهوری بودند، متحد شد. در آغاز زمزمهٔ جمهوریت، عشقی دوباره روزنامه «قرن بیستم» را با قطع کوچک در هشت صفحه منتشر کرد که تنها یک شماره از آن منتشر شد و به دلیل انتقاداتی که مطرح کرده بود، بلافاصله توقیف شد. در همان شماره از روزنامه «قرن بیستم» کاریکاتوری از «مظهر جمهوری» منتشر کرد که مردی مسلح و خشمگین را نشان می داد که در دست راست تفنگ داشت و در دست چپ کیسه پول. عشقی طرفداران جمهوری را به شکل حیواناتی در اطراف آن مرد مسلح آورده بود. مدت کوتاهی بعد عشقی در بامداد دوازدهم تیر ماه ۱۳۰۳ خورشیدی در خانه مسکونی‌اش جنب دروازه دولت هدف گلوله قرار گرفت و ترور شد و در ۳۱ سالگی، چشم از جهان فروبست. دو روز پیش از آن یکی از دوستانش (میر محسن خان) به طور اتفاقی، در اتاق محرمانه اداره تامینات، خبر «عشقی، محرمانه کشته شود» را شنیده بود. پس از ترور عشقی، ملک الشعرای بهار طی نطق پیش از دستور خود در مجلس، به شدت به دولت وقت به واسطه تعلل در دستگیری عاملان ترور عشقی حمله کرد و خواهان مجازات آنان شد. همچنین، سید حسن مدرس، رهبر فراکسیون اقلیت مجلس، تدارک مفصلی برای تشییع جنازه میرزاده عشقی داد و مجلس ختمی برای وی در مسجد سپهسالار برگزار نمود.
قاتل وی «ابوالقاسم بهمن» و از مهاجرین قفقاز بود که دو سال پس از قتل عشقی، دیوان عالی تمیز (دادگستری) رأی بر برائت او داد.
مزار میرزاده عشقی در ابن بابویه شهر ری قرار دارد. این شعر معروف بر کنار سنگ قبر وی حک شده‌است:

خاکم به سر، ز غصه به سر خاک اگر کنم
خاک وطن که رفت، چه خاکی به سر کنم؟
من آن نیم به مرگ طبیعی شوم هلاک
وین کاسه خون به بستر راحت هدر کنم
معشوق عشقی ای وطن ای مهد عشق پاک
ای آن که ذکر عشق تو شام و سحر کنم

به انتخاب : #سروش_سرگلزایی

@drsargolzaei

www.drsargolzaei.com/images/PublicCategory/Mirzade.jpg
Forwarded from آفتاب مهر
با موضوع: آنیما و آنیموس( دیدگاه یونگ) و ego state (دیدگاه اریک برن)
جمعه ۱۷ آذر ساعت ۱۶تا۲۰
شهریه: ۴۵۰۰۰ تومان
ثبت نام : ۸۸۱۰۹۳۴۹
#چشم_تاریخ

در دوره جنبش #مشروطه انجمن‌های سرّی و نیمه‌سرّی زیادی در ایران به وجود آمدند. در این دوران انجمن‌های زنان نیز به طور مخفیانه شکل گرفتند که در جنبش مشروطه شرکت می‌کردند. بعداً، در سال‌های پس از تشکیل مجلس و #جنگ_جهانی_دوم سازمان‌هایی تأسیس شدند که به حقوق زنان می‌پرداختند و جنبش زنان ایران را شکل دادند. #جمعیت_نسوان_وطنخواه یکی از این سازمان‌ها بود. جمعیت نسوان وطنخواه در سال ۱۳۰۱ توسط تعدادی از زنان روشنفکر ایرانی به اهتمام محترم اسکندری تشکیل شد و تعداد قابل ملاحظه‌ای از اعضای آن گرایش‌های چپ داشتند. اهداف جمعیت نسوان وطنخواه ایران، آموزش دختران، گسترش صنایع ملّی، تحصیل زنان بزرگسال (برگزاری کلاس‌های اکابر)، حمایت از دختران بی‌سرپرست، تأسیس بیمارستان برای زنان فقیر، به دست آوردن حقوق زنان، رفع حجاب و ترویج کالاهای ایرانی بود. برای مثال، یکی از شعارهای این جمعیت «پوشیدن لباس وطنی» بود. نشریه نسوان وطنخواه نیز دربارهٔ حقوق زنان، خطرهای ازدواج زودهنگام دختران، آموزش و تحصیل زنان، اصلاحات اجتماعی و ادبیات منتشر می‌شد. جمعیت نسوان وطنخواه نمایشنامهٔ «آدم و حوا» با محوریت «آزادی زنان» را که نخستین تئاتر زنان در ایران بود با همکاری #میرزاده_عشقی نوشتند و آن را در پارک اتابک اجرا کردند. پنج هزار زن از جمله تعدادی از زنان اروپایی به تماشای آن آمدند و چهارصد تومان جمع شد. نسوان وطنخواه با اجرای این برنامه و درآمد حاصل از فروش بلیط آن مخارج کلاس‌های اکابر برای زنان را تأمین کرد، امّا سپس به دلیل مخالفت شدید روحانیون تهران اجرای آن ممنوع شد. جمعیت نسوان وطن خواه تا سال ۱۳۱۲ فعال بود. در این زمان #رضاشاه اقدام به سرکوب، توقیف و بستن نشریات و انجمن‌های مستقل دموکراسی خواه و چپ‌گرا کرد و کنترل حکومتی بر مطبوعات افزایش یافت. سازمان‌های زنان نیز از این قاعده مستثنا نبودند و طبیعت خودجوش جنبش زنان به سمت کنترل دولتی می‌رفت. چنان‌که دو تن از اعضای جمعیت پیک سعادت نسوان در رشت دستگیر شدند، سازمان بیداری زنان بسته شد، جامعه زنان قزوین بسته شد و اعضای آن به اتهام داشتن عقاید کمونیستی زندانی شدند، همچنین نشریات زنانه  مانند نامه بانوان نیز بسته شدند و مؤسس آن، شهناز آزاد زندانی شد و روزنامه پرخواننده جهان زنان بسته شد. جمعیت نسوان وطنخواه نیز پیش چشم نیروهای نظمیه توسط عدّه‌ای از متعصّبان سنگباران شد و نشریات آن به آتش کشیده شدند.

@drsargolzaei

www.drsargolzaei.com/images/book/women3.jpg
#پرسش_و_پاسخ

▫️پرسش:

سلام و عرض ارادت 
برخی از یونگین ها در تحلیل هایشان از رویا برای بخش های مختلف روان نمادهایی قائل شده اند مثلا اینکه سایه در رویا به شکل همجنسی شرور یا نفرت انگیز ظاهر میشود آیا خود یونگ هم چنین نمادهایی برای تشخیص اجزای روان در رویا معرفی کرده است؟
برای راهگشایی و کمک بی دریغتان سپاسگزارم 


▫️پاسخ #دکترسرگلزایی :

با سلام و احترام

بله، #یونگ در کتاب های زیر راجع به نمادهای رؤیا صحبت کرده است:

کتاب #تحلیل_رؤیا - ترجمهٔ رضا رضایی و آزاده شکوهی- نشر افکار

کتاب #سمینار_یونگ_درباره_زرتشت_نیچه» ـ ترجمهٔ دکتر سپیده حبیب - نشر قطره

کتاب #روانشناسی_و_کیمیاگری - ترجمهٔ پروین فرامرزی- انتشارات بهنشر

کتاب #اسطوره_ای_نو_نشانه_هایی_در_آسمان- ترجمهٔ جلال ستّاری- نشر مرکز

کتاب #رؤیاها - ترجمهٔ دکتر ابوالقاسم اسماعیل پور- نشر قطره

کتاب #خاطرات_رؤیاها_اندیشه_ها- ترجمهٔ پروین فرامرزی- انتشارات بهنشر

تندرست باشید

T.me/drsargolzaei
#پرسش_و_پاسخ

▫️پرسش:

سلام جناب دکتر عزیز 
بسیار سپاسگزار بخاطر آموزشها و مطالبتون

جناب دکتر دارم مطالب از اول میخونم یکی از نوشته هاتونو نفهمیدم البته قطعا بخاطر درک و سواد کم من هست به همین دلیل خواهش میکنم لطف کنید و توضیحی بدین. متشکرم
نوستالژی یعنی جستجوی خدا در گذشته، در حالی که خدا در آینده منزل دارد!
خب من یاد گرفتم خدا رو نه در گذشته و نه در آینده میشه پیدا کرد. خدا در لحظه اکنون هست و گذشته و آینده حجاب خدا هستند.
میشه در مورد اون قسمت که فرمودید خدا در آینده منزل دارد برام بگید.  ممنونم


▫️پاسخ #دکترسرگلزایی :

با سلام و احترام
من بر اساس دیدگاه گئورگ ویلهلم #هگل که جهان را حرکت ایدهٔ کل به سوی خودآگاهی کامل می دانست و بر اساس دیدگاه #یونگ که خدا را معادل #ناخودآگاه_جمعی می دانست باور دارم که  آرمانی که ما نام خدا را بر آن می نهیم همان تحقّق خودآگاهی کامل است که هنوز محقّق نشده است. گرچه برآرای هگل و یونگ نقدهای جدّی وارد است ولی در این زمینه رأی این دو نظریه پرداز را پسندیده ام. در این زمینه می توانید مقالهٔ #انسان_و_تاریخ؛ #از_هگل_تا_یونگ بنده را در سایت یا کانال تلگرامم مطالعه فرمایید. کتاب های #شناخت_روان فابیو مارکزی (تالار کتاب) و #صفر_تولد_ومرگ_درفیزیک_جدید دکتر مسعود ناصری (انتشارات مثلث) و فصل آخر کتاب #انسان_خردمند یووال نوح هراری (فرهنگ نشر معاصر) به شما در تصوّر این مفهوم کمک می کنند.

سبز باشید

T.me/drsargolzaei
#مقاله
#انسان_و_تاریخ؛ #از_هگل_تا_یونگ -قسمت اول

"ويلهلم فريدريش #هگل" فيلسوف قرن نوزدهم آلماني براي نخستين بار اصطلاح "روح تاريخ" را به كار برد. از نظر وي، تاريخ نيز مانند انسان، داراي روح و ديناميسم زنده اي است و مراحل تكاملي خاصي را مي گذراند. فرد انساني محصور در اين چارچوب تاريخي است و به تعبيري "تاريخ قربانگاه اراده فردي انسان است". هر حركت فردي به شرطي توفيق مي يابد كه در راستاي سير تاريخ و هماهنگ با مرحله تاريخي باشد. در غير اينصورت، تمام توش و توان انساني نيز قادر نيست موفقيت را تضمين نمايد. 
اين ديدگاه را مي توان همچون مثلثي وارونه ترسيم كرد كه قاعده آن كه در بالاست تاريخ است و رأس آن كه در پايين است فرد انسان. بار تاريخ بر دوش انسان سنگيني مي كند و انسان قادر نيست از اين بار وارهد. تلاش هاي قهرمانان بشري نيز در چارچوبي كه تاريخ مجوز آن را صادر كرده است به ثمر رسيده است. 
#كارل_ماركس چارچوب كلي نظريه هگل را پذيرفت. او تاريخ را اما محصول تعاملات اقتصادي انسان دانست. ماركس-فيلسوف آلماني قرن بيستم- مي گويد كه نظريه هگل را پذيرفته است؛ اما مثلث هگلي را جابه جا كرده است و قاعده آن را از آسمان به زمين فرو گذاشته است. در مثلث ماركس، منابع اقتصادي قاعده زيرين مثلث اند و ابزارهاي اقتصادي لايه بالاتر آن كه تحت تاثير منابع اقتصادي قرار دارند. ابزارهاي اقتصادي به نوبه خود آفريننده تعاملات اقتصادي هستند كه آنها نيز فرهنگ، اخلاق و قواعد اجتماعي را مي آفرينند. باز هم انسان در اين "جبرتاريخي"
(Historical Determinism)
اسير است، با اين تفاوت كه يك شعور فرابشري آفريننده ی اين چارچوب و حصر نيست، بلكه "زمين و منابع زميني" است كه انسان را در خود محصور مي كند. ايده "جبرگرايي" (Determinism) جلوي هر نوع "بلندپروازي" را گرفت. 
"زمان" آبستن تغييرات است، نه آن تغييراتي كه بشر اراده مي كند، بلكه تغييراتي كه "شرايط" ايجاد مي كنند. با چنين ديدگاهي، عليرغم عوارض سو‍‍‍ء اقتصاد سرمايه داري (كاپيتاليسم) علي القاعده تنها كار فيلسوف، پيش بيني و تحليل شرايطي بود كه منجر به "غروب سرمايه داري" خواهد شد. 
نمي دانم اما چه شد كه #ماركس و #انگلس بيانيه تاريخي خود را صادر كردند و در صدر #مانيفست_ماركسيسم خطاب به كارگران جهان اعلام كردند: "زحمتكشان جهان به پا خيزيد!" 
چنين شد كه "ماركس" -عليرغم دترمينيسم تاريخي هگلي خود- بر تاريخ سبقت گرفت و نتيجه آن تولد نوزاد نارسي بود به اسم "ماركسيسم روسي" يا همان "لنينيسم". عليرغم چرخش هاي مكرري كه براي نجات جان اين نوزاد نارس صورت گرفت و تولد "استالينيزم"، "تروتسكي ايسم" و "مائوئيسم" كه هر يك خود را وارياسيون مدرن تري از ماركسيسم مي دانستند (يا به قول خودشان ريويزيونيزم در ماركسيسم) نهايتأ روسيه، اروپاي شرقي، آمريكاي لاتين و چين پس از آن همه جنگ و جدال دوباره به دامان سرمايه داري بازگشتند؛ سرافكنده و نادم همچون "پسر نادم" قصه انجيل لوقا! 
اين سناريو اما يك قرن بعد كه پخته و رسيده شد، فرزند سالمي به دنيا آورد كه همان "چپ مدرن" يا "سوسياليسم اروپايي" است كه در كشورهاي اسكانديناوي در درجه اول و در فرانسه در درجه دوم و در بريتانيا در درجه سوم شاهد آن هستيم. چنين ماجرايي تأييدي بود بر اين كه "انسان، اسير تاريخ" است، چه قاعده ی اين تاريخ در آسمانٍ "عقل مطلق هگل" باشد و چه بر زمين "منابع اقتصادي ماركس". 

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
#مقاله
#انسان_و_تاریخ؛ #از_هگل_تا_یونگ -قسمت دوم

بسياري از بزرگان عرصه ی روانشناسي نيز در قرن بيستم، به اين دترمينيزم تن دردادند. #زيگموند_فرويد جبرگرايي زيستي
(Biological Determinism)
را پذيرفت و رفتارگرايان، #باندورا و #مارگارت_ميد جبرگرايي اجتماعي
(Social Determinism)
را. در اين ميان تنها #اگزيستانسياليست ها (از #اريك_فروم كه در عمل اگزيستانسياليست بود تا ‍#ژان_پل_سارتر كه سخنگوي اگزيستانسياليسم بود) حاضر به پذيرش "جبر تاريخ" نشدند و انسان را به عمل گرايي دائمي دعوت كردند، هر چند هيچ راه حل عملي براي "غلبه بر تاريخ" ارائه ندادند. 
#كارل_گوستاو_يونگ روانپزشك سوئيسي گرچه در اين باره اظهار نظر مستقيمي نكرده است، پايه گذار ساختار فكري اي شد كه به شدت انديشه ها  را در اين زمينه تحت تاثير قرار داد. نظرات او درباره ی #ناخودآگاه_جمعي و #آركي_تايپها، كه در بسياري از كتب او از جمله سمينار او درباره #چنين_گفت_زرتشت #نيچه آمده است، بسياري از انديشمندان جهان را به اين ايده رساند كه انسان "بالفعل" مقهور تاريخ است اما انسانٍ "بالقوه"، اگر به فعليت برسد، مي تواند بر تصرف در تاريخ موفق شود. #مايكل_تالبوت در كتاب #جهان_هولوگرافيك و "ديپك چوپرا" در كتاب
"The Shadow effect"
اعتقاد دارند كه انسان در "Ego Level " ، "مقهور شرايط" است و در "Self Level " سوار بر شرايط. از آنجا كه تعريف عملياتي ego level  و self level  كاري دشوار است، اين ايده همچنان از قابليت "اثبات پذيري"
(Verification)
و "ابطال پذيري"
(Falsification)
محروم است و اظهار نظر در مورد نفي و اثبات آن مقدور نيست. 
به عنوان يك نظر شخصي، عمل گرايي اگزيستانسياليسم را كه بر مبناي يك تعريف قراردادي از "كرامت انساني" قرار دارد به "عمل گرايي هولوگرافيك" كه بر مبناي قبول گزاره هاي اثبات نشده قرار دارد ترجيح مي دهم. با اين حال، اگر روزي "عمل گرايي هولوگرافيك" به اثبات برسد و عملياتي و كاربردي شود، بزرگترين انقلاب در تمدن بشري به وقوع خواهد پيوست. 

 #دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک 

پي نوشت ها: 

1- #يوستين_گرودر در كتاب #دنياي_سوفي تعريفي ساده و روان از چارچوب فكري "هگل و ماركس" ارائه كرده است. "محمد قوچاني" هم در كتاب "فيلسوف ها و شومن ها" اطلاعات نابي درباره ماركس و ماركسيسم ارائه مي كند. 
2 -كتاب"سمينار يونگ درباره چنين گفت زرتشت نيچه" را خانم دكتر سپيده حبيب ترجمه كرده اند و انتشارات "كاروان" آن را منتشر كرده است. كتاب "جهان هولوگرافيك" مايكل تالبوت را "داريوش مهرجويي" ترجمه كرده است. 
3 -كتاب
"Shadow effect"
را
Harper one publication
منتشر كرده است. نويسنده يكي از فصل هاي آن "ديپك چوپرا" پايه گذار TM  است.
"Otto Scharmer"
نيز در كتابي تحت عنوان
Theory U
به توضيح نظريه هولوگرافيك پرداخته است، اين كتاب را
Berrett-Koehler Publication
منتشر ساخته است. #اوشو هم در كتاب #خلاقيت توصيف ساده اما شيريني از اين ماجرا دارد.
4 -اعتقاد فرويد به "دترمينيزم بيولوژيك" و اعتقاد"مارگارت ميد" به "دترمينيزم اجتماعي" در "سيناپسيس روانپزشكي #كاپلان_و#سادوك (چاپ 1998) تصريح شده است.

@drsargolzaei
drsargolzaei.com
#مقاله
#اگزیستانسیالیسم

گرچه واژه ی «اگزیستانسیالیسم» ریشه در اروپای قرن بیستم دارد ولی نباید تفکر اگزیستانسیالیسم را محصول مدرنیته ی غربی دانست زیرا مبنای این نوع تفکر قرن ها قبل از آن توسط اندیشه ورزانی از گوشه کنار جهان مطرح شده است.
برای مثال آنچه #بودا چند قرن پیش از میلاد مطرح کرده هیچ تفاوت اساسی با اگزیستانسیالیسم قرن بیستم ندارد.
برای فهم کامل اگزیستانسیالیسم می توانید به آثار #ژان_پل_سارتر (فیلسوف، روان شناس ، نمایشنامه نویس و رمان نویس فرانسوی) رجوع کنید، با این حال سعی می کنم در این یادداشت کوتاه تصویری از تفکر اگزیستانسیالیست را ترسیم کنم. اساس اگزیستانسیالیسم بر «قبول وضعیت بشری» استوار است. بشر در جهانی زندگی می کند ناشناخته، متغیر و ناایمن. همه ی دانسته های ما تصویری فرضی اند که محدودیت حواس و هوش ما آنها را محدود می کند. به قول #مولانا (که گاهی اگزیستانسیالیست است و گاهی مذهبی!):

پیش چشمت داشتی شیشه کبود
زان سبب عالم کبودت می نمود

همانطورکه #امانوئل_کانت در #نقد_عقل_محض گفته است، انسان امکان فهم جهان را مستقل از محدودیت حواس و حالات هیجانی و پیش زمینه های تربیتی اش ندارد. در واقع «تجربه ی ما مصبوغ و مسبوق به حالات هیجانی ما و انتظارات و باورهای ماست.»
به گفته ی #خیام: «هر کس سخنی از سر سودا گفته ست ...»
آن که طبعی عصبی و تحریک پذیر دارد، جهان را سرشار از خطر و تهدید می بیند و آن که طبعی عاشق پیشه دارد، زندگی را انباشته از ماجراهای عاشقانه می یابد. تمثیل «فیل در تاریکی» مولانا، بهترین استعاره برای بیان نسبی بودن دانش بشری است.
از سوی دیگر، بشر همواره با «عدم قطعیت» سر و کار دارد. جهان سرشار از پیش بینی نشده هاست. «مرگ» نمونه ی کاملی از ابهام و رازآمیز بودن زندگی است. هر فرضیه ای درباره ی «پس از مرگ» برای همیشه در همان حد فرضیه بودن درجا خواهد زد. نتیجه این که تفکر اگزیستانسیال، انسانی را تربیت می کند که نادانی بشری خود را می پذیرد و در وضعیت «فروتنی» شناختی می ماند. چنین انسانی توانایی «تعامل، تامل و تحمل» را در روابط بین فردی اش همواره حفظ می کند یا به تعبیر پارسی:

آن کس که نداند و بداند که نداند
لنگان خرک خویش به مقصد برساند

علاوه بر این، تفکر اگزیستانسیال این توانایی را از انسان می طلبد که به جای «فرض ایمن بودن»، متانت تحمل جهان غیر قطعی را داشته باشد. از آن طرف، تفکر مذهبی برپایه ی «می دانم مطلق» شکل گرفته است. مذهبی ها برای جهان «از ازل تا ابد» قصه هایی قطعی دارند. کسی که در چنین «می دانم مطلق» دست و پا می زند کجا می تواند فروتنی لازم برای «تعامل ، تأمل و تحمل» را داشته باشد؟! اینجاست که اساسا تفکر مذهبی جایی برای «گفتگوی تمدن ها» باز نمی گذارد و چاره ای جز «برخورد تمدن ها» ندارد. تفکر مذهبی، «پاسخ مدار» است، برخلاف تفکر اگزیستانسیالیست که «پرسش مدار» است.
این بیت پارسی نیز بیان شیرینی است از تفکر مذهبی:

آن کس که نداند و نداند که نداند
در جهل مرکب ابدالدهر بماند

از آنجا که احساس ایمنی فرد مذهبی بر پایه ی گزاره های آزمون نشدنی درباره ی جهان هستی استوار است، هرگونه نقد و چالش این گزاره ها، فرد مذهبی را مضطرب و عصبانی می کند بنابراین برای او گزاره هایش ارزش حیاتی می یابند تا حدی که حاضر است به جای چالش و گفتگو بر سر این گزاره ها دست به خشونت برد چرا که جهان بدون آن گزاره ها برای چنین فردی غیرقابل تحمل است. این روزها، نظریه پردازانی در ایران در پی این هستند که تفکر اگزیستانسیال را زاییده ی مدرنیته ی غربی بنامند و صاحبان چنین تفکری را غربزده تلقی کنند! این شبه متفکران، چگونه می توانند «حکیم عمر خیام» را که صدها سال پیش از جریان مدرنیته در غرب، مصداق روشن تفکر اگزیستانسیالیست بود غربزده معرفی کنند؟! همین یک بیت از خیام، چکیده ای است از تمام اگزیستانسیالیسم:

از جمله ی رفتگان این راه دراز
باز آمده ای کو که به ما گوید «راز»؟! 

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
#معرفی_کتاب

نام کتاب: اتاق شماره ۶ و چند داستان دیگر
نویسنده: آنتون پاولویچ چخوف
ترجمه: کاظم انصاری
انتشارات: نیلوفر-ناهید
* * *
"اتاق شمار ۶" داستان تلخ زندگی بيماراني است در بخش روانی يک بيمارستان، که در ميانشان جوان انديشمندی که دچار مشکلی روانی شده است به سر می برد. دکتر معالج او "آندره"در يکی از ملاقات هايش پی می برد که بيمار جوانش، تنها فرد عاقليست که در سراسر آن شهر می توان با او به گفتگو نشست. ديدارهای مکرر آنها و بحث پيرامون مقولات مهم فلسفی ـ اجتماعی باعث می شود تا دکتر راگين را هم يک ديوانه بشمارند و با توطئه و دسيسه به سکونت در همان اتاق وادارند.
موضوع مهم و عميق اين اثر "آنتون پاولويچ چخوف" ـ به طور نمادين ـ پرداختن و تصويرِ زوال و انحطاط روحی و اجتماعی در سرزمين روسيه در واپسين سالهای قرن نوزدهم است.
همچنین به تصوير كشيدن نقاط ضعف روشنفكران آن زمان از مهم ترين نكاتي است كه در داستان هاي چخوف در سال هاي ۱۸۹۰ تا آغاز قرن بيستم جلوه گر شد .
دكتر " آندره " وقتي خود در بيمارستان گرفتار مي شود ، مي فهمد كه دردش همان دردي است كه سال ها افراد بخش را رنجور كرده است و خود نسبت به آن بي اعتنا بوده است . از نگاهي ديگر ، انسان از حال و روز مردم بي خبر است مگر هنگامي كه خود دقيقاً در همان وضعيت گرفتار شود.
یکی از نقطه های روشن و شفاف اين داستان، به وجود آمدن يک "دوستی" در فضايی تلخ و تاريک و يکسره سياه است، دوستی ميان دو انسان، دو انسان انديشمند با دو نوع نگاه به هستی؛ به عبارت ديگر "نياز دوستی" از جانب "دکتر آندره"و بیمارش به يکديگر است در جامعه ای آلوده و غيرانسانی.
"ماکسيم گورکی" درباره چخوف و آثارش گفته است: « من در هر يک از داستان های چخوف، ناله های آرام و عميقی را می شنوم که از قلب پاک انسان حقيقی برخاسته است. هيچکس غم و اندوه و تأثرات حزن آور زندگانی توده مردم را مانند او، اين طور آشکار و روشن درک نکرده و تا کنون کسی مانند او، صحنه های زندگی مردم رنج کشيده را چنين صادقانه و خوب توصيف نکرده است.» و "آندره موروا" نويسنده و مورخ مشهور فرانسوی دربارة آنتون چخوف می گويد: « چخوف زياد عمر نکرد اما می دانيم که با وجدانی پاک از دنيا رفت. او (چخوف) در جايی می گويد يک نويسنده بزرگ بايد مخاطبش را به سوی هدفی بزرگ رهنمون باشد. اما هدف خود او چه بود؟ رهايی از هر نوع زورگويی، خودکامگی و دروغ».

#علی_محمدی
کارشناس ارشد روان شناسی


@drsargolzaei

(http://axnegar.fahares.com/axnegar/cioHyuovQm43hH/6293937.jpg)
#چشم_تاریخ

در دههٔ ۱۳۲۰ و اوایل دهه ۱۳۳۰، پس از سقوط حکومت #رضاشاه_پهلوی و ایجاد فضای بازتر، فعالیت های سیاسی در بین دانشجویان دانشگاه تهران (تنها مؤسسه مدرن آموزش عالی آن زمان در ایران) بسیار افزایش یافت. در این دوران #حزب_توده، از نفوذ بسیاری در بین دانشجویان برخوردار بود چنان‌که بنا به گزارش های مختلف، بیش از نیمی از دانشجویان دانشگاه تهران عضو یا هوادار این حزب بودند. اما در دوران نخست وزیری محمد #مصدق و افزایش محبوبیت جبههٔ ملی در اوایل دهه ۱۳۳۰، محوریّت این حزب در دانشگاه به چالش کشیده شد. پس از وقوع #کودتای_۲۸مرداد ۱۳۳۲، سازمانهای سیاسی تشکیل دهنده جبهه ملی، برای دوره کوتاهی در یک ائتلاف ، تحت نام #نهضت_مقاومت_ملی به مقاومت سیاسی دست زدند و تظاهرات‌ها و اعتصاب های پراکنده‌ای در پاییز همان سال در دانشگاه تهران و همچنین بازار، از جمله در تاریخ ۱۶ مهر و ۲۱ آبان، در اعتراض به محاکمه مصدق برگزار شد.

چند هفته پس از این وقایع، اعلام شد که روابط ایران و بریتانیا (که در زمان نخست وزیری مصدق قطع شده بود) از سر گرفته خواهد شد و ریچارد #نیکسون نایب ریاست جمهوری وقت آمریکا برای دیدار رسمی به ایران خواهد آمد. این موضوع بهانه لازم برای اعتراضات را فراهم کرد و در #۱۶آذر به سفارش نهضت مقاومت ملی، دانشجویان فعال به سخنرانی در کلاس ها پرداختند و ناآرامی تمامی محوطه دانشگاه تهران را فرا گرفت. دولت وقت برای پیشگیری از هرگونه اقدام بعدی تصمیم به سرکوب اعتراضات گرفت. سربازان و نیروهای ویژه ارتشی پس از هجوم به دانشگاه، به کلاس های درس حمله کرده و ده ها دانشجو را بازداشت و زخمی نمودند. نیروهای امنیتی در دانشکده فنی، اقدام به شلیک تیر کردند که موجب مرگ سه دانشجوی این دانشکده به نام های احمد قندچی، مهدی شریعت ‌رضوی (برادر پوران شریعت رضوی همسر #دکترشریعتی) و مصطفی بزرگ‌نیا شد. فردای آن روز نیکسون به ایران آمد و دکترای افتخاری رشتهٔ حقوق را در دانشگاه تهران که آشکارا در اشغال نظامیان بود، دریافت کرد.

@drsargolzaei

http://drsargolzaei.com/images/PublicCategory/16Azar.jpg
Nafas Bekesh
siavash ghomayshi
#آهنگ
#نفس_بکش
خواننده: سیاوش قمیشی
ترانه سرا: یغما گلرویی
تنظیم: اروین خاچیکیان
آهنگساز: سیاوش قمیشی
@drsargolzaei
#مقاله
#روانشناسی_و_شبه_روانشناسی

ﻫﺮ روز ﺗﻮﺟﻪ ﻣﺮدم ﺑﻪ #روانشناسی بیشتر ﻣﻲﺷﻮد. ﻣﺮدم ﺑﻴﺶ از ﭘﻴﺶ، ﻣﺘﻮﺟﻪ اﻳﻦ ﺣﻘﻴﻘﺖ ﺷﺪه اﻧﺪ ﻛﻪ ذﻫﻨﻴﺖ ﻫﺎ، ﺑﺎورﻫﺎ و اﻧﺘﻈﺎرات ﻣﺎ، ﭼﻪﻗﺪر در اﺣﺴﺎس ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﻲ و ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﻲ ﻳﺎ ﺑﺮﻋﻜﺲ در اﻧﺪوه و ﻧﺎﻛﺎﻣﻲ ﻣﺎ ﻣﺆﺛﺮﻧﺪ درﻧﺘﻴﺠﻪ ﻋﻼﻗﻪ ﻣﻨﺪ ﺷﺪه اﻧﺪ ﻛﻪ ﺑﻴﺶﺗﺮ در ﻣﻮرد ﺧﻮد ﺑﺪاﻧﻨﺪ ﺗﺎ ﺑﺘﻮاﻧﻨﺪ «اﻓﻜﺎر نابه جا» و «ﺑﺎورﻫﺎي ﻣﺰاﺣﻢ» را در ﺧﻮدﺷﺎن ﺷﻨﺎﺳﺎﻳﻲ ﻛﻨﻨﺪ و آن ﻫﺎ را رﻓﻊ ﻧﻤﺎﻳﻨﺪ. اﻣﺮوزه ﺗﻴﺮاژ ﻛﺘﺎبﻫﺎي روانﺷﻨﺎﺳﻲ، ﺗﻌﺪاد ﻣﺠﻼت روانﺷﻨﺎﺳﻲ، زﻣﺎن ﺑﺮﻧﺎﻣﻪﻫﺎي ﺗﻠﻮﻳﺰﻳﻮﻧﻲ ﺑﺎ ﻣﻮﺿﻮع روانﺷﻨﺎﺳﻲ و ﺗﻌﺪاد اﻓﺮادي ﻛﻪ در ﻛﻼسﻫﺎي روانﺷﻨﺎﺳﻲ ﺷﺮﻛﺖ ﻣﻲﻛﻨﻨﺪ ﻳﺎ ﺑﺎ روانﺷﻨﺎﺳﺎن ﻣﺸﺎوره ﻣﻲﻛﻨﻨﺪ، اﺻﻼً ﻗﺎﺑﻞ ﻣﻘﺎﻳﺴﻪ ﺑﺎ ده ﺳﺎل ﭘﻴﺶ ﻧﻴﺴﺖ و اﻳﻦ روﻧﺪ اﻓﺰاﻳﺶ ﮔﺮاﻳﺶ ﺑﻪ روانﺷﻨﺎﺳﻲ، روز ﺑﻪ روز بیشتر ﻣﻲﺷﻮد. اﻛﻨﻮن ﺻﺎﺣﺒﺎن ﺻﻨﺎﻳﻊ و ﻣﺪﻳﺮان ﺳﺎزﻣﺎنﻫﺎ ﻧﻴﺰ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺷﺪه اﻧﺪ ﻛﻪ ﺑﺪون ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ روانﺷﻨﺎﺳﻲ، ﻧﻤﻲﺗﻮاﻧﻨﺪ اﻧﺘﻈﺎر اﻓﺰاﻳﺶ ﺑﻬﺮه وري را از ﺳﻴﺴﺘﻢ ﺧﻮد داﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ.
اﻣﺎ اﮔﺮ ﻫﻤﻪي اﻳﻦ ﻋﻼﻗﻪﻣﻨﺪان ﺑﻪ اﺷﺘﺒﺎه ﺑﻪﺟﺎي ﻣﺮاﺟﻌﻪ ﺑﻪ «روانﺷﻨﺎﺳﻲ»، ﺑﻪ #شبه_روانشناسی ﻣﺮاﺟﻌﻪ ﻛﻨﻨﺪ، ﻧﻪﺗﻨﻬﺎ ﺑﻬﺮه اي از ﻣﺮاﺟﻌﻪي ﺧﻮد ﻧﻤﻲﮔﻴﺮﻧﺪ ﻛﻪ ﺧﻮد را اﺳﻴﺮ ﺧﻴﺎلﺑﺎﻓﻲﻫﺎ و ذﻫﻨﻴﺖﻫﺎي دﻳﮕﺮان ﻣﻲﻛﻨﻨﺪ «ﺷﺒﻪروانﺷﻨﺎﺳﻲ» ﻳﻌﻨﻲ ﺣﺮفﻫﺎ و رﻓﺘﺎرﻫﺎﻳﻲ ﻛﻪ ﺑﻪﻇﺎﻫﺮ ﺷﺒﻴﻪ ﮔﻔﺘﺎر و رﻓﺘﺎرﻫﺎي روان شناﺳﺎن اﺳﺖ اﻣﺎ ﺑﺮﺧﻼف روان ﺷﻨﺎﺳﻲ، ﻫﻴﭻ رﻳﺸﻪي ﻋﻠﻤﻲ ﻧﺪارد! روانﺷﻨﺎﺳﻲ، ﻳﻚ ﻋﻠﻢ ﺗﺠﺮﺑﻲ ﺳﺖ، ﻳﻌﻨﻲ ﻋﻠﻤﻲ اﺳﺖ ﻛﻪ ﻫﻢ ﭼﻮن ﺷﻴﻤﻲ، زﻳﺴﺖ ﺷﻨﺎﺳﻲ، زﻣﻴﻦ ﺷﻨﺎﺳﻲ و... ﺑﺮ ﭘﺎﻳﻪي ﺗﺠﺮﺑﻪ و آزﻣﺎﻳﺶ ﻗﺮار دارد.
اﮔﺮ از ﻳﻚ روانﺷﻨﺎس ﺳﺆاﻟﻲ ﺑﭙﺮﺳﻴﺪ، درﺻﻮرﺗﻲ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﭘﺎﺳﺦ ﺧﻮاﻫﺪ داد ﻛﻪ ﭘﺮﺳﺶ ﺷﻤﺎ ﻗﺒﻼً در ﻳﻚ ﭘﺮوژه ي ﺗﺤﻘﻴﻘﺎﺗﻲ، ﻣﻮرد ﻣﻄﺎﻟﻌﻪ ﻗﺮارﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ و آزﻣﺎﻳﺶ و ﺗﺠﺮﺑﻪ، ﺑﻪ ﭘﺮﺳﺶ ﺷﻤﺎ ﭘﺎﺳﺦ داده ﺑﺎﺷﺪ. ﺑﻪ ﻋﻨﻮان ﻣﺜﺎل اﮔﺮ از روانﺷﻨﺎﺳﻲ ﺑﭙﺮﺳﻴﺪ: «آﻳﺎ ﻣﻨﺎﺳﺐ اﺳﺖ ﻓﺮزﻧﺪم را در 3 ﺳﺎﻟﮕﻲ ﺑﻪ ﻣﻬﺪﻛﻮدك ﺑﺴﭙﺎرم ﻳﺎ ﺑﻬﺘﺮ اﺳﺖ ﺗﺎ زﻣﺎن ﭘﻴﺶ دﺑﺴﺘﺎﻧﻲ، ﻓﺮزﻧﺪم ﭘﻴﺶ ﺧﻮدم ﺑﺎﺷﺪ؟» روانﺷﻨﺎس ﭘﺎﺳﺦ ﺧﻮاﻫﺪ داد: «ﺗﺤﻘﻴﻘﺎت ﻋﻠﻤﻲ ﻧﺸﺎن ﻣﻲدﻫﺪ ﻛﻪ ﻛﻮدﻛﺎن 3 ﺳﺎﻟﻪاي ﻛﻪ...» ﻧﻜﺘﻪي ﻣﻬﻢ ﻣﺎﺟﺮا ﻫﻤﻴﻦ اﺳﺖ ﻛﻪ ﭘﺎﺳﺦ روانﺷﻨﺎس، ﺑﺮﻣﺒﻨﺎي ﺗﺤﻘﻴﻘﺎت ﻋﻠﻤﻲ اﺳﺖ ﻛﻪ دﻗﻴﻘﺎً راﺟﻊ ﺑﻪ ﻣﻮﺿﻮع ﻣﻮرد ﺳﺆال ﺷﻤﺎ اﻧﺠﺎم ﺷﺪه اﺳﺖ. اﮔﺮ در اﻳﻦ زﻣﻴﻨﻪ ﺗﺤﻘﻴﻘﺎت ﻋﻠﻤﻲ اﻧﺠﺎم ﻧﺸﺪه ﺑﺎﺷﺪ ﻳﺎ ﺗﺤﻘﻴﻘﺎت ﻋﻠﻤﻲ ﺑﻪ ﻧﺘﻴﺠﻪ ﻧﺮﺳﻴﺪه ﺑﺎﺷﺪ، ﭘﺎﺳﺦ روانﺷﻨﺎس اﻳﻦ اﺳﺖ؛ «نمی دانم!». اﮔﺮ ﭼﻨﻴﻦ ﻓﺮآﻳﻨﺪي را ﻣﺸﺎﻫﺪه ﻛﺮدﻳﺪ، ﺷﻤﺎ ﺑﺎ «ﻋﻠﻢ روان ﺷﻨﺎﺳﻲ» ﺳﺮوﻛﺎر دارﻳﺪ اﻣﺎ اﮔﺮ در ﭘﺎﺳﺦ ﺳﺆال ﺷﻤﺎ، ﺟﻮاب اﻳﻦ ﺑﺎﺷﺪ: «ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﻣﻦ...» «ﻳﺎ در ﻣﻮرد ﻓﺮزﻧﺪ ﺧﻮدم...» ﺷﻤﺎ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺪاﻧﻴﺪ ﻛﻪ ﺑﺎ ﻳﻚ «ﺷﺒﻪ روانﺷﻨﺎس» ﺳﺮوﻛﺎر دارﻳﺪ. ﺷﻤﺎ ﺑﻪ روانﺷﻨﺎس ﻣﺮاﺟﻌﻪ ﻧﻤﻲﻛﻨﻴﺪ ﺗﺎ از «ﻧﻈﺮات ﺷﺨﺼﻲ» او آﮔﺎه ﺷﻮﻳﺪ ﻳﺎ «ﺗﺠﺮﺑﻪي ﺷﺨﺼﻲ و ﺧﺎﻧﻮادﮔﻲ» او را ﺑﺪاﻧﻴﺪ، ﺷﻤﺎ ﺑﻪ روانﺷﻨﺎس ﻣﺮاﺟﻌﻪ ﻣﻲﻛﻨﻴﺪ ﺗﺎ ﺑﺪاﻧﻴﺪ «ﺗﺤﻘﻴﻘﺎت ﻋﻠﻤﻲ» در اﻳﻦ زﻣﻴﻨﻪ ﭼﻪ ﻣﻲﮔﻮﻳﻨﺪ.
ﻣﺘﺄﺳﻔﺎﻧﻪ ﺑﺎزار «ﺷﺒﻪ روانﺷﻨﺎﺳﻲ» ﺑﺴﻴﺎر داغ اﺳﺖ. اﻓﺮاد زﻳﺎدي ﻋﻘﺎﻳﺪ ﺷﺨﺼﻲ ﺧﻮد را در ﻟﻔﺎﻓﻪي اﺻﻄﻼﺣﺎت روانﺷﻨﺎﺳﻲ ﻣﻲﭘﻴﭽﻨﺪ و ﺑﻪ ﻣﺮدم ﻣﻲﻓﺮوﺷﻨﺪ. ﻫﻴﭻ اﺷﻜﺎﻟﻲ ﻧﺪارد ﻛﻪ اﻳﻦ اﻓﺮاد ﻫﻢ اﻇﻬﺎرﻧﻈﺮ ﻛﻨﻨﺪ اﻣﺎ اﺷﻜﺎل ﻛﺎر اﻳﻦﺟﺎﺳﺖ ﻛﻪ آﻧﺎن ﻛﺎﻻي ﺧﻮد را ﺑﻪ ﻧﺎم «روانﺷﻨﺎﺳﻲ» ﻣﻲﻓﺮوﺷﻨﺪ و در اﻳﻦ ﻣﺎﺟﺮا، روانﺷﻨﺎﺳﻲ ﻗﺮﺑﺎﻧﻲ ﻣﻲﺷﻮد!
ﻣﺎﺟﺮا اﻳﻦ اﺳﺖ ﻛﻪ دراﺳﺎس، اﻳﻦ ﻣﻄﺎﻟﺐ، ﭼﻪ زﺷﺖ، ﭼﻪ زﻳﺒﺎ، ﭼﻪ ﻣﻔﻴﺪ و ﭼﻪ ﻣﻀﺮ، رﺑﻄﻲ ﺑﻪ «داﻧﺶ ﺗﺠﺮﺑﻲ روانﺷﻨﺎﺳﻲ» ﻧﺪارﻧﺪ و ﺟﺪاﻛﺮدن آنﭼﻪ ﻣﺘﻌﻠﻖ ﺑﻪ روانﺷﻨﺎﺳﻲ اﺳﺖ، از آنﭼﻪ ﻣﺘﻌﻠﻖ ﺑﻪ روانﺷﻨﺎﺳﻲ ﻧﻴﺴﺖ، ﻳﻜﻲ از وﻇﺎﻳﻒ ﺧﻄﻴﺮ روانﺷﻨﺎﺳﺎن ﺗﺤﺼﻴﻞﻛﺮده و ﻣﺘﻌﻬﺪ ﺑﻪ اﺧﻼق ﻋﻠﻤﻲ است.

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
#پرسش_و_پاسخ

پرسش:

با سلام خدمت استاد سرگلزایی

پیرو مطالعه مقالات جنابعالی با کارل مارکس و امیل دورکیم آشنا شدم. و همچنین به جستجوی کتاب های این دو دانشمند در نرم افزار فیدیبو پرداختم. ولی متاسفانه گیج شده ام. نمیدونم کدام کتاب ها رو مطالعه کنم و از کجا شروع کنم که به صورت بلیغ و خود آموز باشد. متمنی است راهنمایی فرمایید.

با تشکر


پاسخ #دکترسرگلزایی:

با سلام و احترام

دربارهٔ مارکس کتاب «کارل مارکس» آیزیا برلین، ترجمهٔ رضا رضایی (نشر ماهی) و دربارهٔ امیل دورکیم کتاب «جامعه شناسی رابطهٔ اجتماعی» سرژ پوگام ترجمهٔ عبدالحسین نیک گهر (نشر هرمس) کتاب های ارزشمندی هستند.

سبز باشید

T.me/drsargolzaei
#پرسش_و_پاسخ

پرسش:

سلام و شب بخیر خدمت استاد عزیزم

خدا قوت و خسته نباشید

استاد یه سوال دارم که بیانش هم پیچیده است

همونطور که میدونید روابط نامناسب توی نسل جوان و دانشگاه ها اونقدر زیاده شده که گفته میشه هدف جانبی درس شده و هدف اصلی شده رابطه ی جنسی

همونطور مصرف مواد در بین دانشجوها، و این در دانشگاه های مهم و خوب هم کمتر از دانشگاه های سطح پایین نیست.

میخوام اینو بپرسم که بنظر شما علت چیه؟ آیا این همونقدری هست که قبلا بود توی توزیع نرمال؟ یا مذهب باعث شده و محدودیت؟ یا چقدر مسایل زیستی دخیل هست؟ مطمئناً جدای از تفاوت ها و علت های فردی من دنبال یه توجیه جامعه شناختی هستم.

من با دوستی و ارتباط مخالف نیستم اما این قهقرای بدون چارچوب رو چطور میشه کم کرد؟ هدایتش کرد یا هر چیزی

من مراجع نوجوان زیاد دارم که میشه گفت همه با مشکلات مشابه کشف رابطه ی دوستی توسط والدین و به دنبالش وضع محدودیت خیلی زیاد و سلب اعتماد و مشکلاتی که به دنبالش میاد درگیر هستن. تازه کتاب نظریه انتخاب برای والدین و نوجوانان رو تموم کردم اما واقعا نمیدوم چقدر میشه اون رو اینجا توی یک شهر کوچیک با خانواده های سنتی پیاده کرد؟ چقدر برای جوانان؟ یا شاید بقول گلاسر چون خودمم درگیر کنترل بیرونی هستم سخته باور کردنش :))


پیشاپیش از وقتی که میگذارید سپاسگزارم


پاسخ #دکترسرگلزایی:

با سلام و احترام

کشف سبب شناسی دقیق یک پدیده بدون پژوهش ممکن نیست. زمانی می توانیم راجع به این موضوع نظریه پردازی کنیم که اوّلاً آماری از وضعیت موجود و وضعیت دوره های تاریخی دیگرمان و وضعیت جوامع دیگر داشته باشیم. ثانیاً داده های میدانی، بر اساس پژوهش بر روی همبستگی بین این سبک زندگی و متغیرهایی مثل هوش، شخصیت، مذهبی بودن فرد و خانواده اش داشته باشیم. بدون در دست داشتن آمارو داده های میدانی، هر اظهار نظری عامیانه خواهد بود حتی اگر توسط یک دانشمند صورت گیرد. تا زمانی که مدیریت کلان کشور به جای «پژوهش محور» بودن «افسانه محور» باشد، پژوهش ها و پایان نامه های دستوری و ویترینی خرید و فروش خواهند شد و ما در تاریکی کورمال کورمال خواهیم کرد و فرضیه هایمان نه اثبات می شوند و نه رد!

تندرست باشید

T.me/drsargolzaei
#پرسش_و_پاسخ

پرسش:

با درود و وقت بخیر خدمت استاد گرامی

چند روز قبل در حال گوش دادن فایل پنجم کارگاه التیام رنج و درد بودم که در اواخر آن از آدلر و عقده حقارت صحبت کردید. بعد از کمی جستجو کردن با این مطلب احساس نزدیکی کردم و گویا علت انجام بسیاری از کارهایم برایم معلوم شد و گویی پرده ای افتاد. در اون فایل گفتید که با قدرت میشه این عقده را برطرف کرد. سوالی که داشتم اینه که اول این عقده حقارت رو اگه میشه کمی توضیح بدید و دوم اینکه آیا قابل درمان یا به نوعی پذیرش رسیدن باهاش هست یا صرفا با دستیابی به قدرت میشه بر اون غلبه کرد و سوم اینکه آیا با توجه به اینکه اسمش عقده ست ارتباطی با عقده ای که یونگ مطرح میکنه داره و در نهایت هم مثل همیشه لطف کنید و منابعی رو برای مطالعه بیشتر معرفی کنید.

با سپاس


پاسخ #دکترسرگلزایی:

با سلام و احترام

در یک فایل صوتی به تفصیل به پرسش تان پاسخ خواهم داد.

تندرست باشید

T.me/drsargolzaei
#مقاله
#بازی_های_ناتمام_لیبیدو_در_مسیر_زندگی
قسمت اول

✍️ #دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

سالها پيش « زيگموند فرويد » نابغه روانپزشكي، «اصل لذت» را معرفي كرد. اين اصل بيان مي‌كند كه «‌ارگانيسم» در جستجوي محركهايي است كه به او «احساس لذت» بدهند و از محركهايي كه براي او «رنج» ‌و «‌درد» ايجاد كنند فاصله مي گيرد. جستجوي لذت و احتراز از رنج منجر به حركت ما از نقطه اي كه در آن قرار داريم به سوي نقطه ديگر مي شود، نقطه اي كه در آن لذت ببيشتري مي بريم يا رنج و فشار كمتري را متحمل مي شويم. اين «تمايل حركت» را «انگيزش»‌ (Motivation) مي ناميم.
«‌ليبيدو»‌ (Libido) ميزان انرژي سائق لذت است و شدت تمايل ارگانيسم را به لذت بردن نشان ميدهد. «ليبيدو» داراي خواصي است كه يكي از آنها «تحرك ليبيدو»‌ (Libido mobility) ناميده ميشود، يعني در گذر زمان سوژه هاي مختلفي هدف ليبيدو قرار مي گيرند. اگر در هر مرحله زندگي، فرد به شيء ليبيدویی مربوط به آن دوره دست يابد و انرژي ليبيدويي تخليه شود فرد ارضا شده و وارد مرحله بعدي ميشود، در صورتيكه عدم ارضاء ليبيدو در يك مرحله، منجر به توقف در آن مرحله مي شود (Libido Fixation)، در واقع فرد در آرزوي بدست آوردن آنچه خاص آن مرحله بوده در آن ايستگاه متوقف مي شود.

زندگي شبيه به يك بازي است، شايد هم بايد بگوئيم همه بازي ها به نوعي «نماد زندگي» هستند. در يك بازي كامپيوتري براي عبور از يك مرحله و ورود به مرحله بعدي بازي، بايد ميزان خاصي امتياز جمع كرد در غير اينصورت بازي مكرراً تكرار مي گردد!‌
در اين نوشتار، مراحل مختلف «بازي ليبيدو» را مرور مي كنيم و ويژگي هاي رفتار فرد را در هر مرحله مورد بررسي قرار مي دهيم:

1- مرحله بازي با اسباب بازي ها
در مرحله اول بازي زندگي، فرد با كنجكاوي و اشتياق به دنياي اشياء مي نگرد و عاشق اسباب بازي هاست. ساعتها از وقت او صرف «ور رفتن»‌ با اسباب بازي ها مي شود و از اين طريق «‌لذت» ‌ميبرد.
اگر در اين مرحله فرصت كافي براي اين بازي در اختيار فرد قرار گيرد، پس از مدتي علاقه فرد به اشيا كمرنگ تر مي شود به اين معنا كه اشيا بدليل «كاربردشان» مورد علاقه اند نه بدليل «بودنشان»! يك ماشين اسباب بازي را نمي توان سوار شد بنابراين كاربردي ندارد. براي يك كودك اين ماشين اشتياق ايجاد مي كند ولي براي فردی كه مرحله بازي با اسباب بازي ها را گذرانده، اين ماشين ارزش چنداني ندارد. اما اگر در اين مرحله فرصت بازي با اسباب بازي ها در اختيار فرد قرار نگيرد، فرد ميتواند تا آخر عمر در اشتياق «اسباب بازي ها» بماند. افراد زيادي را مي بينيم كه به اشيا عشق مي ورزند، كلكسيون هايي از مجسمه ها، ظروف، زيور آلات و عتيقه جات گردآوري مي كنند. كمدها و گنجه هاي پر از وسايل بدون كاربرد يا وسايلي كه براي صاحب شان كاربرد چنداني ندارد نشان دهنده تثبيت در اين مرحله هستند.
شيفتگي در مقابل مدل هاي جديد اتومبيل، مقروض شدن براي خريد وسايلي كه تفاوت چنداني در زندگي ما ايجاد نمي كنند، افراط در خريد كردن (Oniomania) از ديگر نشانه هاي تثبيت ليبيدو در اين مرحله هستند.

2- مرحله بازي با همبازي
در مرحله بعدي، نقطه هدف اشتياق فرد از «اسباب بازي» به سمت «‌همبازي» جابجا مي شود. كودكي كه از مرحله اسباب بازي گذر كرده ترجيح ميدهد به جاي بازي كردن با يك اسباب بازي پرزرق و برق، يك همبازي پيدا كند كه با يك توپ پلاستيكي با او بازي كند. جستجوي همبازي، كودكان را به كوچه و خيابان و خانه دوستان مي كشد و زمينه ارتباط اجتماعي را براي آنها فراهم ميكند. اگر فرد اين مرحله را با موفقیت بگذراند مي تواند به مرحله بعدي بازي برود در غير اينصورت ممكن است سالها ـ و حتي تا پايان عمر ـ در اين مرحله بماند. كسانيكه در اين مرحله مانده اند بطور افراطي به ارتباطات دوستانه تمايل دارند. افرادي كه آنها را «دوست باز» مي ناميم، كسانيكه به بهاي از دست دادن رفتارهاي هدفمند و برنامه هاي ضروري زندگي وقت خود را صرف دوستانشان مي كنند، در اين مرحله بازي «جا مانده اند»‌. «قمار بازي افراطي» (pathologic Gambling) يكي ديگر از جلوه هاي جاماندن در اين مرحله بازي است. افرادي كه در اين مرحله جا مي مانند ممكن است دچار وابستگي به مواد شوند اما آنچه آنها را به سوي مصرف مواد مي خواند نه «نشئه مواد» ، كه «بزم مواد» است. ساعتها همنشيني و وقت گذراني با دوستان، مطلوب آنهاست و مواد تنها بهانه اي است براي دور هم جمع شدن. گرچه بديهي است كه مصرف مكرر مواد فرد را دچار «وابستگي فيزيولوژيك » هم می نماید.

@drsargolzaei
drsargolzaei.com
#مقاله
#بازی_های_ناتمام_لیبیدو_در_مسیر_زندگی
قسمت دوم

✍️ #دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

3- بازي با همبازي غير همجنس
در شروع دوره نوجواني، بالارفتن سطح هورمونهاي جنسي موجب افزايش توجه به جنس مخالف مي شود. اين تغيير باعث مي شود همبازي مورد علاقه يك همبازي غير همجنس باشد. اما هدف از ارتباط غير همجنس در اين مرحله، ارتباط جنسي نيست بلكه هدف داشتن يك همبازي است. در واقع اين مرحله از زندگي باعث مي شود ارتباط اجتماعي گسترش يابد و فرد بتواند با افراد غیر همجنس خود نيز ارتباط پيدا كند اما «جاماندن»‌ در اين مرحله باعث تمايل افراطي به ارتباط با جنس مخالف مي شود. نكته قابل توجه اين بازي، «‌غير جنسي»‌ بودن آن است. فرد تمايل دارد با «همبازي» خود روابط «عاشقانه» داشته باشد، ابراز عشق كند و عبارات عاشقانه بشنود اما بشدت نسبت به جزء جنسي در بازي احساس بدي پيدا مي كند. در واقع اين مؤلفه را موجب «آلوده شدن» عشق مي داند. اگر همبازي او تمايل خود را براي نزديكي جنسي اعلام كند، اين فرد احساس مي كند عشق او دروغ است و فريبي بوده براي ارتباط جنسي.
به دلايلي كه براي ما ناشناخته است، تعداد دختراني كه در اين مرحله بازي جا مي مانند بيش از پسران است و اين مسأله موجب اين باور شده كه تمايل جنسي در زنان بيشتر كيفيت رومانتيك دارد تا جسماني.
نامه نگاري عاشقانه، تمايل به اشعار و آوازهاي عاشقانه، جستجو براي پيدا كردن «‌بهانه هايي»‌ براي كارهاي مشترك با جنس مخالف بدون اينكه كنايات و اشارات جنسي آن را «آلوده كند» و در موارد شديد «‌هذيان هاي عشقي»‌ (Erotic Delusions) از نشانه هاي تثبيت دراين مرحله است. كساني كه آنان را «شخصيت هاي نمايشي» (Histrionic personality) مي ناميم نيز از جاماندگان در اين مرحله بازي هستند.

4- بازي هاي رقابتي
در اين مرحله بازي علاقه به «اثبات خود به ديگران» ‌بخش عمدۀ بازي مي شود. اينجا مهم است كه در بازي «برنده» شويم تا اينكه «مشغول بازي باشيم». وجود اين مرحله از زندگي براي بالا بردن كوشایی و سرسختي ما در زندگي ضروري است همانطور كه «اريك اريكسون» مي گويد اين مرحله industry vs. inferiority stage است. كسانيكه در اين مرحله، پيروزي ها و موفقيت هايي راكسب ميكنند و در زمينه اي از زندگي گوي سبقتي را مي ربايند و بر سكوي پيروزي مي ايستند مي توانند اين مرحله بازي را به پايان برسانند. «جاه طلبي» (Ambition) در اين افراد همه زندگي را تحت تأثير قرار نميدهد. اما كساني كه در اين مرحله جا بمانند تمام زندگي را ميدان مسابقه اي مي دانند كه هدف آن «اثبات برتري خود نسبت به ديگران» است. آنها حاضرند بهاي سنگيني را بپردازند ‌تا به مقام بالاي اجتماعي دست يابند و براي بدست آوردن «رياست » يا «شهرت» خود را به آب و آتش مي زنند. عدم گذر از اين مرحله منجر به اين مي شود كه فرد تمام زندگي خود را صرف رقابت و جاه طلبي كند تا جايي كه همه مولفه هاي زندگي تحت تأثير همين يك موضوع قرار مي گيرند. شخصیت هاي خود شيفته (Narcissistic personality) نمونه اي از چنين اشخاصي هستند. ناكامي شديد در اين مرحله همراه با زمينه زيستي ـ رواني روان پريشي (Psychosis) مي تواند منجر به شكل گيري هذیانهای بزرگ منشي (Grandiosity Delusions) شود . در واقع فرد سعي مي كند با تغيير دادن واقعيت و خلق يك دنياي تخيلي (Distortion) كه در آن او به برتري مي رسد، آنچه در بازي واقعي بدست نياورده جبران كند. افراد وابسته (Dependent personality) با «آويزان شدن» به افراد قدرتمند سعي مي كنند اين مرحله بازي را بگذرانند. در واقع آنها تلاش مي كنند عضو يا هوادار ‌«تيم برنده»‌ باشند. افراد متعصب كه به عقيده، مليت، مذهب يا نژاد خود چنان تعصب (prejudice) دارند كه هر كس مخالف اين موضوع تعصب باشد را بي ارزش و پست ميدانند در واقع بدنبال راهي براي اثبات برتري خود نسبت به ديگران هستند. جالب اينجاست كه اگر همه آدمها عقيده آنها را بپذيرند «‌نبرد» آنها به پايان نمي رسد، آنها به بخشي خاص يا شعبه اي خاص از آن مذهب يا عقيده مي چسبند تا به گونه اي با ديگران متفاوت باشند و اين تفاوت را دليلي بر اثبات برتري خود مي دانند.
بازي «‌جاماندگان» دراين مرحله، جزو پرهزينه ترين مسایل براي جامعه بشري است!
«ميلان كوندرا» دركتاب «زندگي جاي ديگري است» ‌به زيبايي شرح زندگی كسي كه دراين مرحله گير كرده است را مي آورد.

@drsargolzaei
drsargolzaei.com