#مقاله
#حضور_و_غیاب_آگاهی
قسمت اول
بازخوانی آرای #ژاک_لکان به بهانهٔ تماشای تئاتر #این_یک_پیپ_نیست سیدمحمّد مساوات
تئاتر «این یک پیپ نیست» در فضای یک خانه اتفاق میافتد. از همان ابتدای نمایش، مسئلهای خود را نمایان میكند. جان با مادرش گفتوگوهای تلفنی دارد درحالیکه از نظر جیم، مادر آنها سالهای سال است که آنها را ترک کرده است و خبری از او نیست و از طرف دیگر جیم حضور ماریا را درک میکند درحالیکه جان میگوید ماریا سال گذشته در یک سانحه هوایی درگذشته است. بنابراین تماشاگر نمایش از ابتدا وارد فضای تعلیق میشود. اگر جیم ماریا را میدید و جان او را نمیدید، تماشاگر به این نتیجه میرسید که جیم دچار توهم (Hallucination) است و چون نتوانسته با مرگ ماریا کنار بیاید، دچار مکانیسم دفاعی «انکار» (Danial) شده و با حضور خیالی او خود را تسكين میدهد، ولی از آنجا که همین داستان بین جان و مادر در جریان است، تماشاگر نمیتواند به سرعت درباره توهم و واقعیت تصمیم بگیرد؛ ابتدا تماشاگر علاقهمند و کنجکاو میشود، ولی بهتدریج «وامیدهد» و به تسلیم میرسد، تسلیمی نه از سر رضایت بلکه از سر ناامیدی و درماندگی و این همان چیزی است که کارگردان میخواهد.
ژاک لاکان و «ساحت نمادین»
اگر بخواهم با عینک روانشناسی تئاتر «این یک پیپ نیست» را توضیح بدهم، هیچ عینکی بهتر از عینک ژاک لاکان روانپزشک و روانکاو فرانسوی نیست. ژاك لاکان راجع به سه ساحت «واقعیت»، «خیال» و «نمادین» صحبت میکند. هنگامی که من صدای کسی را در تلفن میشنوم و کورتکس شنوایی اولیه مغز من این پیام صوتی را ادراک (percept) میکند، من در ساحت واقعیت قرار دارم. ولی در کسری از ثانیه مغز من از صدای گوینده به تصویری از چهره او میرسد، یعنی بدون اینکه او را ببینم، تصویر چهره او را «متصور» میشوم و اینجاست که از ساحت واقعیت (Real) به ساحت «خیال» (imagination) ورود میکنم. اگر قرار بود ذهن ما فقط از همین دو ساحت تشکیل شود، ما هرگز راجع به هیچچیز به «اجماع»
(common sense)
نمیرسیدیم و زندگی بین فردی ما شبیه به رابطه عجیبوغریب جیم و جان میشد. اگر جهان اینگونه بود، ذهن ما همان حالی را پیدا میکرد که تماشاگر در نیمه دوم تئاتر «این یک پیپ نیست» پیدا میکند؛ کلافه، خسته و ناامید!
پس این همه «اجماع» و توافق بینالاذهانی از کجا نشئت میگیرد؟ از «زبان» که همان ساحت نمادین است. کارگردان برای اینکه نقش زبان را در ادراک واقعیت به نمایش بگذارد، از ایده خلاقی بهره برده است، ما همزمان نمایش را به دو زبان میشنویم. کارگردان سعی دارد تماشاگر را به این آگاهی برساند که به جای تکیه بر آنچه میبیند و حتی به جای شنیدن آنچه به گوش او میرسد، بر «سیستم زبانی» یا «ساحت نمادین» متکی است.
واژه نابودی شیء است!
ژاک لاکان با گفتن این عبارت که «واژه نابودی شیء است» به ما یادآور میشود که «زبان» بین ما و واقعیت فیزیکی فاصله ایجاد میکند، چنان که «هست و نیست» بیش از اینکه تحت تأثیر یافتههای مستقیم سیستم عصبی ما قرار داشته باشند، تحت تأثیر چارچوبهای زبانی قرار دارند.
تماشاگر تئاتر «این یک پیپ نیست» با خواندن نوشتههایی که بر صحنه «پروجکت» میشود، با حضور [کسی که حضور ندارد] مواجه میشود و اتفاقاتی را حین نمایش باور میکند که هرگز آنها را نمیبیند (مثل در استخرپریدن ماریا، قتل جیم بهدست جان و قتل پدر جان بهدست ماریا!). خواندن نوشته هایی که توسط پروژکتور بر صحنه نمایش میافتد به «خاصیت خود ارجاعی زبان» اشاره دارد، «زبان» خود به جای واقعیت مینشیند و به جای روایت واقعیت، واقعیت جدیدي را خلق میکند.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
#حضور_و_غیاب_آگاهی
قسمت اول
بازخوانی آرای #ژاک_لکان به بهانهٔ تماشای تئاتر #این_یک_پیپ_نیست سیدمحمّد مساوات
تئاتر «این یک پیپ نیست» در فضای یک خانه اتفاق میافتد. از همان ابتدای نمایش، مسئلهای خود را نمایان میكند. جان با مادرش گفتوگوهای تلفنی دارد درحالیکه از نظر جیم، مادر آنها سالهای سال است که آنها را ترک کرده است و خبری از او نیست و از طرف دیگر جیم حضور ماریا را درک میکند درحالیکه جان میگوید ماریا سال گذشته در یک سانحه هوایی درگذشته است. بنابراین تماشاگر نمایش از ابتدا وارد فضای تعلیق میشود. اگر جیم ماریا را میدید و جان او را نمیدید، تماشاگر به این نتیجه میرسید که جیم دچار توهم (Hallucination) است و چون نتوانسته با مرگ ماریا کنار بیاید، دچار مکانیسم دفاعی «انکار» (Danial) شده و با حضور خیالی او خود را تسكين میدهد، ولی از آنجا که همین داستان بین جان و مادر در جریان است، تماشاگر نمیتواند به سرعت درباره توهم و واقعیت تصمیم بگیرد؛ ابتدا تماشاگر علاقهمند و کنجکاو میشود، ولی بهتدریج «وامیدهد» و به تسلیم میرسد، تسلیمی نه از سر رضایت بلکه از سر ناامیدی و درماندگی و این همان چیزی است که کارگردان میخواهد.
ژاک لاکان و «ساحت نمادین»
اگر بخواهم با عینک روانشناسی تئاتر «این یک پیپ نیست» را توضیح بدهم، هیچ عینکی بهتر از عینک ژاک لاکان روانپزشک و روانکاو فرانسوی نیست. ژاك لاکان راجع به سه ساحت «واقعیت»، «خیال» و «نمادین» صحبت میکند. هنگامی که من صدای کسی را در تلفن میشنوم و کورتکس شنوایی اولیه مغز من این پیام صوتی را ادراک (percept) میکند، من در ساحت واقعیت قرار دارم. ولی در کسری از ثانیه مغز من از صدای گوینده به تصویری از چهره او میرسد، یعنی بدون اینکه او را ببینم، تصویر چهره او را «متصور» میشوم و اینجاست که از ساحت واقعیت (Real) به ساحت «خیال» (imagination) ورود میکنم. اگر قرار بود ذهن ما فقط از همین دو ساحت تشکیل شود، ما هرگز راجع به هیچچیز به «اجماع»
(common sense)
نمیرسیدیم و زندگی بین فردی ما شبیه به رابطه عجیبوغریب جیم و جان میشد. اگر جهان اینگونه بود، ذهن ما همان حالی را پیدا میکرد که تماشاگر در نیمه دوم تئاتر «این یک پیپ نیست» پیدا میکند؛ کلافه، خسته و ناامید!
پس این همه «اجماع» و توافق بینالاذهانی از کجا نشئت میگیرد؟ از «زبان» که همان ساحت نمادین است. کارگردان برای اینکه نقش زبان را در ادراک واقعیت به نمایش بگذارد، از ایده خلاقی بهره برده است، ما همزمان نمایش را به دو زبان میشنویم. کارگردان سعی دارد تماشاگر را به این آگاهی برساند که به جای تکیه بر آنچه میبیند و حتی به جای شنیدن آنچه به گوش او میرسد، بر «سیستم زبانی» یا «ساحت نمادین» متکی است.
واژه نابودی شیء است!
ژاک لاکان با گفتن این عبارت که «واژه نابودی شیء است» به ما یادآور میشود که «زبان» بین ما و واقعیت فیزیکی فاصله ایجاد میکند، چنان که «هست و نیست» بیش از اینکه تحت تأثیر یافتههای مستقیم سیستم عصبی ما قرار داشته باشند، تحت تأثیر چارچوبهای زبانی قرار دارند.
تماشاگر تئاتر «این یک پیپ نیست» با خواندن نوشتههایی که بر صحنه «پروجکت» میشود، با حضور [کسی که حضور ندارد] مواجه میشود و اتفاقاتی را حین نمایش باور میکند که هرگز آنها را نمیبیند (مثل در استخرپریدن ماریا، قتل جیم بهدست جان و قتل پدر جان بهدست ماریا!). خواندن نوشته هایی که توسط پروژکتور بر صحنه نمایش میافتد به «خاصیت خود ارجاعی زبان» اشاره دارد، «زبان» خود به جای واقعیت مینشیند و به جای روایت واقعیت، واقعیت جدیدي را خلق میکند.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
#مقاله
#حضور_و_غیاب_آگاهی
قسمت دوم
ماشین جهنمی نوروز
#ژاک_لکان روانپزشک و روانکاو فرویدی فرانسوی می گوید: «داستان روان نژندی، داستان ماشین جهنمی است». برای این که مفهوم این جملهٔ ژاک لکان را بفهمیم باید داستان #گروه_محکومین فرانتز #کافکا را خوانده باشیم. در این داستان، یک جهانگرد وارد سرزمینی می شود که در آن یک نظام سیاسی استبدادی استقرار دارد. فروانروای مستبد آن سرزمین قانون هایی وضع کرده و متخلفان از آن قوانین توسط «ماشین جهنمی» شکنجه و اعدام می شوند. ماشین جهنمی دستگاهی است که با مجموعه ای پیچیده از سوزن ها، میخ ها و تیغ ها فرمان رعایت نشده را بر روی بدن محکوم حک می کند و محکوم در وضعیت دردناکی جان می سپارد در حالی که تمام بدن او آکنده از زخم هایی است که همان فرامین فرمانروا هستند. طنزهای تلخ این داستان یکی جمعیتی است که همچون تماشاگران سیرک در اطراف گودال اجرای حکم اعدام جمع می شوند و سرگرمی شان تماشای این صحنهٔ موحش و چندش آور است و دیگر افسر وظیفه شناس اجرای حکم که به شدّت نگران این است که بودجهٔ کافی برای سرویس کردن ماشین شکنجه فراهم نمی شود و حسرت ایّام فرمانده سابق را می خورد که دستگاه نو بود و راندمان بالاتری داشت! امّا آن چه این داستان را شبیه داستان روان نژندی می کند این است که در روان نژندی هیستریک (که موضوع نخستین کتاب #فروید در حوزهٔ روانکاوی بود) بدن فرد نوروتیک گرفتار فرمان های سوپرایگوی سخت گیر اوست. در انتهای قصه، افسری که مأمور شکنجه است از ترس این که مبادا سیّاح فرماندهٔ جدید را وادارد که این روش اجرای قانون را منسوخ کند تصمیم میگیرد خود را زیر ماشین اعدام افکنده ایمانش را به دستگاه ثابت کند. او محکوم را از روی ماشین شکنجه بلند میکند و جملهٔ «وظیفهشناس باش» را به ماشین میدهد که روی بدن خودش حک کند و ماشین، بدن افسر را در مقابل چشمان وحشتزدهٔ سیّاح سوراخ میکند! شاید از دیدگاه روانکاوی بتوان چنین تحلیل کرد که والدین سختگیری که فرزندشان را قربانی قوانین سختگیرانه شان می کنند خود نیز قربانی همان قوانین هستند، جلّادان، خود نیز قربانی نظامی هستند که آن را بازتولید می کنند. امّا گذشته از موضوع استبداد و سوپرایگوی سخت گیر، ژاک لکان با تشبیه روان نژندی به ماشین جهنمی (که جملات را بر تن محکومین حک می کند) به درآمیختگی ساحت نمادین با ساحت واقعی و تسلّط زبان بر بدن اشاره می کند. می توان گفت که برای فرد روان نژند زبان بازنمایی واقعیت نیست بلکه خلق یک «اَبَر واقعیت»
(به تعبیر ژان بودریلار Hyper-reality)
است که متناظری در دنیای بیرون ندارد بلکه تأثیر آن بر تن بیمار دچار روان نژندی است که حضور آن واقعیت خیالی را بر واقعیت فیزیکی تحمیل می کند. در روانکاوی به روایت ژاک لکان، روانکاو به بیمار نوروتیک کمک می کند که به حضور اشباح خیالی که تنها به مدد سحر زبانی جان می گیرند شک کند و این تردید، آغاز رهایی از روان نژندی است.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
پی نوشت:
من با آرای ژاک لکان از طریق کتاب های زیر آشنا شده ام:
#مبانی_روانکاوی_فروید_لکان: دکتر کرامت مولّلی- نشر نی
#فروید_در_مقام_فیلسوف- فراروان شناسی پس از لاکان: ریچارد بوتبی- نشر ققنوس
#لاکان_بررسی_شخصیت_اندیشه_و_آثار: جودی گرووز-داریان لیدر- نشر نظر
@drsargolzaei
#حضور_و_غیاب_آگاهی
قسمت دوم
ماشین جهنمی نوروز
#ژاک_لکان روانپزشک و روانکاو فرویدی فرانسوی می گوید: «داستان روان نژندی، داستان ماشین جهنمی است». برای این که مفهوم این جملهٔ ژاک لکان را بفهمیم باید داستان #گروه_محکومین فرانتز #کافکا را خوانده باشیم. در این داستان، یک جهانگرد وارد سرزمینی می شود که در آن یک نظام سیاسی استبدادی استقرار دارد. فروانروای مستبد آن سرزمین قانون هایی وضع کرده و متخلفان از آن قوانین توسط «ماشین جهنمی» شکنجه و اعدام می شوند. ماشین جهنمی دستگاهی است که با مجموعه ای پیچیده از سوزن ها، میخ ها و تیغ ها فرمان رعایت نشده را بر روی بدن محکوم حک می کند و محکوم در وضعیت دردناکی جان می سپارد در حالی که تمام بدن او آکنده از زخم هایی است که همان فرامین فرمانروا هستند. طنزهای تلخ این داستان یکی جمعیتی است که همچون تماشاگران سیرک در اطراف گودال اجرای حکم اعدام جمع می شوند و سرگرمی شان تماشای این صحنهٔ موحش و چندش آور است و دیگر افسر وظیفه شناس اجرای حکم که به شدّت نگران این است که بودجهٔ کافی برای سرویس کردن ماشین شکنجه فراهم نمی شود و حسرت ایّام فرمانده سابق را می خورد که دستگاه نو بود و راندمان بالاتری داشت! امّا آن چه این داستان را شبیه داستان روان نژندی می کند این است که در روان نژندی هیستریک (که موضوع نخستین کتاب #فروید در حوزهٔ روانکاوی بود) بدن فرد نوروتیک گرفتار فرمان های سوپرایگوی سخت گیر اوست. در انتهای قصه، افسری که مأمور شکنجه است از ترس این که مبادا سیّاح فرماندهٔ جدید را وادارد که این روش اجرای قانون را منسوخ کند تصمیم میگیرد خود را زیر ماشین اعدام افکنده ایمانش را به دستگاه ثابت کند. او محکوم را از روی ماشین شکنجه بلند میکند و جملهٔ «وظیفهشناس باش» را به ماشین میدهد که روی بدن خودش حک کند و ماشین، بدن افسر را در مقابل چشمان وحشتزدهٔ سیّاح سوراخ میکند! شاید از دیدگاه روانکاوی بتوان چنین تحلیل کرد که والدین سختگیری که فرزندشان را قربانی قوانین سختگیرانه شان می کنند خود نیز قربانی همان قوانین هستند، جلّادان، خود نیز قربانی نظامی هستند که آن را بازتولید می کنند. امّا گذشته از موضوع استبداد و سوپرایگوی سخت گیر، ژاک لکان با تشبیه روان نژندی به ماشین جهنمی (که جملات را بر تن محکومین حک می کند) به درآمیختگی ساحت نمادین با ساحت واقعی و تسلّط زبان بر بدن اشاره می کند. می توان گفت که برای فرد روان نژند زبان بازنمایی واقعیت نیست بلکه خلق یک «اَبَر واقعیت»
(به تعبیر ژان بودریلار Hyper-reality)
است که متناظری در دنیای بیرون ندارد بلکه تأثیر آن بر تن بیمار دچار روان نژندی است که حضور آن واقعیت خیالی را بر واقعیت فیزیکی تحمیل می کند. در روانکاوی به روایت ژاک لکان، روانکاو به بیمار نوروتیک کمک می کند که به حضور اشباح خیالی که تنها به مدد سحر زبانی جان می گیرند شک کند و این تردید، آغاز رهایی از روان نژندی است.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
پی نوشت:
من با آرای ژاک لکان از طریق کتاب های زیر آشنا شده ام:
#مبانی_روانکاوی_فروید_لکان: دکتر کرامت مولّلی- نشر نی
#فروید_در_مقام_فیلسوف- فراروان شناسی پس از لاکان: ریچارد بوتبی- نشر ققنوس
#لاکان_بررسی_شخصیت_اندیشه_و_آثار: جودی گرووز-داریان لیدر- نشر نظر
@drsargolzaei
#معرفی_کتاب
#خیانت (Adultery)
نویسنده: پائولو کوئیلو
مترجم: اعظم خرام
ناشر: کتاب پارسه - ۱۳۹۵
#اریک_فروم فیلسوف و روانکاو آلمانی تعارض اساسی انسانی را دو راهیِ انتخاب بین امنیّت و آزادی می داند: هنگامی که در شرایط ناامن قرار می گیریم (فقر، قحطی، جنگ، فاجعه) آنقدر دچار ترس می شویم که حاضریم بسیاری از آزادی ها و حق انتخاب هایمان را واگذار کنیم تا امنیت و ثبات به دست آوریم. به همین دلیل، نظام های فاشیست و توتالیتاریست همیشه جنگ افروز هستند تا شهروندان را در شرایطی قرار دهند که نیازشان به آزادی را سرکوب کنند. از آن سو هنگامی که در شرایط امنیت و ثبات قرار می گیریم روزمرّگی و یکنواختی، ما را دچار ملال می کنند، ملالی که چنان برایمان غیر قابل تحمّل است که داوطلبانه رفتارهای خطرناک را انتخاب می کنیم و به آزمودن رفتار های پرهزینه دست می زنیم تا از ملال و یکنواختی رها شویم.
گویی انسان تنها به انتخاب بین دو شر (ترس - ملال) مُخَیّر است.
کتاب خیانت #پائولو_کوئیلو راجع به همین "درد ملال" است. داستان در کشور سوئیس اتفاق می افتد، کشوری که در سهمگین ترین حوادث قرن گذشته (جنگ جهانی دوّم) جزیرهٔ امنیت و ثبات بود و هم اکنون هم بالاترین سهم را از رفاه، امنیت و قانونمندی دارد.
قهرمان داستان هم زنی است که در بهترین شرایط زندگی می کند، سالم است، صاحب شغلی است که مورد علاقهٔ اوست، همسری ثروتمند، مهربان و متعهّد دارد و فرزندانش سالم و شاداب هستند ولی این زن دچار ملال شده است و بی آن که بداند چرا، از زندگی لذت نمی برد. او به دنبال هیجان و خطر کردن است تا خود را از "سیاهچالهٔ ملال" بیرون بکشد.
در چنین شرایطی این زن در موقعیّت یک رابطهٔ جنسی-عاطفی قرار می گیرد و پی می برد که این هیجان او را از ملال بیرون می کشد.
پائولو کوئیلو در این رمان به درستی به یکی از دلایل بی وفایی در رابطهٔ زناشویی می پردازد: ملال!
البته ملال تنها یکی از دلایل رابطه خارج زناشویی است و من در مقاله
#نگاهی_به_موضوع_روابط_خارج_زناشویی از دیدگاه زیستی -روانی -اجتماعی -معنوی به تفصیل به همه دلایل آن پرداخته ام.
پرداختِ داستان و طرح مسأله در کتاب "خیانت" به خوبی صورت گرفته است ولی پائولو کوئیلو نتوانسته است برای مسأله ای که طرح کرده پاسخی در خور بیابد و در انتهای کتاب به شعارهای همیشگی و تکراری متوسل شده است.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
www.drsargolzaei.com/images/PublicCategory/PauloCoelho1.jpg
#خیانت (Adultery)
نویسنده: پائولو کوئیلو
مترجم: اعظم خرام
ناشر: کتاب پارسه - ۱۳۹۵
#اریک_فروم فیلسوف و روانکاو آلمانی تعارض اساسی انسانی را دو راهیِ انتخاب بین امنیّت و آزادی می داند: هنگامی که در شرایط ناامن قرار می گیریم (فقر، قحطی، جنگ، فاجعه) آنقدر دچار ترس می شویم که حاضریم بسیاری از آزادی ها و حق انتخاب هایمان را واگذار کنیم تا امنیت و ثبات به دست آوریم. به همین دلیل، نظام های فاشیست و توتالیتاریست همیشه جنگ افروز هستند تا شهروندان را در شرایطی قرار دهند که نیازشان به آزادی را سرکوب کنند. از آن سو هنگامی که در شرایط امنیت و ثبات قرار می گیریم روزمرّگی و یکنواختی، ما را دچار ملال می کنند، ملالی که چنان برایمان غیر قابل تحمّل است که داوطلبانه رفتارهای خطرناک را انتخاب می کنیم و به آزمودن رفتار های پرهزینه دست می زنیم تا از ملال و یکنواختی رها شویم.
گویی انسان تنها به انتخاب بین دو شر (ترس - ملال) مُخَیّر است.
کتاب خیانت #پائولو_کوئیلو راجع به همین "درد ملال" است. داستان در کشور سوئیس اتفاق می افتد، کشوری که در سهمگین ترین حوادث قرن گذشته (جنگ جهانی دوّم) جزیرهٔ امنیت و ثبات بود و هم اکنون هم بالاترین سهم را از رفاه، امنیت و قانونمندی دارد.
قهرمان داستان هم زنی است که در بهترین شرایط زندگی می کند، سالم است، صاحب شغلی است که مورد علاقهٔ اوست، همسری ثروتمند، مهربان و متعهّد دارد و فرزندانش سالم و شاداب هستند ولی این زن دچار ملال شده است و بی آن که بداند چرا، از زندگی لذت نمی برد. او به دنبال هیجان و خطر کردن است تا خود را از "سیاهچالهٔ ملال" بیرون بکشد.
در چنین شرایطی این زن در موقعیّت یک رابطهٔ جنسی-عاطفی قرار می گیرد و پی می برد که این هیجان او را از ملال بیرون می کشد.
پائولو کوئیلو در این رمان به درستی به یکی از دلایل بی وفایی در رابطهٔ زناشویی می پردازد: ملال!
البته ملال تنها یکی از دلایل رابطه خارج زناشویی است و من در مقاله
#نگاهی_به_موضوع_روابط_خارج_زناشویی از دیدگاه زیستی -روانی -اجتماعی -معنوی به تفصیل به همه دلایل آن پرداخته ام.
پرداختِ داستان و طرح مسأله در کتاب "خیانت" به خوبی صورت گرفته است ولی پائولو کوئیلو نتوانسته است برای مسأله ای که طرح کرده پاسخی در خور بیابد و در انتهای کتاب به شعارهای همیشگی و تکراری متوسل شده است.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
www.drsargolzaei.com/images/PublicCategory/PauloCoelho1.jpg
#چشم_تاریخ
زهرا (زیبا) کاظمی خبرنگار کانادایی - ایرانی تبار بود که در مسافرتی به قصد تهیه گزارش در ایران، هنگام ناآرامیها و اعتراضات دانشجویی، به جرم عکسبرداری حین تجمع برخی از خانوادههای زندانیان در مقابل زندان اوین، بازداشت شد و در زمان بازداشت درگذشت.
#زهرا_کاظمی در سال 1327در شیراز زاده شد. وی از سال ۱۹۶۹ تا سال ۱۹۷۲ در مدرسه عالی سینما و تلویزیون در تهران تحصیل کرد. در سال ۱۹۷۴ برای تحصیل در رشته ادبیات و سینما به دانشگاه پاریس رفت. در سال ۱۹۸۵ دکترای خود را در رشته هنر و ادبیات از دانشگاه پاریس دریافت کرد. در سال ۱۹۹۳ همراه پسرش، استفان هاشمی، به کبک کانادا مهاجرت کرد. وی به عنوان خبرنگار عکاس به طور آزاد فعالیت می کرد و با نشریاتی مانند رکتو ورسو (Recto Verso)، گازت دوفم (Gazotto de femme) و گلوب اند میل (Globe and Mail) چاپ کانادا و نیز موسسه عکس انگلیسی کمراپرس
(Camera Press)
همکاری داشته است.
زهرا کاظمی درخرداد 1382 همراه با گذرنامه ایرانی و معرفینامهای از سوی مؤسسه عکس انگلیسی کمرا پرس به اداره کل مطبوعات و رسانههای خارجی وزارت ارشاد مراجعه میکند و درخواست تهیه عکس از زندگی روزانه مردم عادی در شهر تهران دانشجویان و چند دانشگاه تهران و نیز کوی دانشگاه میکند. در تاریخ ۳۱/۳/۸۲ معرفی نامهای از سوی اداره کل مذکور خطاب به نیروهای انتظامی صادر میشود. در این معرفی نامه از نیروهای انتظامی درخواست میشود تا همکاریهای لازم را طبق ضوابط و مقررات با نامبرده به عمل آورند. در جریان ناآرامیها و اعتراضات دانشجویی در خرداد ماه ۱۳۸۲ که منجر به دستگیری بسیاری از دانشجویان و ناراضیان دیگر در تهران شد، خانوادههای آنان در ۲ تیر ۱۳۸۲ تجمع اعتراض آمیزی را در مقابل زندان اوین تشکیل دادند. زهرا کاظمی در این روز برای تهیه گزارش و تصویر، در این تجمع حاضر شده و اقدام به عکسبرداری از تجمع در اطراف زندان کرد و مقابل زندان بازداشت شد.
به ادعای دادستان عمومی و انقلاب تهران، زهرا کاظمی متهم به عکس برداری از اماکن و مناطق ممنوعه و ارسال آن برای سرویسهای اطلاعاتی بیگانه بودهاست. وی در ساعت 17:40 مورخ 82/4/2 در مقابل زندان اوین بازداشت شد و در ساعت 20 دقیقه بامداد مورخ 82/4/6 از بهداری اوین به بیمارستان بقیه ا... اعزام می شود و در ساعت 13:30 همان روز با مرگ مغزی به بخش مراقبت های ویژه منتقل شد و در نهایت در تاریخ 82/4/19 در بیمارستان فوت کرد.
در پی این اتفاق دولت کانادا با دلیل این که زهرا کاظمی دارای تابعیت کانادایی بودهاست، دولت و مقامات قضایی ایران را تحت فشار قرارداد تا گزارش و تحقیقی جامع از این حادثه فراهم کنند.
محمد خاتمی رییس جمهور وقت، 4 نفر از وزیران (وزیر دادگستری، وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی، وزیر کشور و وزیر اطلاعات) را مأمور رسیدگی و بررسی این پرونده کرد و خواستار ارائه گزارشی از این ماجرا شد. این اقدام در اثر فشار دولت کانادا صورت گرفت. در نتیجه گیری گزارش هیئت ویژه رئیسجمهور آمده بود که بنا به گزارش پزشکی قانونی علت فوت خانم کاظمی «شکستگی جمجمه، خونریزی مغزی و عوارض آن در اثر اصابت جسم سخت به سر و یا برخورد سر به جسم سخت» است.
یک سال پس از آن قوه قضائیه، محمدرضا اقدم احمدی، کارمند وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی را تحت عنوان «قتل شبه عمد» زهرا کاظمی محکوم کرد اما او خود را از اتهامات مبری دانست و با اعتراض وی به رأی دادگاه و نقض حکم در مرجع تجدیدنظر، در نهایت وی به دلیل «فقدان مدرک برای اثبات اتهامات» تبرئه شد و تحقيق در باره مرگ خانم کاظمی مختومه اعلام شد.
کانادا در اعتراض به نحوه رسیدگی دستگاه قضایی ایران به پرونده زهرا کاظمی، سفیر خود را از تهران فراخواند. دولت کانادا و همچنین خانواده زهرا کاظمی خواستار انتقال پیکر وی به کانادا بودند. اما جسد او در شیراز دفن شد. دولت کانادا همچنین اعلام کرد که روابط خود را با ایران به شدت محدود خواهد کرد. از آن پس دولت کانادا به یکی از منتقدان سرسخت وضعیت #حقوق_بشر در ایران تبدیل شد، تا جایی که همیشه این کشور در کمیسیون حقوق بشر #سازمان_ملل_متحد به محکومیت ایران در زمینه نقض حقوق بشر رأی می دهد.
به انتخاب #سروش_سرگلزایی
@drsargolzaei
http://www.drsargolzaei.com/images/PublicCategory/ZahraKazemi.jpg
زهرا (زیبا) کاظمی خبرنگار کانادایی - ایرانی تبار بود که در مسافرتی به قصد تهیه گزارش در ایران، هنگام ناآرامیها و اعتراضات دانشجویی، به جرم عکسبرداری حین تجمع برخی از خانوادههای زندانیان در مقابل زندان اوین، بازداشت شد و در زمان بازداشت درگذشت.
#زهرا_کاظمی در سال 1327در شیراز زاده شد. وی از سال ۱۹۶۹ تا سال ۱۹۷۲ در مدرسه عالی سینما و تلویزیون در تهران تحصیل کرد. در سال ۱۹۷۴ برای تحصیل در رشته ادبیات و سینما به دانشگاه پاریس رفت. در سال ۱۹۸۵ دکترای خود را در رشته هنر و ادبیات از دانشگاه پاریس دریافت کرد. در سال ۱۹۹۳ همراه پسرش، استفان هاشمی، به کبک کانادا مهاجرت کرد. وی به عنوان خبرنگار عکاس به طور آزاد فعالیت می کرد و با نشریاتی مانند رکتو ورسو (Recto Verso)، گازت دوفم (Gazotto de femme) و گلوب اند میل (Globe and Mail) چاپ کانادا و نیز موسسه عکس انگلیسی کمراپرس
(Camera Press)
همکاری داشته است.
زهرا کاظمی درخرداد 1382 همراه با گذرنامه ایرانی و معرفینامهای از سوی مؤسسه عکس انگلیسی کمرا پرس به اداره کل مطبوعات و رسانههای خارجی وزارت ارشاد مراجعه میکند و درخواست تهیه عکس از زندگی روزانه مردم عادی در شهر تهران دانشجویان و چند دانشگاه تهران و نیز کوی دانشگاه میکند. در تاریخ ۳۱/۳/۸۲ معرفی نامهای از سوی اداره کل مذکور خطاب به نیروهای انتظامی صادر میشود. در این معرفی نامه از نیروهای انتظامی درخواست میشود تا همکاریهای لازم را طبق ضوابط و مقررات با نامبرده به عمل آورند. در جریان ناآرامیها و اعتراضات دانشجویی در خرداد ماه ۱۳۸۲ که منجر به دستگیری بسیاری از دانشجویان و ناراضیان دیگر در تهران شد، خانوادههای آنان در ۲ تیر ۱۳۸۲ تجمع اعتراض آمیزی را در مقابل زندان اوین تشکیل دادند. زهرا کاظمی در این روز برای تهیه گزارش و تصویر، در این تجمع حاضر شده و اقدام به عکسبرداری از تجمع در اطراف زندان کرد و مقابل زندان بازداشت شد.
به ادعای دادستان عمومی و انقلاب تهران، زهرا کاظمی متهم به عکس برداری از اماکن و مناطق ممنوعه و ارسال آن برای سرویسهای اطلاعاتی بیگانه بودهاست. وی در ساعت 17:40 مورخ 82/4/2 در مقابل زندان اوین بازداشت شد و در ساعت 20 دقیقه بامداد مورخ 82/4/6 از بهداری اوین به بیمارستان بقیه ا... اعزام می شود و در ساعت 13:30 همان روز با مرگ مغزی به بخش مراقبت های ویژه منتقل شد و در نهایت در تاریخ 82/4/19 در بیمارستان فوت کرد.
در پی این اتفاق دولت کانادا با دلیل این که زهرا کاظمی دارای تابعیت کانادایی بودهاست، دولت و مقامات قضایی ایران را تحت فشار قرارداد تا گزارش و تحقیقی جامع از این حادثه فراهم کنند.
محمد خاتمی رییس جمهور وقت، 4 نفر از وزیران (وزیر دادگستری، وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی، وزیر کشور و وزیر اطلاعات) را مأمور رسیدگی و بررسی این پرونده کرد و خواستار ارائه گزارشی از این ماجرا شد. این اقدام در اثر فشار دولت کانادا صورت گرفت. در نتیجه گیری گزارش هیئت ویژه رئیسجمهور آمده بود که بنا به گزارش پزشکی قانونی علت فوت خانم کاظمی «شکستگی جمجمه، خونریزی مغزی و عوارض آن در اثر اصابت جسم سخت به سر و یا برخورد سر به جسم سخت» است.
یک سال پس از آن قوه قضائیه، محمدرضا اقدم احمدی، کارمند وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی را تحت عنوان «قتل شبه عمد» زهرا کاظمی محکوم کرد اما او خود را از اتهامات مبری دانست و با اعتراض وی به رأی دادگاه و نقض حکم در مرجع تجدیدنظر، در نهایت وی به دلیل «فقدان مدرک برای اثبات اتهامات» تبرئه شد و تحقيق در باره مرگ خانم کاظمی مختومه اعلام شد.
کانادا در اعتراض به نحوه رسیدگی دستگاه قضایی ایران به پرونده زهرا کاظمی، سفیر خود را از تهران فراخواند. دولت کانادا و همچنین خانواده زهرا کاظمی خواستار انتقال پیکر وی به کانادا بودند. اما جسد او در شیراز دفن شد. دولت کانادا همچنین اعلام کرد که روابط خود را با ایران به شدت محدود خواهد کرد. از آن پس دولت کانادا به یکی از منتقدان سرسخت وضعیت #حقوق_بشر در ایران تبدیل شد، تا جایی که همیشه این کشور در کمیسیون حقوق بشر #سازمان_ملل_متحد به محکومیت ایران در زمینه نقض حقوق بشر رأی می دهد.
به انتخاب #سروش_سرگلزایی
@drsargolzaei
http://www.drsargolzaei.com/images/PublicCategory/ZahraKazemi.jpg
#یادداشت_هفته
#شکنجه_سفید_در_مدارس!
اگر فرزندمان از مدرسه به خانه بیاید و بگوید معلمم گوش مرا پیچانده یا ناظم مدرسه بر سر من فریاد کشیده است بلافاصله واکنش نشان میدهیم، چرا که سلامت جسمی و روانی فرزندمان برایمان مهم است اما اگر فرزند ده ساله ما برایمان بگوید که معلمش ساعتها راجع به "فشار قبر" برایش صحبت کرده است، کمتر ممکن است معترض و شاکی شویم چرا که "حساسیتزدایی" شدهایم و عمق ترس و وحشتی که چنین روایاتی برای یک کودک دبستانی ایجاد میکنند را درک نمیکنیم. افراد زیادی را میبینم که پول هنگفتی صرف میکنند تا فرزندانشان را در مدارسی ثبتنام کنند که صاحب شهرت و آوازهاند ولی در آن مدارس به یکی از دو صورت زیر (یا به هر دو صورت) فرزندان ما تحت "شکنجه سفید" قرار میگیرند:
یک دسته از این آموزشگاهها به دلیل درصد بالای قبولی #تیزهوشان و کنکور "برند" شدهاند و دسته دیگر به دلیل "ویترین مذهبیشان" و خانوادهها برای تامین سعادت دنیوی و اخروی فرزندانشان برای ثبتنام در این شکنجهگاههای پر زرق و برق با یکدیگر رقابت میکنند!
آن وقت کودک دبستانی ما مجبور است از هشت نه سالگی تحت استرس آزمونهای دورهای ماراتونوار قرار گیرد یا شنونده قصههای وحشتآور خدای کینهتوزی باشد که بیحجاب ها را از تک تک تارهای مویشان آویزان میکند!
با چنین انتخابهایی عجیب نیست که مجبوریم یک رواندرمانی دائمی را نیز در کنار برنامه مدرسه "برند" به فرزندانمان هدیه دهیم!
هر چقدر هم که آمار فارغالتحصیلان بیکار و ناامید دانشگاهها بالا میرود، پدر و مادرها دست از رقابت بر سر ورود فرزندانشان به دانشگاهها بر نمیدارند، گویی هشدارهای خلق را تقلیدشان بر باد داد در این هنگامه پر سر و صدای رقص و آواز #خر_برفت_و_خر_برفت_و_خر_برفت به گوش کسی نمیرسد!
پدر، مادر، ما متهمیم!
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
#شکنجه_سفید_در_مدارس!
اگر فرزندمان از مدرسه به خانه بیاید و بگوید معلمم گوش مرا پیچانده یا ناظم مدرسه بر سر من فریاد کشیده است بلافاصله واکنش نشان میدهیم، چرا که سلامت جسمی و روانی فرزندمان برایمان مهم است اما اگر فرزند ده ساله ما برایمان بگوید که معلمش ساعتها راجع به "فشار قبر" برایش صحبت کرده است، کمتر ممکن است معترض و شاکی شویم چرا که "حساسیتزدایی" شدهایم و عمق ترس و وحشتی که چنین روایاتی برای یک کودک دبستانی ایجاد میکنند را درک نمیکنیم. افراد زیادی را میبینم که پول هنگفتی صرف میکنند تا فرزندانشان را در مدارسی ثبتنام کنند که صاحب شهرت و آوازهاند ولی در آن مدارس به یکی از دو صورت زیر (یا به هر دو صورت) فرزندان ما تحت "شکنجه سفید" قرار میگیرند:
یک دسته از این آموزشگاهها به دلیل درصد بالای قبولی #تیزهوشان و کنکور "برند" شدهاند و دسته دیگر به دلیل "ویترین مذهبیشان" و خانوادهها برای تامین سعادت دنیوی و اخروی فرزندانشان برای ثبتنام در این شکنجهگاههای پر زرق و برق با یکدیگر رقابت میکنند!
آن وقت کودک دبستانی ما مجبور است از هشت نه سالگی تحت استرس آزمونهای دورهای ماراتونوار قرار گیرد یا شنونده قصههای وحشتآور خدای کینهتوزی باشد که بیحجاب ها را از تک تک تارهای مویشان آویزان میکند!
با چنین انتخابهایی عجیب نیست که مجبوریم یک رواندرمانی دائمی را نیز در کنار برنامه مدرسه "برند" به فرزندانمان هدیه دهیم!
هر چقدر هم که آمار فارغالتحصیلان بیکار و ناامید دانشگاهها بالا میرود، پدر و مادرها دست از رقابت بر سر ورود فرزندانشان به دانشگاهها بر نمیدارند، گویی هشدارهای خلق را تقلیدشان بر باد داد در این هنگامه پر سر و صدای رقص و آواز #خر_برفت_و_خر_برفت_و_خر_برفت به گوش کسی نمیرسد!
پدر، مادر، ما متهمیم!
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
#معرفی_کتاب
#درباب_مشاهده_و_ادراک
نویسنده: آلن دو باتن
مترجم: امیر امجد
انتشارات: نیلا - ۱۳۹۳
* * *
#آلن_دوباتن فیلسوف ۴۷ ساله سوئیسی است که اکنون در انگلستان زندگی می کند. او در دانشگاه کمبریج تاریخ و فلسفه خواند و مدتی نیز در دوره PhD فلسفه فرانسوی در دانشگاه هاروارد مشغول تحصیل شد ولی دوره دکترای فلسفه اش را رها کرد تا برای عموم کتاب بنویسد و فلسفه را به زندگی روزمره مردم پیوند بزند.
اولین کتاب آلن دو باتن "جستاری در باب عشق" در سال ۱۹۹۳ منتشر شد - زمانی که آلن دو باتن ۲۴ ساله بود- و دو میلیون نسخه از آن فروش رفت. کتاب حاضر (در باب مشاهده و ادراک) در سال ۲۰۰۵ نوشته شده است. این کتاب کوچک (صد صفحه ای جیبی) خلاصه ای از سایر کتاب های آلن دو باتن است.
فصل اول کتاب "در باب لذت اندوه" نام دارد و به مرور آثار ادوارد هاپر نقاش آمریکایی (۱۹۶۷-۱۸۸۲) می پردازد، آثاری که در آن ها هاپر تصویری از تنهایی و اندوه قابل احترام خلق کرده است. آلن دو باتن در این مقاله ۱۴ صفحه ای مهارت نگاه کردن به یک تابلوی نقاشی را به ما می آموزد. آلن دو باتن به ما یاد می دهد که هنرهای تجسمی را به عنوان یک "رسانه" در نظر داشته باشیم و به آن ها نگاه صرفأ تزئینی نداشته باشیم. این موضوع آن قدر برای آلن دو باتن مهم است که در این زمینه دو کتاب نوشته است که خوشبختانه هر دو به فارسی ترجمه شده اند:
کتاب "هنر همچون درمان" که او همراه جان آرمسترانگ نوشته توسط مهرناز مصباح به فارسی ترجمه شده و نشر چشمه آن را منتشر کرده است و کتاب "معماری شادمانی" که توسط پروین آقائی ترجمه شده و انتشارات ملائک آن را منتشر کرده است.
فصل دوم کتاب "در باب مشاهده و ادراک" گزارشی است فیلسوفانه و روان شناسانه از فرودگاه هیترو لندن. این فصل "در باب رفتن به فرودگاه" نام دارد. آلن دو باتن در این یادداشت ۸ صفحه ای به ما می آموزد که به آن چه به آن عادت کرده ایم دوباره نگاه کنیم، نگاهی دقیق و خیال پردازانه، و دریابیم که جهان اطراف ما تا چه حد شگفت انگیز و تأمل برانگیز است. این موضوع (نگاه موشکافانه و خیال پردازانه به یک فرودگاه) دستمایه یک کتاب دیگر آلن دو باتن بوده است: کتاب "یک هفته در فرودگاه" که توسط مهرناز مصباح ترجمه شده و نشر چشمه آن را منتشر ساخته است.
فصل سوم کتاب "در باب مشاهده و ادراک" خلاصه ای است از آنچه آلن دو باتن در کتاب "جستارهایی در باب عشق" نوشته است. در این فصل از کتاب آلن دو باتن به کالبد شکافی یک رابطه عاشقانه می پردازد و به یکی از آسیب های اساسی این رابطه می پردازد، این که تلاش کنیم برای جلب رضایت معشوق تبدیل به آن کسی بشویم که نیستیم و "اعتبار" و اصالت خود را از دست بدهیم. به این دلیل آلن دو باتن نام این فصل از کتاب را "در باب اعتبار" گذاشته است.
اگر با خواندن این فصل کتاب علاقمند شدید که به طور مفصل به نقد آلن دو باتن از رابطه عاشقانه گوش بسپارید کتاب "جستارهایی در باب عشق" او با ترجمه گلی امامی و توسط انتشارات نیلوفر به فارسی ترجمه شده است.
فصل بعدی کتاب (در باب کار و خشنودی) به موضوع رضایت شغلی می پردازد و به این سؤال می پردازد که آیا می توان از فعالیت شغلی انتظار داشت سبب لذت و خشنودی ما شود یا کار اجباری است که ما برای برآوردن نیازهای ضروری مان مجبوریم تن به آن بدهیم. آلن دو باتن این موضوع را در کتاب "خوشی ها و مصائب کار" بیشتر باز می کند و نظرات فیلسوفان برجسته ای چون امانوئل کانت، کارل مارکس و ویلیام جیمز را به زندگی شغلی ما وارد می کند.
در فصل بعدی کتاب (در باب رفتن به باغ وحش) آلن دو باتن نگاه چارلز داروین و دزموند موریس را عاریه می گیرد و به جامعه و روابط انسانی با نگاه زیستی تکاملی می نگرد.
در فصل دیگر کتاب (در باب افسون اماکن پر ملال) آلن دو باتن درباره زادگاهش (زوریخ) سخن می گوید و به بهانه این موضوع دیدگاه "گوستاو فلوبر" را پیش می کشد که از زیبایی و تمیزی و نظم زادگاه خود (روئن فرانسه) خسته شده بود و با سفر به شرق و شمال آفریقا از شلختگی، کثیفی و در هم تنیدگی انسان و حیوان لذت برده بود. ماجرای نگاه و سفر گوستاو فلوبر نیز در فصلی از کتاب "هنر سیر و سفر" آلن دو باتن بیشتر باز شده است.
این کتاب آلن دو باتن نیز با ترجمه گلی امامی توسط انتشارات نیلوفر به فارسی منتشر شده است.
کتاب کوچک "در باب مشاهده و ادراک" شما را با نگاه فیلسوفانه آلن دو باتن به جزئیات تکراری زندگی روزمره آشنا می کند و مقدمه ای خواهد شد برای خواندن آثار مفصل او.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
http://www.drsargolzaei.com/images/PublicCategory/perception.jpg
#درباب_مشاهده_و_ادراک
نویسنده: آلن دو باتن
مترجم: امیر امجد
انتشارات: نیلا - ۱۳۹۳
* * *
#آلن_دوباتن فیلسوف ۴۷ ساله سوئیسی است که اکنون در انگلستان زندگی می کند. او در دانشگاه کمبریج تاریخ و فلسفه خواند و مدتی نیز در دوره PhD فلسفه فرانسوی در دانشگاه هاروارد مشغول تحصیل شد ولی دوره دکترای فلسفه اش را رها کرد تا برای عموم کتاب بنویسد و فلسفه را به زندگی روزمره مردم پیوند بزند.
اولین کتاب آلن دو باتن "جستاری در باب عشق" در سال ۱۹۹۳ منتشر شد - زمانی که آلن دو باتن ۲۴ ساله بود- و دو میلیون نسخه از آن فروش رفت. کتاب حاضر (در باب مشاهده و ادراک) در سال ۲۰۰۵ نوشته شده است. این کتاب کوچک (صد صفحه ای جیبی) خلاصه ای از سایر کتاب های آلن دو باتن است.
فصل اول کتاب "در باب لذت اندوه" نام دارد و به مرور آثار ادوارد هاپر نقاش آمریکایی (۱۹۶۷-۱۸۸۲) می پردازد، آثاری که در آن ها هاپر تصویری از تنهایی و اندوه قابل احترام خلق کرده است. آلن دو باتن در این مقاله ۱۴ صفحه ای مهارت نگاه کردن به یک تابلوی نقاشی را به ما می آموزد. آلن دو باتن به ما یاد می دهد که هنرهای تجسمی را به عنوان یک "رسانه" در نظر داشته باشیم و به آن ها نگاه صرفأ تزئینی نداشته باشیم. این موضوع آن قدر برای آلن دو باتن مهم است که در این زمینه دو کتاب نوشته است که خوشبختانه هر دو به فارسی ترجمه شده اند:
کتاب "هنر همچون درمان" که او همراه جان آرمسترانگ نوشته توسط مهرناز مصباح به فارسی ترجمه شده و نشر چشمه آن را منتشر کرده است و کتاب "معماری شادمانی" که توسط پروین آقائی ترجمه شده و انتشارات ملائک آن را منتشر کرده است.
فصل دوم کتاب "در باب مشاهده و ادراک" گزارشی است فیلسوفانه و روان شناسانه از فرودگاه هیترو لندن. این فصل "در باب رفتن به فرودگاه" نام دارد. آلن دو باتن در این یادداشت ۸ صفحه ای به ما می آموزد که به آن چه به آن عادت کرده ایم دوباره نگاه کنیم، نگاهی دقیق و خیال پردازانه، و دریابیم که جهان اطراف ما تا چه حد شگفت انگیز و تأمل برانگیز است. این موضوع (نگاه موشکافانه و خیال پردازانه به یک فرودگاه) دستمایه یک کتاب دیگر آلن دو باتن بوده است: کتاب "یک هفته در فرودگاه" که توسط مهرناز مصباح ترجمه شده و نشر چشمه آن را منتشر ساخته است.
فصل سوم کتاب "در باب مشاهده و ادراک" خلاصه ای است از آنچه آلن دو باتن در کتاب "جستارهایی در باب عشق" نوشته است. در این فصل از کتاب آلن دو باتن به کالبد شکافی یک رابطه عاشقانه می پردازد و به یکی از آسیب های اساسی این رابطه می پردازد، این که تلاش کنیم برای جلب رضایت معشوق تبدیل به آن کسی بشویم که نیستیم و "اعتبار" و اصالت خود را از دست بدهیم. به این دلیل آلن دو باتن نام این فصل از کتاب را "در باب اعتبار" گذاشته است.
اگر با خواندن این فصل کتاب علاقمند شدید که به طور مفصل به نقد آلن دو باتن از رابطه عاشقانه گوش بسپارید کتاب "جستارهایی در باب عشق" او با ترجمه گلی امامی و توسط انتشارات نیلوفر به فارسی ترجمه شده است.
فصل بعدی کتاب (در باب کار و خشنودی) به موضوع رضایت شغلی می پردازد و به این سؤال می پردازد که آیا می توان از فعالیت شغلی انتظار داشت سبب لذت و خشنودی ما شود یا کار اجباری است که ما برای برآوردن نیازهای ضروری مان مجبوریم تن به آن بدهیم. آلن دو باتن این موضوع را در کتاب "خوشی ها و مصائب کار" بیشتر باز می کند و نظرات فیلسوفان برجسته ای چون امانوئل کانت، کارل مارکس و ویلیام جیمز را به زندگی شغلی ما وارد می کند.
در فصل بعدی کتاب (در باب رفتن به باغ وحش) آلن دو باتن نگاه چارلز داروین و دزموند موریس را عاریه می گیرد و به جامعه و روابط انسانی با نگاه زیستی تکاملی می نگرد.
در فصل دیگر کتاب (در باب افسون اماکن پر ملال) آلن دو باتن درباره زادگاهش (زوریخ) سخن می گوید و به بهانه این موضوع دیدگاه "گوستاو فلوبر" را پیش می کشد که از زیبایی و تمیزی و نظم زادگاه خود (روئن فرانسه) خسته شده بود و با سفر به شرق و شمال آفریقا از شلختگی، کثیفی و در هم تنیدگی انسان و حیوان لذت برده بود. ماجرای نگاه و سفر گوستاو فلوبر نیز در فصلی از کتاب "هنر سیر و سفر" آلن دو باتن بیشتر باز شده است.
این کتاب آلن دو باتن نیز با ترجمه گلی امامی توسط انتشارات نیلوفر به فارسی منتشر شده است.
کتاب کوچک "در باب مشاهده و ادراک" شما را با نگاه فیلسوفانه آلن دو باتن به جزئیات تکراری زندگی روزمره آشنا می کند و مقدمه ای خواهد شد برای خواندن آثار مفصل او.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
http://www.drsargolzaei.com/images/PublicCategory/perception.jpg
#مقاله
#خاطره_ای_از_کلینیک_الکل
نیکلاس به کلینیک الکل آمده، اما نمی خواهد الکل را "ترک" کند، می گوید برای "بهینه سازی مصرف" آمده. تحقیقات نشان می دهند که موفقیت درمان در این افراد کمتر از کسانی ست که تصمیم به "وداع با مواد" دارند. آمار و ارقام را به نیکلاس نشان می دهم ولی او شعر #حافظ را مدّنظر دارد:
صوفی ار باده به اندازه خورد نوشش باد
ورنه اندیشه ی این کار فراموشش باد!
می گوید آمده تا مصرفش را "به اندازه" کند! من کوتاه می آیم و رضایت می دهم که "به اندازه" را تعریف کنیم. اولین بند قراردادمان این است که بعد از مصرف الکل رانندگی نکند. برایش توضیح می دهم که بیشتر الکل نوش ها فکر می کنند فقط بعد از مستی شدید که تلوتلو می خورند رانندگی خطرناک می شود در حالی که بعد از مصرف الکلی معادل دو شات عرق یا یک قوطی آبجو هم واکنش ها کُند می شوند، مهارها سست می گردند و امکان تصادف رانندگی چهار برابر می شود! برایش گفتم که در امریکا یک سوّم کل تصادفات رانندگی و دو سوّم تصادفات آخر شب تحت تاثیر الکل اتفاق می افتند و برایش از نمایشگاهی که در یوکوهامای ژاپن دیده بودم گفتم، نمایشگاهی از کفش های کسانی که قربانی رانندگان الکلی شده بودند. هر کفش در کنار یک گلدان و یک عکس قاب گرفته شده از صاحب کفش چیده شده بود و من وقتی به کفش های بچه گانه می رسیدم بغضم می گرفت. نیکولاس قرارداد را امضا می کند. این بار که در جاده ی آبعلی رانندگی کنید من کمتر نگرانتان می شوم. باور کنید دنیا با همین یک امضا کمی قابل تحمّل تر می شود.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#خاطره_ای_از_کلینیک_الکل
نیکلاس به کلینیک الکل آمده، اما نمی خواهد الکل را "ترک" کند، می گوید برای "بهینه سازی مصرف" آمده. تحقیقات نشان می دهند که موفقیت درمان در این افراد کمتر از کسانی ست که تصمیم به "وداع با مواد" دارند. آمار و ارقام را به نیکلاس نشان می دهم ولی او شعر #حافظ را مدّنظر دارد:
صوفی ار باده به اندازه خورد نوشش باد
ورنه اندیشه ی این کار فراموشش باد!
می گوید آمده تا مصرفش را "به اندازه" کند! من کوتاه می آیم و رضایت می دهم که "به اندازه" را تعریف کنیم. اولین بند قراردادمان این است که بعد از مصرف الکل رانندگی نکند. برایش توضیح می دهم که بیشتر الکل نوش ها فکر می کنند فقط بعد از مستی شدید که تلوتلو می خورند رانندگی خطرناک می شود در حالی که بعد از مصرف الکلی معادل دو شات عرق یا یک قوطی آبجو هم واکنش ها کُند می شوند، مهارها سست می گردند و امکان تصادف رانندگی چهار برابر می شود! برایش گفتم که در امریکا یک سوّم کل تصادفات رانندگی و دو سوّم تصادفات آخر شب تحت تاثیر الکل اتفاق می افتند و برایش از نمایشگاهی که در یوکوهامای ژاپن دیده بودم گفتم، نمایشگاهی از کفش های کسانی که قربانی رانندگان الکلی شده بودند. هر کفش در کنار یک گلدان و یک عکس قاب گرفته شده از صاحب کفش چیده شده بود و من وقتی به کفش های بچه گانه می رسیدم بغضم می گرفت. نیکولاس قرارداد را امضا می کند. این بار که در جاده ی آبعلی رانندگی کنید من کمتر نگرانتان می شوم. باور کنید دنیا با همین یک امضا کمی قابل تحمّل تر می شود.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#پرسش_و_پاسخ
*پرسش:
سلام جناب دکتر
خیلی ها اظهار میکنند که #عرفان ایرانی و نگاه عارفانه به زندگی باعث عقب ماندگی ایران شده. میگویند که اینها همش در عالم خودشون بودند و نسبت به جامعه و مشکلات آن بی تفاوت بودند.نظر شما چیست؟
سپاس فراوان
*پاسخ #دکترسرگلزایی :
با سلام و احترام
بنده در مقاله ای با عنوان #عرفان_زدگی_درفرهنگ_ایرانی به تفکیک بین عرفان به جا و نابه جا پرداخته ام.
سبز باشید
T.me/drsargolzaei
*پرسش:
سلام جناب دکتر
خیلی ها اظهار میکنند که #عرفان ایرانی و نگاه عارفانه به زندگی باعث عقب ماندگی ایران شده. میگویند که اینها همش در عالم خودشون بودند و نسبت به جامعه و مشکلات آن بی تفاوت بودند.نظر شما چیست؟
سپاس فراوان
*پاسخ #دکترسرگلزایی :
با سلام و احترام
بنده در مقاله ای با عنوان #عرفان_زدگی_درفرهنگ_ایرانی به تفکیک بین عرفان به جا و نابه جا پرداخته ام.
سبز باشید
T.me/drsargolzaei
Telegram
دکتر سرگلزایی drsargolzaei
Psychiatrist ,Social activist
Email: isssp@yahoo.com
drsargolzaei.com
Instagram.com/drsargolzaei
https://twitter.com/drsargolzae
https://youtube.com/@sargolzaei
https://m.facebook.com/drsargolzaei
First Post:
https://t.me/drsargolzaei/7
@drsargolzaei
Email: isssp@yahoo.com
drsargolzaei.com
Instagram.com/drsargolzaei
https://twitter.com/drsargolzae
https://youtube.com/@sargolzaei
https://m.facebook.com/drsargolzaei
First Post:
https://t.me/drsargolzaei/7
@drsargolzaei
#پرسش_و_پاسخ
*پرسش:
با سلام و احترام خدمت دکتر سرگلزایی عزیز
توی کانالتون پستی راجع به تحلیل ارکه تایپی مراحل سلوک مولوی در مقایسه با مراحل سلوک نیچه بود. گفته بودید که مولوی با گذر از مرحله اپولونی (فقه) و سپس ورود به مرحله دیونیزوسی (دیوان شمس)، و نهایتا ترکیب این دو و با رسیدن به مرحله ی هرمسی (مثنوی معنوی) عارف شد. اما نیچه با گذر از مرحله ی اپولونی (علم گرایی) و سپس رسیدن به مرحله ی دیونیزوسی (وجودگرایی)، تبدیل به فیلسوفی شاعر مسلک شد اما چون نتونست این دو بعد رو با هم پیوند بده (طبق نظریه خودش در زایش تراژدی)، به گفته شما دچار فروپاشی روانی شد. حالا سوالاتی که دارم اینه که اولا چی باعث شد مولوی مثل نیچه دچار فروپاشی روانی نشه؟
ثانیا آیا پیمودن همچین راهی برای تمامی انسان ها جهت رشد لازمه؟ آیا نهایتا همه باید هرمسی بشیم؟
(آپولونی-->دیونیزوسی-->هرمسی)
ثالثا نمای کلی این نظریه چیه؟ ینی بقیه ارکه تایپ ها چه نقشی تو رشد روانی ما بازی می کنن؟ مثلا چرا زئوس یا هفائستوس یا پوزیدون توی این تحلیل ها نبودند؟
با تشکر
*پاسخ #دکترسرگلزایی :
با سلام و احترام
اوّل- تفاوت #مولانا با #نیچه این بود که مولانا دارای آرکه تایپ هِرمِس بود در حالی که نیچه این #آرکه_تایپ را نداشت. آرکه تایپ هرمس بین آرکه تایپ های آپولو و دیونیزوس میانجی گری می کند و نقطهٔ تعادل بین این دو را می یابد.
دوّم- نیچه فقط راجع به این دو آرکه تایپ (آپولو-دیونیزوس) صحبت کرده (کتاب #زایش_تراژدی- فصل بصیرت دیونیزوسی- نشر نی) زیرا هدف نیچه تشریح آرکه تایپ ها نبوده بلکه نیچه در این کتاب به تاریخ هنر و تحلیل فلسفی هنر می پردازد؛ ولی #یونگ در کتاب های #راز_پیوند، #آیون و #روانشناسی_و_کیمیاگری (همه با ترجمهٔ پروین فرامرزی- انتشارات بهنشر) به آرکه تایپ های بیشتری اشاره کرده است و رابرت جانسون و #شینودا_بولن هم این آرکه تایپ ها را گسترش داده اند.
سوّم- چون بحث ما راجع به تجربهٔ عارفانه بود به آرکه تایپ های آپولو- دیونیزوس- هرمس پرداخته ام که البته در بحث کامل تر آرکه تایپ هِستیا را نیز وارد بحث کرده ام؛ اگر به جای سیر و سلوک درونی بخواهیم راجع به کسب و کار تحلیل روان شناختی ارائه دهیم آن وقت آرکه تایپ های زئوس- آتنا- هرمس و هفائیستوس محور بحث قرار خواهند گرفت، و اگر به تحلیل استبداد و خودکامگی در سیاست بپردازیم آرکه تایپ های زئوس- پوزیدون- آتنا- آرس- هرمس مورد بحث قرار خواهند گرفت و بالاخره در تحلیل روابط زن و مرد به آرکه تایپ های آفرودیت- پرسفون- هراـ هرمس- زئوس- هفائیستوس و دیونیزوس می پردازیم.
پیروز باشید
T.me/drsargolzaei
*پرسش:
با سلام و احترام خدمت دکتر سرگلزایی عزیز
توی کانالتون پستی راجع به تحلیل ارکه تایپی مراحل سلوک مولوی در مقایسه با مراحل سلوک نیچه بود. گفته بودید که مولوی با گذر از مرحله اپولونی (فقه) و سپس ورود به مرحله دیونیزوسی (دیوان شمس)، و نهایتا ترکیب این دو و با رسیدن به مرحله ی هرمسی (مثنوی معنوی) عارف شد. اما نیچه با گذر از مرحله ی اپولونی (علم گرایی) و سپس رسیدن به مرحله ی دیونیزوسی (وجودگرایی)، تبدیل به فیلسوفی شاعر مسلک شد اما چون نتونست این دو بعد رو با هم پیوند بده (طبق نظریه خودش در زایش تراژدی)، به گفته شما دچار فروپاشی روانی شد. حالا سوالاتی که دارم اینه که اولا چی باعث شد مولوی مثل نیچه دچار فروپاشی روانی نشه؟
ثانیا آیا پیمودن همچین راهی برای تمامی انسان ها جهت رشد لازمه؟ آیا نهایتا همه باید هرمسی بشیم؟
(آپولونی-->دیونیزوسی-->هرمسی)
ثالثا نمای کلی این نظریه چیه؟ ینی بقیه ارکه تایپ ها چه نقشی تو رشد روانی ما بازی می کنن؟ مثلا چرا زئوس یا هفائستوس یا پوزیدون توی این تحلیل ها نبودند؟
با تشکر
*پاسخ #دکترسرگلزایی :
با سلام و احترام
اوّل- تفاوت #مولانا با #نیچه این بود که مولانا دارای آرکه تایپ هِرمِس بود در حالی که نیچه این #آرکه_تایپ را نداشت. آرکه تایپ هرمس بین آرکه تایپ های آپولو و دیونیزوس میانجی گری می کند و نقطهٔ تعادل بین این دو را می یابد.
دوّم- نیچه فقط راجع به این دو آرکه تایپ (آپولو-دیونیزوس) صحبت کرده (کتاب #زایش_تراژدی- فصل بصیرت دیونیزوسی- نشر نی) زیرا هدف نیچه تشریح آرکه تایپ ها نبوده بلکه نیچه در این کتاب به تاریخ هنر و تحلیل فلسفی هنر می پردازد؛ ولی #یونگ در کتاب های #راز_پیوند، #آیون و #روانشناسی_و_کیمیاگری (همه با ترجمهٔ پروین فرامرزی- انتشارات بهنشر) به آرکه تایپ های بیشتری اشاره کرده است و رابرت جانسون و #شینودا_بولن هم این آرکه تایپ ها را گسترش داده اند.
سوّم- چون بحث ما راجع به تجربهٔ عارفانه بود به آرکه تایپ های آپولو- دیونیزوس- هرمس پرداخته ام که البته در بحث کامل تر آرکه تایپ هِستیا را نیز وارد بحث کرده ام؛ اگر به جای سیر و سلوک درونی بخواهیم راجع به کسب و کار تحلیل روان شناختی ارائه دهیم آن وقت آرکه تایپ های زئوس- آتنا- هرمس و هفائیستوس محور بحث قرار خواهند گرفت، و اگر به تحلیل استبداد و خودکامگی در سیاست بپردازیم آرکه تایپ های زئوس- پوزیدون- آتنا- آرس- هرمس مورد بحث قرار خواهند گرفت و بالاخره در تحلیل روابط زن و مرد به آرکه تایپ های آفرودیت- پرسفون- هراـ هرمس- زئوس- هفائیستوس و دیونیزوس می پردازیم.
پیروز باشید
T.me/drsargolzaei
Telegram
دکتر سرگلزایی drsargolzaei
Psychiatrist ,Social activist
Email: isssp@yahoo.com
drsargolzaei.com
Instagram.com/drsargolzaei
https://twitter.com/drsargolzae
https://youtube.com/@sargolzaei
https://m.facebook.com/drsargolzaei
First Post:
https://t.me/drsargolzaei/7
@drsargolzaei
Email: isssp@yahoo.com
drsargolzaei.com
Instagram.com/drsargolzaei
https://twitter.com/drsargolzae
https://youtube.com/@sargolzaei
https://m.facebook.com/drsargolzaei
First Post:
https://t.me/drsargolzaei/7
@drsargolzaei
کارگاه مداخلات درمانی در روابط خارج زناشویی
مدرس: دکتر محمد رضا سرگلزایی
مدت زمان کارگاه: 8 ساعت روزهای پنجشنبه 2 آذر (از ساعت 15تا19) و پنجشنبه 9 آذر (از ساعت 9تا13)
سرفصل ها:
🔸تک همسری و چند همسری از دیدگاه بیولوژیک (ژن ها و هورمون ها)
🔸مثلث عشق رابرت اشترنبرگ: از شور عشق تا تعهد
🔸ویکتور فرانکل: تنوع جنسی به عنوان جایگزین صمیمیت
🔸Alternative Access Model
🔸Equity theory
🔸مدونا کمپلکس 🔸سندروم سودابه 🔸سندروم میوه ممنوعه
🔸سندروم بلانش 🔸تیپ شناسی شینودا بولن 🔸وفاداری و خیانت
🔸مداخله در خیانت های زناشویی بر اساس رویکردهای:
🔻زوج درمانی هیجان مدار رویکرد سوزان جانسون
🔻ایماگو تراپی رویکرد دکتر هارویل هندریکس
🔻تکنیک های بخشایشگری و سوگ رویکرد دکتر الیزابت کوبلر راس
🔻همراه با فنون NLP
محل برگزاری: میدان ونک خیابان ملاصدرا خیابان شیخ بهایی شمالی کوچه شهانقی پلاک 12
هزینه کارگاه 250 هزار تومن
ثبت نام تلفنی👇👇:
88063547 - 09123336716
ثبت نام تلگرامی👇👇:
https://t.me/joinchat/BJoObj-9TGJYPeKZi3XTGg
مدرس: دکتر محمد رضا سرگلزایی
مدت زمان کارگاه: 8 ساعت روزهای پنجشنبه 2 آذر (از ساعت 15تا19) و پنجشنبه 9 آذر (از ساعت 9تا13)
سرفصل ها:
🔸تک همسری و چند همسری از دیدگاه بیولوژیک (ژن ها و هورمون ها)
🔸مثلث عشق رابرت اشترنبرگ: از شور عشق تا تعهد
🔸ویکتور فرانکل: تنوع جنسی به عنوان جایگزین صمیمیت
🔸Alternative Access Model
🔸Equity theory
🔸مدونا کمپلکس 🔸سندروم سودابه 🔸سندروم میوه ممنوعه
🔸سندروم بلانش 🔸تیپ شناسی شینودا بولن 🔸وفاداری و خیانت
🔸مداخله در خیانت های زناشویی بر اساس رویکردهای:
🔻زوج درمانی هیجان مدار رویکرد سوزان جانسون
🔻ایماگو تراپی رویکرد دکتر هارویل هندریکس
🔻تکنیک های بخشایشگری و سوگ رویکرد دکتر الیزابت کوبلر راس
🔻همراه با فنون NLP
محل برگزاری: میدان ونک خیابان ملاصدرا خیابان شیخ بهایی شمالی کوچه شهانقی پلاک 12
هزینه کارگاه 250 هزار تومن
ثبت نام تلفنی👇👇:
88063547 - 09123336716
ثبت نام تلگرامی👇👇:
https://t.me/joinchat/BJoObj-9TGJYPeKZi3XTGg
#متن_مصاحبه
#درباب_همدلی
قسمت اول
#دکترمحدرضاسرگلزایی از سه گام عملی "همدلی" می گوید؛
آیینهای در مقابل همدیگر باشیم/
متن مصاحبه با روزنامه #همشهری
یکی از معروفترین مصرع های مولوی مصرعی است با این مضمون: "همدلی از همزبانی خوشتر است"، مولایِ رومی این را در حدود 800 سال پیش سروده است. پیش تر از او هم بر همدلی به عنوان فضیلتی انسانی تاکید شده. اما همدلی در طول تاریخ اندیشه محدود به مبحثی که تنها مسئله فلاسفه و حکما باشد نماند. همدلی امروزه مورد توجه بسیاری از علوم مانند روانشناسی، روانپزشکی، جامعه شناسی و حتی عصب شناسی است. بعضی از این علوم به زمینه ها و عوامل تاثیرگذار در شکل گیری این پدیده می پردازند و بعضی هم کارکرد و همچنین تاثیر این رفتار بر بهبود زندگی اجتماعی را مورد تحقیق قرار می دهند. مفهوم همدلی برای هرکدام از ما در ابتدا ساده و بسیار بدیهی به نظر می رسد. اما وقتی پای صحبت اهل فن می نشینیم می بینیم به این سادگی هم نیست. برای همین به سراغ دکتر محمدرضا سرگلزایی رفتیم. سرگلزایی که سال ها تجربه بالینی در روانپزشکی دارد مدتی است که دیگر تنها به تدریس و تحقیق مشغول است. در گفت و گویی که با او داشتم بعد از اینکه مفهوم همدلی را کامل مشخص کرد به سراغ تکنیک های عملی ای رفت که می تواند ما را در تقویت همدلی یاری کند. در ادامه این گفت و گو را میخوانید.
• برای ما بسیاری از واژه ها همیشه آنقدر روشن به نظر می رسد که شاید یکبار به آن فکر نکنیم. اما همین مفاهیم وقتی در چارچوب علم خود مطرح می شود تعریفش آن قدر بدیهی نیست. از این رو شاید بد نباشد در ابتدا "همدلی" را به لحاظ علمی برای ما توضیح دهید.
▫️راجع به دو واژه صحبت میشود که این دو واژه از نظر معنای لغوی با همدیگر هم معنا هستند، ولی در روانپزشکی ما این دو تا را یکی نمیدانیم. آن دو واژه هم sympathy و Empathy است. path در زبان یونانی به معنای درد و رنج هست، sym هم به معنی «هم» هست و بنابراین sympathy به معنای همدردی گفته میشود. empathy هم از لحاظ لغوی خیلی با sympathy تفاوتی ندارد به جز اینکه یک پیشوند m دارد که به معنی «در درون قرار گرفتن» است. حالا آن چیزی که در روانپزشکی اینها را متفاوت میکند که باعث شده ما sympathy را در فارسی به همدردی ترجمه بکنیم و empathy را همدلی ترجمه کنیم، این است که میگویند sympathy یک اتفاق اتوماتیک است؛ یعنی درواقع برای sympathy ما نیاز به هیچ مهارتی نداریم؛ مثلا وقتی یک نفر در کنار ما گریه میکند ما هم خیلی وقتها بغضمان میگیرد و یا وقتی یک فیلم سینمایی را نگاه میکنیم که در آن برای یک نفر اتفاق وحشتناک میافتد ما هم مضطرب میشویم. این sympathy پیدا کردن یک چیزی است که درواقع جزء قابلیتهای ژنتیکی و فیزیولوژیکی همهی حیوانات اجتماعی ازجمله انسان است. تحقیقات نشان داده که ما و سایر حیوانات اجتماعی در مغزمان یک سری نورونها داریم که به آن نورونهای آیینهای گفته میشود. کارآیی این نورونها این است که عواطف بین اعضای یک گونه را میتواند به همدیگر انتقال بدهد. مثلا هنگامی که یک نفر در حال درد کشیدن است و چهرهاش درهم رفته، وقتی ما با او صحبت میکنیم بدون اینکه حواسمان باشد بهشکل اتومات چهرهی ما درهم میرود.
• پس آنچه را سمپاتی می نامند به طور طبیعی و ذاتی در همه انسان ها وجود دارد؟
▫️بله. اما مثل همهی قابلیتهای فیزیولوژیکی و ژنتیکی در همهی انسانها یکنواخت نیست؛ بلکه درجه و تنوع دارد. ممکن است در بعضیها سمپاتی آنقدر شدید باشد که اگر جایی بروند و کسی را در حال مریضی و درد کشیدن ببیند حتی ممکن است که از خود آن طرف هم بیشتر درد بکشند. درحالیکه بعضیها ممکن است که این ویژگیشان به لحاظ ژنتیکی و وراثتی و فیزیولوژیک ویژگی کمی باشد و راحتتر بتوانند صحنههای درد و رنج را ببینند و خیلی اذیت نشوند. ولی به هر حال هر کدام از اینها که باشد؛ یعنی ما در هر کدام از دو سر طیف واقع باشیم این اتفاق بهصورت کاملا اتوماتیک، انتخاب نشده و درواقع جزء قابلیتهای ژنتیکی ما میافتد. اما همدلی به معنی «در درون درد قرار گرفتن» یا حالا «همدلی» ترجمهاش میکنند که باز هم ترجمهی مناسبی نیست؛ درواقع یک مهارت است و ما برای رسیدن به همدلی باید یک سری تلاشها انجام دهیم. همدلی به صورت اتوماتیک اتفاق نمی افتد.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
#درباب_همدلی
قسمت اول
#دکترمحدرضاسرگلزایی از سه گام عملی "همدلی" می گوید؛
آیینهای در مقابل همدیگر باشیم/
متن مصاحبه با روزنامه #همشهری
یکی از معروفترین مصرع های مولوی مصرعی است با این مضمون: "همدلی از همزبانی خوشتر است"، مولایِ رومی این را در حدود 800 سال پیش سروده است. پیش تر از او هم بر همدلی به عنوان فضیلتی انسانی تاکید شده. اما همدلی در طول تاریخ اندیشه محدود به مبحثی که تنها مسئله فلاسفه و حکما باشد نماند. همدلی امروزه مورد توجه بسیاری از علوم مانند روانشناسی، روانپزشکی، جامعه شناسی و حتی عصب شناسی است. بعضی از این علوم به زمینه ها و عوامل تاثیرگذار در شکل گیری این پدیده می پردازند و بعضی هم کارکرد و همچنین تاثیر این رفتار بر بهبود زندگی اجتماعی را مورد تحقیق قرار می دهند. مفهوم همدلی برای هرکدام از ما در ابتدا ساده و بسیار بدیهی به نظر می رسد. اما وقتی پای صحبت اهل فن می نشینیم می بینیم به این سادگی هم نیست. برای همین به سراغ دکتر محمدرضا سرگلزایی رفتیم. سرگلزایی که سال ها تجربه بالینی در روانپزشکی دارد مدتی است که دیگر تنها به تدریس و تحقیق مشغول است. در گفت و گویی که با او داشتم بعد از اینکه مفهوم همدلی را کامل مشخص کرد به سراغ تکنیک های عملی ای رفت که می تواند ما را در تقویت همدلی یاری کند. در ادامه این گفت و گو را میخوانید.
• برای ما بسیاری از واژه ها همیشه آنقدر روشن به نظر می رسد که شاید یکبار به آن فکر نکنیم. اما همین مفاهیم وقتی در چارچوب علم خود مطرح می شود تعریفش آن قدر بدیهی نیست. از این رو شاید بد نباشد در ابتدا "همدلی" را به لحاظ علمی برای ما توضیح دهید.
▫️راجع به دو واژه صحبت میشود که این دو واژه از نظر معنای لغوی با همدیگر هم معنا هستند، ولی در روانپزشکی ما این دو تا را یکی نمیدانیم. آن دو واژه هم sympathy و Empathy است. path در زبان یونانی به معنای درد و رنج هست، sym هم به معنی «هم» هست و بنابراین sympathy به معنای همدردی گفته میشود. empathy هم از لحاظ لغوی خیلی با sympathy تفاوتی ندارد به جز اینکه یک پیشوند m دارد که به معنی «در درون قرار گرفتن» است. حالا آن چیزی که در روانپزشکی اینها را متفاوت میکند که باعث شده ما sympathy را در فارسی به همدردی ترجمه بکنیم و empathy را همدلی ترجمه کنیم، این است که میگویند sympathy یک اتفاق اتوماتیک است؛ یعنی درواقع برای sympathy ما نیاز به هیچ مهارتی نداریم؛ مثلا وقتی یک نفر در کنار ما گریه میکند ما هم خیلی وقتها بغضمان میگیرد و یا وقتی یک فیلم سینمایی را نگاه میکنیم که در آن برای یک نفر اتفاق وحشتناک میافتد ما هم مضطرب میشویم. این sympathy پیدا کردن یک چیزی است که درواقع جزء قابلیتهای ژنتیکی و فیزیولوژیکی همهی حیوانات اجتماعی ازجمله انسان است. تحقیقات نشان داده که ما و سایر حیوانات اجتماعی در مغزمان یک سری نورونها داریم که به آن نورونهای آیینهای گفته میشود. کارآیی این نورونها این است که عواطف بین اعضای یک گونه را میتواند به همدیگر انتقال بدهد. مثلا هنگامی که یک نفر در حال درد کشیدن است و چهرهاش درهم رفته، وقتی ما با او صحبت میکنیم بدون اینکه حواسمان باشد بهشکل اتومات چهرهی ما درهم میرود.
• پس آنچه را سمپاتی می نامند به طور طبیعی و ذاتی در همه انسان ها وجود دارد؟
▫️بله. اما مثل همهی قابلیتهای فیزیولوژیکی و ژنتیکی در همهی انسانها یکنواخت نیست؛ بلکه درجه و تنوع دارد. ممکن است در بعضیها سمپاتی آنقدر شدید باشد که اگر جایی بروند و کسی را در حال مریضی و درد کشیدن ببیند حتی ممکن است که از خود آن طرف هم بیشتر درد بکشند. درحالیکه بعضیها ممکن است که این ویژگیشان به لحاظ ژنتیکی و وراثتی و فیزیولوژیک ویژگی کمی باشد و راحتتر بتوانند صحنههای درد و رنج را ببینند و خیلی اذیت نشوند. ولی به هر حال هر کدام از اینها که باشد؛ یعنی ما در هر کدام از دو سر طیف واقع باشیم این اتفاق بهصورت کاملا اتوماتیک، انتخاب نشده و درواقع جزء قابلیتهای ژنتیکی ما میافتد. اما همدلی به معنی «در درون درد قرار گرفتن» یا حالا «همدلی» ترجمهاش میکنند که باز هم ترجمهی مناسبی نیست؛ درواقع یک مهارت است و ما برای رسیدن به همدلی باید یک سری تلاشها انجام دهیم. همدلی به صورت اتوماتیک اتفاق نمی افتد.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
#مصاحبه
#درباب_همدلی
قسمت دوم
• چه اتفاقاتی باید در ما بیفتد تا ما همدلی بیشتری داشته باشیم؟ یعنی درک بهتری از تجربهی دیگران داشته باشیم؟
▫️هم نیاز به یک سری مقدمات مفهومی و هم یک سری مهارتهای تکنیکی دارد. برای اینکه ما همدلی بیشتری داشته باشیم از لحاظ مفهومی باید باور داشته باشیم که هر کدام از انسانها یک چیزهایی را بهتر میفهمند و یک چیزهایی را کمتر. هر کدام از انسانها به درجاتی قضاوتهایشان درست است و به درجاتی نادرست. اگر ما بخواهیم چنین نگاهی داشته باشیم، طبیعتا مقدمهاش این است که یک نگاه تکثرگرا داشته باشیم.
نگاههای اسطوره ای که یک مرز روشن قطعی و جزماندیشانه راجع به حق و باطل و خیر و شر دارند، نمیتوانند مقدمهی همدلی را در پیروانشان ایجاد کنند. به همین دلیل من فکر میکنم یکی از موانع جهانی همدلی آیینهایی هستند که این آیینها درواقع برای خیر و شر و حق و باطل یک مرزهای مطلقی قائل هستند و اسطورهها و افسانههایی ایجاد میکنند که در آن اسطورهها و افسانهها افرادی هستند که خیر مطلق هستند و افرادی هستند که شر مطلق هستند.
حالا اگر بخواهم این را تبدیل به یک توصیهی عملی کنم، این است که در نظام تعلیم و تربیت و بهخصوص برای کودکان از ذکر کردن اسطورهها و افسانههایی که یکی حق مطلق است و یکی باطل مطلق باید جلوگیری و پیشگیری کنیم و درواقع ذهن بچهها را با قصههایی تغذیه کنیم که در آنها آدمها، حیوانات و آن شخصیتهای نمایش یا داستان هر کدام در یک جایی دچار اشتباه میشوند و دیگری اشتباه آنها را تصحیح میکند و هیچ کسی هم باطل مطلق نیست که همیشه و همه جا اشتباه کند و هیچ جا برای هیچ کس خیرخواهی نداشته باشد. این درواقع مقدمهی مفهومی و پیشگیرانهی داستان هست. اما از حیث تکنیک عملی برای اینکه ما بتوانیم با دیگران همدلی پیدا کنیم نیاز به این است که مشاهدهگر فعال و شنوندهی فعال باشیم. ویژگی مشاهدهگر فعال این است که وقتی که به یک پروژه، به یک پدیده یا به یک مساله نگاه میکند با خودش این فرض را داشته باشد که یک چیزهایی را در مساله من ندیدم و بنابراین باید یک فروتنی و تواضع شناختی داشته باشد و دوم اینکه باید یک علاقهمندی و کنجکاوی داشته باشد. همانطور که #سقراط از اصطلاح philosophy
(فیلسوف) استفاده میکند که درواقع به معنی علاقهمند یا دوستدار خرد هست. یک آدم هنگامی میتواند همدلی داشته باشد که به این مفهوم فیلسوف، کنجکاو و به یادگیری علاقه داشته باشد. یعنی بیش از آنکه علاقه داشته باشد نظر خودش را به دیگران بقبولاند، کنجاو باشد که نظر دیگران را بداند.
شنونده ی فعال هم مانند شاهد فعال بودن این ویژگی را دارد که ما وقتی به یک نفر گوش میکنیم از گفتههایش یادداشت برداریم و گفتههایش را با خودمان مرور کنیم و سرتیترهایش را دربیاوریم و همانطور که شما بهعنوان یک مصاحبهکننده وقتی که با یک نفر مصاحبه میکنید، بیشتر برایتان مهم است که نظرات او را انتقال بدهید تا اینکه وسط صحبتش بپرید یا مثلا مخالفت بکنید (مثل مصاحبهکنندههای صداوسیما که معمولا خودشان به کارشناسان نظرشان را دیکته میکنند و وقتی هم که آن کارشناس نظر متفاوتی دارد حرفش را قطع میکنند و با او بحث میکنند). شنوندهی فعال بودن یعنی یک نفر علاقهمند باشد که نقطهنظر دیگری را بشنود و برایش جالب باشد و کنجکاو باشد و بنابراین وقتی دیگری دارد صحبت میکند بهدنبال جواب نگردد؛ بلکه به دنبال یادگیری باشد. و فکر کند که سر یک کلاس درس کوتاهمدت مجانی نشسته که بتواند ذهن خودش و حافظهی خودش را گسترش بدهد. بنابراین در یک مشاهدهی فعال یا گوش کنندهی فعال بودن، ما قرار است که درواقع فرض بکنیم راجع به این ماجرا من هیچ نمیدانم و میخواهم بدانم و علاقهمند هستم که بدانم. این مساله، مسالهی خیلی مهمی است.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
#درباب_همدلی
قسمت دوم
• چه اتفاقاتی باید در ما بیفتد تا ما همدلی بیشتری داشته باشیم؟ یعنی درک بهتری از تجربهی دیگران داشته باشیم؟
▫️هم نیاز به یک سری مقدمات مفهومی و هم یک سری مهارتهای تکنیکی دارد. برای اینکه ما همدلی بیشتری داشته باشیم از لحاظ مفهومی باید باور داشته باشیم که هر کدام از انسانها یک چیزهایی را بهتر میفهمند و یک چیزهایی را کمتر. هر کدام از انسانها به درجاتی قضاوتهایشان درست است و به درجاتی نادرست. اگر ما بخواهیم چنین نگاهی داشته باشیم، طبیعتا مقدمهاش این است که یک نگاه تکثرگرا داشته باشیم.
نگاههای اسطوره ای که یک مرز روشن قطعی و جزماندیشانه راجع به حق و باطل و خیر و شر دارند، نمیتوانند مقدمهی همدلی را در پیروانشان ایجاد کنند. به همین دلیل من فکر میکنم یکی از موانع جهانی همدلی آیینهایی هستند که این آیینها درواقع برای خیر و شر و حق و باطل یک مرزهای مطلقی قائل هستند و اسطورهها و افسانههایی ایجاد میکنند که در آن اسطورهها و افسانهها افرادی هستند که خیر مطلق هستند و افرادی هستند که شر مطلق هستند.
حالا اگر بخواهم این را تبدیل به یک توصیهی عملی کنم، این است که در نظام تعلیم و تربیت و بهخصوص برای کودکان از ذکر کردن اسطورهها و افسانههایی که یکی حق مطلق است و یکی باطل مطلق باید جلوگیری و پیشگیری کنیم و درواقع ذهن بچهها را با قصههایی تغذیه کنیم که در آنها آدمها، حیوانات و آن شخصیتهای نمایش یا داستان هر کدام در یک جایی دچار اشتباه میشوند و دیگری اشتباه آنها را تصحیح میکند و هیچ کسی هم باطل مطلق نیست که همیشه و همه جا اشتباه کند و هیچ جا برای هیچ کس خیرخواهی نداشته باشد. این درواقع مقدمهی مفهومی و پیشگیرانهی داستان هست. اما از حیث تکنیک عملی برای اینکه ما بتوانیم با دیگران همدلی پیدا کنیم نیاز به این است که مشاهدهگر فعال و شنوندهی فعال باشیم. ویژگی مشاهدهگر فعال این است که وقتی که به یک پروژه، به یک پدیده یا به یک مساله نگاه میکند با خودش این فرض را داشته باشد که یک چیزهایی را در مساله من ندیدم و بنابراین باید یک فروتنی و تواضع شناختی داشته باشد و دوم اینکه باید یک علاقهمندی و کنجکاوی داشته باشد. همانطور که #سقراط از اصطلاح philosophy
(فیلسوف) استفاده میکند که درواقع به معنی علاقهمند یا دوستدار خرد هست. یک آدم هنگامی میتواند همدلی داشته باشد که به این مفهوم فیلسوف، کنجکاو و به یادگیری علاقه داشته باشد. یعنی بیش از آنکه علاقه داشته باشد نظر خودش را به دیگران بقبولاند، کنجاو باشد که نظر دیگران را بداند.
شنونده ی فعال هم مانند شاهد فعال بودن این ویژگی را دارد که ما وقتی به یک نفر گوش میکنیم از گفتههایش یادداشت برداریم و گفتههایش را با خودمان مرور کنیم و سرتیترهایش را دربیاوریم و همانطور که شما بهعنوان یک مصاحبهکننده وقتی که با یک نفر مصاحبه میکنید، بیشتر برایتان مهم است که نظرات او را انتقال بدهید تا اینکه وسط صحبتش بپرید یا مثلا مخالفت بکنید (مثل مصاحبهکنندههای صداوسیما که معمولا خودشان به کارشناسان نظرشان را دیکته میکنند و وقتی هم که آن کارشناس نظر متفاوتی دارد حرفش را قطع میکنند و با او بحث میکنند). شنوندهی فعال بودن یعنی یک نفر علاقهمند باشد که نقطهنظر دیگری را بشنود و برایش جالب باشد و کنجکاو باشد و بنابراین وقتی دیگری دارد صحبت میکند بهدنبال جواب نگردد؛ بلکه به دنبال یادگیری باشد. و فکر کند که سر یک کلاس درس کوتاهمدت مجانی نشسته که بتواند ذهن خودش و حافظهی خودش را گسترش بدهد. بنابراین در یک مشاهدهی فعال یا گوش کنندهی فعال بودن، ما قرار است که درواقع فرض بکنیم راجع به این ماجرا من هیچ نمیدانم و میخواهم بدانم و علاقهمند هستم که بدانم. این مساله، مسالهی خیلی مهمی است.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
#مصاحبه
#درباب_همدلی
قسمت سوم
• به جز این نکته دیگر چه نکته های عملی ای وجود دارد؟
▫️درواقع صاحبنظرهایی که در رابطه با تکنیکهای همدلی کار میکنند، برای رسیدن به همدلی مرحله های مختلف مانند یک الگوریتم برایش دستورالعمل دارند. برای اینکه که چگونه میتوانیم به همدلی برسیم. یکی از آنها که من میخواهم خدمتتان معرفیاش کنم هارویل #هندریکس، روانشناسی در آمریکا است. او راجع به روابط همسران کار میکند و یک الگویی در درمان و بهخصوص در زوجدرمانی به اسم #ایماگوتراپی دارد. (هندریکس راجع به زوجها صحبت میکند، ولی میشود هر نوع گفتوگو و شراکتی باشد) هندریکس می گوید یکی از چیزهایی که باعث میشود ما به همدلی برسیم این است که در زمانی گوش دادن به سخن کسی، شکل ژست بدن آن را و حال جسمانی او را در خودمان ایجاد کنیم. یعنی اینکه ما بیشترین کنترل ارادیمان را بر احساساتمان و نحوهی فکر کردنمان نگذاریم. من الان نمیتوانم به شما بگویم که شما غمگین شوید و شما هم غمگین شوید. نمیتوانم به شما بگویم از این غذا خوشتان بیاید و شما بلافاصله خوشتان بیاید. یعنی ما بهطور مستقیم نمیتوانیم احساساتمان را اراده کنیم و تغییر بدهیم. همینطور راجع به طرز فکرمان همینطور است؛ یعنی من نمیتوانم بگویم که با من موافقت کن و شما موافق بشوید یا بگویم این ایده غلط است و شما بلافاصله مخالف آن ایده بشوید. یعنی کنترل ارادی ما در ساحت احساس و تفکر بهطور مستقیم عمل نمیکند. اما در ساحت بدنی ما روی حرکات بدنیمان درواقع سیستم عصبی-عضلانی کنترل زیادی داریم. یعنی ما میتوانیم دستمان را هر وقت میخواهیم بالا ببریم و هر وقت میخواهیم بنشینیم و هر وقت میخواهیم پاهایمان را دراز کنیم. درنتیجه صاحبنظران حوزهی ارتباطات در روانشناسی بیشتر از همه #میلتون_اریکسون، روانپزشک آمریکایی و #ریچارد_بندلر روانشناس آمریکایی و هارویل هندریکس که الان راجع بهش صحبت کردم راجع به تکنیکی به نام "mirroring" یعنی یکی شدن صحبت می کنند.
مراد این تکنیک این است که هنگامی که به گفتوگوی یک نفر گوش میکنید سعی کنید تا حد ممکن ژست بدنیات شبیه به اون باشد. بنابراین وقتی یک نفر پهلوی ما ایستاده و صحبت میکند و ما نشستیم، برای اینکه همدلی پیدا بکنیم اولین قدم این است که یا ما او را دعوت به نشستن کنیم یا ما هم بلند شویم و کنار او بایستیم. اگر کسی مضطربانه با ما صحبت میکند؛ انگشتهایش را در هم گره و بدنش را منقبض کرده و به جلو خم شده و به سرعت دارد صحبت میکند؛ ما برای اینکه او را درک بکنیم باید حتیالمقدور در بدنمان یک تنش عضلانی ایجاد و یک فشار ایجاد کنیم تا بتوانیم به درک حال او از حیث بدنی برسیم. این مقدمهای است برای اینکه وقتی که آن فرد صحبت میکند ما جدا از اینکه چه چیزی میخواهد بگوید، احساس او را هم نسبت به ماجرا درک کنیم.
قدم دوم اعتباربخشی
validation
به عواطف هست. مفهوم اعتباربخشی به عواطف این است که عاطفه درست و غلط ندارد؛ یعنی کسی که میترسد نمیتوانیم بگوییم تو به غلط میترسی و کسی که شاد است نمیتوانیم بگوییم که تو به غلط شاد هستی. ممکن است او اشتباه فکر میکند که میترسد و اشتباه فکر میکند که شاد است؛ اما عواطف غلط و درست ندارد. عواطف خودآیند است. اعتباربخشی یعنی اینکه سعی کنیم احساس ترس او را درک بکنیم و احساس ترس او را غلط و درست نکنیم و درک آن هم مقدمهاش همان تکنیک آیینه گی mirroring است. یعنی وقتی ما سعی کنیم در ریتم کلام، در حرکات بدنی و در ژست بدنی شبیه به او باشیم، آن وقت بدن ما به ما کمک میکند که نزدیک به او احساس کنیم و بعد در کلام ما لازم است بگوییم که بله، من درک میکنم که تو داری میترسی و من درک میکنم که ترسیدن احساس دردناکی است. یا درک میکنم که تو الان خوشحال هستی و درک میکنم که خوشحالی احساس خوشایندی است. و البته خوشحالی ممکن است باعث شود که ما یک مسآله را خوشبینانهتر از آنچه که واقع هست ارزیابی کنیم و البته ترسیدن ممکن است باعث شود که ما یک مسأله را بدبینانهتر از واقع ارزیابی کنیم. یعنی در ابتدا ما اعتبار میدهیم به احساس اون و بعد البته به این هم اشاره میکنیم که شاید علت اینکه ما با هم اختلافنظر داریم این باشد که تو از موضع حال خوش یا حال بد داری به ماجرا نگاه میکنی که آنها در من وجود ندارد.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
#درباب_همدلی
قسمت سوم
• به جز این نکته دیگر چه نکته های عملی ای وجود دارد؟
▫️درواقع صاحبنظرهایی که در رابطه با تکنیکهای همدلی کار میکنند، برای رسیدن به همدلی مرحله های مختلف مانند یک الگوریتم برایش دستورالعمل دارند. برای اینکه که چگونه میتوانیم به همدلی برسیم. یکی از آنها که من میخواهم خدمتتان معرفیاش کنم هارویل #هندریکس، روانشناسی در آمریکا است. او راجع به روابط همسران کار میکند و یک الگویی در درمان و بهخصوص در زوجدرمانی به اسم #ایماگوتراپی دارد. (هندریکس راجع به زوجها صحبت میکند، ولی میشود هر نوع گفتوگو و شراکتی باشد) هندریکس می گوید یکی از چیزهایی که باعث میشود ما به همدلی برسیم این است که در زمانی گوش دادن به سخن کسی، شکل ژست بدن آن را و حال جسمانی او را در خودمان ایجاد کنیم. یعنی اینکه ما بیشترین کنترل ارادیمان را بر احساساتمان و نحوهی فکر کردنمان نگذاریم. من الان نمیتوانم به شما بگویم که شما غمگین شوید و شما هم غمگین شوید. نمیتوانم به شما بگویم از این غذا خوشتان بیاید و شما بلافاصله خوشتان بیاید. یعنی ما بهطور مستقیم نمیتوانیم احساساتمان را اراده کنیم و تغییر بدهیم. همینطور راجع به طرز فکرمان همینطور است؛ یعنی من نمیتوانم بگویم که با من موافقت کن و شما موافق بشوید یا بگویم این ایده غلط است و شما بلافاصله مخالف آن ایده بشوید. یعنی کنترل ارادی ما در ساحت احساس و تفکر بهطور مستقیم عمل نمیکند. اما در ساحت بدنی ما روی حرکات بدنیمان درواقع سیستم عصبی-عضلانی کنترل زیادی داریم. یعنی ما میتوانیم دستمان را هر وقت میخواهیم بالا ببریم و هر وقت میخواهیم بنشینیم و هر وقت میخواهیم پاهایمان را دراز کنیم. درنتیجه صاحبنظران حوزهی ارتباطات در روانشناسی بیشتر از همه #میلتون_اریکسون، روانپزشک آمریکایی و #ریچارد_بندلر روانشناس آمریکایی و هارویل هندریکس که الان راجع بهش صحبت کردم راجع به تکنیکی به نام "mirroring" یعنی یکی شدن صحبت می کنند.
مراد این تکنیک این است که هنگامی که به گفتوگوی یک نفر گوش میکنید سعی کنید تا حد ممکن ژست بدنیات شبیه به اون باشد. بنابراین وقتی یک نفر پهلوی ما ایستاده و صحبت میکند و ما نشستیم، برای اینکه همدلی پیدا بکنیم اولین قدم این است که یا ما او را دعوت به نشستن کنیم یا ما هم بلند شویم و کنار او بایستیم. اگر کسی مضطربانه با ما صحبت میکند؛ انگشتهایش را در هم گره و بدنش را منقبض کرده و به جلو خم شده و به سرعت دارد صحبت میکند؛ ما برای اینکه او را درک بکنیم باید حتیالمقدور در بدنمان یک تنش عضلانی ایجاد و یک فشار ایجاد کنیم تا بتوانیم به درک حال او از حیث بدنی برسیم. این مقدمهای است برای اینکه وقتی که آن فرد صحبت میکند ما جدا از اینکه چه چیزی میخواهد بگوید، احساس او را هم نسبت به ماجرا درک کنیم.
قدم دوم اعتباربخشی
validation
به عواطف هست. مفهوم اعتباربخشی به عواطف این است که عاطفه درست و غلط ندارد؛ یعنی کسی که میترسد نمیتوانیم بگوییم تو به غلط میترسی و کسی که شاد است نمیتوانیم بگوییم که تو به غلط شاد هستی. ممکن است او اشتباه فکر میکند که میترسد و اشتباه فکر میکند که شاد است؛ اما عواطف غلط و درست ندارد. عواطف خودآیند است. اعتباربخشی یعنی اینکه سعی کنیم احساس ترس او را درک بکنیم و احساس ترس او را غلط و درست نکنیم و درک آن هم مقدمهاش همان تکنیک آیینه گی mirroring است. یعنی وقتی ما سعی کنیم در ریتم کلام، در حرکات بدنی و در ژست بدنی شبیه به او باشیم، آن وقت بدن ما به ما کمک میکند که نزدیک به او احساس کنیم و بعد در کلام ما لازم است بگوییم که بله، من درک میکنم که تو داری میترسی و من درک میکنم که ترسیدن احساس دردناکی است. یا درک میکنم که تو الان خوشحال هستی و درک میکنم که خوشحالی احساس خوشایندی است. و البته خوشحالی ممکن است باعث شود که ما یک مسآله را خوشبینانهتر از آنچه که واقع هست ارزیابی کنیم و البته ترسیدن ممکن است باعث شود که ما یک مسأله را بدبینانهتر از واقع ارزیابی کنیم. یعنی در ابتدا ما اعتبار میدهیم به احساس اون و بعد البته به این هم اشاره میکنیم که شاید علت اینکه ما با هم اختلافنظر داریم این باشد که تو از موضع حال خوش یا حال بد داری به ماجرا نگاه میکنی که آنها در من وجود ندارد.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
#مصاحبه
#درباب_همدلی
قسمت چهارم
▫️مرحلهی سوم همدلی مرحلهای است که ما سعی کنیم وقتی میخواهیم راجع به موضوعی از منظر چشم دیگری فکر بکنیم، از واژگان او استفاده کنیم. و وقتی که از واژگان او استفاده می کنیم درواقع با دقت بیشتری آن را درک میکنیم. خیلی از آدمها آنقدر عجولانه به یک گوینده گوش میکنند که اگر به او بگوییم که بلافاصله تکرار کن که گوینده چی گفت؟ بسیاری از کلمات او را به کار نمیبرند و واژگان خودشان را جایگزین واژگان او میکنند. مثلا طرف مقابل میگوید که تو من را کوچک کردی ولی وقتی این آدم تکرار میکند، میگوید که گفت من را تحقیر کردی. یعنی بیشتر از اینکه واژگان او را تکرار بکند، برداشت او را تکرار میکند.
و وقتی ما حرف یک نفر را گوش میکنیم و در کسری از ثانیه آن را با واژگان خودمان درمیآمیزیم یا واژگان خودمان را جایگزین واژگان آن میکنیم درواقع نمیتوانیم به همدلی برسیم؛ بنابراین درواقع سه گام همدلی ابتدا در بدن شروع میشود که mirroring یا آیینه شدن هست؛ به تعبیر #احمد_شاملو که «آیینهای در مقابل آیینهات میگذارم» آیینهای در مقابل همدیگر باشیم و سعی کنیم مثل تصویر آیینهای همدیگر حال بدنی همدیگر را درک بکنیم و به عواطف همدیگر اعتبار بدهیم و عواطف را درست و غلط نکنیم و سعی کنیم سیستم زبانی همدیگر را یک بار تکرار بکنیم و بعدا به آن پاسخ بدهیم یا بعدا بگوییم تفسیر من از این واژگان تو و گفتهی تو این هست.
مغز ما در سیر تکاملش در این چند میلیون سال سرعت برایش بسیار مهمتر از دقت است. چون آن زمانی که انسانها هم مثل سایر حیوانات در جنگل و غار و کوهستان زندگی میکردند، خطراتی بود که فوریت داشت و ما باید به سرعت به این خطرات واکنش نشان میدادیم، در غیر این صورت زمان حیاتی را از دست میدادیم. درنتیجه مغز ما اگر به حال خود رها شود و تمرین پیدا نکند؛ دقت را فدای سرعت میکند و میخواهد در حداقل زمان ممکن درک حداکثری از محیط داشته باشد. بنابراین مغز ابتدایی ما درواقع این ویژگی را دارد که درحالیکه گوینده صحبتش را شروع کرده ما میخواهیم ته صحبتش را پیشبینی کنیم. وقتی او صحبت مفصل میکند، ما میخواهیم چکیدهی صحبتش را بهدست بیاوریم. این باعث میشود که ما اگر بخواهیم به این شکل ابتدایی و بدوی با هم دیگر ارتباط برقرار کنیم، در جامعهی مدرن صنعتی شهرنشینی دچار مشکل می شویم. بهخاطر اینکه در این جامعه خطرات، خطرات فوری و جانی نیستند که لازم باشد ما مثل حملهی پلنگ یک واکنش سریع نشان بدهیم. بلکه خطرات اغلب خطراتی هستند که درواقع ما باید مساله را طرح، تحلیل و از منظرهای مختلف ارزیابی کنیم و راهحلهای و سناریوهای مختلف بچینیم و بعدا به سمت مداخله و انتخاب سناریوها برویم.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
#درباب_همدلی
قسمت چهارم
▫️مرحلهی سوم همدلی مرحلهای است که ما سعی کنیم وقتی میخواهیم راجع به موضوعی از منظر چشم دیگری فکر بکنیم، از واژگان او استفاده کنیم. و وقتی که از واژگان او استفاده می کنیم درواقع با دقت بیشتری آن را درک میکنیم. خیلی از آدمها آنقدر عجولانه به یک گوینده گوش میکنند که اگر به او بگوییم که بلافاصله تکرار کن که گوینده چی گفت؟ بسیاری از کلمات او را به کار نمیبرند و واژگان خودشان را جایگزین واژگان او میکنند. مثلا طرف مقابل میگوید که تو من را کوچک کردی ولی وقتی این آدم تکرار میکند، میگوید که گفت من را تحقیر کردی. یعنی بیشتر از اینکه واژگان او را تکرار بکند، برداشت او را تکرار میکند.
و وقتی ما حرف یک نفر را گوش میکنیم و در کسری از ثانیه آن را با واژگان خودمان درمیآمیزیم یا واژگان خودمان را جایگزین واژگان آن میکنیم درواقع نمیتوانیم به همدلی برسیم؛ بنابراین درواقع سه گام همدلی ابتدا در بدن شروع میشود که mirroring یا آیینه شدن هست؛ به تعبیر #احمد_شاملو که «آیینهای در مقابل آیینهات میگذارم» آیینهای در مقابل همدیگر باشیم و سعی کنیم مثل تصویر آیینهای همدیگر حال بدنی همدیگر را درک بکنیم و به عواطف همدیگر اعتبار بدهیم و عواطف را درست و غلط نکنیم و سعی کنیم سیستم زبانی همدیگر را یک بار تکرار بکنیم و بعدا به آن پاسخ بدهیم یا بعدا بگوییم تفسیر من از این واژگان تو و گفتهی تو این هست.
مغز ما در سیر تکاملش در این چند میلیون سال سرعت برایش بسیار مهمتر از دقت است. چون آن زمانی که انسانها هم مثل سایر حیوانات در جنگل و غار و کوهستان زندگی میکردند، خطراتی بود که فوریت داشت و ما باید به سرعت به این خطرات واکنش نشان میدادیم، در غیر این صورت زمان حیاتی را از دست میدادیم. درنتیجه مغز ما اگر به حال خود رها شود و تمرین پیدا نکند؛ دقت را فدای سرعت میکند و میخواهد در حداقل زمان ممکن درک حداکثری از محیط داشته باشد. بنابراین مغز ابتدایی ما درواقع این ویژگی را دارد که درحالیکه گوینده صحبتش را شروع کرده ما میخواهیم ته صحبتش را پیشبینی کنیم. وقتی او صحبت مفصل میکند، ما میخواهیم چکیدهی صحبتش را بهدست بیاوریم. این باعث میشود که ما اگر بخواهیم به این شکل ابتدایی و بدوی با هم دیگر ارتباط برقرار کنیم، در جامعهی مدرن صنعتی شهرنشینی دچار مشکل می شویم. بهخاطر اینکه در این جامعه خطرات، خطرات فوری و جانی نیستند که لازم باشد ما مثل حملهی پلنگ یک واکنش سریع نشان بدهیم. بلکه خطرات اغلب خطراتی هستند که درواقع ما باید مساله را طرح، تحلیل و از منظرهای مختلف ارزیابی کنیم و راهحلهای و سناریوهای مختلف بچینیم و بعدا به سمت مداخله و انتخاب سناریوها برویم.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
#مصاحبه
#درباب_همدلی
قسمت پنجم
درنتیجه مجموع ماجرا این است که اگر ما بخواهیم با یک همدلی غریزی که امروز هم خیلی مُد شده و مثلا میگویند من موج مثبتش را گرفتم و یا انرژی منفیاش را گرفتم و...(که درواقع یک گفتمان شبهعلمی هست و آدمها متاسفانه این را به جای روانشناسی اشتباه میگیرند) به درکی از طرف مقابل برسیم موفق نخواهیم شد. یعنی اگر تصور مغز ما این باشد که با یک شم و شهود کلی و به شکل سریع میتواند حس دیگران را بگیرد و واکنش نشان بدهد، قطعا واکنش او واکنش بدوی و ابتدایی خواهد بود که به درد جامعهی صنعتیشدهی در حال صنعتی شدن و شهرنشینی نمیخورد.
• بهنظر شما حتی اگر همدلی منجر به بهبود وضعیت عینی و ملموس کسی که مورد همدلی قرار میگیرد نشود، باز این همدلی سودمند خواهد بود؟
▫️ببینید! ما نمیتوانیم از بعضی از رنجها جلوگیری کنیم مثل اینکه فعلا دانش به حدی نرسیده که جلوی مرگ را بگیرد. درنتیجه کسی که دارد میمیرد و دارد روزهای آخر زندگیاش را میگذراند و میداند که به بیماری لاعلاج دچار هست و روزبهروز حالش بدتر میشود، ما نمیتوانیم مسألهی او را حل بکنیم. اما ما یک سری رنجهای مضاعف داریم. همین آدم ممکن است یک رنج مضاعفی علاوهبر این رنجی که دارد میمیرد داشته باشد و آن هم احساس تنهایی باشد یا این احساس باشد که درواقع در حالی دارد میمیرد که تأثیر خوبی در دنیا یا روی دیگران نگذاشته یا اطرافیانش دوستش ندارند. ما از این رنج مرگ قریبالوقوع این آدم نمیتوانیم جلوگیری کنیم، اما میتوانیم از رنجهای مضاعف که بهصورت یک سیکل معیوب منجر به افزایش رنج میشود جلوگیری کنیم و این آدم بداند که بله دارد میمیرد، اما کسی که کنار نشسته او را درک میکند، دوستش دارد و از منظر نگاه او میتواند به ماجرا نگاه کند و نگرانیهای او را بفهمد. خیلی وقتها این باعث میشود که ما درواقع یک گره را تبدیل به یک گره کور نکنیم. خیلی وقتها نفهمیدن این ماجرا و ندانستن این مهارت منجر به این میشود که ما یک رنج مضاعفی را هم به آن رنج اضافه کنیم؛ مثل اینکه دو نفر با هم تصادف کردند و حالا کتککاری هم میکنند. علاوه بر آن خسارت مالی، خسارت بدنی هم پیدا میکنند. درنتیجه خیلی وقتها این ماجرا از رنج مضاعف جلوگیری میکند. دوم اینکه باید بدانیم مهارتهای زندگی مدرن یا حالا زندگی شهری همیشه و در هر موقعیتی به ما کمک نمیکند؛ بلکه در سطح کلان و در درازمدت به ما کمک میکند مثل توقف پشت چراغ قرمز یا مثل بستن کمربند ایمنی. سالهاست که من کمربند ایمنی میبندم و هیچ وقت تصادف نکردم که کمربند ایمنی قرار باشد منجر به نجات جان من بشوم. یعنی من سالهاست که دارم ساعتها تنگی و احساس فشار یک کمربند را تحمل میکنم برای پیشگیری در یک موقعیتی که میتواند خطرناک باشد. وقتی راجع به مهارتهای زندگی شهری صحبت میکنیم هم خیلی از آن مهارتها ممکن است در یک موقعیتی به درد ما نخورد؛ اما در سطح کلان و در درازمدت این مهارتها میتواند به ما کمک کند.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
#درباب_همدلی
قسمت پنجم
درنتیجه مجموع ماجرا این است که اگر ما بخواهیم با یک همدلی غریزی که امروز هم خیلی مُد شده و مثلا میگویند من موج مثبتش را گرفتم و یا انرژی منفیاش را گرفتم و...(که درواقع یک گفتمان شبهعلمی هست و آدمها متاسفانه این را به جای روانشناسی اشتباه میگیرند) به درکی از طرف مقابل برسیم موفق نخواهیم شد. یعنی اگر تصور مغز ما این باشد که با یک شم و شهود کلی و به شکل سریع میتواند حس دیگران را بگیرد و واکنش نشان بدهد، قطعا واکنش او واکنش بدوی و ابتدایی خواهد بود که به درد جامعهی صنعتیشدهی در حال صنعتی شدن و شهرنشینی نمیخورد.
• بهنظر شما حتی اگر همدلی منجر به بهبود وضعیت عینی و ملموس کسی که مورد همدلی قرار میگیرد نشود، باز این همدلی سودمند خواهد بود؟
▫️ببینید! ما نمیتوانیم از بعضی از رنجها جلوگیری کنیم مثل اینکه فعلا دانش به حدی نرسیده که جلوی مرگ را بگیرد. درنتیجه کسی که دارد میمیرد و دارد روزهای آخر زندگیاش را میگذراند و میداند که به بیماری لاعلاج دچار هست و روزبهروز حالش بدتر میشود، ما نمیتوانیم مسألهی او را حل بکنیم. اما ما یک سری رنجهای مضاعف داریم. همین آدم ممکن است یک رنج مضاعفی علاوهبر این رنجی که دارد میمیرد داشته باشد و آن هم احساس تنهایی باشد یا این احساس باشد که درواقع در حالی دارد میمیرد که تأثیر خوبی در دنیا یا روی دیگران نگذاشته یا اطرافیانش دوستش ندارند. ما از این رنج مرگ قریبالوقوع این آدم نمیتوانیم جلوگیری کنیم، اما میتوانیم از رنجهای مضاعف که بهصورت یک سیکل معیوب منجر به افزایش رنج میشود جلوگیری کنیم و این آدم بداند که بله دارد میمیرد، اما کسی که کنار نشسته او را درک میکند، دوستش دارد و از منظر نگاه او میتواند به ماجرا نگاه کند و نگرانیهای او را بفهمد. خیلی وقتها این باعث میشود که ما درواقع یک گره را تبدیل به یک گره کور نکنیم. خیلی وقتها نفهمیدن این ماجرا و ندانستن این مهارت منجر به این میشود که ما یک رنج مضاعفی را هم به آن رنج اضافه کنیم؛ مثل اینکه دو نفر با هم تصادف کردند و حالا کتککاری هم میکنند. علاوه بر آن خسارت مالی، خسارت بدنی هم پیدا میکنند. درنتیجه خیلی وقتها این ماجرا از رنج مضاعف جلوگیری میکند. دوم اینکه باید بدانیم مهارتهای زندگی مدرن یا حالا زندگی شهری همیشه و در هر موقعیتی به ما کمک نمیکند؛ بلکه در سطح کلان و در درازمدت به ما کمک میکند مثل توقف پشت چراغ قرمز یا مثل بستن کمربند ایمنی. سالهاست که من کمربند ایمنی میبندم و هیچ وقت تصادف نکردم که کمربند ایمنی قرار باشد منجر به نجات جان من بشوم. یعنی من سالهاست که دارم ساعتها تنگی و احساس فشار یک کمربند را تحمل میکنم برای پیشگیری در یک موقعیتی که میتواند خطرناک باشد. وقتی راجع به مهارتهای زندگی شهری صحبت میکنیم هم خیلی از آن مهارتها ممکن است در یک موقعیتی به درد ما نخورد؛ اما در سطح کلان و در درازمدت این مهارتها میتواند به ما کمک کند.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
#معرفی_کتاب
#کالیگولا
نویسنده: آلبر کامو
ترجمه: پری صابری
انتشارات: قطره
#آلبر_کامو (Albert Camus) که جزو جوان ترین برندگان #جایزه_نوبل در ادبیات است در عصری می زیست که عصر آرامش و صلح نبود و به نسلی تعلق داشت كه عمیقا تحت تاثیر شرایط تاریخی بود. وی جزو نویسندگانی بود که سعی داشت تفکرات و تاملات فلسفی خود را در قالب رمان و داستان به مخاطبان خود عرضه کند و در این راه جزو معدود فیلسوفان موفق بوده است.
او در اکثر آثار خود سعی می کرد تا دوگانه هایی همچون آزادی - اسارات، خیر - شر و... را از طریقی دیگر اثبات کند و در این راه از فیلسوفانی همچون #نیچه، #هایدگر و نویسندگانی چون #کافکا و #داستایوفسکی الهام گرفت.
داستان "کالیگولا" در مورد سومین امپراتور روم است که سلسله وار و نسل در نسل همچون دیگر حکومت های خودکامه به قدرت رسیدند و به فساد و تباهی کشیده شدند. کالیگولا عاشق خواهر خود شده و او را معشوق خود اعلام می کند اما با مرگ دروزیلا، خواهرش، بسیار افسرده و نا امید می شود و تصمیم می گیرد که ناممکن را ممکن کند. او می خواهد ماه را به دست بیاورد، زمین را از خوشبختی آکنده کند و کلید جاودانگی را پیدا کند. تمام اینها استعاراتی است برای عمل ناممکن و کنایه از نهایت غرور او است که خود را خدا می پندارد. وقتی که با شکست مواجه می شود دست به کشتار آدمیان و اطرافیان خود می زند و کار را به جایی می رساند که در سال ۴۱ بعد از مسیح یعنی در چهارسالگی حکومتش، با توطئه ای از طرف اشراف زادگان و سربازانش به قتل می رسد.
نمایش نامه کالیگولا در ۴ پرده نوشته شده است کالیگولا در هر پرده از جهاتی متفاوت عمل می کند. در پرده ی اول با کالیگولایی سرخورده و ناراحت از فوت عزیزی رو به رو هستیم که حیران و سرگشته است و نمی داند چه باید بکند. در پرده ی دوم روند تبدیل کالیگولا به حاکمی قدرتمند و دیوانه تعریف می شود. در پرده ی سوم و چهارم با کالیگولای مجنون طرفیم که هدفش مشخص و معلوم است. اما کامو با دیوانگی کالیگولا بازی می کند و از او به گونه ای دیوانه ای عاقل می سازد. در دل جنون کالیگولا منطقی بی رحم نهفته است. کالیگولا همه چیز را می خواهد. اربابی است که می خواهد خدایی کند. او به دنبال غیر ممکن است و خوب می داند که چه راه غیر عقلانی را انتخاب کرده است. اما وقتی به این "امر غیر ممکن" نمی رسد در هم می شکند.
كامو خود درباره نمایشنامه اش می گوید: «كالیگولا مردی است كه شور زندگی او را تا جنون تخریب پیش می راند. مردی كه از بس به اندیشه خود وفادار است وفاداری به انسان را از یاد می برد. كالیگولا همه ارزش ها را مردود می شمارد. اما اگر حقیقت او در انكار خدایان است، خطای او در انكار انسان است. این را ندانسته است كه چون همه چیز را نابود كند ناچار در آخر خود را نابود خواهد كرد. این سرگذشت انسانی ترین و فجیع ترین اشتباهات است.
در پایان قسمتی از متن نمایش نامه که از زبان کالیگولا گفته می شود را نقل می کنم:
"من زندهام، من میکشم. من قدرت سرسامآور خدای نابودکننده را به کار میبرم که قدرت خدای آفریننده در مقابل آن تقلید مسخرهای بیشتر نیست. این است خوشبخت بودن. خوشبختی همین است، همین رهایی تحملناپذیر، همین تحقیر نسبت به هرچه هست، همین خون و نفرت دور و برم، همین تنهایی بینظیر مردی که سرتاسر زندگیش را در پیش چشم دارد، همین شادی بیحد و حصر قاتلی که کیفر نمیبیند، همین منطق قهاری که زندگی مردم را خرد میکند، که تو را خرد میکند، کائسونیا، تا عاقبت آن تنهایی جاوید را که آرزو دارم کامل کنم."
#علی_محمدی
کارشناس ارشد روانشناسی
@drsargolzaei
#کالیگولا
نویسنده: آلبر کامو
ترجمه: پری صابری
انتشارات: قطره
#آلبر_کامو (Albert Camus) که جزو جوان ترین برندگان #جایزه_نوبل در ادبیات است در عصری می زیست که عصر آرامش و صلح نبود و به نسلی تعلق داشت كه عمیقا تحت تاثیر شرایط تاریخی بود. وی جزو نویسندگانی بود که سعی داشت تفکرات و تاملات فلسفی خود را در قالب رمان و داستان به مخاطبان خود عرضه کند و در این راه جزو معدود فیلسوفان موفق بوده است.
او در اکثر آثار خود سعی می کرد تا دوگانه هایی همچون آزادی - اسارات، خیر - شر و... را از طریقی دیگر اثبات کند و در این راه از فیلسوفانی همچون #نیچه، #هایدگر و نویسندگانی چون #کافکا و #داستایوفسکی الهام گرفت.
داستان "کالیگولا" در مورد سومین امپراتور روم است که سلسله وار و نسل در نسل همچون دیگر حکومت های خودکامه به قدرت رسیدند و به فساد و تباهی کشیده شدند. کالیگولا عاشق خواهر خود شده و او را معشوق خود اعلام می کند اما با مرگ دروزیلا، خواهرش، بسیار افسرده و نا امید می شود و تصمیم می گیرد که ناممکن را ممکن کند. او می خواهد ماه را به دست بیاورد، زمین را از خوشبختی آکنده کند و کلید جاودانگی را پیدا کند. تمام اینها استعاراتی است برای عمل ناممکن و کنایه از نهایت غرور او است که خود را خدا می پندارد. وقتی که با شکست مواجه می شود دست به کشتار آدمیان و اطرافیان خود می زند و کار را به جایی می رساند که در سال ۴۱ بعد از مسیح یعنی در چهارسالگی حکومتش، با توطئه ای از طرف اشراف زادگان و سربازانش به قتل می رسد.
نمایش نامه کالیگولا در ۴ پرده نوشته شده است کالیگولا در هر پرده از جهاتی متفاوت عمل می کند. در پرده ی اول با کالیگولایی سرخورده و ناراحت از فوت عزیزی رو به رو هستیم که حیران و سرگشته است و نمی داند چه باید بکند. در پرده ی دوم روند تبدیل کالیگولا به حاکمی قدرتمند و دیوانه تعریف می شود. در پرده ی سوم و چهارم با کالیگولای مجنون طرفیم که هدفش مشخص و معلوم است. اما کامو با دیوانگی کالیگولا بازی می کند و از او به گونه ای دیوانه ای عاقل می سازد. در دل جنون کالیگولا منطقی بی رحم نهفته است. کالیگولا همه چیز را می خواهد. اربابی است که می خواهد خدایی کند. او به دنبال غیر ممکن است و خوب می داند که چه راه غیر عقلانی را انتخاب کرده است. اما وقتی به این "امر غیر ممکن" نمی رسد در هم می شکند.
كامو خود درباره نمایشنامه اش می گوید: «كالیگولا مردی است كه شور زندگی او را تا جنون تخریب پیش می راند. مردی كه از بس به اندیشه خود وفادار است وفاداری به انسان را از یاد می برد. كالیگولا همه ارزش ها را مردود می شمارد. اما اگر حقیقت او در انكار خدایان است، خطای او در انكار انسان است. این را ندانسته است كه چون همه چیز را نابود كند ناچار در آخر خود را نابود خواهد كرد. این سرگذشت انسانی ترین و فجیع ترین اشتباهات است.
در پایان قسمتی از متن نمایش نامه که از زبان کالیگولا گفته می شود را نقل می کنم:
"من زندهام، من میکشم. من قدرت سرسامآور خدای نابودکننده را به کار میبرم که قدرت خدای آفریننده در مقابل آن تقلید مسخرهای بیشتر نیست. این است خوشبخت بودن. خوشبختی همین است، همین رهایی تحملناپذیر، همین تحقیر نسبت به هرچه هست، همین خون و نفرت دور و برم، همین تنهایی بینظیر مردی که سرتاسر زندگیش را در پیش چشم دارد، همین شادی بیحد و حصر قاتلی که کیفر نمیبیند، همین منطق قهاری که زندگی مردم را خرد میکند، که تو را خرد میکند، کائسونیا، تا عاقبت آن تنهایی جاوید را که آرزو دارم کامل کنم."
#علی_محمدی
کارشناس ارشد روانشناسی
@drsargolzaei
.
💠 کارگاه مداخلات درمانی در روابط خارج زناشویی
مدرس: دکتر محمد رضا سرگلزایی
مدت زمان کارگاه: 8 ساعت روزهای
پنجشنبه 2 آذر بعدازظهر (از ساعت 15تا19) و
پنجشنبه 9 آذر صبح (از ساعت 9تا13)
سرفصل ها:
🔸تک همسری و چند همسری از دیدگاه بیولوژیک (ژن ها و هورمون ها) 🔸مثلث عشق رابرت اشترنبرگ: از شور عشق تا تعهد 🔸ویکتور فرانکل: تنوع جنسی به عنوان جایگزین صمیمیت 🔸Alternative Access Model 🔸Equity theory🔸🔸مدونا کمپلکس 🔸سندروم سودابه 🔸سندروم میوه ممنوعه 🔸سندروم بلانش 🔸تیپ شناسی شینودا بولن 🔸وفاداری و خیانت
🔹مداخله در خیانت های زناشویی بر اساس رویکردهای:
🔻زوج درمانی هیجان مدار رویکرد سوزان جانسون
🔻ایماگو تراپی رویکرد دکتر هارویل هندریکس
🔻تکنیک های بخشایشگری و سوگ رویکرد دکتر الیزابت کوبلر راس
🔻همراه با فنون NLP
محل برگزاری: میدان ونک خیابان ملاصدرا خیابان شیخ بهایی شمالی کوچه شهانقی پلاک 12
هزینه کارگاه 250 هزار تومن
ثبت نام تلفنی:👇:
88063547 - 09123336716
ثبت نام تلگرامی👇:
https://t.me/joinchat/BJoObj-9TGJYPeKZi3XTGg
💠 کارگاه مداخلات درمانی در روابط خارج زناشویی
مدرس: دکتر محمد رضا سرگلزایی
مدت زمان کارگاه: 8 ساعت روزهای
پنجشنبه 2 آذر بعدازظهر (از ساعت 15تا19) و
پنجشنبه 9 آذر صبح (از ساعت 9تا13)
سرفصل ها:
🔸تک همسری و چند همسری از دیدگاه بیولوژیک (ژن ها و هورمون ها) 🔸مثلث عشق رابرت اشترنبرگ: از شور عشق تا تعهد 🔸ویکتور فرانکل: تنوع جنسی به عنوان جایگزین صمیمیت 🔸Alternative Access Model 🔸Equity theory🔸🔸مدونا کمپلکس 🔸سندروم سودابه 🔸سندروم میوه ممنوعه 🔸سندروم بلانش 🔸تیپ شناسی شینودا بولن 🔸وفاداری و خیانت
🔹مداخله در خیانت های زناشویی بر اساس رویکردهای:
🔻زوج درمانی هیجان مدار رویکرد سوزان جانسون
🔻ایماگو تراپی رویکرد دکتر هارویل هندریکس
🔻تکنیک های بخشایشگری و سوگ رویکرد دکتر الیزابت کوبلر راس
🔻همراه با فنون NLP
محل برگزاری: میدان ونک خیابان ملاصدرا خیابان شیخ بهایی شمالی کوچه شهانقی پلاک 12
هزینه کارگاه 250 هزار تومن
ثبت نام تلفنی:👇:
88063547 - 09123336716
ثبت نام تلگرامی👇:
https://t.me/joinchat/BJoObj-9TGJYPeKZi3XTGg