#چشم_تاریخ
#دکتریدالله_سحابی (اسفند ۱۲۸۳- فروردین ۱۳۸۱) به همراه سید محمود #طالقانی و مهدی #بازرگان، یکی از مؤسسین نهضت آزادی ایران بود.
#سحابی در سال ۱۳۱۰ کار رسمی خود را به عنوان آموزشگر علوم طبیعی در دبیرستان، آغاز کرد. او در شهریورماه ۱۳۱۱ پس از شرکت کردن در مسابقهٔ علمی و قبولی در آن، به فرانسه اعزام شد. سحابی ۴ سال در دانشگاه لیل به فراگیری دانش پرداخت و سرانجام اولین دکترای علوم ایران را با خود به ارمغان آورد. او از اولین اساتید ایرانی علم زمینشناسی در دانشگاههای ایران بود. سحابی در اسفندماه ۱۳۱۵ به تهران بازگشت و پس از یک سال خدمت نظام وظیفه، از فروردینماه ۱۳۱۷ به آموزش زمینشناسی در دانشکده علوم دانشگاه تهران پرداخت و پس از ۵ سال از درجهٔ دانشیاری به درجه استادی رسید.
فعالیتهای سیاسی وی بلافاصله پس از بازگشت به ایران و عضویت در انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه تهران آغاز شد. در جریان جنبش #ملی_شدن_صنعت_نفت ایران، نام سحابی به عنوان یکی از یاران نزدیک دکتر محمد #مصدق مطرح شد. سحابی در سال ۱۳۳۳ به همراه یازده استاد دانشگاه تهران به علت اعتراض به قرارداد کنسرسیوم نفت با حکم وزیر فرهنگ، تا پایان نخست وزیری #زاهدی، از خدمت در دانشگاه محروم شدند.
سحابی پیش از #کودتای_۲۸مرداد معتقد به فعالیت سیاسی نبود اما پس از کودتا بود که در زمره فعالین و بنیانگذاران نهضت مقاومت ملی قرار گرفت. به دنبال بازشدن فضای سیاسی در اواخر دهه ۳۰، سحابی نیز برای پیگیری فعالیتهای سیاسی به جبهه ملی دوم پیوست، اما با گذر زمان به این نتیجه رسید که جبهه ملی خواستههای او را از مبارزه سیاسی ارضا نمیکند. فعالیتهای سیاسی سحابی صبغهای مذهبی داشت و همین موضوع او و دوست دیرینش مهندس بازرگان را بر آن داشت تا با همراهی آیت ا... طالقانی به تأسیس گروهی دیگر همت گمارند و اینچنین بود که #نهضت_آزادی_ایران متولد شد.
سحابی خود دربارهٔ انگیزه تأسیس نهضت آزادی ایران میگوید: «جبهه ملی بیشتر فعالیت سیاسی لائیک داشت و مستقل از فکر دینی بود، ولی ما معتقد بودیم که اگر فعالیت سیاسی میکنیم از روی وظیفه دینی است و بنابراین، فعالیت سیاسی را وابسته به عقاید دینی میدانستیم»
با تأسیس نهضت آزادی در سال ۱۳۴۰ فعالیتهای سیاسی سحابی گسترش بیشتری یافت و در نهایت باعث شد وی به همراه سایر یارانش در سال ۱۳۴۱ به دلیل مبارزه سیاسی علیه حکومت پهلوی روانه زندان شود. محاکمه وی و سایر سران نهضت آزادی ایران در سال ۱۳۴۲ برگزار شد و یدالله سحابی در این دادگاه به ۶ سال زندان محکوم شد که در دادگاه تجدیدنظر به خاطر ۳۷ سال خدمات فرهنگی و دانشگاهی، حکم وی به ۴ سال زندان کاهش یافت.
پس از انقلاب 57، یدالله سحابی در دولت موقت به نخستوزیری بازرگان، سمت وزیر مشاور را داشت و از اعضای شورای انقلاب بود. مهندس بازرگان، یدالله سحابی را به سمت وزیر مشاور در طرحهای انقلاب منصوب کرد و با همکاری بیش از ۲۴۰ نفر از متخصصان و کارشناسان با ۷۸۰۰ ساعت تحقیق و پژوهش، گزارش نهایی سیاستهای توسعه و تکامل جمهوری اسلامی برای مرحله زمانی کوتاه مدت (دوساله)، میان مدت (۸ تا ۱۲ ساله) و درازمدت (۱۲ تا ۱۶ ساله) را آماده و تدوین کردند. پس از آن نیز به عنوان نماینده مردم تهران در اولین دوره مجلس شورای اسلامی انتخاب و به عنوان رئیس سنی اولین دوره مجلس شورای اسلامی برگزیده شد.
پس از اتمام دوره اول مجلس و به حاشیه رانده شدن اعضای نهضت آزادی و ملی- مذهبی ها از عرصه قدرت، یدالله سحابی تا آخر عمر به عنوان اپوزیسیون سیاسی به فعالیت پرداخت. سحابی به همراه مهدی بازرگان در سال ۱۳۶۵ در نامهای به رهبر جمهوری اسلامی، مخالفت خود را با ادامه جنگ ایران و عراق اعلام کرد. او مانند سایر اعضای نهضت آزادی در سالهای پس ازانقلاب از سوی شورای نگهبان رد صلاحیت میشد و اجازه فعالیت سیاسی و حضور در انتخابات را نداشت. او در جریان بازداشت فعالان ملی- مذهبی در اواخر سال 79 از هیچ تلاش و کوششی برای آزادی همفکران خود دریغ نکرد و در اولین اقدام، نامه سرگشاده یی برای رئیس جمهور خاتمی نوشت وپس از آن به عنوان آخرین اقدام، در سن 96 سالگی، عصازنان به مجلس رفت و قصد تحصن در مجلس را داشت که با قول پیگیری رییس مجلس منصرف شد و به منزل بازگشت.
یدالله سحابی در روز جمعه ۲۳ فروردین ماه سال 81 در بیمارستان جم تهران درگذشت.
به انتخاب: #سروش_سرگلزایی
@drsargolzaei
http://drsargolzaei.com/images/PublicCategory/DrSahabi.jpg
#دکتریدالله_سحابی (اسفند ۱۲۸۳- فروردین ۱۳۸۱) به همراه سید محمود #طالقانی و مهدی #بازرگان، یکی از مؤسسین نهضت آزادی ایران بود.
#سحابی در سال ۱۳۱۰ کار رسمی خود را به عنوان آموزشگر علوم طبیعی در دبیرستان، آغاز کرد. او در شهریورماه ۱۳۱۱ پس از شرکت کردن در مسابقهٔ علمی و قبولی در آن، به فرانسه اعزام شد. سحابی ۴ سال در دانشگاه لیل به فراگیری دانش پرداخت و سرانجام اولین دکترای علوم ایران را با خود به ارمغان آورد. او از اولین اساتید ایرانی علم زمینشناسی در دانشگاههای ایران بود. سحابی در اسفندماه ۱۳۱۵ به تهران بازگشت و پس از یک سال خدمت نظام وظیفه، از فروردینماه ۱۳۱۷ به آموزش زمینشناسی در دانشکده علوم دانشگاه تهران پرداخت و پس از ۵ سال از درجهٔ دانشیاری به درجه استادی رسید.
فعالیتهای سیاسی وی بلافاصله پس از بازگشت به ایران و عضویت در انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه تهران آغاز شد. در جریان جنبش #ملی_شدن_صنعت_نفت ایران، نام سحابی به عنوان یکی از یاران نزدیک دکتر محمد #مصدق مطرح شد. سحابی در سال ۱۳۳۳ به همراه یازده استاد دانشگاه تهران به علت اعتراض به قرارداد کنسرسیوم نفت با حکم وزیر فرهنگ، تا پایان نخست وزیری #زاهدی، از خدمت در دانشگاه محروم شدند.
سحابی پیش از #کودتای_۲۸مرداد معتقد به فعالیت سیاسی نبود اما پس از کودتا بود که در زمره فعالین و بنیانگذاران نهضت مقاومت ملی قرار گرفت. به دنبال بازشدن فضای سیاسی در اواخر دهه ۳۰، سحابی نیز برای پیگیری فعالیتهای سیاسی به جبهه ملی دوم پیوست، اما با گذر زمان به این نتیجه رسید که جبهه ملی خواستههای او را از مبارزه سیاسی ارضا نمیکند. فعالیتهای سیاسی سحابی صبغهای مذهبی داشت و همین موضوع او و دوست دیرینش مهندس بازرگان را بر آن داشت تا با همراهی آیت ا... طالقانی به تأسیس گروهی دیگر همت گمارند و اینچنین بود که #نهضت_آزادی_ایران متولد شد.
سحابی خود دربارهٔ انگیزه تأسیس نهضت آزادی ایران میگوید: «جبهه ملی بیشتر فعالیت سیاسی لائیک داشت و مستقل از فکر دینی بود، ولی ما معتقد بودیم که اگر فعالیت سیاسی میکنیم از روی وظیفه دینی است و بنابراین، فعالیت سیاسی را وابسته به عقاید دینی میدانستیم»
با تأسیس نهضت آزادی در سال ۱۳۴۰ فعالیتهای سیاسی سحابی گسترش بیشتری یافت و در نهایت باعث شد وی به همراه سایر یارانش در سال ۱۳۴۱ به دلیل مبارزه سیاسی علیه حکومت پهلوی روانه زندان شود. محاکمه وی و سایر سران نهضت آزادی ایران در سال ۱۳۴۲ برگزار شد و یدالله سحابی در این دادگاه به ۶ سال زندان محکوم شد که در دادگاه تجدیدنظر به خاطر ۳۷ سال خدمات فرهنگی و دانشگاهی، حکم وی به ۴ سال زندان کاهش یافت.
پس از انقلاب 57، یدالله سحابی در دولت موقت به نخستوزیری بازرگان، سمت وزیر مشاور را داشت و از اعضای شورای انقلاب بود. مهندس بازرگان، یدالله سحابی را به سمت وزیر مشاور در طرحهای انقلاب منصوب کرد و با همکاری بیش از ۲۴۰ نفر از متخصصان و کارشناسان با ۷۸۰۰ ساعت تحقیق و پژوهش، گزارش نهایی سیاستهای توسعه و تکامل جمهوری اسلامی برای مرحله زمانی کوتاه مدت (دوساله)، میان مدت (۸ تا ۱۲ ساله) و درازمدت (۱۲ تا ۱۶ ساله) را آماده و تدوین کردند. پس از آن نیز به عنوان نماینده مردم تهران در اولین دوره مجلس شورای اسلامی انتخاب و به عنوان رئیس سنی اولین دوره مجلس شورای اسلامی برگزیده شد.
پس از اتمام دوره اول مجلس و به حاشیه رانده شدن اعضای نهضت آزادی و ملی- مذهبی ها از عرصه قدرت، یدالله سحابی تا آخر عمر به عنوان اپوزیسیون سیاسی به فعالیت پرداخت. سحابی به همراه مهدی بازرگان در سال ۱۳۶۵ در نامهای به رهبر جمهوری اسلامی، مخالفت خود را با ادامه جنگ ایران و عراق اعلام کرد. او مانند سایر اعضای نهضت آزادی در سالهای پس ازانقلاب از سوی شورای نگهبان رد صلاحیت میشد و اجازه فعالیت سیاسی و حضور در انتخابات را نداشت. او در جریان بازداشت فعالان ملی- مذهبی در اواخر سال 79 از هیچ تلاش و کوششی برای آزادی همفکران خود دریغ نکرد و در اولین اقدام، نامه سرگشاده یی برای رئیس جمهور خاتمی نوشت وپس از آن به عنوان آخرین اقدام، در سن 96 سالگی، عصازنان به مجلس رفت و قصد تحصن در مجلس را داشت که با قول پیگیری رییس مجلس منصرف شد و به منزل بازگشت.
یدالله سحابی در روز جمعه ۲۳ فروردین ماه سال 81 در بیمارستان جم تهران درگذشت.
به انتخاب: #سروش_سرگلزایی
@drsargolzaei
http://drsargolzaei.com/images/PublicCategory/DrSahabi.jpg
#یادداشت_هفته
#با_این_که_فایده_نداشت...
"کنت گالئاتزو چیانو" داماد و وزیر خارجه ی #موسولینی بود. "موسولینی" که خود را "پیشوا" و "رهبر انقلاب فاشیستی ایتالیا" می دانست در ۱۹۴۰ با #هیتلر متحد شد و ایتالیا را وارد جنگ متجاوزانه ای کرد که بهای سنگین آن را علاوه بر ملت های مورد تجاوز، ملت های مطیع و بنده صفتی که از پیشوایان جنگ سالارشان تبعیت می کردند (ملت های آلمان، ایتالیا و ژاپن) نیز پرداختند. در واقع کشورهای متجاوز نیز همچون کشورهای مدافع، "قربانی" رهبران فاشیست، توتالیتاریست و میلیتاریستی بودند که حکومت را تبدیل به یک مذهب کرده بودند و به جای این که وکیل مردم باشند خود را هادی ملت می دانستند.
"کورتزیو مالاپارته" خبرنگار ایتالیایی در کتاب #قربانی ملاقات تصادفی خود با "کنت گالئاتزو چیانو" و گفتگوی کوتاهی که بین آن دو در می گیرد را ذکر کرده است. این گفتگو نشان می دهد که حتی نزدیک ترین اصحاب پیشوا نیز به جنون آمیز بودن تصمیمات پیشوا اذعان داشته اند ولی شهامت "نه گفتن" به او را نداشتند.
این ملاقات صبح یکی از روزهای ماه نوامبر ۱۹۴۲ در باشگاه گلف آکواسانتا رخ داده بود:
"من کنت چیانو را از زمان بچگی اش می شناختم و او همیشه در مقابل همه کس از من دفاع کرده بود، بی آنکه خود من از او خواسته باشم. او در ۱۹۳۳ وقتی مرا به پنج سال زندان محکوم کرده بودند از من دفاع کرد. و در سال های ۱۹۳۸ و ۱۹۳۹ و ۱۹۴۱ نیز وقتی مرا توقیف کرده بودند از من دفاع کرد و من نسبت به او جدا از هر گونه ملاحظه سیاسی احساس حق شناسی قلبی عمیقی می کردم. از طرفی دلم به حالش می سوخت و آرزو داشتم که روزی بتوانم کمکش کنم، اما اکنون دیگر هیچ کاری نمی شد کرد جز این که او را به خاک سپرد!
به او گفتم: "مواظب یارو باش!" (مراقب تصمیمات جنون آمیز موسولینی باش)
گفت: "می دانم، امَا او از همه متنفر است، از من هم متنفر است، گاهی وقت ها از خودم می پرسم که نکند یارو دیوانه شده است. به نظرت هنوز می شود کاری کرد؟"
گفتم: "از این پس دیگر کاری نمی شود کرد، دیگر دیر شده است! تو می بایست در ۱۹۴۰ کاری می کردی و نمی گذاشتی که او ایتالیا را به این جنگ شرم آور بکشاند."
گفت: "در ۱۹۴۰؟" و چنان خنده ای کرد که من بدم آمد.
سپس افزود: "ممکن بود جنگ خیلی خوب پیش برود."
من ساکت مانده بودم. او حس کرد که در سکوت من چه اعتراض دردناک و خصمانه ای هست و گفت: "تقصیر از من نیست.
این او بود که جنگ می خواست. من چه می توانستم بکنم؟"
- "بایست کنار می رفتی"
- "کنار می رفتم؟ بعد چه؟"
- "بعد؟ بعد هیچ!"
- "این که فایده ای نداشت!"
- "با این که فایده ای نداشت تو باید کناره گیری می کردی."
* * *
کتاب "قربانی" کورتزیو مالاپارته با ترجمه محمد قاضی در سال ۱۳۹۵ توسط نشر ماهی منتشر شده است.
مالاپارته در در این کتاب کاوشی عمیق و روانشناسانه در فرایند جنگ صورت داده است.
زمانی که مالاپارته گزارشات و تحلیل هایش را می نوشت هنوز روان شناسان اجتماعی فرایند های روانی شکل گیری حکومت های فاشیست، توتالیتاریست و میلیتاریست را بررسی نکرده بودند اما پس از او "استنلی میلگرام"، "سولومون اش" و "فیلیپ زیمباردو" نشان دادند که یکی از مهم ترین عوامل شکل گیری این حکومت ها تمایل به همنوایی (Conformity) در مردم است، تمایلی که باعث می شود ما "آری" بگوییم در حالی که می دانیم "نه گفتن" واکنش درست ماست.
در فرهنگ ایرانی، ضرب المثل هایی وجود دارند که تمایل به "همنوایی" را بازتولید می کنند، ضرب المثل هایی چون:
"خواهی نشوی رسوا، همرنگ جماعت باش"
"یک دست که صدا نداره"
با یک گل که بهار نمیشه"
"ما نه سر پیازیم، نه ته پیاز"
"صلاح مملکت خویش خسروان دانند"
کاش عباراتی همچون "کُلُّکُم راعٍ وَ کُلُّکُم مَسؤولٌ" ، "لاتَستَوحِشوا فی طریقِ الهُدی لقلَّة أهلِها" و "کَم مِن فِئَةٍ قلیلةٍ غَلَبَت فِئَةٍ کثیرةٍ" معادل های پارسی داشتند تا پادزهری باشند بر آن ضرب المثل های نوکر صفتانه!
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#با_این_که_فایده_نداشت...
"کنت گالئاتزو چیانو" داماد و وزیر خارجه ی #موسولینی بود. "موسولینی" که خود را "پیشوا" و "رهبر انقلاب فاشیستی ایتالیا" می دانست در ۱۹۴۰ با #هیتلر متحد شد و ایتالیا را وارد جنگ متجاوزانه ای کرد که بهای سنگین آن را علاوه بر ملت های مورد تجاوز، ملت های مطیع و بنده صفتی که از پیشوایان جنگ سالارشان تبعیت می کردند (ملت های آلمان، ایتالیا و ژاپن) نیز پرداختند. در واقع کشورهای متجاوز نیز همچون کشورهای مدافع، "قربانی" رهبران فاشیست، توتالیتاریست و میلیتاریستی بودند که حکومت را تبدیل به یک مذهب کرده بودند و به جای این که وکیل مردم باشند خود را هادی ملت می دانستند.
"کورتزیو مالاپارته" خبرنگار ایتالیایی در کتاب #قربانی ملاقات تصادفی خود با "کنت گالئاتزو چیانو" و گفتگوی کوتاهی که بین آن دو در می گیرد را ذکر کرده است. این گفتگو نشان می دهد که حتی نزدیک ترین اصحاب پیشوا نیز به جنون آمیز بودن تصمیمات پیشوا اذعان داشته اند ولی شهامت "نه گفتن" به او را نداشتند.
این ملاقات صبح یکی از روزهای ماه نوامبر ۱۹۴۲ در باشگاه گلف آکواسانتا رخ داده بود:
"من کنت چیانو را از زمان بچگی اش می شناختم و او همیشه در مقابل همه کس از من دفاع کرده بود، بی آنکه خود من از او خواسته باشم. او در ۱۹۳۳ وقتی مرا به پنج سال زندان محکوم کرده بودند از من دفاع کرد. و در سال های ۱۹۳۸ و ۱۹۳۹ و ۱۹۴۱ نیز وقتی مرا توقیف کرده بودند از من دفاع کرد و من نسبت به او جدا از هر گونه ملاحظه سیاسی احساس حق شناسی قلبی عمیقی می کردم. از طرفی دلم به حالش می سوخت و آرزو داشتم که روزی بتوانم کمکش کنم، اما اکنون دیگر هیچ کاری نمی شد کرد جز این که او را به خاک سپرد!
به او گفتم: "مواظب یارو باش!" (مراقب تصمیمات جنون آمیز موسولینی باش)
گفت: "می دانم، امَا او از همه متنفر است، از من هم متنفر است، گاهی وقت ها از خودم می پرسم که نکند یارو دیوانه شده است. به نظرت هنوز می شود کاری کرد؟"
گفتم: "از این پس دیگر کاری نمی شود کرد، دیگر دیر شده است! تو می بایست در ۱۹۴۰ کاری می کردی و نمی گذاشتی که او ایتالیا را به این جنگ شرم آور بکشاند."
گفت: "در ۱۹۴۰؟" و چنان خنده ای کرد که من بدم آمد.
سپس افزود: "ممکن بود جنگ خیلی خوب پیش برود."
من ساکت مانده بودم. او حس کرد که در سکوت من چه اعتراض دردناک و خصمانه ای هست و گفت: "تقصیر از من نیست.
این او بود که جنگ می خواست. من چه می توانستم بکنم؟"
- "بایست کنار می رفتی"
- "کنار می رفتم؟ بعد چه؟"
- "بعد؟ بعد هیچ!"
- "این که فایده ای نداشت!"
- "با این که فایده ای نداشت تو باید کناره گیری می کردی."
* * *
کتاب "قربانی" کورتزیو مالاپارته با ترجمه محمد قاضی در سال ۱۳۹۵ توسط نشر ماهی منتشر شده است.
مالاپارته در در این کتاب کاوشی عمیق و روانشناسانه در فرایند جنگ صورت داده است.
زمانی که مالاپارته گزارشات و تحلیل هایش را می نوشت هنوز روان شناسان اجتماعی فرایند های روانی شکل گیری حکومت های فاشیست، توتالیتاریست و میلیتاریست را بررسی نکرده بودند اما پس از او "استنلی میلگرام"، "سولومون اش" و "فیلیپ زیمباردو" نشان دادند که یکی از مهم ترین عوامل شکل گیری این حکومت ها تمایل به همنوایی (Conformity) در مردم است، تمایلی که باعث می شود ما "آری" بگوییم در حالی که می دانیم "نه گفتن" واکنش درست ماست.
در فرهنگ ایرانی، ضرب المثل هایی وجود دارند که تمایل به "همنوایی" را بازتولید می کنند، ضرب المثل هایی چون:
"خواهی نشوی رسوا، همرنگ جماعت باش"
"یک دست که صدا نداره"
با یک گل که بهار نمیشه"
"ما نه سر پیازیم، نه ته پیاز"
"صلاح مملکت خویش خسروان دانند"
کاش عباراتی همچون "کُلُّکُم راعٍ وَ کُلُّکُم مَسؤولٌ" ، "لاتَستَوحِشوا فی طریقِ الهُدی لقلَّة أهلِها" و "کَم مِن فِئَةٍ قلیلةٍ غَلَبَت فِئَةٍ کثیرةٍ" معادل های پارسی داشتند تا پادزهری باشند بر آن ضرب المثل های نوکر صفتانه!
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#حافظ_مولانا_آرکه_تایپ_ها
خلاصهٔ سخنرانی #دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک در همایش مهر مولانا-قسمت اول
مؤسسهٔ سروش مولانا – بیستم مهرماه 1396
به نقل از روزنامهٔ اعتماد 22 مهرماه 1396
مفهوم #آركی_تايپ Archetype# از دو بخش «آركي» يعني باستاني و «تايپ» يعني سنخ و گونه تشكيل شده است. اين مفهوم بيش و پيش از هر كس با نام #كارل_گوستاو_يونگ، روانپزشك سوييسي گره خورده است و مراد از آن اين است كه انسانها در درون خودشان تمايلات ناخودآگاهي به سمت برخي جبرها دارند، يعني انسانها گمان ميكنند بسياري از امور را انتخاب ميكنند، اما اين انتخابها در چارچوبهاي محدودي صورت ميگيرد. بنابراين مراد از نگاه آركي تايپي آن است كه گويي جبرهايي مثل ذوات در عالم وجود دارد كه انسانها تنها ميتوانند تركيبهايي از اين ذوات اصلي را داشته باشند و اين نگاه با نگاه اگزيستانسيال كه بر تقدم وجود بر ماهيت مبتني است، متفاوت است. يونگ از ١٩٣٤ تا ١٩٣٩ يعني آغاز جنگ جهاني دوم به مدت ٥ سال در سمينارهاي هفتگي كتاب #چنين_گفت_زرتشت #نيچه و خود نيچه را تحليل ميكرد و به اين بهانه روانشناسي تحليلي خود را معرفي كرد. تقريرات اين جلسات قريب به ١٥٠٠ صفحه است كه در زمان حياتش ٥٠٠ صفحه از آن انتخاب و منتشر شد و خوشبختانه اين كتاب با ترجمه دکتر سپيده حبيب توسط نشر قطره منتشر شده است. يونگ در اين كتاب به جزوهاي كوچك از نيچه با نام «بصيرت ديونيزوسي به جهان» (١٨٧٠) ارجاع ميدهد كه الان بخشي از كتاب زايش تراژدي نيچه است. نيچه در اين جزوه سراغ ربالنوعهاي يونان باستان ميرود و ميگويد زندگي تعادلي ميان نگاه آپولوني و نگاه ديونيزوسي است. نگاه آپولوني زندگي را از بيرون به مثابه يك ابژه مينگرد، مثل نگاه علمي به پديدههاي جهان در حالي كه نگاه ديونيزوسي متفاوت از آن درگير شدن با پديدهها و تجربه آنهاست، يعني مرز ميان انسان و آنچه مشاهده ميكند، برداشته ميشود و معاشقه با جهان صورت ميگيرد. نيچه در اين جزوه با ارجاع به #شوپنهاور ميگويد زندگي گويي بندبازي و تعادلي ميان نگاه آپولوني و نگاه ديونيزوسي است. نگاه آپولوني واقعنگري و مواجهه علمي با جهان را ممكن ميكند، اما نگاه ديونيزوسي تجربه و همدلي با جهان را امكانپذير ميسازد و ادراكي پديدارشناختي و دروني از جهان پديد ميآورد. در روان درماني گاهي اين بندبازي و ايجاد تعادل ميان اين دو نگاه ضروري است.
نيچه معتقد است وقتي بيش از حد به جهان آپولوني و ابژكتيو بنگريم، به نيهيلسم دچار ميشويم، زيرا در مييابيم كه جهاني آشوبناك و ناشناختني در برابر ما است كه نميتوانيم با آن ارتباط برقرار كنيم و احساس تنهايي و غربت و وانهادگي ميكنيم، مثل نياي كه از نيستان جدا شده است. به نظر نيچه در چنين شرايط نيهيليستيك آپولوني، ديونيزوس به دو شكل به كمك انسان ميآيد؛ يا به شكل خلاقيت عارفانه يا به شكل خلاقيت هنرمندانه. يعني عارف يا هنرمند با اثر هنري معنايي را بر عالم بار ميكند و ميآفريند كه انسانهاي گرسنه سير ميشوند. نيچه البته تاكيد دارد كه پيش از آن بايد آپولون وجود داشته باشد، يعني اگر انسان قواعد و اصول زيباييشناختي را نداند، بصيرت ديونيزوسي نميتواند تبديل به محصول قابل استفاده شود، بنابراين، اين هر دو نگرش ضروري است كه بايد بندبازي ميان آنها صورت گيرد. از ديد نيچه انسان آوردگاه ميان آپولو و ديونيزوس است. هراكليتوس متفكر بزرگ پيشاسقراطي ٥٠٠ سال ق. م. به اهميت اين دو آركيتايپ به عنوان پسران زئوس اشاره كرده بود. در يونان باستان البته اين دو را به عنوان خدايگان ميشناختند و معتقد بودند اين دو را بايد با هم پرستيد، اما امروز ما آنها را كششهاي رواني (trend) ميناميم. يونانيان زمانهاي مشخصي از سال (حدود ٣ ماه) را به عبادت ديونيزوس كه رب النوع شراب و سرمستي است ميپرداختند و باقي سال را به عبادت آپولون ميپرداختند. #حافظ نيز گويي از اين داستان يونان باستان خبر داشته كه ميگويد:
نگويمت همه سال مي پرستي كن
سه ماه مي خور و نه ماه پارسا ميباش
در تناظر و تبادل ميان ديونيزوس و آپولون، عرفان آركيتايپ ديونيزوسي دارد. البته اشاره خواهد شد كه انواع عرفان و آركي تايپهاي عرفاني داريم و تفاوت حافظ و #مولانا از همين جا بر ميخيزد. همچنين لازم به ذكر است كه امپدوكلوس كه همزمان با هراكليتوس بود، اين دو آركيتايپ را به صورت دو كشش رواني يعني لوگوس (مشابه آپولون) و اروس (مشابه ديونيزوس) ميديد.
@drsargolzaei
خلاصهٔ سخنرانی #دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک در همایش مهر مولانا-قسمت اول
مؤسسهٔ سروش مولانا – بیستم مهرماه 1396
به نقل از روزنامهٔ اعتماد 22 مهرماه 1396
مفهوم #آركی_تايپ Archetype# از دو بخش «آركي» يعني باستاني و «تايپ» يعني سنخ و گونه تشكيل شده است. اين مفهوم بيش و پيش از هر كس با نام #كارل_گوستاو_يونگ، روانپزشك سوييسي گره خورده است و مراد از آن اين است كه انسانها در درون خودشان تمايلات ناخودآگاهي به سمت برخي جبرها دارند، يعني انسانها گمان ميكنند بسياري از امور را انتخاب ميكنند، اما اين انتخابها در چارچوبهاي محدودي صورت ميگيرد. بنابراين مراد از نگاه آركي تايپي آن است كه گويي جبرهايي مثل ذوات در عالم وجود دارد كه انسانها تنها ميتوانند تركيبهايي از اين ذوات اصلي را داشته باشند و اين نگاه با نگاه اگزيستانسيال كه بر تقدم وجود بر ماهيت مبتني است، متفاوت است. يونگ از ١٩٣٤ تا ١٩٣٩ يعني آغاز جنگ جهاني دوم به مدت ٥ سال در سمينارهاي هفتگي كتاب #چنين_گفت_زرتشت #نيچه و خود نيچه را تحليل ميكرد و به اين بهانه روانشناسي تحليلي خود را معرفي كرد. تقريرات اين جلسات قريب به ١٥٠٠ صفحه است كه در زمان حياتش ٥٠٠ صفحه از آن انتخاب و منتشر شد و خوشبختانه اين كتاب با ترجمه دکتر سپيده حبيب توسط نشر قطره منتشر شده است. يونگ در اين كتاب به جزوهاي كوچك از نيچه با نام «بصيرت ديونيزوسي به جهان» (١٨٧٠) ارجاع ميدهد كه الان بخشي از كتاب زايش تراژدي نيچه است. نيچه در اين جزوه سراغ ربالنوعهاي يونان باستان ميرود و ميگويد زندگي تعادلي ميان نگاه آپولوني و نگاه ديونيزوسي است. نگاه آپولوني زندگي را از بيرون به مثابه يك ابژه مينگرد، مثل نگاه علمي به پديدههاي جهان در حالي كه نگاه ديونيزوسي متفاوت از آن درگير شدن با پديدهها و تجربه آنهاست، يعني مرز ميان انسان و آنچه مشاهده ميكند، برداشته ميشود و معاشقه با جهان صورت ميگيرد. نيچه در اين جزوه با ارجاع به #شوپنهاور ميگويد زندگي گويي بندبازي و تعادلي ميان نگاه آپولوني و نگاه ديونيزوسي است. نگاه آپولوني واقعنگري و مواجهه علمي با جهان را ممكن ميكند، اما نگاه ديونيزوسي تجربه و همدلي با جهان را امكانپذير ميسازد و ادراكي پديدارشناختي و دروني از جهان پديد ميآورد. در روان درماني گاهي اين بندبازي و ايجاد تعادل ميان اين دو نگاه ضروري است.
نيچه معتقد است وقتي بيش از حد به جهان آپولوني و ابژكتيو بنگريم، به نيهيلسم دچار ميشويم، زيرا در مييابيم كه جهاني آشوبناك و ناشناختني در برابر ما است كه نميتوانيم با آن ارتباط برقرار كنيم و احساس تنهايي و غربت و وانهادگي ميكنيم، مثل نياي كه از نيستان جدا شده است. به نظر نيچه در چنين شرايط نيهيليستيك آپولوني، ديونيزوس به دو شكل به كمك انسان ميآيد؛ يا به شكل خلاقيت عارفانه يا به شكل خلاقيت هنرمندانه. يعني عارف يا هنرمند با اثر هنري معنايي را بر عالم بار ميكند و ميآفريند كه انسانهاي گرسنه سير ميشوند. نيچه البته تاكيد دارد كه پيش از آن بايد آپولون وجود داشته باشد، يعني اگر انسان قواعد و اصول زيباييشناختي را نداند، بصيرت ديونيزوسي نميتواند تبديل به محصول قابل استفاده شود، بنابراين، اين هر دو نگرش ضروري است كه بايد بندبازي ميان آنها صورت گيرد. از ديد نيچه انسان آوردگاه ميان آپولو و ديونيزوس است. هراكليتوس متفكر بزرگ پيشاسقراطي ٥٠٠ سال ق. م. به اهميت اين دو آركيتايپ به عنوان پسران زئوس اشاره كرده بود. در يونان باستان البته اين دو را به عنوان خدايگان ميشناختند و معتقد بودند اين دو را بايد با هم پرستيد، اما امروز ما آنها را كششهاي رواني (trend) ميناميم. يونانيان زمانهاي مشخصي از سال (حدود ٣ ماه) را به عبادت ديونيزوس كه رب النوع شراب و سرمستي است ميپرداختند و باقي سال را به عبادت آپولون ميپرداختند. #حافظ نيز گويي از اين داستان يونان باستان خبر داشته كه ميگويد:
نگويمت همه سال مي پرستي كن
سه ماه مي خور و نه ماه پارسا ميباش
در تناظر و تبادل ميان ديونيزوس و آپولون، عرفان آركيتايپ ديونيزوسي دارد. البته اشاره خواهد شد كه انواع عرفان و آركي تايپهاي عرفاني داريم و تفاوت حافظ و #مولانا از همين جا بر ميخيزد. همچنين لازم به ذكر است كه امپدوكلوس كه همزمان با هراكليتوس بود، اين دو آركيتايپ را به صورت دو كشش رواني يعني لوگوس (مشابه آپولون) و اروس (مشابه ديونيزوس) ميديد.
@drsargolzaei
#حافظ_مولانا_آرکه_تایپ_ها
خلاصهٔ سخنرانی #دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک در همایش مهر مولانا-قسمت دوم
#مولانا نيز كه از وصل كردن و فصل كردن سخن ميگويد، همين گونه بحث ميكند، زيرا وصل كردن مشابه اروس است و فصل كردن مشابه لوگوس يا جايي كه ميگويد:
زين خرد جاهل همي بايد شدن
دست در ديوانگي بايد زدن
آزمودم عقل دورانديش را
بعد از اين ديوانه سازم خويش را
اين جا خرد و عقل يعني آپولون و لوگوس در برابر ديوانگي يعني ديونيزوس و اروس قرار ميگيرند. يعني قلمرو عرفان، قلمرو «فَاخلَع نَعلَيك» و بيرون آوردن كفش عقل است و #عرفان در كل گرايشي ديونيوزوسي دارد، در حالي كه در #فلسفه به خصوص خردگراياني چون #دكارت و #اسپينوزا و #راسل گرايش آپولوني دارند، البته فيلسوفان رومانتيست عمدتا ديونيزوسي ميانديشند. اما مولانا سخناني گيجكننده دارد، يعني گاهي ديونيزوسي سخن ميگويد و زماني آپولوني وعظ ميكند. در اخلاق نيز نميدانيم كه آيا روايتي رواقيگراي دارد يا اخلاقي كلبي مسلكانه. پاسخ به اين تقابل اين است كه از ديد مولانا انسانها هم درجه نیستند و احساسات شان علیا و سُفلی دارند، احساساتي كه از پايين (غرایز) ميآيد را انسان بايد كنترل كند، اما احساسات از بالا (الهام ها) را بايد رها كرد.
آنيما و آنيموس
#يونگ نيز ميگويد كلا گرايشهاي اين جهاني دو دستهاند: نرينه روان يا آنيموسي و مادينه روان يا آنيمايي. او اين گرايشها را از فلسفه چيني اخذ ميكند كه در آن يان و يين با هم در تعامل هستند. از ديد چينيها نرينه رواني با صلابت، خشونت، قاطعيت، جاه طلبي، نقد كردن و نگاه ابژكتيو ارتباط دارد، در حالي كه مادينه رواني با صبر، سكوت، حلم، قناعت، انعطاف و نرمي ارتباط دارد. بنابراين نويونگيها آركي تايپها را به آنيموسي (masculine) و آنيمايي (feminine) تقسيم ميكنند. بر مبناي سخنانی که هراكليتوس و سوفوكلوس و هسيود و مهمتر از همه هومر در #ايلياد و #اوديسه درباره يونان باستان و خدايان كوه المپ گفتهاند، جين #شينودا_بولن روانپزشك نويونگي امريكايي آركيتايپها را به زندگي روزمره ما ميآورد و معتقد است كه ميتوان سنخ رواني انسانها را بر مبناي اين رب النوعها طبقهبندي كرد، مثل آدمهاي اهل علم و دانش (آپولوني) و انسانهاي عاشق پيشه (ديونيزوسي) و انسانهايي كه اهل اراده معطوف به قدرت هستند (زئوس تايپ) و غیره.
سه آركيتايپ عرفاني
از اين ديدگاه ما سه آركيتايپ عرفاني داريم، نخست ديونيزوس دل از دست دادهاي كه به جهان به مثابه معشوق مينگرد و ميگويد
وفا كنيم و ملامت كنيم و خوش باشيم
كه در طريقت ما كافريست رنجيدن
دوم نگاهي كه در شرق دور رايج است و گويا بودا آن را داشت و آن نوع هستيايي است. هستيا از ايزدبانوان يونان باستان بود كه رب النوع آتش مطبخ و معبد بود. هستيا هميشه ساكت و در حضور كامل بود.او سكوت فروتنانهاي در برابر همهچيز داشت. او نهايت سكوت، صبر، حضور، قناعت و درونگرايي بود. سوم سنخ آئین های عرفاني آئین های هرمسي است كه ويژگي هرمس اين بود كه از مرزها عبور ميكرد، قصه گو و طناز بود و هميشه در جهان ميچرخيد و مكتشف بود. بر اين اساس سه آيين عرفاني داريم: نوعي هستيايي كه ساكت و صبور است و اگر از ايشان درباره عرفان بپرسي سكوت ميكنند و از تنها حضورشان پاسخ سوال را ميتوان دريافت نه از کلام شان، نوع ديونيزوسي كه با شور و شيدايي و بيتابي خود را نشان ميدهد كه تركيبي از غم و شادي و دوري و نزديك است و بايد سراغ شان رفت تا از عرفان بگويند و نوع هرمسي كه طناز و رند و برون گرا و قصه گو است و خودش بیرون می آید و همه جا راجع به عرفان سخن ميگويند. با نگرش آنيمايي و آنيموسي، هستيا و ديونيزوس آنيمايي هستند زيرا بر پذيرش و تسليم تاكيد دارند در حالي كه هرمسها آنيموسي هستند، زيرا برون آيي ميكنند و شبكه تشكيل ميدهند.
مولانا شبكه تشكيل ميدهد و اطرافش آدميان فراوانی هستند، بنابراين مولانا بعد از يك دوران ديونيزوسي كه دوران غزليات است، به دوران هرمسي ميرسد. هرمسها قصهگو هستند و پيامهایشان را در قصه ميپيچانند و بيان ميكنند و بنابراين طناز و رند هستند. #حافظ علاقه دارد كه بگويد رند است و مدام نيز اين را ميگويد، اما واقعا رند نيست. در حالي كه مولانا بدون آنكه بگويد رند هستم، رندانه در مثنوي پيامش را بيان ميكند. در آيينهاي عرفاني ذنبوديسم يك آيين هستيايي است، اما آيينهايي كه موسيقي و خلسه و شعر دارند، ديونيزوسي يا ارفئوسي هستند . آيينهاي هرمسي نيز پر از هزارتو و شعبدهبازي هستند و در آنها انسان همواره در حال ماجراجويي است، ماجراجوييهايي كه در آنها معنايي كشف ميشود، مثل آيينهاي كيمياگري در قرون وسطي و كابالا. مولاناي مثنوي، مولاناي هرمس است و مولاناي غزليات، مولاناي ديونيزوس، اما از حافظ هر چه ميبينيم، ديونيزوس است.
@drsargolzaei
خلاصهٔ سخنرانی #دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک در همایش مهر مولانا-قسمت دوم
#مولانا نيز كه از وصل كردن و فصل كردن سخن ميگويد، همين گونه بحث ميكند، زيرا وصل كردن مشابه اروس است و فصل كردن مشابه لوگوس يا جايي كه ميگويد:
زين خرد جاهل همي بايد شدن
دست در ديوانگي بايد زدن
آزمودم عقل دورانديش را
بعد از اين ديوانه سازم خويش را
اين جا خرد و عقل يعني آپولون و لوگوس در برابر ديوانگي يعني ديونيزوس و اروس قرار ميگيرند. يعني قلمرو عرفان، قلمرو «فَاخلَع نَعلَيك» و بيرون آوردن كفش عقل است و #عرفان در كل گرايشي ديونيوزوسي دارد، در حالي كه در #فلسفه به خصوص خردگراياني چون #دكارت و #اسپينوزا و #راسل گرايش آپولوني دارند، البته فيلسوفان رومانتيست عمدتا ديونيزوسي ميانديشند. اما مولانا سخناني گيجكننده دارد، يعني گاهي ديونيزوسي سخن ميگويد و زماني آپولوني وعظ ميكند. در اخلاق نيز نميدانيم كه آيا روايتي رواقيگراي دارد يا اخلاقي كلبي مسلكانه. پاسخ به اين تقابل اين است كه از ديد مولانا انسانها هم درجه نیستند و احساسات شان علیا و سُفلی دارند، احساساتي كه از پايين (غرایز) ميآيد را انسان بايد كنترل كند، اما احساسات از بالا (الهام ها) را بايد رها كرد.
آنيما و آنيموس
#يونگ نيز ميگويد كلا گرايشهاي اين جهاني دو دستهاند: نرينه روان يا آنيموسي و مادينه روان يا آنيمايي. او اين گرايشها را از فلسفه چيني اخذ ميكند كه در آن يان و يين با هم در تعامل هستند. از ديد چينيها نرينه رواني با صلابت، خشونت، قاطعيت، جاه طلبي، نقد كردن و نگاه ابژكتيو ارتباط دارد، در حالي كه مادينه رواني با صبر، سكوت، حلم، قناعت، انعطاف و نرمي ارتباط دارد. بنابراين نويونگيها آركي تايپها را به آنيموسي (masculine) و آنيمايي (feminine) تقسيم ميكنند. بر مبناي سخنانی که هراكليتوس و سوفوكلوس و هسيود و مهمتر از همه هومر در #ايلياد و #اوديسه درباره يونان باستان و خدايان كوه المپ گفتهاند، جين #شينودا_بولن روانپزشك نويونگي امريكايي آركيتايپها را به زندگي روزمره ما ميآورد و معتقد است كه ميتوان سنخ رواني انسانها را بر مبناي اين رب النوعها طبقهبندي كرد، مثل آدمهاي اهل علم و دانش (آپولوني) و انسانهاي عاشق پيشه (ديونيزوسي) و انسانهايي كه اهل اراده معطوف به قدرت هستند (زئوس تايپ) و غیره.
سه آركيتايپ عرفاني
از اين ديدگاه ما سه آركيتايپ عرفاني داريم، نخست ديونيزوس دل از دست دادهاي كه به جهان به مثابه معشوق مينگرد و ميگويد
وفا كنيم و ملامت كنيم و خوش باشيم
كه در طريقت ما كافريست رنجيدن
دوم نگاهي كه در شرق دور رايج است و گويا بودا آن را داشت و آن نوع هستيايي است. هستيا از ايزدبانوان يونان باستان بود كه رب النوع آتش مطبخ و معبد بود. هستيا هميشه ساكت و در حضور كامل بود.او سكوت فروتنانهاي در برابر همهچيز داشت. او نهايت سكوت، صبر، حضور، قناعت و درونگرايي بود. سوم سنخ آئین های عرفاني آئین های هرمسي است كه ويژگي هرمس اين بود كه از مرزها عبور ميكرد، قصه گو و طناز بود و هميشه در جهان ميچرخيد و مكتشف بود. بر اين اساس سه آيين عرفاني داريم: نوعي هستيايي كه ساكت و صبور است و اگر از ايشان درباره عرفان بپرسي سكوت ميكنند و از تنها حضورشان پاسخ سوال را ميتوان دريافت نه از کلام شان، نوع ديونيزوسي كه با شور و شيدايي و بيتابي خود را نشان ميدهد كه تركيبي از غم و شادي و دوري و نزديك است و بايد سراغ شان رفت تا از عرفان بگويند و نوع هرمسي كه طناز و رند و برون گرا و قصه گو است و خودش بیرون می آید و همه جا راجع به عرفان سخن ميگويند. با نگرش آنيمايي و آنيموسي، هستيا و ديونيزوس آنيمايي هستند زيرا بر پذيرش و تسليم تاكيد دارند در حالي كه هرمسها آنيموسي هستند، زيرا برون آيي ميكنند و شبكه تشكيل ميدهند.
مولانا شبكه تشكيل ميدهد و اطرافش آدميان فراوانی هستند، بنابراين مولانا بعد از يك دوران ديونيزوسي كه دوران غزليات است، به دوران هرمسي ميرسد. هرمسها قصهگو هستند و پيامهایشان را در قصه ميپيچانند و بيان ميكنند و بنابراين طناز و رند هستند. #حافظ علاقه دارد كه بگويد رند است و مدام نيز اين را ميگويد، اما واقعا رند نيست. در حالي كه مولانا بدون آنكه بگويد رند هستم، رندانه در مثنوي پيامش را بيان ميكند. در آيينهاي عرفاني ذنبوديسم يك آيين هستيايي است، اما آيينهايي كه موسيقي و خلسه و شعر دارند، ديونيزوسي يا ارفئوسي هستند . آيينهاي هرمسي نيز پر از هزارتو و شعبدهبازي هستند و در آنها انسان همواره در حال ماجراجويي است، ماجراجوييهايي كه در آنها معنايي كشف ميشود، مثل آيينهاي كيمياگري در قرون وسطي و كابالا. مولاناي مثنوي، مولاناي هرمس است و مولاناي غزليات، مولاناي ديونيزوس، اما از حافظ هر چه ميبينيم، ديونيزوس است.
@drsargolzaei
Forwarded from مؤسسه فرهنگیهنری سروش مولانا
#مقاله
#لیک_سوراخ_دعا_گم_کرده_ای!
قسمت اول
#مولانا در دفتر چهارم #مثنوی حکایتی آورده است تحت عنوان «سرٌ خواندن اورادِ وضو» مولانا در این حکایت ابتدا راجع به دعاهای وضو سخن می گوید:
چون که استنشاق بینی می کنی
بوی جنت خواه از رب غنی
یعنی هنگام شستن بینی در وضو (استنشاق) باید بگویی: «اللهم ارحنی رایحة الجنة: (خداوندا رایحه بهشت را بر من بوزان)»
چون که استنجا کنی ورد سُخُن
این بُوَد که از زیانم پاک کن
یعنی هنگام شستن نجاست (استنجا) باید بگویی:
«اللهم اجعلنی من التوابین و اجعلنی من المتطهرین: خداواندا مرا از توبه کنندگان و پاک شوندگان قرار ده»)
آنگاه مولانا حکایت مردی را آورده است که طوطی وار ادعیه وضو را حفظ کرده بود ولی جایگاه درست آنها را نمیدانست. لذا زمانی که در حال اجابت مزاج بود و مقعدش را میشست دعای استنشاق را میخواند: دانایی که از آنجا عبور میکرد و صدایش را شنید به او اعتراض کرد:
گفت شخصی، خوب ورد آوردهای
لیک سوراخ دعا گُم کردهای
این دعا که وردِ بینی بود چون
ورد مقعد کردهای تو ای حرون؟
رایحهی جنت ز بینی بافت حرٌ
رایحه بینی کی آید از دُبُر؟
آنگاه مولانا آموزهی خود را گسترش میدهد:
ای تواضع برده پیش ابلهان
وی تکبر برده تو پیش شهان
آن تکبر بر خسان خوبست و چُست
هین مرو معکوس، عکسش بند توست
از نظر مولانا، همان گونه که هر دعایی شایسته عضوی از بدن است و آن را جابجا خواندن ناشایست است، هر رفتاری نیز جایگاهی دارد. در جایی باید تکبر ورزید و در جای دیگر باید متواضع بود. گردن افراشتن در حضور پادشاهان فضیلت و معرفت و فروتنی کردند در مقابل افراد فرومایه اشتباهی است که موجب گرفتاری ما میگردد.
اگر به دستورات اخلاقی و نصایح بزرگان نگاه کنیم اغلب متوجه میشویم که دستوراتی متضاد را در پیش روی داریم.
از یک سو از قول #مسیح برایمان نقل شده است که : «اگر کسی سیلی به گونهتان زد آن گونهتان را نیز پیش بیاورید و اگر کسی عبایتان را دزدید قبایتان را نیز به او ببخشید.»
از سویی دیگر در #تورات آمده است که "چشم در برابر چشم، دندان در برابر دندان". و نیز گفته اند که پیامبر اسلام در پاسخ کسی که هر روز خاکستر و زباله بر سرا ایشان میریخت به هنگام بیماری به عیادت او رفت و از سویی دیگر به تلافی اشعار توهین آمیز ابولهب سورهای میآید که ابولهب و همسرش را طعن و لعن می کند!
مولانا در ادامه حکایت «سر اوراد وضو» به این میپردازد که گرچه در قرآن آمده است که «وامرهم شوری بینهم»
و دستور به مشورت و هم فکری داده شده اما در برخی از تصمیمات زندگی باید بر پای عزم خود ایستاد و از کسی نظر نپرسید:
نیست وقت مشورت، هین راه کُن
چون علی، تو آه اندر چاه کُن
مَحرمِ آن راه کمیاب است بس
شب رو و پنهان روی کُن چون عَسَس
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#لیک_سوراخ_دعا_گم_کرده_ای!
قسمت اول
#مولانا در دفتر چهارم #مثنوی حکایتی آورده است تحت عنوان «سرٌ خواندن اورادِ وضو» مولانا در این حکایت ابتدا راجع به دعاهای وضو سخن می گوید:
چون که استنشاق بینی می کنی
بوی جنت خواه از رب غنی
یعنی هنگام شستن بینی در وضو (استنشاق) باید بگویی: «اللهم ارحنی رایحة الجنة: (خداوندا رایحه بهشت را بر من بوزان)»
چون که استنجا کنی ورد سُخُن
این بُوَد که از زیانم پاک کن
یعنی هنگام شستن نجاست (استنجا) باید بگویی:
«اللهم اجعلنی من التوابین و اجعلنی من المتطهرین: خداواندا مرا از توبه کنندگان و پاک شوندگان قرار ده»)
آنگاه مولانا حکایت مردی را آورده است که طوطی وار ادعیه وضو را حفظ کرده بود ولی جایگاه درست آنها را نمیدانست. لذا زمانی که در حال اجابت مزاج بود و مقعدش را میشست دعای استنشاق را میخواند: دانایی که از آنجا عبور میکرد و صدایش را شنید به او اعتراض کرد:
گفت شخصی، خوب ورد آوردهای
لیک سوراخ دعا گُم کردهای
این دعا که وردِ بینی بود چون
ورد مقعد کردهای تو ای حرون؟
رایحهی جنت ز بینی بافت حرٌ
رایحه بینی کی آید از دُبُر؟
آنگاه مولانا آموزهی خود را گسترش میدهد:
ای تواضع برده پیش ابلهان
وی تکبر برده تو پیش شهان
آن تکبر بر خسان خوبست و چُست
هین مرو معکوس، عکسش بند توست
از نظر مولانا، همان گونه که هر دعایی شایسته عضوی از بدن است و آن را جابجا خواندن ناشایست است، هر رفتاری نیز جایگاهی دارد. در جایی باید تکبر ورزید و در جای دیگر باید متواضع بود. گردن افراشتن در حضور پادشاهان فضیلت و معرفت و فروتنی کردند در مقابل افراد فرومایه اشتباهی است که موجب گرفتاری ما میگردد.
اگر به دستورات اخلاقی و نصایح بزرگان نگاه کنیم اغلب متوجه میشویم که دستوراتی متضاد را در پیش روی داریم.
از یک سو از قول #مسیح برایمان نقل شده است که : «اگر کسی سیلی به گونهتان زد آن گونهتان را نیز پیش بیاورید و اگر کسی عبایتان را دزدید قبایتان را نیز به او ببخشید.»
از سویی دیگر در #تورات آمده است که "چشم در برابر چشم، دندان در برابر دندان". و نیز گفته اند که پیامبر اسلام در پاسخ کسی که هر روز خاکستر و زباله بر سرا ایشان میریخت به هنگام بیماری به عیادت او رفت و از سویی دیگر به تلافی اشعار توهین آمیز ابولهب سورهای میآید که ابولهب و همسرش را طعن و لعن می کند!
مولانا در ادامه حکایت «سر اوراد وضو» به این میپردازد که گرچه در قرآن آمده است که «وامرهم شوری بینهم»
و دستور به مشورت و هم فکری داده شده اما در برخی از تصمیمات زندگی باید بر پای عزم خود ایستاد و از کسی نظر نپرسید:
نیست وقت مشورت، هین راه کُن
چون علی، تو آه اندر چاه کُن
مَحرمِ آن راه کمیاب است بس
شب رو و پنهان روی کُن چون عَسَس
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#مقاله
#لیک_سوراخ_دعا_گم_کرده_ای!
قسمت دوم
در ادامه، #مولانا قصه ماهیای رامیآورد که در آبگیری زندگی میکند که در آن نزدیکی سر و کله صیادان پیدا شده، ماهی در تعارض است که به مصداق «حب الوطن من الایمان» در آبگیری که وطن اوست بماند و خطر را به جان بخرد یا جلای وطن کند و به دریا شتابد. مولانا به این چنین پاسخ میدهد.
همچنین حب الوطن آمد درست
تو وطن بشناس ای خواجه نخست
سوی دریا عزم کن زین آبگیر
بحر جو و ترک این گرداب گیر
در جایی مولانا تحذیرمان می دهد که آرام نگیریم و در خواب نرویم.
همچو آهو کز پی او سگ بود
میدود تا در تنش یک رگ بود
خواب خرگوش و سگ اندر پی خطاست
خواب خود، در چشم ترسنده کجاست؟
در جای دیگر ما را به "کاهلی" فرا میخواند و توضیح می دهد که عارفان کسانی هستند که بدون کشت و کار، محصول درو میکنند!
عارفان از دو جهان کاهلترند
زانکه بی شدیار خرمن میبرند
کاهلی را کردهان ایشان سند
کار ایشان را چو یزدان میکند
همان طور که #لسان_الغیب، #حافظ نیز همین معنا را به زبانی دیگر میگوید:
چون حُسن عاقبت نه به رندی و زاهدی است
آن به که کار خود به عنایت رها کنند.
و یا:
تکیه بر تقوا و دانش در طریقت کافری است
راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش
اینجاست که ما در میمانیم که چه وقت باید بخشش کرد و چه وقت باید تلافی کرد، چه وقت باید همفکری کرد و چه وقت باید در تنهایی تصمیم گرفت. چه وقت باید رفت و چه وقت باید ماند، چه وقت باید شتافت و چه وقت باید نشست.
با این همه دستور اخلاقی و وعظ و خطابه در انتها، در وقت تصمیم گیری، ما تنها میمانیم چرا که تشخیص سوراخ دعا با ماست.
پیدا کردن راه درست مثل سوار شدن بر قطار ساده نیست.
نمیتوانیم یک بار برای همیشه قطاری را که به مقصد بهشت میرود بیابیم و بر آن سوار شویم و آسوده خاطر باشیم که روزی در مقصد پیاده میشویم. سفر زندگی مثل تنها به بادیه رفتن است. هر روز و هر ساعت باید به جستجوی جهت درست باشیم. گاهی از طریق پایش حرکت خورشید، گاهی از طریق تمسک به ستارهها و گاهی با پرسش از سایر مسافران و گاهی با خطا رفتن و بازگشتن.
سفر زندگی سفری است پر از بیم و امید، پر از حیرت و وحشت و پر از دشواری و سنگلاخ:
در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن
شرط اول قدم آن است که مجنون باشی
اردیبهشت 1389
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#لیک_سوراخ_دعا_گم_کرده_ای!
قسمت دوم
در ادامه، #مولانا قصه ماهیای رامیآورد که در آبگیری زندگی میکند که در آن نزدیکی سر و کله صیادان پیدا شده، ماهی در تعارض است که به مصداق «حب الوطن من الایمان» در آبگیری که وطن اوست بماند و خطر را به جان بخرد یا جلای وطن کند و به دریا شتابد. مولانا به این چنین پاسخ میدهد.
همچنین حب الوطن آمد درست
تو وطن بشناس ای خواجه نخست
سوی دریا عزم کن زین آبگیر
بحر جو و ترک این گرداب گیر
در جایی مولانا تحذیرمان می دهد که آرام نگیریم و در خواب نرویم.
همچو آهو کز پی او سگ بود
میدود تا در تنش یک رگ بود
خواب خرگوش و سگ اندر پی خطاست
خواب خود، در چشم ترسنده کجاست؟
در جای دیگر ما را به "کاهلی" فرا میخواند و توضیح می دهد که عارفان کسانی هستند که بدون کشت و کار، محصول درو میکنند!
عارفان از دو جهان کاهلترند
زانکه بی شدیار خرمن میبرند
کاهلی را کردهان ایشان سند
کار ایشان را چو یزدان میکند
همان طور که #لسان_الغیب، #حافظ نیز همین معنا را به زبانی دیگر میگوید:
چون حُسن عاقبت نه به رندی و زاهدی است
آن به که کار خود به عنایت رها کنند.
و یا:
تکیه بر تقوا و دانش در طریقت کافری است
راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش
اینجاست که ما در میمانیم که چه وقت باید بخشش کرد و چه وقت باید تلافی کرد، چه وقت باید همفکری کرد و چه وقت باید در تنهایی تصمیم گرفت. چه وقت باید رفت و چه وقت باید ماند، چه وقت باید شتافت و چه وقت باید نشست.
با این همه دستور اخلاقی و وعظ و خطابه در انتها، در وقت تصمیم گیری، ما تنها میمانیم چرا که تشخیص سوراخ دعا با ماست.
پیدا کردن راه درست مثل سوار شدن بر قطار ساده نیست.
نمیتوانیم یک بار برای همیشه قطاری را که به مقصد بهشت میرود بیابیم و بر آن سوار شویم و آسوده خاطر باشیم که روزی در مقصد پیاده میشویم. سفر زندگی مثل تنها به بادیه رفتن است. هر روز و هر ساعت باید به جستجوی جهت درست باشیم. گاهی از طریق پایش حرکت خورشید، گاهی از طریق تمسک به ستارهها و گاهی با پرسش از سایر مسافران و گاهی با خطا رفتن و بازگشتن.
سفر زندگی سفری است پر از بیم و امید، پر از حیرت و وحشت و پر از دشواری و سنگلاخ:
در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن
شرط اول قدم آن است که مجنون باشی
اردیبهشت 1389
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#پرسش_و_پاسخ
*پرسش:
سلام جناب دکتر لطفا کتاب یا منابع درباره #عشق به من معرفی کنیین ممنونم.
*پاسخ #دکترسرگلزایی :
سلام و احترام
کتاب های زیر در حوزهٔ روان شناسی عشق کتاب های مفیدی هستند:
کتاب #قصه_عشق: نگاهی تازه به روابط زن و مرد- نوشته رابرت استرنبرگ- ترجمه علی اصغر بهرامی- انتشارات جوانه رشد
کتاب #جستارهایی_درباب_عشق- نوشته آلن دو باتن- ترجمه گلی امامی- انتشارات نیلوفر
کتاب #سیر_عشق- نوشته آلن دو باتن- ترجمه زهرا باختری- انتشارات چترنگ
کتاب #ماجراهای_عاشقانه- نوشته دکتر سرگلزایی- انتشارات همنشین
در ضمن فیلم های زیر هم در حوزهٔ روان شناسی عشق فیلم های ارزشمندی هستند:
#سکس_و_فلسفه- ساختهٔ محسن مخملباف
#چیزی_شبیه_عاشق_شدن- ساختهٔ عباس کیارستمی
تندرست باشید
T.me/drsargolzaei
*پرسش:
سلام جناب دکتر لطفا کتاب یا منابع درباره #عشق به من معرفی کنیین ممنونم.
*پاسخ #دکترسرگلزایی :
سلام و احترام
کتاب های زیر در حوزهٔ روان شناسی عشق کتاب های مفیدی هستند:
کتاب #قصه_عشق: نگاهی تازه به روابط زن و مرد- نوشته رابرت استرنبرگ- ترجمه علی اصغر بهرامی- انتشارات جوانه رشد
کتاب #جستارهایی_درباب_عشق- نوشته آلن دو باتن- ترجمه گلی امامی- انتشارات نیلوفر
کتاب #سیر_عشق- نوشته آلن دو باتن- ترجمه زهرا باختری- انتشارات چترنگ
کتاب #ماجراهای_عاشقانه- نوشته دکتر سرگلزایی- انتشارات همنشین
در ضمن فیلم های زیر هم در حوزهٔ روان شناسی عشق فیلم های ارزشمندی هستند:
#سکس_و_فلسفه- ساختهٔ محسن مخملباف
#چیزی_شبیه_عاشق_شدن- ساختهٔ عباس کیارستمی
تندرست باشید
T.me/drsargolzaei
Telegram
دکتر سرگلزایی drsargolzaei
Psychiatrist ,Social activist
Email: isssp@yahoo.com
drsargolzaei.com
Instagram.com/drsargolzaei
https://twitter.com/drsargolzae
https://youtube.com/@sargolzaei
https://m.facebook.com/drsargolzaei
First Post:
https://t.me/drsargolzaei/7
@drsargolzaei
Email: isssp@yahoo.com
drsargolzaei.com
Instagram.com/drsargolzaei
https://twitter.com/drsargolzae
https://youtube.com/@sargolzaei
https://m.facebook.com/drsargolzaei
First Post:
https://t.me/drsargolzaei/7
@drsargolzaei
#پرسش_و_پاسخ
*پرسش:
درود و ارادت فراوان استاد سرگلزایی گرانقدر
امیدوارم تندرست و شاد و پرانرژی باشید.
استاد عزیز نمیدانم اصلِ سوالم بجا و درست است یا خیر. شما تصحیح و راهنمایی بفرمایید.
من خیلی خیلی کم، با #فلسفه آشنا هستم. از بین انواع فلسفههایی که مطالعه کردهام، پراگماتیسم و رواقیگری را به عنوان فلسفهی زندگی خود مناسبتر دانستم. برداشتم اینگونه بوده که عقلانی تر واقعبینانهتر مفیدتر و انسانیتر هستند. نظر کارشناسانه و تخصصی شما چیست؟
آیا اصلن چنین نگاهی درست هست که بگوییم هرکسی لازم است فلسفهی مناسب و مطلوب خود را از بین فلسفههای موجود انتخاب کند؟ یا هرکسی باید پس از آشنایی با فلسفه، فلسفهی خاص خود را بسازد؟ یا اینکه، شبیه کهن الگوها، فلسفهی خوب و بد نداریم! همه خوب و لازم و مناسبند، فقط هرکدام ویژگیای دارند که انسان در مسیر سلامت روان، بجا، از هرکدام بهره میبرد؟
اگر جسارت نباشد، خودتان اندیشه های کدام فلاسفه و همچنین ماهیت و محتوای کدام فلسفه یا فلسفه ها را مناسبتر دانسته و مطالعه و تحقیق دربارهی آنها را توصیه میکنید؟
بهترینها را برای شما آرزو دارم.
*پاسخ #دکترسرگلزایی در #فایل_صوتی #فلسفه
T.me/drsargolzaei
*پرسش:
درود و ارادت فراوان استاد سرگلزایی گرانقدر
امیدوارم تندرست و شاد و پرانرژی باشید.
استاد عزیز نمیدانم اصلِ سوالم بجا و درست است یا خیر. شما تصحیح و راهنمایی بفرمایید.
من خیلی خیلی کم، با #فلسفه آشنا هستم. از بین انواع فلسفههایی که مطالعه کردهام، پراگماتیسم و رواقیگری را به عنوان فلسفهی زندگی خود مناسبتر دانستم. برداشتم اینگونه بوده که عقلانی تر واقعبینانهتر مفیدتر و انسانیتر هستند. نظر کارشناسانه و تخصصی شما چیست؟
آیا اصلن چنین نگاهی درست هست که بگوییم هرکسی لازم است فلسفهی مناسب و مطلوب خود را از بین فلسفههای موجود انتخاب کند؟ یا هرکسی باید پس از آشنایی با فلسفه، فلسفهی خاص خود را بسازد؟ یا اینکه، شبیه کهن الگوها، فلسفهی خوب و بد نداریم! همه خوب و لازم و مناسبند، فقط هرکدام ویژگیای دارند که انسان در مسیر سلامت روان، بجا، از هرکدام بهره میبرد؟
اگر جسارت نباشد، خودتان اندیشه های کدام فلاسفه و همچنین ماهیت و محتوای کدام فلسفه یا فلسفه ها را مناسبتر دانسته و مطالعه و تحقیق دربارهی آنها را توصیه میکنید؟
بهترینها را برای شما آرزو دارم.
*پاسخ #دکترسرگلزایی در #فایل_صوتی #فلسفه
T.me/drsargolzaei
Telegram
دکتر سرگلزایی drsargolzaei
Psychiatrist ,Social activist
Email: isssp@yahoo.com
drsargolzaei.com
Instagram.com/drsargolzaei
https://twitter.com/drsargolzae
https://youtube.com/@sargolzaei
https://m.facebook.com/drsargolzaei
First Post:
https://t.me/drsargolzaei/7
@drsargolzaei
Email: isssp@yahoo.com
drsargolzaei.com
Instagram.com/drsargolzaei
https://twitter.com/drsargolzae
https://youtube.com/@sargolzaei
https://m.facebook.com/drsargolzaei
First Post:
https://t.me/drsargolzaei/7
@drsargolzaei
Forwarded from مؤسسه فرهنگیهنری سروش مولانا
"درسگفتار روان شناسی تجربه عارفانه"
شنبه ها- 5 تا 8 بعد از ظهر- شروع از 29 مهرماه
آخرین مهلت ثبت نام: چهارشنبه 26 مهرماه
در این درسگفتار دکتر محمدرضا سرگلزایی طی سه جلسه 3 ساعته
مباحث زیر را مورد بررسی قرار می دهد:
1- تفّرد و پرتگاه های شبه عرفانی از دیدگاه کارل گوستاو یونگ
2- خودشکوفایی و نقش «تجربهٔ اوج» از دیدگاه آبراهام مازلو
3- خود حقیقی و نقش «نظام تفاخر» از دیدگاه کارن هورنای
4- غریزه پرستش و «سرکوب معنویّت» از دیدگاه ویکتور فرانکل
5- روان نژندی و دین از دیدگاه زیگموند فروید
6- آرکه تایپ ها (کهن الگوها) شینودابولن و انواع تجربه های عرفانی
@drsargolzaei
شنبه ها- 5 تا 8 بعد از ظهر- شروع از 29 مهرماه
آخرین مهلت ثبت نام: چهارشنبه 26 مهرماه
در این درسگفتار دکتر محمدرضا سرگلزایی طی سه جلسه 3 ساعته
مباحث زیر را مورد بررسی قرار می دهد:
1- تفّرد و پرتگاه های شبه عرفانی از دیدگاه کارل گوستاو یونگ
2- خودشکوفایی و نقش «تجربهٔ اوج» از دیدگاه آبراهام مازلو
3- خود حقیقی و نقش «نظام تفاخر» از دیدگاه کارن هورنای
4- غریزه پرستش و «سرکوب معنویّت» از دیدگاه ویکتور فرانکل
5- روان نژندی و دین از دیدگاه زیگموند فروید
6- آرکه تایپ ها (کهن الگوها) شینودابولن و انواع تجربه های عرفانی
@drsargolzaei
#مقاله
#رنگ_ننگ_نیست_نژادپرستی_ننگ_است
بعضی از نهادها اگر دچار بیماری شوند برای جامعه بیشتر خطرناک و مرگبار خواهند بود. همانطور که یک خلبان مست بسیار بیش از یک راننده تاکسی مست خطرآفرین است، بیمار بودن یک نظام آموزش و پرورش و نهاد رسانه ملی بسیار خطرناک تر از بیمار بودن مدیریت بیمارستانی در یک جامعه است. بعضی از خطرات مرئی و پررنگ و پر سر و صدا هستند و همه ما به آنها حساس هستیم. مثل کمبود پرستار در بخش اورژانس یک بیمارستان. اما بعضی خطرات نامرئی و مرموز و خاموش پدید می آیند ما را بر می گیرند نابودمان می کنند و ما هنوز در حال چرت زدن هستیم مثل دادن اطلاعات غلط در کتابهای درسی یا اشاعه فرهنگ بیمار در رسانه ملی!
در تاکسی می نشینیم رادیو روشن است و برنامه طنز صبح جمعه رادیو آوازی هجو آمیز را خطاب به رئیس جمهور آمریکا پخش می کند. ترجیع بند این آواز این است:
"ای کلاغ دم سیاه آی کلاغ رو سیاه!"
شگفت زده می شوم از تفکر "نژاد پرستانه" برنامه سازان رسانه ای که میلیون ها مخاطب دارد و از این که طنز هزل و هجو به هم آمیخته می شوند. به طور قطع نه رئیس جمهور آمریکا برنامه طنز صبح جمعه رادیوی ایران را گوش می کند و نه چنین آواز هجوآمیزی تأثیری بر منافع او و کشورش دارد. مخاطب واقعی این برنامه ها فرهنگ و زبان و ادبیات خود ماست. این زهرها در آب آشامیدنی خود ما پخش می شود و فردا فرزندان خود ما با این زبان با یکدیگر سخن خواهند گفت. من به شدت نگران بیماری های فرهنگی هستم بیماری هایی که همین جا تولید و پخش می شوند!
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
"این مقاله در زمان ریاست جمهوری باراک اوباما نوشته شده است"
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
#رنگ_ننگ_نیست_نژادپرستی_ننگ_است
بعضی از نهادها اگر دچار بیماری شوند برای جامعه بیشتر خطرناک و مرگبار خواهند بود. همانطور که یک خلبان مست بسیار بیش از یک راننده تاکسی مست خطرآفرین است، بیمار بودن یک نظام آموزش و پرورش و نهاد رسانه ملی بسیار خطرناک تر از بیمار بودن مدیریت بیمارستانی در یک جامعه است. بعضی از خطرات مرئی و پررنگ و پر سر و صدا هستند و همه ما به آنها حساس هستیم. مثل کمبود پرستار در بخش اورژانس یک بیمارستان. اما بعضی خطرات نامرئی و مرموز و خاموش پدید می آیند ما را بر می گیرند نابودمان می کنند و ما هنوز در حال چرت زدن هستیم مثل دادن اطلاعات غلط در کتابهای درسی یا اشاعه فرهنگ بیمار در رسانه ملی!
در تاکسی می نشینیم رادیو روشن است و برنامه طنز صبح جمعه رادیو آوازی هجو آمیز را خطاب به رئیس جمهور آمریکا پخش می کند. ترجیع بند این آواز این است:
"ای کلاغ دم سیاه آی کلاغ رو سیاه!"
شگفت زده می شوم از تفکر "نژاد پرستانه" برنامه سازان رسانه ای که میلیون ها مخاطب دارد و از این که طنز هزل و هجو به هم آمیخته می شوند. به طور قطع نه رئیس جمهور آمریکا برنامه طنز صبح جمعه رادیوی ایران را گوش می کند و نه چنین آواز هجوآمیزی تأثیری بر منافع او و کشورش دارد. مخاطب واقعی این برنامه ها فرهنگ و زبان و ادبیات خود ماست. این زهرها در آب آشامیدنی خود ما پخش می شود و فردا فرزندان خود ما با این زبان با یکدیگر سخن خواهند گفت. من به شدت نگران بیماری های فرهنگی هستم بیماری هایی که همین جا تولید و پخش می شوند!
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
"این مقاله در زمان ریاست جمهوری باراک اوباما نوشته شده است"
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
#معرفی_کتاب
#شاگرد_قصاب
(The Butcher Boy)
نویسنده: پاتریک مک کیب (Patrick McCabe)
ترجمه: پیمان خاکسار
انتشارات: چشمه - چاپ پنجم - ۱۳۹۵
رمان "شاگرد قصاب" نوشته "پاتریک مک کیب" ایرلندی که به دو صورت "اول شخص" و "سیال ذهن" روایت شده است، به توصیف دنیای یک نوجوان دارای اختلال روانی می پردازد. "مک کیب" به خوبی توانسته حال و هواي بزهكارانه زندگي شخصیت اصلی داستان یعنی «فرنسي برادی» را تصویر كند و انگار در پی توضیحی است براي هويت و شخصیت "فرنسی".
با خواندن این رمان می توان دنیا را از دید یک نوجوان با مشکلات روانی و اختلال سلوک دید و به این موضوع پی برد که چنین بیمارانی الزاما از روی قصد و نیت پیشین، دست به اذیت و آزار دیگران یا خودشان نمی زنند. البته برای داستان «شاگرد قصاب» نمی توان چنین تعریفی کرد که قصد دارد با ذکر خاطرات یک نوجوان دارای مشکلات روانی، جامعهاش را به نقد بکشد، بلکه "پاتريك مك كيب" که قهرمان داستانش یعنی "فرنسی" را از طبقه كارگر انتخاب کرده سعی کرده با نوعي نگاه جبر باورانه، عوامل محيطي و وراثتي را در شكل گيري شخصيت های داستانش پررنگ جلوه دهد. پدري که به الکل اعتیاد دارد و مادري نيمه مجنون و محيط تربيتي خشن. اين ايده حتي در عنوان اثر «شاگرد قصاب» قابل رويت است.
نخستين تنش مهم داستان، درگيري «فرنسي» و «فيليپ» است كه با توجه به زمينه سازي هاي اوليه به مثابه مبارزه اي طبقاتي جلوه گر مي شود. نويسنده با منشي كم و بيش بغض آلود، «فيليپ» برآمده از طبقه مرفه را معرفي مي كند: او تميز است، خانواده خوبي دارد، درس خوان است، دانش زيادي دارد و گنجينه اي دارد از كتاب هاي "كميك استريپ". اما اين همه صفت مطلوب را «مك كيب» طوري ارايه مي دهد كه «فيليپ» در نظر خواننده نه تنها شخصيت جذابي از كار در نمي آيد، بلكه تمام بلاهاي بي دليلي كه «فرنسي» بر سر او مي آورد، براي ما لذت بخش جلوه مي كند. خشم ما از رسته اي كه فيليپ نماينده آن است، وقتي شدت مي گيرد كه مادر فيليپ فرنسي و خانواده اش را مشتي «خوك» مي نامد.
داستان «شاگرد قصاب» دارای طنز سیاه است. یک نمونه مهم از این طنز سیاه، به این ترتیب است: "به سوسیس گفتم اعدامم میکنن؟ امیدوارم اعدامم کنن. نگاهم کرد و گفت متاسفم فرنسی ولی دیگه از اعدام خبری نیست. گفتم دیگه از اعدام خبری نیست؟ یعنی چی! این کشور داره کجا می ره؟"
هر چند بعضی وقت ها هم "فرنسی" ما را یاد عاقلی که خود را به دیوانگی زده است می اندازد، به عنوان مثال در جایی از داستان می گوید : "دوست داشتم توی صورتش بخندم: چه طوری تنهایی آدم تمام میشود؟ خندهدارتر از این نشنیده بودم."...
مترجم این کتاب "پیمان خاکسار" توانسته این رمان را با توجه به دشواری های روایت سیال ذهن به خوبی و روان ترجمه کند و خود در مورد این اثر می گوید: "این رمان از مشهورترین آثار ادبیات ایرلند است و آن را جزو ده کتاب برتر در تاریخ ادبیات ایرلند، در کنار نویسندگانی چون جیمز جویس، ساموئل بکت، فلن اوبراین و ... میدانند. از طرفی "شاگرد قصاب" در فهرست ۱۰۰۰ رمانی که پیش از مرگ باید بخوانید نیز هست."
همچنین مترجم در مقدمه کتاب پیشنهاد می کند، خواننده قبل از شروع کتاب، #آهنگ "شاگرد قصاب" که یک ترانه فولک انگلیسی است را به خصوص با اجرایی که به "برادران کلنسی" متعلق است گوش کند. عنوان کتاب از این ترانه گرفته شده است.
#علی_محمدی
کارشناس ارشد روان شناسی
@drsargolzaei
متن ترانه:
In More Street where I did dwell
A butcher boy I loved right well
He courted me my life away
And now with me he will not stay
I wish, I wish, I wish in vain
I wish I was a maid again
But a maid again I’ll never be
Till cherries grow on an apple tree
I wish my baby it was born
And smiling on its daddy’s knee
And me poor girl to be dead and gone
With the long green grass growing over me
He went upstairs and the door he broke
He found her hanging from a rope
He took his knife and he cut her down
And in her pocket these words he found
”Oh make my grave large, wide and deep
Put a marble stone at my head and feet
And in the middle a turtle dove
So the world may know I died of love”
http://drsargolzaei.com/images/PublicCategory/ButcherBoy.jpg
#شاگرد_قصاب
(The Butcher Boy)
نویسنده: پاتریک مک کیب (Patrick McCabe)
ترجمه: پیمان خاکسار
انتشارات: چشمه - چاپ پنجم - ۱۳۹۵
رمان "شاگرد قصاب" نوشته "پاتریک مک کیب" ایرلندی که به دو صورت "اول شخص" و "سیال ذهن" روایت شده است، به توصیف دنیای یک نوجوان دارای اختلال روانی می پردازد. "مک کیب" به خوبی توانسته حال و هواي بزهكارانه زندگي شخصیت اصلی داستان یعنی «فرنسي برادی» را تصویر كند و انگار در پی توضیحی است براي هويت و شخصیت "فرنسی".
با خواندن این رمان می توان دنیا را از دید یک نوجوان با مشکلات روانی و اختلال سلوک دید و به این موضوع پی برد که چنین بیمارانی الزاما از روی قصد و نیت پیشین، دست به اذیت و آزار دیگران یا خودشان نمی زنند. البته برای داستان «شاگرد قصاب» نمی توان چنین تعریفی کرد که قصد دارد با ذکر خاطرات یک نوجوان دارای مشکلات روانی، جامعهاش را به نقد بکشد، بلکه "پاتريك مك كيب" که قهرمان داستانش یعنی "فرنسی" را از طبقه كارگر انتخاب کرده سعی کرده با نوعي نگاه جبر باورانه، عوامل محيطي و وراثتي را در شكل گيري شخصيت های داستانش پررنگ جلوه دهد. پدري که به الکل اعتیاد دارد و مادري نيمه مجنون و محيط تربيتي خشن. اين ايده حتي در عنوان اثر «شاگرد قصاب» قابل رويت است.
نخستين تنش مهم داستان، درگيري «فرنسي» و «فيليپ» است كه با توجه به زمينه سازي هاي اوليه به مثابه مبارزه اي طبقاتي جلوه گر مي شود. نويسنده با منشي كم و بيش بغض آلود، «فيليپ» برآمده از طبقه مرفه را معرفي مي كند: او تميز است، خانواده خوبي دارد، درس خوان است، دانش زيادي دارد و گنجينه اي دارد از كتاب هاي "كميك استريپ". اما اين همه صفت مطلوب را «مك كيب» طوري ارايه مي دهد كه «فيليپ» در نظر خواننده نه تنها شخصيت جذابي از كار در نمي آيد، بلكه تمام بلاهاي بي دليلي كه «فرنسي» بر سر او مي آورد، براي ما لذت بخش جلوه مي كند. خشم ما از رسته اي كه فيليپ نماينده آن است، وقتي شدت مي گيرد كه مادر فيليپ فرنسي و خانواده اش را مشتي «خوك» مي نامد.
داستان «شاگرد قصاب» دارای طنز سیاه است. یک نمونه مهم از این طنز سیاه، به این ترتیب است: "به سوسیس گفتم اعدامم میکنن؟ امیدوارم اعدامم کنن. نگاهم کرد و گفت متاسفم فرنسی ولی دیگه از اعدام خبری نیست. گفتم دیگه از اعدام خبری نیست؟ یعنی چی! این کشور داره کجا می ره؟"
هر چند بعضی وقت ها هم "فرنسی" ما را یاد عاقلی که خود را به دیوانگی زده است می اندازد، به عنوان مثال در جایی از داستان می گوید : "دوست داشتم توی صورتش بخندم: چه طوری تنهایی آدم تمام میشود؟ خندهدارتر از این نشنیده بودم."...
مترجم این کتاب "پیمان خاکسار" توانسته این رمان را با توجه به دشواری های روایت سیال ذهن به خوبی و روان ترجمه کند و خود در مورد این اثر می گوید: "این رمان از مشهورترین آثار ادبیات ایرلند است و آن را جزو ده کتاب برتر در تاریخ ادبیات ایرلند، در کنار نویسندگانی چون جیمز جویس، ساموئل بکت، فلن اوبراین و ... میدانند. از طرفی "شاگرد قصاب" در فهرست ۱۰۰۰ رمانی که پیش از مرگ باید بخوانید نیز هست."
همچنین مترجم در مقدمه کتاب پیشنهاد می کند، خواننده قبل از شروع کتاب، #آهنگ "شاگرد قصاب" که یک ترانه فولک انگلیسی است را به خصوص با اجرایی که به "برادران کلنسی" متعلق است گوش کند. عنوان کتاب از این ترانه گرفته شده است.
#علی_محمدی
کارشناس ارشد روان شناسی
@drsargolzaei
متن ترانه:
In More Street where I did dwell
A butcher boy I loved right well
He courted me my life away
And now with me he will not stay
I wish, I wish, I wish in vain
I wish I was a maid again
But a maid again I’ll never be
Till cherries grow on an apple tree
I wish my baby it was born
And smiling on its daddy’s knee
And me poor girl to be dead and gone
With the long green grass growing over me
He went upstairs and the door he broke
He found her hanging from a rope
He took his knife and he cut her down
And in her pocket these words he found
”Oh make my grave large, wide and deep
Put a marble stone at my head and feet
And in the middle a turtle dove
So the world may know I died of love”
http://drsargolzaei.com/images/PublicCategory/ButcherBoy.jpg
Forwarded from آفتاب مهر
۴ جلسه ۴ ساعتی جمعه ۵ و ۱۲ آبان - ۳ و ۱۰ آذر ساعت ۹ صبح تا ۱۳ شهریه : ۳۸۰۰۰۰تومان ثبت نام : 88109349 aftabemehr@
#چشم_تاریخ
#گزارشگران_بدون_مرز یک سازمان غیرانتفاعی بینالمللی با هدف دفاع از آزادی مطبوعات و حمایت از خبرنگاران و روزنامه نگاران است که در سال 1985 تأسیس شد. مقر این سازمان در کشور فرانسه قرار دارد. بخشی از امور مالی این سازمان از راه فروش نشریات و دیگر تولیدات و حق عضویت اعضا تأمین میگردد و بخش دیگر نیز از کمکهای مطبوعات، شهروندان و نیز کمیسیون اروپا فراهم میشود.
هر ساله، سازمان گزارشگران بدون مرز فهرستی را انتشار میدهند که کشورها را بر اساس میزان آزادی مطبوعات و رسانهها رده بندی میکند، این رده بندیها بر مبنای پاسخهای تحقیقاتی دریافتی از روزنامه نگاران عضو سازمان، متخصصان هر کدام از رشتههای مربوطه، حقوق دانان و فعالین حقوق بشر میباشند. همچنین گزارشگران بدون مرز تعداد روزنامه نگارانی که کشته شده، مورد آزار قرارگرفته و یا حبس و زندانی شدهاند را مورد بررسی قرار میدهد. این بررسی شامل میزان انحصارطلبی تلویزیونها و رادیوها بعلاوهٔ سانسور و خودسانسوری رسانهها و استقلال کلی رسانههای داخلی و یا برون مرزی نیز میباشد.
کشورهایی که حداکثر آزادی مطبوعات را رعایت میکنند در سال 2017 شامل فنلاند، سوئد، ایسلند، هلند، نروژ، دانمارک، ایرلند، سوییس، جامائیکا، کاستاریکا، اتریش و نیوزیلند هستند.
کشورهایی که حداقل آزادی مطبوعات را رعایت نمیکنند شامل کره شمالی، برمه، چین، ویتنام، ترکمنستان، اوزبکستان، لائوس، عربستان سعودی، بحرین، سوریه، سودان، سومالی و ایران میباشند.
@drsargolzaei
http://drsargolzaei.com/images/PublicCategory/ReportersWithoutBorders.jpg
#گزارشگران_بدون_مرز یک سازمان غیرانتفاعی بینالمللی با هدف دفاع از آزادی مطبوعات و حمایت از خبرنگاران و روزنامه نگاران است که در سال 1985 تأسیس شد. مقر این سازمان در کشور فرانسه قرار دارد. بخشی از امور مالی این سازمان از راه فروش نشریات و دیگر تولیدات و حق عضویت اعضا تأمین میگردد و بخش دیگر نیز از کمکهای مطبوعات، شهروندان و نیز کمیسیون اروپا فراهم میشود.
هر ساله، سازمان گزارشگران بدون مرز فهرستی را انتشار میدهند که کشورها را بر اساس میزان آزادی مطبوعات و رسانهها رده بندی میکند، این رده بندیها بر مبنای پاسخهای تحقیقاتی دریافتی از روزنامه نگاران عضو سازمان، متخصصان هر کدام از رشتههای مربوطه، حقوق دانان و فعالین حقوق بشر میباشند. همچنین گزارشگران بدون مرز تعداد روزنامه نگارانی که کشته شده، مورد آزار قرارگرفته و یا حبس و زندانی شدهاند را مورد بررسی قرار میدهد. این بررسی شامل میزان انحصارطلبی تلویزیونها و رادیوها بعلاوهٔ سانسور و خودسانسوری رسانهها و استقلال کلی رسانههای داخلی و یا برون مرزی نیز میباشد.
کشورهایی که حداکثر آزادی مطبوعات را رعایت میکنند در سال 2017 شامل فنلاند، سوئد، ایسلند، هلند، نروژ، دانمارک، ایرلند، سوییس، جامائیکا، کاستاریکا، اتریش و نیوزیلند هستند.
کشورهایی که حداقل آزادی مطبوعات را رعایت نمیکنند شامل کره شمالی، برمه، چین، ویتنام، ترکمنستان، اوزبکستان، لائوس، عربستان سعودی، بحرین، سوریه، سودان، سومالی و ایران میباشند.
@drsargolzaei
http://drsargolzaei.com/images/PublicCategory/ReportersWithoutBorders.jpg
Forwarded from مؤسسه فرهنگیهنری سروش مولانا