Forwarded from دکتر سرگلزایی drsargolzaei
#مقاله
#دین_واخلاق-قسمت دوم
حتمأ متدینینی هم که مناسک دینی را مقدم بر اخلاق دینی می دانند متکی بر احادیث دیگری هستند بنابراین من این حدیث را از این بابت ذکر نکردم که بخواهم از گزاره های درون دینی به نفع اولویت اخلاق دینی بر مناسک دینی بهره ببرم بلکه ذکر این حدیث برای شفاف کردن این بود که از این دین می توان قرائت "اخلاق محور" نیز داشت ، چنان که از پیامبر اسلام هم نقل شده است که:
"انما بعثت لاتمم مکارم الاخلاق" (مکارم الاخلاق)
"براستی که من برای کامل کردن فضیلت های اخلاقی مبعوث شده ام"
من به این "دلایل برون دینی" ، دین اخلاق محور را بهتر از دین مناسک محور می دانم:
۱- پذیرش و انجام مناسک دینی مبتنی بر پذیرش عقاید دینی است، در حالی که پذیرش اغلب فضیلت های اخلاق دینی همچون صداقت - امانتداری - خوشرویی و انصاف بر مبنای یک عقلانیت دورنگر (تفکر استراتژیک) نیز ممکن است و تردید های فلسفی در باب عقاید دینی منجر به تعلیق آن ها نمی شود، همان طور که از امام علی نقل شده است که:
"لوکنا لانرجوا جنه و لا نخشی نارا و لاثوابا و لا عقابا لکان ینبغی لنا ان نطلب مکارم الاخلاق فانها مما تدل علی سبیل النجاح"
(مستدرک الوسایل -ج11)
"اگر هم به بهشت امید و از دوزخ هراس نداشتیم و پاداش و کیفری در میان نبود باز هم طلب مکارم اخلاق را برمی گزیدم زیرا که تحصیل مکارم اخلاق راه پیروزی است"
۲- عقاید و مناسک دینی وجه اختلاف ادیان است در حالی که اخلاق دینی وجه توافق ادیان است. گرچه من از نگاه فرهنگی و روانشناسی، تنوع و تکثر (به قول ژان پیاژه
Diversity and Richness)
را برای تکامل فرهنگ بشری ضرورت می دانم اما تکیه زیاد و محور قرار دادن عقاید و مناسک دینی مانع صلح و هم کوشی جهانی است در حالی که دین اخلاق محور به صلح و هم کوشی جهانی و گفتگو و تعامل بین ادیان کمک می کند.
به باور من "نقد دین" اصولأ باید از منظر برون دینی صورت پذیرد در غیر این صورت ما با "نقدی جدی" مواجه نخواهیم بود بلکه با "شبه نقد" مواجه خواهیم بود. بنابراین، من دین اخلاق محور را عقلانی تر و مفیدتر از دین مناسک محور می دانم.
پی نوشت:
گزارش گفتگوهای شورای شهر تهران راجع به هزینه کردن برای مراسم اربعین را از صفحه 26 روزنامه همشهری دوشنبه 25 آبان ماه خوانده ام.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
#دین_واخلاق-قسمت دوم
حتمأ متدینینی هم که مناسک دینی را مقدم بر اخلاق دینی می دانند متکی بر احادیث دیگری هستند بنابراین من این حدیث را از این بابت ذکر نکردم که بخواهم از گزاره های درون دینی به نفع اولویت اخلاق دینی بر مناسک دینی بهره ببرم بلکه ذکر این حدیث برای شفاف کردن این بود که از این دین می توان قرائت "اخلاق محور" نیز داشت ، چنان که از پیامبر اسلام هم نقل شده است که:
"انما بعثت لاتمم مکارم الاخلاق" (مکارم الاخلاق)
"براستی که من برای کامل کردن فضیلت های اخلاقی مبعوث شده ام"
من به این "دلایل برون دینی" ، دین اخلاق محور را بهتر از دین مناسک محور می دانم:
۱- پذیرش و انجام مناسک دینی مبتنی بر پذیرش عقاید دینی است، در حالی که پذیرش اغلب فضیلت های اخلاق دینی همچون صداقت - امانتداری - خوشرویی و انصاف بر مبنای یک عقلانیت دورنگر (تفکر استراتژیک) نیز ممکن است و تردید های فلسفی در باب عقاید دینی منجر به تعلیق آن ها نمی شود، همان طور که از امام علی نقل شده است که:
"لوکنا لانرجوا جنه و لا نخشی نارا و لاثوابا و لا عقابا لکان ینبغی لنا ان نطلب مکارم الاخلاق فانها مما تدل علی سبیل النجاح"
(مستدرک الوسایل -ج11)
"اگر هم به بهشت امید و از دوزخ هراس نداشتیم و پاداش و کیفری در میان نبود باز هم طلب مکارم اخلاق را برمی گزیدم زیرا که تحصیل مکارم اخلاق راه پیروزی است"
۲- عقاید و مناسک دینی وجه اختلاف ادیان است در حالی که اخلاق دینی وجه توافق ادیان است. گرچه من از نگاه فرهنگی و روانشناسی، تنوع و تکثر (به قول ژان پیاژه
Diversity and Richness)
را برای تکامل فرهنگ بشری ضرورت می دانم اما تکیه زیاد و محور قرار دادن عقاید و مناسک دینی مانع صلح و هم کوشی جهانی است در حالی که دین اخلاق محور به صلح و هم کوشی جهانی و گفتگو و تعامل بین ادیان کمک می کند.
به باور من "نقد دین" اصولأ باید از منظر برون دینی صورت پذیرد در غیر این صورت ما با "نقدی جدی" مواجه نخواهیم بود بلکه با "شبه نقد" مواجه خواهیم بود. بنابراین، من دین اخلاق محور را عقلانی تر و مفیدتر از دین مناسک محور می دانم.
پی نوشت:
گزارش گفتگوهای شورای شهر تهران راجع به هزینه کردن برای مراسم اربعین را از صفحه 26 روزنامه همشهری دوشنبه 25 آبان ماه خوانده ام.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
دکتر محمدرضا سرگلزایی - روانپزشک
دکتر محمدرضا سرگلزایی – روانپزشک و معلم
برای دسترسی به همه محتوای سایت نیاز است شما در سایت ثبتنام کنید و در صورتی که پیش از این
#یادداشت_هفته
#هگل_مارکس_روح_تاریخ_یا_ماتریالیسم_تاریخی؟
"گئورگ ویلهلم #هگل" فیلسوف نام آور آلمانی جهان را بازنمایی تکامل یک روح بزرگ می دانست که در حال حرکتی دائمی است. هدف این حرکت دائمی رسیدن این روح بزرگ به آگاهی مطلق درباره خویشتن است. اگر انسان نسبت به سایر حیوانات خودآگاه تر است، و انسان امروزی نسبت به انسان هزاران سال پیش بیشتر به تأمل در نفس و اکتشاف در خویشتن می پردازد، بازنمایی تکاملی است که آن "ایده" یا روح پیدا کرده است. هگل اصطلاحی دارد با عنوان "روح تاریخ" و آن همان مرحله رشدی ایده یا روح جهان است. از منظر هگلی عقلانیت یعنی همگام بودن با این ایده مطلق یا روح کل.
سال ۱۸۳۶ که #کارل_مارکس به دانشگاه برلین رفت مشرب فلسفی غالب در آن دانشگاه مانند هر دانشگاه دیگر آلمان در آن زمان هگلی بود بنابراین مارکس به موضوع پایان نامه دکترایش که راجع به "مقایسه دیدگاه های دموکریتوس و اپیکوروس" بود با حال و هوایی هگلی پرداخت. اما خواندن کتاب "تزهایی مقدماتی درباره اصلاح فلسفه" نوشته لودویگ #فوئرباخ باعث شد که مارکس به این نتیجه برسد که باید اصلاحی در دیدگاه هگلی خود ایجاد کند.
خلاصه نقد فوئرباخ نسبت به آرای هگل را می توانیم در این عبارت آیزایا برلین ببینیم:
"این روح فلان عصر چیست جز اسمی اختصاری برای کل پدیده هایی که آن عصر یا فرهنگ را تشکیل می دهند؟! این که هر عصری الگویی دارد که آن را از سایر عصرها متمایز می کند نمی تواند مبنایی برای فرض یک الگوی سبب ساز برای تاریخ باشد. الگوها نمی توانند موجب رویدادها بشوند. الگو نوعی صورت یا قالب است، خصوصیت و صفت رویدادهاست و رویدادها خود می توانند فقط معلول رویدادهای دیگر باشند. اصطلاحاتی چون نبوغ یونانی، خصلت رومی، روح رنسانس یا روح انقلاب فرانسه چه هستند جز برچسب های انتزاعی که آدم ها برای سهولت کار جعل کرده اند و به مجموعه معینی از کیفیات و رویدادهای تاریخی الصاق می کنند؟! ایدهٔ هگلی صرفأ اسم مستعاری است برای خدای انسان ریخت (آنتروپومورفیک) مسیحیت و لذا موضوع را به خارج از محدوده های بحث عقلی منتقل می کند."
مارکس که پس از خواندن آرای فوئرباخ با نگاهی نقاد به آرای هگل نگریست به نظرش این طور رسید که هگل عمارت زیبایی از جنس کلمات برپا کرده است و وظیفه مارکس و هم نسلان اوست که این عمارت را با نمادهایی دال بر چیزهایی واقعی که زمان و مکان دارند و روابط تجربی قابل مشاهده ای نیز با یکدیگر دارند تعویض کنند. این چنین شد که مارکس بنیانگذار نوعی "ماتریالیسم تاریخی" شد. در این قالب بندی فکری، مارکس همچون هگل نوعی "جبر تاریخی" را پذیرفت ولی شالوده این جبر تاریخی را به امری انتزاعی به نام "جریان خودآگاهی ایده مطلق" نسبت نداد بلکه به "تنازع بقا" و "ضرورت های اقتصادی" ارجاع داد و به این نحو قاعده عمارت هگلی را از آسمان به زمین منتقل کرد.
از نظر مارکس اقتصاد زیربنای فرهنگ است به این معنا که ضروریت های اقتصادی باعث ایجاد قراردادهای اجتماعی می شوند و گذر زمان، این قراردادها را تبدیل به سنّت های فرهنگی می کند. در کتاب #حرف_هایی_برای_امروزیها (انتشارات بهار سبز) به این موضوع پرداخته ام که در عصرهای گذشته که ضرورت های اقتصادی با امروزه متفاوت بوده اند، چارچوب های فرهنگی متناسب با آن ضرورت های اقتصادی مورد اجماع و توافق عمومی قرار گرفته اند. پس از گذشت قرن ها، این "قراردادهای اجتماعی" تبدیل به سنت های فرهنگی شده اند. اکنون، که ضرورت های اقتصادی تغییر پیدا کرده اند، حفظ سرسختانه (ارتودکس) این سنت های فرهنگی برای ما ناکارآمد است.
پنجاه سال پیش هفتاد درصد ایرانیان در روستا سکونت داشتند و سی درصد آنها شهرنشین بودند. اقتصاد ایران اقتصاد دامپروری - کشاورزی بود. اکنون این نسبت معکوس شده است، هفتاد درصد ایرانیان شهرنشین هستند و قرار است اقتصاد ما اقتصاد صنعتی باشد. حفظ سنّت های "روستا محور" برای ما هزینه ای بیش از فایده دارد.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
پی نوشت: اوّل - کتاب «کارل مارکس: زندگی و محیط» نوشتهٔ آیزیا برلین با ترجمهٔ رضا رضایی توسط نشر ماهی به فارسی منشر شده است.
دوّم - لطفا مقالهٔ #فوکو_مارکس_فرهنگ_اقتصاد را هم در کانال یا سایت drsargolzaei.com بخوانید.
@drsargolzaei
#هگل_مارکس_روح_تاریخ_یا_ماتریالیسم_تاریخی؟
"گئورگ ویلهلم #هگل" فیلسوف نام آور آلمانی جهان را بازنمایی تکامل یک روح بزرگ می دانست که در حال حرکتی دائمی است. هدف این حرکت دائمی رسیدن این روح بزرگ به آگاهی مطلق درباره خویشتن است. اگر انسان نسبت به سایر حیوانات خودآگاه تر است، و انسان امروزی نسبت به انسان هزاران سال پیش بیشتر به تأمل در نفس و اکتشاف در خویشتن می پردازد، بازنمایی تکاملی است که آن "ایده" یا روح پیدا کرده است. هگل اصطلاحی دارد با عنوان "روح تاریخ" و آن همان مرحله رشدی ایده یا روح جهان است. از منظر هگلی عقلانیت یعنی همگام بودن با این ایده مطلق یا روح کل.
سال ۱۸۳۶ که #کارل_مارکس به دانشگاه برلین رفت مشرب فلسفی غالب در آن دانشگاه مانند هر دانشگاه دیگر آلمان در آن زمان هگلی بود بنابراین مارکس به موضوع پایان نامه دکترایش که راجع به "مقایسه دیدگاه های دموکریتوس و اپیکوروس" بود با حال و هوایی هگلی پرداخت. اما خواندن کتاب "تزهایی مقدماتی درباره اصلاح فلسفه" نوشته لودویگ #فوئرباخ باعث شد که مارکس به این نتیجه برسد که باید اصلاحی در دیدگاه هگلی خود ایجاد کند.
خلاصه نقد فوئرباخ نسبت به آرای هگل را می توانیم در این عبارت آیزایا برلین ببینیم:
"این روح فلان عصر چیست جز اسمی اختصاری برای کل پدیده هایی که آن عصر یا فرهنگ را تشکیل می دهند؟! این که هر عصری الگویی دارد که آن را از سایر عصرها متمایز می کند نمی تواند مبنایی برای فرض یک الگوی سبب ساز برای تاریخ باشد. الگوها نمی توانند موجب رویدادها بشوند. الگو نوعی صورت یا قالب است، خصوصیت و صفت رویدادهاست و رویدادها خود می توانند فقط معلول رویدادهای دیگر باشند. اصطلاحاتی چون نبوغ یونانی، خصلت رومی، روح رنسانس یا روح انقلاب فرانسه چه هستند جز برچسب های انتزاعی که آدم ها برای سهولت کار جعل کرده اند و به مجموعه معینی از کیفیات و رویدادهای تاریخی الصاق می کنند؟! ایدهٔ هگلی صرفأ اسم مستعاری است برای خدای انسان ریخت (آنتروپومورفیک) مسیحیت و لذا موضوع را به خارج از محدوده های بحث عقلی منتقل می کند."
مارکس که پس از خواندن آرای فوئرباخ با نگاهی نقاد به آرای هگل نگریست به نظرش این طور رسید که هگل عمارت زیبایی از جنس کلمات برپا کرده است و وظیفه مارکس و هم نسلان اوست که این عمارت را با نمادهایی دال بر چیزهایی واقعی که زمان و مکان دارند و روابط تجربی قابل مشاهده ای نیز با یکدیگر دارند تعویض کنند. این چنین شد که مارکس بنیانگذار نوعی "ماتریالیسم تاریخی" شد. در این قالب بندی فکری، مارکس همچون هگل نوعی "جبر تاریخی" را پذیرفت ولی شالوده این جبر تاریخی را به امری انتزاعی به نام "جریان خودآگاهی ایده مطلق" نسبت نداد بلکه به "تنازع بقا" و "ضرورت های اقتصادی" ارجاع داد و به این نحو قاعده عمارت هگلی را از آسمان به زمین منتقل کرد.
از نظر مارکس اقتصاد زیربنای فرهنگ است به این معنا که ضروریت های اقتصادی باعث ایجاد قراردادهای اجتماعی می شوند و گذر زمان، این قراردادها را تبدیل به سنّت های فرهنگی می کند. در کتاب #حرف_هایی_برای_امروزیها (انتشارات بهار سبز) به این موضوع پرداخته ام که در عصرهای گذشته که ضرورت های اقتصادی با امروزه متفاوت بوده اند، چارچوب های فرهنگی متناسب با آن ضرورت های اقتصادی مورد اجماع و توافق عمومی قرار گرفته اند. پس از گذشت قرن ها، این "قراردادهای اجتماعی" تبدیل به سنت های فرهنگی شده اند. اکنون، که ضرورت های اقتصادی تغییر پیدا کرده اند، حفظ سرسختانه (ارتودکس) این سنت های فرهنگی برای ما ناکارآمد است.
پنجاه سال پیش هفتاد درصد ایرانیان در روستا سکونت داشتند و سی درصد آنها شهرنشین بودند. اقتصاد ایران اقتصاد دامپروری - کشاورزی بود. اکنون این نسبت معکوس شده است، هفتاد درصد ایرانیان شهرنشین هستند و قرار است اقتصاد ما اقتصاد صنعتی باشد. حفظ سنّت های "روستا محور" برای ما هزینه ای بیش از فایده دارد.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
پی نوشت: اوّل - کتاب «کارل مارکس: زندگی و محیط» نوشتهٔ آیزیا برلین با ترجمهٔ رضا رضایی توسط نشر ماهی به فارسی منشر شده است.
دوّم - لطفا مقالهٔ #فوکو_مارکس_فرهنگ_اقتصاد را هم در کانال یا سایت drsargolzaei.com بخوانید.
@drsargolzaei
#مقاله
#فوکو_مارکس_فرهنگ_اقتصاد
#میشل_فوکو فیلسوف فرانسوی در سه کتاب مهم، چارچوب فلسفه پسامدرن را تبیین می کند: تاریخ درمانگاه - تاریخ جنون و تاریخ سکسوآلیتی (رفتار جنسی). در این سه کتاب "فوکو" به سه حوزه بسیار مهم زندگی انسان می پردازد: سلامت جسمی، سلامت روانی و سلامت جنسی.
فوکو با مرور تاریخی به این نتیجه می رسد که هر "زمانه ای" یک گفتمان غالب یا کلان-روایت دارد که چارچوب تفکر مردمان آن زمانه را شکل می دهد و تعریف سلامت-بیماری، عقل-بی عقلی و اخلاقی-غیر اخلاقی نیز از چارچوب کلان روایت آن زمانه خارج نیست.
این کلان-روایت ها از کجا می آیند؟
با قرائت هگلی، تاریخ جریان رشد عقل است و "روح تاریخ" در مسیر بلوغ خود از ایستگاه های مختلفی عبور می کند. هر کدام از این ایستگاه ها ضرورت ها و اقتضاهایی دارند که همان کلان روایت ها هستند.
اما با قرائت مارکسی، کلان روایت ها محصول ضرورت های اقتصادی هستند مثلا جامعه ای که جریان اقتصادی اش وابسته به صنعت توریسم است "نمی تواند" دچار نژادپرستی و ملی گرایی افراطی باشد در حالی که جامعه ای که جریان اقتصادی اش وابسته به نفت است به هر فرد خارجی به چشم سارقی می نگرد که قصد چپاول دارایی خدادادی اش را دارد! جامعه ای که بازار توریسم آن با توریسم مذهبی (زیارت) می چرخد بدون این که "انتخاب آگاهانه ای" داشته باشد مذهبی تر می شود در حالی که جامعه ای که بازار توریسم آن با توریسم طبیعت (اکوتوریسم) می گردد به حفظ طبیعت اهمیت بیشتری می دهد.
با چنین نگاهی تغییرات کلان فرهنگی زمانی اتفاق می افتد که تغییرات کلان اقتصادی اتفاق بیفتند، چیزی که در مقاله ای با عنوان "ماشین بخار و برده داری" به آن پرداخته بودم. اما از آن سو تغییرات کلان اقتصادی نیز مدیون تغییر در "فرهنگ کار" هستند برای مثال جامعه ای که بر مبنای وابستگی اقتصادی اش به توریسم مذهبی دچار تعصب و تحجر مذهبی شده است دیگر توان دیدن فرصت های اقتصادی دیگر مثل توریسم طبیعت یا توریسم سلامت را ندارد بنابراین گرفتار یک سیکل بسته یا یک "چرخه معیوب" می شود.
نتیجه این که آنان که دغدغه توسعه فرهنگی دارند باید نگاه کلان اقتصادی هم داشته باشند و آنان که دغدغه توسعه اقتصادی دارند نیز ضروری است که نگاه فرهنگی داشته باشند. ویل دورانت تمدن را محصول اوقات فراغت می داند و اوقات فراغت نتیجه ارزش افزوده اقتصادی است.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
پی نوشت:
"نیچه" در "تبار شناسی اخلاق"، "فروید" در "توتم و تابو" و "راسل" در "زناشویی و اخلاق" همچون "فوکو" به تحلیل تاریخی فرهنگ پرداخته اند.
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
#فوکو_مارکس_فرهنگ_اقتصاد
#میشل_فوکو فیلسوف فرانسوی در سه کتاب مهم، چارچوب فلسفه پسامدرن را تبیین می کند: تاریخ درمانگاه - تاریخ جنون و تاریخ سکسوآلیتی (رفتار جنسی). در این سه کتاب "فوکو" به سه حوزه بسیار مهم زندگی انسان می پردازد: سلامت جسمی، سلامت روانی و سلامت جنسی.
فوکو با مرور تاریخی به این نتیجه می رسد که هر "زمانه ای" یک گفتمان غالب یا کلان-روایت دارد که چارچوب تفکر مردمان آن زمانه را شکل می دهد و تعریف سلامت-بیماری، عقل-بی عقلی و اخلاقی-غیر اخلاقی نیز از چارچوب کلان روایت آن زمانه خارج نیست.
این کلان-روایت ها از کجا می آیند؟
با قرائت هگلی، تاریخ جریان رشد عقل است و "روح تاریخ" در مسیر بلوغ خود از ایستگاه های مختلفی عبور می کند. هر کدام از این ایستگاه ها ضرورت ها و اقتضاهایی دارند که همان کلان روایت ها هستند.
اما با قرائت مارکسی، کلان روایت ها محصول ضرورت های اقتصادی هستند مثلا جامعه ای که جریان اقتصادی اش وابسته به صنعت توریسم است "نمی تواند" دچار نژادپرستی و ملی گرایی افراطی باشد در حالی که جامعه ای که جریان اقتصادی اش وابسته به نفت است به هر فرد خارجی به چشم سارقی می نگرد که قصد چپاول دارایی خدادادی اش را دارد! جامعه ای که بازار توریسم آن با توریسم مذهبی (زیارت) می چرخد بدون این که "انتخاب آگاهانه ای" داشته باشد مذهبی تر می شود در حالی که جامعه ای که بازار توریسم آن با توریسم طبیعت (اکوتوریسم) می گردد به حفظ طبیعت اهمیت بیشتری می دهد.
با چنین نگاهی تغییرات کلان فرهنگی زمانی اتفاق می افتد که تغییرات کلان اقتصادی اتفاق بیفتند، چیزی که در مقاله ای با عنوان "ماشین بخار و برده داری" به آن پرداخته بودم. اما از آن سو تغییرات کلان اقتصادی نیز مدیون تغییر در "فرهنگ کار" هستند برای مثال جامعه ای که بر مبنای وابستگی اقتصادی اش به توریسم مذهبی دچار تعصب و تحجر مذهبی شده است دیگر توان دیدن فرصت های اقتصادی دیگر مثل توریسم طبیعت یا توریسم سلامت را ندارد بنابراین گرفتار یک سیکل بسته یا یک "چرخه معیوب" می شود.
نتیجه این که آنان که دغدغه توسعه فرهنگی دارند باید نگاه کلان اقتصادی هم داشته باشند و آنان که دغدغه توسعه اقتصادی دارند نیز ضروری است که نگاه فرهنگی داشته باشند. ویل دورانت تمدن را محصول اوقات فراغت می داند و اوقات فراغت نتیجه ارزش افزوده اقتصادی است.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
پی نوشت:
"نیچه" در "تبار شناسی اخلاق"، "فروید" در "توتم و تابو" و "راسل" در "زناشویی و اخلاق" همچون "فوکو" به تحلیل تاریخی فرهنگ پرداخته اند.
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
Forwarded from دکتر سرگلزایی drsargolzaei
#مقاله
#تفکرنقاد_و_اخبارتاریخی
وظیفه تفکر نقّاد این است که ما را در مقابل دروغ و فریب حفظ نماید. در دنیایی که اخبار چون باران بر سر ما فرو می بارند بهره مندی از تفکر نقّاد به ما کمک می کند که دارای "هویت" ، "استقلال فکری" و "حق رأی" باشیم، در غیر این صورت هویّت ما را روزنامه ای که در دست داریم تعیین می کند و حق رأی ما را سریالی که تماشا می کنیم غصب می نماید!
یکی از ابزارهای نقد این است که تضاد و تعارض را در اخباری که به ما می رسد کشف کنیم. مثلا اگر در اخباری به ما گفته می شود که فلان کس دزدی بزرگی کرده است و در همان حال هیچ پرونده قضایی برای او تشکیل نمی شود ما حق داریم این خبر را در فهرست اخباری قرار دهیم که باید مورد تشکیک و تدقیق بیشتر قرار گیرند.
در اخبار تاریخی نیز ما با گزاره های متضاد زیادی سر و کار داریم. از آنجا که بسیاری از اخبار تاریخی مستند به عکس، صدا و فیلم نیستند اگر دارای تفکر نقّاد نباشیم به راحتی فریب می خوریم. همیشه هم آن کسی که اخبار دروغ تاریخی را به خورد ما می دهد فردی دروغگو یا فریبکار نیست بلکه ممکن است او دارد با نهایت صداقت دروغ می گوید! زیرا او تفکر نقّاد ضعیفی داشته و خبر دروغی را باور کرده است و دارد باور خودش را با کمال صداقت به اشتراک می گذارد!
در این مقاله می خواهم با عینک نقد به یک خبر تاریخی نگاه کنم.
اغلب در کتاب های درسی فرزندان مان و نیز در کتبی که راجع به عظمت تمدن اسلام سخن می گویند فتح آندلس (جنوب اسپانیا) توسط مسلمانان را به عنوان یکی از مفاخر و افتخارات اقتدار اسلام مثال می زنند.
اما این افتخار برای اسلام در چه زمانی به دست آمده است؟ طارق بن زیاد سردار بربر که جنوب اسپانیا (شبه جزیره اریبا) را به تصرف خود در آورد از افسران موسی بن نصیر فرمانروای اموی شمال آفریقا بود. این سردار مسلمان با فرمان خلیفه اموی وقت یعنی ولید ابن عبدالملک در سال 710 میلادی به اروپا حمله کرد. ولید ابن عبدالملک همان کسی است که امام سجاد (امام چهارم شیعیان) را با زهر مسموم کرد و به شهادت رساند! اگر این امویان غاصب خلافت و مردمانی عیاش و غیرمتدین و ظالم بودند آیا کشور گشایی که با فرمان خلیفه اموی غاصب جائر صورت گرفته جای افتخار دارد؟! و آیا اساسأ خلیفه ای که خود غاصب است و حکومت او فاقد مشروعیت است می تواند حکم جهاد صادر کند و برای ترویج و گسترش اسلام جنگ به راه بیاندازد؟!
تفکر نقّاد می گوید یا گزاره بد بودن و غاصب بودن و جائر بودن امویان را حذف کنید یا به کشورگشایی امویان افتخار نکنید!
نکته جالب دیگر در خصوص این ولید ابن عبدالملک این است که مسجد جامع اموی دمشق به دستور او ساخته شده است. زمانی که سوریه صحنه زورآزمایی قدرت های خارجی نشده بود و زائران ایرانی برای زیارت مرقد حضرت زینب به دمشق برده می شدند یکی از اماکن زیارتی آنها "مقام رأس الحسین" بود. مقام رأس الحسین گوشه ای از مسجد اموی بود که ادعا می شد سر امام حسین در آن جا دفن شده است. از آن جا که ساخت مسجد اموی حدود ده سال بعد از واقعه ی عاشورا آغاز شده است چگونه می توان باور کرد که یک خلیفه اموی دستور ساخت بزرگترین مسجد دنیای اسلام را در جایی بدهد که "سند جنایت امویان" در آن جا دفن شده است و همان خلیفه دستور قتل فرزند امام حسین را صادر کند؟!
جالب این جاست که حتی این که حضرت زینب هم در زینبیه دمشق دفن شده باشد محل تردید است. دکتر عطاءالله مهاجرانی در کتاب پیام آور عاشورا می نویسد که درباره محل دفن حضرت زینب سه روایت تاریخی وجود دارد: مصر، سوریه و مدینه که از بین آن ها معتبرترین اخبار به نفع این هستند که مصر مدفن حضرت زینب است.
برای من جالب است که ده ها هزار زائر ایرانی در طی ده ها سال به سوریه سفر می کردند بدون این که این سوالات ذهن آن ها را درگیر کند!
گرچه این اخبار تاریخی مربوط به قرن ها پیش هستند اما بی گمان در شکل گیری "طرحواره های ما" تأثیر عمیقی دارند.
تصمیم گیری های "این جا و اکنون" ما بر اساس "طرحواره هایمان" شکل می گیرند، طرحواره هایی که روایات و اخبار تاریخی چارچوب های جمعی آن را می سازند. بسیاری از دوستی ها و دشمنی های جمعی ما بر اساس همین اخبار تاریخی صورت گرفته اند و ما برای این دوستی ها و دشمنی ها هزینه های هنگفتی می پردازیم!
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
#تفکرنقاد_و_اخبارتاریخی
وظیفه تفکر نقّاد این است که ما را در مقابل دروغ و فریب حفظ نماید. در دنیایی که اخبار چون باران بر سر ما فرو می بارند بهره مندی از تفکر نقّاد به ما کمک می کند که دارای "هویت" ، "استقلال فکری" و "حق رأی" باشیم، در غیر این صورت هویّت ما را روزنامه ای که در دست داریم تعیین می کند و حق رأی ما را سریالی که تماشا می کنیم غصب می نماید!
یکی از ابزارهای نقد این است که تضاد و تعارض را در اخباری که به ما می رسد کشف کنیم. مثلا اگر در اخباری به ما گفته می شود که فلان کس دزدی بزرگی کرده است و در همان حال هیچ پرونده قضایی برای او تشکیل نمی شود ما حق داریم این خبر را در فهرست اخباری قرار دهیم که باید مورد تشکیک و تدقیق بیشتر قرار گیرند.
در اخبار تاریخی نیز ما با گزاره های متضاد زیادی سر و کار داریم. از آنجا که بسیاری از اخبار تاریخی مستند به عکس، صدا و فیلم نیستند اگر دارای تفکر نقّاد نباشیم به راحتی فریب می خوریم. همیشه هم آن کسی که اخبار دروغ تاریخی را به خورد ما می دهد فردی دروغگو یا فریبکار نیست بلکه ممکن است او دارد با نهایت صداقت دروغ می گوید! زیرا او تفکر نقّاد ضعیفی داشته و خبر دروغی را باور کرده است و دارد باور خودش را با کمال صداقت به اشتراک می گذارد!
در این مقاله می خواهم با عینک نقد به یک خبر تاریخی نگاه کنم.
اغلب در کتاب های درسی فرزندان مان و نیز در کتبی که راجع به عظمت تمدن اسلام سخن می گویند فتح آندلس (جنوب اسپانیا) توسط مسلمانان را به عنوان یکی از مفاخر و افتخارات اقتدار اسلام مثال می زنند.
اما این افتخار برای اسلام در چه زمانی به دست آمده است؟ طارق بن زیاد سردار بربر که جنوب اسپانیا (شبه جزیره اریبا) را به تصرف خود در آورد از افسران موسی بن نصیر فرمانروای اموی شمال آفریقا بود. این سردار مسلمان با فرمان خلیفه اموی وقت یعنی ولید ابن عبدالملک در سال 710 میلادی به اروپا حمله کرد. ولید ابن عبدالملک همان کسی است که امام سجاد (امام چهارم شیعیان) را با زهر مسموم کرد و به شهادت رساند! اگر این امویان غاصب خلافت و مردمانی عیاش و غیرمتدین و ظالم بودند آیا کشور گشایی که با فرمان خلیفه اموی غاصب جائر صورت گرفته جای افتخار دارد؟! و آیا اساسأ خلیفه ای که خود غاصب است و حکومت او فاقد مشروعیت است می تواند حکم جهاد صادر کند و برای ترویج و گسترش اسلام جنگ به راه بیاندازد؟!
تفکر نقّاد می گوید یا گزاره بد بودن و غاصب بودن و جائر بودن امویان را حذف کنید یا به کشورگشایی امویان افتخار نکنید!
نکته جالب دیگر در خصوص این ولید ابن عبدالملک این است که مسجد جامع اموی دمشق به دستور او ساخته شده است. زمانی که سوریه صحنه زورآزمایی قدرت های خارجی نشده بود و زائران ایرانی برای زیارت مرقد حضرت زینب به دمشق برده می شدند یکی از اماکن زیارتی آنها "مقام رأس الحسین" بود. مقام رأس الحسین گوشه ای از مسجد اموی بود که ادعا می شد سر امام حسین در آن جا دفن شده است. از آن جا که ساخت مسجد اموی حدود ده سال بعد از واقعه ی عاشورا آغاز شده است چگونه می توان باور کرد که یک خلیفه اموی دستور ساخت بزرگترین مسجد دنیای اسلام را در جایی بدهد که "سند جنایت امویان" در آن جا دفن شده است و همان خلیفه دستور قتل فرزند امام حسین را صادر کند؟!
جالب این جاست که حتی این که حضرت زینب هم در زینبیه دمشق دفن شده باشد محل تردید است. دکتر عطاءالله مهاجرانی در کتاب پیام آور عاشورا می نویسد که درباره محل دفن حضرت زینب سه روایت تاریخی وجود دارد: مصر، سوریه و مدینه که از بین آن ها معتبرترین اخبار به نفع این هستند که مصر مدفن حضرت زینب است.
برای من جالب است که ده ها هزار زائر ایرانی در طی ده ها سال به سوریه سفر می کردند بدون این که این سوالات ذهن آن ها را درگیر کند!
گرچه این اخبار تاریخی مربوط به قرن ها پیش هستند اما بی گمان در شکل گیری "طرحواره های ما" تأثیر عمیقی دارند.
تصمیم گیری های "این جا و اکنون" ما بر اساس "طرحواره هایمان" شکل می گیرند، طرحواره هایی که روایات و اخبار تاریخی چارچوب های جمعی آن را می سازند. بسیاری از دوستی ها و دشمنی های جمعی ما بر اساس همین اخبار تاریخی صورت گرفته اند و ما برای این دوستی ها و دشمنی ها هزینه های هنگفتی می پردازیم!
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
دکتر محمدرضا سرگلزایی - روانپزشک
دکتر محمدرضا سرگلزایی – روانپزشک و معلم
برای دسترسی به همه محتوای سایت نیاز است شما در سایت ثبتنام کنید و در صورتی که پیش از این
باز به نام خدا
خون کسي شد روا
باز به نام خدا
خون خدا شد روا
کوچه پر از هاي و هو است
شهر پر از ماجرا
باز به فتوای تیغ
خون کسی شد دریغ
فتنه بسی پیش روست
کشته بسی در قفا
قحط وفا قحط جود
خشکی آواز رود
گریه یاس کبود
مرگ سپیدارها
آنچه فراوانی است
وحشت و ویرانی است
این چه مسلمانی است
وای به دیندارها
««شب با گلوی خونین خوانده است دیرگاه
دریا نشسته سرد،
یک شاخه در سیاهی جنگل به سوی نور فریاد می کشد»»
جنگ چرا ، بس کنید
چند خدا ، ، بس کنید
چند دروغ و دریغ
گوش به فتوای تیغ
مظلمه خون کیست این همه کشتارها
چیستی ای ملک ری
فتنه گری تا به کی
این همه مفتی و شیخ
این همه قاضی شریح
چند برادر کشی
لذت کافرکشی
بغض قلم را شکست
آتش باور کشی
کیست که عبرت برد زین همه تکرارها
باز به نام خدا
خون کسی شد روا
باز به نام خدا
خون خدا شد روا
کوچه پر از های و هوست
شهر پر از ماجرا
سکه به نامت زدند
سنگ تمامت زدند
نام تو را می برند بر سر بازارها
"سید شهاب الدین موسوی"
@drsargolzaei
خون کسي شد روا
باز به نام خدا
خون خدا شد روا
کوچه پر از هاي و هو است
شهر پر از ماجرا
باز به فتوای تیغ
خون کسی شد دریغ
فتنه بسی پیش روست
کشته بسی در قفا
قحط وفا قحط جود
خشکی آواز رود
گریه یاس کبود
مرگ سپیدارها
آنچه فراوانی است
وحشت و ویرانی است
این چه مسلمانی است
وای به دیندارها
««شب با گلوی خونین خوانده است دیرگاه
دریا نشسته سرد،
یک شاخه در سیاهی جنگل به سوی نور فریاد می کشد»»
جنگ چرا ، بس کنید
چند خدا ، ، بس کنید
چند دروغ و دریغ
گوش به فتوای تیغ
مظلمه خون کیست این همه کشتارها
چیستی ای ملک ری
فتنه گری تا به کی
این همه مفتی و شیخ
این همه قاضی شریح
چند برادر کشی
لذت کافرکشی
بغض قلم را شکست
آتش باور کشی
کیست که عبرت برد زین همه تکرارها
باز به نام خدا
خون کسی شد روا
باز به نام خدا
خون خدا شد روا
کوچه پر از های و هوست
شهر پر از ماجرا
سکه به نامت زدند
سنگ تمامت زدند
نام تو را می برند بر سر بازارها
"سید شهاب الدین موسوی"
@drsargolzaei
Forwarded from دکتر سرگلزایی drsargolzaei
#مقاله
#برگی_از_تاریخ
پس از جریان حکمیتی که در جنگ صفین اتفاق افتاد بنی امیه بر تخت جانشینی پیامبر اسلام نشستند و به سرعت درباری شاهانه برای خود ساختند. اشرافیت ستیزی و ساده زیستی که از نخستین شعارهای اجتماعی دین اسلام بود به سرعت برافتاد و عرب سالاری و امپراطوری اموی با همان تبعیض طبقاتی امپراطوری های #ایران و روم بر بخش بزرگی از غرب آسیا، شمال آفریقا و حتی جنوب غرب اروپا (اندلس) سایه افکند.
#ایرانیان که به سقوط "ایدئوکراسی" ساسانی دل خوش کرده بودند به سرعت دریافتند که از چاله در آمده اند و به چاه افتاده اند. چنین شد که #ابومسلم_خراسانی لشگری از ایرانیان دلاور گردآورد و با جامه و پرچمی سیاه که هم پرهیبت بود و هم نشانی از خونخواهی نوه پیامبر را در خود داشت جنگی ساز کرد که نتیجه آن سرنگونی امویان بود. خاندان بنی عباس که عموزادگان پیامبر اسلام بودند به کمک ابومسلم خراسانی بر تخت خلافت پیامبر تکیه زدند و ابومسلم به مرو (خراسان بزرگ) بازگشت.
چیزی نگذشت که ابومسلم دریافت مرتکب خطای بزرگی شده است و عباسیان نیز روش و منشی جز امویان ندارند و سگ زرد برادر شغال است. ابومسلم از خطبه خواندن به نام خلیفه عباسی امتناع کرد و بدینوسیله اعلام خروج نمود اما بلافاصله به دست مأموران مخفی خلیفه عباسی ترور شد و به این سان دوباره تبعیض نژادی و طبقاتی بر زندگی ایرانیانی که امید عدالت اجتماعی داشتند سایه افکند.
ایرانیان از پای ننشستند و به قیام های پی در پی علیه خلافت غاصب دست زدند ولی دیگر نتوانستند ارتش متحدی تشکیل دهند.
یعقوب لیث صفاری از سیستان، بابک خرمدین از آذربایجان و حسن صباح از الموت قیام هایی را سازماندهی کردند که سال ها آرامش خلفای عباسی را گرفتند ولی پراکندگی و تفرقه ایرانیان از یک سو و اتحاد بین خلفای عباسی و سرداران ترک آسیای میانه از سوی دیگر باعث شد که این قیام ها نتوانند ایرانیان را از یوغ حکومتی که خود آن را به قدرت رسانده بودند رها سازند.
ده ها سال ابرهای سیاه بر فراز ایران سایه افکندند و پرچم و جامه سیاه که حالا لباس رسمی ارتش و دربار بنی عباس شده بود بر فراز ایران در اهتزاز بودند و ترکان غزنوی و سلجوقی و خوارزمشاهی به نیابت خلفای عباسی حکومت تبعیض و نژادپرستی ایدئوکراسی را در ایران ادامه دادند تا این که مغولان طومار حکومت عباسی را در هم پیچیدند. ترکان خوارزمشاهی که سلطنت بخش بزرگی از ایران را در اختیار داشتند دچار نخوت شده بودند و بازرگانان مغول را به قتل رساندند و کاروان آنان را غارت کردند.
سلطان محمد خوارزمشاهی بیابانگردان شرق ایران را دست کم گرفت همان طور که یزدگرد ساسانی بیابانگردان غرب ایران را. سلطان خوارزمشاهی قاصدان چنگیز را به قتل رساند و ریش سوزاند همانطور که خسرو پرویز ساسانی نامه پیامبر اسلام را درید و چنین شد که بار دیگر مردم ایران هزینه نخوت سلطان غاصب را پرداختند. مغولان به ایران حمله کردند و کشتند و تجاوز کردند و ویران نموندند تا سلطان خوارزمشاهی را ادب کنند و خلیفه عباسی را فروافکنند و در این میانه مردم متفرّق، منفعل و "صلاح مملکت به خسروان سپرده" تاوان حماقت خسروان را پرداختند.
گفته اند که ملّتی که تاریخش را نداند محکوم به تکرار تاریخ است.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
#برگی_از_تاریخ
پس از جریان حکمیتی که در جنگ صفین اتفاق افتاد بنی امیه بر تخت جانشینی پیامبر اسلام نشستند و به سرعت درباری شاهانه برای خود ساختند. اشرافیت ستیزی و ساده زیستی که از نخستین شعارهای اجتماعی دین اسلام بود به سرعت برافتاد و عرب سالاری و امپراطوری اموی با همان تبعیض طبقاتی امپراطوری های #ایران و روم بر بخش بزرگی از غرب آسیا، شمال آفریقا و حتی جنوب غرب اروپا (اندلس) سایه افکند.
#ایرانیان که به سقوط "ایدئوکراسی" ساسانی دل خوش کرده بودند به سرعت دریافتند که از چاله در آمده اند و به چاه افتاده اند. چنین شد که #ابومسلم_خراسانی لشگری از ایرانیان دلاور گردآورد و با جامه و پرچمی سیاه که هم پرهیبت بود و هم نشانی از خونخواهی نوه پیامبر را در خود داشت جنگی ساز کرد که نتیجه آن سرنگونی امویان بود. خاندان بنی عباس که عموزادگان پیامبر اسلام بودند به کمک ابومسلم خراسانی بر تخت خلافت پیامبر تکیه زدند و ابومسلم به مرو (خراسان بزرگ) بازگشت.
چیزی نگذشت که ابومسلم دریافت مرتکب خطای بزرگی شده است و عباسیان نیز روش و منشی جز امویان ندارند و سگ زرد برادر شغال است. ابومسلم از خطبه خواندن به نام خلیفه عباسی امتناع کرد و بدینوسیله اعلام خروج نمود اما بلافاصله به دست مأموران مخفی خلیفه عباسی ترور شد و به این سان دوباره تبعیض نژادی و طبقاتی بر زندگی ایرانیانی که امید عدالت اجتماعی داشتند سایه افکند.
ایرانیان از پای ننشستند و به قیام های پی در پی علیه خلافت غاصب دست زدند ولی دیگر نتوانستند ارتش متحدی تشکیل دهند.
یعقوب لیث صفاری از سیستان، بابک خرمدین از آذربایجان و حسن صباح از الموت قیام هایی را سازماندهی کردند که سال ها آرامش خلفای عباسی را گرفتند ولی پراکندگی و تفرقه ایرانیان از یک سو و اتحاد بین خلفای عباسی و سرداران ترک آسیای میانه از سوی دیگر باعث شد که این قیام ها نتوانند ایرانیان را از یوغ حکومتی که خود آن را به قدرت رسانده بودند رها سازند.
ده ها سال ابرهای سیاه بر فراز ایران سایه افکندند و پرچم و جامه سیاه که حالا لباس رسمی ارتش و دربار بنی عباس شده بود بر فراز ایران در اهتزاز بودند و ترکان غزنوی و سلجوقی و خوارزمشاهی به نیابت خلفای عباسی حکومت تبعیض و نژادپرستی ایدئوکراسی را در ایران ادامه دادند تا این که مغولان طومار حکومت عباسی را در هم پیچیدند. ترکان خوارزمشاهی که سلطنت بخش بزرگی از ایران را در اختیار داشتند دچار نخوت شده بودند و بازرگانان مغول را به قتل رساندند و کاروان آنان را غارت کردند.
سلطان محمد خوارزمشاهی بیابانگردان شرق ایران را دست کم گرفت همان طور که یزدگرد ساسانی بیابانگردان غرب ایران را. سلطان خوارزمشاهی قاصدان چنگیز را به قتل رساند و ریش سوزاند همانطور که خسرو پرویز ساسانی نامه پیامبر اسلام را درید و چنین شد که بار دیگر مردم ایران هزینه نخوت سلطان غاصب را پرداختند. مغولان به ایران حمله کردند و کشتند و تجاوز کردند و ویران نموندند تا سلطان خوارزمشاهی را ادب کنند و خلیفه عباسی را فروافکنند و در این میانه مردم متفرّق، منفعل و "صلاح مملکت به خسروان سپرده" تاوان حماقت خسروان را پرداختند.
گفته اند که ملّتی که تاریخش را نداند محکوم به تکرار تاریخ است.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
دکتر محمدرضا سرگلزایی - روانپزشک
دکتر محمدرضا سرگلزایی – روانپزشک و معلم
برای دسترسی به همه محتوای سایت نیاز است شما در سایت ثبتنام کنید و در صورتی که پیش از این
Forwarded from مرکز تخصصی هیپنوتیزم اریکسونی، انالپی و هیپنوآنالیز
دوره بررسی اختلالات اعتیادی و مصرف مواد
بر اساس کاپلان
مدرس: دکتر سرگلزایی
روزهای 10، 17 و 24 مهر به مدت 6ساعت
ثبت نام تلفنی👇
09123336716
ثبت نام تلگرامی👇
https://t.me/joinchat/BJoObj-9TGJYPeKZi3XTGg
بر اساس کاپلان
مدرس: دکتر سرگلزایی
روزهای 10، 17 و 24 مهر به مدت 6ساعت
ثبت نام تلفنی👇
09123336716
ثبت نام تلگرامی👇
https://t.me/joinchat/BJoObj-9TGJYPeKZi3XTGg
#پرسش_و_پاسخ
*پرسش:
با سلام، استاد چند تا سوال داشتم خیلی لطف میکنید اگر جواب بدید
بین منزلگاه عرفا و سیر سلوک و طی طریق صوفیان ایرانی و فردیّت غربی در روانشناسی #یونگ و فلسفه #نیچه چه شباهت ها و تفاوت هایی هست و این که کجا میشه بیشتر راجع به این مسائل مطالعه کرد؟
*پاسخ #دکترسرگلزایی :
با سلام و احترام
من کتابی ندیده ام که مسیر تفرّد یونگی را با منازل سلوک در تصوّف مقایسه کرده باشد. در کتاب های #کوزه_ای_از_آب_بحر و #انسان_فلسفه_عرفان کوشیده ام با نگاه روان شناسانه (از نوع یونگی و وجودی) به نگرش و گرایش عرفانی بپردازم. در مقالهٔ #در_درون_کعبه_رسم_قبله_نیست هم از منظر #یونگی تجربهٔ #مولانا را تحلیل کرده ام.
به زودی درسگفتارهایی تحت عنوان «روان شناسی تجربهٔ عرفانی» در تهران ارئه خواهم کرد.
زمان و مکان آن در کانال اعلام خواهند شد.
تندرست باشید
T.me/drsargolzaei
*پرسش:
با سلام، استاد چند تا سوال داشتم خیلی لطف میکنید اگر جواب بدید
بین منزلگاه عرفا و سیر سلوک و طی طریق صوفیان ایرانی و فردیّت غربی در روانشناسی #یونگ و فلسفه #نیچه چه شباهت ها و تفاوت هایی هست و این که کجا میشه بیشتر راجع به این مسائل مطالعه کرد؟
*پاسخ #دکترسرگلزایی :
با سلام و احترام
من کتابی ندیده ام که مسیر تفرّد یونگی را با منازل سلوک در تصوّف مقایسه کرده باشد. در کتاب های #کوزه_ای_از_آب_بحر و #انسان_فلسفه_عرفان کوشیده ام با نگاه روان شناسانه (از نوع یونگی و وجودی) به نگرش و گرایش عرفانی بپردازم. در مقالهٔ #در_درون_کعبه_رسم_قبله_نیست هم از منظر #یونگی تجربهٔ #مولانا را تحلیل کرده ام.
به زودی درسگفتارهایی تحت عنوان «روان شناسی تجربهٔ عرفانی» در تهران ارئه خواهم کرد.
زمان و مکان آن در کانال اعلام خواهند شد.
تندرست باشید
T.me/drsargolzaei
Telegram
دکتر سرگلزایی drsargolzaei
Psychiatrist ,Social activist
Email: isssp@yahoo.com
drsargolzaei.com
Instagram.com/drsargolzaei
https://twitter.com/drsargolzae
https://youtube.com/@sargolzaei
https://m.facebook.com/drsargolzaei
First Post:
https://t.me/drsargolzaei/7
@drsargolzaei
Email: isssp@yahoo.com
drsargolzaei.com
Instagram.com/drsargolzaei
https://twitter.com/drsargolzae
https://youtube.com/@sargolzaei
https://m.facebook.com/drsargolzaei
First Post:
https://t.me/drsargolzaei/7
@drsargolzaei
#پرسش_و_پاسخ
*پرسش:
با سلام و احترام و آرزوی موفقیت روز افزون
نوشته هام ممکنه یه کم طولانی و خارج ازحوصله باشه اما خواهش میکنم هروقت سر ذوق بودید و ملالی نبودید بخوانید چون واقعا به توصیه تون نیازمندم.
اقای دکتر بزرگوار از وقتی از زندگیم یادمه تو یه خانواده ی فوق العاده مذهبی خشن بودم البته تحصیلکرده ی اون زمان که دوران بچگیم به خوندن نماز اجباری چادر اجبار پرهیز از پسرخاله و پسر دایی و کلا جنس مرد بینهایت کنترل میشدم همه ی جوونی و زیبایی هایی که اگر بود باید پنهان میموند حتی یه کرم مرطوب کننده برای پوست خشکم (گاهی فکر میکنم مگر طالبان کیا بودن) بزرگتر شدم 19 سالگی ازدواج کردم 17 سال با مردی که ذره ای از احساس و محبت بویی نبرده بود زندگی کردم تا اینکه تونستم خودمو بشناسم و توانایی هامو جمع کنم و بعد از سه سال مشاوره رفتن بتونم ته مانده ی خرد شده ی شخصیتم را از زیر پای زندگی قبلیم بیرون بکشم ببخشید که سخن به درازا کشید ولی این یه توضیح کلی درمورد شرایط زندگیم بود_ من تو زندگیم یاد گرفته بودم از موجودی ترسناک که فقط فقط فقط منتظر وقته دست از پا خطا کنم تا مچمو بگیره که والدینم اونو (خدا) بهم معرفی کرده بودن هر ثانیه شاهد زندگیم بدونم من هر روز با ترس وجودش زندگی میکردم تا 39 سالگی زندگیم باهام بود اما کم کم با تحقیق بیشتر اعتقادم صورت دیگری به خود گرفت تا جایی که آن خدای تعریف شده برایم را در یک روز تو سطل آشغالی ریختم و خدایی که خودم شناختم را جایگزینش کردم خدای من منبع مهر و محبت و عشق بود تا آنجایی که وقتی باهاش حرف میزدم حس میکردم دقیقا میشنوه و پاسخ میگرفتم ازش، وجود خسته از سالها زندگی مشقت بارم را در آغوشش جا میدادم و مهر وجودش را دریافت میکردم _ شیرینی وجودش غیر قابل توصیف و برایم شیرین تر از عسل بود _ چون کانال های روانشناسی رو معمولا مطالعه و پیگیری میکنم و یکی از برنامه های روزمره ی من میباشد کانال یکی از دکتر های _بنام ایرانیه مقیم آمریکا _پر رنگ ترین این کانال ها میباشد مدتهای زیادیست که گوش میدمش و میخونم ازش با همه ی جمع بندی هایی که با ذهن نا آگاهم از گفته های ایشان پیدا کردم وجود یک موجودی به اسم خدا کم کم از جای جای زندگیم داره محو میشه و شاید تا الان دیگه وجود نداشته باشه حتی_ حال سوال من از حضور شما این هست آیا من دچار مشکل خاصی شدم که باید به جایی برای رفع این مشکلم مراجعه کنم و این مشکلات فکری در اثر مشکلاتی که از لحاظ روانی که حاصل صدمات ناشی از دوران بد کودکیم _ دوران تاهلم و جدایی از همسرم و.. برایم بوجود آمده؟ علت این سوالم فقط فقط یک چیز بود و آن اینکه خدایی که خودم به دستش آورده بودم تنها سرمایه و دارایی زندگیم بود و حالا با حذفش واقعا احساس تنهایی بیش از پیش دارم _ ممکنه خواهش کنم راهنماییم بفرمایید_ از لطفی که در صورت صلاحدید در حقم میکنید نهایت تشکر و امتنان وافر دارم. چشم به راه راهنمایی تان هستم.
*پاسخ #دکترسرگلزایی :
سلام و احترام
اوّل - سرگذشت شما سرگذشت میلیون ها انسانی است که با الگوی تربیتی «رام کردن» تربیت می شوند، الگویی که ابزارهای اصلی آن ترس، طمع و حماقت هستند و من در یادداشت #عالمی_دیگر_بباید_ساخت_وزنو_آدمی به آن پرداخته ام.
در نظام تربیتی گذشته، محصول مطلوب، «کودک مطیع» بود که انسانی است سربه زیر، ساکت، همرنگ جماعت و وابسته که من در مقاله #چه_کسی_نمره_انضباط_بیست_میخواهد به آن پرداخته ام، در حالی که در نظام تربیتی جدید محصول مطلوب «بالغ» است که انسانی است خلّاق، نقّاد و مسؤول.
دوّم - دربارهٔ خدا و مذهب، کتاب #روانکاوی_و_دین #اریک_فروم ترجمهٔ آرسن نظریان از انتشارات مروارید را بخوانید.
بنده نیز در مقاله ای با عنوان #انسان_و_خدا به موضوع خداباوری و خداناباوری پرداخته ام که آن را برای شما پیوست کرده ام.
در پایان، شرح حال شما مرا یاد این قطعه از اشعار #احمد_شاملو انداخت که تقدیم تان می کنم:
من بینوا بندگکی سربراه نبودم
و راهِ بهشتِ مینوی من
بُز روِ طوع و خاکساری
نبود:
مرا دیگرگونه خدایی میبایست
شایستهی آفرینهیی
که نوالهی ناگزیر را
گردن
کج نمیکند.
و خدایی
دیگرگونه
آفریدم».
T.me/drsargolzaei
*پرسش:
با سلام و احترام و آرزوی موفقیت روز افزون
نوشته هام ممکنه یه کم طولانی و خارج ازحوصله باشه اما خواهش میکنم هروقت سر ذوق بودید و ملالی نبودید بخوانید چون واقعا به توصیه تون نیازمندم.
اقای دکتر بزرگوار از وقتی از زندگیم یادمه تو یه خانواده ی فوق العاده مذهبی خشن بودم البته تحصیلکرده ی اون زمان که دوران بچگیم به خوندن نماز اجباری چادر اجبار پرهیز از پسرخاله و پسر دایی و کلا جنس مرد بینهایت کنترل میشدم همه ی جوونی و زیبایی هایی که اگر بود باید پنهان میموند حتی یه کرم مرطوب کننده برای پوست خشکم (گاهی فکر میکنم مگر طالبان کیا بودن) بزرگتر شدم 19 سالگی ازدواج کردم 17 سال با مردی که ذره ای از احساس و محبت بویی نبرده بود زندگی کردم تا اینکه تونستم خودمو بشناسم و توانایی هامو جمع کنم و بعد از سه سال مشاوره رفتن بتونم ته مانده ی خرد شده ی شخصیتم را از زیر پای زندگی قبلیم بیرون بکشم ببخشید که سخن به درازا کشید ولی این یه توضیح کلی درمورد شرایط زندگیم بود_ من تو زندگیم یاد گرفته بودم از موجودی ترسناک که فقط فقط فقط منتظر وقته دست از پا خطا کنم تا مچمو بگیره که والدینم اونو (خدا) بهم معرفی کرده بودن هر ثانیه شاهد زندگیم بدونم من هر روز با ترس وجودش زندگی میکردم تا 39 سالگی زندگیم باهام بود اما کم کم با تحقیق بیشتر اعتقادم صورت دیگری به خود گرفت تا جایی که آن خدای تعریف شده برایم را در یک روز تو سطل آشغالی ریختم و خدایی که خودم شناختم را جایگزینش کردم خدای من منبع مهر و محبت و عشق بود تا آنجایی که وقتی باهاش حرف میزدم حس میکردم دقیقا میشنوه و پاسخ میگرفتم ازش، وجود خسته از سالها زندگی مشقت بارم را در آغوشش جا میدادم و مهر وجودش را دریافت میکردم _ شیرینی وجودش غیر قابل توصیف و برایم شیرین تر از عسل بود _ چون کانال های روانشناسی رو معمولا مطالعه و پیگیری میکنم و یکی از برنامه های روزمره ی من میباشد کانال یکی از دکتر های _بنام ایرانیه مقیم آمریکا _پر رنگ ترین این کانال ها میباشد مدتهای زیادیست که گوش میدمش و میخونم ازش با همه ی جمع بندی هایی که با ذهن نا آگاهم از گفته های ایشان پیدا کردم وجود یک موجودی به اسم خدا کم کم از جای جای زندگیم داره محو میشه و شاید تا الان دیگه وجود نداشته باشه حتی_ حال سوال من از حضور شما این هست آیا من دچار مشکل خاصی شدم که باید به جایی برای رفع این مشکلم مراجعه کنم و این مشکلات فکری در اثر مشکلاتی که از لحاظ روانی که حاصل صدمات ناشی از دوران بد کودکیم _ دوران تاهلم و جدایی از همسرم و.. برایم بوجود آمده؟ علت این سوالم فقط فقط یک چیز بود و آن اینکه خدایی که خودم به دستش آورده بودم تنها سرمایه و دارایی زندگیم بود و حالا با حذفش واقعا احساس تنهایی بیش از پیش دارم _ ممکنه خواهش کنم راهنماییم بفرمایید_ از لطفی که در صورت صلاحدید در حقم میکنید نهایت تشکر و امتنان وافر دارم. چشم به راه راهنمایی تان هستم.
*پاسخ #دکترسرگلزایی :
سلام و احترام
اوّل - سرگذشت شما سرگذشت میلیون ها انسانی است که با الگوی تربیتی «رام کردن» تربیت می شوند، الگویی که ابزارهای اصلی آن ترس، طمع و حماقت هستند و من در یادداشت #عالمی_دیگر_بباید_ساخت_وزنو_آدمی به آن پرداخته ام.
در نظام تربیتی گذشته، محصول مطلوب، «کودک مطیع» بود که انسانی است سربه زیر، ساکت، همرنگ جماعت و وابسته که من در مقاله #چه_کسی_نمره_انضباط_بیست_میخواهد به آن پرداخته ام، در حالی که در نظام تربیتی جدید محصول مطلوب «بالغ» است که انسانی است خلّاق، نقّاد و مسؤول.
دوّم - دربارهٔ خدا و مذهب، کتاب #روانکاوی_و_دین #اریک_فروم ترجمهٔ آرسن نظریان از انتشارات مروارید را بخوانید.
بنده نیز در مقاله ای با عنوان #انسان_و_خدا به موضوع خداباوری و خداناباوری پرداخته ام که آن را برای شما پیوست کرده ام.
در پایان، شرح حال شما مرا یاد این قطعه از اشعار #احمد_شاملو انداخت که تقدیم تان می کنم:
من بینوا بندگکی سربراه نبودم
و راهِ بهشتِ مینوی من
بُز روِ طوع و خاکساری
نبود:
مرا دیگرگونه خدایی میبایست
شایستهی آفرینهیی
که نوالهی ناگزیر را
گردن
کج نمیکند.
و خدایی
دیگرگونه
آفریدم».
T.me/drsargolzaei
Telegram
دکتر سرگلزایی drsargolzaei
Psychiatrist ,Social activist
Email: isssp@yahoo.com
drsargolzaei.com
Instagram.com/drsargolzaei
https://twitter.com/drsargolzae
https://youtube.com/@sargolzaei
https://m.facebook.com/drsargolzaei
First Post:
https://t.me/drsargolzaei/7
@drsargolzaei
Email: isssp@yahoo.com
drsargolzaei.com
Instagram.com/drsargolzaei
https://twitter.com/drsargolzae
https://youtube.com/@sargolzaei
https://m.facebook.com/drsargolzaei
First Post:
https://t.me/drsargolzaei/7
@drsargolzaei
Forwarded from آفتاب مهر
#مقاله
#درسهایی_از_اریک_امانوئل_اشمیت
اریک امانوئل اشمیت متولّد ۲۸ مارس ۱۹۶۰ در لیون، نویسنده، نمایشنامه نویس و فیلسوف فرانسوی است. نوشتههای او به ۴۳ زبان دنیا منتشر شده و نمایشنامههای او در بیش از ۵۰ کشور روی صحنه رفتهاند.
وی دکترای فلسفه دارد.
از اریک امانوئل اشمیت سه کتاب زیبا خوانده ام:
#خرده_جنایتهای_زناشویی، #سومویی_که_نمیتوانست_گنده_شود و #زمانی_یک_اثر_هنری_بودم
نمایشنامه درخشان "خرده جنایت های زناشویی" گرچه به ظاهر در باب پیچیدگی رابطه زناشویی است ولی به عقیده من بیشتر راجع به نسبی بودن حقیقت است. در طی این نمایشنامه مردی که به دلیل دچار شدن به فراموشی در بیمارستان بوده همراه همسرش به خانه باز می گردد و آن دو تلاش می کنند وقایعی که مرد فراموش کرده بازیابی نمایند اما در اثنای گفتگوی آنها مکررا روایتی متفاوت از گذشته بازیابی می شود و هر روایت آنچنان مستدل به نظر می رسد که تا هنگامی که روایت آلترناتیو گفته نشده است حقیقتی قطعی به نظر می رسد. شبیه این ماجرا در کتاب #انسان_جنایت_احتمال #نادر_ابراهیمی اتفاق می افتد. مردی همسرش را به قتل رسانده و چندین روایت از این قتل ارائه می شوند. روایت ها به گونه ای یک در میان چیده شده اند و شما با خواندن یکی از داستان ها مرد را محکوم می کنید ولی با خواندن روایت بعدی به او حق می دهید و این تغییر عقیده چند بار اتفاق می افتد. من در تماشای فیلم مستند «کارت قرمز» فیم ارزشمند مهناز افضلی هم بارها این تغییر حکم را در ذهنم تجربه کردم و به سازندهٔ گرانقدر فیلم گفتم که جدا از موضوع پرونده ای که در فیلم مورد کاوش قرار گرفت من این جنبه از فیلم تان را بسیار ارزشمند می دانم.
در داستان "سومویی که نمیتوانست گنده شود" نویسنده داستان زندگی نوجوانی را روایت می کند که پدر و مادر خود را از دست داده و دست فروشی می کند. او با یک استاد ذن بودیسم آشنا می شود که مربی کشتی سنتی ژاپنی (سومو) است و از نوجوان دعوت می کند که علیرغم بدن نحیفی که دارد وارد این رشته ورزشی شود. در اثنای این ماجرا اریک امانوئل اشمیت اصول محوری ذن بودیسم را شرح می دهد. مهم ترین درس ذن بودیسم «تعلیق باورها» است، ذن بودیسم قرار است ما را به فروتنی برساند، فروتنی بزرگی که ناشی از یک «نمی دانم» بزرگ است، و نیز قرار است ما را تبدیل به مشاهده کنندگان بهتری کند، صد حیف که طبع بت پرست ما اغلب تَبَرِ بُت شکنی را در جای بُتِ شکسته می نشاند و این بت جدید را می پرستد! «کاش ابراهیم به جای بت ها خوی بت پرستی را درهم می شکست!» به هر حال اریک امانوئل اشمیت نیز گاهی (به ندرت) در این کتاب به این ورطه می افتد و استاد ذن به جای تعلیق باورها، باورهای جدیدی را با قطعیت درس می دهد و ذن بودیسم به جای شیوه ای برای پالایش ذهن تندیل به یک مذهب می شود.
امّا "زمانی که یک اثر هنری بودم" از دو کتاب قبلی برای من جالب توجه تر بود چرا که به آسیب شناسی زمانه ما می پردازد، آسیبی که کاپیتالیسم و رسانه های مروّج آن به سلامت ما وارد می کنند و ما را تبدیل به موجودات نمایشی و ویترینی می کنند که ارزشمندی مان به نمره ای است که تماشاگران به ما می دهند تماشاگرانی که خود نگران نمره ای هستند که ما به آنها می دهیم! #کارل_مارکس (فیلسوف، تاریخدان و اقتصاددان نابغه ی آلمانی) اعتقاد داشت که در نظام سرمایه سالاری (#کاپیتالسیم) کالا ها تبدیل به #فتیش می شوند. کلمه ی فتیش به معنای بت است: شیئی بی جان که مردمان بَدَوی باور داشتند روحی الهی در آن حلول کرده و آن را می پرستیدند! در جامعه ی کاپیتالیست (پول محور) کالاها به گونه ای مورد پرستش قرار می گیرند! کالا نه به سبب کارکردی که دارد بلکه به خودی خود دارای اصالت است! کالاها دیگر "طریقیّت" ندارند بلکه "موضوعیّت" دارند! یعنی حاوی نام و نشانی هستند که به خودی خود احترام برانگیز است و ما نه به سبب نیاز به کارکرد یک کفش، گوشی تلفن یا اتوموبیل بلکه به سبب "پرستیژ" برای کالاها پول می پردازیم.
امروزه که مردم در فضای مجازی به رقابت می پردازند تا تعداد "لایک ها" یا "فالوورها" شان را به رخ هم بکشند و با آن به تفاخر بپردازند آنچه اریک امانوئل اشمیت در "زمانی یک اثر هنری بودم" روایت می کند برایم ملموس تر شده است.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#درسهایی_از_اریک_امانوئل_اشمیت
اریک امانوئل اشمیت متولّد ۲۸ مارس ۱۹۶۰ در لیون، نویسنده، نمایشنامه نویس و فیلسوف فرانسوی است. نوشتههای او به ۴۳ زبان دنیا منتشر شده و نمایشنامههای او در بیش از ۵۰ کشور روی صحنه رفتهاند.
وی دکترای فلسفه دارد.
از اریک امانوئل اشمیت سه کتاب زیبا خوانده ام:
#خرده_جنایتهای_زناشویی، #سومویی_که_نمیتوانست_گنده_شود و #زمانی_یک_اثر_هنری_بودم
نمایشنامه درخشان "خرده جنایت های زناشویی" گرچه به ظاهر در باب پیچیدگی رابطه زناشویی است ولی به عقیده من بیشتر راجع به نسبی بودن حقیقت است. در طی این نمایشنامه مردی که به دلیل دچار شدن به فراموشی در بیمارستان بوده همراه همسرش به خانه باز می گردد و آن دو تلاش می کنند وقایعی که مرد فراموش کرده بازیابی نمایند اما در اثنای گفتگوی آنها مکررا روایتی متفاوت از گذشته بازیابی می شود و هر روایت آنچنان مستدل به نظر می رسد که تا هنگامی که روایت آلترناتیو گفته نشده است حقیقتی قطعی به نظر می رسد. شبیه این ماجرا در کتاب #انسان_جنایت_احتمال #نادر_ابراهیمی اتفاق می افتد. مردی همسرش را به قتل رسانده و چندین روایت از این قتل ارائه می شوند. روایت ها به گونه ای یک در میان چیده شده اند و شما با خواندن یکی از داستان ها مرد را محکوم می کنید ولی با خواندن روایت بعدی به او حق می دهید و این تغییر عقیده چند بار اتفاق می افتد. من در تماشای فیلم مستند «کارت قرمز» فیم ارزشمند مهناز افضلی هم بارها این تغییر حکم را در ذهنم تجربه کردم و به سازندهٔ گرانقدر فیلم گفتم که جدا از موضوع پرونده ای که در فیلم مورد کاوش قرار گرفت من این جنبه از فیلم تان را بسیار ارزشمند می دانم.
در داستان "سومویی که نمیتوانست گنده شود" نویسنده داستان زندگی نوجوانی را روایت می کند که پدر و مادر خود را از دست داده و دست فروشی می کند. او با یک استاد ذن بودیسم آشنا می شود که مربی کشتی سنتی ژاپنی (سومو) است و از نوجوان دعوت می کند که علیرغم بدن نحیفی که دارد وارد این رشته ورزشی شود. در اثنای این ماجرا اریک امانوئل اشمیت اصول محوری ذن بودیسم را شرح می دهد. مهم ترین درس ذن بودیسم «تعلیق باورها» است، ذن بودیسم قرار است ما را به فروتنی برساند، فروتنی بزرگی که ناشی از یک «نمی دانم» بزرگ است، و نیز قرار است ما را تبدیل به مشاهده کنندگان بهتری کند، صد حیف که طبع بت پرست ما اغلب تَبَرِ بُت شکنی را در جای بُتِ شکسته می نشاند و این بت جدید را می پرستد! «کاش ابراهیم به جای بت ها خوی بت پرستی را درهم می شکست!» به هر حال اریک امانوئل اشمیت نیز گاهی (به ندرت) در این کتاب به این ورطه می افتد و استاد ذن به جای تعلیق باورها، باورهای جدیدی را با قطعیت درس می دهد و ذن بودیسم به جای شیوه ای برای پالایش ذهن تندیل به یک مذهب می شود.
امّا "زمانی که یک اثر هنری بودم" از دو کتاب قبلی برای من جالب توجه تر بود چرا که به آسیب شناسی زمانه ما می پردازد، آسیبی که کاپیتالیسم و رسانه های مروّج آن به سلامت ما وارد می کنند و ما را تبدیل به موجودات نمایشی و ویترینی می کنند که ارزشمندی مان به نمره ای است که تماشاگران به ما می دهند تماشاگرانی که خود نگران نمره ای هستند که ما به آنها می دهیم! #کارل_مارکس (فیلسوف، تاریخدان و اقتصاددان نابغه ی آلمانی) اعتقاد داشت که در نظام سرمایه سالاری (#کاپیتالسیم) کالا ها تبدیل به #فتیش می شوند. کلمه ی فتیش به معنای بت است: شیئی بی جان که مردمان بَدَوی باور داشتند روحی الهی در آن حلول کرده و آن را می پرستیدند! در جامعه ی کاپیتالیست (پول محور) کالاها به گونه ای مورد پرستش قرار می گیرند! کالا نه به سبب کارکردی که دارد بلکه به خودی خود دارای اصالت است! کالاها دیگر "طریقیّت" ندارند بلکه "موضوعیّت" دارند! یعنی حاوی نام و نشانی هستند که به خودی خود احترام برانگیز است و ما نه به سبب نیاز به کارکرد یک کفش، گوشی تلفن یا اتوموبیل بلکه به سبب "پرستیژ" برای کالاها پول می پردازیم.
امروزه که مردم در فضای مجازی به رقابت می پردازند تا تعداد "لایک ها" یا "فالوورها" شان را به رخ هم بکشند و با آن به تفاخر بپردازند آنچه اریک امانوئل اشمیت در "زمانی یک اثر هنری بودم" روایت می کند برایم ملموس تر شده است.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
Forwarded from مؤسسه فرهنگیهنری سروش مولانا
هفتمین همایش مهر مولانا
"آئینه های هستی"
با سخنرانی: مقصود فراستخواه، محمدرضا سرگلزایی و محمد استعلامی.
مکان: پژوهشکده فرهنگ، هنر و معماری جهاد دانشگاهی.
زمان: نوزدهم مهرماه/ 17:30.
@souroshmolana
"آئینه های هستی"
با سخنرانی: مقصود فراستخواه، محمدرضا سرگلزایی و محمد استعلامی.
مکان: پژوهشکده فرهنگ، هنر و معماری جهاد دانشگاهی.
زمان: نوزدهم مهرماه/ 17:30.
@souroshmolana
#معرفی_کتاب
#بابا_گوریو
نویسنده: اونوره دو بالزاک
ترجمه: ادوارد ژوزف
انتشارات: ققنوس - چاپ دوم - ۱۳۸۲
اجازه بدهید معرفی این کتاب با با نقل قولی از "فیلیپ برتو" در مورد رمان "بابا گوریو" شروع کنم:
به عقیده وی رمان بابا گوریو "شاهکار نبوغ انسانی" است که در میان سایر آثار #بالزاک می درخشد و بی شک از شاهکارهای ادبیات جهانی به شمار می رود.
"اونوره دو بالزاک"
(Honore de Balzac)
(۱۷۹۹-۱۸۵۰) نویسنده نامدار فرانسوی است که او را مهم ترین بنیانگذار سبک رئالیسم در ادبیات اروپا میدانند. او سال ۱۸۱۹ در رشته حقوق تحصیلات خود را به پایان رساند، اما تصمیم گرفت دنبال رشته مورد علاقه خود برود و بدین ترتیب وارد دنیای ادبیات شد.
"بالزاک" خودش عنوان «کمدی انسانی» را برای مجموعه آثار خود به کار می برد آثاری که بیش از ۹۰ رمان و داستان کوتاه را در بر می گیرد. توصیفات دقیق و گیرا از فضای حوادث و تحلیل نازکبینانه روحیات شخصیتهای داستان، "بالزاک" را به یکی از شناخته شده ترین و تأثیرگذارترین رماننویسان در طول دو قرن اخیر تبدیل کرده است.
آثار این نویسنده برجسته، آیینهای از جامعه فرانسه روزگار اوست. او افراد هر طبقه اجتماعی، از اشراف فرهیخته تا دهقانان عامی را در «کمدی انسانی» خود جای میدهد و جنبههای گوناگون شخصیتی آنان را به معرض نمایش میگذارد. بهرهگیری او از روش ایجاد پیوند میان شخصیتها و تکرار حضور آنها در داستانهای مختلف موجب میشود تا در گسترش روانشناسی شخصیتهای منفرد نیز موفق باشد.
داستان که در پاریس بورژوایی قرن نوزدهم اتفاق می افتد روایت گر زندگی مردی به نام "گوریو" است؛ پیرمردی تنها که مورد بی مهری دو دخترش «آناستازی و دلفین» قرار گرفته. بالزاک در این رمان که در یک پانسیون اتفاق می افتد به خوبی توانسته با تشریح فضای ویژه آن و شخصیت پردازی بسیار ماهرانه افراد، پانسیون را تبدیل به سمبلی از کل جامعه فرانسه تبدیل کند. در واقع "بابا گوریو" محدود به این ساختمان کهنه و زشت نمی شود بلکه نمونه ای است از کل یک جامعه که پول حرف اول را در آن می زند.
دنیایی که بالزاک در آن زندگی می کند که در رمان وی نیز مشهود است پر است از القاب مادام، کنتس، بارون، مارکی و ... ، که هر کدام با ویژگی های اجتماعی و رفتاری مختص خود توسط بالزاک نشان داده می شوند، انگار بالزاک می خواهد بغض خود را از چنین دنیایی که وی در آن بزرگ شده است نشان دهد. و عقده های خود را با استفاده از رمان بابا گوریو بیرون بریزد.
انتهای این معرفی کتاب را نیز همچون ابتدای آن با دو نقل قول از دو شخصیت برجسته به پایان می رسانم:
#کلود_فارو عضو فرهنگستان فرانسه می گوید که این داستان را صد بار خوانده و در دفعه صدم همان هیجان مطالعه اول به او دست داده است به نظر وی داستان "بابا گوریو" نه فقط بزرگ ترینِ رمان های دنیاست بلکه به عقیده وی شاهکار شاهکارهای ادبی جهان است.
#سامرست_موام نویسنده نیز در مورد بالزاک چنین می گوید: در میان تمام رمان نویسان بزرگ که با آثار خود گنجینه های معنوی جهان را غنی کرده اند، به عقیده من بالزاک از همه بزرگ تر است.
#علی_محمدی
کارشناس ارشد روان شناسی
@drsargolzaei
http://www.drsargolzaei.com/images/PublicCategory/Goriot.jpg
#بابا_گوریو
نویسنده: اونوره دو بالزاک
ترجمه: ادوارد ژوزف
انتشارات: ققنوس - چاپ دوم - ۱۳۸۲
اجازه بدهید معرفی این کتاب با با نقل قولی از "فیلیپ برتو" در مورد رمان "بابا گوریو" شروع کنم:
به عقیده وی رمان بابا گوریو "شاهکار نبوغ انسانی" است که در میان سایر آثار #بالزاک می درخشد و بی شک از شاهکارهای ادبیات جهانی به شمار می رود.
"اونوره دو بالزاک"
(Honore de Balzac)
(۱۷۹۹-۱۸۵۰) نویسنده نامدار فرانسوی است که او را مهم ترین بنیانگذار سبک رئالیسم در ادبیات اروپا میدانند. او سال ۱۸۱۹ در رشته حقوق تحصیلات خود را به پایان رساند، اما تصمیم گرفت دنبال رشته مورد علاقه خود برود و بدین ترتیب وارد دنیای ادبیات شد.
"بالزاک" خودش عنوان «کمدی انسانی» را برای مجموعه آثار خود به کار می برد آثاری که بیش از ۹۰ رمان و داستان کوتاه را در بر می گیرد. توصیفات دقیق و گیرا از فضای حوادث و تحلیل نازکبینانه روحیات شخصیتهای داستان، "بالزاک" را به یکی از شناخته شده ترین و تأثیرگذارترین رماننویسان در طول دو قرن اخیر تبدیل کرده است.
آثار این نویسنده برجسته، آیینهای از جامعه فرانسه روزگار اوست. او افراد هر طبقه اجتماعی، از اشراف فرهیخته تا دهقانان عامی را در «کمدی انسانی» خود جای میدهد و جنبههای گوناگون شخصیتی آنان را به معرض نمایش میگذارد. بهرهگیری او از روش ایجاد پیوند میان شخصیتها و تکرار حضور آنها در داستانهای مختلف موجب میشود تا در گسترش روانشناسی شخصیتهای منفرد نیز موفق باشد.
داستان که در پاریس بورژوایی قرن نوزدهم اتفاق می افتد روایت گر زندگی مردی به نام "گوریو" است؛ پیرمردی تنها که مورد بی مهری دو دخترش «آناستازی و دلفین» قرار گرفته. بالزاک در این رمان که در یک پانسیون اتفاق می افتد به خوبی توانسته با تشریح فضای ویژه آن و شخصیت پردازی بسیار ماهرانه افراد، پانسیون را تبدیل به سمبلی از کل جامعه فرانسه تبدیل کند. در واقع "بابا گوریو" محدود به این ساختمان کهنه و زشت نمی شود بلکه نمونه ای است از کل یک جامعه که پول حرف اول را در آن می زند.
دنیایی که بالزاک در آن زندگی می کند که در رمان وی نیز مشهود است پر است از القاب مادام، کنتس، بارون، مارکی و ... ، که هر کدام با ویژگی های اجتماعی و رفتاری مختص خود توسط بالزاک نشان داده می شوند، انگار بالزاک می خواهد بغض خود را از چنین دنیایی که وی در آن بزرگ شده است نشان دهد. و عقده های خود را با استفاده از رمان بابا گوریو بیرون بریزد.
انتهای این معرفی کتاب را نیز همچون ابتدای آن با دو نقل قول از دو شخصیت برجسته به پایان می رسانم:
#کلود_فارو عضو فرهنگستان فرانسه می گوید که این داستان را صد بار خوانده و در دفعه صدم همان هیجان مطالعه اول به او دست داده است به نظر وی داستان "بابا گوریو" نه فقط بزرگ ترینِ رمان های دنیاست بلکه به عقیده وی شاهکار شاهکارهای ادبی جهان است.
#سامرست_موام نویسنده نیز در مورد بالزاک چنین می گوید: در میان تمام رمان نویسان بزرگ که با آثار خود گنجینه های معنوی جهان را غنی کرده اند، به عقیده من بالزاک از همه بزرگ تر است.
#علی_محمدی
کارشناس ارشد روان شناسی
@drsargolzaei
http://www.drsargolzaei.com/images/PublicCategory/Goriot.jpg
Forwarded from مرکز تخصصی هیپنوتیزم اریکسونی، انالپی و هیپنوآنالیز
کارگاه اصول مصاحبه و فرمولاسیون
24ساعت
از13مهر پنجشنبه ها 9تا13
مدرسین:
دکترسرگلزایی
دکترباقری
دکترپوراصغر
ثبت نام تلفنی👇
09123336716
ثبت نام تلگرامی👇
https://t.me/joinchat/BJoObj-9TGJYPeKZi3XTGg
24ساعت
از13مهر پنجشنبه ها 9تا13
مدرسین:
دکترسرگلزایی
دکترباقری
دکترپوراصغر
ثبت نام تلفنی👇
09123336716
ثبت نام تلگرامی👇
https://t.me/joinchat/BJoObj-9TGJYPeKZi3XTGg
#پرسش_و_پاسخ
*پرسش:
سلام آقای دکتر
ممنون از اطلاعات خوبی که از طریق کانال در اختیارمون میگذارید. من سه سال هست که ازدواج کردم و از زمان آشنایی با همسرم جهت ارزیابی تصمیم و همینطور رفع برخی از استرس ها (با همراهی همسرم) به یک مطب مشاوره مراجعه کردیم. مشکلی که اخیرا به آن برخوردیم عدم رضایت از جلسات مشاوره بخصوص از طرف همسرم است.
یعنی تغییر محسوسی در کیفیت زندگی و احساسات حس نمیکنیم. ازآنجایی که معیاری برای کیفیت جلسات مشاوره نداریم و خود من بر این باورم که اثر بخشی این جلسات امری دوسویه از طرف مراجع و مشاور است دچار سردرگمی در نحوه ارزیابی کیفیت جلسات هستم. همچنین به علت هزینه جلسات تردید در ادامه این روند دارم. باید اضافه کنم که همسرم چند ماهی است که حاضر به آمدن به دفتر مشاوره نیست.
در این مدت ۴ سال به طور میانگین ماهی یکبار به مشاوره رفته ام. و قبل از آن به دو مشاور دیگر هم برای مسائل شخصی مراجعه داشته ام.
سوال من اینست که آیا راهی برای ارزیابی کیفیت مشاوره وجود دارد؟ یا چه تضمینی هست که تغییر مشاور کمک به حل مسائل من کند؟
ممنونم از توجه شما به این مسئله
*پاسخ #دکترسرگلزایی :
با سلام و احترام
در برخی از رویکردها و روش های روان درمانی (همچون درمان شناختی-رفتاری و درمان بین فردی) اهداف درمانی از ابتدای درمان مشخص می شوند و زمان بندی درمان نیز محدود و روشن است. در این رویکردها علائم هدف با پرسشنامه های عینی و کمّی (همچون پرسشنامهٔ اضطراب اشپیلبرگر و پرسشنامهٔ وسواس مودزلی) مورد ارزیابی دوره ای قرار می گیرند و حتی هر جلسهٔ درمانی نیز با متدی ساختارمند مورد ارزیابی قرار می گیرد، نمونهٔ چنین پرسشنامه هایی در پیوست کتاب «شناخت درمانی اضطراب و افسردگی- ایوی ماری بلک برن- ترجمهٔ حسن توزنده جانی- انتشارات به نشر» قابل دسترسی است.
امّا در بعضی رویکردهای درمانی همچون روانکاوی، درمان اگزیستانسیل-اومانیستی و درمان فرافردی اهداف درمانی مبهم، کلّی، استعاره ای و سوبژکتیو هستند، در نتیجه ابزاری مستقل از احساس درمانجو و تحلیل درمانگر برای ارزیابی موفقیت یا شکست درمانی وجود ندارد (که این ابزارها هم مستعدّ خطا و سوگیری فراوان هستند)، به همین دلیل است که بنده با وجود علاقهٔ بیشتر به درمان های دستهٔ دوّم (که این علاقه هم ناشی از ویژگی های شخصیّتی من است) درمان های دستهٔ اوّل را هم علمی تر می دانم، هم اخلاقی تر.
بخشی از فیلم توضیح من در این رابطه در ابتدای کلاس اولویت آموزشی در تربیت رواندرمانگر در انجمن هیپنوتیزم در تاریخ چهارم سپتامبر در کانال تلگرام بنده موجود است. در داستان هایم (داستان #زیارت_معبد_سکوت و داستان #دفترچه_خاطرات_آقای_روانپزشک) به دغدغه های اخلاقی خودم در فضای درمان پرداخته ام. این داستان ها در سایت drsargolzaei.com موجودند ولی به زودی در یک #فایل_pdf با عنوان #قصه_ها_و_غصه_های_اتاق_درمان در کانال گذاشته خواهد شد.
پیروز باشید
T.me/drsargolzaei
*پرسش:
سلام آقای دکتر
ممنون از اطلاعات خوبی که از طریق کانال در اختیارمون میگذارید. من سه سال هست که ازدواج کردم و از زمان آشنایی با همسرم جهت ارزیابی تصمیم و همینطور رفع برخی از استرس ها (با همراهی همسرم) به یک مطب مشاوره مراجعه کردیم. مشکلی که اخیرا به آن برخوردیم عدم رضایت از جلسات مشاوره بخصوص از طرف همسرم است.
یعنی تغییر محسوسی در کیفیت زندگی و احساسات حس نمیکنیم. ازآنجایی که معیاری برای کیفیت جلسات مشاوره نداریم و خود من بر این باورم که اثر بخشی این جلسات امری دوسویه از طرف مراجع و مشاور است دچار سردرگمی در نحوه ارزیابی کیفیت جلسات هستم. همچنین به علت هزینه جلسات تردید در ادامه این روند دارم. باید اضافه کنم که همسرم چند ماهی است که حاضر به آمدن به دفتر مشاوره نیست.
در این مدت ۴ سال به طور میانگین ماهی یکبار به مشاوره رفته ام. و قبل از آن به دو مشاور دیگر هم برای مسائل شخصی مراجعه داشته ام.
سوال من اینست که آیا راهی برای ارزیابی کیفیت مشاوره وجود دارد؟ یا چه تضمینی هست که تغییر مشاور کمک به حل مسائل من کند؟
ممنونم از توجه شما به این مسئله
*پاسخ #دکترسرگلزایی :
با سلام و احترام
در برخی از رویکردها و روش های روان درمانی (همچون درمان شناختی-رفتاری و درمان بین فردی) اهداف درمانی از ابتدای درمان مشخص می شوند و زمان بندی درمان نیز محدود و روشن است. در این رویکردها علائم هدف با پرسشنامه های عینی و کمّی (همچون پرسشنامهٔ اضطراب اشپیلبرگر و پرسشنامهٔ وسواس مودزلی) مورد ارزیابی دوره ای قرار می گیرند و حتی هر جلسهٔ درمانی نیز با متدی ساختارمند مورد ارزیابی قرار می گیرد، نمونهٔ چنین پرسشنامه هایی در پیوست کتاب «شناخت درمانی اضطراب و افسردگی- ایوی ماری بلک برن- ترجمهٔ حسن توزنده جانی- انتشارات به نشر» قابل دسترسی است.
امّا در بعضی رویکردهای درمانی همچون روانکاوی، درمان اگزیستانسیل-اومانیستی و درمان فرافردی اهداف درمانی مبهم، کلّی، استعاره ای و سوبژکتیو هستند، در نتیجه ابزاری مستقل از احساس درمانجو و تحلیل درمانگر برای ارزیابی موفقیت یا شکست درمانی وجود ندارد (که این ابزارها هم مستعدّ خطا و سوگیری فراوان هستند)، به همین دلیل است که بنده با وجود علاقهٔ بیشتر به درمان های دستهٔ دوّم (که این علاقه هم ناشی از ویژگی های شخصیّتی من است) درمان های دستهٔ اوّل را هم علمی تر می دانم، هم اخلاقی تر.
بخشی از فیلم توضیح من در این رابطه در ابتدای کلاس اولویت آموزشی در تربیت رواندرمانگر در انجمن هیپنوتیزم در تاریخ چهارم سپتامبر در کانال تلگرام بنده موجود است. در داستان هایم (داستان #زیارت_معبد_سکوت و داستان #دفترچه_خاطرات_آقای_روانپزشک) به دغدغه های اخلاقی خودم در فضای درمان پرداخته ام. این داستان ها در سایت drsargolzaei.com موجودند ولی به زودی در یک #فایل_pdf با عنوان #قصه_ها_و_غصه_های_اتاق_درمان در کانال گذاشته خواهد شد.
پیروز باشید
T.me/drsargolzaei
Telegram
دکتر سرگلزایی drsargolzaei
Psychiatrist ,Social activist
Email: isssp@yahoo.com
drsargolzaei.com
Instagram.com/drsargolzaei
https://twitter.com/drsargolzae
https://youtube.com/@sargolzaei
https://m.facebook.com/drsargolzaei
First Post:
https://t.me/drsargolzaei/7
@drsargolzaei
Email: isssp@yahoo.com
drsargolzaei.com
Instagram.com/drsargolzaei
https://twitter.com/drsargolzae
https://youtube.com/@sargolzaei
https://m.facebook.com/drsargolzaei
First Post:
https://t.me/drsargolzaei/7
@drsargolzaei
#چشم_تاریخ
#پاپ_ژان_پل_دوم در سال ۱۹۲۰ در لهستان به دنیا آمد. وی در ۱۶ اکتبر ۱۹۷۸ به رهبری کلیسای کاتولیک برگزیده شد و تا زمان مرگش در ۲ آوریل سال ۲۰۰۵ در این سمت بود. در سال ۱۹۸۱ میلادی ژان پل دوم در میدان سنت پیتر واتیکان دچار سوءقصد شد وبه شدت مجروح شد، عامل ترور محمدعلی آغچا، ملی گرای ترک و عضو گروه فاشیستی گرگ های خاکستری٬ نام داشت. پاپ در سال ۱۹۸۳ به زندان رفت و به مدت ۲۰ دقیقه به تنهایی با محمدعلی آغچا گفتگو کرد. اصرار پاپ موجب بخشش آغچا در سال ۲۰۰۰ شد. او به ترکیه بازگردانده شد و حکم مرگش نیز به ده سال حبس تقلیل یافت. پاپ ژان پل دوّم اولین پاپ کاتولیک بود که در ۶ مه ۲۰۰۱ وارد مسجدی در دمشق شد و در آن به نیایش پرداخت.
@drsargolzaei
http://www.drsargolzaei.com/images/PublicCategory/PopeJohnPaulii.jpg
#پاپ_ژان_پل_دوم در سال ۱۹۲۰ در لهستان به دنیا آمد. وی در ۱۶ اکتبر ۱۹۷۸ به رهبری کلیسای کاتولیک برگزیده شد و تا زمان مرگش در ۲ آوریل سال ۲۰۰۵ در این سمت بود. در سال ۱۹۸۱ میلادی ژان پل دوم در میدان سنت پیتر واتیکان دچار سوءقصد شد وبه شدت مجروح شد، عامل ترور محمدعلی آغچا، ملی گرای ترک و عضو گروه فاشیستی گرگ های خاکستری٬ نام داشت. پاپ در سال ۱۹۸۳ به زندان رفت و به مدت ۲۰ دقیقه به تنهایی با محمدعلی آغچا گفتگو کرد. اصرار پاپ موجب بخشش آغچا در سال ۲۰۰۰ شد. او به ترکیه بازگردانده شد و حکم مرگش نیز به ده سال حبس تقلیل یافت. پاپ ژان پل دوّم اولین پاپ کاتولیک بود که در ۶ مه ۲۰۰۱ وارد مسجدی در دمشق شد و در آن به نیایش پرداخت.
@drsargolzaei
http://www.drsargolzaei.com/images/PublicCategory/PopeJohnPaulii.jpg
در سرتاسر دهه ۵۰ مضامین چپ گرایانه و انقلابی هم در سرودهای زیرزمینی چریکی و هم در ترانه های پاپ رسمی حضوری پر رنگ داشتند. #پرنیان_شفق سرودی از سوگ و حماسه بود در رثای چریکی به نام بیژن #جزنی بود که همراه با هشت نفر دیگر در 29 فروردین 1354 اعدام شد. قبلاً در #چشم_تاریخ March 12 راجع به او مطلب مختصری گذاشته ایم.
@drsargolzaei
@drsargolzaei
#یادداشت_هفته
#قضیه_فیثاغورث_و_شهادت_انسانی_امین!
می گویم: «اگه یه روز صبح پاشی و ببینی تمام کوچه و خیابونا خیس شده چی فکر می کنی؟»
می گوید: «فکر می کنم شب گذشته بارون اومده»
می گویم: «حالا اگه من بهت بگم خیر بارون نیومده، دیشب شهرداری همهٔ کوچه خیابونا رو شسته، یا همهٔ لوله های آب شهر ترکیده و سپس خود به خود تعمیر شده اونوقت چی فکر می کنی؟!»
می گوید: «اونوقت میگم اگه تو بگی حتماً درسته!»
می گویم: «ولی من بر اساس احساساتم استنتاج نمی کنم ، ادلّه رو می چینم و استقرائی فکر می کنم و تنها وقتی نظرم عوض میشه که تو ادلّهٔ جدیدی بیاری یا بتونی ادلّهٔ من رو ابطال کنی، این که تو رو دوست دارم باعث نمیشه که تفکّر استقرائی رو کنار بذارم. اگه تو رو صادق و امین می دونم معناش این نیست که وقتی تو میگی دو دو تا به جای چهار تا میشه پنج تا من باور کنم. شهادت هیچ فرد عادل و امینی باعث نمیشه قضیهٔ فیثاغورث ردّ بشه، علاقهٔ من به تو هم باعث نمیشه جدول ضرب تغییر کنه، حساب حسابه کاکا برادر!»
این یک گفتگوی دوستانه بود بین من و دوست عزیزی که بدون این که خود بداند از «برهان دل» یا sentimentalism دفاع می کرد، چیزی که در فرهنگ ما رایج است: «دلم گواهی میده که .....»
من در مقالهٔ #زندگی_حس_غریبی_است_که_یک_مرغ_مهاجر_دارد به شرح و نقد Sentimentalism پرداخته ام.
#دیوید_هیوم فیلسوف تجربه گرای بریتانیایی در کتاب «گفتگوها در باب دین طبیعی» یک چنین گفتگوی دوستانه ای را ادامه داده و بر اساس نقد ادلّه موضوع دین داری را به نقد کشیده است. دیوید هیوم می گوید وقتی ما اخبار معجزاتی را که خودمان شاهد وقوع آنها نبوده ایم را می شنویم طبق قاعدهٔ فوق اوّلین فرض مان باید بر این قرار گیرد که این اخبار افسانه، شایعه، دروغ یا توهّم هستند، همانطور که خیس بودن خیابان ها ما را به باران می رساند. دیوید هیوم دو بار برای پست علمی استادی دانشگاه کاندید شده بود ولی مخالفت روحانیون اسکاتلند او را از این پست ها محروم کرد. کتاب «گفتگوها در باب دین طبیعی» سه سال پس از مرگ دیوید هیوم و در سال 1779 بدون نام ناشر منتشر شد.این کتاب با ترجمهٔ حمید اسکندری و توسط نشر علم به فارسی منتشر شده است. اگر مایلید خلاصهٔ این کتاب را بخوانید در کتاب #آثار_کلاسیک_فلسفه یک فصل به بررسی کتاب هیوم اختصاص داده شده است. کتاب «آثار کلاسیک فلسفه» نوشتهٔ نایجل واربرتون است و انتشارات ققنوس آن را با ترجمه مسعود علیا منتشر ساخته است.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
#قضیه_فیثاغورث_و_شهادت_انسانی_امین!
می گویم: «اگه یه روز صبح پاشی و ببینی تمام کوچه و خیابونا خیس شده چی فکر می کنی؟»
می گوید: «فکر می کنم شب گذشته بارون اومده»
می گویم: «حالا اگه من بهت بگم خیر بارون نیومده، دیشب شهرداری همهٔ کوچه خیابونا رو شسته، یا همهٔ لوله های آب شهر ترکیده و سپس خود به خود تعمیر شده اونوقت چی فکر می کنی؟!»
می گوید: «اونوقت میگم اگه تو بگی حتماً درسته!»
می گویم: «ولی من بر اساس احساساتم استنتاج نمی کنم ، ادلّه رو می چینم و استقرائی فکر می کنم و تنها وقتی نظرم عوض میشه که تو ادلّهٔ جدیدی بیاری یا بتونی ادلّهٔ من رو ابطال کنی، این که تو رو دوست دارم باعث نمیشه که تفکّر استقرائی رو کنار بذارم. اگه تو رو صادق و امین می دونم معناش این نیست که وقتی تو میگی دو دو تا به جای چهار تا میشه پنج تا من باور کنم. شهادت هیچ فرد عادل و امینی باعث نمیشه قضیهٔ فیثاغورث ردّ بشه، علاقهٔ من به تو هم باعث نمیشه جدول ضرب تغییر کنه، حساب حسابه کاکا برادر!»
این یک گفتگوی دوستانه بود بین من و دوست عزیزی که بدون این که خود بداند از «برهان دل» یا sentimentalism دفاع می کرد، چیزی که در فرهنگ ما رایج است: «دلم گواهی میده که .....»
من در مقالهٔ #زندگی_حس_غریبی_است_که_یک_مرغ_مهاجر_دارد به شرح و نقد Sentimentalism پرداخته ام.
#دیوید_هیوم فیلسوف تجربه گرای بریتانیایی در کتاب «گفتگوها در باب دین طبیعی» یک چنین گفتگوی دوستانه ای را ادامه داده و بر اساس نقد ادلّه موضوع دین داری را به نقد کشیده است. دیوید هیوم می گوید وقتی ما اخبار معجزاتی را که خودمان شاهد وقوع آنها نبوده ایم را می شنویم طبق قاعدهٔ فوق اوّلین فرض مان باید بر این قرار گیرد که این اخبار افسانه، شایعه، دروغ یا توهّم هستند، همانطور که خیس بودن خیابان ها ما را به باران می رساند. دیوید هیوم دو بار برای پست علمی استادی دانشگاه کاندید شده بود ولی مخالفت روحانیون اسکاتلند او را از این پست ها محروم کرد. کتاب «گفتگوها در باب دین طبیعی» سه سال پس از مرگ دیوید هیوم و در سال 1779 بدون نام ناشر منتشر شد.این کتاب با ترجمهٔ حمید اسکندری و توسط نشر علم به فارسی منتشر شده است. اگر مایلید خلاصهٔ این کتاب را بخوانید در کتاب #آثار_کلاسیک_فلسفه یک فصل به بررسی کتاب هیوم اختصاص داده شده است. کتاب «آثار کلاسیک فلسفه» نوشتهٔ نایجل واربرتون است و انتشارات ققنوس آن را با ترجمه مسعود علیا منتشر ساخته است.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei