#مقاله
#بتهای_خودفروش_و_بت_پرستان_خیانتکار
بخش اعظم ستاره های #سینما و #تلویزیون دچار ویژگی های «نارسیسیستیک - هیستریونیک» هستند. من نمی دانم این افراد این ویژگی های شخصیتی را پیش از ستاره شدن هم داشته اند یا این ویژگی ها محصول ومعلول شهرت هستند. افراد هیستریونیک نارسیسیست به شدّت نیاز به توجه و ستایش دارند، آن ها از خود تصویری درخشان و با شکوه به دیگران ارائه می دهند و همان طور که دیگران سناریوی آن ها را باور می کنند خودشان هم کم کم بازیچهٔ بازی خودشان می شوند، هویت اصیل و مستقل خود را از دست می دهند و تبدیل به یک کاراکتر نمایشی می شوند چنان که انگار در تمام زندگی جلوی دوربین فیلمبرداری هستند!
مردمی هم که درگیری ذهنی با ستاره های تلویزیون و سینما و فوتبال دارند ویژگی های وابسته و منفعل دارند. آنها نیاز به پیشوایانی دارند که گلّه ی گوسفند مانند آنان را هدایت کنند و نیاز به بت هایی برای ستایش و پرستش دارند. در عصر سینما، این ستاره های زیبا و شیک پوش و قوی و ثروتمند بت های چنین مردمی می شوند. در واقع بت پرستانِ بُت از دست داده در روزگار غیبت خدایان، حاکمان مستبد و هنرپیشه های مشهور را می پرستند و با این پرستش از آن ها طلب می کنند که «لطفاً مثل خدایان زندگی کنید!» این پرستندگانِ ستایشگر آرام آرام از حاکمان و ستارگانشان می خواهند که نقص های بشری شان را پنهان کنند تا توهّم و تخیّل بت پرستانه ی پرستندگان پاره نشود!
می بینید که این بازی متقابل «سیکل معیوبی» را ایجاد می کند که مرتب «خود اَفزاست» و نتیجه ی آن برای هر دو طرف مخرّب و ویرانگر است.
با چنین داستانی وقتی نواقص بشری ستاره ها از پرده بیرون می افتد پرستندگان به گونه ای رفتار می کنند که انگار به آنان خیانت شده و یک نا-خدا خود را به عنوان خدا جا زده است! آن ها دچار خشمی منفعلانه می شوند و با ترویج نقص برون افتاده و اشاعه ی راز های شخصی ستاره ها از آنان انتقام می گیرند!
ستاره های خودشیفتهٔ نمایشگر هم که به شدّت نیازمند تأیید و ستایش هستند از این که اکنون ستایشگران به اشاعهٔ ضعف ها و شکست های آن ها پرداخته اند شاکی و شگفت زده می شوند و چون هویت شان به تصویر وهم آلودی که در ذهن تماشاگران القا می کردند وابسته بوده دچار فروپاشی و سر در گمی هویتی می شوند.
اما سود این بازی بیمارگونه بین ستاره ها و شیفتگانشان به جیب رسانه های کم عمق و زرد می رود که سوژه ای داغ برای سرتیترشان پیدا کرده اند و یک روز توهّم می فروشند و روز دیگر ضدّ توهّم! برای «#الیگارشی حاکم» هم چیزی بهتر از این نیست که عوام مشغول نشخوار زندگی خصوصی بت های بازاری باشند و تأمّل و تدبیری راجع به موضوعات عمیق همچون مشروعیّت سیاسی حاکمان، عدالت اجتماعی و کیفیّت مدیریت کلان جامعه نداشته باشند.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#بتهای_خودفروش_و_بت_پرستان_خیانتکار
بخش اعظم ستاره های #سینما و #تلویزیون دچار ویژگی های «نارسیسیستیک - هیستریونیک» هستند. من نمی دانم این افراد این ویژگی های شخصیتی را پیش از ستاره شدن هم داشته اند یا این ویژگی ها محصول ومعلول شهرت هستند. افراد هیستریونیک نارسیسیست به شدّت نیاز به توجه و ستایش دارند، آن ها از خود تصویری درخشان و با شکوه به دیگران ارائه می دهند و همان طور که دیگران سناریوی آن ها را باور می کنند خودشان هم کم کم بازیچهٔ بازی خودشان می شوند، هویت اصیل و مستقل خود را از دست می دهند و تبدیل به یک کاراکتر نمایشی می شوند چنان که انگار در تمام زندگی جلوی دوربین فیلمبرداری هستند!
مردمی هم که درگیری ذهنی با ستاره های تلویزیون و سینما و فوتبال دارند ویژگی های وابسته و منفعل دارند. آنها نیاز به پیشوایانی دارند که گلّه ی گوسفند مانند آنان را هدایت کنند و نیاز به بت هایی برای ستایش و پرستش دارند. در عصر سینما، این ستاره های زیبا و شیک پوش و قوی و ثروتمند بت های چنین مردمی می شوند. در واقع بت پرستانِ بُت از دست داده در روزگار غیبت خدایان، حاکمان مستبد و هنرپیشه های مشهور را می پرستند و با این پرستش از آن ها طلب می کنند که «لطفاً مثل خدایان زندگی کنید!» این پرستندگانِ ستایشگر آرام آرام از حاکمان و ستارگانشان می خواهند که نقص های بشری شان را پنهان کنند تا توهّم و تخیّل بت پرستانه ی پرستندگان پاره نشود!
می بینید که این بازی متقابل «سیکل معیوبی» را ایجاد می کند که مرتب «خود اَفزاست» و نتیجه ی آن برای هر دو طرف مخرّب و ویرانگر است.
با چنین داستانی وقتی نواقص بشری ستاره ها از پرده بیرون می افتد پرستندگان به گونه ای رفتار می کنند که انگار به آنان خیانت شده و یک نا-خدا خود را به عنوان خدا جا زده است! آن ها دچار خشمی منفعلانه می شوند و با ترویج نقص برون افتاده و اشاعه ی راز های شخصی ستاره ها از آنان انتقام می گیرند!
ستاره های خودشیفتهٔ نمایشگر هم که به شدّت نیازمند تأیید و ستایش هستند از این که اکنون ستایشگران به اشاعهٔ ضعف ها و شکست های آن ها پرداخته اند شاکی و شگفت زده می شوند و چون هویت شان به تصویر وهم آلودی که در ذهن تماشاگران القا می کردند وابسته بوده دچار فروپاشی و سر در گمی هویتی می شوند.
اما سود این بازی بیمارگونه بین ستاره ها و شیفتگانشان به جیب رسانه های کم عمق و زرد می رود که سوژه ای داغ برای سرتیترشان پیدا کرده اند و یک روز توهّم می فروشند و روز دیگر ضدّ توهّم! برای «#الیگارشی حاکم» هم چیزی بهتر از این نیست که عوام مشغول نشخوار زندگی خصوصی بت های بازاری باشند و تأمّل و تدبیری راجع به موضوعات عمیق همچون مشروعیّت سیاسی حاکمان، عدالت اجتماعی و کیفیّت مدیریت کلان جامعه نداشته باشند.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#معرفی_کتاب
#سرخ_و_سیاه
نویسنده: استاندال
ترجمه: عبدالله توکل
انتشارات: نیلوفر - چاپ هشتم - ۱۳۸۲
"حقیقت، حقیقت تلخ"
'دانتون'
سرفصل آغازین رمان "سرخ و سیاه" با این عنوان شروع می شود که خود علاوه بر این که نشان دهنده تلاش "استاندال" (Stendhal) است برای پرده برداشتن از تلخی های زمانه و دوران خود، همچنین نشان دهنده سبک رئال این رمان است. رمانی که در اصل از یکی از درام های عاشقانه واقعی آن زمان که روزنامه ها را پر کرده بود گرفته شده است.
شاید خواننده ایرانی از میان رمان نویسان فرانسوی "استاندال" را کمتر از بقیه بشناسد، نویسنده ای که همراه با "بالزاک" و "فلوبر" از بزرگ ترین نویسندگان "رئالیسم" فرانسه است.
استاندال ( ۱۸۴۲ - ۱۷۸۳) که نام اصلی او "هانری بیل" (H.Beyle) است، آثار مختلفی دارد که بی شک معروف ترین و مهم ترین آن، رمان "سرخ و سیاه" است. موضوع این رمان جامعه فرانسه را در قرن نوزدهم و دوران رستوراسیون
(Restoration)
هدف قرار داده است و اخلاقیات و عادات بورژوا مآبانه آن زمان را به ما می شناساند و در عین حال دارای تحلیل های روان شناسانه غنی می باشد.
این رمان ماجرای دهقان زاده ای به نام "ژولین سورل" است که قصد دارد به واسطه هوش و ذکاوت خود و حتی ریا و تزویر در طبقه ای از جامعه که به آن تعلق ندارد جا باز کند، اما این طبقه اشرافی او را از آن خود نمی داند... در جایی از داستان "ژولین" خطاب به قضات می گوید:
"آقایان قضات: من افتخار وابستگی به طبقه شما را ندارم. شما در وجود من دهقانی را می بینید که در برابر بضاعتش قیام کرده است."
در مورد نام رمان بسیاری بر این عقیده اند که "سرخ" نشانه تمامی تمایلات انقلابی "ژولین" و "سیاه" مظهر سرخوردگی و پناه بردن او به ردای کشیشی است.
"سرخ و سیاه" را با هر انگیزه ای بخوانید برایتان دلچسب خواهد بود، چه طرفدار رمان های تاریخی باشید، چه دوستدار داستان های عاشقانه و چه آنهایی که به انقلاب کبیر فرانسه و پیامد های آن علاقمندند.
#علی_محمدی
کارشناس ارشد روان شناسی
پی نوشت:
رستوراسیون (Restoration): دوران اعاده سلطنت به خانواده "بوربون" که از سال ۱۸۱۴ تا ۱۸۳۰ به طول انجامید.
@drsargolzaei
#سرخ_و_سیاه
نویسنده: استاندال
ترجمه: عبدالله توکل
انتشارات: نیلوفر - چاپ هشتم - ۱۳۸۲
"حقیقت، حقیقت تلخ"
'دانتون'
سرفصل آغازین رمان "سرخ و سیاه" با این عنوان شروع می شود که خود علاوه بر این که نشان دهنده تلاش "استاندال" (Stendhal) است برای پرده برداشتن از تلخی های زمانه و دوران خود، همچنین نشان دهنده سبک رئال این رمان است. رمانی که در اصل از یکی از درام های عاشقانه واقعی آن زمان که روزنامه ها را پر کرده بود گرفته شده است.
شاید خواننده ایرانی از میان رمان نویسان فرانسوی "استاندال" را کمتر از بقیه بشناسد، نویسنده ای که همراه با "بالزاک" و "فلوبر" از بزرگ ترین نویسندگان "رئالیسم" فرانسه است.
استاندال ( ۱۸۴۲ - ۱۷۸۳) که نام اصلی او "هانری بیل" (H.Beyle) است، آثار مختلفی دارد که بی شک معروف ترین و مهم ترین آن، رمان "سرخ و سیاه" است. موضوع این رمان جامعه فرانسه را در قرن نوزدهم و دوران رستوراسیون
(Restoration)
هدف قرار داده است و اخلاقیات و عادات بورژوا مآبانه آن زمان را به ما می شناساند و در عین حال دارای تحلیل های روان شناسانه غنی می باشد.
این رمان ماجرای دهقان زاده ای به نام "ژولین سورل" است که قصد دارد به واسطه هوش و ذکاوت خود و حتی ریا و تزویر در طبقه ای از جامعه که به آن تعلق ندارد جا باز کند، اما این طبقه اشرافی او را از آن خود نمی داند... در جایی از داستان "ژولین" خطاب به قضات می گوید:
"آقایان قضات: من افتخار وابستگی به طبقه شما را ندارم. شما در وجود من دهقانی را می بینید که در برابر بضاعتش قیام کرده است."
در مورد نام رمان بسیاری بر این عقیده اند که "سرخ" نشانه تمامی تمایلات انقلابی "ژولین" و "سیاه" مظهر سرخوردگی و پناه بردن او به ردای کشیشی است.
"سرخ و سیاه" را با هر انگیزه ای بخوانید برایتان دلچسب خواهد بود، چه طرفدار رمان های تاریخی باشید، چه دوستدار داستان های عاشقانه و چه آنهایی که به انقلاب کبیر فرانسه و پیامد های آن علاقمندند.
#علی_محمدی
کارشناس ارشد روان شناسی
پی نوشت:
رستوراسیون (Restoration): دوران اعاده سلطنت به خانواده "بوربون" که از سال ۱۸۱۴ تا ۱۸۳۰ به طول انجامید.
@drsargolzaei
#چشم_تاریخ
#ستارخان (۲۸ مهر ۱۲۴۵ بیشک ورزقان - ۲۵ آبان ۱۲۹۳ تهران) با نام اصلی ستارخان قرهداغی از سرداران ترک زبان جنبش #مشروطه ایران ملقب به #سردار_ملی است. وی در مقابل قشون عظیم #محمدعلیشاه پس از به توپ بستن مجلس شورای ملی و تعطیلی آن که برای طرد و دستگیر کردن مشروطهخواهان تبریز به آذربایجان گسیل شده بود، ایستادگی کرد و بنای مقاومت گذارد. ستارخان مردم را بر ضد اردوی دولتی فراخواند و خود رهبری آن را بر عهده گرفت و به همراه سایر مجاهدان و #باقرخان -سالار ملی- مدت یک سال در برابر قوای دولتی ایستادگی کرد و نگذاشت تبریز به دست طرفداران محمدعلیشاه بیفتد.
او در مدت یازده ماه استبداد صغیر رهبریِ مجاهدین تبریز و ارامنه و قفقازیها را بر عهده داشت و مقاومت شدید و طاقت فرسای اهالی تبریز در مقابل سی و پنج الی چهل هزار نفر قشون دولتی، با راهنمایی و رهبری او انجام گرفت.
پس از ماهها محاصره تبریز قوای روسیه با موافقت دولت انگلستان و محمدعلی شاه، از مرز گذشتند و وارد تبریز شدند. ستارخان حاضر به اطاعت از دولت روس نشد و در اواخر جمادیالثانی ۱۳۲۷ق به ناچار با همراهانش به کنسول خانه عثمانی در تبریز پناهنده شد. در منابع ذکر شدهاست که ستارخان به کنسول روس (پاختیانوف) که میخواست پرچم روس را خود به سر در خانه ستارخان زند و او را در حمایت دولت روس قرار دهد گفت: «جناب کنسول! من میخواهم هفت دولت زیر سایه بیرق ایران باشد شما میخواهید من زیر بیرق روس بروم؟ هرگز چنین کاری نخواهد شد!»
بواسطه ظلم و دسیسههای دولت روس، ستارخان تصمیم به حرکت به تهران مینماید. روز شنبه ۷ ربیعالاول سال ۱۳۲۸ق در شب عید نوروز، جمعیت زیادی از مردم و رجال شهر برای وداع با ستارخان و باقرخان جمع شدند و آنان درمیان هلهله جمعیت از منزل خود بیرون آمدند و به سوی تهران حرکت کردند. هنگام ورود به تهران نیمی از شهر برای استقبال به مهرآباد شتافتند و در طول مسیر چادرهای پذیرایی آراسته با انواع تزیینات گستردند. در سرتاسر خیابانهای ورودی شهر، تابلوهای زنده باد ستارخان و زنده باد باقرخان مشاهده میشد. سرداران مدت یک ماه مهمان دولت بودند، اما به دلیل وجود سربازان و کمی جا، دولت محل باغ اتابک را به اسکان ستارخان و یارانش و محل عشرت آباد را به باقرخان و یارانش اختصاص داد. پس از چند روزی که نیروهای هر دو طرف در محلهای تعیین شده اسکان یافتند مجلس طرحی را تصویب نمود که به موجب آن تمامی مجاهدین و مبارزین غیرنظامی از جمله افراد ستارخان و خود او میبایست سلاحهای خود را تحویل دهند. این تصمیم به دلیل بروز حوادث ناگوار و ترور سید عبدالله بهبهانی و میرزاعلی محمدخان تربیت از سران مشروطه گرفته شده بود. اما یاران ستارخان از پذیرفتن این امر خودداری کردند. به تدریج مجاهدین دیگری که با این طرح مخالف بودند به ستارخان و یارانش پیوستند و این امر موجب هراس دولت مرکزی شد. سردار اسعد به ستارخان پیغام داد که «به سوگندی که در مجلس خوردید وفادار باشید و از عواقب وخیم عدم خلع سلاح عمومی بپرهیزید».
بعدازظهر اول شعبان ۱۳۲۸قمری، قوای دولت مشروطه، که جمعاً سه هزار نفر میشدند به فرماندهی یپرم خان ارمنی، یار قدیمی ستارخان در تبریز و رئیس نظمیه وقت، باغ اتابک را محاصره کردند و پس از چند بار پیغام، هجوم نظامیان به باغ صورت گرفت و جنگ بین قوای دولتی و مجاهدین آغاز گشت. ستارخان راه پشت بام را در پیش گرفت، اما در مسیر پلهها در یکی از راهروهای عمارت تیری به پایش اصابت کرد و مجروح شد و قادر به حرکت نبود.
اندکی بعد قوای دولتی او را دستگیر کردند و به منزل صمصام السلطنه بردند و خود و اتباعش ناچار به خلع سلاح شدند.
بعد از این وقایع، ستارخان خانه نشین شد و پس از چهار سال در تاریخ ۲۵ آبان ۱۲۹۳شمسی/ ۱۶ نوامبر ۱۹۱۴ میلادی در تهران درگذشت.
مزار وی در حرم عبدالعظیم حسنی واقع است.
به انتخاب: #سروش_سرگلزایی
@drsargolzaei
http://www.drsargolzaei.com/images/PublicCategory/satarkhan.jpg
#ستارخان (۲۸ مهر ۱۲۴۵ بیشک ورزقان - ۲۵ آبان ۱۲۹۳ تهران) با نام اصلی ستارخان قرهداغی از سرداران ترک زبان جنبش #مشروطه ایران ملقب به #سردار_ملی است. وی در مقابل قشون عظیم #محمدعلیشاه پس از به توپ بستن مجلس شورای ملی و تعطیلی آن که برای طرد و دستگیر کردن مشروطهخواهان تبریز به آذربایجان گسیل شده بود، ایستادگی کرد و بنای مقاومت گذارد. ستارخان مردم را بر ضد اردوی دولتی فراخواند و خود رهبری آن را بر عهده گرفت و به همراه سایر مجاهدان و #باقرخان -سالار ملی- مدت یک سال در برابر قوای دولتی ایستادگی کرد و نگذاشت تبریز به دست طرفداران محمدعلیشاه بیفتد.
او در مدت یازده ماه استبداد صغیر رهبریِ مجاهدین تبریز و ارامنه و قفقازیها را بر عهده داشت و مقاومت شدید و طاقت فرسای اهالی تبریز در مقابل سی و پنج الی چهل هزار نفر قشون دولتی، با راهنمایی و رهبری او انجام گرفت.
پس از ماهها محاصره تبریز قوای روسیه با موافقت دولت انگلستان و محمدعلی شاه، از مرز گذشتند و وارد تبریز شدند. ستارخان حاضر به اطاعت از دولت روس نشد و در اواخر جمادیالثانی ۱۳۲۷ق به ناچار با همراهانش به کنسول خانه عثمانی در تبریز پناهنده شد. در منابع ذکر شدهاست که ستارخان به کنسول روس (پاختیانوف) که میخواست پرچم روس را خود به سر در خانه ستارخان زند و او را در حمایت دولت روس قرار دهد گفت: «جناب کنسول! من میخواهم هفت دولت زیر سایه بیرق ایران باشد شما میخواهید من زیر بیرق روس بروم؟ هرگز چنین کاری نخواهد شد!»
بواسطه ظلم و دسیسههای دولت روس، ستارخان تصمیم به حرکت به تهران مینماید. روز شنبه ۷ ربیعالاول سال ۱۳۲۸ق در شب عید نوروز، جمعیت زیادی از مردم و رجال شهر برای وداع با ستارخان و باقرخان جمع شدند و آنان درمیان هلهله جمعیت از منزل خود بیرون آمدند و به سوی تهران حرکت کردند. هنگام ورود به تهران نیمی از شهر برای استقبال به مهرآباد شتافتند و در طول مسیر چادرهای پذیرایی آراسته با انواع تزیینات گستردند. در سرتاسر خیابانهای ورودی شهر، تابلوهای زنده باد ستارخان و زنده باد باقرخان مشاهده میشد. سرداران مدت یک ماه مهمان دولت بودند، اما به دلیل وجود سربازان و کمی جا، دولت محل باغ اتابک را به اسکان ستارخان و یارانش و محل عشرت آباد را به باقرخان و یارانش اختصاص داد. پس از چند روزی که نیروهای هر دو طرف در محلهای تعیین شده اسکان یافتند مجلس طرحی را تصویب نمود که به موجب آن تمامی مجاهدین و مبارزین غیرنظامی از جمله افراد ستارخان و خود او میبایست سلاحهای خود را تحویل دهند. این تصمیم به دلیل بروز حوادث ناگوار و ترور سید عبدالله بهبهانی و میرزاعلی محمدخان تربیت از سران مشروطه گرفته شده بود. اما یاران ستارخان از پذیرفتن این امر خودداری کردند. به تدریج مجاهدین دیگری که با این طرح مخالف بودند به ستارخان و یارانش پیوستند و این امر موجب هراس دولت مرکزی شد. سردار اسعد به ستارخان پیغام داد که «به سوگندی که در مجلس خوردید وفادار باشید و از عواقب وخیم عدم خلع سلاح عمومی بپرهیزید».
بعدازظهر اول شعبان ۱۳۲۸قمری، قوای دولت مشروطه، که جمعاً سه هزار نفر میشدند به فرماندهی یپرم خان ارمنی، یار قدیمی ستارخان در تبریز و رئیس نظمیه وقت، باغ اتابک را محاصره کردند و پس از چند بار پیغام، هجوم نظامیان به باغ صورت گرفت و جنگ بین قوای دولتی و مجاهدین آغاز گشت. ستارخان راه پشت بام را در پیش گرفت، اما در مسیر پلهها در یکی از راهروهای عمارت تیری به پایش اصابت کرد و مجروح شد و قادر به حرکت نبود.
اندکی بعد قوای دولتی او را دستگیر کردند و به منزل صمصام السلطنه بردند و خود و اتباعش ناچار به خلع سلاح شدند.
بعد از این وقایع، ستارخان خانه نشین شد و پس از چهار سال در تاریخ ۲۵ آبان ۱۲۹۳شمسی/ ۱۶ نوامبر ۱۹۱۴ میلادی در تهران درگذشت.
مزار وی در حرم عبدالعظیم حسنی واقع است.
به انتخاب: #سروش_سرگلزایی
@drsargolzaei
http://www.drsargolzaei.com/images/PublicCategory/satarkhan.jpg
#پرسش_و_پاسخ پیرامون مقاله #بتهای_خودفروش_و_بت_پرستان_خیانتکار
*پرسش:
سلام بر دکتر سرگلزایی عزیز
ابتدا اجازه می خواهم ارادت خاصم را خدمت شما داشته باشم.
باید بگویم من هم یکی از اون نارسیسیست هیستریونیک ها هستم و برایم آسان نیست به کسی ابراز ارادت کنم اما الحق که شما بزرگید. اگرچه این اختلال را تا حدی دارم اما نه آنقدر موفق اندازه کسانی که شما در مقالیتان فرمودید و نه در کسوت آنها. راستش را بخواهید چند روز پیش غیبتتان را کردم و خواستم حلالیت بطلبم که البته به اتفاق این قضیه همراه بود با قرار دادن آن پستتان در خصوص بازیگران هیستریونیک.
راستش را بخواهید در مورد شما به دوستان گفتم استاد دریای علمند و کسی را در حد ایشان ندیده ام اما گاهی اجازه می دهند احساسات مسیر اندیشه شان را مشخص کند.
راستش مقالتان را در کانالتان ابتدا ندیدم. یکی از دوستان برایم فرستاد و من که از بالا به پایین در حال خواندن آن بودم هر چند متوجه بار علمی زیاد و توان ادبی بالای نویسنده که معمولا این دو در نوشته های شما جمع است شدم اما راستش اگر امضا شما پایش نبود هرگز باور نمی کردم از شماست.
حال بماند که چرا اما گلایه از شما دارم استاد.
واقعا وقتی به هنرمندان سینما تلویزیون خودمان نگاه می کنم جز عده ای محدود بیمار جز نجابت و متانت نمی بینم. مشایخی شکیبایی انتظامی نصیریان ارجمند پرستویی حتی همین گلزار خودمان که شاید نماد آنچه گفتید باشد برایم همین کافیست که آنقدر می فهمد که بهترین فیلم خود را بوتیک می داند. استاد هر چند من شاگرد شما هستم اما واقعا به این اعتقاد دارم هنر رهایی بخش است. و واقعا جدای از نظرات منفی در مورد هیستریونیک ها آنها نقش های مثبتی هم در رشد و توصعه جامعه و ایجاد شور و نشاط و موتیو در جامعه دارند. به یاد می آورم آن بازیگر هیستریونیک آمریکایی که برای روحیه دادن به سربازان هم میهنش در سرمای شدید نیمه برهنه روی سن رفت و پس از آن چند هفته سینه پهلو گرفت. استاد هیستریونیک ها جدای از نماد شر بودنشان قلب مهربان و لطیف و عاشقی دارند.
جدای از این بحث آنچه برایم عجیب هست و شاید هم عجیب نیست و علت آن مشخص است توجه زیاد به هیستریونیک نارسیسیستیک هاست تا بوردرلاین آنتی سوشال ها در حالی که از نظر بنده حقیر این دسته اهمیت بسیار ویژه تری دارند برای کسانی که به دنبال ریشه یابی آسیب های اجتماعیند و بنا به تجربه بنده حقیر که شاید اشتباه هم باشد مشکل آن خانم که احتمالا باعث نوشتن این پست شما هم بود بیش از خودشیفتگی تریت های آنتی سوشال بود. واقعا من باشخصه میان نمایشی ها این قدر شیرین عقلی ندیدم و معمولا خاص بوردرلاین آنتی سوشال هاست. البته استاد شما خوب می دانید در این جامعه کیست که بیمار نیست و شاید آن که سالمست بیمار است.
*پاسخ #دکترسرگلزایی :
با سلام و احترام
از توجّه و تذکّر شما سپاسگزارم.
حق با شماست، بخش زیادی از ستاره های محبوب و مشهور نه نارسیسیت هستند و نه هیستریونیک؛ شاید آنها که نارسیسیت-هیستریونیک هستند بیشتر در رسانه ها برجسته می شوند و بنده دچار سوگیری ناشی از red herring fallacy شده باشم. امّا یک نکته را فراموش نکنید که اغلب همین هنرمندان «سالم» در تمام این سال ها با رسانهٔ حکومتی که رسالتی جز حفظ #هژمونی_فرهنگی ندارد همراهی کرده اند.
تندرست و شادکام باشید
T.me/drsargolzaei
*پرسش:
سلام بر دکتر سرگلزایی عزیز
ابتدا اجازه می خواهم ارادت خاصم را خدمت شما داشته باشم.
باید بگویم من هم یکی از اون نارسیسیست هیستریونیک ها هستم و برایم آسان نیست به کسی ابراز ارادت کنم اما الحق که شما بزرگید. اگرچه این اختلال را تا حدی دارم اما نه آنقدر موفق اندازه کسانی که شما در مقالیتان فرمودید و نه در کسوت آنها. راستش را بخواهید چند روز پیش غیبتتان را کردم و خواستم حلالیت بطلبم که البته به اتفاق این قضیه همراه بود با قرار دادن آن پستتان در خصوص بازیگران هیستریونیک.
راستش را بخواهید در مورد شما به دوستان گفتم استاد دریای علمند و کسی را در حد ایشان ندیده ام اما گاهی اجازه می دهند احساسات مسیر اندیشه شان را مشخص کند.
راستش مقالتان را در کانالتان ابتدا ندیدم. یکی از دوستان برایم فرستاد و من که از بالا به پایین در حال خواندن آن بودم هر چند متوجه بار علمی زیاد و توان ادبی بالای نویسنده که معمولا این دو در نوشته های شما جمع است شدم اما راستش اگر امضا شما پایش نبود هرگز باور نمی کردم از شماست.
حال بماند که چرا اما گلایه از شما دارم استاد.
واقعا وقتی به هنرمندان سینما تلویزیون خودمان نگاه می کنم جز عده ای محدود بیمار جز نجابت و متانت نمی بینم. مشایخی شکیبایی انتظامی نصیریان ارجمند پرستویی حتی همین گلزار خودمان که شاید نماد آنچه گفتید باشد برایم همین کافیست که آنقدر می فهمد که بهترین فیلم خود را بوتیک می داند. استاد هر چند من شاگرد شما هستم اما واقعا به این اعتقاد دارم هنر رهایی بخش است. و واقعا جدای از نظرات منفی در مورد هیستریونیک ها آنها نقش های مثبتی هم در رشد و توصعه جامعه و ایجاد شور و نشاط و موتیو در جامعه دارند. به یاد می آورم آن بازیگر هیستریونیک آمریکایی که برای روحیه دادن به سربازان هم میهنش در سرمای شدید نیمه برهنه روی سن رفت و پس از آن چند هفته سینه پهلو گرفت. استاد هیستریونیک ها جدای از نماد شر بودنشان قلب مهربان و لطیف و عاشقی دارند.
جدای از این بحث آنچه برایم عجیب هست و شاید هم عجیب نیست و علت آن مشخص است توجه زیاد به هیستریونیک نارسیسیستیک هاست تا بوردرلاین آنتی سوشال ها در حالی که از نظر بنده حقیر این دسته اهمیت بسیار ویژه تری دارند برای کسانی که به دنبال ریشه یابی آسیب های اجتماعیند و بنا به تجربه بنده حقیر که شاید اشتباه هم باشد مشکل آن خانم که احتمالا باعث نوشتن این پست شما هم بود بیش از خودشیفتگی تریت های آنتی سوشال بود. واقعا من باشخصه میان نمایشی ها این قدر شیرین عقلی ندیدم و معمولا خاص بوردرلاین آنتی سوشال هاست. البته استاد شما خوب می دانید در این جامعه کیست که بیمار نیست و شاید آن که سالمست بیمار است.
*پاسخ #دکترسرگلزایی :
با سلام و احترام
از توجّه و تذکّر شما سپاسگزارم.
حق با شماست، بخش زیادی از ستاره های محبوب و مشهور نه نارسیسیت هستند و نه هیستریونیک؛ شاید آنها که نارسیسیت-هیستریونیک هستند بیشتر در رسانه ها برجسته می شوند و بنده دچار سوگیری ناشی از red herring fallacy شده باشم. امّا یک نکته را فراموش نکنید که اغلب همین هنرمندان «سالم» در تمام این سال ها با رسانهٔ حکومتی که رسالتی جز حفظ #هژمونی_فرهنگی ندارد همراهی کرده اند.
تندرست و شادکام باشید
T.me/drsargolzaei
Telegram
دکتر سرگلزایی drsargolzaei
Psychiatrist ,Social activist
Email: isssp@yahoo.com
drsargolzaei.com
Instagram.com/drsargolzaei
https://twitter.com/drsargolzae
https://youtube.com/@sargolzaei
https://m.facebook.com/drsargolzaei
First Post:
https://t.me/drsargolzaei/7
@drsargolzaei
Email: isssp@yahoo.com
drsargolzaei.com
Instagram.com/drsargolzaei
https://twitter.com/drsargolzae
https://youtube.com/@sargolzaei
https://m.facebook.com/drsargolzaei
First Post:
https://t.me/drsargolzaei/7
@drsargolzaei
Forwarded from مرکز تخصصی هیپنوتیزم اریکسونی، انالپی و هیپنوآنالیز
گروه درمانی
با رویکرد تحلیلیِ TA
و روشهای مداخله داستان محوری و سایکودرام
با نظارت دکتر سرگلزایی
از 9مرداد
دوشنبه ها از 7تا9 بعدازظهر
09123336716
https://t.me/joinchat/BJoObj-9TGJYPeKZi3XTGg
با رویکرد تحلیلیِ TA
و روشهای مداخله داستان محوری و سایکودرام
با نظارت دکتر سرگلزایی
از 9مرداد
دوشنبه ها از 7تا9 بعدازظهر
09123336716
https://t.me/joinchat/BJoObj-9TGJYPeKZi3XTGg
#پرسش_و_پاسخ
*پرسش:
سلام آقای دکتر. از اینکه دانش و یافته های ذهن منظم تون رو با ما شریک میشید واقعا ممنونم. در داستان سفر به ایروان، به
#synchronicity
رازآلود هستی اشاره میکنید. در نوشته های دکتر یونگ و استاد ملکیان هم به چنین مساله ای اشاره شده. آیا چنین چیزی واقعا وجود داره و وجودش قابل اثباته؟ اگر هست منشا اون چیه؟ و یا صرفاً یه تصادف بی هدفه که ذهن ما به غلط دنبال قاعده مند سازی اونه؟ از وقتی که برای ما می گذارید سپاسگزارم.
*پاسخ #دکترسرگلزایی :
سلام و ارادت
باور به همزمانی های معنادار غیر علّی را #یونگ از اسطوره شناسی چینی وارد نظریات خود کرد. این چنین نظریاتی به دلیل این که «آزمون پذیر» نیستند «ابطال پذیر» هم نیستند و بنابراین «کارل پوپر» روانکاوی را بخاطر فراوانی نظرات ابطال ناپذیرش «شبه علم» دانسته است.
من هم از منظر یک متفکّر نقّاد با شما موافقم که ذهن ما که نیازمند کشف ثبات و امنیّت در جهان است قاعده هایی را به پدیده های آشوبناک و تصادفی جهان تحمیل می کند و «همزمانی» یکی از آن بازی های ذهن است ولی از منظر یک قصّه پرداز از این بازی ذهنی لذّت می برم.
پیروز باشید
T.me/drsargolzaei
*پرسش:
سلام آقای دکتر. از اینکه دانش و یافته های ذهن منظم تون رو با ما شریک میشید واقعا ممنونم. در داستان سفر به ایروان، به
#synchronicity
رازآلود هستی اشاره میکنید. در نوشته های دکتر یونگ و استاد ملکیان هم به چنین مساله ای اشاره شده. آیا چنین چیزی واقعا وجود داره و وجودش قابل اثباته؟ اگر هست منشا اون چیه؟ و یا صرفاً یه تصادف بی هدفه که ذهن ما به غلط دنبال قاعده مند سازی اونه؟ از وقتی که برای ما می گذارید سپاسگزارم.
*پاسخ #دکترسرگلزایی :
سلام و ارادت
باور به همزمانی های معنادار غیر علّی را #یونگ از اسطوره شناسی چینی وارد نظریات خود کرد. این چنین نظریاتی به دلیل این که «آزمون پذیر» نیستند «ابطال پذیر» هم نیستند و بنابراین «کارل پوپر» روانکاوی را بخاطر فراوانی نظرات ابطال ناپذیرش «شبه علم» دانسته است.
من هم از منظر یک متفکّر نقّاد با شما موافقم که ذهن ما که نیازمند کشف ثبات و امنیّت در جهان است قاعده هایی را به پدیده های آشوبناک و تصادفی جهان تحمیل می کند و «همزمانی» یکی از آن بازی های ذهن است ولی از منظر یک قصّه پرداز از این بازی ذهنی لذّت می برم.
پیروز باشید
T.me/drsargolzaei
Telegram
دکتر سرگلزایی drsargolzaei
Psychiatrist ,Social activist
Email: isssp@yahoo.com
drsargolzaei.com
Instagram.com/drsargolzaei
https://twitter.com/drsargolzae
https://youtube.com/@sargolzaei
https://m.facebook.com/drsargolzaei
First Post:
https://t.me/drsargolzaei/7
@drsargolzaei
Email: isssp@yahoo.com
drsargolzaei.com
Instagram.com/drsargolzaei
https://twitter.com/drsargolzae
https://youtube.com/@sargolzaei
https://m.facebook.com/drsargolzaei
First Post:
https://t.me/drsargolzaei/7
@drsargolzaei
برنامهٔ تدریس های #دکترسرگلزایی در مرداد ماه 1396
1- کارگاه عملی آموزش روان درمانگری (آبزرویشن و سوپرویژن گروهی)
دوشنبه ها ساعت 17 تا 19- انجمن هیپنوتیزم بالینی
2- سرفصل روان درمانی ها از درسنامهٔ روانپزشکی (سیناپسیس کاپلان و سادوک)
شروع از دوشنبه 16 مرداد ماه- دوشنبه ها ساعت 15 تا 17
انجمن هیپنوتیزم بالینی- آقای طباطبایی 09123336716
3- قصّه درمانی هیپنوتیزمی- سه شنبه ها- انجمن هیپنوتیزم بالینی-
تهران، شیخ بهائی شمالی
آقای طباطبایی 09123336716- 88032039
4- سایکودرام: پنجشنبه ها بعد از ظهر- مؤسسهٔ آفتاب مهر- تهران، یوسف آباد
سرکار خانم طیب نما 88109349
5- کارگاه یونگ عملی (تست رمزواژه- تحلیل رؤیا و قصه) از جمعه 27 مرداد
مؤسسه آفتاب مهر- یوسف آباد- تلفن 88109349
@drsargolzaei
1- کارگاه عملی آموزش روان درمانگری (آبزرویشن و سوپرویژن گروهی)
دوشنبه ها ساعت 17 تا 19- انجمن هیپنوتیزم بالینی
2- سرفصل روان درمانی ها از درسنامهٔ روانپزشکی (سیناپسیس کاپلان و سادوک)
شروع از دوشنبه 16 مرداد ماه- دوشنبه ها ساعت 15 تا 17
انجمن هیپنوتیزم بالینی- آقای طباطبایی 09123336716
3- قصّه درمانی هیپنوتیزمی- سه شنبه ها- انجمن هیپنوتیزم بالینی-
تهران، شیخ بهائی شمالی
آقای طباطبایی 09123336716- 88032039
4- سایکودرام: پنجشنبه ها بعد از ظهر- مؤسسهٔ آفتاب مهر- تهران، یوسف آباد
سرکار خانم طیب نما 88109349
5- کارگاه یونگ عملی (تست رمزواژه- تحلیل رؤیا و قصه) از جمعه 27 مرداد
مؤسسه آفتاب مهر- یوسف آباد- تلفن 88109349
@drsargolzaei
#یادداشت_هفته
#از_غریزه_تا_وظیفه
بخشی از داستان #بالاتر_از_تئاتر_شهر
- خوب، چی میشه اگه شما هم غریزی زندگی کنید و این سیستم پیچیده ارزشی و تحلیلی رو تعطیل کنید؟
- اونوقت آقای دکتر، انسان بودن خودمو تعطیل کردم. من خیلی وقتا به سمت چیزی که دوست دارم نمی رم، چون خیال می کنم حقم نیست، و خیلی وقتا کارایی رو انجام می دم که دوست ندارم، چون فکر می کنم این وظیفۀ منه... خوب، آقای دکتر، اگه این سیستم ارزشی و تحلیلی رو خاموش کنم، حق و وظیفه ای وجود نداره، و اصولا دیگه انتخابی هم وجود نداره، غریزه انتخاب می کنه و من مثل یه «ماشین زنده» عمل می کنم، من میشم یه چیزی مثل یه خرگوش یا یه عقاب....
- آفرین، پس دو راه بیشتر ندارین، یا مثل یک حیوان زندگی می کنین و غریزی عمل می کنید، یا مثل یک انسان زندگی می کنید و دچار درد و دغدغه هستین، می خوام بگم به نظر می رسه هر چه کسی «آدم تر» باشه بیشتر درد و دغدغه داره، بیشتر تردیدو دو دلی داره، بیشتر سوال و جستجو داره، می خوام بگم کسانی رو که می بینین که غریزی و اتوماتیک انتخاب می کنند و از شما آسوده ترند، هنوز «انسان درون شون» متولد نشده، اونا هنوز «انسان بالفعل» نیستند، اونا یک «انسان بالقوه اند»، فقط قابلیت انسان بودن رو دارند، خیال می کنم شما نباید به اونا غبطه بخورید. شما باید به حال اونها تأسف بخورید که می تونستن یه قدم از حیوان بودن جلوتر باشند ولی در حیوان بودن موندن...
- ولی، آخه، خیلی جاها که وصف انسان های خیلی بزرگ رو می گن یا می نویسند «آرامش» رو به عنوان ویژگی مهم این آدما معرفی می کنند، من خیال می کنم در میانۀ راه گیر کردم، نه آرامش حیوانی دارم، نه آرامش انسانی !
- البته، بعضی جاها هم جور دیگه گفتند، مثلا #ژان_پل_سارتر میگه «انسان یعنی دغدغه» و #شاملو میگه «انسان دشواری وظیفه است» و مگه #مولانا نگفته
هر که او آگاه تر، پُر دردتر هر که او بیدارتر، رُخ زردتر
به طور قطع انسان های بزرگ، دغدغه های متفاوتی با نیمه انسان ها دارند، برای چیزهایی که نیمه انسان ها نگران می شند و دلهره دارند انسان ها ممکنه نگران نباشند و نیمه انسان ها وقتی اونها رو می بینند احساس کنند که انسان ها چقدر آروم و بی دغدغه هستند، ولی اونها نمی فهمند که انسان ها دغدغه ها و نگرانی های دیگه ای دارند، بسیار بزرگتر، که برای نیمه انسان ها غیرقابل درکه...
- می خواین بگین من باید همینجوری باشم؟! پس من واسه چی اینجام؟!
- می خوام بگم اگه شما آدم باهوشی نبودین قبل از من، آدمای دیگه ای با دادن یک چارچوب پنداشتی اثبات نشده در مورد جهان هستی و زندگی و وظیفۀ ما در قبال زندگی، مُخ شمارو پر می کردن! شما باورتون می شد که می دونین از کجا آمدیم، به کجا می ریم و برای چی اومدیم. شما باورتون می شد که این چارچوب پنداشتی کامل ودقیق و درسته. اونوقت شما تبدیل می شدین به یه ماشین که طبق برنامه ای که بهش دادن عمل می کنه! دور و برتون رو نگاه کنین، خیلی آدما تبدیل شدن به چیزی در حد ماشین لباسشویی یا جاروبرقی. جاروبرقی کارشو انجام می ده و کاری به کار ماشین لباسشویی نداره، و ماشین لباسشویی هم نگران انتخاب بین شستن لباس ها یا شستن ظرف ها نیست. خیلی آدما اینطوری دارند زندگی می کنند. سرشونو انداختن پایین و همون کاری رو می کنن که بهشون دستور داده شده، حالا چه این دستور رو خانواده بهش داده باشه، چه فرهنگ اجتماعی، چه حکومت و چه ضرورت های اقتصادی. یه گروه از آدم ها هم که دارن غریزی زندگی می کنن، اونا فقط دارند گرسنگی ها شونو سیر می کنند و نیازهای جسمانی شونو ارضاء می کنند. خوب، شما می تونستین یکی از این نیمه انسان ها باشین، می تونستین ماشین باشید و طبق دستورالعمل رفتار کنید و یا می تونستین حیوان باشید و طبق غریزه عمل کنید. ولی شما متأسفانه یا خوشبختانه هیچکدام از اونها نیستین، شما یک انسانید، انسان! و اگر یه روز دیدید شما هم به جز دغدغۀ پول رستوران بچه هاتون دغدغه ای ندارید بفهمید که شما هم «مسخ» شدید. شما هم یه گوسفند شدید که سرشو می ندازه پایین، علف خودشو می خوره، جفتگیری می کند، می چره و می خوابه و دغدغۀ این که سر بقیۀ هم گله ای هاش چی میاد رو نداره و اصلا فکر نمی کنه که این گله از کجا اومده و به کجا میره، اون علفش رو می خوره و بقیه امور رو به چوپان و سگ های گله واگذار کرده، زندگی گوسفندی زندگی آروم و بی دغدغه ای است دوست من. می خواین گوسفندی زندگی کنین؟!
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
برای خواندن تمام داستان به بخش #داستان سایت drsargolzaei.com مراجعه بفرمایید.
@drsargolzaei
#از_غریزه_تا_وظیفه
بخشی از داستان #بالاتر_از_تئاتر_شهر
- خوب، چی میشه اگه شما هم غریزی زندگی کنید و این سیستم پیچیده ارزشی و تحلیلی رو تعطیل کنید؟
- اونوقت آقای دکتر، انسان بودن خودمو تعطیل کردم. من خیلی وقتا به سمت چیزی که دوست دارم نمی رم، چون خیال می کنم حقم نیست، و خیلی وقتا کارایی رو انجام می دم که دوست ندارم، چون فکر می کنم این وظیفۀ منه... خوب، آقای دکتر، اگه این سیستم ارزشی و تحلیلی رو خاموش کنم، حق و وظیفه ای وجود نداره، و اصولا دیگه انتخابی هم وجود نداره، غریزه انتخاب می کنه و من مثل یه «ماشین زنده» عمل می کنم، من میشم یه چیزی مثل یه خرگوش یا یه عقاب....
- آفرین، پس دو راه بیشتر ندارین، یا مثل یک حیوان زندگی می کنین و غریزی عمل می کنید، یا مثل یک انسان زندگی می کنید و دچار درد و دغدغه هستین، می خوام بگم به نظر می رسه هر چه کسی «آدم تر» باشه بیشتر درد و دغدغه داره، بیشتر تردیدو دو دلی داره، بیشتر سوال و جستجو داره، می خوام بگم کسانی رو که می بینین که غریزی و اتوماتیک انتخاب می کنند و از شما آسوده ترند، هنوز «انسان درون شون» متولد نشده، اونا هنوز «انسان بالفعل» نیستند، اونا یک «انسان بالقوه اند»، فقط قابلیت انسان بودن رو دارند، خیال می کنم شما نباید به اونا غبطه بخورید. شما باید به حال اونها تأسف بخورید که می تونستن یه قدم از حیوان بودن جلوتر باشند ولی در حیوان بودن موندن...
- ولی، آخه، خیلی جاها که وصف انسان های خیلی بزرگ رو می گن یا می نویسند «آرامش» رو به عنوان ویژگی مهم این آدما معرفی می کنند، من خیال می کنم در میانۀ راه گیر کردم، نه آرامش حیوانی دارم، نه آرامش انسانی !
- البته، بعضی جاها هم جور دیگه گفتند، مثلا #ژان_پل_سارتر میگه «انسان یعنی دغدغه» و #شاملو میگه «انسان دشواری وظیفه است» و مگه #مولانا نگفته
هر که او آگاه تر، پُر دردتر هر که او بیدارتر، رُخ زردتر
به طور قطع انسان های بزرگ، دغدغه های متفاوتی با نیمه انسان ها دارند، برای چیزهایی که نیمه انسان ها نگران می شند و دلهره دارند انسان ها ممکنه نگران نباشند و نیمه انسان ها وقتی اونها رو می بینند احساس کنند که انسان ها چقدر آروم و بی دغدغه هستند، ولی اونها نمی فهمند که انسان ها دغدغه ها و نگرانی های دیگه ای دارند، بسیار بزرگتر، که برای نیمه انسان ها غیرقابل درکه...
- می خواین بگین من باید همینجوری باشم؟! پس من واسه چی اینجام؟!
- می خوام بگم اگه شما آدم باهوشی نبودین قبل از من، آدمای دیگه ای با دادن یک چارچوب پنداشتی اثبات نشده در مورد جهان هستی و زندگی و وظیفۀ ما در قبال زندگی، مُخ شمارو پر می کردن! شما باورتون می شد که می دونین از کجا آمدیم، به کجا می ریم و برای چی اومدیم. شما باورتون می شد که این چارچوب پنداشتی کامل ودقیق و درسته. اونوقت شما تبدیل می شدین به یه ماشین که طبق برنامه ای که بهش دادن عمل می کنه! دور و برتون رو نگاه کنین، خیلی آدما تبدیل شدن به چیزی در حد ماشین لباسشویی یا جاروبرقی. جاروبرقی کارشو انجام می ده و کاری به کار ماشین لباسشویی نداره، و ماشین لباسشویی هم نگران انتخاب بین شستن لباس ها یا شستن ظرف ها نیست. خیلی آدما اینطوری دارند زندگی می کنند. سرشونو انداختن پایین و همون کاری رو می کنن که بهشون دستور داده شده، حالا چه این دستور رو خانواده بهش داده باشه، چه فرهنگ اجتماعی، چه حکومت و چه ضرورت های اقتصادی. یه گروه از آدم ها هم که دارن غریزی زندگی می کنن، اونا فقط دارند گرسنگی ها شونو سیر می کنند و نیازهای جسمانی شونو ارضاء می کنند. خوب، شما می تونستین یکی از این نیمه انسان ها باشین، می تونستین ماشین باشید و طبق دستورالعمل رفتار کنید و یا می تونستین حیوان باشید و طبق غریزه عمل کنید. ولی شما متأسفانه یا خوشبختانه هیچکدام از اونها نیستین، شما یک انسانید، انسان! و اگر یه روز دیدید شما هم به جز دغدغۀ پول رستوران بچه هاتون دغدغه ای ندارید بفهمید که شما هم «مسخ» شدید. شما هم یه گوسفند شدید که سرشو می ندازه پایین، علف خودشو می خوره، جفتگیری می کند، می چره و می خوابه و دغدغۀ این که سر بقیۀ هم گله ای هاش چی میاد رو نداره و اصلا فکر نمی کنه که این گله از کجا اومده و به کجا میره، اون علفش رو می خوره و بقیه امور رو به چوپان و سگ های گله واگذار کرده، زندگی گوسفندی زندگی آروم و بی دغدغه ای است دوست من. می خواین گوسفندی زندگی کنین؟!
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
برای خواندن تمام داستان به بخش #داستان سایت drsargolzaei.com مراجعه بفرمایید.
@drsargolzaei
#هوش_کافی_نیست!
جوانی را که وارد مطبم شد، بلافاصله شناختم. چند هفته پیش او را سر کلاس درسم دیده بودم. او دانشجوی پزشکی بود و چند هفته پیش سر کلاس درسی بود که من در آن، راجعبه اختلال کمبود تمرکز #ADD صحبت میکردم. یادم آمد که سر کلاس درس از رفتارش خوشم نیامده بود؛ چون مرتبأ در جایش وول میخورد و گویا اصلأ به درس گوش نمیداد. گاهی با موبایلش ورمیرفت و گاهی با وسایل دم دستش بازی میکرد. رفتارش در من این فکر را به وجود آورد که به درس و کلاس و استاد بیتوجه است و برداشتم این بود که او جوان بیادبی است. اما اکنون که شروع به صحبت کرد، متوجه شدم که چقدر برداشتم اشتباه بوده است. همه ما وقتی اطلاعاتمان ناکافی باشد گرفتار برداشتهای نادرست میشویم.
سخنش را این گونه آغاز کرد: «استاد! همه علائمی که سر کلاس درس میگفتید، در من وجود دارد. من دچار ADD هستم». شاید این جوان یکی از اولین مراجعان بزرگسال من بود که دچار ADD بود. گرچه در کتاب های مرجع روانپزشکی راجع به اختلال بیشفعالی و کمبود تمرکز بزرگسالان مطالب زیادی خوانده بودم، اما تا آن زمان تمام موارد ADD ای را که شخصأ دیده بودم، کودکان خردسالی بودند که یا به علت بیشفعالی، والدینشان را کلافه کرده بودند و به همین دلیل به مطب من آورده شده بودند یا کودکان سالهای اول مدرسه بودند که بهخاطر حواسپرتی و بیقراری در کلاس درس توسط معلمانشان به مطب روانپزشک فرستاده شده بودند؛ بنابراین تصویر ذهنی من از یک فرد دچار ADD این بود که اگر در کودکی مشکلش تشخیص داده نشود و تحت درمان قرار نگیرد، امکان موفقیت تحصیلی نخواهد داشت؛ به همین سبب انتظار نداشتم یک دانشجوی پزشکی را ببینم که تا این سن تحت مداوای ADD قرار نگرفته و با این حال تا این سطح تحصیلی بالا آمده است؛ ولی وقتی دانشجویم علائمش را برایم مرور کرد و از مشکلاتی که این علائم برایش ایجاد کرده بودند سخن گفت، من هم به اطمینان رسیدم که تشخیصی که برای خودش گذاشته، درست است. از دوران دبستان بارها معلمان به خاطر وولخوردن و حرفزدن سرکلاس درس تنبیهش کرده و یا از کلاس اخراجش کرده بودند. ولی از آنجا که همیشه شاگرد ممتازی بود و نمرات بالایی میآورد، مشکلات رفع و رجوع شده بودند. هیچکس فکر نمیکرد دانشآموزی با نمرات بالا نیاز به درمان روانپزشکی اختلال تمرکز دارد؛ در واقع او یک نابغه دچار ADD بود و این نبوغ و تیزهوشی باعث شده بود، علیرغم وجود ADD، او نمرات خوب بگیرد و پیشرفت تحصیلیاش بالای متوسط باشد؛ اما این ماجرا باعث نشده بود که ADD برایش مشکلی ایجاد نکند.
درحقیقت او قادر به آرامنشستن و گوش دادن نبود؛ بنابراین همان احساسی که سر کلاس درس من ایجاد شده بود، در بسیاری از موقعیتها برای دیگران هم ایجاد شده بود. کسانی که رفتار او میدیدند تصور میکردند او بیادب و بیاعتناست و درس و معلم را به بازی گرفته است؛ درحالیکه او واقعأ نمیتوانست آرام و متمرکز بنشیند و وول نخورد؛ علاوه براین ها، تیزهوش بیشفعال ما در زندگی هم مشکلات زیادی داشت؛ مثلأ بارها تلفن همراهش را جا گذاشته و دچار مشکلات جدی شده بود. بارها کلید خانه یا سوئیچ ماشینش را گم کرده بود و ساعتها از وقتش تلف شده بود. بارها رفتارهای تکانشی انجام داده و بابت آن دچار پشیمانی و سرزنش شده بود، اما تمام این مدت کسی به وجود ADD یا ADHD در او شک نکرده بود. هوش بالا و نمرات ممتازش مانعی در برابر این تشخیص ایجاد کرده بودند.
خوشبختانه این دانشجوی نابغه پیش از آمدن به مطب من کلی در ژورنالهای علمی و سایتهای دانشگاهی چرخیده بود و مطلب جمع کرده بود و با دستی پر درمورد ADD بزرگسالان و ADD در افراد تیزهوش به مطب من آمده بود که این مسأله روند کار درمانی را تسهیل و تسریع کرد.
برای درمان ADD و ADHD بهترین برنامه درمانی، ترکیبی از دارو درمانی و تمرینات رفتاری است. در دارو درمانی، از داروهایی استفاده میشود که قسمتهایی از مغز را که مسئول ایجاد تمرکز هستند (یعنی بخش میانی قشر پره فرونتال مغز) تقویت شوند و تکانشگری و بیثباتی هیجانی در این افراد مهار گردند. در رفتاردرمانی هم تمرینات ذهن آگاهی، انسجام ذهن-بدن و خودآرامسازی به این افراد داده میشود و منجر به ایجاد مدارهای عصبی جدید در مغز آنها میشود. مدارهای عصبی جدید باعث میشوند که مغز منطقی قدرت پیدا کرده و مغز هیجانی را مهار کند. خوشبختانه آگاهی و همکاری این دانشجوی تیزهوش روند درمان او را خیلی خوب پیش برد و او اکنون در یکی از بهترین دانشگاه های دنیا استاد بیماریهای قلب و عروق است.
گرچه انتظار نداریم روند بهبودی در همه مراجعان همین قدر چشمگیر باشد، اما بهطور قطع تحت درمان قرارگرفتن باعث درجاتی از بهبودی در همه مبتلایان به ADD خواهد شد.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
جوانی را که وارد مطبم شد، بلافاصله شناختم. چند هفته پیش او را سر کلاس درسم دیده بودم. او دانشجوی پزشکی بود و چند هفته پیش سر کلاس درسی بود که من در آن، راجعبه اختلال کمبود تمرکز #ADD صحبت میکردم. یادم آمد که سر کلاس درس از رفتارش خوشم نیامده بود؛ چون مرتبأ در جایش وول میخورد و گویا اصلأ به درس گوش نمیداد. گاهی با موبایلش ورمیرفت و گاهی با وسایل دم دستش بازی میکرد. رفتارش در من این فکر را به وجود آورد که به درس و کلاس و استاد بیتوجه است و برداشتم این بود که او جوان بیادبی است. اما اکنون که شروع به صحبت کرد، متوجه شدم که چقدر برداشتم اشتباه بوده است. همه ما وقتی اطلاعاتمان ناکافی باشد گرفتار برداشتهای نادرست میشویم.
سخنش را این گونه آغاز کرد: «استاد! همه علائمی که سر کلاس درس میگفتید، در من وجود دارد. من دچار ADD هستم». شاید این جوان یکی از اولین مراجعان بزرگسال من بود که دچار ADD بود. گرچه در کتاب های مرجع روانپزشکی راجع به اختلال بیشفعالی و کمبود تمرکز بزرگسالان مطالب زیادی خوانده بودم، اما تا آن زمان تمام موارد ADD ای را که شخصأ دیده بودم، کودکان خردسالی بودند که یا به علت بیشفعالی، والدینشان را کلافه کرده بودند و به همین دلیل به مطب من آورده شده بودند یا کودکان سالهای اول مدرسه بودند که بهخاطر حواسپرتی و بیقراری در کلاس درس توسط معلمانشان به مطب روانپزشک فرستاده شده بودند؛ بنابراین تصویر ذهنی من از یک فرد دچار ADD این بود که اگر در کودکی مشکلش تشخیص داده نشود و تحت درمان قرار نگیرد، امکان موفقیت تحصیلی نخواهد داشت؛ به همین سبب انتظار نداشتم یک دانشجوی پزشکی را ببینم که تا این سن تحت مداوای ADD قرار نگرفته و با این حال تا این سطح تحصیلی بالا آمده است؛ ولی وقتی دانشجویم علائمش را برایم مرور کرد و از مشکلاتی که این علائم برایش ایجاد کرده بودند سخن گفت، من هم به اطمینان رسیدم که تشخیصی که برای خودش گذاشته، درست است. از دوران دبستان بارها معلمان به خاطر وولخوردن و حرفزدن سرکلاس درس تنبیهش کرده و یا از کلاس اخراجش کرده بودند. ولی از آنجا که همیشه شاگرد ممتازی بود و نمرات بالایی میآورد، مشکلات رفع و رجوع شده بودند. هیچکس فکر نمیکرد دانشآموزی با نمرات بالا نیاز به درمان روانپزشکی اختلال تمرکز دارد؛ در واقع او یک نابغه دچار ADD بود و این نبوغ و تیزهوشی باعث شده بود، علیرغم وجود ADD، او نمرات خوب بگیرد و پیشرفت تحصیلیاش بالای متوسط باشد؛ اما این ماجرا باعث نشده بود که ADD برایش مشکلی ایجاد نکند.
درحقیقت او قادر به آرامنشستن و گوش دادن نبود؛ بنابراین همان احساسی که سر کلاس درس من ایجاد شده بود، در بسیاری از موقعیتها برای دیگران هم ایجاد شده بود. کسانی که رفتار او میدیدند تصور میکردند او بیادب و بیاعتناست و درس و معلم را به بازی گرفته است؛ درحالیکه او واقعأ نمیتوانست آرام و متمرکز بنشیند و وول نخورد؛ علاوه براین ها، تیزهوش بیشفعال ما در زندگی هم مشکلات زیادی داشت؛ مثلأ بارها تلفن همراهش را جا گذاشته و دچار مشکلات جدی شده بود. بارها کلید خانه یا سوئیچ ماشینش را گم کرده بود و ساعتها از وقتش تلف شده بود. بارها رفتارهای تکانشی انجام داده و بابت آن دچار پشیمانی و سرزنش شده بود، اما تمام این مدت کسی به وجود ADD یا ADHD در او شک نکرده بود. هوش بالا و نمرات ممتازش مانعی در برابر این تشخیص ایجاد کرده بودند.
خوشبختانه این دانشجوی نابغه پیش از آمدن به مطب من کلی در ژورنالهای علمی و سایتهای دانشگاهی چرخیده بود و مطلب جمع کرده بود و با دستی پر درمورد ADD بزرگسالان و ADD در افراد تیزهوش به مطب من آمده بود که این مسأله روند کار درمانی را تسهیل و تسریع کرد.
برای درمان ADD و ADHD بهترین برنامه درمانی، ترکیبی از دارو درمانی و تمرینات رفتاری است. در دارو درمانی، از داروهایی استفاده میشود که قسمتهایی از مغز را که مسئول ایجاد تمرکز هستند (یعنی بخش میانی قشر پره فرونتال مغز) تقویت شوند و تکانشگری و بیثباتی هیجانی در این افراد مهار گردند. در رفتاردرمانی هم تمرینات ذهن آگاهی، انسجام ذهن-بدن و خودآرامسازی به این افراد داده میشود و منجر به ایجاد مدارهای عصبی جدید در مغز آنها میشود. مدارهای عصبی جدید باعث میشوند که مغز منطقی قدرت پیدا کرده و مغز هیجانی را مهار کند. خوشبختانه آگاهی و همکاری این دانشجوی تیزهوش روند درمان او را خیلی خوب پیش برد و او اکنون در یکی از بهترین دانشگاه های دنیا استاد بیماریهای قلب و عروق است.
گرچه انتظار نداریم روند بهبودی در همه مراجعان همین قدر چشمگیر باشد، اما بهطور قطع تحت درمان قرارگرفتن باعث درجاتی از بهبودی در همه مبتلایان به ADD خواهد شد.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
#مقاله
#کودک_ناآرام
در باز شد و پدری که دست دختر بچه 7-6 ساله اش را گرفته بود وارد اطاق شد. در حالی که پدر روی صندلی می نشست دخترک دور اتاق شروع به راه رفتن کرد. به طرف میز من آمد و شروع به چرخیدن دور آن نمود. یکی یکی وسایل روی میز را برمی داشت و جا به جا می کرد. در واقع حتی یک ثانیه نیز آرام نمی ماند، مرتب وول می خورد و حرکت می کرد.
در واقع ظرف چند دقیقه همه جا را به هم ریخته بود، حتی اگر پدرش هم حرفی نمی زد من به تشخیص نزدیک شده بودم ولی قطعاً تشخیص صحیح تنها با شرح حال و ارزیابی کامل ممکن است.
همانطورکه حدس می زدم این کودک تمام اعضای خانواده را کلافه کرده بود. از چند سال قبل چنین رفتاری داشت. یک جا آرام نمی نشست، مدام درحال حرکت بود، از در و دیوار بالا می رفت و باعث شلوغی و سر و صدا در خانه بود و بسیاری از وسایل خانه را خراب کرده بود. هر چند وضعیت کودک خانواده را کلافه کرده بود اما باورها و برداشت های اطرافیان مبنی بر این که کم کم که بزرگ شود خوب می شود باعث شده بود که خانواده وضعیت وی را تحمل کنند تا اینکه وارد پیش دبستانی شده بود. رفتار کودک در مدرسه نیز به همین شکل بود، در کلاس روی صندلیش بی قرار و نا آرام بود، مرتب بلند می شد و در کلاس راه می رفت، نمی توانست ساکت بنشیند و تکالیفش را انجام دهد. این بود که معلم پیش دبستانی پدرش را به مدرسه خواسته بود و به او توضیح داده بود که این بچه مشکلی دارد و باید او را به پزشک نشان بدهید. همانطورکه حدس زده اید این کودک مبتلا به اختلال بیش فعالی/کمبود توجه
Attention Deficit Disorder
بود، اختلالی که تقریبا از هر یکصد کودک مدرسه ای 5 کودک مبتلا به آن هستند. البته این بیماری بیشتر در پسر بچه ها دیده می شود و آنها 5-3 برابر دختر بچه ها دچار این مشکل می شوند ولی کودکی که شرح حالش را مطالعه کردید یک دختر بچه بود.
این فرم بیماری، «فرم بیش فعالی» بود هرچند در دختران معمولا بیشتر «فرم کمبود توجه» دیده می شود. بچه های دچار کمبود توجه مرتب حواس شان پرت است، فراموشکارند، وقتی با آنها صحبت می شود به نظر می رسد اصلاً گوش نمی کنند، وسایل خود را مرتب گم می کنند، تکالیف مدرسه را ناقص انجام می دهند، با وجودی که مشکل هوش و یادگیری ندارند به دلیل اشتباهات مکرّر ناشی از بی دقتی و بی توجّهی و ناتوانی برای حفظ تمرکز از نظر درسی عقب می مانند. این مشکل زمینه ی ژنتیکی دارد، مثلا خواهر و برادران بچه های مبتلا دو برابر بقیه اطفال احتمال دارد به این اختلال مبتلا شوند؛ البته عوامل دیگری مثل صدمه و ضربه به کودک موقع تولّد، نارس بودن بچه و مواجهه با برخی عفونت ها، سموم و داروها در دوران قبل از تولد هم می توانند زمینه ساز این بیماری گردند.
با وجودی که این بیماری گرفتاری و مشکلات فراوانی برای بیمار و خانواده اش ایجاد می کند کنترل آن کار غیر ممکنی نیست. روانپزشک پس از ارزیابی تشخیصی، براساس سن و وضعیت بیمار برای او دارو تجویز می کند . استفاده از دارو به سرعت باعث شروع روند بهبود می شود. کودک ناآرام، آرام می گیرد، توجه و دقتش بهبود می یابد، تکالیفش را انجام می دهد و برچسب کودک مزاحم خانه را از خود می کند. گرچه آموزش خانواده و تکنیک های رفتاری برای کامل کردن درمان ضروری هستند. طبیعی است که در صورت درمان نشدن این کودکان از کار تحصیل باز می مانند، علیرغم هوش طبیعی نمی توانند تحصیل کنند و در نتیجه آینده مطلوبی در پیش روی ندارند. علاوه بر این طبیعی است که خانواده کلافه و خسته برخورد بدی با این کودک داشته باشند و در نتیجه، برخورد و تنش مداوم درخانه باعث تشدید علائم و گاهی لج بازی و رفتارهای مقابله ای در کودک می شود. برخی از این کودکان با رسیدن به نوجوانی بهبود می یابند ولی در بعضی دیگر علائم ادامه می یابند و دچار اختلال کمبود توجه بزرگسالی می شوند. این افراد دچار بی ثباتی عاطفی هستند، در مشکلات زندگی بسیار کم تحملند، زود عصبانی می شوند و رفتار خشمگینانه نشان می دهند، وسایل شان را جا می گذارند، قرارهاشان را فراموش می کنند و کارهایشان را ناتمام می گذارند. درمان دارویی برای این گروه بیماران نیز مؤثر است و قطعاً درمان روانپزشکی زندگی کیفیت آنان را بهتر خواهد کرد.
پیش از این در مقاله ای در کانال تلگرام با عنوان #هوش_کافی_نیست شرح حال یک مراجع دچار اختلال کمبود توجه بزرگسالی را ارائه کرده ام.
فصلی از کتاب #وقتی_که_باید_به_روانپزشک_مراجعه_کنید نوشته ی #دکترسرگلزایی، از انتشارات دانشگاه علوم پزشکی مشهد – سال 1379
@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#کودک_ناآرام
در باز شد و پدری که دست دختر بچه 7-6 ساله اش را گرفته بود وارد اطاق شد. در حالی که پدر روی صندلی می نشست دخترک دور اتاق شروع به راه رفتن کرد. به طرف میز من آمد و شروع به چرخیدن دور آن نمود. یکی یکی وسایل روی میز را برمی داشت و جا به جا می کرد. در واقع حتی یک ثانیه نیز آرام نمی ماند، مرتب وول می خورد و حرکت می کرد.
در واقع ظرف چند دقیقه همه جا را به هم ریخته بود، حتی اگر پدرش هم حرفی نمی زد من به تشخیص نزدیک شده بودم ولی قطعاً تشخیص صحیح تنها با شرح حال و ارزیابی کامل ممکن است.
همانطورکه حدس می زدم این کودک تمام اعضای خانواده را کلافه کرده بود. از چند سال قبل چنین رفتاری داشت. یک جا آرام نمی نشست، مدام درحال حرکت بود، از در و دیوار بالا می رفت و باعث شلوغی و سر و صدا در خانه بود و بسیاری از وسایل خانه را خراب کرده بود. هر چند وضعیت کودک خانواده را کلافه کرده بود اما باورها و برداشت های اطرافیان مبنی بر این که کم کم که بزرگ شود خوب می شود باعث شده بود که خانواده وضعیت وی را تحمل کنند تا اینکه وارد پیش دبستانی شده بود. رفتار کودک در مدرسه نیز به همین شکل بود، در کلاس روی صندلیش بی قرار و نا آرام بود، مرتب بلند می شد و در کلاس راه می رفت، نمی توانست ساکت بنشیند و تکالیفش را انجام دهد. این بود که معلم پیش دبستانی پدرش را به مدرسه خواسته بود و به او توضیح داده بود که این بچه مشکلی دارد و باید او را به پزشک نشان بدهید. همانطورکه حدس زده اید این کودک مبتلا به اختلال بیش فعالی/کمبود توجه
Attention Deficit Disorder
بود، اختلالی که تقریبا از هر یکصد کودک مدرسه ای 5 کودک مبتلا به آن هستند. البته این بیماری بیشتر در پسر بچه ها دیده می شود و آنها 5-3 برابر دختر بچه ها دچار این مشکل می شوند ولی کودکی که شرح حالش را مطالعه کردید یک دختر بچه بود.
این فرم بیماری، «فرم بیش فعالی» بود هرچند در دختران معمولا بیشتر «فرم کمبود توجه» دیده می شود. بچه های دچار کمبود توجه مرتب حواس شان پرت است، فراموشکارند، وقتی با آنها صحبت می شود به نظر می رسد اصلاً گوش نمی کنند، وسایل خود را مرتب گم می کنند، تکالیف مدرسه را ناقص انجام می دهند، با وجودی که مشکل هوش و یادگیری ندارند به دلیل اشتباهات مکرّر ناشی از بی دقتی و بی توجّهی و ناتوانی برای حفظ تمرکز از نظر درسی عقب می مانند. این مشکل زمینه ی ژنتیکی دارد، مثلا خواهر و برادران بچه های مبتلا دو برابر بقیه اطفال احتمال دارد به این اختلال مبتلا شوند؛ البته عوامل دیگری مثل صدمه و ضربه به کودک موقع تولّد، نارس بودن بچه و مواجهه با برخی عفونت ها، سموم و داروها در دوران قبل از تولد هم می توانند زمینه ساز این بیماری گردند.
با وجودی که این بیماری گرفتاری و مشکلات فراوانی برای بیمار و خانواده اش ایجاد می کند کنترل آن کار غیر ممکنی نیست. روانپزشک پس از ارزیابی تشخیصی، براساس سن و وضعیت بیمار برای او دارو تجویز می کند . استفاده از دارو به سرعت باعث شروع روند بهبود می شود. کودک ناآرام، آرام می گیرد، توجه و دقتش بهبود می یابد، تکالیفش را انجام می دهد و برچسب کودک مزاحم خانه را از خود می کند. گرچه آموزش خانواده و تکنیک های رفتاری برای کامل کردن درمان ضروری هستند. طبیعی است که در صورت درمان نشدن این کودکان از کار تحصیل باز می مانند، علیرغم هوش طبیعی نمی توانند تحصیل کنند و در نتیجه آینده مطلوبی در پیش روی ندارند. علاوه بر این طبیعی است که خانواده کلافه و خسته برخورد بدی با این کودک داشته باشند و در نتیجه، برخورد و تنش مداوم درخانه باعث تشدید علائم و گاهی لج بازی و رفتارهای مقابله ای در کودک می شود. برخی از این کودکان با رسیدن به نوجوانی بهبود می یابند ولی در بعضی دیگر علائم ادامه می یابند و دچار اختلال کمبود توجه بزرگسالی می شوند. این افراد دچار بی ثباتی عاطفی هستند، در مشکلات زندگی بسیار کم تحملند، زود عصبانی می شوند و رفتار خشمگینانه نشان می دهند، وسایل شان را جا می گذارند، قرارهاشان را فراموش می کنند و کارهایشان را ناتمام می گذارند. درمان دارویی برای این گروه بیماران نیز مؤثر است و قطعاً درمان روانپزشکی زندگی کیفیت آنان را بهتر خواهد کرد.
پیش از این در مقاله ای در کانال تلگرام با عنوان #هوش_کافی_نیست شرح حال یک مراجع دچار اختلال کمبود توجه بزرگسالی را ارائه کرده ام.
فصلی از کتاب #وقتی_که_باید_به_روانپزشک_مراجعه_کنید نوشته ی #دکترسرگلزایی، از انتشارات دانشگاه علوم پزشکی مشهد – سال 1379
@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
Forwarded from آفتاب مهر
با سلام آخرین جلسه کارکاه" روانشناسی تحلیلی یونگ" ( تئوری ) جمعه ۱۳ مرداد ساعت ۹صبح تا ۱۳ توسط دکتر محمدرضا سرگلزایی برگزار میشود.
کسانیکه مایل به شرکت در دوره عملی یونگ( شخصیت شناسی براساس تست رمز واژه مایکل دانیلز ) هستند میتوانند در این جلسه ثبت نام کنند.
دوره عملی از ۲۷ مرداد آغاز میشود.
جمعه ها ۲۷ مرداد ۳- ۱۰ و ۱۷ شهریور .۴جلسه ۴ ساعتی شهریه ۴۲۰۰۰۰ تومان
88109349
@aftabemehr
کسانیکه مایل به شرکت در دوره عملی یونگ( شخصیت شناسی براساس تست رمز واژه مایکل دانیلز ) هستند میتوانند در این جلسه ثبت نام کنند.
دوره عملی از ۲۷ مرداد آغاز میشود.
جمعه ها ۲۷ مرداد ۳- ۱۰ و ۱۷ شهریور .۴جلسه ۴ ساعتی شهریه ۴۲۰۰۰۰ تومان
88109349
@aftabemehr
#پرسش_و_پاسخ
*پرسش:
سلام
ممنون بابت مطالب خوبی که در کانال و سایت خودتان منتشر میکنید.
میخواستم نظر شما را در مورد مسألهای که ذهنم را درگیر کرده است بپرسم.
مدتی است که به این سوالات فکر میکنم؛
بود و یا نبود من چه تاثیری در این عالم دارد؟ حاصل زندگی من چیست؟ آیا اثر مثبتی هم از من در این عالم باقی خواهد ماند؟ اگر خواهد ماند تا چه میزان؟ آیا من تمام توان و استعداد خودم را صرف این کار کردهام؟
وقتی به زندگی انسانهای بزرگ و خدمات ارزشمندی که کردهاند نگاه میکنم در پاسخ به این سؤالات به این نتیجه میرسم که تأثیر من در این عالم در کلمه هیچ خلاصه میشود.
اما در پاسخ به تلخی احساس حاصل از این نتیجه به خود گفتم مقایسه انسانها با یکدیگر کار اشتباهی است ضمن اینکه پاسخهایی از قبیل: همه یا هیچ، سیاه یا سفید، خود یک خطای شناختی است.
#کارن_هورنای در کتاب عصبیت و رشد آدمی میگوید عظمت طلبی یکی از پایههای اصلی رشد شخصیت عصبی و خارج شدن انسان از روند رشد طبیعی است.
ایا ریشه و منشاء سؤالاتی که مطرح کردم از میل به عظمت ٰطلبی ناشی نمیشود؟
با تشکر
*پاسخ #دکترسرگلزایی :
با سلام و احترام
ممنونم که نوشته هایم را می خوانید.
انسان بودن از آنجا آغاز می شود که ما به جای نگاه کردن بلافصل به پدیده ها، به معنای پدیده ها نگاه می کنیم.
اگر کسی ظرف غذایی به در خانهٔ ما بیاورد پیش از آن که نوع غذا برای ما سؤال باشد پرسش مان این است که چه کسی، به چه دلیلی یا به چه مناسبتی برای ما غذا فرستاده است. هرچه فشار جسمانی در ما بیشتر باشد دغدغهٔ معنا کمتر می شود و هرچه فراغت و رفاه بیشتری داشته باشیم درگیری ذهن مان با معنا بیشتر می شود.
#فروید (پایه گذار تحلیل روانی) در نامه ای به ماری بناپارت دغدغهٔ معنا را نشان دهندهٔ روان نژندی Neurosis می داند ولی #ویکتور_فرانکل (پایه گذار تحلیل وجودی) جستجوی معنا را برای انسان ذاتی و غریزی می داند.
در این زمینه می توانید کتاب های زیر را بخوانید:کتاب #انسان_درجستجوی_معنای_غائی نوشتهٔ ویکتور فرانکل، ترجمه شهاب الدین عبّاسی، نشر کتاب پارسه
کتاب #معنا_درمانی نوشتهٔ ویکتور فرانکل، ترجمه مهین میلانی ، انتشارات دُرسا
کتاب #ویکتور_امیل_فرانکل_پایه_گذار_معنا_درمانی » نوشتهٔ احمدرضا محمّدپور، نشر دانژه
پیروز باشید
T.me/drsargolzaei
*پرسش:
سلام
ممنون بابت مطالب خوبی که در کانال و سایت خودتان منتشر میکنید.
میخواستم نظر شما را در مورد مسألهای که ذهنم را درگیر کرده است بپرسم.
مدتی است که به این سوالات فکر میکنم؛
بود و یا نبود من چه تاثیری در این عالم دارد؟ حاصل زندگی من چیست؟ آیا اثر مثبتی هم از من در این عالم باقی خواهد ماند؟ اگر خواهد ماند تا چه میزان؟ آیا من تمام توان و استعداد خودم را صرف این کار کردهام؟
وقتی به زندگی انسانهای بزرگ و خدمات ارزشمندی که کردهاند نگاه میکنم در پاسخ به این سؤالات به این نتیجه میرسم که تأثیر من در این عالم در کلمه هیچ خلاصه میشود.
اما در پاسخ به تلخی احساس حاصل از این نتیجه به خود گفتم مقایسه انسانها با یکدیگر کار اشتباهی است ضمن اینکه پاسخهایی از قبیل: همه یا هیچ، سیاه یا سفید، خود یک خطای شناختی است.
#کارن_هورنای در کتاب عصبیت و رشد آدمی میگوید عظمت طلبی یکی از پایههای اصلی رشد شخصیت عصبی و خارج شدن انسان از روند رشد طبیعی است.
ایا ریشه و منشاء سؤالاتی که مطرح کردم از میل به عظمت ٰطلبی ناشی نمیشود؟
با تشکر
*پاسخ #دکترسرگلزایی :
با سلام و احترام
ممنونم که نوشته هایم را می خوانید.
انسان بودن از آنجا آغاز می شود که ما به جای نگاه کردن بلافصل به پدیده ها، به معنای پدیده ها نگاه می کنیم.
اگر کسی ظرف غذایی به در خانهٔ ما بیاورد پیش از آن که نوع غذا برای ما سؤال باشد پرسش مان این است که چه کسی، به چه دلیلی یا به چه مناسبتی برای ما غذا فرستاده است. هرچه فشار جسمانی در ما بیشتر باشد دغدغهٔ معنا کمتر می شود و هرچه فراغت و رفاه بیشتری داشته باشیم درگیری ذهن مان با معنا بیشتر می شود.
#فروید (پایه گذار تحلیل روانی) در نامه ای به ماری بناپارت دغدغهٔ معنا را نشان دهندهٔ روان نژندی Neurosis می داند ولی #ویکتور_فرانکل (پایه گذار تحلیل وجودی) جستجوی معنا را برای انسان ذاتی و غریزی می داند.
در این زمینه می توانید کتاب های زیر را بخوانید:کتاب #انسان_درجستجوی_معنای_غائی نوشتهٔ ویکتور فرانکل، ترجمه شهاب الدین عبّاسی، نشر کتاب پارسه
کتاب #معنا_درمانی نوشتهٔ ویکتور فرانکل، ترجمه مهین میلانی ، انتشارات دُرسا
کتاب #ویکتور_امیل_فرانکل_پایه_گذار_معنا_درمانی » نوشتهٔ احمدرضا محمّدپور، نشر دانژه
پیروز باشید
T.me/drsargolzaei
Telegram
دکتر سرگلزایی drsargolzaei
Psychiatrist ,Social activist
Email: isssp@yahoo.com
drsargolzaei.com
Instagram.com/drsargolzaei
https://twitter.com/drsargolzae
https://youtube.com/@sargolzaei
https://m.facebook.com/drsargolzaei
First Post:
https://t.me/drsargolzaei/7
@drsargolzaei
Email: isssp@yahoo.com
drsargolzaei.com
Instagram.com/drsargolzaei
https://twitter.com/drsargolzae
https://youtube.com/@sargolzaei
https://m.facebook.com/drsargolzaei
First Post:
https://t.me/drsargolzaei/7
@drsargolzaei
#پرسش_و_پاسخ
*پرسش:
با عرض سلام و وقت بخیر خدمت استاد عزیز
قبل از هر چیز از مطالب بینظیر کانالتون سپاسگزارم. چند روز پیش در پاسخ به دو پرسش که محتوای مشابهی داشت و در رابطه با #روابط_زناشویی_و_جنسی بود #فایل_صوتی ای رو در کانال قرار دادید. در این مورد سوالی داشتم و اینکه دو نوع مختلف کارکرد مغزی و تنوع های شخصیتی که عبارت بود از نوع جویی و پایداری را مطرح و بررسی کردید. اولین سوالم اینه که آیا این دو نوع کارکرد بدون قضاوت و بدون در نظر گرفتن خوب و بد است؟ چون در این زمینه گفتمان پیش مدرن و صنعتی رو مطرح کردید. دومین سوالم اینکه آیا این دو نوع کارکرد کاملا ژنتیکی و غیر قابل تغییر است حتا در صورت تمایل فرد به تغییر و اینکه تحت روان درمانی قرار بگیرد و این مساله در آن قسمت ژنتیک که در مقاله خوشبختی اشاره کردید می گنجد؟ و آخرین سوال اینکه در مورد ازدواج توضیحی دادید که با توجه به قراردادی بودن آن راهکار چیست ولی در مورد شغل و تحصیلات و یا زمینه های دیگر تکلیف چیست؟
در نهایت هم اگر منابعی را جهت مطالعه بیشتر مفید میدانید پیشاپیش از معرفی آنها سپاسگزارم
با تشکر
سبز و برقرار باشید
*پاسخ #دکترسرگلزایی در #فایل_صوتی
#تنوع_طلبی_و_تعهدات_اجتماعی
T.me/drsargolzaei
*پرسش:
با عرض سلام و وقت بخیر خدمت استاد عزیز
قبل از هر چیز از مطالب بینظیر کانالتون سپاسگزارم. چند روز پیش در پاسخ به دو پرسش که محتوای مشابهی داشت و در رابطه با #روابط_زناشویی_و_جنسی بود #فایل_صوتی ای رو در کانال قرار دادید. در این مورد سوالی داشتم و اینکه دو نوع مختلف کارکرد مغزی و تنوع های شخصیتی که عبارت بود از نوع جویی و پایداری را مطرح و بررسی کردید. اولین سوالم اینه که آیا این دو نوع کارکرد بدون قضاوت و بدون در نظر گرفتن خوب و بد است؟ چون در این زمینه گفتمان پیش مدرن و صنعتی رو مطرح کردید. دومین سوالم اینکه آیا این دو نوع کارکرد کاملا ژنتیکی و غیر قابل تغییر است حتا در صورت تمایل فرد به تغییر و اینکه تحت روان درمانی قرار بگیرد و این مساله در آن قسمت ژنتیک که در مقاله خوشبختی اشاره کردید می گنجد؟ و آخرین سوال اینکه در مورد ازدواج توضیحی دادید که با توجه به قراردادی بودن آن راهکار چیست ولی در مورد شغل و تحصیلات و یا زمینه های دیگر تکلیف چیست؟
در نهایت هم اگر منابعی را جهت مطالعه بیشتر مفید میدانید پیشاپیش از معرفی آنها سپاسگزارم
با تشکر
سبز و برقرار باشید
*پاسخ #دکترسرگلزایی در #فایل_صوتی
#تنوع_طلبی_و_تعهدات_اجتماعی
T.me/drsargolzaei
Telegram
دکتر سرگلزایی drsargolzaei
Psychiatrist ,Social activist
Email: isssp@yahoo.com
drsargolzaei.com
Instagram.com/drsargolzaei
https://twitter.com/drsargolzae
https://youtube.com/@sargolzaei
https://m.facebook.com/drsargolzaei
First Post:
https://t.me/drsargolzaei/7
@drsargolzaei
Email: isssp@yahoo.com
drsargolzaei.com
Instagram.com/drsargolzaei
https://twitter.com/drsargolzae
https://youtube.com/@sargolzaei
https://m.facebook.com/drsargolzaei
First Post:
https://t.me/drsargolzaei/7
@drsargolzaei
Forwarded from مرکز تخصصی هیپنوتیزم اریکسونی، انالپی و هیپنوآنالیز
بررسی و مرور فصل رواندرمانی ها از کتاب خلاصه روانپزشکی کاپلان
مدرس دکتر سرگلزایی
از 16 مرداد به مدت 12 ساعت
روزهای دوشنبه از ساعت 15تا17
09123336716
88032039
مدرس دکتر سرگلزایی
از 16 مرداد به مدت 12 ساعت
روزهای دوشنبه از ساعت 15تا17
09123336716
88032039
#معرفی_کتاب
#مفتش_اعظم
نویسنده: فئودور داستایوسکی
ترجمه: کامل روزدار
انتشارات: اشاره - ۱۳۹۴
داستان "مفتش اعظم" پنجمین فصل از رمان بلند #برادران_کارامازوف نوشته #فئودور_داستایوسکی است که در عین حال که یک داستان مستقل است، در ارتباط و ادامه رمان برادران کارامازوف می باشد. این داستان به صورت مستقل از رمان اصلی به اکثر زبان های دنیا بارها منتشر شده است و بسیاری از نویسندگان و متفکران از آن تأثیر پذیرفته یا برای آن نقد نوشته اند. خود داستایوسکی داستان "مفتش اعظم" را نقطه اوج آثار ادبی خود می دانست.
داستان، گفتگوی دو برادر با طرز تفکر و جهان بینی متفاوت به نام های "ایوان" و آلیوشا" است که ایوان پوئمی (Poem) (اثر منظوم، داستان یا افسانه ای بلند) را که گفته است را برای آلیوشا شرح می دهد. که در آن ایوان عصیان و اعتراضش را به ساختار جهان نشان می دهد.
در اکثر داستان های داستایوسکی دو چیز همیشه وجود دارد: یک طرف کسانی که دارای ایمانی به باوری هستند و طرف دیگر انسان هایی که در مخالفت با آن ایمان شورش می کنند و در عین حال در پی یافتن تکیه گاهی هستند، اوج این مسئله را در داستان "مفتش اعظم" می بینیم. در واقع این دو طیف انسان ها را در قالب دو نوع طرز فکر داستایوسکی می توان دید که در تضاد و کشاکش با هم هستند و به نوعی این قطبیت باعث رنج روحی او می شدند به قول "اشتفان تسوایگ" (Stefan Zweig) داستایوسکی خود به استقبال این رنج رفت و همانند یک شهید بار گناه شک و تردید را به دوش گرفت و باعث شد خوانندگان آثارش در مورد تمامی مسائل دوباره بیاندیشند و هر فرد خود، خطوط نیکی و بدی را تعیین کند و از هرج و مرجی که گرفتارش است دوباره جهانی بیافریند." به همین دلیل است که مهم ترین موضوعی که در این داستان مورد بحث قرار می گیرد ، "ایده آزادی" است. "آزادی ایمان" ، "آزادی وجدان".
این که آیا انسان ها توان کشیدن بار سنگین آزادی را دارند؟ آیا می توانند بدون "تکیه گاهی محکم" به زندگی خود ادامه دهند؟ یا این که این بار را به قول #نیچه، "ابر انسان ها" و با بیان داستایوسکی، "برگزیدگان" فقط می توانند تحمل کنند و توده انسان ها "آرامش و امنیت" را حتی اگر وعده ای پوشالی باشد به آزادی و "انتخاب بین نیک و بد" ترجیح می دهند.
به نظر "ایوان" کشیدن این بار از توان انسان های معمولی یا همان توده انسان ها خارج است و چنین انتظاری از آن ها داشتن توقع زیادی است. #آلبر_کامو می گوید: "ایوان از بشریت دفاع می کند. ایوان بی گناهی بشریت و نیز بی عدالتی را نشان می دهد که برای بشریت مرگ را به ارمغان می آورد."
در پایان جمله ای از گئورگ لوکاچ (Georg Lukácz) فیلسوف و نقد نویس مجاری را در مورد داستایوسکی نقل می کنم:
"آثار داستایوسکی منزلگاهی است در راه رهایی انسان از دو قطبی کردن نیک و بد."
#علی_محمدی
کارشناس ارشد روانشناسی
@drsargolzaei
http://www.drsargolzaei.com/images/PublicCategory/Dostoyevsky.jpg
#مفتش_اعظم
نویسنده: فئودور داستایوسکی
ترجمه: کامل روزدار
انتشارات: اشاره - ۱۳۹۴
داستان "مفتش اعظم" پنجمین فصل از رمان بلند #برادران_کارامازوف نوشته #فئودور_داستایوسکی است که در عین حال که یک داستان مستقل است، در ارتباط و ادامه رمان برادران کارامازوف می باشد. این داستان به صورت مستقل از رمان اصلی به اکثر زبان های دنیا بارها منتشر شده است و بسیاری از نویسندگان و متفکران از آن تأثیر پذیرفته یا برای آن نقد نوشته اند. خود داستایوسکی داستان "مفتش اعظم" را نقطه اوج آثار ادبی خود می دانست.
داستان، گفتگوی دو برادر با طرز تفکر و جهان بینی متفاوت به نام های "ایوان" و آلیوشا" است که ایوان پوئمی (Poem) (اثر منظوم، داستان یا افسانه ای بلند) را که گفته است را برای آلیوشا شرح می دهد. که در آن ایوان عصیان و اعتراضش را به ساختار جهان نشان می دهد.
در اکثر داستان های داستایوسکی دو چیز همیشه وجود دارد: یک طرف کسانی که دارای ایمانی به باوری هستند و طرف دیگر انسان هایی که در مخالفت با آن ایمان شورش می کنند و در عین حال در پی یافتن تکیه گاهی هستند، اوج این مسئله را در داستان "مفتش اعظم" می بینیم. در واقع این دو طیف انسان ها را در قالب دو نوع طرز فکر داستایوسکی می توان دید که در تضاد و کشاکش با هم هستند و به نوعی این قطبیت باعث رنج روحی او می شدند به قول "اشتفان تسوایگ" (Stefan Zweig) داستایوسکی خود به استقبال این رنج رفت و همانند یک شهید بار گناه شک و تردید را به دوش گرفت و باعث شد خوانندگان آثارش در مورد تمامی مسائل دوباره بیاندیشند و هر فرد خود، خطوط نیکی و بدی را تعیین کند و از هرج و مرجی که گرفتارش است دوباره جهانی بیافریند." به همین دلیل است که مهم ترین موضوعی که در این داستان مورد بحث قرار می گیرد ، "ایده آزادی" است. "آزادی ایمان" ، "آزادی وجدان".
این که آیا انسان ها توان کشیدن بار سنگین آزادی را دارند؟ آیا می توانند بدون "تکیه گاهی محکم" به زندگی خود ادامه دهند؟ یا این که این بار را به قول #نیچه، "ابر انسان ها" و با بیان داستایوسکی، "برگزیدگان" فقط می توانند تحمل کنند و توده انسان ها "آرامش و امنیت" را حتی اگر وعده ای پوشالی باشد به آزادی و "انتخاب بین نیک و بد" ترجیح می دهند.
به نظر "ایوان" کشیدن این بار از توان انسان های معمولی یا همان توده انسان ها خارج است و چنین انتظاری از آن ها داشتن توقع زیادی است. #آلبر_کامو می گوید: "ایوان از بشریت دفاع می کند. ایوان بی گناهی بشریت و نیز بی عدالتی را نشان می دهد که برای بشریت مرگ را به ارمغان می آورد."
در پایان جمله ای از گئورگ لوکاچ (Georg Lukácz) فیلسوف و نقد نویس مجاری را در مورد داستایوسکی نقل می کنم:
"آثار داستایوسکی منزلگاهی است در راه رهایی انسان از دو قطبی کردن نیک و بد."
#علی_محمدی
کارشناس ارشد روانشناسی
@drsargolzaei
http://www.drsargolzaei.com/images/PublicCategory/Dostoyevsky.jpg
#چشم_تاریخ
سید محمود علایی طالقانی معروف به #آیتالله_طالقانی (۱۲۸۹، طالقان –۱۳۵۸ تهران) روحانی شیعه ایرانی، نو اندیش دینی، فعال سیاسی و اجتماعی، عضو جبهه ملی دوم و یکی از مؤسسین نهضت آزادی ایران بود.
او در دورههای مختلف نظیر #نهضت_ملی_شدن_نفت، نهضت مقاومت ملی و #کودتای_۲۸مرداد به مخالفت آشکار با رویکردهای جاری حکومت پهلوی پرداخت و همچنین بارها به دلایل مختلف در خانه خود تحت بازداشت خانگی قرار گرفت و پس از آن نیز تبعید و زندانی شد. طالقانی از طرفداران دکتر #مصدق و از اعضای جبهه ملی بود و در دوران پس از کودتای ۲۸ مرداد به فعالیت در نهضت مقاومت ملی پرداخت. او در سال ۱۳۳۹ جزء هیئت مؤسس جبهه ملی دوم بود وهمچنین در سال ۱۳۴۰ به اتفاق #مهندس_بازرگان و دکتر سحابی، نهضت آزادی ایران را بنا نهاد و تا پایان عمر عضو این مجموعه بود.
یکی دیگر از دلایل شهرت او، تألیف مجموعه تفسیر پرتوی از قرآن بود. پرتوی از قرآن، در زمان انتشار از محبوبترین تفاسیرقرآنی بود.
آیتالله طالقانی بعد از آزادی از زندان در آبان ۱۳۵۷ در مصاحبه با روزنامه اطلاعات در مورخ ۱۷ بهمن ۱۳۵۷ گفت: خصوصیت انقلاب اسلامی اینست که ما رهبران مذهبی هیچ داعیه حکومت برای خودمان نداریم و نمیخواهیم حاکم باشیم. انقلابی است که از همه مردم شروع شده و برای همه است و هیچ حزب و جمعیت و فردی حق این را ندارد که در این انقلاب سهم بیش تری را برای خود قائل باشد و از این جهت حکومت را در انحصار خودش دربیاورد.
وی کمی بعد از پیروزی انقلاب ، در اسفند ۱۳۵۷ راهی قلعه احمدآباد و مزار محمد مصدق شد و به سخنرانی و دفاع از مصدق پرداخت. در اردیبهشت ۱۳۵۸ در دانشگاه تهران در یک سخنرانی از علی #شریعتی دفاع کرد. وی به همراه موسی صدر، از معدود روحانیونی بودند که از شریعتی دفاع کردند.
آیتالله طالقانی پس از انقلاب ایران از مخالفان اعمال پوشش و حجاب اجباری برای زنان بود و استفاده از حجاب را اختیاری عنوان میکرد.
وی پس از انقلاب با رأی مردم تهران در مرداد ۱۳۵۸ راهی مجلس خبرگان قانون اساسی شد و در مرداد همان سال به عنوان امام جمعه تهران منصوب شد.
آیتالله طالقانی در تاریخ ۱۹ شهریور ۱۳۵۸، در تهران در گذشت و در بهشت زهرا به خاک سپرده شد.
به انتخاب: #سروش_سرگلزایی
@drsargolzaei
http://www.drsargolzaei.com/images/PublicCategory/Taleghani.jpg
سید محمود علایی طالقانی معروف به #آیتالله_طالقانی (۱۲۸۹، طالقان –۱۳۵۸ تهران) روحانی شیعه ایرانی، نو اندیش دینی، فعال سیاسی و اجتماعی، عضو جبهه ملی دوم و یکی از مؤسسین نهضت آزادی ایران بود.
او در دورههای مختلف نظیر #نهضت_ملی_شدن_نفت، نهضت مقاومت ملی و #کودتای_۲۸مرداد به مخالفت آشکار با رویکردهای جاری حکومت پهلوی پرداخت و همچنین بارها به دلایل مختلف در خانه خود تحت بازداشت خانگی قرار گرفت و پس از آن نیز تبعید و زندانی شد. طالقانی از طرفداران دکتر #مصدق و از اعضای جبهه ملی بود و در دوران پس از کودتای ۲۸ مرداد به فعالیت در نهضت مقاومت ملی پرداخت. او در سال ۱۳۳۹ جزء هیئت مؤسس جبهه ملی دوم بود وهمچنین در سال ۱۳۴۰ به اتفاق #مهندس_بازرگان و دکتر سحابی، نهضت آزادی ایران را بنا نهاد و تا پایان عمر عضو این مجموعه بود.
یکی دیگر از دلایل شهرت او، تألیف مجموعه تفسیر پرتوی از قرآن بود. پرتوی از قرآن، در زمان انتشار از محبوبترین تفاسیرقرآنی بود.
آیتالله طالقانی بعد از آزادی از زندان در آبان ۱۳۵۷ در مصاحبه با روزنامه اطلاعات در مورخ ۱۷ بهمن ۱۳۵۷ گفت: خصوصیت انقلاب اسلامی اینست که ما رهبران مذهبی هیچ داعیه حکومت برای خودمان نداریم و نمیخواهیم حاکم باشیم. انقلابی است که از همه مردم شروع شده و برای همه است و هیچ حزب و جمعیت و فردی حق این را ندارد که در این انقلاب سهم بیش تری را برای خود قائل باشد و از این جهت حکومت را در انحصار خودش دربیاورد.
وی کمی بعد از پیروزی انقلاب ، در اسفند ۱۳۵۷ راهی قلعه احمدآباد و مزار محمد مصدق شد و به سخنرانی و دفاع از مصدق پرداخت. در اردیبهشت ۱۳۵۸ در دانشگاه تهران در یک سخنرانی از علی #شریعتی دفاع کرد. وی به همراه موسی صدر، از معدود روحانیونی بودند که از شریعتی دفاع کردند.
آیتالله طالقانی پس از انقلاب ایران از مخالفان اعمال پوشش و حجاب اجباری برای زنان بود و استفاده از حجاب را اختیاری عنوان میکرد.
وی پس از انقلاب با رأی مردم تهران در مرداد ۱۳۵۸ راهی مجلس خبرگان قانون اساسی شد و در مرداد همان سال به عنوان امام جمعه تهران منصوب شد.
آیتالله طالقانی در تاریخ ۱۹ شهریور ۱۳۵۸، در تهران در گذشت و در بهشت زهرا به خاک سپرده شد.
به انتخاب: #سروش_سرگلزایی
@drsargolzaei
http://www.drsargolzaei.com/images/PublicCategory/Taleghani.jpg
#یادداشت_هفته
#عمر_خیام
نیم ساعت به اذان ظهر مانده بود و ما به دیوار مسجد اُموی دمشق تکیه زده بودیم . یک پدر و دختر ژاپنی برای بازدید آمده بودند و مشغول عکس گرفتن بودند . پیرمرد اشاره کرد که اگر می شود از آن دو عکس بگیرم. بلند شدم و با لبخند به سمت شان رفتیم، دوربین را که می گرفتم حال و احوالی کردیم و گفتم که سال قبل ژاپن بودم. گل از گُلش شکفت، استاد دانشگاهی در اوزاکا بود. همین ماجرا باعث شد که بعد از عکسبرداری کنار من و همسفرم بنشینند و من از خاطرات یوکوهاما تعریف کردم. از فستیوال موسیقی شب های آگوست که گروه های موسیقی مشغول نوازندگی در معابر هستند و مردم دورشان جمع می شوند. از پارک ساحلی یوکوهاما که عشّاق جوان دو به دو روی چمن هایش می نشینند و یک گیتاریست جوان بی توجه به آنچه اطرافش می گذرد، آرام آرام گیتار می نوازد و اقیانوس با همه ی بزرگی اش در سکوت گوش می دهد .
«ناکامورا» خوشحال بود که من از ژاپن خوشم آمده، دوست داشت چیزی از ایران بگوید که تلافی شود، کمی فکر کرد و گفت: «عمر خیّام!» و من این بار گل از گل ام شکفت.
در سفر اوّل ارمنستان شبی در جستجوی آدرسی گم شده بودم، به تمامی ناشناس و غریب. مردی با چهره ی شکسته و لباس کار مندرس وجعبه ابزاری در دست میگذشت، پنجاه شصت سالی عمر داشت، سلام کردم و آدرس پرسیدم، پرسید: «اهل کجایی؟» گفتم : «ایران» گل از گل اش شکفت و فوری گفت : «عمر خیّام! عمر خیّام!» تعجب کردم که #خیام را می شناسد، نه فارسی می دانست و نه انگلیسی! رباعیّات خیّام را به روسی خوانده بود.
خیّام را ما ایرانیان کمتر از #مولانا و #حافظ ارج می نهیم زیرا خیّام تفکّر «خوش خیالانه ی عرفانی» ما را تغذیه نمی کند. خیّام مرگ را نقطه ی پایان می داند و به ما وعده ی جاودانگی نمی دهد. در بین شاعران کهن ایرانی هیچکس به اندازه ی خیّام «تراژیک» و اگزیستانسیالیست نیست. خیّام تمام آنچه قرن ها پیش از او #اپیکور یونانی و قرن ها پس از او #نیچه ی آلمانی گفته اند به سادگی و اختصار در رباعی هایش سروده است. بیانیه ی خیّام این است:
زندگی یک تراژدی است ولی من سرم را بالا می گیرم و به این تراژدی «آری» می گویم.
پیش از این در یادداشتی با عنوان #یونانیان_و_ایرانیان به موضوع «تراژدی» پرداخته ام.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#عمر_خیام
نیم ساعت به اذان ظهر مانده بود و ما به دیوار مسجد اُموی دمشق تکیه زده بودیم . یک پدر و دختر ژاپنی برای بازدید آمده بودند و مشغول عکس گرفتن بودند . پیرمرد اشاره کرد که اگر می شود از آن دو عکس بگیرم. بلند شدم و با لبخند به سمت شان رفتیم، دوربین را که می گرفتم حال و احوالی کردیم و گفتم که سال قبل ژاپن بودم. گل از گُلش شکفت، استاد دانشگاهی در اوزاکا بود. همین ماجرا باعث شد که بعد از عکسبرداری کنار من و همسفرم بنشینند و من از خاطرات یوکوهاما تعریف کردم. از فستیوال موسیقی شب های آگوست که گروه های موسیقی مشغول نوازندگی در معابر هستند و مردم دورشان جمع می شوند. از پارک ساحلی یوکوهاما که عشّاق جوان دو به دو روی چمن هایش می نشینند و یک گیتاریست جوان بی توجه به آنچه اطرافش می گذرد، آرام آرام گیتار می نوازد و اقیانوس با همه ی بزرگی اش در سکوت گوش می دهد .
«ناکامورا» خوشحال بود که من از ژاپن خوشم آمده، دوست داشت چیزی از ایران بگوید که تلافی شود، کمی فکر کرد و گفت: «عمر خیّام!» و من این بار گل از گل ام شکفت.
در سفر اوّل ارمنستان شبی در جستجوی آدرسی گم شده بودم، به تمامی ناشناس و غریب. مردی با چهره ی شکسته و لباس کار مندرس وجعبه ابزاری در دست میگذشت، پنجاه شصت سالی عمر داشت، سلام کردم و آدرس پرسیدم، پرسید: «اهل کجایی؟» گفتم : «ایران» گل از گل اش شکفت و فوری گفت : «عمر خیّام! عمر خیّام!» تعجب کردم که #خیام را می شناسد، نه فارسی می دانست و نه انگلیسی! رباعیّات خیّام را به روسی خوانده بود.
خیّام را ما ایرانیان کمتر از #مولانا و #حافظ ارج می نهیم زیرا خیّام تفکّر «خوش خیالانه ی عرفانی» ما را تغذیه نمی کند. خیّام مرگ را نقطه ی پایان می داند و به ما وعده ی جاودانگی نمی دهد. در بین شاعران کهن ایرانی هیچکس به اندازه ی خیّام «تراژیک» و اگزیستانسیالیست نیست. خیّام تمام آنچه قرن ها پیش از او #اپیکور یونانی و قرن ها پس از او #نیچه ی آلمانی گفته اند به سادگی و اختصار در رباعی هایش سروده است. بیانیه ی خیّام این است:
زندگی یک تراژدی است ولی من سرم را بالا می گیرم و به این تراژدی «آری» می گویم.
پیش از این در یادداشتی با عنوان #یونانیان_و_ایرانیان به موضوع «تراژدی» پرداخته ام.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#مقاله
#آدم_خوش_ذات_آدم_بدذات قسمت اول
«ﺷﻴﺦ ﻣﺼﻠﺢاﻟﺪﻳﻦ ﺳﻌﺪیﺷﻴﺮازی» در ﻛﺘﺎب «ﮔﻠﺴﺘﺎن» ﺣﻜﺎﻳﺘﻲ را ﻣﻲآورد ﻛﻪ روزﮔﺎري، دﺳﺘﻪاي دزد و راﻫﺰن دﺳﺘﮕﻴﺮ ﺷﺪﻧﺪ. در ﻣﻴﺎن دﺳﺘﮕﻴﺮ ﺷﺪﮔﺎن، ﻃﻔﻞ ﺧﺮدﺳﺎﻟﻲ ﻧﻴﺰ ﺑﻮد ﻛﻪ ﻓﺮزﻧﺪ ﻳﻜﻲ از راﻫﺰﻧﺎن ﺑﻮد. ﻗﺎﺿﻲ، ﺣﻜﻢ ﺑﻪ اﻋﺪام دزدان داد. ﺑﺰرﮔﻲ، وﺳﺎﻃﺖ ﻛﺮد ﻛﻪ اﻳﻦ ﻃﻔﻞ ﭼﻪ ﮔﻨﺎﻫﻲ دارد؟ او در ﭼﻨﻴﻦ ﺧﺎﻧﺪان و ﻗﺒﻴﻠﻪ اي ﺑﻪ دﻧﻴﺎ آﻣﺪه و درﺳﺖ و ﻏﻠﻂ زﻧﺪﮔﻲ را از آﻧﺎن آﻣﻮﺧﺘﻪ؛ اﮔﺮ در ﺧﺎﻧﻮاده اي درﺳﺘﻜﺎر ﺗﺮﺑﻴﺖ ﮔﺮدد، اوﺻﺎف دزدان را ﺗﺮك ﻧﻤﻮده و زﻧﺪﮔﻲ ﺳﺎﻟﻤﻲ ﭘﻴﺸﻪ ﻣﻲ ﻛﻨﺪ. ﻗﺎﺿﻲ، وﺳﺎﻃﺖ آن ﺑﺰرگ را ﭘﺬﻳﺮﻓﺖ و ﻃﻔﻞ را آزاد ﻛﺮد و ﺳﺮﭘﺮﺳﺘﻲ او را ﺑﻪ ﻫﻤﺎن ﺑﺰرگ ﺳﭙﺮد. «ﺳﻌﺪي ﺷﻴﺮازي» اﻣﺎ ﭘﺎﻳﺎن ﻏﻢاﻧﮕﻴﺰي را ﺑﺮاي اﻳﻦ ﺣﻜﺎﻳﺖ رﻗﻢ ﻣﻲ زﻧﺪ. آن ﻃﻔﻞ ﺑﻪ ﺟﻮاﻧﻲ ﻣﻲرﺳﺪ، ﺷﺮ و ﻓﺴﺎد ﻣﻲﻛﻨﺪ و آن ﺑﺰرگ و ﺧﺎﻧﻮاده ي او را ﺑﻪ ﻗﺘﻞ ﻣﻲرﺳﺎﻧﺪ، داراﻳﻲ آﻧﺎن را ﻣﻲدزدد و ﻓﺮار ﻣﻲﻛﻨﺪ! #ﺳﻌﺪی در ﭘﺎﻳﺎن اﻳﻦ ﺣﻜﺎﻳﺖ ﻧﺘﻴﺠﻪ ﻣﻲﮔﻴﺮد ﻛﻪ «ﺗﺮﺑﻴﺖ، ﻧﺎاﻫﻞ را ﭼﻮن ﮔﺮدﻛﺎن ﺑﺮ ﮔﻨﺒﺪ اﺳﺖ» و درواﻗﻊ ﺑﺎ ﮔﻔﺘﻦ اﻳﻦ ﻛﻪ «ﻋﺎﻗﺒﺖ ﮔﺮگ زاده ﮔﺮگ ﺷﻮد» ﺑﻪ اﻳﻦ ﻧﺘﻴﺠﻪ ﻣﻲرﺳﺪ ﻛﻪ ﮔﻮﻳﺎ ﺑﺮﺧﻲ اﻓﺮاد، ﭼﻨﺎن ﺟﻮﻫﺮه ي ﭘﻠﻴﺪي دارﻧﺪ ﻛﻪ ﻫﺮﭼﻪ در ﺗﺮﺑﻴﺖ آﻧﺎن ﺑﻜﻮﺷﻲ، اﻧﮕﺎر ﺧﺸﺖ ﺑﻪ درﻳﺎ زده اي و آﻧﺎن ﺑﺎز ﺑﻪ اﺻﻞ ﺧﻮد ﺑﺮﻣﻲﮔﺮدﻧﺪ. در اﻳﻦ ﺣﻜﺎﻳﺖ «ﺳﻌﺪي» ﺑﻪ ﻧﻮﻋﻲ اﻳﻦ ﺟﻮﻫﺮه را «ارﺛﻲ» ﻣﻲداﻧﺪ ﭼﺮاﻛﻪ دزد زاده از آنﺟﺎ ﻛﻪ از ﺗﺒﺎر راﻫﺰﻧﺎن اﺳﺖ، ﺑﻪ «اﺻﻞ ﺧﻮد» ﺑﺮﻣﻲﮔﺮدد.
اﻣﺎ ﻫﻤﻴﻦ ﺟﻨﺎب «ﺳﻌﺪي» در ﻛﺘﺎب «ﺑﻮﺳﺘﺎن» ﺧﻮد ﻣﻲﻧﻮﻳﺴﺪ:
ﮔِﻠﻲ ﺧﻮشﺑﻮي در ﺣﻤﺎم روزي
رﺳﻴﺪ از دﺳﺖ ﻣﺤﺒﻮﺑﻲ ﺑﻪ دستم
ﺑﺪو ﮔﻔﺘﻢ ﺗﻮ ﻣُﺸﻜﻲ یا ﻋﺒﻴﺮي
ﻛﻪ از ﺑﻮي دﻻوﻳﺰ ﺗﻮ ﻣﺴﺘﻢ
بگفتا ﻣﻦ ﮔِﻠﻲ ﻧﺎﭼﻴﺰ ﺑﻮدم
وﻟﻴﻜﻦ ﻣﺪﺗﻲ ﺑﺎ ﮔُﻞ ﻧﺸﺴﺘﻢ
ﻛﻤﺎل ﻫﻤﻨﺸﻴﻦ در ﻣﻦ اﺛﺮﻛﺮد
وﮔﺮﻧﻪ ﻣﻦ ﻫﻤﺎن ﺧﺎﻛﻢ ﻛﻪ هستم
در اﻳﻦ ﺣﻜﺎﻳﺖ ﺷﺎﻋﺮاﻧﻪ، ﺑﻪ ﻧﺘﻴﺠﻪ اي ﻣﻌﻜﻮس ﻣﻲرﺳﻴﻢ؛ ﻫﻢﻧﺸﻴﻨﻲ ﺑﺎ ﮔُﻞ ﺑﺎﻋﺚ ﺷﺪه ﻛﻪ ﮔِﻠﻲ ﻛﻪ ﺟﻮﻫﺮه و ذاﺗﻲ ﺧﺎﻛﻲ دارد، ﭼﻮن ﮔُﻞ ﺧﻮش ﺑﻮي ﺷﻮد!
ﺣﻜﻴﻤﺎن و ﻓﺮزاﻧﮕﺎن دﻧﻴﺎي ﻛﻬﻦ و ﻓﻴﻠﺴﻮﻓﺎن و روانﺷﻨﺎﺳﺎن ﻣﻌﺎﺻﺮ، ﺑﺎرﻫﺎ ﻫﻢﭼﻮن ﺟﻨﺎب «ﺳﻌﺪي» ﺑﺮ ﺳﺮ اﻳﻦ دو دﻳﺪﮔﺎه، ﺑﺤﺚ و ﻣﻨﺎزﻋﻪ ﻛﺮدﻧﺪ ﺗﺎ ﺑﺒﻴﻨﻨﺪ آﻳﺎ ﺑﻪ راﺳﺘﻲ ﺑﺮﺧﻲ ﺧﻮش ذات و ﺑﺮﺧﻲ ﺑﺪ ذاﺗﻨﺪ ﻳﺎ اﻧﺴﺎن ﭼﻮن ﻟﻮح ﺳﭙﻴﺪ ﻧﺎﻧﻮﺷﺘﻪ اي اﺳﺖ ﻛﻪ ﺗﺮﺑﻴﺖ اﺳﺖ ﻛﻪ او را ﻣﻲﺳﺎزد. اﻳﻦ ﺳﺆال ﻫﻢﭼﻨﺎن ﺑﺪون ﭘﺎﺳﺦ ﻣﺎﻧﺪه ﻛﻪ اﻧﺴﺎن ﺗﺎ ﭼﻪ ﺣﺪ ﻣﺴﺆول اﻋﻤﺎل ﺧﻮد اﺳﺖ و ﺗﺎ ﭼﻪ ﻣﻴﺰان، اﻧﺴﺎن «واﻗﻌﺎً» رﻓﺘﺎر ﺧﻮد را اﻧﺘﺨﺎب ﻣﻲﻛﻨﺪ و ﺗﺎ ﭼﻪ ﺣﺪ، رﻓﺘﺎر او ﺗﺎﺑﻊ «ﺟﺒﺮ وراﺛﺖ» «ﻳﺎ ﺟﺒﺮ ﺗﺮﺑﻴﺖ» «ﻳﺎ ﺟﺒﺮ ﺷﺮاﻳﻂ» اﺳﺖ؟
ﮔﺮﭼﻪ اﻳﻦ ﺳﺆال ﺑﻪ ﭘﺎﺳﺦ ﻗﺎﻃﻌﻲ دﺳﺖ ﻧﻴﺎﻓﺘﻪ اﺳﺖ و ﭼﻪ ﺑﺴﺎ ﻫﻴﭻ ﮔﺎه ﻧﻴﺰ ﻧﺘﻮاﻧﻴﻢ اﻳﻦ ﭘﺮوﻧﺪه را ﺑﺒﻨﺪﻳﻢ، اﻣﺎ ﻣﻲداﻧﻴﻢ ﻛﻪ ﺑﺪون ﭘﺎﺳﺦ ﻧﻬﺎﻳﻲ ﺑﻪ اﻳﻦ ﭘﺮﺳﺶ، ﺗﻜﻠﻴﻒ ﺑﺴﻴﺎري از رﻓﺘﺎرﻫﺎي اﻧﺴﺎﻧﻲ را ﻣﻲﺗﻮان روﺷﻦ کرد.
ﻣﺜﻼً در ﻳﻚ ﺷﺐ ﺷﻌﺮ ﻛﻪ ﻣﻮﺳﻴﻘﻲ ﻣﻼﻳﻤﻲ ﭘﺨﺶ ﻣﻲﺷﻮد و ﺷﻤﻌﻲ روﺷﻦ اﺳﺖ و ﺷﻌﺮا اﺷﻌﺎر ﻋﺎرﻓﺎﻧﻪ و ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﻣﻲﺧﻮاﻧﻨﺪ، از ﻧﻈﺮ آﻣﺎري اﻣﻜﺎن ﻳﻚ درﮔﻴﺮي ﺧﺸﻦ، ﺑﺴﻴﺎر ﻛﻢﺗﺮ اﺳﺖ از ﻳﻚ ورزﺷﮕﺎه ﺷﻠﻮغ و ﭘﺮ ازدﺣﺎم ﻛﻪ اﻓﺮاد ﺑﺮاي ورود ﺑﻪ آن، ﺳﺎﻋﺖﻫﺎ زﻳﺮ آﻓﺘﺎب ﺗﺎﺑﺴﺘﺎن در ﺻﻒ اﻳﺴﺘﺎده اﻧﺪ و دو ﺗﻴﻢ در آن ﺑﺎ ﻫﻢ رﻗﺎﺑﺖ ﻣﻲﻛﻨﻨﺪ ﻛﻪ ﺑﻪ ﻃﻮر ﺳﻨﺘﻲ رﻗﻴﺐ و ﺑﻠﻜﻪ دﺷﻤﻦ ﻫﻢ ﻣﻌﺮﻓﻲ ﺷﺪه اﻧﺪ و ﺑﺮد و ﺑﺎﺧﺖ در آن ﺑﺎزي ﺑﺮاي ﺑﺎزﻳﻜﻨﺎن و ﻃﺮﻓﺪاران آﻧﺎن در ﺣﻜﻢ ﻣﺮگ و زﻧﺪﮔﻲ اﺳﺖ.
ﮔﺮﭼﻪ از ﻧﻈﺮ آﻣﺎري، اﺣﺘﻤﺎل درﮔﻴﺮي ﻓﻴﺰﻳﻜﻲ در اﻳﻦ ورزﺷﮕﺎه، ﺑﺴﻴﺎر ﺑﻴﺶﺗﺮ از آن ﻣﺤﻔﻞ ادﺑﻲ اﺳﺖ، ﺑﺎ اﻳﻦ ﺣﺎل، ﺟﺒﺮ ﺷﺮاﻳﻂ ﻧﻤﻲﺗﻮاﻧﺪ ﺑﺎﻋﺚ ﺷﻮد ﻛﻪ ﻫﻤﻪ ي اﻓﺮاد در اﻳﻦ ورزﺷﮕﺎه دﺳﺖ ﺑﻪ ﺧﺸﻮﻧﺖ ﺑﺰﻧﻨﺪ؛ ﻳﻌﻨﻲ ﺟﺒﺮ ﺷﺮاﻳﻂ ﺑﻪ ﻫﻴﭻ وﺟﻪ ﻗﺎﺑﻞ اﻧﻜﺎر ﻧﻴﺴﺖ اﻣﺎ در ﻫﻤﺎن ﺣﺎل، ﺟﺒﺮ ﺷﺮاﻳﻂ ﺑﻪ ﻫﻴﭻ وﺟﻪ ﭘﻴﺶﺑﻴﻨﻲ ﻛﻨﻨﺪه ي اﻳﻦ ﻧﻴﺴﺖ ﻛﻪ ﻳﻚ ﻓﺮد ﺣﺘﻤﺎً وارد درﮔﻴﺮي ﺷﻮد.
به ﻧﻈﺮ ﻣﻲرﺳﺪ ﻛﻪ از ﻧﻈﺮ آﻣﺎري و ﻫﻨﮕﺎﻣﻲ ﻛﻪ راﺟﻊ ﺑﻪ ﻳﻚ «ﺟﺎﻣﻌﻪ» ﺻﺤﺒﺖ ﻣﻲﻛﻨﻴﻢ، ﻻزم اﺳﺖ ﻧﮕﺎه ﻣﺎن ﺑﻴﺶ ﺗﺮ ﺑﻪ «ﺟﺒﺮ ﺷﺮاﻳﻂ» ﺑﺎﺷﺪ درﺣﺎﻟﻲ ﻛﻪ ﻫﻨﮕﺎﻣﻲ ﻛﻪ راﺟﻊ ﺑﻪ ﻳﻚ ﻓﺮد ﺻﺤﺒﺖ ﻣﻲﻛﻨﻴﻢ، ﻧﮕﺎه ﻣﺎن ﺑﺎﻳﺪ ﺑﻪ «ﻣﺴﺆوﻟﻴﺖ ﻓﺮدي » و «ﺣﻖ اﻧﺘﺨﺎب» آن ﺷﺨﺺ ﺑﺎﺷﺪ.
#دکترمحمدرضاسرگلزايي_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
#آدم_خوش_ذات_آدم_بدذات قسمت اول
«ﺷﻴﺦ ﻣﺼﻠﺢاﻟﺪﻳﻦ ﺳﻌﺪیﺷﻴﺮازی» در ﻛﺘﺎب «ﮔﻠﺴﺘﺎن» ﺣﻜﺎﻳﺘﻲ را ﻣﻲآورد ﻛﻪ روزﮔﺎري، دﺳﺘﻪاي دزد و راﻫﺰن دﺳﺘﮕﻴﺮ ﺷﺪﻧﺪ. در ﻣﻴﺎن دﺳﺘﮕﻴﺮ ﺷﺪﮔﺎن، ﻃﻔﻞ ﺧﺮدﺳﺎﻟﻲ ﻧﻴﺰ ﺑﻮد ﻛﻪ ﻓﺮزﻧﺪ ﻳﻜﻲ از راﻫﺰﻧﺎن ﺑﻮد. ﻗﺎﺿﻲ، ﺣﻜﻢ ﺑﻪ اﻋﺪام دزدان داد. ﺑﺰرﮔﻲ، وﺳﺎﻃﺖ ﻛﺮد ﻛﻪ اﻳﻦ ﻃﻔﻞ ﭼﻪ ﮔﻨﺎﻫﻲ دارد؟ او در ﭼﻨﻴﻦ ﺧﺎﻧﺪان و ﻗﺒﻴﻠﻪ اي ﺑﻪ دﻧﻴﺎ آﻣﺪه و درﺳﺖ و ﻏﻠﻂ زﻧﺪﮔﻲ را از آﻧﺎن آﻣﻮﺧﺘﻪ؛ اﮔﺮ در ﺧﺎﻧﻮاده اي درﺳﺘﻜﺎر ﺗﺮﺑﻴﺖ ﮔﺮدد، اوﺻﺎف دزدان را ﺗﺮك ﻧﻤﻮده و زﻧﺪﮔﻲ ﺳﺎﻟﻤﻲ ﭘﻴﺸﻪ ﻣﻲ ﻛﻨﺪ. ﻗﺎﺿﻲ، وﺳﺎﻃﺖ آن ﺑﺰرگ را ﭘﺬﻳﺮﻓﺖ و ﻃﻔﻞ را آزاد ﻛﺮد و ﺳﺮﭘﺮﺳﺘﻲ او را ﺑﻪ ﻫﻤﺎن ﺑﺰرگ ﺳﭙﺮد. «ﺳﻌﺪي ﺷﻴﺮازي» اﻣﺎ ﭘﺎﻳﺎن ﻏﻢاﻧﮕﻴﺰي را ﺑﺮاي اﻳﻦ ﺣﻜﺎﻳﺖ رﻗﻢ ﻣﻲ زﻧﺪ. آن ﻃﻔﻞ ﺑﻪ ﺟﻮاﻧﻲ ﻣﻲرﺳﺪ، ﺷﺮ و ﻓﺴﺎد ﻣﻲﻛﻨﺪ و آن ﺑﺰرگ و ﺧﺎﻧﻮاده ي او را ﺑﻪ ﻗﺘﻞ ﻣﻲرﺳﺎﻧﺪ، داراﻳﻲ آﻧﺎن را ﻣﻲدزدد و ﻓﺮار ﻣﻲﻛﻨﺪ! #ﺳﻌﺪی در ﭘﺎﻳﺎن اﻳﻦ ﺣﻜﺎﻳﺖ ﻧﺘﻴﺠﻪ ﻣﻲﮔﻴﺮد ﻛﻪ «ﺗﺮﺑﻴﺖ، ﻧﺎاﻫﻞ را ﭼﻮن ﮔﺮدﻛﺎن ﺑﺮ ﮔﻨﺒﺪ اﺳﺖ» و درواﻗﻊ ﺑﺎ ﮔﻔﺘﻦ اﻳﻦ ﻛﻪ «ﻋﺎﻗﺒﺖ ﮔﺮگ زاده ﮔﺮگ ﺷﻮد» ﺑﻪ اﻳﻦ ﻧﺘﻴﺠﻪ ﻣﻲرﺳﺪ ﻛﻪ ﮔﻮﻳﺎ ﺑﺮﺧﻲ اﻓﺮاد، ﭼﻨﺎن ﺟﻮﻫﺮه ي ﭘﻠﻴﺪي دارﻧﺪ ﻛﻪ ﻫﺮﭼﻪ در ﺗﺮﺑﻴﺖ آﻧﺎن ﺑﻜﻮﺷﻲ، اﻧﮕﺎر ﺧﺸﺖ ﺑﻪ درﻳﺎ زده اي و آﻧﺎن ﺑﺎز ﺑﻪ اﺻﻞ ﺧﻮد ﺑﺮﻣﻲﮔﺮدﻧﺪ. در اﻳﻦ ﺣﻜﺎﻳﺖ «ﺳﻌﺪي» ﺑﻪ ﻧﻮﻋﻲ اﻳﻦ ﺟﻮﻫﺮه را «ارﺛﻲ» ﻣﻲداﻧﺪ ﭼﺮاﻛﻪ دزد زاده از آنﺟﺎ ﻛﻪ از ﺗﺒﺎر راﻫﺰﻧﺎن اﺳﺖ، ﺑﻪ «اﺻﻞ ﺧﻮد» ﺑﺮﻣﻲﮔﺮدد.
اﻣﺎ ﻫﻤﻴﻦ ﺟﻨﺎب «ﺳﻌﺪي» در ﻛﺘﺎب «ﺑﻮﺳﺘﺎن» ﺧﻮد ﻣﻲﻧﻮﻳﺴﺪ:
ﮔِﻠﻲ ﺧﻮشﺑﻮي در ﺣﻤﺎم روزي
رﺳﻴﺪ از دﺳﺖ ﻣﺤﺒﻮﺑﻲ ﺑﻪ دستم
ﺑﺪو ﮔﻔﺘﻢ ﺗﻮ ﻣُﺸﻜﻲ یا ﻋﺒﻴﺮي
ﻛﻪ از ﺑﻮي دﻻوﻳﺰ ﺗﻮ ﻣﺴﺘﻢ
بگفتا ﻣﻦ ﮔِﻠﻲ ﻧﺎﭼﻴﺰ ﺑﻮدم
وﻟﻴﻜﻦ ﻣﺪﺗﻲ ﺑﺎ ﮔُﻞ ﻧﺸﺴﺘﻢ
ﻛﻤﺎل ﻫﻤﻨﺸﻴﻦ در ﻣﻦ اﺛﺮﻛﺮد
وﮔﺮﻧﻪ ﻣﻦ ﻫﻤﺎن ﺧﺎﻛﻢ ﻛﻪ هستم
در اﻳﻦ ﺣﻜﺎﻳﺖ ﺷﺎﻋﺮاﻧﻪ، ﺑﻪ ﻧﺘﻴﺠﻪ اي ﻣﻌﻜﻮس ﻣﻲرﺳﻴﻢ؛ ﻫﻢﻧﺸﻴﻨﻲ ﺑﺎ ﮔُﻞ ﺑﺎﻋﺚ ﺷﺪه ﻛﻪ ﮔِﻠﻲ ﻛﻪ ﺟﻮﻫﺮه و ذاﺗﻲ ﺧﺎﻛﻲ دارد، ﭼﻮن ﮔُﻞ ﺧﻮش ﺑﻮي ﺷﻮد!
ﺣﻜﻴﻤﺎن و ﻓﺮزاﻧﮕﺎن دﻧﻴﺎي ﻛﻬﻦ و ﻓﻴﻠﺴﻮﻓﺎن و روانﺷﻨﺎﺳﺎن ﻣﻌﺎﺻﺮ، ﺑﺎرﻫﺎ ﻫﻢﭼﻮن ﺟﻨﺎب «ﺳﻌﺪي» ﺑﺮ ﺳﺮ اﻳﻦ دو دﻳﺪﮔﺎه، ﺑﺤﺚ و ﻣﻨﺎزﻋﻪ ﻛﺮدﻧﺪ ﺗﺎ ﺑﺒﻴﻨﻨﺪ آﻳﺎ ﺑﻪ راﺳﺘﻲ ﺑﺮﺧﻲ ﺧﻮش ذات و ﺑﺮﺧﻲ ﺑﺪ ذاﺗﻨﺪ ﻳﺎ اﻧﺴﺎن ﭼﻮن ﻟﻮح ﺳﭙﻴﺪ ﻧﺎﻧﻮﺷﺘﻪ اي اﺳﺖ ﻛﻪ ﺗﺮﺑﻴﺖ اﺳﺖ ﻛﻪ او را ﻣﻲﺳﺎزد. اﻳﻦ ﺳﺆال ﻫﻢﭼﻨﺎن ﺑﺪون ﭘﺎﺳﺦ ﻣﺎﻧﺪه ﻛﻪ اﻧﺴﺎن ﺗﺎ ﭼﻪ ﺣﺪ ﻣﺴﺆول اﻋﻤﺎل ﺧﻮد اﺳﺖ و ﺗﺎ ﭼﻪ ﻣﻴﺰان، اﻧﺴﺎن «واﻗﻌﺎً» رﻓﺘﺎر ﺧﻮد را اﻧﺘﺨﺎب ﻣﻲﻛﻨﺪ و ﺗﺎ ﭼﻪ ﺣﺪ، رﻓﺘﺎر او ﺗﺎﺑﻊ «ﺟﺒﺮ وراﺛﺖ» «ﻳﺎ ﺟﺒﺮ ﺗﺮﺑﻴﺖ» «ﻳﺎ ﺟﺒﺮ ﺷﺮاﻳﻂ» اﺳﺖ؟
ﮔﺮﭼﻪ اﻳﻦ ﺳﺆال ﺑﻪ ﭘﺎﺳﺦ ﻗﺎﻃﻌﻲ دﺳﺖ ﻧﻴﺎﻓﺘﻪ اﺳﺖ و ﭼﻪ ﺑﺴﺎ ﻫﻴﭻ ﮔﺎه ﻧﻴﺰ ﻧﺘﻮاﻧﻴﻢ اﻳﻦ ﭘﺮوﻧﺪه را ﺑﺒﻨﺪﻳﻢ، اﻣﺎ ﻣﻲداﻧﻴﻢ ﻛﻪ ﺑﺪون ﭘﺎﺳﺦ ﻧﻬﺎﻳﻲ ﺑﻪ اﻳﻦ ﭘﺮﺳﺶ، ﺗﻜﻠﻴﻒ ﺑﺴﻴﺎري از رﻓﺘﺎرﻫﺎي اﻧﺴﺎﻧﻲ را ﻣﻲﺗﻮان روﺷﻦ کرد.
ﻣﺜﻼً در ﻳﻚ ﺷﺐ ﺷﻌﺮ ﻛﻪ ﻣﻮﺳﻴﻘﻲ ﻣﻼﻳﻤﻲ ﭘﺨﺶ ﻣﻲﺷﻮد و ﺷﻤﻌﻲ روﺷﻦ اﺳﺖ و ﺷﻌﺮا اﺷﻌﺎر ﻋﺎرﻓﺎﻧﻪ و ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﻣﻲﺧﻮاﻧﻨﺪ، از ﻧﻈﺮ آﻣﺎري اﻣﻜﺎن ﻳﻚ درﮔﻴﺮي ﺧﺸﻦ، ﺑﺴﻴﺎر ﻛﻢﺗﺮ اﺳﺖ از ﻳﻚ ورزﺷﮕﺎه ﺷﻠﻮغ و ﭘﺮ ازدﺣﺎم ﻛﻪ اﻓﺮاد ﺑﺮاي ورود ﺑﻪ آن، ﺳﺎﻋﺖﻫﺎ زﻳﺮ آﻓﺘﺎب ﺗﺎﺑﺴﺘﺎن در ﺻﻒ اﻳﺴﺘﺎده اﻧﺪ و دو ﺗﻴﻢ در آن ﺑﺎ ﻫﻢ رﻗﺎﺑﺖ ﻣﻲﻛﻨﻨﺪ ﻛﻪ ﺑﻪ ﻃﻮر ﺳﻨﺘﻲ رﻗﻴﺐ و ﺑﻠﻜﻪ دﺷﻤﻦ ﻫﻢ ﻣﻌﺮﻓﻲ ﺷﺪه اﻧﺪ و ﺑﺮد و ﺑﺎﺧﺖ در آن ﺑﺎزي ﺑﺮاي ﺑﺎزﻳﻜﻨﺎن و ﻃﺮﻓﺪاران آﻧﺎن در ﺣﻜﻢ ﻣﺮگ و زﻧﺪﮔﻲ اﺳﺖ.
ﮔﺮﭼﻪ از ﻧﻈﺮ آﻣﺎري، اﺣﺘﻤﺎل درﮔﻴﺮي ﻓﻴﺰﻳﻜﻲ در اﻳﻦ ورزﺷﮕﺎه، ﺑﺴﻴﺎر ﺑﻴﺶﺗﺮ از آن ﻣﺤﻔﻞ ادﺑﻲ اﺳﺖ، ﺑﺎ اﻳﻦ ﺣﺎل، ﺟﺒﺮ ﺷﺮاﻳﻂ ﻧﻤﻲﺗﻮاﻧﺪ ﺑﺎﻋﺚ ﺷﻮد ﻛﻪ ﻫﻤﻪ ي اﻓﺮاد در اﻳﻦ ورزﺷﮕﺎه دﺳﺖ ﺑﻪ ﺧﺸﻮﻧﺖ ﺑﺰﻧﻨﺪ؛ ﻳﻌﻨﻲ ﺟﺒﺮ ﺷﺮاﻳﻂ ﺑﻪ ﻫﻴﭻ وﺟﻪ ﻗﺎﺑﻞ اﻧﻜﺎر ﻧﻴﺴﺖ اﻣﺎ در ﻫﻤﺎن ﺣﺎل، ﺟﺒﺮ ﺷﺮاﻳﻂ ﺑﻪ ﻫﻴﭻ وﺟﻪ ﭘﻴﺶﺑﻴﻨﻲ ﻛﻨﻨﺪه ي اﻳﻦ ﻧﻴﺴﺖ ﻛﻪ ﻳﻚ ﻓﺮد ﺣﺘﻤﺎً وارد درﮔﻴﺮي ﺷﻮد.
به ﻧﻈﺮ ﻣﻲرﺳﺪ ﻛﻪ از ﻧﻈﺮ آﻣﺎري و ﻫﻨﮕﺎﻣﻲ ﻛﻪ راﺟﻊ ﺑﻪ ﻳﻚ «ﺟﺎﻣﻌﻪ» ﺻﺤﺒﺖ ﻣﻲﻛﻨﻴﻢ، ﻻزم اﺳﺖ ﻧﮕﺎه ﻣﺎن ﺑﻴﺶ ﺗﺮ ﺑﻪ «ﺟﺒﺮ ﺷﺮاﻳﻂ» ﺑﺎﺷﺪ درﺣﺎﻟﻲ ﻛﻪ ﻫﻨﮕﺎﻣﻲ ﻛﻪ راﺟﻊ ﺑﻪ ﻳﻚ ﻓﺮد ﺻﺤﺒﺖ ﻣﻲﻛﻨﻴﻢ، ﻧﮕﺎه ﻣﺎن ﺑﺎﻳﺪ ﺑﻪ «ﻣﺴﺆوﻟﻴﺖ ﻓﺮدي » و «ﺣﻖ اﻧﺘﺨﺎب» آن ﺷﺨﺺ ﺑﺎﺷﺪ.
#دکترمحمدرضاسرگلزايي_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com