دکتر سرگلزایی drsargolzaei
38.4K subscribers
1.85K photos
101 videos
167 files
3.32K links
Download Telegram
#پرسش_و_پاسخ

*پرسش:

با عرض درود و خسته نباشید خدمت استاد گرامی وسپاس از مطالب بی نظیرتون

در پرسشی که در مورد مقاله #در_درون_کعبه_رسم_قبله_نیست پرسیده شده بود در قسمت پاسخ در قسمت سوم تمرینات ذهن آگاهی و مدیتیشن به سبک های ذن بودیسم و ویپاسانا رو توصیه کرده بودید. سوالی که دارم اینه که آیا مراقبه یا مدیتیشن به نوع شخصیت افراد بستگی داره؟ یعنی هرکسی با مراقبه خاصی سازش بیشتری داره یا بهتر نتیجه میگیره؟ با توجه به این فراوانی انواع مراقبه در مورد این دو مراقبه ای که توصیه نمودید اگر بخواهیم اطلاعات بیشتری داشته باشیم از کدوم منابع میتونیم استفاده کنیم و اینکه مراقبه ای که اوشو معرفی میکنه آیا در این دو دسته قرار میگیره و نظرتون راجع به اون چیه؟
با سپاس


*پاسخ #دکترسرگلزایی :

با سلام و احترام

همانطور که فرمودید انتخاب روش مراقبه به ویژگی های مراقبه کننده بستگی دارد.
کسانی که درونگرا هستند با مراقبه های انفرادی بهتر ارتباط برقرار می کنند و افراد برونگرا با مراقبه های دسته جمعی ارتباط بهتر برقرار می کنند.
مراقبه روی بدن برای افراد حسَی مقدورتر است و مراقبه بر روی تجربه ی پدیدارشناختی برای افراد شمَی مقدورتر است.
روش "مراقبه ی فعَال" اوشو هم روش مفیدی برای افرادی است که بی قراری و شتاب آنها مانع نشستن و مراقبه کردن مبتنی بر سکون و سکوت است.

ممنونم که مطالبم را می خوانید

T.me/drsargolzaei
#چشم_تاریخ

شریف حسین (حسین بن علی، حسین الهاشمی) (۱۸۵۴ - ۴ ژوئن ۱۹۳۱) بزرگِ خاندان هاشمی، از سال ۱۹۰۸ میلادی شریفِ مکه و امیر حجاز بود و بر تمام منطقه استیلا داشت. پس از اضمحلال امپراطوری عثمانی و حذف استیلای آنان بر جزیرة العرب در سال های اولیه بعد از جنگ اول جهانی، شریف حسین قدرت گرفت. وی در روز ۲ نوامبر ۱۹۱۶ خود را حاکم همه کشورهای عربی خواند. شریف حسین با انگلیسی‌ها هم پیمان بوده و سرهنگ «لارنس»، معروف به لورنس عربستان، نمایندهٔ دولت انگلیس در دربار شریف حسین بود. توماس ادوارد لورنس (به انگلیسی:
 Thomas Edward Lawrence)
(زاده ۱۶ اوت ۱۸۸۸–۱۹ مه ۱۹۳۵) باستان‌شناس، افسر نظامی، دیپلمات و نویسنده بریتانیایی بود. وی طی جنگ جهانی اول به عنوان رایزن نظامی انگلستان برای رهبران عرب حجاز کار می‌کرد. حجاز در آن زمان تحت تسلط ترک‌های عثمانی بود. عثمانی در جنگ جهانی اول متحد آلمان بود و به همین دلیل دشمن انگلستان محسوب می‌شد. در این دوران، پادشاهی و امارت حجاز در دست شریف حسین بود و سرهنگ «لورنس» نماینده دولت انگلیس در دربار وی بود. لورنس در عربستان فرهنگ اعراب را مطالعه می‌کرد و نه تنها زبان عربی را به خوبی فرا گرفته بود، بلکه لهجه‌های قبایل مختلف را هم آموخته بود. او از پوشیدن لباس عربی و زندگی مثل مردان قبایل بیابانی احساس غرور می‌کرد و به همین دلیل لقب #لورنس_عربستان به او داده شد. عکس زیر لورنس را در 1919 نشان می دهد. 

پس از پایان یافتن #جنگ_جهانی_اول، سرزمین هایی مانند عراق، فلسطین و اردن تحت قیومیت انگلیس قرار گرفت. در این زمان، فرزندان شریف حسین با حمایت انگلیس، دولت های جدیدی را در عراق و اردن پایه ریزی نموده، حکمرانی را شروع کردند. کشور عراق به فیصل اوّل و کشور اردن به عبدالله اوّل که از فرزندان شریف حسین بودند، سپرده شد.
پس از آنکه عنوان «خلیفه مسلمین» توسط آتاتورک از ترکیه زدوده شد، در سال ۱۹۲۴ میلادی شریف حسین خود را خلیفهٔ مسلمین خواند. سپس، در همین سال در پی حمایت کشورهای خارجی از آل سعود، که فرمانروایان منطقه نجد بودند، حکومت شریف حسین اضمحلال یافت. وی به جزیره قبرس تبعید شد و آل سعود قدرت را در دست گرفت.

@drsargolzaei

http://www.drsargolzaei.com/images/PublicCategory/Lawrence.jpg
‏دوستان گرامی، با عرض پوزش، ویدئوی ترک اعتیاد #دکتر_سرگلزایی فقط در دو دقیقه ابتدایی دارای نویز است.
#چشم_تاریخ

هفتم مارس 1965 راهپیمایی 87 کیلومتری سیاهپوستان ایالت آلاباما به دعوت #مارتین_لوترکینگ صورت گرفت. هدف از این راهپیمایی به دست آوردن حق رأی برای سیاهان آمریکا بود. مارتین لوترکینگ سیاهان آمریکا را در این جهت رهبری کرد که از مکانیزم های بدون خشونت مثل اعتصاب، راهپیمایی و تحریم (بایکوت) برای به دست آوردن حقوق مدنی شان استفاده کنند. مارتین لوترکینگ که موفق به کسب #جایزه_صلح_نوبل شد فعالیت های خود را از مبارزه با نژاد پرستی (تبعیض نژادی) به سمت مبارزه با فقر (تبعیض اقتصادی) و اعتراض علیه جنگ ویتنام گسترش داد. با این که جنبش تحت هدایت مارتین لوترکینگ جنبشی بدون خشونت بود اما با خشونت تمام توسط نژاد پرستان سرکوب می شد. مارتین لوترکینگ در 39 سالگی توسط یک نژاد پرست کشته شد. عبارت معروف "رویایی دارم" عنوان یکی از سخنرانی های مارتین لوترکینگ بود. در این عکس شرکت کنندگان راهپیمایی سلما تا مونتگومری پلاکاردی در دست دارند که روی آن نوشته شده : "برای رسیدن به آزادی راه میانبری وجود ندارد." پیش از این در کانال تلگرام راجع به شیوه های مارتین لوترکینگ و مالکوم ایکس و نیز راجع به رفتار ننگین نژادپرستان یادداشت هایی گذاشته ام.

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei

http://www.drsargolzaei.com/images/PublicCategory/AfricanAmericans.jpg
#چشم_تاریخ

#شیخ_فضل_الله_نوری ( سمت راست در عکس) که در ابتدای انقلاب #مشروطه در کنار سید عبدالله بهبهانی (سمت چپ در عکس) و سید کاظم طباطبایی قرار داشت بعدا با سید عبدالله بهبهانی اختلاف پیدا کرد و مشروطه را ضد دین تلقی کرد و مشروطه خواهان را مهدورالدم خواند! محمد علی شاه قاجار هم که با برقراری مشروطه حکومت بی قید و شرط پادشاهی خود را در محدودیت می دید از فتوای شیخ فضل الله و چندتن از امام جمعه های همگام با وی استقبال کرد و کودتایی را سازماندهی کرد که حاصل آن به توپ بستن مجلس و اعدام بسیاری از مشروطه خواهان بود که شیخ آن ها را مهدورالدم خوانده بود.
کودتای محمدعلی شاه که شکست خورد شیخ فضل الله به عنوان تئوریسین شرعی کودتا محاکمه و به عنوان مباشرت در قتل اعدام شد  این دادگاه توسط خود روحانیون کارگردانی می شد! به این دو دلیل:
۱ - مکاتبات بین سید عبدالله طباطبایی و سید کاظم طباطبایی با علمای نجف باعث شد که مراجع تقلید نجف (معروف به آیات ثلاث) در تلگرافی که در تاریخ ۲۹ ذیقعده ۱۳۲۵ هجری قمری فرستادند شیخ فضل الله نوری را "مفسد" اعلام کنند! حکم مفسد بودن شیخ فضل الله امضای آیت الله العظمی محمد حسین نجل میرزا خلیل، آیت الله العظمی محمد کاظم خراسانی و آیت الله العظمی عبدالله مازندرانی را دارد!
۲- قاضی دادگاهی که شیخ فضل الله را محاکمه و به اعدام محکوم کرد "شیخ ابراهیم زنجانی" بود. این مرد ۲۰ سال در حوزه علمیه نجف علوم دینی خوانده بود و شاگرد آخوند خراسانی، شیخ محمد لاهیجی و حاجی میرزا خلیل بود!

@drsargolzaei

http://www.drsargolzaei.com/images/PublicCategory/SheikhFazlollahNoori.jpg
#یادداشت_هفته
#عبور_از_نوستالژی

۱- "فردینانت تونیس" جامعه شناس آلمانی در سال ۱۸۸۷ در کتاب "اجتماع و جامعه" راجع به دو نوع اراده انسانی صحبت کرد:
ارادهٔ انداموار (Organic Volition) و ارادهٔ بازتابیده
(Reflective volition)
ارادهٔ انداموار محصول عملکرد فیزیولوژیک بدن است و به عبارت دیگر "معادل روان شناختی بدن" است که در ادراک حسی، تجربهٔ لذّت و درد، شکل گیری عادت و حافظهٔ رَویّه های عملی (Procedural memory) ابراز وجود می کند. ارادهٔ بازتابیده محصول عملکرد بخش های خاص از مغز است که من آن را "مغز انسانی" نام می نهم زیرا بخشی از مغز ماست که در مغز سایر گونه های جانوری وجود ندارد و آن کورتکس ورنیکه (در لوب تمپورال)، کورتکس بروکا (در لوب فرونتال) و کورتکس پره فرونتال است. این ساختمان های مغز در شکل گیری ادراک زمانی، زبان، معنا، محاسبه، استقرا و حافظهٔ روایی
(Narrative Memory)
ابراز وجود می کنند . وقتی راجع به رفتار عقلانی صحبت می کنیم راجع به همان عملکردی صحبت می کنیم که فردینانت تونیس آن را ارادهٔ بازتابیده می نامید.
۲- "ماکس وِبِر" تحت تأثیر فردینانت تونیس چهار نوع کنش اجتماعی را شناسایی می کند که عبارتند از :
نوع سنّتی، نوع عاطفی، نوع عقلانی معطوف به ارزش و نوع عقلانی معطوف به هدف.
از دیدگاه ماکس وِبِر روابط سنتی و عاطفی بر محور ارادهٔ انداموار می چرخند و روابط عقلانی بر محور ارادهٔ بازتابیده. اجتماعات سُنّتی و عاطفی که بر مبنای باورها و احساسات مشترک و دلبستگی های عاطفی شکل می گیرند تفاوت ماهوی با گله های حیوانی ندارند و به شکلی اتوماتیک و به تعبیر امیل دورکیم به شکلی "مکانیکی" پیش می روند، در حالی که اجتماعات عقلانی که بر مبنای "اخلاق لائیک" و "تقسیم کار اجتماعی" شکل می گیرند ماهیتی متمایز از اجتماعات حیوانی دارند و دوام و پایداری آن ها نیاز به تأمّل، تدبّر و کوشش فکری دارد.
۳- یکی از مهم ترین موانع توسعه سیاسی و فرهنگی در جامعهٔ ما این است که ما در کار تیمی و شبکه سازی دچار مشکل می شویم لذا تنها آن دسته از نهادهای اجتماعی در جامعهٔ ما دوام پیدا می کنند که از بالا به پایین  و با حمایت "قوّهٔ قهریّه" اداره شوند، در نتیجه نهادهای مردمی نمی توانند بر نهادهای حکومتی نظارت و محدودیت اعمال کنند در حالی که شکل گیری جامعهٔ مدنی بر مبنای #شبکه_های_اجتماعی و #سازمانهای_مردم_نهاد (NGO) است که مانع از انحراف و زیاده روی نهادهای حکومتی می شوند.
برای این که بتوانیم شبکه سازی و سازماندهی اجتماعی داشته باشیم لازم است اجتماعات ما از نوعی باشند که #ماکس_وبر آن ها را عقلانی معطوف به ارزش و عقلانی معطوف به هدف می نامید.
از دیدگاه #امیل_دورکیم -جامعه شناس فرانسوی-  دیدگاه های "نئو رومانتیک" که در جستجوی روابط گرم، صمیمانه و عاطفی اجتماعات سُنّتی هستند مانع تشکیل "همبستگی اجتماعی" در جوامع صنعتی هستند و "اخلاق لائیک" مایهٔ وحدت بخش اجتماعات پس از صنعتی شدن است.
با این توضیحات اگر قرار باشد در مسیر توسعهٔ سیاسی، اقتصادی، و فرهنگی حرکت کنیم باید بر "نوستالژی" خود غلبه کنیم و در فعالیت های اجتماعی، "اخلاق شهروندی" و "برنامه محوری" را جایگزین "غیرت" و "قداست" کنیم.

پی نوشت:
نظریات فردینانت تونیس، ماکس وبر و امیل دورکیم از کتاب زیر نقل شده اند:
جامعه شناسی رابطهٔ اجتماعی -نوشته سرژ پوگام- ترجمه عبدالحسین نیک گهر- نشر هرمس-۱۳۹۵ 

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#چشم_تاریخ

در قرن ۱۶ میلادی هرات تحت کنترل صفویان ایران قرار گرفت. در دوران صفوی هرات مهم‌ترین شهر و مرکز خراسان محسوب می‌شد. شاه عباس در این شهر به دنیا آمد و تا پیش از به سلطنت رسیدن در این شهر زندگی می‌کرد. در زمان #ناصرالدین_شاه قاجار، دوست محمدخان، حاکم کابل و قندهار، هرات را گرفت. سیدجمال الدین اسدآبادی در جنگ هرات در کنار دوست محمد خان قرار داشت. (سیدجمال الدین از نزدیکان دوست محمدخان بود و آموزش «محمد اعظم‌ خان» فرزند امیر به او سپرده شده بود.) نیروهای ناصرالدین شاه تحت فرمان حسام‌السلطنه هرات را محاصره کردند و در سال ۱۲۷۳ ه‍. ق این شهر را گرفتند. مراد میرزا حسام‌السلطنه فرزند عباس میرزا شاهزادهٔ قاجار و حاکم خراسان در زمان پادشاهی ناصرالدین شاه بود. با تهاجم بریتانیا به جنوب ایران و تصرف بنادر خرمشهر و بوشهر و جزایر  خلیج فارس عهدنامه‌ای در ۱۲۷۳ ه‍.ق (۱۸۵۷ میلادی و ۱۲۳۶ خورشیدی) در پاریس بین نماینده ایران و سفیر بریتانیا امضا شد. برآیند گفتگوهای امین‌الملک و لرد کاونی با میانجی‌گری فرانسه به «عهدنامه پاریس» انجامیدکه در آن قرار شد که نیروهای بریتانیا از بنادر و جزایر جنوب ایران خارج شوند و در عوض ایران نیز سپاهیان خود را از هرات فراخواند و استقلال افغانستان را به رسمیت شناخت. تنها دستورالعملی كه از تهران از طرف آقاخان نوری صدراعظم به فرخ‌خان امبن‌الملک رسید این بود: «شما اختیار دارید در هر مساله‌ای كه مورد تقاضای انگلیسی‌ها است موافقت كنید مگر در دو مورد: یكی سلطنت ناصرالدین ‌شاه و دیگری صدارت من.» 
@drsargolzaei

http://www.drsargolzaei.com/images/PublicCategory/TreatyOfParis.jpg
#مقاله
#چرا_مدیریت_زئوسی_بحران_آفرین_است؟
قسمت اول

کتابی را می خوانم به نام #خدایان_مدیریت که نوشته ی "چارلز هندی" است. نویسنده ی این کتاب که تحصیلات خود را در دانشگاه آکسفورد انگلستان و سپس دانشگاه ماساچوست آمریکا (ام.آی.تی) به پایان رسانده است و از سال 1972 استاد تمام وقت "روان شناسی مدیریت" در اولین دانشکده ی "ام.بی.ای" بریتانیا بوده است. کتاب های دیگر چارلز هندی عبارتند از: "عصر سنّت گریزی"، "عصر تضاد و تعارض" و "شناخت سازمان ها". کتاب "خدایان مدیریت" را چارلز هندی در سال 1997 نوشته است و در سال 1380 ترجمه فارسی آن در ایران منتشر شده است. کتابی که در دست من است چاپ چهارم "خدایان مدیریت" است که در سال 1390 با ترجمه "کهزاد آذرنوش" توسط نشر فرا منتشر شده است.

انواع سازمان ها از دیدگاه چارلز هندی

چارلز هندی مفهومی را در این کتاب مطرح می کند با عنوان "فرهنگ سازمان". از نظر وی اگر سازمانی به فرهنگ خود آگاه نباشد، دچار "اسکیزوفرنیای فرهنگی" است. به این معنا که عملکردی ازهم گسیخته و غیرمنسجم دارد. اما برای موفقیت یک سازمان (سیستم)، تنها خودآگاهی آن سازمان به فرهنگ خود کافی نیست، سازمانی موفّق است که فرهنگی متناسب با زمان، مکان، و وظایف خود داشته باشد.
این گونه است که چارلز هندی در این کتاب "فرهنگ کار" سازمان ها را برمبنای ربّ النوع های یونان باستان به چهار فرهنگ #زئوسی، #آپولونی، #آتنایی، و #دیونیزوسی تقسیم بندی می کند و نقاط ضعف و قوّت هر سازمان را بیان می کند.
به طور خلاصه سازمان های زئوسی، سازمان هایی هستند که براساس "رهبری کاریزماتیک" فردی که حکم "پدر خوانده" ی کارکنان را دارد اداره می شود. پدرخوانده نسبت به بقیه در این حرفه پیش کسوت است. معمولأ بنیانگذار سازمان یا یکی از مؤسّسان آن است و فردی قدرتمند و باهوش و درعین حال سلطه جو، تمامیت خواه و انحصار طلب است. ارادت و اطاعت کارکنان نسبت به پدرخوانده، شالوده ی اساسی این سیستم هاست و چارت سازمانی و تخصّص افراد آن قدر در جایگاه سازمانی شان دخالت ندارد که "صلاحدید پدرخوانده". این نوع مدیریت برای کسب و کارهای سنّتی و خانوادگی مدیریت مناسبی است.
سازمان های دیونیزوسی، سازمان هایی هستند که در آن ها هرکس بر مبنای ذائقه و سلیقه ی خود بخش مربوط به خود را اداره می کند و واحدهای سازمانی همچون "واحدهایی مستقل در کنار هم" فعالیت می کنند. مثلأ در یک بازارچه، غرفه های مختلف براساس ذائقه و خلاقیت گرداننده شان، دکوراسیون، ساعت کار، و بازدهی مختلفی دارند و این تنوّع و تکثّر برای آن بازارچه یک مزیت به حساب می آید.

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
#مقاله
#چرا_مدیریت_زئوسی_بحران_آفرین_است؟
قسمت دوم

اما برخلاف فرهنگ کار زئوسی و دیونیزوسی که "فرد محور" هستند، فرهنگ کار آپولو و آتنایی فرهنگ های "تیمی" هستند که مبنای آن ها اقتدار شخصی (کاریزما) یا خلاقیت فردی نیست، بلکه شالوده ی آن ها بر دانش و مهارت استوار است. تفاوت سازمان های آپولونی و آتنایی در ایستایی و پویایی است. برای سازمان هایی که اساس آن ها بر ثبات و پیش بینی پذیری است، فرهنگ کار آپولونی مناسب است و برای سازمان هایی که اساس آن ها بر انعطاف و تغییرپذیری است، فرهنگ کار آتنایی مناسب است. سازمان بانک ها نمونه ای از یک سازمان آپولونی است. همه ی شعبات یک بانک در سرتاسر کشور استاندارد واحدی دارند که آن ها را برای مشتری و سازمان های همکار قابل پیش بینی می کند. از آن طرف وقتی یک تیم جراحی در اتاق عمل هر ساعت یک بیمار متفاوت با بیمار قبلی را روی تخت عمل می خوابانند و لازم است به سرعت برای یک بیمار جدید هماهنگ و آماده شوند، شما نمونه ای از یک سازمان آتنایی را مشاهده می کنید.

کدام فرهنگ کار؟

نگاهی به این چهار فرهنگ کار برای ما روشن می سازد که فرهنگ زئوسی و دیونیزوسی برای سازمان های کوچک و جوامع سنّتی مناسب هستند درحالی که برای سازمان های بزرگ و جوامع مدرن، فرهنگ های آپولونی و آتنایی مناسبت دارند. صندوق قرض الحسنه ی یک مسجد را می توان با الگوی زئوسی اداره کرد اما یک بانک را نمی توان با الگوی زئوسی پیش برد، یک زورخانه را می توان برمبنای کاریزمای پهلوان و مرشد زورخانه اداره کرد اما فدراسیون فوتبال را نمی توان با این سازوکار پیش برد!
بزرگ شدن و مدرن شدن جوامع، مهاجرت از فرهنگ های زئوسی و دیونیزوسی به فرهنگ های آتنایی و آپولونی را اقتضا می کند. اگر جامعه یا سازمانی نتواند این مهاجرت را بپذیرد محکوم به عقب ماندن و پرداخت هزینه های هنگفت است. مقایسه ی کشورهای توسعه یافته با کشورهایی که در مسیر توسعه درجا می زنند و پیش نمی روند به وضوح این تفاوت فرهنگ مدیریت را نشان می دهد.

زئوس بحران آفرین و تنش زا!

اما آن چه که دغدغه ی من برای نوشتن این یادداشت است، فهم این نکته از کتاب چارلز هندی بود که #زئوس ها به شدّت میل به دیده شدن دارند بنابراین در شرایطی که کارها طبق روال مشخّصی پیش می رود و نیازی به مداخله و راهنمایی آن ها نیست به جای این که خوشحال باشند بدحال می شوند!
آن ها دوست دارند مورد نیاز باشند و همیشه "فرزندان" برای گرفتن راهنمایی از آن ها صف کشیده باشند. نتیجه این که یک مدیر زئوسی به بحران و تنش نیاز دارد و اگر بحران و تنشی در سیستم وجود نداشته باشد او خود بحران و تنش ایجاد می کند تا نقش منحصر به فرد او در حلّ مسائل و عبور از بحران ها دیده شود و مورد ستایش قرارگیرد!
یک مدیر زئوسی در عرصه ی صنعتی و اقتصادی مسئولیت ها را واگذار نمی کند و همیشه برای خود "حق وتو" قائل می شود، نتیجه این که همیشه گروهی از "معاونان" و مشاوران و مهندسان منتظر گرفتن "تأیید نهایی" یا اصلاحات جناب مدیر هستند و سازمان هزینه های زیادی را بابت این اتلاف وقت و انرژی یا "وتو" های غیرضروری مدیر پرداخت می کند.
در حوزه ی سیاسی نیز با دانشی که چارلز هندی به ما می دهد درمی یابیم که چرا رهبرانی چون صدّام عراق و خاندان کیم کره شمالی بدون درنظر داشتن منافع ملّی و حتّی منافع شخصی نمی توانند بدون جنگ، تنش و بحران آفرینی روزگار بگذرانند!

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
#پرسش_و_پاسخ

*پرسش:

با سلام و خسته نباشید و تشکر از راهنمایی های ارزنده ی شما 

پرسش من در خصوص این است که چه تفاوتی بین #دین و #مذهب با #معنویت وجود دارد؟ آیا دین و دین داری همان معنویت و معنویت داری است؟ آیا معنویت زیر مجموعه ای از دین است یا به عکس دین زیر مجموعه ای از معنویت؟ آیا عصر دین داری جای خود را به عصر و دوران معنویت داده است؟ اگر اینگونه است/ انسان چگونه باید تشخیص دهد که راه درست از غلط/ راه رهایی از گمراهی/ و راه رستگاری از شقاوت چیست؟ آیا معنویت هایی که با علم و تجربه ی بشری به دست می آید پاسخگو و ارضا کننده ی نیاز بشر امروز برای رسیدن به سعادت و رستگاری است یا خیر انسان دوباره باید به دوران دین و دین داری و ... باز گردد؟ چطور و چگونه؟ 


*پاسخ #دکترسرگلزایی :

با سلام و احترام

معنویت، یک جستجو و دغدغهٔ درونی است و مذهب، یک نهاد اجتماعی.

معنویّت کارکرد روان شناختی دارد و مذهب کارکرد اجتماعی.

ثمرهٔ سیر معنویِ موفّق حل و فصل بحران وجودی است و نتیجهٔ سیر معنویِ ناموفق تورّم روانی
(psychic inflation)
و عرفان زدگی است.

ثمرهٔ مذهبِ موفّق همبستگی اجتماعی است و نتیجهٔ مذهبِ نابجا آماس ایدئولوژی، جامعهٔ تک صدایی و فرهنگ ریاکاری و دین فروشی است.

اگر از منظر " فراتاریخی"
(meta-historic)
دوران های گذشتهٔ بشر را به دوران جادو، دوران مذهب، دوران فلسفه و دوران علم تقسیم کنیم، برخی از نظریه پردازان همچون جیمز ردفیلد دوران بعدی بشر را عصر معنویت می دانند، ولی من دوران بعدی بشر را عصر #هنر می دانم. از نظر من در عصر جدید محور رشد انسان، بازآفرینی خویشتن از طریق فعالیت هنری و دغدغهٔ زیبایی شناسانه خواهد بود.

سبز باشید

T.me/drsargolzaei
#پرسش_و_پاسخ

*پرسش:

سلام آقای دکتر. وقتتون بخیر
میخواستم ازتون بپرسم از نظر روانشناسی دین و پرستش خدا چه تاثیری در آرامش و موفقیت در زندگی انسان داره؟ لازمه که انسان برای رسیدن به آرامش واقعی حتما به خدا اعتقاد داشته باشه و عبادت کنه؟


*پاسخ #دکترسرگلزایی :

سلام و احترام

برخورداری از آرامش روانی نتیجهٔ برخورداری از ژن های سالم، توقّعات واقع بینانه نسبت به زندگی و مجهّز شدن به مهارت های ارتباطی و خودگردانی است.
همبستگی آماری بین باورهای دینی و سلامت روانی وجود ندارد، تحلیل های آماری دقیق (متا آنالیز) نتایج پژوهش هایی که بین آرامش روانی و باورهای دینی همبستگی یافته بودند را رد کرده اند.

تندرست و شادکام باشید

T.me/drsargolzaei
#پرسش_و_پاسخ

*پرسش:

با سلام خدمت استاد عزیز
جناب #دکترسرگلزایی

با سپاس از مطرح نمودن مشکلات امروز جامعه
مبحث #کوانتوم در فیزیک و به تبع در سایر علوم تحولی اساسی بوجود آورده است.
آیا در رواشناسی هم مطرح شده است؟ با تشکر 


*پاسخ در #فایل_صوتی:

T.me/drsargolzaei
#مقاله
#مثلث_کارپمن_ایرانیان

استفان #کارپمن روانپزشک آمریکایی و شاگرد #اریک_برن مثلثی را در تحلیل رفتار متقابل توصیف کرد که به توصیه اریک برن #مثلث_کارپمن نامیده شد.
مثلث کارپمن توصیفی است از وضعیت کسانی که نقش قربانی را پذیرفته اند و نه تنها از این نقش بیرون نمی روند بلکه آن را تقویت می کنند.
مثلث کارپمن سه ضلع دارد:
1- قربانی: محور اصلی مثلث کارپمن کسی است که خود را قربانی می داند. زندگی با او بی رحم بوده و انسان ها مانع از شادکامی او شده اند. قربانی همیشه زخم خورده و آسیب دیده است و بقچه ای از خاطرات بد و سبدی از آه و ناله را با خود یدک می کشد!
2- زجر دهنده: آسیب رسان یا زجر دهنده فرد یا گروهی هستند که بر "قربانی" بی رحمی و بی انصافی روا داشته اند: پدر و مادر بی کفایت، خانواده حسود، جامعه بی فرهنگ، همسر بی وفا و ... در زندگی قربانی همیشه یک "دشمن" وجود دارد، کسی که مانع از رسیدن قربانی به جایگاه شایسته اش بوده است!
3- نجات دهنده: قربانی های حرفه ای هیچگاه خود برای برون رفت از مسأله تکانی به خود نمی دهند. آنها منتظر یک ناجی افسانه ای هستند که سوار بر اسب سپید بیاید و لب های این "زیبای خفته" را ببوسد و این "سیندرلای قربانی" را از خانه نامادری بدجنس نجات دهد. این ناجی افسانه ای بر خلاف زجر دهنده که تبلوری از بدی هاست، تبلور همه صفات خوب و شایسته است!
با این مقدمه به "قرائت تاریخی ایرانیان" نگاهی بیاندازیم:
در هر دوره تاریخی، کسی یا کسانی آمده اند و سرنوشت ملت ایران را تغییر داده اند!
#ضحاک (اژی دهاک) افسانه ای هر روز مغز سر دو جوان ایرانی را غذای مارهای روئیده بر شانه هایش می کرد و ملّتی هر روز دو جوان را خاموش و ساکت تقدیم آشپزخانه حکومت می کرد و تا زمانی که #کاوه دلاور بیرق چرمین قیام را برنداشته و #فریدون افسانه ای از آن سوی کوه ها ظهور نکرده است یک ملّت کاری جز بوسیدن دست ضحاک انجام نداده است!
از این افسانه #شاهنامه بگذریم و به آنچه تاریخ خوانده می شود بپردازیم. اسکندر مقدونی از یونان راه می افتد، این سپاهیان هزاران فرسنگ راه را می پیمایند، از دریا عبور می کنند، از دیواره سهمگین زاگرس عبور می کنند، سپاه آریو برزن را تار و مار می کنند، تمام ایران را با شمشیر (نه سلاح هسته ای!) می گیرند، با پای پیاده و اسب (نه ناو هواپیمابر و موشک بالستیک!) تمام عرض فلات ایران را می پیمایند و فتح می کنند و به سوی هند و چین می روند و پس از عبور هم حکومت بیگانه سلوکوس (سلوکیان) نه یک سال و نه ده سال بلکه صدها سال بر مردم "ایران" حکومت می کند تا زمانی که اختلافات داخلی بین سرداران یونانی الاصل آنها را ضعیف می کند و سپاه پارت ها نیز بر آنها می تازد و حکومت به "ایرانیان" برمی گردد!
این داستان بارها تکرار می شود: سعد ابی وقاص از قادسیه می آید و با اسب و شتر بخش بزرگی از ایران را می گیرد، فرزند چنگیز از شرق می آید و تمام ایران را شخم می زند و به آسیای صغیر می رود.
این افسانه های تاریخی به کنار، در تاریخ مستند نیز انگلیسی ها شاهی را می آورند و بعد از چند سال آن شاه را می برند! راستی ملّت ایران در این میانه کجاست؟ گویی در میدانگاهی اهریمن و اهورا جدال می کنند و ملّت ایران تماشاگرانی هستند دور آن میدان!
(فاذهب أنت و ربّک فقاتلا، إنّا ههنا قاعدون/مائده/24).
یا "ناجی افسانه ای" ظهور می کند و ملّت در رکابش جان فدا می کنند، یا "دشمن مکّار طرّار" غلبه می کند و ملت نه یک سال نه دو سال که دهه ها و بلکه سده ها "منتظر" می ماند!
مگر ضحّاک و اسکندر و سعد و هولاکو چند نفر با خود داشتند که بتوانند یک ملت را در شعاع چند هزار کیلومتری و در زمان چند صد ساله به زنجیر بکشند؟!
وقتی انگلیسی ها رضاخان را آوردند و بردند "ملّت ایران" کجا بودند؟!
آیا اساسأ تاکنون چیزی به نام "ملّت ایران" محقق شده است یا "هویت جمعی ما" همان نجات دهنده افسانه ای است که قرار است همچون فریدون و ابومسلم و سوشیانت بیاید و ما را نجات دهد؟!
چرا این ملّت ده ها سال صبر می کند تا فریدون و اشک و ابومسلم ظهور کنند و بیگانگان را بیرون کنند؟!
اگر سربداران باشتین توانستند مغولان را فراری دهند چرا ده ها سال باشتیان مال و ناموس خود را به مغولان دادند و صبوری کردند؟!
من در پس تمام این سؤال ها یک پاسخ می بینم: مثلث کارپمن! "قرائت تاریخی ما شباهت غریبی با مثلث کارپمن دارد، قربانی بودن انتخاب جمعی ناخودآگاه ماست!
دشمن بهانه است!
قُلِ الْحَقَّ وَ إِنْ كَانَ مُرّاً !

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

@drsargolzaei
drsargolzaei.com
#مقاله
#چرا_از_زندگی_لذت_نمیبریم؟
قسمت اول

زندگی، آمیزه‌ای از تضادهاست. همزمان در آن هم وقایع خوشایند و لذت بخش و هم وقایع دردناک و رنج‌آور وجود دارند. مثل این که پای تلویزیون نشسته باشید و بتوانید به دهها شبکه تلویزیونی و ماهواره‌ای مختلف دسترسی پیدا کنید. امواج رادیویی، تلویزیون و شبکه‌های ماهواره‌ای، شما را انتخاب نمی‌کنند.
آنها «حضور دارند»، بدون تبعیض و بدون انتخاب. این شما هستید که تصمیم می‌گیرید که تصاویر کدام شبکه بر صفحه تلویزیون خانه شما ظاهر شود.
حال، سؤال این است که اگر در هر لحظه می‌توانیم «برنامه‌ای شاد و لذّت بخش» را بر صفحه تلویزیون زندگی‌مان داشته باشیم. پس چرا گاهی از زندگی لذّت نمی‌بریم و برنامه‌های لذت‌بخش را که به آنها دسترسی داریم از دست می‌دهیم؟ پاسخ این سؤال یک کلمه است: «طرحواره‌ها!»
«طرحواره‌ها» قراردادهای ذهنی ما هستند که ما «ناخودآگاه» به آنها مقیّد و متعّهد شده‌ایم و پای آنها را امضا کرده‌ایم. این قراردادها «حق انتخاب طبیعی ما» را از ما می‌گیرند. چند نمونه از قراردادهایی که مانع از لذت بردن ما از زندگی می شوند را ذکر می‌کنم:

طرحواره 1- لذّت بردن از زندگی گناه است

در بعضی خانواده‌ها یا جامعه‌ها، لذّت بردن را مترادف با گناه می‌دانند. خندیدن، شاد بودن، نشاط و لذّت را نشانه سبکسری، غفلت و زندگی پوچ می‌دانند. به خاطر می‌آورم فردی بسیار جدی را که هرگاه دیگران را در حال خندیدن می‌دید می‌گفت:
«آخر هر خنده، گریه‌ای است.» او با چنین «طرحواره‌ای» که در ذهن خود داشت نه تنها خود از زندگی لذّت نمی‌برد که مانع لذّت بردن اطرافیانش نیز می‌شد.
در فیلم سینمایی «ریش قرمز»، به کارگردانی «آکیروکوروساوا» دختر جوانی که زندگی شاد و رضایت بخشی داشت بدلیل پذیرش چنین طرحواره غلطی، انتظار عذاب الهی را می‌کشید. او اعتماد داشت شایستگی چنین لذّت و سعادتی را ندارد و تاوان سختی در انتظار اوست. وقتی زلزله آمد این زن جوان باور کرد که زلزله، تاوان زندگی شاد است و با این که زلزله به او و همسرش آسیب نزده بود او به این نتیجه رسید که زلزله نشانه، این است که دوران شادی به سر آمده است! بنابراین پی‌در‌پی دست به انتخاب‌هایی زد که حاصلش رنج و سختی بود! او می‌خواست تاوان گناه شادمانی را بپردازد!

طرحواره 2- رنج کشیدن، یک فضیلت است!

در بسیاری از داستان‌ها و فیلم‌های سینمایی، قهرمان قصّه پی‌درپی رنج می‌کشد و در نهایت نیز در اوج ناکامی، قربانی روزگار جفاکار می‌شود! افراد زیادی این طرحواره را پذیرفته‌اند که قهرمانان و افراد برجسته باید رنج بکشند و دچار تنهایی و ناکامی باشند. برای چنین افرادی، رنج بردن یک فضیلت است! گاهی افرادی به مطب من مراجعه می‌کنند که سال هاست در حال بازی کردنِ «نقش افسرده» هستند! جوانی را به خاطر می‌آورم که لباسِ سرتاپا سیاه می‌پوشید و موها و ریش خود را به طرز عجیبی آرایش می‌کرد. جملاتی «شبه فلسفی» و «شبهِ روشنفکرانه» راجع به «پوچی زندگی» حفظ کرده بود و با این ادعا که افسرده است و از زندگی سیر شده به سراغ روانپزشکان و روانشناسانِ زیادی رفته بود. تشخیصِ من این بود که این جناب دچارِ «پرستیژِ افسردگی» است!
در روانشناسی برای این افراد، اصطلاح «اریستوکراسیِ رنج» را به کار برده اند و «اریستوکراسی» به معنای «اشرافیّت» است. هم بازی این گروهِ «شبهِ افسرده» کسانی هستند که فریبِ نقش آنها را می‌خورند و سخت تلاش می‌کنند که «نجات دهنده» آنها باشند غافل از آنی که هرچه بیشتر برای نجاتِ آنها تلاش کنند آنها بیشتر نقش خود را باور می‌کنند! از کنار این «اشراف» باید با پوزخندی عبور کرد!

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#مقاله
#چرا_از_زندگی_لذت_نمیبریم؟
قسمت دوم

طرحواره 3- لذت بردن نیاز به شرایط ویژه‌ای دارد!

افراد زیادی برای خودشان پیش‌شرط‌هایی قرار داده‌اند که تنها با برآورده شدن آن پیش‌شرط‌ها آنها می‌توانند از زندگی لذّت ببرند! داشتن یک آپارتمان مجلّل، اتومبیلی گران‌قیمت، ویلایی در ساحل دریا و امکان سفرهای رؤیایی برخی از این پیش‌ شرط‌ها هستند! در هر شرایط اقتصادی و اجتماعی، هرجا که باشیم و هرکس که باشیم، جهان زمینه‌هایی برای لذّت بردن را برای ما فراهم کرده است امّا اغلب در حال فکر کردن به لذّت بردن از شرایطی هستیم که در دسترس ما نیستند. چند سال پیش مرد جوانی مراجع مطب من بود که از شرایط مالی‌اش ناراضی بود، مثلاً می‌گفت چند روز پیش که باران می‌بارید من و نامزدم مجبور بودیم زیر باران راه برویم و هر دو در حال غبطه خوردن به کسانی بودیم که با خیال راحت سوار بر ماشین‌های شخصی‌شان درگذر بودند. مرد جوان نمی‌دانست چقدر از آن ماشین‌‌ سواران در حسرتِ فضای عشقی بودند که بین آن دو نامزد جوان موج می‌زد و حاضر بودند کسی را داشته باشند که دست در دستِ او زیر باران قدم بزنند. این یکی در حسرت ِآن یکی، آن یکی در حسرتِ این یکی!
تا چنین طرحواره‌هایی بر ذهن ما حاکم باشند از زندگی لذّت نخواهیم برد. جلوی صفحه تلویزیون زندگی نشسته‌ایم. می‌توانیم برنامه‌های سرشار از زیبایی را برگزین یم و می‌توانیم برنامه‌هایی آکنده را رنج تماشا کنیم.
کنترل تلویزیون در دستِ ماست. هیچکس کانال را عوض نخواهد کرد، هرگز! گفته‌اند: «انتخاب،حقِ شماست» امّا من می‌گویم: «انتخاب، وظیفه شماست!»

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#معرفی_کتاب

#کارل_گوستاو_یونگ_واژه ها_و_نگاره ها

نویسنده: آنیلا یافه
مترجمین: رضا رضایی- مهناز خزائیلی
انتشارات: نقد افکار

ميليون ها نفر در جهان، دچار "بحران معنا" یا بحران میانسالی مي گردند. افرادي كه در زمينه هاي اجتماعي -از روابط خانوادگي گرفته تا مناسبات حرفه اي و شهروندي- افرادي موفق و برجسته اند اما ديگر از موفقيت، حُسن شهرت يا ثروت خود لذت نمي برند و تصويري شبيه به "افسردگي" را تجربه مي كنند: از چيزهايي كه پيش از اين مشتاق آنها بودند ديگر لذت نمي برند و احساس پوچي، خلاء، بي معنايي و سردرگمي مي كنند. گاهي احساس مي كنند تمام زندگي را به اشتباه گذرانده اند و از آنجا كه چارچوب هاي هستي شناختي و ارزشي پيشين برايشان سست و كهنه به نظر مي رسند، در هر انتخاب كوچك و بزرگ زندگي دچار دودلي و ترديد مي گردند.

دكتر دوآن شولتز در كتاب "روانشناسي كمال" (نشر پيكان) می نویسد:

«كارل گوستاو يونگ(1961-1875) در سال 1913 كه سي و هشت ساله بود، مي پنداشت دچار بيماري رواني شده است. تا سه سال بعد، زير بار سنگين عذاب، از بيم اينكه درست فهميده نشود نمي توانست حال خود را با هيچكس در ميان بگذارد. يونگ آن وقت روانپزشكي موفق و محترم با بيماران خصوصي بسيار، همسر و پنج فرزند و سمت استادياري در دانشگاه زوريخ بود. به ظاهر از زندگي شخصي و حرفه اي غني و سرشاري برخوردار بود اما احساس مي كرد زندگي اش فاقد معنا و شور و شوق است. فعاليت هاي فكري اش متوقف شده بود. كم مي نوشت و نمي توانست كتاب هاي علمي بخواند. كار دانشگاهي را رها كرد و از استادياري استعفا داد زيرا فكر مي كد زماني كه وضعيت فكري و عاطفي اش چنين آشفته و اضطراب انگيز است نمي تواند تدريس كند».

پيش از يونگ هم هزاران نفر از افراد موفق چنين تجربه اي را لمس كرده بودند اما يونگ از آنجا كه روانپزشكي دانشمند و انساني پ‍ژوهشگر، كنجكاو و خلاق بود، همانطور كه "صليب خود را به دوش مي كشيد" از تحقيق و كنكاش راجع به چيستي و چرايي اين تجربه نيز دست نكشيد.
يونگ همزمان دو نقش را ايفا مي كرد: نقش دانشمندي كه پديده اي را مورد آزمايش قرار مي دهد و نقش پديده اي كه مورد آزمايش قرار مي گيرد!
نتيجه اين جستجوي كنجكاوانه و شجاعانه طراحي مدل جديدي از سير زندگي انسان بود، مدلي كه به نظر مي رسد نسبت به مدل #فرويد "بسيط تر" بود. انگار فرويد تا نيمي از پلكان زندگي و رشد انساني را ترسيم كرده بود و در "پاگرد پله ها" توقف كرده بود، يونگ به توصيف "پس از پاگرد" پرداخته بود. 
يونگ براي طراحي مدل خود، ناچار شد از "عقلانیت ارسطویی" و "علم پوپری" فراتر برود و دست به دامان "عقلانيت تائويي" و "اسطوره شناسی" شود. چنين بود كه رويكرد يونگ برخلاف نامش (روانشناسي تحليلي) نه تنها روانشناسي و رویکرد تحليلي را پشت سر گذاشت كه حتي از مرزهاي انسان شناسي (آنتروپولوژي) نيز عبور كرد و راوی نوعي هستي شناسي (متافیزیک/ اُنتولوژي) شد.
ديدگاه يونگ نه تنها در روانشناسي كه حتي در هنر نيز رد پاي عميقي بر جاي نهاد. فيلم هاي سينمايي مشهوري چون "زندگي دوگانه ورونيكا" (از كيشلوفسكي)، "رؤيا" (از كيم كي دوك) و رمان هاي برجسته اي همچون "تسلي ناپذير" (اثر ايشي گورو) ، "سرزمین حقایق بی رحم و ته دنیا" (اثر هاروکی موراکامی) و  "شاهدخت سرزمين ابديت" (اثر آرش حجازي) را هرگز نمي توان بدون دانستن "مدل يونگ" به طور كامل فهميد. 

آنیلا یافه روانکاو یونگی که سال ها نقش دستیار یونگ را ایفا کرده است با مرور آلبوم عکس، نامه ها و یادداشت های یونگ تلاش کرده تا ما را با تجربهٔ یونگ بیشتر آشنا کند و برای ما " فهمی از درون" (empathetic) نسبت به دیدگاه یونگ ایجاد کند.

کتاب حاضر با وجود سادگی بسیار عمیق است.


#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

@drsargolzaei

http://www.drsargolzaei.com/images/PublicCategory/JungWordAndImage.jpg
#چشم_تاریخ

میخائیل سرگئیویچ گورباچُف (زادهٔ ۲ مارس ۱۹۳۱) از سال ۱۹۸۵ تا ۱۹۹۱ آخرین رهبر اتحاد #شوروی بود. تلاش‌ها و اصلاحات او باعث پایان جنگ سرد شد اما همزمان یگانگی سیاسی حزب #کمونیست اتحاد شوروی را نیز پایان داد و نهایتاً باعث فروپاشی شوروی شد. #گورباچف در سال ۱۹۹۰ جایزهٔ صلح نوبل را دریافت کرده است. وی با دکترین دوگانه پرسترویکا (اصلاحات اقتصادی) و گلاسنوست (فضای باز سیاسی) در اواخر دهه هشتاد و اوایل دهه نود میلادی، نقش مهمی در پایان دادن به سلطه کمونیسم در اروپای شرقی و اتحاد جماهیر شوروی سابق و پایان گرفتن جنگ سرد داشت. او در دانشگاه مسکو در رشتهٔ حقوق تحصیل کرد و در ۱۹۵۲ در سن ۲۱ سالگی به حزب کمونیست اتحاد شوروی پیوست. او در ۱۹۶۶ و در سن ۳۵ سالگی از مؤسسه کشاورزی مدرکی به عنوان "آگرونومیست-اکونومیست دریافت کرد. در سال ۱۹۷۰ به مقام دبیر اوّل کشاورزی منصوب شد و سال بعد به عضویت کمیته مرکزی حزب انتخاب شد. در سال ۱۹۷۲ او نمایندگی هیئتی از شوروی در سفر به بلژیک را به عهده گرفت. او به عنوان یکی از مقامات حزب کمونیست سفرهای بسیاری به خارج داشت و معروف است که سفرها عمیقاً دیدگاه‌های سیاسی و اجتماعی او را تحت تأثیر قرار داد. در ۱۹۷۵ او در صدر هیئتی به آلمان غربی رفت و در ۱۹۸۳ در صدر هیئتی از شوروی برای دیدار نخست وزیر و اعضای مجلس عوام کانادا به این کشور رفت. در ۱۹۸۴ نیز به انگلستان و ایرلند شمالی سفر کرد. پس از مرگ کنستانتین چرنینکو، گورباچف در ۱۱ مارس ۱۹۸۵ و در حالی که ۵۴ سال از عمر او گذشته بود، به عنوان دبیر کل حزب کمونیست انتخاب شد. او اوّلین رهبر حزب بود که در زمان انقلاب اکتبر هنوز به دنیا نیامده بود. در فوریه ۱۹۸۸ گورباچف آغاز به بیرون کشیدن نیروهای شوروی از افغانستان کرد و تا سال بعد تمام نیروهایش را بیرون کشید. پس از خروج نیروهای شوروی از افغانستان مجاهدین افغان، رژیم نجیب‌الله را سرنگون کردند. در همین سال ۱۹۸۸ بود که گورباچف اعلام کرد که اتحاد شوروی دیگر از دکترین برژنف پیروی نمی‌کند و کشورهای بلوک شرق آزادی تصمیم گرفتن در مسائل خارجی را دارند. این را می‌توان از بزرگ ‌ترین اصلاحات گورباچف در سیاست خارجی دانست. همین قطع دکترین برژنف بود که در ۱۹۸۹ به ظهور انقلاب‌ هایی در اروپای شرقی انجامید که در نتیجهٔ آنها تقریباً تمامی دولت ‌های کمونیست سرنگون شدند. به غیر از رومانی بقیهٔ این انقلاب‌ها، همه انقلاب ‌هایی غیر قهرآمیز بودند. پایان سلطه شوروی بر اروپای شرقی عملاً جنگ سرد را پایان داد و به همین خاطر گورباچف در ۱۵ اکتبر ۱۹۹۰ برندهٔ جایزهٔ صلح نوبل شد. او  در ۱۹۸۸ مرد سال مجلهٔ تایمز نیز شده بود. گرچه تلاش گورباچف به نوعی برای زنده کردن سوسیالیسم در شوروی بود، اما مردم‌سالارسازی (دموکراتیزه نمودن) اتحاد شوروی و اروپای شرقی عملاً قدرت حزب کمونیست و حتی خود گورباچف را زیر سؤال برد. عدم  سانسور و تلاش گورباچف برای ایجاد فضای باز سیاسی بدون این‌که خود او بخواهد باعث نفوذ انواع جنبش ‌های ناسیونالیستی قومی  در جمهوری‌های شوروی شد. در کریسمس ۱۹۹۱ گورباچف استعفا داد و اتحاد جماهیر شوروی از هم پاشید.

@drsargolzaei

http://www.drsargolzaei.com/images/PublicCategory/MikhailGorbachev.jpg
God (John Lennon) (Mp3Goo.com)
<unknown>
#آهنگ
#God
کاری از: جان لنون
خواننده، ترانه سرا، موسیقیدان، آهنگساز و شاعر انگلیسی
@drsargolzaei
#چشم_تاریخ

#ماهی_سیاه_کوچولو یکی از داستان‌های کودکان، نوشته ی #صمد_بهرنگی نویسندهٔ ایرانی است. او این داستان را در زمستان سال ۱۳۴۶ نوشت و انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان آن را در سال ۱۳۴۷ با تصویرگری فرشید مثقالی منتشر کرد. قصه ماهی سیاه کوچولو در مورد ماهی کوچکی است که به عشق دیدن دریا خطر می‌کند و سفری دور و دراز را  آغاز می‌کند. ماهی سیاه کوچولو در راه رسیدن به هدف خود شجاعت و شهامت به خرج می‌دهد و در این راه فداکاری می‌کند. کتاب ماهی سیاه کوچولو کتاب برگزیده کودک در سال ۱۳۴۷ شد. همچنین جایزه ششمین نمایشگاه کتاب کودک در بلون ایتالیا و جایزهٔ بی‌ینال براتیسلاوای چک‌اسلواکی را در سال ۱۹۶۹ دریافت کرده‌است. این کتاب به بسیاری از زبان‌های جهان ترجمه شده‌است. عمر مؤثر آثار و افکار صمد بسی فراتر از عمر کوتاه اوست. قصه‌های او، که بیشتر توسط کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان تبلیغ می‌شدند، نوعی قهرمان‌گرایی و ایثارگری را در میان نسل جوان رواج دادند. بنابراین نوشتهٔ دکتر پیمان وهاب زاده (نویسندهٔ کتاب اودیسهٔ چریکی) باور کردنی جلوه می‌کند که کتاب ماهی سیاه کوچولو بیش از هر مورد دیگر در عضو گیری برای مبارزات چریکی نقش داشت. بهرنگی در شهریور ۱۳۴۷ (در سن ۲۹ سالگی) در رود ارس غرق شد.

@drsargolzaei

http://www.drsargolzaei.com/images/PublicCategory/MahiSiah.jpg
#یادداشت_هفته
#ساختار_جامعه_تکامل_یافته

امیل دورکیم جامعه شناس فرانسوی با تحلیلی که از  "سازمان کار" داشت بیش از هر کس دیگر ساختار جامعهٔ مدرن را تبیین کرد. در این یادداشت به شالودهٔ جامعهٔ تکامل یافته از منظر امیل دورکیم می پردازم.

اوّل - اتّحادیه های صنفی به مثابه خانواده:
همانطور که در یادداشت #همبستگی_اجتماعی نیز نوشتم نتیجهٔ رشد جمعیّت و تولید صنعتی، تجمّع جمعیّت در شهرهای بزرگ و در محدودهٔ مجتمع های بزرگ صنعتی است. مهاجرت جمعیت کار به شهرهای بزرگ در کنار ساعات کار طولانی خارج از منزل باعث می شود که ارتباط افراد با "خانوادهٔ پایه" شان کمرنگ شود.
این گسستگی از سویی باعث احساس عدم امنیّت می شود و از سوی دیگر "وجدان جمعی" مبتنی بر "تشابه عاطفی و فکری" را محو می کند. نتیجهٔ چنین فرایندی غرق شدن در احساس "وانهادگی" و "نیهیلیسم اخلاقی" است که اوّلی برای فرد آسیب رسان است و دوّمی برای اجتماع. از نظر #امیل_دورکیم راه برون رفت از این بحران ایجاد "اتحادیه های صنفی" است که در جامعهٔ صنعتی هم جای خالی حمایت خانوادگی را پر می کنند و هم اخلاق حرفه ای لائیک (Professional Morality) را جایگزین وجدان جمعی
(Collective Conscience)
مبتنی بر باورها و احساسات مشترک جامعهٔ روستایی می نمایند.
امیل دورکیم می گوید: "وقتی افرادی که پی می برند منافع مشترک دارند اتحادیه تشکیل می دهند، این متحد شدن فقط برای دفاع از منافع مشترک نیست بلکه همچنین برای بهره مندی از لذت یکپارچه شدن با جمع و خود را گمگشته احساس نکردن است."
از نظر امیل دورکیم در جامعهٔ مدرن این کار اتحادیه ها و گروه های صنفی است که افراد را به مراعات انضباطی اخلاقی وا دارند؛ و از آنجا که تعیین چارچوب های "اخلاق حرفه ای" امری است بسیار تخصصی از حوزهٔ صلاحیت حکومت خارج است، لذا در جامعهٔ مدرن حکومت مرجع تعیین امر اخلاقی و چارچوب های آن نیست.

دوّم - جایگاه حکومت:
از دیدگاه دورکیم تنها نابرابری هایی مشروع هستند که نتیجهٔ نابرابری های طبیعی (سرشتی) باشند و نابرابری های اجتماعی که ناشی از چارچوب های حقوقی و فرهنگی باشند و فرصت برابر برای رقابت را از افراد سلب کنند غیر مشروع هستند. از نظر دورکیم هر چه این "فرودستی" اصلاح ناپذیرتر باشد و فاقد "تاریخ مصرف" باشد نامشروع تر است. در جامعهٔ پیش مدرن حکومت وکیلِ طبقهٔ فرادست است بنابراین حکومت پاسدار چارچوب های حقوقی و فرهنگی است که نابرابری موجود را حفظ و بازتولید می نمایند در حالی که در جامعهٔ مدرن "نقش حکومت سازماندهی سرکوب نیست بلکه برعکس حکومت باید پاسدارِ برابریِ شرایطِ رقابتِ اجتماعی باشد."

سوّم - حقوق مدنی به جای حقوق کیفری:
از نظر امیل دورکیم هرچه جامعه تکامل یافته تر باشد نسبت حقوق ترمیمی
(Restitutional and Compensational law)
به حقوق کیفری
(Criminal Law and Penal Sanction)
بیشتر می شود. حقوق ترمیمی ماهیتی مشارکتی (Cooperative) دارد و تعاملات شهروندی، بازرگانی و اداری را به گونه ای سازمان می دهد که شرایط برای همبستگی اجتماعی ناشی از عضویت در "سازمان کار" فراهم باشد و به این ترتیب از رفتار مجرمانه پیشگیری می شود در حالی که سنگین بودن کفه حقوق کیفری و تنبیهی نشان می دهد که در یک جامعه هدف از رویّهٔ حقوقی مجازات مجرم پس از وقوع جرم و جلوگیری از ارتکاب مجدد جرم بر اثر ترس و محدودیت است.

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

@drsargolzaei
Drsargolzaei.com